بخش 5

زیارت مدینه گزیده فتوح الحرمین حسب حال مصنف حکایت علی بن الحسین ( علیه السلام ) رسیدن موسم حج در بیان طواف کردن در تعریف مکه قبرستان معلی به سوی منی


101


زيارت مدينه

پس از حج خود اي صاحب سكينه * * * توجه كن به دل سوي مدينه

رسان خود را بدان درگاه اعلا * * * زيارت كن رسولِ مجتبي را

عزيمت جانب خيرالبشر كن * * * ز خاك درگهش كحل بصر كن

منوّر كن از آن چشم جهان بين * * * كزانت حاصل آيد قوّت دين

چو نايد آن چنان عزّيت در كف * * * كه گردي از لقاي او مشرف

به درد فرقت و حرمان ديدار * * * مباش اي جان چنين دايم گرفتار

يكي درد دل خود را دوا كن * * * عزيمت سويش از راه صفا كن

تسلي گر همي خواهي از اين درد * * * به سوي قبر او رو بايدت كرد

كسي كو سوي قبر او گرايد * * * از آن دردش تسلّي حاصل آيد

هر آن كو را نديده در حياتش * * * زيارت گر كند بعد وفاتش

همان دولت مرو را مي دهد دست * * * ز كف نگذارد اين را هر كه مرد است

كسي كز مال دنيا بهره دارد * * * به سوي حضرتش گر رو نيارد

بود از راه معنا او جفا كار * * * رسول حق از او باشد در آزار

وگر بهر زيارت سويش آيد * * * ز صدق دل به سوي او گرايد

رسول حق بود در روز محشر * * * شفيع او چنان كس اي برادر

چو در خود قوّت و مكنت بيابي * * * همي بايد به جان سويش شتابي

به راهش چون درآيي اي نكوكار * * * درود از دل برو مي گوي بسيار

چو مي خواهي درآيي در مدينه * * * برآور غسلي اي صاحب سكينه

ز تطيب آنچه بتواني و تطهر * * * به جا آور در آن ، منماي تقصر

به وقتي كانداريي اي نكوكار * * * درآ از راه فقر و عجز بسيار

روان شو جانب باب السلامش * * * ببوس از روي عجز و احترامش


102


پس آنگه از سر تعظيم و اجلال * * * به سوي روضه آور روي اقبال

دو ركعت سنت اي يار نكوكار * * * ز روي دل در آن محراب بگزار

ز بعد آن از آن محراب انور * * * توجه سوي وجه حضرت آور

به قلب خاشع آن نزديك شبّاك * * * توجه كن به سويش از دل پاك

به صد عجز و نياز و خاكساري * * * همي كن حال خود را عرضه داري

به هر گه مي كني بر وي سلامي * * * رسان گر باشدت از كس پيامي

در ابلاغ تحيّت جهد بنماي * * * به هر نوعي كه بتوانيش بستاي

پس از عرض تحيّت اي نكوكار * * * شهادت را به نزدش عرضه مي دار

بگو دارم شهادت از دل و جان * * * كه هستي تو رسول جمله خَلقان

به جهد خود ادا كردي رسالت * * * نورزيدي در امر آن كسالت

رسانيدي به خاص و عام آن را * * * ادا كردي به وجه تام آن را

جهاد اصغر و اكبر نمودي * * * دمي خالي از اين هر دو نبودي

عبادت كرده اي حق را بدانسان * * * كه مثل آن عبادت هيچ نتوان

به عالم از طريق لطف و رحمت * * * نكردي كم نصيحت را ز امت

هر آنچه بر تو واجب بود كردي * * * هر آنچه حق تو را فرمود كردي

جزاي خيرت از حق باد حاصل * * * شوي با هر چه كام توست واصل

ز بعد عرض تسليم و شهادت * * * بگو از حال خويش اي باسعادت

كه اين مسكين سرگردان بي دل * * * نكرده از عبادت هيچ حاصل

مرا سرمايه عمر گراني * * * شده صرف ره عصيان تمامي

من از پا تا به سر غرق گناهم * * * ز فعل ناخوش خود رو سياهم

دليري كرده ام در جرم و عصيان * * * ز من صادر شده عصيان فراوان

ز بار معصيت پشتم خميده * * * كسي چون من گنهكاري نديده

نكردم از عمل در دهر كاري * * * كزان بتوان گرفتن اعتباري


103


ندارم از عبادت هيچ حيله * * * كه آن را نزد حق سازم وسيله

بدين جرم و گنه كاري نيارم * * * كه سوي حضرت حق روي آرم

تويي چون از طريق لطف و احسان * * * ملاذ و ملجأ ارباب عصيان

به رحمت چون پناه امت آيي * * * شفيع عاصيان انس و جاني

بگيرم از ره لطف و كرم دست * * * كه گشتم از گنه چون خاك ره پست

اگر نبود تو را پرواي بنده * * * به روز واپسين پس واي بنده

به لطفت اين بود دايم اميدم * * * كه سازي از شفاعت روسفيدم

به حق آل و اصحاب كرامت * * * به قدر جاه و عز و احترامت

كز اين بيچاره مسكين ابتر * * * عنايت كم مكن در روز محشر

چو عرض اين مديحت شد ميسّر * * * از اين پس رو به سوي قبله آور

برآور هر دو دست خود به زاري * * * بگوي از روي عجز و خاكساري

كه يا رب از طريق لطف و احسان * * * به حضرت گفته اي در نصّ قرآن

كه گر امت كند از روي افساد * * * به ظلم و معصيت بر خويش بيداد

به سويت چون كه روي خويش آرند * * * تو را چشم شفيع خويش دارند

به توبه باز گردند از گناهان * * * شوند از كرده هاي خود پشيمان

اگر چه غرقه بحر گناهند * * * ز من عفو گناه خويش خواهند

تو نيز از من ز روي لطف و احسان * * * بجويي مغفرت از بهر ايشان

ز من از لطف خود اين توبه بپذير * * * مگيرم از كرم بر جرم و تقصير

شفيع بنده كن او را به محشر * * * ز تعذيب من بيچاره بگذر

چو گشتي از دعا فارغ در آنجا * * * توجه كن به سوي قبر زهرا

در آنجا در پس ابلاغ تسليم * * * رسان عرض نياز خود به تقديم

نياز خود چو كردي عرضه اي يار * * * ز صدق دل به سوي روضه رو آر

دو ركعت سنتي آنجا ادا كن * * * از آن پس دست بردار و دعا كن


104


چو كردي اين سعادت حاصل خويش * * * عزيمت كن به سوي منزل خويش

در ايام اقامت در مدينه * * * گذر سوي بقيع آر از سكينه

به اوّل جانب عباس بشتاب * * * مر او را اندرون قبّه درياب

در آنجا از ائمه آنچه هستند * * * كه از قيد حيات دهر رستند

يكايك را تحيّت عرضه مي دار * * * پيام هر كه داري نيز بگزار

چو گشتي ز آن زيارت فارغ البال * * * به سوي ديگران كن روي اقبال

كساني كاندر آن زيبا زمين اند * * * همه مشفوع خيرالمرسلين اند

عزيزاني كه آنجا زير خاك اند * * * به محشر از شفاعت بهره ناك اند

به هر هفته در آنجا روز شنبه * * * عزيمت گر كني سوي قبا به

طريق سنت است اين را به جا آر * * * بسي دارد ثواب از دست مگذار

به مسجد چون درآيي اي يگانه * * * مكن بهر يگانه جز دوگانه

چنين مروي بود ز اهل روايت * * * كه همچون عمره باشد آن دو ركعت

بخور ز آبي كه در بئر اريس است * * * كه كميابست و بسياري نفيس است

ز شوري كس نبردي بر زبانش * * * كه رنج جان شدي حاصل از آتش

چو پنجشنبه شود اي نيك فرجام * * * زيارت را به سوي حمزه بخرام

ز صدق دل به سوي حمزه بشتاب * * * شهيدان احد را نيز درياب

به هر يك مي رسان عرض نيازي * * * ز دل مي كن عيان سوز و گدازي

به مسجدهاي فتح روز احزاب * * * گرت باشد ميسر نيز بشتاب

به هر جا از رسول حق نشاني است * * * زيارت كن گرت در جسم جاني است

رخ زردي به خاك آن زمين ماند * * * كه رخ بنمايدت صد ذوق و صد حال

از آن سرور به هر جا خاك پاييست * * * به چشم جان و دل ها توتياييست

گرت آيد به كف در چشم جان كش * * * به چشم جان خود اي جان روا كش

دلت چون از زيارت يابد آرام * * * ز صدق دل به سوي روضه بخرام


105


پي ختم زيارت اي نكوكار * * * دو ركعت سنت اندر روضه بگزار

ز منبر تا به نزد قبر حضرت * * * بود يك روضه از روضات جنّت

چنين آمد روايت از پيمبر * * * كه آن منبر بود بر حوض كوثر

برو بنشين درون روضه پيوست * * * مده جاي چنان بيهوده از دست

به قرآن خواندن ذكر و دعا كوش * * * ز ذكر دنيوي مي كن فراموش

به كذب و غيبت و بهتان خلقان * * * مباش اي جان بلاي جان خلقان

ز رسم و عادت ناخوب بگذر * * * به كلي خويش را زانها برآور

ز كار دنيوي يكسر بپرداز * * * ز جان و دل مهمِّ آخرت ساز

تو تا كي ز آخرت غافل نشيني * * * به ملك آخرت يك ره نبيني

بكوش اكنون كه در كف فرصتت هست * * * چه سود آن دم كه رفتت فرصت از دست

مباش اندر جهان اي يار عاقل * * * ز كار آخرت زين گونه غافل

دمي از مستي غفلت بهوش آ * * * در آ از خواب و چشم خويش بگشا

ببين اندر جهان تا در چه كاري * * * ز نقد آخرت با خود چه داري

تو را سرمايه اين عمر گرامي است * * * كه از بهر حصول نيك نامي است

بدان سرمايه اي ، يار نكوكار * * * به بازار جهان سودي به دست آر

* * *

بحمدالله كه از الطاف يزدان * * * رسيد اين نو رقم آخر به پايان

ز ختم آن بسي دلشاد گشتم * * * ز قيد نظم او آزاد گشتم

مرا از خود گمان اين نمي بود * * * ز محض فضل حق آن روي بنمود

ز بنده گرچه نبود اعتباري * * * بماند باري از من يادگاري

نگردد محو از ملك جهانم * * * به كلي صورت نام و نشانم

ز من نقشي بماند در زمانه * * * كز آن سازند اهل دل فسانه

گهي كين نسخه از هم واگشايند * * * به رحمت ياد اين مسكين نمايند

خداوندا ز فيض و فضل و احسان * * * در فيضم گشودي بر دل و جان


106


مرا از واردات عالم غيب * * * بدادي از كرم اين نسخه بي ريب

توقّع اين بود از اهل ادراك * * * خداوندان . . . . . . درّاك

كه چون پيش نظر اين نظم آرند * * * ز لطف خود نظر بر وي گمارند

اگر در وي بود سهو و خطايي * * * كه ناشي گشته باشد از ادايي

از آن خط خطا را بر تراشند * * * به طعن اندر پس سهوش نباشند

به تيغ تيز و كلك عنبر افشان * * * كنند اصلاح آن از لطف و احسان

خود تاريخ آن را يافت بي رنج * * * ز هجرت نهصد و پنجاه با پنج

به قرب كعبه آمد اختتامش * * * به كام دل رسيدم از ختامش


107


3

گزيده فتوح الحرمين

منظومه محيي لاري ، يكي از كامل ترين منظومه هايي است كه درباره حج سروده شده است . اين منظومه كه وي آن را « فتوح الحرمين » ناميده ، بالغ بر يك هزار و هفتصد بيت است كه بخش بزرگ آن درباره مكه و بخشي نيز به مدينه و اعمال زيارتي آن شهر اختصاص يافته است . محيي لاري در سال 933 هجري درگذشته و يك بار به طور كلي ، منظومه خويش را بازنويسي كرده و تغييراتي در آن داده است . ما با مقابله چند نسخه ، متني از آن را به چاپ رسانديم و در اينجا ، گزيده اي از آن را به تناسب آورده ايم . اشاره هايي كه در پاورقي درباره تفاوت نسخه ها آمده ، مربوط به نسخه هايي است كه در ابتداي چاپ كتاب ، آن ها را معرفي كرده ايم .


109


حسب حال مصنف

سالي از اين پيش ز دير خراب ( 1 ) * * * در دلم افتاد يكي اضطراب

طير ( 2 ) دلم سوي حرم ساز كرد * * * بال به هم بر زد و پرواز كرد

خضر رهم تخته به دريا فكند * * * موج زد و رخت به بطحا فكند

چون كه رسيدم به زمين حجاز * * * بوسه زدم از سر صدق و نياز

شوق حرم بر دل من جوش زد * * * كوكبه عشق ، ره هوش زد

مرغ سحر از پس صد انتظار * * * يافت چو بر جانب گلشن گذار

نكهت گل بر سرش از باد ريخت * * * خانه هستيش ز بنياد ريخت

بوي گلش بُرْد شكيب و قرار * * * نغمه سرا گفت به افغان و زار

شوق گلي برده دلم را ز دست * * * كرده مرا بي خود و مجنون و مست

زان گل مشكين نفسم مُشْك بوست * * * طاير جان مرغ خوش الحانِ اوست

عالمي و يك گل و صد گونه خار * * * هر طرفي بلبل او صد هزار

من ز جفاي روش چرخ پير ( 3 ) * * * گشته ( 4 ) به صحراي جدايي اسير

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در « خ » : روزي از اين پيش به عهد شباب .

2 . در « خ » : مرغ .

3 . در « خ » : من به جفاي فلك چرخ پير .

4 . در « خ » : مانده .


110


هر كه جدا ماند ز كوي حبيب * * * در همه جا هست اسير و غريب

بهر خدا مطرب عاشق نواز * * * ساز كن آهنگ مقام حجاز

حال غريبي و اسيريم بين * * * ز آتش دل رنگ ضريريم بين

از پي تسكين دل بي دلان * * * يك دو سه بيتي ز فراقم بخوان

نغمه نوروز عرب باز گوي * * * هم به زبان عربي راز گوي

مُتُّ من الحُزْن أرحْني بلال * * * عَنَّ لَدَي الهَجْر حديث الوصال

ساز كن آن پرده كه عاشق كُش است * * * هوش ربا ، روح فزا ، دلكش است

ياد كن آن ناله كه شب هاي تار * * * خيزدم از جان ، به تمنّاي يار

نامده مضراب هنوزش برود * * * كامده از ديده ما رود رود

حاصل از اندوه غم و اشتياق * * * وز الم فرقت و درد فِراق

پاي ز سر كرده قدم مي زدم * * * ذكر حرم بود چو دم مي زدم

بوسه زنان كوي به كو مي شدم * * * پاي چو شد سوده برو مي شدم

سوخته از گرمي ره بال و پر * * * ساخته با چشم و لبِ خشك و تر

جمله خلايق ز عرب تا عجم * * * باديه پيما به هواي حرم

نعره زنان جامه دران مي شدند * * * جمله به فرياد و فغان مي شدند

رنج سفر برده و تشويش راه * * * تا كه رسيدند به احرام گاه

رفته قمرشان همه در ميغ گرد * * * گونه دگرگونه شد از گرم و سرد

دست شده كوته و گردن ( 1 ) دراز * * * سينه پر فرود ز آتش و دل در گداز

ز آتش دل شعله فروز آمدند * * * جمله در آن عرصه فرود آمدند

پير خرد گفت در آن مرحله * * * از ره تعليم كه اي قافله

سنّت راهست كه در اين مقام * * * پاك نمايند يكايك تمام

آينه خويش جلايي دهند * * * زنگ زدايند و صفايي دهند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در « ما » : ناخن .


111


غسل برآرند در آب از نخست * * * تا شود احرام بر ايشان درست

گرد و غباريست كه بر خاطرست * * * ني همه آن گرد كه بر ظاهرست

موي سرت جمله علاقات دل * * * كانْست به اسباب جهان متّصل

يك به يك آن ها همه را دور ساز * * * كعبه صفت خانه ( 1 ) پر از نور ساز

اوّل از آلايش تن پاك شو * * * پس به حريم دل او خاك شو

بر سر آن خاك برِ آب رو * * * نيّت غسل آور و كن شستشو

از پي رميت چو بود دسترس * * * دم شودت لازم اين ملتمس

گر نبود دسترس دم تو را * * * روزه بود در عوض آن دم تو را

روزه دو روزه بود بر تو دَيْن * * * تا كه بود حج تو با زيب و زين

ساز در ايام حج اوّل ادا * * * با عرفه ، ترويه و نحر را

اين سه بود وقت شروع حجت * * * نيست دگر بعد رجوع حجت

چون كه به احرام نمايي قيام * * * بر تو شود فعل طبيعت حرام

از پي احرام ازار و ردا * * * به بود ار سازيش از هم جدا

بر صفت رده درآ در كفن * * * جامه احرام بپوشان بدن

رشته تلبيس ز سوزن بكش * * * خلعت سوزن زده از تن بكش ( 2 )

زندگي آزادگي است از همه * * * ميل به حج مردگي ست از همه ( 3 )

مرده او با كفن پاره به * * * عاجز و افتاده و بيچاره به

سرو و گل و ياسمن و نسترن * * * با كفن پاره روند در چمن

جان به نياز آر و بدن در نماز * * * سجده كن آنگاه بر بي نياز

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در « چ » : آينه .

2 . اين بيت از تحفة الابرار جامي ، مقاله هفتم اقتباس شده . در آنجا به جاي تلبيس ، تدبير آمده است .

3 . در « س » : ميل به حج مرده گي ست از همه .


112


حكايت علي بن الحسين ( ع )

سرو گل ( 1 ) روضه صدق و صفا * * * تازه نهال چمن اصطفا ( 2 )

قرة العينين نبيّ و وليّ * * * ميوه بستان بتول و علي ( عليه السلام )

داده جمالش دل و دين زيب و زين * * * كعبه آمال علي حسين ( عليه السلام )

در ره حج قافله سالار بود * * * چون كه به ميقات فتادش درود

رفت در احرام چو ماه تمام * * * ره بر ازو قافله مصر و شام

گشته رفيقان همه لبيك گو * * * او شده در بحر تحيّر فرو

غنچه اش از باد كسان وانشد * * * از جهت تلبيه گويا نشد

لرزه به شمشاد فتادش چو بيد * * * زرد شده لاله و نرگش سپيد

جعد مُطراش ( 3 ) درآمد به هم * * * شاخ گلش گشت ز انديشه خم

خلق در آن فكر كه اين حال چيست * * * شد متكلم چو زماني گريست

گفت كه لبيك به جاي خود است * * * ليك مرا گريه ز بيم رد است

خوف ردم هست و رجاي قبول * * * مانده در اين خوف و رجايم ملول

چون كه به لبيك زبان برگشود * * * بي خودي صعب برو رو نمود

ناقه اش افكند به روي زمين * * * كرد زمين را فلك چارمين

گر فتد از ناقه به خاك او چه باك ( 4 ) * * * نور فتد نيز ز گردون به خاك

آنكه سپهرش بود احرام گاه * * * جامه احرام كند گرد ( 5 ) راه

تا كه به اتمام نشد مهتدي * * * زو نشدي رعشه و آن بي خودي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در « ما » : سرو بن .

2 . در « خ » : مصطفي .

3 . مطرا به معناي : تر و تازه ، نم دار كرده شده .

4 . در « خ » : زانكه بيفتاد به خاك او چه باك .

5 . در « خ » : خاك .


113


آن كه كريم بن كريم ست او * * * سوخته آتش بيم ست او

سلسله شان سلسله من ذهب * * * هر يك از ايشان عجب من عجب

هر كه به آن سلسله پيوسته شد * * * از ستم حادثه وارسته شد

آن كه بود آل رسول امين * * * وقت عبادت بود احوالش اين

ما چه كسانيم و سگ كيستيم * * * ما نشناسيم كه ما چيستيم

غرّه شده بر عمل خويشتن * * * تكيه زده بر كرم ذوالمنن

بار خدايا به حق بيم او * * * كاوري آن بيم به ما هم فرو

كانچه به جز توست به يك سو نهيم * * * سوي حريم حرمت رو نهيم

رسيدن موسم حج

اي شده در كوي وفا معتكف * * * معتكف او تو ز روي شرف

باد ترا مژده كه موسم ( 1 ) رسيد * * * از شب غم ، صبح سعادت دميد

هفتم ذي الحجه شد اي ساربان ( 2 ) * * * ناقه به رقص آر وحُدي بر زبان

راه حدي را به زبان ساز ده * * * ناقه به رقص آور و پرواز ده

مهلت ايام تعلل نماند * * * فرصت هنگام تغافل نماند

مي رود از حدّ اَلَم انتظار * * * منتظران را پي ديدار يار

منتظرند اهل نظر سال و ماه * * * واله و حيران ز پي يك نگاه

خطبه ادا كرد خطيب عظام ( 3 ) * * * زلزله افكند به بيت الحرام

فرش زمين ها همه بر پاي شد * * * پاي ستون ها همه از جاي شد

ناقه سراسيمه شد و شوق ناك * * * مرده برآورد سر از جيب خاك

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در « خ » : محمل .

2 . در « خ » : هفتم ذو الحجه به آن ره نمون .

3 . در « خ » : انام .


114


جمله درين ره شده بي پا و سر * * * گشته چو مجنون و ز مجنون بتر

اين چه كيا بود كه در خم فكند * * * شور عجب در دل مردم فكند

كرده خلايق ز سر اهتمام * * * نيّت احرام به بيت الحرام

تو شده اي محرم حج قبل ازين * * * مانده احرام ثوابت چنين ( 1 )

آمده از راه وفا ماه و سال * * * محرم حرمت ( 2 ) به حريم وصال

خوش دو سه روزي به سر آورده اي * * * نخل سعادت به برآورده اي

وقت شد اكنون كه به موقف روي * * * واقف اسرار معارف ( 3 ) شوي

جمله حريفان چو ازين بزمگاه * * * روي نهادند زهر سو به راه

روي به راه از همه سو آن گروه * * * هودجِ آراسته با صد شكوه

هودج ليلي ست مگر در ميان * * * كين همه مردم شده مجنون آن

دشت ز مجنون پر و ليلي به حيّ * * * جمله شده واله تمثال وي

در بيان طواف كردن

اي كه در اين كوي قدم مي نهي * * * روي توجّه به حرم مي نهي

پاي ز اوّل به سر خويش نه * * * خويش رها كن قدمي پيش نه

چون كه نهي بر سر هر كام گام * * * يابي از آن سير به هر گام كام

پاي به اندازه در اين كوي نه * * * پاي اگر سوده شود روي نه

روي نهد عاشق حسن مجاز * * * بر درِ معشوق به چندين نياز

پاي ز سركرده به سويش رود * * * آينه سان روي به رويش رود

تا كه به فيض نظر او رسد * * * ظلّ ظليلش به سر او رسد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در « خ » : مانده احرام تو باقي از ين .

2 . در « چ » : مُحرّم مَحْرم ( اعراب از ماست ) .

3 . در « چ » : معاني .


115


گر نشود ناظر ديدار تو * * * روي نهد بر در و ديوار تو

اين در معشوق حقيقيست هان * * * تا نَنَهي پاي جسارت در آن

شرط ره اين است كه بي شست و شو * * * روي توجه نَنَهي سوي او

غسل كن آنگاه به سويش گراي * * * پاي نه و از دگران بر سراي

آنچه نه پاكست از او پاك شو * * * بر در او با دل صد چاك شو ( 1 )

طرف ردا در كن از دوشِ راست * * * كين و رمل ( 2 ) هر دو نخستي رواست

نيست به جز اين روش اضطباع ( 3 ) * * * جلوه نما بر صفت هر شجاع

جرأت و اظهار تجلّد نكوست * * * خاصه به شغلي كه بود بهر دوست

پيش رو و كعبه گذار از يسار * * * جانب دل را به سوي دل سپار

از پي تقبيل حَجَر پيش رو * * * با دل خاشع جگر ريش رو

يك دو قدم سوي يسار از حَجَر * * * جانب ديوار حرم كن نظر

گشت يكي دوره ز طوفت تمام * * * پس ز پي دوره ثاني خرام

چون به سوي نقطه رسيدي دگر * * * بار دگر بوسه بزن بر حجر

ور نه به تعظيم بران دست نه * * * بوسه گه تو سر دست تو به ( 4 )

خيز و در اين دايره در كار باش * * * گرد همين نقطه چو پرگار باش

هفت خط دايره چون نقش بست * * * روي به مركز نه و بگشاي دست

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در « خ » : بر در او با دل و جان خاك شو .

2 . رمل : حركت تند شبيه لكه رفتن در سه شوط طواف [ از نظر سنّيان ] و در سعي در بين دو چراغ سبز در همه مذاهب فقهي . درباره آراي فقهاي سني در اين باره نكـ : الفقه الاسلامي وادلّته ، ج 3 ، صص 166 ـ 167

3 . اضطباع ، به معناي باز گذاشتن بازوي راست در احرام كه سنّيان چنين مي كنند ؛ بيشتر در طواف و برخي در سعي نكـ : الفقه الاسلامي وادلته ج 3 ص 168

4 . بوسه گاه تو سر دست تو باشد بهتر است .


116


جانب باب از حجر آور قيام ( 1 ) * * * ملتزم آمد به لقب آن مقام

ملتزم از شوق در آغوش گير * * * زنده به جانان شو و از جان بمير

آتش پروانه ز دل بر فروز * * * خويش بر آن شمع زن و خُوش بسوز

عادت پروانه نداني مگر * * * چرخ زند اوّل و سوزد دگر

دست به تعظيم بر آن پرده زن * * * تكيه نما بر كَرَم ذوالمنن

چشم و دل ( 2 ) و سينه بر آن پرده ساي * * * نور دل و ديده بر آن بر فزاي

ديده گريان و دل دردناك * * * سينه سوزان ( 3 ) و جگر چاك چاك

دست در آويز در استار او * * * اشك فرو ريز به ديدار او

در برش آور ز ره اشتياق * * * صَبَّحة ( 4 ) الوصال بروح الفراق

ديده به ديدار حبيب آرميد * * * صبح وصال از شب هجران دميد

اين شرف از محض عنايات اوست * * * كت شده حاصل ز حمايات اوست

خواهش از او خواه كه خواهنده اي * * * يابي از او هر چه تو ارزنده اي

بلكه ز خواهش به طلب كاهشت * * * خواهش ازو جوي و نما خواهشت

چيست ترا بهتر ازين آرزو * * * كت شده اي خاك ره آبرو

ز آن كه به رخ كردي از اين خاك در * * * به كه بود تارج مرصَّع به سر

در ته پهلو به درش ريگ شخ ( 5 ) * * * به بود از بستر سنجاب و نخ

پس بود اينت شرف روزگار * * * كز اثر حكمت پروردگار

منزل تو گشته مقام خليل * * * جاي تو آرامگه جبرئيل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در « ما » : پس به ميان حَجَر و در خرام .

2 . در « خ » : روي خود .

3 . در « خ » : بريان .

4 . در « خ » : اصبحت .

5 . شخ : بيني كوه ، زميني سخت و ناهموار ( در كوه و جز آن ) ؛ در اينجا ريگ شخ يعني ريگ سخت و تند و تيز .


117


ضامن عفو تو حريم اِله * * * جرم تو را شد كرمش عذر خواه

هادي ره نيست به جز لطف دوست * * * امدنت را طلب از نزد اوست

لطف ازل گر نشدي رهنما * * * راه بدين خانه كه دادي ترا

خواهش او گر نكند ياريت * * * بهره نباشد ز طلبكاريت

گر طلبي نيست ز ليلي به حيّ * * * قيس چه سود ار كند آفاق طي

شاهد اين نكته پي قيل و قال * * * هست مقال بدنم زاهل حال

كآمده نور دل ازو ظاهرم * * * روشن از او آينه خاطرم

فيض حضورش به دلم ريخته * * * بلكه چو جان در تنم آويخته

اي دل اگر هوش به جا آوري * * * بر سخنم سمع ( 1 ) رضا آوري

ناظم اين نكته نگويم كه كيست * * * ماحصل از گفتن اين نكته چيست

آن كه ازو آمده باغ سخن * * * از گُل نورسته چمن در چمن

بلكه شگفته چمنش باغ باغ * * * باغ ارم را دل ازو داغ داغ

جامي ! ز ارباب زمن اكملي * * * بلكه ز ارباب ( 2 ) سخن افضلي

طوطي طبعش كه شكر خا شده * * * بلبل نطقش سخن آرا شده

زبده ارباب يقين در سخن * * * كرده ز آغاز وي اين در سخن

در تعريف مكه

مكه كه شد قبله اهل نجات * * * حرّسها الله عن الحادثات

بِهْ كه به احرام نشيني در او * * * تا كرم عام ببيني در او

طعنه بر اكسير زند خاك او * * * گُل خجل است از خس و خاشاك او

ريگ زمينش چو نجوم سماست * * * گم شدگان را به يقين رهنماست

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در « ماه » : شمع .

2 . در « ما » : بلكه بر اصحاب .


118


جنَّت معني است كه بي ذرع و كشت * * * جمع درو گشته نعيم بهشت

گل نه و باد سحرش مشكبوي * * * مِيْ نه و ميخانه پر از هاي و هوي

ذرع نه و خرمن او دانه بخش * * * عرش نه و طوبي او سايه بخش

باغ نه و ميوه او ظاهر است * * * راغ نه و سبزه او ظاهر است

لاله بر افروخته در وي چراغ * * * بر دلش از حسرت او مانده داغ

هر كه درين گونه ز سر پا كند * * * بي خرد است ار به فلك جا كند

نام گل و لاله و نسرين مبر * * * وادي مكه دگرست آن دگر

كان وفا بين جبل بوقبيس * * * داغ غمش بر دل فرهاد و قيس

تيغ كشيدست به فرق سپهر * * * سنگ زده بر قدح ماه و مهر

سايه فكندست به چرخ رفيع * * * گشته برو تنگ ، جهان وسيع

قله اش از رفعت ممتاز او * * * آمده با عرش برين رازگو

در كمرش موضع شق شد قمر * * * گشته چو خورشيد به عالم ثمر

كوه صفا و همه اعيان او * * * آمده يك سنگ ز ايوان ( 1 ) او

نيست به پيرامُنش از مرغزار * * * لاله نَرَسته اگرَش بر كنار

كعبه چو گل سرزده از دامنش * * * هشت بهشت آمده پيرامُنش

هر كه چنين يار كشد در كنار * * * چون نكشد سر به فلك ز افتخار

هست يكي خانه در آن شعبه هم * * * گشت در آفاق به خزران علم

خاك درش سرمه اهل نظر * * * گشته در آن خانه مسلمان عمر

رغم عدو از ره دين با بلال * * * بر سر آن كوه قرين با بلال

بهر اذان كرد زبان آوري * * * بر سر آن سنگ چو كبك دري

نكهت جنَّت دمد از سوق ليل * * * خاركش كوچه آن گل به ذيل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در « چ » : دامان .


119


سرزده خورشيد جهان تاب ازو * * * روضه رضوان شده در تاب ازو

طالع از آن برج شده اختري * * * كز اثر اوست ثرا تا ثري

ديده و دل هر دو در آن منجلي * * * كوچه مولود نبيّ و علي

بوالعجب ست آن كه شده يك مقام * * * مجمع قرص خور و ماه تمام

بهر همين مهر و مه آسمان * * * پهلوي هم نيز بود جاي شان

اين چه مقام ست كه درّ نجف * * * پرورش او شده در اين صدف

خانه زهراست در آن شِعْب هم * * * پهلوي صدّيق به يك دو قدم

مشتري و زهره و شمس و قمر * * * بوده قرانشان همه با يكديگر

سر به سر اين كوي نشيب و فراز * * * بوده خرامش گه آن سرو ناز

بر سر آن كوي چسان پا نهيم * * * بي ادبست آن كه نهد ديده هم ( 1 )

بام و درش يك به يك از هم جدا * * * بارد ازو رحمت خاص خدا

قبرستان معلي

خاك معلي ست كه تاج سر است * * * نور دِهِ ديده ماه و خور است

هر طرفش مغرب صد آفتاب ( 2 ) * * * پرده گل گشته به روشان نقاب

بوي مسيحا دهد از خاك شان * * * نور فروزد ز دل پاك شان

رحمت حق باد بران خاك دان * * * كين همه گنجست در آنجا نهان

مسجد رايت بود آنجا عيان * * * گشته منوّر چو رياض جنان

سر به سرش منبع نور و صفاست * * * موضع رايات رسول خداست

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در « چ » : اين بيت در انتهاي عنوان « در تعريف مقام مدعا » آمده و بيت دوم آن ، چنين است : شايد اگر ديده بينا نهم .

2 . در « خ » : هر طرفش مشرق و صد آفتاب .


120


طول منارش به فلك همعنان * * * با شجر سدره شده همزبان

بركه آبي كه در آن منزلست * * * هر طرفش راه به جوي دلست

آب رخ چشمه خورشيد ازوست * * * تشنه او هر كه برِ طَرْف جوست

در تك آن آب ، عيان ريگ آن * * * همچو نجوم از پس هفت آسمان

از تن سيمين بَدَنان پاك تر * * * از دل حجاج ، ( 1 ) صفاناك تر

مصري اگر آب خورد زان سبيل * * * تلخ نمايد به لبش آب نيل

آب خَضِر باشد از آن آب دور * * * منبع او ظلمت و اين كوه نور

شامي اگر بر لبش آرد گذر * * * كرده در آيينه حُسْنش نظر

يابد ازو ديده معنيش نور * * * نور و صفا در دلش آرد ظهور

ور گذراند به زبان نام او * * * صبح سعادت دمد از شام او

هست زمينش به صفا باغ ( 2 ) دل * * * تخم محبت بفشانش به گِل

هر چه برآرد سر ازين آب و خاك * * * گرچه گياه است شود نور پاك

پرتو علمش به جهان تافته * * * عالم ازو نور و ضيا ( 3 ) يافته

گوشه نشين گشته درين خاكدان * * * شيخْ عمر مرشد اعرابيان

شد شجرش را كه در آن عرصه گشت * * * سايه نشين طوبي باغ بهشت

هست زعين شرف آن خاك در * * * نور دِهِ ديده اهل نظر

تربت او كآمده نوراني است * * * شيخ عليُّ الحق كرماني ( 4 ) است

ز آب و گل او شجري سرزده * * * وز شرفش سر به فلك بر زده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در « خ » : عشاق .

2 . در « خ » : به فراباغ .

3 . در « ما » : صفا .

4 . درباره او كه از صوفيان به نام قرن چهارم است ، نكـ : اسرار التّوحيد ، صص 713 ـ 712 و مصادري كه در آنجا آمده .


121


آمده ز آثار كرامت برش * * * ساخته از ( 1 ) شيره جان پرورش

گرچه ز نخلش رطبي نوش كرد * * * نور و صفا در دل او جوش كرد

سبزه آن تربت عنبر سرشت * * * سنبل مشكين رياض بهشت

گرچه بود رنگ سياهي به رو * * * ريخته انوار الهي درو

هست در آن عرصه چو همسايگان * * * شيخ سماعيل كه از شيروان

آمده چون شير ژيان در خروش * * * با دل پر جوش و زبان خموش

سوي حريم حرم كردگار * * * يافته در ساحت آن عرصه بار

[ آمده و كرده در آنجا نزول * * * خاك درش قبله اهل قبول

مقبره خواجه فضيل عياض ( 2 ) * * * روضه اي آمد ز بهشت آن رياض

قرص قمر شمه ايوان او * * * سر به فلك بر زده بنيان او

هر كه بدانجا ره و رو يافته * * * فيض دل از درگه او يافته

يك طرفش از ره صدق و صفا * * * گشته حريم حرم مصطفا

مقبره پاك خديجه دروست * * * نور و صفا داده نتيجه دروست

فصحت آن ساحت با زيب وفر * * * وسعت آن عرصه دولت اثر

هست زيارتگه اعيان بسي * * * ليك نهان از نظر هر كسي

جمله در آن امكنه آسوده اند * * * روي به خاك كرمش سوده اند ( 3 )

هر كه نباشد قدمش در بهشت * * * سر نَنَهادست در آنجا به خشت

هست در اخبار كه روز پسين * * * كآمده از حق لقبش يوم دين

ارض معلي و زمين بقيع * * * كآمده اند از ره معني رفيع

هر دو ملاقي و ملاحق شوند * * * با تبع خيل و علايق شوند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در « خ » : وز طلب .

2 . درباره او نكـ : تذكرة الاولياء صص 101 ـ 89

3 . در « خ » : روي به خاك در او سوده اند .


122


به سوي مني

بار فرو گير كه در تنْ عناست * * * ناقه بخسپان ( 1 ) كه زمينِ مناست

صبر نما امشب و فردا دگر * * * تازه كن از آب ، شتر را جگر

هست فرو آمدن قافله * * * از پي تيمار خود و راحله

تقويتي كن بدن از روز پيش * * * روز دگر كس نكند فكر خويش

ترويه آخر شد و شب در رسيد ( 2 ) * * * خازن صبحست كه دارد كليد

قد طَلَع الصُّبح وهبَّ الشمال * * * اقترب الوقت الي ذي الجلال ( 3 )

بار ببنديد كه فرصت نماند * * * تيز برانيد كه مهلت نماند

خلق همه راحله را كرده تيز * * * همچو سپاهي كه فتد در گريز

اين عرفاتست كه بُوَد كوي حق * * * هست گريز همه بر سوي حق

فرسخي از كوي منا پيشتر * * * مزدلفه روي نمايد دگر

عرض وي از سينه حجاج بيش * * * هر كه درو مشتغل كار خويش

يك طرفش بين ز قوافل خيام * * * دوخته در كسوت مصري تمام

محمل پرداخته با زيب و فرّ * * * بر سرش افراخته چتر قمر

يك طرفش مجمع شامي تمام * * * زينت شان ز اطلس و ديباي شام

محمل مشكين دگر در ميان * * * بر سرش از صفحه خور سايبان

از پي هر قافله حوضي دگر * * * ز آب حيات آمده سر تا به سر

ريگ مپندار به ظاهر در آن * * * كآب حياتست و جواهر در آن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در « خ » : به جنبان .

2 . در « خ » : و شب ناپديد .

3 . در « چ » : الي [ ذي ] الكمال .


123


چشمه اش از پاي جبل سر زده * * * آب سر از عين صفا بر زده

آن جبلي كش عرفاتست نام * * * هست فروتر ز جبل ها تمام

پر بود از رحمت حق دامنش * * * اِنس و ملك جمع به پيرامُنش

سايه آن در عرصات جنان * * * مي دهد از ظلّ الهي نشان

گرچه به صورت ز جبال اصغر است * * * ليك به معنا ز همه برتر است

چون حجب ( 1 ) واحد حيّ غفور * * * آمده هفتاد ، چه ظلمت چه نور

وان همه اسباب و حجت ز پي ( 2 ) * * * جز به رياضت نتوان كرد طي

هست به دشت عرفه چار ميل * * * حدّ مواقف همه بي قال و قيل

ليك از آن چار نشان سعيد * * * دوست قريب جبل و دو بعيد

ساخته جبرييل امين از قدم * * * بهر زمين عرفاتش علم

حدّ زميني كه مواقف ( 3 ) سراست * * * بهر وقوف آمدن آنجا رواست

ليك به قول حنفي مذهبان * * * حدّ وقوف ست دو ميلي ميان

هست بر شافعيان بي قصور * * * هست مواقف همه نزديك و دور

مسجد نمره كه در آن سرزمين ( 4 ) * * * وادي عرفست به مسجد قرين

بهر وقوف اين دو محل خوب نيست * * * فعل وقوفش ز تو محسوب نيست

ناقه روان جانب مسجد بران * * * بر اثر ناقه پيغمبران

وقت زوالست فرو گير بار ( 5 ) * * * داخل مسجد شو و فرصت شمار

خلق در آن جمع به پهلوي هم * * * انس گرفته همه بر بوي هم

منتظرِ آن كه به جمع و به قصر * * * جمع گذارند به هم ظهر و عصر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در « ما » : حجت .

2 . در « چ » : حجابي ز پي .

3 . در « ما » : مولف ؟ ؛ در « چ » : وقف . كلمه ضبط شده حدسي است .

4 . در « خ » : مسجد نمره است در آن سرزميني .

5 . در « خ » : كن به سوي مسجد نمره گذار .


124


خطبه كند بر سر منبر خطيب * * * راست چو از شاخ شجر عندليب

نغمه داودي و سوز درون * * * ديده و دل خون كند و غرق خون

چون كه به هم جمع شود ساز و سوز * * * آن كند آن كآتش آتش فروز

مطبخ آدم به شمال جبل * * * گشته سكون فقرا را محل

گه كه درو سرزده خون جگر ( 1 ) * * * دوده صفت گشته سيه فام تر ( 2 )

گه كه درو شعله زده دود آه ( 3 ) * * * گشته عيان از شب تاريك ماه

نور كه گه شعله زدش گاه برق * * * سايه فكنده فقرا را به فرق

قبّه كه بر قله كوه آمده * * * نور فشان ، چون مهي خرگه زده ( 4 )

هست عيان در نظر اهل دين * * * خانه ياقوت و سپهر برين

خيز كه شد وقت دعا را محل * * * ناقه روان ساز به پاي جبل

سر به سرِ آن جبل از هر گروه ( 5 ) * * * ريخته چون ريگ به هم كوه كوه

اين عرفاتست فراغت كجاست * * * هر كسي امروز به خود مبتلاست

كه به كه امروز تواند شدن * * * جان نكند فكر صلاح بدن

بهر چرا ناقه مبر سوي دشت * * * باش كه امشب شد و فردا گذشت

خلق فتاده همه پهلوي هم * * * پهلوي شان رفته و بازوي هم

از جبل و دشت وي آثار نه * * * هيچ به جز خلق نمودار نه

دامنش از خيل شتر فوج فوج * * * گشته چو دريا كه درآيد به موج

كوه چنان ، دشت ، چنين زد به راه * * * راه روان بر شده تا صبحگاه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در « خ » : بس كه ز آه دل خونين جگر .

2 . در « خ » : گاه در آن شعله زده برق آه .

3 . در « خ » : بام و در .

4 . در « خ » : نور فشان چون مه و خور آمده .

5 . در « خ » : خلق به گرد جبل از هر گروه .


125


دست دعاييست كه بر آسمان ست * * * داشته هر سوي زمين و زمان ست ( 1 )

دست تهي ، پاي تهي ، سر تهي * * * كوه و زمين جمله تهي در تهي

زين همه يك باره برآمد نفور * * * خواست قيامت نگر و نفخ صور

دل به درون گرم چو خورشيد شد * * * رعشه تن بر نَهَجِ بيد شد

شيوه شيون به بدن راه يافت * * * تنگي دل ( 2 ) دستگه آه يافت

نعره يا رب به فلك بر گذشت * * * اشك روان آمد و از سر گذشت

گشت فلك زخم گه تير آه * * * رحمت حق ( 3 ) ريخت بر آن جايگاه

جمع به هم آمده اِنس و مَلَك * * * پر ز فغان كرده رواق فلك

سوز درون بين كه بهر يا ربي * * * سوخته بر چرخ فلك ( 4 ) كوكبي

از نم درياي كرم كوه كوه * * * فيض خدا ريخته بر آن گروه

گريه يك كودك حلوافروش * * * بحر سخا و كرم آرد به جوش

روز چنين آتش دل هاي زار * * * جوش برآورد ز ششصد هزار ( 5 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در « خ » : دست دعا رفته سوي آسمان زلزله آمد به زمين و زمان .

2 . در « خ » : آتش دل .

3 . در « خ » : فيض خدا .

4 . در « خ » : چرخ برين .

5 . در « خ » : چون نكند جوش ز ششصد هزار در « ما » هفتصد هزار آمده كه نبايد درست باشد ؛ زيرا شاعر پس از اين ، عدد ششصد هزار را مي آورد .



| شناسه مطلب: 78211