بخش 6

مشکل میقات و احرام غسل و احرام تلبیه حدّه به سوی خانة خدا طواف سعی بین صفا و مروه گوشه بام، بهتر از بارگاه سلطانی! اعمال عمره خروج از احرام ایجاد خوشی کرده، از هر دری سخنی است نگاهی به مسجدالحرام و شهر مکه با دوربین غار حرا، معبد بزرگ


127


مشكل ميقات و احرام

امروز يا فردا وسيلة حركت به مكه فراهم خواهد شد. تكليف احرام چيست؟ حجاج ايراني كه يكسره به جدّه آمده‌اند و به عنوان نذر مُحرم نشده‌اند، پي در پي دربارة تكليف احرام سؤال مي‌كنند. جواب اين سؤال هم مشكل است، اگر بگوييم از جدّه محرم شويد، فتاواي معمولي در اختيار تصريح به جواز ندارد، اگر صريح بگوييم برويد از نزديكترين ميقات معين احرام ببنديد، در اين هواي گرم و فراهم نبودن وسيله، اين فتوا يا احتياط، ممكن است موجب تلف نفس يا نرسيدن به اعمال حج شود و خلاف احتياط باشد. نزديكترين ميقاتگاه مسلّم به جده جحفه است، جحفه ميقات دوم يا اضطراري براي كساني است كه از مدينه مي‌آيند؛ ميقات اوّل اختياري براي آنان مسجد شجره يا ذوالحليفه است، جحفه ميقات دوم يا اضطراري براي كساني است كه از مدينه مي‌آيند؛ ميقات اوّل اختياري براي آنان مسجد شجره يا ذوالحيفه است؛ اگر به عذري از آنجا احرام نبستند، بايد در جحفه ببندند. و براي كساني كه از شام و مصر و مغرب مي‌آيند جحفه ميقات اختياري است. جحفه در وسط راه بين مكه و مدينه و نزديك ساحل و جنوب شرقي رابغ واقع است. در اوايل اسلام محلّ


128


آبادي بوده ولي حال جز يك چهار ديوار و چاه آب متروكه كه در آن‌جا آبادي نيست.

براي آن‌كه تا حدي اين مشكل حج، كه با مسافرت با طياره پيش آمده، روشن شود، به‌طور اجماعل به وضع ميقاتگاه‌ها و آراي علما اشاره‌اي مي‌كنيم:

ميقات محلّي است كه در سنّت و دستورات براي احرام معين شده؛ ‌يعني شخص حاج نمي‌تواند پيش از آن محرم شود و نمي‌تواند در حال اختيار، بدون احرام از آن بگذرد. احرام فقط بايد از آن مواضع باشد.

در حديث ميسره است كه گويد: «حضور حضرت صادق رسيدم، چهره‌ام متغيّر بود، فرمود: از كجا محرم شدي؟ گفتم: از فلان مكان، فرمود: چه بسا طالب خيري كه قدمش مي‌لغزد! بعد فرمود: آيا خوشت مي‌آيد كه نماز ظهر را در سفر چهار ركعت بخواني؟ گفتم: نه، گفت: به خدا سوگند آن همين است.»

فقط مورد نذر از منع احرام پيش از ميقات استثنا شده است و چون اين حكم خلاف قاعده است، بايد به همان مورد خاص اكتفا نمود؛ زيرا كه احرام جز براي عمل حج، آن هم در مكان معيّن، معلوم نيست رجحان داشته باشد و مورد تعلّق نذر شود.

مضمون صحيح حلبي و خبر علي بن ابي‌حمزه و ابوبصير در اين‌باره يكي است و آن چنين است: شخصي براي شكر نعمتي يا دفع بلايي نذر كرده است از كوفه يا خراسان محرم شود؟ فرمودند: از


129


همانجا محرم شود، آيا مورد سؤال با كسي كه براي محرم شدن پيش از ميقات نذر مي‌كند فرقي ندارد؟ به هر حال هر كس بايد به حسب اجتهاد يا فتواي مجتهد خود رفتار كند.

تكليف حاجياني كه به نذر محرم نشده‌اند و از ميقات عبور نمي‌كنند چيست؟ بر آن‌ها واجب نيست كه به ميقات برگردند. پس تكليف آن‌ها اين است كه از محاذات ميقات محرم شوند. محاذات؛‌ يعني چه و چگونه احراز مي‌شود؟ احراز محاذات با علم يقيني است و اگر نشد ظن كافي است؛ مشكل، معناي محاذات است كه آيا عرفي است يا حقيقي؟

محاذات عرفي آن است كه در هنگام عبور، اهل عرف بگويند مقابل يكي از ميقات‌ها رسيده و چون احراز محاذات حقيقي دشوار است، آن را عموماً شرط نمي‌دانند و مفهوم آن براي اهل علم هم مشخص نيست. احكام دين اگر روي اين دقت‌ها قرار گيرد، عمل بسيار مشكل مي‌شود.

مرحوم آقا سيد محمدكاظم در عروة‌الوثقي براي محاذات حقيقي تعريفي آورده كه از آن،‌ مطلب روشني به دست نمي‌آيد.

آيةالله بروجردي= در حاشيه مي‌گويند: مقصود سيد اين است كه اگر دايره‌اي رسم كنيم كه مركز دايره، مكه باشد و محيط دايره از ميقات عبور كند. تمام نقاط محيط دايره، ميقات است. بعد مي‌گويند ظاهر آن است كه محاذات عرفي كافي است.

اينك بنگريم محاذات براي مسافران دريا چگونه است؟ چه بنابر


130


محاذات حقيقي و چه عرفي، جز در قسمت‌هاي پيش آمدة بحر احمر در سواحل نزديك مكه، نقاط ديگر دريا محاذات ندراد؛ مثلاً اگر دايره‌اي رسم كنيم كه مركز آن مكه باشد و شعاع آن از جحفه عبور كند، چون دريا از شمال غرب به جنوب شرق پيش آمده، در مقابل جحفه و رابغ، قسمتي از دريا كه شامل اطراف جده هم مي‌باشد، داخل ميقات مي‌شود و كشتي‌هايي كه از شمال به طرف جنوب در حدود ساحلي حجاز سير مي‌كنند، مقابل جحفه وارد ميقات مي‌شوند و كشتي‌هاي كه از طرف مغرب و بلاد آفريقا پيش مي‌آيند، در نقطه دايرة فرضي، در مسافتي به جده مانده، به ميقات مي‌رسند و كشتي‌هايي كه در وسط دريا از شمال مي‌آيند در حدود جده كه به سمت شرق برمي‌گردند به ميقات مي‌رسند بنابراين نسبت به مسافرين دريا از طرف يمن و جنوب هم درياي حدود جده با خط فرضي از يلملم، ميقات است و اگر محاذات را عرفي بدانيم مسامحه در آن زياد است و عمل و سيره در مسافرت دريا و خشكي هم بر اين مسامحه بوده است. پس جده محاذات عرفي دارد، با اين حساب سرّ فتواي ابن ادريس، كه از پايه‌گذارهاي فقه است، معلوم مي‌شود. اين فقيه جده را مطلقاً براي مسافران دريايي ميقات مي‌داند.

صاحب جواهر رأي ابن ادريس را توجيه مي‌كند و مي‌گويد: مقصودش ميقات محاذاتي است و در ضمن، ميقات بودنِ جده را تأييد مي‌كند. ديگران هم غير از بعضي از متأخران نفي ننموده‌اند و اگر در مقابل رابغ كشتي‌ها متوقف گشته و حجاج محرم مي‌شدند، رسمي بوده


131


كه منافات با بودن ميقات ديگر ندارد و در ديگر مواضع هم كشتي براي احرام متوقف مي‌شده است و سابقين هم در اين موارد دستور دقت و احتياط نمي‌داده‌اند.

امروز كه طياره يكسره به جدّه مي‌رود و از اختيار همه كس خارج مي‌باشد، تكليف آسانتر است؛ چون جدّه اوّل نقطة امكان مي‌باشد، به اين جهت، بيشتر مسافران هوايي در جدّه محرم مي‌شوند با آن‌كه شرط احرام را همه در ميقات و محاذي آن مي‌دانند؛ اگر محاذات با اقرب مواقيت را در مورد ضرورت كافي بدانيم، بين جدّه و مكه با چندين ميقات، محاذات خط دايره‌اي دارد. فقط ميقات مسجد شجره و جحفه و يلملم است كه از اين دواير شعاع جده بيرون است. بنابراين با تجديد نيست و تكرار تلبيه در موارد احتمالي، احتياط هم رعايت مي‌شود.

با همة اين حساب‌ها ميل دارم اگر بتوانم خود را به ميقات معين و تصريح شده برسانم ولي اين احتياط از جهت وضع مزاجي و تنگي وقت و نبودن وسيلة منظم و تعبيت عده‌اي از حجاج، خلاف احتياط است! اگر فردي از پا درآمد يا در بيابان سوزان و بي‌آب، حادثة عمومي پيش آمد يا به حج نرسيديم مورد مسؤوليت خدا و سرزنش خلق خواهيم بود. چه، بالاتر از هر وظيفه جان و حيثيت مسلمانان است و شريعت ما شريعت سهله است و اولياي دين فرموده‌اند: در مورد دو وظيفه اسهل را انجام دهيد؛ اين‌گونه احتياط‌ها گاهي خلاف احتياط را دربردارد. هم دين را از مرحلة عمل بيرون مي‌برد و هم


132


موجب زحماتي مي‌شود. علمايي كه در اين‌گونه موارد؛ مثل درك ميقات منصوص به احتياط فتوا مي‌دهند، البته با رعايت ساير جهات است ولي مقلّدان توجه به جهات ندارند و اگر خود با وضع عادي به حج مشرف شوند، توجه خواهند فرمود كه بايد جهات احتياط را براي مقلّد عوام بيان كنند،

ما خيّر صلي الله عليه و آله بين أمرين الاّ اختار أيسرهما و قال خذوا من الأعمال بما تطيقون ـ قال يسراً و لاتعسراً.

غسل و احرام

پس از سه روز معطلي در جدّه، روز سه شنبه چهارم ذيحجه (به حساب تقويم ايران) به ما وعدة حركت دادند. كنار دريا تا شهر، يك كيلومتر است و به حسب احتياط، از آنجا كه اوّلين سرحد ميقاتي براي ما مي‌باشد، بايد محرم شويم. بعد از ظهر به طرف دريا رفتيم. در آب صاف دريا غسل كرديم. كنار دريا رو به قبله ايستاديم. كوه‌هاي مكه به چشم مي‌آيد. پس از نماز جماعت در آفتاب سوزان هم منقلبيم. حالت بي‌سابقه‌اي است؛‌ مثل موجودي كه پوست نيم مرده و چركين بدن را مي‌اندازد، سبك و آزاد مي‌شود لباس‌هاي خود را از بدن بيرون آورده، لباس‌هاي پاك، سفيد و غير دوختة احرام را دربركرديم. از آغاز نيت غسل، و غسل و نماز و بيرون آوردن لباس و پوشيدن احرام، در هر عملي، در خود حالت مخصوص و تغيير محسوس مي‌بينيم.

اينك نيت احرام است؛‌ پروردگارا! محرم مي‌شويم براي عمرة تمتع، براي اطاعت فرمان و تقرب به تو. احرام؛ يعني وارد حريم شدن يا


133


بر خود حرام نمودن. اين‌جا سرحد حريم خداست و ما با نيت، يعني انقلاب فكر از خود‌، به سوي خدا و تصميم بر اجراي امر و ضبط جنبش‌هاي خودپرستي و خودآرايي، وارد حريم خدا مي‌شويم. آن وقت كه نظر، عمل و سخن از شهوات و تعدّي به غير برگشت، جلب نفع و دفع ضرر شخصي كه ميدان فعاليت قواي حيواني است از كار افتاد و ذات و محيط وجدان انساني از جنجال و غوغا و اجابت اين شهوات آرام شد، كم‌كم از سرّ ضمير و از محيط عالم صداي حق و اولياي حق را مي‌شنود. با اين نيت و توجه، بانك لبيك از زبان، كه مترجم قلب و ضمير است، برمي‌خيزد:

تلبيه

«لبيّك أللهمّ لبيك، لبيك لا شريك لك لبيك، انّ الحمد والنعمة لك و الملك لا شريك لك لبيك...»

مـا چـه چنگيم تو زخمه مي‌زني زاري از مــاني تــو زاري مــي‌كني

مـا چه نـاييم و نوا در ما زتوست ما چه كوهيم و صدا در ما ز توست

ما كه باشيم اي تو ما را جان جان! تــا كـه مــا بـاشيم و تو اندر ميان

مـا عـدم‌هاييــم و هــستي‌ها نـما تــو وجــود مـطلقي فــاني نــمـا

مــا همــه شيــران ولي شير علم حملــه‌مــان از بــاد بــاشد دمبدم

حـمله‌مــان از باد و ناپيداست باد آن‌كه نــاپيداست هــرگز كم مباد

گويا موج دريا و نسيم هوا و همة فرمانبران طبيعت با ما هم‌آهنگند؛ همه سر و پا برهنه، شعاع آفتاب بر لباس‌هاي احرام مي‌تابد در كنار دريا از دور و نزديك بانك لبيك بلند است. زبان‌ها گويا، اشك‌ها

جاري و قلب‌ها منقلب است. تلبيه واجب را (همان‌قدر كه ذكر شد) تكرار


134


مي‌كنيم. اين حال در تمام مدّت عمر، مانند حبابي است كه اندكي روي امواج زندگي رخ مي‌نمايد! از اين آهنگ نمي‌توان صرف‌نظر كرد. باز مي‌گوييم:

«لَبَّيك ذاالمعارج لبيَّك، لبَّيكَ‌ داعياً اِلي دارالسَّلام لَبَّيك، لَبَّيك غَفّار الذُّنوب...»

... شدّت حرارت و نگراني دوري راه، اين محيط را آرام كرد. سوي شهر روان شديم. چشم به راه داريم كه كي خبر مي‌دهند ماشين حاضر است؟ هر دسته‌اي كه به ماشين سوار شده و درحال حركت بانك تلبيه‌شان بلند مي‌شود، دل‌هاي ما مي‌تپد! نزديك غروب گفتند: ماشين حاضر شد.

نزديك پنجاه نفر مرد و زن بايد در يك كاميون سوار شويم. همه محرميم، نمي‌توانيم سخني درشت بگوييم و با هم ستيزه كنيم. اثاث را چيديم و مثل نشايي كه پهلوي هم بكارند، در حالي كه پاها از زير در ميان اثاث به هم چسبيده، بالاي كاميون سوار شديم. يكديگر را محكم چسبيديم مبادا پرت شويم.

هواي شب بيابان باز حجاز ملايم است و نسيمي مي‌وزد. ماشين‌ها پشت سرهم و آهسته درحركتند. ماه در افق بلند آسمان نمايان است. گويا با دو سر انگشت تيز و درخشان خود سمت حركت را مي‌نماياند. نور اطمينان بخشش بر دشت و بيابان تابيده و با نور شديد و مضطرب چراغ‌هاي ماشين‌ها آميخته است. در دنيا ظلمت و وحشت و دود وگناه و شهوات و نعره‌هاي جنگ و اختلافات سيّارة


135


زمين، فروغ ماه پيكره‌هاي سفيد كاروان‌هاي توحيد و صلح و امنيت و لبيك گويان حق‌جو را به چشم آسمانيان مي‌آرايد! تا با نظر قهر و خشم به ساكنان زمين ننگرد و جواب فرشتگان كه در آغاز خلقت گفتند: ( أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَيَسْفِكُ الدِّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ) اينك داده شود! فرشتگان كه وجود بسيطشان جز براي تسبيح و حمد آفريده نشده، چه افتخاري بر آدميان دارند؟! اين موجود مختلف القوا و مركب است كه مي‌تواند سپاهيان قواي مسلّح خود را مقهور ايمان گرداند و به جانور كوچكي چون شپش و كيك از چشم حق بنگرد كه موجود خداست و حق حيات دارد، گرچه ضعيف و مزاحم است! اگر در زندگي عادي مرغ هوا و حيوان صحرا و ماهيان دريا را قرباني خود مي‌نمايد، از جنبة‌ حيواني و دنبالة آن عالم است و همين موجب اشتباه شده و فلسفه تنازع در بقا را تا به سر حدّ انسان كشانده است و فيلسوف مآباني سراسر جهان را روي اصل تنازع قرار داده و به خودخواهاني اجازه داده‌اند تا هر چه بتوانند قوي و مسلح گردند و ضعيف و خُرد و نابود نمايند!

اين‌ها كه نشيب و فراز بيابان را پر از غوغا كرده‌اند، جواب عملي به اين فلسفة منحوس مي‌دهند. اين‌ها از نوع همين انسانند كه همه اختلافات و امتيازات را دور ريخته و شخصيت حقيقي خود را از ميان قواي مختلف، بارز ساخته‌اند، همه يك حقيقت را مي‌جويند و همه يك سخن مي‌گويند؛ نور ايمان زواياي تاريك دل‌ها را روشن نموده و از زبان‌ها و اعمالشان ساطع شده و محيط تاريك بدبيني و بدانديشي و


136


وحشت را به محيط امنيت و خوش‌بيني و حسن نيت تبديل كرده‌اند؛ بانك لبيك از دل بيابان، از دور و نزديك و فراز و نشيب به گوش مي‌رسد. اگر وسيلة ضبط و انعكاسي بود، از فضل و كوه و دشت اين بيابان صداهاي هزارها مردم، در قرون متوالي شنيده مي‌شد و فضاي جهان را پر مي‌نمود!

صاحبان اين صداها به دنياي وحشت و ناامني پشت كرده و رو به محيط سلم و امنيت مي‌روند، همه در خود احساس مي‌كنند كه پروردگار جهان به آن‌ها استعداد و قدرت غير متناهي داده و اگر از لباس عادات و بند شهوات خود را برهانند، رو به مدارج كمال غير متناهي كه همان سمت خداست مي‌روند: «لَبَّيك لَبَّيك الي دارالسَّلام، لَبَّيك، لَبَّيك ذاالمعارج...» چند نفر از رفقا اين سرود را با انقلاب مخصوصي مي‌خوانند و ديگران جواب مي‌گويند. هر چه نزديك‌تر مي‌شويم، بانك‌ها عميق و انقلاب روح بيشتر مي‌گردد؛ پيش مي‌رويم. از خود بي‌خوديم! اتومبيل در ميان پيچ و خم، ما را به اين طرف و آن طرف مي‌گرداند. گاهي روي هم مي‌غلتاند. سرهاي برهنه به هم مي‌خورد. كيست جرأت اعتراض و بداخلاقي داشته باشد!‌ قمقمة چايي را ميان استكال ريختم كه گلو تر كنم، تكان ماشين چايي داغ را روي دست رفيقم ريخت. او دستش سوخت و من جگرم! سوت ممتد ماشين‌هايي از دور به گوش رسيد و به سرعت نزديك مي‌شد. تمام ماشين‌ها در كنار جاده حريم گرفتند. چند جيپ و موتور سيكلت عبور كردند. گفته شد: اين‌ها براي تشريفات ورود آيةالله كاشاني مي‌روند، خرسند شديم.


137


حدّه

نزديك مكه محلي است به نام «حدّه» ميقات احتمالي است. پياده شديم و نماز خوانديم. احتياطاً تجديد نيت نموده احرام را باز كرده و بستيم. چراغ‌هاي شهر مكه نمايان شد. اينجا بانگ لبيك قطع مي‌شود و بايد آرام و باخضوع وارد شد. نزديك نيم شب است كه وارد خيابان‌ها و كوچه‌هاي مكه شديم. خيابان‌هاي بلند و پست و پرپيچ و خم، ميانكوه و دره را، ماشين‌ها و جمعيت يكرنگ پر كرده است كه ماشين به زحمت خود را مقابل خانة مطوّف رساند. انبوه جمعيت و شباهت به يكديگر، انسان را متحيّر و دچار اشتباه مي‌كند. در ميان چراغ‌هاي ضعيف كوچه ها و شعاع اتومبيل‌ها، به زحمت رفقا را مي‌شناسيم و نمي‌شود جمعشان كرد! ‌نمايندة مطوّف تازه‌واردها را جمع و ريسه كرد؛‌ همه را به يك سمت راه انداخت!‌ هوا گرم و همه خسته و بي‌سروسامانند. فكر و اراده را از دست داده‌اند.

كجا مي‌رويد؟ كجا مي‌‌بريد؟ براي غسل مي‌روند! غسل لازم نيست، چه غسلي؟ كي گوش مي‌دهد!‌ همه را با حال خستگي مسافتي پياده بردند تا در بركه، كه از آب كثيف كارخانه يخ پر مي‌شود و هزاران نفر ميان آن مي‌روند، غسل كنند! براي آن‌كه از هر نفر يك ريال بگيرند! چون از آب بركه خبر داشتم و در اين موقع غسل واجب و مستحبي همخ وارد نيست بعضي از رفقا را نگذاشتم بروند. در اين وقت واردين بايد بكوشند تا طواف و سعي را انجام دهند و منزل تهيه كنند تا فردا كه هوا گ رم است راحت بشاند ولي اين‌گونه طمع‌ورزي مطوّف و بي‌فكري


138


حجاج، كم‌كم قدرت مقاومت را سلب مي‌كند و خطر پيش مي‌آورد!

به سوي خانة خدا

با بعضي از رفقا براي اتمام عرمه به طرف بيت راه افتاديم وارد مسجدالحرام شديم. كعبه با روپوش سياهش با يك دنيا عظمت در وسط قرار دارد و ناظر ميليون‌ها مردمي بوده و هست كه به گردش مي‌گردند! در اين نيمه شب از درهاي اطراف حرم، احرام پوشان چون موج رودخانه به سرعت سرازيرند. همين كه به حريم كعبه مي‌رسند گرداب متلاطمي تشكيل مي‌دهند و به سمت راست مي‌پيچند. به محاذات حجر اندكي توقف مي‌كنند و دست‌ها براي اشاره به طرف ركن بلند مي‌شود؛ الله اكبر، حركت به سرعت شروع مي‌گردد:

محل الصاق عكس


139


أَاللهُمَّ‌ الْبَيْتُ بَيْتُكَ، وَالْعَبْدُِ عَبْدُِك، وٍَهذا هُوَ الْمَقامُ الْعائِذ بكَ مِنَ‌ النّار.»

طواف

در طواف بايد مراقب بود كه شانة چپ، از محاذات خانه محرف نشود. در سمت حجر اسماعيل كه نيم دايره‌اي را در سمت شمال ديوار كعبه تشكيل مي‌دهد، بايد مراقبت بيشتر باشد تا ناگهان به سمت جلو نرود و شانه از محاذات خارج نگردد. هر دوره (شوط) را بايد از مبدأ معيّن، مقابل حجر شروع نمود و به همانجا ختم كرد. تعيين علامت و ايستادن روي آن،‌ با فشار جمعيت مشكل است ولي توجّه به طواف رسول اكرم در حال سوار بر شتر، كار را آسان مي‌كند. هفت شوط را تمام كرديم.

سعي بين صفا و مروه

خود را از ميان گرداب بيرون كشيده به سمت مقام ابراهيم راه افتاديم. جوان مطوّف براي ما جا باز كرد و سنگ‌هاي معدني قرار گرفته بود، به ما نشان داد تا روي آن‌ها سجده كنيم.

بعد از نماز براي سعي بين صفا و مروه به راه افتاديم. جوان مطوف دو دست خود را به پشت ما گرفته و ما را به سرعت مي‌دواند. او عجله دارد كه اعمال ما تمام شود و به دستة ديگر برسد، ولي همين موجب خستگي و از پا درآمدن حاجيان است، به اين جهت او را


140


مرخص كرديم و خود به راه افتاديم. در سعي سوم و چهارم من از پا درآمدم و خود را از ميان جمعيت بيرون آورده به منزل مطوف رساندم. رفقا پراكنده‌اند. اثاث را در محلي ريخته، بعضي براي پيدا كردن منزل در تلاشند، بعضي مشغول طواف و سعي‌اند.

گوشه بام، بهتر از بارگاه سلطاني!

منزل را بايد اهميت داد، محل ناراحت كه براي خوابيدن شب و شستشو، جا و وسيله نداشته باشد خطر جاني دارد و يكي از موجبات از دست رفتن مزاج و اضطراب قلب همين است، به اين جهت با رفقا قرار گذاشته‌ايم در انتخاب منزل دقت كنند و بي‌خوابي و خستگي ما را گيج و ناتوان كرده است. به نمايندة مطوف گفتم: گوشه‌اي را به ما نشان بده تا چشم برهم گذاريم، گفت شما را روي چشم جا مي‌دهم! كسي را فرستاد گوشه‌اي از بام طبقة دوم منزل را كه گرم و پر از غبار بود به ما نشان داد، پاها را دراز كرديم؛ چه نعمت‌هايي انسان در زندگي دارد كه متتوجه نيست و چشم دنبال چيزهاي ديگر است، چون از دست رفت ارزش آن به چشم مي‌آيد! اين گوشة بام از تختخواب راحت در بارگاه سلطاني براي ما پرارزش‌تر بود. همين كه اندكي به خواب رفتيم، سر و كلة هيولايي پيدا شد و با صداي خشن ما را بيدار كرد! چه مي‌خواهي؟ گفت: به من دستور داده‌اند شما را با دو نفر اينجا راه بدهم و با شما سه نفرند اين يك نفر بايد پايين بيايد! هر چه ما و آن بيچاره التماس كرديم اثري نكرد!


141


نفس صبح دميد و از جا برخاستيم، رفقا يك يك پيدا شدند. آقاي سرهنگ تا نزديك صبح در جستجوي منزل بود، به طرف منزلي كه پسنديده بود حركت كرديم، كوچه‌هاي تنگ و پر از سنگ و زباله را به سمت بالا نفس‌زنان پيموديم تا به قلّه رسيديم. پلّه‌هاي درب خانه را كه از سطح كوچه شروع مي‌شد گرفته قريب سي پله بالا رفتيم. خانه‌اي است چند طبقه، چند اتاق نظيف دارد، داراي انبار آب. ارتفاع آن طوري است كه روي بام آن شهر مكه و بيت و كوه‌ها و دره‌هاي اطراف و بيابان‌هاي دور پيداست. كراية آن گران است؛‌ يك اتاق را كمتر از سيصد ريال نمي‌دهد، ولي جايي است مطلوب و براي ما ارزش دارد. واردين عموماً در همان نزديكي‌هاي مسجد و اطراف آن منزل مي‌كنند تا بيشتر مشرف شوند، به اين جهت خانه‌ها پر از جمعيت، هوا متراكم و آب كمياب است. من كه آرزو داشتم وضع مكه و مقامات آن را از نزديك مشاهده كنم، از بالاي اين خانه و كوه مجاور آن‌كه «جبل تركي» نام دارد، تا اندازه‌اي به مقصود مي‌رسم. اثاث را به منزل آورديم. اتاق داراي پنجره‌هايي است كه به سمت شمال و مغرب باز مي‌شود.

اعمال عمره

پس از رفع خستگي و شستشو، براي اتمام عمره به طرف مسجدالحرام سرازير شديم. چون روز است و خستگي كمتر،‌ بهتر توانستيم آداب را مراعات كنيم. دعاهايي كه وارد است از آغاز رسيدن به مسجد و در حال طواف خوانديم. گاهي با دسته‌هاي طواف كننده


142


همآهنگ مي‌شديم و گاهي ساكت و آرام با جمعيت در حركت بوديم. زن و مرد، سياه و سفيد همه با هم با يك لباس و در يك جهت در حركتند. هر دسته‌اي با مطوّفِ خود ذكري مي‌گويند و لهجه‌اي دارند. نزديك ركن يماني و حجرالأسود جمعيت فشرده مي‌شود. در اينجا غوغايي است! همه مي‌خواهند خود را به حجر برسانند. شرطه‌ها بالاي سكو و اطراف ايستاده حجاج را مثل مجرمين با چوب‌هاي خيزران به شدت مي‌زنند. كساني كه مثل ما نه قدرت فشار دارند و نه طاقت چوب خوردن، از دور متوجه حجر مي‌شوند. اينجا همه هم صدا «الله اكبر» مي‌گويند و رد مي‌شود.

نماز طواف را نزديك مقام ابراهيم انجام داهد به طرف باب‌الصفا رفتيم. بالاي پله‌هاي صفا بالا رفتيم. نيت كرده «الله اكبر» گفتيم. سعي شروع شد.

تمام قسمت بين صفا و مروه بازار و دكان است. از بعضي قسمت‌ها عرض راه را بر سعي كنندگان قطع مي‌كنند. صداي اتومبيل‌ها و عرّابه‌هايي كه عاجزها را سعي مي‌دهد و دعاي سعي كنندگان، همه در هم پيچيده است. به يك قسمت مخصوص كه مي‌رسند حركت سريع‌تر مي‌شود و با وضع هروله پيش مي‌روند؛‌ مثل كسي كه براي دور كردن و ريختن آلودگي‌ها، خود را حركت مي‌دهد، يا چون كسي كه از شوق به وجود و سرور آمده از خودبيني و خودگيري خويشتن را رهانده و سنگ‌هاي وقار موهوم را به دور مي‌ريزد و سبك باز مجذوب جهت فوق گرديده، در حال پرش و جهش است، يا چون


143


كسي كه ميان افكار مختلف و بيم و هراس است! آيا پذيرفته شده و با حال احرام و طواف به حريم قدس راه يافته؟ يا رانده و غير مقبول است؟ در كنار ديوار خانه و ساحت قدسش متحيّر و اميدوار رفت و آمد، مي‌كند. در نزديكي حريمش هيجان بيشتر و حركت سريع‌تر مي‌گردد:

«يا مَنْ لا يَخيبُ سائله و لاينفد نائله... ألّلهمَّ اظلني في ظلّ عرشك يومَ لا ظلَّ الاّ ظلّك... يا ربّ العفو يا مَنْ أمر بالعفور يا مَنْ هُوَِ أوْلي بالْعَفْو...»

سعي هم تمام شد، نيت تقصير نموده قدري از موي روي چيديم و از احرام بيرون آمديم. ظهر نزديك و سنگ فرش‌ها داغ شده است. بانگ «الله اكبر»‌ از مركز شعاع توحيد برخاست و رشتة متصل طواف از هم گسيخت. رشته‌ها و دوائر نوراني نمازگزاران از نزديك كعبه و زير آفتاب تا زير سقف‌هاي اطراف بيت بسته و ناگهان همة صداها خاموش شد؛ نظم است و عظمت! نظام است و آزادي. چشم‌ها به سمت كعبه، گوش‌ها متوجه بانگ مؤذن و آهنگ تلاوت، دل‌ها به سوي خداست. نفس‌ها در سينه‌ها حبس و سرها از جلال موقعيت به زير آمده، آيات سورة فاتحة‌الكتاب با آهنگ شمرده و محكم به گوش‌ها مي‌رسد. سوره كه تمامشد، آهنگ يك‌نواختِ‌ «آمين» از كنار خانه تا محيط بيت، مثل موج پيش آمد و دو مرتبه به طرف ديوارهاي كعبه برگشت! ناگهان بيش از صد هزار سر، در مقابل عظمت خدا خم شد، پس از لحظه‌اي همه در پيشگاهش به خاك افتادند!


144


خروج از احرام ايجاد خوشي كرده، از هر دري سخني است

نماز كه تمام شد به طرف خانه برگشتيم. اين مشاهدات و انجام عمره و بيرون آمده از احرام، ايجاد خوشي و نشاط نمود.

سخن از انارهاي شيرين و درشت و بي‌هستة طائف است. رفقا دانه‌اي يك ريال خريده‌اند! با پول ايران دانه‌اي 25 قران.

ـ خوردن اين انار اسراف است!

ـ انار، هم غذا است و هم خاصيت دوايي دارد.

ـ پول براي چيست؟

ـ يخ را چند خريدند؟

ـ كيلويي يك ريال.

ـ آه، كيلويي 25 قران! يك كيلو يخ با دو مرتبه آب خوردن تمام مي‌شود! حالا خوب است ما پول آب نمي‌دهيم، والاّ آب را هم، ديگر حجاج، سلطي يك ريال مي‌خرند! مرحبا به حكومت سعودي! واقعاً تابع سنت و خلفاي راشدين است! از مهمان‌هاي خدا خوب پذيرايي مي‌كند.

اين‌ها صحبت‌هايي بود كه ميان رفقا ردّ و بدل مي‌شد.

نگاهي به مسجدالحرام و شهر مكه با دوربين

بعد از ظهر كه قدري هوا ملايم شد، دوربين را برداشته به پشت بام رفتيم. در اين محلّ بلند، مسجدالحرام و تمام شهر مكه و درّه‌ها و كوه‌ها اطراف نمايان است. شهر مكه در وسط درّه و رشته كوه‌هايي


145


است كه در مغرب و مشرق است و شهر در ميان اين درّه، از جنوب غربي به طرف شمال مي‌باشد. مسجدالحرام در وسط شهر و در دل وادي قرار گرفته است. از اطراف، سلسله كوه‌ها مانند حصارهايي پشت سرهم، اطراف آن را احاطه نموده است اجمالاً معلوم است كه مقامات تاريخي اسلام و مواقف پيامبر اكرم و مسلمانان؛ مانند كوه ابوقبيس، غار حرا، غار ثور، شعب بني‌هاشم و شعب علي در ميان همين كوه‌ها و در دامنه‌هاي آن است كه با دوربين مي‌بينيم ولي موارد و خصوصيات آن را نمي‌شناسم.

اي كاش مي‌توانستم چندي در اين سرزمين بمانم و وسيله و راهنمايي داشتم تا يك يك اين موارد تاريخي را از نزديك زيارت كنم؛ آنجا كه رسول اكرم در آغاز بعثت ايستاد و مردم را با صداي بلند خواند و دعوت خود را آشكار ساخت! آن خانه‌هايي كه مسلمانان نهاني جمع مي‌شدند و آيات قرآن را مي‌شنيدند. خانة خديجه كجاست؟ خانة امّ هاني كه از آنجا به بيت‌المقدس و آسمان‌ها معراج نمود كجاست؟ غار حرا كه ماه‌هاي رجب، شعبان و رمضان را تنها آنجا به سر مي‌برد و اوّلين آيات به گوشش رسيد در قلّه و اطراف كدام يك از اين كوه‌هاست؟

اين محل‌هاي پرارزش و تاريخي اسلام كه مسلمان هزاران درس توحيد و ايمان از آنجاها مي‌گيرد، پيش از زمان تسلّط اخوان سعودي، بناها و آثاري داشته و كساني براي راهنمايي و كمك حجاج به اين مكان‌ها آماده بودند ولي امروز آن آثار را خراب كرده‌اند و مي‌گويند رفتن به آن جاها را نيز قدغن نموده‌اند! پس اگر هم بعد از ايام حج


146


بتوانيم در مكه چندي توقف كنيم، دسترسي به اين آرزوها مشكل است!

از پشت بام به زير آمديم. در قمست غرب و شمال منزل ما، آخرين نقطة ارتفاع اين كوه است و در دو سمت اين كوه و دامنه‌هاي آن، خانه‌هاي كوچك سنگي است كه ديوارهاي كوتاهي دارد و مقابل اين خانه‌ها، فضاهاي كوچكي است كه بزها و گوسفندها شب در آنجاها مي‌خوابند و روزها اين حيوانات ميان كوچه‌ها آزاد مي‌گردند. اين بزها هم از آيات خلقتند؛ دست و پاي بلند، بدن‌هاي لاغر، موهاي ظريف و پستان‌هاي بزرگ مانند كيسه زير شكمشان آويزان و پر از شير است. كاغذ و كهنه مي‌خورند و بيشتر دو قلو و سه قلو مي‌زايند!‌ ديدن اين بزها دعاي ابراهيم خليل را به ياد مي‌آورد، كه هنگام بناي بيت، نگران خوراك و روزي ساكنين اين سرزمين و پاسداران اين خانه بود و مي‌گفت:

«وَارزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ...»

گويا اين بزهاي پربركت، از موارد اجابت دعاي ابراهيم‌اند!

اين خانه‌هاي كوچك و ساده، نمونة خانه‌هاي قبل از اسلام و هنگام ظهور اسلام است؛‌ خانه‌هايي كه اجداد رسول اكرم9 و آن حضرت منزل داشته،‌ شبيه به همين خانه‌ها بوده است!

ولي اطراف مسجدالحرام و قمست‌هاي مركزي شهر مكه، خانه‌ها چندين طبقه ا ست كه از سنگ‌هاي الوان ساخته شده و مانند برجي از ميان كوه‌ها سربرآورده و عموماً از برق و آب بي‌بهره‌اند!

از منزل بيرون آمديم و چند قدمي كه به سمت گردنه رفتيم، به


147


خانه‌هاي ساده، كه از نمونه‌هاي سابق است، مشرف شديم. بالاي گردنه رسيديم. كوه‌ها و بناهاي آن طرف نمايان است. اهالي اين قسمت هم گويا باديگر اهالي مكه فرق دارند؛ خلق قناعت و عفت از گفتار و كردارشان نمايان است. به حجاج احترام مي‌گذارند و اهل توقع نيستند. دوربين به دست ما بود و اطراف را تماشا مي‌كرديم. به رفقا مي‌گفتم مراقب باشيد كه مأموران حكومت متوجه نشوند. مبادا گمان كنند مشغول عكس‌برداري هستيم و با به عنوان «بدعت» متعرض شوند.

عده‌اي از اطفال و جوان‌ها جمع شده‌اند كه با دوربين اطراف را تماشا كنند؛ از هر كدام نام كوه‌ها و مكان‌ها را مي‌پرسيم، درست نمي‌دانند. پيرمرد قوي هيكلي رسيد كه از او پرسيدم. گفت: اين كوه كه اينك ما بالاي آن ايستاده‌ايم و در شمال غرب مكه است، «جبل تركي» نام دارد و مقابل ما، طرف جنوب شرق، كوه ابوقبيس است؛ همانجاست كه رسول اكرم ميان اهل مكه بانگ داد:

«واصَباحاً»، صبحگاهان مردم مكه از اين اعلام خطر به سوي كوه روانه شدند تا بنگرند چه پيش آمده، كه محمد (صلّي الله عليه وآله) را بالاي كوه ايستاده ديدند. چون جمع شدند، پرسيد:

«مرا مي‌شناسيد؟ سابقه من ميان شما چگونه بوده؟»

همه وي را ستودند. فرمود:

«اگر به شما خطري را اعلام مي‌كردم از من باور داشتيد؟ اينك بدانيد من از جانب خدا شما را به عذابي كه در پيش داريد بيم دهنده‌ام؛ چنان‌كه مي‌خوابيد مي‌ميريد و چنان‌كه بيدار مي‌شويدبرانگيخته خواهيد شد.»


148


غار حرا، معبد بزرگ

طرف شمالي مكه، دنبالة كوهي كه بالاي آن ايستاده‌ايم، كوه نسبتاً بلندي است كه در محل مرتفع و مسطح آن آثار بنا و لوله‌هاي دو عرّاده توپ ديده مي‌شود. پيرمرد مي‌خواست كوه حرا يا جبل نور را به ما نشان دهد. ما متوجه اين محل بوديم. معلوم شد اين توپ‌ها مقابل قصر سلطنتي است.

آن‌گاه در شمال اين محل كوهي را نشان داد كه مانن برج مخروطي ـ جدا از سلسله كوه‌هاي ديگر قرار گرفته و ـ بر همة كوه‌ها مسلّط است؛ آن كوه حرا و جبل نور است. در قله كوه نور آثار بنا ديده مي‌شد. در زمان سابق حجاج براي زيارت اين محل مي‌رفتند به اين جهت محل آسايش يا قهوه‌خانه مانندي بالاي آن بوده و راه رفتن بالاي آن هم بهتر بوده است.

كساني كه به آنجا رفته و مطلع بودند، مي‌گفتند فعلاً عبور سخت و در ميان سنگستان‌هاي درشت و سياه است. بالاي قلّه محلّي است كه زيادي رفت و آمد آنجا را آماده و صاف نموده است. در ميان سنگ‌ها محل جمع شدن آب باران است كه زائران از آن استفاده مي‌كردند. چند متر بالاتر از اين محل، در ميان سنگ‌ها و سينة‌ قلّه، غار حرا قرار گرفته است. يك نفر به زحمت در ميان آن مي‌گنجد. در ارتفاع اين كوه و محل غار، كوه‌ها و بيابان تا چشم كار مي‌كند نمايان است و محل مهيب و موحشي است.

با عشق و علاقه‌اي مي‌خواهم به وسيلة دوربين و پس و پيش


149


نمودن درجات آن، خود را به قلّة اين كوه نزديك كنم. دلم مي‌خواهد پر درآورم و به قلّة آن پرواز كنم و در ميان غار، كه مانند آشيانة عقاب بالاي آن كوه قرار گرفته منزل گيرم!

محمد (صلّي الله عليه وآله) را مي‌نگرم كه سفرة ناني برداشته و از دامنه‌هاي شرقي مكّه (مقابل منزلگاه ما) كه شعب ابوطالب و خانة خديجه است، به راه افتاده، ساكت و آرام رازي در دل دارد كه هيچ كس با آن محرم نيست. با نظر دقيق به اين كوه‌هاي عبوس و سنگ‌هاي سياه مي‌نگرد تا دامنة اين كوه مي‌رسد و به طرف قلّه بالا مي‌رود. سنگ‌هاي صاف و لغزان و سختي راه، در وي اثري ندارد. از وحوش و حشرات نمي‌هراسد، تنهايي خاطرش را مضطرب نمي‌كند! خود را از غوغاي جمعيت و اضطراب خيالات و اوهام رهانده، خلق را با معبودها و آرزوهايشان پشت سر گذارده است؛‌ مانند مرغ رميده، در آشيانة بلند اين كوه منزل گزيده و از دنيا به چند قرص نان و چند جرعه آبي كه از باران در خلال سنگ‌ها جمع شده اكتفا مي‌كند.

اين غار مدرسة عالي و معبد بزرگ اوست. در روز هنگام تابش آفتاب، در ساية غار آرام مي‌گيرد.

چشم‌ها را بر هم مي‌گذارد و به ديوارهاي غار تكيه مي‌دهد. به رازهاي قلب و صوت ضمير خود و آهنگ موزون طبيعت گوش مي‌دهد.

ناله‌هاي خلق مظلوم جهان و نعرة خودخواهان را مي‌شنود.

شعله‌هاي آتش و ستون‌هاي دود را بالاي شهرها و مراكز تمدن


150


دنيا مي‌نگرد!

چون آفتاب به سمت مغرب برگشت و ساية كوه‌ها و سنگ‌ها امتداد يافت، از ميان غار بيرون مي‌آيد و چشمان سياهش به هر سمت دور مي‌زند. كم‌كم در سرتاسر افق، ستارگان از زير پرده نمايان مي‌شوند و خاطرش را از دنيا و جاذبه‌هاي آن بالا مي‌برند.

خود را در وسط عالم نور و تجليات آن مي‌نگرند افواج ستارگان ريز و درشت با رنگ‌هاي مختلف و صفوف منظم از افق سربرمي‌آورند.

در مقابل چشم نافذ او، سراسر جهان كتاب بزرگي است كه صفحات مختلف آن را سرانگشت قدرت ورق مي‌زند. به خطوط و حروف آن مأنوس است و مقصد و مطالب نويسنده را از خلال سطور نور مي‌خواند!

قلب پاك محمد (صلّي الله عليه وآله) چون درياي صاف و شفاف است كه تمام موجودات و باطن و ظاهر آن، آن طور كه هست، در آن منعكس مي‌شود! اين شخصيت مستعد، قلب و فكر خود را از صداهاي خارج و ارتعاش شهوات داخل ضبط نموده تا امواج خالص كون و هستي و صداي خالق آن را واضح بشنود. در اين رياضت و تفكر خالص‌ترين عبادت را انجام مي‌دهد. چه، روح عبادت، نيت و توجه و خلوص است. كم‌كم صداهايي در خواب و بيداري از دور و نزديك به گوشش مي‌رسد. آهنگ جرسي در ميان فضاي غار مي‌پيچد. خطوط نور چون فلق صبح در برابر چشمش مي‌آيد؛ مانند خواننده‌اي كه كلمات و


151


حروف و كاغذ و كتاب از مقابل چشمش محو شده، روح و فكر و صفات نويسنده را مي‌نگرد و آٍهنگ صوت او به گوشش مي‌رسد.

در اين غار، در مقابل چشم محمد (صلّي الله عليه وآله) از پشت پرده، نظامات عالم حكمت و صفات و اسماء‌ حق تجلّي مي‌كند، آن‌گاه سراسر حكمت و قدرت حق در كتاب بزرگ خلقت و كتاب كوچك و جمع انسان، در پنج جمله و عبارت خلاصه شد و به صورت وحي از زبان فرشتة علم در فضاي روح پاكش منعكس گرديد و از آنجا در فضاي آرام غار پيچيد:

يا محمّد اقرأ. اين صوت از هر جهت به گوشش مي‌رسد! و به هر طرف او را متوجه نموده! حال با بهت و اضطراب مي‌گويد:

«ما اَقْرَأ؟ ما أنا بقارء؟» چه بخوانم من كه درس نخوانده‌ام؟ باز صوت تكرار مي‌شود:

(اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي* خَلَقَ خَلَقَ الإِْنْسانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَرَبُّكَ الأَْكْرَمُ * الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الإِْنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ)

بخوان به نام پروردگارت كه آفريد. انسان را از عَلَق آفريد. بخوان، و پروردگار تو كريمترين ] كريمان [است. همان كس كه به وسيله قلم آموخت. آنچه را كه انسان نمي دانست ] بتدريج به او [آموخت.

‌در اين جملات، اسرار خلقت و اهميت قلم به او گوشزد شد و وظيفه و روش كار و دعوتش بيان گرديد، از غار سرازير شد. بدنش


152


مي‌لرزد. عرق از پيشانيش مي‌ريزد. خود را به خانه رساند، گفت مرا بپوشانيد. دثار بر سر كشيد و خفت! آهنگ آن كلمات موزون و محكم در گوشش بود كه باز همان آهنگ با عبارات ديگر به گوشش رسيد:

(يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ* قُمْ فَأَنْذِرْ....) (يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ...)

خواند مزمل نبي را زان سبب

كه بروي آي از گليم‌اي بوالهرب

سرمكش اندر گليم و رخ مپوش

كه جهان جسمي است سرگردان تو هوش

در نگر اين كاروان رهزده

غول كشتي بان اين بحر آمده

هين برون بَر، اي امام المتقين

اين خيال انديشكان سوي يقين

خيز و دردم تو به صور سهمناك

تا هزاران مرده برخيزد ز خاك

از اين قلّة كوه، قيام شروع شد؛ قيام ايماني و علمي و قيام فكري و قلمي. عرب قيام كرد. شرق و غرب قيام كرد. موج ايمان و علم پيش رفت. غبار شرك و جهل را از روي افكار ملل پراكنده ساخت. همه را برپاداشت و استعدادها به كار افتاد. اروپاي تاريك هم روش شد. نور علم دو مرتبه از آنجا به دنيا منعكس گرديد! شعاع‌هاي ايمان و علم از اين كوه به دنياي تارك تابيد! اين موج از دل اين غار برخاست! حقا كوه نور است! گرچه ظاهر آن سياه و عبوس است.

چه خوب بود بالاي اين كوه دستگاه فرستنده‌اي بود و پيش از آن

كه آيات قرآن از راديوهاي كشورها پخش شود از اينجا پخش مي‌شد و در


153


هر سال روز مبعث كه روز قيام و نورباران است، آيات نخستين قرآن از اينجا به گوش دنيا مي‌رسيد! اين كوه نخستين برج موجگير بود و قلب و دستگاه فكري رسول اكرم از اينجا امواج الهام و صوت فرشتگان را گرفت و به دنيا منعكس كرد.



| شناسه مطلب: 78219