بخش 10

زمان وداع با مکه رابغ راهی که خاطرة مجاهدان صدر اسلام را زنده می‌کند واقعة منزل قُدَید خاطرات شیرین سختی راه را آسان می‌کند همچنان در راه مدینه. . . محّله نُخاوله در حرم مطهّر نبوی بقیع مدفن اولیای خدا به سوی حرم پیامبر (صلّی الله علیه وآله) مسجد نخستین


226


زمان وداع با مكه

روز حركت ما به حسب اعلان، مطابق با روز نوزدهم است. امروز براي طواف وداع و نماز به مسجدالحرام رفتيم و مثل هميشه


227


پس از طواف و نماز، براي عموم مسلمين و سرفرازي و رشد ايرانيان و مغفرت گذشتگان و توفيق خدمت به دين، دعا كردم و از خداوند درخواست تجديد عهد با وضع بهتري نمودم. مي‌خواهيم براي مقدمات حركت، به منزل برگرديم، ولي جاذبة قويِ مركزِ توحيد و ايمان، كه شبانه‌روز روي ميليونها مردم را در اطراف زمين به سوي خود مي‌گرداند، چون حوزة نيرومند مغناطيسي ما را به سوي خود برمي گرداند. قدمي به طرف بيرون برمي‌داريم و قدمي به عقب برمي‌گرديم. به خانة كعبه و اطراف و جوانب آن، با دقت بيشتر از پيش مي‌نگريم. حال كه مي‌رويم نقش خانة توحيد را با روح و فكر خود ببريم تا هميشه روي ظاهر و باطن، به ظاهر و معناي اين اساس باشد و هنگام مرگ مانند عقربة مضطرب مغناطيسي، به سوي آن قرار گيريم، آنگاه آرام چشم از زندگي دنيا بپوشيم.

براي كراية رفت و آمد هر نفر به مدينه تا جده، 11 دينار (در حدود 250 تومان) به مطوّف داديم و براي لحظة حركت ساعت شماري مي‌كنيم. قدري از شب گذشته بود كه عده‌اي سوار بر اتوبوس بزرگي شده حركت كرديم. شما اگر موفق به اين سفر شديد مواظب باشيد با شوفري كه نامش ياسين است مسافرت نكنيد. شهر مكه را وداع گفتيم و ماشين در جاده، غير عادي ما را كه بيش از 40 نفر ايراني هستيم، به اين طرف و آن طرف مي‌غلتاند. تا اين كه در مقابل خانة‌ وسط دهكده‌اي كه داراي چندين خانة سنگي و فضاي كوچك است، نگاه داشت. در فضاي آرامِ وادي، نورِ ضعيفِ چراغهاي نفتي و عوعو سگها جلب


228


خاطر مي‌نمايد. پس از چند دقيقه آقا شوفر با يك خانم عرب و يك راديو از خانه بيرون آمد. خانم پهلوي دست شوفر نشست و راديو را پهلوي خود گذارد. ماشين حركت كرد. نيمه شب به جده رسيديم. پس از بنزين‌گيري، ماشين در ناحية سالح بحر احمر رو به شمال به سرعت مي‌رود.

رابغ

از ظهر قدري گذشته، به «رابُغ» رسيديم؛ قصبه كوچكي است كه مثل بيشتر نقاط جزيره، در ايام حج، جنبشي در آن پيدا مي‌شود. قهوه‌خانه‌هايي كه سقف و فرش آن حصير ليف خرمايي است در دو طرف جاده دائر است. حجاجي كه چند روز است در هواي گرم از گوشت خودداري نموده‌اند، در اينجا بوي ماهيِ كباب گيجشان مي‌كند و ملاحظة‌ حساب و عاقبت كار را از دست مي‌دهند. در ساية حصير و روي تختهاي حصيريِ شخصي كه سالهاست شسته نشده، افتاديم. براي هر نفر يك ماهيِ سرخ شده با روغن خود، كه قد آن‌ بيش از يك وجب نيست، در سيني پاكيزه‌اي! آورده. آقاي حاج منزه دستور تكرار داد ولي همان كارش را ساخت! پس از چند روز مراقبت، با تفضّل خداوند چشم باز كرد.

پس از چندين ساعت بي‌خوابي و حركت، همين كه چشم گرم و بدن راحت شد، يك هيولاي بلندِ‌‌ آلوده‌اي مي‌آيد و بشدّت تخت را تكان مي‌دهد و حاجي مهمان خدا را روي زمين مي‌غلتاند! اينها


229


نمونه‌هاي اخلاق عرب پس از چهارده قرن از ظهور اسلام است! پيش از اسلام چه بوده‌اند!

ظهور چنين پيامبري، از ميان اين مردم، روشن‌ترين آيت حق است! « هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الأُْمِّيِّينَ رَسُولاً...» 1 صلي الله عليك يا رسول الله!

كلمة عمومي كه پيوسته شنيده مي‌شود، «بخشش» است؛ شوفر، قهوه‌چي صاحب منزل، سقا، گدا و... همه مي‌گويند: «حاجي بخشش!» به ترك و فارس و هندي و‌آفريقايي همين كلمه را مي‌گويند. انتخاب اين كلمة فارسي، گويا از آن جهت است كه ايرانيان بيش از ديگران اهل بخشش بوده‌اند!

منتظريم از شدّت گرما كاسته شود تا حركت نماييم. پس از نماز، از قهوه‌خانه بيرون آمديم. طرف راست، درياي شن است و طرف چپ درياي آب.

رابُغ اولين قطعه‌اي است كه در آن باغ و نخلستان ديديم و مثل بسياري از نقاط حجاز مستعد عمران و آبادي است ولي حكومت حجاز به عمران توجهي ندارد. نزديك رابغ، در طرف جنوب شرقي، ميقات جحفه است كه در تاريخ نامي دارد. معلوم مي‌شود كه محلّ آبادي بوده. در فتح مكه چون سپاه اسلام در جحفه متمركز شدند، خبر به اهل مكه رسيد و عباس و ابوسفيان براي چاره‌جويي پيش آمدند.

عصر از رابغ حركت كرديم و تا اينجا قسمت كمي از راه آسفالت

(1) جمعه: 2


230


است كه معلوم نيست تا كي تمام شود؟! بيشتر راه ساحلي است كه راه صاف و زمين محكم مي‌باشد. از رابغ، از ساحل به طرف شرق دور مي‌شود و راه شنزار و سنگستان است. آقاي شوفر مطالبة بخشش دارد. رفقا صلاح دانستند نزديك مدينه بخشش كنند، بعضي هم تندي كردند كه همين موجب نگراني و اوقات تلخي خانم شوفر و عذاب ما گرديد!

من گمان مي‌كردم تنها رجال و سياستمداران ايرانند كه افسارشان به دست خانمهاست! اين زن سياه عرب نيم متجدد كه گويا اين جوان شوهر چندمي‌اش باشد، چنان بر اين شوفر عرب سوار است كه بيچاره از خود اراده‌اي ندارد؛ اينجا بايست، مي‌ايستد! حركت كن، حركت مي‌كند! اختيار همة ما، با چرخها و رلِ ماشين است و اختيار ماشين به دست شوفر است و اختيار شوفر به دست اين زن! از اينجا هر چند فرسخ، ماشين پنچر مي‌شود. كار نمي‌كند و خراب است! تندي و تهديد اثري ندارد، با آن كه اين ماشين‌ها دولتي است و بايد براي رساندن حجاج با شتاب برگردد!

راهي كه خاطرة مجاهدان صدر اسلام را زنده مي‌كند

سواره و پياده شدن و نشستن و خفتن در اين بيابان‌ها، مجاهدان و مهاجران صدر اسلام را به ياد مي‌آورد كه براي پيش بردن حق و نجات خلق، در اين بيابانها چه روزها و شب‌ها را پياده و سواره گذراندند و رنج تشنگي و گرسنگي را متحمّل شدند!

در اين راه، ميان مكه و مدينه، كه راه رسمي آنروز بوده، پيامبر


231


خدا (صلّي الله عليه وآله) چندين بار عبور نموده و هر بار نام و عنوان و روحية مخصوصي داشته است!

يك روز طفل شش ساله‌اي است كه تازه چشم به جهان باشكوه گشوده و در آغوش مادر، روي شتر آرميده و به يثرب مي‌رود. پدرش با جهاني اميد چشم از دنيا بسته و در خاك يثرب خفته است ولي كفالت و مهرباني و علاقة‌ جدش عبدالمطلّب نگذاشت غبار يتيمي بر چهره‌اش بنشيند. اينك مادرش آمنه با امّ‌ايمن او را به يثرب مي‌برند تا خويشان بني‌نجار خود را ببيند و بالاي قبر عبدالله پدر جوان اين عزيز چند قطره اشك بريزد!

واقعة منزل قُدَيد

چند سال ديگر، محمد (صلّي الله عليه وآله) را در سن دوازده يا هيجده سالگي، جواني آرام و متفكر مي‌نگريد كه با عمويش ابوطالب از اين راه به شام مي‌رود و اين مركز تمدن باستاني را از نزديك مي‌نگرد!

پس از آن، او را در سن 25 سالگي مي‌نگريد كه تأملّلاتش عميق‌تر و نظرش نافذتر گرديده است. بازرگاني است سرپرست كاروان تجارتي خديجه؛ پست و بلند اين بيابانها را مي‌پيمايد. در منازل و كوه و دشت و بيابان حجاز و شام، حالات قبايل و امم گذشته را از نظر مي‌گذراند و دورة طفوليت خود را كه در غوش مهر مادر، بالاي شتر، از اين سرزمين عبور مي‌كرد به خاطر مي‌آورد. به يادش مي‌آيد كه مادر او را به ديدن قبر پدر آورد ولي مادر هم در يثرب به خاك رفت! با


232


خاطري افسرده و دلي از دنيا رميده با امّ‌ايمن به مكه برگشت.

چون از سفر تجارت برگشت، پس از ازدواج با خديجه كه خود را از ظواهر زندگي و عادات و عقايد عمومي رميده مي‌ديد، به كوه و غار پناهنده شد.

چند سال ديگر محمد (صلّي الله عليه وآله) پيامبري است كه اهل مكه كمر به قتلش بسته‌اند. پس از سه روز پنهان بودن در غار ثور، راه اين بيابان خشك و هولناك را با ابوبكر و عبدالله اريقط به سوي يثرب پيش گرفته است. گرگان گرسنة عرب كه با تحريك، اندك رگ عصبيت قبيلگي و اعتقادي يا براي لقمه ناني خونها مي‌ريختند، براي حمايت عقايد و به دست آوردن صد شتر پربها در اين بيابانها دنبال گمشده خود مي‌گرداند! اين سراقة‌ بن مالكاست كه با اسب باد پيماي خود، هر گوشه و كنار صحرا را در نورديده، از دور صيد خود را نشان كرده، شمشير درخشان به دست و كف به دهان دارد. عضلات بازوان برهنه‌اش چون مفتول آهن به هم پيچيده است! اسبش مانند توپ فوتبال زمين مي‌خورد و به هوا مي‌پرد! به چند قدميِ اين شتر سوار رسيد. شتر سوار مطمئن و رفيقش مدهوش است! اسب در چند قدمي جستن كرد و دستهايش تا زانو ميان شن فرو رفت. دستها را از زمين بيرون كشيد و در ميان گرد و غبار پوشيده شد. باز به اسبش هي زد! اسب به زانو درآمد!

اين پيش آمد روحش را تكان داد. پرده از چشمش برداشته شد. ياري خدا و فيروزي محمد (صلّي الله عليه وآله) را در آيندة نزديك ديد! شمشيرش به غلاف رفت. طبعش آرام شد. زبان به عذر گشود و درخواست امان


233


نامه نمود! امان نامه را در مقابل كتمان امر، به دست گرفت و برگشت. اين امان‌نامه در فتح مكه موجب عزتش گرديد!

اين واقعه در منزل قُدَيْد در حوالي رابغ پيش آمد! در همين سفر، نزديكي اين منزل، به خيمة امّ‌معبد مي‌رسد؛ اين زن هوشيار با گوسفند لاغر و قحطي زده‌اش، در مقابل خيمه تنها نشسته و چشمش متوجه اعماق بيابان است. ناگهان مرد مباركي را در مقابل خيمه ديد؛

آيا آب و غذايي يافت مي‌شود؟

ـ ميهمان عزيز ما قحطي زده و گوسفندان ما لاغر و خشكند!

گوسفند را پيش خواند و ظرف طلبيد. شير جاري شد. مسافران سير شده و به راه افتادند.

شوهر زن با گوسفندان خود از راه رسيد و محيط زندگي را طور ديگر ديد!

چه خبر است؟

مردي مبارك بر ما وارد شد.

صفاتش چه بود؟

چشم اين زن مانند دستگاه عكسبرداري، از اوصاف ظاهر و حركات ميهمان يكساعته‌اش عكسبرداري كرده؛ قامتش معتدل، رفتارش موزون، پيشانيش گشاده، ابروانش باريك و به هم پيوسته، چشمانش سياه و گيرا، آهنگ صوتش چون زنگ، سخنانش مانند دانة دُر منظّم و شمرده، همراهانش نسبت به او، چون عضو فرمانبر... بودند!


234


خاطرات شيرين سختي راه را آسان مي‌كند

هشت سال پس از اين سفر، محمد (صلّي الله عليه وآله) را مي‌نگرد با ده هزار مجاهد مؤمنِ خود، اين بيابان را مي‌پيمايد.

دو سال پس از آن (در سال دهم هجري) با صد هزار مسلمان از مسجد شجره محرم شده براي حجة‌الوداع روانند. بانك لبيكشان دنياي شرك را مي‌لرزاند! در همين سفر است كه از حجة‌الوداع بازگشته، در ميان آفتاب سوزان غدير خم، بالاي جهاز شتر ايستاد. هزارها مردم در ساية شترها ايستاده و نشسته‌اند. تكميل دين را اعلام و حقوق خود را بيان مي‌نمايد و آنگاه شرايط و اوصاف سرپرست مسلمانان را با نشان دادن شخصيت عالي علي (عليه السلام) معرفي مي‌فرمايد!

تذكراتي كه منازل و مراحِل اين بيابان، در ذهن برمي‌انگيزد، بوي ايمان و توحيد و صفايي كه از فضا و غبار اين بيابانها به مشام مي‌رسد، سختي راه و توقف پي در پي ماشين و بداخلاقي و بهانه‌جويي شوفر را آسان مي‌كند. كاش قدرت داشتم، اين بيابان را پياده مي‌پيمودم و اين منازل و جاهاي الهام‌بخش را از نزديك مشاهده مي‌كردم!

ماشين گاهي با سرعت شن‌زارها و سنگستانها را از زير چرخهاي سنگين مي‌گذرانَد و گاهي بعد از خرابي و پنچري، در زير آفتاب سوزان يا كنار قهوه‌خانه‌اي توقف مي‌كند.

در قسمت اول اين بيابان، از طرف مكه، فرسخها راه، يك برگِ سبز و يك منظرة خرّمي به چشم نمي‌آيد! در قسمت دوم كم‌كم درخت‌هاي سبزِ سدر و خار و دامنة سبزِ كوهها به نظر مي‌رسد. در اين


235


قسمت كوههاي بلند ولي بي‌دنباله و جدا جدا زياد است. اين كجا و آن كجا؟!

در تمام طول راه، هر جا ماشين توقف مي‌كند عدّة‌ زيادي اطفال برهنه و زنها مثل حشرات از زير سنگها و بوته‌ها به سوي ماشين رو مي‌آورند! اينها چگونه زندگي مي‌كنند و ناگهان از كجا سبز مي‌شوند؟! چند شعر و چند جمله دعا و قسم از آباء و اجدادشان براي اينها مانده تا در موسم حج، به آن وسيله گدايي كنند. مسافت‌ها نفس‌زنان در دو سمت ماشين مي‌دوند. كساني كه مطلّع بودند، مي‌گفتند: اينها از رسوم اوّليِ زندگي و آداب دين، بكلّي بي‌بهره‌اند! هزارها مانند حيوانات، در ميان سنگ و غار كوهها زندگي مي‌كنند. اگر حيواني صيد كردند و غذايي به دست آوردند، چون سباع مي‌غرند و از دست هم مي‌قاپند. مردهاي اينها يا در نظام خدمت مي‌كنند و يا كشته شده‌اند!

آيا وسيلة‌ زندگي و كار و تربيت براي اينها نمي‌توان فراهم نمود؟

آيا قابل تربيت نيستند كه هم خودشان از اين وضع رقت‌بار بيرون آيند هم به كشورشان خدمت كنند و هم آبروي مسلمانان را در مهد اسلام حفظ نمايند؟

آنچه از وضع مردم تيره‌بخت مركز اسلام و توحيد شنيده و مي‌شنويد، در نظر داشته باشيد و اين دو خبر را هم بشنويد:

* يكي از رجال مقيم مي‌گفت: وليعهد سعودي فقط سيصد ماشين سواري دارد كه بيشتر آنها از جعبه بيرون نيامده است!

* مجلة «المسلم» در شمارة ششمِ سال دوم، از روزنامه «روز


236


اليوسف» نقل كرده: در شهر «نيس» فرانسه در اين روزها بيشتر گفتگو دربارة‌امير محمد فيصل فرزند ملك بن سعود و ثروت اوست! مقابل مهمانخانة «رول» هر روز ازدحامي است! مردم فرانسه براي تماشاي امير، زن و حاشيه‌اش پشت سر هم ايستاده‌اند. چيزي كه بيشتر مردم را براي تماشا جلب مي‌كند ماشين سواري اميرزادة سعودي است كه از نوع «ديملر» و برندة جايزه درجه اول است. ارزش آن فقط 12 هزار ليره است! در داخل ماشين دستگاه طبع و لوله آب سرد و گرم و توالت و بار وجود دارد! رؤساي انتظامي از امير درخواست نموده‌آند كه ماشين را فقط موقع احتياج مقابل مهمانخانه نگاه دارد تا مزاحم آمد و رفت مردم نشود! امير در سال قبل در اين مهمانخانه سه هفته توقف فرمود و حسابش سه هزار و پانصد ليره شد!

همچنان در راه مدينه...

بعد از رابغ منزل معروف، آبار بني‌حصان است كه از آن گذشتيم. نيم شب در بالاي گردنه‌اي ماشين خراب شد. همه خسته و كوفته‌ايم. پياده شديم و روي سنگ‌ها و خاك نرم سر به زمين گذارديم. من كه گاه شده ساعت‌ها در رختخواب نرم ناراحت و بي‌خواب گذرانده‌ام، اينجا چه خواب راحتي بود! طبيعت و خاك، مادر مهربان خلق است. اگر انسانب ا عادات و تصنع از او جدا نشود، هميشه خوشرو و مأنوس است.

آهنگ پرشور و زنده‌اي از خواب بيدارم كرد! گويا بيابان و فضا


237


همه زنده‌اند و ستارگان درخشان به زمين نزديك شده و همه با ارواحي كه فضاي زمين را احاطه نموده، ايماء‌ و اشاراتي دارند! خواننده‌اي (گويا در مجلس عرفاني و ذوق و سماع سوريا يا فلسطين بود) با آهنگ مختلف مي‌خواند و مي‌گفت: «و روح من الرحمان»، آنقدر اين جمله را با الحان مختلف تكرار نمود، گويا سنگ و كلوخ، فضا و ستارگان همه جواب مي‌گفتند و برمي‌گرداندند:

مگر مي‌كرد درويشي نگاهي

به اين درياي پر درد الهي

كواكب ديد چون شمع شب افروز

كه شب از روي آنها گشته چون روز

تو گويي اختران استاده اندي

زبان با خاكيان بگشاده‌اندي

كه هان اي غافلان بيدار باشيد

در اين درگه دمي هشيار باشيد

تو خوش خُسبي و ما اندر ره او

همي پوييم راه درگه او

رخ درويش مسكين زين نظاره

ز اشك درفشان شد پر ستاره

كه يا رب بام زندانت چنين است

تو گويي خود نگارستان چنين است

ندانم بام ايوانت چسان است

كه زندان بام تو چون بوستانست

بهانه جوييهاي شوفر ابله و عاشقه پيشة عرب، همه را خسته كرده است. صلاح در اين ديديم كه هر نفر يك ريال برايش جمع كنيم تا خانمش از ما راضي بشود و همينطور هم شد. پس از آن كه ريالهاي سنگين سعودي را تحويلش داديم، ديگر ماشين بي‌عيب و سريع شد! به مسجدي رسيديم، باز قافله لنگ است، ديگر چه پيش آمده؟! خانم قهر كرده! يكي از علما ريش سفيدي كرد و با نصيحت و درخواست، خانم با آقا ياسين روي آشتي نشان داد تا ماشين به حركت آمد.


238


در مسجد شجره (ذوالحُليفه) آب و درختي به چشم آمد. پياده شديم وضو گرفته نماز گزارديم. از اينجا ماشين بالا هر بلندي كه مي‌رسد، چشمها متوجه بيابان است تا هر كس زودتر گنبد و منارة روضة النبي (صلّي الله عليه وآله) را به ديگران نشان دهد.

گنبد در حاشية دور افق، در ميان نخلستان به چشم آمد! صداي صلوات و سلام از ميان ماشين‌ها با فاصله‌هاي دور و نزديك به گوش مي‌رسد. اولين چيزي كه در ابتداي شهر جلب نظر واردان را مي‌نمايد ساختمان آجريِ بلند و وسيع است كه در كنار شهر قرار گرفته و با ديگر ساختمانها جور نمي‌آيد. اين ساختمان ايستگاه راه آهن است كه زماني حجاز را به شام متصل نموده بود. بعد از جنگ بين‌الملل كه دولت عثماني تجزيه شد از ميان رفت و بقية آن در حكومت سعودي برچيده شد. مردمانِ با اطلاع مي‌گفتند اين حكومت صلاح خود نمي‌داند كه راه جزيره به كشورهاي اسلامي باز و گشوده باشد، تا در ماوراء ‌سواحل درياي شن با خاطر جمع بسر بَرَد!

محّله نُخاوله

ماشين ما را در ميان خيابانهاي غير منظم و خاكي، به سمت جنوب شهر برد و در وسطه كوچة وسيعي نگاه داشت. اينجا محلة «نُخاوله» است. پسر عموي مجاهد، مرحوم حاجي سيد محمدتقي طالقاني كه چندي قبل آرزوهاي اصلاحي خود را به خاك برد، وقتي از ورود ما مطلع شد، به سراغمان آمد و اثاث را دستور داد به منزل يكي از شيعيان


239


همساية خود بردند.

محلة نخاوله مثل بيشتر محله‌هاي مدينه، از خانه‌هاي كوچك و كوچه‌هاي تنگ تشكيل شده است كه از حيث نظافت و وضع زندگي مانند هات دور افتادة ايران است. بيشتر ايرانيان در باغهايي براي حجاج آماده شده، منزل مي‌كنند. اين باغها از جهت آب و هوا خوب است ولي هنگام حج جمعيت زياد و جا كم است و اگر باران ببارد پناهي نيست؛ چنانكه باران شديدي باريد و جا و اثاث حجاج را آب گرفت.

در حرم مطهّر نبوي

پس از شستشو عازم حرم مطهر شديم. از كوچه‌هاي تنگ اطراف حرم كه دو نفر با هم نمي‌توانند راه بروند و با ديوارهاي بلند عمارتهاي چند طبقه كه مانند چاهها و درّه‌هاي عميق است، عبور كرده وارد صحني شديم كه مانند كوچه‌اي است و در سمت غرب منتهي به باب جبرئيل مي‌شود. باب جبرئيل به طرف مشرق باز مي‌شود. از ميان جمعيت از پله‌ها با زحمت بالا رفتيم، بدون فاصله‌اي وارد حرم و مواجه با ضريح مرتفع و طولاني شديم، همين كه شروع به سلام نمودم، گويا پرده‌اي بر گوش و چشمم آويخته شد نه صداها و قيافه‌هاي مختلف مردم متوجهم مي‌كند و نه از خصوصيات حرم و مسجد چيزي به چشمم مي‌آيد، فقط قدرت و عظمتي را احساس مي‌كنم كه بر مغز و اعصابم مسلط است به طوري كه ارادة‌ شخصي را يكسره گرفته و نور


240


خيره‌كننده‌اي فكر و چشم و گوش را احاطه نموده كه خود حجاب از ديدن و شنيدن هر چيزي است!

اينجا مرقد مطهر پيامبر عظيم و خاتم انبيا است. پربهاترين و با شكوه‌ترين نوري است كه از مبدأ‌ عظمت و جلال تنزّل نموده و به صورت كامل انساني درآمده است تا نفوسي كه در تاريكي‌هاي طبيعت گمراه شده‌اند، به سوي حق و كمال هدايت نمايد و ارواحي كه به عوارض طبيعت و ماده، آلوده شده‌اند پاك و درخشان گرداند. چشمها و گوشهايي كه پرده‌هاي عادات و غوغاي شهوات كور و كرد كرده، بينا و شنوا نمايد و افكاري كه عقايد و تقاليدِ باطل جامدشان ساخته، به حركت درآورد، همچنين نفوسي كه در غُلها و زنجيرهاي قوانين و آداب بشري درآمده، آزاد گرداند و سرانجام كاخهاي خودپرستي را ويران سازد و بت‌هاي اوهام را درهم شكند.

بدني كه در زير اين خاك خفته، مركز قدرتي است كه يك تنه دنياي شرك و جهل را از پاي درآورد. دنيايي را ويران كرد و دنياي نويني پديد آورد.

اين ضريح، پيكري را در بردارد كه خود در اينجا خفته و اراده‌اش در ميان قرون مختلف، بر ميليونها مردم حكومت مي‌كند!

اين بدن مقدس قالب آن روحي است كه تمام پرده‌ها از برابر چشمش برداشته شد و تمام فواصل ميان طبيعت و مبدأ عظمت و قدرت را از ميان برداشت و تا آخرين سرحد قدرت پيشرفت؛ «فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْني».


241


هر جا خير و كمال و محبت و رحمت و حساب و ميزان و علم و قانون است، نام و سخن و ارادة اين شخصيت عظيم در آنجا هست! خود و ميليونها مثل خود را مي‌نگرم؛ آنچه از مشكلات زندگي كه آسان شده و قلبي كه مطمئن گرديده و راهي كه به سوي حق برايم روشن شده و وظايفي كه برايم واضح گرديده، خلاصه تمام شخصيت روحي و فكري و اخلاقي‌ام را از پرتو تعليمات بزرگ صاحب اين قبر مي‌دانم. چطور در برابرش خود را نبازم و عظمتش سراپاي وجودم را احاطه ننمايد و چهره‌ام را به ضريحش نسايم؟! هر چه دارم از اوست.

به ياد زحماتي كه در راه رستگاري خلق كشيد و شكنجه‌هايي كه از مردم نادان ديد. محبت سرشاري كه به دوست و دشمن داشت وصيت‌هاي سراسر محبتي كه هنگام مرگش فرمود و درخواست آمرزشي كه براي گناهكاران از پروردگار مي‌نمود افتادم! بدنم مي‌لرزد. اشكم جاري است. با چه زبان شكرگزاري كنم و با چه بيان قدر زحماتش را بيان كنم:

«السَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ الله، السَّلامُ عَلَيْكَ‌ يا نَبِيَّ الله، السّلامُ عَلَيْكَ يا خاتَمَ‌ النَّبِيِّين، أَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ الرِّسالَةَ وَأَقَمْتَ‌ الصَّلوةَ‌ وَآتَيْتَ الزَّكوةَ وَاَمَرْتَ بِالْمَعْرُوف...»

پس از نماز مغرب و عشا به منزل برگشتيم و صبح براي زيارت ائمه و بزرگاني كه در بقيعند رفتيم.

بقيع مدفن اولياي خدا

بقيع قبرستاني است در شمال شرقي مدينه كه طرف غرب و


242


قسمتي از جنوب آن به شهر متصل است. قسمت‌هاي ديگر را نخلستانها احاطه نموده و اطراف آن با ديواري محصور شده است. با آن كه قبرستان بقيع مدفن متجاوز از ده هزار نفر از اوليا و بزرگان و علماي اسلام است، از هر جهت خراب و صورت زننده‌اي دارد. اطراف آن محلّ زباله و خاكروبه است. در طرف راست درب ورودي، چند قدمي كه جلو رفتيم، جمعيت زيادي از ايراني و غير ايراني و شيعه و سني، گرد محوطه‌اي با حال تأثر ايستاده و مشغول زيارت و دعا هستند؛ در اين محوطه قبور چهار نفر از ائمة بزرگوار اسلام و جگرگوشه‌هاي رسول اكرم (صلّي الله عليه وآله) است.

مدفن حضرت امام حسن مجتبي، امام زين‌العابدين، امام محمدباقر و امام جعفر صادق (عليهم السلام) اينجا است. قبور با زمين يكسان و نزديك يكديگر قرار گرفته است. ازا ين اهانت كه به نام دين، نسبت به مرقد بزرگترين شخصيت‌هاي مسلمانان انجام شده، جملة مسلمانان، جز حزب وهابيت، متأثرند. بيش از همه دود از دل شيعيان برمي‌خيزد.

روي زمين داغ و زير آفتاب سوزان، زن و مرد ايستاده اشگ مي‌ريزند. پليس‌هاي جاهل و خشك سعودي اطراف قدم مي‌زنند و مراقبند كسي نزديك نرود، گاهي هم به عنوان آن كه اينها مشركند و فقط خودشان نمونة كامل توحيدند! توهين مي‌نمايند. شرطة جواني قدم مي‌زد و گفت: «أللهُ يَهْدِينا وَاِيّاكُمْ اِليَ عِبادَتِهِ!»

اينجا قبور چهار امام بزرگوار مسلمانان است كه بعد از پيامبر


243


اكرم (صلّي الله عليه وآله) نماينده‌هاي كامل آن حضرت و مظاهر روح توحيدند. در آن‌ روز كه مسلمين را فلسفه‌هاي گيج كنندة‌ يونان و روم و اوهام اشعري و معتزلي متحير نموده بود و همه به ظواهر قرآن استدلال مي‌نمودند! اين امامان و وارثين نبي اكرم حقايق توحيد و معارف قرآن را به مردم مي‌فهماندند و مباني اعتقادي و اصول اجتهاد را در افكار مسلمانان محكم مي‌كردند. اگر ابن تيميه و ابن قيّم و محمد بن عبدالوهاب، كه پايه‌گذارهاي مسلك وهابيت هستند، با تعليمات آنان آشنا مي‌شدند، خدا را جسم وسيع و بالاي تخت! نمي‌دانستند و به اجتهاد زندة اسلام پي مي‌بردند و از اين جمود و تحجّر، خود و ديگران را نجات مي‌دادند. ثمرة تعليمات آنان حكومتي را پديد نمي‌آورد كه با هر رشد و علم و حركتي به نام دين دشمني نمايد! حكومتي كه تنها قبور را خراب نمي‌كنند، بلكه شهرها و مراكز طلوع اسلام را نيز به صورت قبرستان درآورده‌اند.

نتيجة تعليمات علماي وهابيّت، حكومتي است كه به عنوان كلمة توحيد، جز پرستش پول و ماده هدفي ندارد!

اگر مسلمانان دربارة‌ اوليا غلو نمايند و از قبور آنان كار خدايي بخواهند، ثمرة‌ جهل و ناداني است كه حكومت‌هاي جاهل اسلامي به بار آورده‌اند و الاّ قبر از زمين بالا باشد يا با زمين مساوي باشد چه اثري در عقايد دارد! آيا بودن ديوار و سايه‌بان هم كه حجاج بتوانند چند دقيقه‌اي راحت باشند و از تابش آفتاب رنج نكشند، بدعت است؟

اين قبورِ كساني است كه بر همة مسلمانان حق تعليم و تربيت


244


دارند. فقهاي اسلام از رشحات فكري اينها بهره‌مند شده‌اند. علما و فقهاي وهابيت كه از معارف دين چند حديث و ظاهري از قرآن حفظ نموده‌اند، از بركات زحمت و جهاد اينها است. در اين قرون متوالي، آنها كه به عصر نبوت نزديك بودند دين را نفهميدند و اينها تمام دين را فهميدند؟!

در اين قبرستان آنچه از قبور مشخص و معلوم است، قبر چهار امام (عليهم السلام) و ابراهيم و رقيه فرزندان رسول خدا، فاطمة‌ بنت اسد مادر اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) ، عباس بن عبدالمطلب، صفيه، زوجات رسول خدا، غير از خديجه و ميمونه، و عدّه‌اي از صحابه مي‌باشند. اين قبور هم با هم مشتبه است و با وضعي كه در بقيع مشاهده مي‌شود از ميان خواهد رفت.

آنچه از بيشتر قبور شناخته مي‌شود نام صاحب قبر و ناحيه و جهتي است كه در آن دفن شده‌اند. آن قبري كه از هر جهت مجهول است و از ابتدا مجهول بوده، قبر يگانه دختر عزيز رسول اكرم، فاطمة‌ زهراست. براي من بسيار تأثرانگيز بود كه بالاي قبرهاي معلوم يا در ناحية قبوري كه آثار آن از ميان رفته بايستم و سلام دهم و فاتحه بخوانم ولي ندانم ناحية محلّ دفن جگر گوشة پيامبر و مادرم كجاست؟!

بيشتر علماي تاريخ و حديث مي‌گويند در بقيع دفن شده، اما كجاي بقيع؟! اين حيرت و تأثر تنها براي من نبود، هزارها علوي و ميليونها مسلمان، وقتي كه به اين قبرستان آمده‌اند، خواسته‌اند به زهراي اطهر سلام دهند امّا ندانستند به كدام طرف متوجه شوند و مثل


245


من دود از دلشان برخاسته و اشكشان جاري شده است. اين سؤال كه از زبان شيخ عذري مطرح شده، به خاطرشان آمده!

ألأيّ الأُمور تدفن نسراً؟

أمْ لأيّ‌الاُمُور تجهل قدراً؟

أَمْ لأيّ‌ الأمور تخفي قبراً؟

أم لأيّ الأُمور تظلم جهراً؟

بضعة المصطفي و يخفي سراها!

بيش از همه، در نيمه شب، سينة علي (عليه السلام) جوشيد و از دريچة چشمش بخار قلبش جاري شد؛ كه دختر پيامبر را ميان خاك جاي داد و قبر را با زمين يكسان نمود! در آن نيمه شب، فقط چشمان علي (عليه السلام) و عده‌اي از بني‌هاشم، و چشم ستارگان اين منظره را ديد!

آفتاب بالا آمده و در محيط قبرستان، سايبان و ديواري نيست. مأموران سعودي هم نمي‌گذارند حجاج در غير ساعات معين توقف نمايند. زنها را هم به داخل قبرستان راه نمي‌دهند! زنهاي ايراني و غير ايراني پشت ديوارهاي قبرستان و در باغ مجاور جمع شده، و از سوز جگر گريه مي‌كنند. نمي‌دانم چه خاطراتي در ذهنشان خطور مي‌كند؟!

به سوي حرم پيامبر (صلّي الله عليه وآله)

از بقيع بيرون آمده در كوچه‌هاي غربي و شمالي به سوي حرم نبوي روان شديم، چون نزديك وسط روز است، فشار جمعيت كمتر است. مقابل قسمت شمالي ضريح رسول اكرم، قسمتي است كه بعضي از مردم به نام «قبر فاطمه» زيارت مي‌كنند، آنچه مسلم است اين قسمت، خانه يا حجرة زهرا (عليها السلام) بوده است. ضريح


246


سرتاسري كه محتوي حجرات پيامبر و علي (عليهما السلام) بوده و فعلاً قسمت جنوبي آن قبر رسول اكرم (صلّي الله عليه وآله) و شيخين است، از ديوار شرقي و جنوبي فاصلة زيادي ندارد.

در قسمت غرب، مسجدي است كه بيشتر آن همان مسجد اولي است و شمال آن؛ قسمتي كه باز و حياط است و قسمتي كه پوشيده و بر ستونهايي قرار گرفته است، تمام بعد اضافه شده.

از شمال ضريح وارد محوطة مسجد اصلي شديم. محراب متصل به ديوار جنوبي بوده كه فعلاً ديوار چند متر عقب رفته و منبر قدري از محراب جلوتر است. فاصلة منبر از ضريح كه طرف شرق است همان فاصله با ديوار غربي بوده كه بيش از يك برابر از طرف غرب افزوده نشده است. تمام توجه به قسمت ميان منبر و ضريح است؛ چون اين حديث از رسول اكرم (صلّي الله عليه وآله) معروف است كه:

«بَيْنَ مِنْبَري وَقَبْري رَوْضَةٌ‌ مِنْ رِياضِ‌ الجَّنَّة»

در اين قسمت جمعيت زياد و جا كم است.

قرآن‌ها روي رحلها گذارده شده است. مردمان با شخصيت، بيشتر نشسته به تلاوت قرآن‌ مشغولند. عده‌اي هم مردم را زير پا مي‌گذارند تا خود را به شبكه‌هاي بلند مقابل قبر برسانند! شرطه مراقب است كه كسي ضريح را نبوسد.

در گوشه‌اي نشستم و مي‌بينم كه بعضي از مردم ايستاده مشغول زيارت و دعايند. بعضي نشسته به تلاوت قرآن و تفكر سرگرمند. بعضي راه مي‌روند و به ستونهاي صيقلي و ديوارها و نقش و نگار و ظرافت كاري آنها و فرش‌هاي پربها و قنديليهاي آويخته و ديگر نفايس


247


تماشا مي‌كنند و مواضع و نفايس را به يكديگر نشان مي‌دهند. در افكار و روحيات مسلمانان سير مي‌كنم كه چگونه روحانيت و معنويت را با زيورها و تجملات آميخته‌اند و عظمت معنا را در صورت جواهرات و فلزات و ساختمان گم كرده‌اند؟! شايد بيشتر عوام اين مردم گمان مي‌كنند كه اين مسجد و حرم هميشه به اين وضع، با اين تجمّلات بوده! هر ناحيه‌اي از اين ساختمان و هر قطعه‌اي از اين نفايس گرانبها، نمونة دوره‌اي از ادوار و اطوار اسلامي و تابع تطوّرات فكري و سياسي مسلمانان است.

آن روز كه پيامبر (صلّي الله عليه وآله) از مكه هجرت نمود و وارد مدينه شد و در اين مكان منزل گزيد، اينجا چهار ديوار ساده‌اي بود از گِل و سنگ و قسمتي به وسيلة ستونهاي تنة نخل سرپوشيده بود! حجرات رسول اكرم و علي ( عليهما الصلوة و السلام ) در رديف يكديگر از جنوب و شمال به اندازة‌ طول و عرض ضريح قرار گرفته بود. درهايي از حجرات به طرف مسجد كه وسط آن همين محل منبر است، باز مي‌شد. ميان اين حجرات جز كوزة آب و چند قطعه فرش از پوست و حصير و اثاث مختصر آلات جنگ چيزي نبود! جواهرات و تجمّلات و طلا و نقره، ارزش براي مسلمانان نداشت؛ چون داراي گنج‌هاي گرانبهاي ايمان و تقوا بودند.

مسجد نخستين

پيش از آن (پيش از هجرت) اينجا فضايي بود كه يك طرفِ آن


248


قبرستان كهنة‌ مدينة‌ پيش از اسلام و طرف ديگر خوابگاه گوسفند و شتر و محل خشكاندن خرما بود؛ آن‌ روز كه رسول اكرم، پس از چهار روز توقف در قبا وارد شد، مشرك و مسلمان و يهودي و زن و مرد، اطراف شتر را گرفته بودند. شاخهاي خرما را بالاي سرش داشتند. قبيلة اوس و خزرج و قبايل منشعب از آنها هر كدام مي‌خواستند اين ميهمان گرامي در محل و منزل آنها وارد شود. رسول خدا فرمود مهار شتر را رها كنيد كه مأموريت دارد. شتر آزاد مي‌رفت و جمعيت اطراف آن، از اين محل به آن محل و از اين كوچه به آن كوچه مي‌رفتند. اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) و ابوبكر در دو طرفش حركت مي‌كردند. جوانان نو مسلمان اوس و خزرج شمشيرها به دست، از پيامبر مراقبت مي‌نمودند. زنهاي مشرك و يهود بالاي بامها و برجها به يكديگر نشانش مي‌دادند. جوانها و زنهاي مسلمان در عقب جمعيت و بالاي مبها، دسته‌جمعي سرود مي‌خواندند.

طلع البدر علينا، من ثنيات الوداع

وجب الشكر علينا، ما دعا لله داع

ايها المبعوث فينا، جئت بالامر المطاع

مدينه سراسر وجد و حركت بود. شتر در گوشه‌اي از اين ميدان زانو به زمين زد. قسمتي از اين ميدان مِلْك سَهْل و سُهَيْل دو طفل يتيم است. صاحبان خانه‌هاي اطراف، هر يك مي‌خواهند اثاث ميهمان را به منزل خود حمل نمايند.

نزديك‌ترين خانه‌ها، خانة‌ ابوايوب انصاري از قبيله بني‌نجار است كه رسول اكرم از طرف جدش عبدالمطلب با آنها نسبت دارد، ابو


249


ايوب دو اتاق زير و رو دارد. رسول اكرم در اين خانه كوچك و ساده وارد شد. در فضاي مقابل منزل، جمعيت شعر مي‌خوانند و مقدمش را تبريك مي‌گويند. غلامان حبشي با حربه‌ها و شمشيرها بازي مي‌كنند. از پشت خانة ابوايوب دسته‌اي از زنان جوان بني‌النجار مي‌خوانند:

نحن جوار من بني النجار

يا حبذا محمد بن جار

پس از چندي كه در منزل ابوايوب توقف فرمود، قطعه زمين دو يتيم را خريد و پيش از بناي مسجدالنبي، با مسلمانان زير سايه‌باني نماز مي‌خواندند، سپس زمين را هموار نموده بناي مسجد شروع شد. رسول اكرم خود با ديگر مسلمانان خشت و سنگ مي‌داد و مي‌گفت:

«لا عيش الاّ عيش الآخرة

أللَّهُمَّ ارْحم الأنصار والمهاجرة

يكي از مسلمانان خواست خشت را از دستش بگيرد، فرمود: اين را كه من حمل مي‌كنم تو خشت ديگر حمل نما. تو به خداوند از من محتاج‌تر نيستي! عثمان نظيف پوش اشرافي هم خشت و سنگ برمي‌داشت و خود را از گرد و غبار دور مي‌داشت و لباس خود را پي در پي مي‌تكاند. علي با چابكي كار مي‌كرد و سراپا غبارآلود بود و با كارگرهاي مثل خود مي‌خواندند:

لا يَسْتوي مَنْ يَعْمُر المَساجدا

يَذْأَبُ فِيها قائِماً وَ‌قاعِداً

وَ مَنْ يُريَ عَنِ الْغُبارِ حائِداً

ديگر مسلمانان در ميان آفتاب عرق مي‌ريختند و براي ساختن مسجد مي‌كوشيدند و مي‌گفتند:

لَِئِنْ قَعَدْنا وَالنَّبِيُّ يَعْمَلُ

لِذاكَ مِنّا الْعَمَلُ الْمُضَلَّلُ


250


اين بود وضع بناي نخستين مسجدي كه ما در آن نشسته‌ايم!

مسلمانان روي ريگها و زير آفتاب و باران، بدون حجاب سقف و تجمل، شبانه‌روز چند بار با خداوند روبرو مي‌شدند. پس از ده سال، اين مؤسسة ‌ساده، بزرگترين مردان حقوقي و جنگي و سياسي را در پرتو ايمان به دنيا تحويل داد كه محور شدند و دنيا را گرداندند!


| شناسه مطلب: 78223