بخش 11

کاخ نشینان، مروجان زیور و زینت مسجد قُبا سلمان نمایندة ایران در هستة مرکزی اسلام پانزده روز توقف در قبا به انتظار علی (علیه السلام) چرا مدینه به چنین روزی افتاده است؟! کوه احد، یادآور جنگ احد بر سر قبر حمزه، یاور اسلام مسجد قبلتین مسجد فتح و جنگ خندق وضعیت شیعیان مدینه


250


كاخ نشينان، مروجان زيور و زينت

در زمان خلفاي راشدين، به حسب مركزيت مدينه و زيادي جمعيت، مسجد توسعه يافت. در زمان عثمان بناي آن محكمتر گرديد ولي از وضع سادة‌ نخستين بيرون نرفت و حجرات جزو مسجد نبود. پس از آن كه محور خلافت شام شد و به دست بني‌اميه افتاد، مسجد از وضع سادة نخستين بيرون رفت. براي آن كه كاخ‌نشيني و تجمل خود را در زير پردة اشتباه كاري نگاه دارند و مردم را از وضع سادة اول منصرف نمايند، به تجمل مسجد كوشيدند و به طلا و نقره و زخرفه مساجد را برخلاف نظر اسلام زينت نمودند. براي اين كار از معماران و مهندسان رومي كه آشناي با ساختمان كليساها بودند، كمك گرفتند!

حجرة‌ فاطمه و ديگر حجرات تا زمان وليد بن عبدالمك به وضع اول و معرف شخصيت و نسبت و حقانيت علويان مظلوم بود. اولاد امام حسن و امام حسين در آن حجره منزل داشتند. وليد براي آن كه اين افتخار را از ميان ببرد دستور داد آن را و ديگر حجرات را جزء مسجد نمودند. هر يك از سلاطين و حكام ظالم كه به نام دين مسلمانان را


251


غارت مي‌كردند، براي نام نيك و جبران زشتي‌ها، هديه‌اي از نفائس و جواهرات، براي مسجد نبوي؛ مثل ديگر مساجد و مشاهد مي‌فرستادند و چند بار هم نفائس پرارزش‌ و گران‌بها را خودشان دزديدند!

كار به اينجا رسيد امروز كه در مسجد نبوي نشسته‌ايم و بايد مسلمانان درس توحيد و ايمان از اين محل بگيرند، عده‌آي مبهوت تجملات و قنديلها هستند! هر امام و امامزاده كه گنبد طلا و فرشها و اساس و ساختمان پربها داشته باشد بيشتر مورد توجه است. آيا اين اشتباه از اين جهت است كه اكثر مردم عوامند؟‌ مگر مسلمانان نخستين درس خوانده بودند؟!

اين از همان جهت است كه پادشاهان و زورمندان باري پوشاندن اعمال خود هميشه مي‌كوشند تا مراكز عبادت و عبرت را از معنا و حقيقت خود خارج كنند، همين توجه به صور و ظواهر است كه چشم حقيقت‌بين را از مسلمانان گرفته است؛ عالم دين را از لباس گشاد و عمامة‌ بزرگ مي‌شناسند. زهد و عرفان را زير سبيل كلفت مي‌نگرند. قدرت اداره و مملكت داري سلاطين را با كاخ و تشريفات اشتباه مي‌گيرند...

اگر همان مسجد و حجرات ساده و بي‌آلايش رسول اكرم (صلّي الله عليه وآله) امروز بود، مسلمانهايي كه اينجا جمع بودند روح و فكر ديگري داشتند و سرمايه‌ها و افكار ديگري ا خود مي‌بردند.

خاورشناسها و دنيا گردان، عوض آن كه شمارة ستونها و ارزش


252


قنديلها و اهميت فني ساختمان را وصف نمايند، از اين محل مظاهر كامل توحيد و طهارت و قدرت را براي دنيا سوغات مي‌فرستادند. اين تجملات و فنون را بتكده‌ها و كنيسه‌ها و كاخهاي سلاطين به خود آراسته‌اند. آنها چون از مغز و معنا و ايمان نافذ تهي‌اند، بايد ظاهر را در نظر عوام، كه معنا و ظاهر را زود اشتباه مي‌نمايند، هر چه بيشتر آراسته كنند.

آن مسجد ساده‌اي كه مرداني تربيت نمود كه با چكمه روي فرشهاي سلاطين عار داشتند راه بروند و با نوك شمشير و پا، فرشهاي گرانبها را با بي‌اعتنايي جمع مي‌كردند و آن خانه‌اي كه پيامبر اكرم و داماد و دختر و فرزندانش زير يك عبا خفتند و آية تطهير نازل شد، بايد حسابش از هياكل و كاخهاي پوك و پوشالي جدا باشد!

پروردگارا! زماني مي‌رسد كه مسلمانان به ذخاير معنويِ خود پي ببرند؟! اين افراط و تفريط و عكس‌العمل، كه جمعي مسلمان صورت قبر را بدعت بدانند و جمعي معابد و مساجد و مشاهد را محل افتخارات در زينت و فرش و جواهرات قرار دهند! كي از ميان مي‌رود؟!

***

ظهر شد، بانگ اذان از منارة مسجدالنبي برخاست. صفوف جماعت بسته شد. متوجه شدم اين حقيقت زنده را ظواهر فريبنده نمي‌پوشاند، فضا همان فضاست. گويا بانگ بلال به گوش مي‌رسد. صفوف جماعت مسلمانان با پيامبر اكرمند. عدة زيادي مثل همان


253


صفوف زير آفتاب و روي شن‌هاي فضاي باز مسجد ايستاده‌اند. ديوارها و ظرافت‌كاريها و زخرفه‌ها از نظرها محو شد. فقط عظمت حق است؛ الله اكبر!

اين صفوف متصل است به صفوف ميليونها مردمي كه در اين مجسد و در همة مساجد و مشاهد نماز خوانده و مي‌خوانند و روي همه به سوي كعبه است كه اوضاع زميان و اطوار روحي و سياسي در آن تصرف ننمده و وضع ساده و بي‌الايش آن را، كه براي توجه به توحيد است، دستهاي سياستمداران و دنيا پرستان تغيير نداده است.

مسجد قُبا

هنگام عصر از منزل بيرون آمده ماشيني كرايه كرديم كه مار ا به مسجد قُبا و اُحد ببرد. اوّل به طرف جنوب مدينه، از كنار نخلستانها و نهرها عبور داد. بيش از يك فرسخ از مدينه دور شديم. در فضايي كه يك طرف مسجد است و طرف ديگر چاهي است كه بالاي آن قبه‌اي است، ايستاد. طرف راست، درب ورودي مسجد، مسقّف است و حصيرهاي پاكيزه گسترده شده. محراب آن مي‌گويند محل زانو زدن شتر پيامبر (صلّي الله عليه وآله) است.

آنگاه كه وارد قبا شديم مسجد باز و ديوارهاي آن محكم و بلند است. بالاي ديوار آن‌ نام صحابه و اهل بيت، به ترتيب روي كاشي نوشته شده است. اين نخستين مسجدي است كه پس از كعبه ساخته شد.


254


خبر به مردم مدينه رسيد كه رسول خدا از مكه هجرت نموده و اين روزها وارد مدينه مي‌شود. سه روز پي در پي مردم مدينه از شهر بيرون مي‌آمدند و بالاي كوه و تپه‌هاي مرتفع «حره»، كه در ناحية جنوب شرقي مدينه است، چشم به بيابان راه مكه داشتند، چون آفتاب بالا مي‌آمد در ساية سنگها مي‌نشستند، پس از نااميدي به سوي شهر برمي‌گشتند.

هشت روز است كه رسول با دو همراهش از غار ثور بيرون آمده و بيابان هولناك بين مكه و مدينه را مي‌پيمايند. هنگام ظهر و گرمي آفتاب نزديك كوهستان «عير»، كه سر حد ميان باديه و يثرب است، رسيدند. آيا يكسره وارد مدينه شود؟ ‌وضع مدينه مبهم است! اول كسي كه خدمتش رسيده، «بريده» شيخ قبيلة بني‌سهم بود. انتظار اهل يثرب را عرض كرد و


255


پيشنهاد نمود كه به سوي جنوب مدينه در قُبا فرود‌ آيد تا خود وضع مردم يثرب را بنگرد.

اين سه مسافر از ارتفاعات «جبل عير» بالا آمدند و حضرت از بالاي آن، نخلستانها و شهر يثرب و قلعه‌هاي اطراف آن را، كه موطن هميشگي او خواهد بود، نگريست. به سوي قُبا سرازير شد. مردي يهودي در ميان شعاع پر نور آفتاب، سه نفر سفيدپوش را ديد كه متوجه قبا شده‌اند، دوان دوان به سوي مدينه آمد و فرياد برآورد:

«يا أهْلَ يَثْرِب قَدْ جاءَ بَخْتِكُم»

«اي اهل يثرب اقبال شما روي آورد.»

سفيدپوشان به سوي قبا رفتند. پيش از آن كه محمد (صلّي الله عليه وآله) در قبا منزل گيرد، كوچك و بزرگ مردم مدينه اطراف شترش را احاطه نمودند. در خانة كلثوم بن هِدْم، پيرمرد بزرگ بني‌عمر بن عوف نزول فرمود. خانة سعد بن خثعمة اوسي را محل پذيرايي قرار داد. در چهره‌ها دقّت مي‌فرمود و كسي از خزرجيها را نمي‌ديد! چون ميان اوس و خزرج پيوسته خونريزي و دشمني بود. وقتي نماز مغرب و عشا را خواند، اسعد بن زرارة خزرجي با روي پوشيده وارد شد و عرض كرد: يا رسول الله، گمان نمي‌كردم سراغ تو را در جايي داشته باشم و خود را به آنجا نرسانم، دشمني ميان ما و برادران اوسي، ما را از تشرف باز داشت. فرمود پناهش دادند و كم‌كم دشمنييها و كينه‌هاي ديرين ميان اين دو قبيله از ميان رفت.


256


سلمان نمايندة ايران در هستة مركزي اسلام

سلمان فارسي به سراغ دين حق از فارس بيرون آمده و شهر به شهر از جهانبينان نشانه‌ها گرفته است. در ميان دنياي تاريك، چشم نافذش شعاع ظهور حق را از جزيرة العرب ديده و نسيم بامداد روشن از ناحية يثرب به دماغش رسيده است. اينك او را به نام «غلام!» به مردي يهودي فروخته‌اند! بر شاخة نخلي نشسته، در زندگي گذشتة سراسر رنج و آقايي در ايران و بندگي در عربستان مي‌انديشد و به اميد طلوع فجر صادق، خود را دلخوش مي‌دارد. مشغول اصلاح شاخه‌هاي خرماست كه ناگاه رفيق آقهاي يهوديش با رنگ پريده وارد شد:

مگر هياهوي مردم يثرب را نمي‌شنوي و سياهي جمعيت را، كه به سوي قبا روانند، از دور نمي‌بيني؟!

ـ چه شده؟

ـ پيامبري كه منتظرش بودند وارد شد!

سلمان برقي از چشمش جست گوش‌ها را تيز نمود و بندگي خود را فراموش كرد! ميان سخن موالي خود دويد و پرسيد:

كيست كه آمده؟

يهودي سخن را در هان سلمان شكست:

بتو چه! تو بنده‌اي، به كار خود مشغول باش!

دو ارباب يهودي براي بررسي اوضاعي كه پيش آمده و سرنوشت قومشان را تغيير خواهد داد، بيرون رفتند. سلمان از درخت به زير آمد، از خرماي تازه بر طبقي چيد و خود را به قبا رساند و در ميان جمعيت كه


257


بعضي نشسته و عدّه‌اي پشت سر هم ايستاده و قد مي‌كشند و به يكديگر محمد (صلّي الله عليه وآله) را نشان مي‌دهند وارد ش. طبق را مقابل ميهمان گذارد.

حضرت پرسيد: اين چيست؟

عرض كرد: شنيده‌ام غريبهايي هستيد كه در اين سرزمين وارد شده‌ايد، براي شما صدقه آوردم! آنگاه كنار ايستاد و به جزئيات حركات و گفتار و چهرة محمد (صلّي الله عليه وآله) دقت كرد. در اين هنگام حضرت روي به اطرافيان نمود، فرمود: «نام خدا بر زبان آوريد و بخوريد، اما خود از خوردن دست نگاه داشت!»

سلمان با زبان فارسي، كه در آن مجلس كسي نمي‌فهميد، گفت: اين يكي! سپس بيرون رفت وب از طبقي از خرما آورده، نزد آن حضرت نهاد. پيامبر فرمود چيست؟

عرض كرد: چون ديدم از صدقه نخوردي هديه آوردم.

آن حضرت رو به اصحابش نمود و فرمود: «به نام خدا بخوريد و خود نيز خورد»

سلمان دو انگشت را بر هم نهاد و به فارسي گفت: اين دومي! آنگاه برگشت پشت سر آن حضرت، پيراهن از شانه‌اش كنار رفت. خال درشتي كه روي شانة پيامبر بود براي سلمان نمايان شد، شانه و نشانة آن حضرت را بوسيد و خود را شناساند و اسلام آورد. پيامبر (صلّي الله عليه وآله) به آزادي و سرفرازي نويدش داد؛ سلمان نمايندة ايران بود كه هنگام بسته شدن و تشكيل هسته مركزي اسلام در قبا جزء سلول‌هاي اول اين تركيب حياتي گرديد تا ايرانيان پاك، اسلام را از خود بدانند و چنانكه از


258


جان و ناموس خود دفاع مي‌كنند از اسلام دفاع نمايند.

پانزده روز توقف در قبا به انتظار علي (عليه السلام)

رسول اكرم (صلّي الله عليه وآله) پانزده روز در قبا (چنانكه بعضي گويند) توقف كرد و اين توقف به جهاتي بود:

1 ـ پاية اولين مسجد را بگذارد كه همين مسجد قبا باشد. گويند آية شريف: «لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَي التَّقْوي...» دربارة آن است.

2 ـ چشمش به راه بود! اهالي مدينه آنچه پيشنهاد حركت به طرف مدينه مي‌نمودند، مي‌فرمود: انتظاري دارم! چشم به راه علي (عليه السلام) بود تا با علي و قلبي آرام وارد مدينه شود.

پس از چند روز، علي با پاي پرآبله و مجروح، در حالي كه شمشيري آويخته و بند شتري كه فواطم بر آن سوارند به دستش بود رسيد. پيامبر اكرم او را در برگرفت و خاطرش آسوده شد.

پس از رسيدن علي (عليه السلام) بت‌شكني شروع شد؛ سعد بن ربيع و عبدالله رواحه شروع كردند به شكستن بتهاي خزرج و همچنين بتهاي ديگر قبايل كه به اسلام گرويده بودند شكسته شد.

پيامبر روز جمعه با جمعيت به سوي مدينه حركت كرد و هنگام ظهر، در وادي «رانونا» در ميان قبيلة بني‌سالم فرود آمد. آنگاه در مسجدي كه آن بيله ساخته بودند؛ با نو مسلمانان مدينه نماز گزارد و اولين خطبه را در اينجا بيان فرمود:

«ستايش مي‌كنم خداي را و از او ياري مي‌طلبم و به وي ايمان دارم و با آن كس كه به او كافر شود دشمنم. گواهي مي‌دهم اوست


259


خداوند يكتا و محمد بندة اوست كه او را براي هدايت به راه راست برانگيخت... هر كس فرمان خدا و رسول را بپذيرد، به راه راست درآيد و آن كس كه نافرماني نمايد سخت گمراه شود. شما را به تقواي خدا وصيت مي‌كنم... رابطة خود را با خدا سامان دهيد و ريا در كارها راه ندهيد، خداوند شما را رستگاري خواهد داد. با دشمن خدا دشمن باشيد در راه خدا آنطور كه بايد جهاد نماييد كه شما را برگزيد و مسلمان ناميد.»

ورود پيامبر اكرم، به قبا روز دوشنبه دوازدهم ربيع‌الاول، آغاز سال هجري، مطابق با 623 ميلادي بود.

نزديك مسجد قبا جاهي است به نام «بئر اريس» كه بقعة بالاي آن ساخته شده و آب آن را براي تبرك مي‌آشامند. آن را «بئر تفله» مي‌نامند. مي‌گويند به وسيلة آب دهان رسول اكرم آبش گوارا شده است. به آن «بئر خاتم» هم مي‌گويند.

چرا مدينه به چنين روزي افتاده است؟!

در ميان سايه‌هاي نخلستانها از قبا به سوي مدينه حركت كرديم. از كوچه باغهاي مدينه كه آثار پژمردگي و ويراني در درختها و ديوارهاي آن هويدا است به سرعت عبور نموديم. خرابه‌هاي اطراف و آثار قلعه‌ها، دوره‌هاي عظمت و عزت اين شهر را به ياد مي‌آورد و جنب و جوش مجاهدان اسلام را به سوي شرق و غرب از خاطر مي‌گذراند. از خيابان‌ها و كوچه‌هاي جنوبي مدينه به طرف شمال مي‌رويم.

خيابان‌ها پر از زباله، ديوارهاي خراب مردم پريشان و بي‌حركت


260


است. دكانها كوچك و خالي است مقداري ميوه‌هاي گَرد نشسته و كالهاي اجنبي در آن به چشم مي‌آيد.

اين مدينه است كه مدفن رسول خدا و هزاران صحابه و مجاهد و علماي اسلام است! دلهاي ميليونها مسلمان در اطراف زمين به ياد آن پرشوق است. اين مدينه است كه طفل اسلام را در آغوش گرفت و به سن رشد رساند!

اين مدينه‌هاي است كه خواب از چشم دنيا پراند و امپراتورها از ياد آن در ميان كاخها مي‌لرزيدند!

اين مدينه‌اي است كه خاكش پربركت و آبش به سطح زمين نزديك است!

امروز نه جنبشي در آن است، نه مؤسسه‌هاي علمي و نه فعاليت زندگي. مردمش پريشان و شهرش ويران است. مدينه روزگاري به اين پريشاني و خرابي به خود نديده است! اندك حركت آن، ايام حج است آنهم براي اجاره دادن خانه‌هاي خراب و فروختن ميوه‌ها و سبزي و نان كه از گلوي خود مي‌گيرند و بيشتر به جيب مأمورين حكومت مي‌رود!

چرا به چنين روزي افتاده؟!

معاويه و ديگر بني‌اميه، براي حفظ قدرت خود و مركزيت دادن به شام، كوشيدند تا مدينه را از جهت فكر و اخلاق و زندگي ساقط كنند! جوانان فاسد، رقاصه‌ها، آوازه‌خوانها و مخنثين را به مدينه فرستادند! چند بار در زمان يزيد و پس از او اهل مدينه را قتل عام نمودند. مردمان آن را تنبل و اتكالي بار آوردند. تبرعات و انفاقات نيز بر اين روحيه و


261


اخلاق افزود.

حكومت فعلي هم روي چه سياست و نظري است با عمران مدينه موافق نيست. در آغاز نهضت وهابيت، قبايل مدينه مدتي با ابن سعود جنگيدند؛ كينة سعوديها هم بر عوامل ديگر افزوده شد!

مي‌گويند در چند سالي كه راه آهن مدينه متصل به شام بود، به واسطة‌ رفت آمد زوار، فعاليت اقتصادي شروع شد و جمعيت آن به هشتاد هزار رسيد. اما امروز كمتر از ده هزارند و بيشتر پريشان حال! جز عدّه‌اي از وابستگان به حكومت كه جناب سفير سعودي در ايران هم از آنهاست! بيچاره‌تر از همه شيعيان نخاوله‌اند؛ چنانكه از اسمشان برمي‌آيد اصلاحات نخلستانها و بيشتر كارهاي توليدي و پرزحمت، به عهدة آنهاست ولي از همه محرومترند و جلو پيشرفتشان محكحم گرفته است!

خلاصه مدينه روزگاري، چه پيش از اسلام چه بعد از آن، از اين بدتر به خود نديده است. برگشتن آبادي و عظمت و شكوه مدينه بسته به اتحاد و بيداري مسلمانان است.

كوه احد، يادآور جنگ احد

از ميان خيابانها و بناهاي تأثرانگيز شهر به سوي شمال عبور كرديم و يك فرسخ دور شديم تا به دامنه كوه اُحد رسيديم. عصر است. دامنة كوه را سايه گرفته و ساية بناها و درختها دراز شده. فضاي نيم دايرة سلسلة كوه اُحد و شيب مقابل آن، ميدان جنگ تاريخ احد است.


262


در دامنه آن قبر حمزه و ديگر شهداي احد است كه از هم متمايز نيست.

در ناحية‌ شرقي قبور شهدا، مساجدي است. پس از واقعة اُحد در اينجا مسجد و خانه‌هايي ساخته شد كه بعضي از ائمه (عليهم السلام) و مسلمانان، شبهاي جمعه براي زيارت اين قبور به اينجا مي‌آمدند.

امروزه خانه‌هاي تاريخي مانند قبور خراب است و مسجد هم رو به خرابي است. با دوربين اطراف و نواحي احد را تماشا مي‌كنم. شخص مطلعي نيست كه مواضع را از او بپرسيم. به نظر مي‌رسد، آن دهانة شكافي كه در طرف شمال شرقي كوه است و امروز به صورت دره‌اي است محل كمانداران بوده كه بي‌صبري و اشتباه آنها وضع ميدان جنگ را تغيير داد.

يك سال پس از جنگ بدر است كه سران قريش در آن كشته شدند. در اين يك سال كه قريش از جهت ابزار، وسائل و روحيه خود را آماده مي‌نمود، با تمام وسايل به سوي مدينه حركت كرد.

سپاه قريش از طرف غرب به سوي شمال مدينه پيچيده‌اند كه ميدان براي جنگ باز باشد. رسول اكرم (صلّي الله عليه وآله) با مسلمانان مشورت نمود، در مشورت، اكثريت جوانان و مسلمانان پرشور، به خلاف ميل رسول خدا رأي دادند كه از مدينه خارج شوند.

روز جمعه پس از نماز و خطابة‌ جمعه و فرمان بسيج، هزار نفر مردان زبده بيرون آمدند. عبدالله ابي سلول بهانه‌جويي كرد و با سيصد نفر از ميان راه برگشت و هفتصد نفر پا بر جا ماندند! رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) خود سربازانش را سان ديد و كوتاه قدان و جوانان كمتر از هيجده سال


263


را برگرداند! پنجاه نفر تيرانداز را در تحت فرمان عبدالله بن جبير در شكاف كوه موضع داد. پياده و سواره را جابجا نمود. پرچم مهاجرين را به دست علي (عليه السلام) و پرچم انصار را به دست سعد به عباده داد، خود نيز در پرچم انصار قرار گرفت.

اهميت فرماندهي رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) و تنظيم سپاه روز احد را خداوند در سوره آل عمران ياد آورده است:

«وَ اِذْ غَدَوتَ مِنْ أهْلِكَ تَبَوّء الْمُؤْمِنِين مَقاعِدَ لِلْقِتال.»

«آن روز كه آفتاب از افق سرزد و تو بامدادان در ميدان احد ايستاده و مردان با ايمان را پس و پيش مي‌كردي و جايگاه و مواضع هر دسته را معين مي‌نمودي!»

قريش هم سپاه خود را تنظيم نمود. زنها به سركردگي هند، دف‌ها به دست گرفته مي‌زنند و مي‌خوانند و در ميان صفوف مي‌گردند؛ مثل كرّه‌قاطره‌هاي مست به اين سو و آن سو مي‌جهند و بانك دف و آوازشان با بهم خوردن خلخالها و گلوبندها در ميان اين وادي پيچيده است! هيجان زنها سپاه قريش را مثل شاخهاي نازك در برابر تندباد به جنبش و هيجان آورده، از دامنة كوه دامن‌كشان، دسته‌جمعي بالا مي‌روند و از سوي ديگر سرازير مي‌شوند و با هم مي‌خوانند:

نحن بنات الطارق * نمشي علي النمارق

اِن تقبلوا نُعانق * ان تدبروا نفارق

فراق غير وامق

«ما (كه در ميان اين بيابان و سنگلاخ به هر سو مي‌دويم) دختران ستاره‌ايم، روي فرشهاي زرباف راه مي‌رويم»


264


«اگر شما مردان روي به جنگ‌ آريد با شما هم آغوشيم، اگر از جنگ روي گردانيد از شما روي مي‌گردانيم»

«ديگر گوشة چشم سياهِ ما به روي شما باز نخواهد شد!»

گويا مي‌نگرم كه در ميان غرش رجزها و رعد نعره‌هاي دلاوران؛ مانند جهش متخالف برق، تيرباران از هر طرف به شدت آغاز گرديد. شمشيرها و نيزه‌ها به كار افتاد.

آن رسول اكرم است كه بالاي يكي از آن تخته سنگها ايستاده با اشارت دست و صداي بلند پي در پي فرمان مي‌دهد و دسته‌هاي سپاهي خود را هدايت مي‌نمايد.

علي چون شير زنجير گسيخته خود را به محلهاي تمركز دشمن مي‌اندازد.

حمزه كف به دهان دارد و شمشير مثل شعلة آتش به دستش، اسبش را به هر سو مي‌جهاند.

پرچمداران قريش يكي پس از ديگري نقش زمين شدند. چند بار سپاه قريش به عقب رفت ولي سدّ محكم احساسات لطيف و تحريكات مهيج زنها از شكست قطعي آنها را نگاه داشت!

خون در بدن مردان با ايمان به شدت به جوش آمده، ستونهاي مهاجر و انصار با بانگ تكبير با هم از چند جهت حمله بردند. آثار شكست در چهرة سپاه قريش آشكار شد و مانند ملخ در اطراف كوه و كمر پراكنده شدند. صفوف زنها متلاش شد؛ دامن‌ها را جمع كرده دنبال مردها مي‌دويدند.

كمانداران به پيروزي مطمئن شدند و براي به دست آوردن غنيمت، موضعي را كه رسول اكرم نگاهداري آن را تأكيد فرمده بود، از دست دادند و از فرمان توقف ابن جبير سرپيچي نمودند. جز چند نفر، همه سرازير شدند!


265


خالد قهرمان قريش، با زبده سواران خود موضع را گرفت و آن چند تن را شهيد كرده از پشت سر بر مسلمانان تاخت!

قيافة جنگ برگشت، شكست خوردگان هم بازگشتند، مسلمانان را ميان گرفته، نظم ستونهاي سپاه مسلمانان از هم گسيخت. بسا دوست و دشمن كه شناخته نمي‌شد!

حمزه به شدت مي‌غريد كه حربه وحشي پهلويش را ريد و بر روي زمين افتاد! هفتاد نفر از مسلمانان كشته شدند!

رسول اكرم استوار بر جاي خود ايستاده، هدف تير و سنگ شد. چهرة حق نماي محمد (صلّي الله عليه وآله) از ضرب سنگ گلگون گشت و بدنش فرسوده شد. از بالاي قطعه سنگ به زير آمد.

مصعب بن عمير كه شبيه پيامبر بود كشته شد. فرياد برخاست كه «محمد كشته شد!»

بيشتر مسلمانان در شكاف كوهها و پشت سنگها پنهان شدند.

علي (عليه السلام) با بدن مجروح مهاجمين را مي‌راند. از خانه‌هاي زرهش خون مي‌جهد. در ميان نيزه و شمشيرها گاه نهان، گاه آشكار مي‌شود. ابودجانه انصاري كه چون پروانه دور پيامبر مي‌گردد.

امّ عماره (نسيبه) شير زن است كه كمر را محكم بسته و شمشير به


266


دست گرفته هر كس به رسول خدا نزديك مي‌شود مثل قوچ برويش مي‌پرد!

رسول اكرم بانگ زد من زنده‌ام! فراريان گردش را گرفتند. زنده بودن پيامبر و ديگر سران مهاجر و انصار، هراس به دل مشركان افكند. سايه‌هاي تاريك دامنة كوه احد و روي آوردن سپاه ظلمت، در آنها سستي پديد آورد. همين اندازه فيروزي و كشتار را مغتنم شمردند و سپاه خود را جمع كردند. ميدان را خالي نمودند.

ابوسفيان است در پايان جنگ بالاي كوه ايستاده براي هُبل زنده با مي‌كشد:

«اُعْل هُبل، اُعْل هُبَل!»

مسلمان بانك برداشت:

«الله أعليَ و أجلّ»

ابوسفيان گفت:

«اِنّ لَنا العزّي و لا عزّيَ لكم»

مسلمان گفت:

«أللهُ مَوْلانا وَلا مَوْلا لَكُمْ»

آنگاه سپاه قريش راه بيابان پيش گرفتند...

از خبرهاي وحشتناك، زنهاي مهاجر و انصار هم راه احد پيش گرفتند؛ صفيه خواهر حمزه و فاطمة زهراست كه با دسته‌هاي زنان به سوي احد مي‌دوند! زني هم بند شتري را به دست دارد و آهسته از احد به سوي مدينه مي‌رود! هند زن عمر بن جموع است. عايشه به او رسيد


267


و از وحشت به بار شترش ننگريست!

ـ چه خبر است؟

ـ الحمدلله، رسول خدا زنده است.

ـ بار شتر چيست؟

ـ جنازه‌هاي خونين شوهر و برادر و فرزند هند است!

عايشه خواسته شريك مصيبتش باشد و تسليتش گويد: گفت: الحمدلله محمد (صلّي الله عليه وآله) زنده است و رد شد!

بر سر قبر حمزه، ياور اسلام

و اينك ما در ميان قبور شهداي احد راه مي‌رويم و بر ارواحشان درود مي‌فرستيم:

«السَّلامُ عَلَيْكُمْ أيُّها الْمُجاهِدُون في سَبِيلِ الله أشْهَدُ أنَّكُم جاهَدْتُمْ فِي اللهِ حَقَّ جِهادِهِ»

اين قبر حمزه است! آن روز كه در مكه اسلام آورد، بازوي اسلام قوي شد. مسلمانان آشكارا براي نماز به مسجدالحرام آمدند! قلب فولادين و روح با ايمان و بازوان آهنينش سنگر مسلمانان بود؛ پيكر خونيش با جگرِ پاره و بدنِ مثله شده، روي اين زمين افتاد و زير اين خاك دفن شد! ولي روحش قلوب مضطرب را مطمئن مي‌دارد و به دلها قدرت ايمان مي‌بخشد و عملش هدف كامل انسانيت را نشان مي‌دهد كه به سوي خير اعظم و نجات خلق پيشرفت! هر كس خود را در راه مطلوبي ـ خواه ناخواه ـ قرباني مي‌كند. گروهي در راه لذات، شهوات، مال و جاه جان مي‌بازند و شهدا در راه حق قرباني مي‌شوند. قرباني در


268


راهِ هدفِ فاني رو به فنا مي‌رود و آن كه برايِ حقيقت جاويد قربان مي‌شود جاويدان است:

«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»

«السّلامُ عَلَيْكَ يا عَمَّ رَسُولِ اللهَ، السَّلامُ عَلَيْكَ‌ يا أسَدالله و اَسدَ الرّسُول، أشْهَدُ أنّكَ جاهَدْتَ فِي اللهِ»

خداوند حكيم در سورة‌ آل عمران علل شكست مسلمانان در جنگ احد و نتايج ايماني و اجتماعي آن را بيان فرموده است.

نزديك غروب است در دامنه احد، ميان قبور شهدا راه مي‌رويم. در سمت جنوب و شرق و غرب، نخلستانها و شهر مدينه و گنبد روضة رسول اكرم (صلّي الله عليه وآله) پيداست. با دوربين اطراف و مواضع كوه و دورنماي مدينه را با دقت مطالقعه مي‌كنم. به حسب قرائن تاريخي، هر طرف را مي‌نگرم خاطره‌اي را برمي‌انگيزد كوه و دشت و سنگ و خاك اين محيط صفحات كتاب خوانيي است كه از سطور نوراني آن، درس ايمان و حق پرستي و همت و تقوا و طهارت خوانده مي‌شود و محيط معنوي آن استعدادهاي خفتة انسانيت را بيدار و زنده مي‌كند. شرطة سعودي متوجه دوربين شد و جلو آمد، با خشكي و عصبيت گفت: حرام، حرام، ممنوع! ما را از محيط و عالمي كه داشتيم منصرف نمود.

مسجد قبلتين

سوار ماشين شده به طرف جنوب شرقي احد و شمال شرقي مدينه حركت كرديم. پس از چند دقيقه، پاي ساختماني كه بالاي تپه‌اي


269


است ما را پياده كرد. اينجا كجاست؟ مسجد قبلتين است؛ مسجد كوچك و ظريفي است كه در فضاي بيرون آن محرابي به طرف بيت‌المقدس و در داخل مسجد محرابي به سمت كعبه است.

رسول اكرم پس از هجرت، انتظار تغيير قبله را داشت. هيجده ماه بعد از هجرت آيات قبله، كه در سوره بقره است، نازل شد:

«قَدْ نَريَ تَقَلّب وَجْهِكَ فِي السَّماءِ...»

در اين آيات، اسرار قبله و علت تغيير آن بيان شده است. اين تغيير براي يهود، كه اسلام را از هر جهت تابع يهوديت معرفي مي‌كردند، ناگوار آمد! از اين رو به تبليغات و تحريكات پرداختند؛

رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) نماز ظهر را به سمت بيت‌المقدس خوانده بود كه فرمان تغيير قبله رسيد و نماز عصر را به سوي كعبه خواند يا در بين ظهر روي خود را به سوي كعبه گردانيد.

اين مسجد براي تذكر اعلام استقلال اسلام از هر جهت و زنده نمودن ملت و اساس ابراهيم است. تاريخ، محل تحويل قبله را در مسجد بني‌سالم معرفي نموده و اين همان مسجدي است كه اولين نماز و خطبة جمعه را رسول اكرم در آغاز ورود به مدينه در آن انجام داد.

مسجد فتح و جنگ خندق

ساعتي از شب گذشته دامنة تاريكي وادي مدينه را پوشاند. نخلستانها در فاصلة دور و نزديك، مانند دسته‌هاي مختلف پياده نظام در برابر يكديگر صف كشيده‌اند. ما در پرتو نور متلألأ ستارگان و چراغ


270


ماشين به سوي مغرب حركت كرديم. اتومبيل قريب دو كيلومتر در ميان جاده‌هاي ناهموار قراء سير نمود. در دامن تپه‌اي ايستاد. بالاي اين تپه مسجد فتح است. از ماشين پياده شديم و از ميان تخته سنگها به سوي مسجد بالا رفتيم. وه! چه شبهاي هولناكي بود كه رسول خدا بالاي اين تپه، در محل اين مسجد گذراند!

ماه شوالِ سال چهارم هجرت است كه نيروهاي مالي، جنگي و سياسي جزيرة العرب براي برانداختن اسلام هم آهنگ شد. قبائل غطفان و يهود خيبر و قريش با هم عهد بستند و سوگند ياد كردند كه از پاي درنيايند و به عقب برنگردند مگر آن كه مدينه را متلاشي كنند! يهود بني‌قريظه نيز كه در مدينه مانده و با مسلمانان هم‌پيمان بودند، پيمان خود را شكستند! نيروهاي عرب با تجهيزات كامل روي به مدينه آورد. سلمان فارسي پيشنهاد حفر خندق داد.

از آن خندق فعلاً اثري نيست و آنچه از آثار به دست مي‌آيد، خندق در حدود ربع دايره بوده كه ناحيه شمال مدينه و قسمتي از شرق و غرب را محصور كرده بود.

اين مسجد كه اطراف آن محل سپاه مسلمانان بوده، در داخله، نزديك خندق در سمت مدينه واقع شده است. ناحيه‌هاي ديگر مدينه را قلعه‌ها و نخلستانها احاطه كرده بود. احزاب و قبائل عرب با غرور و سرعت به سوي مدينه مي‌آمدند كه خط خندق متوقفشان ساخت! و از اين ابتكار جنگي مبهوت شدند! هر روز از دو سمت خندق، دو طرف تيراندازي و سنگ‌اندازي مي‌كردند.


271


روزي چند تن از قهرمانان عرب آمادة جنگ شدند؛ عمرو بن عبدوَد، عكرمة بن ابي جهل، هبيرة بن وهب و چند تن ديگر، اسبهاي خود را از موضع تنگ خندق جهاندند. از فراز اين مسجد گويا مي‌نگرم كه عمرو بن عبدوَد فارِس يَلْيَل قهرمان نامي عرب، اسبش را به جولان آورده، شمشيرش را مي‌گرداند. نعره‌اش مانند رعد فضا را مي‌لرزاند:

«وَ لَقَدْ بَحجت مِنَ‌ النّداء بِجَمْعِكُمْ هَلْ مِنْ مُبارِزٍ؟!»

رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) به مسلمانان مي‌‌نگرد تا چه كسي از جا برخيزد! سرها به زير آمده، رنگها پريده! اين فارِس يليل است، يك تنه هزار سوار را در وادي يليل پراكنده ساخت!

فقط علي (عليه السلام) از جا برخاست، باز هم او برخاست بار سوم هم او برخاست و به ميدانش شتافت!

در آن سمتِ خندق، چشمها به ميدان است! غبار به هوا برخاسته، برق شمشيرها پي در پي از ميان غبار به چشم مي‌آيد. بانگ تكبير دلها را از جا كند. اين علي است! از ميان غبار بيرون آمده سر عمرو را به دست دارد؛ از رگهاي گردن خون مي‌جهد. چشمش نيم‌باز است سر را مقابل رسول خدا انداخت؛ سوارانِ ديگر، روحية خود را باختند و از خندق بازجستند! كشته شدن عمرو، رزم‌آورِ پير عرب! به دست جوان سي سالة هاشمي، روحية ديگر دلاوران را شكست. ديگر كسي جرأت قدم گذرادن به ميدان و مبارزة تن به تن ندارد!

يك پيش‌آمد غير عادي ديگر هم، عهد اتحاد قريش و يهود را شكست؛ مردي از قبيلة غَطَفان به نام «نعيم بن مسعود» نهاني خدمت رسول خدا رسيد و اسلام آورد و اجازه خواست براي درهم شكستن


272


اتحاد دشمن، هر سياستي خواست به كار برد. اجازه گرفت و يكسره به سراغ يهود بني‌قريظه آمد، به آنها گفت:

شما در مدينه بسر مي‌بريد اگر قريش و غَطَفان نخواست كار جنگ را به آخر رساند و از آن روي بگرداند و به سوي شهر و ديار خود بازگردد شما چه چاره انديشيده‌ايد؟ شما مي‌مانيد و مسلمانان همساية خود! جان و مال شما مانند ديگر يهود در امان نخواهد بود!

گفتند سخن به راستي گفتي، چه چاره انديشيده‌اي؟أ

گفت: چند تن از سران قريش و غَطَفان را گروگان بگيريد تا شما را تنها نگذارند.

از آنجا سراغ قريش و غَطَفان آمد و گفت: يهود بني‌قريظه از شكستن عهد محمد پشيمان شده و براي جبران اين كار، قرار گذارده‌اند به نام «تعهد جنگ» تني چند از برگزيدگان شما را بگيرند و به محمد دهند، بيدار باشيد مبادا يهود فريبتان دهند!

در اين بين نمايندگان يهود رسيدند و پيام آوردند كه: براي تأمين دوام جنگ چند نفر گروگان مي‌خواهند. قريش هم باور داشتند كه يهود مي‌خواهند آنان را بفريبند و با محمد ساخته‌اند! از دادن گروگان خودداري نمودند و اختلاف ميانشان به شدت درگرفت و اتحادشان شكست!

28 روز از محاصرة مدينه مي‌گذرد. مسلمانان را گرسنگي و ناتواني و سرما از پاي درآورده است. اگر محاصره چند روز ديگر بطول انجامد و ديگر قبائل عرب به مهاجمين بپيوندند، كار


273


دشوار مي‌شود...

حذيفه گويد شبي تاريك و سرد بود. باد بشدت مي‌وزيد و مسلمانان از سرما و وحشت، در پناه سنگها خفته بودند. نيمه شب رسول اكرم (صلّي الله عليه وآله) بالاي بلندي (موضع مسجد فتح) ايستاده نماز مي‌خواند و با خداوند از سوز دل مناجات مي‌نمود و ياري مي‌طلبيد. چند بار مسلمانان را خواند و فرمود: كيست كه برود در ميان سپاه دشمن خبري بگيرد؟! عده‌اي خواب بودند و بعضي از وحشت و سرما جواب نمي‌گفتند. پس از چند بار، من به زحمت برخاسته نزديك رفتم.

فرمود مي‌شنيدي و جواب نمي‌گفتي؟!

عرض كردم يا رسول الله، سرما ناتوانم كرده اس. در حق من دعا كرد و فرمود:

برو، فقط خبري بياور و از هر كاري خودداري نما. من بيرون آمدم، در تاريكي شب از ميان سپاه قريش و غَطَفان خود را به انجمن ابوسفيان و سران رساندم و ميان آنها نشستم.

ابوسفيان از طولاني شدن محاصره و عهدشكني يهود با دلسردي سخن مي‌گفت، ناگاه گفت: هر كس پهلوي خود را بشناسد؛ مبادا جاسوسي از محمد در اينجا باشد! من دست آن كس را كه پهلويم نشسته بود گرفتم و گفتم: تو جاسوس محمد نباشي! ناگاه باد شديد درگرفت! چادرها را از جا كند و آتش‌ها را پراكنده ساخت. ديگهاي غذا واژگون شد. شترها رميدند. شن‌ها بسر و روي مردم مي‌ريخت. ابوسفيان وحشتزده از جا برخاست و شتر عقال شدة خود را سوار شد!


274


هر چه هي مي‌زد شتر به دور خود مي‌گشت و پيش نمي‌رفت! فرياد مي‌زد: كوچ كنيد. برخيزيد.

من خود را گرم و چابك مي‌ديدم و به وضع درهم و برهم و رسواي آنها مي‌نگريستم. كسي به كسي نبود. جامه‌ها به سر كشيدند و بار و بنه سبك را برداشته كوچ نمودند! من نيز برگشتم رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) را خبر دادم:

«اذكروا نعمة الله عليكم اذ جائتكم جنود فأرسنا عليهم ريحا وجنوداً لم تروها...»

پس از اين شكست جنگي و سياسي و بادي! ديگر اجتماعي براي كفر پيش نيامد و مدينه مورد حمله نگرديد.

اين مسجد فتح كه ما در اين شبِ تاريك در آن ايستاده و اطراف آن را، در شعاع نور ستارگان، مي‌نگريم، به ياد آن روز و آن فتح بزرگ است؛ چند مسجد ديگر در نزديكي اين مسجد، به نام مسجد علي و مسجد فاطمه و بنام ديگر صحابه بالاي مرتفعات سنگي برپاست كه گويا به ياد همين فتح و نجات مسلمانان ساخته شده است.

در تاريكي شب، ميان سنگلاخ، در هر يك از اين مساجد نماز گزارديم و به منزل بازگشتيم.

وضعيت شيعيان مدينه

شيعيان نخاوله زندگي رقت‌آوري دارند و بيشتر مردمان عفيفي هستند كه به باغداري و كشاورزي مشغولند و با دسترنج خود روزي به دست مي‌آورند. در ايام حج هم خانه‌هاي خود را به شيعيان اجاره


275


مي‌‌دهند و از زوار پذيرايي مي‌كنند. بيشتر ساكنين محل غير سيدند! سادات كه عموماً در اطراف و دهات به سر مي‌برند، وضع زننده‌اي دارند؛ گاه بيگاه، روز و شب، دسته دسته وارد منازل مي‌شوند و با نسبنامه‌هايي كه به دست دارند، با سماجت مطالبة خمس مي‌نمايند؛ آنچه ما ديديم بيشتر جوان و قوي بودند پير و ضعيف كمتر ديده مي‌شود! اين وضع، شيعيان و ايرانيان را متأثر مي‌نمود.

آقاي مرعشي كه از جوانان كاري و فعال اهل علمند، پيشنهاد نمود كه براي سادات نخاوله نقشه‌اي بايد كشيد. آقاي حاج ابريشمچي و بعضي ديگر ايرانيان هم اين پيشنهاد را پسنديدند تا شايد كمك به سادات، به صورت آبرومند و ثابتي درآيد.

با مرحوم حاج يسد محمدتقي طالقاني مذاكره كرديم، آن مرحوم مي‌گفت: اينها و چند نفري كه رؤساي اينها هستند، به اينكار تن در نمي‌دهند. من به اين‌ها پيشنهاد كردم كه مقابل آنچه از اين راه از زوار مي‌گيرند، من بطور مستمر ساليانه به آنها مي‌دهم تا در خانه‌ها براي سؤال نروند ولي نپذيرفتند!

دربارة قبور ائمه در بقيع، كه شهرت يافت دولت سعودي اجازه ساختن سايه‌بان داده، سؤال كردم، ايشان شرحي بيان كردند كه موجب تأثر شد.

گفتند: پس از آن كه به وسيلة مذاكرات در اينجا و كراچي و ايران، توجه پادشاه و وليعهد براي ساختن سايه‌باني كه زوار زير آفتاب نباشند، جلب شد، ما خواستيم بدون تظاهرات اين كار انجام شود ليكن


276


ناگهان آقاي سيدالعراقين به عنوان نمايندة آيت الله كاشف الغطاء در مدينه پيدا شد و شروع به تظاهر نمود! آن روزي كه با جمعي به قبرستان بقيع رفتيم، عمله‌ها را وادار كرد كه بيل و كلنگ به دست بگيرند و خود نيز كلنگي به دست گرفت و عكاس شروع به عكس‌برداري نمود. من از انجام اين مقصود مأيوس شدم! بعد از اين تظاهر روزنامه‌هاي سعودي به علماي شيعه، دربارة‌ اين عمل، حمله و توهين نمودند و نوشتند:

بي‌خود علماي شيعه براي اين كار تلاش مي‌كنند؛ زيرا كه تعمير قبول مخالف كتاب و سنت و سيره صحابه است (اين روزنامه‌ها را بما نشان دادند) و ما نخواهيم گذارد كه چنين كاري صورت گيرد!

سپس آن مرحوم گفت: من هنوز مأيوس نيستم؛ چون شخص ابن سود گفته، اجازة اين امور با علماي وهابي است، اگر علماي شيعه با علماي وهابي بحث كنند و آنها را قانع نمايند، هر رأيي كه دادند من اجرا مي‌كنم.

آن مرحوم با همت و پشتكاري كه داشت، مي‌خواست اين كار عملي گردد و دعوتي از علماي شيعه بشود، و با من دربارة انتخاب علما مشورت مي‌نمود! و براي آبرومندي شيعه در آنجا، تصميم داشت حسينية محلة نخاوله را توسعه دهد و تشكيلات تربيتي براي شيعه فراهم سازد. حضرت‌آيت الله بروجردي هم از هر مساعدتي دريغ نمي‌فرمود، متأسفانه تقدير خداوند او را در جوار اجدادش به خاك برد و اين آرزوها متوقف شد. اميد است كه زحمات آن مرحوم به


277


نتيجه رسد.

پس از چهار روز توقف در مدينه، رفقا آمادة حركتند و حق هم با آنهاست؛ چون مدتي است از خانه و زندگي دور مانده و خبري ندارند و بعضي هم كارهايي دارند كه موعدش مي‌گذرد و مي‌خواهند ايام عاشورا در عتبات باشند.

با كثرت جمعيت و بي‌نظمي و كمي وسائل، معلوم نيست توقف در جده چند روز خواهد بود؟ اگر اين عذرها نبود كه ناچار بايد با رفقا موافقت كرد، دوست مي‌داشتم در مدينه بيشتر باشم، شايد تمام مواضع الهام بخشِ تاريخيِ مدينه و اراف آن را از نزديك مشاهده كنم.

از مواضعي كه آرزوي ديدن آن را داشتم، اگر وسيله فراهم مي‌شد، سرزمين بدر بود كه جنگ تاريخي ميان مسلمانان و كفار در آن روي داد و مسلمانان با عدد اندك و آماده نبودن براي جنگ و نداشتن وسيله، بر مشركينِ مجهز پيروز شدند و اين پيروزي نخستين قدم پيروزي اسلام در مراحل بعد گرديد. ماندن چندي در مدينه با داشتن ميزباني مانند پسر عموي گرام، مرحوم حاجي سيد محمدتقي طالقاني و هواي ملايم، بسيار مناسب بود.



| شناسه مطلب: 78224