بخش 3
مدینة منوره
[مدينة منوره]
بعد از اداي فريضة صبح روز شنبه، دهم ذي قعده پس ماشين حركتكرد. درتمام آن دو منزل مسافت تا به مدينه، متوالياً عساكر متعدده براي دفع اعراب در راه بود. ميآمدند و به حاج سلام نظام ميدادند. اميد كه خداوند عالم هميشه ايشان را منصور و مظفّر بدارد، ولي با همة اين زحمات و خطرات و مهالك جاي احبّا خالي بود، درآن وقت كه به دو فرسخي مدينه رسيديم و سواد شهر مدينه و برقا برقگلدستههايطلاوسواد گنبد ميناي منوّر [34] خاتم انبيا ـ صلّي الله عليه وآله و سلم ـ نمايان شد. يك نوع افاضة نورانيت و روحانيت و فرح و مسرّت در قلوب خسته و پژمرده و هجران كشيدة ماها شد كه روحي تازه حقيقتاً به ما افاضه گرديد و تلافي آن همه لطمات و زحمات سابقه گرديد. يكجا از ذوق و شوق نزديك [بود] به آن كه
ارواح ماها به سمت آن آستان مقدّس پرواز نمايد.
پس بدون تأمل از ماشين خارج شديم، با محمولات در عربانه قرار گرفتيم و به دلالت آدمهاي حاجي باشي وارد محلة سادات نخاولة بني هاشم شديم. در منزل حاجي سيد رضا نام هاشمي مسكن نموديم و فوراً قصد اقامة عشره براي اتمام عبادات خود نموديم. ندانستيم كه صرف ناهار را به چه نحو نموديم كه از كمال عشق فوراً به غسل مستحبي پرداختيم. آن وقت سر از پا و پا از سر ندانسته به سمت آستان عرش نشان مقدّس نبوي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) روانه شديم. بعد از وصول به آستان ملايك پاسبان، از آن باب نزول جبرئيلي كه داراي حريم با نزهت و با فضاي [در اصل: فزاي] وسيعي به دلالت شيخ امين نام خادم سني بعد از تحصيل اذن و ادعيه و تكميل آداب عبوديت و ادعية لازمة مأثوره در اذن دخول و پس از سودن جبهه و صورت به آستان مقدّس و باب محترم، از همان بابي كه حضرت روح الأمين با پيغام الهي در كمال ادب و كوچكي وارد ميشد ما نيز وارد حرم محترم و مسجد سيد امم شديم كه في الواقع بعينه با اين حيثيت سرتاپا عصيان وارد جنات النعيم الهي شديم كه با اين لسان اَلكن و خامة شكسته زياده از اين بيان آن فوز عظيم ممكن نيست. [35] حلواي طنطراني تا نخوري نداني. پس از حصول چنان سعادت و حليت زاد طريق كه ما را تا به آن بهشت برين رسانيد و تأثير خيرية شير مادر و پاكيزگي نطفة پدر كه چنين استعداد تحصيل چنان فيض در كمون ما بود به وديعت سپرد و در اين موقع بروز نمود. شكرها گزارديم و بر روان ايشان در محضر مقدّس نبوت (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) درودها فرستاديم. پس با قلب صافي كه خالي از
عموم اغيار بود به وظايف زيارت حضرت خاتم و هيكل عصمت خاتون قيامت بين القبر و المنبر پرداختيم و اداي تحيّات زاكيات و صلوات فرايض و نوافل و سجدات تشكّر و تعفير جبين در آن مقام مقدس كه فرمودهاند «بَيْنَ قَبْرِي وَمِنْبَرِي رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِِ» علي قدر المقدور نموديم. مخصوصاً من بنده حتّي الامكان در هر شبانه روزي كه لااقل سه مرتبه به تقبيل آن آستان موفق بوديم اداي فرايض و نوافل را از پهلوي ستون مبارك ابي لبابه كه نايب مناب ستون حنّانه است و معروف است به ستون توبه و واقعه در محاذات رأس مقدّس سرور بني آدم، حضرت خاتم ـ صلّي الله عليه و آله و سلم ـ است نميگذشتم. زهي سعادت و شرافت چشمي كه تماشاي آيين و تزيين آن رواق مطهر و اوضاع بهشتيه آن مسجد مقدس و مقرنس كاري آن را نموده باشد كه روحانيت آن مقام قدس و وسعت جا و بناي آن نخستين مسجد دنيا كه اصل سطح وي بغير از حدود اربعه و جوانب چهارگانه، شامل يك صد و نود و شش [196] ستون سنگ يكپارچه به ارتفاع شش ذرع تمام كه اغلب آن اساتين مطرّز به طلا و قرب يك ذرع از زمين بالا آمده، چهار طرفش برنج اصل ريخته شده و به غير از ضرايح ثلاثه، چندين كرور تومان سلاطين چراكسة روم براي تزيين آن فضاي [در اصل: فزاي] مقدس به كار بردهاند كه ما به پيوسته تا يوم القيام نام خير از ايشان در صفحة ايام باقي و برقرار است.
در بدايت تشرّف ورودمان قرب [36] يك ساعت به خوبي از نظاره و تماشاي آن بهشت مقام، واله و حيران بوديم؛ حيرانتر از آن
ساعت وقتي شديم كه تماشاي گنبد مطهّر را نموديم كه با آن عظمت و وسعت كه قبّههاي هيچ يك از ائمه عراق را به آن عظمت نديديم، مع هذا تمام قبّة منوّره به ميناي اصل ريخته شده كه مقدار قيمت و خرج آن خدا ميداند و بس كه طليعة خضراي وي چشم را روشن و قلب را رونق مي دهد.
پس در آن روز ورود همانقدر كه مسمّاي زيارت و عبوديت را در آن مكان مقدّس كه منتهاي مقصود ما فقرا بود به عمل آمد
و رخصت حاصل نموده، از آنجا براي تقبيل عتبة طاهرة ائمة اربعة
بقيع ـ عليهم السلام ـ كه از مسجد نبوي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تا آن مقام قرب سيصد قدم بيش نبوده است، شتافتيم. بدواً به حكم قانون بدعتي، هر نفري يك مجيدي داديم. بليت اجازة زيارت همه روزة آن حجج اربعة الهيه را دريافت نموديم. از ملازمين خوش عقيدت خوش انصاف آن بقعه گرفتم. بعد از تشرّف به آن بقعة منوّره و دست دادن رقّت و خشيت بي نهايت، پس في الجمله دلي در زيارت و گريه و زاري در آن بقعة منوّره خالي نموديم و آن روز را مراجعت به منزل كرديم و راحت نموديم.
روز ديگر قبل از طلوع فجر ثاني از ذوقي كه در دل بود براي فريضة صبح، اوّل به مسجد مقدس شتافتيم و اداي فريضه نموده بعد به زيارت تفصيلي موفق گرديديم و جبهة تضرّع منوّر سوديم از نَعَمات عظماي الهية آن كه بسط قواعد مشروطه صحيح عثمانيه معارضات و معاندات ظاهري بين عامه و خاصه را كه از بدو رحلت حضرت نبوت تا چند سال قبل از تقيه و اذيت هاي فوق العادة به حاج شيعه را مرتفع
ساخت؛ بهطوري كه همه كس در همه وقت آزاد و ماها را همه ساعت در نماز و زيارت به طريق مذهب حنيف جعفري (عليه السلام) ابداً معارض و مانعي نبود الاّ آنكه درحين انعقاد صفوف جماعت فرايض به واسطة كثرت مأمومين عامه درحالتي كه چهار امام جماعت از چهار مذهب عامه فرداً فرد امامت ميكردند در آن حين عموم زائرين خاصه را [37] از اناث و ذكور و وضيع و شريف؛ هرچه بودند اوّل ارفاقاً، بعد عُنفاً از مسجد اخراج ميكردند ولي غير از هنگام انعقاد جماعت، ديگر به ظاهر ابداً تعرّضي به كسي نداشتند. اين بود كه ماها در همه روزه در اوّل وقت فريضة صبح به لطايف الحيل خود را وارد حرم محترم مينموديم و به اداي فريضه در آن مكان مقدس موفق، بعد از اداي فريضه از ترس اخراج كه هنگام جماعتشان بود خود را در زواياي مسجد مختفي ميداشتيم و به اداي قضاي نيابتي از والدين و خود مشغول مي شديم. بعد از اداي يك صد ركعت نماز قضاي يوميه آن وقت به فراغ خاطر اوّلاً نيم جزو از كلام الله مجيد را در محاذات رأس مطهّر قرائت ميكردم وثوابش را ايثار روح مقدّس حضرت نبوت مينموديم وبعد دركمال آسايش به وظايف مفصّله زيارت حضرت ختمي مرتبت، بعد از زيارت حضرت خاتون قيامت مشغول ميشديم و غالباً من بنده به نيابت مخصوصه از عموم احبّاء و اقربا و سفارش كنندهها زيارت خاصه به جا ميآوردم. بعد از خدمت حضرت رسالت، به تشرف زيارت ائمه اربعة بقيع ميپرداختيم.
بعد از ورود به آن آستان عرش نشان و دعاي ورود، اوّلاً يك زيارت مجموعه ميخوانديم ونماز زيارت به جا ميآورديم. بعد
زيارت مستقلة مخصوصة جداگانه براي فرد فرد از ائمه اوّلاً زيارت حضرت امام مجتبي، رابع اصحاب كسا با نماز زيارت ادا ميشد. بعد زيارت اوّل آل عبا حضرت سيد الساجدين با نماز آن، بعد زيارت حضرت امام محمد باقر علوم النبيين با نماز آن، بعد از آن زيارت مخصوصة مأثورة امام سادس حضرت بحق ناطق جعفربن محمد بن الصادق ـ عليهم السلام ـ كه تمامي چهار تن، كه هر يك جانِ تمام عالماند مرادف هم در ميان يك ضريح نوراني فولادي مزين به مليلههاي نقره كه تخميناً پنجاه هزار تومان خرج صنعت و نصب وي از جناب حاجي امين السلطنه ايراني آن شده، هر يك به فاصلة نيم ذرع از ديگري پهلوي هم خوابيده و انوار باهره از آن قبور اربعة طاهره علناً متصاعد از عرش اعظم تا تخوم ارض آن مكان مقدّس را فرا گرفته و فيض ميرساندند. [38] بعد يك زيارت مخصوص مقابل ضريح مقدس كه وصل به ديوار طرف شرقي آن بقعة منوّره است و معروف بهضريح صديقه است، نسبت بهخاتون قيامت با نماز زيارت بهجا آورده ميشد. هرچند مرحوم مجلسي را اعتقاد اين است كه آنجا قبر فاطمة بنت اسد است و غلطاً به قبر فاطمة زهرا (سلام الله عليها) اشتهار يافته است. اين بودكه بعد از مسجد رسول (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به موجب ظنّ متآخم به علم، زيارت آن معصومة مظلومه در بيت الأحزانش كه در ظَهر بقعة مطهّرة ائمه اربعه قرب سي قدم فاصله واقع هست و بوي آن مخدره از آنجا علناً استشمام ميشد به جا ميآورديم و بعد از آن يك زيارت مخصوصه هم به ابراهيم پسر پيغمبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كه بقعة مباركهاش چهل قدم فاصله در پيش روي بقعة ائمه است با زيارت حضرت عقيلكه بقعة آن
جناب درجنب بقعة ابراهيم است عمل ميآمد وبعد هم دعاي مخصوصي در بارة بانيان تزيين رواق مبارك چهار امام كه في الجمله ايشان را از غريبي درآوردند، به جا آورده ميشد ولي افسوس كه اين مصيبت آن چهار تن معصوم كه في الحقيقه در خانة خود قرار دارند وبه آن درجة ابتذال و ذلّت و اهانت نسبت به مرقد منوّرشان به كار ميزنند كه نميگذارند كسي به توسيع و تزيين آن به مانند بقاع ساير ائمه بپردازند و كذا بالنسبه به زوّارشان كه اوّلاً از هر نفر يك مجيدي به عنف ميگيرند و بعد هم اوّل غروب آفتاب درِِ رواق را به روي خواص و عوام ميبندند؛ نه شمعي، نه چراغي، نه عزاداري، مانند قبور ساير مدفونين آن مزار، غريبوار خوابيدهاند.
بالجمله در آن مدت وقوف ما در آن ارض اقدس و شهر مقدّس كه چهارده روز موفق بوديم همه روزه حسب المقرّر از اوّل طلوع فجر ثاني تا مغرب، علاوه ازآن كه اداي فرايض يوميه را در آن مسجد منوّر غنيمت و فوز عظيم ميدانستم، هر روزي هم يكي دويست ركعت نماز قضا [39] در آن مكان مقدّس ميگزارديم و سه ـ چهار دفعه هم به زيارت حضرت رسالت (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و خاتون قيامت و ائمة اربعه علي التفصيل موفق ميشديم و از بابت تعيش هم به واسطة اعتدال آب و هواي آن ارض طيبه و اهتمام ميزبان ..... ما در پذيرايي و انجام ملزومات واقدام به نظافات بسيار بر ما خوش ميگذشت و ابداً استشمام كسالت و كدورتي نميكرديم و يكي دو ساعت هم با فراغت بال به سياحت و تماشاي شهر مدينه و اهلش ميپرداختيم.
شهر به آن مختصري كه از جهات اربعه بر حسب مساحت ضربي
يك فرسخ شرعي اصل آبادي شهر به نظر ميآمد، چقدر ظريف و نظيف و روحانيت و داراي همه نوع نعمت، آن هم دركمال ارزاني، از بركات انفاس طاهرات شش تن معصوم، علانيه آثار نورانيت و نزول بركات در هر نقطهاش مشهود، در آن چند روزه قرب يك صد و پنجاه هزار نفر حاج از عامه وخاصه در وي اجتماع نمودند. تمام بوم و برزن شهر مملو از مرد و زن حاج به قسمي كه اواخرها عبور از سكك و بازارها از تزاحم ناس در كمال صعوبت بود. مع هذا ابداً تفاوتي در كثرت و قلّت نعمات آن ديده نشد.
شبها را نيز موفق به انعقاد مجلس روضة حضرت سيد الشهداء ـ ارواحنا فداه ـ در همان در محله سادات نخاوله ميبوديم. از بس كه اشتياق زيارت را داشتيم، در آن چند روزه ابداً به ياد هيچ متعلقي از متعلقات دنيا نبوديم تا آن كه در روز پنج شنبه، پانزدهم ذي قعده، پسران شريف مكه از براي حركت دادن حمل نبوي و حاج مدينه با هزار سوار عرب و دو عرّاده تخت روان وارد مدينه شدند؛ آن هم با كمال شكوه و زينت و استعداد در روز شنبه هفدهم، محمل مقدّس نبوي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از شام وارد مدينه گرديد.
بعد از استقبال عام و اجلال تمام در حرمش جا دادند. روز ديگرش محمل عايشه با آراستگي تمام از مصر وارد شد. آن هم با كمال زينت و شكوه و جلال در حرم مسكن كرد كه [40] في الحقيقه هنگام ورود حَملين و ورود پسران شريف با شرف در مدينة طيبه به واسطة آن همه تبجيلات و احترامات خلايق نسبت به ايشان و غوغاي عام تماشايي بود.
روز ششم از وقوف ما در آن خاك اطهر بود كه با كمال مأيوسي رجماً بالغيب در ميان كوچه به ملاقات حاجي ابراهيم نجل ارجمند حاجي امين الشريعه هيدنجي..... نايل شديم كه در تمام راهها انتظار و نگراني ايشان را داشتم. پس ما را به منزل دلالت كرد. به زيارت مرحوم حاجي شيخ محمد امين الشريعه فائز شديم و خيلي خوشوقت گرديديم. و همه ساعت به واسطة قرب جوار، با هم بوديم. ولي از آنجايي كه بايد قضا اسباب كار خود را تهيه نمايد تا بعدها آثارش را بروز دهد، اين بود كه جناب حاجي امين الشريعه با پسر و همشيرهاش حاجي ربابه خانم و جناب حاجي سيد حسين قزويني و حاجي هادي نام كه رفيق و هممنزل بودند بدون صلاحديد رفقا در حمل مقاطعة حاجي حسين نام مكي كه يكي عرب بي نام بيرسم بوده است واقع ميشوند و آن عرب به ايشان وعدهها و نويدها ميدهد. بيچاره مطمئن قرب ده ليره هم مال المقاطعه پيش تحويل ميدهد. مبالغي گزاف هم صرف مخارج تهية كجاوه و لوازم مأكولي دوازده منزل راه بين الحرمين مينمايد. تهيه بسيار كاملي ميبيند تا آن كه در روز حركت از مدينه سمت مكه، حملهدار ما جناب حاجي باشي قرب دويست ليره كه يك هزار تومان متجاوز باشد، به عنوان اخوه از بابت حفظ حاج مقاطعين خود به پسران شريف كه امير حاج بودند تقديم مينمايد تا ما ها تحت الحفظ ايشان به سلامت بگذريم.
[41] پس در روز پنج شنبه، بيست و دوم ذي قعده، پسران شريف كه امارت و حكومت قافلة حاج با ايشان بوده، با دو محمل شامي مصري با سه هزار عسكر مسلّح دولتي با توپ و توپخانه وقورخانة
كامله با قرب صد هزار حاج از راه شرقي كه راه بسيار سخت خطرناكِ پر وحشتِ بيآب باشد حركت فرمودند و ما را نيز حركت دادند. بنده با مرحوم حاجي ملامحمد حسين واعظ به كجاوه از قرار هر نفري يازده ليره تا روز دوازدهم ذي حجه روز ختم عمل قرار گرفتيم. يك نفر آدم مخصوص كه عبارت از حكام باشد مواظب كجاوة ما بود. رفقاي ديگر ما كه شش نفر بودند سرنشيني شتر اختيار كردند. از قرار هر نفري 9 ليره به شترسوار شدند.
آن شب را كه ليلة جمعه بيست و سوم باشد در يك فرسخي راه مدينه در اُحُد كنار بقعه مباركة حضرت حمزه سيد الشهدا اردو افتاد. از شكوه آن اردو و وضع نظم آن كه هيچ سلطاني را اردو به آن شكوه و جلال تصور نميشد، حيران ماند. يك فرسخ در يك فرسخ چادر و خيام و سراپرده كوبيده به نحوي اردو منظم كه پرنده را عبور بارها ممكن نبود. وقتي كه وارد شديم ديديم يك چادر دوازدهخانه براي ما كوبيده و چادر خلوت هم وصل به او زده شش خيك بزرگ آب حاضر، هيزم مهيا، مشعل كوبيده، به همه جهت اسباب آسايش فراهم. شكرها گزارديم.
ولي از طرف ديگر قرب شش هزار نفر حاج به همراهي جناب حاج سيد محمد نجل ارجمند حضرت آيت الله سيد كاظم طباطبايي يزدي در صبح روز جمعه 23 بدون استمداد كامل از راه معروف سلطاني حركت مينمايند. رؤساي اعراب حربي كه از جملة [42] ايشان ابن السليم معلون بود وقرب چهارده كرور از آن اعراب مثل حشرات الأرضدر بيابان بين مكه و مدينه و شام و بيابان نجد ريخته و
پاشيده و هميشه ياغي دولت هستند از جماعت حاج مطالبه اخوه نمودند. از هر نفري چهار ليره. حسب العاده خودشان درخواست كردند. نصفي ازجماعت حاج بدون مضايقه تسليم كردند. جمعي ديگربه واسطة عدم اقدام پسر آقا مغرور شدند. تمكين به دادن اخوه نكردند و ندادن اخوه غنيمت خود شمردند كه از جملة ايشان مرحوم حاجي شيخ محمد امين الشريعه با همراهانش بودند تا به حدي كه رؤساي عرب از دوهزار نفر به هشتاد ليره هم اكتفا ميكند. باز نميدهند؛ يعني قدري هرزگي را هم حكامها و حملهدارهاي ايشان نمودند. لذا در هنگام حركت، رؤساي عرب به حكام اخوه دهندهها ميسپارند كه شما بعد از بستن احرام در مسجد شجره كه يك فرسخي مدينه وميقات آن راه است با حاج خود قدري عقب بمانيد تا اخوه نداده ها جلو بيفتند تا ما به مقصود خود نايل شويم. اين حكامها هم به آنها اطلاع ندادند. اين شد كه بعد از وصول به مسجد شجره و انعقاد احرام، اخوه دادهها، چه عقب ميمانند و چه از راه فرعي كج ميكنند، آن حاج كه اخوه نداده بودند با كمال خاطر جمعي جلو ميرانند.
همينكه قرب يك ميدان از مسجد شجره ميگذرند و به بغاظي (بوغاز) ميرسند، اعراب حربي به سرشان ميريزند. شليك تفنگ ميكنند. قرب چهارصد نفر از حاج تلف ميشوند. پانصد شتر هلاك ميگردد. دو هزار نفر هم از فرق تا قدم چاپيده ميشوند؛ بهطوري كه به جز لباس احرام چيزي براي ايشان نميماند. حتي پسر آقا را هم يكسره لخت ميكنند. آناني كه اخوه داده بودند؛ چه از راه فرعي چه از راه سلطاني، به سلامت گذشته، اما چه سلامتي كه تا مكه هر شبي را
از هر نفري براي كشيك و اجرت آب و لوازم ديگر حكام خوش انصاف كه خوردن خون حاجي را مباح ميدانند يك ليره ميگرفتند تا نيم جاني در موقعش به مكه رساندند، ولي يغما شدهها اضطراراً با دست خالي به مدينه رجعت نمودند.(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. گزارش سفرنامة شيخ علي در باره حمله به كاروان در مدينه، در سال 1330 (به نقل از به سوي ام القري) و بالجمله رفته رفته روز بلند شد و از حركت خبري نشد. پسران شاهد كه مقوم اين حملهدارها و اين قافله بودند حاضر شدند و عذري غيرموجه آورده، رفتند به مدينه كه تصفيه امور خود كنند و برگردند، الي بعد از ظهر نيامدند، جمعي را همراه ايشان فرستاد برگشتند و باز عذر غيرموجه آوردند و اظهار داشتند كه شخصي راه را سد كرده در گفتگوي با او هستيم، كمكم شب شد و اليوم حركت تعويق افتاد. حجاج به زمزمه و ولوله و فرياد درآمدند، ليكن لاعلاج مثل شب گذشته مشغول به مدافعه با اشرار شدند، معذلك بعضي مجروح و مقداري اموالشان را بردند، در اين شب مهنا پسر شاهد با پسر مصري كه راه را سد كرده بودند، مشغول مذاكره بود و در چادر ما هم آمد و خيلي صحبت شد به جايي نرسيد بالأخره او رفت و مطلب در بين حملهدارها مطرح شد، جمعي از ايشان مطلب را اهميت دادند كه تا تصفية امر اين قبيله نشود عبور حاج مشكل است؛ جمعي خيلي تهاون به خرج دادند كه خير مطلبي نيست همهساله همين اشكالات توليد و رفع ميشود، نتيجه دست نيامد؛ صبح سهشنبه قافله حاج بار كرده مبلغ سي ليره هم از حملهدارها جمع كرده به مهنا دادند كه بدهد به پسر مصري و رفع غايله را بكند و اين ترتيب برحسب اقدام خود مهنا بود والا حاج از اين كه ثانياً پولي بدهند چندان حرفي نداشتند، حضرت آقا مانع از دادن پول بودند بهعنوان اينكه اين فقره بدعتي ميشود بر عابرين.
در اواخر شب كه ديدم مطلب به جايي منتهي نشده، از خواب برخاستم و جماعت حاضرين را گفتم كه بدون تصفيه و ترضيه حركت عقلايي نيست ولي افسوس كه مفيد نشد. فريب پسران شاهد كه ما جماعت كثيره و ايشان فئه قليله هستند و البته بر ايشان غالب خواهيم شد خوردند و بناي حركت گذاردند. آنچه فرياد زديم كه قافلة حاج طاقت شنيدن صداي يك تفنگ از طرف دوست ندارد فضلاً از دشمن ثمري نكرد و من حيث لايشعر بعد از دادن سي ليره عثماني به مهنا كه ببرد به حضرات بدهد و ايشان را متقاعد نمايد حركت كرديم. قدري قليل كه راه پيموديم ملاحظه نموديم كه از طريق مسجد شجره منحرف است؛ همان وقت مقدمات تشويش در خاطرها گذشت كه چرا به مسجد نرفتيم. بالأخره مقومها گفتند بهسمت مسجد نميتوانيم برويم وبايد از محاذي مسجد مُحرم شويد. از شترها فرود آمده، غسل كرديم و تلبيه احرام گفته، بين آن كه جمعي در حالت تلبيه و جمعي فارغ از آن در حالت توجه و خضوع و تهيه براي اجابت دعوت حضرت حق جلشأنه (بودند) كه بغتتاً صداي گلوله و تفنگ از عقب قافله بلند شد و آتش حرب و فتنه مشتعل گرديد.
حجاج محرم برهنه بيچاره سوار بر شترها روي به راه نهادند و در عقب جماعت حرب عليهماللعنه مشغول تيراندازي هستند و مقومها هم براي خالي نبودن عريضه صورت مدافعه به خرج ميدهند. رفته رفته از اطراف كوهها گلوله باريدن گرفت. قافله حاج را هدف رصاص جفا كردند، شترها رميدند، كجاوهها بر زمين خورد، جمّالهاي خبيث چون بازار را آشفته ديدند و آب گلآلود، مشغول نهب و صيد ماهي شدند. بارها بود كه از پشت شترها بر زمين انداختند، حاج بيچاره از فراز شتر به زمين انداختند. جمعيت دزدها زياد شد، از سه طرف باران گلوله باريدن گرفت، سيئات اعمال مجسم شد. شترها روي به فرار، بارها و كجاوه روي زمين، معتمرين محرم سر و پاي برهنه در بيابان سنگلاخ در خار و خس حياري روي به فرار گذاشته يلذن بعضهم ببعض؛ زنهاي مجلّله با لباس احرام، پاي برهنه، از هراس جان هريك به سمتي ميدوند؛ بيمروت از خدا بيخبر حربي بيناموس فرصت فرار نميدهد، فيالحقيقه قيامتي برپا شد، برق گلوله است كه از بناگوش مسلمانها ميجهد، فرياد وامحمدا صحرا را پر كرده، چون گلّه كه گرگ در آنها ريخته باشد سر به جايي نميبرند. طفلهاي معصوم و مرضاي مظلوم و زنهاي فلكزده ميان دست و پاي شتر در بين كوه سنگ هدف گلوله شدند.
تأديب حضرت قهار نازل، قريب سه ساعت حال بدين منوال گذشت، بالأخره از جلو حاج بناي گلوله زدن گذاردند. طبعاً مقدم قافله به سمت درّة كوهي روي به دست راست مايل گرديد؛ در اين دره امر شدت كرد؛ چندان بار و كجاوه روي خاك ريخت كه از عهدة تحرير خارج است. فيالحقيقه نمونة {يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيه}.( سوره عبس : آيه 34 )
عاشقان را گر در آتش ميپسندد لطف دوست * تنگ چشمم گـر نظـر بر چشـمة كوثر كنم
حالت خوشي بود، توجهات كامله براي جلب نظرات رحماني موقع پيدا كرده بود، زهي سعادت! "شستوشويي كن وانگه به خرابات شتاب"؛ اگر اين فشار تصفيه كرورات سيئات چندين ساله دلهاي سياه را نكرده بود بسا من قابل دخول حريم حضرت ربّالعزه نبودم.
علاوه بر وحشت و دهشت و تعب پياده دويدن در سنگها عطش فوقالعاده غلبه كرد، زبانها در دهانها خشك شد؛ سيد بيچاره گفت چشم من تار شد، آسمان و زمين در نظرم تيره گرديد.
گر نويسم شـرح آن بي حـد شود * ثنـوي هفتـاد مـن كـاغذ شـود
و بالجمله جمّالهاي بي دين بناي سختي را به حجاج گذاردند، آن بيچارهها را از شترها ميانداختند و بارهاي ايشان را ميبردند، آن بدنهاي از گل نازكتر را برهنه و پياده هدف گلولة جفاي آن ظالمان از خدا بيخبر نموده مشغول چپاول خود شدند. هركس به خود مشغول است، كسي از كسي خبر ندارد، معلوم نيست كشته كيست و زنده كيست، بالأخره از آن دره سرازير شده سواد مدينه طيبه از دور نمايان شد. خط آهن نزديك رسيد، عساكر حفظه شمندفر مطلع شده براي مدافعه نزديك آمدند و با آن دشمنان دين
آن كـه دايـم هـوس سـوختن ما مـيكرد * كاش ميبود و در آن لحظه تماشا ميكرد
لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ لَبَّيْك وَحْدَكَ لاَ شَرِيكَ لَك، إِنَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَة وَالْعِزَّةَِ لَكَ، اللَّهُمَّ اجْعَلْهَا َكَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا وَذُخْراً لِيَومِ حَشرِنَا وَنُشُورِنَا. جان قربان آن دربه درهاي صحراي پر خوف كربلا كه چه گذشت بر آن ذراري طاهره ـ عليهمالسلام ـ وَلله دَرُّ مَن قَالَ:
تو كمان كشيده و دركمين كه زني تيرم ومن غمين * همـه غمم از همين كه خدا نـكرده خطـا كني
به جنگ درآمدند و ايشان را مانع از تعاقب قافلة حاج شدند. آن جماعت در به در مسلوب و منهوب، مجروح، مقتول، گرسنه، تشنه، برهنه روي به مدينه نهادند و با يك حالت فلاكت و ذلتي برهنه و تشنه به مدينه رسيدند و در پشت مدينه نزول نموده جماعتي كثير از ايشان در آن وادي محظور مخوف ماندند كه قدرت بر آمدن نداشتند. جمعي هدف گلوله شده مجروح و چند نفري مقتول؛ آنقدر ليرهها و بارها و قرهپوكها و براتها و زر و زيورها و قاليچهها رفت كه قلم نوشتن آن را طاقت ندارد. لدي الورود به حكومت محلية مدينه طيّبه اطلاع داده، حضرت آقا با همان حالت احرام به منزل حكومت رفته تفصيل حال را بيان كردند. والي هم تمام اشغال حكومتي را كنار گذاشته، مشغول تصفيه امر ايشان شد. عساكر حفظة راه، عربها را عقب نشانده مقداري از اموال حاج كه در اين حدود صحرا ريخته بود جمع كردند و اطلاع به شهر دادند، جمعي از حاجيان رفتند و قليلي از آنها را آوردند ولي سفره بي مدعي، خلوت بي انتظار آن ظالمان بيدين خنجر را كشيدند به جان بارها و آنچه از نقود و نفايس بود بار كردند و بردند، ميتوان گفت خسارت اين قافله در اين وقعه شصتهزار ليره ميشود. يك نفر سيد با عيالش برهنه و حيران مانده اظهار كرد كه از من يك نفر هفتصد تومان ميشود.
المرء يجمع و الزمان يفرقه * و يذل يرقع و الخطوب تمزقه
خلاصه به شفاعت حضرت خاتم ـ عليه و آله السلام ـ جان جماعتي به سلامت خلاص شد وگرنه مظان آن بود كه يك نفر جان به در نبرد، تا حوالي غروب متفرقين حاج جمع شدند صداي ضجه وگريه بلندشد. مسلمان نشنود كافر ببيند. حاجيحسينقمشهاي كه از يكي(
(همسفران ومراقب دستگاه همواره بود به محض ورود مدينة طيبه تسليم شد و عمدة علت، مرضي بود كه چند روز قبل مبتلا شده بود و به جهت خوف و عطش و شدت زحمت در اين روز جانش به تنگ آمده طاقت نياورد و به عالم ديگر پيوست؛ {إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ} .
[43] در آنجا سه فرقه شدند. يك جمعي در مدينه ماندني شدند و ابداً قابل حركت به سمتي نشدند. يك فرقه هم از راه ماشين به شام از آنجا به بيروت كه با كشتي به جده بروند، از اين راه خود را به مكه برسانند تا از اعراب حربي مستخلص باشند. آن جماعت كه قرب هزار نفر ميشدند از بابت تعطيلي كشتي در بيروت به مكه وقت عمل نرسيدند. در هيجدهام ذي حجه ناچاري به جهت اعمال استحبابي به مكه وارد شدند ولي آقازاده اين تعطيل را در مدينه به توسط تلگراف معلوم كرد. لذا با جمعي ديگر كه دو هزار نفر ميشدند با كمال بيچارگي مجدداً از همان راه سلطاني عازم مكه شدند. هرچند صدمه خيلي ديدند ولي آن قدر شد كه از عمل باز نماندند كه از جملة ايشان مرحوم حاجي امين الشريعه خودمان بود كه وقتي كه روز هفتم وارد مكه شدند، غير از لباس احرام چيزي براي وي و همراهانش واگذار نشده بود. حتي تذكرههاي ايشان هم به يغما رفت و پسرش مرحوم حاجي ابراهيم هم تير به پايش خورده بود كه قابل رفتار به هيچ وجه نبود.
يك حالي در بيچاره مشاهده شد كه خدايا احدي نبيند! اين شد كه ده ليره از جناب حاجي نقيب استقراض نمودند. همين قدر شد كه عمل حج را حسب التكليف در موقعش طوري انجام دادند، اما ما هشت نفر كه در حمل حاجي باشي بوديم، از توجهات اعلي حضرت
امام زمان ـ عليه السلام ـ و همّت جناب حاجي باشي چنان كه سابقاً اشاره كردم از راه شرقي به يك خوشي به مكه آمديم كه ابداً معناي ناامني و تشنگي كه از لوازم ذاتيه آن راه بود حتي صدمات ديگر و مخارجات قهريه را تا مكه به هيچ وجه نفهميديم. بنده و مرحوم حاجي واعظ در كجاوه قرار داشتيم. رفقاي ديگر سرنشين. يك شتر مخصوص حمل آب ما بود. شش نفر جَمّال و حكام داشتيم. وقتي كه خواستيم در روز پنج شنبه 24 از مدينه حركت كنيم آن شب را فرّاشان حرم در ساعت پنج و شش از شب گذشته با چوب و تازيانه و خنجر مانند اجل در منازل سادات نخاوله به بالين چادر حاج آمده از هر نفري يك مجيدي و نيم [44] گرفتند و رفتند. بالجمله پس از اين كه با حجاج ثمانيه به صحابت دو محمل معتبر يكي شامي و يكي مصري به امارت پسر با شرف شريف مكه وقت ظهر روز پنج شنبه 22 ذي قعده از مدينه طيبه به عزم مكه مكرمه حركت نموديم. دوساعت مانده بود بهغروبكهدركنار مرقد مطهّر حضرت حمزه ـ عليه السلام ـ در صحراي اُحد اردو افتاد. يك فرسخ در يك فرسخ را اردو گرفت. چنان نظم اردو برقرار و كشيكچيان از تمام اطراف مواظب بودند كه پرنده را عبور به اردوي حاج ممكن نبود، چه رسد به انسان.
تا صبح، مشاعلِ در دم خيام حاج، مشتعل و شليك توپ پياپي. هنگام رحيل شليك توپ ميشد. وقت سكون هم كذلك. بعد از حركت هم مشعلچيان تا طلوع آفتاب مشعل در جلو اردو ميكشيدند. عساكر منصورة عثماني كه قرب شش هزار قاطر سوار با شش عراده توپ شربنل و مسلسل و قورخانه از زمان رحيل تا وقوف از ابتدا تا
انتهاي اردو را كه تخميناً مسافت چهار فرسخ را ممتداً و متوالياً داشتند مواظب بودند و به نحوي اهتمام در حفظ شؤونات حاج به واسطة توصيه امير حاج داشتند كه احدي از حكام و جمَال آدم خوار حاجي كُش كه در خون خوردن حاج آني منفك نيستند، قدرت به حركت چشم به حاج نداشتند. چه قدر بر خصوص شخص ما در چنان معبر خطير مهلك كه در كجاوه قرار داشتيم راحت و خوش گشت. اوّلاً از صبح تا زمان نزول از شتر در ميان كجاوه پردهدار به راحت ميغنوديم. گاهي خواب و زماني بيدار، لوازم اكل و شُرب همگي در كجاوه به قدر ضرورت حاضر. حكام وجلودار هم دقيقهاي از شتر و كجاوه غافل نبودند. در كمال اقتدار، وقت وقوف، ما را در [45] جلوي چادر به آرامي از كجاوه فرود ميآوردند و در منزل قرار ميگرفتيم و ابداً تشويش بار احمال نداشتيم. حتي هيزم طبخ ما را هم حاضر ميكردند و چادر مبال هم در پهلوي چادر منزل زده شده بود و ديناري هم كسي از ما مطالبه مخارج و شلتباقائيه كه رسم بود نميكرد.
بالجمله، آن شب را شكوه قافله و كثرت حاج بر ما چندان معلوم نشد. صبح روز جمعه 23 كه از اُحد، از راه شرقي حركت نموديم. آن وقت اجلال امراي قافله و امراي [ديگر] مشهود گرديد. مخصوصاً تشخص امير حاج كه شخصاً به علاوه از عساكر و استعداد دولتي دو هزار سوار عرب از خودش داشت كه تماماً مسلح سوار بر شتران ذلول سفيد برق رفتار به طريق نظامي با طبل و مُزيك راه ميرفتند و هالهوار اطراف حاج را داشتند. تخت روان امير را شش قاطر مي كشيد و
مزيد اعتبار قافله و اطمينان آن پاشاه مصري بود كه به همراه حمل امّ المؤمنين آمده و اين دو محمل اسباب مصاحبت اين دو رييس معتبر و عساكر عثماني شده بودند كه اين همه پيرايه و اعتبار و ازدحام و اطمينان قافله را باعث همراهي آن دو حمل شده بود. به علاوه جناب حاجي ملك تجار مازندراني عاملي به جلال و تشخص حركت كرد كه مورث افتخار تمام حاج ايراني شد و اين قافله كذايي كه تقريباً از حد هزار متجاوز بودند با آن همه اسباب اعتبار در كمال آرامي و وقار به راه ميرفتند. مع هذا از وحشت قهريه آن بيابان قفر هولناك غير معمورة بي آب سنگستان كه به غير از وحشت مغيلان چيزي به نظر نميآمد. حتي پرنده ديده نميشد. از ترس اعراب حربي انسان طبعاً در هراس بود. تا آن كه بعد از پيمودن چهار فرسخ تمام، عصر ضيقي در يك بيابان بيآب افتاديم. شب را در آنجا بيتوته نموديم. فردا بعد از طي نمودن شش فرسخ، دو ساعت مانده بود به غروب شب يكشنبه 20 ذي قعده رسيديم به منزل هجري يك قطعه سنگستان ضيق مسطح، واقعه در بين چهار كوه [46 ] از چهار طرف كه راهش منحصر بود به يك خط درة باريك پر خار و در دوازده فرسخي مدينه واقع به اردوي منصوره افتاديم در حالتي كه آب قافله به كلي تمام شده بود. بعد از ورود به آن مكان چه نيكو جايي كه در چنان سنگلاخي كه عقل مبهوت بود قرب پنجاه چاه مصنوع آبي متوالياً كه هر يك بيست قدم با ديگري فاصله داشتند كه آب بسيار صاف زلال شيرين از همه آنها ميجوشيد و بالا ميآمد و چندان عمقي هم نداشتند. تمام اردو در عرض يك ساعت از آب مستغني شدند و في الواقع همه را احياء كرد
بلكه عمله جات قافله تهيه آب فردا تا پس فردا را هم نمودند و بر حاج در آن شب بسيار بسيار خوش گذشت.
فردا صبح كه بناي حركت بود بناگاه اعلان شد كه پاشاه مصر كه مواظب حمل مصري بود از دنيا رحلت كرده است. پس امير حاج براي تجهيز و تجليل وي قافله را در آن روز در آن مكان توقيف نمود. هرچند در حيات مشار اليه اجلال وي چندان مشهود ما نشده بود. همان قدر ميديديم كه در تخت روان، تحت قبة مطرّز به طلا كه چهار قاطر حامل بودند نشسته ولي بعد از مماتش احترامات وي تماشايي بود. بعد از حفر قبر وقتي كه بناي تغسليش شد هزار نفر مُزيكچي اطراف نعش شليك مزيك و مزقان آن قدر نمودند تا از تغسيل فارغ شدند و در مزيك و مزقان نوحه سرايي به ذكر لا اله الا الله، عباد الله ميكردند. وقتي كه جنازه را به طرف قبر حمل دادند با آن كه از مغسل تا قبر يك صد قدم بيشتر مسافت نداشت، عدهاي از عساكر عثماني همه كفن پوشيده جنازه را روي دست گرفته هزار نفر از يمين هزار نفر از يسار مزيك چيها هم در جلو با مزيك و مزقان، قرب يك ساعت كشيد تا به قبر رساندند.
دو ساعت هم كشيد تا دفن نمودند. آن قدر با مزيك و مزقان مشغول ذكر بودند تا قبر را تسويه نمودند و بعد هم بنا حاضر كرده درختهاي معتبر را نجّار خرد نمود، تخته كرد قبر را بعد از مرتد كاري بقعه براي وي ساختند كه تا از كار قبر و بقعه پرداخته بود بركشيد. ماها به علاوه از آن همه تماشا در آن روز آن آب هاي زلال ملايم بي معارض تغسيل و تنظيف كامل از فرق سر تا پا نموديم و تهيه
ناهار و شام صحيحي نموديم. ولي شب ديگرش را كه قهراً در همان نقطه [47] ماندني شديم با آن همه اعتبار قافله و اسباب حفظ، مع هذا تا صبح از ترس اعراب آرام نگرفتيم. ظاهراً بعضي از دزدهاي چابك حربي براي دستبرد به حاج خود را به اردو در خفا نزديك ساخته بودند. كشيكچيان اردو شب را ملتفت شدند. آن شد كه تا طلوع صبح از اردوي حاج صداي شليك تفنگ گوش فلك را كر ساخت و دزدها به مقصود نرسيدند الا آن فردا كه حركت كرديم وقت ظهري چند نفر عسكر براي پاس قافله در عقب بودند. اعراب فرصت كرده شش نفر عسكر به قتل رساندند. سه نفر هم از خودشان كشته شد. آن شب را هم كه ليله دوشبنه باشد باز در يك بيابان بيآب افتاديم. ولي آفرين به همت حكامهاي با همًت ما كه حسب التوصيه حاجي باشي نگذاشتند كه صدمة بيآبي را ما استشمام نماييم تا آن كه شب ديگر را رسيديم به منزل معمورة پرآب كه مشهور به سفينه بود كه در آنجا هم خوش گذرانيدم و عملهجات تهيه كامل از آب نمودند. به همين قياس ميرفتند كه يك منزل بيآب منزل ديگر شب را به آب ميرسيد، چه بيابانها طي كرديم. چه واديها را پيموديم تا آن كه صبح روز دوم ذي الحجة الحرام كه درسه مرحلگي مكه و يكي از مواقيت خمسه و ميقات اهل جبل و ميقات ما هم در آنجا قرب دو فرسخ امتداد داشت در وادي مسلخ وي همان سر سواري تمام حاج شيعه خلع لباس كرده تماما محرم گرديدند. چه قدر لذت برديم كه به اختيار خود كفن آخرت پوشيديم و خلع تمام تعلقات دنيا نموديم. خدا ميداند و ما مخصوصا اين بنده، وقتي كه بدن پوسيده معصيت
پرورده را به لباس احرام زينت دادم خدايم شاهد است كه به قدري لذت بردم كه از لباس دامادي آن قدر لذت نبردم. پس قبل از طلوع آفتاب كه هوا خيلي برودت هم داشت محرم شده لبيك گويان روانه شديم.
حجاج سر برهنه و محرم گشاده پاي * لبيك گو خداي طلب كار زان حرم
نزديك به ظهر بدنهامان گرم شد تا نزديك غروب عموم قافله را از عامه و خاصه هر رنگي و فردي بدون استثناء [48] از رييس و مرؤوس بدون استثناء حتي جمال و عسكر را محرم ديديم. شب را اردو رسيد به بغاظي [بوغاز] كه قرب يك زرع شاه كه زمين شن زار را حفر ميكرديم آب زلال ميجوشيد و بالا ميآمد. گويا تمام آن دره بعد از دور كردن يك پرده از ريگ، آب بود. حتي پشت چادر با حفره، آب پيدا شد كه آن شب هم بعد از اشراب تمام قافله تهيه فردا و شب ديگر را هم از آب ديدند و بسيار خوش گذرانيدم. فردا معبر منحصر به همان بغاظ بود. تا رسيديم به وادي ليمون كه در منتها اليه آن بغاظ واقع شده بود و قرب دو فرسخ امتداد داشت و از آنجا تا مكه چهارده فرسخ مسافت بود، اما چه وادي ليموني كه در كمال نظارت و خضرت و آب زلال جاري قرب يك سنگ اين بغل و آن بغل بغاظ جاري باغهاي سبزي كاري و سيفي كاري و مركبات بسيار تماشايي، چه قدر نارنج و ليمو ترش و شيرين و پرتقال موجود بود. همه جور سبزيهاي خوردني موجود، خيلي با صفا و مرغوب بناء و ساختمان اهالي آنجا در دو طرف بالاي بلنديها كه از سيل بهاري محفوظ ماند.
شب را به زحمت زياد رسيديم. شش فرسخي مكه كه آن مكان معروف بود به بئر حضرت امام حسن مجتبي ـ عليه السلام ـ كه آن منزل داراي همان يك چاه فقط بود كه يكي هم جز همان اعراب اطراف وفا نميكرد.
دو ساعت مانده به صبح روز چهارشنبه ششم ذي الحجه اردوي حاج شبانه حركت نمود. بعد از طي دو فرسخ كه قبل از طلوع آفتاب بود رسيديم به حدود حرم خداوندي كه مانند دروازه علامت برقرار و در چهار فرسخي واقع شده كه از آنجا «من دخله كان آمنا». قبل از ظهر رسيديم به پاي كوه نور كه علامتي بالاي كوه از گچ موجود. در يك فرسخي مكه كه سواد شهر مقدس نمايان كه چه حالي به ما به واسطة رسيدن سواد حرم دست داد از تحرير درست درنيايد. در آن سر جماعت استقباليان حملَين مقدسَين كه عبارت از اشراف مكه و صاحب منصبان دولتي و مشايخ عرب باشند پيدا شد، خصوصا جناب شريف كه به وضعي پيدا شد [49] كه واقعا تماشا داشت. تا يك ميدان راه از دو طرف عسكر عثماني به ترتيب نظامي صف سلام براي حملين بسته مشغول مزيك و مزقان تا محملها آمدند و گذشتند. به جلالي آن دو حمل را وارد شهر نمودند كه هيچ سلطاني را به آن جلال در ورود كسي نشان نگفته. پس وقت ناهار مرسومي دارد شهر.
درهمان ابتدايشهرنزديك به قبرستان حضرت خديجه ـ سلام الله عليها ـ در اتاق سه مرتبه كه آدم هاي حاجي باشي در سه ليره تا
آخر عمل براي ما اجاره كرده بودند ورود نموديم. با وجودي كه از اشتياق زيارت خانه بيقرار بوديم مع هذا آن روز را كه به حسب
فصل، آخرهاي عقرب و اوّل برج قوس بود از خستگي و گرمي هوا براي طواف روز مقدور نگرديد. لاجرم شب هفتم را به دلالت حاجي عباس مطوّف در ساعت چهار از شب رفته به طواف عمره مفرده و سعي موفق گرديديم. در ساعت شش فارغ شده آمديم به منزل، خلع احرام كرده مُحل شديم. مثل آن كه تازه از مادر متولّد گرديدهايم. فردا را هم با كمال فراغت پيش از ناهار باز به دلالت مطوّف به طواف استحبابي و سعي پرداختيم. آن وقت به سياحت و تماشاي شهر و وضع و مردم آن مشغول نماز فريضة ظهر و عصر و مغرب و عشا را در مسجد الحرام با نمازهاي قضا موفق بود. بعد از ظهري هم باز به طواف و سعي مشغول ميبوديم تا آن كه در وقت ظهر روز جمعه هشتم رجماً بالغيب كه يوم الترويه باشد حكام هاي ما يعني آدم هاي حاجي باشي شترها و كجاوهها را دم منزل ما حاضر ساختند كه بسم الله! فوري برويد از آب زمزم غسل كنيد و احرام حج تمتع و حجة الاسلام كه ميقاتش آنجاست ببنديد كه امشب كه شب نهم به عزم عرفات بايد در مني بيتوته نماييد.
لاجرم به تعجيل تمام به غسل و احرام پرداختيم. بلكه يك طواف كه هفت شوط باشد با سعي بين صفا و مروه نموديم. آمديم در منزل را بستيم. با ملزومات چهار پنج روزه مخففاً و محرما سوار شده از مكه حركت كرديم، آمديم به ابطح كه تا خانه يك ميل مسافت دارد و يك ساعت به غروب وارد قصبة مني شديم. اوّل حضرت شريف سراپرده زد و ورود فرمود بعد جماعت [50] حاج از عامّه و خاصّه بلكه قاطبه مسلمانان مكه و اهالي تا شانزده فرسخ مانده به مكه براي
اداي حج قِران كه همه ساله بر آنها فرض است از زنانه ومردانه متواتراً و متوالياً رسيدند. آن شب كه نهم باشد در مني اجتماع نمودند، هرچند مني در بين دو كوه و دره مانند واقع و هواي بسيار كثيف دارد، اما آب زبيده خاتون كه از طائف ميرسد به عرفات و از آنجا به مشعر الحرام و از آنجا به مني، بعد ميرسد به مكه غالب معبر را آباد كرده، خصوصاً مني را كه قصبة بسيار قشنگ پرنعمتي و ساختمانهاي خيلي عالي، دكاكين زياد از همه قسم مايحتاج دارد كه هرچه لازم شود موجود است.
محل قصبه كم وسعت است، ولي از آنجا كه تجاوز شد آن وقت صحراي وسيعي است كه محل وقوف يك كرور حاج و يك كرور قرباني در عيد اضحي است.
باري آن شب در مني بيتوته شد. صبح روز نهم حركت به عرفات كه سه فرسخ مسافت بود. دو ساعت قبل از ظهر كه فصل ناهاري بود رسيديم به صحراي عرفات در پاي كوه كه راه طائف از همين جا و تا قرن المنازل كه ميقات اهل طائف است نزديك است. عده جماعت حاج از عامه و خاصه در آنجا مشهود ميشود.
معاينه حسابگاه قيامت تمام حاضرين آن صحرا كه چهار فرسخ در چهار فرسخ را چادر و خيام و قاعد و قائم فروگرفته، و عدد رؤس حاج به 320 هزار تعداد شده بود، تماماً حفاة عراة بغير از كفني ساتر نداشتند. همه سربرهنه و پابرهنه، سرها به آسمان، دستها به دعا بلند زبانها به ذكر مشغول، چشم ها گريان، دلها لرزان، في الواقع امتثال فرمان خدايي و آثار حكم الهي و مقام قدرت نمايي و اظهار كبرئيايي
خلاّق متعال در آنجا معلوم ميگردد و حقيقتاً تمام جزئيات قيامت از حشر و نشر و حساب كأنّه محسوس اهل بينش ميشود. پس هر كسي در منزل و مقام خود بعد از صرف ناهار مشغول كار تضرّع و دعا و ابتهال نزديك به آن شد كه خلاف كلّي در بين عامّه و خاصّه از بابت تعيين غُرّه ماه و بودن آن روز، روز عرفه پديد آيد تا به آن درجه كه حاج شيعه تا بعد از زوال نيز مردد بودند كه به كوري شيطان و علي رغم .... به واسطه شهادت جمعي از متدينين شيعه رؤيت هلال را در روز جمعه تا عصري رفع خلاف شد. به جناب حجت الاسلام آقاي حاجي سيد محمد نجل ارجمند حضرت آيت الله آقاي آقا سيد كاظم طباطبايي روز عرفه بودن ثابت گرديد. آن وقت حضرات شيعه متفقاً مشغول دعاي روز عرفه شدند و نيت وقوف را كه ركن است جزماً نمودند. و بعد از اداي [51] فريضتين و اتيان به نوافل هر كسي مستغرق بحر تضرّع و ادعيه و طلب مغفرت و حاجت و راز و نياز با معبود خود گرديدند و وقت را غنيمت شمردند وجز مأثور مشهور ازمعصوم ـ عليه السلام ـ را كه فرمود: هر كه در آن مكان مقدس بعد از اداي وظايف دعاهاي مأثوره و شرايطش و نصب العين قرار دادن گناهان و طلب آمرزش نمودن گمان كند كه دعايش مستجاب نشده است، اين گمان وي از گناهان كبيره است، در حق وي به نظر آوردند تا آن كه بعد از غروب آفتاب توپ حركت حاج به سمت مشعر صدا كرد.
يك دفعه اردو به حركت آمد تا از حدود عرفات گذشتن. دو ساعت از شب عيد قربان گذشت تا آن كه در ساعت چهار از شب رفته رسيديم به مشعر الحرام كه مزدلفه باشد. چادر و دستگاه را از
عرفات به مني آوردند و كوبيدند؛ لذا ما در آن شب در مشعر ميان ريگ بيابان بيچادر وخيمه افتاديم. بعد از اداي فريضتين جزئي تعشّي به عمل آمد. آن وقت تهية جمرات عقبات مني را كه تهيهاش از آنجا ورود دارد، قرب هفتاد سنگ ريزه مخصوصه جمع نموديم و ذخيره كرديم. بعد حضرات رفقا در فراش خواب به راحت آرميدند. من بنده به تنهايي به احياء ليله در چنان مكان مقدس از بابت آن تأكيدات اكيده از معصوم موفق شدم و وقت را در چنان جايي غنيمت شمردم. به طلب حوايج دنيوي و اخرويه و مناجات با قاضي الحاجات، وبعضي از نوافل پرداختم و به اين جهت وقتي كه آثار نسيم صبح شد از بابت احياء و برهنگي تصرّفي در وجودم حادث شد. فوراً پيچش و درد شكم و قولنج و اسهال آمد تا اندك زماني به آن درجه شدّت كرد كه عرق ترس از جبينم ظاهر شد و از حيات خود قطع اميد نمودم و در ميان كجاوه دسترسي به چيزي نبود. دادرسي به غير از خدا متصور نه. هم كجاوه من هم جناب حاجي واعظ يك مجسمه محض در بيحالي، بدتر از من به زحمت خود را ضبط كرده و متوسل به حضرت امام زمان ـ عليه السلام ـ شدم.
[52] با آن همه قبض و بسط و فشار درد، خودداري نمودم. سه ساعت از آفتاب روز عيد سعيد اضحي بالا آمده وارد صحراي مني شديم. به مجرّد نزول از كجاوه رفقا بدون مكث و تأمل و پرداختن براي بنده كه محتضر بودم براي رمي عقبه كه از منزل تا آنجا تخميناً چيزي كمتر از ميل مسافت داشت رفتند و مرا تنها براي خود گذاشتند. ناچار با حشاشه جان تهيه يكي دو سه استكان چاي پر رنگ و بعضي
از معالجات قابضه اقدام كردم. فوراً براء كاملي حاصل نموده، سماور و چاي را به جا گذاشتم با دماغي شنگول براي رمي جمره رفتم.
از همّت امام زمان ـ عليه السلام ـ بر رفقا در آن عمل رمي كه اوّل اعمال روز عيد بود سبقت گزيدم. رفقا به مسجد خَيف رفتند. بنده براي احتياط و پاس ملزومات منزل به موقف خود رجعت نمودم. بعد از ساعتي رفقا هم مجتمع شدند تا صرف مختصر ناهاري شد. صحراي به آن وسيعي از گوسفند قرباني كه صبحش يك راست ناياب بود پر شد. از كرور متجاوز گوسفند به نظر آمد. فوراً هر يك از ماها يك رأس گوسفند بسيار مرغوب در سه مجيدي و يك ربع خريده قرباني نموديم.
پس براي تبرّك يكي دو دست از گوسفند قرباني را براي تهية خود ذخيره كرديم. عسكر عثماني كه به امر شريف مواظب قدغن اكل گوشت قرباني از حاج بود، يك دست را فهميد و گرفت. دست ديگر را به منزل رسانديم براي شب خورشت صحيحي به عمل آمد وصرف شد. بعد از قرباني تقصير جزئي نموديم. بعضي از حاج در همان روز به مكّه مشرّف شد و حج تمتّع را به جا آوردند. و يازدهم هم حج نساء را به اتمام رساندند، ولي ما عدّه ثمانيه آن روز از بابت خستگي در مني مانديم.
صبحروز يازدهم شتر كرايه [53] نموديم. رفقا بعضي پياده رفتند. بعضيهم هر دو نفر يك شتر اياباً و ذهاباً از مني به مكه در نيم مجيدي اكثراً نمودند. منبنده به تنهايي يك نفر شتر در پنج قران اختيار نمودم. بعد از ورود به شهر مكه در بركة حضرت مجتبي ـ عليه السلام ـ غسل
نموديم. بعد وارد مسجد الحرام، اول حج تمتّع و حَجة الإسلام با شرايط آن به جا آورديم. بعد صرف ناهار مختصري در بازار صفا كرديم. آن وقت به اداي حج نساء پرداخيم. تا دو ساعت بعد از زوال از تمام عمل فارغ شديم. كأنّه تازه از مادر متولد شديم. و براي توفيق به اداي چنين تكليف بزرگ كه رشته حيات باقي ماند، شكرها نموديم و مهرها گذارديم. گويا از ذوق در پيراهن نميگنجيديم. پس به منزل رفتيم. چاي با كيفي صرف شد. لباس احرام را خلع نموده در ساروق بستيم به نيت روز آخر عمر، و لباس مرسومي پوشيديم. به مني براي بيتوته شب دوازدهم آمديم. دو ساعت به غروب به مني رسيديم. فوراً حلق تمام رأس به يك قروش عرب نموديم. موهاي گنديده را در آن صحراي شريف دفن نموديم. به نيت آن كه خداوند اين دولت جاويد و سعادت كلّي نصيب اولاد و احفاد ما فرمايد و صحراي مني را هم گماشتگان شريف با شرف از كثافات و قاذورات و ميتات آن هم اضحيه براي رفع ميكروب وبا كه غالباً موروث مي شد از بابت حفر و دفن چنان پاك كرده بودند كه ابداً اثري از هيچ عفونتي نمانده بود.
اين شد كه يك ساعت از ليله دوازدهم كه برآمد به جهت شكرانه ... اثر مرض موحش و باد سلامت حاج بعد از آن كه تمام نقاط اسلام تلگراف شد شروع به شليك آتش بازي گرديد. صفحة آسمان پر از [54] كواكب حمراويه ناريه ستارههاي آتشي به الوان مختلفه صفحه آسمان را پر ساخت. از دو طرف شليك توپهاي كوه افكن يكي از طرف محمل مقدس نبوّت يكي از طرف محمل مصري، زمين و زمان را چون كشتي در روي بحر موّاج به اضطراب آورد تا
مقارن صبح ثاني چنان آتش بازي در صحراي مني شد كه چشم هيچ اهل دولتي در مملكت خود نديده بود و چشم احدي از مراقبين آن صحرا به خواب نرفت. در صبح روز دوازدهم تا رمي عقبات ثلاث كه فريضه بود به عمل آمد. دو سه ساعتي از روز بالا آمد. آن وقت توپ اعلان حركت حاج به مكه صدا كرد. فرياد الرحيل بلند شد. وقتي كه بر كجاوه برآمديم به وسط قصبة مني كه اوّل عقبات بود رسيديم. فشار تمام اين سفر را در آنجا از بابت تزاحم قطار اشتران محامل و تضايق معبر فراموش نموديم، به درجهاي اجتماع راكب و مركوب سيما محامل و كجاوات اعراب متعصّب و عابرين هر طرف رسيد كه بدون اغراق قرب سه ساعت نجومي به علاوه از سه طريق و شكستن جهاز شتر و چوب محامل و انفصام مهار مركوب عمّا قريب كه جان لطيف جسم كثيف را از آن تضايق و تزاحم وداع گويد. تمام عابرين حياري و سكاري نه قادر بر حركت نه قابل بر رجعت تا آن كه عساكر دولتي با هزار شكنجه و زحمت يك طرف را به قوّت قهريه مفتوح ساختند و تا نزديك ابطح قطارها به رديف نظامي جلو بردند. كم كم پس ماندهها هم به راحت از قصبة مني خارج گرديدند. آن كشاكش و تزاحم كار را در تعطيلي قافله به جايي رسانيد كه اهل حاج آن مسافت يك فرسخ را تا به مكه رسيدن بعضي ضيقي كشانيد كه آن روز بغير از رفع خستگي و تجديد تنفّس كار ديگري از طواف و سعي ممكن نگرديد.
آن شب را به راحت آرميديم. نماز صبح روز سيزدهم را در مسجد الحرام موفق شديم. طواف و سعي استحبابي هم به عمل آمد.
خصوص بنده در آن روز شرح سلامتي را با هزار شكرانه از بابت توفيق ختم عمل به توسط پست خانه دولتي كه در طرف جنوب خانه مباركه و مسجد الحرام واقع بود مشروحاً نوشته به ايران فرستادم.
[55] در شب و روز چهاردهم و پانزدهم هم به علاوه از سياحت شهر و بازارها و اقمشه و امتعه آن متواتراً و متوالياً گاهي به طواف و سعي مستحبي و نيابت از اقارب و عشاير و احياء و اموات و گاهي به اداي فرايض و قضا به طور اتمام در مسجد الحرام و مقام حضرت ابراهيم و حجر اسماعيل و تحت ميزاب مقدّس موفق بوديم.
در عصر روز پانزدهم تذكرهها را بر حسب قانون دولتي به قونسول ايران ارائه داشته، از هر نفري سه مجيدي و نيم بلكه تا چهار مجيدي گرفت و صحّه كشيده، بيچاره حاجي امين الشريعه دارايي به يغما داده تذكرههايش از دست رفته، با خواهر عورت و پسر جوان تير خورده مجروح زمين گير كه براي يك شاهي خرج روزي معطّل و با هزار رواندازي ده عدد ليره عثماني از جناب حاجي نقيب استقراض كرده با دو صد مرارت هم دو سه تذكره از حاج كه بين راه تلف شده بودند به دست آورد.
قونسول بيانصاف با علم به احوال اين گونه اشخاص يغما شده باز همان چهار مجيدي از براي صحّه مطالبه داشت. در هر صورت همان روز چهاردهم ذي الحجه اجازه حركت حاج از اقبال بلند ماها از جانب جناب شريف صادر گرديد و معاودت از راه بين الحرمين براي حملين و حاج كه خيال مدينه داشتند از بابت هرزگي اعراب قدغن
شد؛ مقرر گرديد كه تماماً با حملين از راه جده حركت نمايند.
فعلي هذا در روز شانزدهم ذي حجه اوّلاً هر نفري نيم مجيدي به جاي عباس مطوّف با هزار مرارت و توسط آدم قونسولگري كه مسلمان با انصاف همان يك نفر را ديديم داديم و خلاص شديم. هشت نفر شتري تا جده از قرار هر شتري چهار مجيدي و دو قروش عثماني كه يك قران باشد كرايه نموده، در صبح شانزدهم طواف و سعي وداع با ادعيه مأثوره به عمل آمد. پس نزديك ناهاري با دلي پر حسرت و تمنّاي عودت حركت به سمت جده تا از سواد شهر مكه كه تقريباً يك فرسخ طولاً مسافت داشت خارج شديم. [56] از ظهر گذشت. هرچند تأسف بسيار به مفاد اخبار كه «الخروج منها شقاوة و المقام فيها سعادة» به ما دست داد ولي از شرّ اهلش خلاص شديم كه في الحقيقه با آن شرافت و جلالت و تقدّس ارض حرمين شريفين كه خدا را از اين دو حرم جايي عزيزتر و نفيستر نيست خلقي اَشرّ از ساكنين اين دو حرم مشاهده نگرديد. واقعاً (وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً) مصداق واقعي شد.
بالجمله تا از حدود حرم كه علامت معين بود گذشتيم، آفتاب غروب نمود. بعد از فريضتين ظهر و عصر به تاريكي شب دچار شديم. تا ساعت پنج از شب رفته، گرسنه و تشنه به منزل بي آب خراب معروف به بحري رسيديم و رحل شب انداختيم. در ميان خاك و كثافات افتاديم. با آب گرم نيم شور دو سه پياله چاي تهيه كرده، لقمه ناني صرف نموديم. هر نفري يك قران هم حقّ الارض داديم. سه ساعت به صبح مانده حركت نموديم. از بابت عجله و ناهمواري و
ناهنجاري جمّالهاي نانجيب نحس وقت حركت آفتابه مس كه هيجده قران قيمت داشت در آن منزل بجا گذاشتيم و رفتيم.