بخش 4
در جده
در جده
آن روز تا عصري دچار سواري شتر در آن هواي گرم و بيابان قفر از گرسنگي شكمها به پشت چسبيده و از تشنگي و بيآبي لب ها تفتيده با گرد و غبار و حال پريشان وارد شهر جده شديم. در خانه شيخ جعفر نام شافعي منزل نموديم. وقتي كه بدي آب و هواي آن شهر و خشونت مردم آنجا را ديدم اهل مكه و مدينه فراموش شد. «از دوزخيان پرس كه اعراف كدام است».
حاج صنعا و يمن و حبشه و هند و زنگبار و غيره روي هم ريخته، منتظر حضور كشتي. ميكروب وبايي محسوس، همه چيزش متعفّن و گران. آبش بسيار گرم و نيم شور و تلخ. مع هذا اين به بهاي جان. شب نوزدهم كه سيزده تيرماه قديم بود از كثرت گرما تا صبح مانند مرغ سركنده پر و بال زديم. از بدي آب و هوا و اهلش. به هرچه وصف كنم از هزار افزون است [57] در شب هيجدهم ليلة عيد سعيد غدير خم از كثرت تلخي به واسطة گرمي هوا ومدمنت انحرافنداشتيم برما چه گذشت.
روز هيجدهم بيچاره حاجيامين الشريعه با حال پريشان و متعلقان به جدّه ورود نمودند. پس مُصراً بليت كشتي اسلامبول براي ايشان در پنج ليره مأخوذ شد وايشان روانه نموديم. حركت خودمان از بابت اختلاف آراء رفقا به تأخير افتاد. چهار پنج نفر از ما اتفاق نمودند كه
از راه اسلامبول معاودت نمايند. من بنده با دو نفر ديگر جداً مهياي عتبات عاليات شديم. توفيق رفيق با فئه قليله گرديد. به مفاد {ِكَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً} حقير بدون ترديد بليت كشتي بصره را از براي خود [و] دو نفر ديگر از قرار هر نفري شش ليره از جدّه تا بصره مأخوذ داشتم. رفقاي ديگر نيز بعد از مشاهدة اين تصميم ايشان نيز همّت نمودند مهياي راه بصره گرديدند تا اتحاد ماها محكم شدند دو فروند كشتي از حاج پر شد و حركت نمود. لاجرم ما در كشتي سيم «بدري» نام محمول شديم.
پس در روز جمعه بيست و دوم از عنايت ازلي به عزم زيارت قُباب طاهرات ائمة عراق ـ عليهم السلام ـ از منزل به نيم مجيدي كرايه، خود را به كشتي رسانديم. اما وقت خروج از شهر به بهانه تعداد رؤوس و ديدن طبيب دولتي ما را در يك سراي ضيقي معطل نموده قرب سه ساعت چنان فشاري خورديم كه نزديك شد تلف شويم.
باري بعد از ورود به كشتي پوسيده از حال افتاده عرب كه به كلّي مندرس و روي به انهدام آن هم در يك مكاني منزل نموديم كه متصل به آتش خانه و در خفگي و گرمي معاينه گرمخانه حمام هاي داغ شهر كه جاي تنفّس ممكن نبود محمول كشتي منحصر به حاج قرب سه هزار جماعت ولي تلافي بدي مكان و گرمي هوا [58] را مهرباني و خوشرفتاري و مسلماني اجزاء كشتي كه چهار كاپيتان داشت نمودند. هر ساعت سرپرستي و احوال پرسي از آحاد حاج و روزي چند مرتبه طبقات كشتي را تنظيف و تبخير ادوية معطّره مُزيل عفونات مينمودند. طبيب جوان حاذق مسيحي دمي هم داشت كه في
الواقع اعادة جان به قالب موتي مينمود. چنان چه مجاناً چند نفري كه مُشرف به موت شدند بعضي از جراحت اعراب، بعضي از اسهال، يكي از بابت حبس بول به سهولت معالجه نمود كه اسباب حيرت شد. ولي بعد از جلوس در كشتي تا قرب پانزده شبانه روز به واسطة حدّت گرمي هواي حجاز و بخار كشتي و بدي آب كه به نوبه و ميزان به هر نفري در صبح و عصر قرب چهار كروانكه آب شيرين گرم ميدادند. يك قيامت طي كردم در اين مدت. نه به اكل و شرب صحيح توانستيم، نه راحت ديديم. در واقع مغز استخوانها گداخته گرديد و دوباره روييد.
بالجمله در روز سيم حركت كشتي در آن درياي بيپايان عمان كه به يك اعتباري محيطش ميگفتند كه جانوران بحري از قبيل سگ ماهي و غيره علناً دورتا دور كشتي را داشتند و منتظر جثة آدمي بودند و آن دريا ظاهرا به اغلب نقاط عالم راه داشت.
كشتي رسيد به باب اسكندر كه در ميان دريا جايي بود كه دو طرف آن كوههاي سنگ بسيار قشنگ كه گويا مصنوعي را ميماند و معبر منحصر بود به وسط آن كوهها كه اگر كشتي خطي از ميزان قطب خود تخطي ميكرد دچار كوه سنگ و قطعاً متلاشي ميشد كه بايستي در كمال احتياط از آنجا بگذرد. آن هم در روز، كما آن كه در چند سال قبل يك فروند كشتي حاج وقتي خواستند از آن مكان بگذرند چون شب ظلماني بود و كاپيتان هم به واسطة كثرت شرب مخمور و بي حال، راه قطب را خطا كرد. كشتي به سنگ خورد. شكست. قرب هشت صد نفر غرق درياي فنا شدند. اقلّ قليلي جان در
بردند. لذا به همان ملاحظه دولت عثماني در آنجا قراولخانه ساخته تا علامت باشد.
[59] و مواظبهاي دولتي هم حاضر، كمال مداقّه را در حفظ سُفُن داشتند. پس در كمال احتياط كشتي از آنجا گذشت.
در روز چهارشنبه رسيد به بندر عدن متعلق به دولت انگليس ملعون كه واقعا شهر با تماشايي از دور به نظر ميآمد. كشتي يك روز تمام در آنجا به جهت آب گيري و تهيه ذغال سنگ وقوف نمود. در بين حمل ذغال دو نفر حاج ترك در ميان كوچه صفحه بالاي كشتي به زير گونيهاي ذغال ماندند. يكي فوت كرد. ديگري جان دربرد.
پس همه نوع لوازم مأكولي و مايحتاج هم از عدن به كشتي رسيد. حاج راحت شدند. از جمله حصيرهاي نازك الوان، جان نمازي، قرب دو زرع و يك زرع نيم از قرار هشت قروش تا شش قروشي به جهت فروش از عدن آورند. اعراب حاج، براي سوقات خيلي تهيه نمودند. وقتي كه از آنجا حركت شد تا قرب هشت شبانه روز بغير از آب شور درياي عمان و آسمان چيزي از سواد و ساحل از هيچ طرفي مشاهده نگرديد. كشتي هم بسيار سست راه و ضعيف العنصر در كمال آرامي مثل الاغ لنگ راه ميپيمود. از بس كه اسقاط بود. چاره جز مدارا نبود. زيرا كه در دو سال قبل ممنوع از كار شده بود و اين يكي دو سال هم به قوت رشا و تمنّا داير بود، لذا ما يحتاج حاج باز رو به نقصان نهاد و حوصله ها هم از بابت طول مكث خيلي تنگ شد. كمال لطف الهي كه مورث شكر بيمنتها بود اين بود كه در اين مدت آثار طوفان [مشاهده] نگرديد و الاّ امكان نداشت كه عادتاً
چنان كشتي، سالم بيرون رود كما آن كه در مراجعت از بصره به موجب خبر تلگرافي ... انقلابي غرق آن درياي عظيم شد.
باري در روز چهاردهم جلوس ما كشتي رسيد محاذات بندر عباس كه متعلق به ايران ما بود و از دور تماشا كرديم. از آنجا هم بدون وقوف و معطلي گذشت تا آن كه رسيد به جبل السلامه كه عبارت از دو قطعه كوه سنگ در وسط دريا و معبر منحصر [60] به وسط آنها و آن كوهها را به مناسبت آن كه هر كشتي كه از طرف جده تا به آنجا خود را رسانيده عادتاً از خطرات غرق و كسر محفوظ مينمايد، لذا آن كوهها را جبل السلامه ميگفتند. اين بود كه در آن نقطه، احساس فرح و خرسندي زيادي در اجزاء كشتي شد.
فرداي آن روز كه يوم ششم محرم بود، كشتي رسيد به بندرگاه لنگه كه شهر بسيار ظريفي واقعه در طرف جنوبي دريا، مردم آن تماماً شيعي مذهب و فارسي زبان. شهرش از مضافات فارس، متعلق به ايران، قرب يك صد نفر حاج براي آنجا از كشتي خارج شدند. عادتاً از لنگه، غالب لوازم و ضروريات معايشه حاج را وارد ميساختند، ولي در آن كه اوقات از بابت اشتغال به عزاداري سرور شهيدان، كسي از اهل شهر اقدام به فروش چيزي نكرد. وقت عصري كشتي از آنجا حركت نمود.
پس در روز شانزدهم جلوس ما كه شنبه هشتم محرم باشد كشتي رسيد محاذات زبير كه يك قصبة ظريفي از دور به نظر ميآمد و متعلق به دولت عثماني بود و خيلي از حاج عرب در اينجا خارج شدند. اين زمان از بابت تمام شدن ملزومات و نرسيدن بَدَل ما يتحلّل
از بندرات از براي همه چيز بسيار به حاج سخت شد تا به حدّي كه فرياد واجوعا از اكثري بلند گرديد و مِن الاتفاق كشتي هم شب راه را خطا رفت و در ميان دريا حيران بود تا آن كه با هزار ترس و لاحول و كشمكش رسيد به دو فرسخي بندر بحرين كه در آنجا هم بغتتاً از بابت مد و جزر آب كشتي به گل نشست. پس قرب يك صد و پنجاه نفر در آنجا از ترس پياده شدند و به بحرين رفتند و خلاص شدند.
كشتي هم تا دو ساعت از روز دوشنبه تاسوعا بالا آمده مثل الاغ پير در وحل [گِل] فرومانده حركت نمي كرد و مقارن آن حال طبيب دولتي هم از بحرين آمد. حاج را ملاحظه كرد و اجازه حركت داد و رفت. بعد از اندكي از الطاف الهيه كشتي به قوّت قهريه بخاريه به راه افتاد. از آن كه مكث در كشتي از جده تا آنجا برخلاف عادت بيست روز كشيده بود تمام لوازم زندگي هم تمام شده بود. آب گرم شيرين بيمايه هم به پيمانه ميرسيد. [61] گوشت گوسفند به حقهاي يك تومان خريده ميشد. ذغال هر حقه سه قران به حاج بيچاره فروخته ميگرديد. و قس علي هذا فعلل و تفعلل. و كذا تبديل و تطهير هم غير ممكن. چرك و شپش سرتاپاي مخلوق را فرو گرفته. حال تصور شود كه بر حاج بيچاره كه با همه اين احوال دسترس به جايي ابداً ندارد چه خواهد گذشت. طوري صعوبت حال و پريشاني حواس و انقلاب احوال به آحاد ناس احاطه كرده بود كه با آن غيرت تشيع و محبّت مكنوني و عصبيت فطريه ايام عاشورا يكسر وظايفش از نظرها محو شد. احدي به ياد عزاداري نيفتاد مگر آن كه چند نفر حاج انزلچي اين بنده را دعوت كرده، محض تيمّن و تبرّك در صفحه بالاي كشتي
چهار پنج مجلس موفق به روضه خواني گرديدم و چهار پنج مجلس هم به خواهش رفيق شفيق خودمان جناب حاجي سيد جليل به موجب نذري كه كرده بودند مشغول شد. تا آن كه در شب عاشورا يك انقلاب حال قهري در اهل كشتي حادث گرديد. مخصوصاً جماعت اعراب و سينه زدن و مرثيه خواندن كشتي را به اضطراب آوردند و از اثر عاشورا آن شب دريا هم انقلابي پيدا كرد، ولي زود آرام شد.
فردا كه روز سه شنبه عاشورا باشد كشتي رسيد محاذات بندر بوشهر كه بايستي حتماً لوازم حاج از آنجا برسد. آن روز هم چون شهر را بالتمام بسته و توقيف كرده، مشغول لوازم مصيب داري بودند با آن كه كشتي تا عصري هم معطل ماند ابداً اثري از شهر نشد. اين مسأله مزيد احتياج و اضطراب حاج گرديد. ديگر احدي داراي هيچ اقل ما يقنع نبود، ناچار به جبر اجباري تا آن كه ليلة چهارشنبه باز دايم كشتي حركت كرد. در روزش كه روز بيستم جلوس ما در آن كشتي نحس بود رسيد به شطّ العرب به آب شيرين.
وقتي كه وارد شط شديم از بابت خضرت و نظارت و تماشاي دو طرف شط و گوارايي آب وهواي خوش، صدمة بي چيزي و اضطراب به كلي مرفوع گرديد. جان تازه [62] حاصل شد. صدمه كشتي و خستگي و كسالت و غصه بيچيزي از بابت تماشاي اطراف شط كه معاينه در صفا و طراوت و سبزي در آن فصل چله زمستان مثل بحبوحة فصل بهار بود فراموش شد بلكه تماشاي شامات و اسلامبول را هم پوشانيد و اين شعر به خاطرم رسيد ودر آن هنگام خواندنم:
عسي الكرب الذي أمسيت فيه * يـكـون ورائـه فـرح قــريـب
بگذرد اين روزگار تلختراز زهر * بار ديگر روزگار چون شكر آيد
پس در روز پنج شنبه كشتي رسيد به محاذات معموره كه مشهور بود به مقام علي ـ عليه السلام ـ كه در طرف شرقي شط واقع بود كه مسجد آن حضرت آثارش در آنجا باقي بود. پس كشتي تا وقت ظهر توقف نمود. طبيب عثماني آمد. تمام حاج را ملاحظه كرد و حكم به صحّت مزاج ايشان كرد. ولي از بابت قانون دولتي كه رسماً معاينه جماعت حاج در آن مكان مدّت ده شبانه روز قرنطينه ميماندند. به اين عنوان محض كمال احتياط است و چهار ساعت نجومي ما را در آن مكان توقيف و ملبوس ما را بخور دادند. بعضي از اجزاء رنود عثماني خواستند يك پول شلتاقي از حاج بگيرند. چنان چه در اول وهله به عنوان اين كه بايد هر نفري نيم ليره بدهيم تا بدون معطلي و قرنطينه در جهاز عثماني براي رفتن بغداد بنشيند. وبعضي از حاج ساده لوح مثل اهل مازندران و گيلان هم دادند، ولي ماها و بقيه ابداً مهره به طاس ايشان نينداختيم و در جهاز عرب هم كه كشتي يك مرتبه در فراخور شط بود از قرار هر نفري دو مجيدي تا بغداد نشستيم. و همه قسم لوازم معيشت از بصره در كمال گراني تهيه گرديد. جناب حاجي نقيب و دو نفر از رفقا مباشر تحصيل آن شدند. حتي يك جلد خرما به قيمت خيلي سهل خريدند كه خيلي به درد ماها دوا كرد. ولي هنگام خروج از كشتي اوّل براي رفتن به قرنطينه خانه از بس كه حوصلهها ضيق شده بود در هنگام خروج چه بگويم كه چه شد و تزاحم حاج نزديك به آن رسيد كه در دم معبر كشتي جمعي پايمال شوند.
[63] حتي بنده كه رفقا جلو رفته بودند، من يك دست خورجين
و يك دست بسته رختخواب با مشك آب و كوزه همين كه به دم معبر رسيدم جماعت حاج اتراك بي باك چنان فشاري به من آوردند كه مُغمي عليه روي زمين افتادم. يك وقت به خود آمدم كه نه خورجين ديدم نه بسته رختخواب. پس خورجين را به زحمت يافتم ولي بسته رختخواب كه عبا و لباده هم در او پيچيده بود و به طناب بسته شده بود مفقود ماند. هرچه معطل شدم و تفحّص نمودم نيافتم و احدي هم به داد من نميرسيد. {يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيه} را مشاهده كردم. مأيوسانه به قايق نشستم. وقتي كه به قايق نشستم در ساحل مقام علي ـ عليه السلام ـ پياده شدم. همين كه قايق خالي شد، پس بسته رختخواب را در ته قايق پيدا كردم كه معلوم شد از كوس كوس جماعت در دم كشتي قهرا به قايق افتاده بود. شكر خدا را نمودم.
بعداز جلوس بهجهاز عثماني دونفر از رفقا از ما تخلّف كردند در جهاز ديگر نشستهديگرخبريازآنهانيافتمتا به كاظمين ـ عليهما السلام ـ ايشان را سالم ديدم. حركت مان در كشتي جهاز عثماني از بصره براي بغداد يك وضع ديگري بود. اوّلاً اين كشتي براي خصوص شط ساخته شده بود. داراي يك آتش خانه و محتوي هر يك مرتبه آن هم بي روپوش منازل حاج منحصر در آن صفحه غير مسقّف، هر يك اتاق مختصري در مرتبه سفلي كه او را قمره ميگفتند. جمعي از متشخّصين در آنجا منزل كردند. يك اتاق در صفحه بالا داشت كه منزل كاپيتان بود. طبقه سُفلي مسكون نبود. تمام حاج در همان صفحه بالا قرار گرفته چون جهاز جاي تحمل بار را به ظاهر نداشت، لذا دو جهاز يك طبقة ديگر كه هر يك قابل حمله يك صد خروار بار بود
در يمين و يسار اين كشتي بسته و وصل بوده كه به قوه آتش خانه اين كشتي و حركت او، آن دو هم حركت ميكردند. در واقع پيراية اين جهاز بودند و تمام [64] شطّ را جمعا ره ميپيمودند و به كمال احتياط كشتي را ميبرد كه مبادا به وحل فرو رود چنان چه دو سه دفعه اتفاق افتاد كه با زحمت زياد كشتي را خلاص نمودند. در بدو جلوس ما در اين جهاز مخفّف يكي دو سه ليموي بسيار درشت خوردم. پس از بابت برودت هوا وغلبة رطوبت كشتي فوراً مبتلا به اسهال سخت شدم. يك شبانه روز تمام قواي مرا به تحليل برد. چيزي از حياتم نماند. عاقبت به امداد الهي انار شيرين و ترياك رفعش نمود.
روز دوشنبه شانزدهم محرم كشتي دو سه جا قدري وقوف نمود. ليله سه شنبه هفدهم رسيد به قصبة عماره. تا نزديك سحر در آنجا توقف كرد. اعراب هرزه براي وسيله سرقت كه عادت داشتند در آن نيمه شب كه اغلبي از اهل كشتي در خواب بودند، قدري نان و گوشت وارد كشتي براي فروش نمودند، ولي بحمدالله كه دستبردي نكردند. بعد از سحر كشتي راهي شد. فصل نهاري رسيد به قصبه كريت.
شب چهارشنبه هيجدهم رسيد به قريه معروفه به غرب علي. در آنجا هم تهيه لوازم حاج به قدر ضرورت شد. در همان نواحي روز را ميآمديم كه زنانه ايلات اعراب بدوي نمك زيادي براي فروش در كنار شط به نزديك كشتي رساندند. از قرار هر يك من شاه ما، يك قروش. ظاهرا حاج اعراب خيلي مشتري شد. يك نفر از حاج ترك كه از حال آن زنانه مسبوق بود از ميان باركش جهاز دست رسانيد.
يك سبد نمك در يك قروش از يكي از زنانه گرفت، نمك را خالي كرد. ظرفش بدون پول نمك به كنار شط براي صاحبش انداخت. ضعيفه براي آن يك قروش كه مقصود حاجي تماشا و سياحت دادن ماها بود تا يك فرسخ راه در لب شط ميان خار و خسك دويد. گاهي كلوخ تمام لب شط را با دست و دندان كند و بر سر تمام حاج ريخت. گاهي به قدر دو زرع از زمين ميجهيد و ميرقصيد. گاهي ..... گاهي شتم ميكرد. حاجي هم ابداً اعتنا به او نداشت. ديگران هم تماشا ميكردند. عاقبت عباي ساتر عورت خود را بالا زد و بنا كرد به مكشفة العوره شدن و موي زهار كندن و به طرف حاجي انداختن. آن وقت حاجي قروش را پرت كرد به سمت او تا راحت شديم. حال ببينيد كه رذالت و نانجيبي اعراب تا به چه مرتبه است. آن وقت يقين ميشود كه اعراب صحراي كربلا تماما از اين جنساند.(1) [65] مقارن آن حال هوا به درجهاي سرد شد كه نزديك شد كه از شدّت سرما در جهاز تلف شويم. علاوه از بابت نابصيرتي در اهمال مأكول و امساك رفقا در چنان سرما به كلي بيخوردني مانديم و دسترسي به جايي پيدا نكرديم كه لاعلاج يك شب تا فردا بيغذا صرف كرديم تا آن كه مقارن طلوع فجر ليله شنبه بيست و هفتم محرم رسيديم به بندر بغداد تا روز روشن شد. بعد از فريضه صبح فوراً از كشتي خارج در غفهاي [پوستيني: براي عبور از روي آب كه به جاي پل استفاده مي شود.] از قرار هر نفري يك قران ايران قرار گرفتيم.
وقت طلوع آفتاب وارد گمركخانه بغداد جديد، از گمركچي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. كلمه اخير حدسي است.
تذكرة احمال را بدون مايه و زحمت گرفتيم. از آنجا وارد بغداد قديم شديم. فايتون حاضر بود. هر نفري ربع مجيدي داديم به توسط فايتون دو ساعت از آفتاب روز بيست و هشتم [محرم] بالا آمد، صحيحاً و سالماً وارد مشهد مقدس امامين همامين حضرت كاظمين ـ عليهما وعلي آبائهما السلام ـ شديم. تذكرههاي ما را ميزبان ما حاجي عبود نام در بغداد به صحّت قنسول رسانيد و ما را راحت كرد ولي از سرما خشكيده بوديم. همين قدر كه در كاروانسراي حاجي حسين نام نزديك حرم مطهّر رحل انداختيم. بعد از صرف مختصر چاي بلاتأمل به حمام شتافتيم. تنظيف كامل و غسل زيارت به عمل آمد. رفع خستگي شد. از نيل اين سعادت و مشاهده وفوري نعمت و طراوت شهر گويا دوباره از قبر و قيامت به دنيا عودت نمودهايم. رفع تمام لطمات و صدمات شد.
دو سجده شكرانه در اوّل بجا آورديم. بعد به زيارت مرقدَين منوّرَين با كمال آرزو و شوق موفق گرديديم. بعد از تكميل زيارت در دو شبانه روز و تصفيه قلوب و تحصيل سعادت، پس در شب دوشنبه بيست و سوم محرم به توسط عربانه از قرار هر نفري يك مجيدي مخففاً روانه ارض مقدّسة كربلا شديم. چند طغري پاكت سفارشي روانه و طي نموديم به اين نشانه كه چار[پار] را در بين راه چاپيدند، يكي از آن پاكتها هم به جايش نرسيد.
يك ساعت مانده به شب يكشنبه 24 وارد كربلا گرديديم، بلامهلت جاي دوستان خالي با همان خستگي و غبار راه به
موجب فرمايش خودشان به تقبيل آستان مقدس حسيني و حضرت
ابوالفضل ـ عليهما السلام ـ مشرّف، منزل را در كاروانسراي حاجي عليخان دو سه روز ديگر حركت به نجف اشراف، در آنجا هم به آرزو رسيديم. مراجعت به كربلا مجددا هم در عرض چند روز زيارت كامل حاصل.
اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا ثَانياً و ثالثاً و ارْزُقْ أحيانا بحقّ الحُسَين ـ عليه السلام ـ .
بقيه احوال مراجعت مستغني از شرح است.
تحريراً في خامس شهر شعبان من شهور 1332 ق.