بخش 5
تفصیل سفر مکه مکرّمه مقدمه این سفرنامه 22شعبان 1321: آمادة حرکت از تهران روز جمعه 23 شهر شعبان: خداحافظی صبح یکشنبه 25 : ورود به قزوین اول رمضان: در رشت 12 رمضان: حرکت از باطوم ورود به اسلامبول حضور در مجلس سلامِ سلطان عثمانی 4 شوال 9 شوال: حرکت به طرف اسکندریه پنج شنبه 11 شوال: ازمیر
تفصيل سفر مكه معظمه
ـ زادها الله شرفا ـ
نوشته : ميرزا محمود خان مدير الدوله
به كوشش : رسول جعفريان
مقدمه
نويسنده اين سفرنامه ميرزا محمود خان مدير الدوله وزير لشكر برادر ميرزا احمد خان مشير السلطنه است است كه فرد اخير از رجال مشهور دولت قاجاري، وزير داخله، عدليه و ماليه بود. اما نويسنده ما سالها در آذربايجان مشغول كار بوده و از اين حيث مورد اعتماد مظفرالدين شاه بوده است. در تهران از همان سال 1314 كه سال نخست سلطنت مظفرالدين شاه است توليت آستانه قدس رضوي به وي سپرده شده و بعدها وزير لشكر شده است.
آنچه در ذيل در باره وي خواهد آمد تقريبا همه برگرفته از مرآت الوقايع مظفري است كه اشارات قابل توجهي به وي از سال 1314 تا 1322 دارد. بر اساس نخستين اطلاع موجود در اين كتاب، مدير الدوله در ذي حجه سال 1314 توليت آستان مقدسه شده است. ملك المورخين نوشته است: جناب ميرزا محمود خان مدير الدوله كه از وزراي ديندار و خداترس و درست و امين و خير خواه ملت و دولت است به توليت آستانه مقدسه
رضويه - سلام الله علي ساكنها - مفتخر شد (مرآت الوقايع: (چاپ ميراث مكتوب، 1386) ص 85 ). همو نوشته است است: در ماه جمادي الثانيه 1315 جناب ميرزا محمود خان مدير الدوله متولي باشي آستان مقدس كه از وزراي ديندار وخداترس مملكت ايران است، خدماتي شايان به توليت جليله نموده از جمله مبالغي آستانه مقدسه قرض پيدا كرده بود. مدير الدوله خرج را با دخل برابر كرده ... گفتند مدير الدوله در آن سال دوازده هزار تومان حق التوليه خود را تقديم مخارجات آستانه متبركه نمود (مرآت: 126).
بنا به نوشته ملك المورخين وي در عشر سوم صفر 1318ق به وزارت كشور منسوب شده و اين به پيشنهاد اتابك اعظم بوده است (مرآت الوقايع: 578).
از مقدمه همين سفرنامه بر ميآيد كه وي در هنگام آغاز سفر وزير لشكر بوده است اما شگفت آن است كه عبدالحسين خان ملك المورخين نوشته است: در شهر اول ذي حجه 1322 مدير الدوله وزير لشكر از وزارت لشكر معزول شد. با اين كه ميان نوكرهاي شاه مرد درست و ديندار و خدا ترس ميباشد و هيچ خلافي هم از او سر نزده (مرآت الوقايع: 740). اين تاريخ، درست زماني كه است مدير الدوله در حج بسر ميبرد. بنابرين بايد اشتباهي براي ملك المورخين رخ داده باشد. بسا اين
مربوط به سال بعد باشد. همو در وقايع سال 1320 نوشته است: در عشر آخر رمضان پس از آن كه امين الدوله از وزارت وظايف و اوقاف استعفا كرد شاه شغل او را به حاجي مدير الدوله داد (مرآت الوقايع: 782).
نويسنده در اين سفرنامه، از پسرش ثقة السلطنه ياد كرده و ملك المورخين هم ذيل رخدادهاي سال 1320 نوشته است: ثقة السلطنه بن حاجي مدير الدوله وزير وظايف واوقاف به نيابت وظايف و اوقاف و استيفاي وظايف سربلند شد (مرآت الوقايع: 908). شايد پسر ديگر او مشير نظام باشد كه باز به نوشته ملك المورخين در عشر دوم ذي قعده 1317 لشكر نويس باشي آذربايجان شده است. (مرآت: 496). اعزاز الدوله هم فرزند ديگر او بوده كه در پايان با اشاره به مستقبلين از او ياد كرده است.
بدين ترتيب آشكار شود كه نويسنده از چهرههاي برجسته پايتخت بوده است. خود افزون بر اشاراتي كه در ابتداي سفرنامه و انتها در ديد و بازديد علما و سياسيون مهم پايتخت از جمله شيخ فضل الله نوري از خود دارد، نامه اي هم از مظفرالدين شاه در پايان سفرنامه در باره سوغاتي كه براي فرستاده آورده است. در اين يادداشت شاه چنين مينويسد:
مدير الدوله! عريضة شما را ملاحظه نموديم. ان شاءالله
حج شما قبول و دعاهايي كه مي دانم قبلا به ما كردهايد مقبول است. حقيقتاً جاي شما در اين مدت در حضور خالي بود. ثقة السلطنه و اعزاز الدوله در غياب شما خوب خدمت مي كردند. كمال رضايت را از خدمات آنها داريم. به شما هم كمال التفات را داريم. اشيايي كه به رسم سوغات فرستاده بود رسيد. بسيار مستحسن و پسنديده افتاد. شهر صفر المظفر 1322
اين سفرنامه
سفرنامه حاضر در ادامه حركت سفرنامه نويسي حج در دوره قاجاري است كه توسط يكي ديگر از صاحب منصبان اين دولت نوشته شده و مسير او نيز درست مانند غالب افرادي كه اين زمان از تهران به حج رفته اند، از طريق شمال ايران به سمت درياي سياه و از آنجا به استانبول و اسكندريه و كانال سوئز و سپس جده و بازگشت از همان طريق بوده است. اين سفرنامه به تفصيل سفرنامه هاي مفصل اين دوره مانند فرهاد ميرزا، امين الدوله، ميرزا عبدالحسين خان افشار و ... نيست اما به رغم اختصار حاوي نكات جالبي در باره مسير راه و حرمين است.
نسخه اي از اين سفرنامه در 17 صفحه به شماره 3899 در كتابخانه ملك نگهداري شده و در فهرست آن كتابخانه
(ج 3، ص 366) معرفي شده است. نسخه اندكي بد خط و تصويري كه در اختيار بنده قرار گرفت كم رنگ و رو بود. به همين جهت كلماتي ناخوانا ماند.
اين سفر در شعبان 1321 قمري آغاز شده و تا صفر 1322 به طول انجاميده است.
تاريخ پايان سفرنامه اول شهر صفر المظفر 1323 (شايد: 1322) است كه علي القاعده يا بايد سال مذكور 1323 باشد يا اگر در 1322 است بايد اول آن نه بلكه دست كم پس از روز پنجم باشد كه روز ورود او به طهران است.
كار مقابله اين سفرنامه و سفرنامة مرجاني با همكاري سركار خانم سعيده خاوري به پايان رسيد. با اظهار سپاس از ايشان، اميدوارم انتشار اين اثر نيز گامي ديگر در نشر ادبيات حج در زبان پارسي باشد.
رسول جعفريان
15 محرم 1429
[22شعبان 1321: آمادة حركت از تهران]
روز پنجشنبه بيست و دوم شهر شعبان المعظم، توشقان ئيل 1321 براي مرخّصي شرفياب خاك پاي مقدّس اعلي حضرت همايون
ظلّ اللهي ـ ارواحنا فداه ـ گرديده، پس از بذل مراحم و تفقّدات كامله و تقبيل خاك پاي همايون خسروانه، به اتاق نظام رفته، درحالتيكه عموم جنابان لشكرنويسان عظامحضور داشتند. جناب نعيمالسلطنة منشي باشي، ادارة وزارت لشكر، دستخط آفتاب نمطكه بر حسب استدعاي خود اين بنده براي نيابت وزارت لشكر خطاب بهحضرت اشرف والا سپهسالار اعظم به افتخار جناب جلالتمآب فرزند ثقة السلطنه شرف حضور يافته بود، قرائت نمود و كلية لشكر نويسان فخام، اظهار كمالِ رضامندي از خودِ اين بنده حضوراً نمودند و سبب محوّل شدن نيابت وزارت لشكر به عهدة جناب ثقة السلطنه زايد آنچه اظهار مسرّت كردند وبعد از صرف نهار از اتاق نظام با لشكر نويسان وداع نموده، به منزل مراجعت شد.
[روز جمعه 23 شهر شعبان: خداحافظي]
صبح جناب فضايل و فواضل نصاب، مجتهد الزماني، آقاي حاج شيخ عبدالنبي به ديدن تشريف آورده وداع فرموده، دعاي مسافرت به گوشهاي اين بنده خوانده، تشريف بردند. بعد از رفتن ايشان به كالسكه سوار شده، به زيارت حضرت شاهزاده عبدالعظيم ـ عليه التحية و التسليم ـ مشرّف شده، وداع كرده و از حضرت احديت در آن بقعة متبرّكه و مَضجع مقدّس از خداوند تبارك و تعالي مسألت نمود كه ادراك فيضِ آن سفر بزرگ به صحّت و سلامت نموده، صحيحاً سالماً معاودت كند و از آنجا به منزل جناب مستطاب اجلِّ اكرمِ افخم، آقاي مشير السلطنه، وزير ماليه و خزانه به عنوان نقل مكان آمده، نهار آنجا صرف شد و از حُسن اتفاق نوبه و تبي كه روز قبل عارض مزاج ايشان شده و عرق كرده بودند ديگر آن روز جمعه بحمدالله نوبه نيامد و حالت بهبودي براي ايشان به حصول پيوست و نگراني خاطر اين بنده كه اقصي الغايه بود، مبدّل به فراغت گرديد و از اين حيثيت، شكر حضرت معبود يزدان به تقديم آمد و آن شب را در خانههاي ايشان اقامت نموده، روز شنبه هم همانجا مانده، به رفع نواقص اسبابِ سفر اقدام شد.
عصر شنبه جناب فضايل و فواضل نصاب ثقةالاسلام آقاي آقاسيد ريحان الله ـ سلّمه الله ـ تشريف آوردند. جناب مستطاب اجلّ آقاي بحريني ـ سلّمه الله ـ به نيم ساعت بعد تشريف ارزاني داشته، بعد از صرف چاي و غيره، هر دو اين آقايان محترم دعاي مسافرت خوانده تشريف بردند.
پس از آن، جناب افاضل و افادت نصاب حجة الاسلام آقاي حاج شيخ فضلالله مجتهد مازندراني ـ سلّمه الله ـ تشريف آورده، به قدر يك ساعت نشسته، برخاسته و دعاي عزيمت سفر نيز ايشان لطف فرمودند به گوشهاي بنده خواندند و با ايشان نيز وداع نموده تشريف بردند.
بعد، نواب شاهزاده دارا و جناب جلالتمآب مقتدر السطنه و جناب جلالتمآب حاجي صدر الدوله و جنابان حاجي رفيع الدوله و آصف السلطان و عين الدوله و بصير همايون آمدند. آنها نيز وداع نموده رفتند.
[2] چون دو دستگاه كالسكه و چاپاري از دارالخلافه الي رشت اجاره شده به وعدة روز شنبه، رييس راه شوسه پيغام داده بود كه جمعي ديگر هم مثل جنابان مجدالدوله و مشير الملك براي روز يكشنبه از راه رشت مي بايد بروند و سفير دولت... 1 هم بعد از آن مي بايد از همين راه مراجعت به فرنگستان كند و اسب چاپاري كفايت همة مسافرين را نخواهد نمود. در اين صورت همين عصر روز شنبه را بايد حركت كنيد، لابد و لاعلاج شده در همان شب شنبه 24 شهر شعبان با جناب مستطاب اجل مشير السلطنه وزير ماليه و جناب موثّق الملك و جناب فرزندي ثقةالسلطنه و جناب بديع الدوله و ساير اولاد و اقارب وداع نموده، ساعت چهار از شب گذشته، با نهايت پژمردگي و دلتنگي از مفارقت آنها به شهاب آباد رسيد. در واقع به رأي العين مضمون اين مطلب را مشاهده نمود:
يقولون انّ الموت صعب * و لكن مفارقة الأحباب أصعب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . جاي يك كلمه در اصل سفيد است.
[صبح يكشنبه 25 : ورود به قزوين]
از شهاب آباد حركت كرده، عصر دوشنبه 26 به قزوين وارد شده، در عمارات ديوانها كه جناب جلالتمآب، ميرزا صالح خان سالار اكرم حاكم و پذيرايي نمودند [مستقر شديم].
جناب مستطاب اجلّ مجد الدوله ايلخاني قاجار كه دو ساعت قبل از بنده وارد قزوين شده و تمدّد اعصابي نموده بودند، بعد از ملاقات ايشان عازم به طرف رشت شدند. اين بنده هر شب را در يكي از آن عمارات، چون نواب عليه حرمة السلطنه همراه بودند، اقامت كرده در ساعت هشت از شب گذشته،كالسكهها و گاري چاپاري را كه كرايه شده بود حاضر نموده، عازم به طرف رشت گرديدم و در مدت پنج شبانه روز از منازل مفصّله گذشته، شب جمعه سلخ شهر شعبان وارد رشت شد. اما در راهها تا درّة ملاعلي چندان صعوبتي نداشت.
بيونك: چهار فرسخ ـ از بيونك به بيك كندي: دو فرسخ ـ از بيك كندي به نورباشي چايي: دو فرسخ ـ از نورباشي چايي به درّة ملاعلي: دو فرسخ ـ از درّة ملاعلي به پاچنار: دو فرسخ ـ از پاچنار به بالابالا: دو فرسخ ـ از بالابالا به منجيل: دو فرسخ ـ از منجيل به رودبار: دو فرسخ ـ از رودبار به رستم آباد: دو فرسخ ـ از رودبار به امامزاده هاشم: دو فرسخ ـ از امامزاده هاشم به كدوم: دو فرسخ ـ از كدوم به رشت: پنج فرسخ.
ولي از درّة ملاّعلي كه به پاچنار و بالا بالا و منجيل و رودبار كه
تماماً درّه و كنارههاي رودخانة منجيل بود، با آن كه راهها شوسه و اغلب طرف پردگاههاي [پرتگاههاي] راه، به قدر سه چارك ارتفاع و چهار ذرع عرض با سنگ و آهك و گچ، ديوار كشيدهاند كه مال و آدم و كالسكه و گاري پرد [پرت] نشود. مع هذا زهرة انسان آب ميشد، از تصوّر ديدن آن كه مبادا شخص فرد [پرت] شود.
[3] امّا از آنجا كه فضل خداوند شامل حال بندگان ميباشد از خطرات عظيمه حفظ ميفرمايد. در رشت حضرت مستطاب اشرف ارفع امجد افخم الدوله شاهنشاه زادة اعظم عضد السلطان ـ دامت شوكته الوالا ـ هنگام ورود بنده به رشت كالسكه و يدك و چند نفر از معاريف عملهجاتشان را به استقبال فرستاده بودند و نيز جناب حاجي سيد رضي كه از تجّار و ملاكين معتبر رشت ميباشد از برادر و بستگان خود با يدك و غيره به استقبال فرستاده بود و تا نيم ساعت به غروب مانده در يك فرسخي شهر معطّل شده، ديده بودند آثاري از بنده تا آن وقت پيدا نشد، معاودت به رشت نموده بودند. پس از معاودت آنان به فاصلة نيم ساعتي به آنجا رسيديم. اهل قهوهخانه نزديك به شهر اين تفصيل را بيان نمودند.
مختصراً يك ساعت و نيم از شب گذشته به خانة جناب حاجي سيد رضي وارد شديم. فرداي آن روز [حاكم] ايالت [ظ] رشت يك طاقه شال كشميري مرحمت فرموده، به عنوان تبريك ايفاد و التفات فرموده بودند. به آورنده ده عدد اشرفي داده شد. روز بعد از ورود، خودم شرفياب حضور مباركشان شدم. كمال تفقّد و مرحمت مبذول داشتند. يك ساعت خدمتشان بوده، يك پياله چاي صرف و مستظهراً
از خدمتشان مرخص گرديده، به منزل مراجعت شد؛ ولي در همان شبانه روزي كه در منزل حاج مشار اليه اقامت داشتم، محرمانه از او و از عميد السلطنه و سالار، تحقيقات سلوك و رفتار حضرت
شاهزاده معظم كه استفسار شد، خيلي خوب از خود حضرت والا و اجزاءشان تعريف و تمجيد و دعاگويي به ذات مقدس همايون ملوكانه ـ ارواحنا فداه ـ مينمودند. خداوند انشاءالله تعالي روز به روز بر عمر و استقامت وجود مسعود اين پادشاه رؤوف مهربان ـ ارواحنا فداه ـ بيفزايد كه عموم اهالي ايران در ظلّ ظليلشان مرفّهُ الحال روزگار بگذرانند.
[اول رمضان: در رشت]
بالجمله، دو شب و يك روز ميهمان حاجي سيد رضي بوده، روز شنبه غرّة رمضان از رشت با كالسكة حاج مشاراليه حركت نموده، به پير بازار رفتم، در حالتي كه جنابان عميدالسلطنه و سالار بدرقه آمده، به مرداب نشسته شد. عميدالسلطنه را از همانجا وداع نموده، مراجعت كرد ولي سالار به همراه بود الي انزلي.
در انزلي به فاصلة نيم ساعت كه مكث شد كشتي تجارتي حاضر گرديده، با سالار هم وداع نموده، او به انزلي رفته و بنده با جناب اجل مجد الدوله و اتباع طرفين در كشتي، متوكّلاً علي الله نشسته روانه شديم.
دريا شب و روز اوّل عيبي نداشت و از دهنة بيتلاطم گذشت، ولي از آستارا به بعد كه سه ساعت به غروب مانده حركت نموديم از
محاذي لنكران، دريا بناي تلاطم گذاشت و خود بنده حالم به هم خورد، لكن استفراغ ننمودم اما جميع اعضايم غرق عرق شده بيحال افتاده بودم. همراهانم تماماً افتاده و متصل قي ميكردند.
مختصراً دو شب در دريا بوديم. صبح روز سيم رمضان شد، مردة بيجان به بادكوبه قبل از ظهر رسيديم. يك شب و دو روز در مهمانخانة آنجا با كمال تنفّر اقامت شد. بعد از ظهر [4] روز سه شنبه، 4 رمضان به ماشينخانة بادكوبه رفته، در صورتيكه جناب اجلّ مشير الملك وزير مختار بطرزبوغ [پطرزبورگ] براي راه انداختن با قونسولهاي بادكوبه و تفليس حاضر شده بودند.
بليت از بادكوبه الي باطوم گرفته با حضرات وداع كرده به درجه...(1) راه آهن، خود و حرمة السلطنه و افخم السلطنه و يك خدمتكار زنانه نشسته و ما بقي نوكر و آدم دو نفر در نمره دوم نشسته و حاجي بشير خان و دو نفري كه در نمره 3 كه حاجي تقي و حاجي ابراهيم آشپز باشند، نشسته از دو ساعت به غروب مانده سه شنبه 4 رمضان الي چهار ساعت از شب پنجشنبه 6 گذشته وارد باطوم شديم كه در سي ساعت از بادكوبه به باطوم طي اين مسافت گرديد. بعد از ورود به باطوم قونسول آنجا حاضر شده چون عيال همراه بود، ديگر در ميهمانخانه اقامت نكرده، به منزل مشهدي علي اكبر ترك رفته، اقامت نموديم.
جناب مجد الدوله در همان ميهمانخانه ماندند. عصر پنجشنبه به ديدن بنده تشريف آوردند. صبح پنج شنبه قونسول باطوم آمده،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . دو كلمه ناخوانا شايد:[نمرة اول]
تذكرهها به ايشان داده شد كه بدهند قونسول روس و عثماني قول كشيده، امضا نمايند. دوازده منات براي امضاي كارگزاران دولت عثماني به تصديق جناب ميرزا آقا خان قونسول باطوم داده شد.
در باطوم درخت چاي بسيار است. از حيثيت آبادي شهر باطوم از بادكوبه كمتر وبادكوبه به آنجا رجحان دارد. به حمام باطوم رفتم، خيلي پاكيزه و منظّف ميباشد. چهار منات به حمامي و يك منات به درشكه در ذهاب راه حمام داده شد. قونسول براي شام به منزل خودش دعوت نمود. عذر خواستم. جناب مجدالدوله رفتند. معهذا يك مجموعه شام در ساعت چهار از شب گذشته، از منزل قونسول فرستاده بودند، در حالتيكه خود ما شام صرف نموده بوديم. قونسول از اهل خراسان است كه به باطوم مأمور شده.
جناب مجد الدوله بعد از دو شب اقامت در باطوم به كشتي تجارتي سوار شده از براي طرابوزن و سامسوم رفتند كه هفت روزه به اسلامبول برسند. به قونسول باطوم يك طاقه شال شيرواني كه سي تومان ابتياع شده، به عنوان ارمغان فرستاده شد.
[12 رمضان: حركت از باطوم]
در باطوم هفت روز اقامت شده، عصر چهارشنبه، 12 رمضان به كشتي فرانسوي نشسته، قونسول هم به كشتي براي راه انداختن آمده. قريب به غروب با ايشان وداع نموده به باطوم رفتند و كشتي حركت نموده، از اوّل شب الي صبح به طرابوزن رسيديم.
آن روز را الي عصر كشتي در كنار طرابوزن ايستاد. بارهايي كه
به طرابوزن ميبايست برود با قايقها حمل كردند و از طرابوزن آنچه مي بايست بارگيري كنند نيز آورده، داده، شش ساعت از شب پنج شنبه گذشته، كشتي حركت نمود، الي صبح به اسكلة كراسوم، كه شهري از خاك عثماني است، ايستاده و از كراسوم قايقهاي متعدده آمده، آنچه به آنجا حمل شدني بود بردند.
در باطوم بعد از سوار شدن به كشتي، ديدم مشهدي محمد آقاي صرّاف با برادر وبرادرزادهاش در همين كشتي ميباشند. جناب حاجي سيد محمد قزويني مشهور به مستجاب الدعوه نيز با ايشان آمدهاند. از اين فقره كه لامحاله شخص عالمي در اين كشتي همزبان و مونس گرديد زايد آنچه خشنودي حاصل گرديد، ولي از جهت آنكه شخص حكيمي مسيحي با عيال و دو نفر بچهاش در كشتي، همساية اتاق مسكوني بنده واقع شده و يك نفر از بچهاش گريه و بيآرامي مينمايد خيلي سخت ميگذرد و از طرفي خوف كشتي اين شعر حافظ به نظرم آمد:
شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين حائل * كــجـا دانند حـال مـا سبـكـبـالان سـاحلها
در كراسوم وقتي كه كشتي لنگر انداخته [5] و آفتاب طلوع نموده بود، پس از خواندن و قرائت جزوي از كلام الله مجيد، تفصيل از باطوم الي كراسوم تحرير شد تا بعد ازاين، چه پيشآيد؛ «الّلهُمَّ اجعَل عَوَاقِبَ اُمُورنَا خَيراً بِمُحَمَّد صَلَّياللهُ عَلَيهِ وَآلِهِ».
روز جمعه، 14 رمضان به روم، كه يكي از اسكلههاست، آمديم تا عصر كشتي لنگر انداخته، قريب به غروب حركت نموده الي ساعت
سه از شب پنج شنبه گذشته به گونيا وارد شده، نيز در اينجا الي عصر كشتي ايستاد و در آنجا نيز بارگيري نموده، شبانه از آنجا حركت نمود.
[ورود به اسلامبول]
مجملاً اينكه: شش شبانه روز بر روي درياي قرادانگيز بوده، صبح بيستم شهر رمضان به دهنة اسلامبول، كه قريب چهار فرسنگ الي شهر اسلامبول مسافت دارد وارد شديم. در طي اين مسافت دو طرف آبادي و عماراتي كه همه به يكديگر وصل و فاصله نداشت، ديده شد كه در هيچجا مشاهده نشده بود. بعد به اسكله كه رسيد هنوز پياده نشده بود كه از جانب جناب مستطاب اجلّ پرنس ارفع الدوله، سفير كبير، دو نفر صاحب منصب كه يكي از آنها قونسول بود كه براي پياده شدن و بردن بارها و دادن گمرك حاضر شده بودند؛ پس از نيم ساعت خود جناب سفير با جناب مستطاب اجلّ مجد الدوله كه سه روز قبل از بنده وارد شده بودند به كشتي آمدند، به قدر يك ربع در كشتي به واسطه پياده شدن ساير اشخاصي كه از زوّار و غيره در كشتي بودند، مكث نموده بعد به اتفاق ايشان به منزل سفارتي رفته، يك پياله چاي صرف شده، به منزلي كه قريب دو هزار قدم به سفارت خانه مسافت دارد و براي بنده اجاره كرده؛ يعني تعيين نموده بودند، رفتم.
همان روز عصرش، جناب مجدالدوله براي خريد سوار راه آهن شده بونيه رفتند وبا بنده قرار دادند كه الي آخر ماه رمضان مراجعت
خواهند نمود. من هم چون خيالم قصد اقامه و روزه گرفتن بود، با ايشان قرار دادم كه خواهم ماند و از روز 21 رمضان روزه گرفتم. جناب سفير كبير عصر همان روز كه به منزل آمدم يك سيني شيريني به عنوان تبريك و فرداي آن نيز يك دوري سرشير و سه قوطي عسل سفيد بسيار خوب فرستاد و عصر هم خودشان به ديدن آمدند و لازمة پذيرايي به عمل آوردند. بنده هم يك فرد قاليچه ابريشمي اعلا كه شصت ـ هفتاد تومان قيمت آن بود با يك طاقه شال شرواني كه چهل ـ پنجاه تومان ابتياع شده بود به رسم ارمغان براي ايشان فرستادم.
سه شب بعد از ورود، جنابِ سفير به سفارتخانه براي افطار دعوت نمود. در آن شب شيخ الاسلام لنكران ميهمان بود؛ ما بقي، اجزاي خود سفارت بودند و امين خاقان هم ميهمان بود. روز 25 رمضان هم سفير اعلام نموده بود كه در سفارت حاضر شده متفقاّ به مسجد اياصوفي در حالتي كه نماز جماعت ميخواندند و وقت نماز عصرشان بود، رفتيم. چه طُرفه مسجدي و چه بناي عالي كه تماماّ از سنگ سماق بنا شده، پنجاه ـ شصت ستون سنگ سماق داشت كه چهل ذرع قد هر يك بود و پس از نماز هرگوشه جماعتي نشسته، قرآن تلاوت مي نمودند.
پس از تماشاي آن مسجد، [به] مسجد سلطان احمد كه از ابنية اجداد سلطان عثماني بود، آن هم بناي بسيار عالي بود، رفتم. در مراجعت چون جمعي از وكلاي دولت عثماني را كه وزير دول خارجه و وزير اوقاف و پسر شيخ الاسلام عثماني و غيره و غيره را براي افطار دعوت نموده بودند و مرا هم دعوت كرده بودند، نيز به
سفارتخانه دعوت كرده، افطار سرشير مفصّلي تهيه كرده بودند و تا ساعت سه از شب گذشته در سفارتخانه بوده و سفير مرا به ايشان و ايشان را به بنده يك يك معرفي نمودند. در ساعت سه مراجعت به منزل شد.
در شب بيست و چهارم رمضان هم برادر حاجي محمد اسماعيل مغازهچي طهران بنده را با جمعي از معارف تجار با جناب سفير براي افطار در منزل خودش دعوت نموده بود. نيز آن شب هم در آنجا با سفير صرف افطار شده، سه ساعت از شب گذشته به منزل مراجعت شد جناب سفير در يكي از اين ليالي كه با ايشان بوديم اظهار كردند كه تجار آذربايجاني از شما با اين لفظ [ظ] عموما [6] اظهار رضامندي غياباً نمودند كه فلاني در چهل سال كه متصدّي خدمات عمدة دولتي در آذربايجان بود بهطوري رفتار نمود كه احدي از اعلي و ادني از ايشان نرنجيد. با كمال حسن سلوك با عامة مردم رفتار نمود وبعد از اين اظهارات، خواهش آنها اين شدكه چون حاجي شيخ محسن خان، سفير مقيم اسلامبول، درحال حيات خودش چند فرد شعر به خط خودش از مرثية محتشم نوشته و در آنجا در تكية خان والده كه تجار آذربايجاني و غيره در ايام تعزيهداري حضرت خامس آل عبا ـ عليه آلاف التحية و الثناء ـ نصب مينمايند. اگر فلاني از آن كتيبههاي اشعار محتشم كه به خط خود نوشتهاند يا همة آن يا بعض آنها را بدهند كه در آن ايام در خان والده نصب كنيم، خيلي باعث ترويج شرع مبين و مايه تشكر و امتنان ماها و اجر اخروي براي خود فلاني خواهد شد.
جواب دادم در اين فقرهكه مسبوق نبودم و الاّ بهقدر ده ـ دوازده از آن اشعار به نقد در طهران موجود داشتم. اگر مي دانستم ميآوردم. ان شاءالله عهد ميكنم كه اگر از اين سفر صحيح و سالم و دلخوش به طهران مراجعت نمودم آنچه موجود دارم از آنهاييكه نقل شده ميفرستم؛ بقيه را هم ان شاءالله ميدهم نقل نموده و طلا و روغن زده و تخته چسبانده، ميفرستم كه در خان والده از خطوط اهل ايران اين يادگار براي دعاگويي دولت ايران و يادگاري از بنده بماند.
چون تا عيد رمضان در اسلامبول اقامت شده بود، جناب سفير اصرار نمودند كه مجلس سلام عيد سلطان عثماني را خيلي باشكوه منعقد مينمايند. بهتر اين است كه اين مجلس را ببينيد و به آن جهت خود سفير صورت به وزير تشريفات داده بودند كه از باب عالي اذن حاصل بشود كه شش نفر از نوكرهاي معتبر دولت عليه ايران كه خودشان با پسر وبستگانشان باشند، بيايند.
[حضور در مجلس سلامِ سلطان عثماني]
زمان انعقاد مجلس سلام در بالاخانههاي مجلس كه سفراي خارجه مينشينند، آنها هم آمده وضع سلام اينجا را تماشا كنند، اذن داده بودند. به اين جهت بنده و جناب مجدالدوله و هر يك با دو نفر پسر و برادر جناب مجدالدوله و امين خاقان هم كه جزو حاج به اسلامبول آمده بود، در آن بالاخانه به راهنمايي سفير قبل از انعقاد سلام رفتيم. سفراي خارجه هم هر يك با مادام خودشان در آنجا آمده بودند. قريب يك صد نفر در آنجا مجمّع شده بود. ميز بزرگي از
شيريني و ميوهآلات و چاي و غيره حاضر نموده بودند. پس از دو ساعت كه پنج ساعت از روز گذشته بود، سلطان با لباس ماهوت سياه ساده با قرارة نظامي ساده در كمر بسته، به مجلس وارد شدند كه فوراً چند دسته موزيك كه در بالاخانه مقابل سلطان بود، سلام زدند.
بعد از سلام، خود سلطان دست رو به آسمان بلند نموده، دعايي خواندند و به طرف يمين تختي كه از نيمكت قدري بزرگتر بود، مثل آنكه روي صندلي بنشينند جلوس نموده، ابتداءاً صدر اعظم و وزرا، كه ارباب قلم بودند، آمدند بهوضع خودشان، هر يك سه ـ چهار دفعه تمنّا نمودند و كم كم نزديك شده، دامن پالتو نظامي سلطان را تقبيل كردند. يك يك همينطور به همين وضع هي آمده، تمنّا نموده و بوسيدند دامن سلطان را، رفتند.
پس از آن، بناي آمدن وزير جنگ و سرداران و امراي تومان و غيره شد. قريب دو هزار نفر همينطور به ترتيب، به رديف با لباس نظامي ... 1 قداره هر يك آمدند و زمانيكه بناي آمدن اهل نظام شد سلطان از طرف يمين همان نيمكت برخاسته به طرف يسار تخت جلوس كردند و در پهلوي تخت در طرف يسار شخصي با لباس نظامي ايستاده و رشه در دست داشت كه سر آن شبيه...(2) دست بود و ريشه داشت. پس از تمنا، آن وقت نزديك آن شخص حامل رفته، آن را ميبوسيدند و بهطور قهقهرا مراجعت، در دور مجلس سلام ميايستادند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . يك كلمه ناخوانا.
2 . يك كلمه ناخوانا.
قريب دو هزار نفر اينطور آمدند. بعد ازآن منشيان ونويسندگان بههمين ترتيب آمدند. از آن به بعد، بناي آمدن علما شد. دو نفر از آنها كه آمدند، سلطان از روي نيمكت برخاست و ايستاد. آنها دستشان را بلند نمودند، مثل قنوت چيزي خواندند. سلطان هم با ايشان همان طور چيزي خواندند.
بعد آنها رفتند و علماي متوسط آمدند و سلطان باز نشست و آنها با حمايل انداخته، هي يك يك آمدند، به همان ترتيب اهل نظام و غيره لوازم تمنا بهجا ميآوردند و ميرفتند و مجلس ختم شد.
همينكه سلطان برخاست موزكانچيان يك دفعه سلام زدند و اهلنظاموغيره،كههمهدراطرافمجلس چهار ـ پنج صفه ايستاده بودند، يك دفعه صدا به «سلطان ساق اولسون» بلند نمودند و سلطان رفتند.
هنوز ماها از بالاخانه پايين نيامده بوديم، وزير تشريفات نايب خودش را [7] فرستاد از جانب سلطان نسبت به بنده و جناب مجدالدوله اظهار تفقّد فرموده بودند. ماها هم بهطوريكه مقتضي بود جوابي متشكّرانه داديم. در مراجعت باز سفير ما را به سفارتخانه دولتي برده، چاي و ناهار در آنجا صرف شده، جناب مجدالدوله براي خريدن ... به مغازهها رفتند و بنده براي اداي نماز و دعاگويي به پادشاه، به درگاه حضرت رب العزّه ارزقني، عجز و نياز [كذا] مراجعت منزل نمودم و مشغول آن شدم.
[4 شوال]
چهار روز از ماه شوال گذشته، جناب سفير براي ديدن شاگردان
معلّم خانه اسلامبول و امتحان آنها دعوت به معلم خانه نموده بودند، به مدرسه رفته، حقيقتاً متعلّمين خيلي خوب امتحان دادند...(1) فارسي و درس عربي و زبان فرانسه و جغرافيا ميخوانند وچند نفري هم از شاگردانكه يتيم و بيبضاعت هستند، آنها هم چند نفر به نجاري وچندي خياطي وچند نفر بهكفشدوزي مشغول بودندكه چيزي نميگذرد هريك استاد كامل خواهند بودكه ازحرفه خودشان گذرانشان بهنحو اكمل ميگذرد. بنده و جناب مجدالدوله، هر يك پنجاه تومان به جهت اعانة شاگردهاي مدرسه نقد داديم و مراجعت نموديم.
[9 شوال: حركت به طرف اسكندريه]
نهم شهر شوال از اسلامبول با كشتي پستي حركت نموده به طرف اسكندريه. زمان حركت تلگرافي به جناب اجل مشير السلطنه نمودم كه بدانند از اسلامبول حركت نموديم.
يك روز قبل از حركت به جهتِ رفتن، در مجلس عمومي سفارت كه قرب چهار صد نفر مدعوّ دعوت نموده بودند، حاضر و بعد رفتيم به صرف خوراكي. 2 استكان شربت آبليمويي داده، خورده شد. شب تبي عارضگرديد، با خوردن كنه كنه و امساك في الجمله عرق نموده، بهتر شده، شكر حضرت ربّ العزّة به تقديم آمد.
صبح چهارشنبه، نهم شوال كه بناي حركت كشتي بود، به دعوت جناب سفير به سفارتخانه رفته با ايشان الي لب دريا آمدم. طرّاده كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . به اندازه يك كلمه سفيد.
2 . خوراكي حدسي است. شايد: فواكه
مخصوصاً مال سفير بود حاضر نموده بودند. با ايشان به طراده نشسته قريب يك ميدان بُعد كشتي بود، رفتيم و آنجا به كشتي رفتيم با سفير.
جناب اجل، مجدالدوله، شب چهارشنبه به كشتي رفته، اقامت نموده بودند كه صبح آن روز با سفير بنده رفتم. بعد از نيم ساعتي هم ايشان در كشتي اقامت نمودند، دو جعبه شيريني يكي براي بنده و ديگري جهت جناب مجدالدوله با آدمهاي خودشان به كشتي آوردند. حقيقتاً كمال مهرباني را به عمل آوردند. حتي خانههايي كه در اسلامبول معين نموده بودند، كراية آن، كه هشتاد تومان بود، خودشان داده بودند. بنده هم ديدم اين زحمت فوق العاده بود و هر قدر اصرار شد كرايه را نگذاشتند خودمان بدهيم. بنده هم در كشتي همان چهل تومان كه حصّه كرايه خانة بنده ميشد به آدمهاي جناب سفير، كه در اقامت اسلامبول زحمت كشيده بودند، به توسط سيد روضه خوان ايشان دادم. بعد ايشان رفتند و كشتي قريب به ظهر حركت به طرف اسكندريه نمود.
[پنج شنبه 11 شوال: ازمير]
آن روز و شب پنج شنبه الي يك ساعت از روز پنج شنبه يازدهم شوال گذشته كه كشتي در حركت بود، به شهر ازمير رسيديم. كشتي براي دادن مختصر باري كه داشت در اسكلة ازمير ايستاد. شهر بسيار قشنگي از دور مشاهده شد. جناب مجدالدوله از كشتي يپاده شده، براي تماشاي ازمير رفتند. بنده چون در اين سفر همّي به جز زيارت قبر حضرت رسول ـ صلّي الله عليه وآله ـ و ائمة بقيع ـ سلام الله عليهم
اجمعين ـ و زيارت مكة معظّمه در نظر نبود و نميباشد، پياده نشده. اين افراد به خاطرم آمد:
گفت معشوقـي به عـاشق كـي فتي تــو به غـربـت ديدهاي چون شهرها
پس كدامين شهر زانها خوشتر است گفت آن شهري كه در وي دلبر است
ان شاء الله خداوند تفضّل فرمايد و توفيق بدهد كه آن فيوضات عظما درك بشود. ديدن اين شهرهاي دنيوي چه فايده بر آن مترتب خواهد بود. به اين جهت ابداً ميل به پياده شدن هم ننمودم.
از ازمير باقلاي تازه آورده بودند. دو حقه ابتياع شد، از قرار حقه شهر از او پانصد دينار. چون درين فصل زمستان باقلاي تازه، تازگي داشت. يك ساعت به غروب مانده شب جمعه از مقابل ازمير حركت نموده، صبح جمعه دو ساعت از آفتاب گذشته به يكي از شهر يونان كه مسمّي به بريه بود، كشتي رسيده، محاذي آن كشتي ايستاده، بعد از نيم ساعت صداي چند عدد شليك توپ [شنيده] شد. استفسار نمودم. گفتند: زن پادشاه يونان به اينجا تازه با كشتي آمده بود. جهت تشريفات ورود او شليك نمودند. شهر بسيار قشنگ خوبي به نظر آمد.
مجموعاً از اسلامبول به اسكندريه چهار شب و پنج روز [8] بر روي آب بوديم. چهار ـ پنج ساعت قبل از پياده شدن از كشتي، دريا تلاطمي نمود. اما الحمد لله زود ساكت شد. جناب مجد الدوله رفتند به ميهمانخانة ارامنه، و لكن من به واسطة آن كه ميهمانخانهها خيلي نجس بود، از بابت آنكه خدمتكار مسلمان ابداً به هم نميرسيد و ميبايست الجاءً غذاي آنها خورده، به اين جهت در خانة مسلماني به روزي چهار تومان كرايه نموده رفتم.