بخش 3

در جده تفصیل سفر مکه‌ مکرّمه‌ مقدمه این سفرنامه

ديگر را به منزل رسانديم براي شب خورشت صحيحي به عمل آمد وصرف شد. بعد از قرباني تقصير جزئي نموديم. بعضي از حاج در همان روز به مكّه مشرّف شد و حج تمتّع را به جا آوردند. و يازدهم هم حج نساء‌ را به اتمام رساندند، ولي ما عدّه ثمانيه آن روز از بابت خستگي در مني مانديم.

صبح‌روز يازدهم شتر كرايه ‏[53]‏ نموديم. رفقا بعضي پياده رفتند. بعضي‌هم هر دو نفر يك شتر اياباً و ذهاباً از مني به مكه در نيم مجيدي اكثراً نمودند. من‌بنده به تنهايي يك نفر شتر در پنج قران اختيار نمودم. بعد از ورود به شهر مكه در بركة حضرت مجتبي ـ عليه السلام ـ غسل نموديم. بعد وارد مسجد الحرام، اول حج تمتّع و حَجة‌ الإسلام با شرايط آن به جا آورديم. بعد صرف ناهار مختصري در بازار صفا كرديم. آن وقت به اداي حج نساء‌ پرداخيم. تا دو ساعت بعد از زوال از تمام عمل فارغ شديم. كأنّه تازه از مادر متولد شديم. و براي توفيق به اداي چنين تكليف بزرگ كه رشته حيات باقي ماند، شكرها نموديم و مهرها گذارديم. گويا از ذوق در پيراهن نمي‌گنجيديم. پس به منزل رفتيم. چاي با كيفي صرف شد. لباس احرام را خلع نموده در ساروق بستيم به نيت روز آخر عمر، و لباس مرسومي پوشيديم. به مني براي بيتوته شب دوازدهم آمديم. دو ساعت به غروب به مني رسيديم. فوراً حلق تمام رأس به يك قروش عرب نموديم. موهاي گنديده را در آن صحراي شريف دفن نموديم. به نيت آن كه خداوند اين دولت جاويد و سعادت كلّي نصيب اولاد و احفاد ما فرمايد و صحراي مني را هم گماشتگان شريف با شرف از كثافات و قاذورات و ميتات آن هم.


76


اضحيه براي رفع ميكروب وبا كه غالباً موروث مي شد از بابت حفر و دفن چنان پاك كرده بودند كه ابداً اثري از هيچ عفونتي نمانده بود.

اين شد كه يك ساعت از ليله دوازدهم كه برآمد به جهت شكرانه ... اثر مرض موحش و باد سلامت حاج بعد از آن كه تمام نقاط اسلام تلگراف شد شروع به شليك آتش بازي گرديد. صفحة آسمان پر از ‏[54]‏ كواكب حمراويه ناريه ستاره‌هاي آتشي به الوان مختلفه صفحه آسمان را پر ساخت. از دو طرف شليك توپ‌هاي كوه افكن يكي از طرف محمل مقدس نبوّت يكي از طرف محمل مصري، زمين و زمان را چون كشتي در روي بحر موّاج به اضطراب آورد تا مقارن صبح ثاني چنان آتش بازي در صحراي مني شد كه چشم هيچ اهل دولتي در مملكت خود نديده بود و چشم احدي از مراقبين آن صحرا به خواب نرفت. در صبح روز دوازدهم تا رمي عقبات ثلاث كه فريضه بود به عمل آمد. دو سه ساعتي از روز بالا آمد. آن وقت توپ اعلان حركت حاج به مكه صدا كرد. فرياد الرحيل بلند شد. وقتي كه بر كجاوه برآمديم به وسط قصبة مني كه اوّل عقبات بود رسيديم. فشار تمام اين سفر را در آنجا از بابت تزاحم قطار اشتران محامل و تضايق معبر فراموش نموديم، به درجه‌اي اجتماع راكب و مركوب سيما محامل و كجاوات اعراب متعصّب و عابرين هر طرف رسيد كه بدون اغراق قرب سه ساعت نجومي به علاوه از سه طريق و شكستن جهاز شتر و چوب محامل و انفصام مهار مركوب عمّا قريب كه جان لطيف جسم كثيف را از آن تضايق و تزاحم وداع گويد. تمام عابرين حياري و سكاري نه قادر بر حركت نه قابل بر رجعت تا آن كه عساكر


77


دولتي با هزار شكنجه و زحمت يك طرف را به قوّت قهريه مفتوح ساختند و تا نزديك ابطح قطارها به رديف نظامي جلو بردند. كم كم پس مانده‌‌ها هم به راحت از قصبة مني خارج گرديدند. آن كشاكش و تزاحم كار را در تعطيلي قافله به جايي رسانيد كه اهل حاج آن مسافت يك فرسخ را تا به مكه رسيدن بعضي ضيقي كشانيد كه آن روز بغير از رفع خستگي و تجديد تنفّس كار ديگري از طواف و سعي ممكن نگرديد.
آن شب را به راحت آرميديم. نماز صبح روز سيزدهم را در مسجد الحرام موفق شديم. طواف و سعي استحبابي هم به عمل آمد. خصوص بنده در آن روز شرح سلامتي را با هزار شكرانه از بابت توفيق ختم عمل به توسط پست خانه دولتي كه در طرف جنوب خانه مباركه و مسجد الحرام واقع بود مشروحاً نوشته به ايران فرستادم.
‏[55]‏ در شب و روز چهاردهم و پانزدهم هم به علاوه از سياحت شهر و بازارها و اقمشه و امتعه آن متواتراً و متوالياً گاهي به طواف و سعي مستحبي و نيابت از اقارب و عشاير و احياء و اموات و گاهي به اداي فرايض و قضا به طور اتمام در مسجد الحرام و مقام حضرت ابراهيم و حجر اسماعيل و تحت ميزاب مقدّس موفق بوديم.


در عصر روز پانزدهم تذكره‌ها را بر حسب قانون دولتي به قونسول ايران ارائه داشته، از هر نفري سه مجيدي و نيم بلكه تا چهار مجيدي گرفت و صحّه كشيده، بيچاره حاجي امين الشريعه دارايي به يغما داده تذكره‌هايش از دست رفته، با خواهر عورت و پسر جوان تير


78


خورده مجروح زمين گير كه براي يك شاهي خرج روزي معطّل و با هزار رواندازي ده عدد ليره عثماني از جناب حاجي نقيب استقراض كرده با دو صد مرارت هم دو سه تذكره از حاج كه بين راه تلف شده بودند به دست آورد.
قونسول بي‌انصاف با علم به احوال اين گونه اشخاص يغما شده باز همان چهار مجيدي از براي صحّه مطالبه داشت. در هر صورت همان روز چهاردهم ذي الحجه اجازه حركت حاج از اقبال بلند ماها از جانب جناب شريف صادر گرديد و معاودت از راه بين الحرمين براي حملين و حاج كه خيال مدينه داشتند از بابت هرزگي اعراب قدغن شد؛ مقرر گرديد كه تماماً با حملين از راه جده حركت نمايند.

فعلي هذا در روز شانزدهم ذي حجه اوّلاً هر نفري نيم مجيدي به جاي عباس مطوّف با هزار مرارت و توسط آدم قونسولگري كه مسلمان با انصاف همان يك نفر را ديديم داديم و خلاص شديم. هشت نفر شتري تا جده از قرار هر شتري چهار مجيدي و دو قروش عثماني كه يك قران باشد كرايه نموده، در صبح شانزدهم طواف و سعي وداع با ادعيه مأثوره به عمل آمد. پس نزديك ناهاري با دلي پر حسرت و تمنّاي عودت حركت به سمت جده تا از سواد شهر مكه كه تقريباً يك فرسخ طولاً مسافت داشت خارج شديم. ‏[56]‏ از ظهر گذشت. هرچند تأسف بسيار به مفاد اخبار كه «الخروج منها شقاوة و المقام فيها سعادة» به ما دست داد ولي از شرّ اهلش خلاص شديم كه في الحقيقه با آن شرافت و جلالت


79


و تقدّس ارض حرمين شريفين كه خدا را از اين دو حرم جايي عزيزتر و نفيس­تر نيست خلقي اَشرّ از ساكنين اين دو حرم مشاهده نگرديد. واقعاً (وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً) مصداق واقعي شد.
بالجمله تا از حدود حرم كه علامت معين بود گذشتيم، آفتاب غروب نمود. بعد از فريضتين ظهر و عصر به تاريكي شب دچار شديم. تا ساعت پنج از شب رفته، گرسنه و تشنه به منزل بي آب خراب معروف به بحري رسيديم و رحل شب انداختيم. در ميان خاك و كثافات افتاديم. با آب گرم نيم شور دو سه پياله چاي تهيه كرده، لقمه ناني صرف نموديم. هر نفري يك قران هم حقّ الارض داديم. سه ساعت به صبح مانده حركت نموديم. از بابت عجله و ناهمواري و ناهنجاري جمّال­هاي نانجيب نحس وقت حركت آفتابه مس كه هيجده قران قيمت داشت در آن منزل بجا گذاشتيم و رفتيم.


در جده
آن روز تا عصري دچار سواري شتر در آن هواي گرم و بيابان قفر از گرسنگي شكم‌ها به پشت چسبيده و از تشنگي و بي‌آبي لب ها تفتيده با گرد و غبار و حال پريشان وارد شهر جده شديم. در خانه شيخ جعفر نام شافعي منزل نموديم. وقتي كه بدي آب و هواي آن شهر و خشونت مردم آنجا را ديدم اهل مكه و مدينه فراموش شد. «از دوزخيان پرس كه اعراف كدام است».

حاج صنعا‌ و يمن و حبشه و هند و زنگبار و غيره روي هم ريخته،


80


منتظر حضور كشتي. ميكروب وبايي محسوس، همه چيزش متعفّن و گران. آبش بسيار گرم و نيم شور و تلخ. مع هذا اين به بهاي جان. شب نوزدهم كه سيزده تيرماه قديم بود از كثرت گرما تا صبح مانند مرغ سركنده پر و بال زديم. از بدي آب و هوا و اهلش. به هرچه وصف كنم از هزار افزون است ‏[57]‏ در شب هيجدهم ليلة عيد سعيد غدير خم از كثرت تلخي به واسطة‌ گرمي هوا ومدمنت انحراف­نداشتيم برما چه­ گذشت.
روز هيجدهم بيچاره حاجي­امين الشريعه با حال پريشان و متعلقان به جدّه ورود نمودند. پس مُصراً بليت كشتي اسلامبول براي ايشان در پنج ليره مأخوذ شد وايشان روانه نموديم. حركت خودمان از بابت اختلاف آراء رفقا به تأخير افتاد. چهار پنج نفر از ما اتفاق نمودند كه از راه اسلامبول معاودت نمايند. من بنده با دو نفر ديگر جداً مهياي عتبات عاليات شديم. توفيق رفيق با فئه قليله گرديد. به مفاد {ِكَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً}  حقير بدون ترديد بليت كشتي بصره را از براي خود ‏[و]‏ دو نفر ديگر از قرار هر نفري شش ليره از جدّه تا بصره مأخوذ داشتم. رفقاي ديگر نيز بعد از مشاهدة اين تصميم ايشان نيز همّت نمودند مهياي راه بصره گرديدند تا اتحاد ماها محكم شدند دو فروند كشتي از حاج پر شد و حركت نمود. لاجرم ما در كشتي سيم «بدري» نام محمول شديم.


پس در روز جمعه بيست و دوم از عنايت ازلي به عزم زيارت قُباب طاهرات ائمة عراق ـ عليهم السلام ـ از منزل به نيم مجيدي كرايه، خود را به كشتي رسانديم. اما وقت خروج از شهر به بهانه تعداد

 


81


رؤوس و ديدن طبيب دولتي ما را در يك سراي ضيقي معطل نموده قرب سه ساعت چنان فشاري خورديم كه نزديك شد تلف شويم.
باري بعد از ورود به كشتي پوسيده از حال افتاده عرب كه به كلّي مندرس و روي به انهدام آن هم در يك مكاني منزل نموديم كه متصل به آتش خانه و در خفگي و گرمي معاينه گرمخانه حمام هاي داغ شهر كه جاي تنفّس ممكن نبود محمول كشتي منحصر به حاج قرب سه هزار جماعت ولي تلافي بدي مكان و گرمي هوا ‏[58]‏ را مهرباني و خوشرفتاري و مسلماني اجزاء‌ كشتي كه چهار كاپيتان داشت نمودند. هر ساعت سرپرستي و احوال پرسي از آحاد حاج و روزي چند مرتبه طبقات كشتي را تنظيف و تبخير ادوية معطّره مُزيل عفونات مي‌نمودند. طبيب جوان حاذق مسيحي دمي هم داشت كه في الواقع اعادة جان به قالب موتي مي‌نمود. چنان چه مجاناً چند نفري كه مُشرف به موت شدند بعضي از جراحت اعراب، بعضي از اسهال، يكي از بابت حبس بول به سهولت معالجه نمود كه اسباب حيرت شد. ولي بعد از جلوس در كشتي تا قرب پانزده شبانه روز به واسطة حدّت گرمي هواي حجاز و بخار كشتي و بدي آب كه به نوبه و ميزان به هر نفري در صبح و عصر قرب چهار كروانكه آب شيرين گرم مي‌دادند. يك قيامت طي كردم در اين مدت. نه به اكل و شرب صحيح توانستيم، نه راحت ديديم. در واقع مغز استخوانها گداخته گرديد و دوباره روييد.

بالجمله در روز سيم حركت كشتي در آن درياي بي‌پايان عمان كه به يك اعتباري محيطش مي‌گفتند كه جانوران بحري از قبيل سگ

 


82


ماهي و غيره علناً دورتا دور كشتي را داشتند و منتظر جثة آدمي بودند و آن دريا ظاهرا به اغلب نقاط عالم راه داشت.
كشتي رسيد به باب اسكندر كه در ميان دريا جايي بود كه دو طرف آن كوههاي سنگ بسيار قشنگ كه گويا مصنوعي را مي‌ماند و معبر منحصر بود به وسط آن كوهها كه اگر كشتي خطي از ميزان قطب خود تخطي مي‌كرد دچار كوه سنگ و قطعاً متلاشي مي‌شد كه بايستي در كمال احتياط از آنجا بگذرد. آن هم در روز، كما آن كه در چند سال قبل يك فروند كشتي حاج وقتي خواستند از آن مكان بگذرند چون شب ظلماني بود و كاپيتان هم به واسطة كثرت شرب مخمور و بي حال، راه قطب را خطا كرد. كشتي به سنگ خورد. شكست. قرب هشت صد نفر غرق درياي فنا شدند. اقلّ قليلي جان در بردند. لذا به همان ملاحظه دولت عثماني در آنجا قراولخانه ساخته تا علامت باشد.
‏[59]‏ و مواظب‌هاي دولتي هم حاضر، كمال مداقّه را در حفظ سُفُن داشتند. پس در كمال احتياط كشتي از آنجا گذشت.
در روز چهارشنبه رسيد به بندر عدن متعلق به دولت انگليس ملعون كه واقعا شهر با تماشايي از دور به نظر مي‌آمد. كشتي يك روز تمام در آنجا به جهت آب گيري و تهيه ذغال سنگ وقوف نمود. در بين حمل ذغال دو نفر حاج ترك در ميان كوچه صفحه بالاي كشتي به زير گوني‌هاي ذغال ماندند. يكي فوت كرد. ديگري جان دربرد.


پس همه نوع لوازم مأكولي و مايحتاج هم از عدن به كشتي رسيد. حاج راحت شدند. از جمله حصيرهاي نازك الوان، جان

 


83


نمازي، قرب دو زرع و يك زرع نيم از قرار هشت قروش تا شش قروشي به جهت فروش از عدن آورند. اعراب حاج، براي سوقات خيلي تهيه نمودند. وقتي كه از آنجا حركت شد تا قرب هشت شبانه روز بغير از آب شور درياي عمان و آسمان چيزي از سواد و ساحل از هيچ طرفي مشاهده نگرديد. كشتي هم بسيار سست راه و ضعيف العنصر در كمال آرامي مثل الاغ لنگ راه مي‌پيمود. از بس كه اسقاط بود. چاره جز مدارا نبود. زيرا كه در دو سال قبل ممنوع از كار شده بود و اين يكي دو سال هم به قوت رشا و تمنّا داير بود، لذا ما يحتاج حاج باز رو به نقصان نهاد و حوصله ها هم از بابت طول مكث خيلي تنگ شد. كمال لطف الهي كه مورث شكر بي‌منتها بود اين بود كه در اين مدت آثار طوفان ‏[مشاهده]‏ نگرديد و الاّ امكان نداشت كه عادتاً چنان كشتي، سالم بيرون رود كما آن كه در مراجعت از بصره به موجب خبر تلگرافي ... انقلابي غرق آن درياي عظيم شد.
باري در روز چهاردهم جلوس ما كشتي رسيد محاذات بندر عباس كه متعلق به ايران ما بود و از دور تماشا كرديم. از آنجا هم بدون وقوف و معطلي گذشت تا آن كه رسيد به جبل السلامه كه عبارت از دو قطعه كوه سنگ در وسط دريا و معبر منحصر ‏[60]‏ به وسط آنها و آن كوهها را به مناسبت آن كه هر كشتي كه از طرف جده تا به آنجا خود را رسانيده عادتاً از خطرات غرق و كسر محفوظ مي‌نمايد، لذا آن كوهها را جبل السلامه مي‌گفتند. اين بود كه در آن نقطه، احساس فرح و خرسندي زيادي در اجزاء كشتي شد.

فرداي آن روز كه يوم ششم محرم بود، كشتي رسيد به بندرگاه

 


84


لنگه كه شهر بسيار ظريفي واقعه در طرف جنوبي دريا، مردم آن تماماً شيعي مذهب و فارسي زبان. شهرش از مضافات فارس، متعلق به ايران، قرب يك صد نفر حاج براي آنجا از كشتي خارج شدند. عادتاً از لنگه، غالب لوازم و ضروريات معايشه حاج را وارد مي‌ساختند، ولي در آن كه اوقات از بابت اشتغال به عزاداري سرور شهيدان، كسي از اهل شهر اقدام به فروش چيزي نكرد. وقت عصري كشتي از آنجا حركت نمود.
پس در روز شانزدهم جلوس ما كه شنبه هشتم محرم باشد كشتي رسيد محاذات زبير كه يك قصبة ظريفي از دور به نظر مي‌آمد و متعلق به دولت عثماني بود و خيلي از حاج عرب در اينجا خارج شدند. اين زمان از بابت تمام شدن ملزومات و نرسيدن بَدَل ما يتحلّل از بندرات از براي همه چيز بسيار به حاج سخت شد تا به حدّي كه فرياد واجوعا از اكثري بلند گرديد و مِن الاتفاق كشتي هم شب راه را خطا رفت و در ميان دريا حيران بود تا آن كه با هزار ترس و لاحول و كشمكش رسيد به دو فرسخي بندر بحرين كه در آنجا هم بغتتاً از بابت مد و جزر آب كشتي به گل نشست. پس قرب يك صد و پنجاه نفر در آنجا از ترس پياده شدند و به بحرين رفتند و خلاص شدند.


كشتي هم تا دو ساعت از روز دوشنبه تاسوعا بالا آمده مثل الاغ پير در وحل ‏[گِل]‏ فرومانده حركت نمي كرد و مقارن آن حال طبيب دولتي هم از بحرين آمد. حاج را ملاحظه كرد و اجازه حركت داد و رفت. بعد از اندكي از الطاف الهيه كشتي به قوّت قهريه بخاريه به راه افتاد. از آن كه مكث در كشتي از جده تا آنجا برخلاف عادت بيست


85


روز كشيده بود تمام لوازم زندگي هم تمام شده بود. آب گرم شيرين بي‌مايه هم به پيمانه مي‌رسيد. ‏[61]‏ گوشت گوسفند به حقه‌اي يك تومان خريده مي‌شد. ذغال هر حقه سه قران به حاج بيچاره فروخته مي‌گرديد. و قس علي هذا فعلل و تفعلل. و كذا تبديل و تطهير هم غير ممكن. چرك و شپش سرتاپاي مخلوق را فرو گرفته. حال تصور شود كه بر حاج بيچاره كه با همه اين احوال دسترس به جايي ابداً ندارد چه خواهد گذشت. طوري صعوبت حال و پريشاني حواس و انقلاب احوال به آحاد ناس احاطه كرده بود كه با آن غيرت تشيع و محبّت مكنوني و عصبيت فطريه ايام عاشورا يكسر وظايفش از نظرها محو شد. احدي به ياد عزاداري نيفتاد مگر آن كه چند نفر حاج انزلچي اين بنده را دعوت كرده، محض تيمّن و تبرّك در صفحه بالاي كشتي چهار پنج مجلس موفق به روضه خواني گرديدم و چهار پنج مجلس هم به خواهش رفيق شفيق خودمان جناب حاجي سيد جليل به موجب نذري كه كرده بودند مشغول شد. تا آن كه در شب عاشورا يك انقلاب حال قهري در اهل كشتي حادث گرديد. مخصوصاً جماعت اعراب و سينه زدن و مرثيه خواندن كشتي را به اضطراب آوردند و از اثر عاشورا آن شب دريا هم انقلابي پيدا كرد، ولي زود آرام شد.


فردا كه روز سه شنبه عاشورا باشد كشتي رسيد محاذات بندر بوشهر كه بايستي حتماً لوازم حاج از آنجا برسد. آن روز هم چون شهر را بالتمام بسته و توقيف كرده، مشغول لوازم مصيب داري بودند با آن كه كشتي تا عصري هم معطل ماند ابداً اثري از شهر نشد. اين مسأله مزيد احتياج و اضطراب حاج گرديد. ديگر احدي داراي هيچ


86


اقل ما يقنع نبود، ناچار به جبر اجباري تا آن كه ليلة چهارشنبه باز دايم كشتي حركت كرد. در روزش كه روز بيستم جلوس ما در آن كشتي نحس بود رسيد به شطّ العرب به آب شيرين.
وقتي كه وارد شط شديم از بابت خضرت و نظارت و تماشاي دو طرف شط و گوارايي آب و­هواي خوش، صدمة بي چيزي و اضطراب به كلي مرفوع گرديد. جان تازه ‏[62]‏ حاصل شد. صدمه كشتي و خستگي و كسالت و غصه بي‌چيزي از بابت تماشاي اطراف شط كه معاينه در صفا و طراوت و سبزي در آن فصل چله زمستان مثل بحبوحة فصل بهار بود فراموش شد بلكه تماشاي شامات و اسلامبول را هم پوشانيد و اين شعر به خاطرم رسيد ودر آن هنگام خواندنم:
      عسي الكرب الذي أمسيت فيه         يـكـون ورائـه فـرح قــريـب
بگذرد اين روزگار تلخ­تراز زهر          بار ديگر روزگار چون شكر آيد

پس در روز پنج شنبه كشتي رسيد به محاذات معموره كه مشهور بود به مقام علي ـ عليه السلام ـ كه در طرف شرقي شط واقع بود كه مسجد آن حضرت آثارش در آنجا باقي بود. پس كشتي تا وقت ظهر توقف نمود. طبيب عثماني آمد. تمام حاج را ملاحظه كرد و حكم به صحّت مزاج ايشان كرد. ولي از بابت قانون دولتي كه رسماً معاينه جماعت حاج در آن مكان مدّت ده شبانه روز قرنطينه مي‌ماندند. به اين عنوان محض كمال احتياط است و چهار ساعت نجومي ما را در آن مكان توقيف و ملبوس ما را بخور دادند. بعضي از اجزاء رنود عثماني خواستند يك پول شلتاقي از حاج بگيرند. چنان چه در اول وهله به عنوان اين كه بايد هر نفري نيم ليره بدهيم تا بدون معطلي و


87


قرنطينه در جهاز عثماني براي رفتن بغداد بنشيند. وبعضي از حاج ساده لوح مثل اهل مازندران و گيلان هم دادند، ولي ماها و بقيه ابداً مهره به طاس ايشان نينداختيم و در جهاز عرب هم كه كشتي يك مرتبه در فراخور شط بود از قرار هر نفري دو مجيدي تا بغداد نشستيم. و همه قسم لوازم معيشت از بصره در كمال گراني تهيه گرديد. جناب حاجي نقيب و دو نفر از رفقا مباشر تحصيل آن شدند. حتي يك جلد خرما به قيمت خيلي سهل خريدند كه خيلي به درد ماها دوا كرد. ولي هنگام خروج از كشتي اوّل براي رفتن به قرنطينه خانه از بس كه حوصله‌ها ضيق شده بود در هنگام خروج چه بگويم كه چه شد و تزاحم حاج نزديك به آن رسيد كه در دم معبر كشتي جمعي پايمال شوند.

‏[63]‏ حتي بنده كه رفقا جلو رفته بودند، من يك دست خورجين و يك دست بسته رختخواب با مشك آب و كوزه همين كه به دم معبر رسيدم جماعت حاج اتراك بي باك چنان فشاري به من آوردند كه مُغمي عليه روي زمين افتادم. يك وقت به خود آمدم كه نه خورجين ديدم نه بسته رختخواب. پس خورجين را به زحمت يافتم ولي بسته رختخواب كه عبا و لباده هم در او پيچيده بود و به طناب بسته شده بود مفقود ماند. هرچه معطل شدم و تفحّص نمودم نيافتم و احدي هم به داد من نمي‌رسيد. {يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيه‏} را مشاهده كردم. مأيوسانه به قايق نشستم. وقتي كه به قايق نشستم در ساحل مقام علي ـ عليه السلام ـ پياده شدم. همين كه قايق خالي شد، پس بسته رختخواب را در ته قايق پيدا كردم كه معلوم شد از  كوس كوس جماعت در دم كشتي قهرا به قايق افتاده بود. شكر


88


خدا را نمودم.
بعد‌از جلوس به‌جهاز عثماني دو‌نفر از رفقا از ما تخلّف كردند در جهاز ديگر نشسته‌ديگرخبري‌از‌آنها‌نيافتم‌تا به كاظمين ـ عليهما السلام ـ ايشان را سالم ديدم. حركت مان در كشتي جهاز عثماني از بصره براي بغداد يك وضع ديگري بود. اوّلاً اين كشتي براي خصوص شط ساخته شده بود. داراي يك آتش خانه و محتوي هر يك مرتبه آن هم بي روپوش منازل حاج منحصر در آن صفحه غير مسقّف، هر يك اتاق مختصري در مرتبه سفلي كه او را قمره مي‌گفتند. جمعي از متشخّصين در آنجا منزل كردند. يك اتاق در صفحه بالا داشت كه منزل كاپيتان بود. طبقه سُفلي مسكون نبود. تمام حاج در همان صفحه بالا قرار گرفته چون جهاز جاي تحمل بار را به ظاهر نداشت، لذا دو جهاز يك طبقة ديگر كه هر يك قابل حمله يك صد خروار بار بود در يمين و يسار اين كشتي بسته و وصل بوده كه به قوه آتش خانه اين كشتي و حركت او، آن دو هم حركت مي‌كردند. در واقع پيراية اين جهاز بودند و تمام ‏[64]‏ شطّ را جمعا ره مي‌پيمودند و به كمال احتياط كشتي را مي‌برد كه مبادا به وحل فرو رود چنان چه دو سه دفعه اتفاق افتاد كه با زحمت زياد كشتي را خلاص نمودند. در بدو جلوس ما در اين جهاز مخفّف يكي دو سه ليموي بسيار درشت خوردم. پس از بابت برودت هوا وغلبة رطوبت كشتي فوراً مبتلا به اسهال سخت شدم. يك شبانه روز تمام قواي مرا به تحليل برد. چيزي از حياتم نماند. عاقبت به امداد الهي انار شيرين و ترياك رفعش نمود.

روز دوشنبه شانزدهم محرم كشتي دو سه جا قدري وقوف نمود.


89



ليله سه شنبه هفدهم رسيد به قصبة عماره. تا نزديك سحر در آنجا توقف كرد. اعراب هرزه براي وسيله سرقت كه عادت داشتند در آن نيمه شب كه اغلبي از اهل كشتي در خواب بودند، قدري نان و گوشت وارد كشتي براي فروش نمودند، ولي بحمدالله كه دستبردي نكردند. بعد از سحر كشتي راهي شد. فصل نهاري رسيد به قصبه كريت.

شب چهارشنبه هيجدهم رسيد به قريه معروفه به غرب علي. در آنجا هم تهيه لوازم حاج به قدر ضرورت شد. در همان نواحي روز را مي‌آمديم كه زنانه ايلات اعراب بدوي نمك زيادي براي فروش در كنار شط به نزديك كشتي رساندند. از قرار هر يك من شاه ما، يك قروش. ظاهرا حاج اعراب خيلي مشتري شد. يك نفر از حاج ترك كه از حال آن زنانه مسبوق بود از ميان باركش جهاز دست رسانيد. يك سبد نمك در يك قروش از يكي از زنانه گرفت، نمك را خالي كرد. ظرفش بدون پول نمك به كنار شط براي صاحبش انداخت. ضعيفه براي آن يك قروش كه مقصود حاجي تماشا و سياحت دادن ماها بود تا يك فرسخ راه در لب شط ميان خار و خسك دويد. گاهي كلوخ تمام لب شط را با دست و دندان كند و بر سر تمام حاج ريخت. گاهي به قدر دو زرع از زمين مي‌جهيد و مي‌رقصيد. گاهي ..... گاهي شتم مي‌كرد. حاجي هم ابداً اعتنا به او نداشت. ديگران هم تماشا مي‌كردند. عاقبت عباي ساتر عورت خود را بالا زد و بنا كرد به مكشفة العوره شدن و موي زهار كندن و به طرف حاجي انداختن. آن وقت حاجي قروش را پرت كرد به سمت او تا راحت شديم. حال ببينيد كه


90


رذالت و نانجيبي اعراب تا به چه مرتبه است. آن وقت يقين مي‌شود كه اعراب صحراي كربلا تماما از اين جنس‌اند.( 1 ) ‏[65]‏ مقارن آن حال هوا به درجه‌اي سرد شد كه نزديك شد كه از شدّت سرما در جهاز تلف شويم. علاوه از بابت نابصيرتي در اهمال مأكول و امساك رفقا در چنان سرما به كلي بي‌خوردني مانديم و دسترسي به جايي پيدا نكرديم كه لاعلاج يك شب تا فردا بي‌غذا صرف كرديم تا آن كه مقارن طلوع فجر ليله شنبه بيست و هفتم محرم رسيديم به بندر بغداد تا روز روشن شد. بعد از فريضه صبح فوراً از كشتي خارج در غفه‌اي ‏[پوستيني: براي عبور از روي آب كه به جاي پل استفاده مي شود.]‏ از قرار هر نفري يك قران ايران قرار گرفتيم.

وقت طلوع آفتاب وارد گمرك‌خانه بغداد جديد، از گمركچي تذكرة احمال را بدون مايه و زحمت گرفتيم. از آنجا وارد بغداد قديم شديم. فايتون حاضر بود. هر نفري ربع مجيدي داديم به توسط فايتون دو ساعت از آفتاب روز بيست و هشتم ‏[محرم]‏ بالا آمد، صحيحاً و سالماً وارد مشهد مقدس امامين همامين حضرت كاظمين ـ عليهما وعلي آبائهما السلام ـ شديم. تذكره‌هاي ما را ميزبان ما حاجي عبود نام در بغداد به صحّت قنسول رسانيد و ما را راحت كرد ولي از سرما خشكيده بوديم. همين قدر كه در كاروانسراي حاجي حسين نام نزديك حرم مطهّر رحل انداختيم. بعد از صرف مختصر چاي بلاتأمل به حمام شتافتيم. تنظيف كامل و غسل زيارت به عمل آمد. رفع خستگي شد. از نيل اين سعادت و مشاهده وفوري نعمت و طراوت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كلمه اخير حدسي است.



91


شهر گويا دوباره از قبر و قيامت به دنيا عودت نموده‌ايم. رفع تمام لطمات و صدمات شد.
دو سجده شكرانه در اوّل بجا آورديم. بعد به زيارت مرقدَين منوّرَين با كمال آرزو و شوق موفق گرديديم. بعد از تكميل زيارت در دو شبانه روز و تصفيه قلوب و تحصيل سعادت، پس در شب دوشنبه بيست و سوم محرم به توسط عربانه از قرار هر نفري يك مجيدي مخففاً روانه ارض مقدّسة‌ كربلا شديم. چند طغري پاكت سفارشي روانه و طي نموديم به اين نشانه كه چار‏[پار]‏ را در بين راه چاپيدند، يكي از آن پاكتها هم به جايش نرسيد.
يك ساعت مانده به شب يكشنبه 24 وارد كربلا گرديديم، بلامهلت جاي دوستان خالي با همان خستگي و غبار راه به
موجب فرمايش خودشان به تقبيل آستان مقدس حسيني و حضرت ابوالفضل ـ عليهما السلام ـ مشرّف، منزل را در كاروانسراي حاجي عليخان دو سه روز ديگر حركت به نجف اشراف، در آنجا هم به آرزو رسيديم. مراجعت به كربلا مجددا هم در عرض چند روز زيارت كامل حاصل.
اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا ثَانياً و ثالثاً و ارْزُقْ أحيانا بحقّ الحُسَين ـ عليه السلام ـ .
بقيه احوال مراجعت مستغني از شرح است.


تحريراً في خامس شهر شعبان من شهور 1332 ق.


92



نوشته
ميرزا محمود خان مدير الدوله

 


94


مقدمه
نويسنده اين سفرنامه ميرزا محمود خان مدير الدوله وزير لشكر برادر ميرزا احمد خان مشير السلطنه است است كه فرد اخير از رجال مشهور دولت قاجاري، وزير داخله، عدليه و ماليه بود. اما نويسنده ما سالها در آذربايجان مشغول كار بوده و از اين حيث مورد اعتماد مظفرالدين شاه بوده است. در تهران از همان سال 1314 كه سال نخست سلطنت مظفرالدين شاه است توليت آستانه قدس رضوي به وي سپرده شده و بعدها وزير لشكر شده است.

آنچه در ذيل در باره وي خواهد آمد تقريبا همه برگرفته از مرآت الوقايع مظفري است كه اشارات قابل توجهي به وي از سال 1314 تا 1322 دارد. بر اساس نخستين اطلاع موجود در اين كتاب، مدير الدوله در ذي حجه سال 1314 توليت آستان مقدسه شده است. ملك المورخين نوشته است:‌ جناب ميرزا محمود خان مدير الدوله كه از وزراي ديندار و خداترس و درست و امين و خير خواه ملت و دولت است به توليت آستانه مقدسه


95


رضويه سلام الله علي ساكنها مفتخر شد (مرآت الوقايع: (چاپ ميراث مكتوب، 1386) ص 85 ). همو نوشته است است: در ماه جمادي الثانيه 1315 جناب ميرزا محمود خان مدير الدوله متولي باشي آستان مقدس كه از وزراي ديندار وخداترس مملكت ايران است، خدماتي شايان به توليت جليله نموده از جمله مبالغي آستانه مقدسه قرض پيدا كرده بود. مدير الدوله خرج را با دخل برابر كرده ... گفتند مدير الدوله در آن سال دوازده هزار تومان حق التوليه خود را تقديم مخارجات آستانه متبركه نمود (مرآت: 126).
بنا به نوشته ملك المورخين وي در عشر سوم صفر 1318ق به وزارت كشور منسوب شده و اين به پيشنهاد اتابك اعظم بوده است (مرآت الوقايع:‌ 578).

از مقدمه همين سفرنامه بر مي‌آيد كه وي در هنگام آغاز سفر وزير لشكر بوده است اما شگفت آن است كه عبدالحسين خان ملك المورخين نوشته است:‌ در شهر اول ذي حجه 1322 مدير الدوله وزير لشكر از وزارت لشكر معزول شد. با اين كه ميان نوكرهاي شاه مرد درست و ديندار و خدا ترس مي‌باشد و هيچ خلافي هم از او سر نزده (مرآت الوقايع: 740). اين تاريخ، درست زماني كه است مدير الدوله در حج بسر مي‌برد. بنابرين بايد اشتباهي براي ملك المورخين رخ داده باشد. بسا اين


96


مربوط به سال بعد باشد. همو در وقايع سال 1320 نوشته است: در عشر آخر رمضان پس از آن كه امين الدوله از وزارت وظايف و اوقاف استعفا كرد شاه شغل او را به حاجي مدير الدوله داد (مرآت الوقايع: 782).
نويسنده در اين سفرنامه، از پسرش ثقة‌ السلطنه ياد كرده و ملك المورخين هم ذيل رخدادهاي سال 1320 نوشته است: ثقة السلطنه بن حاجي مدير الدوله وزير وظايف واوقاف به نيابت وظايف و اوقاف و استيفاي وظايف سربلند شد (مرآت الوقايع: 908). شايد پسر ديگر او مشير نظام باشد كه باز به نوشته ملك المورخين در عشر دوم ذي قعده 1317 لشكر نويس باشي آذربايجان شده است. (مرآت:‌ 496). اعزاز الدوله هم فرزند ديگر او بوده كه در پايان با اشاره به مستقبلين از او ياد كرده است.
بدين ترتيب آشكار ‌شود كه نويسنده از چهره‌هاي برجسته پايتخت بوده است. خود افزون بر اشاراتي كه در ابتداي سفرنامه و انتها در ديد و بازديد علما و سياسيون مهم پايتخت از جمله شيخ فضل الله نوري از خود دارد، نامه اي هم از مظفرالدين شاه در پايان سفرنامه در باره سوغاتي كه براي فرستاده آورده است. در اين يادداشت شاه چنين مي‌نويسد:

مدير الدوله!‌ عريضة شما را ملاحظه نموديم. ان شاء‌الله


97


حج شما قبول و دعاهايي كه مي دانم قبلا به ما كرده‌ايد مقبول است. حقيقتاً جاي شما در اين مدت در حضور خالي بود. ثقة السلطنه و اعزاز الدوله در غياب شما خوب خدمت مي كردند. كمال رضايت را از خدمات آنها داريم. به شما هم كمال التفات را داريم. اشيايي كه به رسم سوغات فرستاده بود رسيد. بسيار مستحسن و پسنديده افتاد.

شهر صفر المظفر 1322.


اين سفرنامه
سفرنامه حاضر در ادامه حركت سفرنامه نويسي حج در دوره قاجاري است كه توسط يكي ديگر از صاحب منصبان اين دولت نوشته شده و مسير او نيز درست مانند غالب افرادي كه اين زمان از تهران به حج رفته اند، از طريق شمال ايران به سمت درياي سياه و از آنجا به استانبول و اسكندريه و كانال سوئز و سپس جده و بازگشت از همان طريق بوده است. اين سفرنامه به تفصيل سفرنامه هاي مفصل اين دوره مانند فرهاد ميرزا،‌ امين الدوله، ميرزا عبدالحسين خان افشار و ... نيست اما به رغم اختصار حاوي نكات جالبي در باره مسير راه و حرمين است.

نسخه اي از اين سفرنامه در 17 صفحه به شماره 3899 در كتابخانه ملك نگهداري شده و در فهرست آن كتابخانه


98


(ج 3، ص 366) معرفي شده است. نسخه اندكي بد خط و تصويري كه در اختيار بنده قرار گرفت كم رنگ و رو بود. به همين جهت كلماتي ناخوانا ماند.
اين سفر در شعبان 1321 قمري آغاز شده و تا صفر 1322 به طول انجاميده است.
تاريخ پايان سفرنامه اول شهر صفر المظفر 1323 (شايد:‌ 1322) است كه علي القاعده يا بايد سال مذكور 1323 باشد يا اگر در 1322 است بايد اول آن نه بلكه دست كم پس از روز پنجم باشد كه روز ورود او به طهران است.
كار مقابله اين سفرنامه و سفرنامة مرجاني با همكاري سركار خانم سعيده خاوري به پايان رسيد. با اظهار سپاس از ايشان، اميدوارم انتشار اين اثر نيز گامي ديگر در نشر ادبيات حج در زبان پارسي باشد.


رسول جعفريان
15 محرم 1429


99



| شناسه مطلب: 78255