بخش 4
22شعبان 1321: آمادة حرکت از تهران روز جمعه 23 شهر شعبان: خداحافظی صبح یکشنبه 25 : ورود به قزوین اول رمضان: در رشت 12 رمضان: حرکت از باطوم ورود به اسلامبول حضور در مجلس سلامِ سلطان عثمانی 4 شوال 9 شوال: حرکت به طرف اسکندریه پنج شنبه 11 شوال: ازمیر اسکندریه حرکت از اسکندریه 16 ذی قعده: در بقیع
[22شعبان 1321: آمادة حركت از تهران]
روز پنجشنبه بيست و دوم شهر شعبان المعظم، توشقان ئيل 1321 براي مرخّصي شرفياب خاك پاي مقدّس اعلي حضرت همايون
ظلّ اللهي ـ ارواحنا فداه ـ گرديده، پس از بذل مراحم و تفقّدات كامله و تقبيل خاك پاي همايون خسروانه، به اتاق نظام رفته، درحالتيكه عموم جنابان لشكرنويسان عظامحضور داشتند. جناب نعيمالسلطنة منشي باشي، ادارة وزارت لشكر، دستخط آفتاب نمطكه بر حسب استدعاي خود اين بنده براي نيابت وزارت لشكر خطاب بهحضرت اشرف والا سپهسالار اعظم به افتخار جناب جلالتمآب فرزند ثقة السلطنه شرف حضور يافته بود، قرائت نمود و كلية لشكر نويسان فخام، اظهار كمالِ رضامندي از خودِ اين بنده حضوراً نمودند و سبب محوّل شدن نيابت وزارت لشكر به عهدة جناب ثقة السلطنه زايد آنچه اظهار مسرّت كردند وبعد از صرف نهار از اتاق نظام با لشكر نويسان وداع نموده، به منزل مراجعت شد.
101 |
[روز جمعه 23 شهر شعبان: خداحافظي]
صبح جناب فضايل و فواضل نصاب، مجتهد الزماني، آقاي حاج شيخ عبدالنبي به ديدن تشريف آورده وداع فرموده، دعاي مسافرت به گوشهاي اين بنده خوانده، تشريف بردند. بعد از رفتن ايشان به كالسكه سوار شده، به زيارت حضرت شاهزاده عبدالعظيم ـ عليه التحية و التسليم ـ مشرّف شده، وداع كرده و از حضرت احديت در آن بقعة متبرّكه و مَضجع مقدّس از خداوند تبارك و تعالي مسألت نمود كه ادراك فيضِ آن سفر بزرگ به صحّت و سلامت نموده، صحيحاً سالماً معاودت كند و از آنجا به منزل جناب مستطاب اجلِّ اكرمِ افخم، آقاي مشير السلطنه، وزير ماليه و خزانه به عنوان نقل مكان آمده، نهار آنجا صرف شد و از حُسن اتفاق نوبه و تبي كه روز قبل عارض مزاج ايشان شده و عرق كرده بودند ديگر آن روز جمعه بحمدالله نوبه نيامد و حالت بهبودي براي ايشان به حصول پيوست و نگراني خاطر اين بنده كه اقصي الغايه بود، مبدّل به فراغت گرديد و از اين حيثيت، شكر حضرت معبود يزدان به تقديم آمد و آن شب را در خانههاي ايشان اقامت نموده، روز شنبه هم همانجا مانده، به رفع نواقص اسبابِ سفر اقدام شد.
عصر شنبه جناب فضايل و فواضل نصاب ثقةالاسلام آقاي آقاسيد ريحان الله ـ سلّمه الله ـ تشريف آوردند. جناب مستطاب اجلّ آقاي بحريني ـ سلّمه الله ـ به نيم ساعت بعد تشريف ارزاني داشته، بعد از صرف چاي و غيره، هر دو اين آقايان محترم دعاي مسافرت خوانده تشريف بردند.
102 |
پس از آن، جناب افاضل و افادت نصاب حجة الاسلام آقاي حاج شيخ فضلالله مجتهد مازندراني ـ سلّمه الله ـ تشريف آورده، به قدر يك ساعت نشسته، برخاسته و دعاي عزيمت سفر نيز ايشان لطف فرمودند به گوشهاي بنده خواندند و با ايشان نيز وداع نموده تشريف بردند.
بعد، نواب شاهزاده دارا و جناب جلالتمآب مقتدر السطنه و جناب جلالتمآب حاجي صدر الدوله و جنابان حاجي رفيع الدوله و آصف السلطان و عين الدوله و بصير همايون آمدند. آنها نيز وداع نموده رفتند.
[2] چون دو دستگاه كالسكه و چاپاري از دارالخلافه الي رشت اجاره شده به وعدة روز شنبه، رييس راه شوسه پيغام داده بود كه جمعي ديگر هم مثل جنابان مجدالدوله و مشير الملك براي روز يكشنبه از راه رشت مي بايد بروند و سفير دولت... ( 1 ) هم بعد از آن مي بايد از همين راه مراجعت به فرنگستان كند و اسب چاپاري كفايت همة مسافرين را نخواهد نمود. در اين صورت همين عصر روز شنبه را بايد حركت كنيد، لابد و لاعلاج شده در همان شب شنبه 24 شهر شعبان با جناب مستطاب اجل مشير السلطنه وزير ماليه و جناب موثّق الملك و جناب فرزندي ثقةالسلطنه و جناب بديع الدوله و ساير اولاد و اقارب وداع نموده، ساعت چهار از شب گذشته، با نهايت پژمردگي و دلتنگي از مفارقت آنها به شهاب آباد رسيد. در واقع به رأي العين مضمون اين مطلب را مشاهده نمود:
يقولون انّ الموت صعب
و لكن مفارقة الأحباب أصعب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. جاي يك كلمه در اصل سفيد است.
103 |
[صبح يكشنبه 25 : ورود به قزوين]
از شهاب آباد حركت كرده، عصر دوشنبه 26 به قزوين وارد شده، در عمارات ديوانها كه جناب جلالتمآب، ميرزا صالح خان سالار اكرم حاكم و پذيرايي نمودند [مستقر شديم].
جناب مستطاب اجلّ مجد الدوله ايلخاني قاجار كه دو ساعت قبل از بنده وارد قزوين شده و تمدّد اعصابي نموده بودند، بعد از ملاقات ايشان عازم به طرف رشت شدند. اين بنده هر شب را در يكي از آن عمارات، چون نواب عليه حرمة السلطنه همراه بودند، اقامت كرده در ساعت هشت از شب گذشته،كالسكهها و گاري چاپاري را كه كرايه شده بود حاضر نموده، عازم به طرف رشت گرديدم و در مدت پنج شبانه روز از منازل مفصّله گذشته، شب جمعه سلخ شهر شعبان وارد رشت شد. اما در راهها تا درّة ملاعلي چندان صعوبتي نداشت.
بيونك: چهار فرسخ ـ از بيونك به بيك كندي: دو فرسخ ـ از بيك كندي به نورباشي چايي: دو فرسخ ـ از نورباشي چايي به درّة ملاعلي: دو فرسخ ـ از درّة ملاعلي به پاچنار: دو فرسخ ـ از پاچنار به بالابالا: دو فرسخ ـ از بالابالا به منجيل: دو فرسخ ـ از منجيل به رودبار: دو فرسخ ـ از رودبار به رستم آباد: دو فرسخ ـ از رودبار به امامزاده هاشم: دو فرسخ ـ از امامزاده هاشم به كدوم: دو فرسخ ـ از كدوم به رشت: پنج فرسخ.
ولي از درّة ملاّعلي كه به پاچنار و بالا بالا و منجيل و رودبار كه
104 |
تماماً درّه و كنارههاي رودخانة منجيل بود، با آن كه راهها شوسه و اغلب طرف پردگاههاي [پرتگاههاي] راه، به قدر سه چارك ارتفاع و چهار ذرع عرض با سنگ و آهك و گچ، ديوار كشيدهاند كه مال و آدم و كالسكه و گاري پرد [پرت] نشود. مع هذا زهرة انسان آب ميشد، از تصوّر ديدن آن كه مبادا شخص فرد [پرت] شود.
[3] امّا از آنجا كه فضل خداوند شامل حال بندگان ميباشد از خطرات عظيمه حفظ ميفرمايد. در رشت حضرت مستطاب اشرف ارفع امجد افخم الدوله شاهنشاه زادة اعظم عضد السلطان ـ دامت شوكته الوالا ـ هنگام ورود بنده به رشت كالسكه و يدك و چند نفر از معاريف عملهجاتشان را به استقبال فرستاده بودند و نيز جناب حاجي سيد رضي كه از تجّار و ملاكين معتبر رشت ميباشد از برادر و بستگان خود با يدك و غيره به استقبال فرستاده بود و تا نيم ساعت به غروب مانده در يك فرسخي شهر معطّل شده، ديده بودند آثاري از بنده تا آن وقت پيدا نشد، معاودت به رشت نموده بودند. پس از معاودت آنان به فاصلة نيم ساعتي به آنجا رسيديم. اهل قهوهخانه نزديك به شهر اين تفصيل را بيان نمودند.
مختصراً يك ساعت و نيم از شب گذشته به خانة جناب حاجي سيد رضي وارد شديم. فرداي آن روز [حاكم] ايالت [ظ] رشت يك طاقه شال كشميري مرحمت فرموده، به عنوان تبريك ايفاد و التفات فرموده بودند. به آورنده ده عدد اشرفي داده شد. روز بعد از ورود، خودم شرفياب حضور مباركشان شدم. كمال تفقّد و مرحمت مبذول داشتند. يك ساعت خدمتشان بوده، يك پياله چاي صرف و مستظهراً
105 |
منتظر حضور كشتي. ميكروب وبايي محسوس، همه چيزش متعفّن و گران. آبش بسيار گرم و نيم شور و تلخ. مع هذا اين به بهاي جان. شب نوزدهم كه سيزده تيرماه قديم بود از كثرت گرما تا صبح مانند مرغ سركنده پر و بال زديم. از بدي آب و هوا و اهلش. به هرچه وصف كنم از هزار افزون است [57] در شب هيجدهم ليلة عيد سعيد غدير خم از كثرت تلخي به واسطة گرمي هوا ومدمنت انحرافنداشتيم برما چه گذشت.
روز هيجدهم بيچاره حاجيامين الشريعه با حال پريشان و متعلقان به جدّه ورود نمودند. پس مُصراً بليت كشتي اسلامبول براي ايشان در پنج ليره مأخوذ شد وايشان روانه نموديم. حركت خودمان از بابت اختلاف آراء رفقا به تأخير افتاد. چهار پنج نفر از ما اتفاق نمودند كه از راه اسلامبول معاودت نمايند. من بنده با دو نفر ديگر جداً مهياي عتبات عاليات شديم. توفيق رفيق با فئه قليله گرديد. به مفاد {ِكَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً} حقير بدون ترديد بليت كشتي بصره را از براي خود [و] دو نفر ديگر از قرار هر نفري شش ليره از جدّه تا بصره مأخوذ داشتم. رفقاي ديگر نيز بعد از مشاهدة اين تصميم ايشان نيز همّت نمودند مهياي راه بصره گرديدند تا اتحاد ماها محكم شدند دو فروند كشتي از حاج پر شد و حركت نمود. لاجرم ما در كشتي سيم «بدري» نام محمول شديم.
پس در روز جمعه بيست و دوم از عنايت ازلي به عزم زيارت قُباب طاهرات ائمة عراق ـ عليهم السلام ـ از منزل به نيم مجيدي كرايه، خود را به كشتي رسانديم. اما وقت خروج از شهر به بهانه تعداد
106 |
از خدمتشان مرخص گرديده، به منزل مراجعت شد؛ ولي در همان شبانه روزي كه در منزل حاج مشار اليه اقامت داشتم، محرمانه از او و از عميد السلطنه و سالار، تحقيقات سلوك و رفتار حضرت
شاهزاده معظم كه استفسار شد، خيلي خوب از خود حضرت والا و اجزاءشان تعريف و تمجيد و دعاگويي به ذات مقدس همايون ملوكانه ـ ارواحنا فداه ـ مينمودند. خداوند انشاءالله تعالي روز به روز بر عمر و استقامت وجود مسعود اين پادشاه رؤوف مهربان ـ ارواحنا فداه ـ بيفزايد كه عموم اهالي ايران در ظلّ ظليلشان مرفّهُ الحال روزگار بگذرانند.
[اول رمضان: در رشت]
بالجمله، دو شب و يك روز ميهمان حاجي سيد رضي بوده، روز شنبه غرّة رمضان از رشت با كالسكة حاج مشاراليه حركت نموده، به پير بازار رفتم، در حالتي كه جنابان عميدالسلطنه و سالار بدرقه آمده، به مرداب نشسته شد. عميدالسلطنه را از همانجا وداع نموده، مراجعت كرد ولي سالار به همراه بود الي انزلي.
در انزلي به فاصلة نيم ساعت كه مكث شد كشتي تجارتي حاضر گرديده، با سالار هم وداع نموده، او به انزلي رفته و بنده با جناب اجل مجد الدوله و اتباع طرفين در كشتي، متوكّلاً علي الله نشسته روانه شديم.
دريا شب و روز اوّل عيبي نداشت و از دهنة بيتلاطم گذشت، ولي از آستارا به بعد كه سه ساعت به غروب مانده حركت نموديم از
107 |
محاذي لنكران، دريا بناي تلاطم گذاشت و خود بنده حالم به هم خورد، لكن استفراغ ننمودم اما جميع اعضايم غرق عرق شده بيحال افتاده بودم. همراهانم تماماً افتاده و متصل قي ميكردند.
مختصراً دو شب در دريا بوديم. صبح روز سيم رمضان شد، مردة بيجان به بادكوبه قبل از ظهر رسيديم. يك شب و دو روز در مهمانخانة آنجا با كمال تنفّر اقامت شد. بعد از ظهر [4] روز سه شنبه، 4 رمضان به ماشينخانة بادكوبه رفته، در صورتيكه جناب اجلّ مشير الملك وزير مختار بطرزبوغ [پطرزبورگ] براي راه انداختن با قونسولهاي بادكوبه و تفليس حاضر شده بودند.
بليت از بادكوبه الي باطوم گرفته با حضرات وداع كرده به درجه...( 1 ) راه آهن، خود و حرمة السلطنه و افخم السلطنه و يك خدمتكار زنانه نشسته و ما بقي نوكر و آدم دو نفر در نمره دوم نشسته و حاجي بشير خان و دو نفري كه در نمره 3 كه حاجي تقي و حاجي ابراهيم آشپز باشند، نشسته از دو ساعت به غروب مانده سه شنبه 4 رمضان الي چهار ساعت از شب پنجشنبه 6 گذشته وارد باطوم شديم كه در سي ساعت از بادكوبه به باطوم طي اين مسافت گرديد. بعد از ورود به باطوم قونسول آنجا حاضر شده چون عيال همراه بود، ديگر در ميهمانخانه اقامت نكرده، به منزل مشهدي علي اكبر ترك رفته، اقامت نموديم.
جناب مجد الدوله در همان ميهمانخانه ماندند. عصر پنجشنبه به ديدن بنده تشريف آوردند. صبح پنج شنبه قونسول باطوم آمده،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دو كلمه ناخوانا شايد:[نمرة اول]
108 |
تذكرهها به ايشان داده شد كه بدهند قونسول روس و عثماني قول كشيده، امضا نمايند. دوازده منات براي امضاي كارگزاران دولت عثماني به تصديق جناب ميرزا آقا خان قونسول باطوم داده شد.
در باطوم درخت چاي بسيار است. از حيثيت آبادي شهر باطوم از بادكوبه كمتر وبادكوبه به آنجا رجحان دارد. به حمام باطوم رفتم، خيلي پاكيزه و منظّف ميباشد. چهار منات به حمامي و يك منات به درشكه در ذهاب راه حمام داده شد. قونسول براي شام به منزل خودش دعوت نمود. عذر خواستم. جناب مجدالدوله رفتند. معهذا يك مجموعه شام در ساعت چهار از شب گذشته، از منزل قونسول فرستاده بودند، در حالتيكه خود ما شام صرف نموده بوديم. قونسول از اهل خراسان است كه به باطوم مأمور شده.
جناب مجد الدوله بعد از دو شب اقامت در باطوم به كشتي تجارتي سوار شده از براي طرابوزن و سامسوم رفتند كه هفت روزه به اسلامبول برسند. به قونسول باطوم يك طاقه شال شيرواني كه سي تومان ابتياع شده، به عنوان ارمغان فرستاده شد.
[12 رمضان: حركت از باطوم]
در باطوم هفت روز اقامت شده، عصر چهارشنبه، 12 رمضان به كشتي فرانسوي نشسته، قونسول هم به كشتي براي راه انداختن آمده. قريب به غروب با ايشان وداع نموده به باطوم رفتند و كشتي حركت نموده، از اوّل شب الي صبح به طرابوزن رسيديم.
آن روز را الي عصر كشتي در كنار طرابوزن ايستاد. بارهايي كه
109 |
به طرابوزن ميبايست برود با قايقها حمل كردند و از طرابوزن آنچه مي بايست بارگيري كنند نيز آورده، داده، شش ساعت از شب پنج شنبه گذشته، كشتي حركت نمود، الي صبح به اسكلة كراسوم، كه شهري از خاك عثماني است، ايستاده و از كراسوم قايقهاي متعدده آمده، آنچه به آنجا حمل شدني بود بردند.
در باطوم بعد از سوار شدن به كشتي، ديدم مشهدي محمد آقاي صرّاف با برادر وبرادرزادهاش در همين كشتي ميباشند. جناب حاجي سيد محمد قزويني مشهور به مستجاب الدعوه نيز با ايشان آمدهاند. از اين فقره كه لامحاله شخص عالمي در اين كشتي همزبان و مونس گرديد زايد آنچه خشنودي حاصل گرديد، ولي از جهت آنكه شخص حكيمي مسيحي با عيال و دو نفر بچهاش در كشتي، همساية اتاق مسكوني بنده واقع شده و يك نفر از بچهاش گريه و بيآرامي مينمايد خيلي سخت ميگذرد و از طرفي خوف كشتي اين شعر حافظ به نظرم آمد:
شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين حائل
كــجـا دانند حـال مـا سبـكـبـالان سـاحلها
در كراسوم وقتي كه كشتي لنگر انداخته [5] و آفتاب طلوع نموده بود، پس از خواندن و قرائت جزوي از كلام الله مجيد، تفصيل از باطوم الي كراسوم تحرير شد تا بعد ازاين، چه پيشآيد؛ «الّلهُمَّ اجعَل عَوَاقِبَ اُمُورنَا خَيراً بِمُحَمَّد صَلَّياللهُ عَلَيهِ وَآلِهِ».
روز جمعه، 14 رمضان به روم، كه يكي از اسكلههاست، آمديم
110 |
تا عصر كشتي لنگر انداخته، قريب به غروب حركت نموده الي ساعت سه از شب پنج شنبه گذشته به گونيا وارد شده، نيز در اينجا الي عصر كشتي ايستاد و در آنجا نيز بارگيري نموده، شبانه از آنجا حركت نمود.
[ورود به اسلامبول]
مجملاً اينكه: شش شبانه روز بر روي درياي قرادانگيز بوده، صبح بيستم شهر رمضان به دهنة اسلامبول، كه قريب چهار فرسنگ الي شهر اسلامبول مسافت دارد وارد شديم. در طي اين مسافت دو طرف آبادي و عماراتي كه همه به يكديگر وصل و فاصله نداشت، ديده شد كه در هيچجا مشاهده نشده بود. بعد به اسكله كه رسيد هنوز پياده نشده بود كه از جانب جناب مستطاب اجلّ پرنس ارفع الدوله، سفير كبير، دو نفر صاحب منصب كه يكي از آنها قونسول بود كه براي پياده شدن و بردن بارها و دادن گمرك حاضر شده بودند؛ پس از نيم ساعت خود جناب سفير با جناب مستطاب اجلّ مجد الدوله كه سه روز قبل از بنده وارد شده بودند به كشتي آمدند، به قدر يك ربع در كشتي به واسطه پياده شدن ساير اشخاصي كه از زوّار و غيره در كشتي بودند، مكث نموده بعد به اتفاق ايشان به منزل سفارتي رفته، يك پياله چاي صرف شده، به منزلي كه قريب دو هزار قدم به سفارت خانه مسافت دارد و براي بنده اجاره كرده؛ يعني تعيين نموده بودند، رفتم.
همان روز عصرش، جناب مجدالدوله براي خريد سوار راه آهن
111 |
شده بونيه رفتند وبا بنده قرار دادند كه الي آخر ماه رمضان مراجعت خواهند نمود. من هم چون خيالم قصد اقامه و روزه گرفتن بود، با ايشان قرار دادم كه خواهم ماند و از روز 21 رمضان روزه گرفتم. جناب سفير كبير عصر همان روز كه به منزل آمدم يك سيني شيريني به عنوان تبريك و فرداي آن نيز يك دوري سرشير و سه قوطي عسل سفيد بسيار خوب فرستاد و عصر هم خودشان به ديدن آمدند و لازمة پذيرايي به عمل آوردند. بنده هم يك فرد قاليچه ابريشمي اعلا كه شصت ـ هفتاد تومان قيمت آن بود با يك طاقه شال شرواني كه چهل ـ پنجاه تومان ابتياع شده بود به رسم ارمغان براي ايشان فرستادم.
سه شب بعد از ورود، جنابِ سفير به سفارتخانه براي افطار دعوت نمود. در آن شب شيخ الاسلام لنكران ميهمان بود؛ ما بقي، اجزاي خود سفارت بودند و امين خاقان هم ميهمان بود. روز 25 رمضان هم سفير اعلام نموده بود كه در سفارت حاضر شده متفقاّ به مسجد اياصوفي در حالتي كه نماز جماعت ميخواندند و وقت نماز عصرشان بود، رفتيم. چه طُرفه مسجدي و چه بناي عالي كه تماماّ از سنگ سماق بنا شده، پنجاه ـ شصت ستون سنگ سماق داشت كه چهل ذرع قد هر يك بود و پس از نماز هرگوشه جماعتي نشسته، قرآن تلاوت مي نمودند.
پس از تماشاي آن مسجد، [به] مسجد سلطان احمد كه از ابنية اجداد سلطان عثماني بود، آن هم بناي بسيار عالي بود، رفتم. در مراجعت چون جمعي از وكلاي دولت عثماني را كه وزير دول خارجه و وزير اوقاف و پسر شيخ الاسلام عثماني و غيره و غيره را
112 |
براي افطار دعوت نموده بودند و مرا هم دعوت كرده بودند، نيز به سفارتخانه دعوت كرده، افطار سرشير مفصّلي تهيه كرده بودند و تا ساعت سه از شب گذشته در سفارتخانه بوده و سفير مرا به ايشان و ايشان را به بنده يك يك معرفي نمودند. در ساعت سه مراجعت به منزل شد.
در شب بيست و چهارم رمضان هم برادر حاجي محمد اسماعيل مغازهچي طهران بنده را با جمعي از معارف تجار با جناب سفير براي افطار در منزل خودش دعوت نموده بود. نيز آن شب هم در آنجا با سفير صرف افطار شده، سه ساعت از شب گذشته به منزل مراجعت شد جناب سفير در يكي از اين ليالي كه با ايشان بوديم اظهار كردند كه تجار آذربايجاني از شما با اين لفظ [ظ] عموما [6] اظهار رضامندي غياباً نمودند كه فلاني در چهل سال كه متصدّي خدمات عمدة دولتي در آذربايجان بود بهطوري رفتار نمود كه احدي از اعلي و ادني از ايشان نرنجيد. با كمال حسن سلوك با عامة مردم رفتار نمود وبعد از اين اظهارات، خواهش آنها اين شدكه چون حاجي شيخ محسن خان، سفير مقيم اسلامبول، درحال حيات خودش چند فرد شعر به خط خودش از مرثية محتشم نوشته و در آنجا در تكية خان والده كه تجار آذربايجاني و غيره در ايام تعزيهداري حضرت خامس آل عبا ـ عليه آلاف التحية و الثناء ـ نصب مينمايند. اگر فلاني از آن كتيبههاي اشعار محتشم كه به خط خود نوشتهاند يا همة آن يا بعض آنها را بدهند كه در آن ايام در خان والده نصب كنيم، خيلي باعث ترويج شرع مبين و مايه تشكر و امتنان ماها و اجر اخروي براي خود
113 |
فلاني خواهد شد.
جواب دادم در اين فقرهكه مسبوق نبودم و الاّ بهقدر ده ـ دوازده از آن اشعار به نقد در طهران موجود داشتم. اگر مي دانستم ميآوردم. ان شاءالله عهد ميكنم كه اگر از اين سفر صحيح و سالم و دلخوش به طهران مراجعت نمودم آنچه موجود دارم از آنهاييكه نقل شده ميفرستم؛ بقيه را هم ان شاءالله ميدهم نقل نموده و طلا و روغن زده و تخته چسبانده، ميفرستم كه در خان والده از خطوط اهل ايران اين يادگار براي دعاگويي دولت ايران و يادگاري از بنده بماند.
چون تا عيد رمضان در اسلامبول اقامت شده بود، جناب سفير اصرار نمودند كه مجلس سلام عيد سلطان عثماني را خيلي باشكوه منعقد مينمايند. بهتر اين است كه اين مجلس را ببينيد و به آن جهت خود سفير صورت به وزير تشريفات داده بودند كه از باب عالي اذن حاصل بشود كه شش نفر از نوكرهاي معتبر دولت عليه ايران كه خودشان با پسر وبستگانشان باشند، بيايند.
[حضور در مجلس سلامِ سلطان عثماني]
زمان انعقاد مجلس سلام در بالاخانههاي مجلس كه سفراي خارجه مينشينند، آنها هم آمده وضع سلام اينجا را تماشا كنند، اذن داده بودند. به اين جهت بنده و جناب مجدالدوله و هر يك با دو نفر پسر و برادر جناب مجدالدوله و امين خاقان هم كه جزو حاج به اسلامبول آمده بود، در آن بالاخانه به راهنمايي سفير قبل از انعقاد سلام رفتيم. سفراي خارجه هم هر يك با مادام خودشان در آنجا آمده
114 |
بودند. قريب يك صد نفر در آنجا مجمّع شده بود. ميز بزرگي از شيريني و ميوهآلات و چاي و غيره حاضر نموده بودند. پس از دو ساعت كه پنج ساعت از روز گذشته بود، سلطان با لباس ماهوت سياه ساده با قرارة نظامي ساده در كمر بسته، به مجلس وارد شدند كه فوراً چند دسته موزيك كه در بالاخانه مقابل سلطان بود، سلام زدند.
بعد از سلام، خود سلطان دست رو به آسمان بلند نموده، دعايي خواندند و به طرف يمين تختي كه از نيمكت قدري بزرگتر بود، مثل آنكه روي صندلي بنشينند جلوس نموده، ابتداءاً صدر اعظم و وزرا، كه ارباب قلم بودند، آمدند بهوضع خودشان، هر يك سه ـ چهار دفعه تمنّا نمودند و كم كم نزديك شده، دامن پالتو نظامي سلطان را تقبيل كردند. يك يك همينطور به همين وضع هي آمده، تمنّا نموده و بوسيدند دامن سلطان را، رفتند.
پس از آن، بناي آمدن وزير جنگ و سرداران و امراي تومان و غيره شد. قريب دو هزار نفر همينطور به ترتيب، به رديف با لباس نظامي ...( 1 ) قداره هر يك آمدند و زمانيكه بناي آمدن اهل نظام شد سلطان از طرف يمين همان نيمكت برخاسته به طرف يسار تخت جلوس كردند و در پهلوي تخت در طرف يسار شخصي با لباس نظامي ايستاده و رشه در دست داشت كه سر آن شبيه...( 2 ) دست بود و ريشه داشت. پس از تمنا، آن وقت نزديك آن شخص حامل رفته، آن را ميبوسيدند و بهطور قهقهرا مراجعت، در دور مجلس سلام مي-
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 . يك كلمه ناخوانا.
2 . يك كلمه ناخوانا.
115 |
ايستادند.
قريب دو هزار نفر اينطور آمدند. بعد ازآن منشيان ونويسندگان بههمين ترتيب آمدند. از آن به بعد، بناي آمدن علما شد. دو نفر از آنها كه آمدند، سلطان از روي نيمكت برخاست و ايستاد. آنها دستشان را بلند نمودند، مثل قنوت چيزي خواندند. سلطان هم با ايشان همان طور چيزي خواندند.
بعد آنها رفتند و علماي متوسط آمدند و سلطان باز نشست و آنها با حمايل انداخته، هي يك يك آمدند، به همان ترتيب اهل نظام و غيره لوازم تمنا بهجا ميآوردند و ميرفتند و مجلس ختم شد.
همينكه سلطان برخاست موزكانچيان يك دفعه سلام زدند و اهلنظاموغيره،كههمهدراطرافمجلس چهار ـ پنج صفه ايستاده بودند، يك دفعه صدا به «سلطان ساق اولسون» بلند نمودند و سلطان رفتند.
هنوز ماها از بالاخانه پايين نيامده بوديم، وزير تشريفات نايب خودش را [7] فرستاد از جانب سلطان نسبت به بنده و جناب مجدالدوله اظهار تفقّد فرموده بودند. ماها هم بهطوريكه مقتضي بود جوابي متشكّرانه داديم. در مراجعت باز سفير ما را به سفارتخانه دولتي برده، چاي و ناهار در آنجا صرف شده، جناب مجدالدوله براي خريدن ... به مغازهها رفتند و بنده براي اداي نماز و دعاگويي به پادشاه، به درگاه حضرت رب العزّه ارزقني، عجز و نياز [كذا] مراجعت منزل نمودم و مشغول آن شدم.
116 |
چهار روز از ماه شوال گذشته، جناب سفير براي ديدن شاگردان معلّم خانه اسلامبول و امتحان آنها دعوت به معلم خانه نموده بودند، به مدرسه رفته، حقيقتاً متعلّمين خيلي خوب امتحان دادند...( 1 ) فارسي و درس عربي و زبان فرانسه و جغرافيا ميخوانند وچند نفري هم از شاگردانكه يتيم و بيبضاعت هستند، آنها هم چند نفر به نجاري وچندي خياطي وچند نفر بهكفشدوزي مشغول بودندكه چيزي نميگذرد هريك استاد كامل خواهند بودكه ازحرفه خودشان گذرانشان بهنحو اكمل ميگذرد. بنده و جناب مجدالدوله، هر يك پنجاه تومان به جهت اعانة شاگردهاي مدرسه نقد داديم و مراجعت نموديم.
[9 شوال: حركت به طرف اسكندريه]
نهم شهر شوال از اسلامبول با كشتي پستي حركت نموده به طرف اسكندريه. زمان حركت تلگرافي به جناب اجل مشير السلطنه نمودم كه بدانند از اسلامبول حركت نموديم.
يك روز قبل از حركت به جهتِ رفتن، در مجلس عمومي سفارت كه قرب چهار صد نفر مدعوّ دعوت نموده بودند، حاضر و بعد رفتيم به صرف خوراكي. ( 2 ) استكان شربت آبليمويي داده، خورده شد. شب تبي عارضگرديد، با خوردن كنه كنه و امساك في الجمله عرق نموده، بهتر شده، شكر حضرت ربّ العزّة به تقديم آمد.
صبح چهارشنبه، نهم شوال كه بناي حركت كشتي بود، به دعوت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . به اندازه يك كلمه سفيد.
2 . خوراكي حدسي است. شايد: فواكه
117 |
جناب سفير به سفارتخانه رفته با ايشان الي لب دريا آمدم. طرّاده كه مخصوصاً مال سفير بود حاضر نموده بودند. با ايشان به طراده نشسته قريب يك ميدان بُعد كشتي بود، رفتيم و آنجا به كشتي رفتيم با سفير.
جناب اجل، مجدالدوله، شب چهارشنبه به كشتي رفته، اقامت نموده بودند كه صبح آن روز با سفير بنده رفتم. بعد از نيم ساعتي هم ايشان در كشتي اقامت نمودند، دو جعبه شيريني يكي براي بنده و ديگري جهت جناب مجدالدوله با آدمهاي خودشان به كشتي آوردند. حقيقتاً كمال مهرباني را به عمل آوردند. حتي خانههايي كه در اسلامبول معين نموده بودند، كراية آن، كه هشتاد تومان بود، خودشان داده بودند. بنده هم ديدم اين زحمت فوق العاده بود و هر قدر اصرار شد كرايه را نگذاشتند خودمان بدهيم. بنده هم در كشتي همان چهل تومان كه حصّه كرايه خانة بنده ميشد به آدمهاي جناب سفير، كه در اقامت اسلامبول زحمت كشيده بودند، به توسط سيد روضه خوان ايشان دادم. بعد ايشان رفتند و كشتي قريب به ظهر حركت به طرف اسكندريه نمود.
آن روز و شب پنج شنبه الي يك ساعت از روز پنج شنبه يازدهم شوال گذشته كه كشتي در حركت بود، به شهر ازمير رسيديم. كشتي براي دادن مختصر باري كه داشت در اسكلة ازمير ايستاد. شهر بسيار قشنگي از دور مشاهده شد. جناب مجدالدوله از كشتي يپاده شده، براي تماشاي ازمير رفتند. بنده چون در اين سفر همّي به جز زيارت قبر
118 |
حضرت رسول ـ صلّي الله عليه وآله ـ و ائمة بقيع ـ سلام الله عليهم اجمعين ـ و زيارت مكة معظّمه در نظر نبود و نميباشد، پياده نشده. اين افراد به خاطرم آمد:
گفت معشوقـي به عـاشق كـي فتي تــو به غـربـت ديدهاي چون شهرها
پس كدامين شهر زانها خوشتر است گفت آن شهري كه در وي دلبر است
ان شاء الله خداوند تفضّل فرمايد و توفيق بدهد كه آن فيوضات عظما درك بشود. ديدن اين شهرهاي دنيوي چه فايده بر آن مترتب خواهد بود. به اين جهت ابداً ميل به پياده شدن هم ننمودم.
از ازمير باقلاي تازه آورده بودند. دو حقه ابتياع شد، از قرار حقه شهر از او پانصد دينار. چون درين فصل زمستان باقلاي تازه، تازگي داشت. يك ساعت به غروب مانده شب جمعه از مقابل ازمير حركت نموده، صبح جمعه دو ساعت از آفتاب گذشته به يكي از شهر يونان كه مسمّي به بريه بود، كشتي رسيده، محاذي آن كشتي ايستاده، بعد از نيم ساعت صداي چند عدد شليك توپ [شنيده] شد. استفسار نمودم. گفتند: زن پادشاه يونان به اينجا تازه با كشتي آمده بود. جهت تشريفات ورود او شليك نمودند. شهر بسيار قشنگ خوبي به نظر آمد.
مجموعاً از اسلامبول به اسكندريه چهار شب و پنج روز [8] بر روي آب بوديم. چهار ـ پنج ساعت قبل از پياده شدن از كشتي، دريا تلاطمي نمود. اما الحمد لله زود ساكت شد. جناب مجد الدوله رفتند به ميهمانخانة ارامنه، و لكن من به واسطة آن كه ميهمانخانهها خيلي نجس بود، از بابت آنكه خدمتكار مسلمان ابداً به هم نميرسيد و ميبايست الجاءً غذاي آنها خورده، به اين جهت در خانة مسلماني به
119 |
روزي چهار تومان كرايه نموده رفتم.
[اسكندريه]
در اين شهرِ اسكندريه نخل خرما به عمل آمده، از شدّت پشه هيچ خواب و راحت ممكن نشد. در اسكندريه قبر منوّر جابر بن عبدالله انصاري ـ عليه الرحمهـ در نيم فرسخي خود شهر اسكندريه واقع است. گنبد و بارگاهي و مسجدي؛ خديو قديم مصر كه پدر اين خديو باشد ساخته و بنا نموده. به راهنمايي مشهدي محمدعلي تاجر رشتي به كالسكه نشسته به زيارت آن بزرگوار رفتم.
اسكندريه شهر معتبري است. عمارات و ابنية عاليه بسيار دارد. بندر بزرگي ميباشد. كشتيهاي متعدد به اينجا ميآيد و از چهار هزار كالسكه و درشكه بيشتر شبانه روز در آن حركت مي نمايد. خيابان متعدد نظيف دارد كه اغلب با سنگ تراشيده ومابقي شوسه ميباشد. از حيثيت پاكي و تميزي به اسلامبول ترجيح دارد. ساخلو آن از سرباز و پليس انگليس است. سكنه آن با آنكه انگليس و غيره است، هر يك به زبان خودشان تكلم مينمايند، ولي اهالي خود اسكندريه به زبان عربي حرف ميزنند. واگون و باركشهاي بسيار علي الاتصال از صبح الي هشت ساعت از شب گذشته در حركت هستند.
جناب مجدالدوله يك روز بعد از ورود آمدند، با بنده وداع نموده، چهار ـ پنج روزه به مصر رفتند كه در سوئيس [سوئز] يا ينبوع به بنده برسند. اين طور مذكور داشتند كه نذر نمودهاند براي قبر مالك اشتر كه در مصر است بدهم گنبد و بارگاه بسازند، به آنجا ميروم كه
120 |
به توسط تاجري پول و دستور العمل داده، پس از آن به ينبوع بيايم. ولي بنده چون در مصر كاري نداشتم و خيال سياحت در نظر، دراين سفر نبود، به جز زيارت، به مصر نرفتم. در همين اسكندريه با راه آهن به سوئيس[سوئز] ان شاءالله تعالي خواهم رفت.
قبور حضرت لقمان و اسكندر ذوالقرنين ودانيال، درهمين اسكندريه استكه بر سر قبور آنها فاتحه خوانده شد؛ قبوري نيز در پهلوي همين مقابر، در جاي علي حِدِه بود بهموجب تفصيل ذيلكه براي تماشا رفتم، قبور هر يك با سنگ مرمر بسته شده:
والده طوسون (دختر محمدعلي پاشا) ـ همسر ايضاً ـ خودِ طوسون پاشاـ سعيد پاشاـ والدة سعيد پاشاـ برادر ايضا ـ همشيره ايضاً ـ محمدعلي. براي هريك به وضع عليحده لوحي از مرمر به خط جليِ نستعليق و نسخ كنده بودند. معلوم شد از توابع عثماني بودند. جايي در اسكندريه كه چهار سال است مذكور نمودند، در زيركوهي پيدا شده كه از صد پله متجاوز، بهطور گشتن و گرديدن. زمان رفتن به پايين ميخورد كه پله هاي هر يك، يك چارك كمتر است و براي روشنايي بعد از پيدا شدن در هرگردش چراغ ليترليك گذاشتهاند كه مستحفظين آن ميپيچاند روشن مي شود، ولي از قديم دو نفس كش از سنگها تراشيدهاند؛ مثل تنورة خيلي بزرگ است كه هم پايين روشنايي بدهد و هم هوا از آنها داخل بشود كه شخص بتواند تنفّس نمايد و پلههايي دورادور آن نفسكشها تراشيدهاند كه با آن پايين ميرود.
در آن زير عمارتي بزرگ از همان كوه تراشيدهاند كه
121 |
ستونهاي سنگي متعدد دارد. بنده تا هشتاد پله رفتم. كوه وهواي آن، مرا گرفت و از بدنم بناي ريختن عرق گذاشت. ديگر نتوانستم به زير آن كوه و ده بيست پله ديگر را بروم. همان مستحفظ باز چراغ ليترليك آن زير را دست زده روشن نمود. از همان دور ديده، مراجعت كردم، ولي افخم السلطنه روز قبل رفته ديده بود مفصّلاً.
دو آنتيك خانه متصل به هم [9] در جاي عليحِدِه دارد كه آدمهاي مرده روغن زده، از ساليانِ دراز در تابوت سنگي گذاشتهاند كه كفنهاي آنها پوسيده نشده، مرد، زن، بچه و غيره در آنجا بود. سكههاي قديمي بسيار از سلاطين روي زمين نيز آنجا جمع نمودهاند.
[حركت از اسكندريه]
يك روز قبل از حركت از اسكندريه، پاشا و محافظ نويس به ديدن آمد. خيلي اظهار مهرباني نمود. روز يكشنبه 21 شوال از اسكندريه الي سوئيس، در ده ساعت طي مسافت نموده شد. در ساعت ورود، قونسول آمده، ديدن كرده و تلگرافيكه قونسول مصر به خواهش جناب مجدالدوله به قونسول سوئيس كرده و استفسار حركت بنده را از آنجا نموده بودند، به من نمود. جواب داده شد كه ان شاءالله پنج شنبه 25، در همانجا با كشتي حركت خواهد شد به طرف ينبوع. اگر شما امروز و فردا تشريف بياوريد، متفقاً به ينبوع خواهيم رفت.
يك قبضه طپانچه رولور كه در اتاق نمره اوّل راه آهن و دو عدد چتر كه اقامت نموده بوديم، سهواً افخم السلطنه در آفيس راه آهن در وسط راه گذاشته، مانده بودند. تلگرافاً به مصر اطلاع داده شده بودكه
122 |
با ... ( 1 ) كارخانه درآنجا مانده و شمندفري به مصر رفته، از عجله كه در آفيس شمندفر در وسط راه سوئيس نمودند همانجا مانده، پس از سه ساعت هنوز وارد سوئيس نشده آورده در سوئيس به من فوري تحويل داده انعامي به آوردنده داده تحويل نمودند. پنج روز در سوئيس اقامت شده، 6 ليره صاحب خانه در سوئيس گرفته 31 ليره براي بليت كشتي الي جده داده شد. بعد از سوار شدن به كشتي، كه از اوّل شب حركت نمود، صبحِ آن يك ساعت از روز گذشته بود كه به طور سينا رسيديم.
حكيم وغيره از طور سينا آمده، اهل كشتي را ديدند و به قدر يك ساعت نشسته رفتند. باز كشتي حركت نمود.
مختصراً چهار روز و سه شب كشتي به حركت بود تا به ينبوع رسيد، ولي در شب آخر دريا بناي موج و تلاطم گذاشت. از اوّل شب الي صبح، مثل اينكه خداوند تفضّل فرمود كه پس از دو ساعت از روز گذشته قريب به ينبوع، قدري آرام گرفت و بحمدالله به سلامت از كشتي پياده شده، به قايق نشسته، به قدر يك ميدان در قايق بوده، به ينبوع وارد شديم.
در لب دريا ميرزا اسماعيل خان قونسول ينبوع ايستاد، مرا به منزل خود برده، دو پياله چاي صرف شده، به منزلي كه روزي دو ليره كراية آن بود، آمده نشسته، شكر حضرت معبود يزدان به تقديم آمد.
يك ساعت از شب گذشته، مفخم السلطنه، قونسول جدّه كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . يك كلمه ناخوانا.
123 |
براي مراقبت حال حجاج در مكه خواهد آمد، به ديدن آمده، فرداي آنهم جناب مجدالدوله با قونسول جده و امين خاقان و مشهدي محمد آقاي صرّاف آمده، ديدن نموده، رفتند. مشهدي محمد آقا و امين خاقان كه با ما به مدينه آمدني بودند، در ينبوع اقامت نمودند وقونسول با كشتي عازم جده شد. يك لنگه يخدان با اسبابهاي زياديكه ديگر به كار هواي عربستان نميآمد، با رضاي قونسول، به حاجي نقي نام سپرده شد كه در مراجعت در جدّه تحويل بدهد تا مشيت الهي چه باشد.
از اتفاقات روزگار اين است كه كشتي كه بعد از هفتـ هشت روز حركت ماها از اسلامبول، كه جناب مستعان السلطنه ناظم خلوت و مشهدي محمد آقاي صرّاف و برادر زادة او و جناب حاجي سيد محمد قزويني در آن نشسته بودند، هنوز خيلي از اسلامبول دور نشده بودند، كشتيِ ديگر مصادف با آن كشتي كه حضرات نشسته بودند شده، بههم خورده و خوردن آن كشتي به اين كشتي باعث اين گرديد كه اين كشتي حامل جناب مستعان السلطنه و سايرين شكسته ولي خداوند تفضّل فرموده كه در آن بين، كشتيِ ديگر رسيده، اهالي اينكشتي شكسته را به زودي حمل نموده، ولي به قرار تقرير امين خاقان و مشهدي محمد آقاي صرّاف، يكي ( 1 ) از حاجيهاي آن كشتي شكسته، كه به عجله پايين ميآمد، زخمي شده و دو روز بعد كه در آن كشتي ديگر نشسته بودند، او فوت و بعد از غسل و كفنِ او، نعش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . «يكي» حدسي است.
124 |
او را به دريا انداختهاند ولي سايرين بحمدالله سلامت رسيدند.
و اما بعد از ورود به ينبوع، شاكر كه از طايفة حرب اعراب و خيلي در اين راه مدينه به اعراب شترداران و قطاع الطريق باديه نشينها مسلّط است و شش برادر ميباشند كه همه مسلّط هستند و در حقيقت امير حاج اين طرف راه مدينة منوّره هستند، حاضر نموده، يك طاقه شال كرماني .... ...( 1 ) داده [10] كه الي مدينه همراه بوده، از شرّ خودش و اشراريكه توابع او هستند، بعد از فضل خداوند محفوظ بدارد تا چه پيش آيد.
54 عدد ليره با هم كرايه و خاوه به شاكر و پنج عدد ليره به اكام (عكام) كه از ينبوع الي مدينه به همراه آمدند داده، پنج روز در راه...
روز شانزدهم ذيقعده، چهار ساعت بهغروب مانده، وارد
مدينة منوّره شده، روز پنجشنبه هفدهم بعد از غسل و تطهير نمودن
در حمام، به زيارت حضرت رسول ـ صلّيالله عليه وآلهـ و ائمة طاهرين ـ سلام الله عليهم اجمعينـ و حضرت فاطمة زهرا ـ سلام الله عليها ـ در بقيع مشرّف شدم و به جناب مشيرالسلطنه و اولاد و دوستان و اقربا دعا كردم و مخصوصاً و يك سيد خلخالي را ديدم كه در روضة منورة ائمة طاهرين در بقيع روضه ميخواند. گرية زيادي نموده و به دعاي وجود فائض الجودِ همايوني ـ ارواحنا فداه ـ دعا نموده، سلامت ذات مقدّس را از خداوند عالم ـ جلّ شأنه و عظمته ـ مسألت
1 . به اندازه دو كلمه ناخوانا.
125 |
كرده، پس از روضه، به سيّد گفتم ذات مقدّس ملوكانه را در ملأ دعا كرده، به منزل مراجعت نمودم.
خداوند ان شاءالله جناب مشير السلطنه را هم به اين فيض
عظما نايل فرمايد. بخصوصه در بالاي سر بالاي مبارك حضرت رسول ـ صلّي الله عليه وآله ـ اين مسألت از خدا نمودم. ان شاءالله به اجابت مقرون شده باشد! اگرچه اين سفر، سفر پرزحمتي و دريا و منازلي كه بايد شترسواري نمود، خطرات بسيار دارد؛ اما:
نابرده رنج گنج ميسّر نمي شود مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
حالا در فكر اين هستم كه، كي حمل شام، كه ميگويند بيست و پنج ذي قعده ميرسد برسد و تهية آن شده به تفضّل خداوند متعال ان شاءالله خودمان را به مكة معظمه رسانيده، آن عمل واجب ادا بشود.
يا رب اين آرزو مرا چه خوش است تــو بــديــن آرزو مـرا بـرسـان
حمل شام 26 ذيقعده از مدينه حركت نموده، به مسجد شجره آمد. در آنجا احرام بسته شد. ده روز در راه. روز 6 ذيحجه وارد مكة معظمه شده، اما در راه مكه، در يكي از منازل، كه بين الجبلين راه واقع شده بود و اعراب حربي و غيره آمده در دو طرف كوه سر راه را گرفته، براي آنكه از ملكة هند كه در حمل شام بود و خاوه از او ميخواستند، بناي تيراندازي نموده دو نفر از عسكر شامي يك نفرِ سلطان و يك نفر حاجي مقتول شد.
جناب عبدالرحمان پاشا، كه به همراه حمل آمده بود، خودش سوار شده با عسكريكه همراه آمده بود، به طرف كوه رفته، با ضرب توپ و گلولة تفنگ آنها را از سر كوهها دور نمودند و حاج از
126 |