بخش 1
سرآغاز در هواپیما استقرار در هتل زیارت حرم پیامبر( صلی اللّه علیه و آله وسلم )
بسم الله الرحمن الرحيم
آنگاه كه اهل بيت ( عليهم السلام ) را شناختم
علي باقر شيخاني
سرآغاز
«اَلحَمدُلله رَبِّ الْعالَمينَ وَصَلَي اللهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّيّبينَ الطّاهِرينَ الَّذينَ اَذهَبَ اللهُ ِعَنهُمُ الرِّجسَ وَطَهَّرهُم تَطهيراً »
پيمودن راه الهي بسي سخت و دشوار است; اين راه مانند پلي است كه بر روي جهنم بنا شده و بايد از آن گذشت تا به بهشت رسيد و هر لحظه خطر لغزش و بياحتياطي در طي طريق، افتادن در جهنم را در پي دارد. رهرو براي سلامتي وكاميابي نيازمند عروةالوثقي و طناب محكمي است تا به آن بياويزد و از روي پل به سلامت بگذرد. البته چنين طناب محكمي جز آنچه پيامبر( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) فرموده نيست كه: «كِتابَ الله وَعِترَتي ما اِن تَمَسَّكتُم بِهِما لَن تَضِلّوا اَبَداً ».
رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) كتاب و عترت را چنين «عروةالوثقايي» قرار داد و همگان را به تمسّك به آن دو فرا خواند. سوگمندانه بايد گفت كه عدهاي از راه عترت پيامبر( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) روي برگرداندند و در مقام معارضه با آنان برآمدند و به نابودي جسم و جان آن پاكان
پرداخته، آنان را به شهادت رساندند و عدهاي ديگر نيز به مبارزه با انديشة تابناك آنان روي آوردند تا نور خدا را به طور كلي خاموش گردانند. بايد دانست كه هرگونه افراط و تفريط در بارة اهل بيت پيامبر( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) و طريق هدايت آنان، خروج از مسير سعادت است.
نمونة بارز تندروها و افراطيون در عصر حاضر وهابيان سلفي مسلكاند; اينان با اتهام شرك و بدعت و كفر خودساخته، همة مسلمانان، جز خود را كافر و مشرك ميدانند و به مبارزه با عقايد مسلمانان پرداختهاند. آنان به ويژه به مبارزة آشكار و پنهان با عقايد برگرفته از اهل بيت: ـ كه توسط شيعيان پاس داشته ميشود ـ برخاستهاند، غافل از اينكه:
چــراغــي را كــه ايـزد بـــر فــروزد هر آن كس پوف كند ريشش (ريشهاش) بسوزد
آنان در اين صحنه «عرض خود برده، زحمت ما ميدارند» و بنابر مَثَل معروف كه «عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد»، سبب توجه عموم مسلمانان حتي خود وهابيان جوان، به سوي مكتب حياتبخش تشيع و گرايش به سوي مكتب اهل بيت: گرديدهاند.
آنچه به صورت داستان پيش رو داريد، در واقع گونهاي از حقيقت موجود در جهان اسلام است. نگارنده كوشيده تا موضعگيري لجوجانه و مبارزة غير
منطقي تندروهاي سلفي مسلك را در قالبي جديد براي حقپويان به تصوير در آورد. البته اسامي موجود در اين داستان ـ به جهت مصالحي ـ مستعار است، اميد كه حقايق موجود در آن، مورد توجه حقجويان قرار گيرد.
مؤلف
در هواپيما
مردم گروهگروه با چهرههاي متفاوت، پير و جوان، شاد و غمگين، شهري و روستايي وارد سالن انتظار ميشدند; اما در گوشهاي از سالن، عدهاي با شكل و شمايل خاصي دور هم جمع شده بودند; شور و شوق فراواني در چشمان آنان موج ميزد. لحظه شماري ميكردند تا زمان پرواز اعلام شود. لحظهها به كندي ميگذشت، اما سرانجام انتظار به پايان رسيد و با اعلام شمارة پرواز، همة مسافران با شتاب خود را به هواپيما نزديك كردند. هر كس سعي ميكرد از ديگري پيشي بگيرد، از بس كه مشتاق بودند، در كوتاهترين زمان ممكن وارد هواپيما شدند و روي صندليهاي خود قرار گرفتند. صداي بلندگوي هواپيما به گوش رسيد و ميهماندار پس از خوشآمدگويي و توضيحات لازم، پرواز خوشي را براي همگان آرزو نمود و از مسافران خواست تا كمربندها را ببندند، دقايقي بعد، هواپيما حركت كرد و پس از لحظاتي چند به پرواز درآمد و كمكم اوج گرفت و در ميان ابرها ناپديد شد.
هواپيما در آسمان به پرواز ادامه ميداد كه ناگهان
همهمهاي در ميان ميهمانداران پيچيد، چهرههاي مضطرب آنان، خبر از اتفاقي نامبارك ميداد. ميهمانداران ابتدا سعي كردند خونسردي خود را حفظ كنند، اما چهرههاي مضطرب آنان حكايتي ديگر داشت و باعث نگراني و پرس و جوي مسافران گرديد; از اين رو وقتي خطر كاملاً جدي شد، خلبان و ميهمانداران تصميم گرفتند به آرامي مسافران پرسشگر را باخبر سازند تا شايد بتوانند با همفكري و همياري راهي بيابند.
يكي از ميهمانداران پشت بلندگو رفت تا خبر را اعلام كند و بقية آنان به سالن هواپيما رفتند تا آنان را دعوت به آرامش نموده، به وضع آنان رسيدگي نمايند. صدايي از بلندگو به گوش رسيد:
«همسفران گرامي! با عرض پوزش به اطلاع ميرسانم كه يكي از موتورهاي هواپيما نقص فني پيدا كرده وكادر فني در حال بررسي وضعيت و رفع آن هستند. از شما تقاضا ميكنيم كه با ياد خدا آرامش خود را حفظ نماييد; زيرا هرگونه دستپاچگي و دخالت در كارها، مشكلي بر مشكلات خواهد افزود. در اين آسمان آبي، دستها از همه جا كوتاه است و تنها دست قدرت الهي است كه ميتواند ما را روي زمين سبز و پر اميد به سلامت فرود آورد، پس خالصانه و به دور از ريا به درگاه الهي روي آوريد و براي رفع خطر دعا نماييد.»
نفسها در سينه حبس شده بود; كسي دم بر نميآورد و مرگ در جلوي چشم همگان رژه ميرفت. سكوتي مرگبار همه جا را فرا گرفته بود، كسي چيزي نميگفت و حتي صداي هواپيما نيز به گوش نميرسيد. انگار خود هواپيما نيز در هول و هراس مرگ، راحت نفس نميكشيد. ناگهان صدايي سكوت را شكست; نغمة خوشي از آخر سالن هواپيما به گوش رسيد; صداي آقاي موسوي بود:
«بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيم، اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ وَأَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّد صَلَّي اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، يَا أَبَا الْقاسِمِ، يَا رَسُولَ اللّهِ، يَا إِمامَ الرَّحْمَةِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلاَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَي اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ...»
كمكم زمزمهها فراگير شد و اوج گرفت. اشكها ريزان و دلها نالان! از همه جا و همه چيز بريده، به اوج آسمانها پريده بود; پرواز آنان، پرواز در پرواز شد. آنچنان حال و هوايي به خود گرفت كه كسي از خود خبر نداشت. به آخر دعاي توسل رسيده بودند; اما چنان غرق در توسل و مناجات با خدا بودند كه حتي متوجه حضور ميهمانداران كه با بهت و ناباوري به آنان مينگريستند و آنان را دعوت به سكوت و
شنيدن خبر ميكردند نشدند.
صداي ميهماندار از بلندگو به گوش رسيد: «همراهان عزيز به لطف خدا و توسل شما، ما هم اكنون در آسمان شهر مقصد در حال پرواز هستيم، لطفاً كمربندهاي خود را ببنديد و براي فرود آماده شويد».
مسافران با عجله كمربندها را بسته، از داخل پنجره به شهر آرزوهاي خود نگاه كردند، شهر مدينه بود، در اين لحظه با اينكه شهر در زير پاي آنان بود، اما خود را ذرّهاي بيمقدار و آن شهر را در اوج آسمان ميديدند كه همچون نگيني در انگشتر كهكشان راه شيري ميدرخشد.
اينك صداي تپش دلهايشان بيش از پيش شنيده ميشد و حلقهاي از اشك شوق روي چشمانشان كشيده شده بود. در اين حال بود كه هواپيما در فرودگاه شهر پيامبر( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) بر زمين نشست; در حالي كه هنوز نقص فني موتور هواپيما به طور كامل برطرف نشده بود.
مسافران خدا را سپاس گفته، از لطف و ميهمان نوازي رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) تشكر كردند و پس از گرفتن ساكها و وسايل خود، با دلداري روحاني و مدير كاروان ـ كه تلاش بسياري در بازسازي روحية آنان داشتند ـ مسافران ديار وحي، به هتل محل اقامتشان انتقال يافتند.
استقرار در هتل
پس از استقرار كاروان در هتل و استراحتي مختصر، مديركاروان آنان را به تجمع در سالن هتل دعوت نمود و از آنان خواست تا به سخنان روحاني كاروان، آقاي شهيدي گوش دهند.
آقاي شهيدي گفت:
بسم الله الرحمن الرحيم، دوستان عزيز، شما هم اكنون در جايي قدم گذاشتهايد، به شهري وارد شدهايد كه جايجاي آن بازگوكنندة تلاشها و رشادتها و جانبازيهاي آخرين فرستادة خدا، حضرت محمد بن عبدالله( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) و خاندان و ياران باوفاي اوست. اينجا همان جايي است كه اولين سنگبناي حكومت اسلامي در آن نهاده شد و نداي توحيد از آنجا به سراسر جهان پيچيد; اينجا بوي پيامبر و علي و فاطمه و حسن و حسين: ميدهد.
كشتي پهلو گرفته اينجاست. همان جايي كه شقايق پرپر شد! اينجا همان جايي است كه فرزندان رسول خدا و پارة جگر زهراي بتول آرميده و كريم اهل بيت حضرت امام حسن مجتبي( عليه السلام ) در آن
خوندل خورد و جگرش پاره پاره شد. اينجا سرور عابدان و سيد ساجدان، نالههاي شبانه داشت و هم اكنون در بقيع در غربت خويش به سر ميبرد. اينجا همان شهري است كه امام باقر و امام صادق( عليهما السلام ) دانشگاه خود را با چهارهزار دانشجو بنا نهاده بودند و امروزه حتي بناي يادماني نيز براي آنان وجود ندارد و مزار آنان در گوشهاي از بقيع، غربت و مظلوميت خاندان وحي را فرياد ميزند. اينجا محل حضور صاحب الزمان[ است. پس با معرفت وارد شويد و توجه داشته باشيد كه در چه مكاني پا گذاشتهايد. چون ما به زيارت ميرويم، بايد آداب زيارت را رعايت كنيم; زيرا زيارت آدابي دارد. ميدانم كه شما كم و بيش با آداب زيارت آشناييد; اما براي يادآوري ميگويم كه براي انجام زيارت:
1. ابتدا همگي براي طهارت و پاكي جسم و روح، غسل زيارت كنيد;
2. ظاهرتان را بياراييد و تميزترين لباس خود را بپوشيد;
3. با وقار و فروتني گام برداريد، تا بدين وسيله خدا و زيارت شونده را تعظيم نموده باشيد;
4. چون هدف از زيارت، عبادت و تعظيم و تقديس حق تعالي است، با ذكر و ياد خدا و گفتن «اللهاكبر» و «لا اله الا الله» قدم برداريد;
5. پس از زيارت، دو ركعت نماز همانند نماز صبح
به جاي آوريد و به زيارت شونده; يعني رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) هديه نماييد;
6. شما جوان و تحصيل كردهايد و از دانشگاه براي زيارت و عمرة مفرده ـ كه هر دو عبادتند ـ آمدهايد، نه براي تفريح و سرگرمي. از طرفي خود را پيرو مكتب اهل بيت پيامبر( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) ميدانيد; از اين رو در حركات و رفتارتان براي آنان ماية آبرومندي باشيد و ماية شرمساري نگرديد...
همة كاروان در وقت مقرر با سر و روي شسته و معطر به راه افتادند. آقاي شهيدي گفت: «عزيزان، براي آنكه لحظة ديدار با رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) و حرم نبوي بيشتر براي شما به ياد ماندني شود، همگي سرها را پايين گرفته، در حال گفتن ذكر، حركت كنيد. هرگاه روبهروي گنبد سبز نبوي رسيديد، من به شما خبر ميدهم تا سرها را بلند كنيد و آنگاه سلام نموده، هر چه در دل داريد، به رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) عرض كنيد; زيرا آن حضرت حضور دارد و جواب سلام ما را خواهد داد و انشاءالله حاجات ما را به اذن خدا برآورده خواهد نمود.»
زيارت حرم پيامبر( صلي اللّه عليه و آله وسلم )
كاروان جوانان به طرف حرم نبوي به حركت درآمد. دلها در سينهها به تپش افتاد; لحظه به لحظه از شوق ديدار بر تپش آن افزوده ميشد.
لحظة وصل چون شود نزديك آتـش شـوق تيـزتر گـردد
ديگر حتي ثانيهها و دقايق به كندي ميگذشت; هركسي در دل، شوقي، در ذهن، انديشهاي و در زبان، ذكري داشت، در اين فكر بود كه از ميان انبوه نيازهاي مادي و معنوي، در اولين ملاقات با رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) چه بخواهد و چه بگويد! در اين حال و هوا بودند كه صداي آقاي شهيدي آنان را به خود آورد:
عزيزان، هم اكنون در حضور رسول خداييم... بغض راه گلويش را بسته بود، هق هق گريه نگذاشت تا سخنش را ادامه دهد; اما آنچه را ميبايست بگويد همگان فهميدند. دانشجويان سرها را بلند نموده، از ژرفاي دل و با اشكي ريزان به ياد همة ملتمسين دعا به مرواريد آفرينش سلام گفتند. هر يك از آنان در درون خود چنان انقلابي احساس ميكردند كه تا آن زمان چنين حس و حالي و چنين تجربهاي برايشان رخ
نداده بود. لحظاتي مات و مبهوت به گنبد سبز نگاه كردند و همچنان سيل اشك بود كه در برابر ديدگانشان پرده افكنده بود و از رؤيت خورشيد جلوگيري ميكرد. در اين لحظه ناخودآگاه صداي سيد عبدالحسين موسوي، همان صداي آشنا و آرام بخش دگر باره بلند شد:
«اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ وَأَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّد صَلَّي اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ»
هنوز جملة اول دعا، به اتمام نرسيده بودكه عدهاي مأمور و شرطه و چند جوان با ريشهاي بلند و پيراهن عربي و چفيههاي قرمز اطرافشان را گرفته، با گفتن شرك، شرك، آنان را به سكوت دعوت كردند.
آقاي شهيدي به همه اعلام نمود كه سكوت را رعايت كنند.
عبدالحسين گفت: آقا، چرا جلوي ما را ميگيرند، مگر توسل به رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) چه اشكالي دارد؟ ما سالها لحظه شماري ميكرديم كه روزي به اينجا بياييم و از نزديك در كنار قبر رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) به آن حضرت توسل جوييم.
محمدي گفت: عبدالحسين، اينها توسل را شرك ميدانند.
يكي از جوانان كه به زبان فارسي كاملاً مسلط نبود و شكسته حرف ميزد و ظاهر لباسش نشان ميداد كه
از مبلغان وهّابي است، با شنيدن نام عبدالحسين گفت: اينها همه كارهايشان شركآلود و كفرآميز است; اينها مجوسي هستند و همانند مسيحيان كه خود را عبدالمسيح مينامند، خود را عبدالنبي و عبدالحسين و... نام ميگذارند، اينها مشركند.
سيد عبدالحسين كه با چشماني اشكآلود به گنبد سبز نبوي نگاه و با جدش درد دل ميكرد، به خود آمد و مثل كسي كه آب جوش بر سرش ريخته باشند، از جا پريد و با چهرهاي برافروخته در حاليكه رگ گردنش بيرون زده بود، دست خود را مشت نمود و تمام زور بازوي خود را در آن جمع كرد تا بر گونة جوان وهّابي فرود آورد كه تَشَر آقاي شهيدي او را به خود آورد: سيد، سيد! چه ميكني؟ {وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ}(1) را از ياد نبر!
سيد گفت: آخر آقاي شهيدي، اينها چه ميگويند؟ من يك عمر افتخارم اين بوده كه بگويم غلام و نوكر ريحانة رسول و فرزند بتول و سيد جوانان بهشت; يعني امام حسين( عليه السلام ) هستم; اما اين نادان آنچه لايق خود و اربابانش است به من نسبت ميدهد. اينها خودشان هر مرد و نامردي را اوليالامر ميدانند و روز و شب نوكري آنان را ميكنند و اوليالامرهاي اينها نيز نوكري امريكا و اسرائيل را ميكنند، چهطور به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 - آل عمران: 134
كسي كه خود را نوكر امام حسين ميداند، تهمت شرك و كفر ميزنند؟ آقاي شهيدي رو كرد به مأموران و گفت: مگر خداوند نمي فرمايد:
{لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقي إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً}(1); «به كسي كه اظهار صلح و اسلام ميكند، نگوييد مسلمان نيستي».
وهابي گفت: شما كه مسلمان نيستيد، شما مشركيد؛ زيرا همچون مشركان به رسول گرامي اسلام توسل ميجوييد. آنان ميگفتند:
{ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللَّهِ زُلْفي}(2); «اينها را نميپرستيم مگر به خاطر اينكه ما را به خداوند نزديك كنند».
شما هم براي تقرب به خدا، به رسول خدا توسل ميجوييد.
شهيدي گفت: چه كسي گفته كه توسل به رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) شرك است؟ بتپرستان بتها را ميپرستيدند و ميگفتند ما ميخواهيم به خدا نزديك شويم، اما مسلمانان به گفتة خداوندكه ميفرمايد:
{يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُوا اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ}(3); «اي كساني كه ايمان آوردهايد،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 - نساء: 94
2 - زمر: 3
3 - مائده: 35
پرهيزكاري پيشه كنيد و براي تقرب به خدا وسيلهاي انتخاب نماييد».
به پيامبر( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) توسل ميجويند. و هيچ مسلماني رسول خدا را نميپرستد، بلكه به دستور خدا به او توسل ميجويد و او را واسطة بين خود و خدا قرار ميدهد تا خداوندگناهانش را ببخشد، همچنانكه خداوند چنين دستور داده:
{وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً} (1); «و اگر آنان هنگامي كه به خود ستم كردند (از راه خود برگشته و) نزد تو ميآمدند و از خداوند مغفرت ميخواستند و پيامبر هم براي آنان استغفار ميكرد، قطعاً خداوند را توبهپذير و مهربان مييافتند».
و هيچ مسلماني نميتواند ادعا كند كه گناهي مرتكب نشده و نيازمند شفاعت پيامبر( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) نيست; از اين رو شما با اين حرف خود به رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) توهين ميكنيد كه توسل به او را همانند بتپرستي ميدانيد.
جوان وهابي گفت: اگر منظور شما از توسل، پرستيدن نيست، پس چرا نام خود را عبدالنبي و عبدالحسين و... ميگذاريد؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 - نساء: 64
شهيدي گفت: اشتباه شما همين جاست; با آنكه خود را پيرو قرآن ميدانيد و در حفظ ظاهر قرآن تلاش داريد، اما همانند «خوارج» حروفش را گرفتهايد و از فهم معاني آن درماندهايد. مگر در قرآن كلمة عبد، فقط به معناي عبادت و بندگي و پرستش است؟ مگر خداوند در قرآن نميگويد:
{وَأَنكِحُوا الأَيَامَي مِنكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ} (1)؛ «مردان و زنان بيهمسر خود را همسر دهيد همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان را ».
در اين آيه خداوند لفظ «عبادكم» آورده و دستور ميدهد به «عباد» خودتان زن بدهيد. «عباد» به معناي نوكر و غلام است، نه به معناي پرستشكننده، ما هم وقتي ميگوييم «عبدالنبي» يا «عبدالحسين»؛ يعني كسي كه افتخار نوكري رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) و سيد جوانان بهشت را دارد. در هر صورت اگر شما حرفي براي گفتن داريد، ما حاضريم در هتل محل اقامت خودمان از شما پذيرايي نموده، با شما به گفتوگو بنشينيم؛ زيرا همة اينهايي كه اينجايند از دانشجويان و فرهيختگان كشور ما هستند كه هم حرفها را به خوبي در مييابند و هم قدرت تحليل و درك آنان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 - نور: 32
بالاست. اگر سخن حقي باشد با دل و جان ميپذيرند.
آنگاه تير خلاص را به طرف آنان نشانه رفت و به آنان گفت: آقايان مدعي مسلماني! بر فرض كه ما مجوسي و مشرك وكافريم، شما كه خود را مسلمان ميناميد، آيا پيرو همين پيامبريد كه ميگويد:
«اَكرِمُوا الضَّيفَ وَلَو كانَ كافِر (1); ميهمان را گرامي بداريد، هر چند كافر باشد».
اگر ما مسلمان نباشيم ميهمان شما كه هستيم، آيا با ميهمان چنين برخوردي ميكنند؟ حال شما با اين رفتارتان يا پيامبر را تكذيب ميكنيد و ميخواهيد ثابت كنيد كه او در اين گفته خويش اشتباه كرده و يا اينكه در ادعاي پيروي از او دروغ ميگوييد.
آنان پس از شنيدن اين سخن منطقي، چون پاسخي نداشتند، با شرمندگي از آنجا دور شدند.
جوانان پس از نجوايي از سر سوز با رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) و اداي نماز ظهر و عصر با هم به طرف هتل به راه افتادند. اما از اينكه بهترين اوقات خوش با رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) بودن را با دخالت بيجاي وهّابيهاي سعودي از دست داده بودند و نتوانسته بودند از اين لحظاتي كه مدتها به دنبالش بودند به نحو احسن استفاده كنند، بسيار غمگين و ناراحت بودند. گويي عقدهاي در دل آنان وجود داشت. بغض راه گلوي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 - تفسير روح البيان، ج1، ص383