بخش 2
به سوی بقیع در هتل
آنان را گرفته بود، مثل آنكه خاري در گلو داشتند كه فقط با ريختن اشك گشوده ميشد. اما چه ميتوان كرد؟ چارهاي جز تحمل نبود.
كاروان به هتل بازگشت، اما سؤالات فراواني در ذهن و زبان جوانان جريان داشت; چرا سرزمين امن به دست عدهاي متحجّر و از خدا بيخبر افتاده كه به خود اجازه ميدهند هر تهمتي را به هر مسلماني بزنند؟ چرا اينان جلوي توسل و زيارت را ميگيرند و چرا و چرا و چرا؟
اما عبدالحسين كه بيش از ديگران از آن سخنان توهينآميز و جاهلانة آنان ناراحت بود، همچون آدم تب كرده، صورتش به سرخي ميزد و بدنش داغ و گرم بود، هر چه كرد، نتوانست تحمل كند; از اين رو، با لحن تند و عتابآميز به آقاي شهيدي گفت: حاجي! چرا نگذاشتي تا مزد آن نامرد را كف دستش بگذارم؟
آقاي شهيدي گفت: عزيزم، اينجا ايران نيست، اينجا سرزمين متعصبين خوارج مسلك است كه با كوچكترين بهانه زائران مظلوم را يا به كشورش باز ميگردانند و يا آنكه به بازداشتگاه ميفرستند. اينها به دنبال بهانهاند كه دق دل خود را از ناكاميهايي كه از بياعتنايي مسلمانان در جهان اسلام نسبت به آنان ميشود و رويكردي كه جهان اسلام برخلاف ميل آنان به سوي جمهوري اسلامي و پيروان اهل بيت:
دارد، سر تك تك ايرانيها به ويژه شما جوانان در بياورند. آنها دنبال بهانه بودند و كافي بود كه ضربة مشت تو به صورت آن وهّابي ميخورد، آن وقت ميديدي كه شرطهها و نظاميهاي آنان چه بلايي بر سر شما و ما در ميآوردند؟ همان بلايي كه در سال 1366 بر سر حجاج ما در آوردند وآنان را به خاك و خون كشيدند. آنگاه رو به همه كرد و گفت:
«دوستان عزيز، ما نزديك غروب براي زيارت قبور امامان بقيع: خواهيم رفت، چون وقت ما كم است و فردا بايد براي ديدن مكانهاي تاريخي و مذهبي برويم، از اين رو تنها همين بعد از ظهر را فرصت داريم و بايد فرصت را غنيمت بشماريم و حداكثر استفاده را بكنيم. به همين جهت بعد از صرف ناهار و استراحتي مختصر سر ساعت چهار بعد از ظهر ـ كه هوا كمي بهتر و خنكتر است ـ براي پارهاي توضيحات در سالن هتل جمع شويد تا نكاتي را براي شما توضيح دهم; حتماً لازم است آنها را بدانيد.»
نزديك ساعت چهار بعد از ظهر بود كه كمكم سروكلة بچهها در سالن پيدا شد.آنان با هم سرگرم گفتوگو بودند، هر كس چيزي ميگفت. موسوي ميگفت: حالا حاج آقا تكليف ما را روشن ميكند و ميگويد چگونه بايد به حساب وهّابيها رسيد و پشت آنها را به زمين زد؟
محمدي ميگفت: آقاي موسوي دلت را خوش
نكن، اگر گير اينها بيفتي، كاري نميكنند كه بميري، چون اينها امامزاده نميخواهند و دوست ندارند در كشورشان امامزاده باشد فكر نكني كه اگر با آنها درگير بشوي و بميري تو را در بقيع دفن نموده، به عنوان امامزاده و شهيد به تو احترام ميگذارند. جعفري گفت: نه، حاج آقا ميخواهد داستان كتك خوردن و ضربه فني شدنش را در سالهاي قبل توضيح دهد... در همين گفتوگوها بودند كه صداي آقاي رستمي، مدير كاروان آنان را به خودشان آورد. آقايان عزيز، چند لحظه به سخنان حاج آقا كه براي همه لازم و ضروري است گوش بدهيد.
آقاي شهيدي گفت: «بسم الله الرحمن الرحيم،
دوستان عزيز همة شما قبل از ظهر شاهد بوديد كه بهترين و شيرينترين لحظات عمر ما با ناراحتي و تلخي گذشت و لحظاتي را كه بعضيها چندين سال براي آن لحظهشماري ميكردند از دست رفت و آن حالت خوش از ما گرفته شد. حالا براي اينكه باز در كنار مزار ائمة مظلوم بقيع: همان برخوردها پيش نيايد، لازم است به نكاتي توجه كنيد.
اول بايد توضيح بدهم كه ما با چه كساني در اين كشور روبهرو هستيم، همانطوري كه شما عزيزان كم و بيش اطلاع داريد، ساختار سياسي و نوع حكومت در عربستان پادشاهي است; از اين رو همة كارها به دست پادشاه اداره ميشود و انتخابات و مجلسي در كار
نيست. اما آنچه براي ما مهم است، ساختار مذهبي اين كشور است; ساختار ديني و مذهبي عربستان كه بسيار حائز اهميت است، آن است كه اين كشور از حدود دويست سال پيش مبتلا به گروهي خوارج مسلك به نام وهّابي شد كه با حمايت دولت استعمارگر انگليس براي نابودي دولت مقتدر عثماني ـ كه سد محكمي در برابر اروپاي مسيحي بود ـ به وجود آمد. در اين باره ميتوانيد به كتابهايي كه دربارة وهّابيان نوشته شده، مراجعه كنيد. در تاريخ مربوط به وهّابيت آمده كه محمد بن عبدالوهاب با اتحادي كه با محمد بن سعود، جد اعلاي خاندان سعودي به وجود آورد، توانست حكومت سرزمين عربستان را از تحت سيطرة عثمانيها خارج نموده و مكه و مدينه را كه توسط شرفاء; يعني سادات از نسل پيامبر( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) اداره ميشد، از دست آنان خارج نمايند. آنچه كه قابل توجه است، عقايد آنان نسبت به اعمال و رفتار مسلمانان است كه آنان را در برابر ساير مسلمانان قرار داده و از آنان جدا ميكند؛ زيرا محمد بن عبدالوهاب عقيده داشت كه:
1. توسل به بزرگان حتي انبيا و اوليا شرك و كفر است؛
2. ساختن گنبد و بارگاه حرام است؛
3. نماز خواندن در كنار قبور انبيا و بيتالله حرام است؛
4. به زيارت قبور رفتن حرام است؛
5. چراغ روشن كردن بر روي قبور حرام است و...
آنها به همين بهانه بارگاه امامان بقيع: و ساير شهدا را خراب كردند و تمامي آثار اسلامي به جا مانده از صدر اسلام را به نابودي كشاندند. آنها حتي به كربلا و نجف هم حمله كردند تا آنها را منهدم نمايند و حتي ميخواستند قبر پيامبر( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) را نيز از بين ببرند; اما از ترس شورش عمومي مسلمانان، از اين كار دست كشيدند.
آنچه در اينجا بسيار مهم است، توجه به تفكر خشك و متحجرانه و خوارجگونة آنان در تمسك به ظواهر شريعت است. آنها به اين بهانه همة مسلمانان را مشرك وكافر ناميدند وعدة زيادي از مسلمانان سرزمين حجاز را به اين جرم كشتند و زنان آنها را به اسارت بردند. به همين جهت، اولين كسي كه به مخالفت با افكار محمد بن عبد الوهاب پرداخت برادرش سليمان بن عبدالوهاب بود كه كتاب «فصل الخطاب» را در رد افكار او نوشت.
همچنين پس از او ابن عابدين، يكي از عالمان برجستة حنفي مذهب، آنان را به خوارج تشبيه كرده، گفت: در زمان ما رفتار خوارج از پيروان محمدبن عبدالوهاب سر زده، همانها كه از سرزمين نجد خارج شدند و بر حرمين مسلط گرديدند، و خود را منتسب به مذهب حنابله دانسته، اعتقاد داشتند كه فقط آنان
مسلمانند و مخالفان آنان مشركند. آنان به اين بهانه كشتار اهل سنت و عالمانش را مباح دانستند تا اينكه در سال 1233 ه . ق لشكر مسلمانان بر آنان پيروز شد.(1)
از انديشههاي متحجرانة آنها همين بس كه بزرگ مفتي اينها، يعني «بن باز» ميگويد:كرة زمين ثابت بوده، خورشيد به دور زمين ميگردد؛ زيرا اگر زمين حركت وضعي و انتقالي داشته باشد، همة خانهها فرو ميريزد. از ديگر برداشتهاي غلط متحجرانة اينها از اسلام آن است كه هيچ زني در عربستان حق رانندگي ندارد.
حال با توجه به اين مقدمات چند نكته را براي شما متذكر ميشوم:
اول: در كنار قبرستان بقيع فقط در دلتان زمزمه داشته باشيد و با صداي بلند توسل نخوانيد.
دوم: اگر درِ قبرستان بقيع باز بود، روي قبرها نرويد و خاك و يا چيزي بر نداريد.
سوم: اگر به شما توهيني كردند، واكنش نشان ندهيد.
چهارم: اگر دربارة زيارت قبور و امثال آن شبههاي مطرح كردند، پاسخ آنها را به عهدة من بگذاريد.
پنجم: در كنار قبرستان بقيع نماز نخوانيد.
ششم: روي قبور ائمة اطهار نرويد و روي قبر نيفتيد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 - حاشيه رد المختار، ج4، ص449
و درِ بقيع و يا قبر را نبوسيد...»
آقاي جوادي پرسيد: حاج آقا، مگر زيارت قبور امامان از كارهاي مستحب نيست، مگر بوسيدن قبر و نماز خواندن در آنجا اشكال دارد؟
آقاي شهيدي گفت: همانطوري كه گفتم، اين اعمال بر اساس فقه مذهب اهل البيت ـ كه از پيامبر( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) گرفتهاند ـ هيچ اشكالي ندارد. اما بر اساس تفكر وهّابيها ـ كه حنبلي مذهبند ـ اين كارها حرام است.
آقاي جوادي گفت: ولي حاج آقا، ما كه پيرو مذهب حنبلي نيستيم كه شما ميفرماييد اين اعمال را انجام ندهيد.
آقاي شهيدي پاسخ داد: فعلاً كه در كشور وهّابيها هستيم و زور آنها بر سر ماست و همة مسلمانان جهان اسلام، از حنفي تا مالكي و شافعي مجبورند بر اساس عقيدة آنها رفتار كنند؛ زيرا همة علماي اسلام زيارت قبر پيامبر( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) را از عوامل تقرب به خدا ميدانند، ولي امروز خودتان ديديدكه چگونه وهّابيها از اين كار جلوگيري كردند و گفتند كه شرك است.
آقاي محرابي گفت: آقاي شهيدي، همانطوري كه ميدانيد من حنفي مذهب و از استان گلستانم. هم مذهبيهاي ما خيلي به علي بن موسي الرضا ( عليه السلام ) عقيده دارند و هر ساله به زيارت قبر آقا به مشهد ميروند. حتي بهترين خاطرة زندگيام، مال دوران بچگي من
بود كه به مشهد رفته بوديم.
آقاي شهيدي گفت: بله شما راست ميگوييد، من هم همين راگفتم كه مذاهب ديگر اسلامي زيارت قبور پاكان و صالحان را قبول دارند، تنها وهّابيت است كه اين كار را شرك ميداند.
محمدي گفت: آقاي شهيدي! مقداري بيشتر از عقايد وهّابيها و اشكالاتي كه به ما ميكنند همراه با جوابي مختصر نيز به ما بگوييد تا اگر مطرح كردند، به دهانشان بزنيم و آنها را با جواب قاطع خفه كنيم.
شهيدي پاسخ داد: همانطوري كه گفتم تنها چيزي كه وهّابيها بلدند، اين است كه مسلمانان را متهم به شرك و كفر و بدعت كنند. حالا من چند مورد را به شما ميگويم و جواب مختصر آن را از قرآن به شما ميدهم; جواب مفصل اگر لازم باشد، خودم در برخورد با آنها خواهم گفت.
1. آنها ميگويند ساختن گنبد و بارگاه و سايبان بر روي قبور حرام است، هر چند قبور انبيا و صالحان و پاكان باشد. به همين جهت آنان گنبد و بارگاه امامان بقيع و امامزادگاني را كه در مناطق شيعهنشين عربستان بود نابود كردند.
جوادي پرسيد: حاج آقا، مگر عربستان شيعه هم دارد؟
شهيدي پاسخ داد: بله، حداقل يك چهارم كل جمعيت عربستان شيعة اثنا عشري هستند كه در مكه،
مدينه، احسا، قطيف و ساير مناطق ساكنند. اما تحت فشار وهّابيها جرأت عرض اندام ندارند.
محمدي گفت: حاج آقا شهيدي، جواب وهّابيها را نگفتي!
شهيدي ادامه داد: يكي از منابع احكام ما قرآن است و قرآن در ماجراي اصحاب كهف ميگويد: «وقتي اصحاب كهف پس از بيداري از خواب مردند، حاكمان و علماي آن ديار با هم اختلاف نمودند. برخي گفتند بر روي قبور آنها يك ساختمان بسازيم و برخي گفتند مسجد بسازيم:
{فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلي أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً} (1); «گروهي ميگفتند بنايي بر آن بسازيد، پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است (ولي آنها كه از رازشان آگاهي يافتند و آن را دليلي بر رستاخيز ديدند) گفتند: ما مسجدي در كنار (مدفن) آنها ميسازيم (تا خاطره آنها فراموش نشود)».
از اين جهت همه اتفاق داشتند كه براي احترام به آنها ميبايست روي قبورشان چيزي بنا شود.
آقاي محمدي پرسيد: آنها كه مسلمان نبودند؟!
آقاي شهيدي گفت: مسلمان آخرالزمان نبودند، ولي متديّن به دين الهي زمان خودشان كه بودند، و بر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 - كهف: 21
طبق دين الهي رفتار ميكردند و ما دليلي نداريم كه اين سنت در زمان پيامبر ما منسوخ شده است و قرآن نيز وقتي اين ماجرا را نقل ميكند، رد نميكند; حال آنكه در موارد مشابه وقتي يكي از اعمال و رفتار زمان جاهليت و يا مسيحيت و يهوديان را نقل ميكند و يا حتي گاهي رفتار شخصيِ يكي از انبيا را مطرح ميكند، براي آنكه از دستورهاي الهي محسوب نشود، متذكر ميشود; مثلاً در داستان حضرت يوسف، وقتي فرزندان يعقوب ميخواهند به مصر بروند تا در آن خشكسالي از حاكم مصر گندم بگيرند، حضرت يعقوب براي اينكه آنان چشم زخم نخورند يا به علت ديگر، ميگويد كه از يك در وارد نشوند. خداوند در اينجا ميفرمايد:
«و هنگامي كه از همان طريق كه پدر به آنها دستور داده بود وارد شدند، اينكار هيچ حادثه حتمي الهي را نميتوانست از آنها دور سازد، جز حاجتي در دل يعقوب (كه از اين طريق) انجام شد.» ( 1 ) كه اين خواستة يعقوب را حاجتي از دل يعقوب ناميد، نه حكم الهي; اما در اين آيه چنين نگفت.
همچنين در آيهاي ديگر، هنگامي كه رهبانيت مسيحيان را بيان ميكند، براي آن كه مشروع و از شريعت اسلام به حساب نيايد، ميفرمايد كه ما چنين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 - يوسف: 68
چيزي را براي آنان مقرر نكرده بوديم:
{وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها} (1); «و رهبانيتي را كه ابداع كرده بودند، ما بر آنها مقرر نداشته بوديم، گرچه هدفشان جلب خشنودي خدا بود، ولي حق آن را رعايت نكردند».
2. وهّابيها ميگويند: تبرك جستن به خاك قبر و ضريح قبور انبيا و اوليا شرك است؛ زيرا آنان نميتوانند شفا دهند.
جواب: ما هم ميگوييم خاك شفا نميدهد، بلكه خداوند شفا را در خاك قبر امام حسين( عليه السلام ) قرار داده و در گذشته نيز چنين چيزي رخ داده كه گاه حتي يك چيز بيجسم شفا داده است. قرآن در داستان حضرت يوسف به صراحت ميگويد:
«(يوسف گفت:) اين پيراهن مرا ببريد و بر صورت پدرم بيندازيد تا بينا شود».(2)
و در سه آية بعدي خداوند ميفرمايد:
«اما هنگامي كه بشارت دهنده فرا رسيد، آن (پيراهن) را بر صورت او افكند، ناگهان بينا شد.» ( 3 ) در اين آيه به صراحت بيان شده كه پيراهني به جهت تماس با جسم مقدس انساني پاك و الهي چشم نابينايي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 - حديد: 27
2 - يوسف: 93
3 - همان: 96
را به اذن الهي شفا داده، پس خاكي كه بر روي قبر عبدي از بندگان پاك الهي است نيز ميتواند به جهت تماس با آن بدن مقدس به اذن خدا شفا دهد; بنابراين شفا دادن انبيا و صلحا و شفا دادن خاك قبر آنها به اذن الهي هيچ اشكال ندارد.
3. وهّابيها ميگويند: طلب شفاعت شرك و كفر و مانند كار مشركان است كه ميگفتند.
{مانَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي} (1)؛ «ما اين بتهارا نميپرستيم مگر براي نزديكي به خدا ».
و ميگفتند:
{هَـؤُلاء شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّهِ} (2)؛ «اينها شفيعان ما نزد خدايند».
جوادي پرسيد: آقاي شهيدي، اين آيه كه دربارة بتپرستي است، در حاليكه هيچ شيعهاي انبيا و امامان را نميپرستد!
شهيدي پاسخ داد: بله، حق با شماست. اشتباه اين آقايان همين است. ما ميگوييم اينها شفيعان ما در نزد خدايند و به اذن او شفاعت ميكنند و ما اينها را در كنار خدا نميپرستيم، بلكه آنان را بندگان مقرب خدا ميدانيم كه خدا به آنها اجازة شفاعت داده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 - زمر: 3
2 - يونس: 18
خداوند ميفرمايد:
{يَوْمَئِذٍ لا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَرَضِيَ لَهُ قَوْلاً} (1); «در آن روز شفاعت (هيچكس) سودي نميبخشد، جز كسي كه خداوند رحمان بهاو اجازه دادهو از گفتار او راضي است».
و به عقيدة ما، خداوند از پيامبر( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) و اهل بيت او راضي است، به همين جهت شفاعت آنها را ميپذيرد.
4. ميگويند توسل شرك و حرام است.
جواب اين حرفشان را دادهام علاوه بر آنچه به آنها گفتم كه خداوند فرموده است «در نزد خدا وسيله بگيريد»، جواب ديگر اين است كه اگر توسل شرك است، چرا فرزندان يعقوب براي بخشش گناهان خود دست به دامن پدرشان شدند و از او خواستند تا براي آنها از خدا طلب بخشش كند و او را واسطة بين خود و خدا قرار دادند و مستقيماً از خدا نخواستند تا آنها را ببخشد.
در سورة يوسف ميفرمايد:
{قَالُواْ يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ * قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّيَ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ} (2); «گفتند: پدر! از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه كه ما خطاكار بوديم. گفت: به زودي براي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 - طه: 109
2 - يوسف: 97 و 98
شما از پروردگارم آمرزش ميطلبم كه او غفور و رحيم است».
اگر اين كار شرك بود، آن حضرت به فرزندانش ميگفت: چرا مشرك شدهايد، من چه كارهام؟ برويد از خدا بخواهيد تا شما را ببخشد.
5. ميگويند چرا روي مهر نماز ميخوانيد; اين كار شرك و بتپرستي است. جواب ما اين است كه هر كس در نماز بايد پيشاني را روي زمين بگذارد و اين كار مورد اتفاق همة مسلمانان است كه ترجيح با خاك است و آن خاك بايد پاك باشد؛ زيرا خداوند ميفرمايد:
{فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء فَتَيَمَّمُواْ صَعِيدًا طَيِّبًا} (1); «اگر آب براي وضو پيدا نكرديد، روي خاك پاك تيمم كنيد».
و به بيان رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) حكم تيمم و نماز در استفاده از خاك يكي است، زيرا فرمودند:
«جُعِلَت لي الأرضُ مَسجِداً وَطَهُوراً (2); زمين براي من محل سجده و وسيلة طهارت (تيمم) قرار داده شد».
اينكه رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) و اصحاب روي خاك نماز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 - نساء: 43
2 - صحيح بخاري، ج1، ص100، ح 335، كتاب تيمم.
ميخواندند مورد قبول همة مذاهب است و مهر هم تكه خاكي پاك است كه روي آن سجده ميشود. اگر خاك وجود نداشت ميتوان بر چيزهاي غير خوراكي سجده كرد، اما آيا پيامبر( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) روي فرشي كه امروزه وهّابيها روي آن نماز ميخوانند، نماز ميخواند؛ اين در هيچ كتابي نيامده است. پس اين كار بدعت است نه نماز روي خاك مهر، اينها چيزهاي ديگري را نيز ميگويند كه فعلاً مورد نياز ما نيست، اگر اشكال كردند به موقع به آنها جواب خواهم داد.
ما انشاءالله پس از زيارت مزار ائمة بقيع: به مسجد النبي( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) رفته، پس از اداي نماز مغرب و عشا به هتل بر ميگرديم و خودمان را براي ديدن مكانهاي مقدس اسلامي ـكه فردا به آنجا خواهيم رفت ـ آماده ميكنيم.
به سوي بقيع
سكوتي كاروان را فرا گرفته بود. آنان آرام آرام و با ذكر «الله اكبر» و «لا اله الا الله» و «سبحان الله» و... به سوي قبرستان بقيع گام برميداشتند. از ديدگان برخي از آنان اشك جاري بود; يا اشك غم بودكه از غربت شهر پيامبر( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) و اهل بيت: حكايت داشت و يا اشك شوق ديدار مزار امامان مظلوم بقيع: و يا دلتنگي از گم بودن قبر فاطمه( عليها السلام )، خدا ميداند، هركس زمزمهاي داشت، تا آنكه كنار قبرستان بقيع رسيدند. شايد تصوري كه همگان از سفرهاي زيارتي خود داشتند، رفتن به مكاني مجلل با ساختمان و گنبد و بارگاه و خادم و... بود، اما حالا به پشت ديواري از سنگ و نردههاي آهني با درهاي بسته روبهرو شدند كه پر از قبرهاي بيقواره و سنگ و كلوخهايي بود كه از هر سو به چشم ميخورد. نه از ساختمان خبري بود و نه از خادم اثري. و اين در حقيقت خون دل بود كه از گوشة چشم با اشك به نمايش ميآمد. حرفي و حديثي گفته نميشد، هركسي در خلوت دل خود بود و گاه زمزمهاي به گوش ميرسيد.
يكي به آهستگي ميگفت:
«گـلي كـم كـردهام مـيجويم او را
بـه هر گل ميرسـم ميبويم او را »
ديگري زمزمهاي ديگر بر لب داشت:
«مدينه شهر پيغمبر،
زخون دل خبر داري،
مدينه شهر پيغمبر،
مدينه شهر گلهايي،
چه گلهايي همه پرپر» ...
سكوت بود و سكوت فقط گاهگاهي هق هق گريه بود كه با شكستن شيشههاي بلورين اشك، موج و ارتعاشي در فضا به وجود ميآورد.
در هتل
ساعت، 9 شب به وقت مدينه را نشان ميداد كه درِ اتاق آقاي شهيدي به صدا در آمد. رستمي مدير كاروان بود. رو به او كرد و گفت:
حاجي، دو نفر با چفيههاي قرمز، جلو در ورودي هتل شما را ميخواهند. آقاي شهيدي سراسيمه پرسيد؟ چه شده؟ مگر از بچهها خطايي سر زده؟ مگر همة جوانان كاروان در هتل نيستند؟
رستمي گفت: چرا، همه هستند.
شهيدي پرسيد: پس وهّابيها در اينجا چه ميخواهند؟
رستمي گفت: ميگويند ما امروز از دور ناظر برخورد وگفتوگوي شرطهها و مأموران مخفي با كاروان شما بودهايم و حالا آمدهايم در هتل، با روحاني كاروان گفتوگوي دوستانه داشته باشيم.
شهيدي گفت: از وهّابيها بعيد است كه به دنبال گفتوگوي دوستانه باشند؛ زيرا زبان آنان چماق و منطقشان سركوب و حربة آنان كلماتي همچون شرك، كفر و... است كه بر سر و مغز مخاطبشان فرود
ميآيد.
رستمي گفت: آنها اين طور ميگويند. چه كنم، بگويم بروند؟ چند نفر از دانشجويان نيز آنها را ديدهاند و دوستانشان را خبر كردهاند.
شهيدي گفت: نه اگر با آنان سخن نگوييم، حتماً خواهند گفت كه اينها كم آوردهاند و در حقانيت راهشان شك و ترديد دارند.
شما برويد دانشجويان را در اتاقي كه همه بتوانند در آن جا بگيرند جمع كنيد، من هم به سراغ آن دو نفر ميروم تا با هم به آنجا بياييم...
همه در اتاق جمع شده بودند، هركس چيزي ميگفت. يكي ميگفت: حالا حاج آقاي شهيدي رويشان را كم ميكند. آن يكي ميگفت: اگر زور گفتند و مثل پيش از ظهر با تكفير و تهمت خواستند حرفشان را به كرسي بنشانند، چه كنيم؟
آقاي موسوي گفت: آن وقت جشن پتو ميگيريم.
جوادي گفت: آقاي موسوي راست ميگفت كه اگر ميخواهيد كسي را بشناسيد، با او همسفر شويد.
موسوي پرسيد: چهطور؟ مگر چيزي شده؟
جوادي پاسخ داد: نه چيزي نشده، فقط ما همين يك روزه فهميديم كه شما واقعاً سيد هستيد; زيرا همچون اجدادتان زير بار هيچ حرف زوري نميرويد.
در همين اثنا آقاي شهيدي به همراه دو نفر وارد شدند. آقاي شهيدي رو به آنها كرد و گفت: عزيزان،
سكوت را رعايت كنيد. اين آقايان امروز شاهد بحثهاي ما با وهّابيون بودهاند، حالا آمدهاند تا دربارة چيزهايي كه به گمانشان آن اعمال و رفتار شرك و كفر است، صحبت كنند. فكر ميكنم اين بحث براي همة ما مفيد باشد; به همين جهت از شما عزيزان ميخواهم كه وارد بحث نشويد و فقط گوش بدهيد. اگر جوابي داشتيد و يا سؤالي براي شما مطرح بود، با نوشتهاي به من انتقال دهيد، تا گفتوگويي منسجم و منطقي و منصفانه بين هر دو طرف انجام شود. چون اينجا جاي بحث منطقي و از روي دليل و برهان عقلي و شرعي است و جاي هوچيگري و دعوا نيست. ما ميخواهيم آنچه حق است بر كرسي بنشيند.
من ابتدا از آقاي ابوخالد كه فارسي را نيز كم و بيش ميداند، ميخواهم اول خودش را معرفي نمايد و براي اينكه شما هم متوجه شويد، اگر ميتواند به زبان فارسي حرف بزند و اگر در لابهلاي حرفهايش برخي از كلمات عربي را گفت من براي شما ترجمه ميكنم. از شما هم ميخواهم كه نزاكت و ادب اسلامي را رعايت كنيد و اگر كلمهاي را اشتباه گفتند، نخنديد.
ابوخالد خود را چنين معرفي كرد:
بسم الله الرحمن الرحيم. من ابوخالد، از دانشآموختگان رشتة شريعت دانشگاه امالقري هستم كه هم اكنون در بازار به كاسبي مشغولم و چون
ايرانيها مشتريان خوبي براي ما هستند، به جهت شغلي مجبوريم براي جلب مشتري به زبان آنان حرف بزنيم; به همين جهت مقداري فارسي ميدانم.
آقاي شهيدي گفت: از گفتة شما پرسشي به ذهنم رسيد; شما دانشآموختة دانشگاه شريعت امالقري هستيد و به كاسبي مشغوليد. اين چگونه با هم جور در ميآيد؟ شما حالا ميبايست در يكي از كشورهاي اروپايي يا آفريقايي در حال تبليغ وهّابيت باشيد.
ابوخالد پاسخ داد: عجيب نيست. اگر ماجراي زندگي ما را بشنويد...
آقاي شهيدي گفت: ما حاضريم گوش دهيم. اما به شرطي كه ما را از آنچه كه مقصود شما از آمدن به اينجاست; يعني بحث و مناظره دربارة عقايد شيعه و وهّابيت دور نسازد.
ابوخالد گفت: نه، اتفاقاً سرگذشت من در مسير همين بحث است كه به طور مختصر آن را خواهم گفت.
من از دانشجويان دانشگاه امالقري بودم و تازه فارغالتحصيل شده بودم كه عدهاي از دانشجويان اعلام نمودند براي مبارزه و جهاد در راه خدا ميخواهند به كشور افغانستان بروند. من هم كه سالها قبل داستان جهاد و مبارزة خالد بن وليد را خوانده بودم و عاشق او بودم، دنبال فرصتي ميگشتم كه همچون او در راه دين جانفشاني كنم; به همين جهت جزء اولين
داوطلبان پيوستن به مجاهدان افغانستان ـ كه به طالبان معروف بودند ـ شدم. پس از مدتي به همراه عدهاي به كشور پاكستان رفتيم تا از آنجا به گروه طالبان ملحق شويم. رفتن ما به آنجا مصادف با ايام محرم و عزاداري شيعيان بود. كشور پاكستان براي ما از جهات مختلف عجيب و غريب و تماشايي بود. نوع لباس پوشيدن، ساختمانها و حتي ماشينها و از همه مهمتر، زيبايي و سرسبزي شهرها بود كه هر بينندهاي همچون ما را كه از سرزمين خشك و بيآب و علف به آنجا رفته بوديم، به خود جلب و جذب ميكرد. اما از همه عجيبتر و شگفتآورتر، ديدن عزاداريهاي شيعيان بود كه چگونه به سر و سينة خود ميزدند و از همه عجيبتر، لعن حضرت معاويه (!) و فرزندش يزيد بن معاويه بر سر منابر به صورت آشكار و علني بود كه خون را در رگهايم به جوش آورد. با ديدن اين مناظر هم بر جهل و ناداني اين مردم و هم بر كفر آنان تأسف خوردم و با خود گفتم: اين مردم نادان را ببين كه حسين بن علي را كشتهاند و حالا بر سر و سينة خود ميزنند تا حسين آنها را ببخشد و از طرفي باز بر كفر و انحراف خود پافشاري ميكنند و به خاطر اينكه نتوانستند صحابهاي همچون معاويه را نابود كنند و مثل حسين بكشند، به لعن او و پسرش ميپردازند. اگر دستم ميرسيد تكتك اينها را از بين ميبردم، ولي كاري از دست من بر نميآمد. منتظر فرصتي بودم تا
كسي را پيدا كنم كه عربي بداند و همين حرفها را به او بزنم و دق دلم را سر او خالي كنم.
در يكي از همين روزها شخصي به نام فداحسين را ديدم كه ميگفتند عالم شيعيان و از بستگان نزديك رهبر شيعيان پاكستان است. به مسجد او وارد شدم و خودم را معرفي كردم و گفتم: شما خجالت نميكشيد كه حسين را كشتهايد و حال اينطور بر سر و سينه ميزنيد كه شما را ببخشد؟ گستاخي را به جايي رساندهايد كه به صحابة بزرگي همچون حضرت معاويه و فرزندش يزيد توهين ميكنيد و بدعتهاي زيادي در دين وارد كردهايد و همه كارهاي حرام خدا را حلال نمودهايد و...
با اينكه لحن گفتارم توهينآميز بود، ولي او با آرامش و طمأنينه و لطف و مهرباني رو به من كرد و گفت: برادرم! بر خودت مسلط باش و شمرده شمرده اشكالات را تكتك بگو تا ببينم من بايد به چه چيزي پاسخ بدهم؟
خودم را جمع و جور كردم وگفتم: چرا شما شيعيان دست از ايجاد تفرقه بين مسلمانان بر نميداريد و همواره اين شما بوديد كه اولين اختلاف را با عقيده به امامت علي در امت ايجاد كردهايد و امروزه نيز، با بيان تاريخ راست و دروغ صدر اسلام و ماجراي حسين به اختلافات دامن ميزنيد.
گفت: آيا به نظر شما هر آنچه در تاريخ آمده
دروغ است.
گفتم: اغلب آنها دروغ است; زيرا اغلب آنچه آنان گفتهاند، سند معتبري ندارد و اگر هم داشته باشد، به ما چه ربطي دارد كه بين اصحاب چه گذشته است.
گفت: ادعاي عجيبي ميكني و با اين سخنت بسياري از مسلّماتي كه در تاريخ از وقايع صدر اسلام آمده را زير سؤال ميبري; اما من حالا در صدد ردّ اين حرفت نيستم، بلكه از كتابهايي كه در نزد شما معتبر است برايت دليل ميآورم كه اولين اختلاف چگونه پديد آمد و چه كساني آن را به وجود آوردند. آيا كتاب «ملل و نحل» شهرستاني را قبول داري؟
گفتم: كتابي است كه به جهت استفاده از كتابهاي تاريخي حرف هاي غير قابل قبول هم دارد.
پرسيد: اگر مستند گفتهاش كتاب «صحيح بخاري» و «مسلم» باشد چهطور؟ آيا باز معتبر نيست؟
گفتم: اگر مستندش اين دو كتاب باشد، هيچ مسلماني در صحيح بودنش شك ندارد; زيرا بعد از كتاب خداوند از معتبرترين كتابها در نزد ما اهل سنت است.
گفت: شهرستاني در كتابش ميگويد: اولين نزاع و اختلاف بنا به نقل ابوعبدالله محمد بن اسماعيل بخاري به هنگام بيماري رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) رخ داد. وي با سند خودش از عبدالله بن عباس نقل ميكند: هنگامي كه بيماري پيامبر( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) شدت يافت ـ با همان بيمارياي كه