بخش 5

خاطره‌ای از افغانستان بازگشت به پاکستان به سوی مسجد شجره زیارت خانة خدا بازدید از عرفات و مشعر و منا

ماهي بيرون پريده از آب است كه جهان با همة فراخي براي او تنگ و نفس كشيدن برايش سخت خواهد بود. آرزو ميكند كاش در همان آب لجنآلوده بود. وضعيت شك و ترديد ما نيز چنين بود; اما خداوند ما را از چنين وضعيت سخت و دردناك اعتقادي به داخل آب زلال و خوش‌گوار دريا افكنده بود و به درياي معارف پاك و زلال علوي آشنا ساخته بود. با علوم و معارفي آشنا شده بوديم كه از انديشههاي سخيف به دور بود و همه بر پايههاي استوار عقلي بنا نهاده شده بود. سخنان حكيمانة علي( عليه السلام ) در «نهج‌البلاغه» و دعاهاي پر رمز و راز، زيبا و دلنشين امام سجاد( عليه السلام ) ما را مات و مبهوت خود ساخته بود و ما از اين‌كه با چنين معارف بلندي آشنا شده بوديم، همواره حمد و شكر خدا را به جا ميآورديم.

در اين هنگام موسوي پرسيد: نگفتيد متن نوشته فداحسين چه بود؟

ابوزيد گفت: اين نوشته مناظرة فداحسين با يكي از عالمان اهل سنت به نام «مولوي محمد» است. اما چون عربي است، به روحاني كاروان مي‌دهم تا بعداً براي شما ترجمه نموده، به همه شما بدهد.


126


خاطره‌اي از افغانستان

محرابي گفت: آقاي ابوخالد! در افغانستان كه بوديد، در جنگ و گريزها با حادثة خاصي كه به عنوان خاطره در ذهنتان مانده باشد، روبه‌رو نبوديد كه براي ما بازگو كنيد؟

ابوخالد گفت: از جنگ و گريزهاي خودمان خاطرات زيادي داريم، ولي آن‌چه كه مناسب است گفته شود، فقط يك خاطره است كه در افزايش ايمانمان و صحت راهي كه برگزيده بوديم، بسيار نقش داشت; آن را براي شما نقل ميكنم:

در يكي از روزها ازدحام جمعيت را شاهد بوديم كه به سوي محلهاي شيعهنشين در افغانستان حركت ميكردند، به طوري كه فرماندة ما گمان كرد هدف آنان تظاهرات است و ميخواهند عليه ما شورش كنند. به همين جهت تصميم گرفت آنان را سركوب كند. يكي از اعضاي برجستة شوراي مشورتي فرماندهان كه اهل همان شهر بود، با اين كار مخالفت كرده، گفت: آنان قصد برخورد با ما را ندارند، بلكه آنان به ديدار جواني فلج كه تازه شفا يافته ميروند. با تعجب



128


پرسيدم: شفا يافته! يعني چه؟ آيا در افغانستان دكتري با اين مهارت وجود دارد كه بتواند بيماري فلج را درمان كند.

گفت: وي از دو پا به طور كامل فلج بوده، ولي باتوسل به يكي از فرزندان پيامبر( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) و پناه بردن به قبر او شفا يافته است.

همه با ناباوري و از روي تمسخر به او نگاه مي‌كردند; اما او نگاه تعجبآميز آنان را چنين پاسخ گفت:

اين مسألة عجيبي نيست و ما از اين موارد در افغانستان شنيده و ديدهايم كه عدهاي از اين طريق شفا يافتهاند.

پرسيدم: چگونه چنين چيزي ممكن است؟

گفت: مگر در قرآن نخواندهاي كه خداوند از قول حضرت عيسي( عليه السلام ) نقل ميكند كه فرمود:

من نشانهاي از طرف پروردگار شما برايتان آورده‌ام; من از گل چيزي به شكل پرنده ميسازم... و به اذن خدا كور مادرزاد و مبتلايان به برص (پيسي، جذام) را بهبود ميبخشم...(1)

بنابراين چنين كاري از بندة صالح و پاك خدا بعيد نيست كه با اذن خدا بيماري را شفا دهد.

ابوزيد به اوگفت: ولي حضرت عيسي زنده بود كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 - آل عمران: 49


129


چنين كاري را ميكرد. اما تو گفتي او از قبري شفا يافت.

گفت: مقصودم از خود قبر نيست، بلكه شفا از صاحب قبر است.

ابوزيد گفت: چه فرقي ميكند؟

گفت: آيا تو وقتي قرآن را ميگيري در احترام به قرآن‌ چه ميكني؟

ابوزيد گفت: براي احترام ميبوسم.

گفت: آيا جلد قرآن هم قرآن است؟

ابوزيد پاسخ داد: ما به احترام آن‌چه بين دو جلد واقع شده، يعني خود قرآن، آن‌ها را ميبوسيم.

گفت: پس آن‌چه مهم است، داخل خود قرآن است و جلد قرآن به واسطة خود قرآن مقدس و قابل احترام شده است. اين‌ها نيز كه به قبر احترام مي‌نهند و به آن پناه آورده، آن را ميبوسند، به احترام كسي است كه داخل قبر خوابيده است؛ چون او را بندة صالح خدا ميدانند كه قابل احترام است.

يكي گفت: مرده داخل قبر با حضرت عيسي كه زنده بود، قابل قياس نيست تا بتواند چون او به اذن خدا شفا دهد.

او در پاسخ گفت: مگر خداوند در قرآن نمي‌فرمايد: «هرگز كساني را كه در راه خدا كشته شده‌اند، مرده مپندار، بلكه زنده‌اند كه نزد پروردگارشان روزي داده مي‌‌شوند. به آنچه خدا از



130


فضل خود به آنان داده است شادمانند، و براي كساني كه از پي ايشانند و هنوز به آنان نپيوسته‌اند شادي مي‌كنند كه نه بيمي بر ايشان است و نه اندوهگين مي‌شوند. بر نعمت و فضل خدا و اين‌كه خداوند پاداش مؤمنان را تباه نمي‌گرداند، شادي مي‌كنند».(1)

گفتيم: درست است، ولي چه ربطي به شفا دادن به وسيلة مرده دارد.

گفت: اين‌ها مي‌گويند: اين آيه مي‌گويد: شهيدان حيات برزخي داشته و زنده‌اند و حتي به ديگران بشارت مي‌دهند و از جانب ديگر مي‌گويند كه همة پيشوايان آن‌ها به شهادت رسيده‌اند. بنابراين آن‌ها به گفتة خداوند زنده‌اند و مرده و زندة آن‌ها فرق نداشته، به اذن الهي كرامت مي‌كنند و شفا مي‌دهند تا همواره روزنه‌اي به سوي عالم غيب براي مردم گشوده باشد و مردم منكر ماوراي طبيعت و جهان آخرت نگردند و بشارتي باشد براي كساني كه براي بقاي دين جانفشاني نموده‌اند تا بدانند اجر آنان پايمال نمي‌گردد.

يكي گفت: حالا اين قبر چه كسي بوده است؟

گفت: وي يكي از فرزندان و نوادگان پيامبر( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 - آل عمران: 169 ـ 171، {وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ * فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ * يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ}


131


فاطمه و علي( عليهما السلام ) است كه به علي بن موسي الرضا ( عليه السلام ) معروف است و داراي گنبد و بارگاه عظيمي در مشهد مقدس است. همه ساله عدة زيادي از سراسر جهان به زيارتش ميروند و از خدا در كنار قبرش حاجات خود را ميطلبند و خداوند حاجاتشان را برآورده مي‌سازد.

يكي از همراهان وهّابي ما گفت: چگونه چنين خرافاتي را باور ميكنيد؟

گفت: اين‌ها خرافات نيست بلكه حقيقتي است كه نابينايان كور باطن اين‌ها را نميفهمند؛ زيرا اين كارها همچنان كه عيسي( عليه السلام ) گفت، از طرف بندگان پاك خدا آيتي و نشانهاي از وجود خداوند است؛ زيرا اينان به اذن خدا چنين ميكنند تا نشان دهند كه بندگي خدا بياجر و مزد نيست، بلكه عزت هميشگي را به دنبال دارد كه حتي خداوند پس از مرگ نيز چنين كرامتي را از آنان صادر ميكند تا باعث تشويق ديگران به كارهاي نيك گردد و بدانند كه كار نيك پاداش اخروي و احترام دنيوي دارد.

حال اگر كسي قبول ندارد، ميتواند به آن‌جا رفته، از نزديك شخص شفا يافته را ببيند; زيرا همة مردم اين شهر وي را در حالت فلج ديده بودند و عكسها و نسخههاي پزشكي وي موجود است و سلامتي فعلي وي نيز كاملاً معلوم است.

ابوزيد گفت: اين كرامت زنگ بيدار باش ديگري



132


براي ما دو نفر بود. انگار كه خداوند براي ما دو نفر چنين چيزي را زمينهسازي كرده بود تا حجت را بر ما تمام گرداند. ما به بهانهاي از آن‌جا خارج شديم و به جمع مردم پيوستيم و به منزل آن شخص شفا يافته رفتيم. از نزديك عكسهاي زمان فلج بودن و هم سر پا ايستادن وي را ديديم. در اين‌جا كلام ذهبي را به ياد آوردم كه دربارة علي بن موسي الرضا ( عليه السلام ) گفته بود:

«عَليُ بنُ مُوسي( عليه السلام ) كَبيرُالشَأن لَهُ عِلمٌ وَبَيانٌ وَوَقع في النُّفُوس؛(1) علي بن موسي( عليه السلام ) شأن بزرگي داشت، داراي علم و بيان و موقعيت برجسته‌اي نزد مردم بود».

او در زندگي چنين بود و خدا پس از رحلتش نيز اين موقعيت را برايش حفظ كرد و خداوند خواست چنين صحنهاي را به ما نشان دهد تا بيشتر بر بطلان گفتههاي سخيف و بيپاية محمد بن عبدالوهاب دربارة اولياي الهي پي ببريم.

شهيدي پرسيد: آقاي ابوخالد، بعد چه شد؟ تا چه زماني در آن‌جا بوديد؟ آيا در درگيري امريكا با طالبان حضور داشتيد يا نه؟

ابوخالد گفت: ما مدتي در افغانستان بوديم تا اين‌كه روزي از شهر مدينه به من خبر رسيد كه برادرم ـ‌ كه به بيماري سرطان ريه مبتلا بود ـ از دنيا رفته

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. سير اعلام النبلاء، ج 13، ص 170


133


است. بهانة خوبي براي بازگشت از آن‌جا بود. اين خبر با زمان آغاز درگيري نيروهاي امريكايي با گروه طالبان بود كه به گوش ما رسيد; به همين جهت با ابوزيد پيش فرماندة خود رفته، خبر فوت برادرم را گفته، اجازة مرخصي خواستيم. وي به ما يك ماه مرخصي داد. بدين بهانه توانستيم از افغانستان خارج شده، به پاكستان برگرديم.


134


بازگشت به پاكستان

ابوزيد سخنان ابوخالد را چنين ادامه داد: وقتي به پاكستان بازگشتيم، از آن‌جا كه در دل، حقانيت راه اهل بيت را پذيرفته بوديم، تصميم گرفتيم پيش از بازگشت به عربستان، ديداري با فدا حسين داشته باشيم و اين خبر را به وي گفته، با وي خدا حافظي نيز بنماييم.

ابوخالد گفت: به محض ورود به پاكستان در اولين فرصت به ديدار وي رفتيم و خبر بازگشت خود را از راه وهّابيت و پيوستن به راه حق اهل بيت: به وي گفتيم. از شنيدن اين حرف بسيار خوشحال شد و ما را در آغوش گرفت و گريه كرد.

ابوخالد گفت: از وي پرسيدم چرا گريه مي‌كنيد؟

گفت: گرية من از خوشحالي است; زيرا هنگامي كه به زيارت مرقد پاك حسين( عليه السلام ) رفته بودم، به ياد شما افتادم و براي هدايت شما به راه حق اهل بيت: دعا كردم و حالا مي‌بينم كه دعايم به اجابت رسيد و امام حسين( عليه السلام ) مرا دست خالي برنگردانده است.

ابوزيد گفت: فدا حسين از چگونگي تشرف ما به



136


اين راه پرسيد و ما آن‌چه گذشته بود را برايش توضيح داديم. آنگاه به او گفتيم كه ما براي پرسيدن چند سؤال پيش شما آمده‌ايم; اجازه مي‌فرماييد؟

گفت: بفرماييد.

ابوخالد گفت:گفتم قبل از هر چيز آن‌چه كه برايم جاي تعجب است، اين است كه چرا شما در برابر توهين‌هايي كه در اولين روز ملاقات با شما داشتم، با آن‌كه مي‌توانستيد مرا از مسجد خودتان بيرون كنيد، اما چنين نكرديد و با ملاطفت و مهرباني با من برخورد كرديد؟

گفت: ما اين نوع برخورد را از اهل بيت پيامبر( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) ياد گرفته‌ايم; زيرا آنان انسان هاي مافوقي هستند كه آراسته به همة خوبي‌هايند. آن‌هم با دو امتياز ويژه; يكي آن‌كه همة خوبي‌ها را در حد اعلا دارا بودند و ديگر آن‌كه اين خوبي‌ها را به طور هماهنگ داشتند.

گفتم: منظورتان از هماهنگي در كمالات چيست؟

گفت: يعني انسان يكي از فضايل اخلاقي را فداي خُلق ديگر نكند; شجاع باشد، ولي آن‌را در موقع مناسب به كار ببرد. در راه خدا با دشمنان به شدت برخورد نمايد، اما نسبت به مؤمنان مهربان باشد; حلم بورزد، اما از روي ضعف نباشد; يعني با قدرت در انتقام حلم بورزد و عفو نمايد. در عين صلابت در برخورد با قانون‌شكنان، وقتي حق مظلومي را پايمال



137


شده مي‌بيند، به خود بلرزد و در عين دارا بودن ثروت براي همدردي با ضعيفان و بيچارگان زهد بورزد; شير روز در ميدان نبرد با دشمنان و عابد در تاريكي شب باشد... و اهل بيت: چنين بودند.

گفتم: برخورد از روي حلم را در شما ديدم; اما نگفتيد آن را از چه كسي آموختيد؟

گفت: موسي بن جعفر( عليه السلام ) يكي از امامان ما و از اهل‌بيت پيامبر( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) است. آيا مي‌دانيد لقبش چه بوده است؟

گفتيم: نه.

گفت: وي را كاظم مي‌گفتند; زيرا در برابر برخوردهاي توهين‌آميز، كظم غيظ مي‌كرد و با رفتار پيامبر‌گونه‌اش، مردم را به راه دين و معنويت فرا مي‌خواند. همچنين امام علي بن الحسين( عليه السلام ) و ساير امامان: چنين بودند و ما چنين الگوهايي در زندگي داريم.

گفتم: چرا شما با آن‌كه مي‌دانستيد ما از مخالفان سرسخت شماييم، ولي در دفعات بعد نيز با ما به گرمي رفتار كرديد.

گفت: ما شما را مسلمان مي‌دانستيم و رفتار مسلمان با مسلمان جز اين نبايد باشد. از سوي ديگر، شما پرسش داشتيد و همانند برخي از وهّابيان گوش خود را نبسته بوديد كه فقط حرف خودتان را بزنيد; از اين



138


رو مي‌بايست به آن پاسخ مي‌گفتم تا شبهه را از ذهن شما پاك نمايم، نه آن‌كه از پاسخ دادن فراركنم.

آن روز ناهار پيشش مانديم و از هر دري سخن گفتيم. هنگام غروب از وي خداحافظي نموديم; چه غروب دلگيري بود! دل كندن از وي براي ما بسيار مشكل شده بود! انگار سال‌ها با وي مأنوس بوده‌ايم. وي به هنگام خداحافظي چندين كتاب به ما هديه داد كه عبارت بودند از: « المراجعات» و «اجتهاد در مقابل نص»، تأليف سيد شرف الدين و همچنين «معالم المدرستين» علامه عسكري كه داشتن آن‌ها بسيار براي ما غنيمت بود.

دو روز بعد به عربستان برگشتيم و چون به عنوان مبارزان جهادگر بر مي‌گشتيم، كسي به وسايل ما نگاه نكرد و كتاب‌ها را از ما نگرفتند. وقتي به مدينه رسيديم، ديدن قبر پيامبر( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) براي ما حال و هواي ديگري داشت; به طوري كه با ديدن گنبد سبز به گريه افتاديم.

ابوزيد گفت: من در آن لحظه دوست داشتم بروم و قبر پيامبر( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) را درآغوش بگيرم و با او درد‌‌دل كنم. اصلاً قبر پيامبر( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) و مزار امامان بقيع، براي من معناي ديگري يافته بود. چنين احساس مي‌كردم كه پيامبر( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) و امامان بقيع در انتظار من‌اند كه به ديدارشان رفته، تا به من خوش‌آمد بگويند و مرا به



139


آغوش مهر خود بگيرند.

جوانان همچنان با شور و شوق به دنبال شنيدن خاطرات بيشتر از آن دو بودند. ولي شب از نيمه گذشته بود و وقت استراحت بود. به ناچار پس از آدرس دادن و نشاني گرفتن، آن دو را براي ديداري از ايران دعوت نموده، با هم خداحافظي كردند.


140


به سوي مسجد شجره

روز بعد كاروان براي احرام بستن عمرة مفرده به مسجد شجره رفت. آقاي شهيدي گفت: حالا بايد همة لباس‌ها را از تن بيرون كنيد و فقط دو لباس سفيد در بر نماييد; يعني اين‌كه اي خدا، مي‌خواهم به سوي تو بيايم، به همين جهت همة لباس‌هاي تعلق و تجمل را از بدن در آوردم و با لبا سي كه روزي مرا با آن دفن خواهند نمود و روز قيامت باآن محشور خواهم شد، به سويت رهسپارم .

با شنيدن اين سخنان، حال برخي دگرگون شد و با اين حال، لباس‌ها را از تن بيرون كردند و خود را سبك‌بارتر از هميشه احساس نمودند.

پس از بستن احرام در مسجد شجره، سوار اتوبوس شده، به طرف مكه به راه افتادند. آقاي شهيدي فرصت را غنيمت شمرده، اعمال عمرة مفرده را براي آنان يادآور شد و گفت: دوستان، همان طور كه مي‌دانيد، از اين پس، بيش از بيست چيز بر ما حرام است و پس از ورود به مكة مكرمه، اعمالي بر ما واجب است كه بايد به صورت صحيح انجام بپذيرد، تا از احرام خارج



142


شويم و تما م آن محرّمات بر ما حلال گردد. من آن واجبات را براي شما يادآور مي‌شوم و تفصيل آن را پيش از شروع اعمال خواهم گفت.

1‌ـ نخستين واجب پس از احرامي كه بستيد، ورود به مكه و طواف به دور كعبه است كه اين طواف بايد هفت دور باشد كه به هر دور آن يك شوط مي‌گويند.

2ـ بجا آوردن دو ركعت نماز طواف پشت مقام حضرت ابراهيم همانند نماز صبح است.

3ـ سعي بين صفا و مروه كه بايد هفت بار بين كوه صفا و مروه انجام شود.

4ـ واجب است حلق يا تقصير كنيد; يعني شما اختيار داريد موهاي سر خود را به طور كامل بزنيد كه به آن حلق مي‌گويند و يا آن‌كه مقداري از موها را كم نماييد كه به آن تقصير مي‌گويند.

5 ـ طواف نسا است كه هفت بار دور خانة خدا گرديدن به همين نيت است.

6 ـ نماز طواف نساكه اين هم دو ركعت است.

پس از سخنان آقاي شهيدي، كاروانيان سوار بر ماشين‌ها شدند وكم‌كم اتوبوس‌ها راه‌هاي يكنواخت و خسته‌كننده‌اي را پيمودند و به مكه وارد شدند. زائران پس از استقرار در هتل براي انجام واجبات آماده شدند.


143


زيارت خانة خدا

آقاي شهيدي پيش از حركت براي انجام عمره بار ديگر برخي از واجبات و محرمات را يادآور شد و در ضمن صحبت گفت:

همان طور كه در هنگام زيارت مزار رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) گفتم، در زيارت خانة خدا نيز از شما مي‌خواهم كه همة شما با ذكر خدا و با سرهاي پايين حركت نماييد، هنگامي كه وارد بيت الله الحرام شديم و روبه‌روي كعبه قرار گرفتيم، به شما خبر مي‌دهم. آنگاه سرهاي خود را بلند كنيد.كاروانيان به حركت درآمدند و هنگامي كه وارد بيت الله الحرام شدند، آقاي شهيدي گفت: سرها را بلند نماييد. يكباره همة چشم‌ها مات و مبهوت به طرف كعبه دوخته شد; اما مگر اين لحظه قابل توصيف بود، بيشتر آنان با حالتي مدهوش براي سجدة شكر بر روي زمين افتادند; حال و احساس خوشي به بعضي‌ها دست داده بود كه آن حالت قابل وصف نبود. احساسي كه نمي‌توان آن را به ديگران انتقال داد و توصيفش كرد. لحظاتي با اين احساس و تجربة معنوي گذشت، زمزمة «الهي العفو»



144


بر زبان‌ها جاري بود، هر كسي در خلوت خود با خداي خود نجوايي داشت; هق هق گريه از هر گوشه وكناري به گوش مي‌رسيد و...

آقاي شهيدي لحظاتي آنان را به حال خود گذاشت و پس از سجدة شكر و دعاي آن، كم‌كم با هدايت وي اعمال و واجبات عمره را يكي پس از ديگري به پايان بردند.


145


بازديد از عرفات و مشعر و منا

اقامت آنان در مكه يك هفته به طول انجاميد، آنان علاوه بر انجام واجبات براي ديدن عرفات، مشعر و منا نيز رفتند تا اگر روزي براي حج واجب آمدند، با اين محل‌ها آشنا باشند.

آقاي شهيدي در عرفات گفت: دوستان عزيز، اين‌جا سرزمين عرفات; يعني شناخت است. به همين جهت، من مقالة فداحسين را كه ابوزيد و ابوخالد از پاكستان آورده بودند براي شما مي‌خوانم; تا شناخت شما نسبت به اهل بيت پيامبر( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) بيشتر شود.

اين مقاله در واقع يكي از مناظرات آقاي فداحسين با يكي از علماي اهل سنت پيشاور پاكستان به نام مولوي محمد است. وي چنين نوشته:

به مولوي محمد گفتم:

آيا قبول داري كه اسلام ديني است كه براي نجات بشر آمده و اساس آن بر تشكيل امت واحده در برابر كفار و مشركان بوده و محور آن نيز همچون دعوت همة انبيا عبوديت در برابر خدا و نفي هرگونه طاغوت بوده است.



146


گفت: چرا قبول ندارم، در قرآن نيز آمده:

{وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ}(1); «ما در هر امتي رسولي فرستاديم كه خداي يكتا را بپرستيد و از (پرستش) طاغوت اجتناب كنيد».

گفتم: آيا قبول داري كه رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) پس از هجرت به مدينه، اولين گام براي وحدت بين مسلمانان را برداشته، عقد اخوت را بين آنان برقرار نموده است.

گفت: چرا قبول نداشته باشم؟ در حالي‌كه همة مسلمانان از جريان پيمان برادري كه رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) بين مهاجر و انصار بست، باخبرند و خداوند نيز بر اخوت برادران ديني تأكيد نمود:

{إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَة}(2); «مؤمنان برادر يكديگرند».

و از طرفي همة امت را امت واحده خواند و فرمود:

{إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ}(3); «[اي پيامبر] همانا دين همة شما يكي است [اساس، توحيد و اسلام است‏] و من پروردگار شما هستم، پس مرا بپرستيد و مطيع من باشيد».

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. نحل: 36

2. حجرات: 10

3. انبياء: 92


147


پرسيدم: آيا قبول داري كه خداوند تفرقه و اختلاف را دوست ندارد و از آن برحذر داشته است؟

پاسخ داد: منظورت از اين پرسش‌ها چيست؟ اين‌كه پرسيدن ندارد، چگونه قبول ندارم؟! در حالي كه خداوند مي‌فرمايد:

«اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! آن چنان كه حق تقوا و پرهيزكاري است، از خدا بترسيد و از دنيا نرويد، مگر اين‌كه مسلمان باشيد (بايد گوهر ايمان را تا پايان عمر حفظ كنيد) * و همگي به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد و نعمت (بزرگ) خدا را بر خود به ياد آريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد و او در دل‌هاي شما الفت ايجاد كرد و به بركت نعمت او برادر شديد و شما بر لب حفره‏اي از آتش بوديد، خدا شما را از آن‌جا برگرفت (و نجات داد) اين چنين خداوند آيات خود را براي شما آشكار مي‏سازد شايد هدايت شويد».(1)

و در آيهاي ديگر ضرر تفرقه را چنين برشمرده است:

«و خدا و پيامبرش را اطاعت نماييد و نزاع (و كشمكش) مكنيد تا سست نشويد و قدرت (و شوكت و هيبت) شما از ميان نرود و استقامت نماييد كه خداوند با استقامت كنندگان است».(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. آل عمران: 102 و 103

2. انفال: 46


148


گفتم: پس بر اين اساس رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) همواره امت را به سوي وحدت فرا ميخواند و از خطر تفرقه بر حذر ميداشت، اما از طرف ديگر ميدانست كه امت، سرانجام به جهت پيروي از هوا و هوسها متفرق خواهد شد; زيرا فرمود: امتم 72 فرقه مي‌شوند كه فقط يك فرقه اهل نجات است، به نظر شما آن يك فرقة نجات يافته كدام است؟

گفت: خود رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) در روايت تفرقة امت، آن گروه را معرفي نموده و فرموده است:

«بني اسرائيل 71 گروه شدند، اما امت من 72 گروه خواهند شد كه همة آنان به جهنم خواهند رفت، فقط يك گروه نجات مييابد. پرسيدند آن گروه كدامند؟ فرمود: آنان كه با جماعت‌اند. آنگاه تلاوت نمود:

{وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَلا تَفَرَّقُوا}(1); «همه با هم به ريسمان الهي چنگ زنيد و گروه گروه نشويد».(2)

بر اساس اين روايت فرقة نجات يافته از آتش جهنم، آن گروهي است كه با جماعت باشد.

پرسيدم: اما مراد كدام جمع است؟ و محور اين جماعت چيست؟

پاسخ داد: مراد جماعت اهل سنت است و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. آل عمران: 103

2. تفسير ابن ابي حاتم، ج 3، ص 724؛ تفسير غرائب القرآن، ج 2، ص 225؛ تفسير الجواهر الحسان، ج 2، ص 85؛ تفسير الدر المنثور، ج 1، ص 483.


149


محورشان نيز قرآن است; زيرا اكثر مفسران اهل سنت همچون طبري، ميبدي، ابي السعود، ماوردي، بغوي، ثعالبي، ابن الجوزي، ابن كثير، ابن عطية اندلسي، سيوطي و غير اين‌ها بر اين عقيدهاند كه مراد از حبل‌الله در آية: {وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَلا تَفَرَّقُوا} قرآن است.

پرسيدم: آيا قرآن به تنهايي ميتواند محور وحدت امت باشد؟

اگر چنين است پس چرا امت چنين متفرق‌اند و در ميان خودِ اهل سنت، فرقههاي كلامي اشعري، ماتريدي، معتزلي، وهّابي، ديوبندي و بريلوي و... و مذاهب فقهي با گرايش حنفي ـ مالكي و شافعي و حنبلي و ظاهري و دهها مذهب ديگر پديد آمده و به بيان رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) بيش از هفتاد فرقه و گروه شدند؟ پس قرآن به تنهايي نميتواند اساس وحدت باشد.

پرسيد: آيا چيز ديگري مي‌تواند محور وحدت امت باشد.

گفتم: بر اساس رواياتي كه محدثان اهل سنت در كتاب‌هاي خود از رسول خدا ( صلي اللّه عليه و آله وسلم ) نقل نموده‌اند، به دست مي‌آيد كه جماعتي در تمسك به قرآن اهل نجات است كه براي خود امامي بشناسد.

«كسي كه از جماعت مسلمانان به اندازة يك وجب دور شود، طوق اسلام را از گردنش بيرون ساخته است، مگر آن‌كه بازگردد و كسي كه بميرد و



150



| شناسه مطلب: 78303