بخش 3
4 . میلاد پیامبر 5 . دوران کودکی پیامبر 6 . بازگشت به آغوش خانواده 7 . دوران جوانی
57 |
4
ـــــــــــــــــــــــــ
ميلاد پيامبر
ستاره اي بدرخشيد و ماه مجلس شد * * * دل رميده ما را انيس و مونس شد
هر فصلي از زندگاني مردان بزرگ ، قابل مطالعه و در خور دقّت است . گاهي شخصيت يك فرد ، به قدري بزرگ و گسترده مي باشد كه تمام فصول زندگاني او ، حتي دوره كودكي و شيرخوارگي وي نيز مورد توجه قرار مي گيرد . سراسر زندگي نوابغ زمان ، رهبران اجتماع ، پيشروان قافله تمدن ، معمولا جالب و داراي نكات حساس و شگفت آور مي باشد . دفترچه حيات آنان ، از روزي كه نطفه آنان در رحم مادران قرار مي گيرد ، تا روزي كه آخرين دقايق عمر آنها سپري مي گردد ؛ مملو از اسرار مي باشد .
قرآن ، دوران كودكي حضرت موسي را ، بسيار اسرارآميز تشريح مي كند و و مي گويد : « صدها طفل معصوم به منظور اينكه موسي متولد نشود ، به دستور حكومت وقت سر بريده شدند . ولي چون اراده الهي بر اين تعلق گرفته بود كه موسي پا به عرصه وجود بگذارد ؛ از اين لحاظ نه تنها دشمنان او نتوانستند آسيبي به او برسانند ، بلكه بزرگترين دشمن او « فرعون » مربّي و حامي وي گشت » . قرآن مي گويد : « ما به مادر موسي وحي كرديم كه فرزند خود را در ميان صندوقي بگذار ، و دست امواجِ آب او را به ساحل نجات مي رساند ، دشمن من و او از وي
58 |
حمايت مي كند ، محبت عميق او را در دل دشمن مي افكنم و مجدداً فرزند تو را به خودت باز مي گردانيم . »
« خواهر موسي ، به ديار فرعون رفت و گفت من زني را سراغ دارم كه مي تواند تربيت اين فرزند مورد علاقه شما را به عهده بگيرد ، از اين لحاظ ، مادرِ موسي از طرف حكومت وقت ، موظف شد كه از كودك مورد علاقه آنان سرپرستي كند » . ( 1 )
دوران بارداري و تولّد و پرورشِ حضرت مسيح ( عليه السلام ) شگفت انگيزتر از موسي بود . قرآن ، دورانِ نشو و نموّ مسيح را چنين تشريح مي كند :
« مريم » مادر مسيح ، از قوم خود كناره گرفت ، روح ( جبرئيل ) به صورت بشري متمثل شد ، و به وي نويد داد كه من مأمورم به تو فرزند پاكيزه اي ببخشم . « مريم » ، درشگفت ماند و گفت : كسي با من نزديكي نكرده و زن بدكار نيز نيستم . فرستاده ما گفت : اين كار براي خدا آسان است ؛ سرانجام به فرمان خدا ، نورِ مسيح ، در رحم مادر قرار گرفت ، و دردِ زايمان او را به سوي درخت خرما كشانيد ، او از وضع خود غمگين بود . دستور داديم كه درخت خرما را تكان بدهد تا رطبي تازه فرو ريزد ، فرزند او گام به جهان هستي گذارد و مريم با نوزاد خود به سوي قوم خود آمد . دهان مردم از تعجب باز مانده ، و سيل اعتراضات به سوي « مريم » سرازير شد . مريم دستور داشت كه به مردم برساند كه ، سؤالات خود را از همين كودك بپرسند . آنان گفتند : مگر طفل شيرخوار كه در گهواره آرميده است ، مي تواند سخن بگويد ؟ در اين هنگام عيسي لب به سخن گشود و گفت : « منم بنده خدا و داراي كتاب و در زمره پيامبران هستم » . ( 2 )
هر گاه پيروان قرآن و تورات و مسيح ، درباره ولادت اين دو پيامبر اولوالعزم به استواري مطالب ياد شده گواهي مي دهند ؛ در اين صورت نبايد درباره مطالب شگفت آوري كه پيرامونِ ميلاد مسعود پيامبر اسلام وارد شده است ، تعجب كنند و آنها را سطحي بگيرند . ما در لابلاي كتب تاريخي و حديث چنين مي خوانيم :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سوره طه / 41 ـ 43 .
2 . سوره مريم / 18 ـ 32 .
59 |
هنگام ولادت آن حضرت ، ايوانِ كسري شكافت و چند كنگره آن فرو ريخت و آتشِ آتشكده فارس خاموش شد ؛ درياچه ساوه خشك گرديد ؛ بتهاي بتخانه مكه سرنگون شد ؛ نوري از وجود آن حضرت ، به سوي آسمان بلند شد كه شعاع آن فرسنگها راه را روشن كرد ؛ انوشيروان و مؤبدان خواب وحشتناكي ديدند ؛ آن حضرت ختنه شده و ناف بريده به دنيا آمد و گفت : « ألله اكبرُ وَالحمدُللهِ كَثيراً سُبحانَ اللهِ بُكرَةًو أصيلا » .
همه اين مطالب ، در منابع اصيلِ تواريخ و جوامع حديث موجود است . ( 1 )
سال و ماه روز ولادت پيامبر
عموم سيره نويسان اتفاق دارند كه ، تولّد پيامبر گرامي در عام الفيل ، در سال 570 ميلادي بوده است . زيرا آن حضرت به طور قطع ، در سال 632 ميلادي درگذشته است ، و سن مبارك او 62 تا 63 بوده است . بنابراين ، ولادت او در حدود 570 ميلادي خواهد بود .
اكثرِ محدثان و مورخان بر اين قول اتفاق دارند كه تولد پيامبر ، در ماه « ربيع الاول » بوده ، ولي در روز تولد او اختلاف دارند . معروف ميان محدثان شيعه اينست كه آن حضرت ، در هفدهم ربيع الاول ، روز جمعه ، پس از طلوع فجر چشم به دنيا گشود ؛ و مشهور ميان اهل تسنن اينست كه ولادت آن حضرت ، در روز دوشنبه دوازدهم همان ماه اتفاق افتاده است . ( 2 )
مراسم نامگذاري پيامبر اسلام
روز هفتم فرارسيد . « عبدالمطلب » ، براي عرض سپاسگزاري به درگاه الهي گوسفندي كشت و گروهي را دعوت نمود و در آن جشن باشكوه ، كه از عموم قريش دعوت شده بود ؛ نام فرزند خود را « محمّد » گذارد . وقتي از او پرسيدند :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « تاريخ يعقوبي » ، ج 2/ 5 ، « بحارالانوار » ، ج 15/248 ، « سيره حلبي » ، ج 1/64 .
2 . مقريزي ، در « الامتاع » ، صفحه 3 ، همه اقوالي كه در روز و ماه و سال تولد آن حضرت وجود دارد ؛ آورده است ، مراجعه شود .
60 |
چرا نام فرزند خود را محمد انتخاب كرديد ، در صورتي كه اين نام در ميان اعراب كم سابقه است ؟ گفت : خواستم كه در آسمان و زمين ستوده باشد . در اين باره « حسان بن ثابت » شاعر رسولخدا چنين مي گويد :
فشق له من اسمه ليجله * * * فذوالعرش محمود وهذا محمد
آفريدگار ، نامي از اسم خود براي پيامبر خود مشتق نمود . از اين جهت ( خدا ) « محمود » ( پسنديده ) و پيامبر او « محمد » ( ستوده ) است و هر دو كلمه از يك مادّه مشتقند و يكي معني را مي رسانند . ( 1 )
قطعاً ، الهام غيبي در انتخاب اين نام بي دخالت نبوده است ، زيرا نام محمد ، اگر چه در ميان اعراب معروف بود ، ولي كمتر كسي تا آن زمان به آن نام ناميده شده بود . طبقِ آمار دقيقي كه بعضي از تاريخ نويسان بدست آورده اند ، تا آن روز فقط شانزده نفر به اين اسم نامگذاري شده بودند ، چنانكه شاعر در اين باره گويد :
أنّ الّذين سُمُوا باسمِ محمد * * * من قبلِ خيرِالناسِ ضِعفُ ثمان ( 2 )
كساني كه به نام محمد ، پيش از پيامبر اسلام نام گذاري شده بودند ، شانزده نفر بودند .
« احمد » يكي از نام هاي مشهور پيامبر اسلام بود
هر كس مختصر مطالعه اي در تاريخ زندگي رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) داشته باشد ؛ مي داند كه آن حضرت ، از دوران كودكي دو نام داشت و مردم او را با هر دو نام خطاب مي كردند . يكي « محمد » كه جد بزرگوارش « عبدالمطلب » براي او انتخاب كرده بود ، و ديگري « احمد » كه مادرش « آمنه » او را به آن ، ناميده بود . اين مطلب يكي از مسلمات تاريخ اسلام است و سيره نويسان اين مطلب را نقل كرده اند و مشروح اين مطلب را در سيره حلبي مي توانيد بخوانيد . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره حلبي » ، ج 1/93 .
2 . همان مدرك / 97 .
3 . « انسان العيون في سيرة الامين والمأمون » ، ج 1/93 ـ 100 » .
61 |
عموي گرامي وي ، « ابوطالب » ، كه پس از درگذشت « عبدالمطلب » ، كفالت و سرپرستي « محمد » به او واگذار شده بود ؛ با عشق و علاقه زائدالوصفي ، چهل و دو سال تمام ، پروانهوار به گرد شمع وجود وي گشت ، و از بذل جان و مال در حراست و حفاظت او دريغ ننمود . در اشعاري كه درباره برادرزاده خود سروده ، گاهي از او به نام « محمد » و گاهي به نام « احمد » اسم برده است و اين خود حاكي از آن است كه در آن زمان يكي از نامهاي معروف وي همان « احمد » بوده است .
دوران شيرخوارگي پيامبر
نوزاد قريش فقط سه روز از مادر خود شير خورد ، و پس از او ، دو زن ديگر به افتخار دايه گي پيامبر نائل شده اند :
1 ـ ثوبيه : كنيز ابولهب كه چهار ماه او را شير داد . عمل او ، تا آخرين لحظات مورد تقدير رسول خدا و همسر پاك او ( خديجه ) بود . وي قبلا حمزه ، عموي پيامبر را نيز شير داده بود . پس از بعثت ، پيامبر كسي را فرستاد تا او را از « ابولهب » بخرد . وي امتناع ورزيد ، اما تا آخر عمر از كمكهاي پيامبر بهره مند بود . هنگامي كه پيامبر اكرم ، از جنگ خيبر برمي گشت ، از مرگ او آگاه شد و آثار تأثر در چهره مباركش پديد آمد . از فرزند او سراغ گرفت تا در حقِّ او نيكي كند ، ولي خبر يافت كه او زودتر از مادر خود فوت كرده است . ( 1 )
2 ـ حليمه : دختر ابي ذؤيب كه از قبيله سعد بن بكر بن هوازن بوده است و فرزندان او عبارت بودند از : عبدالله ، انسيه ، شيماء ؛ آخرين فرزند او از پيامبر اكرم پرستاري نيز نموده است . رسم اشراف عرب اين بود كه فرزندان خود را به دايه ها مي سپردند ؛ و دايگان معمولا در بيرون شهرها زندگي مي كردند تا كودكان را در هواي صحرا پرورش دهند ، ور شد و نمو كامل ، و استخوان بندي آنها محكمتر شود ؛ و ضمناً از بيماري وباي شهر « مكه » كه خطر آن براي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « بحارالانوار » ، جلد 15/384 ، « مناقب » ، ابن شهر آشوب ، ج 1/119 .
62 |
نوزادان بيشتر بود مصون بمانند ؛ و زبان عربي را در يك منطقه دست نخورده فراگيرند . در اين قسمت دايگان قبيله « بني سعد » مشهور بودند . آنها در موقع معيّني به مكّه مي آمدند ، و هركدام نوزادي را گرفته همراه خود مي بردند . چهار ماه از تولد پيامبر اكرم گذشته بود كه دايگان قبيله بني سعد به مكّه آمدند و آنسال ، قحط ساليِ عجيبي بود ، از اين نظر به كمك اشراف بيش از حد نيازمند بودند .
برخي از تاريخ نويسان مي گويند : هيچ يك از دايه گان حاضر نشد به محمد شير دهد ، زيرا بيشتر طالب بودند كه اطفال غيريتيم را انتخاب كنند تا از كمكهاي پدران آنها بهره مند شوند ، و نوعاً از گرفتن طفل يتيم سر باز مي زدند . حتي حليمه اين بار از قبول او سر باز زد ولي چون بر اثر ضعف اندام ، هيچ كس طفل خود را به او نداد ؛ ناچار شد كه نوه عبدالمطلب را بپذيرد و با شوهر خود چنين گفت كه : برويم همين طفل يتيم را بگيريم و با دست خالي برنگرديم ، شايد لطف الهي شامل حال ما گردد . اتفاقاً حدس او صائب درآمد ، از آن لحظه كه آماده شد به « محمد » ، آن كودك يتيم ، خدمت كند ؛ الطاف الهي سراسر زندگي او را فراگرفت . ( 1 )
نخستين قسمت از اين تاريخ افسانه اي بيش نيست ، زيرا عظمت خاندان بني هاشم ؛ و شخصيت مردي مانند « عبدالمطلب » كه جود و احسان ، نيكوكاري و دستگيري او از افتادگان ، زبانزدِ خاص و عام بود ، سبب مي شد كه نه تنها دايگان سرباز نزنند بلكه مايه سر و دست شكستن دايگان درباره او مي گرديد . از اين جهت اين بخش از تاريخ افسانه اي بيش نيست .
علت اينكه او را به ديگر دايگان ندادند ، اين بود كه : نوزاد قريش پستان هيچ يك از زنان شيرده را نگرفت . سرانجام ، حليمه سعديه آمد پستان او را مكيد . در اين لحظه وجد و سرور خاندان عبدالمطلب را فراگرفت . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/162 ـ 163 .
2 . « بحار » ، ج 15/442 .
63 |
عبدالمطلب ، رو به حليمه كرد و گفت : از كدام قبيله اي ؟ گفت از : « بني سعد » . گفت : اسمت چيست ؟ جواب داد : « حليمه » . عبدالمطلب از اسم و نام قبيله او بسيار مسرور شد و گفت : آفرين آفرين ، دو خوي پسنديده و دو خصلت شايسته ، يكي سعادت و خوشبختي و ديگري حلم و بردباري . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بخ بخ سعد وحلم . خصلتان فيهما خيرالدهر و عز الابد يا حليمه ـ « سيره حلبي » ، ج 1/106 .
65 |
5
ـــــــــــــــــــــــــ
دوران كودكي پيامبر
صفحات تاريخ گواهي مي دهد كه : زندگاني رهبر عاليقدر مسلمانان ، از آغاز كودكي تا روزي كه براي پيامبري برگزيده شد ؛ متضمن يك سلسله حوادث شگفت انگيز است و تمام اين حوادثِ شگفت انگيز ، جنبه كرامت داشته و همگي گواهي مي دهند كه حيات و سرگذشت رسول گرامي يك زندگاني عادي نبوده است .
1 ـ تاريخ نويسان ، از قول « حليمه » چنين نقل مي كنند كه او مي گويد : آنگاه كه من پرورش نوزاد « آمنه » را متكفل شدم ؛ در حضور مادر او ، خواستم او را شير دهم . پستان چب خود را كه داراي شير بود در دهان او نهادم ؛ ولي كودك به پستان راست من بيشتر متمايل بود . اما من از روزي كه بچه دار شده بودم ، شيري در پستان راست خود نديده بودم . اصرار نوزاد ، مرا بر آن داشت كه پستان راستِ بي شير خود را در دهان او بگذارم . هماندم كه كودك ، شروع به مكيدن كرد ، رگهاي خشك آن پر از شير شد و اين پيش آمد موجب تعجب همه حضار گرديد . ( 1 )
2 ـ باز او مي گويد : از روزي كه « محمد » را به خانه خود بردم ؛ روزبروز خير و بركت در خانه ام بيشتر شد ، و دارائي و گله ام فزونتر گرديد . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « بحار » ، ج 15/345 .
2 . « مناقب ابن شهر آشوب » ، ج 1/24 .
66 |
ما در قرآن ، نظائر اين جريان را درباره مريم ( مادر عيسي ) مي خوانيم : مثلا مي فرمايد : وقتي وضع حمل مريم فرا رسيد ، به درختي پناه برد و از ( شدت درد و تنهائي و وحشت از اتهام ) از خدا تمناي مرگ كرد . در اين موقع صدائي شنيد : « غمناك مباش ، پروردگار تو چشمه آبي زير پاي تو قرار داده و درخت ( خشكيده ) خرما را تكان ده ، خرماي تازه بر تو مي ريزد » . ( 1 )
اگر چه ميان مريم و حليمه ، از نظر مقام و ملكات فاضله ، فاصله زياد است . ولي اگر لياقت و آراستگي خود « مريم » ، موجب اين لطف الهي شده ؛ اينجا هم ممكن است مقام و منزلتي كه اين نوزاد در درگاه خدا دارد ، سبب شود كه خدمتكار آن حضرت مشمول لطف الهي گردد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . لا تَحزَني جَعَل ربُّك تَحتَك سَرِيّا و هُزّي ألَيك بِجِذع النَّخلَةِ تُساقِط عَليك رُطباً جنِياً ـ سوره مريم ، آيه هاي 24 ـ 25 .
67 |
6
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بازگشت به آغوش خانواده
دايه مهربان محمد ، پنج سال از وي محافظت كرد ، و در تربيت و پرورش او كوشيد . در طيّ اين مدت زبان عربي فصيح را آموخت ، كه بعدها حضرتش به اين افتخار مي كرد . سپس « حليمه » او را به مكه آورد ، و مدتي نيز آغوش گرم مادر را ديد ، و تحت سرپرستي جدّ بزرگوار خود قرار گرفت ؛ و يگانه مايه تسلي بازماندگان « عبدالله » ، همان فرزندي بود كه از او به يادگار مانده بود . ( 1 )
سفري به « يثرب » و مرگ مادر
از روزي كه نوعروس عبدالمطلب ( آمنه ) ، شوهر جوان و ارجمند خود را از دست داده بود ؛ پيوسته مترصد فرصت بود كه به « يثرب » برود و آرامگاه شوهر خود را از نزديك زيارت كند ، و در ضمن ، از خويشان خود در يثرب ، ديداري به عمل آورد .
با خود فكر كرد كه فرصت مناسبي به دست آمده ، و فرزند گرامي او بزرگ شده است و مي تواند در اين راه شريك غم او گردد . آنان با « اُمّ اَيمَن » ، بار سفر بستند و راه يثرب را پيش گرفتند و يكماه تمام در آنجا ماندند . اين سفر براي نوزاد قريش ، با تألمات روحي توأم بود . زيرا براي نخستين بار ديدگان او به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/167 .
68 |
خانه اي افتاد كه پدرش در آن جان داده و به خاك سپرده شده بود ( 1 ) و طبعاً مادر او تا آن روز چيزهائي از پدر وي براي او نقل كرده بود .
هنوز موجي از غم و اندوه در روح او حكمفرما بود كه ناگهان ، حادثه جانگداز ديگري پيش آمد ، و امواجي ديگر از حزن و اندوه به وجود آورد . زيرا موقع مراجعت به مكّه ، مادر عزيز خود را در ميان راه ، در محلّي به نام « أبواء » از دست داد . ( 2 ) اين حادثه محمد ( صلّي الله عليه وآله ) را بيش از پيش ، در ميان خويشاوندان عزيز و گرامي گردانيد ، و يگانه گلي كه از اين گلستان باقي مانده بود ، فزون از حد مورد علاقه عبدالمطلب قرار گرفت . از اين جهت او را از تمام فرزندان خود بيشتر دوست مي داشت و بر همه مقدم مي شمرد .
در اطراف كعبه ، براي فرمانرواي قريش ( عبدالمطلب ) بساطي پهن مي كردند . سران قريش و فرزندان او در كنار بساط حلقه مي زدند ، هر موقع چشم او به يادگار « عبدالله » مي افتاد ، دستور مي داد كه راه را باز كنند تا يگانه بازمانده عبدالله را روي بساطي كه نشسته است بنشاند . ( 3 )
قرآن مجيد ، دوره يتيمي پيامبر را در سوره « الضحي » يادآور مي شود و مي گويد : { أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوَي } ؛ ( 4 ) « مگر تو را يتيم نيافت و پناه نداد ؟ »
حكمت يتيم گشتن نوزاد « قريش » ، براي ما چندان روشن نيست . همين قدر مي دانيم سيل خروشان حوادث بي حكمت نيست ، ولي با اين وضع مي توان حدس زد كه خدا خواست رهبر جهانيان ، پيشواي بشر ، پيش از آنكه زمام امور را به دست بگيرد و رهبري خود را آغاز كند ، شيريني و تلخي روزگار را بچشد ، و در نشيب و فراز زندگي قرار گيرد ؛ تا روحي بزرگ و رواني بردبار و شكيبا پيدا كند ، و تجربياتي از سختيها بيندوزد ، و خود را براي مواجهه با يك سلسله از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . خانه اي كه قبر حضرت عبدالله در آن قرار داشت ، تا چندي پيش و قبل از توسعه فلكه « مسجدالنبي » محفوظ بود ولي اخيراً به بهانه توسعه فلكه ، خانه ويران گرديد و آثار قبر از بين رفت .
2 . « سيره حلبي » ، ج 1/125 .
3 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/168 .
4 . سوره الضحي / 6 .
69 |
شدائد ، سختيها ، محروميتها و دربدريها ، آماده سازد .
خداي او خواست طاعتِ كسي بر گردن او نباشد ؛ و از نخستين روزهاي زندگي حرّ و آزاد بار آيد ، و مانند مردان خودساخته موجبات پيشرفت و ترقي و تعالي خود را به دست خويش فراهم سازد ، تا روشن گردد كه نبوغ ، نبوغ بشري نيست ، و پدر و مادر در سرنوشت او دخالتي نداشتند و عظمت و بزرگي او از منبع وحي سرچشمه گرفته است .
مرگ عبدالمطلب
حوادث جانگداز جهان ، پيوسته در مسير زندگاني انسان خودنمائي مي كنند . و مانند امواج كوه پيكرِ دريا ، يكي پس از ديگري سر برداشته و كشتي زندگي او را مورد هدف قرار مي دهند ، و ضربات شكننده خود را بر روح و روان آدميزاد وارد مي سازند .
هنوز امواجي از اندوه ، در دل پيامبر حكومت مي كرد ، كه براي بار سوم ، با مصيبت بزرگتري مواجه گرديد . هنوز هشت بهار بيشتر از عمر او نگذشته بود ، كه سرپرست و جدّ بزرگوار خود ( عبدالمطلب ) را از دست داد . مرگ « عبدالمطلب » آن چنان روح وي را فشرد كه در روز مرگ او ، تا لب قبر اشك ريخت ، و هيچ گاه او را فراموش نمي كرد . ( 1 )
سرپرستي ابوطالب
درباره شخصيت و عظمت ابوطالب سخناني در بخش مخصوصي ( 2 ) خواهيم گفت ؛ و اسلام و ايمان او را نسبت به پيامبر گرامي ، با مدارك صحيح اثبات خواهيم نمود ، ولي اكنون مناسب است كه برخي از حوادث مربوط به دوران سرپرستي « ابوطالب » را بيان كنيم .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . يعقوبي در تاريخ خود ج 2 ص 7 ـ 8 پيرامون سيره « عبدالمطلب » و اينكه او يك فرد « خداپرست » بود نه بت پرست ، سخن گفته و يادآور شده است كه بسياري از دستورهاي او در اسلام امضاء شده است .
2 . حوادث سال دهم بعثت .
70 |
ابوطالب ، روي عللي با افتخار ، سرپرستي پيامبر را بر عهده گرفت . زيرا ابوطالب با عبدالله ، پدر « محمد » ، از يك مادر بودند ( 1 ) ، و شخصيتي بود معروف به سخاوت و نيكوكاري . از اين لحاظ ، « عبدالمطلب » او را براي نگاهداريِ نوه ارجمند خود برگزيد . سطور طلائي تاريخ ، شاهد خدمات گرانبهاي او است كه تدريجاً گفته خواهد شد .
سفري به سوي شام
بازرگانان « قريش » ، طبق معمول ، هر سال يكبار به سوي شام مي رفتند . « ابوطالب » تصميم گرفته بود كه در سفر سالانه « قريش » شركت كند ؛ و مشكل برادرزاده خود را كه آني او را از خود جدا نمي كرد ، چنين حل كرد كه او را در « مكه » بگذارد و عده اي را براي حفاظت او بگمارد ، ولي موقع حركت كاروان ، اشك در چشمان محمد ( صلّي الله عليه وآله ) حلقه زد ، و جدائي سرپرست خود را سخت شمرد . سيماي غمگين محمد ، طوفاني از احساسات در دل ابوطالب پديد آورد ؛ به گونه اي كه ناچار شد ، تن به مشقت بدهد ، و محمد ( صلّي الله عليه وآله ) را همراه خود ببرد . ( 2 )
مسافرت پيامبر در سن دوازده سالگي ، از سفرهاي شيرين او به شمار مي رود زيرا در اين سفر ، از « مدين » و « وادي القري » و « ديار ثمود » ، عبور كرد و از مناظر زيباي طبيعي سرزمين شام ديدن به عمل آورد . هنوز كاروان « قريش » ، به مقصد نرسيده بود كه در نقطه اي به نام « بصري » ، جرياني پيش آمد و تا حدي برنامه مسافرت ابوطالب را دگرگون ساخت . اينك تفصيل آن جريان .
ساليان درازي بود كه راهبي مسيحي ، به نام « بَحِيرا » ، در سرزمين بُصري در صومعه مخصوص خود مشغول عبادت و مورد احترام مسيحيان آن حدود بود . كاروانهاي تجارتي ، در مسير خود در آن نقطه توقف مي كردند و براي تبرّك به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/179 .
2 . ابوطالب در اشعار خود سرگذشت اين سفر را نقل كرده است به تاريخ ابن عساكر ج 1 ص 269 ـ 272 و ديوان ابوطالب ص 33 ـ 35 مراجعه بفرماييد .
71 |
حضور او مي رسيدند . از حسنِ تصادف ، « بحيراء » با كاروان بازرگاني « قريش » روبرو گرديد . چشم او به برادرزاده « ابوطالب » افتاد و توجه او را جلب كرد . نگاههاي مرموز و عميق او نشانه رازي بود كه در دل او نهفته بود ؛ دقايقي خيره خيره به او نگاه كرد . يك مرتبه مُهر خاموشي را شكست و گفت : اين طفل متعلق به كدام يك از شماها است ؟ گروهي از جمعيت رو به عموي او كردند و گفتند : متعلق به ابوطالب است . ابوطالب گفت او برادرزاده من است . « بحيراء » گفت : اين طفل آينده درخشاني دارد ، اين همان پيامبر موعود است كه كتابهاي آسماني از نبوت جهاني و حكومت گسترده او خبر داده اند . اين همان پيامبريست كه من نام او و نام پدر و فاميل او را در كتابهاي ديني خوانده ام و مي دانم از كجا طلوع مي كند و به چه نحو آئين او در جهان گسترش پيدا مي نمايد . ولي بر شما لازم است كه او را از چشمِ يهود پنهان سازيد ، زيرا اگر آنان بفهمند او را مي كشند . ( 1 )
بيشتر تاريخ نويسان برآنند كه برادرزاده « ابوطالب » از آن نقطه ( بصري ) تجاوز نكرد ، ولي روشن نيست كه آيا عموي محمد او را همراه كسي به مكه فرستاد ؟ ( و اين مطلب بسيار بعيد به نظر مي رسد كه ابوطالب پس از شنيدن سخنان راهب ، او را از خود جدا كند ) ، يا اينكه خود او همراه برادرزاده راه مكه را پيش گرفت و از ادامه سفر منصرف گشت . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ طبري ج 1 / 33 ـ 34 و ابن هشام در سيره ج 1/180 ـ 183 ، جريان را مبسوط تر و گسترده تر از اين نقل كرده است ولي فشرده آن همانست كه نقل كرديم .
2 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/194 .
73 |
7
ـــــــــــــــــــــــــ
دوران جواني
رهبران جامعه بايد بردبار و صابر ، نيرومند و قوي و شجاع و دلاور و نترس و قويدل و داراي روحي بزرگ باشند .
مردان بزدل و ترسو ؛ زبون و ضعيف النفس ؛ بي اراده و سست ، چگونه مي توانند اجتماع را از راههاي پر پيچ و خم عبور دهند ؟ چطور مي توانند در برابر دشمن مقاومت كنند ، و موجوديت و شخصيت خود را از دستبرد اين و آن حفظ نمايند ؟
عظمت و بزرگي روح زمامدار ، و قدرت و نيروي جسمي و رواني او تأثير عجيبي در پيروان خود دارد . وقتي امير مؤمنان ، يكي از صميمي ترين ياران خود را به حكومت مصر انتخاب نمود ؛ نامه اي به مردم ستمديده كشور مصر ، كه از مظالم حكومت وقت به ستوه آمده بودند ، نوشت . در آن نامه ، فرماندار خود را به دلاوري و شجاعت روحي توصيف نمود . اينك فرازي چند ، از آن نامه كه شرايط واقعي يك زمامدار را بيان مي كند :
« . . . يكي از بندگان خدا را به سوي شما فرستادم كه در روزهاي ترس ، به خواب نمي رود و از دشمنان در اوقات بيم و هراس سر باز نمي زند . بر بدكاران از آتشِ سوزان سخت تر است و او « مالك بن حارث » از قبيله مذحج است . سخن او را بشنويد و امر و فرمان او را اجراء كنيد ؛ زيرا او شمشيري است از
74 |
شمشيرهاي خدا كه تيزي آن كند نمي شود ، و ضربت آن بي اثر نمي گردد » . ( 1 )
قدرت روحي پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله )
در جبين عزيزِ « قريش » ، از دوران كودكي و جواني ، آثار قدرت و شجاعت ، صلابت و نيرومندي نمايان بود . وي در سن پانزده سالگي ، در يكي از جنگهاي قريش با طائفه « هوازن » كه آن را « حرب فجار » مي نامند ، شركت داشت . كار او در جبهه رزم ، اين بود كه تير به عموهاي خود مي رساند . ابن هشام در سيره خود ( 2 ) ، اين جمله را از آن حضرت نقل مي فرمايد كه حضرتش فرمود : « كُنتُ أُنبِّل ؟ ؟ ؟ علي أعمامِي » ؛ « به عموهايم تير مي دادم تا پرتاب كنند . »
شركت او در اين جنگ ، آنهم با اين سن و سال ، ما را به شجاعت آن حضرت رهبري مي كند و روشن مي شود كه چرا امير مؤمنان درباره پيامبر مي فرمايد : « هر موقع ، كار در جبهه جنگ ، عرصه بر ما ( سربازان اسلام ) سخت و دشوار مي شد ، به پيامبر پناه مي برديم و كسي از ما به دشمن از او نزديكتر نبود . » ( 3 )
ما به خواست خدا ، در بخش جهاد مسلمانان با مشركان ، به اصول تعليمات نظامي اشاره خواهيم كرد ، و طرز مبارزه آنان را كه همگي به دستور آن حضرت صورت مي گرفت ؛ بيان خواهيم كرد ، و اين خود يكي از بحثهاي شيرين تاريخ اسلام است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . أمّا بَعدُ بَعَثتُ أليكُم عَبداً مِن عِباداللهِ لايَنامُ أيّامَ الخَوفِ ، ولايَكُلُ عَنِ الاعداءِ ساعاتِ الروع . أشَدَّ علي الفُجّارِ مِن حَريقُ النّارِ ، و هُوَ مالِك بنُ الحارثِ أخُوا مَذحَج ، فاسمَعوا لَهُ و أطيعُوا أمرَهُ فيما طابَقَ الحقَّ ، فَانِّهُ سيف مِن سُيوف اللهِ لا كَليلُ الظَّبَةِ و لا نَابِي الضَّريبة . « نهج البلاغه عبده » ، ج 3/92 .
2 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/186 ابن اثير در « النهايه » پس از نقل حديث و ضبط « اُنَبّل » با تشديد مي گويد : أذا ناوَلتَه النبلِ يَرمي ، به ماده « نبل » مراجعه شود .
3 . كُنّا أذا أحمَرَّ البأس أتَّقَينا بِرَسول الله « ص » ، فَلَم يَكُن أحَدُ مِنّا أقرَبُ ألي العَدُوَّ مِنهُ . « نهج البلاغه عبده » ، ج 3/214 .