بخش 7

14 . محاصره اقتصادی 15 . مرگ ابوطالب 16 . معراج


147


14

ــــــــــــــــــــــــــــ

محاصره اقتصادي

وسيله آسان براي كوبيدن اقليتهاي جامعه ، همان مبارزه منفي است كه شالوده آن را ، اصل اتفاق و اتحاد اكثريت تشكيل مي دهد .

مبارزه مثبت ، به وسائل گوناگوني نياز دارد ؛ زيرا بايد گروهي رزمنده دست به سلاح روز بزنند ، و با دادن تلفات جاني و مالي ، و هموار ساختن صدها پستي و بلندي به سوي مقصد پيش روند . ناگفته پيداست كه نوع مبارزه با صدها رنج و بلا ، همراه است و زمامداران خردمند ، پس از اتخاذ تدابير لازم و آمادگي كامل ، دست به چنين مبارزه اي مي زنند ؛ و تا كارد به استخوان نرسد ، و چاره منحصر به جنگ نگردد چنين برنامه اي را اجراء نمي كنند .

ولي مبارزه منفي ، در گرو اين گونه مطالب نيست . فقط يك عامل نياز دارد و آن اتفاق و اتحاد اكثريت است .

يعني گروهي كه هدف و ايده دارند ، از صميم دل ، با يكديگر ، هم پيمان و هم سوگند متحد مي شوند ، كه همه گونه روابط خود را با اقليت مخالف قطع كنند . خريد و فروش با آنها تحريم نمايند ، ارتباط زناشوئي موقوف شود ، و در كارهاي اجتماعي ، آنها را دخالت ندهند و نيز در امور شخصي با آنان همكاري ننمايند . در چنين هنگام ، زمين با آن پهناوري براي اقليت ، بسان يك زندان كوچك و تنگي مي گردد ك هر آني فشار آن ، آنها را به نابودي تهديد مي نمايد .

اقليت مخالف در چنين گيرودار ، گاهي تسليم مي شوند و از نيمه راه برگشته


148


و فرمانبردار اراده اكثريت مي گردند .

ولي دسته اي كه شالوده مخالف آنان را ، ايمان به هدف تشكيل مي دهد ، هرگز با اين بادها نمي لرزند ؛ فشار محاصره ريشه ايمان آنها را محكمتر مي سازد و ضربات دشمن را با سپر صبر و شكيبائي پاسخ مي دهند .

صفحات تاريخ بشريت ، گواهي مي دهد كه نيرومندترين عامل براي استقامت و پايداري اقليتها در برابر اراده اكثريت ؛ همان نيروي ايمان و اعتقاد است كه گاهي با ريختن آخرين قطره خون ، نقش پايداري را ايفاء مي كنند . ما براي اين گفتار ، صدها گواه و شاهد در اختيار داريم .

اعلاميه « قريش »

سران قريش ، از نفوذ پيشرفت حيرت انگيز آئين يكتاپرستي ، سخت ناراحت بودند و در فكر چاره و راه حلي بودند . اسلام آوردنِ امثال « حمزه » ، و تمايل جوانان روشن دل « قريش » ، و آزادي عملي كه در كشور « حبشه » نصيب مسلمانان شده بود ؛ بر حيرت و سرگرداني حكومت وقت افزوده بود ، و از اين كه از نقشه هاي خود بهره اي نمي برند ، سخت متأثر بودند . از اين جهت ، به فكر نقشه ديگري افتاده و خواستند ، بوسيله « محاصره اقتصادي » ، كه نتيجه آن بريدن رگهاي حياتي مسلمانان بود ، از نفوذ و پخش اسلام بكاهند ؛ و پايه گذار و هواداران آئين خداپرستي را در ميان اين حصار ، خفه سازند .

بنابراين ، سران قريش عهدنامه اي ، به خط « منصور بن عكرمه » و امضاي هيئت عالي قريش نوشتند ، و در داخل كعبه آويزان كردند و سوگند ياد نمودند كه ملت قريش ، تا دم مرگ طبق مواد زير رفتار كنند :

1 ـ همه گونه خريد و فروش با هواداران « محمد » تحريم مي شود .

2 ـ ارتباط و معاشرت با آنان اكيداً ممنوع مي گردد .

3 ـ كسي حق ندارد با مسلمانان ارتباط زناشوئي برقرار كند .

4 ـ در تمام پيش آمدها بايد از مخالفان « محمد » طرفداري كرد .

متن پيمان با مواد ياد شده ، به امضاء تمام متنفذان « قريش » جز « مُطعِم بن


149


عدي » رسيد و با شدت هر چه تمامتر به مورد اجرا گذارده شد . يگانه حامي پيامبر ، « ابوطالب » ، از عموم خويشاوندان ( فرزندان هاشم و مطلب ) دعوتي به عمل آورد ، و ياري پيامبر را بر دوش آنها گذارد ؛ و دستور داد كه عموم « فاميل » ، از محيط « مكه » به دره اي كه در ميان كوههاي مكه قرار داشت ، و به « شعب ابي طالب » معروف بود و داراي خانه هاي محقر ، و سايبانهاي مختصري بود ، منتقل شوند و در آنجا سكني گزينند و از محيط زندگي مشركان دور باشند . همچنين ، براي جلوگيري از حمله هاي ناگهاني « قريش » ، در نقاط مرتفع افرادي را براي ديده باني گماشت تا آنها را از هرگونه پيش آمد ، باخبر سازند . ( 1 )

اين محاصره سه سال تمام طول كشيد ، فشار و سختگيري به حد عجيبي رسيد . ناله جگرخراش فرزندان « بني هاشم » به گوش سنگدلان « مكه » مي رسيد ؛ ولي در دل آنها چندان تأثير نمي كرد . جوانان و مردان ، با خوردن يك دانه خرما در شبانه روز زندگي مي كردند . گاهي يك دانه خرما را دو نيم مي كردند . در تمام اين سه سال ، فقط در ماههاي حرام ( كه امنيت كامل در سرتاسر شبه جزيره حكم فرما بود ) بني هاشم از شعب بيرون آمده و به داد و ستد مختصري اشتغال ميورزيدند سپس به داخل دره رهسپار مي شدند . پيامبر گرامي نيز ، فقط در همين ماهها توفيق نشر و پخش آئين خود را داشت . ايادي و عمال سران قريش ، در همين ماهها وسيله آزار و فشار اقتصادي آنها را به گونه اي فراهم مي آوردند . زيرا غالباً بر سر بساطها و فروشگاهها حاضر مي شدند ، و هر موقع مسلمانها مي خواستند كه چيزي را بخرند ، فوراً به قيمت گرانتري آن را مي خريدند و از اين راه قدرت خريد را از مسلمانان سلب مي نمودند .

در اين ميان ، « ابولهب » پافشاري بيشتري مي كرد . او در ميان بازار فرياد مي كشيد و مي گفت : مردم ! قيمت اجناس را بالا ببريد ، تا از پيروان محمد قوه خريد را سلب كنيد و براي تثبيت قيمت ، اجناس را گرانتر خريداري مي كرد . از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/350 ، « تاريخ طبري » ، ج 2/78 ، اين پيمان در شب اول سال هفتم « بعثت » بسته شد . وقتي « ابوطالب » از پيمان محاصره اقتصادي قريش آگاه شد ، قصيده اي سرود كه نخستين بيت آن اين است :

الم تعلموا انا وَجدنا مُحمداً نبيّاً كموسي حُظَّ في اول الكُتبِ



150


اين جهت هميشه عقربه ارزش در يك افق بالاتري گردش مي كرد .

وضع رقت بار بني هاشم در شعب

فشار گرسنگي به حدي رسيده بود كه « سعد وقاص » مي گويد : شبي از ميان دره بيرون آمدم ، در حالي كه نزديك بود تمام قوا را از دست بدهم . ناگهان پوست خشكيده شتري را ديدم ، آن را برداشتم و شستم و سوزاندم ، و كوبيدم ، و بعد با آب مختصري خميري كرده و از اين طريق سه روز بسر بردم !

جاسوسان « قريش » ، در تمام راه مراقب بودند كه مبادا كسي خوارباري به « شعب ابي طالب » ببرد ؛ ولي با اين كنترل كامل ، گاه بيگاهي ، « حكيم بن حزام » ، برادرزاده « خديجه » و « ابوالعاص بن ربيع » و « هشام بن عمر » ، نيمه شبها مقداري گندم و خرما بر شتري حمل كرده و تا نزديكي « شعب » مي آوردند . سپس افسار آن را دور گردنش مي پيچيدند و رها مي كردند ، و گاهي همين مساعدت موجب گرفتاري آنها مي گرديد . روزي « ابوجهل » ديد ، حكيم مقداري خواربار بر شتري حمل كرده و راه درّه را پيش گرفته است . وي سخت بر او برآشفت ، و گفت بايد تو را پيش قريش ببرم و رسوا كنم . كشمكش آنها به طول انجاميد . « ابوالبختري » كه از دشمنان اسلام بود ، عمل « ابوجهل » را تقبيح كرد ، و گفت وي غذا را براي عمه خود « خديجه » مي برد ؛ تو حقِّ ممانعت نداري ، حتي اكتفاء به اين جمله نكرد ، و ابوجهل را لگدمال نمود .

شدتِ عمل « قريش » ، در اجراء عهدنامه ، ذره اي از صبر و بردباري مسلمانان نكاست . سرانجام ، ناله جانگداز فرزندان و كودكان و وضع رقّت بار عموم مسلمانان گروهي را تحت تأثير قرار داد ، و از امضاء عهدنامه سخت پشيمان شدند ، و به فكر حل قضيه افتادند .

روزي « هشام بن عمر » ، پيش « زهير بن ابي اُميّه » كه نوه دختري عبدالمطلب بود ، رفت و چنين گفت : آيا سزاوار است كه تو غذا بخوري ، و بهترين لباسها را بپوشي ؛ اما خويشاوندان تو برهنه و گرسنه بسر ببرند ؟ به خدا سوگند ، هرگاه تو درباره خويشاوندان « ابوجهل » چنين تصميمي مي گرفتي ، و او


151


را براي اجراء آن دعوت مي نمودي ، هرگز تسليم تو نمي گشت . « زهير » گفت : من يكه و تنها نمي توانم ، تصميم قريش را بشكنم ؛ ولي هر گاه كسي با من همراه باشد ، من عهدنامه را پاره مي كنم . « هشام » گفت : من با تو همراهم . وي گفت : شخص سومي را با ما همراه ساز . وي برخاست و به سراغ « مُطعِم بن عدي » رفت و گفت هرگز تصور نمي كنم تو راضي شوي دو گروه ( بني هاشم ـ بني المطلب ) از فرزندان « عبدمناف » كه تو نيز افتخار انتساب به آن خانواده را داري ؛ جام مرگ بنوشند ! گفت : چه كنم از يك فرد كاري ساخته نيست . وي پاسخ داد : دو نفر ديگر هم با تو همراه است و آن دو نفر عبارتند از : من و زهير . « مُطعم » پاسخ داد كه : بايد كسان ديگري نيز با ما همكاري كنند . از اين نظر ، هشام جريان را به ترتيبي كه با « مطعم » درميان گذارده بود ، با « ابي البختري » و « زمعه » در ميان نهاد و آنها را براي همكاري دعوت نمود و قرار گذاردند كه همگي بامدادان در مسجد حاضر گردند .

جلسه قريش ، با شركت زهير و گروهي از همرازان او منعقد گرديد . وي مُهر خاموشي را شكست و گفت : امروز ، قريش بايد اين لكّه ننگين را از دامن خود پاك گرداند . بايد امروز اين نامه ظالمانه پاره گردد ؛ زيرا وضع جگرخراشِ فرزندان هاشم همه را ناراحت كرده است .

« ابوجهل » در آن ميان گفت : اين مطلب هرگز عملي نيست و پيمان « قريش » محترم است . از آن طرف زمعه به ياري زهير برخاست و گفت : بايد پاره شود و ما از آغاز راضي نبوديم . از گوشه ديگر ، عده اي نيز كه خود خواهانِ شكسته شدن اين پيمان بودند ، سخنان زهير را تأييد كردند . ابوجهل احساس كرد كه مطلب جدّي است و قبلا توطئه اي شده است ، و اين گروه در غياب او تصميم قاطع گرفته اند . از اينرو ، كوتاه آمد ، و ساكت نشست . مطعم فوراً از فرصت استفاده نموده و به حلِّ « صحيفه » ( نامه اي كه پيمان در آن نوشته بود ) رفت تا آن را پاره كند ، ديد موريانه ورقه را خورده ، وفقط از آن كلمه « بِاسمِك اللّهُمِّ » كه قريش نامه هاي خود را با آن آغاز مي نمودند ، باقي مانده است . ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/374 ؛ « تاريخ طبري » ، ج 2/79 .



152


ابوطالب ، آن روز جريان را از نزديك مي ديد و منتظر ختم جريان بود . وي ، پس از آنكه كار يكسره گرديد ، جريان را حضور برادرزاده خود معروض داشت و با تصميم و مشورت ابوطالب ، گروه پناهنده به شعب ، بار ديگر به منازل خود بازگشتند .

برخي مي نويسند : پيامبر و ابوطالب و خديجه ، در اين مدت محاصره تمام دارائي خود را از دست داده بودند . ناگهان پيك وحي نازل گرديد و گزارش داد : موريانه تمام آن پيمان را كه قريش نوشته و مهر كرده بودند ، خورده است ؛ جز جمله نخست آن : « بسمك اللهم » كه برجاي خود باقي است . رسول گرامي « ابوطالب » را از اين امر آگاه ساخت و هر دو نفر با گروهي از « شعب » بيرون مي آمدند و در كنار كعبه نشستند . در اين موقع دور « ابوطالب » را گرفتند و به او گفتند : آيا وقت آن نرسيده است كه خويشاوندي خود را با ما يادآوري و از حمايت برادرزاده ات دست برداري ؟ !

ابوطالب رو به آنان كرد و گفت : عهدنامه را بياوريد . آنها عهدنامه را آوردند ، در حالي كه مهرها بر آن باقي بود . ابوطالب گفت : آيا اين همان عهدنامه هست كه همگي نوشته ايد ؟ گفتند : آري . گفت : آيا كسي به آن دست زده است ؟ گفتند : نه . گفت : برادرزاده من از طرف پروردگار خويش خبري دريافت كرده است ؛ اگر سخن او راست باشد از كار خود دست برمي داريد ؟ گفتند : آري . گفت : اگر سخن او دروغ باشد من نيز او را تحويل شما مي دهم تا او را بكشيد . قريش به تصديق ابوطالب برخاسته و گفتند : از در انصاف وارد شده اي . گفت : برادرزاده من مي گويد : موريانه ، عهدنامه را خورده است . آنگاه مُهرِ عهدنامه را شكستند ، ديدند موريانه همه را جز نام خدا خورده است . اين كار نه تنها مايه هدايت آنان نگشت . بلكه سبب شد كه بر عناد خود بيفزايند و سرانجام بني هاشم به شعب بازگردند . ( 1 ) تا مدتي كه محاصره باقي بود و به وسيله « هشام » نقض نشده بود ، در آنجا بمانند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « تاريخ يعقوبي » ، ج 2/19 ـ « تاريخ كامل » ، ج 2/61 ـ « طبقات ابن سعد » ، ج 1/208 ، 210 .


153


پس از نقض ، پيمان ، ابوطالب اشعاري در تمجيد اين عمل ( پيمان بي مهري ) سرود كه همه را ابن هشام در سيره خود آورده است . ( 1 )

اينها نمونه هايي از واكنش هاي ظالمانه قريش ، در برابر دعوت رسول گرامي بود . البته هرگز نمي توان به صورت قطعي ادّعا كرد كه اين واكنش ها به همين ترتيب صورت گرفته است كه ما در اين جا نگاشته ايم . ولي از مراجعه به تاريخ مي توان چنين ترتيبي را به دست آورد ، بالاخص كه يادآور شديم مسأله پايان يافتن محاصره اقتصادي در نيمه رجب سال دهم بعثت اتفاق افتاد .

البته آزار و اذيت قريش و عكس العمل هاي آنان ، منحصر به آنچه كه در اينجا يادآور شديم نيست . بلكه آنان در برابر اين نهضت عظيم آسماني ، ترفندهاي ديگري داشتند كه از جمله براي خرد كردن شخصيت پيامبر او را « ابتر » مي خواندند و عاص بن وائل سهمي هر موقع نام پيامبر به ميان مي آمد فوراً مي گفت : از او دست برداريد ، او مردي است عقيم و اگر بميرد ، دعوت او خاموش خواهد شد . در اين موقع سوره « الكوثر » نازل شد و گزارش داد كه خدا ، رسول گرامي را از نسل كثيري برخوردار خواهد كرد . ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/374 الي 380 .

2 . فخر رازي در تفسير خود مي نويسد : اين خبر غيبي آن چنان راست و پابرجا بوده و مي باشد كه هم اكنون فرزندان زهرا در همه جهان منتشرند ، با اينكه گروهي از آنان در حادثه هاي مختلف كشته و قرباني شده اند ؛ مع الوصف فرزندان پيامبر از دخت گرامي اش زهرا « س » همه نقاط جهان را فراگرفته است ـ « مفاتيح الغيب » ، 30 ، تفسير سوره كوثر .


155


15

ــــــــــــــــــــــــــــ

مرگ ابوطالب

محاصره اقتصادي قريش ، با نقشه گروهي از نيك انديشان آنان ، درهم شكست . پيامبر و هواداران وي پس از سه سال تبعيد و رنج ، از « شعب ابي طالب » بيرون آمده و راه خانه هاي خود را در پيش گرفتند . خريد و فروش با مسلمانان آزاد گرديد ، و مي رفت كه وضع مسلمانان سر و ساماني پيدا كند . ناگهان پيامبر گرامي با پيش آمد بسيار تلخي روبرو گرديد . اين مصيبت جانگداز اثر ناگواري در روحيه مسلمانانِ بي پناه گذارد . اندازه تأثير اين حادثه در آن لحظه حساس با هيچ مقياسي قابل سنجش نبود . زيرا رشد و نموّ يك ايده و فكر در سايه دو عامل است : آزادي بيان و قدرت دفاعي كه از حملات ناجوانمردانه دشمن جلوگيري كند . اتفاقاً در لحظه اي كه مسلمانان از آزادي بيان برخوردار شدند ، عامل دوم را از دست دادند ؛ يعني يگانه حامي و مدافع اسلام ، از ميان آنان رخت بربست و رخ در نقاب خاك كشيد .

در آن روز ، پيامبر گرامي حامي و مدافعي را از دست داد ، كه از سن هشت سالگي تا آن روز كه پنجاه سال از عمر رسولخدا مي گذشت حفاظت و حراست او را بر عهده داشت ؛ و پروانهوار گرد شمع وجود او مي گشت ، و تا روزي كه « محمد » ، صاحب درآمدي شد ، هزينه زندگي او را مي پرداخت و او را بر خود و فرزندانش مقدم مي داشت .


156


شخصيتي را از دست داد ، كه عبدالمطلب ( جدّپيامبر ) « محمد » را در آخرين لحظات عمر خود به او سپرد و او را با شعر زير مخاطب ساخت :

اوصيك يا عبد مناف بعدي * * * بموعد بعد أبيه فرد

اي عبدمناف ( نام ابوطالب عبدمناف بوده و لذا پدرش او را با اين اسم خطاب مي نمايد ) ( 1 ) نگاهداري و حفاظت شخصي را كه مانند پدرش يكتاپرست است ، بر دوش تو مي گذارم . وي در پاسخ عبدالمطلب گفت : پدر جان ، محمد هيچ احتياج به سفارش ندارد ، زيرا او فرزند من است ، و فرزند برادرم . ( 2 )

شايد لحظه اي كه عرقِ مرگ بر جبين ابوطالب نقش بسته بود ، پيامبر گرامي به ياد حوادث تلخ و شيرين گذشته افتاد و با خود چنين مي گفت :

1 ـ اين شخصي كه در بستر مرگ افتاده ؛ همان عموي مهربان من است كه در دوران محاصره در شعب شبها مرا از خوابگاهم بلند مي كرد ، و دستم را مي گرفت در نقطه ديگري وسائل استراحتم را فراهم مي نمود و فرزند دلبند خود علي را در خوابگاه من مي خوابانيد ، و نظر او اين بود كه هرگاه قريش به طور ناگهاني بريزند و بخواهند مرا در حالت خواب قطعه قطعه كنند ، تيرشان به هدف اصابت نكند ، و فرزند وي علي فداي بقاء و زندگي من گردد . حتي شبي كه فرزند وي علي به او گفت : باباجان سرانجام من يكشب در همين بستر كشته خواهم شد : او را با لحن شديدي پاسخ داد :

فرزندم ، بردباري از نشانه هاي خردمندي است ، هر زنده اي به سوي مرگ خواهد رفت . من بردباري تو را آزموده ام و بلاها سخت دشوار است . تو را فداي زنده ماندن نجيب ، فرزند نجيب ( محمد بن عبدالله ) نموده ام ( 3 ) و فرزند او علي ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . گاهي گفته مي شود كه نام او عمران است ، چنانكه در زيارتنامه اي مستحب است از دور خوانده شود ، پيامبر را چنين خطاب مي كنيم . السلام علي عمّك عِمرانِ ابي طالب ، برخي تصور كرده اند كه ابوطالب نام او است نه كنيه او .

2 . يا ابَةِ لاتَوصيِّنَ بِمُحمدِ فَانَّهُ ابنيِ وابنُ اخي .

3 . اصبرن يا بني فالصبر احجي كل حي مصيره لشعوب

قد بلوناك والبلاء شديد لفداء النجيب و بن النجيب

امير مؤمنان در پاسخ پدر چنين گفت :


157


وي را با سخناني شيرين تر و نغزتر پاسخ داد و مرگ خود را در راه پيامبر افتخار خود دانست .

2 ـ اين بدن بي روح ، همان بدن عموي گرامي و وفادار من است كه در راه من سه سال دربدر شد و استراحت را از عموم فاميل سلب نمود و دستور داد همگي با من در ميان دره اي بسر ببرند ، و به رياست و سيادت و آقائي خود پشت پا زد ، يعني تمام دنيا و هستي خود را از دست داد و مرا گرفت و پيامي سخت و كوبنده براي قريش فرستاده و به آنان آشكارا فهمانيد : هرگز از ياري من نخواهد دست برداشت . اينك متن پيام او :

اي دشمنان محمد تصور نكنيد ! كه ما از محمد دست برمي داريم نه ! او پيوسته در نزد دور و نزديك ما گرامي است . بازوان قوي هاشمي او را از هر گزندي مصون مي دارد . ( 1 )

مرگ عمو قطعي شد و ناله و شيون از خانه هاي « ابوطالب » بلند شد . دوست و دشمن دور خانه او جمع شده كه در مراسم دفن او شركت ورزند ، ولي مگر جريان مرگ شخصيتي مانند « ابوطالب » كه رئيس قبيله و سيِّدِ قبيله است به اين زودي خاتمه مي يابد ؟

نمونه اي از عواطف ابوطالب

در صفحات تاريخ نمونه هائي از عواطف و مهر افراد نسبت به يكديگر يادآوري شده كه بيشتر آنها روي ملاكهاي مادي و بر محور مال و جمال دور مي زده است ؛ و به فاصله كوتاهي لهيب سوزان محبت در كانون وجودشان رو به خاموشي گذارده و از بين رفته است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اتامرني بالصبر في نصر احمد و والله ما قلت الذي جارعاً

ولكن احببت ان تري نصرتي و تعلم ان لم لم ازل لك طائماً

« مناقب ابن شهر آشوب » ، ج 1/27 ؛ « الحجة » / 70 .

فلا تحسبونا خاذلين محمداً لذي غربة منا ولا متقرب

نه ستمنحه منايد هاشمية و مركبها في الناس اخشن مركب


158


ولي شعله هاي عواطفي كه پايه آن را ، پيوندهاي خويشاوندي يا ايمان و اخلاص به فضل و فضيلت و كمالات روحي و معنوي شخص مورد علاقه تشكيل دهد ، به اين زودي خاموش نمي شود و رشته مهر اين گروه به اين زودي از هم نمي گسلد .

اتفاقاً شالوده مهر و علاقه ابوطالب نسبت به « محمد » داراي دو ملاك بود . يعني هم ايمان به او داشت و او را يك فرد كامل ، و مظهر تام انسانيت ، مي دانست و هم برادرزاده او بود و او را به جاي برادر و فرزند در كانون دل جاي داده بود .

ابوطالب به قدري به معنويات و پاكي او اعتقاد داشت كه در مواقع خشكسالي او را همراه خود به مصلي مي برد ، و خدا را به قرب و مقام او سوگند مي داد و براي مردم بلاديده و دور از رحمت ، باران مي طلبيد و دعاي او مستجاب مي شد . بسياري از تاريخ نويسان جريان ذيل را نقل كرده اند :

در يكي از سالها مردم مكه و حوالي آن ، با خشكسالي عجيبي روبرو شدند و زمين و آسمان بركت و رحمت خود را از آنها بازداشت . قريش صف كشان با چشمهاي گريان رو به ابوطالب آورده و جداً درخواست كردند كه به مصلي برود و از مقام ربوبي ، براي مردم باران رحمت بطلبد . ابوطالب ، دست « محمد » خردسال را گرفت ، و تكيه بر ديوار كعبه كرد ؛ رو به آسمان نمود ، و عرض كرد : پروردگار مهربان ، به حقّ اين غلام ( 1 ) ( در حالي كه با انگشت خود اشاره به رسول خدا مي كرد ) باران رحمتت را بفرست و ما را مشمول كرم بي پايانت بنما .

مورخان بالاتفاق مي نويسند : وي موقعي از خدا باران طلبيد كه در صفحه آسمان قطعه اي ابر نبود : ولي چيزي نگذشت كه توده هاي ابر از اطراف به حركت درآمدند . قشري از ابر ، آسمانِ مكه و صفحات نزديك آنجا را فراگرفت . غريو رعد و فروغ برق غوغائي برپا نمود . سيلابِ باران ، همه جا را فراگرفت و نقاط دور و نزديك را سيراب كرد و همه راضي و خوشحال گرديدند . ابوطالب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . غلام ، در زبان عربي ، به پسر خردسال مي گويند .


159


در اين هنگام اشعاري را سرود . ( 1 )

ابوطالب ، در سخت ترين لحظات زندگي كه فشار قريش بر تحويل گرفتن پيامبر افزايش يافته بود ؛ قصيده لاميه خود را سروده و در آن قصيده ، سرگذشت نزول باران به بركت وجود « محمد » را يادآور شده است .

ابن هشام ، در سيره خود ج 2 ص 286 نود و چهار بيت از آن قصيده را ياد كرده ؛ در حاليكه ابن كثير شامي ، در تاريخ خود ج 3 ص 52 ـ 57 ، نود و دو بيت از آن را آورده است . اين قصيده از نظر جذبه و كشش ، شيريني ، رسائي ، بالاتر از معلقات سبع است كه عرب جاهلي به آن افتخار ميورزيده ، و آن را بهترين شعر خود مي داند .

جامع ديوان ابوطالب ، ابوهفان عبدي ، صد و بيست و يك بيت از آن قصيده را يادآور شده است و شايد تمام قصيده همان باشد .

ابوطالب در آن قصيده به مسأله باران طلبي به وسيله چهره نوراني محمد اشاره كرده و مي گويد :

وابيض يستسقي الغام بوجهه * * * ثمال اليتامي عصمة للأرامل

يلوذ به الهلاك من آل هاشم * * * فهم عنده في رحمة و فواضل

شمّه اي از فداكاري ابوطالب

سران قريش در خانه ابوطالب با حضور پيامبر انجمني تشكيل دادند . سخناني ميان آنان رد و بدل گرديد ، سران قريش بدون اينكه نتيجه اي از مصاحبه خود بگيرند ، از جاي خود بلند شدند ، در حالي كه عقبة بن ابي معيط ، بلندبلند مي گفت : او را به حال خود باقي بگذاريد ؛ پند و نصيحت سودي ندارد و بايد او را ترور كرد و به زندگي وي خاتمه داد . ( 2 )

ابوطالب از شنيدن اين جمله ، سخت ناراحت گرديد ولي چه مي توانست

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « سيره حلبي » ، ج 1/ص 125 .

2 . لا نَعُودُ اِلَيهِ ابَداً و ما خير مِن أن نَقتالُ مُحمداً .


160


بكند ، آنان به عنوان مهمان وارد خانه او شده بودند . اتفاقاً رسول گرامي همان روز از خانه بيرون رفت ، و ديگر به خانه برنگشت . طرف مغرب ، عموهاي آن حضرت به خانه وي سرزدند ، اثري از او نديدند . ناگهان ابوطالب ، متوجه گفتار قبلي « عقبه » گرديد ، و با خود گفت حتماً برادرزاده ام را ترور كرده اند و به زندگي او خاتمه داده اند .

با خود فكر كرد كه كار از كار گذشته ، بايد انتقام محمد را از فرعونهاي مكه بگيرم . تمام فرزندان هاشم و عبدالمطلب را به خانه خود دعوت كرد ، و دستور داد ، كه هر كدام ، سلاح برنده اي را زير لباسهاي خود پنهان كنند ، و دستجمعي وارد مسجدالحرام گردند ؛ هر يك از آنها در كنار يكي از سران قريش بنشينند و هر موقع صداي ابوطالب بلند شد و گفت : « يَا مَعشَرَ قُريش أَبغي مُحمداً » ؛ « اي سران قريش محمد را از شما مي خواهم » ؛ فوراً از جاي خود برخيزند ، و هر كس ، شخصي را كه در كنارش نشسته است ترور كند ، تا به اين وسيله ، جملگي به قتل برسند .

ابوطالب عازم رفتن بود كه ناگهان « زيد بن حارثه » وارد خانه شد ، و آمادگي آنها را ديد . دهانش از تعجب بازماند ، و گفت هيچ گزندي به پيامبر نرسيده ، و حضرتش در خانه يكي از مسلمانان مشغول تبليغ است . اين را گفت و بي درنگ دنبال پيامبر دويد ، و حضرت را از تصميم خطرناك ابوطالب آگاه ساخت . پيامبر نير برق آسا ، خود را به خانه رساند . چشم ابوطالب به قيافه جذاب و نمكينِ برادرزاده افتاد . در حالي كه اشك شوق از گوشه چشمان او سرازير بود ، رو به وي كرد ، گفت : « أين كُنتَ يا ابنَ أخي أكُنتَ في خَير » برادر زاده ام كجا بودي ؟ ، در اين مدت شاد و خرم و دور از گزند بودي ؟ ! پيامبر جواب عمو را داد و گفت : از كسي آزاري به او نرسيده است .

« ابوطالب » تمام آن شب را به فكر فرو رفته بود ، و با خود مي انديشيد و مي گفت : امروز برادرزاده ام مورد هدف دشمن قرار نگرفت ، ولي ، قريش تا او را نكشد آرام نخواهد گرفت . صلاح در اين ديد كه فردا ، پس از آفتاب ، موقع گرمي انجمنهاي قريش ، با جوانان هاشم و عبدالمطلب ، وارد مسجد گردد و آنها


161


را از تصميم ديروز خود آگاه سازد ؛ شايد رعبي در دل آنها بيفتد و بعدها نقشه كشتن محمد را نكشند . آفتاب مقداري بالا آمد ، وقت آن شد كه قريش از خانه ها به سوي محافل خود روانه شوند ، هنوز مشغول سخن نشده بودند كه قيافه ابوطالب از دور پيدا شد ، و ديدند جوانان دلاوري به دنبال او مي آيند همه دست و پاي خود را جمع كرده و منتظر بودند كه ابوطالب چه مي خواهد بگويد ، و براي چه منظوري با اين دسته ، وارد مسجدالحرام شده است .

ابوطالب در برابر محفل آنان ايستاد و گفت : ديروز محمد ، ساعاتي از ديده من غائب گرديد . من تصور كردم كه شما به دنبال گفتار « عقبه » رفته ، و او را به قتل رسانيده ايد . از اينرو تصميم گرفته بودم با همين جوانان وارد مسجدالحرام شوم و بهر يك ، دستور داده بودم در كنار يكي از شما بنشيند ، و هر موقع صداي من بلند شد همگي بيدرنگ از جاي برخيزند ، و با حربه هاي پنهاني خود ، خونهاي شما را بريزند . ولي خوشبختانه محمد را زنده يافتم و او را از گزند شما مصون ديدم . سپس به جوانان دلاور خود دستور داد ، كه سلاحهاي پنهاني خود را بيرون آوردند ، و گفتار خود را با اين جمله پايان داد : به خدا قسم اگر او را مي كشتيد ، احدي از شما را زنده نمي گذاشتم و تا آخرين نيرو با شما مي جنگيدم و . . . ( 1 )

شما اي خواننده گرامي ، اگر صفحات تاريخ زندگي حضرت ابوطالب را از نظر بگذرانيد ، خواهيد ملاحظه فرمود كه وي چهل و دو سال تمام پيامبر را ياري نمود و بالاخص در ده سال اخير زندگاني او ، كه مصادف با بعثت و دعوت آن حضرت بود ، جانبازي و فداكاري بيش از حد در راه پيامبر از خود نشان داد . يگانه عاملي كه او را تا اين حد استوار و پاي برجا ساخته بود ، همان نيروي ايمان و عقيده خالص او نسبت به ساحت مقدس پيامبر اسلام بوده است ؛ و اگر فداكاريهاي فرزند عزيز او علي را ، به خدمات پدر ضميمه كنيد ، حقيقت اشعار ياد شده در زير ؛ كه ابن ابي الحديد ، در اين باره فرموده است براي شما روشن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . واللهِ لَو قَتَلتُموهُ ما اَبقَيتُ مِنكُم اَحداً حتي نتفاني نحنُ و أنتم ـ « طبقات كسري » ، ج 1/202 ـ 203 ، « طرائف ص 85 » ؛ « الحجة » /61 .


162


مي شود . اينك ترجمه بخشي از آن اشعار :

« هر گاه ابوطالب و فرزند او نبود ، هرگز دين ، قد راست نمي كرد .

وي در مكه پناه داد و حمايت كرد ، و فرزند او در « يثرب » در گردابهاي مرگ فرو رفت » . ( 1 )

دلائل ايمان ابوطالب

طرز تفكر و عقيده هر شخص را از سه راه ياد شده در زير مي توان به دست آورد :

1 ـ بررسي آثار علمي و ادبي كه از او يادگار مانده است .

2 ـ طرز رفتار و كردار او در ميان جامعه .

3 ـ عقيده دوستان و نزديكان بي غرض او در حقّ وي .

ما مي توانيم عقيده و ايمان ابوطالب را از سه راه ياد شده ، اثبات كنيم . همچنين ، خدمات ارزشمند او در دهسال آخر عمر خود ، گواه محكمي بر ايمان فوق العاده او است . عقيده نزديكان بي غرض وي نيز اين است كه او يك فرد مسلمان و باايمان بوده است و هرگز كسي از دوستان و اقوام او در حق وي جز تصديق اخلاص و ايمان او چيزي نگفته است . اينك موضوع را از سه طريق ياد شده مورد بررسي كامل قرار مي دهيم :

ذخائر علمي و ادبي ابوطالب

ما از ميان قصائد طولاني وي ، قطعاتي چند انتخاب نموده و براي روشن شدن مطلب ترجمه آنها را نيز مي نگاريم :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ولو لا ابوطالب وابنه لما مثل الدين شخصاً وقاما

فذاك بمكه آوي و حامي وهذا بيثرب جس الحماما

« شرح نهج البلاغه » ج 14 ص 84 مي نويسد : يك نفر از علماي شيعه كتابي درباره ايمان ابوطالب نوشته بود و آن را پيش من آورد كه من تقريظي بر آن بنويسم . من به جاي تغريظ اين اشعار را كه شماره آنها به هفت مي رسد بر پشت آن كتاب نوشتم .


163


ليَعلَم خِيارُ الناسِ انَّ مُحمداً * * * نبي كَمُوسي وَالمَسيحِ بن مَريَمَ

أتانا بِهُدي مِثلَ ما أتيا بِهِ * * * فكُلُّ بِأَمرِ الله يَهدِي و يَعصِمُ ( 1 )

« اشخاص شريف و فهميده بدانند كه ، محمد بسان موسي و مسيح پيامبر است ؛ همان نور آسماني را كه آن دو نفر در اختيار داشتند ، او نيز دارد . و تمام پيامبران به فرمان خداوند ، مردم را راهنمائي و از گناه بازمي دارند » .

تمنّيتم ان تقتلوه و إنّما * * * أمانيكم هذي كاحلام نائم

نبي أتاه الوحي من عند ربّه * * * ومن قال لايقرع بها سن نادم ( 2 )

« سران قريش ! تصور كرده ايد كه مي توانيد بر او دست بيابيد در صورتي كه : آرزوئي را در سر مي پرورانيد ؛ كه كمتر از خوابهاي آشفته نيست ! او پيامبر است ، وحي از ناحيه خدا بر او نازل مي گردد و كسي كه بگويد نه ؛ انگشت پشيماني به دندان خواهد گرفت » .

أ لم تعلموا انّا وجدنا محمداً * * * رسولاً كموسي خط في أول الكتب

و انّ عليه في العباد محبّة * * * و لا حيف فيمن خصه الله بالحبّ ( 3 )

« قريش ! آيا نمي دانيد كه ما او ( محمد ) را مانند موسي پيامبر يافته ايم و نام و نشان او در كتابهاي آسماني قيد گرديده است ، و بندگان خدا محبت مخصوصي به وي دارند ، و نبايد درباره كسي كه خدا محبت او را در دلهايي به وديعت گذارده ستم كرد . »

والله لن يصلوا إليك بجمعهم * * * حتّي اوسد في التراب دفينا

فاصدع بأمرك ما عليك غضاضة * * * وابشر بذاك و قرمنك عيوناً

و دعوتني و علمت انّك ناصحي * * * و لقد دعوت وكنت ثمّ أميناً

ولقد علمت انّ دين محمد ( صلّي الله عليه وآله ) * * * من خير أديان البريّة دنيا ( 4 )

« برادرزاده ام ! هرگز قريش به تو دست نخواهند يافت ، و تا آن روزي كه لحد را بستر كنم ، و در ميان خاك بخوابم ؛ دست از ياري تو برنخواهم داشت ، به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « مجمع البيان » ، ج 7/37 و « الحجة » / 57 و « مستدرك حاكم » ، ج 2/623 .

2 . 2 و 3 « ديوان ابوطالب » ، / 32 و « سيره ابن هشام » ، ج 1/373 .

3 .

4 . « تاريخ ابن كثير » ، ج 2/42 .


164


آنچه مأموري آشكار كن ، از هيچ مترس ، و بشارت ده ، و چشماني را روشن ساز . مرا به آئين خود خواندي و مي دانم تو پندده من هستي ، و در دعوت خود امين و درستكاري ، حقا كه كيش « محمد » از بهترين آئينهاست . »

أو تؤمنوا بكتاب منزل عجب * * * علي نبي كموسي أو كذي النون

« يا اينكه ايمان به قرآن سراپا شگفتي بياوريد كه بر پيامبري مانند موسي و يونس نازل گرديده است » . ( 1 )

هر يك از اين قطعات ، قسمت كوچكي از قصائد مفصل و سراپا نغز ابوطالب است ، كه ما به عنوان گواه ، برجسته هاي آنها را ، كه صريحاً ايمان او را به كيش برادرزاده اش مي رساند انتخاب نموديم .

خلاصه سخن : هر يك از اين اشعار در اثبات ايمان و اخلاص گوينده آنها كافي است ، و اگر گوينده اين ابيات يك فرد خارج از محيط اغراض و تعصبات بود ، همگي بالاتفاق به ايمان و اسلام سراينده آن حكم مي كرديم . ولي از آنجا كه سازنده آنها « ابوطالب » است ، و در دستگاه تبليغاتي سازمانهاي سياسي اموي و عباسي پيوسته و برضد آل ابوطالب كار مي كرد ؛ از اين نظر گروهي نخواسته اند يك چنين فضيلت و مزيّتي را براي ابوطالب اثبات كنند .

از طرفي وي ، پدر علي است كه دستگاههاي تبليغي خلفاء برضد او پيوسته تبليغ مي كردند ؛ زيرا اسلام و ايمان پدر وي ، فضيلت بارزي درباره او حساب مي شد . در حالي كه كفر و شرك پدران خلفاء ، موجب كسر شأن آنها بود .

به هر حال ، عليرغم تمام اين سروده ها و گفتارها و كردارهاي صادقانه ؛ گروهي به تكفير وي برخاسته ؛ حتي به آن اكتفا نكرده و ادعا كرده اند كه آياتي درباره ابوطالب كه حاكي از كفر او است ، نازل شده است .

راه دوم براي اثبات ايمان او

راه دوم ، طرز رفتار او با پيامبر ، و نحوه فداكاري و دفاع او از ساحت مقدس

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « ابن ابي الحديد » ، ج 14/74 ؛ « ديوان ابوطالب » / 173 .


165


پيامبر است و هر كدام از آن خدمات مي تواند ، آئينه فكر و روشنگر روحيات او باشد ، زيرا :

ابوطالب شخصيتي است كه ، راضي نشد برادرزاده او دلشكسته شود ، و عليرغم تمام موانع و نبود امكانات زحمت بردن او را به شام همراه خود ، پذيرفت .

پايه اعتقاد او به فرزند برادر ، تا آن پايه است كه او را همراه خود به مصلي برده و خدا را به مقام او قسم داد و باران رحمت طلبيد .

وي در راه حفظ پيامبر از پاي ننشست ، و سه سال دربدري و زندگي در شكاف كوه و اعماق درّه را ، بر رياست و سيادت مكه ، ترجيح داد ؛ تا آنجا كه اين آوارگي سه ساله ، او را فرسوده ساخت و مزاج خود را از دست داد و چند روز پس از نقض محاصره اقتصادي كه به خانه و زندگي برگشت ، بدرود زندگي گفت .

ايمان او به رسول خدا به قدري قرص و محكم بود ، كه راضي بود تمام فرزندان گرامي وي كشته شوند ولي او زنده بماند . علي را در رختخواب وي مي خوابانيد ، تا اگر سوءقصدي در كار باشد به وي اصابت نكند . بالاتر از آن ، روزي حاضر شد ، تمام سران قريش به عنوان انتقام كشته شوند ، و طبعاً تمام قبيله بني هاشم نيز كشته مي شدند .

وصيّت ابوطالب هنگام مرگ

وي هنگام مرگ به فرزندان خود چنين گفت : من « محمد » را به شما توصيه مي كنم ، زيرا او امين قريش و راستگوي عرب ، و حائز تمام كمالات است . آئيني آورده كه دلها بدان ايمان آورده ، اما زبانها از ترس شماتت به انكار آن برخاسته است . من اكنون مي بنيم كه افتادگان و ضعيفان عرب ، به حمايت از او برخاسته ، و به او ايمان آورده اند ؛ و محمد به كمك آنها بر شكستن صفوف قريش قيام نموده است . سران قريش را خوار ، خانه هاي آنان را ويران ، و بي پناهان آنها را قوي و نيرومند و مصدر كار نموده است . سپس گفتار خود را با جمله هاي زير پايان داد : اي خويشاوندان من ، از دوستان و حاميان حزب او


166


( اسلام ) گرديد . هر كسي پيروي او را نمايد ؛ سعادتمند مي گردد ، هرگاه اجل مرا مهلت مي داد ، من از او حوادث و مكاره روزگار را رفع مي نمودم . ( 1 )

ما شك نداريم كه وي در اين آرزو راستگو بوده ؛ زيرا خدمات و جانفشانيهاي دهساله او ، گواه صدق گفتار او است . چنانكه گواه صدق ، وعده ايست كه وي در آغاز بعثت به محمد ( صلّي الله عليه وآله ) ، تمام اعمام و خويشاوندان خود را دور خود جمع كرد و آئين اسلام را به آنها معروض داشت ، ابوطالب به او گفت : برادرزاده ام قيام كن ، تو والامقامي ، حزب تو از گراميترين حزبهاست ، تو فرزند مرد بزرگي هستي ، هرگاه زباني تو را آزار دهد ، زبانهاي تيزي به دفاع تو برمي خيزد ، و شمشيرهاي برنده اي آنها را مي ربايد . به خدا سوگند ، اعراب ، مانند خضوع كودك نسبت به مادرش ، در پيشگاه تو خاضع خواهند شد . ( 2 )

آخرين راه

خوبست ايمان و اخلاص ابوطالب را از نزديكان بي غرض او بپرسيم . زيرا ، اهلِ خانه به درون خانه و آنچه در آن مي گذرد داناترند : ( 3 )

1 ـ وقتي علي خبر مرگ ابوطالب را به پيامبر داد ؛ وي سخت گريست و به علي دستور غسل و كفن و دفن را صادر نمود ، و از خدا براي او طلب مغفرت نمود . ( 4 )

2 ـ در محضر امام چهارم ، سخن از ايمان ابوطالب به ميان آمد . وي فرمود :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كونوا ولاة ولحزبه حماة ، والله لايسلك احد سبيله الا رَشَدُ ولاياخذ رشَدُ و لاياخذ حاد بهداه الاسعد ، ولوكان لنفسي مدة و في احلي تاخير لكففت عنه الهزاهز ، ولدافعت عنه الدوافع : « سيره حلبي » ، ج 1/390 ؛ « تاريخ الخميس » ، ج 1/339 .

2 . اخرج ابن اخي فانك الرفيع كعبا ، والمنيع حزباً والاعلي ابا ، والله لا يسلقك لسان الاسلقته السن حداد ، واجتذبته سيوف حداد ، والله لتذلن لك العرب ذل البهم لحاضنها- « الطرائف » ، تاليف سيد ابن طاووس/ 85 ، نقل از كتاب « غاية السؤل في مناقب آل الرسول » ، نگارش ابراهيم بن علي دينوري .

3 . اهل البيتِ اَدري بِما البَيتِ .

4 . « شرح نهج البلاغه » ، ابن ابي الحديد ، ج 14/76 .


167


درشگفتم كه چرا مردم در اخلاص او ترديد دارند ؛ در صورتي كه ، هيچ زن مسلماني نبايد بعد از گزينش اسلام در حباله شوهر كافر خود بماند ، و فاطمه بنت اسد ، از سابقات در اسلام است و از آن زناني است كه خيلي جلوتر به پيامبر ايمان آورد و همين زن مسلمان در نكاح ابوطالب بود تا روزي كه وي رخ در نقاب خاك كشيد .

3 ـ امام باقر مي فرمايد : ايمانِ ابوطالب ، بر ايمان بسياري از مردم ترجيح دارد و اميرمؤمنان دستور مي داد از طرف وي حج بجا آورند . ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان مدرك / 68 .


169


16

ــــــــــــــــــــــــــــ

معراج

از نظر قرآن و حديث و تاريخ

تاريكي شب افق را فراگرفته بود و خاموشي در تمام دنيا حكم مي كرد . هنگام آن رسيده بود كه جانداران در خوابگاه هاي خود به استراحت بپردازند ؛ و براي مدت محدودي ، چشم از مظاهر طبيعت بپوشند ، و براي فعاليت روزانه خود ، تجديد قوا كنند .

شخص پيامبر بزرگ اسلام نيز از اين ناموس طبيعي مستثني نبود . او مي خواست پس از اداء فريضه ، به استراحت بپردازد ولي يك مرتبه صداي آشنائي به گوش او رسيد ، آن صدا از « جبرئيل » ، امين وحي بود كه به او گفت امشب سفر دور و درازي در پيش داريد و من نيز همراه تو هستم تا نقاط مختلف گيتي را با مركب فضاپيمائي به نام « براق » بپيماييد .

پيامبر گرامي سفر باشكوه خود را از خانه خواهرش ، « امّ هاني » آغاز كرد ، و با همان مركب به سوي « بيت المقدس » ، واقع در كشور اردن كه آن را « مسجدالاقصي » نيز مي نامند روانه شد ، و در مدت بسيار كوتاهي در آن نقطه پائين آمد ، و از نقاط مختلف مسجد ، و « بيت اللحم » كه زادگاه حضرت مسيح است و منازل انبياء و آثار و جايگاه آنها ديدن به عمل آورد ؛ و در برخي از منازل دوركعت نماز گزارد .

سپس قسمت دوم از برنامه خود را آغاز فرمود . از همان نقطه به سوي آسمانها


170


پرواز نمود ؛ ستارگان و نظام جهان بالا را مشاهده كرد ؛ و با ارواح پيامبران و فرشتگان آسماني سخن گفت ، و از مراكز رحمت و عذاب ( بهشت و دوزخ ) بازديدي به عمل آورد ؛ درجات بهشتيان و اشباح دوزخيان را ( 1 ) از نزديك مشاهده فرمود ؛ و در نتيجه از رموز هستي و اسرار جهان آفرينش و وسعت عالم خلقت و آثار قدرت بي پايان خدا كاملا آگاه گشت . سپس به سير خود ادامه داد ، و به « سدرة المنتهي » ( 2 ) رسيد ، و آن را سراپا پوشيده از شكوه و جلال و عظمت ديد . در اين هنگام برنامه وي پايان يافت ، سپس مأمور شد از همان راهي كه پرواز نموده بود بازگشت نمايد . در مراجعت نيز در « بيت المقدس » فرود آمد ، و راه مكه و وطن خود را در پيش گرفت ، و در بين راه به كاروان بازرگانيِ قريش برخورد ، در حالي كه آنان شتري را گم كرده بودند و به دنبال آن مي گشتند و از آبي كه در ميان ظرف آنها بود قدري خورده ، و باقيمانده آن را به روي زمين ريخت و بنا به روايتي سرپوشي روي آن گذارد ، و از مركب فضاپيماي خود در خانه « اُمّ هاني » پيش از طلوع فجر پائين آمد ، و براي اولين بار ، راز خود را به او گفت و در روز همان شب ، در مجامع و محافل قريش ، پرده از راز خود برداشت . داستان معراج و سير شگفت انگيز او كه در فكر قريش امر ممتنع و محالي بود ، در تمام مراكز دهن به دهن گشت ، و سران « قريش » را بيش از همه عصباني نمود .

قريش به عادت ديرينه خود به تكذيب او برخاستند و گفتند : در مكه كساني هستند كه « بيت المقدس » را ديده اند ؛ اگر راست مي گوئي ، كيفيت ساختمان آنجا را تشريح كن . پيامبر نه تنها خصوصيات ساختمان بيت المقدس را تشريح كرد بلكه حوادثي را كه در ميان مكه و بيت المقدس رخ داده بود بازگو نمود و گفت : در ميان راه به كاروان فلان قبيله برخورد نمودم و شتري از آنها گم شده بود ؛ و در ميان اثاثيه آنها ظرفي پر از آب بود و من از آن نوشيدم و سپس آن را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « مجمع البيان » ، سوره « اسراء » ، ج 3/395 .

2 . براي توضيح معناي « سدرة المنتهي » به تفاسير مراجعه شود .


171


پوشانيدم ( 1 ) و در نقطه اي به گروهي برخوردم كه شتري از آنها رميده و دست آن شكسته بود . قريش گفتند : از كاروان قريش خبر ده ، گفت آنها را در « تنعيم » ( ابتداي حرم است ) ديدم و شتر خاكستري رنگي در پيشاپيش آنها حركت مي كرد ، و كجاوه اي روي آن گذارده بودند و اكنون وارد شهر مكه مي شوند ، قريش از اين خبرهاي قطعي سخت عصباني شدند و گفتند اكنون صدق و كذب گفتار او براي ما معلوم مي شود . ولي چيزي نگذشت ، طلائع كاروان وارد شهر شد و « ابوسفيان » و مسافران جزئيات گزارشهاي آن حضرت را تصديق نمودند .

آنچه گفته شد ؛ اجمال و اختصاري است از آنچه در كتابهاي تفسير و حديث وارد شده است . خوانندگان گرامي مي توانند براي تفصيل بيشتر به بحارالانوار ، بحث معراج مراجعه نمايند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بنا به نقل برخي : باقيمانده آنرا ريختم ، ممكن است اختلاف نقل بر اثر تعدد عمل باشد .



| شناسه مطلب: 78324