بخش 12

25 . فاجعه سپاه تبلیغ 26 . غزوه « بنی النضیر »


307


25

ــــــــــــــــــــــــــــ

فاجعه سپاه تبليغ ( 1 )

پس از پايان جنگ ، آثار سياسي شكست مسلمانان در نبرد « احد » ، كاملا آشكار بود . مسلمانان ، با اينكه در برابر دشمن پيروز ، ايستادگي نشان دادند ، و از بازگشت مجدد او جلوگيري به عمل آوردند ؛ با اين حال پس از حادثه « احد » ، تحريكات داخلي و خارجي براي براندازي اسلام رو به فزوني گذارد . منافقان و يهوديان مدينه ، و مشركان خارج از شهر و قبيله هاي مشرك دوردست ، جرأت زيادي پيدا كرده ، از تحريك و توطئه چيني و گردآوري سپاه و سلاح برضد اسلام ، خودداري نمي كردند .

نقشه ماهرانه براي كشتن رجال تبليغ

پيامبر گرامي با اعزام دسته هاي نظامي ، نقشه هاي توطئه چينان را نقش بر آب مي كرد . همچنين با اعزام گروه تبليغي ، به ميان قبائل و مراكز جمعيت ، قلوب قبائل بي طرف را به سوي معارف اسلام جلب مي نمود .

مبلغان ورزيده كه حافظ قرآن و احكام و سخنان پيامبر بودند ، حاضر بودند به قيمت جان خود ، عقائد اسلامي را با روشنترين بيان ، و واضحترين اسلوب به گوش مردم دوردست برسانند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حادثه ناگوار قتل سپاه تبليغ ، در سي و ششمين ماه هجرت رخ داده است ـ « مغازي واقدي » ، ج 1/354 و چون سال نخست ، ده ماه حساب شد ، طبعاً ، اين حادثه ، مربوط به سال چهارم هجرت خواهد بود .


308


ولي برخي از قبائل وحشي و پست ، با گروه تبليغي كه نيروهاي معنوي اسلام بودند ، و هدفي جز ترويج خداپرستي و ريشه كن ساختن كفر و بت پرستي نداشتند ، از در حيله و تزوير وارد شده ؛ آنان را به وضع رقت باري به قتل مي رسانيدند . بطوري كه عده اي از مبلغان ورزيده اسلام را ، كه شماره آنها را ابن هشام ( 1 ) شش ، و ابن سعد ( 2 ) ده نفر مي نويسد در منطقه اي به نام « رجيع » به شهادت رساندند .

فاجعه بئرمعونه

در ماه صفر سال چهارم ، پيش از آنكه خبر شهادت فرزندان اسلام ، در سرزمين « رجيع » به پيامبر برسد ؛ « ابوبراءعامري » وارد مدينه شد . پيامبر او را به آئين اسلام دعوت نمود ، ولي او نپذيرفت ، ولي به حضرتش عرض كرد ، اگر سپاه تبليغ نيرومندي را روانه صفحات « نجد » كنيد ، اميد است ايمان بياورند ، زيرا تمايلات آنها به توحيد زياد است . پيامبر فرمود ، از حيله و مكر ؛ عداوت و دشمني مردم « نجد » خائفم ، « ابوبراء » گفت : ستون اعزامي شما در پناه من هستند و من ضمانت مي كنم كه آنها را از هرحادثه سوء حفظ نمايم .

چهل نفر از رجال علمي اسلام كه حافظ قرآن و احكام بودند ، به فرماندهي « منذر » رهسپار منطقه « نجد » گرديدند ، و در كنار « بئرمعونه » منزل كردند . پيامبر نامه اي كه مضمون آن دعوت به آئين اسلام بود ، به يكي از سران « نجد » ، به نام « عامربن الطفيل » نوشت ، و يك نفر از مسلمانان مأمور شد ، كه نامه پيامبر را به « عامر » برساند . او نه تنها نامه پيامبر را نخواند ، بلكه حامل نامه را نيز به قتل رسانيد . آنگاه قبيله خود را بر كشتن رجال علمي اسلام دعوت كرد . افراد قبيله از همكاري خودداري كردند و گفتند : بزرگ قبيله « ابوبراء » به آنان امان داده است . سرانجام از كمك قبيله خود مأيوس شد و از عشاير و قبائل اطراف كمك طلبيد . به اين ترتيب ، منطقه اي كه سپاه تبليغي در آنجا فرود آمده بود ، با

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/169 ، « طبقات ابن سعد » ، ج 2/39 .

2 . « طبقات ابن سعد » ، ج 2/39 .


309


نيروهاي « عامر » محاصره شد .

سپاه تبليغي اسلام ، نه تنها مبلّغان ارشد و زبردستي بودند ، بلكه مردمي شجاع و رزمنده به شمار مي رفتند . آنان تسليم را براي خود ننگ دانسته ، دست به قبضه شمشير بردند و پس از جنگي خونين ، همه شربت شهادت نوشيدند ؛ جز « كعب بن زيد » كه با بدن مجروح خود را به مدينه رساند ، و جريان را اطلاع داد . ( 1 )

اين فاجعه جانسوز و بزرگ ، عالم اسلام و مسلمانان را سخت ناراحت ساخت و پيامبر مدتها به ياد شهداي « بئرمعونه » بود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « مغازي واقدي » ، ج 1/364 ـ 369 .


311


26

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

غزوه « بني النضير »

منافقان و يهوديان مدينه از شكست مسلمانان در احد و كشته شدن رجال علمي سخت خوشحال بودند و به دنبال فرصت بودند ، كه در مدينه شورشي برپا كنند ، و به قبائل خارج از مدينه بفهمانند كه كوچكترين اتحاد و وحدت كلمه در مدينه وجود ندارد ، و دشمنان خارجي مي توانند حكومت نوجوان اسلام را سرنگون سازند .

پيامبر براي اينكه از منويات و طرز تفكر يهوديان « بني النضير » آگاه گردد ؛ همراه گروهي از افسران خود عازم دژ آنها گرديد . اما هدف ظاهري پيامبر از تماس با بني النضير اين بود ، كه آمده است در پرداخت خونبهاي آن دو نفر عرب از قبيله « بني عامر » كه به دست عمروبن اميه كشته شده بودند ؛ كمك بگيرد . زيرا قبيله بني النضير هم با مسلمانان پيمان داشتند ، و هم با قبيله بني عامر ، و قبائل هم پيمان همواره در چنين لحظات يكديگر را كمك مي كردند .

پيامبر در برابر درب دژ فرود آمد و مطلب خود را با سران قوم درميان گذارد . آنان با آغوش باز از پيامبر استقبال كردند و قول دادند كه در پرداخت ديه كمك كنند . سپس در حالي كه پيامبر را با كنيه اش ( ابوالقاسم ) خطاب مي كردند ، درخواست نمودند كه رسول خدا وارد دژ آنها شود ، و روز را در آنجا به سر ببرد . رسول گرامي تقاضاي آنها را نپذيرفت و در سايه ديوار دژ با افسران خود نشست و


312


با سران بني النضير مشغول گفتگو گرديد . ( 1 )

پيامبر احساس كرد كه اين چرب زباني ، با يك سلسله حركات مرموز توأم است . از طرفي در موحطه اي كه پيامبر نشسته بود ، رفت و آمد زياد به چشم مي خورد ؛ سخنان درگوشي كه مورث شك و بدبيني است ، فراوان بود . در حقيقت ، سران بني النضير تصميم گرفته بودند كه پيامبر را غافلگير كنند . يك نفر از آنها به نام « عمرو جحاش » ، آماده شده بود كه بالاي بام برود و با افكندن سنگ بزرگي بر سر پيامبر ، به زندگي او خاتمه بخشد .

خوشبختانه نقشه آنها نقش بر آب شد ، توطئه ها و نقشه هاي شوم آنها از حركات مرموز و ناموزون آنها فاش گرديد ، و بنا به نقل « واقدي » فرشته وحي ، پيامبر را آگاه ساخت . پيامبر از جاي خود حركت كرد و طوري مجلس را ترك گفت كه يهوديان تصور كردند دنبال كاري مي رود و بر مي گردد . ولي پيامبر راه مدينه را در پيش گرفت ، و همراهانش را نيز از تصميم خود آگاه نساخت . آنان همچنان در انتظار بازگشت پيامبر به سر مي بردند ، اما هر چه انتظار كشيدند انتظار آنها سودي نبخشيد .

جهودان بني النضير سخت در تكاپو و تشويش افتادند . از يك طرف فكر مي كردند كه شايد پيامبر از توطئه آنها آگاه شده باشد ؛ در اين صورت آنها را سخت گوشمال خواهد داد . از طرف ديگر با خود مي گفتند : اكنون كه پيامبر از تيررس ما بيرون رفته انتقام او را از ياران وي بگيريم ، ولي بلافاصله مي گفتند : در اين صورت كار بجاي باريكتري مي كشد ، و بطور مسلم پيامبر از ما انتقام مي گيرد .

در اين گيرودار همراهان پيامبر تصميم گرفتند كه دنبال پيامبر بروند و از جاي او آگاه شوند . مقدار زيادي از ديوار دژ دور نشده بودند كه با مردي روبرو شدند كه از مدينه مي آمد ، و خبر ورود پيامبر را به مدينه همراه داشت . آنان فوراً به محضر پيامبر شرفياب شدند و از توطئه چيني يهود كه امين وحي نيز آن را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مغازي مي گويد : پيامبر وارد جلسه سران « بني النضير » گرديد ـ « مغازي » ، ج 1/364 .


313


گزارش كرد ، آگاه گرديدند . ( 1 )

در برابر اين جنايت چه بايد كرد ؟

اكنون وظيفه پيامبر با اين دسته خيانتكار چيست ؟ گروهي كه از مزاياي حكومت اسلامي برخوردار بودند ؛ و سربازان اسلام ، اموال و نواميس آنها را حفظ مي كرد ، جمعيتي كه نشانه هاي بارز نبوت و رسالت را در سراسر زندگي پيامبر مي ديدند و دلائل نبوت و گواههاي راستگوئي او را در كتابهاي خود مي خواندند ، ولي به جاي مهمان نوازي نقشه قتل او را كشيدند و ناجوانمردانه كمر بر ترور او بستند ، مقتضاي عدالت در اين زمينه چيست ؛ و براي اينكه اين جريانها بار ديگر تكرار نشود ، و ريشه اين گونه حوادث سوزانده شود چه بايد كرد ؟ !

راه منطقي همان بود كه پيامبر گرامي برگزيد . به تمام سربازان آماده باش داده شد ، سپس « محمد بن مسلمه اوسي » را پيش خود خواند ، و دستور داد هر چه زودتر از طرف وي به سران بني النضير پيام زير را برساند .

وي با سران بني النضير تماس گرفت و گفت : رهبر عاليقدر اسلام ، به وسيله من براي شما پيامي فرستاده كه هر چه زودتر اين آب و خاك را در ظرف ده روز ترك گوييد . زيرا پيمان شكني كرده ايد و از در مكر و حيله وارد شده ايد و اگر در اين ده روز اين مرز و بوم را ترك نكنيد خون شما هدر است .

اين پيام ، افسردگي عجيبي در ميان يهود پديد آورد و هر كدام گناه را به گردن ديگري انداخت . يكي از سران آنها پيشنهاد كرد كه همگي اسلام آورند ؛ ولي لجاجت اكثريت مانع از پذيرفتن چنين پيشنهاد گرديد . بيچارگي عجيبي آنها را فراگرفت ، بناچار رو به محمد بن مسلمه كردند و گفتند : اي محمد تو از قبيله اوس هستي و ما پيش از آمدن پيامبر اسلام با قبيله تو پيمان دفاعي داشتيم ، اكنون چرا با ما از در جنگ وارد مي شوي ؟ وي با كمال رشادت كه در خور هر مسلماني است گفت : آن زمان گذشت ، اكنون دلها دگرگون شده است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « مغازي واقدي » ، ج 1/365 .


314


اين تصميم مطابق پيماني است كه مسلمانان در نخستين روزهاي ورود پيامبر با طوائف يهود مدينه بسته بودند . اين پيمان ، از طرف قبيله بني النضير ، توسط حُيّي بن اخطب امضاء شده بود . ما متن پيمان را در گذشته نقل كرده ايم ؛ اينك گوشه اي از آن را در اينجا نقل مي كنيم :

پيامبر با هر يك از سه گروه ( بني النضير ، بني قين قاع ، بني قريظه ) پيمان مي بندد كه هرگز بر ضرر رسولخدا و ياران وي قدمي برندارند و به وسيله زبان و دست ضرري به او نزنند . . . هر گاه يكي از اين سه قبيله ، برخلاف متن پيمان رفتار كنند ، دست پيامبر در ريختن خون و ضبط اموال و اسير كردن زنان و فرزندان آنها باز خواهد بود . ( 1 )

اشكهاي تمساحانه

خاورشناسان باز در اين نقطه گريه هاي دروغي و اشكهاي تمساحانه خود را از سرگرفته و بسان دايه هاي مهربانتر از مادر ، اشك ترحم بر جهودان پيمان شكن و خيانت پيپه « بني النضير » ريخته و عمل پيامبر را دور از انصاف و عدالت دانسته اند .

اين خرده گيري به منظور شناخت حقيقت و فهم مطلب نيست ؛ زيرا با مراجعه به متن پيماني كه از نظر خوانندگان گذرانديم ، حقيقت روشن مي شود و مجازاتي كه پيامبر در حق آنها قائل گرديد به مراتب سبكتر از مجازاتي است كه در متن پيمان پيش بيني شده بود .

امروز صدها جنايت و ستم وسيله اربابان همين خاورشناسان ، در شرق و غرب صورت مي گيرد و يك نفر از آنها كوچكترين اعتراضي به آنها نمي كند . اما وقتي پيامبر يك مشت توطئه گر را به كمتر از آن چيزي كه با آنها قرار گذارده بود مجازات مي كند ، فوراً داد و ناله يك مشت نويسنده اي كه به اغراض گوناگون دست به تحليل اين حوادث مي زنند ، بلند مي شود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . به صفحات 377 تا 385 مراجعه شود و متن پيمان در « بحارالانوار » ، ج 19/110 ـ 111 ، نقل شده است .

315


نقش حزب نفاق

خطر حزب « نفاق » ، از خطر « يهود » بالاتر بود . زيرا منافق در سنگر دوستي از پشت خنجر مي زند ، و ماسك دوستي بر چهره مي بندد . سردسته اين گروه ، عبدالله ابي ، و مالك بن اُبيّ و . . . بودند . آنان فوراً پيامي به سران بني النضير دادند كه ما با دو هزار سرباز شما را ياري مي نمائيم و قبائل هم پيمان شما يعني بني قريظه و غطفان شما را تنها نمي گذارند . اين وعده دروغين بر جرأت يهود افزود ، و اگر هم در آغاز كار تصميم بر تسليم و ترك ديار داشتند ، فكرشان دگرگون شد . درهاي دژ را بستند و با سلاح جنگيِ مجهز شده ، تصميم گرفتند كه به هر قيمتي باشد از برجهاي خود دفاع كنند ، و باغ و زراعت خود را بلاعوض در اختيار ارتش اسلام نگذارند .

يكي از سران بني النضير ( سلام بن مشكم ) وعده عبدالله را پوچ شمرد ، و گفت : صلاح در اين است كه كوچ كنيم ، ولي حُيّي بن اخطب مردم را به استقامت و پايداري دعوت كرد .

رسول گرامي ، از پيام عبدالله آگاه شد . ابن اُمّ مكتوم را در مدينه جانشين خود ساخت و تكبيرگويان براي محاصره قلعه « بني النضير » حركت كرد . فاصله بني قريظه و بني النضير را لشكرگاه خود قرار داد ، و رابطه آن دو گروه را از هم قطع كرد . و بنا به نقل ابن هشام ، ( 1 ) شش شبانه روز بنا به نقل برخي ديگر 15 روز قلعه آنها را محاصره كرد ، ولي يهوديان بر استقامت و پايداري خود افزودند . پيامبر دستور داد ، نخلهاي اطراف قلعه را ببُرند ، تا يهوديان دندان طمع را از اين سرزمين بكنند .

در اين لحظه داد يهوديان از داخل قلعه بلند شد و همگي گفتند : اي ابوالقاسم ( كنايه از پيامبر ) تو هميشه سربازان خود را از قطع اشجار نهي مي كردي ؛ اين بار چرا دست به چنين كاري مي زنيد . ولي علت اين كار همان بود كه قبلا اشاره شد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/191 .


316


سرانجام جهودان تن به قضاء دادند و گفتند : ما حاضرين جلاء وطن كنيم مشروط بر اينكه اموال منقول خود را از اين سرزمين ببريم . پيامبر اكرم موافقت كرد ، كه آنان آنچه از اموال دارند ببرند ، غير از سلاح كه مي بايست به مسلمانان تسليم نمايند .

يهود آزمند در نقل اموال خود حداكثر كوشش را كردند ، حتي درهاي خانه ها را با چهار چوبه از جايش كنده براي حمل آماده مي كردند ، و باقيمانده خانه ها را با دست خود ويران مي كردند . گروهي از آنها عازم خيبر ، و گروه ديگر روانه شام شدند . و دو نفر از آنها اسلام آوردند .

ملت زبون و بيچاره براي جبران شكست با زدن دف و خواندن سرود ، مدينه را ترك گفتند و شكست خود را از اين طريق جبران كردند و خواستند برسانند كه ما از ترك آن ديار چندان ملول و آزرده نيستيم .

مزارع بني النضير ميان مهاجران تقسيم مي شود

غنيمتي كه سربازان اسلام بدون جنگ و نبرد بچنگ مي آورند ، به حكم قرآن ( 1 ) متعلق به شخص پيامبر است ، و او هرگونه صلاح بداند در مصالح اسلام صرف مي كند . پيامبر مصلحت ديد اين مزارع و آبها و باغها را ميان مهاجران قسمت كند ، زيرا دست آنها از ثروت دنيا به علت مهاجرت از مكه كوتاه بود ، و در حقيقت سرباز انصار و مهمان آنها بودند . اين نظر را سعد بن معاذ و سعد بن عباده نيز تصديق كردند . از اين جهت تمام اراضي ميان مهاجران تقسيم گرديد و از انصار جز « سهل بن حنيف » و « ابودجانه » كه بسيار تهي دست بودند كسي بهره اي نبرد ، و از اين راه گشايشي براي عموم مسلمانان به وجود آمد و شمشير قيمتي يكي از سران بني النضير نيز به سعد معاذ واگذار شد .

اين جريان در ماه ربيع سال چهارم اتفاق افتاد و سوره حشر نيز پيرامون اين حادثه نازل گرديد . ما براي اختصار از تفسير و ترجمه آيه هاي اين سوره

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره حشر/6 .


317


صرف نظر مي كنيم . بيشتر تاريخ نويسان اسلامي عقيده دارند كه در اين حادثه خوني ريخته نشد ، ولي مرحوم مفيد ( 1 ) مي گويد : شب فتح نبرد مختصري كه منجر به قتل ده نفر از يهوديان شد صورت گرفت و با كشته شدن آنها مقدمات تسليم شدن ارتش آماده گرديد .

بدر دوم

در پايان جنگ « احد » ، ابوسفيان رو به مسلمانان كرد و گفت : سال ديگر همين موقع ما در بيابان « بدر » به هم خواهيم رسيد ، و انتقام بيشتري خواهيم گرفت .

مسلمانان به دستور پيامبر آمادگي خود را براي دفاع اعلام كردند . يك سال تمام از موعد گذشت ، و ابوسفيان كه رئيس قبيله « قريش » بود ، با مشكلات گوناگوني دست به گريبان شده بود . « نعيم بن مسعود » كه با طرفين روابط دوستانه داشت ، وارد مكه گرديد . ابوسفيان از او خواهش نمود كه فوراً به مدينه برگردد ، و محمد را از تصميم خروج از مدينه بازدارد ، و نيز افزود كه امسال ترك مكه براي ما مقدور نيست ، و تظاهرات و مانورهاي نظامي محمد ، در نقطه « بدر » كه بازار عمومي عرب است موجب شكست ما خواهد بود .

« نعيم » ، به هر غرض بود به مدينه بازگشت ، ولي سخنان او كوچكترين اثري در روحيه پيامبر نگذاشت . پيامبر با هزار و پانصد سرباز و چند رأس اسب و مقداري كالاي بازرگاني در آغاز ماه ذي العقدة الحرام سال چهارم هجرت ، در سرزمين « بدر » فرود آمد ، و هشت روز تمام در آنجا كه همگي مصادف با بازار ساليانه عمومي عرب در « بدر » بود اقامت گزيد ، و مسلمانان كالاهاي تجارتي را فروختند و سود هنگفتي نيز بردند . سپس مردمي كه از اطراف آمده بودند متفرق گشتند ، ولي ارتش اسلام همچنان در انتظار ورود ارتش مكه بود .

گزارشهائي به مكه رسيد كه حاكي از ورود محمد به زمين « بدر » بود . سران حكومت مكه چاره نديدند جز اينكه براي حفظ آبرو ، سرزمين مكه را به قصد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « ارشاد » /47 و 48 .


318


« بدر » ترك كنند . ابوسفيان با تجهيزات كافي تا « مرالظهران » آمد ، ولي قحط و غلا را بهانه قرار داد و از نيمه راه بازگشت .

بازگشت ارتش شرك به قدري زننده بود ، كه « صفوان » به ابوسفيان اعتراض كرد و گفت :

ما با اين عقب نشيني تمام افتخاراتي را كه كسب كرده بوديم از دست داديم ؛ و اگر تو در سال گذشته وعده نبرد نداده بودي ما دچار چنين شكست معنوي نمي شديم . ( 1 )

در سوم شعبان سال چهارم هجرت ، حسين بن علي عليهم السلام ، دومين نواده پيامبر گرامي ديده به جهان گشود . ( 2 ) همچنين ، فاطمه بنت اسد ، مادر علي ( عليه السلام ) چشم از جهان فرو بست ( 3 ) و در همين سال بود كه پيامبر به « زيد بن ثابت » دستور داد كه خط سرياني را از يهوديان بياموزد . ( 4 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « مغازي واقدي » ، ج 1/ 484 ـ 390 ـ اين حادثه در چهل و پنجمين ماه هجرت اتفاق افتاده است .

2 . « تاريخ الخميس » ، ج 1/467 .

3 . « تاريخ الخميس » ، ج 1/467 .

4 . « امتاع الاسماع » /187 ؛ « تاريخ الخميس » ، ج 1/464 .



| شناسه مطلب: 78329