بخش 13
27 . به خاطر کوبیدن سنتهای غلط
319 |
حوادث سال پنجم هجرت ( 1 )
27
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به خاطر كوبيدن سنتهاي غلط
جالبترين رويدادهاي تاريخي در سال پنجم هجرت ، جنگ احزاب و سرگذشت بني قريظه و ازدواج پيامبر با زينب دختر جحش است . سرآغاز اين حوادث ، طبق نوشته نويسندگان اسلامي ، ازدواج پيامبر با بانوي نامبرده بوده است .
قرآن مجيد ، داستان مزبور را طي آيه هاي 4 ، 6 ، 36 تا 40 از سوره احزاب بيان كرده و ديگر مجالي براي دروغ پردازي خاورشناسان و خيال بافان نگذارده است . ما اين حادثه را از طريق صحيح ترين و ارزنده ترين سند تاريخي اسلام ( قرآن ) مورد بررسي قرار مي دهيم ؛ آنگاه پيرامون سخنان خاورشناسان سخن مي گوئيم .
زيد بن حارثه كيست ؟ !
زيد جواني است كه در دوران كودكي ، غارتگران بيابان گردِ عرب او را از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مولف كتاب « تاريخ الخميس » ، تاريخ اين حادثه را مربوط به ماه ذي القعده سال پنجم مي داند ؛ ولي از نظر محاسبات اجتماعي ، صحيح به نظر نمي رسد . زيرا پيامبر گرامي از بيست و چهارم ماه شوال سال پنجم تا نوزدهم ماه ذي الحجه گرفتار غزوه « احزاب » و « بني قريظه » بود . در چنين شرايطي تحقق چنين ازدواجي بسيار بعيد است ؛ و اگر ازدواج با زينب از حوادث سال پنجم باشد ، حتما مربوط به قبل از وقايع پيشين مي باشد .
از اين نظر ، ما اين حادثه را پيش از حوادث « احزاب » و « بني قريظه » نگاشتيم .
320 |
قافله اي ربوده و در بازار « عكاظ » به عنوان غلام فروخته بودند ، و حكيم بن حزام او را براي عمه خود « خديجه » خريد ، وي نيز پس از ازدواج ، او را به محمد ( صلّي الله عليه وآله ) بخشيده بود .
روحيات پاك و عواطف عالي ، و اخلاق نيك پيامبر باعث شد كه زيد شيفته وي گردد ؛ حتي آنگاه كه پدر « زيد » براي پيدا كردن فرزند خود وارد مكه گرديد ، و از ساحت مقدس « محمد » خواست كه او را آزاد سازد ، تا او را به سوي مادر و فاميل ببرد ، زيد حاضر به مراجعت نشد و محضر پيامبر را بر همه ( چيز از ديار و وطن و خويشاوندان ) ترجيح داد ، و رسول خدا او را در ماندن ، و يا مراجعت به وطن مختار ساخت .
اين جذبه معنوي ، و عواطف قلبي از دو طرف بود . اگر زيد از صميم دل شيفته اخلاق و عواطف پيامبر بود ؛ پيامبر نيز متقابلا او را دوست مي داشت ، تا آنجا كه او را به فرزندي برگزيد و مردم به او ، به جاي زيد بن حارثه ، « زيد بن محمد » مي گفتند . پيامبر ، براي رسمي شدن اين موضوع ، روزي دست زيد را گرفت و به مردم قريش خطاب كرد و فرمود :
« اين فرزند من است ، و ما از يكديگر ارث مي بريم » . اين علاقه قلبي هم چنان باقي بود ، تا اينكه زيد در جنگ موته بدرود زندگي گفت ، و پيامبر از مرگ او بسان مرگ يك فرزند متأثر گرديد . ( 1 )
زيد با دختر عمه پيامبر ازدواج مي كند
يكي از اهداف مقدس پيامبر گرامي اين بود كه فاصله ها را كمتر سازد ، و افراد بشر را تحت لواي انسانيت و پرهيزگاري گرد آورد ، و ملاك فضيلت و شخصيت را فضائل اخلاقي و سجاياي انساني معرفي نمايد . بنابراين ، مي بايست هر چه زودتر ، رسوم زشت كهن عرب ( دختران اشراف نبايد با طبقه تهي دست ازدواج كنند ) را بكوبد ، و چه بهتر كه اين برنامه را از فاميل خود آغاز كند ؛ و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « اسدالغابة » ؛ « الاستيعاب » و « الاصابه » ، به ماده « زيد » مراجعه فرماييد .
321 |
دخترعمه خود « زينب » را كه نوه عبدالمطلب بود ، به ازدواج غلام سابق خود و آزاد شده آن روز درآورد ؛ تا مردم بدانند كه اين مرزها موهوم هر چه زودتر بايد برچيده شود و مردم آگاه گردند كه هرگاه پيامبر به مردم مي گويد : « ملاك برتري ، تقوي و پرهيزگاريست ، و دختر مسلمان همشأن مرد مسلمان است » ، خود او اول عامل و مجري قانون است .
براي سركوب ساختن يك چنين رسم غلط ، پيامبر خود به خانه زينب رفت و رسماً او را براي « زيد » خواستگاري كرد . وي و برادرش در آغاز كار چندان تمايل نداشتند ، زيرا هنوز افكار دوران جاهليت ، از اعماق قلوب آنها ريشه كن نشده بود . از طرفي ، چون ردّ فرمان پيامبر بر آنها ناگوار بود ، سوابق غلام بودن زيد را بهانه قرار داده و از پذيرفتن درخواست پيامبر ، شانه خالي كردند .
چيزي نگذشت پيك وحي نازل گرديد ، و عمل زينب و برادر وي را در اين باره تقبيح كرد و چنين فرمود :
« هيچ مرد و زن مؤمني ، در صورتي كه خدا و پيامبر او درباره آنها تصميمي گرفتند ، اختياري از خود ندارند و هر كس خدا و پيامبر او را مخالفت كند ، آشكارا گمراه است » . ( 1 )
پيامبر فوراً آيه را براي آنها فرو خواند . ايمان پاك زينب و برادرش « عبدالله » ، نسبت به ساحت مقدس پيامبر اسلام و اهداف عالي وي ، باعث شد كه دختر « جحش » رضايت خود را اعلام كند . در نتيجه ، اشراف زاده اي به ازدواجِ غلامِ محمد درآمد ؛ و از اين ناحيه بخشي از برنامه هاي حيات آفرين اسلام اجرا گرديد ، و روش غلطي عملا كوبيده شد .
زيد از همسر خود جدا مي شود
سرانجام اين ازدواج ، روي عللي به طلاق منجر گرديد . برخي مي گويند كه عامل جدائي ، روحيات زينب بود ، كه پستيِ حسب و نسب شوهر خود را به رخ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . وَماكانَ لِمؤمِن وَلامؤمنَة أذا قَضَي اللهُ و رَسولُهُ أمراً أن يَكونَ لَهُم الخِيَرَةِ مِن أمرِهِم وَمَن يَعصِ اللهَ وَرَسولَهُ فَقَد ضَلَّ ضَلالا مُبيناً ـ سوره احزاب/36 .
322 |
وي مي كشيد ، و از عظمت خاندان خود سخن مي راند ، و از اين راه زندگي را بر او تلخ مي ساخت .
ولي احتمال دارد ، كه عامل طلاق خود زيد باشد . زيرا بيوگرافي وي گواهي مي دهد كه او داراي روح انزواطلبي و ناسازگاري بوده است . زيرا كراراً همسر برگزيد و همه را ( جز آخري كه تا روزي كه در يكي از جنگها كشته شد در حباله عقد او بود ) طلاق داده و از آنها جدا شده بود . اين طلاقهاي پياپي ، حاكي از روح ناسازگاري در « زيد » است .
گواه ديگر بر اينكه زيد در اين حادثه سهيم بوده ، همان خطاب تند پيامبر است . زيرا وقتي او آگاه شد كه پسرخوانده او تصميم گرفته كه همسر خود را طلاق دهد ، سخت برآشفت و فرمود : « أَمسِك عَلَيكَ زَوجَكَ واتَّقِ الله » ؛ ( 1 ) « همسر خود را نگاه دار و از خشم خداوند بپرهيز . »
اگر تقصير همه جانبه ، متوجه همسر او مي بود ، در چنين صورتي ، جدائي زيد از همسرش خلاف تقوي و پرهيزكاري به شمار نمي رفت ؛ ولي سرانجام ، « زيد » به تصميم خود جامه عمل پوشانيد و از زينب جدا شد .
ازدواج براي كوبيدن غلط ديگر
پيش از آنكه علت اساسي اين ازدواج را بررسي كنيم ، ناچاريم نقش نسب را كه عامل حياتي براي يك اجتماع صحيح است درنظر بگيريم . و به ديگر سخن از تفاوت جوهري « پسر واقعي » ، و « پسرخوانده » آگاه شويم . پسر حقيقي ، با پدر ريشه تكويني دارد ، و در حقيقت ، پدر مبدء مادي براي پيدايش فرزند است ، و فرزند وارث صفات جسماني و روحيات پدران و مادران مي باشد ، و روي اين يگانگي و همخوني پدر و فرزند وارث اموال و ثروت يكديگر مي گردند ، و احكام مخصوصي در باب ازدواج و طلاق پيدا مي كنند .
بنابراين ، چنين موضوعي كه ريشه تكويني دارد ، با لفظ و زبان ، درست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سوره احزاب/37 .
323 |
نمي شود ، ( 1 ) و پسرخوانده انسان ، هرگز پسر واقعي انسان نمي گردد ؛ چه رسد كه پسرخوانده در يك سلسله از احكام از قبيل ارث و ازدواج و طلاق مانند فرزند واقعي انسان شود . مثلا هرگاه پسرواقعي از پدر ارث مي برد و بالعكس ، و يا همسر فرزند واقعي پس از طلاق فرزند بر پدر او حرام مي شود ، هرگز نمي توان گفت كه پسرخوانده در اين قسمتها با فرزند واقعي شريك و يكسان است .
به طور مسلم ، يك چنين تشريك علاوه بر اينكه مبداء صحيح ندارد ، يك نوع بازي با عوامل مهم ( نسب ) در اجتماع صحيح است .
بنابراين ، اگر پسرخواندگي به منظور ابراز عاطفه و علاقه است ، بسيار مستحسن و به جا است ؛ ولي اگر به منظور تشريك در يك سلسله احكام اجتماعي است كه همگي از آن فرزند واقعي به شمار مي رود ، بسيار دور از حسابهاي علمي است .
جامعه عرب پسرخوانده را مانند پسر واقعي فرض مي كردند . پيامبر مأمور گرديد كه اين روش غلط ديگر را به وسيله ازدواج با زينب كه سابقاً همسر پسرخوانده او ( زيد ) بود ، از بين ببرد و اين شيوه ناستوده را با عمل ، كه اثر آن بيش از گفتن جعل و قانون است ، از ميان عرب بردارد ؛ و اين ازدواج علتي جز اين نداشته است . از آنجا كه كمتر كسي جرأت داشت ، كه اين برنامه را در دنياي آن روز ، كه ازدواج با پسرخوانده قبح مصنوعي غريبي داشت ، اجرا كند ؛ خداوند پيامبر را رسماً براي اين كار دعوت فرمود : چنانكه مي فرمايد :
« هنگامي كه زيد زينب را طلاق داد ، او را به ازدواج تو درآورديم ، تا براي افراد باايمان درباره همسران پسرخوانده خود هنگامي كه آنها را طلاق مي دهند محدوديتي نباشد » . ( 2 )
اين ازدواج ، علاوه بر اينكه يك سنت غلط را كوبيد ، بزرگترين مظهر براي مساوات و برابري قرار گرفت . زيرا رهبر عاليقدر اسلام با بانوئي ازدواج كرد كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . خلاصه آيه هاي 4 و 5 سوره احزاب .
2 . فلمّا قضي زيد مِنها وَطَراً زَوَّجناكَها لِكَي لايَكونَ علَي المومنين حَرَج في اَزواج اَدعيائِهِم اِذ قَضوا مِنهُنَّ وَطَرَاً كانَ امرُاللهِ مفعولا ـ سوره احزاب/ 37 ـ 38 .
324 |
در گذشته همسر آزاد شده او بود ، و در دنياي آن روز چنين ازدواجي ، مخالف با شئون اجتماع به شمار مي رفت .
اين اقدام شجاعانه ، موجي از اعتراض و انتقاد را از جانب منافقان و كوتاه فكران پديد آورد . در همه جا به عنوان يك امر مستكر ، مي گفتند كه : « محمد » با همسر پسرخوانده خود ازدواج كرده است .
خدا براي سركوبي اين افكار ، آيه زير را فرو فرستاد : { مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَد مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللهُ بِكُلِّ شَيْء عَلِيماً } ؛ ( 1 ) يعني محمد پدر يكي از مردان شما نيست ، او سمتي جز اينكه رسولخدا و خاتم پيامبران است ندارد و خداوند از همه چيز آگاه است .
قرآن ، تنها به اين اكتفا نكرد ؛ بلكه پيامبر خود را كه در اجراي فرمان خدا ، شجاع و بي باك بود ؛ با آيه هاي 38 و 39 سوره احزاب مورد ستايش قرار داد . خلاصه اين دو آيه اينست كه : محمد بسان سائر پيامبران است كه پيامهاي خدا را مي رساند و در اطاعت فرمان خدا از هيچ كس نمي ترسد . ( 2 )
غزوه خندق
چنانكه گفتيم رسول گرامي در سال چهارم هجرت ، يهوديان « بني النضير » را به سبب پيمان شكني ، آنان را از مدينه اخراج كرد و قسمتي از اموالشان را نيز ضبط نمود . بني نضير ناچار شدند يا به سوي « خيبر » كوچ كنند و در آنجا سكني گزينند و يا به سمت شام بروند . عمل انقلابي پيامبر مطابق پيماني بود كه طرفين آن را امضا كرده بودند . همين عامل سبب شد كه سران بني نضير ، دست به توطئه زده و آهنگ مكه كنند و قريش را به نبرد با « محمد » تشويق كنند . اينك تشريح اين غزوه :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سوره احزاب/40 .
2 . اينك متن آيه ها : ما كانَ عَلَي النَّبي مِن حَرَج فيما فَرَضَ اللهُ سُنَّةَ اللهُ في الذينَ خَلوا مِن قَبلَ و كانَ أمرُالله قَدراًمقدوراً . الَّذينَ يُبَلِّغونَ رِسالاتِ اللهِ ويَخشُونَهُ ولا يُخشَونَ أحَداً ألا اللهَ وكفي بِاللهِ حسيباًسوره احزاب/38 ـ 39 .
325 |
نيروهاي عرب مشرك و يهود در اين نبرد برضد اسلام بسيج شدند . آنان با تشكيل اتحاديه نظامي نيرومندي ، قريب يك ماه مدينه را محاصره كردند ، و چون در اين غزوه ، احزاب و دسته هاي مختلف شركت كرده ، و مسلمانان براي جلوگيري از پيشروي دشمن ، اطراف مدينه را به صورت خندق درآورده بودند ؛ اين غزوه را جنگ احزاب و گاهي غزوه « خندق » مي نامند .
همانطور كه يادآور شديم : آتش افروزان اين جنگ ، سران يهود « بني النضير » و گروهي از « بنيوائل » بودند . ضربت محكمي كه يهوديان « بني النضير » از مسلمانان خوردند ، و به طور اجبار مدينه را ترك گفته و گروهي از آنان در خيبر مسكن گزيدند ؛ موجب شد كه نقشه دقيقي براي براندازي اساس اسلام بريزند و به راستي نقشه عجيبي كشيدند و مسلمانان را با دسته هاي گوناگوني روبرو ساختند كه در طول تاريخ عرب بي سابقه بود .
در اين نقشه گروههاي بي شمار عرب ، از كمكهاي مالي و اقتصادي يهوديان برخوردار بودند ، و همه گونه وسائل براي ارتش مخالف فراهم شده بود .
نقشه از اين قرار بود كه سران بني النضير ، مانند « سَلّام بن ابي الحُقَيق » و « حُيَّي بن اخطب » در رأس هيأتي وارد مكه شدند و با سران قريش تماس گرفتند و به آنان چنين گفتند : محمد شما و ما را هدف قرار داده و يهوديان « بني قين قاع » و « بني النضير » را مجبور به ترك وطن نمود .
شما گروه قريش برخيزيد و از هم پيمانان خود كمك بگيريد و ما نيز هفتصد تن شمشيرزنِ يهودي ( بني قريظه ) در دهانه مدينه داريم و همه آنها به ياري شما مي شتابند . يهوديان بني قريظه ، اگر چه به صورت ظاهر با محمد پيمان دفاعي دارند ، ولي ما آنها را وادار مي كنيم كه پيمان خود را ناديده بگيرند ، و با شما همراه باشند . ( 1 )
لاف و گزاف آنان ، در سران قريش كه از نبرد با مسلمانان خسته و سرخورده شده بودند ، مؤثر افتاد و نقشه آنها را پسنديدند و اعلام آمادگي كردند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « مغازي واقدي » ، ج 2/441 .
326 |
و وقت حركت به سوي مدينه تعيين گرديد .
آتش افروزان جنگ ، با دلي مملو از خوشي از مكه بيرون آمده به سوي « نجد » حركت كردند ، تا با قبيله « غطفان » كه دشمني سرسختي با اسلام داشتند تماس بگيرند . از قبيله غطفان ، تيره هاي : بني فزازه ، بني مُرّه ، بني اشجع ، به درخواست آنها رأي موافق دادند ؛ مشروط بر اينكه پس از پيروزي ، محصول يكساله خيبر به آنها پرداخت شود . اما كار در اينجا پايان نيافت ، قريش با هم پيمان خود « بني سليم » ، و غطفان با هم پيمان خود « بني اسد » مكاتبه نموده آنها را نيز براي شركت در اين اتحاديه نظامي دعوت كردند . و هم پيمانان ، دعوت آنها را پذيرفتند و در روز معين تمام اين احزاب ، سيل آسا از نقاط عربستان حركت كرده آهنگ تسخير و محاصره مدينه نمودند . ( 1 )
دستگاه اطلاعاتي مسلمانان
از آن هنگام كه پيامبر در « مدينه » سكني گزيد ، پيوسته مأموران زبردست را روانه اطراف مي كرد تا او را از اوضاع و جنب و جوشهاي خارج از محوطه اسلام ، آگاه سازند . از اين جهت ، گزارشگران اطلاع دادند ، كه : اتحاديه نظامي نيرومندي برضد اسلام تشكيل شده و افراد اين اتحاديه در روز معيني حركت و مدينه را محاصره مي نمايند . پيامبر فوراً شوراي دفاعي تشكيل داد ، تا از تجربيات تلخي كه از نبرد « احد » داشتند نتيجه بگيرند . گروهي قلعه داري و نبرد از برجها و نقاط مرتفع را بر بيرون رفتن ترجيح دادند ، ولي اين نقشه هرگز كافي نبود ؛ زيرا سيل خروشان سپاه عرب و هجوم هزاران سرباز جنگجو ، قلعه ها و برجها را از بين مي برد ، و مسلمانان را از پاي درمي آورد . بايد كاري كرد كه آنان نتوانند نزديك مدينه بيايند .
سلمان فارسي كه با فنون رزمي ايران آشنائي كامل داشت ، گفت : در سرزمين فارس ، هرموقع مردم با هجوم دشمن خطرناك روبرو مي گردند ؛ در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « مغازي واقدي » ، ج 2/443 .
327 |
اطراف شهر « خندق » ژرفي مي كنند و از اين طريق از پيشرفت دشمن جلوگيري به عمل مي آورند . از اين نظر بايد نقاط آسيب پذير مدينه را كه عبور و مرور وسائل نقلي و جنگي به آساني صورت مي گيرد ، به وسيله خندق ژرفي در حصار انداخت و دشمن را از پيشروي در اين قسمت متوقف ساخت ، و با ساختن سنگرها در اطراف خندق به دفاع پرداخت و با پرتاب كردن تير و سنگ از برجها و سنگرهاي اطراف خندق ، عبور از خندق را جلوگيري نمود . ( 1 )
پيشنهاد سلمان به اتفاق آراء تصويب گرديد و اين طرح دفاعي ، نقش مؤثري در صيانت و حفاظت اسلام و مسلمانان داشت . قابل توجه اينكه پيامبر ، خود همراه گروهي موارد آسيب پذير را بررسي فرمود ، و محل حفر خندق را با خط مخصوصي تعيين كرد . قرار شد از « احد » تا « راتج » خندقي كنده شود و براي برقراري نظم ، هر چهل ذراع را به ده نفر واگذار فرمود . پيامبر ، اولين كلنگ را خود به زمين زد ، و مشغول كندن زمين شد و علي ( عليه السلام ) خاكها را بيرون مي ريخت ، از صورت و پيشاني آن حضرت عرق ريزش مي كرد ، در حالي كه اين جمله ها را بر زبان جاري مي ساخت :
« لاعَيش إلاّ عَيش الآخِرَةَ * * * اَللهُمَّ اغفِر الأنصار والمُهاجرة
زندگي واقعي زندگي اخروي است ، پروردگارا مهاجر و انصار را بيامرز » .
پيامبر با اين كار گوشه اي از برنامه هاي اسلام را نشان داد ، و به جامعه اسلامي تفهيم كرد كه فرمانده لشكر ، و پيشواي جمعيت بايد بسان افراد ديگر شريك غم بوده و پيوسته باري از دوش آنان بردارد . از اين جهت ، تلاش و كوشش پيامبر شور عجيبي در مسلمانان پديد آورد و همه بدون استثناء شروع به كار نمودند . حتي يهوديان بني قريظه كه با مسلمانان هم پيمان بودند ، با دادن ابزار و ادوات كار ، به پيشرفت كار كمك مي كردند . ( 2 )
مسلمانان آن روز از نظر خواربار در مضيقه عجيبي قرار داشتند . با اين حال ، از طرف خانواده هاي متمكن به سربازان اسلام كمك مي شد . موقعي كه حفر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « تاريخ طبري » ، ج 2/224 .
2 . « مغازي واقدي » ، ج 2/445 .
328 |
خندق بر اثر بروز تخته سنگهاي عظيمي دچار اشكال مي شد ، به خود پيامبر متوسل مي شدند و پيامبر با ضربات محكمي صخره هاي عظيم را درهم مي شكست .
طول خندق ، با توجه به تعداد كارگران به دست مي آيد . زيرا شماره مسلمانان در آن روز ، بنا به نقل مشهور 3000 نفر بود ( 1 ) و قرار شد كه هر ده نفري ، متصدي حفر 40 ذراع گردند ، در اين صورت طول خندق 12000 ذراع ، يعني نزديك به پنج و نيم كيلومتر خواهد بود ، و پهناي آن به قدري بود كه سواران چابك و ورزيده نمي توانستند با اسب از آن عبور كنند . بطبع ، بايد ژرفاي آن لااقل پنج متر و پهناي آن نيز پنج متر باشد .
جمله معروفي از پيامبر درباره سلمان
هنگام تقسيم افراد ، مهاجر و انصار درباره سلمان به تشاجر پرداخته ، هر كدام مي گفتند كه سلمان از ماست و بايد همكار ما باشد . پيامبر در اين لحظه با سخن خود نزاع را خاتمه داد و فرمود : « سلمانُ مِنّا أهل البَيتِ » . ( 2 )
پيامبر شب و روز در كنار خندق بسر مي برد تا كار خندق پايان پذيرد . ولي گروه منافق ، به بهانه هاي مختلف شانه از كار خالي كرده و گاهي بدون اجازه به منازل خود مي رفتند . اما مردان باايمان ، با عزمي استوار مشغول كار بودند ، و در موقع عذر موجه با كسب اجازه از مقام فرماندهي دست از كار كشيده ، با برطرف ساختن عذر ، دومرتبه به سوي كار باز مي گشتند . اين جريان ، بطور واضح در سوره « نور » ، ضمن آيه هاي 62 و 63 بيان شده است .
ارتش عرب و يهود مدينه را محاصره مي كنند
سپاه عرب بسان مور و ملخ ، در كنار خندق ژرفي كه شش روز پيش از ورود آنان ، حفر شده بود ، فرود آمدند . آنان ، چنين انتظار داشتند كه در دامنه كوه احد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/220 ؛ « مغازي » ، ج 2/453 .
2 . « مغازي واقدي » ، ج 2/446 ؛ « سيره ابن هشام » ، ج 2/224 .
329 |
با ارتش اسلام روبرو گردند . اما وقتي به بيابان احد رسيدند ، اثري از مسلمانان نديدند . از اينرو به پيشروي خود همچنان ادامه دادند تا لب خندق رسيدند . مشاهده خندقي ژرف در خطوط آسيب پذير مدينه ، باعث حيرت آنها گرديد . همگي گفتند : اين تاكتيك نظامي را « محمد » ، از يك فرد ايراني آموخته و گرنه عرب با اين فنون رزمي آشنائي نداشت .
آمار دقيق از قواي طرفين
سپاه عرب از ده هزار نفر تجاوز مي كرد ، برق شمشيرهاي آنان از پشت خندق ديدگان را خيره مي ساخت ، و بنا به نقل مقريزي در « الامتاع » ، تنها قريش با 4 هزار سرباز و 300 رأس اسب و هزار و پانصد شتر در لب خندق اردو زد ، و تيره بني سليم كه از هم پيمانان قريش بودند ، با 700 تن در « مرالظهران » به آنها پيوستند . تيره بني فرازه با 1000 تن و تيره هاي بني اشجع و بني مره ، هركدام با 400 سرباز ، و باقي تيره ها كه در حدود سه هزار و پانصد تن بودند و مجموع آنها از ده هزار تجاوز نمي كرد در قسمت ديگري خيمه زدند .
عده مسلمانان از 3000 نفر تجاوز نمي كرد ، و دامنه كوه « سلع » كه نقطه مرتفعي است اردوگاه آنان بود . اين نقطه كاملا بر خندق و خارج آن تسلط داشت و تمام فعاليتهاي دشمن و عبور و مرور آنها ديده مي شد . گروهي از مسلمانان مأمور حفاظت و كنترل عبور و مرور از روي خندق بودند ، و به وسيله سنگرهاي طبيعي و غيرطبيعي كه در اختيار داشتند ، از تجاوز دشمن از روي خندق جلوگيري مي كردند .
سپاه شرك نزديك به يك ماه در پشت خندق توقف كرد ، و جز عده معدودي نتوانستند از خندق عبور كنند ؛ و كساني كه فكر عبور از خندق را در سر مي پروراندند ؛ با پرتاب سنگ كه به جاي گلوله امروز به كار مي رفت عقب رانده مي شدند و مسلمانان با سربازان متجاوز عرب در اين مدت سرگذشتهاي شيريني دارند كه در صفحات تاريخ منعكس است . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/238 .
330 |
خطر سرما و كمبود خواربار و علوفه
غزوه احزاب با فصل زمستان مصادف بود . در آن سال ، مدينه با كمبود باران و نوعي قحطي روبرو بود . از طرفي ، آذوقه سپاه شرك آنقدر نبود كه اجازه توقف بيشتري به آنان بدهد ، و هرگز تصور نمي كردند كه بايد يكماه در كرانه هاي خندق معطل شوند ؛ بلكه يقين داشتند كه با يك حمله ، كليه دلاوران اسلام را از پاي درآورده و مسلمانان را از دم تيغ خواهند گذراند .
اين مشكل را آتش افروزان جنگ ( يهوديان ) پس از چند روزي درك كردند . آنان فهميدند كه مروز زمان از قدرت اراده سران سپاه خواهد كاست و مقاومت آنها را بر اثر استيلاي سرما و كمي علوفه و خواربار كاهش خواهد داد . از اينرو ، به اين فكر افتادند كه از بني قريظه كه در داخل مدينه بودند استمداد بطلبند ، تا آتش جنگ را در داخل روشن كنند و راه مدينه را به سوي سپاه عرب باز نمايند .
حُيَّي بن اخطب وارد دژ بني قريظه مي گردد
بني قريظه ، تنها تيره يهودي بودند كه در مدينه در كنار مسلمانان با صلح و آرامش به سر مي بردند و به پيماني كه با محمد ( صلّي الله عليه وآله ) بسته بودند ، كاملا احترام مي گذاشتند .
فرزند « اخطب » ، ديد كه راه پيروزي اينست كه از داخل مدينه به نفع سپاه عرب كمك بگيرد . او يهوديان بني قريظه را به پيمان شكني دعوت نمود ، تا آتش جنگ را ميان مسلمانان و يهوديان بني قريظه دامن زند و از سرگرمي مسلمانان به جنگهاي داخلي ، به پيروزي سپاه عرب كمك كند . روي اين نقشه ، خود را به درِ « دژ » رسانيد ، و خويش را معرفي كرد . « كعب » كه رئيس بني قريظه بود دستور داد ، در را باز نكنند ، ولي او سماجت و اصرار نشان داد ، و فرياد زد : اي كعب از آب و نانت مي ترسي كه در به روي من باز نمي كني ؟ اين جمله احساسات كعب را تحريك كرد . از اينرو ، فرمان داد كه در را باز كنند . درب دژ باز گرديدو آتش افروز جنگ ، دركنار همكيش خود « كعب » نشست و به او چنين گفت : من يك جهان عزت و عظمت به سوي تو آورده ام ، سران
331 |
قريش و صناديد عرب و امراي غطفان با تجهيزات كامل براي از بين بردن دشمن مشترك ( محمد ) ، در كرانه هاي خندق فرود آمده اند و به من قول داده اند : تا محمد و مسلمانان را قتل عام نكنند ، به جايگاه هاي خود بازنگردند .
كعب در پاسخ او گفت : به خدا سوگند با يك جهان ذلت و خواري آمده ايد . سپاه عرب در نظر من بسان ابر بي باراني است كه غرش مي كند ، ولي قطره اي نمي ريزد . اي فرزند اخطب ! اي آتش افروز جنگ ! دست از سر ما بردار . ملكات فاضله « محمد » ، مانع از آنست كه ما پيمان خود را با او ناديده بگيريم . ما از او جز صدق و صفا ، درستي و پاكي چيز ديگري نديده ايم ؛ چگونه به او خيانت كنيم .
فرزند اخطب ، بسان شتربان ماهري كه با مالش كوهان ، شتر چموش و سركش را رام مي كند ؛ آنقدر سخن گفت تا كعب را آماده پيمانشكني كرد ، و به او قول داد ، كه اگر سپاه عرب بر محمد پيروز نشود ، خود او سرانجام وارد دژ گردد ، و شريك كعب در حضور « حيّي » ، رؤساي يهود را دعوت كرد و شورائي تشكيل داد ، و از آنها نظرخواهي كرد . آنان همگي گفتند : رأي ، رأي شما است هر چه زودتر تصميم بگيريد ما حاضريم . ( 1 )
« زبيرباطا » ، پير سالخورده اي بود ، گفت : من در تورات خوانده ام كه در آخرالزمان از سرزمين مكه پيامبري طلوع مي كند ، و به سوي مدينه مهاجرت مي نمايد . آئين او جهان را فرا مي گيرد و هيچ سپاهي در برابر او تاب مقاومت نمي آورد . اگر محمد همان پيامبر باشد ، اين سپاه بر او پيروز نخواهد شد . فرزند اخطب فوراً گفت : آن پيامبر از بني اسرائيل مي باشد و محمد از فرزندان اسماعيل است ، كه از در حيله و سحر وارد شده و اين گروه را گرد آورده است . او به قدري در اين باره سخن گفت ، كه آنان را به پيمان شكني مصمم ساخت . در اين هنگام ، عهدنامه اي را كه ميان آنان و محمد ( صلّي الله عليه وآله ) نوشته شده بود ، خواست و آن را در برابر چشم آنها پاره كرد و گفت : كار پايان يافت ، آماده جنگ باشيد . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « مغازي واقدي » ، ج 2/455 ـ 456 .
2 . « بحار » ، ج 20/223 .
332 |
پيامبر از پيمان شكني بني قريظه آگاه مي گردد
پيامبر گرامي به وسيله مأموران زبردست خود از پيمان شكني بني قريظه ، در اين لحظه حساس آگاه گرديد و سخت پريشان و آزرده گشت . فوراً « سعدمعاذ » و « سعدعباده » را كه از افسران ارشد اسلام و رئيس قبيله اوس و خزرج بودند ، مأمور ساخت ، كه اطلاعات دقيقي به دست آورند و اگر خيانت آنان حقيقت داشته باشد ؛ پيامبر را با رمز « عضل وقاره » ( 1 ) آگاه سازند ، و اگر آنان در پيمان خود استوار باشند بطور آشكار مطلب را تكذيب كنند . آنان با دو افسر ديگر به نزديكي دژ « بني قريظه » آمدند ، و در اولين برخورد با كعب ، جز فحش و ناسزا نسبت به پيامبر و سعد چيز ديگري نشنيدند . سعد به الهام غيبي گفت : به خدا سوگند سپاه عرب از اين سرزمين مي رود ؛ و پيامبر گرامي اين دژ را محاصره مي كند و گردن و را مي زند ، و قبيله تو را به روز بدي مي نشاند . سپس بلافاصله برگشتند و به رسول خدا گفتند : « عضل وقاره » .
پيامبر با صداي بلند گفت : « الله أكبَرُ أبشِروا يا مَعشَرَ المُسلمينَ بِالفَتحِ » ؛ « خدا بزرگ است ، اي گروه مسلمانان بشارت بر شما باد كه پيروزي نزديك است . » اين جمله كه كمال شهامت و سياست قائد اعظم اسلام را مي رساند ، براي اين بود كه مبادا روحيه مسلمانان با شنيدن پيمان شكني بني قريظه ضعيف گردد . ( 2 )
تجاوزات ابتدائي بني قريظه
نقشه ابتدائي بني قريظه اين بود كه در آغاز كار شهر مدينه را غارت كنند ، و زنان و كودكان مسلمان را كه به خانه ها پناهنده شده اند مرعوب سازند ، و اين نقشه را در مدينه به تدريج عملي كردند .
مثلا دلاوران بني قريظه مرموزانه در شهر به تردد پرداختند . « صفيه » دختر عبدالمطلب ، دراين باره چنين مي گويد : من در خانه « حسّان بن ثابت » بودم و حسان نيز با زن خود در آنجا بسر مي برد . ناگهان يك مرد يهودي را ديدم ، كه به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نام دو قبيله اي است كه سپاه تبليغي اسلام را به سرزمين خود دعوت نمود ، و سپس آنان را كشتند .
2 . « مغازي واقدي » ، ج 2/458 ـ 459 .
333 |
گونه اي مرموز در اطراف حصار مشغول گشت است . به حسان گفتم : اين مرد سوءنيت دارد ، برخيز او را از اينجا دور كن . حسان گفت : اي دختر عبدالمطلب ! من شهامت كشتن او را ندارم و مي ترسم كه از اين حصار بيرون روم و آسيب ببينم . من بناچار برخاستم و كمرم را بستم و قطعه آهني برداشتم ، و با يك ضربت آن مرد يهودي را از پاي درآوردم .
مأمور اطلاعاتي مسلمانان به پيامبر گزارش داد ، كه بني قريظه از قريش و غطفان دو هزار سرباز خواسته اند تا از داخل دژ وارد مدينه شوند ، و مدينه را غارت كنند . اين خبر موقعي رسيد كه مسلمانان سرگرم حفاظت كرانه هاي خندق بودند كه مبادا دشمن از آن عبور كند . پيامبر فوراً ، دو افسر ، به نام زيدبن حارثه و مسلمه ابن اسلم را با پانصد سرباز مأمور كرد كه در ميان شهر به گردش بپردازند ، و تكبيرگويان از تجاوزات « بني قريظه » جلوگيري كنند ؛ تا زنان و كودكان با شنيدن صداي تكبير آرام بگيرند . ( 1 )
تقابل ايمان و كفر
مشركان و يهوديان تا پيش از جنگ احزاب ، نبردهاي مختلفي برضد اسلام به راه انداخته بودند ، ولي طرف جنگ در اين نبردها ، جمعيت خاصي بود و هرگز جنبه عمومي كه تمام شبه جزيره را برضد اسلام بشوراند ، نداشت . از آنجا كه دشمنان با آن همه كوششها موفق به برانداختن حكومت جوان اسلام نشده بودند ، اين بار با تشكيل سپاه مختلط كه قبائل مختلفي در آن شركت داشتند ، خواستند كار اسلام را يكسره سازند و به اصطلاح آخرين تيري كه در تركش داشتند ، به سوي مسلمانان پرتاب نمايند . از اينرو ، با بكارگيري نيروهاي نظامي و اقتصادي سپاه عظيمي را به راه انداختند ، كه اگر تدبير لازم از ناحيه مسلمانان براي دفاع از مدينه ، اتخاذ نشده بود ، دشمن به پيروزي مي رسيد .
از اين جهت ، دشمنانِ اسلام قهرمان بزرگ عرب يعني « عمروبن عبدود » را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره حلبي » ، ج 2/335 .
334 |
همراه خود آورده ، تا به نيروي بازوي او پيروزي خود را سرعت بخشند .
بنابراين ، در روزهاي احزاب بلكه در لحظه تقابل دو قهرمان شرك و اسلام ، كفر و اسلام با هم روبرو شده و اين مبارزه صحنه اي بود از تقابل كفر و ايمان .
يكي از علل عدم موفقيت سپاه عرب ، همان خندق ژرفي بود كه در پيش پاي آنان كنده شده بود . سپاه دشمن شب و روز تلاش مي كرد كه از خندق عبور كند ، ولي با حملات سرسختانه نگهبانان و تدابير شخص پيامبر اسلام روبرو مي گرديدند .
زمستان سوزان آن سال و كمي خواربار و علوفه ، سپاه عرب و زندگي دامهاي آنها را تهديد مي كرد . حيّي بن اخطب ( آتش افروز جنگ ) بيست بار شتر خرما از يهوديان بني قريظه كمك گرفت ، ولي بوسيله مأمورين اسلام توقيف و سپس ميان ارتش اسلام تقسيم شد . ( 1 )
روزي ابوسفيان به پيامبر گرامي نامه اي به مضمون زير نوشت : من با سپاه گران براي برانداختن آئين تو آمده ام ، ولي چه كنم گويا مقابله با ما را مكروه شمردي ، و ميان ما و خود خندق ژرفي قرار دادي ؛ نمي دانم اين تاكتيك نظامي را از چه كسي آموخته اي ولي اين را مي گويم تا نبرد خونيني مانند « احد » برپا نكنم ، برنخواهم گشت .
پيامبر اكرم در پاسخ او چنين نوشت : از محمد رسول خدا به ابوسفيان فرزند حرب . . . مدتي است كه به خود باليده و تصور كرده اي كه مي تواني چراغ فروزان اسلام را خاموش سازي ؛ ولي اين را بدان ! تو زبون تر از آني كه به اين كار موفق گردي ، به همين زودي شكست خورده بر مي گردي و من در آينده بتهاي بزرگ قريش را در برابر تو خواهم شكست . ( 2 )
پاسخ نامه كه حاكي از اراده و تصميم قطعي نويسنده آن بود ، بسان تيري بود كه بر قلب رئيس سپاه شرك نشست . از آنجا كه قريش ، به راستگوئي محمد ايمان داشتند ، فوق العاده روحيه خود را باختند ولي باز از تلاش دست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره حلبي » ، ج 2/345 .
2 . « الامتاع » /240 .
335 |
برنداشتند . شبي « خالد بن وليد » ، تصميم گرفت با گردان مخصوصي از خندق بگذرد ، اما با مراقبت دويست تن از سربازان اسلام به فرماندهي « اسيد حضير » عقب نشيني كرد .
رسول خدا هيچگاه از تقويت روحيه سربازان اسلام غافل نبود . وي با خطابه هاي آتشين و سخنان گرم و جالب خود ، آنان را براي دفاع از حريم آزادي عقيده آماده مي ساخت . روزي در يك اجتماع باشكوهي رو به سربازان و افسران نمود و پس از نيايش كوتاهي به درگاه خداوند ، چنين گفت : هان ! اي سربازان اسلام ! در برابر دشمن استقامت ورزيد و بدانيد كه بهشت زير سايه شمشيرهائي است كه در راه حق و عدالت و آزادي كشيده شود . ( 1 )
قهرماناني از سپاه عرب از خندق عبور مي كنند
پنج قهرمان به نام هاي : عمروبن عبدود ؛ عكرمة بن ابي جهل ، هبيرة بن وهب ؛ نوفل بن عبدالله و ضراربن الخطاب ، لباس جنگ پوشيدند و با غرور مخصوصي در برابر سپاه « بني كنانه » ايستاده گفتند : آماده نبرد باشيد ؛ امروز خواهيد فهميد كه قهرمانان واقعي سپاه عرب كيست . سپس اسبان خود را تاخته ، و از نقطه اي كه پهناي آن تنگتر بود با اسبان خود پريدند . اين پنج قهرمان ، از تيررس سربازان مراقب ، بيرون رفتند ؛ ولي فوراً نقطه عبور محاصره گرديده و از تجاوز ديگران جلوگيري به عمل آمد .
نقطه توقف اين پنج قهرمان كه براي جنگهاي تن به تن آماده بودند ، ميان خندق و كوه سلع ( مركز سپاه اسلام ) بود . قهرمانان عرب با كبر و غرور مخصوصي با اسبهاي خود بازي مي كردند و به طور اشاره و تلويح مبارز مي طلبيدند . ( 2 )
ولي از ميان اين پنج نفر ، قهرماني كه از نظر جرأت و شجاعت و كارداني شهرت زيادي داشت ، جلوتر آمد و رسماً مبارز طلبيد . او لحظه به لحظه صداي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . أيُّهاالنّاسُ أذا لَقِيتُمُ العَدُوَّ فَاصبِروا واعلَموا انَّ الجَنّةَ تَحتَ ظِلالِ السُّيوفِ ـ « سيره حلبي » ، ج 2/349 .
2 . « تاريخ طبري » ، ج 2/239 ؛ « طبقات كبري » ، ج 2/68 .
336 |
خود را بلندتر كرده و نعره هاي مستانه او كه فرياد مي كشيد و مي گفت : « هَل مِن مُبارِز » در سرتاسر ميدان طنين افكنده و لرزه بر اندام سپاه اسلام انداخته بود . سكوت مسلمانان ، جسارت او را بيشتر كرده ، مي گفت : مدعيان بهشت كجايند ؟ مگر شما ملت اسلام نمي گوييد كه كشتگان شما در بهشت ، و مقتولان ما در دوزخند ؟ آيا يك نفر از شما حاضر نيست ، كه مرا به دوزخ بفرستد ، و يا من او را روانه بهشت سازم ؟ وي اين مطلب را در ضمن رجزي كه مي خواند بيان مي كرد و چنين مي گفت :
من از داد زدن و مبارز طلبيدن خسته شدم و صداي من گرفت . ( 1 )
در لشكرگاه اسلام ، در برابر نعره هاي « عمرو » سكوت مطلق حكم فرما بود . پيامبر گرامي مي فرمود كه يك نفر برخيزد ، شرّ اين مرد را از سر مسلمانان قطع كند . اما هيچكس ، جز علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) آماده مبارزه نبود . ( 2 ) ناچار بايد اين مشكل به وسيله علي گشوده گردد . پيامبر شمشير خود را به علي داد ، عمامه مخصوصي بر سر او بست و در حق او چنين دعا كرد : خداوندا علي را از هر بدي حفظ بنما ، پروردگارا در روز « بدر » ، عبيدة بن الحارث ، و در جنگ احد ، شير خدا حمزه از من گرفته شد ؛ پروردگارا علي را از گزند دشمن حفظ بنما . سپس اين آيه را خواند : { . . . رَبِّ لاَ تَذَرْنِي فَرْداً وَأَنْتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ } ؛ ( 3 ) « بار الها مرا تنها مگذار و تو بهترين وارثي . » ( 4 )
علي براي جبران تأخير ، با سرعت هر چه زيادتر به راه افتاد . در اين لحظه ، پيامبر جمله تاريخي خود را گفت : « بَرَزَ الإيمانُ كُلُّهُ إلَي الشِّرك كُلِّهِ » ؛ « ايمان و كفر به تمامي روبروي يكديگر قرار گرفت . » علي ( عليه السلام ) رجزي بر وزن و قافيه رجز حريف انشاء كرد و گفت :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ولقد بححت من النداء بجمعكم هل من مبارز
2 . واقدي مي نويسد : هنگامي كه « عمرو » مبارز مي طلبيد ، سكوت بر همه مسلمانان حكمفرما بود و كَأنَّ علي رُؤسِهِم الطَّير ـ « مغازي » ، ج 2/470 .
3 . سوره انبياء/89 .
4 . « كنزالفوائد » /137 .
337 |
عجله مكن ! پاسخگوي نيرومندي به ميدان تو آمد . ( 1 ) سراسر بدن علي ( عليه السلام ) زير سلاحهاي آهن قرار گرفته ، و چشمان او از ميان « مغفر » مي درخشيد . عمرو خواست حريف خود را بشناسد . به علي ( عليه السلام ) گفت : تو كيستي ؟ علي ( عليه السلام ) كه به صراحت لهجه معروف بود ، گفت : علي فرزند ابوطالب . عمرو گفت : من خون ترا نمي ريزم ، زيرا پدر تو از دوستان ديرينه من بود ، من در فكر پسرعمت هستم كه ترا به چه اطمينان به ميدان فرستاده ، من مي توانم ترا با نوك نيزه ام بردارم و ميان زمين و آسمان نگاهدارم ، در حالي كه نه مرده باشي و نه زنده .
ابي ابي الحديد مي گويد : استاد تاريخ من ( ابوالخير ) هر موقع اين بخش از تاريخ را شرح مي داد ، چنين مي گفت : عمرو در حقيقت از نبرد با علي ( عليه السلام ) مي ترسيد ، زيرا او در جنگ بدر و احد حاضر بود و دلاوريهاي علي را ديده بود . از اين نظر ، مي خواست علي را از نبرد با خود منصرف سازد .
علي فرمود : تو غصه مرگ مرا مخور ، من در هر دو حالت ( كشته شوم يا بكشم ) سعادتمند بوده و جايگاه من بهشت است ؛ ولي در همه احوال دوزخ انتظار تو را مي كشد . عمرو لبخندي زد و گفت : علي ! اين تقسيم عادلانه نيست ، بهشت و دوزخ هر دو مال تو باشد .
در اين هنگام ، علي ( عليه السلام ) او را به ياد پيماني انداخت كه روزي دست در استار كعبه كرده و با خدا معاهده بسته بود كه هر قهرماني در ميدان نبرد سه پيشنهاد كند ، يكي از آنها را بپذيرد . روي اين جهت ، علي پيشنهاد كرد كه نخست اسلام آورد ، او گفت : علي ! از اين بگذر كه ممكن نيست . فرمود : دست از نبرد بردار و محمد را به حال خود واگذار ، و از معركه جنگ بيرون رو . گفت : پذيرفتن اين مطلب براي من وسيله سرافكندگي است ، فردا شعراي عرب ، زبان به هجو و بدگوئي من مي گشايند ؛ و تصور مي كنند كه من از ترس به چنين كاري دست زدم . علي فرمود : اكنون حريف تو پياده است ، تو نيز از اسب پياده شو تا با هم نبرد كنيم . وي گفت : علي ! اين يك پيشنهاد ناچيزيست كه هرگز تصور
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . لاتجعلن فقد اتاك مجيب صوتك غير عاجز .
338 |
نمي كردم عربي از من چنين درخواستي بنمايد . ( 1 )
نبرد دو قهرمان آغاز مي گردد
نبرد ميان دو قهرمان به شدت آغاز گرديد و گرد و غبار اطراف دو قهرمان را فراگرفت و تماشاگران از وضع آنان بي خبر بودند . تنها صداي ضربات شمشير كه بر روي آلات دفاعي از سپر و غيره مي خورد ، به گوش آنها مي رسيد . پس از زد و خوردهائي « عمرو » شمشير خود را متوجه سرِ علي كرد ؛ علي ( عليه السلام ) ضربت او را با سپر مخصوص دفع كرد ، با اين حال ، شكافي در سر وي پديد آورد ، اما او از فرصت استفاده كرد و ضربتي برنده بر پاي حريف وارد ساخته و هر دو يا يك پاي او را بريد و عمرو نقش بر زمين گشت .
صداي تكبير از ميان گرد و غبار كه نشانه پيروزي علي ( عليه السلام ) بود بلند شد . منظره بخاك غلطيدن « عمرو » ، آنچنان رعبي در دل ساير قهرمانان كه در پشت عمرو ايستاده بودند افكند ، كه بي اختيار عنان اسبها را متوجه خندق كرده و همگي به لشكرگاه خود بازگشتند . جز « نوفل » كه اسب وي در وسط خندق سقوط كرد و خود او سخت به زمين خورد ، مأموران خندق او را سنگباران نمودند اما وي با صداي بلند گفت : اين طرز كشتن ، دور از جوانمردي است . يك نفر فرود آيد با هم نبرد كنيم . علي ( عليه السلام ) وارد خندق گرديد و او را كشت .
وحشت و بهت سراسر لشكر شرك را فراگرفته و بيش از همه ابوسفيان مبهوت شده بود . او تصور مي كرد كه مسلمانان بدن « نوفل » را براي گرفتن انتقام حمزه ، مثله خواهند نمود . كسي را فرستاده كه جسد او را به ده هزار دينار بخرد . پيامبر فرمود : نعش را بدهيد و پول مرده در اسلام حرام است .
ارزش اين ضربت
به حسب ظاهر علي قهرماني را كشته بود ولي در حقيقت ، افرادي را كه از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « بحارالانوار » ، ج 20/227 .
339 |
شنيدن نعره هاي دلخراش عمرو رعشه بر اندام آنها افتاده بود ، زنده كرد و يك ارتش ده هزار نفري را كه براي پايان دادن حكومت جوان اسلام كمر بسته بودند ؛ مرعوب و وحشت زده ساخت . هرگاه پيروزي از آن « عمرو » بود ؛ در آن لحظه معلوم مي شد ، كه ارزش اين فداكاري چقدر بوده است .
وقتي علي شرفياب محضر پيامبر شد ، او ارزش ضربت علي را چنين برآورد كرد : ارزش اين فداكاري بالاتر از تمام اعمال امت من است ، زيرا در سايه شكست بزرگترين قهرمان كفر ، عموم مسلمانان عزيز ، و ملت شرك خوار و ذليل گرديد . ( 1 )
جوانمردي
با اينكه زره عمرو زره گرانبهائي بود ، ولي علي روي جوانمردي دست به آن نزد . حتي خليفه دوم ، علي را سرزنش كرد كه چرا زره او را از بدنش درنياورد . خواهر « عمرو » از جريان آگاه گرديد ، و گفت : هرگز تأسف نمي خورم كه برادرم كشته شد ، زيرا به دست يك فرد كريم كشته شده ، و در غير اين صورت تا جان داشتم اشك مي ريختم . ( 2 )
اكنون بايد ديد سرانجام ارتش كفر پس از كشته شدن قهرمان عرب به كجا كشيد ؟
سپاه عرب متفرق مي شود
انگيزه سپاه عرب و يهود براي جنگ با اسلام ، انگيزه واحدي نبود . يهود از گسترش روزافزون حكومت جوان اسلام بيم داشت و محرك قريش ، عداوتهاي ديرينه آنان با اسلام و مسلمانان بود . قبيله هاي « غطفان » و « فزاره » و تيره هاي ديگر به طمع محصولات خيبر كه يهوديان آنجا به آنها وعده داده بودند ؛ در اين نبرد شركت كرده بودند . بنابراين ، محرك دسته هاي اخير ، يك امر مادي بود ، و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « بحار » ، ج 20/216 و « مستدرك حاكم » ، ج 30/32 .
2 . « مستدرك حاكم » ، ج 30/33 .
340 |
اگر اين هدف از طريق مسلمانان تأمين مي گرديد ، آنها با خوشحالي هر چه تمامتر به خانه هاي خود باز مي گشتند . به خصوص كه سرماي سال و كمي علوفه و طول مدت محاصره ، روح و روان آنها را خسته كرده ؛ و دامهاي آنان را در آستانه مرگ قرار داده بود .
از اين نظر ، پيامبر هيئتي را مأمور نمود كه با سران قبائل نامبرده پيماني ببندند و بگويند مسلمانان حاضرند يك سوم ميوه هاي مدينه را به آنان بدهند ، مشروط بر اينكه از صفوف « احزاب » جدا شوند و به مناطق خود بازگردند . نمايندگان پيامبر قراردادي را با سران قبائل تنظيم كرده براي امضاء خدمت پيامبر آوردند . ولي پيامبر جريان را با دو افسر رشيد : « سعدمعاذ » و « سعدعباده » در ميان نهاد . هر دو متفقاً رأي دادند كه اگر اين پيمان به دستور خدا است ، مورد پذيرش است ، و اگر نظر شخصي آن حضرت است و نظر ما را مي خواهند ؛ ما تصور مي كنيم كه قرارداد در همين جا متوقف گردد و از تصويب نهائي نگذرد . زيرا ما در هيچ يك از ادوار به اين قبائل باج نداده ايم ، و يك نفر از اين دسته ها جرأت نداشت دانه اي از خرماهاي ما را از طريق زور و فشار ببرد ، چه رسد كه الان در پرتو عنايات خدا و راهنمائيهاي حضرتت اسلام آورده و وسيله اين دين ، گرامي و عزيز شده ايم .
به خدا سوگند ؛ ما تقاضاي باطل و پوچ آنها را با شمشير پاسخ مي دهيم ، تا به حكم الهي كار فيصله پيدا كند . ( 1 )
پيامبر فرمود : علت اينكه من به فكر چنين قراردادي افتادم ، اين بود كه ديدم شما هدف سپاه عرب قرار گرفته ، و از هر سو مورد هجوم واقع شده ايد ؛ چاره را در اين ديدم كه از اين طريق اتفاق دشمن را بر هم بزنم . اكنون كه فداكاري شما بر من آشكار شد ، من قرارداد را متوقف ساخته و به شما مي گويم ـ و به گفته ام ايمان دارم ـ كه : خداوند پيامبر خود را خوار نساخته ، و وعده خود را در پيروزي توحيد بر شرك عملي خواهم نمود . در اين لحظه ، « سعد معاذ » با كسب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . والله لانعطيهم الا السيف حتي يحكم الله بيننا و بينهم .
341 |
اجازه مطالب نامه را پاك كرد و گفت : بت پرستان هر چه مي خواهند در حق ما انجام بدهند ، ما ملت باج بدهي نيستيم . ( 1 )
عواملي كه سپاه عرب را متفرق ساخت
1 ـ نخستين عامل پيروزي ، گفتگوهاي نمايندگان پيامبر با سران قبائل « غطفان » و « فزاره » بود . زيرا اين قرارداد اگر چه به تصويب نهائي نرسيد ، ولي نقض آن نيز اعلام نشد . قبائل مزبور از اين طريق با متفقين خو دودل شده ، و روزبروز در انتظار امضاي قرارداد مزبور بدهند ، و هر موقع از آنها تقاضاي حمله عمومي مي شد ، آنان به اميد اين قرارداد ، به عذرهاي خاصي ، تقاضا را رد مي كردند .
2 ـ كشته شدن « عمرو » ، قهرمان تواناي سپاه عرب ، كه بسياري از افراد به فتح و پيروزي او اميدوار بودند ، رعب و هراس شديدي ايجاد كرد ؛ خصوصاً به دنبال كشته شدن وي قهرمانان ديگر از ميدان نبرد پا به فرار گذاردند .
3 ـ نُعيم بن مسعودِ تازه مسلمان ، در بهم زدن اتحاد فوق العاده مؤثر بود . او مؤثرترين نقشه را در متفرق ساختن سپاه شرك ريخت و فعاليت او از فعاليتهاي جاسوسان زبردست عصر ما دست كمي ندارد . بلكه بالاتر و اهميت آن بيشتر است .
وي خدمت پيامبر آمد و گفت : من يك فرد تازه مسلماني هستم و با تمام اين قبائل دوستي ديرينه دارم ، آنان از اسلام من آگاهي ندارند ، اگر دستوري داريد بفرماييد اجرا كنم . پيامبر فرمود : كاري كن كه اين جمعيت پراكنده شود ، يعني اگر در اين راه براي حفظ يك سلسله مصالح عالي چاره جوئي و نقشه كشي كنيد ، مانعي ندارد . ( 2 )
« نُعيم » مقداري انديشيد ، آنگاه سراغ قبيله بني قريظه رفت ، كه در حقيقت ستون پنجم دشمن بوده و مسلمانان را از پشت سر تهديد مي كردند . وي وارد دژ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/223 ؛ « بحار » ، ج 20/252 .
2 . فَانَّ الحَربَ خُدعَة .
342 |
« بني قريظه » گرديد و مراتب دوستي و صميميت خود را به رخ آنها كشيد ، و قيافه همدردي و خيرخواهي گرفت ؛ و از هر دري سخن گفت به طوري كه اعتماد « بني قريظه » را به خود جلب نمود . سپس افزود : موقعيت شما با احزاب متفق ، يعني « قريش » و « غطفان » تفاوت دارد ، زيرا مدينه مركز زندگي فرزندان و زنان شما است ، و تمام ثروت شما در اينجا قرار گرفته و به هيچ روي براي شما امكان ندارد از اين نقطه به جاي ديگر منتقل شويد . ولي احزاب متفق كه به جنگ محمد آمده اند ، مركز زندگي و تحارت آنها بيرون از مدينه و دوردست است .
اگر آنان فرصتي به دست آورده و در جنگ پيروز شوند به هدف خود رسيده اند ، و اگر در اين راه با شكست مواجه شدند فوراً از اين نقطه كوچ كرده ، راه خود را پيش گرفته و به مراكز خود كه از تيررس محمد دور است ، بر مي گردند .
ولي شما فكر كنيد ، اگر احزاب در اين جنگ پيروز نشدند و به مراكز خود بازگشتند ، در اين صورت شما در چنگال قدرت مسلمانان قرار خواهيد گرفت . من تصور مي كنم ، صلاح در اين است كه اكنون كه به احزاب پيوسته ايد در اين تصميم باقي بمانيد ؛ ولي براي اينكه احزاب در اثناء جنگ شما را تنها نگذارند و به محل خود برنگردند ، چند نفر از اشراف و سران آنها را به عنوان گروگان بگيريد ، تا در روز سختي آنها شما را رها نكرده و كار را به پايان برسانند . زيرا آنان ناچارند براي نجات شخصيتهاي خود ، تا آخرين نفس با محمد نبرد كنند .
نظر « نعيم » به اتفاق آراء تصويب گرديد و او مطمئن شد كه سخن وي در دل آنها كاملا مؤثر افتاد . سپس از دژ آنها بيرون آمد و به اردوگاه احزاب رفت . او با سران قريش سوابق دوستي داشت ، با آنها تماس گرفت ، و چنين گفت : « بني قريظه » از شكستن پيمان خود با محمد سخت نادم و پشيمانند و اكنون به طرزي مي خواهند آن را جبران كنند . آنان تصميم گرفته اند چند نفر از اشراف شما را گروگان بگيرند ، و تحويل محمد ( صلّي الله عليه وآله ) دهند ، و از اين راه صداقت خود را تثبيت نمايند و محمد آنها را بلافاصله بكشد . اين مطلب را قبلا با محمد در
343 |
ميان گذارده اند ، و به او قول داده اند كه بعد از اين او را پشتيباني نموده و با شما تا آخرين نفس مبارزه كنند و محمد نيز با اين قرارداد موافقت كرده است .
بنابراين ، اگر يهود از شما گروگان بخواهند ، مبادا موافقت كنيد ! بدانيد كه عاقبت آن خطرناك است . گواه روشن بر اين كار اينست كه شما فردا از آنها بخواهيد وارد جنگ شوند ، و از پشت سر به محمد حمله كنند ، خواهيد ديد كه هرگز قبول نخواهند كرد ، و مطالبي پيش خواهند كشيد .
سپس از آنجا به اردوگاه « غلطان » رفت و در آنجا با شيوه مخصوصي سخن گفت . وي گفت : شما قبيله غطفان ريشه و اصل من هستيد . گمان نمي كنم مرا در گفتارم متهم كنيد ؛ من با شما سخني خواهم گفت ؛ ولي تمنا دارم كه آن را با كسي بازگو نكنيد ، همه او را به صداقت و دوستي پذيرفتند . سپس او مطلبي را كه به قريش گفته بود ، به طور مشروح بازگفت ، و آنان را از عواقب كار بني قريظه بر حذر داشت ، و گفت : مبادا به خواهش آنها پاسخ مثبت بگوييد .
وي مأموريت خود را به نحو احسن انجام داد ، سپس مخفيانه به اردوگاه مسلمانان آمد . اين شايعه را كه يهوديان بني قريظه مي خواهند از نيروهاي عرب گروگان بگيرند ، و آنها را تحويل مسلمانان بدهند ، در ميان ارتش اسلام پخش كرد . البته منظور از پخش اين شايعه اين بود كه مطلب از كرانه هاي خندق تجاوز كرده و به گوش لشكر عرب برسد .
نمايندگان قريش به دژ بني قريظه مي روند
ابوسفيان ، شب شنبه تصميم گرفت كه كار را يكسره سازد . از اينرو ، سران قريش و غطفان ، نمايندگاني به دژ « بني قريظه » اعزام كرده و آنها گفتند : اينجا منطقه زندگي ما نيست ، چهارپايان ما دستخوش هلاك شده اند ؛ شما فردا از پشت سر حمله كنيد ، تا كار را يكسره سازيم . فرمانده « بني قريظه » ، در پاسخ نمايندگان احزاب گفت : فردا روز شنبه است و ما ملت يهود در چنين روزي دست به هيچ كاري نمي زنيم . زيرا گروهي از گذشتگان ما در چنين روزي دست به كار زدند و گرفتار عذاب الهي شدند . علاوه بر اين ، ما در صورتي اقدام
344 |
به جنگ مي كنيم ، كه عده اي از بزرگان احزاب ، به عنوان گروگان در دژ ما باشند ، تا شما براي نجات آنها تا آخرين نفس جنگ كنيد ، و ما را در اثناء كار تنها نگذاريد .
نمايندگان قريش بازگشتند و مطالب را به سمع سران احزاب رسانيدند . همگي گفتند : دلسوزي « نُعيم » درست بوده و « بني قريظه » مي خواهند با ما از در حيله وارد شوند . بار ديگر نمايندگان قريش با سران بني قريظه تماس گرفتند ، گفتند : اين مطلب كه ما اشراف خود را به عنوان گروگان بدهيم عملي نيست ، حتي ما حاضر نيستيم يك نفر را به عنوان گرو در اختيار شما بگذاريم . اگر شما مايليد فردا حمله كنيد و ما شما را ياري مي نمائيم .
سخنان نمايندگان ، آنهم با اين لحن كه : ما حتي يك نفر هم به عنوان گروگان در اختيار شما نمي گذاريم ، ترديدي در صدق گفتار نعيم براي بني قريظه نگذاشت و همگي گفتند : حق همانست كه نعيم مي گفت . قريش مال انديش است ، اگر خود را در اين جنگ موفق و پيروز نديد ، راه خود را در پيش خواهد گرفت و ما را در چنگال مسلمانان رها خواهد نمود . ( 1 )
آخرين عامل
عوامل فوق با عامل ديگري كه در حقيقت مي توان آن را مدد غيبي ناميد ؛ ضميمه گرديده ، احزاب را متفرق ساخت . آن عامل ديگر اين بود كه ناگهان هوا طوفاني شد ، و سردي هوا شدت پيدا كرد . انقلاب هوا بقدري بود كه خيمه ها را از جاي مي كند ، و ديگهاي غذا را از روي آتش پرت مي نمود ؛ چراغها را خاموش نموده ، و آتش هاي افروخته را در وسط بيابان پخش مي كرد . در اين لحظه ، پيامبر « حذيفه » را مأمور كرد كه از خندق عبور نموده از اوضاع دشمن اطلاعاتي به دست بياورد . وي مي گويد : من خود را تا نزديك ابوسفيان رسانيده ، ديدم او در ميان سران سپاه مشغول سخنراني است و چنين مي گويد :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/229 ـ 231 ؛ « تاريخ طبري » ، ج 2/242 ـ 243 .
345 |
نقطه اي كه ما فرود آمده ايم ؛ مركز زندگي ما نيست . چهارپايان ما دستخوش هلاك شده و باد و طوفان ، خيمه و خرگاه و آتش براي ما باقي نگذاشته است ، و « بني قريظه » ما را ياري نكردند . صلاح در اينست كه از اينجا كوچ كنيم . سپس بر شتر زانوبسته خود سوار شده ، مرتب بر بدن او تازيانه مي زد . بيچاره به قدري خائف و سرخورده بود كه نمي دانست دستهاي شترش بسته است .
هنوز سفيدي صبح منطقه احزاب را روشن نكرده بود ، كه سپاه عرب آنجا را ترك گفته و كسي از آنها در آنجا باقي نمانده بود . ( 1 ) بدين ترتيب غائله احزاب در بيست و چهارم ماه ذي القعده سال پنجم پايان پذيرفت .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « تاريخ طبري » ، ج 2/244 .