بخش 16
32 . سرگذشت فدک 33 . عمره قضاء 34 . جنگ موته
403 |
32
ــــــــــــــــــــــــــــ
سرگذشت فدك
« فدك » ، سرزمين آباد و حاصل خيزي بود كه در نزديكي « خيبر » قرار داشت . و فاصله آن با مدينه ، در حدود 140 كيلومتر بود ، كه پس از دژهاي خيبر ، نقطه اتكاء يهوديان حجاز به شمار مي رفت ، ( 1 ) سپاه اسلام ، پس از آنكه در شمال مدينه احساس مي شد ، با نيروي نظامي اسلام پر نمود ؛ براي پايان دادن به قدرتهاي يهودي در اين سرزمين ـ كه براي اسلام و مسلمانان كانون خطر و تحريك برضد اسلام به شمار مي رفتند ـ سفيري به نام « محيط » پيش سران فدك فرستادند . « يوشع بن نون » كه رياست منطقه را برعهده داشت ، صلح و تسليم را بر نبرد ترجيح داد ، و تعهد كرد كه نيمي از حاصل را هر سال در اختيار پيامبر اسلام بگذارد و از اين پس ، زير لواي اسلام زندگي كند . همچنين ، برضد مسلمانان دست به توطئه نزند ، و حكومت اسلام در برابر اين مبلغ امنيت منطقه آنها را تأمين نمايد .
سرزمينهائي كه در اسلام به وسيله جنگ و قدرت نظامي گرفته مي شود ؛ متعلق به عموم مسلمانان است ، و اداره آن به دست فرمانرواي اسلام مي باشد ؛ ولي سرزميني كه بدون هجوم نظامي و اعزام نيرو به دست مسلمانان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . به كتاب « مراصد الاطلاع » ، ماده « فدك » مراجعه شود .
404 |
مي افتد ، مربوط به شخص پيامبر و امام پس از وي مي باشد ، و اختيار اين نوع سرزمينها با او است . مي تواند آن را ببخشد ؛ مي تواند اجاره دهد . يكي از آن موارد اينست كه از اين املاك و اموال ، نيازمنديهاي مشروع نزديكان خود را به شكل آبرومندي برطرف سازد . ( 1 )
روي اين اساس پيامبر « فدك » را به دختر گرامي خود حضرت زهرا ( عليه السلام ) بخشيد . منظور از بخشيدن اين ملك ـ چنانكه قرائن گواهي مي دهد ـ دو چيز بود :
1 ـ زمامداري مسلمانان پس از درگذشت پيامبر اسلام طبق تصريح مكرر پيامبر ، با اميرمؤمنان بود و چنين مقام و منصبي به هزينه سنگيني نياز دارد . علي ( عليه السلام ) براي حفظ اين مقام و منصب ، مي توانست از درآمد « فدك » ، حداكثر استفاده را بنمايد . گويا دستگاه خلافت از اين پيش بيني مطلع شده بود ؛ كه در همان روزهاي نخست ، « فدك » را از دست خاندان پيامبر بيرون آورد .
2 ـ دودمان پيامبر- كه فرد كامل آن يگانه دختر وي و نور ديدگانش حضرت حسن و حضرت حسين ( عليه السلام ) بود ـ بايد پس از فوت پيامبر ، به صورت آبرومندي زندگي كنند و حيثيت و شرف پيامبر محفوظ بماند . براي اين هدف پيامبر « فدك » را به دختر خود بخشيد .
محدثان و مفسران شيعه و گروهي از دانشمندان سني مي نويسند : وقتي آيه { وَآتِ ذَا الْقُرْبَي حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ . . . } نازل گرديد ؛ ( 2 ) پيامبر دختر خود فاطمه را خواست و فدك را به وي واگذار نمود . ( 3 ) ناقلِ اين مطلب ، ابوسعيد خدري است كه يكي از صحابه بزرگ رسول خدا مي باشد .
همه مفسران اعم از شيعه و سني قبول دارند كه اين آيه ، در حق نزديكان و خويشاوندان پيامبر نازل گرديده و دختر وي روشنترين مصداق « ذي القُربي »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سوره حشر ، آيه هاي 6 و 7 ؛ اين مطلب در كتابهاي فقهي در بخش « جهاد » ، تحت عنوان « فيء » و « انفال » مورد بحث واقع شده است .
2 . سوره اسراء/26 . يعني حق خويشاوندان و مساكين و به راه ماندگان را بپرداز .
3 . « مجمع البيان » ، ج 3/411 ؛ « شرح ابن ابي الحديد » ، ج 16/248 .
405 |
است . حتي در شام هنگامي كه مرد شامي به علي بن الحسين حضرت زين العابدين گفت : خود را معرفي نماي ! آن حضرت براي شناساندن خود آيه ياد شده را تلاوت نمود ، و اين مطلب آنچنان در ميان مسلمانان روشن بود كه آن مرد شامي در حالي كه سر خود را بعنوان تصديق حركت مي داد ؛ به آن حضرت چنين عرض كرد : بخاطر نزديكي و خويشاوندي خاصي كه با حضرت رسول داريد ؛ خدا به پيامبر خود دستور داده كه حق شما را بپردازد . ( 1 )
خلاصه گفتار آنكه : در اينكه اين آيه در حق حضرت زهرا و فرزندان وي نازل گرديده ، ميان علماء اسلام اتفاق نظر است ؛ ولي در اينكه هنگام نزول اين آيه ، پيامبر فدك را به دختر گرامي خود بخشيد ، ميان جامعه دانشمندان شيعه اتفاق نظر وجود دارد و برخي از دانشمندان سني نيز با آن موافق مي باشند .
و مأمون ( به هر علتي بود ) خواست فدك را به فرزندان زهرا بازگرداند ، به يكي از محدثان معروف ، « عبدالله بن موسي » نامه اي نوشت ، و از او درخواست نمود كه او را در اين مسأله راهنمائي كند . او حديث بالا را كه در حقيقت شأن نزول آيه است ، به وي نوشت ، و مأمون نيز فدك را به فرزندان حضرت فاطمه بازگردانيد . ( 2 ) خليفه عباسي به فرماندار خود در مدينه نوشت ، پيامبر اسلام دهكده « فدك » را به دختر خود فاطمه بخشيده و اين يك مسأله مسلمي است ؛ و ميان فرزندان زهرا در اين مسأله اختلاف نيست . ( 3 )
روزي كه مأمون براي رفع شكايت و مظالم ، بر كرسي خاصي نشست ، نخستين نامه اي كه به دست وي رسيد ؛ نامه اي بود كه نويسنده آن خود را مدافع حضرت فاطمه ( عليه السلام ) معرفي كرده بود . « مامون » نامه را خواند و مقداري گريه كرد و گفت مدافع آن حضرت كيست ؟ پيرمردي برخاست ، و خود را مدافع او معرفي نمود . جلسه قضاوت به جلسه مناظره ميان او و مأمون مبدل گرديد . سرانجام مأمون خود را محكوم ديد و به رئيس ديوان دستور داد ، نامه اي تحت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « الدرالمنثور » ، ج 4/176 .
2 . « مجمع البيان » ، ج 2/411 ؛ « فتوح البلدان » /45 .
3 . « شرح ابن ابي الحديد » ، ج 15/217 .
406 |
عنوان « ردّ فدك به فرزندان زهرا » بنويسد . نامه نوشته شد و به توشيح مأمون رسيد . در اين موقع ، « دعبل » كه در جلسه مناظره حاضر بود برخاست و اشعاري سرود كه آغاز آن اينست :
أصبَحَ وجهُ الزَّمانِ قد ضَحِكا * * * بِردِّ مأمونَ هاشمَ فدكا ( 1 )
شيعه در اثبات اين مطلب ، كه فدك ملك طلق زهرا ( عليه السلام ) بود ، به مداركي كه ارائه شد ، نيازمند نيست ؛ زيرا صديق اكبر اسلام ، اميرمؤمنان در يكي از نامه هاي خود كه به استاندار بصره « عثمان حنيف » نوشته ؛ صريحاً مالكيت فدك را يادآور شده و مي فرمايد :
« بَلَي كَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْم وَسَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْم آخَرِينَ وَنِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ » . ( 2 )
« آري ! از ميان آنچه آسمان بر آن سايه افكنده است ، فقط در دست ما از اموال قابل ملاحظه دهكده فدك بود . گروهي بر آن بخل ورزيدند ، و نفوس بزرگي روي مصالحي از آن چشم پوشيدند و خدا بهترين داور است . » آيا با اين تصريح مي توان در صدق مطلب شك نمود ؟ !
سرگذشت فدك پس از پيامبر
پس از درگذشت پيامبر ، روي اغراض سياسي ، دختر عزيز پيامبر از ملك طلق خود محروم گرديد ، و عمال و كارگران او را از آنجا اخراج كردند او درصدد برآمد ، كه از طريق قانون ، حقِّ خود را از دستگاه خلافت بازگيرد .
در درجه اول ، دهكده فدك در اختيار او بود ، و همين تسلط نشانه مالكيت او بود ؛ با اين حال ، برخلاف تمام موازين قضائي اسلام ، دستگاه خلافت از او گواه طلبيد . در صورتي كه در هيچ جاي دنيا از كسي كه بر يك مال مسلط است ، و به اصطلاح « ذُواليد » مي باشد ؛ گواه نمي خواهند . او بناچار ، شخصيتي مانند علي ( عليه السلام ) و زني را به نام « امِّ اَيمَن » كه پيامبر گواهي داده بود كه او از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد » ، ج 16 .
2 . « نهج البلاغه » ، نامه 45 .
407 |
زنان بهشت است ؛ و بنا به نقل بلاذري ( 1 ) ، آزاد شده پيامبر به نام « رباح » را براي شهادت پيش خليفه برد . دستگاه خلافت ، به شهادت آنها ترتيب اثر نداد و محروميت دختر پيامبر از ملكي كه پدرش به او بخشيده بود ، قطعي گرديد .
به حكم آيه « تطهير » ( 2 ) ، حضرت زهرا و علي و فرزندان او از هر نوع آلودگي پيراسته اند و اگر آيه شامل زنان پيامبر بشود ، بطور قطع دختر پيامبر از مصاديق واضح آن مي باشد ؛ ولي با كمال تأسف اين قسمت نيز ناديده گرفته شد ، و خليفه وقت ادعاي وي را غيررسمي شناخت .
در مقابل ، دانشمندان شيعه معتقدند كه خليفه سرانجام تسليم نظر دختر پيامبر گرديد ، و نامه اي در پيرامون فدك ـ كه آن ملك طلق فاطمه است ـ نوشت ، و به وي داد . در نيمه راه دوست ديرينه خليفه ، با دختر گرامي پيامبر تصادف نمود ، و از جريان نامه آگاه گرديد و نامه را گرفت و آن را پيش خليفه آورد ، و به او چنين گفت : از آنجا كه علي در اين جريان ذي نفع است شهادت او قبول نيست ، و « امِّ ايمَن » زن است ، و شهادت يك زن ارزش نخواهد داشت ، سپس در محضر خليفه نامه را پاره كرد . ( 3 )
« فدك در سنجش داوري »
بررسي پرونده « فدك » ، به روشني ثابت مي كند كه بازداري دخت پيامبر از حق مشروع خود ، يك جريان سياسي بود و مسأله روشن تر از آن بود كه براي حاكم وقت ، مستور و پنهان بماند . از اين جهت ، دخت پيامبر در خطابه آتشين و سراسر فصاحت و بلاغت خود چنين مي فرمايد :
« هذا كتابُ اللهِ حكماً عدلاً ، و ناطقاً فصلاً ، يقول { يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ ( 4 ) وَوَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ ( 5 ) } فبيّن عزّ و جلّ فيما وزّع عليه من الأقساط ، و شرّع
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « فتوح البلدان » /43 .
2 . انما يريد الله ان ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا ـ سوره احزاب/33 .
3 . « شرح ابن ابي الحديد » ، ج 16/374 .
4 . سوره مريم/6 .
5 . سوره نمل/16 .
408 |
من الفرائض » . ( 1 )
اين كتاب خدا ، « قرآن » كه حاكم و دادگري گويا و فيصله بخش است ؛ مي گويد : حضرت زكريا از خدا درخواست كرد كه خداوند به او فرزندي عطا كند ، كه از او و خاندان يعقوب ارث ببرد ، و نيز مي گويد : سليمان از داود ارث برد . خداوند ، سهام را در كتاب خود بيان كرده و فريضه هايي را روشن ساخته است .
بحث پيرامون دلالت دو آيه بر وراثت فرزندان پيامبران از آنها ، و حديثي كه تنها خليفه ناقل آن بود ؛ مايه گستردگي سخن است . علاقمندان به كتابهاي تفسير مراجعه فرمايند . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « احتجاج طبرسي » ، ج 1/145 ، ط نجف .
2 . در اين مورد به كتاب « فرازهايي حساس از زندگاني علي » ، ج 1/325 ـ 349 مراجعه فرماييد .
409 |
33
ــــــــــــــــــــــــــــ
عمره قضاء ( 1 )
مسلمانان پس از امضاء صلح « حديبيه » ، مي توانستند يك سال بعد از تاريخ قرارداد ، وارد مكه شوند ؛ و بعد از سه روز اقامت در مكه و انجام اعمال « عمره » ، شهر « مكه » را ترك گويند . آنان مي بايد در اين مدت ، جز سلاح مسافر كه همان شمشير است ؛ سلاح ديگري همراه نداشته باشند .
يك سال تمام از وقت قرارداد گذشت . هنگام آن رسيده بود كه مسلمانان از اين پيمان بهره برداري نمايند . و مسلمانان مهاجر ، كه هفت سال بود از خانه و زندگي خود دست شسته ، و براي حفظ آئين توحيد ، زندگي در سرزمين غربت را بر وطن ترجيح داده بودند ؛ بار ديگر براي زيارت خانه خدا و ديدن بستگان و خويشاوندان و سركشيس به خانه و زندگي بشتابند . وقتي پيامبر اسلام اعلام كرد ، كساني كه در سال گذشته از زيارت خانه خدا محروم گرديده اند ، آماده سفر شوند ؛ جنب و جوش بي سابقه اي در ميان آنان پديد آمد ، و اشك شوق در چشمهاشان حلقه زد . اگر سال گذشته پيامبر با هزار و سيصد نفر حركت كرده بود ، سال بعد ، آمار همراهان آن حضرت به دو هزار نفر رسيد .
در ميان آنان شخصيتهاي بزرگي از مهاجر و انصار به چشم مي خورد ، كه در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . عمره ، اعمال مخصوصي است كه در همه ايام سال مي توان آن را انجام داد . برخلاف اعمال حج كه فقط در ماه ذي الحجه بايد آن را بجاي آورد . و پيامبر روز دوشنبه شش ذي القعده الحرام سال هفتم ؛ به عنوان اداي مراسم « عمره » رهسپار مكه گرديد .
410 |
تمام نقاط سايه به سايه پيامبر گام بر مي داشتند . همچنين ، شصت شتر ، كه علامت قرباني را به گردن داشتند ؛ همراه خود آورده بودند . پيامبر از مسجد مدينه احرام بست ؛ و ديگران نيز از وي پيروي نمودند . دو هزار نفر « لبيك » گويان با لباسهاي احرام ، راه مكه را پيش گرفتند ، اين كاروان آن چنان شكوه و جلالي داشت ، كه بسياري از مشركان را به معنويت و حقيقت اسلام متوجه ساخت .
اگر بگوئيم اين سفر ، يك سفر تبليغي بود ، و اين افراد در حقيقت سپاه تبليغ اسلام بودند ؛ سخني به گزاف نگفته ايم . آثار معنوي اين سفر به زودي روشن گرديد ، و سرسخت ترين دشمنان اسلام ، مانند « خالد بن وليد » قهرمان جنگ « احد » و « عمروعاص » ، سياستمدار عرب پس از مشاهده اين عظمت ، به اسلام متمايل گرديده ، و پس از اندك زماني اسلام آوردند .
پيامبر ، از خدعه و حسد قريش مطمئن نبود . احتمال مي داد كه او و يارانش را در سرزمين مكه غافلگير كنند ؛ و خون گروهي از آنها را ـ كه جز سلاح مسافري چيزي با خود ندارند ـ بريزند . از طرف ديگر ، طبق يكي از مواد پيمان ، مسلمانان نبايد مسلحانه وارد مكه شوند . براي رفع هرگونه نگراني ، پيامبر يكي از افسران خود ، « محمد بن مسلمه » را با دويست نفر مأمور نمود با اسلحه لازم مانند زره و نيزه ، و با صد اسب تندرو ، پيش از حركت كاروان حركت نمايند ، و در دره « مرالظهران » ، كه در نزديكي خاك « حرم » ( 1 ) است فرود آيند ، و منتظر ورود پيامبر شوند . . . جاسوسان قريش كه حركت محمد ( صلّي الله عليه وآله ) راتحت نظر گرفته بودند ، از حمل اسلحه و فرود آمدن دويست سوارنظام در دره « مرالظهران » آگاه شدند و مراتب را به سران قريش گزارش دادند .
« مُكرِزبن حفص » ، به نمايندگي از طرف قريش با پيامبر تماس گرفت ، و اعتراض قريش را به پيامبر تسليم نمود . وي در پاسخ نماينده قريش گفت : من و يارانم هرگز برخلاف پيمان عملي انجام نخواهيم داد ، و همگي بدون سلاح وارد حرم مي شويم . اين افسر و دويست سرباز با تمام ساز و برگي كه همراه دارند ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شهر مكه و مقداري از چهار سمت آن را « حرم » مي گويند .
411 |
در اين نقطه توقف خواهند نمود ؛ و گامي فراتر نخواهند گذارد . پيامبر با اين جمله به نماينده قريش رسانيد كه اگر به ما شبيخون بزنيد و از بي سلاح بودن ما سوءاستفاده كنيد و بر سر ما بريزيد ؛ اين نيروهاي امدادي و ذخيره كه در بيرون حرم تمركز يافته اند ؛ فوراً ، به كمك ما شتافته ، نيرو و سلاح در اختيار ما خواهند گذارد .
قريش ، از دورانديشي پيامبر آگاه شدند . درهاي شهر مكه را به روي مسلمانان باز كردند . سران كفر و زيردستان آنان ، شهر را تخليه كرده و در تپه ها و كوههاي مجاور شهر مسكن گزيدند ، تا با پيامبر و ياران او روبرو نشوند ، و كليه كارهاي آنها را از دور تحت نظر بگيرند .
پيامبر وارد مكه مي شود :
پيامبر در حالي كه بر شتر مخصوص خود سوار بود ، با دو هزار نفر كه دور او را احاطه كرده ، و صداي « لبَّيك اللهُمَّ لَبيك » آنها در سرتاسر شهر طنين اندار بود ؛ وارد مكه شد . آهنگ دلنواز اين جمعيت فشرده آن چنان جالب بود ، كه تمام مردم مكه را تحت تأثير قرار داد و در آنها علاقه و انعطاف خاصي نسبت به مردم مسلمان ايجاد نمود . در عين حال ، اتحاد و يگانگي مسلمانان ، رعب و ترس مخصوصي در دل مشركان پديد آورد . وقتي طنين « لبيك » مسلمانان قطع گرديد ، « عبدالله رواحه » كه زمام شتر پيامبر در دست او بود ؛ با صداي رسا و آهنگ دل نواز خود ، اشعاري را مي خواند كه دو شعر آن را در اين جا مي آوريم :
خلّوا بني الكفّار عن سبيله * * * خلّوا فكلّ الخير في قبوله
يا ربّ أِنّي مؤمن بقيله * * * اعرف حق الله في قبوله
اي فرزندان كفر و شرك ! راه را براي رسول خدا باز كنيد . بدانيد ! او سرچشمه خير و منبع نيكي است . بارالها ! من به گفتار او ايمان دارم ، و از فرمان تو در پذيرش رسالت او آگاهم . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/37 .
412 |
پيامبر روي همان شتري كه قرار داشت ، خانه خدا را طواف كرد . اين بار به « ابن رواحه » دستور داد كه اين دعاي خاص را با آهنگ خود تلاوت كند و مردم نيز با او همصدا شوند و آن دعا عبارت است از : « لاَ إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ ، صَدَقَ وَعْدَهُ وَنَصَرَ عَبْدَهُ وَأَعَزَّ جُنْدَهُ وَهَزَمَ الاَْحْزَابَ وَحْدَهُ » يعني خدائي جز او نيست ، يگانه و بي همتا است . به وعده خود عمل نمود ( وعده داده بود كه بزودي خانه خدا را زيارت مي نماييد ) بنده خود را ياري نمود . سپاه توحيد را گرامي ساخت . حزبهاي كفر و شرك را به تنهائي درهم شكست .
آن روز ، تمام مراكز زيارت و محل اعمال عمره از مسجد و كعبه و صفا و مروه ، دراختيار مسلمانان بود . اين گونه شعارهاي گرم توحيدي ، در نقطه اي كه ساليان درازي مركز شرك و بت پرستي گرديده بود ؛ ضربات شكننده روحي بر سران شرك و پيروان آنها وارد ساخت ، كه پيروزي محمد را بر سرتاسر عربستان محقق و قطعي نمود .
موقع ظهر شد ، پيامبر و مسلمانان بايد فريضه الهي را در مسجد با حالت دستجمعي انجام دهند . بايد مؤذن مسلمانان با صداي رساي خود اذان بگويد . « بلال حبشي » ، كه مدتها در اين شهر به جرم گرويدن به آئين توحيد ، مورد شكنجه قرار مي گرفت ؛ به فرمان پيامبر ، بالاي بام كعبه رفت ، و در نقطه اي كه شهادت به يگانگي خدا و گواهي به رسالت « محمد » بزرگترين جرم بود ؛ دستها را بر گوشهاي خود نهاد ، و فصول اذان را كه همگي با آن آشنائي داريم ، با آهنگ مخصوص خود اداء نمود . آهنگ وي و تصديق مسلمانان كه پس از شنيدن هر فصلي از اذان ، به زبان جاري مي ساختند ؛ به گوش بت پرستان و دشمنان توحيد مي رسيد ، و آنچنان آنها را ناراحت و دگرگون مي ساخت كه « صفوان بن اميه » و « خالدن بن اسيد » گفتند : سپاس خدا را كه پدران ما فوت كردند ، و صداي اين غلام حبشي را نشنيدند . « سهيل بن عمرو » ، وقتي نداي تكبير بلال را شنيد ؛ چهره خود را با دستمالي پوشانيد . آنان از آهنگ و صداي بلال چندان ناراحت نبودند ، بلكه مضمونهاي فصول اذان كه نقطه مقابل عقائد موروثي آنها بود ، آنان را دچار شكنجه روحي مي نمود .
413 |
پيامبر ، ميان دو كوه « صفا » و « مروه » مشغول سعي گرديد . از آنجا كه منافقان و بت پرستان انتشار داده بودند كه آب و هواي تب خيز مدينه ، مسلمانان را از پاي درآورده است ؛ پيامبر در قسمتي از سعي خود ، « هروله » نمود ( 1 ) و مسلمانان نيز از وي در اين قسمت پيروي نمودند . پس از فراغ از « سعي » ، شتران را سر بريدند و با كوتاه كردن موي سر ازحالت احرام درآمدند . پيامبر دستور داد كه دويست نفر به درّه « مرّالظهران » بروند و مراقب سلاح و ذخائر نظامي شوند تا مأمورين قبلي وارد حرم شوند ، و اعمال عمره را انجام دهند .
اعمال عمره به پايان رسيد . مهاجران به خانه هاي خود رفته ، از خويشاوندان خود تجديد ديدار نمودند . آنان گروهي از « انصار » را نيز به عنوان مهمان به خانه هاي خود بردند و از اين طريق درصدد جبران خدمات انصار ، كه در طول هفت سال درباره مهاجران انجام داده بودند ؛ برآمدند .
پيامبر مكه را ترك مي گويد :
جلال و عظمت چشم گير اوضاع اسلام و مسلمانان ، اثر عجيبي در روحيه مردم مكه گذارد ، و آنان با روحيه ملت مسلمان ، بيشتر آشنا شدند . سران شرك احساس كردند ، كه توقف پيامبر و ياران وي علاقه اهالي مكه را نسبت به آئين بت پرستي تضعيف نموده ، و رشته هاي محبت و علاقه را ميان طرفين پديد آورده است .
از اين نظر ، از انقضاء آخرين مدت قرارداد ، نماينده قريش به نام « حُوَيطِب » خدمت پيامبر رسيد و گفت : مدتي كه در پيمان براي اقامت شما در مكه پيش بيني شده است ، سپري گرديده است . هر چه زودتر سرزمين ما را ترك كنيد . برخي از ياران پيامبر از صراحت گفتار نماينده قريش ناراحت شدند ، ولي پيامبر شخصي نبود كه در عمل به پيمان سستي ورزد . نداي كوچ در ميان مسلمانان داده شد و همگي بلافاصله سرزمين حرم را ترك گفتند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نوعي راه رفتن كه سرعت آن بيشتر از معمول و كمتر از دويدن است .
414 |
ميمونه ، خواهر « اُمّ الفضل » همسر « عباس » كه تحت تأثير احساسات شورانگيز مسلمانان قرار گرفته بود ؛ به شوهر خواهر خود « عباس » ، عموي پيامبر پيغام داد كه حاضر است به طور افتخار با پيامبر اسلام ازدواج كند . پيامبر با پيشنهاد وي موافقت نمود ، و از اين طريق پيوند خود را با قريش مستحكمتر ساخت . تمايل يك دختر به مردي كه با او فاصله سني زياد داشت ، خود گواه روشن بر نفوذ معنوي وي مي باشد . حتي پيامبر از نماينده قريش خواست كه مهلت دهد تا مراسم عروسي در مكه برگزار گردد و در وليمه شب زفاف ، كليه سران مكه شركت جويند ؛ ولي نماينده قريش اين درخواست را رد كرد و گفت : ما را نيازي به غذاي شما نيست .
پيامبر دستور داد كه مسلمانان نيمه روز ، از مكه بيرون آيند ، و براي بعد از ظهر كسي در آنجا نماند . فقط « ابورافع » غلام خود را مأمور نمود ، كه در آنجا توقف كند و هنگام غروب همسر پيامبر را همراه بياورد . ( 1 )
دشمنان پيامبر پس از خروج مسلمانان ، « ميمونه » را سرزنش كردند . ولي سخنان آنان در روحيه وي كه از روي علاقه معنوي به پيامبر گرويده و پيشنهاد ازدواج داده بود ؛ اثر نگذارد . بدينوسيله ، وعده اي كه پيامبر از يك سال پيش از راه رؤياي صادقانه خود ، از زيارت كعبه و بازشدن درهاي مكه به روي مسلمانان داده بود ؛ تحقق پذيرفت و آيه 24 سوره فتح ( 2 ) براي تحقق يافتن اين وعده نازل گرديد . در آن آيه ، از فتح نزديك ، كه همان فتح مكه است ـ كه در سال هشتم هجرت تحقق پذيرفت ـ گزارش داد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سيره ابن هشام » ، ج 3/12 ـ 14 ؛ « تاريخ الخميس » ، ج 2/62 ـ 65 .
2 . لَقَد صَدَقَ اللهُ و رَسولَهُ الرُّؤياء بِالحقِّ لَتَدخُلَنّ المَسجِدِ الحَرامِ أن شاءاللهُ آمِنينَ مُحَلّقينَ رُؤسِكُم و مُقَصرينَ لاتَخافونَ فَعَلِمَ ما لم تَعلَموا فَجَعَل مِن دونِ ذالك فتحاً قَريباً .
415 |
34
ــــــــــــــــــــــــــــ
جنگ موته
در اوائل سال هشتم كه در بيشتر نقاط حجاز امنيت نسبي پديد آمده ، و نداي توحيد به بسياري از نقاط گسترش يافته بود و ديگر نفوذ يهود در شمال ، و حملات قريش در جنوب اسلام و مسلمانان را تهديد نمي كرد ؛ پيامبر به فكر افتاد كه فشار دعوت خود را متوجه مرزنشينان شام كند ، و قلوب مردمي را كه در آن روزها زير سلطه قيصر روم بسر مي بردند ، به آئين اسلام متمايل سازد . براي همين منظور ، « حارث بن عميرِ » ازدي را با نامه اي روانه دربار فرمانرواي شام نمود . فرمانرواي مطلق شامات در آن روز ، « حارث بن ابي شمر » غساني بود كه به دست نشاندگي از طرف قيصر ، در آنجا حكومت مي كرد . وقتي سفير پيامبر وارد شهرهاي مرزي شام گرديد « شرحبيل » كه فرماندار سرزمينهاي مرزي بود ، از ورود سفير آگاه گرديد ؛ و او را در دهكده « موته » دستگير نمود . پس از بازجوئي كاملي كه از سفير پيامبر به عمل آمد ، وي اقرار كرد كه حامل نامه ايست از جانب پيامبر اسلام به فرمانرواي مطلق شامات ، يعني « حارث غساني » . فرماندار برخلاف تمام اصول انساني و جهاني ـ كه جان و خون سفير در تمام نقاط جهان محترم است ـ دستور داد دست و پاي او را بستند ، و او را كشتند .
پيامبر از جنايت « شرحبيل » آگاه گرديد ، و از كشته شدن سفير سخت ناراحت شد ، و مسلمانان را از اين اعمال ناجوانمردانه آگاه ساخت . از اينرو سربازان خود را براي گرفتن انتقام از اين زمامدار خودسر كه سفير اسلام را كشته
416 |
بود ، دعوت نمود .
حادثه جانگدازتر
مقارن اين جريان ، حادثه جانگدازتري رخ داد . اين حادثه ، تصميم پيامبر را براي ادب كردن مرزنشينان شام كه آزادي تبليغ را از مبلغان اسلام سلب نموده ، و ناجوانمردانه سفير پيامبر و سپاه تبليغ او را كشته بودند ، جدي تر ساخت . اينك آن جريان :
در ماه ربيع سال هشتم ، « كعب بن عمير غفاري » از طرف پيامبر مأموريت يافت كه با 15 نفر كه همگي به سلاح تبليغ مجهز بودند ؛ به سرزمين « ذات اطلاح » كه در پشت « وادي القري » قرار دارد ، روانه شوند ، و اهالي آنجا را به آئين يكتاپرستي و رسالت دعوت نمايند . سپاه تبليغ در آن نقطه فرود آمدند و با مخالفت شديد مردم روبرو شده ، و همگي مورد حمله آنان قرار گرفتند . سپاه تبليغ ؛ خود را در محاصره جمعيت انبوهي ديدند ، و جانانه از خود دفاع نمودند ، و شهادت را بر ذلت و خواري ترجيح دادند . فقط يك نفر از آنها كه با بدن مجروح در ميان كشتگان افتاده بود ، نيمه شب از جاي خود برخاست ، و راه مدينه را پيش گرفت ، و جريان را به عرض پيامبر رسانيد .
كشتن سپاه تبليغ ، و اعدام بي گناه ، سبب شد كه در ماه جمادي فرمان جهاد صادر گردد ، و سپاهي مركب از سه هزار نفر براي سركوبي ياغيان و مزاحمان تبليغ اسلام اعزام شوند . ( 1 )
فرمان جهاد صادر گرديد . در لشكرگاه مدينه « جرف » ، سه هزار رزمنده دلاور دور هم گرد آمدند . پيامبر گرامي ، شخصاً به لشكرگاه آمد و بياناتي ايراد نمود و چنين فرمود :
« به نقطه اي كه سفير اسلام را كشته اند ، مي رويد و آنان را مجدداً به اسلام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « طبقات كبري » ، ج 2/128 .
417 |
و آئين يكتاپرستي دعوت مي نماييد . اگر اسلام آوردند ، از انتقام خون سفير صرفنظر مي نماييد و در غير اينصورت ، از خدا كمك طلبيده و با آنان نبرد مي كنيد . هان ! اي سربازان اسلام ! به نام خدا جهاد كنيد ، دشمنان خدا و دشمنان خود را كه در سرزمين شام بسر مي برند ، ادب نماييد . به راهب و راهبه ها كه در صومعه ها دور از غوغاي اجتماع زندگي مي كنند ، معترض نشويد . لانه هاي شيطان را كه در مغز گروهي قرار گرفته ، با همين شمشير ، ويران سازيد . زنان و كودكان ، و پيران فرتوت را مكشيد ! هرگز نخل و درختي را نبريد و خانه اي را ويران ننماييد ! ( 1 )
هان ! اي مجاهدان ! فرمانده سپاه ، پسرعم من جعفر بن ابي طالب است . اگر او آسيب ديد ، پرچم را « زيد حارثه » بردارد و لشكر را هدايت كند . و اگر او كشته شد ، فرمانده سپاه « عبدالله رواحه » است . و اگر او نيز آسيب ديد ، خود شما شخصي را به عنوان فرمانده كل برگزينيد » . سپس دستور حركت صادر گرديد و خود پيامبر آنها را با گروهي از مسلمانان تا نقطه « ثنية الوداع » مشايعت نمود و در آنجا مشايعت كنندگان سربازان را وداع كرده ، به رسم سابق گفتند : « دَفَعَ اللهُ عَنكُم وَرُدَّكُم سالمينَ غانمينَ » ؛ « خدا شرّ دشمن را از شما بازگرداند و صحيح و سالم با غنائم جنگي بازگرديد » ؛ ولي ابن رواحه كه معاون دوم و يا فرمانده سوم نيرو بود ؛ در پاسخ آنان شعر زير را خواند :
لكننّي أسأل الرحمن مغفرة * * * و ضربة ذات فرغ تقذف الربدا ( 2 )
يعني من از خدا آمرزش مي خواهم ؛ و ضربات شكننده كه كف هاي خون از آن بيرون بريزد .
شما از اين جمله مي توانيد اندازه قدرت ايمان و علاقه اين فرمانده را نسبت به شهادت در راه خدا حدس بزنيد . در اين حالت ديدند اين فرمانده شجاع
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « مغازي واقدي » ، ج 2/557 ـ 558 .
2 . و در شعر دوم ، چنين مي گويد :
حتي يقال اذا مروا علي جسدي ارشده الله من غاز و قد رشدا
يعني وقتي ديگران قبر و يا نعش به خون آغشته مرا ببينند ، سربازي و جانبازي مرا تحسين نموده و در حق من دعا كنند ـ « بحار » ، ج 21/60 ؛ « طبقات » ، ج 2/128 .
418 |
مي گريد . علت گريه را پرسيدند . او چنين گفت : من هرگز علاقه اي به دنيا ندارم ، ولي شنيدم پيامبر اكرم آيه زير را مي خواند :
{ وَإِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وَارِدُهَا كَانَ عَلَي رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً } ؛ ( 1 ) قضاي حتمي الهي بر اين تعلق گرفته كه همگي وارد دوزخ شويد و افراد صالح از آنجا به سوي بهشت روانه شوند . آنگاه ورود من به دوزخ قطعي است ، ولي سرانجام ورود من روشن نيست كه پس از ورود چگونه خواهد بود . ( 2 )
صف آرائي سپاه روم و اسلام
روم آن روز بر اثر نبردهاي پياپي با ايران دچار هرج و مرج عجيبي شده بود . با اينكه سرمست پيروزيهاي خود بر ايران بود ، ولي از شهامت و رشادت سربازان اسلام كه روي شهامت ذاتي و قدرت ايمان ، افتخارات زيادي به دست آورده بودند ؛ اطلاعاتي داشتند . از اين نظر ، وقتِ حركت و آمادگي سربازان اسلام ، به دولت روم گزارش داده شد ، « هِرقِل » قيصر روم ، به كمك فرمانرواي دست نشانده خود در سرزمين شام ، عظيم ترين و نيرومندترين سپاه را ، براي مقابله با سه هزار سرباز اسلامي آماده نموده بود ، تنها « شرحبيل » ، فرمانرواي سرزمين شام ، صد هزار سرباز از قبائل مختلف شام زير پرچم گرد آورده براي جلوگيري از پيشروي سربازان اسلام ، به مرزهاي كشور روانه ساخت . حتي « قيصر » ، با اطلاع قبلي با صد هزار سرباز از روم حركت نمود ، و در « مآب » كه يكي از شهرهاي « بلقا » است ، فرود آمد ، و در آنجا بعنوان ذخيره و نيروي امدادي توقف نمود . ( 3 )
گردآوري اين همه سرباز براي يك جمعيت كه در مقام مقايسه به مراتب از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سوره مريم/71 .
2 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/374 .
چنانكه ملاحظه مي فرماييد لفظ « تتابعوا » ، گواه زنده ايست كه مرگ اين سه فرمانده به دنبال يكديگر بوده و نخست جعفر به شهادت رسيده است .
3 . « مغازي واقدي » ، ج 2/760 ، ـ « سيره ابن هشام » ، ج 2/375 .
419 |
آنها كمتر بودند ؛ روي گزارشهائي بود كه پيرامون فتوحات مسلمانان به سرداران روم رسيده بود ، براي جلوگيري از تجاوز سه هزار سرباز ، هر چه هم دلير باشند ، يكدهم اين سپاه كافي بود .
همچنين ، در مقام سنجش استعداد و نيرو ، ارتش اسلام به مراتب از ارتش روم ناتوان تر بود ؛ خواه از نظر تعداد و نفرات و خواه از نظر آشنائي به رموز و تاكتيكهاي جنگي . زيرا افسران رومي بر اثر شركت در نبردهاي متمادي ايران و روم ، به يك رشته رموز نظامي و اسرار پيروزي پي برده بودند ، كه اطلاعات ارتش جوان اسلام در اين قسمت كاملا ابتدائي بود . وانگهي مسلمانان از جهت ساز و برگ جنگي ، و وسائل نقليه ، با روميان ، هم طراز نبودند . از همه بالاتر ، قواي اسلام در سرزمين غربت نقش مهاجم را داشت ، و روميان در كشور خود از تمام امكانات خويش بهره مند بودند ، و حالت دفاعي داشتند . در اين صورت نيروي مهاجم بايد آنچنان قوي و نيرومند باشد كه بتواند نامساعد بودن شرايط را جبران نمايد .
با اين ملاحظات ، هم اكنون خواهيم ديد كه فرماندهان با اينكه مرگ را در چند قدمي خود مي ديدند ، استقامت و نبرد را بر فرار ترجيح داده ؛ بر افتخارات تاريخي خود افزودند .
مسلمانان پس از ورود به مرزهاي شام ، از آمادگي دشمن و قدرت نظامي او آگاه شدند . فوراً براي نحوه مبارزه ، شوراي نظامي تشكيل دادند . گروهي گفتند : جريان را از طريق نامه نگاري به عرض پيامبر برسانند ، و از او كسب تكليف نمايند . اين نظر نزديك بود مورد تصويب قرار گيرد ، كه معاون دوم فرماندهي « عبدالله رواحه » ـ يعني همان مردي كه در موقع خروج از مدينه از خداوند شهادت طلبيده بود ـ برخاست و خطابه آتشيني ايراد كرد و چنين گفت :
« به خدا سوگند هرگز ما با فزوني افراد و فزوني سلاح و زيادي اسب با دشمن نبرد نمي كرديم . ما در پرتو اعتقاد و ايمان كه خدا ما را با آن گرامي داشته است ، با دشمن روبرو مي شديم . برخيزيد به راه خود ادامه دهيد ، نبرد را آغاز كنيد . به خاطر بياوريد كه ما در جنگ « بدر » ، دو اسب و در روز « احد »
420 |
يك اسب بيش نداشتيم . ما در اين نبرد در انتظار يكي از دو سرنوشت هستيم : يا بر آنها پيروز مي شويم و اين همان وعده اي است كه خدا و رسول او به ما داده است و براي وعده او خلافي نيست ؛ و يا به شهادت مي رسيم و در اين صورت به برادران خود ملحق مي شويم » . اين خطابه ، روح جهاد را در سپاه اسلام تقويت كرد و آنان به حركت خود ادامه دادند .
هر دو سپاه در نقطه اي به نام « شارف » با هم روبرو شدند ، ولي روي مصالح نظامي سپاه اسلام مقداري عقب نشيني كرد و در سرزمين « موته » فرود آمد . جعفر بن ابي طالب كه فرمانده لشكر بود ، سربازان را به قسمتهاي مختلفي تقسيم نمود ، و براي هر كدام فرماندهي مشخص كرد . حملات و جنگهاي تن به تن آغاز گرديد . او بايد پرچم را به دست بگيرد و حملات سربازان خود را هدايت كند ، و در عين حال ، به جنگ و دفاع نيز بپردازد .
از رجز و حماسه هاي او كه در موقع حمله بر دشمن خوانده است ، شجاعت روحي و رسوخ اراده او در راه هدف كاملا پيدا است . او در موقع حمله چنين مي گفت : مسرورم كه بهشت موعود نزديك شده ، بهشت پاكيزه كه نوشابه هاي گوارا دارد ، و در برابر آن نابودي روم نيز نزديك است ملتي كه به آئين توحيد كفر ورزيده و علائق و ارتباط آنان از ما دور گرديده است ، من مصمم هستم كه هر موقع با آنان روبرو شدم ، ضربت خود را بر آنها وارد سازم . ( 1 )
فرمانده يكم اسلام ، در حملات جانانه خود نبرد شديدي نمود . هنگامي كه خود را در حلقه محاصره دشمن ديد ، و شهادت خود را قطعي دانست ، براي اينكه دشمن از اسب وي استفاده نكند ، و نيز به دشمن بفهماند كه آخرين پيوند خود را با جهان مادي قطع نموده است ؛ از اسب فرود آمد ، و ضربتي بر او وارد ساخت و او را از حركت بازداشت و به دفاع و حمله خود ادامه داد . در اين اثناء
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اينك متن عربي آن را كه ابن هشام در سيره ، ج 2/378 آورده ، در اينجا نقل مي كنيم :
يا حبذا الجنة واقترابها طيبة و بارداً شرابها
والروم روم قددنا عذابها كافرة بعيدة انسابها
علي اذ لاقيتها ضرابها
421 |
دست راست او قطع گرديد . او براي اينكه پرچم پيامبر به زمين نيفتد ؛ پرچم را به دست چپ گرفت . وقتي دست چپ او را نيز قطع كردند ، با بازوان خود پرچم را نگاه داشت ، و سرانجام با بيش از هشتاد زخم روي خاكها افتاد و جان سپرد .
آنگاه نوبت معاون يكم « زيد حارثه » فرا رسيد . او پرچم را به دوش گرفت ، و با شهامت كم نظيري انجام وظيفه كرد ، و بر اثر ضربات نيزه ها جان سپرد . معاون دوم « عبدالله رواحه » ، پرچم را به دست گرفت ، و بر اسب خود سوار شد و اشعار حماسي خود را سرود . در اثناء نبرد ، گرسنگي ، سخت بر او فشار آورده بود . لقمه غذائي به دست او دادند كه گرسنگي را برطرف كند . هنوز چيزي از آن نخورده بود ؛ كه صداي هجوم سيل آساي دشمن به گوش او رسيد . لقمه را انداخت و خود را به دشمن نزديك ساخت و جنگ كرد تا كشته شد .
سرگرداني سپاه اسلام :
در آن لحظه سرگرداني سپاه اسلام آغاز گرديد . فرمانده كل قوا ، و دو معاون وي به ترتيب كشته شدند . اما پيامبر اين وضع را پيش بيني كرده ، و ترتيب اختيار فرمانده را بر عهده خود سربازان قرار داده بود . در اين لحظه ، « ثابت بن اقوم » پرچم را برداشت رو به سربازان نمود و گفت : براي خود فرماندهي انتخاب كنيد ! همگي گفتند تو فرمانده ما باش . وي گفت : من هرگز اين كار را نمي پذيرم ، ديگري را انتخاب كنيد . سپس خود « ثابت » و مسلمانان ، « خالد بن وليد » را كه تازه اسلام آورده و در ميان سپاه اسلام بود ، به فرماندهي انتخاب كردند .
لحظه اي كه او به مقام فرماندهي برگزيده شد ، لحظه بسيار حساسي بود و رعب و وحشت بر مسلمانان چيره گشته بود . فرمانده لشكر ، دست به يك تاكتيك نظامي زد كه در نوع خود بي سابقه بود . او دستور داد ، كه در نيمه شب ، كه پرده سياهي همه جا را فراگرفته بود ، به نقل و انتقال آنهم با سر و صدا مشغول شوند . « ميمنه » ، جاي خود را به « ميسره » و بالعكس دهد ، و ستون مقدم
422 |
به قلب لشكر و بالعكس انتقال يابد ، و اين انتقال تا سپيدي صبح ادامه داشت . او دستور داد گروهي از مسلمانان نيمه شب به نقطه دوردست حركت كنند ، و در طليعه صبح با دادن شعار « لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ » به مسلمانان بپيوندند . تمام اين نقشه ها براي اين بود كه سپاه روم تصور كنند كه نيروهاي امدادي براي مسلمانان رسيده است . اتفاقاً همين خيال سبب شد كه آنان روز بعد ، از حمله به مسلمانان خودداري نمودند ، و با خود گفتند كه اين جمعيت بدون نيروي امدادي ، با شهامت زائدالوصفي مي جنگيدند ؛ اكنون كه تعداد آنان افزوده شده است ، بايد صلابت و استقامت و دليري آنان چند برابر گردد . در اين جنگ ، فرمانده روميان ، به دست يكي از سربازان اسلام كشته شد . ( 1 )
سكوت و آرامش ارتش روم فرصتي بود كه مسلمانان از راهي كه آمده بودند بازگردند . بزرگترين پيروزي كه مسلمانان به دست آوردند ، اين بود كه يك جمعيت كم در برابر ارتش منظم و نيرومند يك روز و يا سه روز مقاومت نمودند و سرانجام جان به سلامت بردند . تدبير نظامي فرمانده جديد ، تدبير خردمندانه اي بود ، كه مسلمانان را از مرگ نجات داد و آنان را سالم به مدينه بازگردانيد . و از اين نظر مورد تمجيد و ستايش است . ( 2 )
پيامبر در مرگ جعفر سخت گريست
پيامبر ، در مرگ و شهادت پسرعم خود ، « جعفر » سخت گريست . براي اينكه همسر وي « اسماء بنت عميس » را از وفات شوهر خود آگاه سازد و تسليتي نيز به وي گفته باشد ، يكسره به خانه جعفر رفت و رو به « اسماء » كرد و فرمود : فرزندان من كجا هستند ؟ همسر جعفر ، فرزندان جعفر ، به نامهاي : « عبدالله » و « عون » و « محمد » را به خدمت پيامبر آورد . او از ابراز علاقه شديد پيامبر به فرزندانش موضوع را دريافت كه شوهر گرامي وي فوت كرده است و گفت گويا فرزندان من يتيم شده اند ؟ ! زيرا شما با آنان مانند يتيما رفتار مي نماييد . در اين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/381 ، 388 ، 389 .
2 . « مغازي واقدي » ، ج 2/763 .
423 |
لحظه ، پيامبر سخت گريست و گريه او به حدي بود كه دانه هاي اشك از محاسن وي مي ريخت . سپس پيامبر به دختر گرامي خود فاطمه دستور داد كه غذائي تهيه كند و از خانواده جعفر سه روز پذيرائي به عمل آورد . و از اين به بعد داغ حضرت جعفر بن ابي طالب و زيد حارثه ، در دل پيامبر بود و هر موقع وارد خانه خود مي شد بر آنها زياد مي گريست . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « بحار » ، ج 21/ 54 ـ 55 ؛ « مغازي واقدي » ، ج 2/766 .