بخش 17

35 . فتح مکه


425


35

ــــــــــــــــــــــــــــ

فتح مكه

سرگذشت « فتح مكه » ، از فرازهاي خواندني و شيرين تاريخ اسلام و در عين حال آموزنده و روشنگر اهداف مقدس پيامبر اسلام ، و روشن كننده اخلاق و رفتار نيكوي آن حضرت است .

در اين فصل از تاريخ ، راستگوئي و وفاداري پيامبر و پيروان وي به كليه موادي كه در قرارداد « حديبيه » امضاء كرده بودند ، روشن مي گردد . و در برابر آن ، نفاق و خيانت مشركان قريش در اجراء مواد صلحنامه ، آشكار مي شود .

بررسي اين قسمت از تاريخ ، كارداني و حسن تدبير و سياست خردمندانه پيامبر را در گشودن آخرين و سخت ترين دژ دشمن ثابت مي نمايد . گوئي اين مرد آسماني ، پاسي از عمر خود را در يكي از دانشگاه هاي بزرگ نظامي گذرانده بود ، كه بسان يك فرمانده توانا نقشه فتح را ، آنچنان طرح و ترسيم نمود كه بدون رنج و مشقت ، بزرگترين پيروزي نصيب مسلمانان گرديد .

سرانجام در اين بخش ، چهره انسان دوست و پرمهر پيامبر به جان و مال دشمنان خون آشام خود ، روشن گرديد . در اين بخش خواهيم ديد كه آن مرد بزرگ ، با روشن بيني خاصي پس از پيروزي عظيم ، جنايات قريش را ناديده گرفت ، و عفو عمومي را اعلام نمود . اينك آغاز مطلب :

در گذشته خوانديم كه در سال ششم هجرت ، قراردادي ميان سران قريش و پيامبر بسته شد ، كه به امضاء طرفين رسيد . ماده سوم آن حاكي از اين بود كه :


426


مسلمانان و قريش مي توانند با هر قبيله اي پيمان ببندند . براساس اين ماده ، قبيله « خزاعه » با مسلمانان هم پيمان شدند و پيامبر اسلام دفاع از آب و خاك و جان و مال آنان را به عهده گرفت : و قبيله « بني كنانه » كه از دشمنان ديرينه قبيله « خزاعه » و هم مرز آنان بودند ، با قريش هم پيمان گشتند . اين جريان ، با بستن يك قرارداد صلح دهساله كه حافظ امنيت اجتماعي و صلح عمومي در نقاط عربستان بود ، پايان پذيرفت .

طبق اين قرارداد ، طرفين نبايد برضد يكديگر قيام مسلحانه نمايند ، و يا هم پيمانان خود را برضد هم پيمان طرف مقابل ، تحريك كنند . دو سال از آغاز اين قرارداد گذشت ، و طرفين در صلح و رفاه ، و امنيت بسر مي بردند ؛ تا آنجا كه مسلمانان در سال بعد با كمال آزادي ، به زيارت خانه خدا رفته و مراسم مذهبي و وظائف اسلامي خود را در برابر ديدگان هزاران دشمن بت پرست انجام دادند .

پيامبر در ماه « جمادي الاولي » سال هشتم ، يك هنگ سه هزار نفري را به فرماندهي سه تن از افسران ارشد اسلام ، به كرانه هاي شام براي سركوبي عُمال روم ـ كه مبلغان بي پناه اسلام را ناجوانمردانه كشته بودند ـ اعزام نمود . سپاه اسلام در اين مأموريت اگر چه جان به سلامت بردند ، و فقط سه افسر و چند سرباز بيش كشته ندادند ؛ ولي با پيروزي چشمگيري كه از مجاهدان اسلام انتظار مي رفت ، بازنگشتند ، و عمليات آنها بيشتر به حالت « جنگ و گريز » شباهت داشت . انتشار اين خبر در ميان سران قريش ، موجب جرأت و جسارت آنان گرديد . آنان تصور كردند كه نيروي نظامي اسلام به ضعف و ناتواني گراييده ، و مسلمانان روح سلحشوري و سربازي را از دست داده اند . از اين نظر ، تصميم گرفتند كه محيط صلح و آرامش را بهم بزنند . نخست در ميان قبيله « بنوبكر » ( 1 ) اسلحه پخش كرده و آنان را تحريك كردند ، كه شبانه به قبيله « خزاعه » ـ كه با مسلمانان هم پيمان بودند ـ حمله ببرند و گروهي را كشته و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « بنوبكر بن عبد مناة بن كنانة » تيره اي از « كنانة » هستند .


427


دسته اي را اسير كردند . حتي به اين اكتفا نكرده ، دسته اي از قريش شبانه در جنگ برضد « خزاعه » شركت كردند . و از اين طريق پيمان « حديبيه » را زير پا نهاده ؛ صلح و آرامش دوساله را به نبرد و خونريزي تبديل كردند .

در نتيجه اين حمله شبانه ، گروهي از قبيله خزاعه كه در بستر خواب آرميده و يا در حالت عبادت بودند ، كشته شده ، و دسته اي اسير گرديدند . عده اي نيز خانه و آشيانه را ترك گفته ، و به مكه ـ كه سرزمين « امني » براي عرب به شمار مي رفت ـ پناه بردند . آوارگاني كه به مكه آمده بودند ، به خانه « بُديل بن ورقاع » ( 1 ) رفته ، سرگذشت جانگداز قبيله خويش را تشريح نمودند .

ستمديدگان خزاعه براي اينكه نداي مظلوميت خود را به گوش پيامبر برسانند ، رئيس قبيله خود « عمروسالم » را خدمت پيامبر فرستادند . او وارد مدينه شد و يكسره به مسجد آمد و در ميان مردم ايستاد . اشعار جانسوزي را كه حاكي از مظلوميت و استغاثه قبيله « خزاعه » بود ، با آهنگ خاصي قرائت كرد و پيامبر را به احترام آن پيماني كه با قبيله خزاعه بسته بود سوگند داد ؛ و او را دعوت به كمك و گرفتن خون مظلومان نمود و در پايان اشعار خود ، چنين گفت :

هم بَيّتونا بالوتيرِ هُجّداً ( 2 ) * * * و قَتَلونا رُكعاً و سُجّداً

اي پيامبر خدا ! مشركان قريش ، امضاءكنندگان متاركه جنگ به مدت دهسال ، نيمه شب در حالي كه گروهي از ما در كنار آب « وتير » خواب بوديم و دسته اي در دل شب در حال پرستش و ركوع و سجود بودند ، بر سر اين جمعيت بي پناه غيرمسلح ريخته ، آنها را قتل عام كردند . اين شاعر جمله زير را به منظور تحريك عواطف و روح سلحشوري مسلمانان ، زياد تكرار مي كرد و مي گفت :

« قُتِلنا و قَد أسلَمنا » ؛ يعني در حالي كه مسلمان بوديم ، قتل عام شديم . اشعار عاطفي و تحريك آميز رئيس قبيله ، كار خود را كرد . پيامبر در برابر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بُديل ، يكي از شخصيتهاي بزرگ و سالخورده قبيله خزاعه بود كه در مكه زندگي مي كرد و در آنروز 97 سال داشت ـ « امالي طوسي » /239 .

2 . « وتير » ، آبگاهي در پايين « مكه » براي قبيله « خزاعه » بود . و « هُجد » ، جمع « هاجد » به معني خفته ها و گاهي به معني « بيدارها » نيز به كار مي رود ، و در حقيقت كلمه از « اضداد » است .


428


انبوهي از مسلمانان رو به عمرو نمود و گفت : « نصرتُ يا عمرو سالم » ، يعني : اي عمرو تو را كمك خواهم كرد . اين وعده قطعي ، آرامش عجيبي به « عمرو » بخشيد ، زيرا او يقين كرد كه پيامبر در اين نزديكي انتقام قبيله خزاعه را از قريش كه مسبب واقعي جريان بودند خواهد گرفت ؛ ولي هرگز تصور نمي كرد كه اين كار با فتح و برانداختن حكومت ظالمانه قريش صورت خواهد گرفت .

چيزي نگذشت كه « بديل ورقاء » ، با گروهي از قبيله خزاعه براي استمداد ، خدمت پيامبر رسيدند ، و همكاري « قريش » را با بني بكر در كوبيدن و كشتن جوانان خزاعه به عرض پيامبر رسانيدند ، و سپس راه مكه را در پيش گرفتند .

قريش از تصميم پيامبر نگران مي شوند

قريش از كار خويش سخت پشيمان شدند ، و به زودي دريافتند كه عملي برخلاف پيمان حديبيه انجام داده و بدين سان ، قراردادِ صلح را زير پا گذارده اند . از اينرو ، براي فرونشاندن خشم پيامبر ، و تأييد و تحكيم پيمان دهساله و بنا به نقلي براي تمديد آن ، ( 1 ) پيشواي خود ابوسفيان را روانه « مدينه » نمودند ؛ تا به هر شكلي سرپوشي بر گناهان و تعديات خود بگذارند . او راه مدينه را در پيش گرفت و در نقطه اي به نام « عسفان » ( 2 ) ، با « بديل » پيشواي بزرگ خزاعه در مكه ، ملاقات نمود . از وي پرسيد كه آيا در مدينه بوده ؟ ! او حوادث اخير را با محمد ( صلّي الله عليه وآله ) در ميان گذاشته است ؟ وي در پاسخ گفت : براي دلجوئي از افراد قبيله ستمديده خود به ميان آنها رفته و هرگز به مدينه نرفته است . وي ، اين جمله را گفت و راه مكه را در پيش گرفت . ولي ابوسفيان پشگل شتر او را شكافت ، و هسته خرماهاي مخصوص مدينه را در ميان آنها يافت و يقين كرد كه وي به ملاقات پيامبر رفته است .

ابوسفيان وارد مدينه شد ، و يكسره به خانه دختر خود « اُمّ حبيبه » ، همسر گرامي پيامبر رفت و خواست روي تشك پيامبر بنشيند . دختر ابي سفيان فوراً آن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « مغازي واقدي » ، ج 2/792 .

2 . سرزميني است در دومنزلي « مكه » در راه مدينه .


429


را جمع كرد . ابوسفيان به دختر خود گفت : بستر را شايسته من نديدي يا پدر را سزاوار آن ندانستي ؟ ! وي در پاسخ پدر گفت : اين بستر ، مخصوص پيامبر است و تو يك مرد كافر هستي و من نخواستم يك مرد كافر و پليد روي بستر پاك پيامبر بنشيند .

اين منطق دختر مرديست كه بيست سال تمام ، برضد اسلام ؛ شورشهايي را رهبري كرده و كشتارهائي را براه انداخته است ؛ ولي از آنجا كه اين بانوي گرامي در مهد اسلام و مكتب توحيد پرورش يافته ، علائق ديني آنچنان در او قوي و نيرومند بود كه علي رغم تمام تمايلات باطني ، عواطف پدري و فرزندي را محكوم عاطفه مذهبي خود ساخت .

ابوسفيان از كردار دختر خود كه يگانه پناهگاه او در مدينه بود ، سخت ناراحت شده و خانه دختر را ترك گفت و خدمت پيامبر رسيد و با او درباره تمديد پيمان و تحكيم آن سخن گفت ؛ ولي با سكوت پيامبر اسلام ـ كه حاكي از بي اعتنائي او بود ـ روبرو گرديد .

ابوسفيان با تني چند از ياران پيامبر تماس گرفت تا از طريق آنان بتواند بار ديگر با پيامبر تماس بگيرد ، و به هدف خود نائل آيد ؛ ولي اين تماسها سودي نبخشيد . در پايان كار ، به خانه اميرمؤمنان علي ( عليه السلام ) رفت و به او چنين گفت : نزديكترين فرد به من در اين شهر شما هستي ، زيرا پيوند نزديكي از نظر نسب با من داري . تقاضا دارم كه درباره من پيش پيامبر شفاعت كني . علي در پاسخ وي گفت : ما هرگز در تصميمي كه پيامبر مي گيرد ، مداخله نمي كنيم . او از علي مأيوس گرديد ؛ ناگهان متوجه همسر علي ، دختر پيامبر ، حضرت زهرا ( عليه السلام ) شد و مشاهده كرد كه نور ديدگان وي « حسنين » در برابر او مشغول بازي هستند . وي براي تحريك عواطف حضرت زهرا به او چنين گفت : اي دختر پيامبر ! ممكن است به فرزندانت دستور دهي كه مردم مكه را پناه دهند و تا زمين و زمان باقي است ، سرور عرب گردند ! زهرا ( عليه السلام ) كه از اغراض ناپاك ابوسفيان آگاه بود ؛ فوراً در پاسخ گفت : اينكار مربوط به پيامبر است ، و فرزندان من فعلا چنين موقعيتي ندارند .


430


او بار ديگر رو به علي ( عليه السلام ) كرد و گفت : علي جان ! مرا در اين كار راهنمائي كن . علي فرمود : راهي به نظر من نمي رسد ، جز اينكه به مسجد بروي و مسلمانان را امان دهي .

ابوسفيان گفت : اگر اين كار را انجام دهم سودي دارد ؟ گفت : نه چندان ، ولي جز اين فعلا چيزي به نظر من نمي رسد .

ابوسفيان كه از صداقت و درستكاري و پاكي اميرمؤمنان آگاه بود ، پيشنهاد علي را در مسجد مدينه عملي كرد و از مسجد خارج شده ، بر شتر خود سوار گشت و راه مكه را درپيش گرفت . در ضمن گزارشي كه از كارهاي خود به سران قريش مي داد ، سخن از راهنمائي علي به ميان آمد ، و گفت : من به راهنمائي علي وارد مسجد شدم و مسلمانان را پناه دادم . حضار به او گفتند : آيا « محمد » كار شما را « تنفيذ » كرد ، گفت نه . گفتند : پيشنهاد علي جز شوخي چيزي نبوده است ، زيرا پيامبر به پناه دادن شما توجه نكرد و پيمان يك طرفه سودي ندارد . سپس جلسه هائي تشكيل دادند كه راه حل ديگري براي فرونشاندن خشم مسلمانان به دست آورند . ( 1 )

جاسوسي به دام افتاد

پيامبر اسلام براي فتح مكه و گشودن محكمترين دژهاي بت پرستي ، و برانداختن حكومت ظالمانه قريش ـ كه بزرگترين سد در راه پيشرفت آئين توحيد بود ـ بسيج عمومي اعلام كرد . او از خداوند خواست كه جاسوسان قريش از حركت مسلمانان آگاه نشوند . در آغاز ماه رمضان ، از اطراف و اكناف ، سپاهيان انبوهي در « مدينه » جمع شدند كه تاريخ نگاران خصوصيات آن را چنين مي نگارند :

مهاجران ، هفتصد نفر با سيصد اسب و سه پرچم .

انصار ، چهاهزار نفر با هفتصد اسب و پرچم هاي بيشتر .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « مغازي واقدي » ، ج 2/780 ـ 794 ؛ « سيره ابن هشام » ، ج 2/389 ـ 397 ؛ « بحارالانوار » ، ج 21/102 .


431


قبيله مزينه ، هزار نفر با صد اسب و صد زره و سه پرچم .

قبيله اسلم ، با چهارصد نفر با سي اسب و دو پرچم .

قبيله جهينه ، هشتصد نفر با پنجاه اسب و چهار پرچم .

قبيله بني كعب ، پانصد نفر با سه پرچم .

و باقيمانده سپاه را افراد قبيله هاي غفار ، اشجع و بني سليم تشكيل مي دادند . ( 1 )

ابن هشام مي گويد : كليه سپاهيان اسلام به ده هزار نفر مي رسيدند ، آنگاه مي افزايد :

از بني سليم هفتصد و برخي مي گويند هزار نفر ، از بني غفار چهارصد نفر ، از اسلم چهارصد نفر ، از « مزينه » هزار و سيصد نفر و باقيمانده از مهاجر و انصار و هم پيمانان آنان و گروهي از قبائل تميم و قيس و اسد بودند .

براي عملي ساختن اين موضوع ، تمام طرق و شوارعي كه منتهي به مكه مي گرديد ، تحت مراقبت مأموران حكومت اسلام قرار گرفت ، و رفت و آمد ، شديداً تحت كنترل درآمد . هنوز سربازان اسلام حركت نكرده بودند كه جبرئيل به پيامبر گزارش داد يك نفر از ساده لوحان كه در صفوف مسلمانان جاي داشت ، نامه اي به قريش نوشته و با زني به نام « ساره » قرارداد كرده كه با اخذ مبلغي نامه وي را به قريش برساند ، و در آن نامه حمله قريب الوقوع مسلمانان را به مكه ، فاش ساخته بود .

« ساره » ، از زنان نوازنده مكه بود و گاهي در مجالس سوگواري قريش نوحه سرائي نيز مي كرد . پس از جنگ بدر ، كار او رونق خود را در مكه از دست داد ، زيرا در جنگ بدر گروهي از شخصيتهاي قريش كشته شدند ، و حزن و اندوه سراسر مكه را فراگرفت . از اين نظر ، مجالس نوازندگان و عيش و طرب برچيده شد ؛ و براي اينكه خشم و كينه قريش محفوظ بماند ، و احساسات مردم براي گرفتن خون كشتگان بدر از بين نرود ، مجالس نوحه سرائي مطلقاً ممنوع

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « مغازي واقدي » ، ج 2/ 779 ـ 800 .


432


گرديد .

از اينرو ، « ساره » ، دو سال پس از بدر به مدينه آمد . وقتي رسول خدا از وي پرسيد آيا اسلام آورده اي ؟ گفت نه . فرمود : براي چه اينجا آمده اي ؟ گفت : قريش اصل و نسب من مي باشند و گروهي از آنان كشته و گروهي به مدينه مهاجرت نموده اند ، و پس از جنگ « بدر » كار من رونق خود را از دست داد ؛ و من رويِ احتياج به اينجا آمده ام . پيامبر اكرم فوراً دستور داد : كه پوشاك و خوراك لازم در اختيار او بگذارند .

با اينكه او مشمول مراحم پيامبر اسلام بود ؛ ولي با گرفتن مبلغ ده دينار از « خاطب ابن ابي بلتعه » ، جاسوسي برضد اسلام را به عهده گرفت ، و حاضر شد نامه وي را ـ ك حاكي از آمادگي مسلمانان براي فتح مكه بود ـ به قريش برساند . ( 1 )

پيامبر سه سرباز رشيد خود را خواست ، و به آنها مأموريت داد كه راه مكه را پيش گيرند و اين زن را در هر كجا ديدند دستگير نمايند و نامه را از وي بگيرند . پيامبر اين مأموريت را به علي و زبير و مقداد داد . آنان در نقطه اي به نام « روضة خاخ » ( 2 ) ، زن را دستگير كرده و بارهاي او را دقيقاً وارسي كردند ، ولي چيزي نيافتند . از طرفي ، زن جاسوس بردن نامه را از طرف « حاطب » شديداً تكذيب مي كرد .

علي ( عليه السلام ) فرمود : به خدا قسم پيامبر هرگز خلاف نمي گويد ، بايد نامه را بدهي ، والا به هر قيمتي باشد نامه را از تو مي گيرم .

در اين لحظه ، « ساره » احساس كرد علي سربازيست كه تا فرمان پيامبر را انجام ندهد ، دست بر نمي دارد . از اين لحاظ ، به حضرت گفت كه مقداري فاصله بگيرد . سپس نامه كوچكي را از لابلاي تابهاي گيسوان بلند خود بيرون

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . متن نامه چنين بود : من حاطب بن ابي بلتعة الي اهل مكه : ان رسول الله يريد كم فخذوا حذركم : نامه اي از حاطب فرزند « ابوبلتعه » به سوي مردم مكه : پيامبر خدا آماده حمله است سلاح خود را برگيريد و آماده دفاع باشيد .

2 . و به نقل « ابن هشام » در نقطه اي به نام « خليقه » .


433


آورد و به علي تسليم نمود .

پيامبر از اينكه يك مسلمان سابقه داري ـ كه حتي در لحظات سخت اسلام به ياري اسلام شتافته ـ دست به چنين كار ناشايسته اي زده است ، سخت ناراحت شد . فوراً « حاطب » را احضار نمود و درباره دادن چنين گزارشي از او توضيح خواست . وي به خدا و رسول وي سوگند ياد نمود ، و گفت كوچكترين تزلزلي به ايمان من راه نيافته است . ولي پيامبر مي داند كه من در مدينه با حالت تجرد بسر مي برم و فرزندان و خويشاوندان من در مكه تحت فشار و شكنجه قريش مي باشند ؛ منظور من از دادن گزارش ، اين بود كه تا حدي از فشار و شكنجه خود نسبت به آنها بكاهند .

از پوزش « حاطب » چنين استفاده مي شود كه سران قريش براي كسب اطلاع از اسرار مسلمانان ، بستگان مسلمانان را در مكه تحت فشار مي گذاردند ، و رفع مزاحمت را منوط به اين مي كردند كه اسرار مورد نظر آنها را به وسيله مسلمانان مدينه دريافت نموده ، در اختيار آنها بگذارند با اينكه پوزش او موجه نبود ، ولي پيامبر روي مصالحي از آن جمله سوابق او در اسلام ، عذر او را پذيرفت و او را آزاد ساخت . حتي عمر از پيامبر درخواست نمود كه گردن او را بزند . پيامبر فرمود : او در نبرد بدر شركت داشت و روزي مورد لطف الهي بود ، از اين جهت من او را آزاد مي سازم .

ولي براي اينكه اين جريان بار ديگر تكرار نگردد ، آياتي چند در اين باره نازل گرديد : از آنجمله اين آيه :

{  يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ . . . } ؛ ( 1 ) « اي مردان باايمان ! دشمنان من و دشمنان خود را دوست نگيريد و با آنان طرح دوستي و محبت نريزيد . . . »

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره ممتحنه/1 ـ و مجموع آياتي كه در اين واقعه نازل گرديد ، 9 آيه ازاول سوره تا آيه نهم است « سيره ابن هشام » ، ج 2/399 ؛ « مجمع البيان » ، ج 9/269 ـ 270 .



434


پيامبر حركت مي كنند

براي رعايت اصل « غافلگيري » ، تا لحظه فرمان حركت ، وقتي حركت و مسير و مقصد براي كسي روشن نبود . روز دهم ماه رمضان سال هشتم هجرت ، فرمان حركت صادر گرديد . البته فرمان آماده باش به كليه مسلمانان مدينه و حوالي آن قبلا داده شده بود .

روزي كه پيامبر از « مدينه » خارج شد ، مردي را به نام « ابورهم » غفاري نماينده خود در مدينه قرار داد ، و در نزديكي مدينه از سپاه خود سان ديد . وقتي حضرتش ، كمي از مدينه فاصله گرفت ، در نقطه اي به نام « كديد » آبي خواست و روزه خود را افطار نمود ، و به همه دستور داد كه افطار كنند . گروه زيادي افطار كردند ، ولي عده كمي تصور كردند كه اگر روزه بگيرند و با دهن روزه جهاد نمايند ، پاداش آنها افزون تر خواهد بود . از اين نظر از شكستن روزه خودداري نمودند .

اين افراد ساده لوح ، تصور نكردند كه پيامبري كه دستور روزه در ماه رمضان را داده ، همان پيامبر نيز دستور افطار داده است . اگر او رهبر سعادت و راهنماي حق مي باشد ، در هر دو حالت و در هر دو فرمان ، خواهان سعادت و نيك فرجامي مردم است و تبعيض در دستورهاي او نيست . پيامبر از امتناع اين دسته ناراحت شد و فرمود : آنان گروه گناهكار و سركش مي باشند . ( 1 )

يك چنين سبقت و پيش گيري بر پيامبر ، يك نوع انحراف از حق و حاكي از عدم ايمان كامل اين عده به پيامبر و شريعت او است .

از اين نظر ، قرآن چنين افرادي را ملامت كرده و مي گويد : {  يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ اللهِ وَرَسُولِهِ . . . } ؛ ( 2 ) يعني : « اي افراد باايمان ! بر خدا و پيامبر او سبقت نگيريد . »

عباس بن عبدالمطلب ، از مسلمانان مقيم كه بود كه به دستور پيامبر در مكه اقامت گزيده و پيامبر را از تصميمات قريش آگاه مي ساخت . او پس از جنگ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « وسائل الشيعه » ، ج 7/124 ؛ « سيره حلبي » ، ج 3/90 .

2 . سوره حجرات/1 .


435


« خيبر » ، تظاهر به اسلام مي نمود ، ولي روابط او با سران قريش محفوظ بود . او تصميم گرفت كه به عنوان يكي از آخرين خانواده هاي مسلمان ، مكه را ترك گويد و در مدينه اقامت گزيند . در همان روزهائي كه پيامبر عازم مكه بود ؛ او به سمت مدينه حركت كرده و در نيمه راه ، در سرزمين « جحفه » با پيامبر ملاقات نمود . وجود عباس در فتح مكه بسيار سودمند و به نفع طرفين تمام گرديد ، و اگر او نبود شايد فتح مكه بدون مقاومت قريش صورت نمي گرفت .

از اين نظر ، هيچ بعيد نيست كه حركت او به دستور پيامبر بوده ، تا در اين بين نقش اصلاح طلبانه خود را ايفا كند .

تاكتيك جالب ارتش اسلام

« مرّالظهران » ، در چند كيلومتري مكه قرار دارد . پيامبر ، با كمال مهارت اردوي ده هزار نفري خود را تا كرانه هاي مكه رهبري نمود ؛ در حالي كه قريش و جاسوسان آنها و كساني كه به نفع آنها فعاليت مي كردند ، هرگز از حركت سپاه آگاهي نداشتند . پيامبر براي ايجاد رعب و هراس در دل مكه ، و براي اينكه اهالي بدون مقاومت سر تسليم فرود آورند ، و اين دژ بزرگ و مركز بزرگ و مقدس بدون خونريزي فتح گردد ؛ دستور داد ، كه سربازان اسلام در نقاط مرتفع آتش افروزند . و براي ايجاد ترس بيشتر ، دستور داد هر فردي به طور مستقل آتش افروخت ، تا نواري از شعله هاي آتش ؛ كليه كوهها و نقاط مرتفع را فراگيرد .

قريش و هم پيمانان آنان ، در خواب غفلت فرو رفته بودند . از طرف ديگر ، زبانه هاي آتش و شعله هاي آن ـ كه كليه نقاط مرتفع را به صورت توده آتشي درآورده ، و به بيوت و خانه هاي اهل مكه روشنائي بخشيده بود- رعب و وحشتي در دل آنها افكند ، و توجه آنها را بسوي نقاط مرتفع جلب نمود .

در اين لحظه ، سران قريش مانند « ابوسفيان بن حرب » و « حكيم بن حزام » ، كه براي تحقيق از مكه بيرون آمده به جستجو پرداختند .

« عباس بن عبدالمطلب » ، كه از « جحفه » ملازم ركاب پيامبر بود ، با خود فكر كرد كه اگر اردوي اسلام با مقاومت قريش روبرو شوند ؛ گروه زيادي از


436


قريش كشته خواهد شد . پس چه بهتر ، نقشي را ايفاء كند كه به نفع طرفين تمام گردد و قريش را وادار به تسليم نمايد .

او بر استر سفيد پيامبر سوار شد ، و شبانه راه مكه را در پيش گرفت ، تا محاصره مكه را بوسيله سپاه اسلام به سمع سران قريش برساند و آنها را از فزوني سپاه اسلام ؛ و روح سلحشوري آنان ، آگاه سازد ، و به آنها بفهماند كه چاره اي جز تسليم نيست .

او از دور مذاكره « ابوسفيا » و « بديل ورقاء » را شنيد كه به يكديگر چنين مي گفتند :

ابوسفيان : من تاكنون آتشي به اين فزوني و سپاهي به اين فراواني نديده ام . بديل بن ورقاء : آنان قبيله « خزاعه » هستند كه براي نبرد آماده شده اند . ابوسفيان : خزاعه كمتر از آنند كه چنين آتشي روشن كنند ، و چنين اردوئي تشكيل دهند .

در اين بين عباس سخنان آنان را قطع كرد و ابوسفيان را صدا زد و گفت : « ابوحنظله » ! ( ابوحنظله كنيه ابوسفيان بود ) . ابوسفيان فوراً صداي عباس را شناخت و گفت : « ابوالفضل » ( كنيه عباس است ) چه مي گوئي ؟ ، عباس گفت : به خدا سوگند اين شعله ها و آتش ها مربوط به سربازان محمد است . او با سپاه بس نيرومندي به سوي قريش آمده ، و هرگز قريش تاب مقاومت آن را ندارند .

سخنان عباس ، لرزه شديدي بر اندام ابوسفيان افكند ، و در حالي كه بدنش مي لرزيد و دندانهايش بهم مي خورد ، رو به عباس كرد و گفت : پدر و مادرم فداي تو چاره چيست ؟

گفت چاره اينست كه همراه من به ملاقات پيامبر بيائي و از او امان بخواهي ، وگرنه جان همه قريش در خطر است .

سپس او را بر ترك استر سوار كرد و به جانب اردوي اسلام روانه گرديد . و آن دو نفر ( بديل بن ورقاء و حكيم بن حزام ) كه همراه ابوسفيان براي تفتيش حال آمده بودند ؛ بسوي مكه بازگشتند .

چنانكه ديديد ، تلاش « عباس بن عبدالمطلب » به نفع اسلام تمام شد ، و مغز


437


متفكر قريش يعني ابوسفيان را آنچنان مرعوب قدرت و نيروهاي اسلام نمود كه در فكر او جز تسليم چيزي خطور نكرد . بالاتر از همه ، اينكه او را از بازگشت به مكه جلوگيري نمود و همراه خود در دل شب ، به اردوگاه مسلمانان آورد ، و از هر جهت محدود ساخت و نگذاشت به مكه برگردد ؛ زيرا امكان داشت پس از مراجعت تحت تأثير جناح افراطي قريش قرار گيرد ، و براي مقاومت چند ساعته ؛ دست و پاي مذبوحانه اي بزند .

عباس ابوسفيان را از ميان اردوگاه مسلمانان مي برد

عموي پيامبر بر استر مخصوص پيامبر سوار بود ، و ابوسفيان را همراه داشت . وي ابوسفيان را از ميان توده هاي آتش انبوه سربازان پياده و سواره عبور داد . مأموران ، كه عباس و استر مخصوص پيامبر را مي شناختند ، از عبور وي ممانعت نكرده ، راه را براي او باز مي كردند .

در نيمه راه ، چشم عمر به ابوسفيان ـ كه بر ترك عباس سوار بود ـ افتاد ، و خواست او را در همان جا به قتل برساند ؛ ولي از آنجا كه عموي پيامبر به وي امان داده بود ، از اين فكر منصرف گرديد . سرانجام ، عباس و ابوسفيان در نزديكي خيمه پيامبر ، از استر پياده شدند . عموي پيامبر با كسب اجازه وارد خيمه پيامبر شد ، و مناقشه شديدي ميان عباس و عمر در محضر پيامبر درگرفت . عمر اصرار داشت كه ابوسفيان دشمن خدا است و بايد در همين لحظه كشته شود ؛ ولي عباس مي گفت كه من او را امان داده ام و امان من بايد محترم شمرده شود . پيامبر با يك جمله به مناقشه آنان خاتمه داد ، و به عباس دستور داد او را تا صبح در خيمه اي بازداشت نمايد و صبح او را پيش پيامبر بياورد .

ابوسفيان در حضور پيامبر

عباس ، در طليعه آفتاب ، وي را به حضور پيامبر آورد . اطراف پيامبر را مهاجر و انصار احاطه كرده بودند . وقتي چشم پيامبر به ابوسفيان افتاد گفت : آيا وقت آن نشده است كه بداني جز خداي يگانه خدائي نيست ؟ ! ابوسفيان در پاسخ وي


438


گفت : پدر و مادرم فداي تو باد چقدر بردبار و كريم و با بستگان خود مهرباني ؟ من اكنون فهميدم كه اگر خدائي جز او بود تاكنون به سود ما كاري انجام مي داد . پيامبر پس از اقرار وي به يگانگي خدا افزود ، كه آيا وقت آن نشده كه بداني من پيامبر خدا هستم ؟ ! ابوسفيان جمله قبلي را تكرار كرده و گفت : چقدر تو بردبار و كريمي و با خويشاوندان مهرباني ! من در رسالت شما فعلا در فكر و انديشه هستم . « عباس » ، از ترديد و شك ابوسفيان ناراحت شد و گفت : اگر اسلام نياوري جانت در خطر است . هر چه زودتر به يگانگي خدا و رسالت محمد گواهي بده . ابوسفيان اقرار و اعتراف به يگانگي و رسالت حضرت رسول نمود و در سلك مسلمانان درآمد .

اگر چه ابوسفيان ، در محيط رعب و ترس ايمان آورد و اين طرز ايمان هيچ گاه مورد نظر و هدف پيامبر اسلام و آئين وي نبود ؛ ولي مصالحي ايجاب مي كرد ، كه به هر نحوي باشد ابوسفيان در سلك مسلمانان درآيد ، تا بزرگترين مانع از سر راه گرايش مردم مكه به اسلام برداشته شود . زيرا افرادي مانند ابوسفيان و ابوجهل و عكرمه و صفوان بن اميه و . . . ساليان درازي بود كه محيطي پر از رعب و وحشت به وجود آورده بودند و كسي جرأت نمي كرد درباره اسلام فكر كند ، و يا تمايلات خود را ابراز نمايد . اگر اسلام ظاهري ابوسفيان ، براي او مفيد نبود ، براي پيامبر اسلام و افراد ديگري كه تحت سيطره او قرار گرفته و رابطه خويشاوندي با او داشتند ، بسيار مفيد و سودمند بود .

با اين حال ، پيامبر دستور آزادي ابوسفيان را صادر نكرد ، زيرا از تحريكات وي تا قبل از فتح مكه ، مطمئن نبود . از اينرو ، به عباس دستور داد ـ كه براي جهتي كه بعداً خواهيم گفت ـ او را در تنگناي دره اي نگاه دارد . عباس رو به پيامبر نموده ، گفت : ابوسفيان كه رياست و عظمت را دوست دارد ، اكنون كه كارش به اينجا رسيده ، براي او در اين جريان مقامي مرحمت بفرما .

با اينكه ابوسفيان در طول بيست سال ، بزرگترين ضربه ها را بر اسلام و مسلمانان وارد ساخته بود ، با اين وصف پيامبر روي مصالحي ، به ابوسفيان مقامي داد و جمله تاريخي خود را كه حاكي از يك جهان ، بزرگي روح است ،


439


به اين صورت بيان كرد :

« ابوسفيان مي تواند به مردم اطمينان دهد كه هركس به محيط مسجدالحرام پناهنده شود ، و يا سلاح به زمين بگذارد و بي طرفي خود را اعلام كند ، و يا درِ خانه اش را ببندد ، و يا به خانه ابي سفيان پناه ببرد ، ( و بنا به نقلي : يا به خانه حكيم بن حزام برود ) ، از تعرض ارتش اسلام محفوظ خواهد ماند » . ( 1 )

مكه بدون خونريزي تسليم مي شود

اردوي باشكوه اسلام تا چند كيلومتري « مكه » پيشروي كرده بود . پيامبر تصميم داشت كه شهر را بدون مقاومت و خونريزي فتح كند ؛ و دشمن بدون قيد و شرط تسليم گردد .

از عواملي كه به تحقق اين هدف ـ علاوه بر مسأله « استتار » و « اصل غافلگيري » كمك شاياني نمود ؛ اين بود كه عباس عموي پيامبر بعنوان خيرخواهي براي قريش به سوي مكه رفت ، و ابوسفيان را به اردوگاه اسلام آورد ، و سران قريش بدون ابوسفيان نمي توانستند ، تصميم قاطعي بگيرند .

هنگامي كه او در برابر عظمت بي سابقه پيامبر اسلام ، سرتسليم فرود آورد و ابراز ايمان نمود ، پيامبر خواست از وجود او براي ارعاب مشركان ، حداكثر استفاده را بنمايد . از اين نظر ، دستور داد عباس ، ابوسفيان را در تنگناي دره بازداشت كند تا واحدهاي ارتش نوبنياد اسلام ، با تجهيزات و ساز و برگ خود ، در برابر او رژه روند ، و او در روز روشن از قدرت نظامي اسلام آگاه گردد ، و پس از بازگشت به مكه ، مردم را از قدرت ارتش اسلام بترساند ، و آنها را از فكر مقاومت بازدارد .

برخي از واحدهاي ارتش اسلام به قرار زير بود :

1 ـ هنگ هزار نفري از تيره بني سليم به فرماندهي « خالد بن وليد » ، كه داراي دو پرچم بودند كه يكي در دست « عباس مرداس » و ديگري در دست

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/400 ـ 404 ؛ « مجمع البيان » ، ج 10/554 ـ 556 ؛ « مغازي واقدي » ، ج 2/816 ـ 818 ؛ « سيره ابن ابي الحديد » ، ج 17/268 .


440


مقداد بود .

2 -دو گردان پانصد نفري به فرماندهي « زبيرعوام » ، كه پرچم سياهي در دست داشت ، و بيشتر نفرات هر دو گردان را مهاجران تشكيل مي دادند .

3 ـ يك گردان سيصد نفري از تيره « بني غفار » ، كه به فرماندهي « ابوذر غفاري » ، كه پرچم در دست وي بود .

4 ـ يك گردان چهارصد نفري از تيره « بني سليم » ، به فرماندهي « يزيد بن الخصيب » ، و پرچم در دست وي بود .

5 ـ دو گردان پانصد نفري از « بني كعب » به فرماندهي « بشر بن سفيان » ، كه پرچم را نيز در دست داشت .

6 ـ هنگ هزار نفري از تيره « مزينه » ، كه داراي سه پرچم بودند و پرچمها در دست « نعمان بن مقرن » ، و « بلال بن الحارث » و « عبدالله عمرو » بود .

7 ـ هنگ هشتصد نفري از تيره « جهينه » ، با چهار پرچم كه در دست « معبد بن خالد » ، و « سويد بن صخره » و « رافع بن مكيث » و « عبدالله بدر » قرار داشت .

8 ـ دو گروهان دويست نفري از تيره هاي بنوكنانه ، و بنوليث و ضمره به فرماندهي « ابوواقد ليثي » ، و پرچم نيز در دست او بود .

9 ـ يك گردان سيصد نفري از تيره « بني اشجع » ، كه داراي دو پرچم يكي در دست معقل بن سنان ، و ديگري در دست نعيم بن مسعود بود ( 1 ) .

وقتي اين واحدها از برابر « ابوسفيان » عبور مي كردند ، فوراً وي از عباس ، مشخصات واحدها را سؤال مي كرد و او نيز پاسخهائي مي داد . چيزي كه بر شكوه اين ارتش منظم افزود ، اين بود كه هر موقع فرماندهان واحدها در برابر عباس و ابوسفيان قرار مي گرفتند ، سه بار با صداي بلند تكبير مي گفتند ، و سربازان واحدها نيز پس از تكبير فرمانده ، به عنوان بزرگترين شعار اسلامي ، سه بار صدا به تكبير بلند مي كردند . اين تكبير ، چنان در دل دره هاي مكه منعكس مي گرديد كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تعداد واحد و شماره نفرات آنها را مورخ بزرگ اسلام ، واقدي ، در مغازي ج 2/800 ـ 801 و ص 819 به نحو دقيق ضبط كرده ، و ابن ابي الحديد نيز ، از وي در ج 17/270 ـ 271 نقل كرده است .


441


دوستان را شيفته نظام عظيم اسلام نموده و زهره دشمنان را مي دريد و آنها را غرق در رعب و ترس مي نمود .

ابوسفيان با كمال بي صبري انتظار داشت واحدي را كه پيامبر در ميان آن قرار دارد ببيند . هر واحدي از جلو او عبور مي كرد ، از عباس سؤال مي نمود كه آيا محمد در ميان اين واحد است ؟ او در پاسخ مي گفت : نه . تا آنكه نيروي عظيمي كه شماره نفرات آن حدود پنج هزار نفري بود ، و تنها در ميان آنها دو هزار سرباز زره پوش وجود داشت ، و پرچم هاي زيادي در فاصله هاي معيني در دست فرماندهان جزء قرار گرفته بود ؛ توجه « ابوسفيان » و « عباس » را جلب كرد . نام اين واحد « كتيبه خضراء » يعني « لشكر سبز » بود ، كه تا دندان زير سلاح بودند . سراسر بدن آنها را ساز و برگ و سلاح احاطه كرده ، جز چشمان پرفروغ آنان ، نقطه ديگري پيدا نبود ، و اسبان تندروعربي و شتران سرخ موي در آن زياد به چشم مي خورد .

پيامبر در وسط اين واحد در حالي كه بر شتر مخصوص خود سوار بود راه مي رفت ، و شخصيتهاي بزرگ مهاجر و انصار ، گرداگرد او را گرفته ، و پيامبر با آنان سخن مي گفت .

عظمت اين واحد آن چنان « ابوسفيان » را مرعوب خود ساخته بود كه بي اختيار رو به عباس كرد و گفت : هيچ قدرتي نمي تواند در برابر اين نيروها مقاومت كند ، عباس ! سلطنت و رياست برادرزاده تو خيلي اوج گرفته است .

عباس برگشته با قيافه توبيخ آميز گفت : سرچشمه قدرت برادرزاده من ، نبوت و رسالتي است كه از طرف خدا دارد و هرگز مربوط به قدرتهاي ظاهري و مادي نيست .

ابوسفيان رهسپار مكه مي گردد

تا اينجا « عباس » نقش خود را خوب ايفا كرده ، و ابوسفيان را مرعوب قدرت نظامي پيامبر اسلام ساخت . در اين موقع ، پيامبر مصلحت ديد كه ابوسفيان را آزاد نمايد ، تا ابو به موقع قبل از ورود نيروها و واحدهاي ارتش اسلام ، به مكه


442


رفته ؛ اهالي را از قدرت فوق العاده مسلمانان آگاه سازد ، و راه نجات را به آنها نشان بدهد . زيرا تنها مرعوب ساختن مردم ، بدون نشان دادن راه نجات ، هدف پيامبر را عملي نمي ساخت .

ابوسفيان وارد شهر گرديد . مردم كه شب گذشته در اضطراب و وحشت بسر برده بودند ، و بدون هم فكري وي نمي توانستند تصميمي بگيرند ؛ دور او حلقه زدند . او با رنگ پريده و بدن لرزان ، در حالي كه به سوي مدينه اشاره مي كرد ، رو به مردم كرد و گفت :

واحدهائي از ارتش اسلام كه هيچ كس را تاب مقاومت آنان نيست ، شهر را محاصره كرده اند و چند لحظه ديگر وارد شهر مي گردند . پيشواي آنان « محمد » ، به من قول داده كه هركس به مسجد و محيط كعبه پناه ببرد ، و يا اسلحه به زمين گذارد ، در خانه خود را به عنوان بي طرفي ببندد ، و يا وارد خانه من و يا خانه « حكيم حزام » گردد ؛ جان و مال او محترم و از خطر مصون است .

پيامبر به اين نيز اكتفاء نكرد . پس از ورود به مكه علاوه بر پناهگاههاي سه گانه ، پرچمي به دست « عبدالله خثعمي » داد و فرمود كه فرياد كند : هركس زير پرچم او گرد آيد در امان است . ( 1 )

« ابوسفيان » با اين پيام ، آنچنان روحيه مردم مكه را تضعيف نمود كه اگر فكر مقاومت در دسته اي نيز وجود داشت به كلي از بين رفت و كليه مقدماتي كه از شب گذشته ، با اقدامات عباس صورت گرفته بود ، به ثمر رسيد ، و در نظر واقع بينان ، فتح مكه آنهم بدون مقاومت قريش امري مسلم گرديد . مردم وحشت زده هر كدام به نقطه اي پناه بردند ، و گريز و فرار در شهر به راه افتاد ، و دشمن شماره يك اسلام ، بر اثر نقشه خردمندانه پيامبر ، بزرگترين خدمت را به ارتش اسلام نمود .

در اين ميان ، زنِ ابوسفيان ، « هند » ، مردم را به مقاومت دعوت نمود ، و سخناني ركيك نثار همسرش مي كرد . كار از كار گذشته ، و هرگونه داد و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « امتاع الاسماع » ، ج 1/379 .


443


فريادي مشت بر سندان بود . گروهي از سران افراطي ، مانند « صفوان اميه » و « عكرمة بن ابي جهل » و « سهيل بن عمرو » ( قهرمان و نماينده مخصوص قريش در صلح حديبيه ) ، سوگند ياد كردند كه از ورود نيروهاي اسلام به شهر جلوگيري كنند ؛ و گروهي فريب آنان را خورده ، با شمشيرهاي برهنه راه را به روي نخستين واحد ارتش اسلام بستند .

نيروهاي نظامي اسلام وارد شهر مي شوند

پيش از آنكه نيروهاي اسلام وارد شاهراههاي مكه شوند ، پيامبر تمام فرماندهان را احضار كرد و فرمود : تمام كوشش من اين است كه فتح مكه بدون خونريزي صورت گيرد . از اين نظر ، از كشتن افراد غيرمزاحم بايد خودداري نمود ، ولي بايد ده نفر به نامهاي « عكرمة بن ابي جهل » و « هبّاربن الاسود » و « عبدالله بن سعد ابيسرح » و « مِقيس حُبابه ليثي » ( 1 ) و « حويرث بن نُقَيذ » و « عبدالله بن خطل » و « صفوان بن اميه » و « وحشي بن حرب » قاتل حمزه و « عبدالله بن الزبيري » و « حارث بن طلاطلة » و چهار زن كه هر كدام از اين ده نفر مرتكب قتل و جنايت شده و يا آتش افروز جنگهاي گذشته بودند ؛ در هر كجا دستگير شوند بلافاصله اعدام گردند . ( 2 )

اين فرمان به وسيله فرماندهان به تمام سربازان اعلام گرديد . با اينكه وضع روحي مردم مكه براي پيامبر روشن بود ، با اين حال ، هنگام ورود به شهر مكه احتياط نظامي را از دست نداد و نقشه به قرار زير بود :

همه واحدها در يك مسير به « ذي طوي » ( نقطه مرتفعي است كه از آنجا خانه هاي مكه و بيت و مسجدالحرام پيدا است ) در حالي كه پيامبر را يك هنگ پنج هزار نفري احاطه كرده بود ، رسيدند . وقتي ديدگان پيامبر به خانه هاي مكه افتاد ، اشك شوق در چشمانش حلقه زد ؛ و از پيروزي بزرگي كه بدون مقاومت قريش مكه را در دست گرفت ، به عنوان سپاسگزاري آنچنان خم شد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . يا « صبابه » ، چنانكه تاريخ الخميس در ج 2 ص 93 ضبط كرده است .

2 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/409 ؛ « تاريخ الخميس » ، ج 2/90 ـ 94 .


444


كه محاسنش به جهازي كه روي شتر نهاده بودند ، رسيد . و براي احتياط سپاه خود را تقسيم نمود ، قسمتي از سپاه را از بالاي مكه و قسمت ديگر را از پائين ، روانه ساخت . به اين نيز اكتفاء نكرده ، از كليه راههائي كه به شهر منتهي مي شد ، واحدهائي را به سوي شهر اعزام نمود .

تمام واحدها بدون نبرد و جنگ وارد شهر شدند و دروازه ها به روي آنها باز بود ؛ جز در مسير واحدي كه خالد بن وليد فرماندهي آن را دراختيار داشت ، دسته اي به تحريك عكرمه و صفوان ، و سهيل به نبرد پرداختند و با پرتاب كردن تير و شمشير ، بسوي آنان ابراز مقاومت كردند ؛ ولي با دادن دوازده يا سيزده كشته محركان متواري گرديدند ، و ديگران پا به فرار گذاردند . ( 1 )

بار ديگر ابوسفيان در اين حادثه ، ناخودآگاه به نفع اسلام فعاليت كرد . هنوز رعب كاملا سراسر بدن او را فراگرفته بود ، و مي دانست مقاومت جز ضرر سودي ندارد ؛ از اينرو ، براي جلوگيري از خونريزي ، فرياد كشيد و گفت : اي ملت قريش ! جان خود را در خطر نيفكنيد ، زيرا جنگ و نبرد در برابر ارتش منظم محمد بي فايده است . برويد اسلحه را بر زمين بگذاريد ، و در خانه هاي خود بنشينيد و درها را ببنديد و يا به مسجد و محيط كعبه پناه ببريد ، زيرا در اين صورت جان شما از خطر محفوظ خواهد ماند .

گفتار ابوسفيان در آنها اثر خاصي بخشيد . از اين نظر ، گروهي به خانه ها و گروهي ديگر به محيط مسجد پناهنده شدند .

پيامبر از نقطه اي به نام « اذاخر » ، برق شمشير سربازان واحد خالد را كه در حال صعود و نزول بود ، مشاهده كرد و از علت نبرد آگاه شده فرمود : « قضاء الله خير » : خواست خدا از همه چيز بهتر است .

مركب رسول خدا با حشمت و شكوه هر چه تمامتر ، از بالاترين نقطه مكه ( اذاخر ) وارد شهر گرديد و در « حجون » ، كنار قبر عم بزرگوار خود « ابوطالب » فرود آمد و خيمه مخصوصي براي حضرتش زده شد تا به استراحت بپردازد ، و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/408 ؛ و به نقل واقدي ج 2/825 ـ 826 ، بيست و هشت كشته داشتند .


445


هر چه اصرار ورزيدند ك به خانه كسي وارد شود نپذيرفت .

شكستن بتها ! شستشوي كعبه

شهر مكه كه ساليان درازي پايگاه شرك و بت پرستي بود ، در برابر نيروهاي چشمگير توحيد ، تسليم گرديد ، و همه نقاط شهر را در تصرف سربازان اسلام درآمد . پيامبر لحظه اي چند ، در خيمه اي كه مخصوص آن حضرت بود و در نقطه اي به نام « حجون » زده بودند ، استراحت نمود . سپس در حالي كه سوار شتر بود ، براي زيارت و طواف خانه خدا رهسپار مسجدالحرام گرديد . لباس نظامي بر تن و كلاه خود بر سر داشت ، و هاله اي از عظمت وسيله مهاجرين و انصار او را پوشيده بود .

زمام شتر وي در دست « محمد بن مَسلَمه » بود ، و در مسير آن حضرت صفوف منظمي از مسلمانان و مشركان تشكيل يافته بودند . گروهي از خشم و ترس بهت زده بودند ، دسته اي ابراز شادي مي نمودند . پيامبر روي مصالحي از شتر پياده نشد ، و با همان مركب وارد مسجدالحرام گرديد و در برابر « حجرالاسود » قرار گرفت ، و به جاي « استلام حجر » ( ماليدن دست بر « حجرالاسود » ) با چوب مخصوصي كه در دست داشت به « حجرالاسود » اشاره نمود و تكبير گفت .

ياران حضرت كه پروانهوار گرد شمع وجود رهبر خود مي گرديدند ، به پيروي از آن حضرت با صداي بلند تكبير گفتند . صداي تكبير آنان به گوش مشركان مكه ـ كه به خانه ها و ارتفاعات پناهنده شده بودند ـ رسيد . شور و غلغله عجيبي در مسجد حكم فرما بود ، و هلهله مردم مانع از آن بود كه پيامبر با روح و فكري آرام طواف كند . پيامبر براي اسكات مردم اشاره اي بسوي آنها نمود . چيزي نگذشت كه سكوت تام در مسجد پديد آمد . نفسها در سينه ها حبس گرديد . ديدگان از داخل و خارج مسجد ، متوجه شخص آن حضرت شد . اوشروع به طواف نمود . در نخستين دور طواف ، متوجه بتهاي بزرگي به نام « هُبَل » و « اساف » و « نائله » گرديد ، كه بالاي در كعبه نصب كرده بودند . و با نيزه اي كه در دست داشت ، ضربه محكمي بر آنها زد ، و آنها را روي زمين افكند . و اين آيه را خواند : {  وَقُلْ


446


جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً } ؛ يعني : حق باشكوه و پيروزمندانه جلوه كرد ، و باطل محو و نابود گرديد ، حقّاً كه باطل از نخست بي اساس بود . « هبل » در برابر ديدگان مشركان به دستور پيامبر شكسته گرديد . اين بت بزرگي كه ساليان دراز بر افكار مردم شبه جزيره حكومت مي كرد ، در برابر ديدگان آنها سرنگون گرديد . « زبير » به عنوان مسخره رو به ابي سفيان كرد و گفت : « هبل » اين بت بزرگ شكسته شد ! !

« ابوسفيان » ، با كمال ناراحتي به زبير گفت : دست بردار ، و ما را رها ساز . اگر از « هبل » كاري ساخته بود ، سرانجامِ كار ما اين نبود و فهميد كه مقدرات آنها به دست آن نبود .

طواف پيامبر به پايان رسيد ، در گوشه مسجد لحظه اي نشست . « عثمان بن طلحه » ، آن روز كليددار كعبه بود و منصب كليدداري در ميان آنان نسل به نسل مي گشت . پيامبر بلال را مأمور كرد كه به خانه عثمان برود ، و كليد كعبه را گرفته ، همراه خود بياورد . بلال پيام پيامبر را به كليددار رسانيد ، ولي مادر او فرزندش را از دادن كليد به پيامبر بازداشت و گفت : كليدداري كعبه از افتخارات خانوادگي ما است ، و اين افتخار را نبايد از دست بدهيم . عثمان دست مادر را گرفت ؛ و به اطاق مخصوص خود برد و گفت :

اگر با كمال ميل و اختيار خود ندهيم ، يقين كن به زور و جبر از ما مي گيرند . ( 1 ) كليددار ، قفل كعبه را باز كرد . پيامبر اكرم وارد خانه خدا گرديد ، و به دنبال او « اسامة بن زيد » و بلال و خودِ كليددار وارد شدند ، و به دستور پيامبر درب كعبه را بستند . خالد بن وليد ، در برابر كعبه ايستاد ، مردم را از ازدحام به سوي درب باز مي داشت . ديوار داخلي كعبه مملو از صور و اشباح پيامبران بود . به دستور پيامبر ، ديوارهاي كعبه را با آب زمزم شستشو دادند و تصاوير و عكسهائي را كه بر ديوار كعبه قرار داشت ، پاك كردند و از بين بردند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « مغازي واقدي » ، ج 2/833 .


447


علي بر دوش پيامبر

محدثان و تاريخ نگاران مي گويند :

قسمتي از بت هاي منصوب بر داخل كعبه ، و يا بيرون آن ، وسيله علي ( عليه السلام ) سرنگون شد . پيامبر به علي فرمود : علي ! بنشين تا من بر دوش تو قرار گيرم ، و بتها را سرنگون كنم . علي در حالي كه كنار ديوار كعبه قرار گرفته بود ، پيامبر را بر دوش گرفت ولي احساس سنگيني و ضعف نمود . پيامبر از وضع علي آگاه شد ، دستور داد كه علي بر دوش او قرار گيرد . علي بر دوش پيامبر قرار گرفت و بت بزرگ قريش را كه از مس بود ، بر زمين افكند . آنگاه به انداختن ديگر بت ها پرداخت . ( 1 )

شاعر سخنور « حلّه » و « ابن العرندس » كه از شاعران قرن نهم اسلامي است ؛ در قصيده خود پيرامون اين فضيلت چنين مي گويد :

و صعود غارب أحمد فضل له * * * دون القرابة والصحابة أفضلا

صعود علي بر دوش احمد ، فضيلتي است براي او . اين فضيلت ، غير از خويشاوندي و هم نشيني است .

پيامبر دستور داد درب كعبه را باز كردند ، و در حالي كه دستهاي خود را بر چهارچوبه هاي درب گذارده بود ، و همه مردم قيافه نوراني و جذاب او را مي ديدند ؛ رو به مردم كرده چنين گفت : « الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَ وَعْدَهُ وَنَصَرَ عَبْدَهُ وَهَزَمَ الاَْحْزَابَ وَحْدَهُ » ؛ « سپاس خدائي را كه به وعده خود عمل نمود و بنده خود را كمك كرد ، و دشمنان را به تنهائي سركوب ساخت . »

خدا در يكي از آيات قرآن به پيامبر خود وعده داده بود كه ترا به زادگاه خود باز خواهم گردانيد و چنين فرموده بود : {  إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَي مَعَاد . . . } . ( 2 ) يعني خدائي كه ابلاغ قرآن را بر تو لازم كرده ( و در راه آن از وطن خود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مدارك اين فضيلت تاريخي ، در كتاب « الغدير » ، ج 7/10 ـ 13 ، وارد شده است .

2 . سوره قصص/85 .


448


اخراج شدي ) ، همان خدا ترا به زادگاهت بازخواهد گردانيد .

پيامبر با گفتن اين جمله : ( خدا به وعده خود عمل كرد ) ، از تحقق آن وعده غيبي گزارش داد ، و راستگوئي خود را بار ديگر مبرهن ساخت .

سكوت تامي بر محوطه مسجد و بيرون آن ، حكمرفا بود . نفسها در سينه ها حبس ، و افكار و تصورات مختلفي بر مغز و عقل مردم حكومت مي كرد . مردم مكه در اين لحظات به ياد آن همه ظلم و ستم و بيدادگريهاي خود افتاده ، فكرهاي مختلفي مي كردند .

اكنون گروهي كه چند بار با پيامبر به نبرد خونين برخاسته ، و جوانان و ياران او را به خاك و خون كشيده اند ، و سرانجام هم تصميم گرفته بودند كه شبانه به خانه بي پناه او بريزند ، او را ريزه ريزه كنند ؛ در چنگال قدرت پيامبر گرفتار شده ، و پيامبر مي تواند از آنان همه نوع انتقام بگيرد .

اين مردم با تذكر جرائم بزرگ خود ، به يكديگر مي گفتند : لابد همه ما را از دم تيغ خواهد گذراند . يا گروهي را كشته ، و گروهي را بازداشت خواهد نمود و زنان و اطفال ما را به اسارت خواهد كشيد .

آنان گرفتار افكار مختلف شيطاني بودند كه ناگهان پيامبر ما با جمله هاي زير سكوت آنها را شكست و چنين گفت : « ماذا تقولون ؟ ! و ما ذا تظنّون ؟ ! » يعني : چه مي گوييد و درباره من چگونه فكر مي كنيد ، مردم بهت زده و حيران و بيمناك ، همگي با صداي لرزان و شكسته روي سوابق عواطف بزرگي كه از پيامبر داشتند گفتند ما جز خوبي و نيكي چيزي درباره تو نمي انديشيم ؛ ترا برادر بزرگوار خويش ؛ و فرزند برادر بزرگوار خود مي دانيم . پيامبر كه بالطبع رؤف و مهربان و باگذشت بود وقتي با جمله هاي عاطفي و تحريك آميز آنان روبرو گرديد ؛ چنين گفت :

من نيز همان جمله اي را كه برادرم يوسف به برادران ستمگر خود گفت ؛ بشما مي گويم : {  قَالَ لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمْ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ } ؛ يعني : امروز بر شما ملامتي نيست ، خدا گناهان شما را مي آمرزد او ارحم الراحمين است . ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « مغازي واقدي » ، ج 2/835 ؛ بحار ، ج 21/107 و 132 .


449


پيش از اين بيانات چيزي كه مردم مكه را تا حدي اميدوار كرده بود ، عكس العمل شديد پيامبر نسبت به يكي از افسران خد بود كه هنگام ورود به شهر مكه به طرز زير شعار مي داد :

اليوم يوم الملحمة * * * اليوم تستحلّ الحرمة

يعني امروز روز نبرد است ، امروز جان و مال شما حلال شمرده مي شود ، پيامبر از اين شعار فوق العاده ناراحت شد ، و براي تنبيه وي ، دستور داد كه پرچم از دست وي گرفته شود ، و از مقام فرماندهي معزول گردد ، علي ( عليه السلام ) مأمور شد كه پرچم را از وي بگيرد و بنا به نقلي فرزند آن افسر ؛ به مقام فرماندهي منصوب گرديد و پرچم از دست پدر گرفت . اين افسر همان سعد بن عباده رئيس خزرج بود . اين طرز ملاطفت آنهم در برابر ديدگان مردم مكه ، تا حدي مردم شكست خورده را اميدوار به عفو عمومي مي نمود . وانگهي بوسيله ابي سفيان به گروهي كه به خانه خدا و يا منزل ابي سفيان پناهنده شوند يا درب خانه خود را به روي خود ببندند ، تأمين داده بود .

پيامبر عفو عمومي اعلام مي كند

پيامبر عفو عمومي را به شرح زير آغاز كرد و گفت : شما مردم هموطنان بسيار نامناسبي بوديد ، رسالت مرا تكذيب كرديد . و مرا از خانه ام بيرون ساختيد ، و در دورترين نقطه كه من به آنجا پناهنده شده بودم با من به نبرد برخاستيد ، ولي من با اين جرائم همه شماها را بخشيده ؛ و بند بردگي را از پاي شما باز مي كنم و اعلام مي نمايم كه : اذهبوا فانتم الطلقاء برويد دنبال زندگي خود ، همه شماها آزاديد .

بلال اذان مي گويد

وقت نماز ظهر فرارسيد ، مؤذن رسمي اسلام ، بلال بالاي بام كعبه قرار گرفت و با صداي رسا ، نداي توحيد و رسالت را در آن مجمع عمومي به سمع همه مردم رسانيد ، مشركان لجوج هركدام سخني مي گفتند يكي مي گفت : خوشا


450


به حال فلاني كه مرد و صداي اذان را نشنيد ، در اين ميان ابوسفيان گفت : من در اين باره چيزي نمي گويم ، زيرا به قدري دستگاه خبرگزاري محمد نيرومند است كه مي ترسم همين ريگهاي مسجد او را از گفتگوي ما باخبر سازند .

اين پير خيره سر كه تا پايان عمر نور اسلام بر دل او نتابيد اطلاع از غيب و اخذ حقايق از جهان وحي را ، با مسأله جاسوسي و خبرگزاري جبابره جهان يكسان حساب كرده ، و هردو را به هم مخلوط نموده است . اطلاع پيامبر از مسائل غيبي مطلبي است كه به وسيله فرشته به وي مي رسد ، و آگاهي از سياستمداران از اوضاع پنهاني مطلبي است ديگر ، كه با استخدام گروهي صورت مي گيرد .

پيامبر نماز ظهر را گزارد ، سپس عثمان بن طلحه را خواست و كليد كعبه را به او پس داد ، و فرمود : اين مقام مربوط به شما است و در خانواده شما محفوظ خواهد ماند ، و از پيامبر اسلام جز اين ، چيز ديگري انتظار نمي رفت . پيامبري كه از خداوند دستور مي گيرد كه به مردم ابلاغ كند كه :

{  إِنَّ اللهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الاَْمَانَاتِ إِلَي أَهْلِهَا . . . } ( 1 ) ؛ « خداوند فرمان مي دهد كه امانات مردم را به خود آنها برگردانيد » قطعاً بايد در بازگردانيدن چنين امانت بزرگ پيشقدم باشد .

او هرگز در پرتو زور و قدرت نظامي ، حقوق مردم را پايمال نمي كند ، و صريحاً به مردم مي گويد : كليدداري از حقوق مسلمه ابن طلحه است ، و ديگري را در آن حقي نيست .

و در ضمن تمام مناصب كعبه را الغاء كرد ، جز آنكه به حال مردم مفيد و سودمند بود : مانند كليدداري ، پرده داري ، يعني پوشش كعبه با پرده ، سقايت زائران خانه خدا .

زنان مكه با پيامبر بيعت مي كنند

پس از بيعت « عقبه » ( 2 ) ، براي اولين بار پيامبر اكرم به طور رسمي از زنان براي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نساء/85 .

2 . در بيعت « عقبه » كه قبل از هجرت انجام گرفته بود در ميان هفتاد و اندي كه با پيامبر بيعت نمودند سه نفر زن بودند .


451


انجام وظايف زير بيعت گرفت :

1 ـ به خدا شريك قرار ندهند .

2 ـ خيانت نكنند .

3 ـ گرد فحشاء نگردند .

4 ـ فرزندان خود را نكشند .

5 ـ فرزنداني كه مربوط به ديگران است ، به شوهران خود نسبت ندهند .

6 ـ در كارهاي خير و نيك با پيامبر مخالفت ننمايند .

تشريفات بيعت چنين بود : پيامبر دستور داد ظرفي پر از آب آوردند و مقداري عطر در آن ريخت سپس دست خود را در ميان آن گذارد و آيه اي را كه حاوي مواد ( 1 ) ياد شده بود ، تلاوت نمود ؛ آنگاه از جاي خود برخاست و به زنان چنين فرمود : كساني كه حاضرند با شرائط فوق با من بيعت كنند ؛ دست در ميان ظرف كرده ، و رسماً وفاداري خود را به مواد مزبور اعلام بدارند .

علت اين بيعت آن بود كه در ميان مكيان ، زنان آلوده و ناپاك زيادي وجود داشت و اگر از آنها ميثاق و پيماني گرفته نمي شد احتمال داشت به اعمال ننگين خود حتي در خفاء ادامه دهند .

بتخانه هاي مكه و حوالي آن ويران مي شود

در اطراف مكه بتخانه هاي زيادي وجود داشت كه مورد احترام قبائل اطراف بود ، پيامبر براي ريشه كن ساختن بت پرستي در سرزمين مكه ، گردانهائي را به اطراف اعزام نمود تا بتخانه هاي اطراف را ويران كنند و در خود مكه نيز اعلام شد كه هركس بتي در خانه دارد ، فوراً بشكند . ( 2 )

خالد بن وليد به فرماندهي گرداني براي دعوت قبيله « جذيمة بن عامر » به سوي اسلام رهسپار سرزمين آنان گرديد . و پيامبر دستور داد كه خوني نريزد و از درِ جنگ وارد نشود ، و عبدالرحمن بن عوف را معاون وي قرار داد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره ممتحنه ، آيه 12 .

2 . « بحار » ، ج 21/140 .


452


در دوران جاهليت ، قبيله « بني جذيمه » عموي خالد و پدر عبدالرحمان را هنگام بازگشت از « يمن » ، كشته و اموال آنها را به غارت برده بودند و خالد كينه آنرا در دل داشت . وقتي با جمعيت « بني جذيمه » روبرو گرديد ، همه آنها را مسلح و آماده دفاع يافت . فرمانده گردان فرياد كشيد كه اسلحه را به زمين بگذاريد ، زيرا دوران بت پرستي سپري گرديده و ام القري سقوط نموده و همه مردم تسليم سپاه اسلام شده اند سران قبيله نظر دادند كه اسلحه را تحويل دهند و تسليم ارتش اسلام شوند . يك نفر از آن ميان با ذكاوت خاصي دريافت كه فرمانده لشكر سوءقصد دارد و به سران قبيله چنين گفت : نتيجه تسليم ، اسارت و دنبال آن مرگ است .

سرانجام ، نظر سران به مرحله اجرا گذارده شد و سلاحها را به سربازان اسلام تحويل دادند . در اين هنگام فرمانده گردان با كمال ناجوانمردي و برخلاف دستور صريح اسلام ، فرمان داد كه دستهاي مردان قبيله را از پشت ببندند و همه را بازداشت كنند . سپس سحرگاهان گروهي از آنها به فرمان خالد اعدام شدند و دسته اي آزاد گرديدند .

خبر جنايت هول انگيز « خالد » به گوش پيامبر رسيد ، سخت ناراحت شد . فوراً به علي ( عليه السلام ) مأموريت داد كه به ميان قبيله مزبور برود خسارت جنگ و خونبهاي افراد را به طور دقيق بپردازد . و در اين راه به قدري دقت به خرج داد كه حتي قيمت ظرف چوبي كه سگان قبيله در آن آب مي خورند و در برخورد خالد شكسته شده بود ، پرداخت .

سپس همه سران مصيبت زده را خواست و گفت : آيا تمام خسارت جنگ و خونبهاي افراد بيگناه به طور دقيق پرداخت شد ؟ همگي گفتند بله ، سپس علي ( عليه السلام ) به خاطر اينكه امكان دارد ضررهائي بر آنها وارد شده كه آنان آگاهي نداشته باشند مبلغي به طور رايگان پرداخت و به مكه بازگشت و گزارش كار خود را به پيامبر داد . پيامبر عمل وي را تحسين كرد و سپس برخاست و رو به قبله ايستاد و دستهاي خود را بالا برد و با حالت استغاثه گفت اللهم انّي ابرء اليك مما صنع خالد بن الوليد ، خدايا تو آگاهي كه من از جنايت خالد بيزارم و من


453


هرگز به او دستور جنگ نداده بودم . ( 1 )

اميرمؤمنان در جبران خسارت ضررهاي معنوي و روحي را نيز در نظر گرفت و مبلغي به كساني كه از حملات خالد ترسيده بودند پرداخت و كاملا دلجوئي نمود . وقتي پيامبر از طرز عادلانه اميرمؤمنان آگاه شد فرمود : علي ! من اين كار شما را با شتراني زياد و سرخ مو عوض نمي كنم ( 2 ) . علي تو رضايت مرا به دست آوردي ، خدا از تو راضي گردد . علي ! تو راهنماي مسلمانان هستي ، سعادتمند كسي است كه ترا دوست بدارد و راه ترا پيش گيرد ، بدبخت كسي است كه با تو مخالفت كند و از طريق تو منحرف گردد ( 3 ) . مَثَل تو نسبت به من مانند هارون است نسبت به موسي ، جز اينكه پس از من پيامبري نيست . ( 4 )

جنايت ديگر خالد

اين تنها جنايتي نيست كه خالد در دوران زندگي به ظاهر اسلامي خود مرتكب مي شود بلكه در دوران خلافت ابي بكر شديدتر از آنرا انجام داد و اجمال آن اينست كه برخي از قبائل پس از رحلت رسول خدا راه ارتداد پيش گرفتند و با به تعبير صحيحتر خلافت ابي بكر را به رسمين نشناختند و از دادن زكات ابا ورزيدند ، خليفه وقت گروهي را به اطراف فرستاد تا مرتدان را سركوب سازند .

خالد بن وليد به بهانه ارتداد به قبيله مالك بن نويره حمله برد و مالك و تمام افراد قبيله ؛ براي دفاع آماده بودند و همگي مي گفتند كه ما مسلمانيم و نبايد مورد هجوم سربازان اسلام قرار گيريم . خالد از طريق مكر و حيله همه آنها را خلع سلاح كرد و رئيس قبيله ( مالك بن نويره ) را كه مرد مسلماني بود كشت و به همسر او نيز تجاوز نمود .

آيا با اين پرونده سياه شايسته است او را سيف الله خوانيم و او را از افسران

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/430 .

2 . « خصال » ، ج 2/125 .

3 . « مجالس ابن الشيخ » /318 .

4 . « امالي صدوق » /105 .


454


ارشد اسلام بدانيم . ؟ ! ( 1 ) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سرگذشت مالك بن نويره ، در كتابهاي تاريخ در حوادث نخستين سال حكومت ابي بكر ، به صورت گسترده بيان شده است و ما فشرده آن را نقل كرديم . براي احاطه به تاريخ تحليلي اين حادثه ، به كتاب « النص والاجتهاد » /61 ـ 75 مراجعه نماييد .



| شناسه مطلب: 78334