بخش 2

معنای پیروی از سلف مصادیق سلف (سلف صالح چه کسانی هستند؟) تعریف صحابه نقد تعریف صحابه


25


معناي پيروي از سلف

پيروي از سلف صالح به چه معناست؟

آيا مقصود اين است كه در روش انديشه و شيوة زندگي فردي و اجتماعي و... تابع و مقلد آنان باشيم و در روش انديشه يا نحوة زندگي، در اصول عقيدتي و يا در احكام فردي و اجتماعي، نگاهمان فقط به سلف باشد و از عقل خويش براي تجديد حيات اجتماعي و فهم جديد از قرآن و سنت بهره‌اي نبريم؟

بديهي است كه اين طرز تفكر نه مورد تأييد خود قرآن و سنت است و نه هيچ عقل سليمي آن را تأييد مي‌كند، زيرا:

اولاً : خود قرآن كريم كه سلفيّه خود را متوليان انحصاري قرآن مي‌دانند، بسياري از اقوام گذشته را به جهت پيروي كوركورانه از پدران و گذشتگان سرزنش مي‌كند و اين را دليل بر بي‌خردي مي‌داند.( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بقره: 170



26


ثانياً : خداوندي كه اين همه بر تعقل و انديشه‌ورزي تأكيد مي‌كند و مشركان عصر رسالت را به جهت تعقل نكردن و تقليد از آبا و اجداد سرزنش مي‌كند، آيا امت آخرالزمان را استثنا مي‌نمايد و آنان را به پيروي بي‌دليل از سلف امر مي‌كند؟

كدام عقل سليم مي‌پذيرد كه اگر سلف صالح براي انجام فريضة حج، از استر و اسب و اشتر استفاده مي‌كردند، امروز هم به احترام سلف صالح و به تبعيت از سلف صالح، از اسب و اشتر استفاده كنند و بر هواپيما ننشينند. اگر سلف صالح در هنگام سخنراني مجبور بودند با صداي بسيار بلند سخن بگويند يا افرادي در وسط جمعيت سخنانشان را به ديگران منتقل كنند، امروز هم عده‌اي مي توانند بگويند چون سلف صالح از بلندگو استفاده نكرده‌اند، اگر ما اين كار را بكنيم بدعت در دين است و بايد حنجره را پاره كرد تا مقصود خويش را به همة مخاطبان رساند؟ سلف نه از راديو استفاده مي‌كردند و نه از تلفن و تلويزيون و ماهواره و نه از روزنامه و مجله و اينترنت، اما امروزه قاطبة علماي اسلام از مذاهب گوناگون، حتي عالمان سلفي مذهب، استفاده از اين وسايل را براي تبليغ فرهنگ اسلامي نه تنها جايز بلكه ضروري مي‌دانند و خلاف آن را تحجر و واپسگرايي مي‌دانند.

گذشته از همة اينها، اگر زندگي سلف را بررسي



27


كنيم، مي‌بينيم در همان سه قرن اولية اسلام تغييرات بسياري در شيوه‌هاي زندگي فردي و اجتماعي به ويژه در حكومت به وجود آمد. رمضان البوطي مي‌نويسد:

هيچ كدام از پژوهشگران و يا آشنايان با تاريخ صحابه و تابعين در اين ترديد ندارند كه عواملي تقريباً به صورت همزمان بروز كردند1 و با ظهور آنها براي سلف صالح ـ رضوان الله عليهم ـ اين امكان بر جاي نماند كه در برخورد با انديشه و زندگي بر همان شيوة نخست خود ثابت و پايدار بمانند تا اين ثبات و پايداري ... صورت معيار و الگويي به خود بگيرد و همة مسلماناني كه پس از آن مي‌آيند موظف به پيروي از آن باشند؛ بلكه ناگزير بودند به اقتضاي عواملي كه ذكر شد (و ديگر تحولات به وجود آمده) روش‌هاي ديگري را در زمينة برخورد با زندگي و مسائل آن جايگزين روش قبلي خود سازند و در زمينة فرهنگ و علوم و شيوه‌هاي شناخت و انديشه به جاي سبك‌هاي فطري كه قبلاً با آن آشنايي داشتند، سبك‌هاي پيچيدة تازه‌اي را در پيش گيرند.( 2)

ايشان در ادامه، نمونه‌هايي را از مسائل عمراني، عادات اجتماعي و فعاليت‌هاي اقتصادي كه صحابه در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مقصود ايشان، گسترش دايرة فتوحات اسلامي، گرايش بسياري از پيروان اديان ديگر به اسلام، گرويدن هزاران تن از سرزمين‌هاي مجاور و نيز سرزمين‌هاي دور به اسلام و گسترش زندقه است (همان، ص43ـ45).

2 . محمد سعيد رمضان البوطي، السلفيه، ص47



28


زمان رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با آن آشنايي نداشتند و در زمان تابعين و پيروان تابعين به وجود آمده ذكر مي‌كند.( 1 ) پس بديهي است «پيروي و تبعيت از سلف صالح» نمي‌تواند به اين معنا باشد كه ما باب انديشه را در مسائل زندگي ببنديم و شيوة نويني را براي حل مشكلات زندگي استفاده نكنيم. از سوي ديگر، آيا سلف صالح در برخورد با مسائل، همه به يك گونه برخورد مي‌كردند و خود هيچ اختلافي نداشتند؟

بررسي تاريخ گواهي مي‌دهد: در همان سدة نخست، گرچه گروهي از تابعان بر سنت‌هاي پيشين اصرار مي‌ورزيدند، اما گروهي ديگر بر اجتهاد در مسائل مستحدثه تأكيد داشتند كه اين گروه از سوي سنت‌گرايان «اصحاب أرَأيتَ»( 2 ) خوانده شدند.( 3 ) اين گروه گرچه در آغاز چندان مورد توجه نبودند، اما گسترش حوزة جغرافيايي اسلام و پيدايي مسائل مستحدثه و دوري از مركز خلافت اسلامي و عدم دسترسي به نصوصي كه مرجع و منبع باشد، زمينه را براي اجتهاد شخصي در مسائل به ويژه احكام فقهي آماده كرد. چنان كه بر اساس گزارش محققان، در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نك: السلفيه، ص47ـ56

2 . يعني آيا ديدي؟ مقصود اين است كه آيا ديدي حكم فلان مسأله چه بود؟ پس حكم اين مسأله نيز چنين است.(البوطي، همان، ص63)

3 . احمد پاكتچي، دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ج9،تهران، مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامي، چ. اول، 1381، ص114



29


نيمة نخست سدة دوم هجري، فقه در طي تحولي سريع، مرحلة فقه نظام گرا را پشت سر گذارده و شتابان روي به سوي مرحله‌اي ديگر يعني تدوين نهاده بود كه شكل‌گيري گروهي با عنوان «اصحاب رأي» حاصل آغاز همين مرحله و تكوين فقه بود.

در ميانة سدة دوم قمري، نزاع محافل ديني در باب استعمال رأي و حدود كاربرد آن در فقه، دو گروه جديد را در مقابل يكديگر نهاده بود:

1 ـ گروهي كه رأي فقهي را ارجي ويژه مي‌نهادند و به «اصحاب رأي» شناخته شدند.

2 ـ گروهي كه به رويارويي با آنان برخاستند و بر پيروي از سنت پيشينيان اصرار داشتند كه «اصحاب اثر» يا «اصحاب آثار» خوانده مي‌شدند و در منابع متأخر«اصحاب حديث» نام يافتند.

در نيمة نخست سدة سوم قمري، اصحاب حديث با بار معنايي پيروان حديث نبوي مفهومي افتخار آميز يافت و سنت گراياني برجسته چون احمد بن حنبل و اسحاق بن راهويه، خود و همفكرانش را اصحاب حديث خواندند.( 1 )

در مقابل اصحاب اثر، افرادي چون حسن بصري (د.( 1 )10ق) و حمادبن ابي سليمان(د.( 1 )20ق) و ابن شبرمه(د.( 1 )44ق) و ابن ابي ليلي (د.( 1 )48ق) و ابوحنيفه (د.( 1 )05ق) به «رأي» و درايت و اجتهاد در مسائل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ج9، ص114



30


گرايش داشتند. به ويژه ابوحنيفه نماد اصحاب رأي در تاريخ فقه است. او در مواجهه با آراي صحابه، اتفاق آنان را حجت مي‌شمرد و در صورت اختلاف، خود را در انتخاب به وفق رأي مخير مي‌ديد.( 1 )

نتيجه اين‌كه در ميان تابعين و تابعينِ تابعين وحدت نظري وجود نداشت و هر گروهي خود را مصيب و بر حق مي‌پنداشت و ديگري را مردود مي‌دانست. حتي در بين صحابه در همة مسائل وحدت نظر وجود نداشت و به خصوص در مسائل سياسي، اعتقادي، امامت و قيام به سيف گرايش‌هاي مختلفي ديده مي‌شد،2 به گونه‌اي كه هنوز بدن مطهر پيامبر خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دفن نشده بود كه در جانشيني پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اختلاف كردند. گروهي از صحابه سعدبن عباده، گروهي ابابكر و گروهي اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) را براي جانشيني و خلافت پيامبر بر جامعة اسلامي، اولي و احق دانستند.

بعد از دوران خلافت خلفاي ثلاث، افرادي از صحابه چون طلحه و زبير ابتدا با اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) بيعت كردند و آن‌گاه پيمان شكستند و جنگ جمل را به راه انداختند.

برخي نيز چون معاويه كه سلفيّه او را جزو صحابه مي‌دانند،3 با امام بر حق، علي (عليه السلام) به دشمني برخاستند و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ج9، ص128ـ132

2 . همان، ص110

3 . ابن تيميه، مجموعة فتاوي، مروان كجك، مصر، دارالكلمة الطيبه،( (1995م، ج4، ص422



31


تنور جنگ صفين برافروختند.

برخي نيز چون خوارج براي تحميل نظريه‌هاي خويش بر امت و حتي بر اميرمؤمنان علي (عليه السلام) ، قرآن را مطابق هوس‌هاي خويش تأويل كردند و سرانجام آن امام همام را به ميدان پيكار فرا خواندند، در حالي كه بسياري از آنان از صحابه يا تابعين بودند.

پس از كدامين گروه بايد تبعيت كرد؟ از اميرمؤمنان و اصحابش يا از معاويه و اصحاب جمل؟

آيا مي‌توان تصور كرد هر دو بر صراط مستقيم بوده باشند؟ اگر چنين است و صراط مستقيم تكثيرپذير است، پس چرا امروزه تنها خودشان را بر صراط حق و بقيه را اهل ضلال و بدعت مي‌دانند؟ چنان كه مي‌گويند: خوارج، رافضه، قدريه، مرجئه، جبريه، جهميه، معتزله، اهل كلام(اشاعره، ماتريديه)، صوفيه، فلاسفه، باطنيه، احزاب، مليها و... اهل بدعت هستند1 و پيروي از آنها جايز نيست.

اگر چه سخن ايشان در مورد ضلالت گروه‌هايي مثل خوارج، قدريه، جهميه و جبريه، از نظر نگارنده نيز درست است، اما ظهور بسياري از اين گروه‌ها در عصر صحابه و تابعين و تابعينِ تابعين بوده است، اگر بر اساس بينش سلفي‌ها رافضه را كساني بدانيم كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ناصر بن عبدالكريم العقل، دراسات في الاهواء و البدء، ص29ـ33


32


خلافت ابابكر، عمر و عثمان را نپذيرفتند، پس شماري از صحابه و تابعين و تابعان آنها اين خلافت را نپذيرفتند كه از مشهورترين آنها مي‌توان از صحابه، علي بن ابي طالب، امام حسن، امام حسين (عليهم السلام) ، سلمان فارسي، مقداد و ابوذر غفاري و از تابعين، امام زين العابدين؛ زينت عابدان و موحدان، امام محمدباقر؛ باقر علم و دانايي و امام جعفر صادق؛ استاد با واسطه و بي‌واسطة پيشوايان چهارگانة فقه اهل سنت و... را نام برد. اگر پيروي از امام علي و امام حسن ضلالت و بدعت است، پس بايد غير از پيروان معاويه و اصحاب جمل همه اهل بدعت باشند و حال آنكه خود سلفي‌ها و بسياري از فرق اهل سنت، علي (عليه السلام) را از خلفاي راشدين و اصحاب «عشرة مبشره» (ده نفري كه پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آنها را به بهشت بشارت داده است) مي‌دانند.(1)

پس اينك لازم است ببينيم از ديدگاه سلفي‌ها سلف صالح چه كساني هستند كه پيروي از آنان ماية نجات و انحراف از مسير آنان موجب بدعت و ضلالت است، و معيار آنها در صالح بودن چيست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابن بدران، المدخل إلي مذهب الإمام احمد بن حنبل، بيروت، داراحياء التراث، بي تا، ص11.


33


مصاديق سلف

(سلف صالح چه كساني هستند؟)

آنچه محل اجماع نسبي صاحب نظران سلفيّه دربارة سلف صالح است، صحابه و تابعين و تابعينِ تابعين‌اند. پس لازم است ببينيم صحابه و تابعان آنها به ويژه آنان كه در سه قرن اول اسلام مي‌زيستند و مورد استناد بيشتر سلفي‌ها و حتي مورد قبول برخي از مخالفان‌اند چه كساني هستند.

تعريف صحابه

اهل سنت، علي رغم اشتراك نظر در احترام به صحابه، در مورد ويژگي‌هاي صحابي بودن اختلاف دارند، چنان كه ابن اثير مي‌نويسد: «علما در اينكه صحابه چه كساني هستند اختلاف كرده‌اند،(مثلاً) بعضي از علما كسي را جزء صحابه دانسته‌اند و بعضي او را نفي كرده‌اند...»


34


ايشان ويژگي‌هاي زير را براي صحابه بر مي‌شمارد:

آنان كه در دار ايمان گرد آمدند، يعني آنان كه از مهاجرين و انصار بودند و آنان كه سبقت در ايمان دارند، آنان كه از پيشگامان اسلام به نيكويي تبعيت كردند، يعني آنها كه رسول خدا را مشاهده كردند و كلامش را شنيدند و بر احوال او شاهد و ناظر بودند و آن را به مردان و زنان بعد از خود منتقل نمودند، اينان كساني هستند كه به خدا ايمان آوردند و ايمانشان را به شرك نيالودند. اينان اهل هدايت هستند. اينان اصحاب رسول خدا و عدول امت هستند و جرح و تعديل در آنها راه ندارند.(1)

در مصاديق صحابه نيز بين علماي اماميه و اهل سنت و همچنين بين علماي اهل سنت اختلاف نظر وجود دارد. ممكن است گروهي از متفكران كسي را صحابي بدانند، اما گروه ديگر او را از منافقين به حساب آورند.

احمد بن حنبل، در ميان اصحاب، ابابكر، عمر، عثمان، علي (عليه السلام) و عشرة مبشره را كه مركّب از چهار خليفة بعد از پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و طلحه، زبير، سعد، سعيد، عبدالرحمن بن عوف و ابوعبيدة جراح‌اند، افضل از ساير صحابه و اهل بهشت مي‌داند.

ابن تيميه نيز عايشه، ابوموسي اشعري، عمرو بن العاص و معاوية بن ابي‌سفيان را هم از صحابه و اهل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . المدخل إلي مذهب الإمام احمد بن حنبل، ص3


35


فضائل و محاسن و مجتهدان امت ميداند و مي‌نويسد:

بسياري از آنچه از آنها نقل شده دروغ است و سخن درست اين است كه بگوييم آنها مجتهد هستند و مجتهد اگر به درستي حكم كرد، براي او دو اجر و اگر به خطا حكم كرد يك اجر براي اوست.(1)

وي در اثبات فضيلت صحابه، حديث «خير القرون القرن الّذي بعثت فيه ثم الّذين يلونهم ثم الّذين يلونهم» را نيز ذكر مي‌كند. او در عين حال كه معاويه و علي (عليه السلام) را به عنوان صحابة رسول خدا معرفي مي‌كند، دربارة عمار ياسر به نقل از بخاري و مسلم مي‌نويسد كه پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود:« تقتلُهُ الفئة الباغية...؛ او را گروهي باغي و سركش مي‌كشند.» ( 2 )

يعني از يك سو ابن تيميه، معاويه و عمروبن عاص و سپاهيان معاويه را به عنوان گروهي باغي معرفي مي‌كند و از طرف ديگر مي‌نويسد:«به دليل كتاب، سنت و اجماع سلف ثابت مي‌شود كه آنها مسلمان و مؤمن‌اند، اگر چه علي بن ابي طالب و سپاه او اولي به حق هستند.»

ابن تيميه از يك سو مي‌نويسد: « اگر كسي به طور قطعي بگويد معاويه و اصحابش اهل جهنم‌اند او

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابن تيميه، مجموعة فتاوي، ص346

2 . همان، ص347


36


دروغگوست.» ( 1 ) از سوي ديگر، حديث پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را دربارة عمار ياسر مي‌آورد كه فرمودند: « عمار را گروهي سركش و باغي مي‌كشند، درحالي كه عمار آنان را به بهشت مي‌خواند و آنها او را به جهنم دعوت مي‌كنند.» ( 2 )

او در ادامه مي‌نويسد:

اين بر صحت امامت علي (عليه السلام) و وجوب طاعتش دلالت مي‌كند و دليل بر آن است كه قتال با علي (عليه السلام) جايز نيست و كسي كه با او بجنگد خطاكار، باغي و سركش است.(3)

ابن تيميه در جاي ديگر از قول پيشوايان اهل سنت در باب برتري صحابه از تابعين مي‌نويسد:

«مطلقاً هر يك از صحابه از تابعان برترند.» ( 4 )

وي در ادامه مي‌نويسد:

« آنان اين سخن را در مورد مقايسة معاويه و عمربن عبد العزيز اين گونه توجيه كرده‌اند كه گرچه سيرة عبدالعزيز عادلانه‌تر از سيرة معاويه است، لكن مصاحبت با پيامبر فضيلتي براي اهلش مي‌آورد كه براي غير صحابه حاصل نمي‌شود؛ يعني معاويه چون از صحابه است، از عمر بن عبدالعزيز

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مجموعة فتاوي، ص346

2 . همان، ص351

3 . همان.

4 . همان، ص422


37


برتر است، زيرا پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود:

لا تسبوا اصحابي فَوَالّذي نفسي بيده لو اَن احدكم انفق مثل اُحُد ذهباً ما بلغ مُدّ أحدهم... ؛ اصحابم را دشنام ندهيد، چون سوگند به كسي كه جانم در دست اوست، اگر شما به اندازة كوه احد انفاق كنيد، به اندازة يك مُد انفاق صحابه ارزش ندارد.» ( 1 )

اينها نمونه‌هايي از سخنان پيشوايان سلفيّه به ويژه ابن تيميه دربارة صحابة پيامبر بود كه سلفيّه معتقدند پيروي از سلف صالح كه در صدر آنان صحابه، تابعين و تابعينِ از تابعين‌اند، ماية نجات و فلاح و رستگاري است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مجموعة فتاوي، ج3، ص136


39


نقد تعريف صحابه

يك بررسي اجمالي براي بطلان اين سخنان به ويژه سخن ابن تيميه دربارة تعريف صحابي و بدعت بودن آن كافي است.

نخست بايد گفت هيچ آيه‌اي در كتاب خدا نيست كه امر كند از اهل بغي اطاعت كنيد، بلكه خداوند مي‌فرمايد: با اهل بغي مبارزه كنيد تا به فرمان خدا گردن نهند.(1)

ابن تيميه از يك سو معاويه را اهل بغي مي‌نامد، چنان كه در حديث عمار گذشت كه گروهي باغي او را مي‌كشند، و از سوي ديگر او را از صحابه و مجتهد در دين مي‌شمارد كه هر حكمي كرد، اگر خطا بود يك ثواب و اگر درست بود دو ثواب براي او هست.

وي از يك سو عمروبن‌العاص را از اهل بغي مي‌نامد كه دعوتش به سوي آتش است و از سوي ديگر او را صحابي مي‌داند كه اگر كسي بگويد كه او

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ( فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّي تَفِي‏ءَ إِلي أَمْرِ اللَّهِ... } (حجرات: 9).


40


اهل جهنم است دروغگوست. آيا اگر كسي تابع علي (عليه السلام) باشد با تابع معاوية بن ابي سفيان كه بعد از فتح مكه ايمان آورد يكسان است؟ مگر خداي سبحان نمي‌فرمايد:

{ لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقاتَلُوا... ) ؛ «آنها كه پيش از فتح مكه در راه (خدا و احياي اسلام) از مالشان هزينه كردند و در راه خدا پيكار كردند، با آنها كه بعد از فتح مكه انفاق كردند و پيكار نمودند مساوي نيستند، بلكه گروه اول در جه و مقامشان بيشتر است.» ( 1 )

آيا معاويه از صميم قلب ايمان آورد يا نفاق ورزيد؟ چون سيرة عملي او حكايت از ايمان ندارد. معاويه با كسي جنگيد كه به تأييد ابن اثير از رجال اسلام است و پيامبر در روز جنگ خيبر در شأنش فرمود:

« لأعطينّ الرأية رجلا يفتح الله علي يديه الله ورسوله ويحبه الله ورسوله ؛ من پرچم را فردا به دست كسي خواهم داد كه خدا و رسولش او را دوست دارند و او هم خدا و رسولش را دوست دارد.» ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حديد: 10

2 . اسد الغابة في معرفة الصحابة، ج4، ص28


41


آيا معاويه مي‌تواند با چنين كسي پيكاركند و دشمني ورزد و او را سبّ نمايد و دستور دهد بر بالاي منابر سبّ علي كنند و باز او را مؤمن و صحابي رسول خدا بدانيم. هم او را دوست بداريم و احترام كنيم و اطاعت نماييم و هم علي و اهل بيت پيامبر را؟

پس نمي‌توان كسي را به صرف درك محضر پيامبر، صحابي راستين و اهل فضايل شمرد و او را الگوي امت قرار داد. چه بسا كساني كه پيامبر را درك كردند، اما با نفاق و دورويي برخورد مي‌كردند. برخي كسان، نيز پس از پيامبر مرتد شدند. همچنين چه بسا افرادي كه وجود خارجي نداشتند و جاعلان حديث آنها را به نام صحابي پيامبر ساختند چنان كه دانشمند محقق، مرحوم سيد مرتضي عسگري، در كتابي به نام يكصد و پنجاه صحابي ساختگي، اسامي همين تعداد صحابي ساختگي را بر شمرده است كه كتاب‌هاي معتبر تاريخي و حديثي اهل سنت؛ مانند صحيح ترمذي (ـ 279ق) و ابن حجر(ـ852ق) و كتاب‌هايي كه شرح حال براي اصحاب پيامبر نوشته‌اند آنها (اصحاب ساختة دست خيال سيف بن عمر) را نيز جزء صحابة حقيقي پيامبر خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نام برده‌اند.

برخي از اين كتاب‌ها عبارت‌اند از:

معجم الصحابة، البغوي(ـ 317ق)؛ معجم الصحابة، ابن قانع (ـ 351ق)؛ الصحابة، ابوعلي بن السكين


42


(ـ353ق)؛ معرفة الصحابة، ابونعيم(ـ430ق)؛ استيعاب في معرفة الاصحاب، ابن عبدالبرّ(ـ463ق)؛ اسد الغابةفي معرفة الصحابة، ابن اثير(630ق)؛ الاصابة في تمييز الصحابة، ابن حجر(ـ852ق)؛ و تجريد اسماء الصحابة، الذهبي(ـ748ق).

وي 68تن از تاريخ نويسان، سيره نويسان، اديبان و... را ذكر نموده و يادآور شده است كه اينها پاره‌اي از آثاري است كه از سيف، سخن نقل كرده‌اند.(1)

برخي ديگر از محققان نيز سيف را در زمرة دروغ پردازان و روايت سازان نام برده‌اند؛ مانند عقيلي (ـ322ق) در كتاب الضعفاء، ابن جوزي(ـ597ق) در الموضوعات، سيوطي(ـ911ق) در اللئالي المصنوعة و... .(2)

سلفيّه همة اصحاب را اهل بهشت مي دانند. آنان به اين روايت استناد مي‌كنند: «انه لا يدخل النار احد بايع تحت الشجرة؛( 3 ) هيچ فردي از كساني كه در بيعت رضوان با پيامبر بيعت كردند داخل جهنم نمي‌شوند.» سلفيّه به اين آيه نيز استدلال مي‌كنند: {لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ}؛( 4 ) «خداوند از مؤمناني كه در زير آن درخت (رضوان) با تو بيعت كردند راضي است.»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نك: عسكري، يكصد و پنجاه صحابة ساختگي، ص101ـ104

2 . همان.

3 . ابن تيميه، مجموعة فتاوي، ج4، ص346

4 . فتح: 18


43


اما بايد دانست كه خداوند از مؤمنان اعلام رضايت كرده نه منافقاني مثل عبدالله بن اُبَيّ و اوس بن خولي، گرچه آنها نيز در بيعت رضوان حاضر بودند.(1) پس از نظر ما صحابه در درجات متفاوتي از ايمان بودند. بعضي از آنان مؤمناني هستند كه جان و مالشان را به خدا فروختند: {إِنَّ اللَّهَ اشْتَري مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ}(2) و بعضي هستند كه در صدر اسلام آورندگان و از مهاجرين و انصار هستند و بعضي در طاعت خدا از آنها به خوبي پيروي كردند و رضايت خدا را خريدند و به بهشت خدا وعده داده شدند:

{ وَالسَّابِقُونَ الأَْوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَالأَْنْصارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ... ( 3 ) «آنان كه در صدر اسلام سبقت به ايمان گرفتند از مهاجر و انصار (و در دين ثابت ماندند) و آنان كه به طاعت خدا پيروي ايشان كردند، خدا از آنان خشنود است و آنان از خدا خشنودند و خدا براي آنان بهشت‌ها آماده كرده است...».

اما در همين سوره،‌ بعد از آية فوق آمده است: «كساني از اعراب اطراف مدينه منافق‌اند و حتي بعضي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مرتضي عسكري، معالم المدرستين، ص130

2 . توبه : 111

3 . همان : 100


44


از اهل مدينه هم منافق‌اند و بر نفاق ثابت‌اند و شما از نفاق آنها آگاه‌ نيستيد. اما ما آنان را مي‌شناسيم و آنها را دو بار عذاب مي‌كنيم و عاقبت هم به عذاب سختي گرفتار مي‌كنيم.» ( 1 )

نكتة قابل توجه و دقيق آيه اين است كه مي‌فرمايد: {وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَي النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ}؛ «برخي از اهل مدينه به نفاق خو گرفته‌اند. تو آنها را نمي‌شناسي، ولي ما آنها را مي‌شناسيم.» چنان كه شوكاني، از مفسران اهل سنت، در تفسيرش در ذيل جملة {مَرَدُوا عَلَي النِّفاقِ} مي‌نويسد: اينان كساني بودند كه بر نفاقشان ماندند و توبه نكردند و بر نفاق مردند؛ كساني مثل عبدالله بن ابيّ و ابوعامر راهب و الجدّ بن قيس.(2)

و بعضي ديگر از آنان به گناه نفاق خود اعتراف كردند. آنان هم اعمال صالح داشتند هم اعمال ناپسند، اميد است خدا توبة آنان را بپذيرد و آنها را مورد مغفرت و رحمت خود قرار دهد.(3)

بعضي ديگر از صحابه نيز بودند كه در نماز رسول خدا در جمعه و جماعات حاضر مي‌شدند، اما وقتي صداي دهل كاروان تجار را مي‌شنيدند، پيامبر را رها

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . توبه‌: 101

2 . محمد بن علي شوكاني، فتح القدير، ج1، ص922

3 . توبه: 102


45


مي‌كردند و به سوي لهو و تجارت مي‌شتافتند.(1)

برخي از آنان نيز بودند كه از جنگ كراهت داشتند و در شهر ماندن را بر جهاد در راه خدا ترجيح مي‌دادند. آنان در عين حال در جماعت مؤمنان و مصاحب رسول خدا هم بودند. خداوند مي‌فرمايد:

{ لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَالْمُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَي الْقاعِدِينَ دَرَجَةً... ( 2 ) «هرگز مؤمناني كه بي هيچ عذري از رفتن به جنگ سر باز زدند و آنهايي كه در راه خدا با مالشان و جانشان جهاد كردند مساوي نيستند. خدا مجاهداني را كه با مالشان و جانشان در راه خدا جهاد كردند، بر نشستگان برتري داده است.»

پس صحابه به چند دسته تقسيم مي‌شدند.

الف: برخي از آنان مؤمنان راستين و مجاهدان در راه خدا و اهل عبادت، خضوع و خشوع و آمر به معروف و ناهي از منكر و پاسداران حدود الهي بودند.(3)

ب: برخي از آنان نيز در درجات پايين‌تر قرار داشتند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . جمعه: 11

2 . نساء: 95

3 . توبه: 112


46


ج: برخي ديگر نيز اهل نفاق و دورويي و ظاهر الصلاح بودند.

د: برخي نيز كساني بودند كه خدا به آن‌ها نسبت افك داده، چون به ناموس پيامبر بي‌حرمتي كردند.(1)

هـ : بعضي كساني بودند كه لهو و تجارت را بر محضر پيامبر و خطبة جمعه ترجيح مي‌دادند.

و: برخي از آنان نيز دروغگو و جاعل حديث بودند و آن را وسيلة رسيدن به دنيا قرار دادند.(2)

پس مصاحبت به تنهايي معياري براي فضيلت نمي‌شود، مگر آنكه همراه با ايمان راستين و علم و تقوا و جهاد باشد.

اين سه، معيارهاي ثابت قرآن براي برتري افراد و اقوام بر يكديگر است.

پس نه تنها صحابي بودن به تنهايي براي سلف فضيلتي نمي‌آورد و جبران گناهان آنان را نمي‌كند و دليل عدالت آنان نمي‌شود، بلكه همسر پيامبر بودن هم اگر همراه با ايمان و عمل صالح نباشد، نه تنها موجب فضيلت نيست، بلكه اگر مرتكب گناه كبيره شوند موجب عذاب شديدتر است. چنان كه خداي سبحان خطاب به همسران پيامبر مي‌فرمايد:

{ يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نور: 10

2 . احمد حسين يعقوب اردني، بررسي نظرية عدالت صحابه، ص118


47


يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ...}؛( 1 )

«اي همسران پيامبر، هر يك از شما مرتكب گناه آشكاري شود(دانسته به كار ناروايي اقدام كند)، عذاب او دو برابر ديگران خواهد بود.»

آري، اگر كسي افتخار همسري پيامبر را داشته باشد و مطيع فرمان خدا و رسول او باشد و عمل صالح انجام دهد، پاداش او دو چندان خواهد بود.(2) پس اساس تقرب به خدا ورسول، ايمان وعمل صالح است، چنان‌كه خداي ‌سبحان ‌براي‌ اهل ‌ايمان، زن فرعون را مثل مي‌زند و او را الگوي اهل ايمان و از ساكنان بهشت قرار مي‌دهد.(3) در مقابل مثل و نمونة كفر و سركشي، زن نوح و زن لوط، همسران دو تن از پيامبران، را قرار مي‌دهد كه اگر چه مصاحب و تحت فرمان دو بندة صالح خدا بودند، اما چون به آنها خيانت كردند، همسري پيامبر ماية نجاتشان نشد و اهل جهنم شدند.(4)

واين سنت ثابت خداست كه اهل ايمان و عمل صالح‌را رستگار واهل‌بهشت‌كند‌واهل‌كفر،فسق‌و فجور را عذاب نمايد. اصحاب، معاصران، همسران و حتي فرزندان پيامبر هم از اين قانون كلي الهي مستثنا نيستند.

خلاصه اينكه صرف سلف بودن دليل فضليت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . احزاب :30

2 . همان :31

3 . تحريم :11

4 . همان :10


48


نمي‌شود؛ زيرا خود ابن تيميه هم اين روايت نبي اكرم (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را مي‌پذيرد كه در توصيف ناقلان و كاتبان حديث فرمود: « رُبَّ حامِلِ فِقهٍ إلي مَن هَوُ أفقَه مِنهُ؛( 1 ) چه بسا كسي سخن حكيمانه‌اي را براي ديگري كه از او فهيم‌تر است نقل كند.»

پس چه بسا صحابه سخني را براي تابعين و آنان براي تابعينِ تابعين نقل كنند و آنها سخن رسول خدا را بهتر و عميق‌تر درك كنند. پس اين سخن ابن تيميه پذيرفته نيست كه مي‌نويسد:

سلف در هر فضيلتي افضل از خلف هستند... چه در علم و چه در عمل، چه از جهت عقل و چه از جهت دينداري و عبادت، و آنها به تبيين و حل هر مشكلي شايسته‌تر از خلف هستند.(2)

اين ‌سخن با حديث‌ مذكور از پيامبر در تعارض است.

همچنين بر مبناي سخن ابن تيميه هيچ تفسير و كتاب علمي، چه در اصول اعتقادي و چه در اصول اخلاقي و چه احكام عملي، نبايد نوشته شود، چون پيشينيان، هم در فهم مسائل ديني و هم از نظر فكري برتر از خلف‌اند. و اين با عمل خود ابن تيميه و

سيرة علماي اسلام در تعارض است، چرا كه وقتي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تحريم: 76

2 . ابن تيميه، مجموعة فتاوي، ج4، ص126


49


مسائل در گذشته بهتر حل شده‌اند، چه نيازي به اظهار نظر جديد است؟

البته در اينكه علي (عليه السلام) افضل صحابه است شكي نيست. اماميه و جميع فرق شيعه و حتي برخي از اهل سنت، چون ابوسهل بشر بن معتمد، ابوموسي عيسي بن صبيح، ابوعبدالله جعفر بن مبشر، ابوجعفر اسكافي، ابوالحسن خياط، ابوالقاسم عبدالله بن محمود بلخي، معتزليان بغداد و متأخران معتزله مانند ابن ابي الحديد و...، علي را برترين فرد بعد از نبي‌ اكرم (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي‌دانند؛ چون آن حضرت داناترين و فداكارترين و پارساترين فرد بعد از رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بود. چنان كه پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در روز جنگ خيبر فرمود:

فردا پرچم را به دست كسي مي‌دهم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند و خدا به دست او درِ خيبر را مي‌گشايد.(1)

فرداي آن روز پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پرچم را به دست علي (عليه السلام) داد و درِ خيبر به دست مبارك او گشوده شد.

ابن تيميه در تفسير آية21 سورة بقره مي‌نويسد: خداي سبحان فرمود: {يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ }2، { يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ }3، { يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ}(4) ، { يُحِبُّ التَّوَّابِينَ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اسدالغابة في معرفة الصحابة، ح28؛ ابن تيميه، التوحيد، ص471؛ محمد بن عبدالوهاب، التوحيد، ص186

2 . آل عمران: 76

3 . بقره: 195

4 . حجرات: 9


50


وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ}(1) و { يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ }( 2 ). اين اوصاف كساني است كه خداوند آنان را دوست مي‌دارد.(3) پس همة اين اوصاف دربارة علي (عليه السلام) نيز صادق است، چون خدا او را دوست دارد و اين سخن به روايت صحيح از پيامبر نقل شده است.

در برتري علمي علي (عليه السلام) بر ساير خلفا و صحابه همين بس كه پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود:

« أنا مدينة العلم و علي بابها ؛ من شهر دانشم و علي (عليه السلام) درِ آن شهر است.» ( 4 )

و در جاي ديگر مي‌فرمايد:

« اقضي اهل المدينة علي بن ابي‌طالب ؛ شايسته‌ترين فرد در بين مردم مدينه براي حكمراني علي (عليه السلام) است.(5)

و اين افضليت جز به اعلم و افقه بودن نسبت به كتاب خدا و سنت رسولش و استواري در عمل به آن و اجراي عدالت در جامعه حاصل نمي‌شود. پس چنين نيست كه هر صحابي برتر از تابعي باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بقره: 222

2 . صف: 4

3 . ابن تيميه، التوحيد، ص471.

4 . اسد الغابة في معرفة الصحابة، ج1، ص22.

5 . همان.



| شناسه مطلب: 78340