بخش 3
عدالت صحابه و تابعین تاریخچة پیدایش سلفیّه و تحولات آن الف: اختلاف دیدگاهها و روشهای صحابه و تابعین و تابعینِ تابعین ب: ظهور اهل اثر ج: ظهور اهل حدیث و احمد بن حنبل د: تابعان احمد بن حنبل ه : ظهور ابن تیمیه و: حیات سلفیّه بعد از ابن تیمیه ز: ظهور محمد بن عبد الوهاب(1115ـ1206ق)
عدالت صحابه و تابعين
يكي از صفاتي كه موجب برتري گروهي بر گروه ديگر و فردي بر افراد ديگر است، عدالت است. اما آيا همة اصحاب عادل بودند؟ قضاوت دقيق در اين زمينه را بايد به بررسي سيرة زندگي عملي و اعتقادي آنان موكول كرد، اما به طور اجمال ميتوان گفت: برخي از آنان عادل بودند و برخي نه. چنان كه در ميان اهل سنت هم در عدالت صحابه اختلاف وجود دارد.
آلوسي مينويسد: بسياري از اهل سنت بر عدالت همة صحابه اجماع دارند و تعظيمشان بر امت واجب است.(1)
ايشان قول خطيب بغدادي در الكفاية را هم مؤيد ميآورد كه گفته است عدالت صحابه ثابت و آشكار است.
اما برخي چون مازري در شرح البرهان في الصحابة مينويسد: برخي از آنان عادلاند و برخي عادل نيستند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . آلوسي، الاجوبة العراقية علي أسئلة لاهورية، ص28.
ابن عمار حنبلي در شذرات الذهب و علماي شيعه نيز همين عقيده را دارند كه برخي از صحابه عادل بودند و از برخي كارهايي سر زده كه موجب سقوط از عدالت بوده است.
مثلاً جمهور مفسران گفتهاند كه آية {إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا...}(1) در مورد وليد بن عقبة بن ابيمعيط نازل شده است.(2) عسقلاني گفته او نماز صبح را با مردم چهار ركعتي خواند، در حالي كه مست بود. عمر بر او تازيانه زد، اما با اين حال ائمة حديث او را از صحابه دانستند!3
آلوسي در پاسخ اين اشكال ميگويد: مراد اين نيست كه صحابه همه عادل بودند و فسقي از آنان سر نزده و گناهي مرتكب نشدهاند... بلكه منظور اين است كه آنها بالأخره طاهر از دنيا رفتند.(4)
اما اين سخن آلوسي چه دليلي دارد؟ آيا معاويه و عمروعاص با همة خيانتشان به اسلام و مسلمانان طاهر از دنيا رفتند؟5
آيا مروان بن حكم طاهر ازدنيا رفت؟ او كسي است كه امام علي (عليه السلام) دربارة او ميفرمايد: «دست او
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . حجرات: 6
2 . شوكاني، فتح القدير، ج2، ص854.
3 . نك: الاجوبة العراقية علي اسئلة لاهورية، ص42.
4 . همان.
5 . درسهايي از نهج البلاغه، ج3، ص48 و 365.
دست يهودي است. اگر به ظاهر بيعت كند، در باطن خيانت ميكند.» ( 1 )
اگر وضع صحابه چنين است، وضع تابعين و تابعينِ تابعين نيز بهتر از صحابه نخواهد بود.
يكي ديگر از احاديثي كه سلفيّه بر آن تأكيد بسيار دارند، حديث رسول خداست كه فرمود:
«عليكم بسنتي و سنة الخلفاء الراشدين المهديين من بعدي تمسّكوا بها و عضّوا عليها بالنواجز، و اياكم و محدثات الأمور، فان كان محدث بدعة و كل بدعةٍ ضلالة.» ( 2 )
ابن تيميه اين حديث را الگوي فكري و عملي اهلسنت ميداند.(3) صرف نظر از ضعف سند حديث و مناقشه در اسناد رجال حديث، بحث در محتوا ومصاديق آن است اگر چه غالب اهل سنت مصداق آن را خلفاي چهارگانة بعد از رسول خدا ميدانند، اما از نظر اماميه مصداق خلفا با اوصاف «راشدين و مهديين» تنها ائمة دوازدهگانه از اهل بيت عصمت و طهارت هستند. چون راه كسي به طور مطلق راه رشد و هدايت است كه از هرگونه گناه و اشتباه مصون باشد و اين تنها بر ائمة شيعه منطبق ميشود كه داراي مقام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . درسهايي از نهج البلاغه، ج3، ص201.
2 . ابن تيميه، پيشين، ج3، ص 341ـ342
3 . ابن تيميه، عقيده واسطيّه، ص140
عصمتاند. پس عدالت براي اين اوصاف كه امر به تمسك به آنها شده باشد كافي نيست.
خلاصة سخن در باب نقد تعريف اصطلاحي سلفيّه اين است كه نه سلف صالح به معنايي كه آنان ميگويند ميتواند الگو باشند و نه امر پيروي از آنها حجتي شرعي و يا حجتي عقلي دارد.
پس در تعريف سلفيّه بايد گفت: سلفيّه فرقهاي نوظهور است كه غالباً از عقايد احمد بن حنبل و اهل حديث، به ويژه ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب، پيروي ميكنند، اما خود را احياگران سنت و پيروان سلف يعني اصحاب رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و تابعان، و تابعان تابعان و پاسداران توحيد و سنت نبوي ميدانند.
تاريخچة پيدايش سلفيّه و تحولات آن
گرچه عنوان« سلفيّه» براي گروهي از مسلمانان كه جدا كنندة آنان از ساير مسلمان است، عنواني بديع و مستحدث است،(1) اما اين اسلوب فكري ريشه در تاريخ سدة اول اسلام دارد و منشأ آن شبهات و اختلافات فكري مسلمانان قرون اوليه در مسائل اعتقادي از قبيل قضا و قدر، جبر و اختيار، توحيد، صفات خدا و... است.
اكنون لازم است در اينجا ريشهها و سير تاريخي پيدايش سلفيّه را بررسي كنيم:
الف: اختلاف ديدگاهها و روشهاي صحابه و تابعين و تابعينِ تابعين
بعد از حيات پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اولين اختلاف دربارة موت پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . محمد سعيد رمضان البوطي معتقد است كه مذهب ساختن از عنوان سلف و پيروي از مذهبي به نام سلفيه، در نزد سلف صالح اهل سنت در سه قرن نخستين اسلام شناخته شده نبود (نك: سلفيه، بدعت يا مذهب، ص254).
برخي گفتند پيامبر نمرده است، بلكه خدا او را چون عيسي بن مريم بالا برده است.
اين اختلاف با قرائت آية {إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ}(1) رفع شد.
بعد از آن، اختلاف در مسألة امامت پيش آمد كه تاكنون ادامه دارد. منشأ اختلاف نيز اين بود كه گروهي از صحابه علي (عليه السلام) را صاحب حقّ شرعي در خلافت ميدانستند.(2) در مقابل، گروهي به ابابكر رأي دادند و گروهي پيرامون سعدبن عباده را گرفتند و بالأخره با غلبة طرفداران ابابكر نزاع به ظاهر پايان يافت.
اختلاف بعدي درزمان عمر و در مسألة قدر بود. وقتي يكي از صحابه (عبدالله صبيح) از مسألة «قدر» سؤالي كرد، اين سخن به گوش عمر رسيد. پس او را خواست، تازيانه زد، از مجلس بيرون كرد و به بصره تبعيد نمود و از مسلمانان خواست از او دروي كنند.(3)
البته نظير اين سؤال را پيرمردي از علي (عليه السلام) هنگام بازگشت از واقعة صفين كرد. پيرمرد پرسيد: آيا رفتن ما به سوي شام و بازگشتمان به قضا و قدر الهي بود؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . زمر:30
2 . سامي النشار، علي؛ نشأة الفكر الفلسفي في الاسلام، قاهره، مكتبة النهضة المصرية، 1954، ص55 ـ56.
3 . ابن تيميه، همان، ص56
امير مؤمنان پاسخ داد: آري. آنگاه شيخ گفت: پس اجر زحمات ما به حساب خداست و براي ما اجري نيست. حضرت فرمود:
اي شيخ! عجله نكن، گمان كردي قضا و قدر امري حتمي و ضروري است و انسان را در افعالش اختياري نيست؟ اگر چنين باشد پس ثواب و عقاب باطل است.(1)
از سوي ديگر، ميبينيم برخي از امراي بنياميه به ويژه معاويه جبرگرايي را تبليغ ميكنند تا به مردم بقبولانند كه حكومت غاصبانة آنان بر مبناي مشيت و قضاي حتمي الهي بوده است.(2)
در مقابل حسن بصري در نامهاي به عبدالملك مروان جبرگرايي را نفي ميكند و مينويسد:
اي اميرالمؤمنين!! خداي تعالي بندگان را بر انجام هيچ امري مجبور نساخته است، بلكه فرمود: اگر چنين بكنيد چنان ميكنم، يعني هر عملي را جزاي مناسب آن ميدهم... .(3)
بعد از او معتزله نيز به شدت از عقيدة اختيار و آزادي اراده تبليغ ميكردند. در مقابل، جبرگرايان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . صدوق، عيون اخبار الرضا، ص127
2 . ابوالفتح كراجكي، كنز الفوائد، ص14
3 . حسن بصري و ديگران، رسائل العدل و التوحيد، ص115ـ 116؛ احمد بن يحيي يماني، المنية و الامل، ص201
آزادي اراده و اختيار را با اراده و قدرت و مشيت مطلقه در تعارض ميديدند و بر انجام امور بر وفق قضا و قدرحتمي تأكيد ميكردند. در باب توحيد نيز عدهاي بر توحيد صفاتي تأكيد ميكردند و عدهاي بر واقعيت داشتن صفات در خداي تعالي و ايمان به صفات خبري مثل«يدين»، «وجه» و «قدم» خداي تعالي اصرار ميورزيدند. اين اختلافات فكري موجب پيدايش گروهها و نحلههاي متفاوت نظير شيعه، معتزله و صفاتيه(شامل اشعريه، كراميه، مشبهه و...) شد كه هر گروه اعتقاد خاصي در اصول ايماني داشتند و مردم را به سوي آن فرا خواندند و هركدام خود را فرقة ناجيه و اهل سنت واقعي دانستند.
ب: ظهور اهل اثر
ميان صاحبان انديشه گروهي از عالمان ديني، چه در اصول اعتقادي و چه در فروع و احكام عملي، بر ظواهر كتاب و سنت تأكيد داشتند كه از آن جمله ميتوان از مالك بن انس، محمد بن ادريس شافعي، سفيان ثوري، احمد بن حنبل، داود بن علي محمد اصفهاني و اصحاب او نام برد.(1)
اين گروه را در ابتدا بيشتر «اصحاب اثر» ميناميدند. اهتمام اصلي آنها بحث در احكام و فروع
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . عبدالقادر بغدادي، الفرق بين الفرق، بيروت، دارالآفاق، چاپ دوم، 1977م، ص300ـ304
بود و در احاديث اعتقادي به ظواهر آن بسنده ميكردند. اين گروه بعدها «اصحاب حديث» ناميده شدند و احمد بن حنبل كه بيش از ديگران به ظواهر كتاب و سنت، چه در اصول و چه در فروع، تأكيد داشت، به عنوان پيشواي اهل حديث خوانده شد و «مسند» او به عنوان مرجع فكري در مسائل اعتقادي و رسالة عملي دراحكام فقهي و عبادي مورد پذيرش قرار گرفت.(1)
احمد بن حنبل در نامهاي كه اصطخري از او نقل كرده، خود را پيرو اصحاب اثر ميداند و اصحاب اثر را اهل سنت ميشمارد.(2)
ج: ظهور اهل حديث و احمد بن حنبل
اگر بخواهيم تاريخ پيدايش و تحولات تفكري گروهي را كه اكنون سلفيّه خوانده ميشود به چند مرحلة زماني تقسيم كنيم، ظهور احمد بن حنبل را بايد يكي از نقاط عطف اين جريان فكري بدانيم. آنچه در سطور اخير ذكر شد نيز مجموعة انديشههايي بود كه به ظهور اهل حديث منجر شد. اين گروه خود را پيروان اصلي و انحصاري سنت رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دانستند و خويش را اهل سنت و اهل نجات ناميدند3 و حديث
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . شهرستاني، الملل و النحل، بيروت، دار المعرفه، 2001م، ص118ـ132
2 . المدخل الي مذهب الامام احمد بن حنبل، ص29
3 . الفرق بين الفرق، ص5
«الاعتصام بالسّنة نجاةُ» ( 1 ) را مبناي فكري و عمل خويش قرار داده و بر مبناي روايت: «الذّبُ عَن السنّة افضل من الجهاد في سبيل الله؛( 2 ) دفاع از سنت برتر از جهاد با خداست»، به دفاع از عقايد خويش به عنوان عقيدة اهل سنت پرداختند. به گزارش ابن حزم و ذهبي مهمترين دورة رواج حديث، نيمة اول قرن سوم هجري يعني بعد از به قدرت رسيدن متوكل عباسي است.(3)
در قرن اول هجري بعد از آنكه عمر كتابت حديث و نقل آن را ممنوع كرد، بازار حديث خواني مدتها از رونق افتاد تا آغاز قرن دوم هجري كه عمربن عبدالعزيز دستور داد علما به گردآوري حديث و تدوين آن بپردازند و اين كار تا زمان مأمون ادامه يافت.
اما موضع مأمون درمقابل اهل حديث همچون موضع عمر بن خطاب بود كه از كتابت حديث نهي كرد و توجهي به آراي محدثان در باب عقايد نداشت.(4)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . جمال بن احمد بشير آبادي، آثار الواردة عن أئمة السنة في ابواب الاعتقاد، رياض، دارالوطن،1416ق، ص119
2 . همان، ص140
3 . شمس الدين محمد ذهبي، سير اعلام النبلاء، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1992م، ص256
4 . ابن حزم اندلسي، علم الكلام علي مذهب اهل السنة و الجماعة، قاهره، الأزهر، 1989م، ص5
ابن حزم دليل اين كار را ورود اسرائيليات و جعل حديث ميداند كه به دنبال آن نزاع در صفات الهي و قديم بودن كلام الهي يعني قرآن پيش آمد. در مقابل، معتزله كه قائل به خلق قرآن بودند و بيشتر به عقل گرايي گرايش داشتند، مورد حمايت بودند.
مأمون بر محدثان سخت ميگرفت و اين سختگيري در دوران معتصم نيز تا سال227ق. ادامه پيدا كرد، به طوري كه اين دوران را دوران محنت ناميدند. در اين دوره، احمد بن حنبل به علت پايداري در عقايدش بيش از ديگران مورد اذيت و بي مهري قرار گرفت. اما وقتي متوكل بعد از برادرش واثق در سال 232ق. زمام امور خلافت را در دست گرفت، ميل شديدي به محدثان پيدا كرد، آنان را به سامرا فراخواند و از آنان خواست تا احاديث صفات و رؤيت خدا را بر مردم بخوانند.(1)
ابن حزم اضافه ميكند كه احاديث آحاد در باب عقايد اجازة انتشار نيافت مگر در اين زمان.(2) ابن حزم در جاي ديگر مينويسد:
وقتي دولت عباسي حاكميت را در دست گرفت، محدثان در فضيلت عباسيان و مذمت امويان و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . همان، ص10؛ سير اعلام النبلاء، ص256
2 . علم الكلام علي مذهب اهل السنة و الجماعة، ص11
همچنين تفضيل عرب بر عجم، حديثها جعل كردند و به پيامبر نسبت دادند و نيز طايفهاي از علماي اهل كتاب كه تظاهر به اسلام ميكردند، احاديثي جعل كردند كه معارض قرآن بود. از جمله گفتند كه خداي تعالي ملائكه را از موي بازوان و سينهاش خلق كرده است.(1)
احمد بن حنبل در سال 241ق. درگذشت. مهمترين اثر باقي مانده از او، مسند اوست كه مشتمل بر نزديك به سيهزار حديث است كه همة رواياتش از جهت سند در نزد اهل سنت اعتبار يكسان ندارند، بلكه برخي صحيح و برخي ضعيفاند كه قابل اعتنا و عمل نيستند.
احمد بن حنبل كتابهاي ديگري مانند «فضائل الصحابة» و«الرّد علي الزنادقة» دارد كه در اولي از فضايل صحابه، به ويژه خلفا و از جمله امام علي (عليه السلام) ، سخن گفته است. او در اين كتاب بيش از دويست صفحه در فضيلت امام علي (عليه السلام) نوشته و از فضايلي چون حديث غدير، حديث منزلت، حديث سعدالابواب، حديث ثقلين، نزول آية تطهير در حق اهل بيت، اولين مسلمان بودن او و عقد اخوت او با پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) سخن گفته است.
از ديگر كساني كه در رواج و گسترش مذهب اهل حديث نقش داشتهاند، ميتوان از اسحاق بن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . علم الكلام علي مذهب اهل السنة و الجماعة، ص12
راهويه (د.( 2)38ق)، اوزاعي(د.( 1 )57ق)، سفيان ثوري(د.( 1 )61ق) و محمد بن جرير طبري نام برد.(1) بعد از احمد بن حنبل نيز اهل حديث همچنان به حيات خويش در بين مسلمانان ادامه دادند.
د: تابعان احمد بن حنبل
اگر بخواهيم دورههاي حياتي سلفيها و اهل حديث را متمايز كنيم، بايد ظهور اثرگرايان در فقه و اعتقادات را دورة اول، زمان قدرت گرفتن احمد بن حنبل و اصحاب حديث در زمان متوكل عباسي را دورة دوم، دوران بعد از احمد بن حنبل تا ظهور ابن تيميه را دورة سوم، ظهور ابن تيميه را دورة چهارم، دوران بعد از او تا ظهور محمد بن عبدالوهاب را دورة پنجم، زمان ظهور او و حاكميت يافتن مذهب وهابيه در برخي سرزمينهاي اسلامي را دورة ششم و زمان بعد از او را دورة هفتم يا دورة معاصر بناميم.
ه : ظهور ابن تيميه
يكي از نقاط عطف تفكر سلفگرايي ظهور ابن تيمية حرّاني است. او بعد از آنكه به جاي پدرش بر كرسي تدريس و اِِفتا نشست، عقايدي در مسائل توحيدي و جانبداري از اهل حديث و پيروي از سلف و مخالفت با ساير گروههاي فكري و فرقههاي كلامي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . پاكتچي، دائرة المعارف، ج9، ص118ـ120
و فقهي اظهار داشت كه در ميان مسلمانان اختلاف شديدي دربارة افكار او پديد آمد تا جايي كه برخي او را به عنوان رهبر فكري خويش پذيرفتند و برخي نيز او را به شدت انكار كردند و عقايد او را بدعت دانستند و فتوا به قتل يا حبس او دادند. تفصيل ديدگاهها دربارة او مجال ديگري ميطلبد.
و: حيات سلفيّه بعد از ابن تيميه
بعد از ابن تيميه شاگردان و پيروان او، به ويژه ابن قيم جوزيه ( د.751ق)، انديشههاي او را گسترش دادند. چنان كه برخي در اهميت ابن قيم گفتهاند: «اگر براي ابن تيميه هيچ فضيلتي جز ترتبيت ابن قيم جوزي نبود، همين براي بزرگي جايگاه او كافي بود.» ( 1 )
به هر حال، بعد از وفات ابن تيميه نيز افكار او مورد توجه اهل حديث به ويژه حنبليها بود و شاگردانش بر مبناي عناصر فكري او دعوت سلفيّه را پايه ريزي كردند. در واقع او پلي براي وصول به مذهب سلف صالح به شمار ميآيد.(2)
بديهي است اين سخنان خالي از مبالغه نيست، چون پيروان يك مكتب فكري غالباً رهبر آن مكتب را با ديدة اعجاب و تحسين مينگرند. به هر حال، شاگردان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج9، ص78
2 . دعوة شيخ الاسلام ابن تيمية و اثرها علي الحركات الاسلامية المعاصرة، ص159
و پيروان ابن تيميه به افكار او تعصب خاصي داشتند؛ چنان كه يكي از محققان دربارة ابن قيم مينويسد:
« او هم از اذيتهايي كه استادش ابن تيميه متحمل شد بي نصيب نبود، چنان كه همراه با او دستگير و در قلعه محبوس شد.» ( 1 )
يكي ديگر از پيروان ابن تيميه، ابن رجب حنبلي (736ـ795)، صاحب «طبقات الحنابلة» است كه با تأليف اين كتاب در حفظ ميراث فرهنگي حنبليها تلاش كرده است. كتاب ديگر او «كلمة الاخلاص و تحقيق معناها» است.
ديگر از شخصيتهاي اهل حديث كه در تبلور فكر سلفي و آراي حنابله و دفاع از عقايد مذهب حنبلي نقش بسزايي داشت، شمس الدين محمد بن احمد بن عثمان معروف به ذهبي (673ـ748ق) است.
برخي ذهبي را جزء شاگردان ابن تيميه شمردهاند2 و برخي گفتهاند بين او و ابنتيميه رابطة وثيقي وجود داشته است.(3) الصفدي او را محدث جامد نميداند، بلكه آگاه به اقوال و مذاهب پيشوايان سلف ميشمارد.(4)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سيد عبد الحسين شرف الدين، المراجعات، ص70
2 . دعوة شيخ الاسلام ابن تيمية و اثرها علي الحركات الاسلامية المعاصرة، ص83
3 . سير اعلام النبلاء، مقدمه ارنؤط، ص13ـ14
4 . همان، ص169
ز: ظهور محمد بن عبد الوهاب(1115ـ1206ق)
ظهور محمد بن عبدالوهاب نقطة عطف ديگري در تفكر سلفيگري است. او با قدرت نظامي و اقتصادي آلسعود افكار خويش را ترويج كرد و ديدگاههاي فقهي خويش را به اجرا در آورد. او در شهر عينيه واقع در شمال رياض متولد شد.(1) دوران كودكي و نوجواني را نزد پدرش گذراند و نزد او بر اساس مذهب احمد ابن حنبل درس فقه آموخت. وي بسيار اهل مطالعه بود و توجه خاصي به كتابهاي ابن تيميه و ابن قيم داشت و بيشتر كتابهاي آنها را مطالعه كرد.(2)
محمد بن عبد الوهاب حنبلي مذهب بود، اما در فتاواي فقهي ملتزم به فقه احمد بن حنبل نبود و در بعضي از مسائل به فتواي خودش عمل ميكرد. او از نظر اصول اعتقادي بيشتر پيرو ابن تيميه بود و به تبع او خود را سلفي ميناميد. چنان كه برخي گويند: ابن تيميه استاد مباشر ابن عبد الوهاب است، اگر چه بين آنها چهار قرن فاصله افتاد؛ چرا كه او به شدت تحت تأثير كتابهاي ابن تيميه بود.(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . احمد بن حجر آل ابوطامي، كتاب الشيخ محمد بن عبدالوهاب، تصحيح عبد العزيز بن باز، مدينة الجامعة الاسلامية، بيتا، ص15
2 . همان؛ عباس محمود العقاد، الاسلام في القرن العشرين، مصر، بيتا، ص68
3 . كتاب الشيخ محمد بن عبد الوهاب، ص127
محمد بن عبدالوهاب به برخي از بلاد اسلامي و از جمله به همدان و اصفهان سفركرد. در اصفهان حكمت مشائي، شرح ملاعلي قوشجي بر تجريد، حكمت اشراقي و طريقة تصوف را آموخت.(1)
او بعد از سفرهاي علمياش به حريملا برگشت و شروع به فعاليت كرد. در گام اول برخي از اعتقادات مردم را به باد انتقاد گرفت تا جايي كه بين او و پدرش منازعه و جدال در گرفت. سپس شيخ محمد دعوتش را در حريملا آشكار كرد و عدهاي از اهل آنجا وي را پيروي كردند و شيخ بدين كار مشهور شد.
سرانجام بر اثر برخي پيشامدهاي ناگوار آنجا را ترك كرد و به عيينه رفت2 و عقايدش را براي حاكم آنجا آشكار كرد و به او گفت: اگر مرا ياري رساني، اميد اين دارم كه خداوند تو را پادشاه نجد و اعراب آن ديار نمايد. حاكم آنجا، عثمان بن حمد معمر، با او موافقت و مساعدت كرد تا شيخ محمد دعوتش را آشكار ساخت و بعضي از مردم عقايد او را پذيرفتند. او با حمايت حاكم و تابعانش درختاني را كه در آن نواحي مظهر تقدس بودند قطع كرد و در جبيله بارگاهي را كه به نام ضيد بن خطاب (برادر عمر كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . محمد حماد، عزيز العظمة محمد بن عبدالوهاب، رياض،2000م، ص115
2 . الاسلام في القرن العشرين، ص69
در غزوة يمامه در مقابل مسيلمة كذاب به شهادت رسيد) بنا شده بود خراب كرد.(1)
خبر اين اقدامات به گوش والي احساء رسيد و او عثمان بن معمر حاكم عيينه را از حمايت محمد بن عبدالوهاب برحذر داشت. شيخ محمد آنجا را ترك كرد و به درعيه رفت(158ق)و با حاكم آنجا رابطة دوستي برقرار كرد و از او براي حمايت از اقدامات خويش كمك خواست.
محمد بن سعود با دو شرط پذيرفت كه او را ياري دهد:
اول: شيخ او را تنها نگذارد و به وطنش برنگردد.
دوم: شيخ مانع اخذ خراج از مردم نشود.
محمد بن عبدالوهاب شرط اول را با جان و دل پذيرفت و در مورد شرط دوم گفت: خدا تو را گنجينههايي بهتر از آن خواهد داد كه تو را بينياز از آن ميكند.
شيخ دعوت و به دنبال آن مبارزة خود را در روستاها و شهرهاي اطراف و مسلماناني كه به گمان او عقايدشان آلوده به شرك شده بود آغاز كرد. شهرها و روستاهاي اطراف يكي پس از ديگري تسخير ميشد. بعد از فتح رياض درسال 1187ق و وسعت يافتن حوزة فرمانروايي ابن سعود و ابن عبدالوهاب، شيخ امور
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الاسلام في القرن العشرين، ص69؛ كتاب الشيخ محمد بن عبد الوهاب، ص23
مردم و اموال و غنائم را به ابن سعود بخشيد و خود رهبري ديني را به عهده گرفت و به عبادت و كارهاي علمي پرداخت.(1) شيخ سرانجام در سال 1206ق از دنيا رفت.(2)
اين گزارش مختصري بود كه بيشتر از زبان موافقان محمد بن عبدالوهاب و پيروان عقايد او نگاشته شد. اما صرف نظر از ديدگاه مخالفان او كه اولين آنها پدرش و دومي آنها برادرش بودند و اين دو خود از علماي حنبلي به شمار ميآمدند، و صرف نظر از دهها كتاب كه در ردّ عقايد محمد بن عبدالوهاب نوشته شده است،(3) در اينجا لازم است از علماي سلفيّه، به ويژه پيروان عقايد محمد بن عبدالوهاب، به استناد مطالبي كه خودشان در كتابهايشان گزارش كردهاند چند سؤال كنيم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الاسلام في القرن العشرين، ص26ـ 27
2 . قانع بن حماد الجهني، الموسوعة الميسرة في الاديان و المذاهب، رياض، دارالندوة،1418ق، ص164
3 . ابي حامد بن مرزوق دركتاب التوسل الي النبي نام چهل و دو كتاب از اين قبيل را ذكر كرده كه برخي از آنان عبارتاند از: مقالة شيخ محمد بن سليمان كردي، استاد محمد بن عبدالوهاب؛ تجريد السيف الجهاد لمدعي الاجتهاد، عبدالله بن عبد اللطيف شافعي، استاد محمد ابن عبدالوهاب؛ الصواعق الالهية في الرّد علي الوهابية، شيخ سليمان ابن عبدالوهاب، برادر محمد بن عبدالوهاب؛ الصواعق و الرعود، عطيف الدين عبدالله بن داوُد حنبلي كه بسياري از علماي بصره و بغداد و حلب و احساء و بلاد ديگر بر آن تقريظ نوشته و آن را تأييد كردند؛ رساله احمد بن علي بصري شافي و... نك: علي اصغر فقيهي، وهابيان، ص241ـ 246
آيا درست است كه ما فهم خويش از دين و توحيد را عين دين و فهم ديگران از دين را باطل بدانيم؟
آيا حق داريم فهم خودمان را از سنت نبوي و آنچه از سنت در دست ماست، عين چيزي كه خدا نازل كرده و پيامبر ابلاغ كرده يا تبيين نموده يا با قول و فعل خويش تقرير كرده بدانيم و فهم ديگران و آنچه را از سنت پيامبر در نزد ديگران است بدعت بشماريم؟
چرا بايد سنت نبوي را محدود به گفتهها و نوشتهها و فتاواي محمد بن عبدالوهاب و درنهايت ابن تيميه و ابن حنبل نماييم؟
آيا اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) و حسن و حسين(ها) كه سرور جوانان بهشتاند و باقر آل محمد و جعفر بن محمد صادق(ها) براي فهم سنت شايستهترند يا محمد ابن عبدالوهاب؟
آيا آنها از سلف صالح هستند يا محمد بن عبدالوهاب؟
آيا اگر كسي تابع عقايد و آراي فقهي شافعي يا مالك يا ابوحنيفه بود، در ضلالت و اهل بدعت است و اگر تابع آراي محمد بن عبدالوهاب بود در هدايت است؟
پيروان محمد بن عبدالوهاب ادعاي تبعيت از سلف صالح دارند. آيا اگر كسي اظهار اسلام ميكرد، پيامبر او را متهم به كفر و الحاد ميكرد؟
آيا مردم مكه و مدينه كه ده قرن حافظ بيت الله و بيت رسول الله بودند، مشرك و كافر بودند و محمد بن عبدالوهاب آنها را مسلمان كرد؟
آيا جنگيدن با اهل قبله و متهم كردن آنها به شرك و بدعت جايز است؟
آيا اگر كسي مقام پيامبر را گرامي داشت و او را شفيع خويش نزد پروردگار قرار داد، به خاطر اينكه بندة صالح خداست و دعاي او نزد خدا مستجاب است، مشرك شده است؟
آنچه به نظر نگارنده ميرسد اين است كه با گذشت زمان و دور شدن از مبدأ رسالت و بيتوجهي به حقيقت قرآن و سنت و بسنده كردن به ظواهر اسلام، كمكم اسرائيليات و مجعولات حاكمان اموي و عباسي و فرقههاي كلامي و سياسي و انتساب آنها به پيامبر و خلفاي راشدين و صحابه در ميان مسلمانان رايج شد.
اين فضيلت تراشيها براي صحابه به طور مطلق است كه قبر زيد بن خطاب زيارتگاه و به قول محمد ابن عبدالوهاب پرستشگاه ميشود. وقتي علماي اهل حديث به ويژه حنبليها براي صحابه، حتي معاويه، فضيلت و برتري بر غير صحابه، ولو كسي چون عمر ابن عبدالعزيز باشد، قائل هستند،(1) طبيعي است كه مردم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ابن تيميه، مجموعة فتاوي، ج4، ص422
عوام قبرشان را محل برآورده شدن حاجات و استجابت دعا قرار دهند.
پس بهتر بود ابن عبدالوهاب و پيروانش به جاي هدر دادن خون مسلمانان به تصحيح منابع روايي خويش ميپرداختند و احاديث صحيح را از سقيم جدا ميكردند و به مردم رشد فرهنگي ميدادند نه اينكه با شمشير از نيام كشيده بخواهند آنها را مؤمن و موحد كنند.
به هر حال، سخن در نقد افكار و اعمال سلفيّه، به ويژه محمد بن عبدالوهاب و پيروانش كه به وهابيه مشهور شدهاند، بسيار است كه اين مقال را مجالي بيش از اين نيست