بخش 2
بخش اول: دوران قبل از بعثت درس اول: ولادت رسول خدا و آیین پیامبر قبل از بعثت ولادت رسول خدا دوران شیرخوارگی خاطرات صحرا بازگشت به آغوش مادر سفر شام جنگهای فجار پیمان جوانمردان سفر تجاری به شام ازدواج با حضرت خدیجه خطبة عقد نصب حجرالاسود ولادت برادر و جانشین شغل و معیشت پیامبر آیین پیامبر قبل از بعثت
|
|
شده است:
الف. معمولاً دايهها از زنان عشاير، بيابانگرد و باديهنشين بودند.
ب. فرزندان در صحرا شجاع، دلير و آزادفكر تربيت ميشدند.
ج. از آنجا كه عشاير بيابانگرد با بيگانه همنشيني نداشتند، زبانشان فصيحتر بود، از اين رو كودكان را به بيابان ميفرستادند تا زبان فصيح بياموزند. به روايت ابناسحاق 1/176 خود حضرت نيز به اين امر اشاره كرده و فرموده است:
«أَنَا أَعْرَبُكُم، أَنَا قَرَشِيٌّ وَاسْتُرْضِعْتُ فِي بَنِي سَعْدِ بْنِ بَكْرٍ».
من فصيحترين شما هستم، چون هم قريشي هستم و هم در قبيله بنيسعد شير خوردهام.
د. چون در شهر مكه وبا و ديگر بيماريهاي واگير شيوع داشت، نوزادان را براي حفظ سلامت به صحرا ميفرستادند.
ابناسحاق 1/171 در خبري ضعيف نقل ميكند كه حليمه سعديه گفت: در سالي كه ما دچار خشكسالي شده بوديم با زنان بنيسعد راهي مكه شديم تا نوزاد شيرخواره بگيريم. رسول خدا را به هر زني از زنان بنيسعد كه عرضه ميكردند تا گفته ميشد يتيم است نميپذيرفت، زيرا ما ميخواستيم از ناحيه پدر نوزاد به نوايي برسيم. هر يك از زنان بنيسعد كودكي براي شير دادن گرفتند جز من، چون خوش نداشتم بدون نوزاد برگردم رفتم همان كودك يتيم را گرفتم و تنها چيزي كه مرا به گرفتن او واداشت همان بود كه جز وي كودكي نيافتم.
اين گزارش از جهت سند و متن داراي اشكال است. اما از نظر سند
|
|
راوي آن جَهْم بن ابيجَهْم است. ذَهَبي در ميزان الاعتدال 1/426 گويد: جَهْم بن ابيجَهْم كه در سند ابناسحاق واقع شده مجهول است و شناخته شده نيست. ضعف ديگر در سند مرسل بودن آن است كه ميگويد: «أَوْ عَمَّنْ حَدّثَهُ عَنْهُ» كه معلوم نيست اين راوي چه كسي است. از نظر متن نيز داراي ايراد است، زيرا چگونه ميشود كه عبدالمطلب با آن شوكت و عظمت كه بزرگ مكه و قريش بهشمار ميآمد و صدها نفر فقير و درمانده سر سفره او غذا ميخوردند و به اصطلاح درِ خانهاش بر روي مستمندان و بينوايان باز بود، نتواند اندك هزينه شيرخوارگي نوه خود را بپردازد. و انگهي از نظر معنوي زنان باديهنشين بايد افتخار ميكردند كه دايه نوزاد بزرگترين شخصيت قريش باشند. از اينروست كه برخي از بزرگان اهل سنت به توجيه آن پرداختهاند.
حلبي 1/92 مينويسد: «من به روايتي برنخوردم كه در آن ذكر شده باشد حليمه و ديگر دايهها به سبب فقر پيامبر، او را نپذيرفته باشند. از ابنحَجَر عَسْقَلاني استفتاء كردند و گفتند: برخي واعظان در منبر مطالبي را پيرامون ولادت رسول خدا نقل ميكنند كه موجب وهن آن حضرت است و با عظمت او سازگار نيست. نمونهاي از آن اينكه ميگويند هنگامي كه آن حضرت را به دايگان عرضه كردند آنان به لحاظ نداشتن مال از پذيرفتن او سرباز زدند. ابنحجر پاسخ داد: براي فرد هوشيار شايسته است كه آن بخش از خبر را كه موجب وهن و نقص اشخاص ميشود نقل نكند». مقصود ابن حجر اين است كه صدق آن قسمت خبر احراز نشده است.
|
|
نيز اينكه در بعضي نقلها از قول حليمه آمده است: «نِساءُ بَني سَعْدٍ سَبَقْنَ إِلي مَراضِعِهِنَّ» زنان بنيسعد جلوتر از ما نزد شيرخوارهايشان رفتند، ميرساند كه معمولاً دايهها از خانوادههايي كه با آنان آشنايي و نوعي پيمان داشتند شيرخواره ميگرفتند. از اين روست كه به نقل استيعاب 4/84 ابوسفيانبن حارثبن عبدالمطلب نيز نزد حليمه شير خورده و حمزه عليه السلام نيز به گفته اِمتاع الاسماع 4/6 در بين طايفه بني سعد شير نوشيده بود. وانگهي اعيان و اشراف مكه چنين نبودند كه نوزادان عزيز خود را به دايههاي ناشناخته بسپارند. پس اينكه حليمه ميگويد زنان طايفه بنيسعد سراغ شيرخوارگان خود رفتند، يعني از همان ابتدا نزد طوايف و خانوادههاي آشناي خود رفتند نه اينكه نوزاد عبدالمطلب را به آنان عرضه كرده و آنان نپذيرفته باشند.
گزارش اين واقعه بدون پيرايه در مناقب ابنشهر آشوب 1/32 از زبان حليمه چنين آمده است: «خشكسالي در صحرا روي آورد و مشكلات ما را روانه شهر ساخت. من وارد مكه شدم، زنان قبيله سعد جلوتر از ما نزد شيرخوارهايشان رفتند. من سراغ شيرخوارهاي را گرفتم مرا راهنمايي كردند نزد عبدالمطلب و گفتند او را نوزادي است كه نياز به دايه دارد. نزد او رفتم. گفت من كودك يتيمي دارم نامش محمد است. آنگاه وي را همراه خود به بيابان بردم».
ميرخواند در روضهالصفا 3/1055 از قول حليمه گويد كه هفت روز در مكه توقف كرديم و در اين ايام حضرت آمنه از غرايب و شگفتيهاي دوران حمل و هنگام ولادت فرزند خود سخن ميگفت.
|
|
خاطرات صحرا
گويند قبيله بنيسعد در منطقه حُنَيْن ميزيستند، فرزند عبدالله عليه السلام چندين سال در اين ديار بهسر برد. از همان لحظه كه حليمه او را تحويل گرفت آثار خير و بركت از آن حضرت نمايان شد و خشكسالي از سرزمين بنيسعد رخت بربست.
به روايت تاريخ الخميس 1/225 حليمه درمورد خصوصيات كودك قريش ميگويد: هيچ چيز نزد او مبغوضتر از اين نبود كه بدنش نمايان شود، وقتي لباسش را از بدنش درميآوردم فرياد ميزد تا آنكه او را ميپوشاندم. هرگز گريه نكرد و هيچگاه بداخلاقي ننمود. روزي از من خواست اجازه دهم همراه برادرانش به صحرا برود. من او را تميز و آماده رفتن نمودم و گردنبندي از مهرههاي يمن براي محافظت بر گردنش آويختم. او خشمگين شد و گردنبند را پاره كرد و كنار انداخت و گفت: «مادر جان دست نگهدار! با من كسي است كه مرا محافظت ميكند».
بازگشت به آغوش مادر
به روايت ابناسحاق 1/173 پس از دو سال كه دوران شيرخوارگي پيامبر تمام شد حليمه او را به مكه نزد مادرش آمنه آورد ولي تمايل نداشت وي را به خانوادهاش بسپارد، چون باعث خير و بركت در زندگيشان بود. آمنه به حليمه گفت من از وبا بر فرزندم بيمناكم او را ديگر بار به صحرا بازگردان. حضرت مدت پنج سال در باديه به سر برد. سپس حليمه او را به مكه آورد و به مادرش سپرد.
|
|
به روايت ابناسحاق 1/177 رسول خدا صلي الله عليه و آله شش ساله بود كه همراه مادرش آمنه براي ديدار اقوام و داييهاي خود به يثرب رفت. آمنه در بازگشت از مدينه در اَبْواء درگذشت و پيامبر همراه اُمُّاَيْمَن كنيز پدرش به مكه آمد و از اين به بعد نزد جد خود عبدالمطلب زندگي كرد.
براي عبدالمطلب فرشي كنار خانه كعبه ميگستراندند و فرزندانش اطراف آن مينشستند. به سبب جلالت و عظمت عبدالمطلب هيچ يك از فرزندان او حق نداشت روي آن بنشيند. نوزاد عبدالله وقتي ميخواست روي آن فرش بنشيند، عموهايش مانع ميشدند. عبدالمطلب ميفرمود: پسرم را رها كنيد به خدا سوگند كه آينده درخشاني دارد.
فرزند عبدالله هشتساله بود كه عبدالمطلب نيز درگذشت، او سرپرستي نوه خود را به فرزندش ابوطالب كه با عبدالله از يك مادر بودند سپرد. از اين پس ابوطالب با فداكاري و از جانگذشتگي و ايثار از آن حضرت سرپرستي و حضانت نمود.
سفر شام
ابوطالب تصميم گرفت براي تجارت به شام برود. به روايت ابناسحاق 1/191 و شيخ صدوق در كمالالدين /187 هنگام حركت كاروان، پيامبر نگاه حسرتآميزي به عمو كرد. نگاههاي آن حضرت چنين حكايت داشت كه جدايي براي او مشكل است. ابوطالب فرمود: به خدا سوگند تو را همراه خود ميبرم، هيچ گاه نه تو از من جدا خواهي
|
|
شد و نه من از تو. كاروان قريش به شهر بُصْري در پانزده فرسخي شام رسيد. بَحيراي راهب به نام سَرْجِس از قبيله عَبْدُالْقَيس كه نصراني و در آنجا ديرنشين بود وقتي ديد لكه ابري بر سر كاروان قريش سايه افكنده است غذايي تهيه نمود و آنان را دعوت كرد. قريشيان گفتند اي بَحيرا ما بارها از اينجا عبور كرديم ولي تو چنين كاري نكردي! او گفت راست ميگوييد ولي اين بار شما ميهمان من هستيد و من ميخواهم از شما پذيرايي كنم. همه آمدند جز رسول خدا صلي الله عليه و آله كه نزد كالاي كاروان ماند. بحيرا پرسيد كس ديگري نيست؟ گفتند: فقط يك نوجوان نزد اسباب و اثاث كاروان مانده است. گفت او را نيز با خود بياوريد تا همراه شما غذا بخورد. حضرت را آوردند، بحيرا او را به دقت مشاهده كرد. پس از صرف غذا خطاب به وي گفت: تورا به حق لات و عُزّي سوگند ميدهم آنچه را ميپرسم پاسخ گويي. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:
«لا تَسْأَلْنِي بِاللاّتِ وَالْعُزّي فَوَ اللهِ ما أَبْغَضْتُ شَيْئاً قَطُّ بُغْضَهُم».
مرا به لات و عزّي سوگند مده كه به خدا سوگند هيچ چيز نزد من مانند آن دو مبغوض نيست.
آنگاه سؤالاتي كرد و پيامبر پاسخ گفت، سپس رو كرد به ابوطالب و گفت اين جوان چه نسبتي با تو دارد؟ گفت: فرزند من است. بَحيرا گفت پدر او نبايد زنده باشد. ابوطالب گفت برادرزاده من است. آنگاه بَحيرا گفت او را به سرزمين خودش بازگردان و از يهود بر او برحذر
|
|
باش كه اگر او را بشناسند آزار ميدهند، اين برادرزادهات آينده بس درخشاني دارد. ابوطالب كار تجارت خود را شتابان انجام داد و به مكه بازگشت. تِرْمِذي 5/551 گويد: ابوطالب پس از سفارش بَحيرا برادرزاده خود را همراه ابوبكر و بِلال به مكه بازگرداند و به نقل طبرسي /19 از ابن اسحاق قصيدهاي نيز در اين باره سرود.
برخي از مورخان مانند ذهبي در تاريخ الاسلام 1/57، ابنكثير در السيرة النبويه 1/247، ابنحجر در اصابه 1/177 و ديگران در صحت اين گزارش تشكيك كردهاند. بيشتر ايراد آنان درباره بازگشت حضرت همراه ابوبكر و بِلال است. آنان ميگويند در آن تاريخ ابوبكر نه ساله بوده و بلال از او كوچكتر و يا به قول ذهبي هنوز به دنيا نيامده بود، پس چگونه ميشود كه ابوطالب پيامبر را همراه آنان به مكه بازگردانده باشد. اين اشكال بر متن روايت تِرْمِذي وارد است اما به روايت ابناسحاق و صدوق كه قسمت ابوبكر و بلال را ندارند وارد نيست.
مرحوم هاشم معروف حسني لبناني در سيرة المصطفي 1/55 به نقد اين گزارش پرداخته است. بعضي از محققان نيز گويا به لحاظ اينكه برخي از مستشرقان گفتهاند حضرت محمد صلي الله عليه و آله تعاليم خود را در همين مسافرت از بحيرا فرا گرفت در اصل وجود بحيرا تشكيك كردهاند. نكته قابل توجه اينكه اگر برخي پيرايههاي گزارش قابل پذيرش نباشد دليل نميشود كه اصل روايت جعلي باشد.
جنگهاي فجار
|
|
عربهاي جاهلي چهار ماه از سال؛ رجب، ذيالقعده، ذيالحجه و محرم را محترم ميشمردند و جنگ در آن را حرام ميدانستند. به نقل زَمَخْشَرِي در كشّاف 2/269 اين حكم از بقاياي دين حنيف ابراهيم عليه السلام بوده است. گويند در طول تاريخ عرب چهار بار اين قانون شكسته شد و چهار جنگ بزرگ در ماههاي حرام رخ داد. چون اين كار قانونشكني و هتك حرمت ماههاي حرام بود «فِجار» نام گرفت كه به معناي فجور و حرمتشكني است. آخرين جنگهاي فِجار بين قريش و هَوازِن درگرفت كه چهار سال طول كشيد. به نقل ابناسحاق 1/198 پيامبر در اين جنگ شركت كرد و چون كودك بود تير به دست عموهاي خود ميداد.
اين مضمون از طريق اهل سنت نقل شده ولي گويا در منابع شيعي نيامده است. وانگهي بر اساس قرايني اين حضور بعيد به نظر ميرسد، زيرا اولاً از نظر كلامي پيامبر قبل از بعثت نيز معصوم بوده و شركت او در جنگي كه فسق و فجور شمرده ميشده بسيار بعيد است. ثانياً يعقوبي 2/15 در يك نقل مينويسد: ابوطالب كه در آن دوران سرور بنيهاشم بود نگذاشت احدي از بنيهاشم در آن شركت كند و گفت: اين ستم و تجاوز و قطع پيوند خويشاوندي و حلال شمردن ماه حرام است، نه من در آن شركت ميكنم و نه احدي از خاندانم.
پيمان جوانمردان
به روايت ابناسحاق 1/140 حدود بيست سال قبل از بعثت شخصي از
|
|
قبيله زُبَيْد متاعي براي فروش به مكه آورد، عاص بن وائل، پدر عمرو عاص متاع او را خريد ولي پول آن را نپرداخت. مرد زُبيدي از قريش ياري طلبيد اما كسي به فرياد او نرسيد. آنگاه بر فراز كوه ابوقُبيس رفت و با خواندن اشعار جانسوز و فريادهاي جانكاه مردم را به ياري فرا خواند. عدهاي از طايفه بنيهاشم و بنيزُهْرَه و بنيتَيْم در خانه عبدالله بن جُدْعان كه از سالمندان و بزرگان مكه بود جمع شده و عهد و پيمان بستند كه با هم متحد شوند و هميشه ياور مظلوم و دشمن ظالم باشند و حق ستمديده را از ستمگر بستانند. سپس نزد عاص بن وائل رفتند و حق مرد زُبيدي را گرفته و به وي پرداختند. رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز در اين پيمان شركت جست و بعدها ميفرمود:
«لَقَدْ شَهِدتُ فِي دارِ عَبْدِاللهِ بْنِ جُدْعانَ حِلْفاً ما أُحِبُّ أَنَّ لِي بِهِ حُمْرَ النَّعَمِ وَلَوْ أُدْعِيَ بِهِ فِي الإِسْلامِ لأَجَبْتُ».
در خانه عبدالله بن جُدْعان در پيماني شركت كردم كه دوست نداشتم به جاي آن شتران سرخموي داشته باشم. اگر هم اينك در دوران اسلام نيز مرا بدان فرا خوانند هر آينه اجابت ميكنم.
اين پيمان كه به نام «حِلْفُ الْفُضُول» معروف است چنان عميق و مستحكم و مطابق فطرت پاك بشر بود كه ضمانت اجرايي آن در نسلهاي بعد نيز برقرار بود.
سفر تجاري به شام
محمدبن عبدالله صلي الله عليه و آله به جواني رسيد، با گذر ايام صداقت و امانتداري او بر همگان آشكارتر گرديد و چنان به راستي و
|
|
درستي مشهور شد كه «صادق» و «امين» قريش لقب گرفت و به نقل ابن سعد در طبقات 1/157 مردم در حل اختلافات خويش به او رجوع ميكردند.
ابنسعد 1/129 گويد: ابوطالب به برادرزاده خود پيشنهاد كرد تا با مالالتجاره حضرت خديجه همراه كاروان بازرگاني قريش به شام برود و از اين راه كمك هزينهاي براي زندگيشان فراهم گردد. گفتگوي ابوطالب و برادرزادهاش به اطلاع خديجه رسيد. او فردي را نزد پيامبر صلي الله عليه و آله فرستاد و گفت اگر سرپرستي تجارت مرا بر عهدهگيري حاضرم دو برابر آنچه ديگران ميدهند بپردازم، پيامبر پذيرفت. آنگاه خديجه مَيْسَرَه غلام خود را فرستاد و سفارش كرد تا گوش به فرمان پيامبر صلي الله عليه و آله باشد و احترام حضرت را در هر حال مراعات كند. عموهاي پيامبر نيز سفارش وي را به اهل كاروان نمودند. كاروانيان به شام رسيدند و كالاي خود را مبادله كردند. هنگام معامله بين حضرت و فردي اختلاف پيش آمد، مرد شامي گفت به لات و عزّي سوگند ياد كن. پيامبر فرمود:
«ما حَلَفْتُ بِهِما قَطُّ وَإِنّي لأَمُرُّ فَأُعْرِضُ عَنْهُم».
من هرگز به آن دو سوگند ياد نكردهام، هرگاه بر آنها عبور كنم روي خود را برميگردانم.
آنگاه هنگام بازگشت به مكه در نزديكي شهر بُصْري زير سايه درختي نشست نَسْطُوراي راهب كه به گفته آثار احمدي /68 جانشين بَحيرا بود با وي ملاقات و از مَيْسَرَه غلام خديجه درباره او سؤالاتي كرد.
|
|
آنگاه در پايان به رسالت خاتم پيامبران بشارت داد و گفت زير سايه اين درخت جز پيامبر نمينشيند. البته برخي از نويسندگان در صحت اين مطلب تشكيك كردهاند.
پيامبر در سفر تجاري خود سود مناسبي به دست آورد. مَيْسَرَه با كسب اجازه از حضرت زودتر نزد خديجه آمد و درايت و امانتداري وي را بازگو كرد. از همين رهگذر بود كه حضرت خديجه عليها السلام به ازدواج با آن حضرت تمايل پيدا كرد.
در پايان اين بحث تذكر اين نكته مناسب است. اينكه در برخي نقلها آمده است رسول خدا اجير خديجه بود، صحيح به نظر نميرسد، زيرا اولاً ابناسحاق 1/199 تصريح كرده است كه خديجه اشخاص را به كار ميگرفت و مالالتجاره خود را به مضاربه ميداد. ابوطالب هم فرمود: مردم با اموال خديجه عليها السلام تجارت ميكنند، شما هم بيا چنين كن.
ثانياً يعقوبي 2/20 از قول عمار ياسر نقل ميكند كه گفت: من از همه مردم از ازدواج رسول خدا با خديجه آگاهترم، من با آن حضرت دوست بودم، اينكه مردم ميگويند خديجه وي را به اجيري گرفت صحيح نيست، او هرگز اجير احدي نشد. آري، موقعيت خانوادگي و شرافت و بزرگي خاندان بنيهاشم نيز گزارش يعقوبي را تأييد ميكند.
ازدواج با حضرت خديجه
حضرت خديجه دختر خُويلد بن اسد بن عبدالعزّي از اشراف مكه و زني خردمند، هوشمند، بادرايت، پارسا و پاكدامن بود و بهترين زن
|
|
قريش به شمار ميآمد تا آنجا كه در دوران جاهليت به «طاهره» و «سيده قريش» مشهور گرديد. خديجه گويا از طريق ارث پدر و تجارت ثروت زيادي به دست آورده بود. گويند او قبلاً دو شوهر كرده بود و هر دو زندگي را بدرود گفته بودند. با اين وصف خديجه همچنان شاداب و جوان بود و خواستگاران بسيار داشت ليكن به تمامي آنان پاسخ منفي داده بود. طاهره قريش فقط به يك نقطه نظر داشت و او امين قريش بود، چون كسي جز سيد قريش كفو و همتاي سيده قريش نبود. آري، خديجه به روايت طبرسي /36 از اخباري كه از يهود و بَحيرا به او رسيده و مطالبي كه از آمنه مادر حضرت شنيده بود و با درايت و پرهيزكاري كه داشت دريافته بود كه محمد صلي الله عليه و آله آيندهاي بس درخشان و با معنويت دارد.
ابن سعد 1/131 گويد: هنگامي كه پيامبر از تجارت شام بازگشت خديجه دوست خود، نفيسه دختر مُنْيَه را نزد او فرستاد تا مسائلي را بپرسد. نفيسه نزد پيامبر آمد و پرسيد چرا ازدواج نميكني؟ پاسخ داد: «چيزي ندارم كه با آن ازدواج كنم.» نفيسه گفت: اگر اين مانع برطرف گردد و از تو دعوت شود با كسي كه داراي زيبايي و مال و شرف و همشأن توست ازدواج كني ميپذيري؟ پرسيد: «او كيست؟» گفت: خديجه. حضرت پذيرفت. نفيسه موافقت پيامبر را به اطلاع خديجه رساند. به روايت ابن اسحاق 1/200 خديجه به حضرت پيام فرستاد و گفت: پسرعمو من خواهان ازدواج با تو هستم، چون خويشاوند مني و در بين خاندانت بزرگوار، امانتدار، خوشخلق و راستگويي. رسول خدا صلي
|
|
الله عليه و آله موضوع را با عموي خود ابوطالب در ميان گذاشت و از او نظرخواهي كرد. او نيز اين كار را پسنديد. آنگاه همراه وي و ديگر عموها راهي خانه خديجه شد. مجلس عقد در منزل خديجه تشكيل شد. وكيل داماد عمويش ابوطالب و نماينده عروس پسرعمويش وَرَقَة بن نَوْفَل بود.
خطبة عقد
به روايت يعقوبي 2/20 و كليني 5/374 جناب ابوطالب خطبه عقد را چنين خواند: «سپاس مخصوص پروردگار اين خانه است، آنكه ما را از نسل ابراهيم و فرزندان اسماعيل قرار داد و در حرم امن سكونت بخشيد و ما را داوران مردم قرار داد و شهري را كه در آن هستيم براي ما مبارك گرداند. بهراستي كه اين برادرزاده من با هيچيك از مردان قريش سنجيده نشود جز آنكه از آنان برتر است و با هيچ مردي مقايسه نگردد جز آنكه از او عظيمتر است، در بين خلق همانندي ندارد. گرچه مال كم دارد ولي مال رزقي است بيدوام و سايهاي است ناپايدار. او و خديجه خواستار يكديگر هستند. ما نزد تو آمديم تا او را با رضا و به دستور خودش نزد شما خواستگاري كنيم. مهر هر مقدار بخواهيد، نقد و نسيه آن برعهده من است. به پروردگار اين خانه سوگند او آيندهاي درخشان و آييني فراگير و ديدگاهي عميق دارد».
كليني 5/375 گويد: سپس ورقه لب به سخن گشود، ولي هيبت مجلس او را گرفت، لكنت زبان پيدا كرد و نتوانست پاسخ ابوطالب را
|
|
بدهد. خديجه گفت: اي عمو گرچه شما در امر شهود از خودم به من سزاوارتري ليكن (در تمام امور) از من به خودم سزاوارتر نيستي. اي محمد! من خودم را همسر تو قرار دادم و مهر را نيز خودم از مالم ميپردازم. بگو عمويت شتري نحر كند و وليمهاي تهيه كند و تو در كنار همسرت قرار بگير. در اين هنگام شخصي گفت شگفتا مهر بر دوش زنان است! ابوطالب به شدت خشمناك شد و از جاي برخاست و گفت: اگر مردان همانند اين برادرزاده من باشند آنان به گرانترين قيمت و بزرگترين مهر خواستگاري خواهند شد اما اگر مثل شما باشند جز با مهري گران همسر آنان نشوند.
با اين حال ابن اسحاق 1/201 ميگويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله بيست شتر جوان از اموال خود به مهر خديجه درآورد. قَسْطَلاني نيز در المواهباللدنيه 1/403 گويد: پيامبر دوازده اوقيه طلا به خديجه مهر داد. باري، ابوطالب شتري نحر كرد و رسول خدا بر همسر خويش وارد شد. پس از ازدواج ثروت خديجه در اختيار رسول خدا قرار گرفت ولي آن حضرت ديگر هيچ گاه تجارت نكرد، چرا كه در پي جمعآوري و ازدياد ثروت نبود.
بنابر قول مشهور رسول خدا هنگام ازدواج بيست و پنج و خديجه چهل ساله بود. پيامبر با خديجه بيست و پنج سال زندگي كرد و تا او زنده بود با هيچ زني ازدواج نكرد. از زنان خود فقط از خديجه فرزند داشت دو پسر قاسم و عبدالله و چهار دختر زينب، رقيه، كلثوم و حضرت فاطمه. فرزند ديگر او ابراهيم از كنيز خود ماريه قبطيه بود. هنگام رحلت
|
|
تمامي فرزندان او جز فاطمه زهرا عليها السلام از دنيا رفته بودند.
در پايان اين بحث يادآوري دو مطلب ضروري است:
الف. در پارهاي از منابع آمده است رسول خدا صلي الله عليه و آله به سبب يتيمي و تهيدستي كفو و همتاي خديجه عليها السلام به حساب نميآمد، بهطوري كه وقتي خديجه به ابوطالب ازدواج با برادرزادهاش را پيشنهاد كرد ابوطالب در مقام تعجب گفت مرا مسخره نكن! اين سخن دروغي بيش نيست، زيرا موقعيت خانوادگي رسول خدا و شأن و شخصيت اجتماعي آن حضرت به مراتب بالاتر از حضرت خديجه و اموال او بود.
ب. همانگونه كه گذشت بنابر قول مشهور مورخان و محدثان حضرت خديجه قبلاً دو بار شوهر كرده بود. اما در مقابل اين قول در بين پيشينيان، علي بن احمد كوفي در الاستغاثه 1/70 مخالف اين نظر است و ميگويد خديجه قبلاً شوهر نكرده بود. دليل او يك استحسان عرفي و برداشت شخصي است، او ميگويد مورخان اجماع دارند بر اينكه اشراف و بزرگان قريش همه از خديجه خواستگاري كردند، ولي او هيچ يك را نپذيرفت. پس چگونه ممكن است ازدواج با اعرابي را پذيرفته باشد. اگرچه اين ادعا يك استحسان و استنباط نسبتاً خوب و نكته قابل تأمّلي است ليكن هيچگونه نصّي دال بر آن در دست نيست. وانگهي بعيد است زني در آن روزگار تا چهل سالگي شوهر نكند. علي بن احمد كوفي در ادامه افزوده است: زينب و رقيه نيز دختران هاله خواهر خديجه بودند، چون در خانه خديجه پرورش يافتند به رسول خدا صلي الله عليه و
|
|
آله نسبت داده شدند. اين نكته نيز برخلاف نصوصي است كه تصريح دارد بر اينكه آنان دختران پيامبر بودند. باري، تا دليل قاطع و نصّي صريح بر اين مدعا نباشد، نميتوان از ظاهر نصوص و روايات مشهور دست برداشت.
نصب حجرالاسود
ابن اسحاق 1/204 ميگويد: يك سال قريش براي آنكه ديوارهاي كعبه را مرتفعتر كنند و بر آن سقف بزنند كعبه را خراب كردند. به روايت يعقوبي 2/19 بر اثر سيل كعبه ويران شد و قريش تصميم گرفتند آن را تعمير كنند. ابوطالب عليه السلام گفت: از كسب پاك و حلال انفاق كنيد، مالي را كه از راه ستم و تعدي به دست آمده نياوريد، اموالي بياوريد كه در حلال و پاك بودن آن شك نداشته باشيد. قريش نيز چنين كردند. كار تعمير كعبه كه به پايان رسيد و ديوار آن بالا رفت و نوبت به نصب حجرالاسود رسيد، هر يك از سران قبايل خواهان نصب آن بودند تا از اين راه افتخاري نصيبشان گردد. اختلاف شديد شد و كار به جاي حساس و خطرناك رسيد، بني عبدالدار تشتي پر از خون آوردند و با بنيعدي دست در آن فرو بردند و پيمان بستند تا پاي جان ايستادگي كنند! چهار روز كار به همين منوال گذشت تا آنكه پيرمرد قريش ابواُميّه حذيفة بن مغيره مخزومي چارهانديشي كرد و گفت: اي گروه قريش نخستين كسي كه از اين در مسجد وارد شد او در اين كار داور باشد. همه پذيرفتند و منتظر نشستند. چشمها به سوي در دوخته شد و دلهره
|
|
همه را فرا گرفت. ناگهان پيامبر وارد شد و همه با شادي فرياد زدند: اين محمد، امين قريش است و ما به داوري او راضي هستيم.
آنگاه از حضرتش خواستند تا در اينباره داوري كند. رسول خدا عباي شامي خود و بنابر قول ديگر پارچهاي پهن كرد و حجرالاسود را روي آن گذاشت سپس به چهار نفر از سران طوايف قريش فرمود هر يك گوشهاي از آن را بگيرند و به پاي ديوار بياورند. وقتي نزديك ديوار آوردند با دست خود سنگ را در جايگاهش نصب كرد و به اينگونه سنگ مقدس را دستي مقدس و پاك بر جاي خود نهاد، چون به نقل تفسير صافي 1/358 حجرالاسود را بايد معصوم نصب كند. اين خواست خداوند حكيم بود كه خاتم انبيا محمد مصطفي صلي الله عليه و آله آن را در جاي خود قرار دهد.
ولادت برادر و جانشين
كليني 1/452 از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است: «هنگام تولد پيامبر فاطمه بنت اسد نزد شوهرش ابوطالب عليه السلام آمد تا او را به ولادت پيامبر صلي الله عليه و آله بشارت دهد. ابوطالب گفت: روزگاري صبر كن تو را به فرزندي مانند وي بشارت ميدهم، جز آنكه او پيامبر نيست» و در روايتي ديگر گفت: «تو نيز وصي و ياور وي را به دنيا خواهي آورد».
اميرالمؤمنين عليه السلام در سيزدهم رجب سال سيام فيل، ده سال قبل از بعثت در خانه كعبه به دنيا آمد. دوران شيرخوارگي كه گذشت و كودكي
|
|
سه چهار ساله شد او را براي تربيت به رسول خدا سپردند. قاضي نعمان مصري در شرح الاخبار 1/188 گويد: رسم ديرين عرب بر اين بود كه اشراف و بزرگان هنگامي كه فرزندشان كمي رشد ميكرد براي تربيت و تأديب به شخصيت بزرگي از اشراف دودمان خود ميسپردند تا او را نيك ادب كند.
محمد بن ظَفَر نيز در كتاب اَنباء نُجباءِ الاَبناء /49 داستاني نقل ميكند كه علي عليه السلام در دوران كودكي هميشه در خانه پيامبر به سر ميبرد، روزي ابوطالب ناراحت شد و گفت سر سفرهاي كه علي نباشد غذا نميخورم. فاطمه بنت اسد جعفر را فرستاد خانه پيامبر علي را آورد ولي كودك ناراحت بود و غذا نميخورد و بهانه خانه رسول خدا را ميگرفت. در اين هنگام ابوطالب گفت: «به خدا سوگند او محمد را بر ما ترجيح ميدهد. وي را نزد محمد بفرست و از اين پس مانع او مشو، اميد است در آينده محمد به كمك او سران قريش را در هم كوبد».
اينكه ابناسحاق 1/262 نوشته است اين كار رسول خدا براي كمك كردن به هزينه زندگي ابوطالب بود صحيح به نظر نميرسد، زيرا اولاً ابوطالب شش فرزند داشت و در عرف آن زمان شش فرزند زياد نبود. ثانياً ابوطالب با آنكه توانگر نبود ولي از عهده مخارج فرزندان خود برميآمد. درِ خانه او بر روي تمامي درماندگان و بينوايان و مساكين باز بود تا آنجا كه به نوشته يعقوبي 2/14 اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
«أَبي سادَ فَقِيراً وَما سادَ فَقِيرٌ قَبْلَهُ»
پدرم در حاليكه تنگدست بود سروري كرد و پيش از او هيچ
|
|
تنگدستي سروري نيافت.
ثالثاً اينگونه كمك كردن به شخص محترمي چون ابوطالب چندان خوشايند نيست. رابعاً بين پسران ابوطالب ده سال فاصله سني بود. لذا در دوران كودكي علي عليه السلام فرزندان ديگر ابوطالب بزرگ بودند و نيازي به سرپرستي نداشتند.
از سخنان اميرالمؤمنين در خطبه قاصعه نهجالبلاغه /300 استفاده ميشود كه قرار گرفتن ايشان در كنار رسول خدا امري عادي نبوده بلكه حكمتي الهي داشته است تا آنكه امامت در كنار رسالت قرار گيرد، زيرا امامت متمم رسالت است. به فرض كه موضوع خشكسالي و قحطي و كمك به ابوطالب صحيح باشد، اين يك روي سكه بوده ولي در آن روي سكه نكته عميق ديگري بوده است. شايد علت ظاهري رفتن علي به خانه حضرت محمد صلي الله عليه و آله مسأله مادي بوده اما علت حقيقي آن يك نكته معنوي و فراتر از امور عادي بوده است.
شغل و معيشت پيامبر
رسول خدا صلي الله عليه و آله دوران نوجواني را در منزل عموي خويش ابوطالب عليه السلام گذراند و ضمن كمك به ايشان به كار تجارت و كسب ميپرداخت. ابن جوزي در الوفا باحوال المصطفي 1/142 گويد: سائب بن ابي سائب از دوستان قديم و شريك تجاري پيامبر بود كه در دوران نوجواني باهم به طور شراكت تجارت ميكردند. هنگامي كه مكه فتح شد سائب به ملاقات حضرت آمد. پيامبر از ديدار
|
|
دوست ديرين و شريك تجاري خود بسيار شادمان شد و فرمود:
«مَرْحَباً بِأَخِي و شَرِيِكي، كانَ لا يُدارِي و لا يُمارِي».
خير مقدم به برادرم و شريكم كه در معامله درستكار و خوشرفتار بود.
طبق نقل ابن سعد در طبقات 1/125 پيامبر چوپاني نيز ميكرده است. نويسندگان سيرة المصطفي /61 و الصحيح من سيرة النبي الاعظم 2/98 در اين گزارش تشكيك كردهاند. با اين وصف شباني حضرت قابل انكار نيست. گويا چوپاني ايشان همان گونه كه به روايت ابنسعد 1/126 خود حضرت فرموده است:«أَنَا أَرْعَي غَنَمَ أَهْلِي» گوسفندان بستگانم را ميچراندم، محدود و براي خاندان خود بوده است.
اما بعد از ازدواج با حضرت خديجه و پس از بعثت، در دوراني كه در مكه بود از اموال همسرش استفاده ميكرد و بيشتر در حال عبادت و تفكر و در انديشه اصلاح امت بود. هر چند از روايتي كه ابن سعد 1/126 نقل ميكند چنين استفاده ميشود كه آن حضرت تا زمان بعثت شباني را رها نكرده است. به گفته سهيلي در الرَّوْضُ الاُنُف 7/103 هزينه زندگي پيامبر در مدينه از سه راه تأمين ميشد؛ خالصه يعني سهمي كه به عنوان فرمانده سپاه از غنايم براي خود برميداشت، هدايايي كه به آن حضرت اهدا ميشد و يك پنجم از خمس غنايم جنگي.
به نقل ابن اسحاق 2/165 صدقات و مخارج عمومي حضرت نيز از اموال مُخَيْريق عالم يهودي بود كه ثروت كلان و نخلستانهاي زيادي داشت، او مسلمان شد و در جنگ احد به شهادت رسيد، قبل از شهادت وصيت كرد اموال او در خدمت پيامبر قرار گيرد تا در هر راهي كه
|
|
ميخواهد و صلاح ميداند به مصرف برساند.
آيين پيامبر قبل از بعثت
ترديدي نيست كه محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله از لحظهاي كه چشم به
جهان گشود تا آن لحظه كه چشم از جهان فرو بست جز خداوند يكتا
را نپرستيد. پدران و اجداد او نيز همه موحد و خداپرست بودند. اما
درباره اينكه آيين آن حضرت پيش از بعثت چه بوده، آراي مختلفي ارائه شده است. برخي گويند متعبد به ديني نبوده است، گروهي گويند پيرو آييني بوده ولي در اينكه آن آيين دين حضرت نوح، ابراهيم، موسي يا عيسي عليهم السلام بوده اختلاف دارند. برخي نيز در اين مطلب توقف كرده و گفتهاند هر دو امر ممكن است و ترجيحي نيز در بين نيست. بزرگان اهل سنت و دانشمندان شيعه در اينباره به تفصيل سخن
گفتهاند.
از مجموع مباحثي كه در اين زمينه مطرح شده است اين نكته
به دست ميآيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله قبل از بعثت نيز زمينه و درجاتي
از مقام نبوت را دارا بوده و با تعبّد به دين خود كليات احكام آن را
انجام ميداده ولي مأمور به تبليغ نبوده است، به اصطلاح به نوعي نبي بوده است نه رسول، دلايل و شواهد زيادي بر اين مدعا موجود
است. ابنسعد در طبقات 1/148 نقل ميكند شخصي از رسول خدا صلي
|
|
الله عليه و آله پرسيد:
«مَتي كُنْتَ نَبِيّاً؟».
چه زماني پيامبر بودي؟
اصحاب گفتند: ساكت! ساكت! پيامبر فرمود: «دَعُوهُ» رهايش كنيد. آنگاه خطاب به آن شخص فرمود:
«كُنْتُ نَبِيّاً و آدَمُ بَيْنَ الرُّوحِ وَالْجَسَدِ».
من پيامبر بودم درحاليكه آدم بين روح و جسد بهسر ميبرد.
كنايه از اينكه هنوز خلقت آدم كامل نشده بود. همچنين به روايت دلائل النبوة ابونعيم اصفهاني /42 فرمود:
«كُنْتُ أَوَّلَ النَّبِيِّينَ فِي الْخَلْقِ وآخِرَهُمْ في الْبَعْثِ».
من نخستين پيامبران در خلقت و آخرينِ آنان در بعثت بودم.
اميرالمؤمنين در نهج البلاغه /200 ميفرمايد:
«وَ لَقَدْ قَرَنَ اللهُ بِهِ صلي الله عليه و آله مِنْ لَدُنْ أَنْ كانَ فَطِيماً أَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكارِمِ وَمَحاسِنَ أَخْلاقِ الْعالَمِ لَيْلَهُ ونَهارَهُ».
هنگامي كه پيامبر صلي الله عليه و آله از شير گرفته شد خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگانش را همنشين او گردانيد تا شبانهروز وي را به راههاي بزرگواري و اخلاق نيك جهان رهنمون سازد.
اين مضمون در منابع اهل سنت نيز از جمله در بهجة المحافل 1/58 آمده است.
|
|
به روايت احتجاج طبرسي 1/133 حضرت فاطمه نيز در خطبه تاريخي و مشهور خود در اينباره فرموده است:
«أَشْهَدُ أَنَّ أَبي مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، اِخْتارَهُ قَبْلَ أَنْ أَرْسَلَهُ وَسَمّاهُ قَبْلَ أَنِ اجْتَباهُ وَاصْطَفاهُ قَبْلَ أَنِ ابْتَعَثَهُ».
گواهي ميدهم كه پدرم محمد بنده و فرستاده خداست. پيش از آنكه او را بفرستد انتخاب كرد و پيش از آنكه برگزيند ناميد و پيش از آنكه مبعوث گرداند برگزيد.
فَتّال نيشابوري در روضة الواعظين /52 گويد: «طايفه شيعه اجماع دارند بر اينكه رسول خدا صلي الله عليه و آله در نهان رسول و نبي بود و از زماني كه خداوند تعالي او را مكلف كرد، برخلاف آنچه قريش انجام ميدادند روزه ميگرفت و نماز ميخواند. چون چهل ساله شد خداوند عزّوجلّ به جبرئيل فرمان داد نزد او برود و فرمان آشكار كردن رسالت را به او ابلاغ كند». علامه مجلسي در بحار الانوار 18/277 پس از نقل اقوال علما ميگويد: «آنچه از اخبار معتبر و آثار مستفيض براي من روشن شده اين است كه آن حضرت قبل از بعثتش از زماني كه خداوند در ابتداي سنش عقلش را كامل كرد نبي و مؤيّد به روحالقدس بود، فرشته با وي سخن ميگفت، سخن فرشته را ميشنيد و در خواب او را ميديد. سپس بعد از چهل سالگي رسول گرديد، با فرشته روبهرو سخن ميگفت و قرآن بر وي نازل شد و مأمور به تبليغ گرديد». اجماع شيعه بر عصمت پيامبر قبل از بعثت نيز مؤيد همين نظريه است.
اينكه در برخي منابع درباره دين پيامبر آمده است: «كانَ عَلي دِينِ
|
|
قومِهِ» بر دين طايفه خويش بوده، مقصود بتپرستي نيست بلكه مراد دين حضرت ابراهيم است كه در صدر اسلام هنوز پيرواني در بين قريش و بهويژه در طايفه بنيهاشم داشته و به فرموده امام صادق عليه السلام برخي از سنن و آداب رايج نزد عربها بقاياي دين حنيف ابراهيم عليه السلام بوده است. بيهقي در دلائل النبوه 2/37 و ابناثير در نهايه 2/148 تصريح كردهاند كه مراد از «دين قومه» دين حضرت ابراهيم بوده است.
در باره اينكه خداوند در آيه پنجاه و دو سورة شوري خطاب به پيامبر ميفرمايد:
«مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلاَ الإِيمَانُ».
تو نميدانستي كتاب و ايمان چيست.
علامه طباطبايي در الميزان 8/77 ميفرمايد: مقصود اين است كه دين اسلام را به تفصيل نميدانستي. پس منافات ندارد كه حضرت به طور اجمال از دين اسلام آگاه بوده است و اينكه در آيه صد و بيست و سه نحل اشاره دارد به اينكه رسول خدا بايد از برخي پيامبران پيشين پيروي كند مقصود پيروي در اصل توحيد و يكتاپرستي و تداوم آن است نه پيروي از شريعت آنان.
خلاصه درس
رسول خدا صلي الله عليه و آله در ماه ربيعالاول عام الفيل به دنيا آمد.
هفت روز نخست را از مادرش آمنه شير خورد، سپس او را به ثُوَيْبَه كنيز ابولهب دادند. آنگاه به حليمه بانويي از قبيله بنيسعد سپرده شد.
|
|
حضرت مدت پنج سال در باديه به سر برد. سپس حليمه او را به مكه آورد و به مادرش سپرد.
رسول خدا شش ساله بود كه مادرش را از دست داد و از اين به بعد نزد جدّ خود حضرت عبدالمطلب زندگي كرد. فرزند عبدالله هشتساله بود كه عبدالمطلب نيز درگذشت، او سرپرستي نوه خود را به فرزندش جناب ابوطالب كه با عبدالله از يك مادر بودند سپرد.
ابوطالب تصميم گرفت براي تجارت به شام برود. او در اين سفر حضرت محمد صلي الله عليه و آله را همراه خود برد. حضرت در پيمان حلف الفضول كه پيمان مبارزه با ظلم و ستم بوده شركت كرد.
محمدبن عبدالله صلي الله عليه و آله به جواني رسيد، با گذر ايام صداقت و امانتداري او بر همگان آشكارتر گرديد و چنان به راستي و درستي مشهور شد كه «صادق» و «امين» قريش لقب گرفت.
او در سفر تجاري به شام با مال التجاره حضرت خديجه از خود درايت و امانت به خرج داد كه مورد توجه خديجه قرار گرفت.
پيامبر با خديجه ازدواج كرد. بنابر قول مشهور رسول خدا هنگام ازدواج بيست و پنج و خديجه چهل ساله بود.
پيامبر با خديجه بيست و پنج سال زندگي كرد و تا او زنده بود با هيچ زني ازدواج نكرد. از زنان خود فقط از خديجه فرزند داشت دو پسر قاسم و عبدالله و چهار دختر زينب، رقيه، كلثوم و حضرت فاطمه. فرزند ديگر او ابراهيم از كنيز خود ماريه قبطيه بود. هنگام رحلت تمامي فرزندان او جز فاطمه زهرا عليها السلام از دنيا رفته بودند.