بخش 3

خلاصه درس خود آزمایی بخش دوم: دوران بعد از بعثت درس دوم: بعثت و بهانه جویی سران شرک بعثت نقد و بررسی حدیث عایشه تاریخ بعثت امیرالمؤمنین پیشگام در اسلام اسلام جعفربن ابی‏طالب دعوت خویشاوندان دعوت عمومی واکنش قریش


51


رسول خدا صلي الله عليه و آله دوران نوجواني را در منزل عموي خويش ابوطالب عليه السلام گذراند و ضمن كمك به ايشان به كار تجارت و كسب مي‏پرداخت. اما بعد از ازدواج با حضرت خديجه و پس از بعثت، در دوراني كه در مكه بود از اموال همسرش استفاده مي‏كرد و بيشتر در حال عبادت و تفكر و در انديشه اصلاح امت بود.

اميرالمؤمنين عليه السلام در سيزدهم رجب سال سي‏ام فيل، ده سال قبل از بعثت در خانه كعبه به دنيا آمد. دوران شيرخوارگي كه گذشت و كودكي سه چهار ساله شد او را براي تربيت به رسول خدا سپردند.

هزينه زندگي پيامبر در مدينه از سه راه تأمين مي‏شد؛ خالصه يعني سهمي كه به عنوان فرمانده سپاه از غنايم براي خود برمي‏داشت، هدايايي كه به آن حضرت اهدا مي‏شد و يك پنجم از خمس غنايم جنگي.

ترديدي نيست كه محمد بن عبدالله‏ صلي الله عليه و آله از لحظه‏اي كه چشم به جهان گشود تا آن لحظه كه چشم از جهان فرو بست جز خداوند يكتا را نپرستيد. بزرگان اهل سنت و دانشمندان شيعه در اين‏باره به تفصيل سخن گفته‏اند. از مجموع مباحثي كه در اين زمينه مطرح شده است اين نكته به دست مي‏آيد كه رسول خدا قبل از بعثت نيز زمينه و درجاتي از مقام نبوت را دارا بوده و با تعبّد به دين خود كليات احكام آن را انجام مي‏داده ولي مأمور به تبليغ نبوده است، به اصطلاح به نوعي نبي بوده است نه رسول، دلايل و شواهد زيادي بر اين مدعا موجود است.

خود آزمايي



52


1. تاريخ ولادت پيامبر را بيان كنيد.

2. وقايع خارق العاده همزمان با ميلاد پيامبر را توضييح دهيد.

3. به چه دليل پيامبر را محمد نام گذاشتند؟

4. دايه پيامبر كه بود؟

5. پيامبر در چه سني به ترتيب مادر و نيز پدر بزرگ خود را ازدست داد؟

6. منظور از ماه‌هاي حرام چيست؟

7. پيمان جوانمردان را توضيح دهيد.

8. فرزندان پيامبرچه نام داشتند.

9. حضرت علي عليه السلام در كجا و در چه تاريخي متولد شد؟

10. راز و رمز هم‌زيستي حضرت علي از دوران كودكي با پيامبر چه بوده است؟

11. هزينه زندگي پيامبر از كجا تأمين مي‌شد؟

12. حضرت فاطمه عليها السلام دربارة رسالت و پيامبري پدرشان چه فرموده‌اند؟

13. نظر علامه طباطبايي را دربارة آيه پنجاه و دو سوره شوري بيان كنيد.


53


بخش دوم

دوران

بعد از بعثت


54


بخش دوم: دوران بعد از بعثت


55


درس دوم بعثت ...و بهانه جويي سران شرك

هدف‌هاي آموزشي

انتظار مي‌رود با مطالعه اين درس:

ـ‌ چگونگي بعثت پيامبر صلي الله عليه و آله را بدانيم.

ـ ‌به دلايل عقلي و نقلي ابطال حديث عايشه در باب بعثت پي ببريم.

ـ‌ تاريخ بعثت و دلايل تأييدكننده آن را بدانيم.

ـ اميرالمؤمنين عليه السلام را به عنوان نخستين مسلمان بشناسيم و از ادعاي خود دفاع كنيم.

ـ پيشگامان را در پذيرش اسلام بشناسيم.

ـ‌ ماجراي نخستين مرحله دعوت پيامبر صلي الله عليه و آله را بدانيم.

ـ با محتواي حديث دار (انذار) آشنا شويم.

ـ به چگونگي دعوت عمومي پيامبر و واكنش قريش در مقابل آن پي ببريم.

ـ‌ حضرت حمزة بن عبدالمطلب را بشناسيم.

ـ راه‌هاي مختلف مقابله سران شرك را با پيامبر بدانيم.

ـ مخاطب سوره كوبنده مدثر را بشناسيم.


56


در اين درس از بعثت پيامبر صلي الله عليه و آله ، تاريخ و چگونگي آن،

نخستين مسلمانان، دعوت خصوصي، حديث دار (انذار)، دعوت

عمومي پيامبر و واكنش‌ها و بهانه‌جويي‌هاي سران شرك سخن خواهيم گفت.

بعثت

حضرت محمد صلي الله عليه و آله قبل از بعثت در ماه‏هاي رمضان به غار حرا مي‏رفت و در آن‌جا به عبادت مي‏پرداخت. ابن‏حَزْم در جوامع السيره /36 نوشته است: «رسول خدا براي تقرب جستن نزد خداوند به تنهايي به غار حِرا مي‏رفت، خودش اين را دوست داشت و احدي از مردم او را بدين‏كار فرمان نداده و كسي را پيش از خودش نديده بود تا در اين مورد از او پيروي كند. همانا خداوند اين را براي او اراده كرده بود، شب‏ها و روزها در آن‌جا به‏سر مي‏برد و در همان‌جا وحي بر وي نازل شد».

اما ابن اثير 2/9 گويد: «نخستين كسي كه در ماه‌هاي رمضان در غار حِرا به عبادت مي‌پرداخت، حضرت عبدالمطلب بود».

به روايت علامه مجلسي در بحارالانوار 18/205 امام هادي عليه السلام بعثت رسول خدا را اين‏گونه بيان مي‏كند: «رسول خدا پس از آن‌كه از سفر تجارت شام بازگشت و سود آن را صدقه داد هر روز به غار حِرا مي‏رفت و از فراز قله‏هاي آن به آثار رحمت خدا و انواع شگفتي‏ها و



57


بدايع حكمت الهي مي‏نگريست و عبرت مي‏گرفت و خداي را آن‏گونه كه سزاوار اوست پرستش مي‏كرد. هنگامي كه چهل سالش كامل گشت و خداوند به قلب او نظر كرد و آن را برترين، بهترين، مطيع‏ترين، خاشع‏ترين و خاضع‏ترين قلب‏ها يافت، فرمان داد درهاي آسمان گشوده شد و محمد صلي الله عليه و آله به آن‌ها مي‏نگريست. در آن لحظه محمد به جبرئيل كه هاله‏اي از نور او را فرا گرفته بود نگاه كرد. جبرئيل به سوي وي آمد، بازوي او را گرفت تكان داد و گفت: يا محمد! بخوان. گفت: چه بخوانم؟ گفت: بخوان به نام پروردگارت كه آفريد، انسان را از خون بسته آفريد، بخوان كه پروردگارت بزرگوارترين است، همو كه با قلم دانش آموخت و به انسان آن‌چه را نمي‏دانست آموخت. آن‌گاه جبرئيل به آسمان صعود كرد و محمد صلي الله عليه و آله از كوه پايين آمد و از آن جهت كه مبادا قريش نبوتش را تكذيب كنند و او را به جنون و وسوسه شيطان نسبت دهند دچار تب و لرز شد».

اين روايت از طريق شيعه است اما اهل سنت از جمله بخاري 1/3 اخبار بعثت را از عايشه چنين نقل كرده‏اند: «پيامبر صلي الله عليه و آله در غار حِرا به‏سر مي‏برد كه ناگهان فرشته آمد و به او گفت بخوان. رسول خدا گويد: گفتم نمي‏توانم بخوانم. پس مرا گرفت محكم بفشرد تا آن‌كه بي‏طاقت شدم، سپس رهايم كرد و گفت بخوان. گفتم نمي‏توانم بخوانم. بار دوم مرا گرفت و بفشرد تا آن‌كه بي‏طاقت شدم، سپس رهايم كرد و گفت بخوان. گفتم نمي‏توانم بخوانم. براي بار سوم مرا گرفت و محكم بفشرد تا آن‌كه بي‏طاقت شدم، سپس مرا رها كرد و گفت: بخوان به نام



58


پروردگاري كه آفريد، انسان را از خون بسته آفريد، بخوان كه پروردگارت بزرگوار است. آن‌گاه در حالي‏كه سخت مضطرب بود نزد خديجه آمد و فرمود: مرا بپوشانيد، مرا بپوشانيد. او را پوشاندند تا آن‌كه ترس وي برطرف گرديد.

آن‌گاه خديجه او را نزد پسرعموي خود وَرَقَة بن نَوْفَل كه در جاهليت نصراني شده بود آورد. ورقه گفت: برادرزاده چه ديدي؟ رسول خدا آن‌چه را ديده بود بيان كرد. ورقه گفت: اين ناموسي است كه بر موسي عليه السلام نازل شده است. آن‌گاه فترتي در وحي رخ داد تا آن‌كه پيامبر از آن به شدت غمگين شد، به طوري كه بارها بر قله‏هاي كوه رفت تا خود را بيندازد جبرئيل آشكار مي‏شد و مي‏گفت: اي محمد تو به حق فرستاده خدايي. آن‌گاه با اين سخن دل او محكم مي‏شد و خويشتن‏داري مي‏كرد سپس به منزل برمي‏گشت. وقتي فترت وحي طولاني مي‏شد دوباره همين كار را تكرار مي‏كرد، تا از كوه بالا مي‏رفت جبرئيل آشكار مي‏شد و همان سخن را مي‏گفت».

نقد و بررسي حديث عايشه

چون موضوع اين بحث بسيار مهم و سرنوشت‏ساز است و سنگ زيربناي دين مقدس اسلام به‏شمار مي‏آيد بهتر است در نقد و بررسي آن توضيح بيشتري بدهيم. اين روايت از نظر عقل و نقل باطل و مردود است. اما از نظر عقل، اگر مقصود از امر به خواندن قرائت از روي نوشته باشد كه در اين روايت و امثال آن گويا اين‏گونه ادعا شده است از دو حال



59


خارج نيست، يا امر تكويني است و يا تشريعي. اگر تكويني باشد كه تخلف معني ندارد، به اصطلاح «اقر» همان و خواندن پيامبر همان، اگر تشريعي باشد تكليف به ما لايطاق است. يعني تكليف به موضوع غيرمقدور بوده و صدور آن از خداوند حكيم محال است، زيرا پيامبر امّي و درس‏نخوانده بود و طبق قول صحيح توانايي خواندن نداشت.

پس به‏طور قطع و يقين مقصود از «اقر» خواندن الفاظ مكتوب نبوده است. بنابراين مقصود از امر به خواندن فراگيري آيات قرآن به طور معجزه و خواندن و ابلاغ آن براي مردم بوده است. گويا مراد مرحوم محمد عَبْدُه نيز همين بوده كه در الاعمال الكامله 5/442 گفته است مقصود از «اقر» امر تكويني است، مانند «كُنْ فَيَكُون» نه امر تكليفي مثل «أَقِيمُوا الصَّلاةَ». بدين لحاظ است كه برخي از محققان معاصر اهل سنت نيز به اين نكته پي برده‏اند. مؤلف منارالقاري 1/36 در توضيح اين مطلب نوشته است: «اين امر به خواندن از باب تلقين و تلقّي است، مانند آن‌كه معلّم به شاگردش مي‏گويد بخوان. معنايش اين است آن‌چه از خواندن بر تو القا مي‏كنم از من فرا بگير». علامه طباطبايي نيز در الميزان 2/323 گفته مراد از «اقر» امر است به تلقّي آن‌چه فرشته وحي از قرآن آورده است.

هم‌چنين در اين روايت آمده است كه پيامبر وحشت‏زده و مضطرب بود و در نبوت خود شك داشت و حتي گفت مي‏ترسم جن‏زده شده باشم. لذا قاضي عياض در الشفا 1/702 به توجيه اين بند پرداخته و گفته است: معناي آن اين نيست كه پيامبر پس از مشاهده فرشته در آن‌چه از



60


جانب خدا نازل شده بود، شك داشت بلكه مي‏ترسيد مبادا توانايي رويارويي و سخن گفتن با فرشته و تحمل دشواري وحي را نداشته

باشد.

اما از نظر نقل، در سند اين روايت اشكال است، زيرا راويان آن

يحيي بن بُكير، عبدالله‏ بن بُكير، لَيْث بن سعد و عُقيل بن خالد ثقه و قابل اعتماد نيستند. بعضي از علماي بزرگ رجال يحيي بن عبدالله‏ را تضعيف و تصريح كرده‏اند كه ثقه نيست. نسايي در الضعفاء /248 گفته: ضعيف است. ابن ابي حاتم رازي در الجرح و التعديل 9/165 نوشته است: به روايات او احتجاج نمي‏شود. به گفته ذهبي در ميزان الاعتدال 3/423 ليث بن سعد نيز در شيوخ و سماع اخبار تساهل مي‏ورزيد. عُقيل بن خالد نيز در ميزان الاعتدال 3/89 به نوعي تضعيف شده و دربارة وي گفته شده، او اموي‏تبار و از كارگزاران بني‏اميه به حساب مي‏آمده است.

برخي از محدثان و متفكران شيعه و سني نيز اين روايت را تضعيف و رد كرده‏اند. عالم بزرگ اهل سنت ابوزكريا محيي‏الدين نَوَوِي در شرح صحيح مسلم 1/30 مي‏گويد: «و اما روايت مرسل صحابه مانند قول عايشه كه گفته است: اولين چيزي كه از وحي بر رسول خدا آشكار شد رؤياي صادقه بود، استاد امام ابواسحاق اسفرايني شافعي گفته است: نمي‏توان به آن احتجاج نمود». قاضي عياض نيز در شفا 2/707گفته است: «برخي از اين كلمات سندشان صحيح نيست». علامه سيد عبدالحسين شرف الدين نيز در النص و الاجتهاد /421 در نقد اين روايت نوشته است: «اين حديث صريح در اين است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله العياذ بالله‏ در نبوت



61


خود شك دارد و از ترسي كه گريبانگير آن حضرت شده نياز به همسرش پيدا كرده تا او را دلداري دهد و به ورقه پيرمرد نابيناي جاهل نصراني احتياج دارد تاگام‏هاي او را استوار كند و به او قوّت قلب بخشد! پس اين حديث از جهت متن و از جهت سند باطل است و در بطلان آن همين كافي است كه از احاديث مرسل است».

در تفسير عيّاشي 2/201 آمده است: «زُراره گفت از امام صادق عليه السلام پرسيدم چگونه هنگامي كه از جانب خدا به پيامبر صلي الله عليه و آله وحي شد نترسيد كه از وسوسه‏هاي شيطان باشد؟ فرمود: زماني كه خداوند بنده‏اي را به رسالت برگزيند آرامش و اطمينان بر قلب او نازل مي‏كند، آن‌گاه آن‌چه از سوي خدا بر او نازل مي‏شود چنان است كه با چشم خود مي‏بيند».

باري، با توجه به مطالبي كه درباره آيين پيامبر قبل از بعثت گذشت و اين‌كه آن حضرت پيش از بعثت نيز معصوم و داراي درجاتي از مقام نبوت بوده است، ديگر زمينه‏اي براي اين نوع مباحث نمي‏ماند.

تاريخ بعثت

عموم شيعيان بيست و هفتم رجب را روز بعثت دانسته‏اند و بيشتر اهل سنت هفدهم ماه رمضان را. گروهي از ايشان نيز دوازدهم ربيع‏الاول و برخي نيز بيست و هفتم رجب را ذكر كرده‏اند. در باره تاريخ بعثت يك معضل و اشكال اساسي وجود دارد و آن اين‌كه در آيه صد و هشتاد و پنج بقره تصريح دارد كه نزول قرآن در ماه رمضان بوده است: (شَهْرُ



62


رَمَضَانَ الَّذِي أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ) اشكال ياد شده بيشتر متوجه شيعيان است. چون نزول قرآن در ماه رمضان و وقوع بعثت در ماه رجب با هم سازگار نيست، زيرا مشهور است كه بعثت همراه با نزول آياتي از قرآن بوده است. به اين اشكال چند پاسخ داده شده است.

الف. قرآن يك نزول جمعي و دفعي دارد كه از لوح محفوظ به بيت‏المعمور و آسمان دنيا نازل شده و آن در ماه رمضان بوده است و يك نزول تدريجي دارد كه از بيت‏المعمور و آسمان دنيا به زمين و قلب پيامبر بوده و آن به مدت بيست و سه سال انجام شده است و شروع اين نزول تدريجي در ماه رجب هنگام بعثت بوده است. ايراد اين قول اين است كه اگر نزول دفعي قرآن در ماه رمضان سال اول بعثت بوده است لازمه‏اش اين است كه نزول تدريجي آن اندكي قبل از نزول دفعي آن آغاز شده باشد.

ب. حقيقت و باطن قرآن در شب قدر در ماه رمضان بر قلب مقدس رسول خدا صلي الله عليه و آله نازل شده است ولي نزول تدريجي آن از ماه رجب همراه بعثت آغاز شده است. ايراد پاسخ اول بر اين قول نيز وارد است.

ج. قرآن نزول دفعي نداشته و آيات ياد شده نيز ناظر بر همان نزول تدريجي است، مقصود از قرآن جنس آن است كه اطلاق لفظ «قرآن» بر يك آيه آن هم صحيح است و مراد از انزال شروع آن در ماه رمضان است. ولي بعثت همراه با نزول قرآن نبوده است. به اين بيان كه پيامبر در ماه رجب به پيامبري مبعوث شده است ليكن نزول تدريجي قرآن از ماه رمضان آغاز شده است.



63


به فرموده استاد ما مرحوم آية‌‏الله‏ حاج سيد مهدي روحاني كه از مفسران و متكلمان برجسته حوزه علميه قم بود، هيچ دليل عقلي و نقلي نداريم بر اين‌كه بعثت بايد همراه با نزول قرآن باشد، به‏خصوص كه بين بيست و هفتم رجب و ماه رمضان حدود يك ماه بيشتر فاصله نيست. اشكال اين قول اين است كه آن دسته از رواياتي كه مي‏گويد بعثت همراه با نزول سوره علق بوده مخالف اين نظريه است. با اين وصف برخي از محققان معتقدند اين بهترين پاسخي است كه تا كنون به اين اشكال داده شده، خصوصاً كه به نقل زَرْكَشي در البرهان 1/148 و سيوطي در الاتقان 1/24 برخي مي‏گويند نخستين سوره‏اي كه نازل شد مدّثر و عده‏اي نيز گويند فاتحة الكتاب بود.

اميرالمؤمنين پيشگام در اسلام

در ابتداي بعثت دعوت رسول خدا صلي الله عليه و آله به مدت سه سال پنهاني بود. علي بن ابراهيم قمي در تفسير 1/378 گويد: در اين مدت فقط چند نفري از خاندان خود حضرت به دين اسلام گرويدند كه درصدر آنان اميرالمؤمنين و خديجه قرار دارند. اين مطلب بين محدثان و مورخان از مسلّمات و متواترات تاريخ است. تنها اختلاف در اين است نخستين كسي كه ايمان آورد چه كسي بود؟ علي عليه السلام يا حضرت خديجه؟ در اين‌كه حضرت خديجه اولين زني بود كه اسلام را پذيرفت اختلافي نيست، سخن در اين است كه آيا اولين شخص مسلمان هم بود؟ برخي گويند اولين مسلمان خديجه بود، بسياري از نصوص نيز اين معني



64


را مي‏گويد ولي محققان برآنند كه نخستين مسلمان علي عليه السلام است. شاهد اين مدعا رواياتي است كه در اين زمينه نقل شده است. به نقل طبراني در المعجم الكبير 6/269 رسول خدا صلي الله عليه و آله دست علي عليه السلام را گرفت و فرمود:

«إِنّ هذا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِي».

اين نخستين كسي است كه به من ايمان آورد.

نيز به نقل ابن عبدالبَرّ در استيعاب 3/36 فرمود:

«إِنَّهُ لأَوَّلُ أَصْحَابِي إِسْلام».

همانا علي اولين نفر از اصحاب من است كه اسلام آورد.

به نقل مناقب ابن مغازلي /15 خود اميرالمؤمنين هم در اين مورد فرمود:

«أَنَا أَوَّلُ مَنْ أَسْلَمَ».

من نخستين كسي بودم كه اسلام آوردم.

در نهج البلاغه /196 نيز فرمود:

«لَنْ يُسْرِعَ أَحَدٌ قَبْلي إِلي دَعْوَةِ حَقٍّ».

هيچ كس پيش از من به پذيرش دعوت حق نشتافت.

اين ظاهر امر است وگرنه ايمان اميرالمؤمنين فراتر از اين مسائل عادي است. از اين رو شيخ مفيد در امالي /6 از اميرالمؤمنين نقل مي‏كند كه حضرت فرمود:

«آمَنْتُ بِرَسُولِ اللهِ وَآدَمُ بَيْنَ الرُّوحِ وَالْجَسَد».

هنگامي به رسول خدا ايمان آوردم كه آدم بين روح و جسد بود.



65


به اين لحاظ است كه محققان مي‏گويند علي ايمان خود را اظهار و آشكار كرد نه اين‌كه ايمان آورد، زيرا او يك آن بت نپرستيد بلكه از لحظه تولد مؤمن و خداپرست بود. مسعودي در مُرُوج الذَّهَب 2/283 گويد: «بسياري از مردم بر اين عقيده‏اند كه علي بن ابي‏طالب هرگز به خدا شرك نورزيد تا از نو اسلام بياورد بلكه در همه كارهايش پيرو پيامبر بود و به او اقتدا مي‏كرد، به همين حال بود تا بالغ شد و خداوند او را همچون پيامبرش هدايت كرد و از لغزش‏ها معصوم نگهداشت». پس گويا اميرالمؤمنين نخستين مسلمان و حضرت خديجه عليها السلام اولين زن مسلمان است.

اين‌كه عده‏اي مي‏گويند ابوبكر نخستين كسي بود كه اسلام آورد صحيح نيست بلكه او همان‏گونه كه گروهي از اهل سنت مانند طبري، 2/316 و ديگران در برخي از روايات خود نقل كرده‏اند پنجاهمين نفر بود كه اسلام آورد. وانگهي در سه سال نخست بعثت دعوت پنهاني بود و گويا جز چند نفر از اعضاي خانواده پيامبر صلي الله عليه و آله كس ديگري به اسلام نگرويد.

اسلام جعفربن ابي‏طالب

پس از اميرالمؤمنين برادرش جعفر بن ابي‏طالب اسلام آورد. كراجكي در كنز الفوائد 1/270 گويد: «بعد از اميرالمؤمنين عليه السلام جعفر نخستين كسي بود كه اسلام آورد». ابن‏شهر آشوب در مناقب 2/4 گويد: «روايات گوياي اين است دومين مردي كه اسلام آورد جعفر بن



66


ابي‏طالب بود». ابن‏اثير در اُسْدُ الغابه 1/287 مي‏نويسد: «جعفر اندكي پس از برادرش علي ايمان آورد». علامه مجلسي در بحار الانوار 66/102 گويد: «نخست علي عليه السلام ايمان آورد، سپس خديجه عليها السلام و بعد جعفر? ».

به روايت طبرسي در اعلام الوري /37 و ابن اثير در اسد الغابه 1/287 چند روزي كه از بعثت گذشت روزي ابوطالب همراه فرزندش جعفر به خانه رسول خدا رفت، ديد آن حضرت با علي در حال اقامه نماز هستند و علي در سمت راست پيامبر ايستاده است. ابوطالب به جعفر گفت:

«صِلْ جَناحَ ابْنِ عَمِّكَ وَصَلِّ عَنْ يَسارِهِ».

به پهلوي پسرعمويت بپيوند و در سمت چپ وي نماز گزار.

جعفر بدون درنگ در سمت چپ پيامبر به نماز ايستاد. ابوطالب از مشاهده اين صحنه بسيار مسرور شد و در حالي كه از خانه رسول خدا خارج مي‏شد اشعاري در تحريض فرزندانش به حمايت از پيامبر

سرود.

از اين روايت استفاده مي‏شود كه گويا ابوطالب و جعفر عليهما السلام نماز

را مي‏شناختند و مي‏دانستند چيست. لذا از ديدن آن صحنه تعجب نكردند و نپرسيدند اين چه كاري است، جعفر نيز بي‏درنگ به نماز ايستاد بدون آن‌كه بپرسد چگونه نماز بخوانم. شايان ذكر است ابن عساكر در

تاريخ دمشق 72/126 و صدوق در امالي /70 از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل



67


كرده‏اند كه جعفر پيش از اسلام نيز موحد بوده و هيچ‌گاه بت نپرستيده است.

پس از جعفر زيد بن حارثه سومين مردي بود كه ايمان آورد. فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤمنين نيز دومين زني بود كه اسلام را پذيرفت. در دوران سه‏ساله‏اي كه دعوت سرّي بود همين چند نفر به اسلام گرويدند. ابن‏اسحاق 1/267 هشت نفر را به عنوان مسلمانان نخستين ذكر كرده كه درباره تعدادي از آنان اختلاف است و لذا گروهي از مورخان و محققان با او مخالفت كرده و گزارش وي را نپذيرفته‏اند. ابن‏شهر آشوب در مناقب 2/4 فهرستي از سابقين در اسلام ارائه داده كه اسامي ده نفر نخست چنين آمده است. علي عليه السلام ، خديجه، جعفر، زيد، ابوذر، عمرو بن عَنْبَسَه، خالد بن سعيد، سميه، عُبيدة بن حارث و حمزه.

دعوت خويشاوندان

سه سال كه از بعثت گذشت رسول خدا با نزول آيه دويست و چهارده سورة شعراء (وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الأَقْرَبِينَ) مأمور اعلان و تبليغ دين خود شد ولي در مرحله اول از اقوام نزديك بايد آغاز مي‏كرد. البته اين كار بسيار دشوار و مشكل بود، چون سران بني عبدالمطلب به آساني حاضر نمي‏شدند دست از بت‏پرستي برداشته و نبوت حضرت را بپذيرند. به روايت طبري 2/319 و قاضي نعمان در شرح الاخبار 1/106 رسول خدا به اميرالمؤمنين دستور داد غذايي فراهم و بزرگان بني‏هاشم را دعوت كند. حدود چهل تن از بستگان پيامبر جمع شدند، پس از صرف



68


غذا قبل از آن‌كه حضرت مطلبي بفرمايد ابولهب نظم جلسه را به هم زد. رسول خدا مجدّدا فرداي آن روز ميهماني را تكرار كرد. پس از صرف غذا برخاست و رسالت خود را چنين اعلان كرد: «اي پسران عبدالمطلب! به خدا سوگند جواني را در بين عرب نمي‏شناسم كه براي خويشانش چيزي برتر از آن‌چه من آورده‏ام آورده باشد. من خير دنيا و آخرت را براي شما آورده‏ام. خداوند مرا فرمان داده شما را به‏سوي او فرا خوانم. اكنون كداميك از شما مرا بر اين امر ياري مي‏كند تا اين‌كه برادر من و وصي و جانشينم در بين شما باشد؟».

در اين لحظه سكوت مجلس را فرا گرفت هيچ كس جز علي عليه السلام

پاسخ پيامبر را نداد. او برخاست و گفت: «اي پيامبر خدا من شما را بر

اين امر ياري مي‏كنم». رسول خدا سه بار سخن خود را تكرار كرد

و جز اميرالمؤمنين كسي پاسخ نداد. آن‌گاه پيامبر خطاب به حاضران فرمود:

«إِنَّ هذا أَخِي و وَصِيِّي وَخَلِيفَتِي فِيكُمْ، فَاسْمَعُوا لَهُ

وأَطِيعُوهُ».

همانا اين برادر من و وصي و جانشينم در بين شماست، پس سخن او را بشنويد و از او اطاعت كنيد.

در اين هنگام حاضران خنديدند و به تمسخر به ابوطالب گفتند: همانا محمد به تو دستور داد سخن پسرت را بشنوي و از او اطاعت كني!

اين حديث كه به حديث دار و حديث انذار مشهور است دلالت دارد



69


كه از همان روز نخست امامت همراه رسالت و متمّم و تداوم‏بخش آن بوده است.

دعوت عمومي

مدت كمي از دعوت خويشاوندان نزديك گذشت و اخبار آن در مكه پخش شد و برخي از مشركان به استهزا و آزار پيامبر و مسلمانان پرداختند. به روايت قمي 1/379 آن‌گاه رسول خدا با نزول آيه نود و سه حجر: (فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ) مأموريت خود را در سطحي گسترده آشكار ساخت و از مردم خواست بت‏پرستي را رها كرده و به يگانگي خداوند ايمان بياورند. اين مرحله از دعوت بسيار سخت و سنگين و خيلي مشكل‏تر از مرحله قبل بود، زيرا خداپرست كردن مردمي كه قرن‏ها با بت‏پرستي خو گرفته بودند بس دشوار و تا حدي غير ممكن مي‏نمود!

به روايت انساب الاشراف /121 روزي پيامبر بالاي كوه صفا رفت و با شهامت تمام فرياد زد: «يا صباحاه!» عرب‏ها اين كلمه را هنگام وقوع حادثه مهم به زبان مي‏آوردند. مردم اطراف حضرت جمع شدند و پرسيدند چه شده است؟ رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «اگر من به شما خبر دهم كه دشمن از دامنه اين كوه مي‏خواهد به شما حمله كند آيا مرا تصديق مي‏كنيد؟». گفتند: آري، ما هرگز از تو دروغ نشنيده‏ايم. حضرت فرمود: «من شما را از عذابي شديد كه در پيش روي داريد بيم مي‏دهم!». در اين هنگام ابولهب گفت: واي بر تو، ما را براي همين در



70


اين‌جا جمع كردي! آن‌گاه مردم متفرق شدند.

همان‏گونه كه گذشت اظهار دعوت دو مرحله داشته است؛ يكي دعوت خويشاوندان نزديك و مرحله خصوصي، دوم كه با فاصله كمي رخ داده است دعوت همگاني و مرحله عمومي. اما چون حديث انذار مسأله سرنوشت‏ساز امامت و وصايت و رهبري پس از پيامبر را دربردارد خلط و تحريف شده و حتي به منابع شيعه نيز راه يافته است.

يك اشتباه آن‌كه اين دو مرحله را يكي قلمداد كرده و گفته‏اند هر دو روايت، يعني دعوت در منزل و دعوت در كوه صفا در ذيل آيه انذار آمده و نيز گفته‏اند دعوت رسول خدا از خويشاوندانش در همان كوه صفا بوده است و حال آن‌كه به تصريح قرآن (وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الأَقْرَبِينَ) مرحله خصوصي بوده و اختصاص به نزديك‌ترين خويشاوندان داشته و در خانه پيامبر انجام شده است و مرحله دوم كه عمومي و همگاني بوده بر سر كوه صفا اعلام گرديده است. نكته جالب اين‌كه آيه «انذار» در سوره شعرا است و آيه «فاصدع» در سوره حجر و حال آن‌كه نخست سوره شعرا نازل شده بعد به ترتيب سوره‏هاي نمل، قصص، اسرا، يونس، هود، يوسف و سپس سوره حجر نازل شده است.

نكته ظريف ديگر اين‌كه در خطبه‏اي كه سيوطي در الدُّرُ الْمَنْثُور 5/96 از رسول خدا بر سر كوه صفا نقل كرده آمده است كه حضرت فرمود: «اي عايشه دختر ابوبكر، اي حفصه دختر عمر، اي ام‏سلمه، مواظب اعمال خود باشيد كه من نمي‏توانم براي شما كاري انجام دهم».

در حالي كه آيه مكي است نه مدني و در آن زمان عايشه به دنيا



71


نيامده بود و حفصه و ام‏سلمه همسر رسول خدا نبودند. در خطبه ديگر آمده است كه تمامي قبايل عرب را يك به يك صدا زد و فرا خواند و حال آن‌كه آيه دستور مي‏دهد فقط نزديك‌ترين خويشاوندان خود را به پذيرش اسلام دعوت كن. بدين لحاظ است كه علامه طباطبايي در الميزان 5/334 مي‏گويد: اين روايات با آيه انذار منطبق نيست، زيرا اين‌ها انذار را به تمامي قريش تعميم مي‏دهند در صورتي كه آيه تصريح دارد كه مخصوص اقوام نزديك‌تر است كه آنان يا فرزندان عبدالمطلب هستند و يا فرزندان هاشم.

به سبب همين تناقض و اشكال است كه آلوسي نيز در روح المعاني 19/122 گفته اگر اين روايات صحيح باشد راه جمع ميان آن‌ها اين است كه قائل به تعدد انذار شويم!

خلط و تحريف ديگر آن‌كه جمله سرنوشت‏ساز و مهم «هذا أَخِي وَوَصِيِّي وَخَلِيفَتِي فِيكُمْ» را حذف كرده‏اند و برخي همانند طبري در جامع البيان 19/141 و ابن‏كثير در سيره 1/459 به جاي آن «كذا و كذ» گذاشته‏اند!

واكنش قريش

در آغاز سال چهارم بعثت كه رسول خدا صلي الله عليه و آله دعوت خود را آشكار كرد و كم‏كم به بدگويي از بت‏ها و سرزنش قريش پرداخت، به روايت ابن اسحاق 1/283 سران قريش در نخستين واكنش خود دسته‏جمعي به خانه ابوطالب عليه السلام آمدند و از او خواستند تا از



72


رسول خدا بخواهد دست از تبليغ دين خود بردارد و به او گفتند: برادرزاده‏ات به خدايان ما ناسزا مي‏گويد و آيين ما را نكوهش مي‏كند و خردهاي ما را سبك شمرده و پدرانمان را گمراه مي‏خواند، يا از او بخواه ما را رها كند و يا دست از حمايت او بردار و همانند ما با او به مخالفت برخيز تا ما خودمان او را از اين راه بازداريم. ابوطالب با آنان به نرمي سخن گفت و به نيكويي آنان را بازگرداند.

رسول خدا دعوت به توحيد و بدگويي از بتان و سرزنش قريش را ادامه داد و آوازه آن سراسر مكه را فرا گرفت. سران قريش مجددا نزد ابوطالب آمدند و گفتند: اي ابوطالب تو در بين ما داراي شرافت و منزلت هستي، ما از تو خواستيم تا برادرزاده‏ات را باز داري ولي او را بازنداشتي. به خدا ما ديگر تحمل نمي‏كنيم، يا او را از اين كار بازدار يا با تو مبارزه خواهيم كرد تا يكي از دو گروه نابود شود. ابوطالب رسول خدا

را خواست و سخنان قريش را به او رساند و گفت براي حفظ جان

خود و من دست بردار و كاري را كه در طاقت من نيست بر من تحميل مكن.

در اين‌جا بود كه رسول خدا احساس كرد عمويش در حمايت از وي سست شده است. از اين‏رو سخن تاريخي خود را بيان كرد و فرمود: «اي عمو به خدا سوگند اگر خورشيد را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارند تا من اين كار را رها كنم چنين نخواهم كرد تا آن‌كه خدا مرا پيروز گرداند يا در اين راه جان دهم».

آن‌گاه گريست و برخاست برود. ابوطالب او را صدا زد و گفت



73


نزديك من بيا، پيامبر نزديك او رفت. ابوطالب به او گفت: برو هر چه مي‏خواهي بگو، به خدا تو را در مقابل چيزي تسليم نخواهم كرد. سپس به نقل ابن ابي‏الحديد 14/55 و ابن‏كثير 1/464 در اين مورد قصيده تند و غرّاي ذيل را سرود:

وَاللهِ لَنْ‌ يَصِلُوا إِِلَيْكَ بِجَمْعِهِمْ

حَتّي أُوَسَّدَ فِي التُّرابِ دَفِينا

فَاصْدَعْ لأَمْرِكَ ما عَلَيْكَ غَضاضَةٌ

فَكَفي بِنادُنْياً لَدَيْكَ وَدِينا

وَ دَعَوْتَنِي وَزَعَمْتُ أَنَّكَ ناصِحٌ

وَ لَقَدْ صَدَقْتَ وَكُنْتَ قَبْلُ أَمِينا

وَ عَرَضْتَ دِيناً قَدْ عَلِمْتُ بِأَنَّهُ

مِنْ خَيْرِ أَدْيانِ الْبَرِيَّةِ دِينا

لَوْلاَ الْمَلامَةُ أَوْ حَذارِي سُبَّةً

لَوَجَدْتَنِي سَمْحاً بِذاكَ مُبِينا

به خدا سوگند اينان با تمامي افرادشان به تو دست نخواهند يافت، مگر كه من در خاك مدفون گردم.

كار خود را پيش ببر كه بر تو هيچ‏گونه ملامتي نيست، دنيا و آخرت ما نيز نزد تو تضمين است.

مرا به دين اسلام فرا خواندي و مي‏دانستم كه خير خواهي، راست گفتي و قبل از اين نيز درستكار بودي.

ديني را عرضه كردي كه مي‏دانم از بهترين دين‏هاي روي زمين است.

اگر نبود سرزنش قريش و بيم من از ملامت آنان مرا در پيوستن به اسلام پذيرا و آشكاركننده مي‏يافتي.

قريش وقتي صلابت و شجاعت ابوطالب را در راه حمايت از دين جديد و برادرزاده‏اش ديدند چاره جديدي انديشيدند. به روايت ابن‏اسحاق 1/285 بار ديگر نزد ابوطالب آمدند و گفتند اين عُمارة بن وليد است كه



74


نيرومندترين و زيباترين جوان قريش به‏شمار مي‏آيد او را بگير و به عنوان فرزند خود از وي نگهداري و ياري نما. در مقابل او برادرزاده‏ات كه با دين ما و دين پدرانت مخالفت مي‏ورزد و جمع اقوامت را پراكنده ساخته تسليم ما كن تا او را بكشيم، همانا اين يك مرد در مقابل يك مرد است. ابوطالب از پيشنهاد نامعقول و ظالمانه آنان برآشفت و گفت: چه پيشنهاد زشتي مي‏كنيد، پسرتان را بگيرم غذا بدهم و فرزند خود را به شما بسپارم تا او را بكشيد، به خدا سوگند اين كار هرگز شدني نيست.

خانه ارقم

گويا مسلمانان در فاصله چند ماهه بين دعوت خويشاوندان و دعوت عمومي براي اقامه نماز به دره‏هاي نزديك مكه مي‏رفتند و دور از چشم قريش نمازشان را اقامه مي‏كردند. ابن اثير در كامل 2/40 گويد: روزي سعد بن ابي‏وقاص، عمار بن ياسر، عبدالله‏ بن مسعود و چند نفر ديگر در دره‏اي نماز مي‏خواندند، عده‏اي از مشركان از جمله ابوسفيان و اَخْنَس بن شَريق با آنان به ستيزه برخاستند. سعد يكي از مشركان را با استخوان شتر زخمي كرد. گويا از اين پس بود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و يارانش در خانه اَرْقَم پنهان شدند و روز و شب خود را در آن‌جا مي‏گذراندند تا هنگامي كه پيامبر دعوت خويش را آشكار كرد.

در باره خانه ارقم و اين‌كه پيامبر و مسلمانان در چه تاريخي در آن‌جا پناه گرفتند و چه مدت در آن ماندند اختلاف زياد است به طوري كه تبديل به يك معضل تاريخي شده است، زيرا به احتمال بسيار زياد پناه



75


گرفتن در خانه ارقم در اوايل سال چهارم بعثت بوده است. شاهد اين مطلب اين است كه در سيره مُغُلْطاي /40 آمده است درگيري سعد وقّاص با مشركان در سال چهارم بعثت بوده است. اين‌كه برخي مانند حلبي 1/283 گفته‏اند پناه گرفتن در خانه ارقم در دوران سه سال دعوت سرّي بوده صحيح به‏نظر نمي‏رسد، چون اولاً در آن دوران جز چند نفر از نزديكان پيامبر كس ديگري مسلمان نشده بود. ثانياً در آن دوران دعوت كاملاً سري بود و هنوز به هيچ‏وجه علني و آشكار نشده بود تا به دنبال آن استهزا و آزار شروع شود و نيازي به مخفي و پنهان شدن باشد. از قراين چنين استفاده مي‏شود كه رسول خدا و يارانش حدود يك ماه الي چهل روز بيشتر در آن‌جا نبودند. از سوي ديگر درباره اسلام عمر به نقل ابن سعد 3/243 آمده است او زماني اسلام آورد كه پيامبر و مسلمانان در خانه ارقم به‏سر مي‏بردند، در حالي كه همه مورخان، تاريخ مسلمان شدن عمر را در سال ششم بعثت و حتي برخي نزديك هجرت به مدينه نوشته‏اند.

هم‌چنين درباره حضرت حمزه مي‏گويند هنگامي كه عمر به‏سوي خانه ارقم رفت تا اسلام بياورد حمزه در خانه ارقم به‏سر مي‏برد و مشغول نگهباني بود. از ديگر سوي عده‏اي مي‏گويند اسلام حمزه در سال ششم بعثت بود. مرحوم آية ‏الله‏ سيد مهدي روحاني معتقد بود كه رفتن به دار ارقم چندين بار بوده است، هرگاه كه مشكلي و خطري پيش مي‏آمده رسول خدا و مسلمانان به آن‌جا پناه مي‏برده‏اند. اين مطلب تا اندازه زيادي مشكل را حل مي‏كند ولي با اين وصف نصي كه بر آن دلالت كند در


| شناسه مطلب: 78365