بخش 4
خانه ارقم اسلام حمزة بن عبدالمطلب تطمیع عتبه ملاقات ولید بهانهجویی سران شرک خلاصه درس خود آزمایی درس سوم: آخرین پیشنهاد و سال اندوه آخرین پیشنهاد شکنجه و آزار هجرت به حبشه تعداد مهاجرت به حبشه لجاجت قریش تیزهوشی ابوطالب سخنان تاریخی جعفر نیرنگ جدید عمروعاص حسن استفاده ابوطالب مشکلات مهاجران
|
|
دست نيست.
اسلام حمزة بن عبدالمطلب
حضرت حمزه پسر عبدالمطلب و عموي رسول خدا از دليران عرب و شخصيتهاي بلندپايه قريش بهشمار ميرفت. حمزه تيراندازي چيرهدست و شجاعترين و دلاورترين جوانمرد قريش بود. بيشتر
اوقات به شكار ميرفت و هنگامي كه از شكار بازميگشت نخست طواف كعبه ميكرد سپس به خانه ميرفت. ابناسحاق 1/311 گويد: يك روز وقتي از شكار برگشت كنيز عبدالله بن جُدعان به او
گفت: ابوعُماره كاش بودي و ميديدي كه هم اينك ابوجهل با برادرزادهات محمد چه كرد! او را دشنام داد و آنچه توانست در آزار وي كوشيد. حمزه سخت خشمگين شد و بدون آنكه با احدي سخن بگويد حركت كرد و سريع نزد ابوجهل كه در جرگه مشركان نشسته بود آمد و با كمان خود محكم بر سرش كوبيد و به شدت وي را مجروح ساخت. آنگاه گفت: تو محمد را دشنام ميدهي و حال آنكه من به دين او هستم و همان را ميگويم كه او ميگويد. اگر قدرت داري
با من نيز همان كن. بدينسان حمزه عليه السلام ايمان خود را آشكار كرد و با ايمان آوردن وي دين اسلام جان تازهاي گرفت و جبهه كفر تضعيف شد.
وقتي قريش اطلاع يافتند حمزه مسلمان شده و كار پيامبر بالا گرفته
و از اين پس مدافعي چون حمزه دارد، به گفته مُغُلْطاي /142 مقداري
|
|
از آزار و اذيت حضرت كاستند. به همان اندازه كه دشمنان اسلام
از مسلمان شدن حمزه ناراحت شدند، مسلمانان و در صدر آنان
حضرت ابوطالب خوشحال شدند. ابوطالب هنگاميكه شنيد جوانمرد دليرقريش وقهرمان عرب اسلام آورده است بسيار شادمان شد و به روايت طبرسي /48 و ابن ابيالحديد 14/76 قصيده غرّايي در تحسين و تجليل از برادر كوچك خود سرود و بدينسان مراتب سرور خود را اعلام كرد:
فَصَبْراً أَبايَعْلي عَلي دِينِ أَحْمَدٍ
فَكُنْ مُظْهِراً لِلدِّينِ وُفِّقْتَ صابِرا
وَحُطْ مَنْ أَتَي بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدَ رَبِّهِ
بِصِدْقٍ وَعَزْمٍ لا تَكُنْ حَمْزُ كافِرا
فَقَدْ سَرَّنِي إِذْ قُلْتَ إِنَّكَ مُؤْمِن
فَكُنْ لِرَسُولِ اللهِ فِي اللهِ ناصِرا
فَنادِ قُرَيْشاً بِالَّذِي قَدْ أَتَيْتَهُ
جِهاراً وَقُلْ ما كانَ أَحْمَدُ ساحِرا
اي ابويعلي بر دين احمد پايدار بمان و آن را آشكار كن، شكيبا و كامياب باشي.
از كسي كه دين خدا را بهراستي و درستي از جانب پروردگارش آورده حمايت كن و هيچ گاه كافر مباش.
وقتي گفتي كه ايمان آوردهاي چقدر شادمان شدم، پس در راه خدا ياور رسول خدا باش.
در ميان قريش با صداي بلند فرياد برآور و اعلام كن كه مسلمان شدي و بگو احمد هرگز ساحر نيست.
گروهي تاريخ اسلام آوردن حمزه را سال دوم و برخي سال
ششم بعثت گفتهاند، به هر دو قول اشكال وارد است. اگر سال دوم
|
|
بعثت مسلمان شده باشد در آن وقت بين مسلمانان و قريش
اصطكاك و درگيري آغاز نشده بود، چرا كه درگيري و برخورد
پس از دعوت عمومي در اوايل سال چهارم بعثت بود، در حاليكه داستان اسلام آوردن حمزه حاكي از درگيري ابوجهل با رسول خداست. مگر اينگونه توجيه شود كه مقصود از سال دوم بعثت ابتداي سال دوم اظهار دعوت بوده است، زيرا برخي تاريخ بعثت را از سال اظهار و آشكار شدن آن حساب ميكردند. بر قول ديگر كه ميگويد اسلام حمزه سال ششم بعثت بوده است و او در دار ارقم بهسر ميبرده است نيز اشكال وارد است، زيرا واقعه دار ارقم در اوايل سال چهارم بعثت بوده است نه سال ششم. مگر آنكه توجيه تكرار رفتن به دار ارقم پذيرفته شود.
تطميع عتبه
سران شرك وقتي از همراهي ابوطالب عليه السلام مأيوس شدند راه تطميع را پيش گرفتند. ابن اسحاق 1/313 گويد: يك روز كه سران كفار در انجمن خود بودند و رسول خدا نيز به تنهايي در مسجدالحرام نشسته بود، عُتْبَة بن ربيعه با صلاحديد سران شرك نزد حضرت آمد و گفت: اي برادرزاده اگر مقصودت از اين ديني كه آوردي ثروت است آنقدر به تو ثروت دهيم تا آنكه ثروتمندترين ما گردي. اگر سروري ميخواهي ما تو را سرور خود قرار ميدهيم بهطوري كه هيچ كاري را بدون اجازه تو انجام نميدهيم. اگر پادشاهي ميخواهي ما تو را پادشاه
|
|
خود ميكنيم و اگر نميتواني اين جنّي را كه نزد تو ميآيد از خود دور كني براي تو طبيب ميآوريم و مخارج آن را ميپردازيم تا بهبود يابي. رسول خدا صلي الله عليه و آله در پاسخ او آيات نخستين سوره فصّلت را تلاوت كرد. تا آنكه به آيه سجده رسيد و با قرائت آن به سجده رفت. آنگاه سر از سجده برداشت و فرمود: «اي ابوالوليد آنچه را كه بايد ميشنيدي شنيدي، حال تو هستي و اين آيات». عتبه در حاليكه سخت تحتتأثير حقيقت كلام خدا قرار گرفته بود برخاست و به سوي انجمن قريش بازگشت. سران قريش گفتند: اي ابوالوليد چه خبر؟ عتبه گفت: خبر اين است كه سخني شنيدم كه به خدا قسم مانند آن را تا به حال نشنيده بودم. به خدا سوگند نه شعر است و نه سحر و نه كهانت. اي گروه قريش از من اطاعت كنيد و سخنم را بشنويد، بين اين مرد و آنچه را كه آورده مانع نشويد و او را رها كنيد. قريشيان گفتند: اي ابوالوليد به خدا سوگند او با زبان خود تو را سحر كرده است.
ملاقات وليد
وليد بن مغيره مخزومي پدر خالد، از ثروتمندان بزرگ مكه و از دانايان و فصحاي نامور به شمار ميآمد. او پيري سالخورده و از قضات عرب بود و مردم در محاكمات خود به وي مراجعه ميكردند. به روايت طبرسي /41 روزي بزرگان قريش نزد او آمدند و پرسيدند سخنان محمد چيست؟ آيا سحر است يا كهانت و يا خطابه؟ وليد گفت: بگذاريد بروم نزد او سخنانش را بشنوم. نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد، در
|
|
حاليكه حضرت در حجر اسماعيل نشسته بود گفت: يا محمد از شعرت براي من بخوان. پيامبر فرمود: «شعر نيست كلام خداست كه با آن پيامبران و رسولانش را برانگيخته است». وليد گفت: پارهاي از آن را براي من بخوان. حضرت شروع كرد به خواندن سوره حم سجده. «بسم الله الرحمن الرحيم» را قرائت كرد. وليد تا «رحمان» را شنيد پرسيد: براي آن مردي كه در يمامه به نام رحمان است دعوت ميكني؟ حضرت فرمود: «نه، بلكه به سوي الله دعوت ميكنم كه او رحمان و رحيم است». سپس سوره را قرائت كرد تا رسيد به آيه:
(فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنذَرْتُكُمْ صَاعِقَةً مِثْلَ صَاعِقَةِ عَادٍ وَثَمُودَ).
پس اگر روي بگردانند بگو شما را از صاعقهاي همانند صاعقه عاد و ثمود بيم ميدهم.
وليد هنگامي كه اين آيه را شنيد اندامش به لرزه درآمد و موهاي بدنش سيخ شد! سپس برخاست و يكسره به خانهاش رفت.
سران قريش به ابوجهل گفتند: اي ابوالحكم وليد به دين محمد گرويد، نميبيني بهسوي ما بازنگشت. سران شرك از اين واقعه بسيار غمگين شدند. روز بعد ابوجهل نزد عموي خود وليد رفت و گفت عمو ما را سرشكسته و رسوا ساختي. وليد پرسيد اي برادرزاده براي چه؟ گفت دين محمد را پذيرفتهاي. وليد گفت من به دين محمد نگرويدهام. من بر دين قوم خود و پدرانم باقي هستم ولي سخن محكمي شنيدم كه بدنها را به لرزه درميآورد. ابوجهل گفت شعر بود؟ وليد گفت شعر نبود. پرسيد خطابه بود؟ گفت نه، خطابه سخن پيوسته است ولي اين
|
|
سخن جداجدا بود و هيچ قسمت آن شبيه ديگري نبود، زيبايي خاصي داشت. ابوجهل گفت پس همان خطابه است. وليد گفت نه خطابه
نيست. ابوجهل گفت پس چيست؟ گفت بگذار درباره آن فكر كنم. فرداي آن روز سران قريش وليد را ملاقات كردند و پرسيدند نظرت درباره سخنان محمد چيست؟ گفت بگوييد سحر است، زيرا دلهاي مردم را به خود جذب كرده است. به دنبال آن سوره كوبنده مدّثّر در مذمت و تخريب شخصيت او نازل شد. آيات هجده تا بيست و پنج آن چنين است:
}إِنَّهُ فَكَّرَ وَقَدَّرَ * فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ * ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ * ثُمَّ نَظَرَ * ثُمَّ عَبَسَ وَبَسَرَ * ثُمَّ أَدْبَرَ وَاسْتَكْبَرَ * فَقالَ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ * إِنْ هَذَا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ«.
او انديشيد و سنجيد، مرگ بر او باد چگونه سنجيد؟ دگر بار مرگ بر او باد چگونه سنجيد؟ سپس نگريست، آنگاه روي در هم كشيد و ترشرويي كرد، سپس پشت كرد و تكبر ورزيد و گفت اين جز جادويي كه آموخته ميشود نيست، اين جز گفتار بشر نيست.
بهانهجويي سران شرك
اسلام رو به گسترش بود و در بين قبايل قريش نفوذ ميكرد، سران قريش احساس خطر جدي كردند، جلسهاي تشكيل دادند كه اعضاي آن عبارت بودند از عُتبه، شيبه، ابوسفيان، نضر بن حارث، ابوالبَخْتَري، اَسْوَد بن
|
|
مُطَّلِب، زَمْعَة بن اَسْوَد، وليد بن مغيره، ابوجهل، عبدالله بن اُميّه، عاص بن وائل، نُبيه و مُنبّه پسران حجّاج، اُميّة بن خَلَف و عدهاي ديگر. ابن اسحاق 1/315 مينويسد: سران شرك گفتند محمد را بخوانيد با او گفتگو و اتمام حجت كنيد. فرستاده آنان نزد حضرت آمد و گفت: سران طايفهات جمع شدهاند و ميخواهند با تو سخن بگويند. رسول خدا صلي الله عليه و آله به لحاظ شدت اهتمامي كه در هدايت آنان داشت شتابان نزد سران قريش آمد. گفتند ما ميخواهيم با تو سخن بگوييم. به خدا سوگند ما هيچ كس از عرب را نميشناسيم مانند اين بلايي كه تو بر سر اقوامت آوردهاي بر سر اقوام خود آورده باشد. پدران ما را بد ميگويي، دين ما را سرزنش ميكني، بتها را ناسزا ميگويي، خردها را سبك شمردي، اجتماع را پراكنده كردي، كار ناخوشايند ديگري نمانده جز آنكه انجام دادهاي.
آنگاه همان چهار پيشنهاد عتبه را مطرح كردند. حضرت در پاسخ آنان فرمود: «من آنگونه كه شما ميگوييد نيستم. من نيامدم تا اموال شما را به دست آورم و نه خواستار بزرگي بين شما هستم و نه پادشاهي بر شما را ميخواهم ليكن خدا مرا به پيامبري در بين شما فرستاده و كتابي بر من نازل كرده و دستور داده كه بر شما مژدهدهنده و بيمدهنده باشم. من رسالت پروردگارم را رساندم و شما را نصيحت كردم. اكنون اگر آنچه را آوردهام بپذيريد بهره دنيا و آخرت را بردهايد و اگر نپذيريد منتظر فرمان خدا ميمانم تا بين من و شما حكم كند».
گفتند اگر آنچه را بر تو عرضه كرديم نميپذيري پس تو ميداني كه سرزمين هيچكس از سرزمين ما تنگتر و كمآبتر نيست، از
|
|
پروردگارت بخواه تا اين كوهها را كه منطقه ما را تنگ كرده دور كند و آن را هموار نمايد و نهرهايي مانند نهرهاي شام و عراق جاري سازد و پدران ما، از جمله قُصَي بن كلاب را كه پيرمردي راستگو بود زنده گرداند تا از آنان بپرسيم كه آنچه تو ميگويي حق است يا باطل. پس اگر تو را تصديق كردند به تو ايمان ميآوريم و منزلت تو را نزد خدا ميشناسيم. در پايان جلسه گفتند: اي محمد همانا ما حجت را بر تو تمام كرديم و به خدا سوگند تو را رها نخواهيم كرد تا اينكه يا ما تو را نابود سازيم و يا تو ما را نابود كني.
خلاصه درس
حضرت محمد صلي الله عليه و آله در چهل سالگي به پيغمبري مبعوث شد. عموم شيعيان بيست و هفتم رجب را روز بعثت دانستهاند و بيشتر اهل سنت هفدهم ماه رمضان را. گروهي از ايشان نيز دوازدهم ربيعالاول و برخي نيز بيست و هفتم رجب را ذكر كردهاند. در ابتداي بعثت دعوت رسول خدا صلي الله عليه و آله به مدت سه سال پنهاني بود.
در اين مدت فقط چند نفري از خاندان خود حضرت به دين اسلام گرويدند كه درصدر آنان اميرالمؤمنين و خديجه قرار دارند. پس از اميرالمؤمنين برادرش جعفر بن ابيطالب اسلام آورد. سه سال كه از بعثت گذشت رسول خدا مأمور اعلان تبليغ دين خود بين اقوام و خويشان گشت و كمي بعد از آن به دعوت عموم مردم مكه پرداخت و به ويژه در آغاز سال چهارم بعثت رسول خدا صلي الله عليه و آله دعوت خود را
|
|
آشكار كرد و كمكم به بدگويي از بتها و سرزنش قريش پرداخت. در اين بين سران قريش نيز بيكار ننشته و با تحت فشار قرار دادن ابوطالب و اذيت و آزار حضرت رسول و تازه مسلمانان به مقابله با اين دين نوپا پرداختند در اين دوران اسلام حمزة بن عبدالمطلب عموي پيغمبر بسيار كارساز بودو به مقدار زيادي از رنج و آزار مسلمانان كم كرد.
خود آزمايي
1. حضرت محمد صلي الله عليه و آله در چه تاريخي، در كجا و چگونه به پيامبري مبعوث شد؟
2. دلايل عقلي و نقلي ابطال حديث عايشه را در باب بعثت توضيح دهيد.
3. از ديدگاه شيعيان پيامبر در چه تاريخي به پيامبري مبعوث شد؟
4. نخستين كسي كه به دين اسلام گرويد چه كسي بود؟ دلايل تأييدكننده نظر خود را بيان كنيد.
5. نخستين زنان و مردان مسلمان چه كساني بودند؟ به ترتيب نام ببريد.
6. حديث دار (انذار) را توضيح دهيد.
7. پيامبر با نزول كدام آيات و از كدام سورهها نخست به دعوت خصوصي و سپس به دعوت عمومي مردم به اسلام پرداخت؟
8. واكنش قريش در برابر دعوت عمومي پيامبر چه بود؟
|
|
درس سوم
آخرين پيشنهاد ...و سال اندوه
هدفهاي آموزشي
انتظار ميرود با مطالعه اين درس:
ـ دليل نزول سوره كافرون را بدانيم.
ـ مسلماناني را كه مورد شكنجه مشركان قرار گرفتند، بشناسيم.
ـ تاريخ هجرت به حبشه، سرپرست مهاجران، دلايل و چگونگي آن را بدانيم.
ـ نحوه حمايت نجاشي را از مسلمانان مهاجر بدانيم.
ـ به علت بازگشت عدهاي از مهاجران به مكه پي ببريم.
ـ مضمون عهدنامه بيدادگري را بدانيم.
ـ با چگونگي حماسه بزرگ شعب ابوطالب، علت رفتن به شعب و استقامت حيرتانگيز بنيهاشم در اين شعب آشنا شويم.
ـ چگونگي به پايان رسيدن حصر را بدانيم.
ـ از علت نامگذاري سال اندوه آگاه گرديم.
در اين درس از شكنجه و آزار سران شرك كه موجبات هجرت مسلمانان را فراهم كرد سخن خواهيم گفت و در ادامه به اقدامات قريش
|
|
براي باز گرداندن مهاجران از حبشه، تنظيم و امضاي عهدنامه بيدادگري، حماسه بزرگ شعب ابوطالب و رحلت حضرت ابوطالب و حضرت خديجه عليها السلام نيز خواهيم پرداخت.
آخرين پيشنهاد
ابن اسحاق 1/388 گويد: روزي در حالي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله مشغول طواف خانه خدا بود وليد بن مغيره و اسود بن مطّلب و اُميّة بن خَلَف و عاص بن وائل با حضرت برخورد كردند و گفتند: اي محمد بيا تا ما خدايي را كه تو ميپرستي پرستش كنيم و تو هم خداي ما را پرستش كن و بدينگونه ما و تو در عبادت شريك باشيم و نزاع و اختلافات خاتمه پيدا كند. اگر خدايي را كه تو ميپرستي بهتر از خداي ما باشد ما از او بهرهمند ميشويم و اگر آنچه را ما ميپرستيم بهتر از خداي تو باشد تو بهرهمند خواهي شد. پيامبر صلي الله عليه و آله نپذيرفت و در پاسخ آنان سوره «كافرون» نازل شد.
مشركان قريش براي مقابله با اسلام و جلوگيري از انتشار آن از هر راهي كه ممكن بود وارد شده و هرگونه ابزاري كه در دست داشتند به كار گرفتند. ابولهب عموي رسول خدا صلي الله عليه و آله كه از سران بزرگ شرك بهشمار ميآمد هميشه دنبال آن حضرت راه ميرفت و از پشت سر به پاهاي مبارك وي سنگ ميزد و به نقل ابن سعد 1/216 هرگاه كه پيامبر ميفرمود: «قُولُوا لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ تُفْلِحُو» بگوييد خدايي جز خداوند يكتا نيست تا رستگار شويد، او ميگفت اي مردم مبادا به سخنان
|
|
اين مرد گوش دهيد، زيرا او از دين برگشته و دروغگوست.
هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در بين مردم قرآن ميخواند، مشركان براي جلوگيري از نفوذ آن در دلهاي مستعد، جنجال به پا ميكردند و با غوغا و ولوله نميگذاشتند كسي سخن او را بشنود و نَضْر بن حارث در مقابله با نفوذ قرآن داستان رستم و اسفنديار را براي عربها بازگو ميكرد. كساني را كه از خارج مكه براي تحقيق در دين جديد و پذيرش اسلام به مكه ميآمدند از ملاقات با پيامبر و شنيدن سخنان او منع ميكردند و خلاصه آن حضرت را به شاعر، ساحر، كاهن و مجنون بودن متهم ميساختند. اما هيچ يك از اين ترفندها نتوانست جلوي نور حق و حقيقت قرآن را بگيرد، زيرا خدا در آيه نه سوره صفّ فرموده است:
(هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَي وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ).
اوست كه رسول خود را با هدايت و دين راستين فرستاد تا آن را بر همه دينها غالب گرداند، هر چند مشركان ناپسند دارند.
شكنجه و آزار
تا زماني كه پيامبر صلي الله عليه و آله از بتها بدگويي نميكرد قريش نيز مدارا ميكردند و چندان حساسيتي از خود نشان نميدادند ولي پس از آنكه رسول خدا به تقبيح و سرزنش بت و بتپرستي پرداخت واكنش نشان دادند و چون از راههاي گوناگون فكري و مسالمتآميز
|
|
نتوانستند كاري انجام دهند، دست به اقدامات عملي زدند و به آزار و شكنجه مسلمانان پرداختند. آن عده از مسلمانان كه از قبايل سرشناس بودند كمتر شكنجه ميشدند، زيرا يا قبايل آنها از ايشان دفاع ميكرد و يا خودشان به تأديب آنان ميپرداختند. اما افراد ناتوان كه قبيله و عشيرهاي نداشتند و كسي از آنان دفاع نميكرد به شدت شكنجه ميشدند.
بلاذري در انساب الاشراف 1/198 گويد: اگر كسي از اشراف و بزرگان مسلمان ميشد ابوجهل به او ميگفت: آيا دين پدرت را رها كردي و حال آنكه او از تو بهتر است، اگر تاجر بود او را به كسادي تجارت و نابودي آن تهديد ميكرد و اگر از ضعيفان بود يعني پشتوانه قبيلهاي نداشت، افرادي را واميداشت تا او را شكنجه كنند. در رأس تازه مسلمانان كه خيلي شكنجه ميشدند بلال، ياسر، سميّه، عمّار، صُهيب و عامر بن فُهيره قرار داشتند. قريش آنان را شكنجه و آزار ميدادند تا از دين خود بازگردند. اما مسلمانان در برابر شكنجه استقامت و دين خود را حفظ ميكردند.
هجرت به حبشه
در سال پنجم بعثت آزار و شكنجه قريش به حدي شدت يافت كه تحمل آن بسيار دشوار شد، به حدي كه عدهاي از اسلام برگشتند، برخي به شهادت رسيدند و بعضي به تقيه پناه بردند. پيامبر ديد كه بايد هر چه زودتر چارهاي بينديشد و اين مشكل بزرگ را حل نمايد، زيرا با
|
|
سرسختي و لجاجتي كه قريش از خود نشان ميداد اسلام رونق چنداني نداشت و اگر اوضاع بدين منوال سپري ميشد كسي به اسلام تمايل پيدا نميكرد، افرادي هم كه تازه اسلام آورده بودند دلسرد و افسرده ميشدند. در اين صورت آيندهاي مخاطرهآميز و نگرانكننده در پيش بود. حضرت تصميم گرفت عدهاي از مسلمانان را به سرزمين ديگري بفرستد تا در عين اينكه از شكنجه و آزار رهايي مييابند و جانشان در امان ميماند قدري هم دين اسلام بيرون از مرزهاي جزيرة العرب تبليغ و پايگاهي در خارج تأسيس شود و بدين سبب ضربه شكننده بر نخوت و تكبر قريش وارد گردد و قريشيان بدانند كه پيامبر و مسلمانان نمينشينند دست روي دست بگذارند و تماشاگر شكنجه و آزار آنان باشند بلكه در خارج حجاز افشاگري ميكنند و نداي مظلوميت مسلمانان را به گوش آزادگان جهان ميرسانند.
به نقل ابن اسحاق 1/344 رسول خدا خطاب به مسلمانان فرمود:
«لَوْ خَرَجْتُمْ إِلَي الْحَبَشَةِ فَإِنَّ بِها مَلِكاً لا يُظْلَمُ عِنْدَهُ أَحَدٌ وَهِيَ أَرْضُ صِدْقٍ، حَتّي يَجْعَلَ اللهُ لَكُمْ فَرَجاً مِمّا أَنْتُمْ فِيهِ».
اي كاش به سرزمين حبشه ميرفتيد، زيرا در آنجا پادشاهي است كه نزد او به كسي ستم نميشود و آنجا سرزمين راستي و درستي است تا آنكه خداوند براي شما از اين گرفتاري گشايشي برساند.
سپس پسرعموي خويش جعفر بن ابيطالب عليه السلام را كه جواني مدير، مدبّر و سخنور بود به عنوان نماينده خود برگزيد و او را امير و سرپرست مهاجران قرار داد و دستور داد تا با عدهاي از مسلمانان به كشور
|
|
حبشه هجرت كنند. نامهاي نيز خطاب به نجاشي نوشت و به جعفر بن ابيطالب داد تا تسليم نجاشي كند. به روايت طبري 2/652 و طبرسي /46 در آن نامه آمده است:
«وَقَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكَ ابْنَ عَمِّي جَعْفراً وَمَعَهُ نَفَرٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ، فإِذا جاؤُوكَ فَاقْرِهِمْ وَدَعِ التَجَبُّرَ، فَإِنِّي أَدْعُوكَ وَجُنُودَكَ إِلَي اللهِ، فَقَدْ بَلَّغْتُ فَاقْبَلُوا نُصْحِي وَالسَّلامُ عَلي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدي».
پسر عمويم جعفر و همراه او گروهي از مسلمانان را به سويت فرستادم، هنگامي كه نزد تو آمدند از آنان مهماننوازي نما و تكبّر را كنار بگذار، من تو و سپاهيانت را به خدا فرا ميخوانم. همانا پيام خدا را رساندم پس خيرخواهيام را بپذيريد. درود بر كسي كه از هدايت پيروي كند.
گرچه تمامي سيرهنويسان تاريخ نگارش اين نامه را در سال هفتم هجرت، هنگامي كه پيامبر از نجاشي درخواست استرداد مهاجران را نمود دانستهاند ولي روشن است كه اين مطالب همانگونه كه عدهاي از محققان از جمله نويسنده الوثائق السياسيه / 42 و مكاتيب الرسول 2/440 گفتهاند مربوط به همان اوايل بعثت و هنگام هجرت به حبشه است نه وقت بازگشت، به ويژه كه جمله شرطيه «فَإِذا جاؤُوكَ» در نامه آمده و بديهي است كه جزا مترتب بر تحقق شرط است.
جعفر بن ابيطالب و عدهاي از مسلمانان در چگونگي هجرت با هم به تفاهم رسيدند و قرار شد شبانه و پنهاني مكه را بهسوي حبشه ترك كنند.
|
|
در ماه رجب سال پنجم بعثت شب موعود فرا رسيد. پيامبر براي توديع با جعفر و ياران وي نزد آنان رفت. آنگاه به روايت مكارم الاخلاق 1/249 و المَحَجَّة البَيْضاء 4/66 پس از توصيه و خداحافظي نماينده خود را با اين كلمات مشايعت كرد:
«أَللّهُمَّ الْطُفْ بِهِ فِي تَيْسِيرِ كُلِّ عَسِيرٍ؛ فَإِنَّ تَيْسِيرَ الْعَسِيرِ عَلَيْـكَ
يَسِيرٌ، إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ. أَسْأَلُكَ لَهُ الْيُسْرَ وَالْمُعافاةَ الدّائِمَةَ فِي الدُّنْيا وَالآخِرَةِ».
بار خدايا در آسان ساختن هر سختي بر او احسان كن كه حل سختيها بر تو آسان است، تو بر هر كاري توانايي. من از تو براي او آسايش و سلامتي هميشگي را در دنيا و آخرت خواهانم.
جعفر بن ابيطالب و ياران مهاجر او به سوي ساحل درياي سرخ حركت كردند. به بندر شُعَيْبَه در سيزده فرسخي جُدّه كه رسيدند دو كشتي عازم حبشه بود. اينان نيز با آن دو كشتي به كشور حبشه رفتند. بامدادان كه قريش از اين هجرت مطّلع شدند به تعقيب آنان پرداختند ولي زماني به ساحل دريا رسيدند كه مهاجران سرزمين حجاز را ترك كرده بودند. پس از آن مسلمانان ستمديده دسته دسته بهطور پنهاني
خود را به كشور مسيحي مذهب حبشه ميرساندند تا آنكه تعداد آنان
از صد نفر تجاوز كرد و حبشه پايگاه فعالي بر ضد مشركان قريش
شد.
گفتني است كه گويا بعدها قريش وقتي ديدند نميتوانند جلوي اراده استوار مسلمانان مهاجر را گرفته و مانع هجرت آنان گردند ديگر چندان
|
|
حساسيتي از خود نشان نميدادند. از اين رو برخي از مسلمانان آشكار هجرت ميكردند، مانند امعبدالله همسر عامر كه به نقل ابن اسحاق 1/367 آشكارا به عمر گفت در حال هجرت به حبشه هستيم.
هجرت به حبشه نخستين هجرت در اسلام است و مهاجران حبشه در تاريخ اسلام جايگاه و مقام خاصي داشتند. آيه چهل و يكم سوره نحل درباره اين هجرت ميگويد:
(وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللهِ مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلأَجْرُ الآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ).
آنان كه پس از ستم ديدن در راه خدا هجرت كردند، در اين جهان جايگاه نيكي برايشان آماده ميكنيم و پاداش آخرت بزرگتر است اگر ميدانستند.
تعداد مهاجرت به حبشه
گر چه واقدي هجرت به حبشه را دو مرتبه دانسته است ولي همان ظاهر قول ابن اسحاق كه از آن يك بار استنباط ميشود صحيحتر است، جز آنكه در طي چند مرحله انجام شده و جعفر عليه السلام در گروه نخستين بوده است. طبرسي در اعلام الوري /43 گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله به اصحاب خود دستور داد تا به حبشه هجرت كنند و جعفر را فرمان داد تا همراه آنان برود، پس جعفر با هفتاد مرد به سوي حبشه هجرت كرد. به نقل انساب الاشراف 1/116، دلائل النبوة بيهقي 2/298 و ديگران عبدالله بن مسعود گويد: رسول خدا ما را به سوي نجاشي فرستاد،
|
|
ما هشتاد نفر بوديم، جعفر بن ابيطالب هم با ما بود.
مؤلف المصباح المضيئ 2/19 گويد: نخستين كساني كه به
حبشه هجرت كردند عثمان بن عَفّان، زبير بن عَوّام، عبدالرحمن بن
عوف و جعفر بن ابيطالب بودند. مؤلف وسيلة الاسلام /96 نيز
گويد: جماعتي از مسلمانان در ماه رجب سال پنجم بعثت به سوي
حبشه رفتند، اينان عبارت بودند از عثمانبن عَفّان، عبدالرحمنبن عوف، زبيربن عَوّام، جعفربن ابيطالب و گروهي ديگر از مردان و زنان. پس گويا هجرت به حبشه يك بار بوده هر چند طي چند مرحله انجام شده است.
لجاجت قريش
با اينكه بهظاهر قريش بايد از رفتن مسلمانان به حبشه خوشحال ميشدند، چون از دست آنان آسوده ميگشتند، اما گويا اين هجرت را نوعي تمرد و نافرماني تلقي كرده و نيز از تبليغ آنان در حبشه احساس خطر مينمودند. لذا به نقل ابناسحاق 1/356 هيئتي مركب از عمروعاص و عبدالله بن ابيربيعه به دربار نجاشي فرستادند تا مهاجران مسلمان را به مكه بازگردانند. هداياي بسياري نيز فراهم كردند و قرار شد آنها را به وزراي نجاشي بدهند تا نزد وي از هيئت قريش جانبداري كنند. ارمغان مخصوصي نيز از جمله تعداد زيادي پوست كه پادشاه حبشه به آن علاقهمند بود براي او تهيه كردند و به آنان گفتند اگر استرداد مهاجران از راه سياسي امكان نداشت جعفر را به قتل برسانند. ابن ابيالحديد 6/283
|
|
ميگويد: «انتخاب عمروعاص براي رفتن به حبشه به لحاظ شدت دشمني وي با رسول خدا صلي الله عليه و آله بود. او را به حبشه اعزام كردند تا نجاشي را به دين اسلام بدبين كند و درنتيجه مهاجران را از كشورش اخراج نمايد و اگر نجاشي اجازه دهد جعفر بن ابيطالب را به قتل برساند».
عمروعاص خود در شعري كه هنگام عزيمت به حبشه خطاب به دخترش سروده تصريح كرده است كه ميروم آنجا تا در نزد نجاشي پوست جعفر را بسوزانم!
تيزهوشي ابوطالب
به روايت ابناسحاق 1/357 ابوطالب بزرگ حامي رسول خدا پس از آنكه اطلاع پيدا كرد قريش هيئتي را به رياست عمروعاص براي استرداد مهاجران به حبشه فرستادهاند، قصيده شيواي ذيل را در مدح و تمجيد شهريار حبشه سرود و او را به حمايت از مهاجران و عدم استرداد آنان ترغيب و تشويق كرد:
أَلا لَيْتَ شِعْرِي كَيْفَ فِي النَّأيِ جَعْفَرٌ
وَ عَمْروٌ وَأَعْداءُ الْعَدُوِّ الأَقارِبُ
وَ هَلْ نَالَتْ أَفْعالُ النَّجاشِيِ جَعْفَراً
وَ أَصْحابَهُ أَوْ عَاقَ ذَلِكَ شَاغِبُ
تَعَلَّمْ أَبَيْتَ اللَّعْنَ أَنَّكَ مَاجِدٌ
كَرِيمٌ فَلا يَشْقي لَدَيْكَ الْمُجانِبُ
تَعَلَّمْ بِأَنَّ اللهَ زادَكَ بَسْطَةً
وَ أَسْبابَ خَيْرٍ كُلُّها بِكَ لازِبُ
وَ أَنَّكَ فَيْضٌ ذُو سِجالٍ غَزِيرَةٍ
يَنالُ الأَعادِي نَفْعَها وَالأَقارِبُ
هان! اي كاش ميدانستم جعفر در آن سرزمين دوردست با عمرو دشمنترين دشمن خويشاوندان در چه حالي است؟!
|
|
آيا الطاف نجاشي به جعفر و يارانش رسيد يا آنكه افراد فتنهانگيز مانع شدند؟!
اي شهريار حبشه بدانكه همانا تو بزرگواري و از هر پيرايه زشت منزهي، پس كسي كه به تو پناه آورد نزد تو سختي نميبيند.
بدانكه خداوند به تو مقام بلندي عنايت كرده و تمامي وسايل خير در تو جمع شده است.
تو سرچشمه سخاوت و درياي كرم و بخششي كه سود آن به دوست و دشمن ميرسد.
سخنان تاريخي جعفر
ابن اسحاق 1/358 گويد: فرستادگان قريش وارد حبشه شدند و ابتدا با وزيران نجاشي جلسهاي ترتيب دادند و توصيههاي قريش را عملي كردند. سپس نزد نجاشي شهريار حبشه رسيدند و پس از تقديم هدايا گفتند: پادشاها گروهي از جوانان بيخرد ما به كشور تو پناه آوردهاند. اينان كيش خود را رها كرده و به كيش تو هم نگرويدهاند، آييني آوردهاند كه ساخته خود آنان است، نه ما آن را ميشناسيم و نه تو. بزرگان قومشان، پدران، عموها و اشراف طايفهشان ما را نزد تو فرستادهاند تا مهاجران را بهسوي آنان بازگرداني. در اين هنگام وزيران نجاشي نيز سخنان آنان را تأييد كردند.
نجاشي كه گويا از توطئهها و دسيسههاي قبلي اطلاعي حاصل نموده و نامه رسول خدا و قصيده و توصيههاي ابوطالب نيز در او تأثيرِ بسزايي گذاشته بود، وقتي داوري شتابزده و يكجانبه وزراي خود را ديد
|
|
خشمناك شد و گفت: نه، به خدا سوگند آنان را به اينان تسليم نميكنم. گروهي را كه به من پناه آوردهاند فرا ميخوانم و از آنان در اينباره سؤال ميكنم، اگر اينگونه باشد كه اينان ميگويند تسليمشان ميكنم در غير اين صورت از آنان حمايت مينمايم.
آنگاه مهاجران را احضار كرد و از جعفر پرسيد: اينان چه ميگويند؟ جعفر گفت: پادشاها حرفشان چيست؟ نجاشي گفت: ميگويند شما را به سوي ايشان بازگردانم. جعفر به نجاشي گفت: پادشاها از ايشان بپرس ما برده آنان هستيم، يا از ما طلبكارند و يا خوني بر گردن ما دارند. عمروعاص گفت: نه برده ما هستند و نه ما از آنان طلبكاريم و نه خوني بر گردنشان داريم.
نجاشي پرسيد: اين ديني كه به سبب آن از قوم خود جدا شديد چيست؟ در اين هنگام جعفر عليه السلام سخنان بسيار مهم و تاريخي خود را در دربار حبشه ايراد كرد و خطاب به نجاشي گفت: «شهريارا ما مردمي نادان بوديم، بت ميپرستيديم، مردار ميخورديم، كارهاي زشت مرتكب ميشديم، پيوند خويشاوندي را ميبريديم، پيمانشكني ميكرديم، نيرومندمان ناتوانمان را ميخورد. ما به اين حال بوديم تا آنكه خداوند پيامبري را از خودمان برايمان فرستاد. او ما را بهسوي خدا فرا خواند تا وي را به يگانگي بشناسيم و پرستش كنيم و سنگها و بتهايي را كه پدرانمان ميپرستيدند رها كنيم و ما را به راستگويي، اداي امانت، صلهرحم، نيكي به همسايه و خودداري از محارم و خونريزي فرمان داد و از كارهاي ناپسند و سخن باطل
|
|
و خوردن مال يتيم و نسبت ناروا به زنان پاكدامن برحذر داشت و به نماز، زكات و روزه دستور داد. پس ما او را تصديق و از وي پيروي كرديم. آنگاه قوم ما بر ما ستم كردند و شكنجهمان دادند تا ما را از دين خارج كنند و از عبادت خداوند تعالي به پرستش بتها باز گردانند. هنگامي كه بر ما چيره شدند و ستم كردند، ما به مملكت تو آمديم و از بين ديگران تو را برگزيديم و خواستيم در پناه تو باشيم. پادشاها اميدواريم كه نزد تو بر ما ستم نشود».
نجاشي كه شيفته و دلباخته بيانات شيرين و دلنشين جعفر شده بود به او گفت: از آنچه پيامبر شما آورده چيزي با خود داري؟ جعفر گفت: آري، آنگاه با انتخابي بسيار ظريف و مناسب آياتي از اوايل سورة مريم عليها السلام را تلاوت كرد و وقتي به آيه (وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيّاً) رسيد، نجاشي و كشيشها به ياد مريم مقدس مادر مسيح گريه كردند. در اين هنگام نجاشي خطاب به هيئت قريش گفت: اين و آنچه عيسي آورده هر دو از يكجا فرود آمده است، برويد كه به خدا سوگند هرگز آنان را به شما تسليم نخواهم كرد.
نيرنگ جديد عمروعاص
عمروعاص از اينكه در مأموريت خود شكست خورد بسيار خشمناك شد و به نقل ابن اسحاق 1/360 به عبدالله بن ابيربيعه گفت: به خدا سوگند فردا نزد نجاشي ميروم و اينان را ريشهكن ميكنم. عبدالله او را از اينكار برحذر داشت ولي او نپذيرفت. صبح روز بعد نزد نجاشي
|
|
رفت و گفت: پادشاها اينان درمورد عيسي بن مريم سخن عجيبي ميگويند، آنان را احضار كن و از آنچه درمورد عيسي ميگويند بپرس.
نجاشي دوباره مهاجران را احضار كرد و پرسيد: شما درباره عيسي بن مريم چه ميگوييد؟ جعفر بن ابيطالب گفت: همان را ميگوييم كه پيامبرمان درباره وي آورده است. او بنده و فرستاده خدا و روح و كلمه اوست كه وي را به مريم دوشيزه پاكدامن القا كرده است. نجاشي خم شد و از روي زمين پاره چوبي نازك برداشت سپس گفت: به خدا سوگند عيسي بن مريم از آنچه گفتي به اندازه اين پاره چوب هم بالاتر نيست. برويد كه شما در سرزمين من در امان هستيد و كسي كه به شما ناسزا بگويد جريمه ميشود. آنگاه به مأموران دستور داد تا هداياي هيئت قريش را بازگردانند.
عمروعاص وقتي از راه سياسي نتوانست كاري انجام دهد تصميم گرفت طرح قتل جعفر بن ابيطالب را عملي كند اما در اينكار هم موفق نشد. سرانجام هيئت قريش شكستخورده و رسوا به مكه بازگشت.
حسن استفاده ابوطالب
عدم استرداد مهاجران شكست آشكاري براي قريش و پيروزي بزرگي براي پيامبر و مسلمانان محسوب ميشد. حضرت ابوطالب از اين موقعيت و فرصت طلايي حسن استفاده كرد و به نقل طبرسي /45 اشعار شيواي ذيل را سرود و نجاشي و مردم حبشه را به طور صريح و رسمي به پذيرش دين اسلام دعوت و تشويق و تحريص كرد:
|
|
تَعَلَّمْ مَلِيكَ الْحَبْشِ أَنَّ مُحَمَّداً
نَبِيٌّ كَمُوسي وَالْمَسِيحِ بْنِ مَرْيَمِ
أَتي بِالْهُدي مِثْلُ الَّذِي أَتَيا بِهِ
فَكُلٌّ بِأَمْرِ اللهِ يَهْدِي وَيَعْصِمِ
وَ أَنَّكُمْ تَتْلُونَهُ فِي كِتابِكُمْ
بِصِدْقِ حَدِيثٍ لا حَدِيثِ المُرَجِّمِ
فَلا تَجْعَلُوا لِلّهِ نِدّاً وَأَسْلِمُوا
فَإِنَّ طَرِيقَ الْحَقِّ لَيْسَ بِمُظْلِمِ
اي شهريار حبشه بدانكه محمد همانند موسي و مسيح بن مريم پيامبر است.
او رستگاري را آورده همانگونه كه آن دو رستگاري را آوردند. پس هركدام به فرمان خدا مردم را هدايت و راهنمايي ميكنند و از گناه باز ميدارند.
همانا شما نام او را به روايت صحيح، نه به روايت دروغ، در كتاب خويش ميخوانيد.
پس براي خدا شريك قرار ندهيد و مسلمان شويد، چونكه راه حق تاريك نيست.
مشكلات مهاجران
چون حبشيان عرب نبودند مهاجران با آنان اختلاف زبان داشتند. در جلسهاي كه نجاشي تشكيل داد به حضور مترجم اشارهاي نشده است. از اينكه نجاشي و اسقفها با شنيدن آيات قرآن درباره حضرت مريم گريستند پيداست كه با زبان عربي آشنا بودند. گويا بهجهت پيوند ديرينه تجاري كه بين مردم حبشه و عربها بوده است، آنان با زبان عربي آشنا بودهاند. با اين حال طبيعي است كه مهاجران در ابتداي ورود به حبشه تا اندازهاي مشكل اختلاف زبان داشتهاند.
در مورد مسكن مهاجران از داستاني كه بيهقي در دلائل النبوة 2/298
|
|
از عبدالله بن مسعود نقل ميكند كه ميگويد «صاحب خانهام به من گفت بازار كه ميروي براي كسب مواظب خود باش» استفاده ميشود كه در خانه يكي از حبشيان زندگي ميكرده است. حال اين منازل به رايگان در اختيار مهاجران قرار داشته و يا نجاشي اجاره آنها را ميپرداخته، به خوبي روشن نيست.
به روايت قوام السنّه در دلائل النبوة 3/861 نجاشي به جعفر و يارانش گفت: مسكن و مخارجتان بر عهده من است. هزينه زندگي مهاجران نيز يكي از نيازهاي اساسي آنان بوده است. بلاذري در انساب الاشراف 1/198 گويد: ابوطالب تا زنده بود مخارج زندگي جعفر را به حبشه ميفرستاد. يعقوبي 2/29 گويد: نجاشي دنبال جعفر ميفرستاد و از آنچه نياز داشت جويا ميشد. از گزارشي كه از بيهقي در باره عبدالله بن مسعود نقل كرديم استفاده ميشود كه وي در بازار حبشه به كسب و داد و ستد ميپرداخته است. بديهي است كه چندين سال اقامت در كشور بيگانه بدون كسب و كار امري غير معمول است. با اين وصف يكي از مشكلات مهاجران، خصوصاً در روزهاي اول مسأله مخارج و هزينه زندگاني بوده است.
بازگشت عدهاي از مهاجران
كفار لجوج و ماجراجوي مكه وقتي نتوانستند از راه سياسي مهاجران را به حجاز بازگردانند و ماندن آنان هم در آنجا برايشان نگرانكننده بود، گويا ترفند جديدي به كار گرفتند و آن اينكه شايعهاي مبني بر