بخش 4

خانه ارقم اسلام حمزة بن عبدالمطلب تطمیع عتبه ملاقات ولید بهانه‏جویی سران شرک خلاصه درس خود آزمایی درس سوم: آخرین پیشنهاد و سال اندوه آخرین پیشنهاد شکنجه و آزار هجرت به حبشه تعداد مهاجرت به حبشه لجاجت قریش تیزهوشی ابوطالب سخنان تاریخی جعفر نیرنگ جدید عمروعاص حسن استفاده ابوطالب مشکلات مهاجران


76


دست نيست.

اسلام حمزة بن عبدالمطلب

حضرت حمزه پسر عبدالمطلب و عموي رسول خدا از دليران عرب و شخصيت‏هاي بلندپايه قريش به‏شمار مي‏رفت. حمزه تيراندازي چيره‏دست و شجاع‏ترين و دلاورترين جوانمرد قريش بود. بيشتر

اوقات به شكار مي‏رفت و هنگامي كه از شكار بازمي‏گشت نخست طواف كعبه مي‏كرد سپس به خانه مي‏رفت. ابن‏اسحاق 1/311 گويد: يك روز وقتي از شكار برگشت كنيز عبدالله‏ بن جُدعان به او

گفت: ابوعُماره كاش بودي و مي‏ديدي كه هم اينك ابوجهل با برادرزاده‏ات محمد چه كرد! او را دشنام داد و آن‌چه توانست در آزار وي كوشيد. حمزه سخت خشمگين شد و بدون آن‌كه با احدي سخن بگويد حركت كرد و سريع نزد ابوجهل كه در جرگه مشركان نشسته بود آمد و با كمان خود محكم بر سرش كوبيد و به شدت وي را مجروح ساخت. آن‌گاه گفت: تو محمد را دشنام مي‏دهي و حال آن‌كه من به دين او هستم و همان را مي‏گويم كه او مي‏گويد. اگر قدرت داري

با من نيز همان كن. بدين‏سان حمزه عليه السلام ايمان خود را آشكار كرد و با ايمان آوردن وي دين اسلام جان تازه‏اي گرفت و جبهه كفر تضعيف شد.

وقتي قريش اطلاع يافتند حمزه مسلمان شده و كار پيامبر بالا گرفته

و از اين پس مدافعي چون حمزه دارد، به گفته مُغُلْطاي /142 مقداري



77


از آزار و اذيت حضرت كاستند. به همان اندازه كه دشمنان اسلام

از مسلمان شدن حمزه ناراحت شدند، مسلمانان و در صدر آنان

حضرت ابوطالب خوشحال شدند. ابوطالب هنگامي‏كه شنيد جوانمرد دليرقريش وقهرمان عرب اسلام آورده است بسيار شادمان شد و به روايت طبرسي /48 و ابن ابي‏الحديد 14/76 قصيده غرّايي در تحسين و تجليل از برادر كوچك خود سرود و بدين‏سان مراتب سرور خود را اعلام كرد:

فَصَبْراً أَبايَعْلي عَلي دِينِ‌ أَحْمَدٍ

فَكُنْ مُظْهِراً لِلدِّينِ وُفِّقْتَ صابِرا

وَحُطْ مَنْ أَتَي بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدَ‌ رَبِّهِ

بِصِدْقٍ وَعَزْمٍ لا تَكُنْ حَمْزُ كافِرا

فَقَدْ سَرَّنِي إِذْ قُلْتَ إِنَّكَ مُؤْمِن

فَكُنْ لِرَسُولِ اللهِ فِي اللهِ ناصِرا

فَنادِ قُرَيْشاً بِالَّذِي قَدْ أَتَيْتَهُ

جِهاراً وَقُلْ ما كانَ أَحْمَدُ ساحِرا

اي ابويعلي بر دين احمد پايدار بمان و آن را آشكار كن، شكيبا و كامياب باشي.

از كسي كه دين خدا را به‏راستي و درستي از جانب پروردگارش آورده حمايت كن و هيچ گاه كافر مباش.

وقتي گفتي كه ‏ايمان آورده‏اي چقدر شادمان شدم، پس در راه خدا ياور رسول خدا باش.

در ميان قريش با صداي بلند فرياد برآور و اعلام كن كه مسلمان شدي و بگو احمد هرگز ساحر نيست.

گروهي تاريخ اسلام آوردن حمزه را سال دوم و برخي سال

ششم بعثت گفته‏اند، به هر دو قول اشكال وارد است. اگر سال دوم



78


بعثت مسلمان شده باشد در آن وقت بين مسلمانان و قريش

اصطكاك و درگيري آغاز نشده بود، چرا كه درگيري و برخورد

پس از دعوت عمومي در اوايل سال چهارم بعثت بود، در حالي‏كه داستان اسلام آوردن حمزه حاكي از درگيري ابوجهل با رسول خداست. مگر اين‏گونه توجيه شود كه مقصود از سال دوم بعثت ابتداي سال دوم اظهار دعوت بوده است، زيرا برخي تاريخ بعثت را از سال اظهار و آشكار شدن آن حساب مي‏كردند. بر قول ديگر كه مي‏گويد اسلام حمزه سال ششم بعثت بوده است و او در دار ارقم به‏سر مي‏برده است نيز اشكال وارد است، زيرا واقعه دار ارقم در اوايل سال چهارم بعثت بوده است نه سال ششم. مگر آن‌كه توجيه تكرار رفتن به دار ارقم پذيرفته شود.

تطميع عتبه

سران شرك وقتي از همراهي ابوطالب عليه السلام مأيوس شدند راه تطميع را پيش گرفتند. ابن اسحاق 1/313 گويد: يك روز كه سران كفار در انجمن خود بودند و رسول خدا نيز به تنهايي در مسجدالحرام نشسته بود، عُتْبَة بن ربيعه با صلاحديد سران شرك نزد حضرت آمد و گفت: اي برادرزاده اگر مقصودت از اين ديني كه آوردي ثروت است آن‌قدر به تو ثروت دهيم تا آن‌كه ثروتمندترين ما گردي. اگر سروري مي‏خواهي ما تو را سرور خود قرار مي‏دهيم به‏طوري كه هيچ كاري را بدون اجازه تو انجام نمي‏دهيم. اگر پادشاهي مي‏خواهي ما تو را پادشاه



79


خود مي‏كنيم و اگر نمي‏تواني اين جنّي را كه نزد تو مي‏آيد از خود دور كني براي تو طبيب مي‏آوريم و مخارج آن را مي‏پردازيم تا بهبود يابي. رسول خدا صلي الله عليه و آله در پاسخ او آيات نخستين سوره فصّلت را تلاوت كرد. تا آن‌كه به آيه سجده رسيد و با قرائت آن به سجده رفت. آن‌گاه سر از سجده برداشت و فرمود: «اي ابوالوليد آن‌چه را كه بايد مي‏شنيدي شنيدي، حال تو هستي و اين آيات». عتبه در حالي‏كه سخت تحت‏تأثير حقيقت كلام خدا قرار گرفته بود برخاست و به سوي انجمن قريش بازگشت. سران قريش گفتند: اي ابوالوليد چه خبر؟ عتبه گفت: خبر اين است كه سخني شنيدم كه به خدا قسم مانند آن را تا به حال نشنيده بودم. به خدا سوگند نه شعر است و نه سحر و نه كهانت. اي گروه قريش از من اطاعت كنيد و سخنم را بشنويد، بين اين مرد و آن‌چه را كه آورده مانع نشويد و او را رها كنيد. قريشيان گفتند: اي ابوالوليد به خدا سوگند او با زبان خود تو را سحر كرده است.

ملاقات وليد

وليد بن مغيره مخزومي پدر خالد، از ثروتمندان بزرگ مكه و از دانايان و فصحاي نامور به شمار مي‏آمد. او پيري سالخورده و از قضات عرب بود و مردم در محاكمات خود به وي مراجعه مي‏كردند. به روايت طبرسي /41 روزي بزرگان قريش نزد او آمدند و پرسيدند سخنان محمد چيست؟ آيا سحر است يا كهانت و يا خطابه؟ وليد گفت: بگذاريد بروم نزد او سخنانش را بشنوم. نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد، در



80


حالي‏كه حضرت در حجر اسماعيل نشسته بود گفت: يا محمد از شعرت براي من بخوان. پيامبر فرمود: «شعر نيست كلام خداست كه با آن پيامبران و رسولانش را برانگيخته است». وليد گفت: پاره‏اي از آن را براي من بخوان. حضرت شروع كرد به خواندن سوره حم سجده. «بسم الله‏ الرحمن الرحيم» را قرائت كرد. وليد تا «رحمان» را شنيد پرسيد: براي آن مردي كه در يمامه به نام رحمان است دعوت مي‏كني؟ حضرت فرمود: «نه، بلكه به سوي الله‏ دعوت مي‏كنم كه او رحمان و رحيم است». سپس سوره را قرائت كرد تا رسيد به آيه:

(فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنذَرْتُكُمْ صَاعِقَةً مِثْلَ صَاعِقَةِ عَادٍ وَثَمُودَ).

پس اگر روي بگردانند بگو شما را از صاعقه‏اي همانند صاعقه عاد و ثمود بيم مي‏دهم.

وليد هنگامي كه اين آيه را شنيد اندامش به لرزه درآمد و موهاي بدنش سيخ شد! سپس برخاست و يكسره به خانه‏اش رفت.

سران قريش به ابوجهل گفتند: اي ابوالحكم وليد به دين محمد گرويد، نمي‏بيني به‏سوي ما بازنگشت. سران شرك از اين واقعه بسيار غمگين شدند. روز بعد ابوجهل نزد عموي خود وليد رفت و گفت عمو ما را سرشكسته و رسوا ساختي. وليد پرسيد اي برادرزاده براي چه؟ گفت دين محمد را پذيرفته‏اي. وليد گفت من به دين محمد نگرويده‏ام. من بر دين قوم خود و پدرانم باقي هستم ولي سخن محكمي شنيدم كه بدن‏ها را به لرزه درمي‏آورد. ابوجهل گفت شعر بود؟ وليد گفت شعر نبود. پرسيد خطابه بود؟ گفت نه، خطابه سخن پيوسته است ولي اين



81


سخن جداجدا بود و هيچ قسمت آن شبيه ديگري نبود، زيبايي خاصي داشت. ابوجهل گفت پس همان خطابه است. وليد گفت نه خطابه

نيست. ابوجهل گفت پس چيست؟ گفت بگذار درباره آن فكر كنم. فرداي آن روز سران قريش وليد را ملاقات كردند و پرسيدند نظرت درباره سخنان محمد چيست؟ گفت بگوييد سحر است، زيرا دل‏هاي مردم را به خود جذب كرده است. به دنبال آن سوره كوبنده مدّثّر در مذمت و تخريب شخصيت او نازل شد. آيات هجده تا بيست و پنج آن چنين است:

}إِنَّهُ فَكَّرَ وَقَدَّرَ * فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ * ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ * ثُمَّ نَظَرَ * ثُمَّ عَبَسَ وَبَسَرَ * ثُمَّ أَدْبَرَ وَاسْتَكْبَرَ * فَقالَ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ * إِنْ هَذَا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ«.

او انديشيد و سنجيد، مرگ بر او باد چگونه سنجيد؟ دگر بار مرگ بر او باد چگونه سنجيد؟ سپس نگريست، آن‌گاه روي در هم كشيد و ترشرويي كرد، سپس پشت كرد و تكبر ورزيد و گفت اين جز جادويي كه آموخته مي‏شود نيست، اين جز گفتار بشر نيست.

بهانه‏جويي سران شرك

اسلام رو به گسترش بود و در بين قبايل قريش نفوذ مي‏كرد، سران قريش احساس خطر جدي كردند، جلسه‏اي تشكيل دادند كه اعضاي آن عبارت بودند از عُتبه، شيبه، ابوسفيان، نضر بن حارث، ابوالبَخْتَري، اَسْوَد بن



82


مُطَّلِب، زَمْعَة بن اَسْوَد، وليد بن مغيره، ابوجهل، عبدالله‏ بن اُميّه، عاص بن وائل، نُبيه و مُنبّه پسران حجّاج، اُميّة بن خَلَف و عده‏اي ديگر. ابن اسحاق 1/315 مي‏نويسد: سران شرك گفتند محمد را بخوانيد با او گفتگو و اتمام حجت كنيد. فرستاده آنان نزد حضرت آمد و گفت: سران طايفه‏ات جمع شده‏اند و مي‏خواهند با تو سخن بگويند. رسول خدا صلي الله عليه و آله به لحاظ شدت اهتمامي كه در هدايت آنان داشت شتابان نزد سران قريش آمد. گفتند ما مي‏خواهيم با تو سخن بگوييم. به خدا سوگند ما هيچ كس از عرب را نمي‏شناسيم مانند اين بلايي كه تو بر سر اقوامت آورده‏اي بر سر اقوام خود آورده باشد. پدران ما را بد مي‏گويي، دين ما را سرزنش مي‏كني، بت‏ها را ناسزا مي‏گويي، خردها را سبك شمردي، اجتماع را پراكنده كردي، كار ناخوشايند ديگري نمانده جز آن‌كه انجام داده‏اي.

آن‌گاه همان چهار پيشنهاد عتبه را مطرح كردند. حضرت در پاسخ آنان فرمود: «من آن‏گونه كه شما مي‏گوييد نيستم. من نيامدم تا اموال شما را به دست آورم و نه خواستار بزرگي بين شما هستم و نه پادشاهي بر شما را مي‏خواهم ليكن خدا مرا به پيامبري در بين شما فرستاده و كتابي بر من نازل كرده و دستور داده كه بر شما مژده‏دهنده و بيم‏دهنده باشم. من رسالت پروردگارم را رساندم و شما را نصيحت كردم. اكنون اگر آن‌چه را آورده‏ام بپذيريد بهره دنيا و آخرت را برده‏ايد و اگر نپذيريد منتظر فرمان خدا مي‏مانم تا بين من و شما حكم كند».

گفتند اگر آن‌چه را بر تو عرضه كرديم نمي‏پذيري پس تو مي‏داني كه سرزمين هيچ‏كس از سرزمين ما تنگ‏تر و كم‏آب‏تر نيست، از



83


پروردگارت بخواه تا اين كوه‏ها را كه منطقه ما را تنگ كرده دور كند و آن را هموار نمايد و نهرهايي مانند نهرهاي شام و عراق جاري سازد و پدران ما، از جمله قُصَي بن كلاب را كه پيرمردي راستگو بود زنده گرداند تا از آنان بپرسيم كه آن‌چه تو مي‏گويي حق است يا باطل. پس اگر تو را تصديق كردند به تو ايمان مي‏آوريم و منزلت تو را نزد خدا مي‏شناسيم. در پايان جلسه گفتند: اي محمد همانا ما حجت را بر تو تمام كرديم و به خدا سوگند تو را رها نخواهيم كرد تا اين‌كه يا ما تو را نابود سازيم و يا تو ما را نابود كني.

خلاصه درس

حضرت محمد صلي الله عليه و آله در چهل سالگي به پيغمبري مبعوث شد. عموم شيعيان بيست و هفتم رجب را روز بعثت دانسته‏اند و بيشتر اهل سنت هفدهم ماه رمضان را. گروهي از ايشان نيز دوازدهم ربيع‏الاول و برخي نيز بيست و هفتم رجب را ذكر كرده‏اند. در ابتداي بعثت دعوت رسول خدا صلي الله عليه و آله به مدت سه سال پنهاني بود.

در اين مدت فقط چند نفري از خاندان خود حضرت به دين اسلام گرويدند كه درصدر آنان اميرالمؤمنين و خديجه قرار دارند. پس از اميرالمؤمنين برادرش جعفر بن ابي‏طالب اسلام آورد. سه سال كه از بعثت گذشت رسول خدا مأمور اعلان تبليغ دين خود بين اقوام و خويشان گشت و كمي بعد از آن به دعوت عموم مردم مكه پرداخت و به ويژه در آغاز سال چهارم بعثت رسول خدا صلي الله عليه و آله دعوت خود را



84


آشكار كرد و كم‏كم به بدگويي از بت‏ها و سرزنش قريش پرداخت. در اين بين سران قريش نيز بيكار ننشته و با تحت فشار قرار دادن ابوطالب و اذيت و آزار حضرت رسول و تازه مسلمانان به مقابله با اين دين نوپا پرداختند در اين دوران اسلام حمزة بن عبدالمطلب عموي پيغمبر بسيار كارساز بودو به مقدار زيادي از رنج و آزار مسلمانان كم كرد.

خود آزمايي

1. حضرت محمد صلي الله عليه و آله در چه تاريخي، در كجا و چگونه به پيامبري مبعوث شد؟

2. دلايل عقلي و نقلي ابطال حديث عايشه را در باب بعثت توضيح دهيد.

3. از ديدگاه شيعيان پيامبر در چه تاريخي به پيامبري مبعوث شد؟

4. نخستين كسي كه به دين اسلام گرويد چه كسي بود؟ دلايل تأييدكننده نظر خود را بيان كنيد.

5. نخستين زنان و مردان مسلمان چه كساني بودند؟ به ترتيب نام ببريد.

6. حديث دار (انذار) را توضيح دهيد.

7. پيامبر با نزول كدام آيات و از كدام سوره‌ها نخست به دعوت خصوصي و سپس به دعوت عمومي مردم به اسلام پرداخت؟

8. واكنش قريش در برابر دعوت عمومي پيامبر چه بود؟


85


درس سوم

آخرين پيشنهاد ...و سال اندوه

هدف‌هاي آموزشي

انتظار مي‌رود با مطالعه اين درس:

ـ دليل نزول سوره كافرون را بدانيم.

ـ مسلماناني را كه مورد شكنجه مشركان قرار گرفتند، بشناسيم.

ـ تاريخ هجرت به حبشه، سرپرست مهاجران، دلايل و چگونگي آن را بدانيم.

ـ نحوه حمايت نجاشي را از مسلمانان مهاجر بدانيم.

ـ به علت بازگشت عده‌اي از مهاجران به مكه پي ببريم.

ـ مضمون عهدنامه بيدادگري را بدانيم.

ـ با چگونگي حماسه بزرگ شعب ابوطالب، علت رفتن به شعب و استقامت حيرت‌انگيز بني‌هاشم در اين شعب آشنا شويم.

ـ چگونگي به پايان رسيدن حصر را بدانيم.

ـ از علت نام‌گذاري سال اندوه آگاه گرديم.

در اين درس از شكنجه و آزار سران شرك كه موجبات هجرت مسلمانان را فراهم كرد سخن خواهيم گفت و در ادامه به اقدامات قريش



86


براي باز گرداندن مهاجران از حبشه، تنظيم و امضاي عهدنامه بيدادگري، حماسه بزرگ شعب ابوطالب و رحلت حضرت ابوطالب و حضرت خديجه عليها السلام نيز خواهيم پرداخت.

آخرين پيشنهاد

ابن اسحاق 1/388 گويد: روزي در حالي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله مشغول طواف خانه خدا بود وليد بن مغيره و اسود بن مطّلب و اُميّة بن خَلَف و عاص بن وائل با حضرت برخورد كردند و گفتند: اي محمد بيا تا ما خدايي را كه تو مي‏پرستي پرستش كنيم و تو هم خداي ما را پرستش كن و بدين‏گونه ما و تو در عبادت شريك باشيم و نزاع و اختلافات خاتمه پيدا كند. اگر خدايي را كه تو مي‏پرستي بهتر از خداي ما باشد ما از او بهره‏مند مي‏شويم و اگر آن‌چه را ما مي‏پرستيم بهتر از خداي تو باشد تو بهره‏مند خواهي شد. پيامبر صلي الله عليه و آله نپذيرفت و در پاسخ آنان سوره «كافرون» نازل شد.

مشركان قريش براي مقابله با اسلام و جلوگيري از انتشار آن از هر راهي كه ممكن بود وارد شده و هرگونه ابزاري كه در دست داشتند به كار گرفتند. ابولهب عموي رسول خدا صلي الله عليه و آله كه از سران بزرگ شرك به‏شمار مي‏آمد هميشه دنبال آن حضرت راه مي‏رفت و از پشت سر به پاهاي مبارك وي سنگ مي‏زد و به نقل ابن سعد 1/216 هرگاه كه پيامبر مي‏فرمود: «قُولُوا لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ تُفْلِحُو» بگوييد خدايي جز خداوند يكتا نيست تا رستگار شويد، او مي‏گفت اي مردم مبادا به سخنان



87


اين مرد گوش دهيد، زيرا او از دين برگشته و دروغگوست.

هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در بين مردم قرآن مي‏خواند، مشركان براي جلوگيري از نفوذ آن در دل‏هاي مستعد، جنجال به پا مي‏كردند و با غوغا و ولوله نمي‏گذاشتند كسي سخن او را بشنود و نَضْر بن حارث در مقابله با نفوذ قرآن داستان رستم و اسفنديار را براي عرب‏ها بازگو مي‏كرد. كساني را كه از خارج مكه براي تحقيق در دين جديد و پذيرش اسلام به مكه مي‏آمدند از ملاقات با پيامبر و شنيدن سخنان او منع مي‏كردند و خلاصه آن حضرت را به شاعر، ساحر، كاهن و مجنون بودن متهم مي‏ساختند. اما هيچ يك از اين ترفندها نتوانست جلوي نور حق و حقيقت قرآن را بگيرد، زيرا خدا در آيه نه سوره صفّ فرموده است:

(هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَي وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ).

اوست كه رسول خود را با هدايت و دين راستين فرستاد تا آن را بر همه دين‏ها غالب گرداند، هر چند مشركان ناپسند دارند.

شكنجه و آزار

تا زماني كه پيامبر صلي الله عليه و آله از بت‏ها بدگويي نمي‏كرد قريش نيز مدارا مي‏كردند و چندان حساسيتي از خود نشان نمي‏دادند ولي پس از آن‌كه رسول خدا به تقبيح و سرزنش بت و بت‏پرستي پرداخت واكنش نشان دادند و چون از راه‏هاي گوناگون فكري و مسالمت‏آميز



88


نتوانستند كاري انجام دهند، دست به اقدامات عملي زدند و به آزار و شكنجه مسلمانان پرداختند. آن عده از مسلمانان كه از قبايل سرشناس بودند كمتر شكنجه مي‏شدند، زيرا يا قبايل آن‌ها از ايشان دفاع مي‏كرد و يا خودشان به تأديب آنان مي‏پرداختند. اما افراد ناتوان كه قبيله و عشيره‏اي نداشتند و كسي از آنان دفاع نمي‏كرد به شدت شكنجه مي‏شدند.

بلاذري در انساب الاشراف 1/198 گويد: اگر كسي از اشراف و بزرگان مسلمان مي‏شد ابوجهل به او مي‏گفت: آيا دين پدرت را رها كردي و حال آن‌كه او از تو بهتر است، اگر تاجر بود او را به كسادي تجارت و نابودي آن تهديد مي‏كرد و اگر از ضعيفان بود يعني پشتوانه قبيله‏اي نداشت، افرادي را وامي‏داشت تا او را شكنجه كنند. در رأس تازه مسلمانان كه خيلي شكنجه مي‏شدند بلال، ياسر، سميّه، عمّار، صُهيب و عامر بن فُهيره قرار داشتند. قريش آنان را شكنجه و آزار مي‏دادند تا از دين خود بازگردند. اما مسلمانان در برابر شكنجه استقامت و دين خود را حفظ مي‏كردند.

هجرت به حبشه

در سال پنجم بعثت آزار و شكنجه قريش به حدي شدت يافت كه تحمل آن بسيار دشوار شد، به حدي كه عده‏اي از اسلام برگشتند، برخي به شهادت رسيدند و بعضي به تقيه پناه بردند. پيامبر ديد كه بايد هر چه زودتر چاره‏اي بينديشد و اين مشكل بزرگ را حل نمايد، زيرا با



89


سرسختي و لجاجتي كه قريش از خود نشان مي‏داد اسلام رونق چنداني نداشت و اگر اوضاع بدين منوال سپري مي‏شد كسي به اسلام تمايل پيدا نمي‏كرد، افرادي هم كه تازه اسلام آورده بودند دلسرد و افسرده مي‏شدند. در اين صورت آينده‏اي مخاطره‏آميز و نگران‏كننده در پيش بود. حضرت تصميم گرفت عده‏اي از مسلمانان را به سرزمين ديگري بفرستد تا در عين اين‌كه از شكنجه و آزار رهايي مي‏يابند و جانشان در امان مي‏ماند قدري هم دين اسلام بيرون از مرزهاي جزيرة العرب تبليغ و پايگاهي در خارج تأسيس شود و بدين سبب ضربه شكننده بر نخوت و تكبر قريش وارد گردد و قريشيان بدانند كه پيامبر و مسلمانان نمي‏نشينند دست روي دست بگذارند و تماشاگر شكنجه و آزار آنان باشند بلكه در خارج حجاز افشاگري مي‏كنند و نداي مظلوميت مسلمانان را به گوش آزادگان جهان مي‏رسانند.

به نقل ابن اسحاق 1/344 رسول خدا خطاب به مسلمانان فرمود:

«لَوْ خَرَجْتُمْ إِلَي الْحَبَشَةِ فَإِنَّ بِها مَلِكاً لا يُظْلَمُ عِنْدَهُ أَحَدٌ وَهِيَ أَرْضُ صِدْقٍ، حَتّي يَجْعَلَ اللهُ لَكُمْ فَرَجاً مِمّا أَنْتُمْ فِيهِ».

اي كاش به سرزمين حبشه مي‏رفتيد، زيرا در آن‌جا پادشاهي است كه نزد او به كسي ستم نمي‏شود و آن‌جا سرزمين راستي و درستي است تا آن‌كه خداوند براي شما از اين گرفتاري گشايشي برساند.

سپس پسرعموي خويش جعفر بن ابي‏طالب عليه السلام را كه جواني مدير، مدبّر و سخنور بود به عنوان نماينده خود برگزيد و او را امير و سرپرست مهاجران قرار داد و دستور داد تا با عده‏اي از مسلمانان به كشور



90


حبشه هجرت كنند. نامه‏اي نيز خطاب به نجاشي نوشت و به جعفر بن ابي‏طالب داد تا تسليم نجاشي كند. به روايت طبري 2/652 و طبرسي /46 در آن نامه آمده است:

«وَقَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكَ ابْنَ عَمِّي جَعْفراً وَمَعَهُ نَفَرٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ، فإِذا جاؤُوكَ فَاقْرِهِمْ وَدَعِ التَجَبُّرَ، فَإِنِّي أَدْعُوكَ وَجُنُودَكَ إِلَي اللهِ، فَقَدْ بَلَّغْتُ فَاقْبَلُوا نُصْحِي وَالسَّلامُ عَلي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدي».

پسر عمويم جعفر و همراه او گروهي از مسلمانان را به سويت فرستادم، هنگامي كه نزد تو آمدند از آنان مهمان‏نوازي نما و تكبّر را كنار بگذار، من تو و سپاهيانت را به خدا فرا مي‏خوانم. همانا پيام خدا را رساندم پس خيرخواهي‏ام را بپذيريد. درود بر كسي كه از هدايت پيروي كند.

گرچه تمامي سيره‏نويسان تاريخ نگارش اين نامه را در سال هفتم هجرت، هنگامي كه پيامبر از نجاشي درخواست استرداد مهاجران را نمود دانسته‏اند ولي روشن است كه اين مطالب همان‏گونه كه عده‏اي از محققان از جمله نويسنده الوثائق السياسيه / 42 و مكاتيب الرسول 2/440 گفته‏اند مربوط به همان اوايل بعثت و هنگام هجرت به حبشه است نه وقت بازگشت، به ويژه كه جمله شرطيه «فَإِذا جاؤُوكَ» در نامه آمده و بديهي است كه جزا مترتب بر تحقق شرط است.

جعفر بن ابي‏طالب و عده‏اي از مسلمانان در چگونگي هجرت با هم به تفاهم رسيدند و قرار شد شبانه و پنهاني مكه را به‏سوي حبشه ترك كنند.



91


در ماه رجب سال پنجم بعثت شب موعود فرا رسيد. پيامبر براي توديع با جعفر و ياران وي نزد آنان رفت. آن‌گاه به روايت مكارم الاخلاق 1/249 و المَحَجَّة البَيْضاء 4/66 پس از توصيه و خداحافظي نماينده خود را با اين كلمات مشايعت كرد:

«أَللّهُمَّ الْطُفْ بِهِ فِي تَيْسِيرِ كُلِّ عَسِيرٍ؛ فَإِنَّ تَيْسِيرَ الْعَسِيرِ عَلَيْـكَ

يَسِيرٌ، إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ. أَسْأَلُكَ لَهُ الْيُسْرَ وَالْمُعافاةَ‌ الدّائِمَةَ فِي الدُّنْيا وَالآخِرَةِ».

بار خدايا در آسان ساختن هر سختي بر او احسان كن كه حل سختي‏ها بر تو آسان است، تو بر هر كاري توانايي. من از تو براي او آسايش و سلامتي هميشگي را در دنيا و آخرت خواهانم.

جعفر بن ابي‏طالب و ياران مهاجر او به سوي ساحل درياي سرخ حركت كردند. به بندر شُعَيْبَه در سيزده فرسخي جُدّه كه رسيدند دو كشتي عازم حبشه بود. اينان نيز با آن دو كشتي به كشور حبشه رفتند. بامدادان كه قريش از اين هجرت مطّلع شدند به تعقيب آنان پرداختند ولي زماني به ساحل دريا رسيدند كه مهاجران سرزمين حجاز را ترك كرده بودند. پس از آن مسلمانان ستمديده دسته دسته به‏طور پنهاني

خود را به كشور مسيحي مذهب حبشه مي‏رساندند تا آن‌كه تعداد آنان

از صد نفر تجاوز كرد و حبشه پايگاه فعالي بر ضد مشركان قريش

شد.

گفتني است كه گويا بعدها قريش وقتي ديدند نمي‏توانند جلوي اراده استوار مسلمانان مهاجر را گرفته و مانع هجرت آنان گردند ديگر چندان



92


حساسيتي از خود نشان نمي‏دادند. از اين رو برخي از مسلمانان آشكار هجرت مي‏كردند، مانند ام‏عبدالله‏ همسر عامر كه به نقل ابن اسحاق 1/367 آشكارا به عمر گفت در حال هجرت به حبشه هستيم.

هجرت به حبشه نخستين هجرت در اسلام است و مهاجران حبشه در تاريخ اسلام جايگاه و مقام خاصي داشتند. آيه چهل و يكم سوره نحل درباره اين هجرت مي‏گويد:

(وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللهِ مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلأَجْرُ الآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ).

آنان كه پس از ستم ديدن در راه خدا هجرت كردند، در اين جهان جايگاه نيكي براي‏شان آماده مي‏كنيم و پاداش آخرت بزرگ‏تر است اگر مي‏دانستند.

تعداد مهاجرت به حبشه

گر چه واقدي هجرت به حبشه را دو مرتبه دانسته است ولي همان ظاهر قول ابن اسحاق كه از آن يك بار استنباط مي‏شود صحيح‏تر است، جز آن‌كه در طي چند مرحله انجام شده و جعفر عليه السلام در گروه نخستين بوده است. طبرسي در اعلام الوري /43 گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله به اصحاب خود دستور داد تا به حبشه هجرت كنند و جعفر را فرمان داد تا همراه آنان برود، پس جعفر با هفتاد مرد به سوي حبشه هجرت كرد. به نقل انساب الاشراف 1/116، دلائل النبوة بيهقي 2/298 و ديگران عبدالله‏ بن مسعود گويد: رسول خدا ما را به سوي نجاشي فرستاد،



93


ما هشتاد نفر بوديم، جعفر بن ابي‏طالب هم با ما بود.

مؤلف المصباح المضيئ 2/19 گويد: نخستين كساني كه به

حبشه هجرت كردند عثمان بن عَفّان، زبير بن عَوّام، عبدالرحمن بن

عوف و جعفر بن ابي‏طالب بودند. مؤلف وسيلة الاسلام /96 نيز

گويد: جماعتي از مسلمانان در ماه رجب سال پنجم بعثت به سوي

حبشه رفتند، اينان عبارت بودند از عثمان‏بن عَفّان، عبدالرحمن‏بن عوف، زبيربن عَوّام، جعفربن ابي‏طالب و گروهي ديگر از مردان و زنان. پس گويا هجرت به حبشه يك بار بوده هر چند طي چند مرحله انجام شده است.

لجاجت قريش

با اين‌كه به‏ظاهر قريش بايد از رفتن مسلمانان به حبشه خوشحال مي‏شدند، چون از دست آنان آسوده مي‏گشتند، اما گويا اين هجرت را نوعي تمرد و نافرماني تلقي كرده و نيز از تبليغ آنان در حبشه احساس خطر مي‏نمودند. لذا به نقل ابن‏اسحاق 1/356 هيئتي مركب از عمروعاص و عبدالله‏ بن ابي‏ربيعه به دربار نجاشي فرستادند تا مهاجران مسلمان را به مكه بازگردانند. هداياي بسياري نيز فراهم كردند و قرار شد آن‌ها را به وزراي نجاشي بدهند تا نزد وي از هيئت قريش جانبداري كنند. ارمغان مخصوصي نيز از جمله تعداد زيادي پوست كه پادشاه حبشه به آن علاقه‏مند بود براي او تهيه كردند و به آنان گفتند اگر استرداد مهاجران از راه سياسي امكان نداشت جعفر را به قتل برسانند. ابن ابي‏الحديد 6/283



94


مي‏گويد: «انتخاب عمروعاص براي رفتن به حبشه به لحاظ شدت دشمني وي با رسول خدا صلي الله عليه و آله بود. او را به حبشه اعزام كردند تا نجاشي را به دين اسلام بدبين كند و درنتيجه مهاجران را از كشورش اخراج نمايد و اگر نجاشي اجازه دهد جعفر بن ابي‏طالب را به قتل برساند».

عمروعاص خود در شعري كه هنگام عزيمت به حبشه خطاب به دخترش سروده تصريح كرده است كه مي‏روم آن‌جا تا در نزد نجاشي پوست جعفر را بسوزانم!

تيزهوشي ابوطالب

به روايت ابن‏اسحاق 1/357 ابوطالب بزرگ حامي رسول خدا پس از آن‌كه اطلاع پيدا كرد قريش هيئتي را به رياست عمروعاص براي استرداد مهاجران به حبشه فرستاده‏اند، قصيده شيواي ذيل را در مدح و تمجيد شهريار حبشه سرود و او را به حمايت از مهاجران و عدم استرداد آنان ترغيب و تشويق كرد:

أَلا لَيْتَ شِعْرِي كَيْفَ فِي النَّأيِ جَعْفَرٌ

وَ عَمْروٌ وَأَعْداءُ الْعَدُوِّ الأَقارِبُ

وَ هَلْ نَالَتْ أَفْعالُ النَّجاشِيِ جَعْفَراً

وَ أَصْحابَهُ أَوْ عَاقَ ذَلِكَ شَاغِبُ

تَعَلَّمْ أَبَيْتَ اللَّعْنَ أَنَّكَ مَاجِدٌ

كَرِيمٌ فَلا يَشْقي لَدَيْكَ الْمُجانِبُ

تَعَلَّمْ بِأَنَّ اللهَ زادَكَ بَسْطَةً

وَ أَسْبابَ خَيْرٍ كُلُّها بِكَ لازِبُ

وَ أَنَّكَ فَيْضٌ ذُو سِجالٍ غَزِيرَةٍ

يَنالُ الأَعادِي نَفْعَها وَالأَقارِبُ

هان! اي كاش مي‏دانستم جعفر در آن سرزمين دوردست با عمرو دشمن‏ترين دشمن خويشاوندان در چه حالي است؟!



95


آيا الطاف نجاشي به جعفر و يارانش رسيد يا آن‌كه افراد فتنه‏انگيز مانع شدند؟!

اي شهريار حبشه بدان‌كه همانا تو بزرگواري و از هر پيرايه زشت منزهي، پس كسي كه به تو پناه آورد نزد تو سختي نمي‏بيند.

بدانكه خداوند به تو مقام بلندي عنايت كرده و تمامي وسايل خير در تو جمع شده است.

تو سرچشمه سخاوت و درياي كرم و بخششي كه سود آن به دوست و دشمن مي‏رسد.

سخنان تاريخي جعفر

ابن اسحاق 1/358 گويد: فرستادگان قريش وارد حبشه شدند و ابتدا با وزيران نجاشي جلسه‏اي ترتيب دادند و توصيه‏هاي قريش را عملي كردند. سپس نزد نجاشي شهريار حبشه رسيدند و پس از تقديم هدايا گفتند: پادشاها گروهي از جوانان بي‏خرد ما به كشور تو پناه آورده‏اند. اينان كيش خود را رها كرده و به كيش تو هم نگرويده‏اند، آييني آورده‏اند كه ساخته خود آنان است، نه ما آن را مي‏شناسيم و نه تو. بزرگان قومشان، پدران، عموها و اشراف طايفه‏شان ما را نزد تو فرستاده‏اند تا مهاجران را به‏سوي آنان بازگرداني. در اين هنگام وزيران نجاشي نيز سخنان آنان را تأييد كردند.

نجاشي كه گويا از توطئه‏ها و دسيسه‏هاي قبلي اطلاعي حاصل نموده و نامه رسول خدا و قصيده و توصيه‏هاي ابوطالب نيز در او تأثيرِ بسزايي گذاشته بود، وقتي داوري شتابزده و يك‏جانبه وزراي خود را ديد



96


خشمناك شد و گفت: نه، به خدا سوگند آنان را به اينان تسليم نمي‏كنم. گروهي را كه به من پناه آورده‏اند فرا مي‏خوانم و از آنان در اين‏باره سؤال مي‏كنم، اگر اين‏گونه باشد كه اينان مي‏گويند تسليمشان مي‏كنم در غير اين صورت از آنان حمايت مي‏نمايم.

آن‌گاه مهاجران را احضار كرد و از جعفر پرسيد: اينان چه مي‏گويند؟ جعفر گفت: پادشاها حرفشان چيست؟ نجاشي گفت: مي‌گويند شما را به سوي ايشان بازگردانم. جعفر به نجاشي گفت: پادشاها از ايشان بپرس ما برده آنان هستيم، يا از ما طلبكارند و يا خوني بر گردن ما دارند. عمروعاص گفت: نه برده ما هستند و نه ما از آنان طلبكاريم و نه خوني بر گردنشان داريم.

نجاشي پرسيد: اين ديني كه به سبب آن از قوم خود جدا شديد چيست؟ در اين هنگام جعفر عليه السلام سخنان بسيار مهم و تاريخي خود را در دربار حبشه ايراد كرد و خطاب به نجاشي گفت: «شهريارا ما مردمي نادان بوديم، بت مي‏پرستيديم، مردار مي‏خورديم، كارهاي زشت مرتكب مي‏شديم، پيوند خويشاوندي را مي‏بريديم، پيمان‏شكني مي‏كرديم، نيرومندمان ناتوانمان را مي‏خورد. ما به اين حال بوديم تا آن‌كه خداوند پيامبري را از خودمان برايمان فرستاد. او ما را به‏سوي خدا فرا خواند تا وي را به يگانگي بشناسيم و پرستش كنيم و سنگ‏ها و بت‏هايي را كه پدرانمان مي‏پرستيدند رها كنيم و ما را به راستگويي، اداي امانت، صله‌رحم، نيكي به همسايه و خودداري از محارم و خونريزي فرمان داد و از كارهاي ناپسند و سخن باطل



97


و خوردن مال يتيم و نسبت ناروا به زنان پاكدامن برحذر داشت و به نماز، زكات و روزه دستور داد. پس ما او را تصديق و از وي پيروي كرديم. آن‌گاه قوم ما بر ما ستم كردند و شكنجه‏مان دادند تا ما را از دين خارج كنند و از عبادت خداوند تعالي به پرستش بت‏ها باز گردانند. هنگامي كه بر ما چيره شدند و ستم كردند، ما به مملكت تو آمديم و از بين ديگران تو را برگزيديم و خواستيم در پناه تو باشيم. پادشاها اميدواريم كه نزد تو بر ما ستم نشود».

نجاشي كه شيفته و دلباخته بيانات شيرين و دلنشين جعفر شده بود به او گفت: از آن‌چه پيامبر شما آورده چيزي با خود داري؟ جعفر گفت: آري، آن‌گاه با انتخابي بسيار ظريف و مناسب آياتي از اوايل سورة مريم عليها السلام را تلاوت كرد و وقتي به آيه (وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيّاً) رسيد، نجاشي و كشيش‏ها به ياد مريم مقدس مادر مسيح گريه كردند. در اين هنگام نجاشي خطاب به هيئت قريش گفت: اين و آن‌چه عيسي آورده هر دو از يك‌جا فرود آمده است، برويد كه به خدا سوگند هرگز آنان را به شما تسليم نخواهم كرد.

نيرنگ جديد عمروعاص

عمروعاص از اين‌كه در مأموريت خود شكست خورد بسيار خشمناك شد و به نقل ابن اسحاق 1/360 به عبدالله‏ بن ابي‏ربيعه گفت: به خدا سوگند فردا نزد نجاشي مي‏روم و اينان را ريشه‏كن مي‏كنم. عبدالله‏ او را از اين‏كار برحذر داشت ولي او نپذيرفت. صبح روز بعد نزد نجاشي



98


رفت و گفت: پادشاها اينان درمورد عيسي بن مريم سخن عجيبي مي‏گويند، آنان را احضار كن و از آن‌چه درمورد عيسي مي‏گويند بپرس.

نجاشي دوباره مهاجران را احضار كرد و پرسيد: شما درباره عيسي بن مريم چه مي‏گوييد؟ جعفر بن ابي‏طالب گفت: همان را مي‏گوييم كه پيامبرمان درباره وي آورده است. او بنده و فرستاده خدا و روح و كلمه اوست كه وي را به مريم دوشيزه پاكدامن القا كرده است. نجاشي خم شد و از روي زمين پاره چوبي نازك برداشت سپس گفت: به خدا سوگند عيسي بن مريم از آن‌چه گفتي به اندازه اين پاره چوب هم بالاتر نيست. برويد كه شما در سرزمين من در امان هستيد و كسي كه به شما ناسزا بگويد جريمه مي‏شود. آن‌گاه به مأموران دستور داد تا هداياي هيئت قريش را بازگردانند.

عمروعاص وقتي از راه سياسي نتوانست كاري انجام دهد تصميم گرفت طرح قتل جعفر بن ابي‏طالب را عملي كند اما در اين‏كار هم موفق نشد. سرانجام هيئت قريش شكست‏خورده و رسوا به مكه بازگشت.

حسن استفاده ابوطالب

عدم استرداد مهاجران شكست آشكاري براي قريش و پيروزي بزرگي براي پيامبر و مسلمانان محسوب مي‏شد. حضرت ابوطالب از اين موقعيت و فرصت طلايي حسن استفاده كرد و به نقل طبرسي /45 اشعار شيواي ذيل را سرود و نجاشي و مردم حبشه را به طور صريح و رسمي به پذيرش دين اسلام دعوت و تشويق و تحريص كرد:



99


تَعَلَّمْ مَلِيكَ الْحَبْشِ أَنَّ مُحَمَّداً

نَبِيٌّ كَمُوسي وَالْمَسِيحِ بْنِ مَرْيَمِ

أَتي بِالْهُدي مِثْلُ الَّذِي أَتَيا بِهِ

فَكُلٌّ بِأَمْرِ اللهِ يَهْدِي وَيَعْصِمِ

وَ أَنَّكُمْ تَتْلُونَهُ فِي كِتابِكُمْ

بِصِدْقِ حَدِيثٍ لا حَدِيثِ المُرَجِّمِ

فَلا تَجْعَلُوا لِلّهِ نِدّاً وَأَسْلِمُوا

فَإِنَّ طَرِيقَ الْحَقِّ لَيْسَ بِمُظْلِمِ

اي شهريار حبشه بدان‌كه محمد همانند موسي و مسيح بن مريم پيامبر است.

او رستگاري را آورده همان‏گونه كه آن دو رستگاري را آوردند. پس هركدام به فرمان خدا مردم را هدايت و راهنمايي مي‏كنند و از گناه باز مي‏دارند.

همانا شما نام او را به روايت صحيح، نه به روايت دروغ، در كتاب خويش مي‏خوانيد.

پس براي خدا شريك قرار ندهيد و مسلمان شويد، چونكه راه حق تاريك نيست.

مشكلات مهاجران

چون حبشيان عرب نبودند مهاجران با آنان اختلاف زبان داشتند. در جلسه‏اي كه نجاشي تشكيل داد به حضور مترجم اشاره‏اي نشده است. از اين‌كه نجاشي و اسقف‏ها با شنيدن آيات قرآن درباره حضرت مريم گريستند پيداست كه با زبان عربي آشنا بودند. گويا به‏جهت پيوند ديرينه تجاري كه بين مردم حبشه و عرب‏ها بوده است، آنان با زبان عربي آشنا بوده‏اند. با اين حال طبيعي است كه مهاجران در ابتداي ورود به حبشه تا اندازه‏اي مشكل اختلاف زبان داشته‏اند.

در مورد مسكن مهاجران از داستاني كه بيهقي در دلائل النبوة 2/298



100


از عبدالله‏ بن مسعود نقل مي‏كند كه مي‏گويد «صاحب خانه‏ام به من گفت بازار كه مي‏روي براي كسب مواظب خود باش» استفاده مي‏شود كه در خانه يكي از حبشيان زندگي مي‏كرده است. حال اين منازل به رايگان در اختيار مهاجران قرار داشته و يا نجاشي اجاره آن‌ها را مي‏پرداخته، به خوبي روشن نيست.

به روايت قوام السنّه در دلائل النبوة 3/861 نجاشي به جعفر و يارانش گفت: مسكن و مخارجتان بر عهده من است. هزينه زندگي مهاجران نيز يكي از نيازهاي اساسي آنان بوده است. بلاذري در انساب الاشراف 1/198 گويد: ابوطالب تا زنده بود مخارج زندگي جعفر را به حبشه مي‏فرستاد. يعقوبي 2/29 گويد: نجاشي دنبال جعفر مي‏فرستاد و از آن‌چه نياز داشت جويا مي‏شد. از گزارشي كه از بيهقي در باره عبدالله‏ بن مسعود نقل كرديم استفاده مي‏شود كه وي در بازار حبشه به كسب و داد و ستد مي‏پرداخته است. بديهي است كه چندين سال اقامت در كشور بيگانه بدون كسب و كار امري غير معمول است. با اين وصف يكي از مشكلات مهاجران، خصوصاً در روزهاي اول مسأله مخارج و هزينه زندگاني بوده است.

بازگشت عده‏اي از مهاجران

كفار لجوج و ماجراجوي مكه وقتي نتوانستند از راه سياسي مهاجران را به حجاز بازگردانند و ماندن آنان هم در آن‌جا براي‏شان نگران‏كننده بود، گويا ترفند جديدي به كار گرفتند و آن اين‌كه شايعه‏اي مبني بر


| شناسه مطلب: 78366