بخش 5

بازگشت عده‏ای از مهاجران عهدنامه بیدادگری حماسه بزرگ شعب ابوطالب استقامت حیرت‏انگیز بنی‏هاشم گشایش الهی علت رفتن به شعب منشور جاوید ابوطالب سال اندوه خلاصه درس خود آزمایی درس چهارم: به سوی طائف و در راه یثرب به‏سوی طائف بازگشت به مکه اسراء و معراج دعوت قبایل اولین مسلمانان یثرب


101


اسلام قريش ساختند تا با اين حيله مهاجران را به مكه بازگردانند. به روايت ابن اسحاق 2/3 خبر كذبي به مهاجران رسيد كه كفار مكه مسلمان شده و به رسول خدا ايمان آورده‏اند و مسلمانان در آسايشند و ديگر از شكنجه و آزار خبري نيست. در نتيجه عده زيادي از آنان به حجاز بازگشتند ولي نزديك مكه كه رسيدند معلوم شد اسلام قريش دروغ است. مهاجران درباره اين‌كه آيا به حبشه بازگردند و يا داخل شهر مكه شوند، به رايزني پرداختند. سرانجام بيشتر آنان گفتند: حال كه ما تا اين‌جا آمده‏ايم بهتر است برويم و با اقوام و خويشاوندان ديداري تازه كنيم. تعدادي با گرفتن پناه و عده‏اي نيز به‏طور پنهاني وارد شهر شدند، جز عبدالله‏ بن مسعود كه دوباره به حبشه بازگشت.

آن‌گاه سران قريش چون از هيچ راهي نتوانستند تمامي مهاجران

را بازگردانند و از ديگر سوي نيز شاهد گسترش اسلام در بين طوايف عرب بودند، اسلام حضرت حمزه نيز جان تازه‏اي به جبهه مسلمانان بخشيد. از اين‏رو تصميم قطعي گرفتند پيامبر را به قتل برسانند و بزرگ‌ترين مانع را از سر راه خويش بردارند. ابن عبدالبر در الدُّرَر /53 گويد: قريش از ابوطالب خواستند محمد را تحويل دهد و فردي غير از قريش او را بكشد تا قريش مشكلي با بني‏هاشم نداشته باشند و در مقابل ديه او را دو برابر بپردازند. ابوطالب به شدت با اين پيشنهاد مخالفت كرد. يعقوبي 2/31 مي‏نويسد: قريش مصمم بر كشتن رسول خدا صلي الله عليه و آله شد، وقتي خبر به ابوطالب رسيد قصيده‏اي حماسي در حمايت از پيامبر و تسليم نكردن او سرود.



102


عهدنامه بيدادگري

يعقوبي 2/31 گويد: چون قريش دانستند كه نمي‏توانند رسول خدا صلي الله عليه و آله را بكشند و يقين كردند كه ابوطالب او را تسليم نمي‏كند و اشعار او نيز در حمايت از رسول خدا صلي الله عليه و آله به گوش آنان رسيد تصميم گرفتند ابوطالب را در انزواي سياسي، اجتماعي و اقتصادي قرار دهند و چنان روزگار را بر او تنگ بگيرند كه ناچار شود دست از ياري رسول خدا بردارد و او را براي كشتن تسليم كند. ابن سعد 1/208 گويد: وقتي خبر حسن رفتار نجاشي در باره جعفر و يارانش و گرامي داشتن آنان به قريش رسيد، تحمل اين واقعه بر آنان دشوار آمد و سخت برآشفتند و تصميم گرفتند رسول خدا را بكشند.

از اين رو عهدنامه‏اي را تنظيم نمودند مبني بر اين‌كه با بني‏هاشم هم‏غذا و هم‏صحبت نگردند و در اجتماع آنان حاضر نشوند و با آنان خريد و فروش ننمايند و از آنان دختر نگيرند و به آنان دختر ندهند تا آن‌كه پيامبر را براي كشتن تحويل دهند، تمامي قريش متحد و مصمم شدند تا حضرت را پنهاني و يا آشكارا به قتل برسانند! آن‌گاه چهل نفر از سران بزرگ قريش اين صحيفه را امضا و به روايت يعقوبي 2/31 هشتاد مُهر بر آن زدند و داخل خانه كعبه آويزان كردند يا بنابر قولي نزد ام‏جُلاس خاله ابوجهل گذاشتند. اين عهدنامه در اواخر سال ششم و يا اوايل سال هفتم بعثت نوشته شد. نويسنده آن منصور بن عِكْرِمَه بود كه بعدها دستش فلج گرديد.



103


حماسه بزرگ شعب ابوطالب

ابن اسحاق 1/377 گويد: هنگامي كه خبر انعقاد عهدنامه بي‏مهري و ستمگرانه به ابوطالب رسيد مجدداً حمايت بدون قيد و شرط خود را از پيامبر اعلام كرد و در قصيده‏اي مفصل و كوبنده چنين گفت:

أَلَم تَعْلَمُوا أَنَّا وَجَدْنا مُحَمَّداً

نَبِيّاً كَمُوسي خُطَّ فِي أَوَّلِ الْكُتْبِ

فَلَسْنا وَرَبِّ الْبَيْتِ نُسْلِمُ أَحْمَداً

لِعَزّاءَ مِنْ عَضِّ الزَّمانِ وَلا كَرْبِ

آيا نمي‏دانيد كه ما محمد را مانند موسي پيامبري يافتيم كه نامش در كتاب‏هاي پيشين نوشته شده است.

به پروردگار كعبه سوگند ما هيچ گاه احمد را به سبب مشكلات و سختي‏هاي دوران تسليم شما نخواهيم كرد.

سپس به تمامي افراد قبيله بني‏هاشم و بني‏عبدالمطلب، مسلمان و كافر كه به جز ابولهب چهل مرد بودند دستور داد تا اسباب و اثاث خود را جمع كنند و به دره‏اي در نزديكي كعبه كه بعدها به شِعْب ابوطالب معروف شد پناه ببرند و شبانه‏روز مراقب حفظ جان رسول خدا صلي الله عليه و آله باشند تا قريش به او دست نيابند و گفت اگر خاري به چشم محمد برود شما را مؤاخذه خواهم كرد، تمامي ما يكي پس از ديگري بايد بميريم تا آنان بتوانند به او دسترسي پيدا كنند.

ابوطالب رادمرد عرب و قهرمان بني‏هاشم حماسه بزرگي در

شعب آفريد كه در طول تاريخ بشر نمونه ندارد. شيخ بطحا با

آن‌كه دوران كهولت را مي‏گذراند و جان خودش نيز هر لحظه در

خطر بود و احتمال كشتن وي از جانب قريش مي‏رفت، شمشير به كمر



104


بسته و شبانه‏روز از جان سفير الهي پاسداري مي‏كرد. نگهباناني نيز بر مدخل ورودي دره و هم‌چنين بر بالاي كوه‏ها گماشته بود تا از ورود دشمنان و آدمكشان جلوگيري كنند و شبانه‏روز در اطراف شعب نگهباني دهند.

شيخ مفيد در الفصول المختاره /59 و ابن ابي‏الحديد در شرح نهج‏البلاغه 14/64 گويند: چون مزدوران قريش روزها در كمين بودند تا بستر رسول خدا را شناسايي كنند و شبانگاه او را به قتل برسانند، از اين‏رو ابوطالب وقتي پاسي از شب مي‏گذشت پيامبر را از بسترش بلند مي‏كرد و فرزندش علي را به جاي او مي‏خوابانيد. يك شب علي عليه السلام پرسيد پدر جان پس من سرانجام كشته خواهم شد! ابوطالب او را دلداري داد و در ضمن اشعاري وي را به پايداري در دفاع از رسول خدا فرا خواند و خطاب به فرزندش فرمود:

اِصْبِرَنْ يا بُنَيَّ فَالصَّبْرُ أَحْجَي

كُلُّ حَيٍّ مَصِيرُهُ لِشَعُوبِ

قَدْ بَلَوْناكَ وَالْبَلاءُ شَدِيدٌ

لِفِداءِ الْحَبِيبِ و ابْنِ الْحَبِيبِ

پسرم شكيبا باش كه شكيبايي نيكوتر است و هر انسان زنده‏اي به ناچار سرانجامش سوي مرگ است.

همانا ما تو را در راه دوست و فرزند دوست امتحان كرديم و امتحان هم سخت دشوار است.

علي در پاسخ پدر فرمود:

أَتَأمُرُني بِالصَّبْرِ في نَصْرِ أَحْمَدٍ

وَ وَاللهِ ما قُلْتُ الَّذِي قُلْتُ جازِعا



105


وَ لكِنَّني أَحْبَبْتُ انْ تَري نُصْرَتي

وَ تَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَزَلْ لَكَ طائِعا

سَأَسْعَي لِوَجْهِ اللهِ فِي نَصْرِ أَحْمَدٍ

نَبِيِّ الْهُدَي الْمَحْمُودِ طِفْلاً وَيافِعا

آيا مرا به شكيبايي در ياري احمد فرمان مي‏دهي و حال آن‌كه به خدا سوگند آن‌چه را كه من گفتم از روي بي‏صبري نبود.

ليكن دوست دارم كه ياري مرا ببيني و بداني كه همانا من همواره فرمانبردار تو هستم.

در ياري احمد، پيامبر هدايت كه در حال كودكي و نوجواني ستوده بود براي رضاي خدا مي‏كوشم.

استقامت حيرت‏انگيز بني‏هاشم

حلبي 1/337 گويد: بني‏هاشم در شعب از نظر غذا و احتياجات روزمره به شدت در تنگنا و سختي به سر مي‏بردند. كار به جايي رسيد كه برخي مواقع از گياهان و برگ درختچه‏ها تغذيه مي‏كردند و ناله جانكاه گرسنگي كودكان از بيرون شعب شنيده مي‏شد!

به نقل طبرسي /50 تجار و كسبه‏اي كه به مكه مي‏آمدند حق نداشتند با بني‏هاشم سودا كنند. ابوجهل و همفكرانش گلوگاه‏هاي منتهي به مكه را زير نظر داشتند، وقتي سوداگري را مي‏ديدند كه حامل كالاست او را از معامله با بني‏هاشم به شدت برحذر مي‏داشتند و اگر نافرماني مي‏كردند اموالشان به تاراج مي‏رفت. بني‏هاشم فقط سالي دو مرتبه مي‏توانستند از شعب خارج شوند و مقداري متاع خريداري كنند، يكي در ماه ذي‏الحجه موسم حج و ديگر ماه رجب موسم عمره. در اين وقت نيز مشركان كالاها را گران‌تر مي‏خريدند تا قدرت خريد را از بني‏هاشم سلب كنند.



106


به روايت حلبي 1/337 ابولهب فرياد مي‏زد: قيمت‏ها را بالا ببريد تا پيروان محمد نتوانند خريد كنند. آري، بني‏هاشم با آن‌كه نمي‏دانستند دوران اين زندان بي‏سقف چه مدت طول خواهد كشيد، چون همراه رسول خدا بودند و اين رنج‏ها در راه خدا و حفظ جان پيامبر بود، تحمل كرده و خم به ابرو نمي‏آوردند.

رسول خدا فقط در موسم حج و عمره از شعب خارج مي‏شد و در مسجد الحرام با زائران خانه خدا و قبايل عرب ديدار مي‏نمود و آنان را به ترك بت‏پرستي و پرستش خداي يگانه دعوت مي‏كرد و از آنان مي‏خواست تا وي را در اين راه ياري نمايند. ابولهب پشت سر وي راه مي‏رفت و مي‏گفت فريب برادرزاده‏ام را نخوريد كه ساحر و دروغگوست.

در بحبوبه مشكلات و شدائد و گرفتاري‏ها بود كه سران شرك به ابوطالب پيام دادند محمد را براي كشتن تسليمِ ما كن، ما تو را پادشاه خود مي‏كنيم و محاصره برطرف خواهد شد. ابوطالب با يك دنيا شهامت اين پيشنهاد ستمگرانه را به شدت رد كرد و اعلام كرد تا جان در بدن دارد از حمايت پيامبر دست برنخواهد داشت. آن‌گاه به روايت ابن اسحاق 1/294 قصيده لاميه معروف خود را سرود كه دو بيت آن چنين است:

كَذِبْتُمْ وَبَيْتِ اللهِ نُبْزي مُحَمَّداً

وَ لَمّا نُطاعِنْ دُونَهُ وَنُناضِلُ

و نُسْلِمُهُ حَتّي نُصَرَّعَ حَوْلَهُ

وَ نَذْهَلَ عَن أَبْنائِنا وَالْحَلائِلُ

به خانه خدا سوگند دروغ پنداشتيد كه محمد را رها خواهيم كرد و با نيزه و تير از او حمايت نخواهيم نمود.



107


او را تسليم نخواهيم كرد تا آن‌كه در اطرافش از پاي درآييم و در اين راه زن و فرزندانمان را از ياد خواهيم برد.

گشايش الهي

يعقوبي 2/31 مي‏نويسد: بني‏هاشم و بني‏مطلب سه سال در شعب ماندند تا آن‌كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و ابوطالب و خديجه عليهم السلام تمام هستي و دارايي خود را از دست دادند و به سختي و ناداري گرفتار آمدند. سپس جبرئيل فرود آمد و به پيامبر گفت: خدا موريانه را بر عهدنامه قريش گماشته تا هر چه بي‏مهري و ستمگري در آن بود، جز نام خدا همه را خورده است. حضرت عموي خود را از اين امر آگاه ساخت. ابوطالب همراه پيامبر نزد سران شرك آمد و گفت: محمد صلي الله عليه و آله از طرف پروردگار خويش چنين مي‏گويد كه خدا موريانه را مأمور ساخته هر چه جز نام خدا در عهدنامه بوده همه را خورده است. اكنون اگر سخنش راست باشد چه كار مي‏كنيد؟ گفتند دست برمي‏داريم و كاري نداريم. ابوطالب گفت اگر سخنش دروغ باشد من نيز او را به شما تسليم مي‏كنم تا بكشيد. مُهر عهدنامه كه شكسته شد ديدند موريانه جز نام خدا هر چه در آن بوده خورده است. در اين هنگام گفتند اين چيزي جز سحر نيست و ما هرگز در تكذيب او مثل اين لحظه جدي نبوديم.

ابن‏اسحاق 2/14 گويد: در اين هنگام بود كه چند نفر از قريش وجدانشان بيدار شد و يكديگر را نكوهش كردند و تصميم گرفتند اين حصار را بشكنند. آنان با ابوجهل به مشاجره پرداختند و پس از آن‌كه او



108


را محكوم كردند عده‏اي داخل شعب رفتند و به‏طور رسمي اعلام كردند كه حصار برداشته شد. آن‌گاه بني‏هاشم پس از سه سال حصر هر يك به خانه‏هاي خود رفتند.

اين گشايش و فرج الهي در نيمه رجب سال دهم بعثت بود. ابوطالب اين پيروزي بسيار بزرگ را به نظم كشيد و خطاب به جعفر و ديگر مهاجران حبشه فرمود:

أَلا هَلْ أَتي بَحْرِيَّنا صُنْعُ رَبِّنا

عَلي نَأيِهِم وَاللهُ بِالنّاسِ أَرْوَدُ

فَيُخْبِرَهُمْ أَنَّ الصَّحِيفَةَ مُزِّقَتْ

وَ أَنْ كُلُّ ما لَمْ يَرْضَهُ اللهُ‏ُ مُفْسَدُ

تُراوِحُها إِفْكٌ وَسِحْرٌ مُجَمَّعٌ

وَ لَمْ يُلْفَ سِحْرٌ آخِرَ الدَّهْرِ يَصْعَدُ

هان! آيا خبر ياري پروردگارمان بدان مهاجران دريانوردمان كه در سرزميني بس دوردست هستند رسيده است؟! و خداوند به مردم بسيار مهربان است.

پس آنان را خبر كند كه صحيفه پاره پاره شد و هر چه را كه خدا نپسندد نابود است.

در آن صحيفه مشتي افترا و جادو در هم آميخته بود و هيچ گاه جادو تا پايان روزگار پايدار نمي‏ماند.

علت رفتن به شعب

ياقوت در معجم البلدان 3/347 گويد: شعب ابوطالب همان شعب ابويوسف بوده كه در نزديكي مسجدالحرام قرار داشته و محل سكونت بني‏هاشم بوده است. اين مطلب با ظاهر گزارش‏هايي كه مي‏گويد



109


ابوطالب و بني‏هاشم اسباب و اثاث خود را جمع كردند و به شعب پناه بردند چندان سازگار نيست.

در اين‌كه آيا قريش بني‏هاشم را در شعب محصور كردند يا خود ابوطالب رفتن به شعب را انتخاب كرد توضيحي در تاريخ نيامده است. برخي گزارش‏ها ظهور در اين دارد كه اين تصميم را خود ابوطالب اتخاذ كرده است. در عهدنامه قريش هم هيچ‏گونه اشاره‏اي به مسأله محاصره جغرافيايي نشده است. حلبي 1/337 مي‏گويد: در گزارشي آمده كه رفتن بني‏هاشم به شعب مستقيماً به‏وسيله قريش نبوده است، وقتي قريش تصميم گرفتند پيامبر را به قتل برسانند ابوطالب ناچار شد براي حفظ جان رسول خدا به شعب پناه ببرد. شيخ مفيد در الفصول المختاره /58 گويد: اين تصميم از جانب خود پيامبر براي حفظ جان حضرتش اتخاذ شد. آن‌گاه با ابوطالب مشورت كرد او نيز پذيرفت.

اما اين‌كه چرا ابوطالب چنين تصميمي گرفت؟ به نظر مي‏رسد چون قريش در كشتن پيامبر مصمم بودند هدف نخست از رفتن به شعب حفظ وي و صيانت و دفاع از شخص ايشان و تشكيل جبهه واحد در يك نقطه امن در مقابل دشمن كينه‏توز بوده است. اما هدف ديگر، چون طبق تصميم قريش روابط اجتماعي و تجاري با بني‏هاشم ممنوع شد، گويا ابوطالب براي حفظ وحدت و تقويت روحيه بني‏هاشم صلاح ديد آنان را از قريش جدا سازد و در يك جا جمع كند تا برخورد تحقيركننده و اهانت‏آميزي از قريش با آنان صورت نگيرد.

سيد رضي در نهج البلاغه /368 گويد: اميرالمؤمنين عليه السلام در



110


نامه‏اي به معاويه علت رفتن به شعب را چنين بيان فرموده است:

فَأَرادَ قَوْمُنا قَتْلَ نَبِيِّنا وَاجْتِياحَ أَصْلِنا وَهَمُّوا بِنَا الْهُمُومَ و فَعَلُوا بَنَا الأَفَاعِيلَ وَمَنَعُونَا الْعَذْبَ وَأَحْلَسُونَا الْخَوْفَ وَاضْطَرُّونَا إِلي جَبَلٍ وَعْرٍ وَأَوْقَدُوا لَنَا نارَ الْحَرْبِ.

اقوام ما خواستند پيامبرمان را بكشند و ريشه ما را بكنند و اندوه‏ها براي ما پيش آوردند. كارها درباره ما كردند و آسايش را از ما سلب نمودند و ما را در ترس نگهداشتند و به پناه بردن به كوهي دشوار واداشتند و آتش جنگ را بر ضد ما برافروختند.

حماسه جاويد ابوطالب و دوران سه ساله حصر شعب و تحريم اجتماعي و اقتصادي از بحراني‏ترين و سخت‏ترين دوران مبارزات رسول خدا صلي الله عليه و آله بر ضد بت و بت‏پرستي و كفار قريش به‏شمار مي‏آيد. هيچ‏يك از مقاطع حساس مبارزات پيامبر به اين اندازه دشوار و جانفرسا نبود. با اين وصف به لحاظ آن‌كه اين دوران فضيلت بسيار بزرگ و افتخار عظيمي براي ابوطالب و فرزندان او به‏شمار مي‏رود، آن‏گونه كه شايسته و سزاوار است در تاريخ مطرح نشده ولي خورشيد حق براي هميشه در پس ابر تيره پنهان نمي‏ماند.

منشور جاويد ابوطالب

سرانجام پس از گذشت سه سال روزهاي سخت و طاقت‏فرسا، تحريم اجتماعي و اقتصادي شكسته شد، محاصره به پايان رسيد و زندگي بني‏هاشم تا اندازه‏اي سر و سامان گرفت. ابوطالب و رسول خدا صلي الله عليه و آله در اين امر پيروز شدند و به گفته قاضي عبدالجبار در تثبيت



111


دلائل النبوة 1/363 اين بزرگ‌ترين پيروزي براي آنان به‏شمار مي‏آمد. آري، داشت اندكي از رنج‏ها و دردهاي پيامبر كاسته مي‏شد كه كتاب زندگي او به گونه ديگري ورق خورد و به مصيبتي بس بزرگ دچار گرديد.

به گفته حلبي 1/346 بيست و هشت روز و به نقل ديگران پس از چند ماه از رفع محاصره، ابوطالب عليه السلام به سبب كهولت و فشار روحي و جسمي كه در شعب بر او گذشت، در هشتاد و هفت، يا نود و يا نود و چهار سالگي در سال دهم بعثت دنيا را وداع گفت. با رحلت ابوطالب مانع بزرگ قتل رسول خدا برطرف گرديد و كفار قريش خود را به آرزوي پليدشان نزديك‏تر مي‏ديدند.

آن‌چه در زندگاني اين مرد بزرگ و قهرمان توحيد جلوه‏گر بوده و مي‏درخشد فداكاري و ايثار و از خودگذشتگي و حماسه اسطوره‏اي وي در ياري دين خدا و حفظ جان رسول‏الله‏ است. اگر نبود جانفشاني‏ها و تلاش خستگي‏ناپذير شيخ بطحا معلوم نبود كه مشركان خونخوار قريش چه بر سر پيامبر مي‏آوردند. به راستي كه وجود ابوطالب از مصاديق بارز تأييد الهي در حق پيامبرش بود.

قسطلاني در المواهب اللدنيه 1/135 از هشام كلبي روايت مي‏كند كه سرور عرب در آخرين لحظات زندگيش به هيچ چيز جز دين خدا و فرستاده او نمي‏انديشيد. او درباره رسول خدا خطاب به قريش و بني‏هاشم چنين فرمود: «من شما را سفارش مي‏كنم كه به محمد نيكي كنيد، زيرا او امين قريش و راستگوي عرب است. او داراي تمام كمالاتي است كه من



112


آن را به شما سفارش مي‏كنم. همانا او ديني آورده است كه دل‏ها آن را مي‏پذيرد ولي زبان‏ها از ترس سرزنش انكار مي‏كند. به خدا سوگند روزگاري را مي‏بينم كه ناتوانان عرب و افتادگان و مستضعفان دعوتش را پذيرفته و سخنش را تصديق و كارش را مهم تلقي كرده‏اند و او به كمك آنان مشكلات را حل كرده است. آن‌گاه سران قريش خوار، خانه‏هاي‏شان ويران و ناتوانانشان قدرتمند مي‏شوند. عرب دوستيش را با او خالص كرده، دل‏هايش به فرمان او بوده و رهبري خود را به او سپرده است. اي گروه قريش همگان در اطاعتش باشيد و حزب او را حمايت كنيد، به خدا سوگند هر كس كه راه او را برود رستگار و كسي كه راهنمايي او را بپذيرد سعادتمند مي‏گردد. اگر اجل مرا مهلت مي‏داد و زنده مي‏ماندم خطرهاي سهمگين را از او دور و حوادث بزرگ را از او دفع مي‏كردم».

يعقوبي 2/35 گويد: هنگامي كه خبر مرگ ابوطالب به رسول خدا رسيد غم او بر قلب حضرتش سنگيني كرد و سخت بي‏تاب گشت. سپس وارد اتاق شد و سمت راست پيشاني او را چهار بار و سمت چپ پيشانيش را سه بار دست كشيد. آن‌گاه فرمود: «عمو جان! در كودكي تربيتم و در يتيمي كفالتم و در بزرگي ياريم كردي، پس خداوند تو را از ناحيه من پاداش خير دهد». ابن ابي‏الحديد در شرح نهج‏البلاغه 14/84 چه زيبا سروده است:

و لَوْ لا أَبُوطالِبٍ وَابْنُهُ

لَما مُثِّلَ الدِّينُ شَخْصاً وَقاما

فَذاكَ بِمَكَّةَ آوَي و حامَي

وَ هذا بِيَثْرِبَ جَسَّ الْحَماما



113


اگر ابوطالب و پسرش نبودند هرگز دين اسلام پا نمي‏گرفت، او در مكه پناه داد و حمايت كرد و اين در يثرب در گرداب‏هاي مرگ فرو رفت.

سال اندوه

به روايت المواهب اللدنيه 1/135 با فاصله كمي حدود سه روز يا سي و پنج روز بعد از درگذشت ابوطالب حضرت خديجه عليها السلام نيز در شصت و پنج سالگي زندگي را وداع گفت. با رحلت خديجه غم سنگين‏تري بر قلب پيغمبر نشست. ابوطالب ياور اجتماعي و خديجه همدم داخلي رسول خدا بود. خديجه در داخل منزل يكتا غمخوار او به‏شمار مي‏آمد و از دست دادن اين يار مخلص و باوفا بر آن حضرت بسيار سخت بود تا آن‌جا كه به روايت امتاع الاسماع /27 اين سال را «سال اندوه» ناميد! خديجه تمامي ثروت خود را بدون هيچ‏گونه منت در اختيار پيامبر قرار داد و او همه آن را در راه تبليغ و گسترش دين اسلام صرف كرد. خديجه همسر مهربان و باوفا و ياور صميمي پيامبر بود.

تاريخ جهان زني همانند خديجه كه اين‏گونه در راه خدا و رسيدن به اهداف مقدّس شوهر خدمتگزار باشد به خود نديده است. رسول خدا با ردايي كه پيوسته دست و صورت خود را با آن پاك مي‏كرد و به هنگام نزول وحي بر سر مي‏كشيد، حضرت خديجه را كفن كرد و با دست خود درون قبر نهاد و به روايت يعقوبي 2/35 فرمود:

«اِجتَمَعَتْ عَلي هذِهِ الأُمَّةِ فِي هذِهِ الأَيّامِ مُصِيبَتانِ، لا أَدْرِي بِأَيِّهِما أَنَا أَشَدُّ جَزَع».



114


در اين روزها بر اين امت دو مصيبت وارد شد كه نمي‏دانم به كدام‏يك از آن دو بي‏تاب‏ترم.

هم‌چنين يعقوبي 2/25 نوشته است: چون خديجه وفات كرد حضرت فاطمه خود را به رسول خدا مي‏آويخت و مي‏گريست و مي‏گفت: مادرم كجاست؟ مادرم كجاست؟ جبرئيل بر آن حضرت فرود آمد و گفت: به فاطمه بگو خداوند متعال براي مادرت در بهشت قصري از دُرّ و گوهر بنا كرده است كه رنج و سر و صدا در آن نيست.

خلاصه درس

كار تبليغ و ترويج اسلام و مخالفت و كارشكني سران قريش ادامه داشت و تا زماني كه پيامبر از بت‏ها بدگويي نمي‏كرد قريش نيز مدارا مي‏كردند ولي پس از آن‌كه رسول خدا به تقبيح و سرزنش بت و بت‏پرستي پرداخت دست به اقدامات عملي زدند و به آزار و شكنجه مسلمانان پرداختند. در سال پنجم بعثت آزار و شكنجه قريش به حدي شدت يافت كه تحمل آن بسيار دشوار شد، تا آن‌جا كه عده‏اي از اسلام برگشتند، برخي به شهادت رسيدند و بعضي به تقيه پناه بردند.

در اين صورت آينده‏اي مخاطره‏آميز و نگران‏كننده در پيش بود. از اين رو، تصميم به مهاجرت عده‌اي از مسلمانان به سرپرستي جعفر بن ابي‌طالب به حبشه گرفته شد. در اين بين قريش هم بيكار ننشسته و هيئتي مركب از عمروعاص و عبدالله بن ابي‌ربيعه به دربار نجاشي فرستادند تا مهاجران مسلمان را به مكه بازگردانند. اما نجاشي كه گويا از توطئه‌ها و



115


دسيسه‌هاي قبلي اطلاعي حاصل نموده و نامه پيامبر و قصيده و توصيه‌هاي ابوطالب نيز در او تأثير به سزايي گذاشته بود، به فرستادگان قريش پاسخ منفي داد. كفار لجوج و ماجراجوي مكه وقتي نتوانستند از راه سياسي مهاجران را به حجاز بازگردانند و ماندن آنان هم در آن‌جا براي‏شان نگران‏كننده بود، ترفند جديدي به كار گرفتند و آن اين‌كه شايعه‏اي مبني بر اسلام قريش ساختند تا با اين حيله مهاجران را به مكه بازگردانند درنتيجه عده زيادي از آنان به حجاز بازگشتند ولي نزديك مكه كه رسيدند معلوم شد اسلام قريش دروغ است.

اين ناكامي قريش از يك طرف و گسترش اسلام از سويي ديگر و عدم كارآيي ترفندهاي ديگر باعث شد كه سران قريش عهدنامه‏اي را تنظيم نمودند مبني بر اين‌كه با بني‏هاشم هم‏غذا و هم‏صحبت نگردند و در اجتماع آنان حاضر نشوند و با آنان خريد و فروش ننمايند و از آنان دختر نگيرند و به آنان دختر ندهند تا آن‌كه پيامبر را براي كشتن تحويل دهند، تمامي قريش متحد و مصمم شدند تا حضرت را پنهاني و يا آشكارا به قتل برسانند!

هنگامي كه خبر انعقاد عهدنامه به ابوطالب رسيد به تمامي افراد قبيله بني‏هاشم و بني‏عبدالمطلب، مسلمان و كافر كه به جز ابولهب چهل مرد بودند دستور داد تا اسباب و اثاث خود را جمع كنند و به دره‏اي در نزديكي كعبه كه بعدها به شِعْب ابوطالب معروف شد پناه ببرند. بني‏هاشم و بني‏مطلب سه سال در شعب ماندند تا آن‌كه رسول خدا و ابوطالب و



116


خديجه تمام هستي و دارايي خود را از دست دادند و به سختي و

ناداري گرفتار آمدند. سپس جبرئيل فرود آمد و به پيامبر گفت: خدا موريانه را بر عهدنامه قريش گماشته تا هر چه بي‏مهري و ستمگري در آن بود، جز نام خدا همه را خورده است. حضرت عموي خود را از اين امر آگاه ساخت. اين گشايش و فرج الهي در نيمه رجب سال دهم بعثت بود.

بيست و هشت روز و به نقل ديگران پس از چند ماه از رفع محاصره، ابوطالب به سبب كهولت و فشار روحي و جسمي كه در شعب بر او گذشت، در هشتاد و هفت، يا نود و يا نود و چهار سالگي در سال دهم بعثت دنيا را وداع گفت. با فاصله كمي حدود سه روز يا سي و پنج روز بعد از درگذشت ابوطالب حضرت خديجه عليها السلام نيز در شصت و پنج سالگي زندگي را وداع گفت. با رحلت خديجه غم سنگين‏تري بر قلب پيغمبر نشست تا آن‌جا كه اين سال را «سال اندوه» ناميد.

خود آزمايي

1. سوره كافرون در چه هنگامي و به چه علّت نازل شد؟

2. به چه علت بسياري از مسلمانان به حبشه مهاجرت كردند؟

3. اقدامات مشركان را براي بازگرداندن مهاجران به مكه شرح دهيد.

4. منظور از عهد نامه بيدادگري چيست؟

5. علت رفتن به شعب ابوطالب و استقامت حيرت انگيز بني‌هاشم را در اين شعب شرح دهيد.



117


6. چرا سال دهم بعثت به «سال اندوه» نام‌گذاري شده است؟


118



119


درس چهارم

به سوي طائف ...و در راه يثرب

هدف‌هاي آموزشي

انتظار مي‌رود با مطالعه اين درس:

ـ دليل قصد عزيمت پيامبر صلي الله عليه و آله را به طائف بدانيم.

ـ به چگونگي مسلمان شدن گروهي از جنيان پي ببريم.

ـ با دو حادثه اسراء و معراج آشنا شويم.

ـ چگونگي ورود اسلام را به يثرب بدانيم.

ـ به مضمون اولين پيمان عقبه پي ببريم.

ـ با داستان دومين پيمان عقبه آشنا شويم.

ـ علل گرايش يثربيان را به اسلام بدانيم.

ـ علت و چگونگي هجرت پيامبر صلي الله عليه و آله و مسلمانان را به يثرب بدانيم.

ـ شب ليلة المبيت و توطئه قتل پيامبر صلي الله عليه و آله را بشناسيم.

ـ مسير هجرت پيامبر صلي الله عليه و آله را به يثرب بدانيم.

در اين درس از عزيمت پيامبر صلي الله عليه و آله به سوي طائف و دو



120


رخداد مهم اسرا و معراج كه در يك شب به وقوع پيوست، دعوت قبايل از جمله قبيله قدرتمند بني عامر به اسلام، اولين و دومين بيعت عقبه، اسلام آوردن يثربيان و دلايل آن، هجرت مسلمانان از مكه به يثرب، توطئه قتل پيامبر و جريان غار ثور سخن خواهيم گفت.

به‏سوي طائف

پس از درگذشت ابوطالب بزرگ پرچمدار توحيد و يگانه حامي رسول خدا گستاخي قريش در آزار و اذيت شدت يافت. به روايت ابن‏كثير 2/144 پيامبر فرمود:

«مَا زالَتْ قُرَيْشٌ كاعَّةً حَتّي تُوُفِّيَ أَبُوطالِبٍ».

قريش پيوسته در وحشت بودند تا آن‌كه ابوطالب درگذشت.

چون به گفته مَقْريزي در امتاع الاسماع / 27 جز ابوطالب كسي در بين طايفه‌اش و عموهايش از او دفاع نمي‌كرد. ديگر نه ابوطالب بود تا در خارج از منزل از او حمايت كند و نه خديجه تا در منزل او را دلداري دهد و مرهمي بر زخم‏هايش بگذارد. از اين به بعد بود كه به نقل ابن اسحاق 2/57 زوائد شكمبه حيوان روي سر آن حضرت مي‏ريختند و فرومايگان قريش بارها مي‏خواستند او را به قتل برسانند. رسول خدا وقتي ديد نصايح او بر دل سنگ قريش هيچ‏گونه تأثيري ندارد و مكه هم براي او جاي امني نيست، تصميم گرفت به طائف برود به اميد آن‌كه قبيله ثقيف كه پس از قريش مهم‏ترين قبيله عرب بود، به دين اسلام بگرود.



121


به روايت ابن‏اسحاق 2/60 و طبرسي /54 در طائف نزد سه برادر از بزرگان ثقيف به نام عبديالَيْل، مسعود و حبيب پسران عمرو بن عُمير رفت و آنان را به پذيرش توحيد و دين اسلام و ياري خود فرا خواند. يكي گفت من پرده كعبه را دريده باشم اگر خدا تو را به رسالت فرستاده باشد. دومي گفت خدا غير از تو كسي را براي رسالت خود پيدا نكرد؟! سومي گفت به خدا سوگند من هرگز با تو سخن نخواهم گفت، چون اگر آن‏گونه كه مي‏گويي فرستاده خدا باشي تو بزرگ‏تر از آني كه من سخنت را رد كنم و اگر بر خدا دروغ مي‏بندي بر من سزاوار نيست كه با تو سخن بگويم.

رسول خدا صلي الله عليه و آله از اسلام آوردن ثقيف نااميد شد و از ايشان خواست امر وي را كتمان كنند تا مبادا اين موضوع موجب گستاخي قريش شود. آنان نه تنها كتمان نكردند بلكه سفيهان و بردگان خود را واداشتند تا با ناسزا گفتن و فرياد زدن دنبال حضرت بروند و وي را سنگباران كنند، اراذل و اوباش ثقيف از دو سو بر سر راه پيامبر صف كشيدند و حضرت را سنگباران و پاهايش را مجروح و غرق در خون كردند! رسول خدا به سايه درخت انگوري پناه برد و لحظه‏اي آرميد، آن‌گاه چنين زبان به نيايش گشود:

«اَللّهُمَّ إِلَيْكَ أَشْكُو ضَعْفَ قُوَّتِي وَقِلَّةَ حِيلَتِي وَهوانِي عَلَي النّاسِ يا أَرْحَمَ الرّاحِمِينَ. أَنْتَ رَبُّ الْمُسْتَضْعَفِينَ وَأَنْتَ رَبِّي، إِلي مَنْ



122


تَكِلُنِي؟ إِلي بَعِيدٍ يَتَجَهَّمُنِي؟ أَمْ إِلي‌َ عَدُوٍّ مَلَّكْتَهُ أَمْرِي؟ إِنْ لَمْ يَكُنْ بِكَ عَلَيَّ غَضَبٌ فَلا أُبالِي وَلكِنْ‌ عافِيَتُكَ هِيَ أَوْسَعُ لِي».

خدايا از ناتواني و بيچارگي و بي‏كسي خويش به تو شكوه مي‏برم، اي مهربان‌تر از همه مهربانان. تو پروردگار بيچارگان و پروردگار مني، مرا به كه وامي‏گذاري؟ به بيگانه‏اي كه با من ترشرويي كند يا به دشمني كه سرنوشتم را به او سپرده‏اي؟ اگر تو بر من خشمگين نباشي باكي ندارم. ليكن نعمت سلامت تو گسترده‌تر است.

چون عُتبه و شيبه پسران ربيعه حضرت را در آن حال رقّت‏بار ديدند به غلام مسيحي خود عَدّاس گفتند خوشه انگوري در طبقي بگذار و براي او ببر. عدّاس چنين كرد. چون حضرت خواست انگور را تناول فرمايد نام خدا را بر زبان آورد. عدّاس گفت به خدا سوگند اين جمله را اهل اين سرزمين نمي‏گويند. پيامبر از سرزمين و دين او پرسيد، پاسخ داد من اهل نينوا و مسيحي هستم. فرمود: «از شهر مرد صالح يونس بن مَتّي». عدّاس گفت تو يونس بن مَتّي را از كجا مي‏شناسي؟ فرمود: «او برادرم و پيغمبر خدا بود، من هم پيامبر هستم». عدّاس تا اين سخن را شنيد خود را بر دست و پاي حضرت انداخت و مسلمان شد. عُتبه و شيبه كه نظاره‏گر ماجرا بودند، پس از آن‌كه عدّاس نزد آنان بازگشت به او گفتند مواظب باش اين مرد تو را از دينت بيرون نبرد، زيرا دين تو بهتر از دين اوست.

برخي از محققان در صحت اين قسمت تشكيك كرده و گفته‏اند رسول خدا هديه مشرك را نمي‏پذيرفت. آري مشهور است كه پيامبر



123


هديه مشرك را نمي‏پذيرفت ولي هداياي پادشاه مصر و امپراتور روم را پذيرفت. لذا ابوعبيد در الاموال /329 مي‏گويد: وجه جمع آن است كه هديه مشرك حربي را قبول نمي‏كرده است. اين احتمال ابوعبيد خوب است، اما گاهي هديه كافر غير حربي مانند ابوعامر مُلاعب الاَسنّه را نيز نمي‏پذيرفته است.

بازگشت به مكه

رسول خدا صلي الله عليه و آله پس از ده روز توقف در طائف و نااميدي از اسلام آوردن و ياري ثقيف به مكه بازگشت. به نقل ابن اسحاق 2/63 در منزلگاه نَخْلَه نيمه‏شب در حال نماز بود كه عده‏اي از جِنّيان از آن‌جا عبور مي‏كردند، خدمت حضرت رسيده ايمان آوردند و براي دعوت قومشان به ديار خويش بازگشتند. خداوند در سوره جن به اين داستان تصريح كرده است. پيامبر به نزديكي مكه كه رسيد به لحاظ عدم امنيت جاني وارد شهر مكه نشد. ابن كثير 2/153 گويد: كسي را نزد اَخْنَس بن شَريق، سهيل بن عمرو و مُطْعِم بن عدي فرستاد و از هر يك امان خواست. مطعم پذيرفت و پيامبر در پناه او وارد مكه شد. پس از سه روز از وي خواست تا پناه خود را از آن حضرت بردارد و او نيز در كنار مسجدالحرام اعلام كرد كه محمد ديگر در جوار من نيست.

رسول خدا صلي الله عليه و آله كه هيچ گاه نيكي‏هاي اشخاص را فراموش نمي‏كرد و به هر نوعي كه شده بود آن را جبران مي‏نمود، به نقل ابن كثير 2/154 وقتي در جنگ بدر هفتاد نفر از قريش اسير شدند از



124


مطعم به نيكي ياد كرد و فرمود: «اگر مطعم زنده بود و از من مي‏خواست اين اسيران را آزاد كنم همه را به او مي‏بخشيدم».

ابن جوزي در الوفا باحوال المصطفي 1/216 گويد: اگر پرسيده شود كه چرا پيامبر در جوار يك نفر كافر داخل شد؟ پاسخ اين است در جاي خود ثابت شده كه خداوند كاري را بدون حكمت انجام نمي‏دهد گرچه وجه آن بر ما پوشيده باشد، كار رسول خدا نيز از اين باب است، پس ما بايد تسليم باشيم و بدانيم كه اين كار حتماً داراي حكمتي بوده است. نكته مهم‏تر از سخن ابن جوزي اين‌كه رسول خدا صلي الله عليه و آله چه در مكه و چه در مدينه با برخي از غير مسلمانان سليم‏النفس مانند نجاشي، ابوبرا، مَعْبَدبن ابي مَعْبَد خزاعي و ديگران، رابطه حسنه داشت و در پيشبرد اهداف مقدس خود از آنان استفاده مي‏كرد و اين گونه نبود كه با كفّار هيچ گونه ارتباطي نداشته باشد.

اسراء و معراج

از حوادث مهم سال دهم بعثت اِسراء و معراج حضرت رسول است كه به گفته علامه مجلسي در بحارالانوار 18/289 هر دو در يك شب رخ داد. يعني خداوند او را شبانه از مكه به بيت‏المَقْدِس و از آن‌جا به آسمان‏ها برد تا نشانه‏هاي عظمت و قدرت حق را مشاهده كند. در آيه نخست سوره اسرا آمده است:

(سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الأَقْصَا الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا).



125


منزه است آن خدايي كه بنده خود را شبي از مسجدالحرام به مسجد الاقصي كه گرداگردش را بركت داده‏ايم سير داد تا برخي نشانه‏هاي خود را به او نشان دهيم.

اين آيه به اِسراء حضرت كه سير شبانه از مكه به بيت‏المَقْدِس بوده است تصريح دارد و روايات متواتر از شيعه و سني نيز صريح در اين است كه از آن‌جا خداوند پيامبر خود را به آسمان‏ها عروج داد.

به گفته ابن‏سعد در طبقات 1/214 اِسراء در شب هفدهم ماه ربيع‏الاول يك سال قبل از هجرت و معراج در شب هفدهم ماه رمضان يعني هجده ماه پيش از هجرت بوده است و نمازهاي پنجگانه در معراج واجب گرديد. فخر رازي در تفسير كبير 20/147 و علامه مجلسي در بحارالانوار 18/289 گفته‏اند: اسرا و معراج هر دو با روح و جسد پيامبر بوده و مجلسي افزوده كه در حال بيداري انجام شده است نه در عالم رؤيا. برخي نيز معراج را در اوايل بعثت دانسته‏اند. درباره معراج سخن بسيار است كه اين‌جا مجال ذكر آن نيست.

دعوت قبايل

به روايت ابن سعد 1/216 رسول خدا پس از سال چهارم بعثت كه دعوت خود را آشكار كرد ده سال پيوسته در موسم حج مردم را به اسلام فرا مي‏خواند. پس از بازگشت از طائف جلوگيري از تبليغ دين اسلام و سركوبي مسلمانان به شدت افزايش يافت. در اين دوران قريش بيش از پيش حضرت را در تنگنا قرار دادند تا آن‌جا كه تبليغ اسلام در مكه مشكل و محدود شد و رفتن به مناطق خارج از مكه نيز به آساني


| شناسه مطلب: 78367