بخش 8

اطلاع قریش از حرکت پیامبر رایزنی نظامی داستان سایبان ارزیابی قریش از سپاه اسلام آغاز نبرد فروپاشی سپاه قریش غنایم و سرنوشت اسیران حضور فرشتگان در بدر نقش علی در پیروزی بدر جنگ بدر از دیدگاه قرآن پیامدهای جنگ بدر ازدواج امیرالمؤمنین جنگ بنی‏قینقاع جنگ سویق تغییر مسیر تجاری قریش خلاصه درس خود آزمایی درس هفتم: جنگ احد و ارزیابی جنگ احد جنگ احد


176


را تشكيل نمي‏دادند بلكه داخل همان طوايف عرب زندگي مي‏كردند. گروه ديگر اكثريت كه سه طايفه بزرگ و مستقل بني‌قَيْنُقاع، بني‌نضير و بني‌قريظه بودند، اينان به يثرب هجرت كرده و جداگانه در قلعه‏هاي خود مي‏زيستند.

دين اسلام كليه طوايف و قبايل عرب را زير پرچم واحد «لا إِلَهَ إِلاَّ الله» درآورد و مسجد النبي مركز اداره حكومت پيامبر شد. براي اداره مدينه و هسته مركزي حكومت اسلامي پيماني جامع و قانوني فراگير تنظيم گرديد و بنا به درخواست يهوديان بني قَيْنُقاع، بني‌نضير و بني‌قريظه پيماني جداگانه با آنان هم امضا شد.

براي اين مقطع از تاريخ اسلام مي‌توان از يكي دو غزوه و سريه و همين‌طور از تغيير قبله نيز نام برد.

خود آزمايي

1. وضعيت يثرب را قبل از مهاجرت حضرت رسول و بعد از آن بنويسيد.

2. اولين مسجدي كه در اسلام ساخته شد چه نام دارد؟

3. اولين نماز جمعه در كجا و در چه تاريخي برگزار گرديد؟

4. مبدأ تاريخ مسلمان را بيان كنيد.

5. مشخصات مسجد پيامبر را به طور خلاصه توضيح دهيد.

6. منظور از «سد الابواب» چيست؟

7. پيمان برادري مهاجر و انصار را به طور اختصار بيان كنيد.



177


8. يهوديان مدينه چند گروه بودند؟ طوايف مهم آن را نام ببريد.

9. چگونگي انعقاد پيمان عمومي مدينه را بيان كنيد.

12. «غزوه» و «سريه» را تعريف كنيد و چند نمونه از هر يك را نام ببريد.

13. نخستين غزوه‌ها و سريه‌ها كدام‌ است؟

14. چگونگي و دليل تغيير قبله را توضيح دهيد.


178



179


درس ششم

جنگ بدر ...تغيير مسير تجاري قريش

هدف‌هاي آموزشي

انتظار مي‌رود با مطالعه اين درس:

ـ علت وقوع جنگ بدر را بدانيم.

ـ به چگونگي وقايع جنگ بدر پي ببريم.

ـ با موضوع و چگونگي ازدواج حضرت علي عليه السلام با حضرت زهرا3 آشنا بشويم.

ـ بتوانيم جنگ‌هاي «بني قينقاع» و «سويق» را توضيح دهيم.

در اين درس به جنگ بدر، تاريخ و علت وقوع، موقعيت جغرافيايي آن، شكست مشركان، حضور فرشتگان در بدر، نقش علي عليه السلام در پيروزي بدر، ديدگاه قرآن در خصوص جنگ بدر، پيامدهاي آن، ازدواج علي عليه السلام و فاطمه عليها السلام ، جنگ بني قينقاع، علت وقوع و نتيجه آن، جنگ سويق و در نهايت ضبط مال التجاره كاروان تجاري قريش به دست زيد بن حارثه خواهيم پرداخت.



180


جنگ بدر

جنگ بدر در سال دوم و نوزده ماه پس از هجرت واقع شد. علت وقوع آن بنابر نقل ابن‏اسحاق 2/257 و واقدي 1/19 اين بود كه كاروان تجاري بسيار بزرگي از مكيان كه تمامي قريش در مال‏التجاره آن سهيم بودند به سرمايه پنجاه هزار دينار با هزار شتر همراه چهل يا هفتاد تن از سران قريش مانند عمروعاص و مَخْرَمَة بن نوفل و به رياست ابوسفيان به‏سوي شام حركت كرد. خبر حركت كاروان به رسول خدا رسيد. حضرت براي تعقيب كاروان به ذي‏العُشَيره رفت ولي به آن دست نيافت. از اين‏رو مترصّد بازگشت كاروان بود تا آن‌كه مطّلع شد كاروان در حال بازگشت به مكه است. طلحة بن عبيدالله‏ و سعيد بن زيد را پيشاپيش فرستاد تا اخبار آن را گزارش دهند و به مسلمانان فرمود:

«هذِهِ عِيرُ قُرَيْشٍ فِيها أَمْوالُهُمْ، فَاخْرُجُوا إِلَيْها لَعَلَّ اللهُ يُنْفِلُكُمُوه».

اين كاروان قريش است كه اموالشان در آن است، به سوي آنان برويد شايد خداوند غنيمتي به شما برساند.

گروه زيادي داوطلب خارج شدند، حتي برخي مانند سعد بن خَيْثَمَه براي همراهي با رسول خدا صلي الله عليه و آله ، با پدرش قرعه زدند.

گروه زيادي هم شركت نكردند، زيرا حضرت براي جنگ بيرون نرفت. بدين جهت بود كه سرزنش و ملامت هم نشدند. البته به گفته واقدي 1/20 گروهي از رفتن همراه پيامبر اكراه داشتند.



181


رسول خدا صلي الله عليه و آله ابولُبابه را به جانشيني خود در امور سياسي و اجتماعي و ابن ام‏مكتوم را براي اقامه نماز جماعت در مدينه نصب كرد. سپاه مدينه متشكل بود از سيصد و سيزده نفر مرد، هفتاد شتر كه معمولاً دو، سه و يا چهار نفر به نوبت بر يك شتر سوار مي‏شدند، شش زره، هشت شمشير و يك يا دو اسب. پيامبر صلي الله عليه و آله روز دوشنبه هشتم يا دوازدهم ماه رمضان سال دوم هجرت راهي سرزمين بدر شد. بدر نام چاهي بود كه در بيست و پنج فرسخي شرق مدينه و در هشت فرسخي ساحل دريا قرار داشت. اين منطقه محل عبور كاروان‏هايي بود كه از مكه به شام در تردّد بودند. در كنار اين چاه سالي يك بار بازار صحرايي برپا مي‏شد. حضرت در منطقه سُقْيا سپاه خود را صف‏آرايي كرد و از آنان سان ديد. در همين جا بود كه عده‏اي را مانند عبدالله‏ بن عمر، اسامة بن زيد، زيد بن اَرْقَم و چند نفر ديگر را به لحاظ كم بودن سنشان به مدينه بازگرداند.

اطلاع قريش از حركت پيامبر

ابوسفيان كه گويا همان زمان كه در شام به‏سر مي‏برد شنيده بود مسلمانان قصد تعرض به كاروان و مصادره آن را دارند با احتياط تمام حركت كرد و از اين بيم داشت كه هر لحظه به كاروان حمله شود. به روايت واقدي 1/28 عمروعاص گويد: وقت بازگشت به مكه در شهر مَعان مردي از قبيله جُذام به ما گفت هنگام رفتن شما به شام محمد قصد حمله به كاروان را داشت و يك ماه منتظر ماند و سپس به يثرب



182


بازگشت، هم‏اكنون نيز چشم انتظار بازگشت شماست. ابوسفيان به تبوك كه رسيد ضَمْضَم بن عمرو غفاري را اجير كرد و به مكه فرستاد و دستور داد به قريش بگويد محمد و يارانش مي‏خواهند به كاروان حمله كنند، براي نجات كاروان بسيج شويد.

ضَمْضَم غفاري طبق دستور ابوسفيان گوش شترش را بريد و پيراهن خود را از پيش و پشت چاك زد و وارونه بر تن كرد و با اين هيئت وارد مكه شد و با فرياد بلند آرامش مكه را بر هم زد. او فرياد مي‏زد: «اي قريشيان! اي فرزندان لُؤَي! كاروان كاروان! محمد متعرض آن شده، كمك كمك!» قريش با شنيدن فريادهاي ضَمْضَم در عرض دو و يا سه روز خود را آماده دفاع از كاروان كردند. البته در رفتن يك نوع دلهره و اكراه وجود داشت. با اين حال ابوجهل كه موافق رفتن بود فائق شد.

سرانجام سران قريش پس از كشمكش‏ها و اختلافات زياد با سپاهي متشكل از نهصد و پنجاه نفر نيرو و هفتصد شتر، يكصد اسب و ششصد زره همراه كنيزكان رامشگر با ساز و آواز، دف‏زنان و هلهله‏كنان به سوي سرزمين بدر حركت كردند. كاروان قريش نزديك منطقه بدر رسيد و يك شب در آن‌جا توقف كرد. ابوسفيان بسيار وحشت‏زده و مضطرب بود كه مبادا مسلمانان به كاروان شبيخون بزنند، او با رفتن به دهكده بدر و كسب اطلاع از مَجْدِي بن عمرو جُهَني از ورود مسلمانان باخبر گرديد و بي‏درنگ نزد كاروان آمد و مسير آن را به سوي درياي سرخ تغيير داد و به سرعت از جانب ساحل حركت كرد و بدر را در سمت چپ قرار



183


داد. آن‌گاه قيس بن امرئ القيس را نزد سپاه قريش فرستاد و دستور داد به آنان بگويد بازگرديد كه كاروان نجات يافت.

قيس به‏سوي سپاه قريش رفت و پيغام ابوسفيان را به آنان رساند. ولي ابوجهل نپذيرفت و گفت ما هرگز باز نخواهيم گشت. با آن‌كه قريش چندان تمايلي به جنگ با پيامبر نداشت ولي به عللي ناگزير از آن بود، چرا كه اولاً مي‏خواست از حمله عبدالله‏ بن جَحْش انتقام بگيرد و شكست خود را به نوعي جبران كند. ثانياً بدون پاسخ ماندن حركت مسلمانان براي حمله به كاروان تجاري قريش حيثيت و وجهه آنان را خدشه‏دار مي‏كرد. ثالثاً تداوم حيات اقتصادي مكيان در گرو امنيت مسير كاروان تجاري آنان بود.

اَخْنَس بن شَريق ثقفي كه هم‏پيمان بني‏زُهْره بود به آنان گفت: خداوند كاروانتان را نجات داد و اموالتان را رها ساخت، بازگرديد و ترس آن را هم به گردن من بگذاريد. بني‏زُهْره كه صد نفر بودند با شايع كردن اين‌كه اَخْنَس را مار گزيد از رفتن تعلل ورزيدند و همگي از جُحْفَه به مكه بازگشتند. كنيزكان آوازه‏خوان را نيز از جُحْفَه به مكه بازگرداندند. به روايت كليني 8/375 طالب بن ابي‏طالب پسر بزرگ حضرت ابوطالب نيز كه مسلمان بود و اسلام خود را پنهان مي‏كرد و در دل پيرو دستور پيامبر صلي الله عليه و آله بود و در شعر خود به اين نكته تعريض داشت، به لحاظ طعنه قريش كه او را به هواخواهي پيامبر متهم كردند به مكه بازگشت.



184


رايزني نظامي

ابن‏اسحاق 2/266 و واقدي 1/48 گويند: رسول خدا نيز با سپاه خود به سوي بدر آمد تا به ذَفْران رسيد، در آن‌جا مطلع شد كه قريش با سپاهي گران براي دفاع از كاروان خود آمده‏اند. سپاهيان خود را از اين موضوع آگاه ساخت و با آنان درباره جنگ با قريش به رايزني پرداخت. ابوبكر و عمر مطالبي گفتند حاكي از اين‌كه جنگ به صلاح مسلمانان نيست و آنان آمادگي اين كار را ندارند.

گفتار آنان تلويحاً توصيه به عقب‏نشيني بود. رسول خدا به سخنان آنان اعتنايي نكرد و چيزي نفرمود. آن‌گاه مقداد با سخنان شجاعانه خود رسول خدا را خوشحال كرد. او گفت: اي رسول خدا صلي الله عليه و آله براي امتثال فرمان الهي حركت كن ما همراه تو هستيم. به خدا سوگند ما آن‏گونه كه بني‏اسرائيل به پيامبرشان گفتند تو و پروردگارت برويد بجنگيد و ما در اين‌جا نشسته‏ايم، نمي‏گوييم، بلكه مي‏گوييم: تو و پروردگارت برويد بجنگيد همانا ما هم همراه شما مي‏جنگيم. پيامبر مقداد را دعا كرد بعد فرمود:

«أَشِيرُوا عَلَيَّ أَيُّهَا النَّاس».

اي مردم رأي خود را بگوييد.

مقصود او انصار بود كه تا به حال از آنان در حركت‏هاي نظامي استفاده نكرده بود و نظرش اين بود كه انصار بر اساس تعهدات و پيمان‏هاي خود در عقبه متعهد شده بودند امنيت رسول خدا صلي الله عليه و آله را همانند امنيت جان خود و خانواده‏شان در مدينه تأمين كنند، اما



185


اين‌كه در خارج از مدينه نيز همراه او بجنگند در پيمان‏ها ذكر نشده بود.

سعد بن مُعاذ بزرگ طايفه اوس متوجه مقصود حضرت شد و گفت: من از سوي انصار پاسخ مي‏دهم. اي رسول خدا گويا مقصود شما ما هستيم؟ فرمود: «آري». عرض كرد: همانا ما به تو ايمان آورديم و ميثاق اطاعت بسته‏ايم. پس اي پيامبر خدا حركت كن. حضرت خوشحال و مصمم بر نبرد شد و فرمود: «به بركت خدا حركت كنيد و مژده باد شما را. همانا خدا دست يافتن بر يكي از اين دو گروه (كاروان يا سپاه قريش) را به من وعده داده است. به خدا سوگند گويي من هم اكنون كشتارگاه ايشان را مي‏بينم».

پيامبر پرچم‏هاي سه‏گانه جنگ را بست، زيرا از مدينه بدون پرچم بيرون آمده بود. رايت را به دست علي بن ابي‏طالب و پرچم مهاجران را به مصعب بن عُمير و پرچم انصار را به يكي از انصار داد. آن‌گاه از ذَفْران حركت كرد و در شب جمعه هفدهم ماه رمضان به سرزمين بدر رسيد و در كنار تپه‏اي از رمل كه قريش در آن سوي آن بودند اردو زد. آن‌گاه علي عليه السلام ، زبير، سعد وقاص، و بَسْبَس بن عمرو را فرستاد تا از كنار آب بدر خبر بياورند. آنان آمدند دو نفر از آبكشان قريش را دستگير كردند و بقيه گريختند و خبر ورود رسول خدا را به قريش دادند. با كسب اطلاع از آن دو نفر معلوم شد كه قريش بين نهصد تا هزار نفرند.

سپس با پيشنهاد حُباب بن مُنذِر لشكر اسلام حركت كرد و كنار نزديك‌ترين چاه به دشمن اردو زد و براي آن‌كه بتوانند به آساني از آب استفاده كنند حوضي ساختند. بين دو سپاه تنها يك تپه شني فاصله بود.



186


در آن شب به فرمان خداوند خواب بر مسلمانان چيره گشت. باران نيز بدون آن‌كه مشكلي براي مسلمانان ايجاد كند نازل شد، زمين شنزار غير قابل عبور را براي مسلمانان محكم ساخت تا به راحتي رفت و آمد كنند و زير پاي قريش را از زيادي آب غيرقابل عبور و مرور كرد.

داستان سايبان

به روايت ابن‏اسحاق 2/272 و واقدي 1/49 سعد بن معاذ خدمت رسول خدا عرض كرد: سايباني براي شما بسازيم و مركب‏تان را كنار آن آماده كنيم و شما داخل آن بمان. اگر خدا ما را پيروز كرد اين همان چيزي است كه ما مي‏خواهيم و اگر به گونه ديگر شد بر مركب خود سوار مي‏شوي و به مدينه نزد اقوام ما باز مي‏گردي. پيامبر صلي الله عليه و آله او را دعا كرد. سپس كنار چاه‏هاي آب سايباني از شاخه‏هاي نخل براي حضرت ساختند، پيامبر و ابوبكر داخل سايبان بودند و سعد بن معاذ كنار درِ سايبان نگهباني مي‏داد.

اين مطلب از چند جهت مورد ترديد واقع شده است. اولاً ابن ابي‏الحديد در شرح نهج‏البلاغه 14/118 گفته است: «من از كار سايبان تعجب مي‏كنم، از كجا آنان شاخه نخل داشتند كه با آن سايبان بسازند و حال آن‌كه منطقه بدر سرزمين نخل نبود و آن تعداد شاخه نخل هم كه همراه مسلمانان بود آن‌قدر كم بود كه به منزله سلاح به‏شمار مي‏آمد». البته امروزه در سرزمين بدر نخل وجود دارد. ثانياً پيامبر كه نبايد از ميدان جنگ فرار كند. ثالثاً اين كار از ناحيه فرماندهي موجب سستي و تضعيف



187


روحيه جنگجويان مي‏شود. رابعاً پيش از پيشنهاد سعد پيامبر بشارت داد كه پيروزي از آن مسلمانان است. خامساً اين داستان با آن مطلبي كه اميرالمؤمنين درباره رسول خدا نقل مي‏كند سازگار نيست. به نقل ابن سعد 2/23 آن حضرت فرمود: «چون روز بدر فرا رسيد و جنگ شروع شد ما به رسول خدا پناه برديم و او از همه بيشتر سختي‏هاي جنگ را تحمل كرد و هيچ كس از وي به دشمن نزديك‌تر نبود». سادساً مورخان از جمله طبرسي در اعلام الوري / 169 نقل كرده‏اند كه حضرت شمشير به دست گرفت و با تلاوت آيه چهل و پنج سوره قمر (سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَيُوَلُّونَ الدُّبُرَ) به‏زودي اين جمع شكست خورند و واپس گريزند، به قلب دشمن حمله كرد. به نظر مي‏رسد اگر روايت سايبان صحيح باشد احتمالاً از آن به عنوان مقر فرماندهي استفاده مي‏شده و پيامبر از آن‌جا سپاه اسلام را هدايت مي‏كرده است، هم‌چنان كه در جنگ بني نضير نيز اين‏گونه بود.

ارزيابي قريش از سپاه اسلام

ابن اسحاق 2/274 گويد: مشركان قريش عُمير بن وَهْب را فرستادند تا توان رزمي نيروهاي اسلام را ارزيابي كند. او دو بار با اسب خود اطراف مسلمانان گشتي زد، بالا و پايين دره را به دقت بررسي كرد. آن‌گاه نزد قريش آمد و گفت: نه نيروي كمكي دارند و نه كمين، سيصد نفر يا اندكي بيشتر هستند، همراه آنان هفتاد شتر و دو اسب است. سپس گفت: اي گروه قريش شتراني ديدم كه با خود مرگ حمل مي‏كنند. پس ببينيد صلاحتان چيست. سران قريش براي اطمينان خاطر و احتياط



188


ابواسامه جُشَمي را نيز فرستادند. او هم پس از ارزيابي خويش سخنان عمير را تأييد كرد.

واقدي 1/63 گويد: حكيم بن حِزام نزد عُتبه آمد و گفت: اي ابوالوليد تو بزرگ و سرور قريشي و قريش از تو اطاعت مي‏كند، مي‏خواهي تا ابد از تو به نيكي ياد كنند؟ پرسيد چه بايد كرد؟ گفت خونبهاي عمرو بن حَضْرَمي هم‏پيمان خود و قيمت كالايي را كه محمد در روز نَخْلَه گرفته است برعهده گير و مردم را بازگردان، شما جز اين خونبها و قيمت كالا چيز ديگري از محمد نمي‏خواهيد. عُتبه پذيرفت بر شتر خود سوار شد و ميان مشركان رفت و گفت اي قوم از من اطاعت كنيد و با اين مرد و يارانش نجنگيد و گناه و ترس آن را هم بر گردن من بگذاريد. گروهي از اينان خويشاوند شما هستند.

ابوجهل خطاب به مردم گفت عتبه چنين مي‏گويد چون پسرش همراه محمد است و محمد نيز پسرعموي اوست، او نمي‏خواهد پسر و پسرعمويش كشته شوند. آن‌گاه نزد عامر بن حَضْرَمي آمد و او را تحريك كرد تا به خونخواهي برادرش قيام كند. عامر خود را برهنه كرد و خاك بر سر خويش پاشيد و فرياد زد: واعَمْراه واعَمْراه! ابوجهل به عُمير گفت مردم را بشوران. آن‌گاه خودش آهنگ مسلمانان كرد و به آنان حمله‏ور شد. حكيم بن حِزام باز هم كوشيد تا جنگ آغاز نشود، ولي نتيجه‏اي نداد. سرانجام عتبه را هم تعصب فرا گرفت و پياده در حالي‏كه برادرش شيبه و فرزندش وليد او را همراهي مي‏كردند آماده پيكار شد.

آغاز نبرد



189


عتبه مسلمانان را براي مبارزه فرا خواند. در اين لحظه خوابي سبك پيامبر را فرا گرفت. قبلاً فرموده بود تا اجازه ندادم نجنگيد و اگر به شما حمله كردند فقط تيربارانشان كنيد، شمشير نكشيد مگر اين‌كه شما را محاصره كنند. در همين خواب بود كه خداوند تعداد كفار را به پيامبر كم نشان داد. ابن اسحاق 2/279 گويد: حضرت دست‏هايش را به دعا گشود و فرمود:

«اَللّهُمَّ إِنْ تَهْلِكَ هذِهِ الْعِصابَةُ الْيَوْمَ لا تُعْبَدْ».

بار خدايا اگر امروز اين گروه كشته شوند ديگر در روي زمين پرستش نمي‏شوي.

به روايت ابن اسحاق 2/276 اَسْوَد بن عبدالاسد مخزومي برادر ابوسَلَمَه كه مردي بدخو و گستاخ بود نزديك حوض آب مسلمانان آمد و گفت با خدا عهد مي‏كنم كه از حوض ايشان آب بنوشم يا آن را ويران كنم و يا در اين راه كشته شوم. حمزه از سپاه بيرون آمد و با ضربتي يك پاي او را قطع كرد. اسود خود را در حوض افكند تا با پاي ديگرش آن را خراب كند و از آب آن بنوشد ولي حمزه او را در ميان حوض به قتل رساند. در اين وقت عتبه، شيبه و وليد از سپاه قريش خارج شدند و طبق رسم عرب هماورد طلبيدند. سه تن از جوانان انصار معاذ، معوّذ و عوف پسران عَفْرا به نبرد آنان آمدند. همين‏كه خود را معرفي كردند جنگجويان قريش گفتند ما با شما نمي‏جنگيم. سپس فرياد برآوردند اي محمد همتايان ما را از خويشاوندانمان به جنگ ما بفرست. رسول خدا به عُبيده و حمزه و علي فرمود: برخيزيد. اين سه نفر در مقابل



190


سه نفر از مشركان قرار گرفتند و هنگامي كه خود را معرفي كردند عتبه و همراهانش گفتند: آري شما همتاياني بزرگواريد. اميرالمؤمنين با وليد، حمزه با عتبه و عبيده با شيبه به نبرد پرداختند. علي و حمزه بي‏درنگ هماوردان خود را از پاي درآوردند ولي شيبه با ضربتي يك پاي عُبيده را قطع كرد آن‌گاه علي و حمزه به ياري عبيده شتافتند و شيبه را كشتند.

به روايت واقدي 1/81 رسول خدا مشتي سنگريزه برداشت و به سوي كافران پاشيد و فرمود:

«شاهَتِ الْوُجُوه! أَللَّهُمَّ ارْعَبْ قُلَُوبَهُمْ وَزَلْزِلْ أَقْدامَهُمْ!».

صورت‏هايتان زشت باد! بار خدايا دل‏هاي‏شان را پر از بيم كن و گام‏هاي‏شان را بلرزان.

آن‌گاه دشمنان خدا پا به فرار گذاشتند. مسلمانان هم آنان را تعقيب كرده و مي‏كشتند و اسير مي‏گرفتند. هيچ‏يك از آنان نبود جز آن‌كه چشم و صورتش پر از خاك شده بود و نمي‏دانست به كدام طرف فرار كند. در اين حال مؤمنان و فرشتگان با آنان نبرد مي‏كردند.

فروپاشي سپاه قريش

پيامبر صلي الله عليه و آله ابوجهل را فرعون اين امت ناميده بود و همو بود

كه به اتفاق عتبه در جنگ بدر نقش فرماندهي كل را ايفا مي‏كرد.

واقدي 1/86 گويد: هنگامي كه عده‏اي از مشركان كشته شدند بني‏مخزوم ابوجهل را در ميان گرفتند و نمي‏گذاشتند كسي به او دسترسي



191


پيدا كند، لباس‏هايش را به تن چند نفر كه حاضر شدند خود را فداي او كنند پوشاندند، آن چند نفر نيز به دست حضرت علي و حمزه كشته شدند.

معاذ بن عمرو بن جَمُوح ابوجهل را ديد و تصميم گرفت او را بكشد و با يك ضربت پايش را قطع كرد. در اين حال معوّذ بن عَفْرا ضربتي ديگر زد و او را نقش بر زمين ساخت. در پايان جنگ پيامبر دستور داد ابوجهل را بيابند. عبدالله‏ بن مسعود او را در حالي كه رمقي در بدن داشت يافت و سر وي را جدا كرد و آورد. رسول خدا صلي الله عليه و آله از ديدن سر ابوجهل بسيار خوشحال شد و خداي را سپاس گفت.

با كشته شدن ابوجهل سپاه قريش نظم خود را به طور كامل از دست داد و ديگر هيچ اميدي براي جمع‏آوري و بازسازي آن نبود. بدين سان سپاه قريش با دادن هفتاد كشته و هفتاد اسير نزديك ظهر رو به هزيمت گذاشت و به طوري شيرازه‏اش از هم گسست كه برخي در بيابان‏ها سرگردان شده و از بيراهه به‏سوي مكه گريختند. هنگام ظهر جنگ پايان يافت، آن‌گاه به دستور رسول خدا صلي الله عليه و آله كشتگان قريش را داخل چاه‏هاي متروكه بدر ريختند و آن‌ها را پر كردند.

به نقل ابن اسحاق 2/364 و واقدي 1/145 در جنگ بدر چهارده

تن از مسلمانان، هشت نفر از انصار و شش نفر از مهاجران به شهادت رسيدند.

غنايم و سرنوشت اسيران



192


واقدي 1/102 گويد: در جنگ بدر يك صد و پنجاه شتر، ده اسب، مقداري سلاح، پوست و لباس به غنيمت گرفته شد. اين علاوه بر وسايل شخصي بود كه گروهي از مجاهدان از كشتن كفار به دست آورده بودند. اسرا نيز جزء غنايم به شمار مي‌آمدند. بر سر تقسيم غنيمت اختلاف شد. آيه اول سوره انفال كه مي‏فرمايد: (يَسْئَلُونَكَ عَنِ الأَنْفَالِ) از تو درباره غنايم مي‏پرسند، اشاره به همين اختلاف دارد. رسول خدا ابتدا از تقسيم غنايم خودداري كرد و عبدالله‏ بن كعب مازني را بر آن‌ها گماشت. سپس در درّه سَيَر آن‌ها را بين مجاهدان به تساوي تقسيم كرد. هر نفر يك سهم و هر اسب دو سهم و سهامي نيز براي چند نفر كه نتوانسته بودند شركت كنند جدا كرد، از جمله جعفر بن ابي‏طالب عليه السلام كه در حبشه به‏سر مي‏برد.

به روايت واقدي 1/114 رسول خدا صلي الله عليه و آله عبدالله‏ بن رَواحه و زيد بن حارثه را به مدينه فرستاد تا پيشاپيش مژده پيروزي سپاه اسلام را به مردم برسانند. عبدالله‏ و زيد در روز يكشنبه نوزدهم ماه رمضان داخل مدينه شدند. در اين هنگام مردم از دفن رقيه دختر پيامبر باز مي‏گشتند. زيد بن حارثه بخش بالاي مدينه را مطلع ساخت و عبدالله‏ بن رواحه بخش پايين شهر را. اين پيروزي غيرمترقبه براي مردم مدينه باوركردني نبود.

رسول خدا پس از سه روز توقف در سرزمين بدر راهي مدينه شد، به شهر كه رسيد اسيران قريش را بين اصحاب خود تقسيم كرد و سفارش



193


نمود با آنان به نيكي رفتار كنند. به روايت ابن اسحاق 2/300 ابوعزيز بن عُمير برادر مُصعب بن عُمير گويد: من نزد طايفه‏اي از انصار بودم كه مرا از بدر آورده بودند، هنگام خوردن غذا كه فرا مي‏رسيد با آن‌كه نان خيلي كم بود به من نان مي‏دادند و خودشان خرما مي‏خوردند.

برخي از صحابه به كشتن اسيران و برخي ديگر به آزادي آنان رأي دادند. واقدي 1/107 از اميرالمؤمنين نقل مي‏كند كه جبرئيل پيامبر را در اين امر مخير گذاشت. حضرت آزادي آنان را انتخاب كرد و به تناسب وضع مالي اسيران قريش سر بهاي آنان را نفري هزار تا چهار هزار درهم تعيين كرد. بيشتر آنان از جمله عباس عموي پيامبر، فِدْيَه پرداختند و آزاد شدند. عده‏اي را هم كه تمكن مالي نداشتند، ولي باسواد بودند دستور داد تا هركدام ده پسر بچه از فرزندان انصار را به‏طور كامل خواندن و نوشتن بياموزند و سپس آزاد شوند. يكي دو نفر هم بدون فديه آزاد شدند. ابوالعاص بن ربيع داماد پيامبر نيز جزء اسيران بود، زينب دختر رسول خدا گردنبندي را كه حضرت خديجه شب زفاف به او بخشيده بود، براي آزادي همسرش فرستاد. پيامبر صلي الله عليه و آله با ديدن گردنبند به ياد

خديجه افتاد و سخت متأثر شد. آن‌گاه با صلاحديد مسلمانان ابوالعاص را بدون فديه آزاد كرد و گردنبند را كه يادگار خديجه بود به زينب بازگرداند.

به خوبي روشن نيست كه آيا فديه اسيران متعلق به كل رزمندگان بود



194


و يا از آنِ كساني بود كه آنان را اسير كرده بودند. واقدي 1/98 نخست مي‏گويد: رسول خدا در آغاز جنگ فرمود:

«مَن أَسِرَ أَسِيراً فَلَهُ كَذا وَكَذ».

هر كس اسيري بگيرد پس براي او چنين و چنان است.

آن‌گاه در 1/99 مي‏نويسد: منادي پيامبر ندا داد:

«مَن أَسِرَ أَسِيراً فَهُوَ لَهُ».

هر كس اسيري بگيرد از آن خود اوست.

و نيز واقدي 1/140 نقل مي‏كند مصعب بن عمير به مُحرز بن نَضْلَه كه برادرش ابو عزيز بن عمير را اسير كرده بود گفت محكم نگهدارش كه در مكه مادر ثروتمندي دارد!

به روايت بلاذري 1/143 مقداد نيز كه نَضْر بن حارث را اسير كرده بود وقتي پيامبر خواست نَضْر را بكشد، گفت اين اسير من است.

حلبي 2/280 نيز در ضمن بيان اسيران بني‏مُصْطَلِق مي‏گويد: اسيران بدر متعلق به اسيركنندگان بود. شواهدي نيز دلالت دارد بر اين‌كه فديه اسيران متعلق به كليه مجاهدان بوده است. از جمله آزاد شدگان بدون فديه ابوالعاص است كه با كسب رضايت كليه مجاهدان صورت گرفت، نه با جلب رضايت عبدالله‏ جبير يا خِراش بن صِمَّه كه او را اسير كرده بودند. يا اين‌كه عمرو بن ابي‌سفيان را علي عليه السلام اسير كرد، اما با قرعه در سهم پيامبر صلي الله عليه و آله قرار گرفت. نيز درباره سرنوشت اسيران نقل شده است كه پس از مشورت برخي پيشنهاد كردند كه فديه



195


آنان را مي‏گيريم و با آن سپاه اسلام را بر ضد دشمنان تجهيز و تقويت مي‏كنيم. براي اطلاع بيشتر رجوع شود به كتاب سرنوشت اسير در اسلام.

ابن اسحاق 2/300 گويد: حَيْسُمان بن عبدالله‏ خزاعي نخستين كسي بود كه خبر شكست قريش را به مكه برد. قريش از او پرسيدند چه خبر؟ گفت: عتبة بن ربيعه، شيبة بن ربيعه، ابوجهل، اُميَّة بن خَلَف، زَمْعَة بن اسود، نُبيه و مُنبِّه پسران حجّاج، ابوالبَخْتَري كشته شدند! چون اينان همه از سران و بزرگان قريش بودند مكيان گمان كردند حَيْسُمان ديوانه شده است. ابولهب با شنيدن اين خبر از شدت رنج و غصه بيش از هفت روز زنده نماند و درگذشت.

حضور فرشتگان در بدر

بيهقي در دلائل النبوه 3/55 نقل مي‏كند كه علي عليه السلام فرمود: «من در جنگ بدر در حال آب كشيدن از چاه بودم كه سه مرتبه باد بسيار شديدي وزيد كه تا آن روز مانندش را نديده بودم؛ اولي جبرئيل بود با هزار فرشته نزد رسول خدا فرود آمد، دومي ميكائيل بود با هزار فرشته در جناح راست و سومي اسرافيل بود با هزار فرشته در جناح چپ آن حضرت فرود آمد». علامه مجلسي در بحار الانوار 17/306 نقل مي‏كند كه سه بار وزيدن باد شديد سلام كردن اين سه گروه به اميرالمؤمنين بود.

قطعاً روز بدر فرشتگان به ياري پيامبر و مسلمانان شتافتند، در اين هيچ‏گونه شكي نيست، قرآن در سورة آل‏عمران و انفال به اين مطلب



196


تصريح دارد، اما كيفيت آن تا اندازه‏اي مبهم است. در اين باره كه آيا فرشتگان كسي را كشتند نيز اختلاف است. برخي گفته‏اند فرشتگان افرادي را نيز كشته‏اند و اصولاً فرشتگان فقط در جنگ بدر جنگيدند. بعضي ديگر مي‏گويند فرشتگان كسي را نكشتند، حضور و نقش آنان فقط براي تقويت روحيه مسلمانان و ايجاد رعب و وحشت در دل كفار بوده است و همين نظريه صحيح است، زيرا قاتل هر يك از هفتاد كشته قريش نام برده شده و بين مسلمانان مشخص و معلوم بوده است.

نقش علي در پيروزي بدر

نقش اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ بدر بسيار مؤثر و سرنوشت‏ساز بود. بخش عمده بار سنگين نظامي و عملياتي جنگ برعهده آن حضرت و عمويش حمزه بود. بهترين دليل بر اين‌كه قسمت اعظم پيروزي جنگ بدر مرهون رشادت‏هاي فرزند ابوطالب بوده اين است كه نيمي از كشته‏هاي قريش فقط به دست باكفايت او كشته شدند. شيخ مفيد در ارشاد /140 نوشته است: شيعه و سني اتفاق دارند كه سي و شش نفر از قهرمانان و سران شرك را علي عليه السلام به تنهايي كشت. ابن‏شهر آشوب در مناقب 2/82 گويد: گفته شده چهل و چند نفر را او به قتل رساند. البته اين غير از آن تعدادي است كه آن حضرت در كشتن آنان شركت داشته است.

شجاعت شگفت‏انگيز و نقش محوري او در نابود ساختن سران شرك از همان ابتداي جنگ براي همه مشهود بود و دوست و دشمن به



197


آن اعتراف كردند تا آن‌جا كه به روايت شيخ مفيد /42 اُسيد بن ابي‏اياس با اشعار خود مشركان را بر كشتن آن بزرگوار تحريض مي‏كرد، كه يكي از آن‌ها اين است:

هذَا ابْنُ فاطِمَةَ الَّذِي أَفْناكُمُ

ذَبْحاً وَيَمْشِي سالِماً لَمْ يُذْبَحِ

اين پسر فاطمه است كه با سر بريدن شما را نابود كرد و حال آن‌كه تندرست و سالم راه مي‏رود و كشته نمي‏شود.

شيخ مفيد /56 گويد: يكي از شعراي بني‏عامر در پاسخ حسان بن ثابت گفته است شما ما را نكشتيد، بلكه شما به شمشيرهاي بني‏هاشم افتخار مي‏كنيد، يك بيت او چنين است:

فَجَالَ عَلِيٌّ جَوْلَةً هاشِمِيَّةً

فَدَمَّرَهُمْ لَمّا عَتَوْا وَتَكَبَّرُوا

پس علي حمله‏اي هاشمي كرد و آنان را در هنگامي كه سركشي كردند و تكبر ورزيدند نابود ساخت.

جنگ بدر از ديدگاه قرآن

ابن‏اسحاق 2/322 مي‏گويد: تمامي سوره انفال پس از جنگ بدر نازل شد. ابتدا اختلاف مسلمانان را حل كرد و فرمود غنايم و انفال از آن خدا و رسول اوست. سپس ضعف مسلمانان را از نظر نيرو و سلاح گوشزد كرد و فرمود ما هزار فرشته صف كشيده به كمك شما فرستاديم كه باعث قوّت قلب شما و وحشت كفار شدند. هم‌چنين باران رحمت برايتان فرستاديم و نيز مي‏گويد ما كفار را در نظر شما كم جلوه داديم و شما را نيز در نظر كفار كم نشان داديم تا كاري را كه خدا مقرر كرده بود انجام



198


شود. نيز فرمود اگر شما ثابت‏قدم باشيد يك نفر شما مي‏تواند با ده نفر، بيست نفر شما با دويست نفر و صد نفر شما با هزار نفر بجنگد.

هم‌چنين خداوند مسلمانان را از اين جهت كه در جنگ بدر برخي از دشمنان را نمي‏كشتند و به فكر اسير كردن آنان بودند تا از اين راه مالي به دست آورند سرزنش كرد و فرمود كسي حق ندارد در حين جنگ اسير بگيرد. بسياري از آداب جنگ و مسائل مربوط به آن و اين‌كه تمامي نيرو و توان از خداوند است و نهايتاً كليه كارها به دست اوست در اين سوره بيان شده است.

پيامدهاي جنگ بدر

جنگ بدر نخستين و مهم‏ترين درگيري تمام عياري بود كه ميان مسلمانان و قريش درگرفت، خداوند به سبب اين جنگ مسلمانان

را عزيز و سربلند كرد و كفار قريش را خوار و ذليل و سرشكسته ساخت. به روايت واقدي 1/121 و كليني 2/121 خبر پيروزي مسلمانان از جزيرة‌العرب فراتر رفت و به كشور حبشه نيز رسيد، نجاشي شهريار حبشه خبر پيروزي پيامبر و مسلمانان را به جعفر عليه السلام رساند و از اين حادثه اظهار مسرت نمود. روحيه مسلمانان مدينه و قبايل اطراف تقويت شد و دانستند كه با قدرت ايمان مي‏توان بر دشمن بسيار قوي چيره شد. قريش نيز به هراس افتاد و متوجه شد كه كار پيامبر و مسلمانان را نبايد آسان پنداشت، چرا كه پيامبر به كمك يك عده كشاورز يثرب سران آزموده قريش را به خاك مذلت افكند و راه تجارت و بازرگاني آنان را



199


دچار خطر جدي و مختل كرد. از اين‏رو به روايت الدرر /131 ابتدا به فكر انتقام افتادند و هيئتي را به رياست عمروعاص براي بازگرداندن جعفر بن ابي‏طالب و مهاجران به حبشه فرستادند تا آنان را در قبال كشته‏هاي بدر به قتل برسانند. اما نجاشي اين بار نيز به سخنانشان اعتنايي نكرد و آنان سرافكنده به مكه بازگشتند. آن‌گاه سران قريش در فكر تدارك جنگي بس سخت برآمدند كه طي آن پيامبر و مسلمانان را از پاي درآورند و براي هميشه آسوده‏خاطر شوند و از اين به بعد بود كه با كشته شدن ابوجهل و عتبه رياست كفار قريش به ابوسفيان رسيد.

آري، پيروزي پيامبر و مسلمانان در جنگ بدر كه به هيچ وجه انتظارش نمي‏رفت، بر يهوديان و عده‏اي از مشركان و منافقان مدينه نيز گران آمد. آنان براي جلوگيري از رشد و گسترش اسلام تبليغات وسيعي را بر ضد رسول خدا به راه انداختند. در رأس اينان كعب بن اشرف قرار داشت كه از طرف مادر يهودي بود. كعب با شنيدن خبر پيروزي پيامبر و ديدن اسيران قريش در حال ذلت و خواري برآشفت و به هواداران خود گفت: واي بر شما! امروز ديگر زير زمين براي شما بهتر از روي آن است. او صريحا در اشعار خود از پيامبر بدگويي مي‏كرد. كعب به مكه رفت و با سرودن اشعاري در رثاي كشتگان بدر قريش را بر ضد حضرت شوراند. فتنه‏انگيزي، تبليغات سوء و حرمت‏شكني اخلالگران آرامش مدينه را در معرض خطر قرار داد. رسول خدا به ناچار با آنان برخورد جدي كرد، تعدادي را سركوب و گروهي را به هلاكت رساند.

شكست قريش در بدر هم‌چنين بر نگراني اعراب و قبايلي كه در



200


اطراف مدينه مي‏زيستند افزود، زيرا آنان ديدند مسلماناني كه تعدادي از ايشان در مدينه غريب بودند و هيچ‌گونه امكاناتي نداشتند، ضربه مهلكي بر پيكر قريش وارد كردند. اعراب به جاي آن‌كه به حقانيت اسلام و پيامبر پي برند و مسلمان شوند، به كارشكني و غارت و راهزني پرداختند. رسول خدا در غزوه‏هاي بني‏سُليم، ذي‏أمَرّ و قَرْقَرَةُ الْكُدْر به سركوبي آنان پرداخت.

ازدواج اميرالمؤمنين عليه السلام

در ماه رمضان سال دوم هجرت اميرالمؤمنين عليه السلام در حالي كه بيست و پنج سال داشت با حضرت زهرا عليها السلام كه بنا بر قول مشهور بين علماي شيعه نه ساله بود ازدواج كرد. قبل از علي عليه السلام عده‏اي درخواست ازدواج با آن حضرت را نموده بودند ولي پيامبر نپذيرفته و فرموده بود منتظر فرمان الهي هستم. آن‌گاه طبق نقل بحار الانوار 36/361 به فرمان خدا كه فرمود:

«زَوِّجِ النُّورَ مِنَ النُّور».

نور را به تزويج نور درآور.

فاطمه عليها السلام را به علي تزويج نمود. آري، خداوند فاطمه را به نكاح علي درآورد و عقد آنان در آسمان‏ها در حضور فرشتگان بسته شد. حضرت زهرا چند ماهي عقد بسته بود سپس در ماه ذي‏الحجه همان سال طي يك جشن عروسي به خانه علي عليه السلام رفت.


| شناسه مطلب: 78370