بخش 10

خود آزمایی درس هشتم: غزوه حمراء الاسد و غزوه دومة الجندل غزوه حمراء الاسد سریه ابوسلمه حادثه رجیع حادثه بئر معونه جنگ بنی‏نضیر نصیحت ابن‏صوریا کارشکنی منافقان شجاعت امیرالمؤمنین تسلیم شدن بنی‏نضیر تقسیم غنایم نتایج جنگ بنی‏نضیر جنگ بنی‏نضیر از نظر قرآن تحریم خمر بدر الموعد غزوه ذات‏الرقاع غزوه دومة الجندل خلاصه درس


226


ابوسفيان فرمانده كل سپاه شرك پس از آرامش جنگ موقعيت را براي شيطنت و ايجاد تزلزل در عقايد سپاه اسلام مناسب ديد. طبري 2/526گويد: به سپاهيانش فرمان داد اين شعار را سر دهند:

«اُُعْلُ هُبَل! اُعْلُ هُبَل!».

سرفراز باش هبل! سرفراز باش هبل!

پيامبر صلي الله عليه و آله با اين‌كه در وضعيت مناسبي به سر نمي‏برد با اين حال از اين امر خطير غافل نماند، مسلمانان به فرمان آن حضرت در پاسخ ابوسفيان گفتند:

«اللهُ أَعْلي وَأَجَلّ! اللهُ أَعْلي وَأَجَلّ!».

خدا والاتر و برتر است! خدا والاتر و برتر است!

ابوسفيان شعار را تغيير داد و با يارانش فرياد زدند:

«أَلا لَنَا الْعُزَّي و لا عُزَّي لَكُم! أَلا لَنَا الْعُزَّي و لا عُزَّي لَكُم».

ما بت عزّي داريم و شما بت عزّي نداريد! ما بت عزّي داريم و شما بت عزّي نداريد!

مسلمانان به دستور پيامبر بانگ برآوردند:

«اللهُ مَوْلانا وَلا مَوْلي لَكُمْ، اللهُ مَوْلانا وَلا مَوْلي لَكُمْ!».

خدا سرپرست ماست، ولي شما سرپرست نداريد! خدا سرپرست ماست، ولي شما سرپرست نداريد!

ابوسفيان فرياد زد: كشته‏هاي احد شما در مقابل كشته‏هاي بدر ما. مسلمانان به امر پيامبر در پاسخ او گفتند: هرگز! هرگز! كشته‏هاي ما در



227


بهشت و كشتگان شما در جهنم‏اند. فرمانده سپاه كفر كه خود را در جنگ اعتقادي و تبليغي شكست‏خورده ديد با گفتن وعده ما و شما سال آينده در سرزمين بدر و شنيدن جواب مثبت از سوي پيامبر ميدان جنگ را ترك كرد. اين نخستين گام عقب‏نشيني از سوي فرمانده سپاه شرك به شمار مي‏آمد و اولين اعتراف ضمني بود به اين‌كه به‏طور كامل به اهداف خود دست نيافته است.

نگراني مدينه و دفن شهدا

فرار برخي از مسلمانان به مدينه و شايعه قتل رسول خدا صلي الله عليه و آله موجب نگراني زنان در مدينه گرديد، نزديكيِ ميدان جنگ به شهر باعث شد كه چند تن از زنان براي اطلاع از سلامت حضرت و رساندن آب و غذا و مداواي مجروحان راهي احد شوند. حضرت زهرا عليها السلام دختر پيامبر نيز به احد آمد. خبر سلامت پيغمبر اكرم زنان را از نگراني خارج ساخت. اين زنان قهرمان با شنيدن خبر سلامت پيامبر كشته‏ها و مصائب خويش را فراموش كردند. واقدي 1/265 گويد: در بين راه هند دختر عمرو بن حَرام عمه جابر را ديدند كه جنازه شوهر، پسر و برادرش را بر شتري بار كرده و عازم مدينه است. عايشه به او گفت پشت سرت چه خبر است؟ هند گفت: خير است. رسول خدا تندرست و هر مصيبتي پس از آن ناچيز است، خداوند گروهي از مؤمنان را به شهادت برگرفت و كافران را بدون دسترسي به پيروزي دست خالي بازگرداند.



228


پس از آن‌كه سپاه شرك راهي مكه شد مسلمانان اجساد مطهّر

شهدا را از ميدان جنگ جمع‏آوري كردند. در تعداد شهداي احد اختلاف است، از شصت و پنج تا هشتاد و يك نفر نوشته‏اند. ابن هشام 3/133 تعداد شهدا را هفتاد نفر گفته است. واقدي 1/300 گويد: از مسلمانان هفتاد و چهار نفر شهيد شدند، چهار نفر از مهاجران و ساير آنان از انصار بودند. به روايت واقدي 1/289 رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «عمويم حمزه چه شد؟». حارث بن صِمَّه رفت از حمزه خبري بياورد ولي دير كرد، آن‌گاه علي عليه السلام رفت حمزه را كشته يافت و پيامبر را خبر كرد. رسول خدا بر بالين حمزه آمد. هنگامي كه عموي خود را در آن وضعيت ديد سخت متأثر شد و اشكش جاري گشت. سپس خطاب به حمزه فرمود:

«لَنْ أُصابَ بِمِثْلِكَ أَبَداً!».

هرگز به مصيبتي مانند مصيبت تو دچار نشدم.

و نيز فرمود:

«ما وَقَفْتُ مَوْقِفاً قَطُّ أَغْيَظُ‌ إِليَّ‌ مِنْ هذَا الْمَوْقِفِ!».

و هيچ گاه در چنين جايگاه كه اين قدر مرا خشمگين كند قرار نگرفته‏ام.

ابوقَتاده چون اندوه شديد پيامبر را در مورد قتل حمزه و مُثله كردن او ديد خواست به قريش ناسزا بگويد اما حضرت او را منع كرد. ابوقَتاده چندين بار خواست اين كار را انجام دهد، پيامبر در مرتبه چهارم فرمود: «نزد خدا از تو حسابرسي خواهم كرد!». حضرت بر جنازه شهيدان نماز



229


خواند. آن‌گاه چند تن از شهدا را به مدينه آوردند و در بقيع و مكان‏هاي ديگر دفن كردند. رسول خدا از اين كار جلوگيري كرد و به روايت سبل الهدي 4/331 فرمود:

«رُدُّوهُمْ وَادْفِنُوهُمْ حَيْثُ صُرِعُو».

باز گردانيدشان و در همان‌جا كه كشته شدند دفنشان كنيد.

اما فقط شَمّاس را به احد بازگرداندند، چون ديگران دفن شده بودند. بقيه شهدا نيز در احد دفن شدند.

بازگشت به مدينه

پيامبر چون از دفن شهدا فارغ گشت اسب خود را سوار شد و مسلمانان نيز همراه او سرزمين احد را ترك كردند و راهي مدينه شدند. واقدي 1/248 گويد: پيامبر وارد مدينه شد و به خانه خود رفت. غروب آفتاب بلال اذان گفت و ايشان با تكيه بر سعد بن معاذ و سعد بن عباده به مسجد آمد و نماز مغرب را گزارد. بعد از نماز مغرب نيز با تكيه بر آن دو به خانه بازگشت. در اين حال مردم داخل مسجد آتش روشن كرده و مجروحان را درمان مي‏كردند. آن‌گاه بلال اذان عشا را گفت و حضرت نماز را اقامه كرد. چون بيم آن مي‏رفت كه مشركان بازگردند و شبانه به مدينه حمله كنند و در اين بين جان رسول خدا صلي الله عليه و آله از همه بيشتر در معرض خطر بود. از اين‏رو بزرگان اوس و خزرج اطراف مسجد و خانه پيامبر را تا صبح محافظت مي‏كردند.



230


عقب‏نشيني مشركان

با اين‌كه در جنگ احد برتري نظامي با سپاه شرك بود و آنان ضربه شكننده‏اي بر پيكر سپاه اسلام وارد ساختند، با اين حال بدون آن‌كه به هدف خود كه نابودي پيامبر و مسلمانان بود برسند مدينه را به سوي مكه ترك كردند. اين‌كه چرا مشركان مكه به اصطلاح خود كار رسول خدا صلي الله عليه و آله را يكسره نكردند با آن‌كه آمده بودند حضرت را بكشند و به گمان خود از دست او خلاص شوند، چند وجه به نظر مي‏رسد. در درجه اول بايد گفت مشيت الهي بر بقاي وجود شريف پيامبر تعلق گرفته بود تا دين مقدس اسلام تثبيت گردد. در مرحله بعد شجاعت اعجازگونه و جانبازي شگفت‏انگيز اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه مانع از رسيدن مشركان به هدفشان شد. آنان هر چه در توان داشتند به كار گرفتند تا پيامبر را به قتل برسانند ليكن هر بار با دفاع سنگين و كوبنده فرزند قهرمان ابوطالب روبرو شدند.

واقدي 1/299 گويد: از عمروعاص سؤال شد چگونه مشركان در جنگ احد مسلمانان را رها كرده و رفتند؟ گفت: هنگامي كه ما به آنان حمله كرديم و گروهي از ايشان را كشتيم آن‌ها از هر سو پراكنده شدند، بعد گروهي از آنان به مدينه بازگشته است. قريش با يكديگر به مشورت پرداختند و گفتند پيروزي با ماست پس بهتر است به مكه بازگرديم، چرا كه خبر رسيده كه ابن اُبَي با يك سوم مردم بازگشتند و گروهي از اوس و خزرج هم در جنگ شركت نكرده‏اند. لذا ما از حمله آنان در امان نيستيم در حالي‏كه تعدادي مجروح نيز در بين ما هستند و اسبان ما نيز تير



231


خورده و لنگ شده‏اند. پس بدين لحاظ به‏سوي مكه بازگشتند.

طبرسي در مجمع البيان 2/539 مي‏گويد: ابوسفيان و مشركان هنگام بازگشت پشيمان شدند و گفتند بازگرديم و مسلمانان را نابود كنيم ولي خداوند وحشت در دل ايشان انداخت به طوري كه از تصميم خود منصرف شدند.

جنگ احد از نگاه قرآن

واقدي 1/319 مي‏نويسد: ام‏بكر دختر مِسْوَر بن مَخْرَمه گويد پدرم به عبدالرحمن بن عوف گفت از جنگ احد براي ما بگو. گفت اي برادرزاده از آيه صد و بيستم سورة آل‏عمران بخوان گويا با ما همراه بودي. ابن‏اسحاق 3/112 گويد: شصت آيه از سوره آل‏عمران دربارة جنگ احد نازل شده است. تعداد زيادي از آيات به صراحت دربارة وقايع و حوادث احد است و پاره‏اي نيز اشاره كلي به آن دارد.

گويا براي مسلمانان اين سؤال مطرح بوده كه چرا خداوند آنان را در احد همانند بدر ياري نكرد؟ خداوند در پاسخ شروط امداد الهي را بيان مي‏كند و مي‏فرمايد كه اگر بردبار و پرهيزگار باشيد خداوند شما را ياري مي‏كند.

درباره شايعه قتل رسول خدا صلي الله عليه و آله مي‏فرمايد: «همانا محمد پيامبر است كه پيش از او نيز پيامبران ديگر آمده‏اند، آيا اگر او بميرد يا كشته شود شما به آيين پيشين خود باز مي‏گرديد؟!» آن‌گاه به فرار مسلمانان اشاره مي‏كند و مي‏گويد: «به ياد بياوريد هنگامي را كه در حال فرار از كوه بالا مي‏رفتيد و به احدي توجه نمي‏كرديد و پيامبر شما



232


را از پشت سر فرا مي‏خواند». بعد مي‏فرمايد پس از آن‌كه غم شما را فرا گرفت خداوند آرامش و امنيت بر شما فرو فرستاد. بعد راجع به فرار از جنگ كه گناه كبيره است به حضرت دستور مي‏دهد: «آنان را ببخش و براي‏شان آمرزش بخواه و در كارها با آنان مشورت كن». سپس به پيامبر مي‏گويد: «مپندار آنان كه در راه خدا كشته شده‏اند مرده‏اند، بلكه آنان زنده‏اند و نزد پروردگارشان روزي داده مي‏شوند».

ارزيابي جنگ احد

بي‏شك جنگ احد ضربه سختي بر پيكره اسلام و مسلمانان وارد ساخت به‏طوري كه اكثر خانه‏هاي مدينه داغدار شدند و كمتر خانه‏اي يافت مي‏شد كه شهيد يا مجروح نداده باشد. بيش از هفتاد تن كشته از سپاه هفتصد نفري اسلام يعني بيش از يك دهم آن شهيد و باقي نيز مجروح و زخمي شدند، حتي خودِ پيامبر سخت مجروح شده بود. منافقان و يهوديان نيز زبان به طعن گشوده و به روايت واقدي 1/317 گفتند محمد فقط خواستار پادشاهي است، هرگز هيچ پيغمبري چنين مصيبتي نديده است. شكست مسلمانان از يك سو و سرزنش يهوديان و منافقان از ديگر سوي موجب دل‏شكستگي و افسردگي آنان شد. خداوند با فرستادن آياتي افكار و عقايد آنان را بازسازي و روحيه‏شان را تقويت كرد و به آنان فرمود: اگر شما در جنگ احد كشته و مجروح داديد آنان نيز در جنگ بدر كشته و مجروح و حتي اسير دادند و ضمن دلداري و روحيه دادن از ايشان دلجويي كرد.



233


در ارزيابي جنگ احد در يك كلام مي‏توان گفت مكه طبق قوانين نظامي آن روز حجاز و سنت‏هاي قبيله‏اي چندان برتري بر مدينه پيدا نكرد. مشركان هفتاد نفر از مسلمانان را شهيد كردند، مسلمانان نيز در جنگ بدر هفتاد نفر از آنان را كشته بودند، مسلمانان در جنگ بدر چهارده كشته دادند ولي قريش در جنگ احد بيست و هشت كشته داد. يعني دو برابر مسلمانان كشته دادند. وانگهي مسلمانان در جنگ بدر هفتاد اسير گرفتند ولي مشركان در احد يك اسير هم نگرفتند. پس باز هم برتري نظامي با مسلمانان بود. لذاست كه ابوسفيان در احتجاجي كه پس از پايان جنگ بارسول خدا داشت به‏طور ضمني به عقيم ماندن اهداف خود اعتراف كرد و براي دستيابي به آن وعده حضور در بدر را داد. به لحاظ همين امور بين محققان اختلاف است كه آيا مسلمانان در جنگ احد شكست خوردند يا نه؟ زيرا از اين نظر كه سپاه آنان از هم پاشيد و پا به فرار گذاشتند شكست محسوب مي‏شود. اما از اين نظر كه مكه چندان مزيتي بر مدينه پيدا نكرد و پيامبر و مسلمانان به حيات خود و حكومت نوپاي‏شان ادامه دادند نمي‏توان گفت متحمل شكست شدند.

خلاصه درس

جنگ احد: سران شرك براي جبران و اعاده حيثيت از دست رفته خود در جنگ بدر در صدد انتقام از مسلمانان برآمدند.

سپاه قريش پنجشنبه پنجم ماه شوال سال سوم هجرت به دامنه كوه احد رسيد و در منطقه وِطا فرود آمد. رسول خدا عبدالله‏بن ام‏مكتوم را به



234


جانشيني خود در مدينه گذاشت و با سپاه اسلام به سوي احد حركت كرد و نماز صبح را در احد گزارد. حضرت صفوف سپاهيان خود را آراست. كوه احد را پشت سر و مدينه را پيش روي و كوه عَيْنَيْن را در سمت چپ خود قرار داد. پنجاه نفر تيرانداز به فرماندهي عبدالله‏ بن جُبير بر فراز كوه عَيْنَيْن گمارد و با تأكيد بسيار به او فرمود: «سواران دشمن را با تيراندازي از ما دفع كن تا از پشت سر به ما حمله نكنند، چه پيروز شويم و چه شكست بخوريم تو در جاي خود استوار بمان». مشركان نيز قواي خود را صف‏آرايي نمودند.

هنگامي كه مسلمانان با خيال آسوده مشغول جمع‏آوري غنايم بودند خالد و عِكْرِمَه به مسلمانان حمله كردند. سپاه قريش دوباره سازمان يافت و مسلمانان را از پيش رو و پشت سر محاصره كرد. گويا وحشي در ابتداي از هم پاشيدن سپاه اسلام كمين كرد و از پشت سر نيزه‏اي به حضرت حمزه زد و او را به شهادت رساند. كشته شدن اين سردار بزرگ در بي‏ساماني سپاه اسلام و شكست آن تأثير زيادي داشت.

در گير و دار درگيري‌هاي پيش‌آمده، جان پيامبر صلي الله عليه و آله در خطر افتاد و در همين‏جا بود كه دندان پيامبر شكسته و صورت و لب‏هايش سخت مجروح و خون‏آلود گشت. اميرالمؤمنين و چند نفر ديگر حضرت را از تيررس دشمن دور ساخته و به كنار كوه بردند.

نقش اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ احد در محافظت از جان رسول خدا صلي الله عليه و آله سرنوشت‏ساز و حياتي بود.

همچنين دلاوري و از جان‌گذشتگي نسيبه دختر كعب معروف به ام



235


عُماره در دفاع از حضرت رسول در اين نبرد ستودني بود و اين در حالي بود كه بسياري از اسم و رسم‌دارها از صحنه درگيري فرار كردند.

از جمله وقايع زشت و دور از شأن انسان در اين جنگ مثله كردن جنازه شهدا و از جمله حمزه سيدالشهداء به دست زنان قريش و از جمله هند جگرخوار بود.

با اين‌كه در جنگ احد برتري نظامي با سپاه شرك بود و آنان ضربه شكننده‏اي بر پيكر سپاه اسلام وارد ساختند، با اين حال بدون آن‌كه به هدف خود كه نابودي پيامبر و مسلمانان بود برسند مدينه را به سوي مكه ترك كردند.

خود آزمايي

1. علت بروز جنگ احد را بيان كنيد.

2. از نظر جغرافيايي ميدان نبرد و منطقه درگيري جنگ احد را تشريح كنيد.

3. نقش اميرالمؤمنين را در جنگ احد توضيح دهيد.

4. «سيدالشهد» لقب چه كسي بود؟

5. در چه جنگي مشركان شهيدان را مثله كردند؟

6. كدام سوره از قرآن به جنگ احد پرداخته است؟

7. توضيح دهيد در ارزيابي جنگ احد، چه نتيجه‌اي حاصل مي‌شود؟


236


درس هشتم

غزوه حمراء الاسد ...و غزوه دومة الجندل

هدف‌هاي آموزشي

انتظار مي‌رود با مطالعه اين درس:

ـ با چگونگي غزوه حمراء الاسد و سريه ابوسلمه آشنا شويم.

ـ چگونگي حوادث رجيع و بئر معونه را بدانيم.

ـ علل وقوع جنگ بني‌نضير را بررسي كنيم.

ـ چگونگي وقايع جنگ بني‌نضير را بدانيم.

ـ بتوانيم نتايج جنگ بني نضير را توضيح دهيم.

ـ با نظر قرآن درباره جنگ بني نضيرآشنا شويم.

ـ نظر قرآن را در باب شرب خمر بدانيم.

ـ ماجراي غزوات بدر الموعد، ذات الرقاع، و دومة الجندل را بدانيم.

در اين درس به جنگ حمراء الاسد به عنوان دنباله و ادامه جنگ احد، سريه ابو سلمه، حوادث رجيع و بئر معونه، جنگ بني نضير، ماجراي



237


تحريم خمر و نزول آيه چهل و سه سوره نساء، غزوات بدر الموعد، ذات الرقاع و دومة الجندل خواهيم پرداخت.

غزوه حمراء الاسد

جنگ حَمْراء الاسد دنباله و ادامه جنگ احد به‏شمار مي‏رود. رسول خدا صلي الله عليه و آله غروب شنبه از جنگ احد به مدينه بازگشت. واقدي 1/326 گويد: شب هنگام كه براي اقامه نماز عشا به مسجد رفت عبدالله‏ بن عمرو مُزَني آن حضرت را ملاقات نمود و گفت قريش را در منطقة مَلَل ديدم فرود آمده بودند و ابوسفيان و همراهانش مي‏گفتند باز گرديم و بقيه مسلمانان را نابود كنيم ولي صفوان مخالف اين كار بود. پيامبر پس از اين گزارش تصميم گرفت دشمن را تعقيب كند.

به روايت واقدي 1/334 رسول خدا صبح يكشنبه هشتم و يا به روايت ابن اسحاق 3/107 شانزدهم شوال پس از نماز به بلال دستور داد تا ندا دهد و مردم را به تعقيب دشمن فرا خواند و جز آنان كه ديروز در جنگ احد حاضر بودند كس ديگري شركت نكند. فقط جابر بن عبدالله‏ انصاري كه به سفارش پدرش به عنوان سرپرست خانواده در مدينه مانده و در احد شركت نكرده بود با اجازه حضرت در حمراء الاسد شركت كرد. اين دستور گويا بدان لحاظ بود كه اولاً توبيخي باشد براي كساني كه از جنگ احد تخلف كرده‏اند و ثانياً تقويت روحيه‏اي باشد براي سپاهي كه ديروز شكست خورده بود.

پيامبر پرچم را به علي داد و ابن ام‏مكتوم را به جانشيني خود در مدينه



238


گماشت. آن‌گاه پس از اقامه دو ركعت نماز سوار بر اسب خود شد و به تعقيب دشمن پرداخت. بيشتر افراد را مجروحاني تشكيل مي‏دادند كه ديروز در جنگ احد به شدت زخمي شده بودند و با مشكلات و درد و رنج فراوان روانه جنگ شدند. سه نفر در طليعه سپاه براي رديابي دشمن رفتند. دو نفر آنان سَليط و نعمان پسران سفيان در حمراء الاسد به دست دشمن گرفتار شده و به شهادت رسيدند. حضرت به آن منطقه كه رسيد هر دو را در يك قبر دفن كرد. سپاه اسلام تا حمراء الاسد كه در حدود سه فرسنگي راه مدينه به مكه قرار داشت آمد و در آن‌جا توقف كرد. رسول خدا دستور داد تا سپاهيان روزها هيزم جمع كنند و شب‏ها هر كس جداگانه آن‌ها را آتش بزند. شب‏ها پانصد شعله آتش برافروخته مي‏شد. آوازه اين اردو و آتش در همه جا شايع شد و اين خود يكي از عللي بود كه خداوند با آن دشمن را منكوب كرد.

به روايت طبرسي /86 مَعْبَد بن ابي‏مَعْبَد خزاعي با رسول خدا صلي الله عليه و آله ملاقات كرد و گفت: مصيبتي كه بر شما رسيد بر ما گران است، ما دوست داشتيم خداوند منزلت شما را فزوني مي‏داد و اين مصيبت براي ديگري اتفاق مي‏افتاد. سپس از حضرت جدا شد و رفت و در منزل رَوْحا به ابوسفيان و همراهانش برخورد كه درباره بازگشت به مدينه رايزني مي‏كردند. چون ابوسفيان مَعْبَد را ديد پرسيد چه خبر؟ گفت محمد و يارانش بر شما خشمگين و آتشي هستند، اين علي بن ابي‏طالب است كه پيشاپيش سپاه مي‏آيد! ابوسفيان بيمناك شد و فكر بازگشت به مدينه را از سر به در كرد. آن‌گاه مشركان از ترس تعقيب



239


مسلمانان شتابان گريختند. كليني در كافي 8/321 از امام صادق عليه السلام روايت مي‏كند كه آنان تا مكه چنين احساس مي‏كردند كه سپاه محمد در تعقيبشان است.

سريه ابوسلمه

شكست مسلمانان در جنگ احد موجب گستاخي طوايف اطراف مدينه شد و آنان تحركاتي بر ضد مسلمانان آغاز كردند. طايفه

بني‏اسد در حدود سي و پنج فرسنگي مدينه در منطقه قَطَن زندگي مي‏كردند، آنان به تصور اين‌كه مدينه ديگر پس از شكست از قريش چندان قدرت تدافعي ندارد، سه ماه پس از جنگ احد تصميم گرفتند تا اطراف مدينه بيايند و اموال و حشم مسلمانان را غارت كنند. واقدي 1/340 گويد: سَلَمَه و طُلَيْحَه پسران خُوَيْلِد سيصد تن از طايفه بني‏اسد را بسيج نموده و آماده حمله به مدينه شدند. مردي از قبيله طَي كه در همان ناحيه مي‏زيست به ديدار يكي از اقوام خود به مدينه آمد و خبر حمله بني‏اسد را به رسول خدا عليه السلام رساند. حضرت در محرم سال چهارم هجرت پسرعمه خود ابوسَلَمَه را كه در احد زخمي شده و تا اندازه‏اي بهبود يافته بود با صد و پنجاه تن مهاجر و انصار به‏سوي آنان گسيل داشت. ابوسلمه با راهنمايي همان مرد طايي به مدت چهار روز از بيراهه خود را به منطقه قَطَن در نزديكي يكي از چاه‏هاي بني‏اسد رساند. آن‌گاه ضمن درگيري مختصري مقداري غنيمت و چند اسير گرفت و به مدينه بازگشت. ابوسلمه پس از چندي جراحت زخمش عود كرد و به شهادت



240


رسيد.

حركت ديگر مربوط به سفيان بن خالد هُذَلي بود كه در عُرَنَه نيرو جمع مي‏كرد و قصد تجاوز به مدينه داشت، پيامبر با اعزام عبدالله‏ بن انيس او را سركوب كرد.

حادثه رجيع

علت حادثه رَجِيع را دوگونه نقل كرده‏اند؛ يكي روايت اولِ واقدي 1/354 كه از عروة بن زبير است، عروه مي‏گويد: پيامبر در سال چهارم هجرت گروهي از ياران خود را براي كسب خبر به‏سوي مكه فرستاد. آنان تا رجيع كه نام چاه آبي از قبيله هُذيل در حدود دوازده فرسنگي مدينه بود رفتند، در آن‌جا گروهي از بني‏لِحْيان متعرض آنان شدند. اما مشهور بنابه نقل ابن اسحاق 3/178 و واقدي 1/354 گفته‏اند: چون سفيان بن خالد هُذَلي به دست عبدالله‏ بن انيس كشته شد، قبيله بني‏لِحْيان از قبيله‏هاي عَضَل و قارَه خواستند نزد پيامبر بروند و به بهانه اسلام آوردن درخواست مبلّغ ديني كنند، آن‌گاه گروهي از آنان را به انتقام سفيان بكشند و تعدادي را نيز تسليم قريش كرده جايزه بگيرند.

مؤيد اين روايت اشعار حسان است كه بارها در آن به غدر و خيانت طايفه هذيل تصريح كرده است. هفت تن كه تظاهر به اسلام مي‏كردند حضور پيامبر رسيدند و گفتند: دين اسلام در بين قبايل ما آشكار شده، چند نفر از يارانت را بفرست تا قرآن و احكام اسلام را به ما بياموزند. حضرت شش يا هفت نفر از بزرگان اصحاب را همراهشان روانه كرد.



241


آنان تا كنار آبگاه رجيع آمدند، در آن‌جا عَضَل و قاره پيمان شكستند و از قبيله هذيل براي كشتن آنان كمك خواستند و همگي با شمشيرهاي كشيده بر ايشان تاختند. مبلّغان اسلام به ناچار دست به شمشير برده و به دفاع از خود پرداختند. هذليان گفتند: ما با شما جنگ نداريم، عهد مي‏كنيم كه شما را نكشيم ما مي‏خواهيم شما را تسليم قريش كنيم و جايزه بگيريم. خُبيب بن عدي، زيد بن دَثِنَه و عبدالله‏ بن طارق تسليم شدند. اما مَرْثَد بن ابي‏مَرْثَد، خالد بن بُكير و عاصم بن ثابت گفتند: به خدا قسم ما عهد و پيمان مشرك را نمي‏پذيريم و به جنگ پرداختند و هر سه شهيد شدند.

مردان هُذلي همراه سه نفر اسير مسلمان راهي مكه شدند. عبدالله‏ بن طارق نيز در بين راه در مر الظّهران بر آنان شوريد و شهيد شد. خُبيب و زيد را به مكه بردند و در مقابل دو اسير هُذَلي كه در مكه بودند فروختند. ماه‏هاي حرام كه گذشت خُبيب و زيد را در يك روز براي اعدام به تَنْعِيم در خارج از منطقه حرم آوردند و هر دو را كشتند.

حادثه بئر معونه

به روايت ابن‏اسحاق 3/193 در ماه صفر چهار ماه پس از جنگ احد در سال چهارم هجرت ابوبرا عامر بن مالك عامري كلابي معروف به مُلاعب الاَسِنَّه با هدايايي نزد رسول خدا آمد، چون مشرك بود حضرت هديه او را نپذيرفت، آن‌گاه اسلام را به او عرضه كرد. ابوبرا نه اسلام آورد و نه آن را رد كرد. گفت اي محمد همانا من آيين تو را كاري



242


نيكو و شريف مي‏بينم، اگر مرداني از اصحاب خويش را براي دعوت مردم نجد بفرستي اميدوارم كه اجابت كنند. حضرت فرمود: «من از اهل نجد بر ياران خود بيمناكم».

ابوبرا گفت: بيم نداشته باش من آنان را پناه مي‏دهم. سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله چهل تن و يا به قولي هفتاد تن از ياران جوان خود را كه عموما از انصار و قاري قرآن بودند به فرماندهي منذر بن عمرو همراه نامه‏اي به‏سوي بني‏عامر گسيل داشت.

مبلّغان اسلام آمدند تا به بِئر مَعُونَه كه چاه آبي بود از آب‏هاي بني‏سُليم و بين سرزمين بني‏عامر و بني‏سُليم واقع شده بود رسيدند. در آن‌جا توقف كردند و چهارپايان خود را براي چرا رها كردند. آن‌گاه حَرام بن مِلْحان را همراه چند تن از بني‏عامر با نامه پيامبر نزد عامر بن طُفيل كه از بزرگان بني‏عامر بود فرستادند. او بدون آن‌كه نامه حضرت را بخواند حَرام بن مِلْحان را كشت و از بني‏عامر براي كشتن اصحاب رسول خدا كمك خواست. چون ابوبرا قبلاً به منطقه نجد رفته بود و مردم از پناه دادن او مطلع بودند، تقاضاي عامر را رد كردند. او از ديگر قبايل كمك گرفت و مسلمانان را شهيد كرد. عمرو بن اُميّه ضَمْري كه از اين حادثه جان سالم به در برد راهي مدينه شد و در بين راه به دو نفر از بني‏عامر برخورد و بدون اطلاع از پيمان رسول خدا با بني‏عامر آن دو تن را سر بريد. چون به مدينه رسيد حضرت فرمود: «دو مردي را كشته‏اي كه بايد ديه آنان را بپردازم». سپس فرمود: «اين كار ابوبراء است، من اين كار را نمي‏خواستم و از آن بيمناك بودم».



243


واقدي 1/349 گويد: خبر شهداي رجيع و بئر معونه در يك شب به رسول خدا رسيد و حضرت بسيار آزرده خاطر گرديد. ابوبرا از اين حادثه و اين‌كه برادرزاده‏اش عامر بن طفيل پناه او را ناديده گرفت و خيانت كرد متأثر شد و درصدد جبران برآمد و پسر خود ربيعه و برادرزاده‏اش لَبيد را با هديه‏اي براي نوعي عذرخواهي نزد پيامبر فرستاد. حضرت باز هم هديه او را نپذيرفت.

تذكر دو نكته در اين‌جا مناسب است؛ يكي اين‌كه مؤلف سيرة المصطفي /443 در بي‏گناهي ابوبرا تشكيك كرده و مي‏گويد ابوبرا در بين قبيله خود رهبري مطاع بود و عرب هم پناه را معتبر مي‏دانست و به آن اهتمام ويژه‏اي مي‏ورزيد و فرض اين است كه ابوبرا به ياران پيامبر پناه داده بود. و انگهي ابوبرا با پيمان‏شكنان برخورد و اعتراض و خونخواهي نكرد. در پاسخ اين اشكال مي‏توان گفت شايد ابوبرا در اداي مسئوليت خود كوتاهي كرده باشد ولي تعمد و خيانتي در كار نبوده است. از ملاقاتي هم كه فرزند او پس از وقوع حادثه با رسول خدا صلي الله عليه و آله داشته بيش از اين استفاده نمي‏شود. واقدي 1/350 مي‏نويسد: بعدها كه ابوبرا بيمار شد و از پيامبر طلب شفا كرد حضرت عسلي را متبرك كرد و براي او فرستاد.

نكته دوم اين‌كه برخي از محققان معاصر در بسياري از جزئيات اين دو حادثه تشكيك و ترديد كرده‏اند و عمدة دلايل آنان اختلاف زياد بين روايات و بعضا تناقضات آن‌هاست. روشن است كه اگر بر اثر اختلاف نقل‏ها و يا تناقض بدوي آن‌ها در وقايع تاريخي تشكيك و انكار شود



244


اكثر حوادث تاريخي قابل اثبات نيست.

جنگ بني‏نضير

تاريخ جنگ بني‏نضير را عروة بن زبير هفت ماه پس از جنگ احد دانسته ولي به نقل مشهور هفتم ربيع الاول سال چهارم هجرت بوده است. طوايف سه‏گانه يهود بني قينقاع، بني نضير و بني قريظه در شمال شرقي منطقه قبا سكونت داشتند و بني‏نضير در دهكده‏اي به نام زُهره زندگي مي‏كردند. گويند پس از واقعه بئر معونه پيامبر براي كمك در پرداخت خونبهاي دو مرد عامري كه به دست عمرو بن اُميَّه كشته شدند نزد بني‏نضير رفت. طبرسي در اعلام الوري /88 گفته رفتن حضرت براي گرفتن وام و برخي نيز گفته‏اند براي سؤال از چگونگي ديه بوده است، زيرا بني‏نضير از هم‏پيمانان بني‏عامر بودند و از قوانين و مقررات ديه آنان اطلاع داشتند. البته برخي هم احتمال داده‏اند اين ظاهر قضيه بوده و حضرت درواقع مي‏خواسته از اهداف و نيات آنان مطلع گردد، چرا كه پس از جنگ احد منافقان و يهود بر پيامبر و مسلمانان جرأت يافتند و درصدد توطئه و ضربه زدن برآمدند. بعضي هم توطئه قتل رسول خدا را در اثناء يك مناظره علمي علت جنگ بني‏نضير دانسته‏اند.

مؤلف سبل الهدي 4/451 گويد: كفار قريش قبل از جنگ بدر به سردسته منافقان عبدالله‏ بن اُبي و بت‏پرستان مدينه نامه نوشتند كه شما محمد را پناه داديد، حال يا او را اخراج كنيد و يا ما عرب را بر سر شما مي‏ريزيم ولي آنان نتوانستند كاري كنند. پس از جنگ بدر به يهوديان



245


نامه نوشتند و گفتند شما داراي سلاح و قلعه‏هاي مستحكم هستيد، پس يا با محمد بجنگيد و يا ما چنين و چنان خواهيم كرد. يهود بني‏نضير تصميم به قتل پيامبر گرفتند كه توطئه‏شان برملا شد و رسول خدا صلي الله عليه و آله به جنگ آنان رفت.

به هر حال پيامبر همراه كمتر از ده نفر از اصحاب راهي قلعه بني‏نضير شد و در كنار ديوار خانه يكي از آنان نشست و راجع به كمك در پرداخت خونبها به طايفه بني‏عامر گفتگو كرد. يهوديان گفتند: اي ابوالقاسم هر چه دوست داشته باشي انجام مي‏دهيم. چطور شده به ديدار ما آمده‏اي؟! بنشين تا از شما پذيرايي كنيم. آن‌گاه عده‏اي از آنان خلوت كرده و در باب كشتن پيامبر رايزني كردند. حُيي بن اَخْطَب گفت: اي يهوديان از بالاي بام سنگي بر سرش بيفكنيد و او را بكشيد! كاري كه يك روز بايد انجام بدهيد هم اكنون تمامش كنيد. سَلاّم بن مِشْكَم آنان را از اين كار نهي كرد ولي نپذيرفتند. عمرو بن جِحاش سنگ آسيايي را آماده كرد و مي‏خواست آن را بر سر پيامبر بيندازد كه جبرئيل او را از توطئه آنان آگاه ساخت. حضرت به سرعت برخاست و چنين وانمود كرد كه براي كاري مي‏رود و يكسره آهنگ مدينه كرد و به روايت تاريخ الخميس 1/460 علي عليه السلام را طلبيد و فرمود: «از جاي خود تكان نخور و هر كس از اصحاب در باره من سؤال كرد بگو به مدينه رفت». آن‌گاه اميرالمؤمنين و ياران پيامبر مقداري منتظر نشستند، وقتي از مراجعت حضرت مأيوس شدند برخاستند بروند. حُيي بن اخطب گفت: ابوالقاسم عجله كرد حال آن‌كه ما قصد داشتيم خواسته او را برآورده



246


سازيم و از ايشان پذيرايي كنيم.

نصيحت ابن‏صوريا

واقدي 1/365 گويد: پس از آن‌كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به مدينه رفت كنانة بن صُوريا به يهوديان گفت: به تورات سوگند محمد از خيانت شما باخبر شد. به خدا قسم همانا او فرستاده خدا و خاتم انبياست، عين اوصاف او در كتاب ما موجود است. من دو پيشنهاد دارم؛ نخست اين‌كه اسلام بياوريد تا اموال و اولادتان در امان باشد و از سرزمين خود هم خارج نشويد. گفتند ما تورات و عهد موسي را رها نمي‏كنيم. گفت پس در اين صورت محمد براي شما پيام مي‏فرستد كه از سرزمين من خارج شويد اين نصيحت را بپذيريد كه جان و مال شما در امان است. گفتند اين پيشنهاد را مي‏پذيريم.

پيامبر صلي الله عليه و آله به مدينه آمد و محمد بن مَسْلَمَه را كه با يهود بني‏نضير هم‏پيمان بود به سوي آنان فرستاد تا بگويد كه در مدت ده روز از مدينه بيرون بروند. يهوديان چند روزي توقف كردند و در اين بين آماده رفتن بودند و تعدادي شتر نيز از قبيله اشجع كرايه كردند.

كارشكني منافقان

عبدالله‏ بن اُبي براي يهوديان پيام فرستاد كه از خانه‏هاي خود خارج نشويد و در قلعه‏هايتان بمانيد. من دو هزار نفر از اقوام خود و ديگر عرب دارم كه با شما داخل قلعه‏ها مي‏جنگند و تا آخرين نفر ايستادگي خواهند



247


كرد و يهوديان بني‏قريظه نيز شما را ياري خواهند نمود. دياربكري در تاريخ الخميس 1/462 گويد: در اين هنگام يهوديان گرد هم آمده و توطئه خطرناكي را طراحي كرده و گفتند پيامبر را به عنوان مناظره و گفتگو فرا مي‏خوانيم و غافلگيرانه او را به قتل مي‏رسانيم.

سپس از حضرت خواستند همراه سي نفر از يارانش بيايد و آنان نيز سي نفر از احبار و علماي يهود را بفرستند، اين دو گروه بروند در مكاني كه مسافت آن نسبت به محل هر دو مساوي باشد بنشينند و درباره اسلام گفتگو كنند. اگر علما و احبار يهود پيامبر را تصديق كردند تمامي يهود بني‏نضير به او ايمان بياورند، حضرت پذيرفت.

سپس يهوديان با خود گفتند چگونه ما مي‏توانيم به او دسترسي پيدا كنيم و حال آن‌كه سي نفر پيش‏مرگ همراه اوست. از اين‏رو به رسول خدا گفتند در بين شصت نفر جمعيت امكان تفهيم و تفاهم وجود ندارد بهتر است شما سه نفر از اصحاب خود را همراه بياوريد و از علماي ما نيز سه نفر بيايند. حضرت اين پيشنهاد را نيز پذيرفت. آن‌گاه سه نفر عالم يهود خنجر همراه خود پنهان كردند تا به‏طور ناگهاني رسول خدا صلي الله عليه و آله را به قتل برسانند. يكي از زنان خيرخواه بني‏نضير برادر خود را كه مسلمان شده و در جرگه انصار بود از توطئه يهود مطلع ساخت و او نيز سريعاً مطلب را به آگاهي رسول خدا صلي الله عليه و آله رساند و ايشان از رفتن به مناظره خودداري كرد و به مدينه بازگشت. نكته قابل تأمّل اين‌كه رسول خدا براي هدايت يهود راضي بود هر شرطي را بپذيرد ولي آنان خود گمراهي و تباهي را انتخاب كردند.



248


بيهقي در دلائل النبوة 3/179 و صالحي شامي در سبل الهدي 4/451 نيز اين مطلب را نقل كرده‏اند جز آن‌كه گفته‏اند اين كار به تحريك قريش انجام شد و هم‌چنان كه گذشت علت جنگ بني‏نضير نيز بنابر قولي اين مسأله بوده است. گويا كعب بن مالك در شعر خود به اين مطلب اشاره دارد در آن‌جا كه به روايت ابن اسحاق 3/209 مي‏گويد:

لَقَدْ خَزِيَتْ بِغَدْرَتِهَا الْحُبُورُ

كَذاكَ الدَّهرُ ذُو صَرْفٍ يَدُورُ

احبار يهود با خيانتي كه كردند مسلّماً خوار شدند. روزگار اين‏گونه پستي و بلندي دارد.

واقدي 1/369 گويد: عبدالله‏ بن اُبَي نزد كعب بن اسد رئيس بني‏قريظه فرستاد و درخواست كمك كرد ولي او گفت حتي يك نفر از

بني‏قريظه پيمان‏شكني نمي‏كند. عبدالله‏ پيوسته حُيي بن اخطب را

به مقاومت و جنگ تشويق مي‏كرد تا آن‌كه حُيي برادر خود جُدَي

ابن اخطب را نزد پيامبر فرستاد و گفت به او بگو كه ما خانه و اموال

خود را ترك نمي‏كنيم، هر كاري مي‏خواهي بكن! آن حضرت ميان اصحاب نشسته بود چون اين خبر را شنيد تكبير گفت! مسلمانان نيز تكبير گفتند.

آن‌گاه دستور بسيج داد مسلمانان بي‏درنگ آماده شدند، پرچم را به دست علي داد و همراه سپاه اسلام به‏سوي بني‏نضير حركت كرد و نماز عصر را در منطقه بني‏نضير گزارد. يهوديان آن روز را تا شب به سوي مسلمانان تيراندازي و سنگ‏پراني كردند. بقيه اصحاب نيز كه به‏واسطه كارهاي خود تأخير كرده بودند تا وقت نماز عشا خود را به اردوگاه



249


رساندند. پيامبر نماز عشا را خواند آن‌گاه علي بن ابي‏طالب را به فرماندهي لشكر منصوب كرد و خود با چند نفر از اصحاب به خانه بازگشت. صبح پس از اقامه نماز ابن ام‏مكتوم را به جانشيني خود گماشت و به‏سوي بني‏نضير رفت. يك خيمه چوبي كه بر روي آن چرم و پارچه مويين كشيده بودند و سعد بن عباده آن را فرستاده بود براي رسول خدا برپا كردند. يكي از يهوديان به نام غَزْوَك كه بي‏باك و شجاع و تيرانداز ماهري بود تيري انداخت كه به خيمه پيامبر اصابت كرد. حضرت دستور داد خيمه‏اش را از تيررس دشمن دور كردند. يهوديان آن روز را به شب بردند ولي از كمك عبدالله‏ بن اُبي خبري نشد.

شجاعت اميرالمؤمنين

به روايت واقدي 1/372 و شيخ مفيد /49 در يكي از شب‏ها هنگام عشا علي عليه السلام حضور نداشت مردم گفتند: يا رسول الله‏ ما علي را نمي‏بينيم؟ فرمود: «به او كاري نداشته باشيد، همانا او در پي برخي از كارهاي شماست». چيزي نگذشت او با سر غَزْوَك آمد، سر را مقابل پيامبر گذاشت و گفت: «اي رسول خدا! من در كمين اين مرد پليد بودم ديدم مرد شجاعي است. با خود گفتم ممكن است جرأت پيدا كند و شبانه بر ما شبيخون بزند. او در حالي‏كه شمشير برهنه داشت همراه تني چند از يهوديان پيش مي‏آمد. من بر وي سخت حمله كردم و او را كشتم. يارانش گريختند ولي در همين نزديكي هستند، اگر چند نفري با من بفرستي اميدوارم بر آنان دست يابم. پيامبر ابودُجانه و سهل بن حُنيف



250


و ده نفر ديگر را همراه آن حضرت فرستاد. ايشان دشمن را تعقيب كرده و پيش از آن‌كه به قلعه‏هاي‏شان برسند كشتند و سرهاي آنان را آوردند و در چاه‏هاي بني‏خَطْمَه انداختند.

تسليم شدن بني‏نضير

چون محاصره طول كشيد و يهوديان تسليم نمي‏شدند رسول خدا براي جلوگيري از خونريزي دستور داد نخل‏هاي آنان را قطع كنند. واقدي 1/373 گويد: تعدادي از نخل‏ها كه قطع شد زنان گريبان‏ها را چاك دادند و بر سر و صورت خود زدند و صداي شيون و زاري آنان بلند شد. حُيي بن اخطب كسي را نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله فرستاد و گفت: اي محمد تو خود از تباهي نهي مي‏كردي، حال چرا نخل‏ها را قطع مي‏كني؟ ما آن‌چه را كه قبلاً خواستي مي‏پذيريم و از سرزمين تو بيرون مي‏رويم. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «امروز ديگر آن را نمي‏پذيريم مگر به اين شرط كه

از اموالتان فقط به اندازه يك بار شتر آن هم بدون اسلحه همراه خود ببريد».

وقتي اخراج يهوديان قطعي شد آنان تا توانستند از اموال منقول همراه خود برداشته و خانه‏هاي‏شان را نيز تخريب كردند تا به دست مسلمانان نيفتد. پيامبر آنان را پس از پانزده روز محاصره، از مدينه اخراج كرد. بعضي از يهوديان رهسپار خيبر شدند، برخي هم به اَذْرِعات شام رفتند. هنگام ترك مدينه صف كشيده و بر ششصد شتر سوار شدند و از وسط


| شناسه مطلب: 78372