بخش 1
درآمد درس نهم: جنگ احزاب ، و دوران تثبیت قدرت جنگ احزاب (خندق) شورای جنگی مدینه موقعیت و مشخصات خندق حرکت به سوی دشمن پیمانشکنی یهود تنظیم سپاه فارس یلیل تزلزل عمرو
|
|
درآمد
در جلد اول درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام (پيامآور رحمت) فصل اول كه شامل مباحث دوران قبل از بعثت و عصر جاهليت است و فصل دوم كه در بردارنده دوران بعد از بعثت و تاريخ دعوت به اسلام در مكه و حوادث مربوط به آن است و نيز پارهاي از مباحث فصل سوم كه محتوي مقداري از مطالب دوران بعد از هجرت در مدينه و نيز جنگهاي بدر، احد، حمراء الاسد، بنينضير، ذات الرقاع و دومة الجندل است گذشت. از پانزده درسي كه كتاب درسنامه آشنايي با تاريخ اسلام حاوي آن است، هشت درس آن در جلد اول آمده و هفت درس ديگر آن كه شامل بقيه مباحث و مطالب دوران پس از هجرت است در اين جلد يعني جلد دوم آمده كه از درس نهم و از جنگ احزاب (خندق) آغاز ميشود و با سرگذشت رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله كتاب نيز خاتمه مييابد و فهرست منابع و مآخذ كتاب در پايان آن درج شده است.
|
|
|
|
درس نهم
جنگ احزاب ، ...و دوران تثبيت قدرت
هدفهاي آموزشي
انتظار ميرود با مطالعه اين درس:
ـ علل وقوع جنگ احزاب را بررسي كنيم.
ـ موقعيت مكاني جنگ احزاب را بدانيم.
ـ به چگونگي وقايع جنگ احزاب پي ببريم.
ـ با نظر قرآن در مورد جنگ احزاب آشنا شويم.
ـ علل شكست مشركان در جنگ احزاب را بدانيم.
ـ چگونگي جنگ بني قريظه را بدانيم.
در اين درس به جنگ احزاب، علت وقوع آن، موقعيت مكاني آن، حفر خندق به پيشنهاد سلمان فارسي، پيمان شكني يهود به تحريك ابوسفيان، رشادت حضرت علي عليه السلام در از پاي در آوردن عمرو بن عبدود كه از پهلوانان نامدار عرب بود، نگاه قرآن به جنگ احزاب، علل هزيمت سپاه شرك، پايان يافتن اقتدار قريش در نتيجه جنگ
|
|
احزاب، علت رخداد جنگ بني قريظه و در نهايت اسارت آنان به دست سپاه اسلام خواهيم پرداخت.
جنگ احزاب (خندق)
پيروزي پيامبر صلي الله عليه و آله در جنگ بنينضير و اخراج آنان از مدينه و سركوبي برخي قبيلههاي سركش عرب در جنگهاي ذات الرقاع و دومة الجندل و حضور فعال و مقتدرانه در بدر الموعد تا اندازهاي شكست مسلمانان را در احد جبران كرد و موجب تضعيف قريش و يهوديان گرديد. عدم حضور قريش در سرزمين بدر و تخلف ابوسفيان از وعده خويش، موقعيت قريش را متزلزل ساخت و تداوم سروري آنان را در بين قبايل جزيرة العرب با خطر جدي روبهرو كرد. سران قريش تصميم گرفتند اين مشكل بزرگ را به هر نوع كه شده حل كنند و به اصطلاح خودشان از دست رسول خدا صلي الله عليه و آله و مسلمانان راحت شوند. بنابراين براي جنگ با حضرت به جمعآوري اموال پرداختند و هزينه جنگ خندق را بر دوش اهل مكه نهادند بهطوري كه تمام مردم كم و بيش كمك كردند.
از ديگر سوي يهوديان اخراجي بنينضير با سران يهود خيبر تجمع و توطئه جنگ بر ضد مسلمانان را طراحي كردند. به روايت ابناسحاق 3/225 و واقدي 2/441 سَلاّم بن ابيالحُقيق، حُيي بن اَخْطَب، كنانة بن ربيع و هَوْذة بن قيس همراه عدهاي ديگر رهسپار مكه شدند و نزد سران قريش رفتند و آنان را به جنگ با رسول خدا صلي الله عليه و آله فرا خواندند. ابوسفيان گفت: اي يهوديان شما اهل دانش و كتاب پيشين
|
|
هستيد، دين ما بهتر است يا دين محمد؟ يهوديان برخلاف عقيده خود شرك و بتپرستي را بر توحيد ترجيح داده و گفتند بلكه دين شما از دين محمد بهتر است و شما از او به حق نزديكتريد. خداوند آيه پنجاه و يك سوره نساء را در مذمت و تقبيح آنان نازل كرد:
}أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هَؤُلاءِ أَهْدَيَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلاً{.
آيا نديدي كساني را كه بهرهاي از كتاب به آنان داده شده به جبت و طاغوت ايمان ميآورند و به كافران ميگويند اينان از كساني كه ايمان آوردهاند هدايت يافتهترند.
باري، قريش از پاسخ يهوديان شاد و در جنگ با رسول خدا راسختر شدند. سپس پنجاه نفر از سران طوايف با يكديگر همپيمان گشتند و در كنار پرده كعبه گرد آمده سوگند ياد كردند كه تا آخرين نفر بر ضد رسول خدا صلي الله عليه و آله بجنگند.
يهوديان نيز غَطَفان و بنيسُليم را با خود متحد كردند و قرار شد در ازاي شركت قبيله غَطَفان خرماي يك سال خيبر و يا به قولي نصف آن را به آنان بدهند. سرانجام از تمامي قبايل ده هزار نيرو، ششصد اسب و چندين هزار شتر در قالب سه لشكر آماده شدند. فرماندهي كل سپاه با ابوسفيان بود. گويا حجاز تا آن روز در هيچ يك از جنگهاي خود چنين سپاه بزرگي را نديده يا كم ديده بود.
شوراي جنگي مدينه
|
|
سواراني از قبيله خزاعه چهار روزه خود را به مدينه رساندند و رسول خدا صلي الله عليه و آله را از حركت سپاه بزرگ قريش مطلع ساختند. به روايت شيخ صدوق در خصال /368 اميرالمؤمنين فرمود جبرئيل بر پيامبر نازل شد و او را از اين مطلب آگاه كرد. واقدي 2/444 گويد: حضرت ياران خود را از حمله قريبالوقوع قريش باخبر ساخت و آنان را موعظه كرد و فرمود اگر شكيبايي و پرهيزكاري كنند پيروز خواهند شد و مردم را به اطاعت از خدا و رسول او فرا خواند. آنگاه درباره جنگ به مشورت پرداخت و از آنان پرسيد براي پيكار با دشمن به بيرون مدينه بروند يا در مدينه بمانند؟ نظر مسلمانان در اين مورد مختلف بود.
سلمان گفت: اي رسول خدا صلي الله عليه و آله روزگاري كه ما در سرزمين فارس بوديم و از سواران دشمن بيم داشتيم در اطراف خود خندق ميكنديم. مسلمانان نظر سلمان را پسنديدند و با توجه به خسارتي كه در جنگ
احد متحمل شده بودند بيشتر مايل بودند كه در داخل مدينه بمانند. پيامبر صلي الله عليه و آله سوار اسب شد و همراه تني چند از اصحاب براي تعيين مكان حفر خندق و اردوگاه سپاه بيرون رفت. قرار شد در دامنه كوه سَلْع
اردو بزنند و كوه را پشت سر قرار دهند و حفر خندق را از ناحيه مَذاذ شروع و به ذُباب و راتِج ختم كنند. پيامبر همان روز فرمان حفر خندق
را صادر كرد. از ناحيه راتِج تا كوه ذُباب كه قسمت شرقي بود به مهاجران واگذار گرديد و از ناحيه كوه ذُباب تا كوه بنيعبيد به انصار
|
|
سپرده شد.
پيامبر صلي الله عليه و آله هر چهل ذراع را به ده نفر سپرد و اينجا بود كه بر سر سلمان كه به تنهايي به جاي ده مرد كار ميكرد نزاع شد. انصار مدعي بودند سلمان از انصار است و مهاجران ميگفتند او از مهاجران است و هر يك خواهان آن بودند كه سلمان را نزد خود ببرند. در اين بين پيامبر داوري كرد و با سخن تاريخي خود به كشمكش انصار و مهاجر خاتمه داد و فرمود:
«سَلْمانُ مِنّا أَهْلَ الْبَيْتِ».
سلمان از ما اهلبيت است.
مسلماناني كه سهم خود را حفر ميكردند به ياري كساني ميشتافتند كه هنوز سهم خود را نكنده بودند.
به روايت ابن اسحاق 3/230 سلمان گويد: «من در ناحيهاي از حفر خندق به سنگ بزرگي برخوردم كه كار را دشوار ساخت. رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد كلنگ را از من گرفت سه بار به آن زد كه هر بار برقي از زير كلنگ جهيد. پرسيدم: اي رسول خدا اين برق چه بود؟ فرمود: «خداوند با برق نخستين يمن و با برق دوم شام و مغرب و با برق سوم مشرق زمين را براي من فتح كرد».
موقعيت و مشخصات خندق
همان گونه كه در جنگ احد گفته شد مكه در جنوب مدينه
قرار دارد و به طور طبيعي بايد خندق در ناحيه جنوب بر سر راه قريش
|
|
حفر ميشد، با اين وصف چرا در شمال مدينه حفر شد؟ پاسخ همان است كه در جنگ احد گفته شد. يعني مدينه يك حالت نعل اسبي داشت كه سه طرف آن را كوه، ساختمان و نخلستان پوشانده بود و
ورود يك سپاه بزرگ فقط از ناحيه شمال ممكن بود. به قول سمهودي در وفاء الوفاء 4/1205 با حفر خندق در سمت شمال حصار شهر كامل شد و ديگر راه ورود براي سپاه شرك نماند. اما حدود و مشخصات خندق بهطور دقيق در متون سيره و تاريخ ذكر نشده است.
محققان و نويسندگان متأخر از روي برخي قراين حدود و اندازه آن را متفاوت گفتهاند. به نقل واقدي 2/447 عمق خندق پنج ذراع بوده است كه حدود دو متر و نيم ميشود. با توجه به گزارشي كه گفته عمق خندق بلندتر از قامت يك انسان بوده و اگر شخصي در آن ميايستاد ديگر ديده نميشده اين اندازه صحيحتر به نظر ميرسد. عرض آن هم گويا حدود دو متر و نيم تا سه متر بوده كه انسان پياده و سواره به راحتي نميتوانسته از آن عبور كند. طول خندق را پنج هزار ذراع نوشتهاند كه قريب نيم فرسخ ميشود. اگر سه هزار نيرويي كه در جنگ احزاب حاضر شدند در حفر خندق هم شركت نموده و همانطور كه تصريح شده هر نفر هم چهار ذراع حفر كرده باشند طول خندق دوازده هزار ذراع بوده است، يعني حدود يك فرسخ و اين دقيقتر به نظر ميرسد. محمد حميدالله حيدرآبادي هم در كتاب رسول اكرم در ميدان جنگ/114 گفته است: «شخصاً بعد از رسيدگي به وضع خندق چنين استنباط ميكنم كه طول اصلي آن در حدود پنج كيلومتر و نيم بوده
|
|
است». واقدي 2/454 گويد: خندق به مدت شش روز حفر شد.
حركت به سوي دشمن
ابن اسحاق 3/230 گويد: چون رسول خدا صلي الله عليه و آله از حفر خندق فراغت يافت سپاهيان شرك متشكل از احزاب مختلف عرب به نزديك مدينه رسيدند. قريش و همپيمانانشان از بنيكنانه و مردم تِهامه در ناحيهاي از رُومَه، ميان جُرْف و زَغابه در وادي عقيق فرود آمدند. غطفان و پيروانشان از مردم نجد در ناحيهاي از نَقْما تا كنار احد جاي گرفتند. پيامبر صلي الله عليه و آله ، ابن اممكتوم را در مدينه به جاي خود گذاشت و دستور داد زنان و كودكان را در برجها و كوشكها جاي دادند و پرچم مهاجران را به علي بن ابيطالب و پرچم انصار را به سعد بن عباده داد و با سه هزار نفر از مدينه خارج شد و در دامنه كوه سَلْع فرود آمد و آنجا را لشكرگاه خود قرار داد. كوه سَلْع پشت سر و خندق در مقابل حضرت بود و بين سپاه اسلام و سپاه شرك خندق قرار داشت.
پيمانشكني يهود
به روايت واقدي 2/455 حُيَي بن اَخْطَب كه از سران اخراجي بنينضير بود به تحريك ابوسفيان نزد كعب بن اسد رئيس بنيقريظه رفت و از او خواست تا پيمان خود را با محمد نقض كند ولي كعب نميپذيرفت. حُيي آن قدر او را وسوسه كرد تا آنكه در نهايت گفت من ميترسم محمد كشته نشود و قريش به سرزمين خود بازگردد، تو نيز به سوي خانوادهات باز گردي و من و همراهانم كشته شويم. حُيي به تورات
|
|
سوگند ياد كرد كه اگر چنين شود او نزد بنيقريظه بماند و به سرنوشت آنان دچار گردد.
در نقل ديگر واقدي 2/486 آمده است كه قرار شد هنگام شروع جنگ حُيي هفتاد نفر از بزرگان طوايف مختلف را به عنوان گروگان و وثيقه نزد آنان بگذارد. قراردادي نيز در اين زمينه نوشته و امضا شد. آنگاه عهدنامهاي را كه با رسول خدا بسته بودند آوردند، حُيي آن را پاره كرد و از قلعه بني قريظه خارج شد.
واقدي 2/457 گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله پس از آگاهي از پيمان شكني بنيقريظه ابتدا زبير را فرستاد تا خبري بياورد. زبير پس از بررسي و بازديد بازگشت و گفت بنيقريظه را ديدم كه چهارپايان خود را جمع كرده و قلعهها و راههايشان را اصلاح و ترميم ميكردند. باز هم براي كسب اطلاع بيشتر و اتمام حجت سعد بن عباده و سعد بن معاذ و اُسيد بن حُضير را نزد آنان فرستاد و فرمود: «بنگريد آنچه از اينان به ما رسيده راست است يا دروغ؟ اگر راست بود سخن به كنايه بگوييد من ميفهمم تا موجب تضعيف مسلمانان نشود و اگر بر پيمان خود وفادارند آشكارا و در حضور مردم بگوييد». اينان نزد يهوديان آمدند ديدند كار از پيمان شكني هم بالاتر است. وقتي از آنان خواستند نقض عهد نكنند به رسول خدا صلي الله عليه و آله اسائه ادب كرده و به سعد بن معاذ فحشهاي ركيك دادند. فرستادگان پيامبر بازگشتند و با گفتن عَضَل و قاره به آن حضرت رساندند كه مانند قبيله عَضَل و قاره پيمان شكني كردهاند. رسول خدا صلي الله عليه و آله تكبير گفت و فرمود:
|
|
«أَبْشِرُوا يا مَعْشَرَ الْمُسْلِمِينَ بِنَصْرِ اللهِ وَعَوْنِهِ».
اي مسلمانان مژده باد شما را به ياري و كمك خداوند.
به اين صورت خبر پيمان شكني يهوديان در بين مسلمانان پخش شد.
مسلمانان بر زنان و كودكان و اموال خود سخت بيمناك بودند. يهود بنيقريظه تصميم گرفتند شبانه به مركز مدينه شبيخون بزنند. به اين منظور حُيي بن اخطب رانزد قريش فرستادند تا هزار نفر از آنان و هزار نفر از غطفان بيايند و به كمك آنان به مركز شهر حمله كنند. اين خبر به پيامبر رسيد و گرفتاري بسيار سخت شد. رسول خدا صلي الله عليه و آله ، سَلَمَة بن اَسْلَم را با دويست مرد و زيد بن حارثه را همراه سيصد نفر براي پاسداري از مدينه اعزام كرد و فرمود تا سپيدهدم تكبير بگويند.
تنظيم سپاه
به روايت واقدي 2/472 رسول خدا صلي الله عليه و آله سپاه خود را سازماندهي كرد و نگهباناني بر خندق گمارد و دستور داد هرگاه دشمن خواست از خندق عبور كند او را با تير و سنگ به عقب برانند. حدود سي و پنج اسبسوار نيز در طول خندق گشت ميزدند و به مرداني كه براي نگهباني گمارده بودند سركشي ميكردند. علي بن ابراهيم قمي 2/186 گويد: شبها فرماندهي سپاه با اميرالمؤمنين بود.
پيامبر صلي الله عليه و آله خيمه خود را در دامنه كوه سَلْع برپا كرد و عَبّاد بن بشر را به فرماندهي نگهبانان آن گمارد. خود حضرت نيز زره بر تن كرد و كلاهخود بر سر گذاشت و به دقت از خندق حفاظت ميكرد
|
|
و مرتب به نگهبانان و مجاهدان سركشي مينمود. مشركان پيوسته درصدد بودند
تا از جاهاي باريك و تنگ خندق عبور كرده و به قلب سپاه اسلام حملهور شوند ولي هر بار با مقاومت سرسخت نگهبانان مسلمان روبهرو
ميگشتند.
فرماندهان و رؤساي مشركان به نوبت به معركه ميآمدند. گاهي پراكنده و گاهي با هم در اطراف خندق اسب ميتاختند، همه آنان يك هدف داشتند و به يك جا ميخواستند حمله كنند و آن هم خيمه پيامبر بود. در يكي از روزها حِبّان بن عَرِقَه تيري به دست سعد بن معاذ زد، چون زره او كوتاه بود تير به دستش اصابت كرد و پس از چند ماه شهيد شد.
فارس يليل
مسلمانان همچنان در محاصره دشمن بودند ولي نبرد شديدي بين آنان رخ نداد تا آنكه به روايت واقدي 2/470 يك روز عدهاي از پهلوانان قريش تصميم گرفتند دستهجمعي حمله كنند. از اين رو در جستجوي تنگنايي برآمدند. عمرو بن عَبْدِوُدّ، عِكْرِمَة بن ابي جهل، هُبيرة بن ابي وَهْب و ضِرار بن خطّاب اسبهاي خود را تاختند و از تنگنايي عبور كردند. عمرو نخستين كسي بود كه از خندق عبور كرد.
به روايت طبرسي /91 پهلوانان قريش مابين خندق و كوه سَلْع به جولان درآمدند. علي بن ابيطالب با گروهي از مسلمانان راه عبور از خندق را مسدود كردند. عمرو بن عَبْدِوُدّ كه از پهلوانان نامدار عرب بهشمار ميآمد و با صدها نفر برابر بود پيوسته هماورد ميطلبيد.
|
|
به روايت قمي 2/183 و عيون التواريخ 1/200 اميرالمؤمنين برخاست و گفت: «اي رسول خدا صلي الله عليه و آله من با او مبارزه ميكنم». حضرت دستور داد بنشيند. عمرو دوباره مبارز طلبيد ولي ترس و وحشت چنان بر سر مسلمانان سايه افكنده بود كه نفس در سينهها حبس شده، سرها به گريبان فرو رفته و سكوت محض آنان را فرا گرفته بود. علي عليه السلام براي بار دوم برخاست و اعلام آمادگي كرد و اين بار نيز پيامبر به او دستور داد بنشيند. عمرو اسب خود را پس و پيش تاخت و وقتي ديد كسي پاسخ او را نميدهد عربده مستانه سر داد:
وَلَقَدْ بَحِحْتُ مِنَ النِّداءِ
بِجَمْعِهِمْ هَلْ مِنْ مُبارِز
وَ وَقَفْتُ مُذْ جَبُنَ الشُّجاعُ
مَوْقِفَ الْقَرْنِ المُناجِز
همانا صدايم گرفت از بس فرياد زدم آيا در بينشان مبارزي هست و من در جايگاهي از مبارزه ايستادهام كه قهرمانان سخت به وحشت ميافتند!
قمي 2/182 گويد: اميرالمؤمنين عليه السلام برخاست و از رسول خدا صلي الله عليه و آله اجازه رفتن به ميدان خواست. حضرت فرمود: «نزديك من بي». چون نزديك رفت عمامه از سر خويش برداشت و بر سر وي نهاد و شمشير خود، ذوالفقار را نيز به او داد. سپس دست به دعا برداشت و فرمود: «خدايا او را بر دشمن ياري فرم» و از خدا خواست تا وي را از هر جهت محافظت فرمايد. آنگاه به نقل طبرسي /194 و ابن ابيالحديد 13/361 سخن مهم و تاريخي خود را درباره عظمت و اهميت اين نبرد چنين بيان داشت: «بَرَزَ الإِيمَانُ كُلُّهُ إِلَي الشِّرْكِ كُلِّهِ» تمامي ايمان در برابر تمامي كفر آشكار شد. ابن ابي الحديد 19/63 گويد: علي عليه السلام هنگامي كه نزديك عمرو رسيد پاسخ رجز او را چنين داد:
|
|
لا تَعْجَلَنَّ فَقَدْ أَتا
كَ مُجِيبُ صَوْتِكَ غَيْرَ عاجِز
ذُو نِيَّةٍ وَبَصِيرَةٍ
يَرْجُو بِذاكَ نَجاةَ فائِز
شتاب مكن كه همانا پاسخدهنده بانگ تو با قدرت تمام به سويت آمد، كسي كه داراي هدف و بينش است و از اين نبرد اميد رستگاري دارد.
تزلزل عمرو
به روايت قمي 2/184 عمرو كه در جاهليت با ابوطالب دوست بود پرسيد: تو كيستي؟ فرمود: «علي پسر ابوطالب». عمرو گفت: آري، همانا پدرت همنشين و دوست من بود. بازگرد كه من دوست ندارم تو را بكشم. حضرت فرمود: «ولي من دوست دارم تو را بكشم». عمرو گفت: برادرزاده من مايل نيستم مرد بزرگواري مانند تو را به قتل برسانم. بازگرد كه برايت بهتر است. ابن ابيالحديد 19/64 مينويسد: استاد ما ابوالخير مصدّق بن شَبيب نحوي ميگفت: به خدا سوگند پيشنهاد بازگشت براي زنده ماندن علي عليه السلام نبود بلكه از ترس بود، زيرا او از كشتههاي علي در بدر و احد اطلاع داشت و ميدانست كه اگر با وي به نبرد برخيزد همانا كشته خواهد شد. چون خجالت ميكشيد ترس خود را اظهار كند چنين گفت و هر آينه دروغ ميگفت. اميرالمؤمنين فرمود: «اي عمرو تو در جاهليت ميگفتهاي اگر كسي سه خواسته از تو داشته باشد تمامي و يا يكي از آنها را ميپذيري» گفت: آري. حضرت از او خواست مسلمان شود، نپذيرفت. به او گفت جنگ را ترك كند و به مكه بازگردد، قبول نكرد.
|
|
سرانجام به او پيشنهاد كرد پياده به جنگ بپردازد، اين را پذيرفت و اسب خود را پي كرد و يا به قولي به صورت آن زد و به كناري راند. آنگاه به پيكار پرداختند، غبار غليظي برخاست به طوري كه از چشمها پنهان شدند. عمرو با شمشير آخته حملهور شد، حضرت در پناه سپر به استقبال او رفت. عمرو ضربتي زد سپر شكافته شد و بر سر آن بزرگوار اصابت نمود. حضرت بيدرنگ ضربتي بر شانه عمرو زد كه او را نقش بر زمين كرد. از حذيفه نقل شده كه زره عمرو كوتاه بود اميرالمؤمنين با شمشير پاهايش را قطع كرد و او از قفا به زمين افتاد. ابنشهر آشوب در مناقب 2/115 گويد: چون علي عليه السلام روي سينه عمرو نشست تا سرش را جدا كند او به مادر حضرت دشنام داد و آب دهان به صورتش افكند. حضرت خشمناك شد و از بيم آنكه مبادا او را براي انتقام خويش بكشد برخاست و وي را رها كرد، بعد كه خشمش فروكش كرد سر عمرو را براي رضاي خدا از بدن جدا كرد.
به روايت شيخ مفيد /55 اميرالمؤمنين عليه السلام سر عمرو را جدا كرد و با خود آورد مقابل رسول خدا گذاشت. در اين لحظه پيامبر ارزش و عظمت كار آن حضرت را بيان كرد و براي هميشه جاودانه ساخت، به نقل تاريخ بغداد 12/19، مستدرك حاكم 3/32 و مجمع البيان 8/343 فرمود:
«لَضَرْبَةُ عَلِيٍّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَيْنِ».
هر آينه ضربت علي در روز خندق برتر از عبادت جن و انس است.
|
|
شيخ مفيد /56 و ابن ابيالحديد 19/62 روايت كردهاند كه پس از كشته شدن عمرو، پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:
«اَلآنَ نَغزُوهُم وَلا يَغْزُون».
هم اينك ما به جنگ آنان ميرويم و آنان ديگر به جنگ ما نميآيند.
قراردادي كه امضا نشد
ابناسحاق 3/234 و واقدي 2/477 نقل كردهاند كه وقتي دوران محاصره طول كشيد و مسلمانان دچار سختي شدند رسول خدا صلي الله عليه و آله سران غطفان را خواست و با آنان قرارداد بست كه يك سوم خرماي آن سال مدينه را بگيرند و با سپاه خود بازگشته و از جنگ با مسلمانان دست بكشند. هنوز قرارداد امضا نشده بود حضرت با سعد بن معاذ و سعد بن عباده مشورت كرد. آنان گفتند: اي رسول خدا! اگر اين دستور آسماني است كه حتماً اجرا كنيد و اگر دستور آسماني نيست ولي خودتان بدان مايل هستيد باز هم اجرا كنيد كه ما گوش به فرمانيم و اما اگر مشورت ميفرماييد پس براي آنان نزد ما جز شمشير چيز ديگري نيست. پيامبر صلي الله عليه و آله به سعد بن معاذ دستور داد نامه را پاره كند و او با آب دهان نوشتهها را محو نمود و سپس آن را پاره كرد.
برخي از محققان معاصر در صحت اين مطلب به اينگونه ترديد كرده و مسائلي را در استبعاد آن ذكر نمودهاند. به نظر ميرسد اصل داستان صحيح است ولي به گونهاي ديگر و آن اينكه درخواست اين مطلب از
|
|
سوي قبيله غطفان بوده است نه از جانب پيغمبر. واقدي 2/483 نقل ميكند كه زبير بن باطا در ضمن سخنان خود كه تفاوت موقعيت بنيقريظه را با قريش بيان ميداشت گفت: غطفان از محمد خواستهاند كه مقداري از محصول خرماي اوسيان را به آنان بدهد تا برگردند و محمد نپذيرفته و گفته است فقط شمشير بين ما حكمفرماست. با توجه به اينكه قبيله غطفان به گدايان عرب معروف بودند و در شدت فقر و تنگدستي بهسر ميبردند به احتمال زياد درخواست قسمتي از خرماي مدينه از سوي خود آنان بوده است.
ماجراي نعيم بن مسعود
به روايت ابناسحاق 3/240 و واقدي 2/480 نعيم بن مسعود اشجعي از قبيله غطفان كه همراه آنان به جنگ مسلمانان آمده بود، گفته است بين نماز مغرب و عشا نزد پيامبر رفتم و گفتم: اي رسول خدا، من اسلام آوردهام ولي قبيلهام از اسلام من بيخبرند، هر چه ميخواهي به من دستور ده. پيامبر فرمود: «تا ميتواني دشمن را خوار و پراكنده ساز». از آنجا نزد بنيقريظه كه در جاهليت نديمشان بودم رفتم و گفتم اي بنيقريظه دوستي و صميميت مرا با خويش ميدانيد. قريش و غطفان مانند شما نيستند، اگر پيروز نشوند به سرزمين خود باز ميگردند و شما را با محمد رها ميكنند و شما هم به تنهايي قدرت مقاومت با او را نداريد. پس در جنگ با آنان همراه نشويد مگر آنكه گروهي از اشراف و بزرگان آنان را گروگان بگيريد.
|
|
سپس نزد قريش آمد و به ابوسفيان و بزرگان قريش گفت از دوستي من با خود و مخالفتم با محمد به خوبي آگاهيد. بنيقريظه از پيمانشكني با محمد پشيمان شده و شخصي را نزد او فرستاده و گفتهاند ما هفتاد نفر از قريش و غطفان ميگيريم و به تو تسليم ميكنيم تا گردن بزني و ما تا پايان جنگ همراه تو ميجنگيم مشروط بر آنكه بنينضير را بازگرداني. آنگاه نزد قبيله خود غطفان رفت و همين مطلب را به آنان گفت. ابوسفيان و رؤساي غطفان عكرمة بن ابيجهل را همراه چند نفر از قريش و غطفان غروب جمعه نزد بنيقريظه فرستادند. عكرمه به آنان گفت توقف ما طولاني و مراتع خشك شده است و چهارپايان در معرض هلاكتاند، آماده باشيد فردا صبح همگي با اين مرد بجنگيم. يهوديان گفتند: فردا شنبه است و ما روز شنبه جنگ نخواهيم كرد. وانگهي ما با محمد نميجنگيم مگر آنكه شما گروهي از مردان خود را به عنوان گروگان نزد ما بگذاريد.
پذيرفتن اين داستان بدين صورت مشكل است، محققان در صحت آن تشكيك و ترديد كردهاند، چرا كه عموماً راويان آن از قبيله اشجع و درنهايت خود نعيم بن مسعود است و او به گفته ابندُريد در كتاب اشتقاق مردي سخنچين بوده است. آري، نعيم به بوقلمونصفتي و دروغگويي شهرت داشته است. او در جنگ بدر الموعد از طرف ابوسفيان مأمور شد در ازاي گرفتن بيست شتر به مدينه بيايد و با دروغپردازي و شايعهپراكني مسلمانان را از جنگ با ابوسفيان ترسانده و منصرف سازد. لذا نعيم كسي نبود كه به صداقت و راستگويي معروف و
|
|
مورد اعتماد عرب باشد. آن هم در پذيرش اسرار بسيار خطير و سرنوشتساز نظامي. وانگهي چرا احدي به او ايراد نگرفت و وي را در مورد خيانت بزرگي كه در حق قريش و قبيله خود روا داشت سرزنش و توبيخ نكرد.
برخي نيز اشكال كرده و گفتهاند نعيم قبل از جنگ خندق مسلمان شده بود. اشكال ديگر اينكه اگر علت بازگشت قريش اين بوده نبايد حُيي بن اخطب نزد بنيقريظه ميرفت و خود را تسليم مرگ ميكرد، چون بنيقريظه به وعدهاي كه به حُيي داده بودند كه بر ضد پيامبر و مسلمانان بجنگند عمل نكردند و نيز بايد هنگامي كه كار بنيقريظه رو به وخامت گذاشت آنان را درباره ترك جنگ سرزنش ميكرد.
همانگونه كه گذشت مسأله گروگان و وثيقه گرفتن را واقدي 2/486 در يك نقل از ابوكعب قُرَظي روايت ميكند كه در همان ابتداي كار بوده است. لذا وقتي عكرمه پرسيد كدام گروگان؟ كعب گفت هماني كه خودتان شرط كرديد. گفت چه كسي شرط كرده است؟ گفت حُيي بن اخطب. به روايت قُرْب الاسناد /133 اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «به رسول خدا صلي الله عليه و آله خبر رسيد كه بنيقريظه كسي را نزد ابوسفيان فرستاده و گفتهاند هنگامي كه شما با محمد برخورد كرديد ما شما را كمك و ياري ميكنيم. رسول خدا صلي الله عليه و آله برخاست خطبه خواند و فرمود: همانا بنيقريظه كسي نزد ما فرستادهاند كه وقتي ما با ابوسفيان به جنگ برخيزيم ما را كمك و ياري دهند. آنگاه اين مطلب به ابوسفيان رسيد و او گفت يهود خيانت كردند. سپس مسلمانان
|
|
را رها كرد و رفت».
به هر حال هر چه بوده اين مطلب مسلم است كه اختلافي بين مشركان و يهوديان رخ داده، حال علت آن چه بوده، بهنظر ميرسد كه خود پيامبر در اين كار نقش اساسي داشته است. گرچه نعيم نيز در اين ماجرا بدون تأثير نبوده است. اما اينكه علت اصلي بازگشت قريش تخلف بنيقريظه بوده به هيچ وجه صحيح نيست و در آينده از آن سخن خواهيم گفت.
لشكريان خدا
واقدي 2/488 گويد: شب شنبه كه فرا رسيد خداوند باد و توفان سهمگيني را برانگيخت كه همه اسباب و وسايل مشركان را به هم ريخت و واژگون ساخت. حذيفة بن يَمان گويد پيامبر صلي الله عليه و آله در آن شب به پاخاست و تا يك سوم از شب گذشته نماز خواند. آنگاه رو به ما كرد و گفت: «كيست برخيزد و بنگرد اين گروه چه كردهاند و سپس بازگردد؟». حذيفه گويد رسول خدا صلي الله عليه و آله با اين بيان بازگشتن او را تعهد كرد. با اين حال كسي از شدت ترس و گرسنگي و سرما برنخاست. حضرت مرا فراخواند و چارهاي جز برخاستن نداشتم. فرمود: «اي حذيفه برو ميان اين قوم ببين چه ميكنند، به كاري هم دست نزن تا نزد من بازگردي». حذيفه ميگويد من به ميان دشمن رفتم ابوسفيان برخاست و گفت از جاسوسان بپرهيزيد، هر كسي بنگرد همنشين او كيست؟ حذيفه گويد من دست مردي را كه طرف چپم بود