بخش 2
قراردادی که امضا نشد ماجرای نعیم بن مسعود لشکریان خدا جنگ احزاب در منظر قرآن علل هزیمت سپاه شرک جنگ احزاب پایان اقتدار قریش جنگ بنیقریظه درخواست مذاکره لغزش ابولبابه اسارت بنیقریظه و حکم سعد دوران تثبیت قدرت خلاصه درس خود آزمایی درس دهم: غزوه ذی قرد ، و پیامدهای صلح حدیبیه
|
|
گرفتم و گفتم تو كيستي؟ گفت عمروعاص. دست مردي را نيز كه در پهلوي ديگرم بود گرفتم و گفتم تو كيستي؟ گفت معاوية بن ابيسفيان. آنگاه ابوسفيان گفت اي قريش به خدا قسم اينجا جاي ماندن شما نيست، همانا اسبان و شتران ما هلاك شدند، بنيقريظه خلف وعده كردند و شدت توفان هم كه ميبينيد چه بر سر ما آورده است. حركت كنيد كه من هم حركت ميكنم.
سپس برخاست و به سبب شتابزدگي به شتر پايبسته خود سوار شد. عكرمه ابوسفيان را صدا زد و به او گفت تو سالار و فرمانده اين قومي، اينگونه ميگريزي و مردم را رها ميكني؟ ابوسفيان شرمگين شد و شتر خود را خواباند و از آن پياده شد. سپس به عمروعاص گفت من و تو ناچاريم با گروهي از سواران اينجا در مقابل محمد و يارانش بمانيم تا سپاه بگذرد، زيرا از تعقيب دشمن در امان نيستيم. حذيفه به سوي غطفان رفت ديد آنان نيز كوچيدهاند. سپس به اردوگاه مسلمانان بازگشت. پيامبر در حال نماز خواندن بود، سلام نماز را كه گفت حذيفه اخبار را به آن حضرت گزارش داد.
رسول خدا صلي الله عليه و آله و سپاه اسلام آن شب را در كنار خندق گذراندند و بامداد فردا ديگر هيچ كس از سپاه دشمن در كنار خندق نمانده بود. در اين هنگام پيامبر اجازه داد مسلمانان به خانههاي خود بروند و آنان با خرسندي تمام و با شتاب به خانههايشان رفتند.
در غزوه احزاب بنابر قول ابن اسحاق 3/264 و واقدي 2/495 شش نفر از مسلمانان و سه نفر از مشركان كشته شدند. از شهداي بزرگ جنگ
|
|
خندق سعد بن معاذ بود كه نخست مجروح و بعد از چند ماه شهيد شد. سعد در امور سياسي و اجتماعي مدينه وزنه سنگيني بهشمار ميآمد و خدمات بزرگي به اسلام و رسول خدا صلي الله عليه و آله كرد. او مردي مؤمن و متعهد و معتقد به مباني اسلام و مطيع محض پيامبر بود.
مدت محاصره خندق را پانزده، بيست، بيست و پنج، سي و چهل روز و غير آن هم گفتهاند. واقدي 2/491 گويد: قول صحيحتر نزد ما پانزده روز است، در شعر ضرار بن خطّاب يك ماه و در شعر ابنزِبَعْريَ چهل روز آمده است.
جنگ احزاب در منظر قرآن
خداوند در سوره احزاب كه به سبب همين جنگ احزاب ناميده
شد، به پارهاي از مسائل اين جنگ پرداخته است. از آيه نهم به بعد ميفرمايد: «اي كساني كه ايمان آوردهايد به ياد آوريد نعمت خدا را هنگامي كه لشكرياني بهسوي شما آمدند. آنگاه بر سر ايشان باد و لشكرياني كه نميديديد فرستاديم و خداوند به آنچه انجام ميدهيد بيناست».
بعد با اشاره به هجوم همهجانبه سپاه شرك از بيرون و پايين مدينه
و بنيقريظه از داخل و بالاي مدينه و اينكه مسلمانان سخت به
وحشت افتادند و نزديك بود كه قالب تهي كنند ميگويد: «آن هنگامي كه از سمت بالا و پايين بر سر شما فرود آمدند و آنگاه كه ديدگان خيره گشت و جانها به گلوگاه رسيد و به خدا گمانهاي نادرست
|
|
ميبرديد». سپس با توجه به اينكه اين جنگ امتحان الهي بود
ميفرمايد: «در آنجا بود كه مؤمنان در معرض امتحان قرار گرفتند و سخت تكان خوردند».
بعد به نفاق منافقان و كارشكني آنان ميپردازد و از آنان حكايت ميكند كه گفتند خدا و رسولش ما را فريب دادند و بعد از مؤمنان تمجيد ميكند كه وقتي احزاب را ديدند گفتند اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده دادند، خدا و رسول او راست گفتهاند و بر ايمان و تسليمشان افزوده شد.
علل هزيمت سپاه شرك
جنگ خندق از جنگهاي بسيار بزرگ و وحشتناك بود. مشركان با بسيج تمامي قبايل همپيمان خود يقين داشتند كه رسول خدا را به قتل ميرسانند و مدينه را ويران ميكنند. اگر كمكها و امدادهاي الهي نبود از نظر نظامي اين گمان چندان هم بعيد بهنظر نميرسيد. آنان مدينه را بهطور كامل محاصره و ارتباط آن را با خارج قطع كردند و اگر اين محاصره طول ميكشيد مسلمانان با مشكلات فراوان روبهرو ميگرديدند. مدينه همانند جزيرهاي درآمده بود كه ارتباط آن با خارج قطع شده باشد و شبانهروز توفان آن را به غرق شدن تهديد كند.
با وجود اينكه از ديدگاه نظامي شكستي براي قريش متصور نبود، چگونه شد كه آنان بدون رسيدن به كوچكترين اهداف خود مدينه را ترك كردند؟ در ارزيابي علل شكست و هزيمت سپاه دههزار نفري
|
|
احزاب نخست بايد از خندق سخن گفت، چرا كه نخستين و بزرگترين عاملي كه جلو سپاه بزرگ و ويرانگر قريش و غطفان را گرفت همانا وجود خندق بود. به روايت ابن اسحاق 3/267 يكي از مشركان درباره نقش خندق سروده است:
فَلَوْ لا خَنْدَقٌ كانُوا لَدَيْهِ
لَدَمَّرْنا عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينا
اگر نبود خندقي كه به آن پناه برده بودند همه آنان را نابود ميكرديم.
به نقل ابن اسحاق 3/269 عبدالله بن زِبَعْرَي نيز گفته است:
لَوْلاَ الْخَنادِقُ غادَرُوا مِنْ جَمْعِهِمْ
قَتْلَي لِطَيْرٍ سُغَّبٍ وَذُئاب
اگر خندقها نبود كشتههاي زيادي از جمع خود براي پرندگان و گرگان گرسنه برجاي ميگذاشتند.
ابوسفيان فرمانده كل سپاه شرك نيز در نامهاي به رسول خدا علت عدم پيروزي خود را وجود خندق بيان كرد. لذا سخن مؤلف دولة الرسول في المدينه /252 كه گفته قريش به طور جدي نخواست بجنگد والا عبور از موانع ممكن بود، صحيح به نظر نميرسد.
علت و عامل بعدي در هزيمت سپاه قريش كشته شدن پهلوان نامدار آنان عمرو بن عَبْدِوُدّ بود. خداوند در آيه بيست و پنج سوره احزاب ميفرمايد: (وَكَفَي اللهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ). قمي در تفسير 2/189 و حَسْكاني در شواهد التنزيل 2/3 گفتهاند: مقصود خداوند اين است كه بهوسيله علي عليه السلام مؤمنان را از جنگ بينياز ساخت. به روايت شيخ صدوق در خصال /368 اميرالمؤمنين در اينباره فرموده است: «قهرمان عرب و قريش در آن روز عمرو بن عبدوُدّ بود كه مانند شتر
|
|
مست فرياد ميكشيد و مبارز ميطلبيد، هيچ كس به مبارزه او اقدام نكرد. خداوند عزّوجلّ او را به دست من كشت در حالي كه عرب را عقيده اين بود كه هيچ پهلواني با عمرو برابري نتواند كرد. خداوند قريش و عرب را به سبب اين قتلي كه من در بينشان انجام دادم شكست داد».
جابر بن عبدالله انصاري كه از نزديك صحنه را مشاهده ميكرده گفته است همانگونه كه داود باعث شكست سپاه جالوت گشت علي نيز باعث شكست سپاه شرك شد. ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه 5/7 تصريح دارد به اينكه علت هزيمت سپاه قريش كشته شدن عمرو بن عَبْدِوُد بوده است. آري، با اينكه قتل عمرو بسيار خطير و سرنوشتساز بود و مسير تاريخ را به نفع اسلام تغيير داد و قريش را براي هميشه ذليل و مسلمانان را عزيز كرد ولي آنگونه كه شايسته و حق آن است مطرح نشده است.
در مرحله بعد توفان نيز عرصه را بر مشركان تنگ كرد و تمام تداركات، پشتيباني، بار و بنه و هستي آنان را بر هم ريخت و نظم و اساس كارشان را دگرگون ساخت. ابوسفيان در توجيه و تعليل فرمان خود به عقبنشيني و بازگشت به مكه گفت: ميبينيد كه شدت طوفان با ما چه ميكند، نه ديگي بر جايش قرار ميگيرد، نه آتشي روشن ميماند و نه خيمهاي بر پاي ميايستد. قرآن در آيه نه سوره احزاب ميفرمايد ما بر سر آنان تندباد فرستاديم. به نقل ابن اسحاق 3/368 كعب بن مالك درباره نقش طوفان در شكست سپاه شرك سروده است.
بِرِيحٍ عاصِفٍ هَبَّتْ عَلَيْكُمْ
فَكُنْتُمْ تَحْتَها مُتَكَمِّهِينا
|
|
با طوفان شديدي كه بر شما وزيد و شما در زير آن همچون كور مادرزاد بوديد.
به روايت ابن اسحاق 3/270 حسان بن ثابت نيز گفته است:
بِهُبُوبِ مُعْصِفَةٍ تُفَرِّقُ جَمْعَهُمْ
وَ جُنُودِ رَبِّكَ سَيِّدِ الأَرْباب
با وزيدن بادهاي شديد جمعشان را پراكنده كرد و لشكريان پروردگارت كه سرور پروردگارهاست.
از ديگر عوامل و علل شكست قريش خشكسالي و كمبود علوفه براي شتران و اسبان آنان بود. به همين لحاظ از بنيقريظه درخواست علوفه كردند. ابوسفيان و عكرمه به اين مطلب تصريح نمودند.
علت ديگر شكست سپاه شرك اختلاف بين آنان و يهود بنيقريظه بود كه ابوسفيان به اين نيز اشاره كرد. اما اينكه اين عامل بسيار مهم شمرده شده و برخي گفتهاند سبب فرار قريش فقط حيله نعيم بود گويا به اين لحاظ بوده كه قتل عمرو بن عبدوُدّ كمرنگ شود و از عظمت آن كاسته گردد و الا پرواضح است كه جداشدن يك گروه چند صد نفري از بدنه سپاه ده هزار نفري چندان ضربهاي بر آن وارد نميكند، حتي اگر موقعيت سوقالجيشي آن گروه اقليت مهم و خطير باشد. اين نيز روشن است كه بنيقريظه توان ايجاد رعب و وحشت و ناامنكردن داخل مدينه و در نهايت به خطر انداختن جان زنان و كودكان را داشتهاند ولي به هيچ وجه توان مقابله با مسلمانان و شكست آنان را نداشتند.
جنگ احزاب پايان اقتدار قريش
|
|
ابوسفيان ميخواست از رشد و گسترش دين خدا و حكومت پيامبر صلي الله عليه و آله جلوگيري كند و به سلطه بيمعارض قريش در حجاز تداوم بخشد و موقعيت رياست خود را كه به سبب عدم حضورش در بدرالموعد دچار ضعف شده بود سر و سامان بخشد. به اين سبب با به كار گرفتن تمام توان خود سپاه عظيم دههزار نفري احزاب را بسيج نمود. او مطمئن بود كه در پناه چنين سپاهي ميتواند پيامبر را بكشد و مدينه را ويران كند. با اين حال جز اينكه مدتي مسلمانان را محاصره و اذيت كرد كار ديگري نتوانست انجام دهد و سرانجام با پذيرش شكست سرافكنده به مكه بازگشت. در واقع پايان جنگ احزاب به سود مسلمانان و به ضرر مشركان تمام شد. موقعيت رهبري ابوسفيان در نظر مردم مكه متزلزل گشت و حيثيت و عظمت قريش در بين قبايل درهم شكست و بسياري از عربهاي حجاز متوجه شدند كه نيروي خارقالعادهاي مسلمانان را ياري ميدهد. بيشك اين آخرين تلاش و كوشش طاقتفرسايي بود كه مشركان براي نابودي اسلام به كار گرفتند، ولي به اهداف خود نرسيده و دست خالي مدينه را ترك كردند. از اين به بعد بود كه ديگر ستاره بخت و اقتدار قريش رو به افول گراييد. در مقابل حضور مقتدرانه سپاه اسلام در بسياري از مناطق حجاز توانمندي بيبديل اسلام را به منصه ظهور گذاشت و اين قدرت تا آنجا پيش رفت كه سرانجام مكه نيز در برابر آن سر فرود آورد و سقوط كرد.
جنگ بنيقريظه
جنگ بنيقريظه در حقيقت بخش پاياني جنگ خندق است، به اين
|
|
بيان كه بنيقريظه نيز قسمتي از سپاه احزاب بهشمار ميرفتند كه در داخل مدينه بر ضد مسلمانان تحركاتي را شروع كرده بودند. چون مشركان از جنگ خندق به مكه بازگشتند بنيقريظه به شدت ترسيدند و گفتند محمد به جنگ ما خواهد آمد. حُيي بن اخطب نيز پس از بازگشت قريش و غطفان براي آنكه به عهدش با كعب بن اسد عمل كند به قلعه بنيقريظه رفت و همراه آنان بود. براي همه روشن بود كه خيانت بسيار بزرگ بنيقريظه و بيعتشكني آنان به هيچوجه قابل عفو و اغماض نبود و خيانت آنان به مراتب از خيانت بنيقينقاع و بنينضير بدتر و بزرگتر بود. از اينرو خود آنان هم اميدي به زندهبودن نداشتند و مجازات جرم خود را قتل ميدانستند.
واقدي 2/496 گويد: روز بيست و چهارم ذيالقعده سال پنجم هجرت مسلمانان از اطراف خندق به مدينه بازگشتند. جبرئيل نزد پيامبر صلي الله عليه و آله آمد و گفت خداوند تو را امر ميكند كه رهسپار ديار بنيقريظه شوي و هماكنون من بر سر ايشان ميروم و در قلعههايشان زلزله ميافكنم. رسول خدا بلال را فرمود تا در ميان مردم اعلام كند هر كس فرمانبردار خدا و رسول اوست بايد نماز عصر را جز در بنيقريظه نخواند.
آنگاه پرچم را كه همچنان به حالت خود باقي و پس از بازگشت از خندق باز نشده بود به دست علي عليه السلام سپرد و او را همراه سي نفر از خزرج به سوي بنيقريظه گسيل داشت. به روايت شيخ مفيد /58 اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «مردم نزد من جمع شدند و من حركت
|
|
كردم تا نزديك ديوارهايشان رسيدم، يهوديان بالاي پشتبامها آمدند و چون مرا ديدند يكي از آنان فرياد زد: قاتل عمرو به سراغتان آمد، سپس شروع كردند به رسول خدا ناسزا گفتن».
به روايت ابناسحاق 3/245 اميرالمؤمنين پس از شنيدن كلمات زشت يهوديان به سوي رسول خدا آمد، در بين راه به حضرت برخورد و عرض كرد: «اي رسول خدا به اين پليدها نزديك نشويد. فرمود: براي چه؟ گمان ميكنم از آنان درباره من سخن ناروايي شنيدهاي؟ عرض كرد: آري. فرمود: اگر مرا ببينند از اين سخنان نميگويند».
خاتم پيامبران كه چشمه جوشان رحمت براي تشنگان عدالت بود، ابتدا كوشيد تا از مجازات و كشتن يهوديان جنايتكار بنيقريظه نيز درگذرد و سابقه سوء آنان را ناديده بگيرد ولي اين بار نيز يهوديان با لجاجت و عناد تمام، با آنكه راه حق برايشان روشن بود راه ضلالت و نابودي را برگزيدند! عبدالرزّاق در المُصَنَّف 5/370 و ابونعيم در دلائل النبوه /505 گفتهاند: رسول خدا ابتدا يهوديان را به پذيرش اسلام دعوت كرد اما آنان نپذيرفتند و به ناچار محاصره ادامه پيدا كرد و هر دو گروه به سوي يكديگر تيراندازي ميكردند.
درخواست مذاكره
بنيقريظه مدتي در محاصره به سر بردند و از سوي مسلمانان به آنان تيراندازي ميشد. واقدي 2/501 گويد: يهوديان ناچار جنگ را رها كرده و به پيامبر پيشنهاد مذاكره دادند. پيامبر پذيرفت، بنيقريظه نَبّاش بن قيس
|
|
را براي مذاكره فرستادند، او ساعتي با آن حضرت مذاكره كرد و براي فرار از مجازات حق و شمشير عدالت و نيز توطئه و فتنهگري در آينده همچون يهوديان بني نضير، گفت ما به همانگونه كه بنينضير تسليم شدند تسليم ميشويم. اموال و سلاح ما از شما باشد، خون ما محفوظ بماند و ما با زنان و كودكان از شهر بيرون برويم و از اموال فقط به اندازه بار شتري غير از سلاح از آن ما باشد. رسول خدا نپذيرفت. نَبّاش گفت: ما به همان بار شتر هم احتياج نداريم. پيامبر فرمود: «نه، مگر آنكه تسليم فرمان من شويد». نَبّاش نزد ياران خود بازگشت و حاصل گفتگوي خود را به اطلاع آنان رساند.
به نقل ابناسحاق 3/246 و واقدي 2/502 در اين هنگام كعب بن اسد رو به بنيقريظه كرد و گفت: اي گروه يهود ميبينيد كه چه بر سرتان آمده است. اكنون سه كار را به شما پيشنهاد ميكنم؛ از اين مرد پيروي كنيم به خدا سوگند شما ميدانيد محمد فرستاده خداست، در اين صورت بر جان و مال و فرزندان و زنان ايمن خواهيد بود. گفتند ما هرگز دست از تورات برنميداريم. گفت پس بياييد فرزندان و زنانمان را بكشيم و آنگاه بدون آنكه نگران بازماندگان خود باشيم با شمشيرهاي آخته بر محمد و ياران وي حمله كنيم. گفتند اين بيچارگان چه گناهي دارند، زندگي بعد از ايشان چه ارزشي خواهد داشت! كعب گفت فقط يك راه ديگر مانده است و آن اينكه امشب شب شنبه است محمد و يارانش از حمله ما آسودهخاطرند، بر ايشان حمله بريم. گفتند ميگويي شنبه خود را تباه سازيم، تو كه ميداني از اين كار چه بر سر ما آمده است.
|
|
لغزش ابولبابه
واقدي 2/505 گويد: چون كار بر يهوديان سخت شد و خداوند رعب و وحشت بر دلشان افكند از رسول خدا صلي الله عليه و آله خواستند تا ابولُبابة بن عبدالمنذر را كه از همپيمانان بنيقريظه بود، نزد آنان بفرستد تا در كار خود با وي مشورت كنند. پيامبر صلي الله عليه و آله ، ابولبابه را نزد ايشان فرستاد. يهوديان چون او را ديدند شروع كردند به گريه و زاري. كعب به ابولبابه گفت: آيا به حكم محمد تن در دهيم و تسليم شويم؟ گفت: آري و با اشاره به گلوي خود فهماند كه آنان را سر ميبرد! اين كار ابولبابه افشاي اسرار نظامي بود و كار تسليم بنيقريظه را با مشكل روبهرو ميكرد و به تأخير ميانداخت. خود او نيز به سرعت متوجه اشتباه بزرگ خود شد و دانست كه اين امر را خداوند از پيامبرش پوشيده نميدارد.
ابولبابه گويد هنوز گامي برنداشته بودم كه ناگهان متوجه شدم به خدا و رسول او خيانت كردهام، از راه ديگري از پشت قلعهها به مسجد النبي آمدم و خودم را به ستون بستم و گفتم از اينجا نخواهم رفت تا خدا توبهام را قبول كند. او هفت و يا به روايتي پانزده شبانه روز كنار ستون مسجد بهسر برد تا آنكه توبهاش پذيرفته شد و رسول خدا پس از نماز صبح او را از ستون باز كرد. سهيلي در الرَّوْضُ الأُنُف 6/228 از امام زينالعابدين عليه السلام نقل ميكند كه حضرت فاطمه عليها السلام آمد تا طناب ابولبابه را باز كند ولي او گفت سوگند ياد كردهام جز رسول خدا فرد ديگري مرا باز نكند. پيامبر صلي الله عليه و آله كه آمد بند او را
|
|
بگشايد فرمود:
«فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي».
فاطمه پارهتن من است.
يعني اگر او هم باز ميكرد به سوگند خود وفا كرده بودي. سهيلي گويد اين حديث دلالت دارد بر اينكه كسي كه فاطمه را سب كند همانا كافر شده است و كسي كه به او درود بفرستد بر پدر وي درود فرستاده است.
اسارت بنيقريظه و حكم سعد
به روايت ابنهشام در سيره 3/251 يك روز علي بن ابيطالب در هنگام محاصره بنيقريظه فرياد زد: «اي سپاه ايمان!» آنگاه او و زبير بن عوام حمله كردند. علي گفت: «به خدا قسم يا همان چيزي را كه حمزه چشيد ميچشم يا قلعه ايشان را ميگشايم». سپس يهوديان گفتند: اي محمد به حكم سعد بن معاذ تسليم ميشويم. ابن عبدالبر اندلسي در الدرر/179 مينويسد: در شبي كه فرداي آن بنيقريظه تسليم حكم رسول خدا شدند گروهي از يهوديان از قلعههايشان خارج و مسلمان شدند و جان و مال خود را حفظ كردند.
به روايت واقدي 2/509 به دستور حضرت اسيران بني قريظه را به ريسمان بستند و كالاهايشان را ضبط كردند. يك هزار و پانصد شمشير، سيصد زره، دو هزار نيزه و يك هزار و پانصد سپر فلزي و چرمي و مقدار زيادي لباس و ظرف و اثاث وجود داشت. تعداد زيادي نيز خم مي بود
|
|
كه شراب آنها را به زمين ريختند و نابود كردند. همچنين تعدادي شتران آبكش و نيز دام به دست آمد.
اوسيان نزد رسول خدا آمدند و تقاضا كردند تا همانگونه كه بني قينقاع را به خزرجيان و عبدالله بن اُبي بخشيد بنيقريظه را نيز به اوسيان ببخشد. وقتي اصرار كردند حضرت فرمود: «اگر حكم درباره ايشان را به مردي از شما واگذارم خشنود خواهيد شد؟». گفتند: آري. فرمود: «حكمكردن در اين باره را به سعد بن معاذ واگذار كردم».
پس از آنكه سعد حاضر شد گفت: من حكم ميكنم مردانشان كشته، اموالشان قسمت و فرزندان و زنانشان اسير شوند. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:
«لَقَدْ حَكَمْتَ فِيهِمْ بِحُكْمِ اللهِ مِنْ فَوْقِ سَبْعَةِ أَرْقِعَةٍ».
همانا حكمي كردي كه خداوند از فراز هفت آسمان حكم كرده بود.
آنگاه يهوديان بني قريظه به سزاي خيانت و جنايت خود رسيدند. تعداد آنها را از چهارصد تا نهصد نفر گفتهاند. با توجه به اينكه تعداد زنان و فرزندان آنان را هزار نفر گفتهاند چهار صد نفر صحيحتر به نظر ميرسد.
در اين جنگ از مسلمانان يك نفر به نام خَلاّد بن سُوَيْد انصاري شهيد شد. زني از يهوديان با انداختن سنگ آسيا او را كشت. واقدي 2/524 گويد: مجموع اسيران از زن و بچه هزار نفر بودند. پيامبر دستور داد در تقسيم و نيز فروش بين كودكان و مادرانشان جدايي نيفتد. اگر مادري
|
|
داراي فرزند كوچك بود او را همراه فرزندش به مشركان عرب، يهوديان مدينه و تيماء و خيبر ميفروختند ولي اگر كودك نابالغي بيمادر بود او را فقط به مسلمانان ميفروختند.
آيات بيست و شش و بيست و هفت سوره احزاب درباره جنگ بنيقريظه نازل شد. خداوند در آن دو آيه ميفرمايد: «كساني از اهل كتاب را كه از مشركان حمايت كرده بودند از قلعههايشان فرود آورد و در دلهاشان هراس افكند. گروهي را ميكشتيد و گروهي را اسير ميكرديد و زمين و ديار و اموالشان را و نيز سرزميني را كه بر آن گام ننهاده بوديد نصيب شما ساخت و خدا بر هر چيز تواناست».
بدينسان مدينه از لوث يهوديان پاك شد و قريش متحد بسيار خوبي را از دست داد و حكومت رسول خدا صلي الله عليه و آله از خطر بسيار بزرگي رهايي يافت. اعدام دستهجمعي يهوديان بنيقريظه را سيرهنويسان، مورخان و مفسران متقدم و متأخر نوشتهاند و بين آنان مشهور و معروف بوده و بر آن اجماع دارند ولي برخي از نويسندگان معاصر در صحت آن تشكيك و بدون ارائه دليل معتبر قضيه را انكار كردهاند. نگارنده اين موضوع را در كتاب فريادي به بلنداي تاريخ عنوان كرده و پاسخ شبهات آن را به تفصيل داده است.
دوران تثبيت قدرت
گرچه در ابتداي جنگ خندق خارج نشدن رسول خدا از مدينه براي نبرد و سنگر گرفتن در پشت خندق نوعي ضعف و عقبنشيني تلقي
|
|
ميشد. اما با زمينگيرشدن سپاه شرك در آن سوي خندق و بازگشت بدون نتيجه مشركان سرانجام كتاب پيروزي به نفع سپاه اسلام ورق خورد و آوازه آن به سراسر جزيرة العرب رسيد. در فاصله بين جنگ احزاب و صلح حديبيه كه ميتوان آن را مرحله تثبيت قدرت اسلام ناميد براي رسول خدا صلي الله عليه و آله دو موضوع از اهميت بيشتري برخوردار بود؛ يكي زمينهسازي براي پذيرش اسلام و ديگري ايجاد امنيت و جلوگيري از تعرضات و غارت و چپاول اعراب بيابانگرد.
براي تحقق بخشيدن به اين اهداف به ناچار بايد اعراب شرور و متجاوز سركوب ميشدند. اعراب بدوي و قبايل بيابانگرد حجاز از فهم، فرهنگ و مسائل الهي و انساني بويي نبرده بودند و جز به يك لقمه نان و دانهاي خرما به چيز ديگري نميانديشيدند و حاضر بودند براي به دست آوردن آن به هر جنايتي دست بزنند. اينان فقط يك زبان ميفهميدند و آن زبان زور بود و بس، جز در مقابل زور و قدرت در برابر هيچ چيز ديگري تسليم نميشدند. اين گروه بايد در مقابل قدرت مركزي مدينه سر تسليم فرود ميآوردند و دست از تجاوز و ناامن ساختن مناطق و راهها برميداشتند. از اين رو بعد از جنگ خندق تا صلح حديبيه بيشتر اهتمام حضرت صرف جلوگيري از تجاوزات اعراب و سركوبي آنان شد. هم اكنون به تعدادي از غَزَوات و سرايايي كه به اين منظور انجام شد اشاره ميشود.
خلاصه درس
|
|
جنگ احزاب (خندق): عدم حضور قريش در سرزمين بدر و تخلف ابوسفيان از وعده خويش، موقعيت قريش را متزلزل ساخت. لذا سران قريش تصميم گرفتند اين مشكل بزرگ را به هر نوع كه شده حل كنند. بنابراين براي جنگ با حضرت به جمعآوري اموال پرداختند. از ديگر سوي يهوديان اخراجي بنينضير با سران يهود خيبر تجمع و توطئه جنگ بر ضد مسلمانان را طراحي كردند. سواراني از قبيله خزاعه چهار روزه خود را به مدينه رساندند و رسول خدا صلي الله عليه و آله را از حركت سپاه بزرگ قريش مطلع ساختند. حضرت ياران خود را از حمله قريبالوقوع قريش باخبر ساخت و آنان را موعظه كرد و فرمود اگر شكيبايي و پرهيزكاري كنند، آنگاه درباره جنگ به مشورت پرداخت و از آنان پرسيد براي پيكار با دشمن به بيرون مدينه بروند يا در مدينه بمانند؟
مسلمانان نظر سلمان مبني بر حفر خندق را پسنديدند و بيشتر مايل بودند كه در داخل مدينه بمانند. پيامبر سوار اسب شد و همراه تني چند از اصحاب براي تعيين مكان حفر خندق و اردوگاه سپاه به بيرون مدينه رفت. چون رسول خدا صلي الله عليه و آله از حفر خندق فراغت يافت سپاهيان شرك متشكل از احزاب مختلف عرب به نزديك مدينه رسيدند. حُيَي بن اَخْطَب كه از سران اخراجي بنينضير بود به تحريك ابوسفيان نزد كعب بن اسد رئيس بنيقريظه رفت و از او خواست تا پيمان خود را با محمد نقض كند. رسول خدا صلي الله عليه و آله پس از آگاهي از پيمان شكني بنيقريظه ابتدا زبير را فرستاد تا خبري بياورد. به اين صورت
|
|
خبر پيمان شكني يهوديان در بين مسلمانان پخش شد. يهود بنيقريظه تصميم گرفتند شبانه به مركز مدينه شبيخون بزنند.
رسول خدا صلي الله عليه و آله ، سَلَمَة بن اَسْلَم را با دويست مرد و زيد بن حارثه را همراه سيصد نفر براي پاسداري از مدينه اعزام كرد و فرمود تا سپيدهدم تكبير بگويند. رسول خدا صلي الله عليه و آله سپاه خود را سازماندهي كرد. مسلمانان همچنان در محاصره دشمن بودند. عمرو نخستين كسي بود كه از خندق عبور كرد و پيوسته هماورد ميطلبيد. اميرالمؤمنين برخاست و گفت: «اي رسول خدا من با او مبارزه ميكنم». حضرت دستور داد بنشيند. عمرو دوباره مبارز طلبيد ولي ترس و وحشت چنان بر سر مسلمانان سايه افكنده بود كه نفس در سينهها حبس شده، سرها به گريبان فرو رفته و سكوت محض آنان را فرا گرفته بود. علي عليه السلام براي بار دوم برخاست و اعلام آمادگي كرد و اين بار نيز پيامبر به او دستور داد بنشيند. عمرو گفت: از بس فرياد زدم كه آيا در بينشان مبارزي هست صدايم گرفت! اميرالمؤمنين برخاست و از رسول خدا اجازه رفتن به ميدان خواست. حضرت فرمود: «نزديك من بي». چون نزديك رفت عمامه از سر خويش برداشت و بر سر وي نهاد و شمشير خود، ذوالفقار را نيز به او داد. سپس دست به دعا برداشت. عمرو با شمشير آخته حملهور شد، ضربتي زد سپر شكافته شد و بر سر آن بزرگوار اصابت نمود. حضرت بيدرنگ ضربتي بر شانه عمرو زد كه او را نقش بر زمين كرد. در اين لحظه پيامبر ارزش و عظمت كار آن حضرت را بيان كرد و براي هميشه جاودانه ساخت و فرمود: هر آينه
|
|
ضربت علي عليه السلام در روز خندق برتر از عبادت جن و انس است.
حذيفه گويد حضرت مرا فراخواند و فرمود: «اي حذيفه برو ميان اين قوم ببين چه ميكنند، به كاري هم دست نزن تا نزد من بازگردي».
پيامبر صلي الله عليه و آله در حال نماز خواندن بود، سلام نماز را كه گفت حذيفه اخبار را به آن حضرت گزارش داد. پيامبر و سپاه اسلام آن شب را در كنار خندق گذراندند و بامداد فردا ديگر هيچ كس از سپاه دشمن در كنار خندق نمانده بود. در اين هنگام پيامبر اجازه داد مسلمانان به خانههاي خود بروند و آنان با خرسندي تمام و با شتاب به خانههايشان رفتند.
خداوند در سوره احزاب كه به سبب همين جنگ احزاب ناميده شد، به پارهاي از مسائل اين جنگ پرداخته است.
جنگ خندق از جنگهاي بسيار بزرگ و وحشتناك بود. مشركان با بسيج تمامي قبايل همپيمان خود يقين داشتند كه رسول خدا را به قتل ميرسانند و مدينه را ويران ميكنند. اگر كمكها و امدادهاي الهي نبود از نظر نظامي اين گمان چندان هم بعيد بهنظر نميرسيد.
ابوسفيان فرمانده كل سپاه شرك نيز در نامهاي به رسول خدا علت عدم پيروزي خود را وجود خندق بيان كرد. در مرحله بعد توفان نيز عرصه را بر مشركان تنگ كرد. قرآن در آيه نه سوره احزاب ميفرمايد ما بر سر آنان تندباد فرستاديم. از ديگر عوامل و علل شكست قريش خشكسالي و كمبود علوفه براي شتران و اسبان آنان بود. به همين لحاظ از بنيقريظه درخواست علوفه كردند.
|
|
علت ديگر شكست سپاه شرك اختلاف بين آنان و يهود بنيقريظه بود. در واقع پايان جنگ احزاب به سود مسلمانان و به ضرر مشركان تمام شد. بيشك اين آخرين تلاش و كوشش طاقتفرسايي بود كه مشركان براي نابودي اسلام به كار گرفتند ولي به اهداف خود نرسيده و دست خالي مدينه را ترك كردند.
جنگ بنيقريظه: جنگ بنيقريظه در حقيقت بخش پاياني جنگ خندق است، به اين بيان كه بنيقريظه نيز قسمتي از سپاه احزاب بهشمار ميرفتند كه در داخل مدينه بر ضد مسلمانان تحركاتيرا شروع كرده بودند. چون مشركان از جنگ خندق به مكه بازگشتند بنيقريظه به شدت ترسيدند و گفتند محمد به جنگ ما خواهد آمد. براي همه روشن بود كه خيانت بسيار بزرگ بنيقريظه و بيعتشكني آنان به هيچوجه قابل عفو و اغماض نبود، از اينرو خود آنان هم اميدي به زندهبودن نداشتند و مجازات جرم خود را قتل ميدانستند.
رسول خدا صلي الله عليه و آله ، بلال را فرمود تا در ميان مردم اعلام كند هر كس فرمانبردار خدا و رسول اوست بايد نماز عصر را جز در بنيقريظه نخواند.
آنگاه پرچم را كه همچنان به حالت خود باقي و پس از بازگشت از خندق باز نشده بود به دست علي عليه السلام سپرد و او را همراه سي نفر از خزرج به سوي بنيقريظه گسيل داشت. رسول خدا ابتدا يهوديان را به پذيرش اسلام دعوت كرد اما آنان نپذيرفتند و به ناچار محاصره ادامه پيدا كرد و هر دو گروه به سوي يكديگر تيراندازي ميكردند. بنيقريظه
|
|
مدتي در محاصره به سر بردند و از سوي مسلمانان به آنان تيراندازي ميشد. يهوديان بنيقريظه نَبّاش بن قيس را براي مذاكره فرستادند، او گفت ما به همانگونه كه بنينضير تسليم شدند تسليم ميشويم. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «نه، مگر آنكه تسليم فرمان من شويد».
چون كار بر يهوديان سخت شد و خداوند رعب و وحشت بر دلشان افكند از رسول خدا صلي الله عليه و آله خواستند تا ابولُبابة بن عبدالمنذر را كه از همپيمانان بنيقريظه بود، نزد آنان بفرستد تا در كار خود با وي مشورت كنند. ابولبابه با اشاره به گلوي خود فهماند كه آنان را سر ميبرد! اين كار ابولبابه افشاي اسرار نظامي بود و كار تسليم بنيقريظه را با مشكل روبهرو ميكرد و به تأخير ميانداخت. ابولبابه گويد هنوز گامي برنداشته بودم كه ناگهان متوجه شدم به خدا و رسول او خيانت كردهام، از راه ديگري از پشت قلعهها به مسجد النبي آمدم و خودم را به ستون بستم و گفتم از اينجا نخواهم رفت تا خدا توبهام را قبول كند.
سهيلي در الرَّوْضُ الأُنُف 6/228 از امام زينالعابدين عليه السلام نقل ميكند كه حضرت فاطمه عليها السلام آمد تا طناب ابولبابه را باز كند ولي او گفت سوگند ياد كردهام جز رسول خدا فرد ديگري مرا باز نكند. پيامبر كه آمد بند او را بگشايد فرمود: «فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي» فاطمه پارهتن من است، يعني اگر او هم باز ميكرد به سوگند خود وفا كرده بودي. سهيلي گويد اين حديث دلالت دارد بر اينكه كسي كه فاطمه را سب كند همانا كافر شده است و كسي كه به او درود بفرستد بر پدر وي درود فرستاده است.
|
|
در شبي كه فرداي آن بنيقريظه تسليم حكم رسول خدا صلي الله عليه و آله شدند گروهي از يهوديان از قلعههايشان خارج و مسلمان شدند و جان و مال خود را حفظ كردند. به دستور حضرت اسيران بني قريظه را به ريسمان بستند و كالاهايشان را ضبط كردند. اوسيان نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمدند و تقاضا كردند تا همانگونه كه بني قينقاع را به خزرجيان و عبدالله بن اُبي بخشيد بنيقريظه را نيز به اوسيان ببخشد. وقتي اصرار كردند حضرت فرمود: «اگر حكم درباره ايشان را به مردي از شما واگذارم خشنود خواهيد شد؟» گفتند: آري. فرمود: «حكمكردن در اين باره را به سعد بن معاذ واگذار كردم». پس از آنكه سعد حاضر شد گفت: من حكم ميكنم مردانشان كشته، اموالشان قسمت و فرزندان و زنانشان اسير شوند. آيات بيست و شش و بيست و هفت سوره احزاب درباره جنگ بنيقريظه نازل شد.
خود آزمايي
1. نام ديگر جنگ احزاب چيست؟
2. موقعيت و مشخصات خندق را توضيح دهيد.
3. پيمان شكني يهود را شرح دهيد.
4. نقش حضرت علي عليه السلام را در جنگ احزاب بيان كنيد.
5. كدام سوره از قرآن به جنگ احزاب پرداخته است؟
6. علل شكست مشركان در جنگ احزاب چه بود؟
7. فروپاشي اقتدار قريش از كدام جنگ آغاز شد؟
|
|
8. عاقبت بنيقريظه در جنگي به همين نام چه شد؟
|
|
|
|
درس دهم
غزوه ذي قرد ، ...و پيامدهاي صلح حديبيه
هدفهاي آموزشي
انتظار ميرود با مطالعه اين درس:
ـ چگونگي پيشآمدهاي غزوه ذي قرد و سريه زيد به عيص را بدانيم.
ـ جنگ بنيمصطلق را بررسي و تحليل كنيم.
ـ علت نزول سوره منافقين را بدانيم.
ـ چگونگي صلح حديبيه را بدانيم.
ـ با محتواي صلحنامه حديبيه آشنا شويم.
ـ پيمان حديبيه را ارزيابي كنيم.
ـ به پيامدهاي صلح حديبيه پي ببريم.
در اين درس به رخدادهاي غزوه ذي قرد، سريه زيد به عيص، جنگ بنيمصطلق، نزاع بين مهاجرين و انصار بر سر آب، نفاق افكني عبدالله بن ابي و دامن زدن به اين نزاع به وسيله او، نزول سوره منافقين و رسوايي
|
|
منافقين، ماجراي افك و بهتان به همسر پيامبر، بيعت شجره يا بيعت رضوان تصميم بر صلح با مشركان و امضاي پيمان صلح حديبيه، ارزيابي اين پيمان و پيامدهاي آن خواهيم پرداخت.
غزوه ذي قرد
غزوه ذيقِرَد كه آن را غابه نيز نامند به روايت واقدي 2/537 در ربيعالاول سال ششم هجرت واقع شد. علت وقوع آن چنين بود كه شتران شيرده پيامبر كه حدود بيست ماده شتر بودند در منطقه غابه در يك فرسنگي مدينه در حال چرا به سر ميبردند و هر روز غروب شير آنها را به مدينه ميآوردند. ابوذر از رسول خدا اجازه خواست تا به غابه رود و از آنها مواظبت كند. حضرت فرمود: «ميترسم از اين ناحيه بر تو غارت برند، ما از جانب عُيَيْنَة بن حِصْن و وابستگان او امنيت نداريم». ابوذر اصرار ورزيد. حضرت فرمود: «گويي تو را ميبينم در حالي كه پسرت كشته و همسرت اسير گرديده، عصازنان نزد من ميآيي».
آنگاه او همراه پسر و همسرش نزد شتران رفتند. ابوذر گويد ما يك شب شير شتران را دوشيده و در خيمههاي خود خوابيده بوديم. نيمه شب عُيَيْنَة بن حِصْن با چهل سوار به ما هجوم آوردند. پسرم در برابر آنان ايستاد او را كشتند و همسرم را اسير كردند و شتران را به غارت بردند. من خودم را حضور پيامبر رساندم و خبر دادم. سَلَمَة بن اَكْوَع گويد من سحرگاه براي آوردن شير به نزد گله شتران رفتم، غلام عبدالرحمن بن عوف را ديدم، او گفت عُيَيْنَه شتران پيامبر را به غارت برده است. به