بخش 2

قراردادی که امضا نشد ماجرای نعیم بن مسعود لشکریان خدا جنگ احزاب در منظر قرآن علل هزیمت سپاه شرک جنگ احزاب پایان اقتدار قریش جنگ بنی‏قریظه درخواست مذاکره لغزش ابولبابه اسارت بنی‌قریظه و حکم سعد دوران تثبیت قدرت خلاصه درس خود آزمایی درس دهم: غزوه ذی قرد ، و پیامدهای صلح حدیبیه


26


گرفتم و گفتم تو كيستي؟ گفت عمروعاص. دست مردي را نيز كه در پهلوي ديگرم بود گرفتم و گفتم تو كيستي؟ گفت معاوية بن ابي‏سفيان. آن‌گاه ابوسفيان گفت اي قريش به خدا قسم اين‌جا جاي ماندن شما نيست، همانا اسبان و شتران ما هلاك شدند، بني‏قريظه خلف وعده كردند و شدت توفان هم كه مي‏بينيد چه بر سر ما آورده است. حركت كنيد كه من هم حركت مي‏كنم.

سپس برخاست و به سبب شتابزدگي به شتر پاي‏بسته خود سوار شد. عكرمه ابوسفيان را صدا زد و به او گفت تو سالار و فرمانده اين قومي، اين‏گونه مي‏گريزي و مردم را رها مي‏كني؟ ابوسفيان شرمگين شد و شتر خود را خواباند و از آن پياده شد. سپس به عمروعاص گفت من و تو ناچاريم با گروهي از سواران اين‌جا در مقابل محمد و يارانش بمانيم تا سپاه بگذرد، زيرا از تعقيب دشمن در امان نيستيم. حذيفه به سوي غطفان رفت ديد آنان نيز كوچيده‏اند. سپس به اردوگاه مسلمانان بازگشت. پيامبر در حال نماز خواندن بود، سلام نماز را كه گفت حذيفه اخبار را به آن حضرت گزارش داد.

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سپاه اسلام آن شب را در كنار خندق گذراندند و بامداد فردا ديگر هيچ كس از سپاه دشمن در كنار خندق نمانده بود. در اين هنگام پيامبر اجازه داد مسلمانان به خانه‏هاي خود بروند و آنان با خرسندي تمام و با شتاب به خانه‏هاي‏شان رفتند.

در غزوه احزاب بنابر قول ابن اسحاق 3/264 و واقدي 2/495 شش نفر از مسلمانان و سه نفر از مشركان كشته شدند. از شهداي بزرگ جنگ



27


خندق سعد بن معاذ بود كه نخست مجروح و بعد از چند ماه شهيد شد. سعد در امور سياسي و اجتماعي مدينه وزنه سنگيني به‏شمار مي‏آمد و خدمات بزرگي به اسلام و رسول خدا صلي الله عليه و آله كرد. او مردي مؤمن و متعهد و معتقد به مباني اسلام و مطيع محض پيامبر بود.

مدت محاصره خندق را پانزده، بيست، بيست و پنج، سي و چهل روز و غير آن هم گفته‏اند. واقدي 2/491 گويد: قول صحيح‏تر نزد ما پانزده روز است، در شعر ضرار بن خطّاب يك ماه و در شعر ابن‏زِبَعْريَ چهل روز آمده است.

جنگ احزاب در منظر قرآن

خداوند در سوره احزاب كه به سبب همين جنگ احزاب ناميده

شد، به پاره‏اي از مسائل اين جنگ پرداخته است. از آيه نهم به بعد مي‏فرمايد: «اي كساني كه ايمان آورده‏ايد به ياد آوريد نعمت خدا را هنگامي كه لشكرياني به‏سوي شما آمدند. آن‌گاه بر سر ايشان باد و لشكرياني كه نمي‏ديديد فرستاديم و خداوند به آن‌چه انجام مي‏دهيد بيناست».

بعد با اشاره به هجوم همه‏جانبه سپاه شرك از بيرون و پايين مدينه

و بني‏قريظه از داخل و بالاي مدينه و اين‌كه مسلمانان سخت به

وحشت افتادند و نزديك بود كه قالب تهي كنند مي‏گويد: «آن هنگامي كه از سمت بالا و پايين بر سر شما فرود آمدند و آن‌گاه كه ديدگان خيره گشت و جان‏ها به گلوگاه رسيد و به خدا گمان‏هاي نادرست



28


مي‏برديد». سپس با توجه به اين‌كه اين جنگ امتحان الهي بود

مي‏فرمايد: «در آن‌جا بود كه مؤمنان در معرض امتحان قرار گرفتند و سخت تكان خوردند».

بعد به نفاق منافقان و كارشكني آنان مي‏پردازد و از آنان حكايت مي‏كند كه گفتند خدا و رسولش ما را فريب دادند و بعد از مؤمنان تمجيد مي‏كند كه وقتي احزاب را ديدند گفتند اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده دادند، خدا و رسول او راست گفته‏اند و بر ايمان و تسليمشان افزوده شد.

علل هزيمت سپاه شرك

جنگ خندق از جنگ‏هاي بسيار بزرگ و وحشتناك بود. مشركان با بسيج تمامي قبايل هم‏پيمان خود يقين داشتند كه رسول خدا را به قتل مي‏رسانند و مدينه را ويران مي‏كنند. اگر كمك‏ها و امدادهاي الهي نبود از نظر نظامي اين گمان چندان هم بعيد به‏نظر نمي‏رسيد. آنان مدينه را به‏طور كامل محاصره و ارتباط آن را با خارج قطع كردند و اگر اين محاصره طول مي‏كشيد مسلمانان با مشكلات فراوان روبه‏رو مي‏گرديدند. مدينه همانند جزيره‏اي درآمده بود كه ارتباط آن با خارج قطع شده باشد و شبانه‏روز توفان آن را به غرق شدن تهديد كند.

با وجود اين‌كه از ديدگاه نظامي شكستي براي قريش متصور نبود، چگونه شد كه آنان بدون رسيدن به كوچك‌ترين اهداف خود مدينه را ترك كردند؟ در ارزيابي علل شكست و هزيمت سپاه ده‏هزار نفري



29


احزاب نخست بايد از خندق سخن گفت، چرا كه نخستين و بزرگ‌ترين عاملي كه جلو سپاه بزرگ و ويرانگر قريش و غطفان را گرفت همانا وجود خندق بود. به روايت ابن اسحاق 3/267 يكي از مشركان درباره نقش خندق سروده است:

فَلَوْ لا خَنْدَقٌ كانُوا لَدَيْهِ

لَدَمَّرْنا عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينا

اگر نبود خندقي كه به آن پناه برده بودند همه آنان را نابود مي‏كرديم.

به نقل ابن اسحاق 3/269 عبدالله‏ بن زِبَعْرَي نيز گفته است:

لَوْلاَ الْخَنادِقُ غادَرُوا مِنْ جَمْعِهِمْ

قَتْلَي لِطَيْرٍ سُغَّبٍ وَذُئاب

اگر خندق‏ها نبود كشته‏هاي زيادي از جمع خود براي پرندگان و گرگان گرسنه برجاي مي‏گذاشتند.

ابوسفيان فرمانده كل سپاه شرك نيز در نامه‏اي به رسول خدا علت عدم پيروزي خود را وجود خندق بيان كرد. لذا سخن مؤلف دولة الرسول في ‏المدينه /252 كه گفته قريش به طور جدي نخواست بجنگد والا عبور از موانع ممكن بود، صحيح به نظر نمي‏رسد.

علت و عامل بعدي در هزيمت سپاه قريش كشته شدن پهلوان نامدار آنان عمرو بن عَبْدِوُدّ بود. خداوند در آيه بيست و پنج سوره احزاب مي‏فرمايد: (وَكَفَي اللهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ). قمي در تفسير 2/189 و حَسْكاني در شواهد التنزيل 2/3 گفته‏اند: مقصود خداوند اين است كه به‏وسيله علي عليه السلام مؤمنان را از جنگ بي‏نياز ساخت. به روايت شيخ صدوق در خصال /368 اميرالمؤمنين در اين‏باره فرموده است: «قهرمان عرب و قريش در آن روز عمرو بن عبدوُدّ بود كه مانند شتر



30


مست فرياد مي‏كشيد و مبارز مي‏طلبيد، هيچ كس به مبارزه او اقدام نكرد. خداوند عزّوجلّ او را به دست من كشت در حالي كه عرب را عقيده اين بود كه هيچ پهلواني با عمرو برابري نتواند كرد. خداوند قريش و عرب را به سبب اين قتلي كه من در بينشان انجام دادم شكست داد».

جابر بن عبدالله‏ انصاري كه از نزديك صحنه را مشاهده مي‏كرده گفته است همان‏گونه كه داود باعث شكست سپاه جالوت گشت علي نيز باعث شكست سپاه شرك شد. ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه 5/7 تصريح دارد به اين‌كه علت هزيمت سپاه قريش كشته شدن عمرو بن عَبْدِوُد بوده است. آري، با اين‌كه قتل عمرو بسيار خطير و سرنوشت‏ساز بود و مسير تاريخ را به نفع اسلام تغيير داد و قريش را براي هميشه ذليل و مسلمانان را عزيز كرد ولي آن‏گونه كه شايسته و حق آن است مطرح نشده است.

در مرحله بعد توفان نيز عرصه را بر مشركان تنگ كرد و تمام تداركات، پشتيباني، بار و بنه و هستي آنان را بر هم ريخت و نظم و اساس كارشان را دگرگون ساخت. ابوسفيان در توجيه و تعليل فرمان خود به عقب‏نشيني و بازگشت به مكه گفت: مي‏بينيد كه شدت طوفان با ما چه مي‏كند، نه ديگي بر جايش قرار مي‏گيرد، نه آتشي روشن مي‏ماند و نه خيمه‏اي بر پاي مي‏ايستد. قرآن در آيه نه سوره احزاب مي‏فرمايد ما بر سر آنان تندباد فرستاديم. به نقل ابن اسحاق 3/368 كعب بن مالك درباره نقش طوفان در شكست سپاه شرك سروده است.

بِرِيحٍ عاصِفٍ هَبَّتْ عَلَيْكُمْ

فَكُنْتُمْ تَحْتَها مُتَكَمِّهِينا



31


با طوفان شديدي كه بر شما وزيد و شما در زير آن همچون كور مادرزاد بوديد.

به روايت ابن اسحاق 3/270 حسان بن ثابت نيز گفته است:

بِهُبُوبِ مُعْصِفَةٍ تُفَرِّقُ جَمْعَهُمْ

وَ جُنُودِ رَبِّكَ سَيِّدِ الأَرْباب

با وزيدن بادهاي شديد جمعشان را پراكنده كرد و لشكريان پروردگارت كه سرور پروردگارهاست.

از ديگر عوامل و علل شكست قريش خشكسالي و كمبود علوفه براي شتران و اسبان آنان بود. به همين لحاظ از بني‏قريظه درخواست علوفه كردند. ابوسفيان و عكرمه به اين مطلب تصريح نمودند.

علت ديگر شكست سپاه شرك اختلاف بين آنان و يهود بني‏قريظه بود كه ابوسفيان به اين نيز اشاره كرد. اما اين‌كه اين عامل بسيار مهم شمرده شده و برخي گفته‏اند سبب فرار قريش فقط حيله نعيم بود گويا به اين لحاظ بوده كه قتل عمرو بن عبدوُدّ كم‏رنگ شود و از عظمت آن كاسته گردد و الا پرواضح است كه جداشدن يك گروه چند صد نفري از بدنه سپاه ده هزار نفري چندان ضربه‏اي بر آن وارد نمي‏كند، حتي اگر موقعيت سوق‏الجيشي آن گروه اقليت مهم و خطير باشد. اين نيز روشن است كه بني‏قريظه توان ايجاد رعب و وحشت و ناامن‏كردن داخل مدينه و در نهايت به خطر انداختن جان زنان و كودكان را داشته‏اند ولي به هيچ وجه توان مقابله با مسلمانان و شكست آنان را نداشتند.

جنگ احزاب پايان اقتدار قريش



32


ابوسفيان مي‏خواست از رشد و گسترش دين خدا و حكومت پيامبر صلي الله عليه و آله جلوگيري كند و به سلطه بي‌معارض قريش در حجاز تداوم بخشد و موقعيت رياست خود را كه به سبب عدم حضورش در بدرالموعد دچار ضعف شده بود سر و سامان بخشد. به اين سبب با به كار گرفتن تمام توان خود سپاه عظيم ده‏هزار نفري احزاب را بسيج نمود. او مطمئن بود كه در پناه چنين سپاهي مي‏تواند پيامبر را بكشد و مدينه را ويران كند. با اين حال جز اين‌كه مدتي مسلمانان را محاصره و اذيت كرد كار ديگري نتوانست انجام دهد و سرانجام با پذيرش شكست سرافكنده به مكه بازگشت. در واقع پايان جنگ احزاب به سود مسلمانان و به ضرر مشركان تمام شد. موقعيت رهبري ابوسفيان در نظر مردم مكه متزلزل گشت و حيثيت و عظمت قريش در بين قبايل درهم شكست و بسياري از عرب‏هاي حجاز متوجه شدند كه نيروي خارق‏العاده‏اي مسلمانان را ياري مي‏دهد. بي‏شك اين آخرين تلاش و كوشش طاقت‏فرسايي بود كه مشركان براي نابودي اسلام به كار گرفتند، ولي به اهداف خود نرسيده و دست خالي مدينه را ترك كردند. از اين به بعد بود كه ديگر ستاره بخت و اقتدار قريش رو به افول گراييد. در مقابل حضور مقتدرانه سپاه اسلام در بسياري از مناطق حجاز توانمندي بي‏بديل اسلام را به منصه ظهور گذاشت و اين قدرت تا آن‌جا پيش رفت كه سرانجام مكه نيز در برابر آن سر فرود آورد و سقوط كرد.

جنگ بني‏قريظه

جنگ بني‏قريظه در حقيقت بخش پاياني جنگ خندق است، به اين



33


بيان كه بني‏قريظه نيز قسمتي از سپاه احزاب به‏شمار مي‏رفتند كه در داخل مدينه بر ضد مسلمانان ‏تحركاتي ‏را شروع كرده بودند. چون مشركان از جنگ خندق به مكه بازگشتند بني‏قريظه به شدت ترسيدند و گفتند محمد به جنگ ما خواهد آمد. حُيي بن اخطب نيز پس از بازگشت قريش و غطفان براي آن‌كه به عهدش با كعب بن اسد عمل كند به قلعه بني‏قريظه رفت و همراه آنان بود. براي همه روشن بود كه خيانت بسيار بزرگ بني‏قريظه و بيعت‏شكني آنان به هيچ‏وجه قابل عفو و اغماض نبود و خيانت آنان به مراتب از خيانت بني‏قينقاع و بني‏نضير بدتر و بزرگ‏تر بود. از اين‏رو خود آنان هم اميدي به زنده‏بودن نداشتند و مجازات جرم خود را قتل مي‏دانستند.

واقدي 2/496 گويد: روز بيست و چهارم ذي‏القعده سال پنجم هجرت مسلمانان از اطراف خندق به مدينه بازگشتند. جبرئيل نزد پيامبر صلي الله عليه و آله آمد و گفت خداوند تو را امر مي‏كند كه رهسپار ديار بني‏قريظه شوي و هم‏اكنون من بر سر ايشان مي‏روم و در قلعه‏هاي‏شان زلزله مي‏افكنم. رسول خدا بلال را فرمود تا در ميان مردم اعلام كند هر كس فرمانبردار خدا و رسول اوست بايد نماز عصر را جز در بني‏قريظه نخواند.

آن‌گاه پرچم را كه هم‌چنان به حالت خود باقي و پس از بازگشت از خندق باز نشده بود به دست علي عليه السلام سپرد و او را همراه سي نفر از خزرج به سوي بني‏قريظه گسيل داشت. به روايت شيخ مفيد /58 اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «مردم نزد من جمع شدند و من حركت



34


كردم تا نزديك ديوارهاي‏شان رسيدم، يهوديان بالاي پشت‏بام‏ها آمدند و چون مرا ديدند يكي از آنان فرياد زد: قاتل عمرو به سراغتان آمد، سپس شروع كردند به رسول خدا ناسزا گفتن».

به روايت ابن‏اسحاق 3/245 اميرالمؤمنين پس از شنيدن كلمات زشت يهوديان به سوي رسول خدا آمد، در بين راه به حضرت برخورد و عرض كرد: «اي رسول خدا به اين پليدها نزديك نشويد. فرمود: براي چه؟ گمان مي‏كنم از آنان درباره من سخن ناروايي شنيده‏اي؟ عرض كرد: آري. فرمود: اگر مرا ببينند از اين سخنان نمي‏گويند».

خاتم پيامبران كه چشمه جوشان رحمت براي تشنگان عدالت بود، ابتدا كوشيد تا از مجازات و كشتن يهوديان جنايتكار بني‏قريظه نيز درگذرد و سابقه سوء آنان را ناديده بگيرد ولي اين بار نيز يهوديان با لجاجت و عناد تمام، با آن‌كه راه حق براي‏شان روشن بود راه ضلالت و نابودي را برگزيدند! عبدالرزّاق در المُصَنَّف 5/370 و ابونعيم در دلائل النبوه /505 گفته‏اند: رسول خدا ابتدا يهوديان را به پذيرش اسلام دعوت كرد اما آنان نپذيرفتند و به ناچار محاصره ادامه پيدا كرد و هر دو گروه به سوي يكديگر تيراندازي مي‏كردند.

درخواست مذاكره

بني‏قريظه مدتي در محاصره به سر بردند و از سوي مسلمانان به آنان تيراندازي مي‏شد. واقدي 2/501 گويد: يهوديان ناچار جنگ را رها كرده و به پيامبر پيشنهاد مذاكره دادند. پيامبر پذيرفت، بني‏قريظه نَبّاش بن قيس



35


را براي مذاكره فرستادند، او ساعتي با آن حضرت مذاكره كرد و براي فرار از مجازات حق و شمشير عدالت و نيز توطئه و فتنه‏گري در آينده همچون يهوديان بني نضير، گفت ما به همان‏گونه كه بني‏نضير تسليم شدند تسليم مي‏شويم. اموال و سلاح ما از شما باشد، خون ما محفوظ بماند و ما با زنان و كودكان از شهر بيرون برويم و از اموال فقط به اندازه بار شتري غير از سلاح از آن ما باشد. رسول خدا نپذيرفت. نَبّاش گفت: ما به همان بار شتر هم احتياج نداريم. پيامبر فرمود: «نه، مگر آن‌كه تسليم فرمان من شويد». نَبّاش نزد ياران خود بازگشت و حاصل گفتگوي خود را به اطلاع آنان رساند.

به نقل ابن‏اسحاق 3/246 و واقدي 2/502 در اين هنگام كعب بن اسد رو به بني‏قريظه كرد و گفت: اي گروه يهود مي‏بينيد كه چه بر سرتان آمده است. اكنون سه كار را به شما پيشنهاد مي‏كنم؛ از اين مرد پيروي كنيم به خدا سوگند شما مي‏دانيد محمد فرستاده خداست، در اين صورت بر جان و مال و فرزندان و زنان ايمن خواهيد بود. گفتند ما هرگز دست از تورات برنمي‏داريم. گفت پس بياييد فرزندان و زنانمان را بكشيم و آن‌گاه بدون آن‌كه نگران بازماندگان خود باشيم با شمشيرهاي آخته بر محمد و ياران وي حمله كنيم. گفتند اين بيچارگان چه گناهي دارند، زندگي بعد از ايشان چه ارزشي خواهد داشت! كعب گفت فقط يك راه ديگر مانده است و آن اين‌كه امشب شب شنبه است محمد و يارانش از حمله ما آسوده‏خاطرند، بر ايشان حمله بريم. گفتند مي‏گويي شنبه خود را تباه سازيم، تو كه مي‏داني از اين كار چه بر سر ما آمده است.



36


لغزش ابولبابه

واقدي 2/505 گويد: چون كار بر يهوديان سخت شد و خداوند رعب و وحشت بر دلشان افكند از رسول خدا صلي الله عليه و آله خواستند تا ابولُبابة بن عبدالمنذر را كه از هم‏پيمانان بني‏قريظه بود، نزد آنان بفرستد تا در كار خود با وي مشورت كنند. پيامبر صلي الله عليه و آله ، ابولبابه را نزد ايشان فرستاد. يهوديان چون او را ديدند شروع كردند به گريه و زاري. كعب به ابولبابه گفت: آيا به حكم محمد تن در دهيم و تسليم شويم؟ گفت: آري و با اشاره به گلوي خود فهماند كه آنان را سر مي‏برد! اين كار ابولبابه افشاي اسرار نظامي بود و كار تسليم بني‏قريظه را با مشكل روبه‏رو مي‏كرد و به تأخير مي‏انداخت. خود او نيز به سرعت متوجه اشتباه بزرگ خود شد و دانست كه اين امر را خداوند از پيامبرش پوشيده نمي‏دارد.

ابولبابه گويد هنوز گامي برنداشته بودم كه ناگهان متوجه شدم به خدا و رسول او خيانت كرده‏ام، از راه ديگري از پشت قلعه‏ها به مسجد النبي آمدم و خودم را به ستون بستم و گفتم از اين‌جا نخواهم رفت تا خدا توبه‏ام را قبول كند. او هفت و يا به روايتي پانزده شبانه روز كنار ستون مسجد به‏سر برد تا آن‌كه توبه‏اش پذيرفته شد و رسول خدا پس از نماز صبح او را از ستون باز كرد. سهيلي در الرَّوْضُ الأُنُف 6/228 از امام زين‏العابدين عليه السلام نقل مي‏كند كه حضرت فاطمه عليها السلام آمد تا طناب ابولبابه را باز كند ولي او گفت سوگند ياد كرده‏ام جز رسول خدا فرد ديگري مرا باز نكند. پيامبر صلي الله عليه و آله كه آمد بند او را



37


بگشايد فرمود:

«فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي».

فاطمه پاره‏تن من است.

يعني اگر او هم باز مي‏كرد به سوگند خود وفا كرده بودي. سهيلي گويد اين حديث دلالت دارد بر اين‌كه كسي كه فاطمه را سب كند همانا كافر شده است و كسي كه به او درود بفرستد بر پدر وي درود فرستاده است.

اسارت بني‌قريظه و حكم سعد

به روايت ابن‏هشام در سيره 3/251 يك روز علي بن ابي‏طالب در هنگام محاصره بني‏قريظه فرياد زد: «اي سپاه ايمان!» آن‌گاه او و زبير بن عوام حمله كردند. علي گفت: «به خدا قسم يا همان چيزي را كه حمزه چشيد مي‏چشم يا قلعه ايشان را مي‏گشايم». سپس يهوديان گفتند: اي محمد به حكم سعد بن معاذ تسليم مي‏شويم. ابن عبدالبر اندلسي در الدرر/179 مي‏نويسد: در شبي كه فرداي آن بني‏قريظه تسليم حكم رسول خدا شدند گروهي از يهوديان از قلعه‏هاي‏شان خارج و مسلمان شدند و جان و مال خود را حفظ كردند.

به روايت واقدي 2/509 به دستور حضرت اسيران بني قريظه را به ريسمان بستند و كالاهاي‏شان را ضبط كردند. يك هزار و پانصد شمشير، سيصد زره، دو هزار نيزه و يك هزار و پانصد سپر فلزي و چرمي و مقدار زيادي لباس و ظرف و اثاث وجود داشت. تعداد زيادي نيز خم مي بود



38


كه شراب آن‌ها را به زمين ريختند و نابود كردند. هم‌چنين تعدادي شتران آبكش و نيز دام به دست آمد.

اوسيان نزد رسول خدا آمدند و تقاضا كردند تا همان‏گونه كه بني قينقاع را به خزرجيان و عبدالله بن اُبي بخشيد بني‏قريظه را نيز به اوسيان ببخشد. وقتي اصرار كردند حضرت فرمود: «اگر حكم درباره ايشان را به مردي از شما واگذارم خشنود خواهيد شد؟». گفتند: آري. فرمود: «حكم‏كردن در اين باره را به سعد بن معاذ واگذار كردم».

پس از آن‌كه سعد حاضر شد گفت: من حكم مي‏كنم مردانشان كشته، اموالشان قسمت و فرزندان و زنانشان اسير شوند. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:

«لَقَدْ حَكَمْتَ فِيهِمْ بِحُكْمِ اللهِ مِنْ فَوْقِ سَبْعَةِ أَرْقِعَةٍ».

همانا حكمي كردي كه خداوند از فراز هفت آسمان حكم كرده بود.

آن‌گاه يهوديان بني قريظه به سزاي خيانت و جنايت خود رسيدند. تعداد آن‌ها را از چهارصد تا نهصد نفر گفته‏اند. با توجه به اين‌كه تعداد زنان و فرزندان آنان را هزار نفر گفته‏اند چهار صد نفر صحيح‏تر به نظر مي‏رسد.

در اين جنگ از مسلمانان يك نفر به نام خَلاّد بن سُوَيْد انصاري شهيد شد. زني از يهوديان با انداختن سنگ آسيا او را كشت. واقدي 2/524 گويد: مجموع اسيران از زن و بچه هزار نفر بودند. پيامبر دستور داد در تقسيم و نيز فروش بين كودكان و مادرانشان جدايي نيفتد. اگر مادري



39


داراي فرزند كوچك بود او را همراه فرزندش به مشركان عرب، يهوديان مدينه و تيماء و خيبر مي‏فروختند ولي اگر كودك نابالغي بي‏مادر بود او را فقط به مسلمانان مي‏فروختند.

آيات بيست و شش و بيست و هفت سوره احزاب درباره جنگ بني‏قريظه نازل شد. خداوند در آن دو آيه مي‏فرمايد: «كساني از اهل كتاب را كه از مشركان حمايت كرده بودند از قلعه‏هاي‏شان فرود آورد و در دل‏هاشان هراس افكند. گروهي را مي‏كشتيد و گروهي را اسير مي‏كرديد و زمين و ديار و اموالشان را و نيز سرزميني را كه بر آن گام ننهاده بوديد نصيب شما ساخت و خدا بر هر چيز تواناست».

بدين‏سان مدينه از لوث يهوديان پاك شد و قريش متحد بسيار خوبي را از دست داد و حكومت رسول خدا صلي الله عليه و آله از خطر بسيار بزرگي رهايي يافت. اعدام دسته‏جمعي يهوديان بني‏قريظه را سيره‏نويسان، مورخان و مفسران متقدم و متأخر نوشته‏اند و بين آنان مشهور و معروف بوده و بر آن اجماع دارند ولي برخي از نويسندگان معاصر در صحت آن تشكيك و بدون ارائه دليل معتبر قضيه را انكار كرده‏اند. نگارنده اين موضوع را در كتاب فريادي به بلنداي تاريخ عنوان كرده و پاسخ شبهات آن را به تفصيل داده است.

دوران تثبيت قدرت

گرچه در ابتداي جنگ خندق خارج نشدن رسول خدا از مدينه براي نبرد و سنگر گرفتن در پشت خندق نوعي ضعف و عقب‏نشيني تلقي



40


مي‏شد. اما با زمينگيرشدن سپاه شرك در آن سوي خندق و بازگشت بدون نتيجه مشركان سرانجام كتاب پيروزي به نفع سپاه اسلام ورق خورد و آوازه آن به سراسر جزيرة العرب رسيد. در فاصله بين جنگ احزاب و صلح حديبيه كه مي‏توان آن را مرحله تثبيت قدرت اسلام ناميد براي رسول خدا صلي الله عليه و آله دو موضوع از اهميت بيشتري برخوردار بود؛ يكي زمينه‏سازي براي پذيرش اسلام و ديگري ايجاد امنيت و جلوگيري از تعرضات و غارت و چپاول اعراب بيابانگرد.

براي تحقق بخشيدن به اين اهداف به ناچار بايد اعراب شرور و متجاوز سركوب مي‏شدند. اعراب بدوي و قبايل بيابانگرد حجاز از فهم، فرهنگ و مسائل الهي و انساني بويي نبرده بودند و جز به يك لقمه نان و دانه‏اي خرما به چيز ديگري نمي‏انديشيدند و حاضر بودند براي به دست آوردن آن به هر جنايتي دست بزنند. اينان فقط يك زبان مي‏فهميدند و آن زبان زور بود و بس، جز در مقابل زور و قدرت در برابر هيچ چيز ديگري تسليم نمي‏شدند. اين گروه بايد در مقابل قدرت مركزي مدينه سر تسليم فرود مي‏آوردند و دست از تجاوز و ناامن ساختن مناطق و راه‏ها برمي‏داشتند. از اين رو بعد از جنگ خندق تا صلح حديبيه بيشتر اهتمام حضرت صرف جلوگيري از تجاوزات اعراب و سركوبي آنان شد. هم اكنون به تعدادي از غَزَوات و سرايايي كه به اين منظور انجام شد اشاره مي‏شود.

خلاصه درس



41


جنگ احزاب (خندق): عدم حضور قريش در سرزمين بدر و تخلف ابوسفيان از وعده خويش، موقعيت قريش را متزلزل ساخت. لذا سران قريش تصميم گرفتند اين مشكل بزرگ را به هر نوع كه شده حل كنند. بنابراين براي جنگ با حضرت به جمع‏آوري اموال پرداختند. از ديگر سوي يهوديان اخراجي بني‏نضير با سران يهود خيبر تجمع و توطئه جنگ بر ضد مسلمانان را طراحي كردند. سواراني از قبيله خزاعه چهار روزه خود را به مدينه رساندند و رسول خدا صلي الله عليه و آله را از حركت سپاه بزرگ قريش مطلع ساختند. حضرت ياران خود را از حمله قريب‏الوقوع قريش باخبر ساخت و آنان را موعظه كرد و فرمود اگر شكيبايي و پرهيزكاري كنند، آن‌گاه درباره جنگ به مشورت پرداخت و از آنان پرسيد براي پيكار با دشمن به بيرون مدينه بروند يا در مدينه بمانند؟

مسلمانان نظر سلمان مبني بر حفر خندق را پسنديدند و بيشتر مايل بودند كه در داخل مدينه بمانند. پيامبر سوار اسب شد و همراه تني چند از اصحاب براي تعيين مكان حفر خندق و اردوگاه سپاه به بيرون مدينه رفت. چون رسول خدا صلي الله عليه و آله از حفر خندق فراغت يافت سپاهيان شرك متشكل از احزاب مختلف عرب به نزديك مدينه رسيدند. حُيَي بن اَخْطَب كه از سران اخراجي بني‏نضير بود به تحريك ابوسفيان نزد كعب بن اسد رئيس بني‏قريظه رفت و از او خواست تا پيمان خود را با محمد نقض كند. رسول خدا صلي الله عليه و آله پس از آگاهي از پيمان شكني بني‏قريظه ابتدا زبير را فرستاد تا خبري بياورد. به اين صورت



42


خبر پيمان شكني يهوديان در بين مسلمانان پخش شد. يهود بني‏قريظه تصميم گرفتند شبانه به مركز مدينه شبيخون بزنند.

رسول خدا صلي الله عليه و آله ، سَلَمَة بن اَسْلَم را با دويست مرد و زيد بن حارثه را همراه سيصد نفر براي پاسداري از مدينه اعزام كرد و فرمود تا سپيده‏دم تكبير بگويند. رسول خدا صلي الله عليه و آله سپاه خود را سازماندهي كرد. مسلمانان هم‌چنان در محاصره دشمن بودند. عمرو نخستين كسي بود كه از خندق عبور كرد و پيوسته هماورد مي‌طلبيد. اميرالمؤمنين برخاست و گفت: «اي رسول خدا من با او مبارزه مي‏كنم». حضرت دستور داد بنشيند. عمرو دوباره مبارز طلبيد ولي ترس و وحشت چنان بر سر مسلمانان سايه افكنده بود كه نفس در سينه‏ها حبس شده، سرها به گريبان فرو رفته و سكوت محض آنان را فرا گرفته بود. علي عليه السلام براي بار دوم برخاست و اعلام آمادگي كرد و اين بار نيز پيامبر به او دستور داد بنشيند. عمرو گفت: از بس فرياد زدم كه آيا در بينشان مبارزي هست صدايم گرفت! اميرالمؤمنين برخاست و از رسول خدا اجازه رفتن به ميدان خواست. حضرت فرمود: «نزديك من بي». چون نزديك رفت عمامه از سر خويش برداشت و بر سر وي نهاد و شمشير خود، ذوالفقار را نيز به او داد. سپس دست به دعا برداشت. عمرو با شمشير آخته حمله‏ور شد، ضربتي زد سپر شكافته شد و بر سر آن بزرگوار اصابت نمود. حضرت بي‏درنگ ضربتي بر شانه عمرو زد كه او را نقش بر زمين كرد. در اين لحظه پيامبر ارزش و عظمت كار آن حضرت را بيان كرد و براي هميشه جاودانه ساخت و فرمود: هر آينه



43


ضربت علي عليه السلام در روز خندق برتر از عبادت جن و انس است.

حذيفه گويد حضرت مرا فراخواند و فرمود: «اي حذيفه برو ميان اين قوم ببين چه مي‏كنند، به كاري هم دست نزن تا نزد من بازگردي».

پيامبر صلي الله عليه و آله در حال نماز خواندن بود، سلام نماز را كه گفت حذيفه اخبار را به آن حضرت گزارش داد. پيامبر و سپاه اسلام آن شب را در كنار خندق گذراندند و بامداد فردا ديگر هيچ كس از سپاه دشمن در كنار خندق نمانده بود. در اين هنگام پيامبر اجازه داد مسلمانان به خانه‏هاي خود بروند و آنان با خرسندي تمام و با شتاب به خانه‏هاي‏شان رفتند.

خداوند در سوره احزاب كه به سبب همين جنگ احزاب ناميده شد، به پاره‏اي از مسائل اين جنگ پرداخته است.

جنگ خندق از جنگ‏هاي بسيار بزرگ و وحشتناك بود. مشركان با بسيج تمامي قبايل هم‏پيمان خود يقين داشتند كه رسول خدا را به قتل مي‏رسانند و مدينه را ويران مي‏كنند. اگر كمك‏ها و امدادهاي الهي نبود از نظر نظامي اين گمان چندان هم بعيد به‏نظر نمي‏رسيد.

ابوسفيان فرمانده كل سپاه شرك نيز در نامه‏اي به رسول خدا علت عدم پيروزي خود را وجود خندق بيان كرد. در مرحله بعد توفان نيز عرصه را بر مشركان تنگ كرد. قرآن در آيه نه سوره احزاب مي‏فرمايد ما بر سر آنان تندباد فرستاديم. از ديگر عوامل و علل شكست قريش خشكسالي و كمبود علوفه براي شتران و اسبان آنان بود. به همين لحاظ از بني‏قريظه درخواست علوفه كردند.



44


علت ديگر شكست سپاه شرك اختلاف بين آنان و يهود بني‏قريظه بود. در واقع پايان جنگ احزاب به سود مسلمانان و به ضرر مشركان تمام شد. بي‏شك اين آخرين تلاش و كوشش طاقت‏فرسايي بود كه مشركان براي نابودي اسلام به كار گرفتند ولي به اهداف خود نرسيده و دست خالي مدينه را ترك كردند.

جنگ بني‏قريظه: جنگ بني‏قريظه در حقيقت بخش پاياني جنگ خندق است، به اين بيان كه بني‏قريظه نيز قسمتي از سپاه احزاب به‏شمار مي‏رفتند كه در داخل مدينه بر ضد مسلمانان ‏تحركاتي‏را شروع كرده بودند. چون مشركان از جنگ خندق به مكه بازگشتند بني‏قريظه به شدت ترسيدند و گفتند محمد به جنگ ما خواهد آمد. براي همه روشن بود كه خيانت بسيار بزرگ بني‏قريظه و بيعت‏شكني آنان به هيچ‏وجه قابل عفو و اغماض نبود، از اين‏رو خود آنان هم اميدي به زنده‏بودن نداشتند و مجازات جرم خود را قتل مي‏دانستند.

رسول خدا صلي الله عليه و آله ، بلال را فرمود تا در ميان مردم اعلام كند هر كس فرمانبردار خدا و رسول اوست بايد نماز عصر را جز در بني‏قريظه نخواند.

آن‌گاه پرچم را كه هم‌چنان به حالت خود باقي و پس از بازگشت از خندق باز نشده بود به دست علي عليه السلام سپرد و او را همراه سي نفر از خزرج به سوي بني‏قريظه گسيل داشت. رسول خدا ابتدا يهوديان را به پذيرش اسلام دعوت كرد اما آنان نپذيرفتند و به ناچار محاصره ادامه پيدا كرد و هر دو گروه به سوي يكديگر تيراندازي مي‏كردند. بني‏قريظه



45


مدتي در محاصره به سر بردند و از سوي مسلمانان به آنان تيراندازي مي‏شد. يهوديان بني‏قريظه نَبّاش بن قيس را براي مذاكره فرستادند، او گفت ما به همان‏گونه كه بني‏نضير تسليم شدند تسليم مي‏شويم. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «نه، مگر آن‌كه تسليم فرمان من شويد».

چون كار بر يهوديان سخت شد و خداوند رعب و وحشت بر دلشان افكند از رسول خدا صلي الله عليه و آله خواستند تا ابولُبابة بن عبدالمنذر را كه از هم‏پيمانان بني‏قريظه بود، نزد آنان بفرستد تا در كار خود با وي مشورت كنند. ابولبابه با اشاره به گلوي خود فهماند كه آنان را سر مي‏برد! اين كار ابولبابه افشاي اسرار نظامي بود و كار تسليم بني‏قريظه را با مشكل روبه‏رو مي‏كرد و به تأخير مي‏انداخت. ابولبابه گويد هنوز گامي برنداشته بودم كه ناگهان متوجه شدم به خدا و رسول او خيانت كرده‏ام، از راه ديگري از پشت قلعه‏ها به مسجد النبي آمدم و خودم را به ستون بستم و گفتم از اين‌جا نخواهم رفت تا خدا توبه‏ام را قبول كند.

سهيلي در الرَّوْضُ الأُنُف 6/228 از امام زين‏العابدين عليه السلام نقل مي‏كند كه حضرت فاطمه عليها السلام آمد تا طناب ابولبابه را باز كند ولي او گفت سوگند ياد كرده‏ام جز رسول خدا فرد ديگري مرا باز نكند. پيامبر كه آمد بند او را بگشايد فرمود: «فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي» فاطمه پاره‏تن من است، يعني اگر او هم باز مي‏كرد به سوگند خود وفا كرده بودي. سهيلي گويد اين حديث دلالت دارد بر اين‌كه كسي كه فاطمه را سب كند همانا كافر شده است و كسي كه به او درود بفرستد بر پدر وي درود فرستاده است.



46


در شبي كه فرداي آن بني‏قريظه تسليم حكم رسول خدا صلي الله عليه و آله شدند گروهي از يهوديان از قلعه‏هاي‏شان خارج و مسلمان شدند و جان و مال خود را حفظ كردند. به دستور حضرت اسيران بني قريظه را به ريسمان بستند و كالاهاي‏شان را ضبط كردند. اوسيان نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمدند و تقاضا كردند تا همان‏گونه كه بني قينقاع را به خزرجيان و عبدالله بن اُبي بخشيد بني‏قريظه را نيز به اوسيان ببخشد. وقتي اصرار كردند حضرت فرمود: «اگر حكم درباره ايشان را به مردي از شما واگذارم خشنود خواهيد شد؟» گفتند: آري. فرمود: «حكم‏كردن در اين باره را به سعد بن معاذ واگذار كردم». پس از آن‌كه سعد حاضر شد گفت: من حكم مي‏كنم مردانشان كشته، اموالشان قسمت و فرزندان و زنانشان اسير شوند. آيات بيست و شش و بيست و هفت سوره احزاب درباره جنگ بني‏قريظه نازل شد.

خود آزمايي

1. نام ديگر جنگ احزاب چيست؟

2. موقعيت و مشخصات خندق را توضيح دهيد.

3. پيمان شكني يهود را شرح دهيد.

4. نقش حضرت علي عليه السلام را در جنگ احزاب بيان كنيد.

5. كدام سوره از قرآن به جنگ احزاب پرداخته است؟

6. علل شكست مشركان در جنگ احزاب چه بود؟

7. فروپاشي اقتدار قريش از كدام جنگ آغاز شد؟



47


8. عاقبت بني‌قريظه در جنگي به همين نام چه شد؟



48



49


درس دهم

غزوه ذي قرد ، ...و پيامدهاي صلح حديبيه

هدف‌هاي آموزشي

انتظار مي‌رود با مطالعه اين درس:

ـ چگونگي پيش‌آمدهاي غزوه ذي قرد و سريه زيد به عيص را بدانيم.

ـ جنگ بني‌مصطلق را بررسي و تحليل كنيم.

ـ علت نزول سوره منافقين را بدانيم.

ـ چگونگي صلح حديبيه را بدانيم.

ـ با محتواي صلحنامه حديبيه آشنا شويم.

ـ پيمان حديبيه را ارزيابي كنيم.

ـ به پيامدهاي صلح حديبيه پي ببريم.

در اين درس به رخدادهاي غزوه ذي قرد، سريه زيد به عيص، جنگ بني‌مصطلق، نزاع بين مهاجرين و انصار بر سر آب، نفاق افكني عبدالله بن ابي و دامن زدن به اين نزاع به وسيله او، نزول سوره منافقين و رسوايي



50


منافقين، ماجراي افك و بهتان به همسر پيامبر، بيعت شجره يا بيعت رضوان تصميم بر صلح با مشركان و امضاي پيمان صلح حديبيه، ارزيابي اين پيمان و پيامدهاي آن خواهيم پرداخت.

غزوه ذي قرد

غزوه ذي‏قِرَد كه آن را غابه نيز نامند به روايت واقدي 2/537 در ربيع‌الاول سال ششم هجرت واقع شد. علت وقوع آن چنين بود كه شتران شيرده پيامبر كه حدود بيست ماده شتر بودند در منطقه غابه در يك فرسنگي مدينه در حال چرا به سر مي‏بردند و هر روز غروب شير آن‌ها را به مدينه مي‏آوردند. ابوذر از رسول خدا اجازه خواست تا به غابه رود و از آن‌ها مواظبت كند. حضرت فرمود: «مي‏ترسم از اين ناحيه بر تو غارت برند، ما از جانب عُيَيْنَة بن حِصْن و وابستگان او امنيت نداريم». ابوذر اصرار ورزيد. حضرت فرمود: «گويي تو را مي‏بينم در حالي كه پسرت كشته و همسرت اسير گرديده، عصازنان نزد من مي‏آيي».

آن‌گاه او همراه پسر و همسرش نزد شتران رفتند. ابوذر گويد ما يك شب شير شتران را دوشيده و در خيمه‏هاي خود خوابيده بوديم. نيمه شب عُيَيْنَة بن حِصْن با چهل سوار به ما هجوم آوردند. پسرم در برابر آنان ايستاد او را كشتند و همسرم را اسير كردند و شتران را به غارت بردند. من خودم را حضور پيامبر رساندم و خبر دادم. سَلَمَة بن اَكْوَع گويد من سحرگاه براي آوردن شير به نزد گله شتران رفتم، غلام عبدالرحمن بن عوف را ديدم، او گفت عُيَيْنَه شتران پيامبر را به غارت برده است. به


| شناسه مطلب: 78375