بخش 4
ارزیابی پیمان حدیبیه پیامدهای صلح حدیبیه خلاصه درس خود آزمایی درس یازدهم: دعوت جهانی ، و اسلام عمرو وخالد دعوت جهانی نامه به نجاشی پادشاه حبشه نامه به قیصر روم نامه به پادشاه ایران نامه به پادشاه مصر نامه به زمامداران شام و یمامه جنگ خیبر حرکت به سوی خیبر محاصره خیبر آغاز جنگ
|
|
3. صلح مزبور به رسول خدا صلي الله عليه و آله و مسلمانان فرصت داد تا خيبر، آخرين دژ يهود را فتح كنند و همچنين زمينهاي شد براي فتح مكه و سركوبي سران شرك و برچيدن بساط بت و بتپرستي.
4. پيامبر صلي الله عليه و آله با انعقاد صلح حديبيه از ناحيه جنوب آسوده خاطر گرديد. لذا فشار تبليغي و نظامي را در شمال جزيرة العرب متمركز نمود و در نتيجه اسلام در مرز روم شرقي پيشرفت خوبي كرد.
5. عظيمترين دستاورد صلح مذكور اين بود كه در مدت كمتر از دو سال از اين قرارداد، بر اثر رفت و آمدهاي مسلمانان به مكه و گفتگو با يكديگر و روشن شدن جوانب اسلام عده بسيار زيادي اسلام آوردند. تعداد اينها بيش از عدهاي بود كه از آغاز اسلام تا به آن روز مسلمان شده بودند.
به روايت طبرسي /98 از امام صادق عليه السلام «هنوز مدت صلح تمام نشده بود كه نزديك بود اسلام سراسر مكه را فرا گيرد». از اينروست كه به روايت كليني 8/326 امام صادق عليه السلام فرمود: «هيچ حادثهاي بابركتتر از صلح حديبيه نبود».
پيامدهاي صلح حديبيه
الف. واقدي 2/624 گويد: بعد از آنكه قرارداد حديبيه بين رسول اكرم صلي الله عليه و آله و مشركان به امضا رسيد و آن حضرت به مدينه بازگشت، ابوبصير كه از مسلمانان گرفتار در مكه بود از حبس گريخت و رهسپار مدينه شد. اَخْنَس بن شَريق و اَزْهَر بن عبدعوف به پيامبر نامه
|
|
نوشتند و طبق مفاد قرارداد خواستار استرداد ابوبصير شدند. نامه را به دو نفر به نام خُنَيْس و كوثر دادند و آنان با يك شتر راهي مدينه شدند و نامه را تقديم حضور رسول خدا نمودند. حضرت ابوبصير را خواست و به او فرمود: «ميداني كه ما با اينان پيمان بستيم و از نظر دينمان شايسته نيست كه پيمانشكني كنيم. بهزودي خداوند براي تو و ديگر مسلمانان دربند فرج و گشايشي عنايت خواهد كرد، پس به سوي قبيله خويش بازگرد».
ابوبصير گفت: اي رسول خدا مرا نزد مشركان باز ميگرداني تا شكنجهام دهند و از دين خارج كنند؟! پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «ابوبصير برو، همانا بهزودي خدا براي تو و ديگر مسلمانان گرفتار گشايشي قرار خواهد داد». آنگاه ابوبصير همراه آن دو مأمور راهي مكه شد تا به ذوالحليفه رسيدند در آنجا منزل گرفتند و به استراحت پرداختند. ابوبصير يكي از آن دو را كشت و ديگري فرار كرد و نزد پيامبر رفت. ابوبصير اثاث و شتر آنان را برداشت و به مدينه آمد. خدمت حضرت رسيد و گفت: اي رسول خدا به پيمان شما وفا شد و خدا آن را ادا كرد. شما مرا به دشمن تسليم كردي ولي من از خود دفاع كردم تا دينم را از دست ندهم. پيامبر فرمود: «واي بر مادرش! اگر مرداني همراه داشت آتش جنگ را شعلهور ميساخت». ابوبصير از حضرت درخواست نمود تا خمس لباس و شمشير و شتر خُنَيْس را كه همراه آورده بود بردارد ولي ايشان قبول نكرد و فرمود: «اگر من خمس اين مال را بپذيرم، قريش تصور خواهند كرد كه به پيمانم وفا نكردهام. تو هستي و آنها، به هر كجا ميخواهي برو». چون خبر قتل خُنَيْس به سهيل بن عمرو رسيد
|
|
سخت ناراحت شد و از پيامبر تقاضاي ديه كرد. قريش و ابوسفيان به او گفتند محمد در اين حادثه نقشي ندارد و تبرئه است، بيش از آنچه كرده است برعهده او نيست، او ابوبصير را در اختيار فرستادگان شما قرار داده است.
باري، ابوبصير از مدينه بيرون رفت و راهي ساحل دريا شد و در منطقه عِيص كه راه كاروان قريش از مكه به شام بود منزل گرفت. ابوبصير كاروانيان قريش را كه از آنجا عبور ميكردند به قتل ميرساند و مالالتجاره آنان را مصادره ميكرد. وقتي مسلمانان دربند در مكه از جمله ابوجَنْدَل از داستان ابوبصير و سخني كه پيامبر صلي الله عليه و آله درباره او فرموده بود باخبر شدند، به هر نحوي بود از حبس گريختند و در عيص به ابوبصير پيوستند. ابوبصير يك واحد نظامي هفتاد و يا به روايت طبرسي /98 سيصد نفري از آنها تشكيل داد و ابوجندل را به معاونت خود برگزيد. كار سختگيري بر كاروان قريش شدت يافت. وي در حقيقت حكومت خودمختاري را تأسيس كرد كه نه به ظاهر تابع حكومت مدينه بود و نه تابع قريش و طوايف مكه. از اينرو بدون هيچگونه منع قانوني و محذورات سياسي ميتوانست ضربات شكننده خود را بر پيكر قريش وارد سازد.
ابوبصير براي يارانش نماز جماعت ميخواند و جلسه درس برقرار ميكرد و قرآن، احكام و معارف اسلامي ميآموخت. وقتي قريش ديدند راه ارتباط تجاريشان با شام قطع شد و امنيت از آن رخت بربست، به روايت دياربكري در تاريخ الخميس 2/25 ابوسفيان را نزد پيامبر صلي الله
|
|
عليه و آله فرستادند و از ايشان عاجزانه درخواست كردند تا ابوبصير و يارانش را به مدينه فرا خواند و از اين پس نيز هر كس از مسلمانان مكه به مدينه بگريزد پيامبر او را نگه دارد و تحويل قريش ندهد. بدينسان طولي نكشيد كه اين ماده جنجالي به درخواست خود قريش لغو گرديد. آنگاه رسول خدا نامهاي به ابوبصير نوشت تا همراه يارانش به مدينه بازگردد.
فرستاده حضرت در حالي نامه را تسليم ابوبصير كرد كه وي در حال احتضار بود. ابوبصير نامه رسول خدا صلي الله عليه و آله را بوسيد و شروع به خواندن كرد و در حاليكه نامه در دستش بود مرغ روحش به جنت پركشيد. ابوجندل و ياران وي پيكر مقدس فرمانده خود را غسل داده، بر او نماز گزارده و در همانجا به خاك سپردند و بر سر مقبره او به عنوان يادبود و سپاس از زحماتش مسجدي ساختند. سپس عدهاي از آنان به سرپرستي ابوجندل به مدينه آمدند و خدمت رهبر محبوب و پيامبر گراميشان رسيدند و تعداد ديگر نزد قبيله و عشيره خود رفتند.
ب. به روايت تاريخ الخميس 2/23 پس از انعقاد قرارداد حديبيه چند تن از زنان مسلمان كه تحت شكنجه به سر ميبردند به مدينه هجرت كردند و به پيامبر پناه بردند. آنگاه همسران و سرپرست آنان به مدينه آمدند و از پيامبر خواستند تا طبق مفاد صلحنامه ايشان را تحويل دهد. اما خداوند رحمان با نزول آيه دهم سوره مُمْتَحَنَه دستور داد تا زنان مهاجر را امتحان كنند، اگر واقعاً مسلمان هستند از بازگرداندن آنان به كفار خودداري شود، زيرا زن مسلمان نميتواند در حباله مرد كافر باشد.
|
|
وانگهي زنان طاقت و تحمل شكنجه و آزار مشركان را نداشتند. از اين رو بود كه به روايت مجمع البيان 9/274 پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «قرارداد درباره مردان است و شامل زنان نميشود».
خلاصه درس
غزوه ذي قرد: غزوه ذيقِرَد كه آن را غابه نيز نامند در ربيع الاول سال ششم هجرت واقع شد. علت وقوع آن نيز هجوم نيمه شب عُيَيْنَة بن حِصْن با چهل سوار به ابوذر و خانواده او بود. ابوذر گويد پسرم در برابر آنان ايستاد او را كشتند و همسرم را اسير كردند و شتران را به غارت بردند. من خودم را حضور پيامبر صلي الله عليه و آله رساندم و خبر دادم. سَلَمَة بن اَكْوَع گويد من سحرگاه براي آوردن شير به نزد گله شتران رفتم، غلام عبدالرحمن بن عوف را ديدم، او گفت عُيَيْنَه شتران پيامبر را به غارت برده است. به مدينه بازگشتم و با فرياد رسا اعلام خطر كردم. رسول خدا مردم را براي تعقيب راهزنان و اشرار و تأمين امنيت فرا خواند و هشت نفر سواره را به فرماندهي مقداد پيشاپيش اعزام كرد. در آنجا زد و خوردي رخ داد، چند نفر كشته شدند و ده شتر را پس گرفتند.
رسول خدا صلي الله عليه و آله يك شبانه روز در آنجا توقف كرد و پس از پنج روز به مدينه بازگشت.
سريه زيد به عيص: چون پيامبر از جنگ غابه بازگشت خبر رسيد كه كارواني از قريش از شام ميآيد. حضرت بر همان اساس كه در جنگ بدر به سوي كاروان قريش رفت، زيد بن حارثه را همراه يكصد و
|
|
هفتاد سوار در جمادي الآخره سال ششم به سوي آنان فرستاد. سپاهيان اسلام در عِيص به كاروان رسيدند و آن را مصادره و برخي از نگهبانان آن را اسير كردند.
جنگ بنيمصطلق: بني مُصْطَلِق تيرهاي از قبيله خزاعه به شمار ميآمدند. رئيس و سالار ايشان حارث بن ابيضرار بود. او از قبيله خود و ديگر اعراب افرادي فراهم كرد و تعدادي اسب و سلاح خريد و به قصد جنگ با پيامبر آماده شد. بُريده به سوي بنيمصطلق رفت و با حارث رئيس آنان گفتگو كرد. آنگاه نزد حضرت بازگشت و صحت خبر را تأييد كرد. پيامبر مردم را براي جنگ با بنيمصطلق فرا خواند. رسول خدا در منطقه مُرَيْسِيع اردو زد و صفوف سپاه خود را منظم نمود. دشمن هم در آنجا آماده جنگ بود. پيامبر صلي الله عليه و آله نخست فرمود آنان را به اسلام دعوت كنند. عمر به دستور آن حضرت خطاب به آنان گفت: بگوييد
«لا إِلهَ إِلاَّ الله» جان و مال خود را از تعرض مصون داريد. آنان نپذيرفتند. ابتدا مردي از دشمن تيراندازي كرد سپس به فرمان رسول خدا صلي الله عليه و آله يك باره تمامي سپاه اسلام حمله خود را آغاز كردند. در پايان به دست اميرالمؤمنين فتح و پيروزي نصيب سپاه اسلام گرديد.
در غزوه بنيمصطلق منافقان نيت پليد خود را آشكار كردند و همان گونه كه گذشت رئيس آنان عبدالله بن اُبي به رسول خدا و مهاجران زبان طعن گشود. عبدالله بناُبي گفتار نارواي خود را انكار كرد، گروهي از انصار هم به لحاظ شخصيت سياسي او از وي طرفداري كردند و به
|
|
نكوهش زيد پرداختند.اما در راه بازگشت به مدينه با نزول سوره منافقين گفتار زشت عبدالله بن اُبي بازگو و دروغ وي آشكار گرديد.
رسول خدا صلي الله عليه و آله در عالم رؤيا ديد وارد كعبه شد، سر خود را تراشيد و كليد كعبه را گرفت، آنگاه همراه ديگران به عرفات رفت و وقوف فرمود. حضرت رؤياي خود را براي مسلمانان بازگو نمود و آن را به فال نيك گرفت و از اصحاب براي اداي عمره دعوت كرد. گويد: پيامبر با كاروان خود حركت كرد و در ذوالحُليفه احرام بست. بيشتر مسلمانان نيز با احرام او محرم شدند.
پيامبر صلي الله عليه و آله ، بُسْر بن سفيان را به مكه فرستاد تا اخبار و واكنش قريش را به اطلاع ايشان برساند. بُسْر بن سفيان خدمت آن حضرت بازگشت و گفت قريش از حركت شما آگاه شدهاند، با زن و بچه از مكه بيرون آمده و در ذيطُوي اردو زدهاند و با خدا عهد كردهاند كه هرگز نگذارند وارد مكه شوي. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «كيست مرا از غير آن راهي كه قريش در آن هستند ببرد؟». مردي از قبيله اَسْلَم داوطلب شد و پيامبر را از راه ناهموار و سنگلاخي در ميان درههاي سخت عبور داد تا به سرزمين همواري رسيدند.
خالد بن وليد از اين امر آگاه شد بيدرنگ خود را بدان نقطه رساند و راه را بر مسلمانان بست و به اندازهاي بدانها نزديك شد كه وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله خواست نماز بخواند به عَبّاد بن بِشر دستور داد تا با گروهي از مسلمانان مقابل خالد صف كشيدند. آنگاه نماز ظهر و عصر را به صورت نماز خوف خواند. سپس لشكر اسلام حركت كرد
|
|
و روز بعد به سرزمين حُدَيبِيَه كه در حدود چهار فرسخي غرب مكه قرار دارد رسيد، شتر پيامبر در آن مكان زانو زد. حضرت فرمود: «آن خدايي كه از ورود فيل به مكه جلوگيري كرد اين شتر را هم اينجا نگه داشت. امروز قريش هر پيشنهادي به من بكنند كه در آن صله رحم باشد من آن را ميپذيرم». سپس به مردم فرمود: «پياده شويد».
كاروان اسلام در همانجا اردو زد. پيامبر خِراش بن اُميّه خُزاعي را به مكه فرستاد و شتر خود را كه ثَعْلَب نام داشت در اختيار وي گذاشت و به او دستور داد قريش را از مقصدش آگاه سازد. همين كه خِراش به مكه رسيد قريشيان شتر او را كشتند. پيامبر عثمان را نزد ابوسفيان و سران قريش فرستاد. بين مسلمانان شايع شد كه قريشيان عثمان را كشتهاند! رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «از اينجا نميرويم تا با قريش به نبرد بپردازيم». سپس اصحاب را براي بيعت فراخواند، تمامي مسلمانان به جز جَدّ بن قيس منافق، با آن حضرت بيعت كردند كه هرگز فرار نكنند و تا پاي جان در كنار پيامبر بايستند. اين بيعت در زير درختي انجام گرفت و خداوند با فرستادن آيه هجده فتح (لَقَدْ رَضِيَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ) خشنودي خود را از اين بيعت اعلام كرد. از اين رو آن را «بيعت شجره» و نيز «بيعت رضوان» گويند.
پس از پايان بيعت رضوان خبر رسيد كه عثمان كشته نشده است در اينهنگام چون قريش شتاب و سرعت مردم را در امر بيعت و آمادگي ايشان را براي جنگ ديدند ترس و نگرانيشان بيشتر شد و در امر صلح عجله كردند. وحي بر پيامبر نازل شد كه پيشنهاد صلح را بپذيرد و
|
|
نگارش و تنظيم آن را بر عهده اميرالمؤمنين بگذارد. ماجراي حديبيه از آغاز تا انعقاد و امضاي پيمان صلح حدود بيست روز طول كشيد و رفت و آمدهاي بسياري انجام شد، سهيل بن عمرو چندين بار به مكه رفت و از سران قريش كسب تكليف كرد. رسول خدا صلي الله عليه و آله پس از قرارداد صلح برخاست و قرباني نمود و سپس سر تراشيد و از احرام بيرون آمد. كاروان اسلام در حالي كه هالهاي از غم و اندوه بر آن سايه افكنده بود به سوي مدينه حركت كرد. در بين راه مدينه ناگهان سوره فتح نازل شد. جبرئيل به مناسبت اين فتح و پيروزي به رسول خدا صلي الله عليه و آله تبريك گفت، مسلمانان نيز تبريك گفتند. عظيمترين دستاورد صلح مذكور اين بود كه در مدت كمتر از دو سال از اين قرارداد، بر اثر رفت و آمدهاي مسلمانان به مكه و گفتگو با يكديگر و روشن شدن جوانب اسلام عده بسيار زيادي اسلام آوردند.
خود آزمايي
1. غزوات و سرايايي را كه در فاصله بين جنگ خندق تا صلح حديبيه رخ داد نام ببريد.
2. غابه نام ديگر كدام غزوه است؟
3. ماجراي سريه زيد به عيص چيست؟
5. جنگ بني مصطلق را توضيح دهيد.
6. نزاع مهاجرين و انصار بر سر چه بود؟ عاقبت اين نزاع به كجا انجاميد؟
|
|
7. منظور از «فتح المبين» چيست؟
8. سوره فتح ناظر به چه پيماني است؟
9. صلح حديبيه را ارزيابي كنيد.
10. پيامدهاي صلح حديبيه چه بود؟
|
|
درس يازدهم
دعوت جهاني ، ...و اسلام عمرو وخالد
هدفهاي آموزشي
انتظار ميرود با مطالعه اين درس:
ـ با اقدامات پيامبر جهت دعوت جهاني و فرستادن نامه براي زمامداران جهان آشنا شويم.
ـ جنگ خيبر و علت وقوع آن را بررسي كنيم.
ـ موقعيت مكاني و چگونگي حوادث جنگ خيبر را بدانيم.
ـ به نقش حضرت علي عليه السلام در فتح خيبر پي ببريم.
ـ خيانت بزرگ يهود در فتح خيبر را بدانيم.
ـ با ماجراي فتح مصالحهآميز فدك آشنا شويم.
ـ داستان غزوه وادي القري را بدانيم.
ـ منظور از عمرة القضاء را بدانيم.
ـ چگونگي اسلام آوردن عمرو و خالد را بدانيم.
در اين درس به چگونگي دعوت جهاني اسلام و اقدامات پيامبر در اين مورد خواهيم پرداخت كه عبارتند از: ارسال نامه به نجاشي شهريار
|
|
حبشه، قيصر روم، امپراتور ايران، پادشاه مصر، زمامداران شام و يمامه.
در ادامه به جنگ خيبر، علت وقوع آن، موقعيت مكاني خيبر، نقش اميرالمؤمنين عليه السلام در اين جنگ، كشته شدن مرحب از قهرمانان بزرگ عرب و يهود و فتح خيبر به دست مبارك و تواناي حضرت علي عليه السلام تسليم شدن يهوديان، خيانت يهود و قصد جان پيامبر از سوي يهوديان، فتح سرزمين فدك و بخشيدن آن به حضرت فاطمه عليها السلام از سوي پيامبر، غزوه وادي القري، عمرة القضاء و اسلام آوردن عمرو و خالد ميپردازيم.
دعوت جهاني
با قرارداد صلح حديبيه حكومت مدينه از سوي قريش و همپيمانانشان به رسميت شناخته شد و با سركوبي قبايل شرور و راهزن امنيت مدينه و مناطق اطراف و راههاي منتهي به آن نيز تا اندازة زيادي تأمين گرديد. پيامبر صلي الله عليه و آله به تصريح قرآن «رحمة للعالمين» و «خاتم النبيّين» بود. دين او به جزيرة العرب اختصاص نداشت بلكه براي همه مردم دنيا بود. از اين رو در اين فرصتي كه پس از صلح حديبيه پيش آمد به بُعد تبليغي اسلام پرداخت. پيامبر از همان روز اول به جهاني بودن اسلام اشاره نموده بود. در سال پنجم بعثت هنگام اعزام جعفر بن ابيطالب و مهاجران به حبشه نجاشي را به پذيرش دين اسلام دعوت كرد. در سورههايي كه در مكه نازل شده به جهاني بودن دين اسلام تصريح شده است. آيه بيست و هشت سبأ ميگويد: (وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ
|
|
كَافَّةً لِلنَّاسِ) و ما نفرستاديم تو را مگر براي همه مردم. در آيه نوزده انعام آمده است: (وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا الْقُرآنُ لأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ) اين قرآن بر من وحي شده است تا شما و هر كس را كه اين قرآن به او برسد هشدار دهم. نكته ظريفي كه در اين آيه آمده تعبير }مَنْ بَلَغَ{ است. آيه به اين مطلب اشاره دارد كه اين دين بهطور عادي و روال طبيعي به هر كسي كه در هر جاي دنيا بهسر ميبرد برسد موظف به پذيرش و گرويدن به آن است و روشن است تا آن زمان كه به اشخاص نرسيده و اطلاع از آن حاصل نكردهاند در قبال آن وظيفهاي ندارند. گفتني است كه بسياري از خطابات قرآن نيز (يَا أَيُّهَا النَّاس) براي عموم است و حتي يك مورد «يَا أَيُّهَا الْعَرَب» ندارد.
باري، جهان در عصر بعثت متشكل از چند كشور بزرگ بود و تقريبا در قبضه دو امپراتوري بزرگ ايران و روم قرار داشت و مناطق زيادي از دنيا زير سلطه آنها بود. قسمتي از خاور زمين مانند عراق و حيره و نيز بخشي از جزيرة العرب مانند يمن از مستعمرات ايران بهشمار ميآمد و بخشهايي از آسيا نيز زير سلطه سياسي و فرهنگي آن بود. امپراتوري روم نيز به دو بخش بزرگ شرقي و غربي تقسيم ميشد. قسطنطنيه (تركيه)، شام (سوريه)، فلسطين، لبنان، اردن، مصر و پارهاي از سرزمينهاي ديگر در قلمرو روم شرقي قرار داشت و اروپاي امروزي هم امپراتوري روم غربي را تشكيل ميداد. پس مركز ثقل قدرت و سياست جهان را اين دو ابرقدرت تشكيل ميدادند.
از اينرو رسول خدا صلي الله عليه و آله اعلام جهاني بودن رسالت
|
|
خود را از اين دو امپراتوري بزرگ آغاز كرد و همچنين ممالك مجاور را به اسلام فرا خواند. البته اين دعوت تا پايان عمر آن حضرت ادامه داشت و تا آنجا كه در آن روز با وسايل عادي ممكن بود، حاكمان و زمامداران عالم را به پذيرش اسلام دعوت كرد. اما ابتداي آن از دو امپراتوري كبير و چند كشور مجاور آغاز گشت. ابنهشام در سيره 4/254 مينويسد: پس از انعقاد صلح حديبيه روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله به اصحاب گفت:
«أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَنِي رَحْمَةً وَكافَّةً».
اي مردم، همانا خداوند مرا به عنوان رحمت براي تمامي مردم فرستاده است.
بعد مسأله دعوت زمامداران جهان را به دين اسلام مطرح كرد. ابنسعد 1/258 گويد: در يك روز از محرم سال هفتم هجرت شش سفير با شش نامه از مدينه خارج شدند و به دربار شش تن از زمامداران آن روز جهان رفتند. اين شش زمامدار عبارت بودند از نجاشي پادشاه حبشه، قيصر امپراتور روم، خسرو پرويز امپراتور ايران، مُقَوْقِس پادشاه مصر، حارث بن ابيشمر فرمانرواي شامات و هَوْذَة بن علي فرمانرواي يَمامَه.
نامه به نجاشي پادشاه حبشه
نامه پيامبر به نجاشي پادشاه حبشه درباره دعوت به اسلام دوگونه نقل شده است؛ يكي همان نامه مشهور كه در آن نام جعفر بن ابيطالب آمده و همانگونه كه در ابتداي كتاب گذشت مربوط به دوران مكه است.
|
|
ديگري نامه غير مشهور. اين نامه به روايت دلائل النبوه بيهقي 2/308 و مستدرك حاكم 2/623 به اين شرح است: «بهنام خداوند مهرورز مهربان. اين نامهاي است از محمد رسول خدا به سوي اَصْحَمَه نجاشي بزرگ حبشه. درود بر كسي كه از هدايت پيروي كند و به خدا و رسول وي ايمان آورد و گواهي دهد كه جز او خدايي نيست، يگانه است و شريكي ندارد، نه دوستي برگزيد و نه فرزندي و اينكه محمد بنده و فرستاده اوست. تو را به پذيرش دعوت خدا فرا ميخوانم، چونكه من فرستاده او هستم. پس اسلام بياور تا به سلامت بماني. اي اهل كتاب بياييد به پيروي از سخني كه بين ما و شما يكي است و آن اينكه جز خدا را نپرستيم و چيزي را شريك او قرار ندهيم و يكديگر را به جاي خداوند پروردگار خود برنگزينيم و اگر امتناع ميورزيد پس گواه باشيد كه ما مسلمانيم و اگر رسالت مرا نپذيريد پس گناه نصاراي قومت بر گردن توست».
عمرو بن اميه ضَمْري حامل نامه به نجاشي بود و به قول ابن سعد 1/258 او نخستين سفيري بود كه از مدينه بيرون رفت. درباره دعوت نجاشي به اسلام يك معضل بزرگ تاريخي وجود دارد و آن اينكه همانگونه كه در اوايل كتاب يادآور شديم نجاشي سالها پيش در حضور جعفر بن ابيطالب اسلام آورد و خبر آن را نيز طي نامهاي خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله اعلان نمود و به گرمي از جعفر و مهاجران مسلمان استقبال كرد و به عنوان ميهمان از آنان پذيرايي نمود. حال چرا دوباره او را به اسلام دعوت كرد؟ در توجيه آن مطالبي گفته
|
|
شده.
برخي مانند مسلم در صحيح 3/1397، ابنحَزْم در جوامع السيره /25 و ابن طُولُون در اعلام السائلين /57 گفتهاند اين نجاشي غير از آن نجاشي بوده كه مهاجران بهسوي او هجرت كردند، او مسلمان شده و از دنيا رفته بود ولي اين نجاشي كافر بود. روشن است كه لفظ «نجاشي» لقب پادشاهان حبشه بوده است. برخي از محققان در تأييد اين توجيه گفتهاند به همين دليل لحن نامه غيرمشهور تا اندازهاي تند است. اين توجيه صحيح نيست، زيرا در زمان دعوت پادشاهان به اسلام در اواخر سال ششم و يا اوايل سال هفتم نجاشي اَصْحَمَه زنده بوده است. او به روايت ابن جوزي در المنتظم 3/375 و مقريزي در امتاع الاسماع /445 در سال نهم هجرت از دنيا رفت و رسول خدا از فاصله دور بر او نماز ميت خواند. وانگهي نام او نيز اَصْحَمَه بود كه در نامه به آن تصريح شده است. توجيه ديگر اين است كه پذيرفتن اسلام نجاشي در ابتداي بعثت شايد رسمي نبوده، گويا در سال هفتم رسول خدا صلي الله عليه و آله از او خواست به صراحت و بهطور رسمي اسلام خود را آشكار كند. اين توجيه نيز با ظاهر محتوا و لحن نامه سازگار نيست.
حلبي 3/249 گفته است: احتمال دارد پيامبر اين نامه را بعدها پس از درگذشت اَصْحَمَه به نجاشي بعدي نوشته باشد. با اين همه اشكال همچنان باقي است.
نامه به قيصر روم
|
|
به نقل يعقوبي 2/77 و طبري 2/31 رسول خدا صلي الله عليه و آله ، قيصر روم را به شرح زير به پذيرش اسلام دعوت كرد: «به نام خداوند مهرورز مهربان. از محمد فرستاده خدا به قيصر بزرگ روم. سلام بر كسي كه از هدايت پيروي كند. اما بعد من تو را به اسلام فرا ميخوانم، اسلام بياور تا به سلامت بماني و خداوند تو را دوبار پاداش دهد. اگر روگردان شوي گناه قومت بر عهده تو خواهد بود. اي اهل كتاب بياييد بهسوي سخني كه بين ما و شما يكسان است و آن اينكه جز خداوند را نپرستيم و چيزي را شريك او قرار ندهيم و بعضي از ما بعضي ديگر را به جاي خدا به سروري نگيريم. پس اگر رويگردان شدند بگوييد گواه باشيد كه ما مسلمانيم».
حامل نامه قيصر دِحْيَة بن جناب كلبي بود كه پيش از اين نيز چند بار به ديدار هِرَقْل رفته بود و به زبان رومي آشنايي داشت. نامه را طبق دستور حضرت به حاكم بُصْريَ رساند تا آن را به قيصر بدهد. قيصر كه قبلاً نذر كرده بود اگر بر ايرانيان پيروز شود پياده به زيارت بيتالمَقْدِس برود، در اين ايام در حال رفتن به زيارت بود و در حِمْص بهسر ميبرد. دِحْيَه نامه را به حارث پادشاه غَسّان داد. آنگاه عَدي بن حاتم به دستور حارث دِحْيَه را نزد قيصر برد. اطرافيان قيصر به وي گفتند هرگاه امپراتور را ديدي وي را سجده كن و سر برمدار تا تو را بار دهد. دِحْيَه گفت هرگز چنين كاري نميكنم و جز براي خدا سجده نخواهم كرد. آنگاه مردي او را راهنمايي كرد كه نامهاش را مقابل صندلي كه قيصر روي آن مينشيند بگذارد، او نيز چنين كرد. قيصر نامه را برداشت و مترجم را
|
|
طلبيد تا نامه را براي او بخواند. پس از اطلاع از مضمون آن از بزرگان و مردم روم خواست تا دعوت پيامبر صلي الله عليه و آله را بپذيرند ولي ناگهان با مخالفت شديد مردم روبهرو شد. براي آرام كردن آنان گفت من هم با شما همعقيده هستم، فقط خواستم شما را امتحان كنم.
نامه به پادشاه ايران
به روايت طبري 2/624 و قسطلاني 1/442 پيامبر نامهاي به خسرو پرويز پادشاه ايران نوشت و آن را به عبدالله بن حُذافه سَهْمي سپرد تا به دربار پادشاه ساساني برساند. متن نامه چنين است: «به نام خداوند مهرورز مهربان. از محمد فرستاده خدا به كسري بزرگ فارس. درود بر كسي كه پيرو هدايت باشد و به خدا و رسولش ايمان آورد و گواهي دهد خدايي جز خداوند يكتا نيست، يگانه است و شريكي ندارد و محمد بنده و فرستاده اوست. من تو را به سوي خداوند عزّوجلّ فرا ميخوانم، زيرا من فرستاده خداوند عزّوجلّ به سوي تمامي مردم هستم تا كساني را كه زنده هستند بيم دهم، اسلام بياور تا به سلامت بماني. پس اگر امتناعورزي گناه مجوس بر عهده تو خواهد بود».
چون مترجم نامه را خواند، خسرو پرويز آن را گرفت و پاره كرد و گفت اين كيست كه نام خود را بر نام من مقدم داشته است. چون خبر بيحرمتي او به حضرت رسيد فرمود: «همانگونه كه نامه را پاره كرد، خداوند پادشاهياش را پاره كند». سپس خسرو پرويز به باذان كارگزار خود در يمن نوشت دو نفر مرد دلير را بفرست تا اين مرد را كه در حجاز
|
|
است نزد من بياورند. در نقلي ديگر آمده است كه گفت: او را توبه بده و اگر نپذيرفت سر وي را براي من بفرست.
نامه به پادشاه مصر
به نقل دلائل النبوه بيهقي 4/395 و تاريخ الخميس 2/37 رسول خدا صلي الله عليه و آله نامهاي نيز به مُقَوْقِس پادشاه مصر به همان مضمون نامه قيصر و كسري نوشت و او را به اسلام دعوت نمود و تصريح كرد كه اگر امتناع ورزي همانا گناه قِبْط بر گردن توست. مصر در آن روز زير سلطه روم شرقي به مركزيت قسطنطنيه بود و فرمانرواي آن از پيروان آيين مسيح بهشمار ميآمد. حاطب بن ابيبَلْتَعَه كه حامل نامه بود هنگامي كه به مصر رسيد مقوقس در اسكندريه داخل كاخي در ساحل رود نيل به سر ميبرد، حاطب با كشتي به آنجا رفت و نامه را به دست او داد. پادشاه مصر وقتي از مضمون نامه اطلاع حاصل نمود رو كرد به حاطب و از او پرسيد: اگر اين شخص پيامبر است چرا بر قوم خود كه با او مخالفت كردند و از شهر خويش بيرونش راندند نفرين نميكند؟ حاطب گفت: آيا تو خود گواهي نميدهي كه عيسي بن مريم فرستاده خدا بود، پس چرا هنگامي كه قومش او را آزردند و ميخواستند به دار بياويزند نفرين نكرد كه خدا نابودشان سازد؟ مقوقس گفت: احسنت! مردي حكيم از نزد حكيمي آمده است.
آنگاه حاطب او را پند و اندرز داد و گفت: از سرنوشت فرعون كه در همين سرزمين بود عبرت بگير كه چگونه خداوند از او انتقام گرفت و به كيفر دنيا و آخرت گرفتار ساخت. مقوقس با كمال احترام پاسخ نامه رسول
|
|
خدا را نوشت و همراه هداياي ارزشمند براي پيامبر ارسال داشت. با آنكه حضرت معمولاً هديه مشرك را نميپذيرفت هداياي ايشان را قبول كرد. پادشاه مصر با آنكه نبوت آن حضرت برايش محرز بود ولي همانگونه كه خود او تصريح كرد براي حفظ تاج و تخت و رياست خود از پذيرش اسلام سرباز زد. پيامبر صلي الله عليه و آله درباره او فرمود: «درگذشتن از پادشاهي خود بخل ورزيد با آنكه پادشاهي او را دوامي نيست». گويند مقوقس در زمان خلافت عمر در حالي كه بر كيش نصرانيت بود درگذشت.
نامه به زمامداران شام و يمامه
قسطلاني 1/449 و حلبي 3/255 گويند: پيامبر نامهاي نيز به حارث بن ابيشمر غَسّاني فرمانرواي شام نوشت و او را به اسلام دعوت كرد. حامل اين نامه شجاع بن وَهْب اسدي بود. حارث در غُوطه دمشق سرگرم فراهم ساختن وسايل پذيرايي قيصر روم بود كه از حِمْص به طرف اِيلياء (بيتالمَقْدِس) ميآمد. شجاع بن وَهْب دو سه روز منتظر ماند تا موفق به ملاقات حارث شد. حارث پس از خواندن نامه بيحرمتي كرد و آن را كنار انداخت و گفت من به جنگ او خواهم رفت. بعد كه قيصر او را از اين كار منصرف ساخت، روش خود را تغيير داد و هدايايي به شجاع اهدا كرد و گفت سلام مرا به رسول خدا صلي الله عليه و آله برسان. چون شجاع بن وَهْب نزد پيامبر آمد حضرت فرمود: «پادشاهي وي بر باد است». حارث بن ابيشمر غَسّاني در سال هشتم هجرت درگذشت.
ابن اسعد 1/262 و قسطلاني 1/448 گويند: رسول خدا صلي الله عليه و
|
|
آله نامهاي هم به هَوْذَة بن علي حاكم يمامه نوشت و سَليط بن عمرو عامري حامل آن بود. هَوْذَه با دعوت پيامبر برخوردي ملايم داشت و از سفير آن حضرت پذيرايي كرد و به او هدايايي نيز بخشيد.
رسول خدا صلي الله عليه و آله در طي سالهاي بعد نيز نامههايي براي حاكمان و زمامداران جهان نوشت و آنان را به اسلام دعوت كرد.
جنگ خيبر
خيبر سرزمين حاصلخيز و جلگه سرسبزي بود كه در حدود بيست و پنج فرسنگي شمال مدينه در سر راه شام قرار داشت. اين منطقه در صدر اسلام قطب اصلي كشاورزي حجاز را تشكيل ميداد و فزوني خرماي آن زبانزد عرب بود و به لحاظ درآمد سرشار از امور كشاورزي جمعيت زيادي در آن سكونت داشت. طبرسي در اعلام الوري /99 تعداد ساكنان خيبر را چهارده هزار نفر نوشته است. واقدي 2/634 و ديگران گفتهاند: ده هزار نيروي جنگجو و هزار زرهپوش در خيبر وجود داشت. يعقوبي 2/56 تعداد جنگجويان آنان را بيست هزار نفر نوشته است. يهوديان خيبر در هفت قلعه مستحكم سنگي كه بر بالاي كوه بنا شده بود زندگي ميكردند كه به روايت ياقوت حَمَوي در معجم البلدان 2/409 عبارت بود از ناعِم، قَمُوص، شِقّ، نَطات، سُلالم، وَطيح و كَتيبه. داخل قلعهها چاه آب و مواد غذايي به مقدار زيادي وجود داشت و ساكنين آنها ميتوانستند داخل دژها سنگر گرفته و تا يك سال در مقابل دشمن مقاومت كنند. قلعههاي سنگي نفوذناپذير و جمعيت زياد و سلاح فراوان
|
|
و حتي منجنيق، خيبر را به قدرت بزرگي تبديل كرده بود بهطوري كه كليه يهوديان حجاز تحت نفوذ آنان بودند و چشم اميد به آنجا داشتند و اكثر جنگها و شورشهايي كه يهوديان و يا حتي قريش بر ضد حكومت پيامبر راه ميانداختند به نوعي با خيبر ارتباط داشت. شكست يا پيروزي خيبر در مصاف با مسلمانان براي قريش بينهايت مهم و سرنوشتساز بود تا آنجا كه سران قريش مانند صفوان، سهيل و ابوسفيان بر سر اين امر شرطبندي كردند.
ابن اسحاق /193 گويد: قبلاً رسول خدا صلي الله عليه و آله نامهاي به يهود خيبر نوشته و آنان را به اسلام دعوت كرده بود ولي آنان نپذيرفته بودند. باري، صلح حديبيه امنيت ناحيه جنوب را تأمين كرد اما امنيت نواحي شمال با وجود يهوديان خيبر تضميني نداشت. بهويژه كه واقدي 2/530 مينويسد: چون خبر اعدام بنيقريظه به خيبر رسيد يهوديان گرد هم آمدند، رئيس آنان سَلاّم بن مِشْكم گفت: محمد از كار يهوديان مدينه آسوده گشت و اينك بهسوي شما خواهد آمد. پرسيدند چاره چيست؟ گفت بايد با تمامي يهوديان خيبر كه شمارشان هم زياد است با او به جنگ برخيزيم و از يهود تَيْماء، فَدَك و واديالقُري هم كمك بگيريم. مشكل بزرگ يهوديان خيبر اين بود كه پس از انعقاد صلح حديبيه ديگر قريش و همپيمانانشان نميتوانستند به آنان كمك نظامي كنند. يهوديان فقط مجاز بودند از قبايلي مانند بنيسعد و غطفان كه با قريش پيمان نداشتند كمك نظامي بگيرند.
|
|
حركت به سوي خيبر
رسول خدا صلي الله عليه و آله ، نُميلة بن عبدالله ليثي و يا سِباع بن عُرْفُطَه غفاري را در مدينه به جانشيني خود گذاشت و با هزار و چهار صد نفر و دويست اسب در صفر سال هفتم هجرت و يا به روايت ابن اسحاق 2/342 در اواخر محرم رهسپار خيبر گرديد. سپاه را كساني تشكيل ميدادند كه در حديبيه شركت كرده بودند، تنها فردي كه در حديبيه شركت كرد ولي در خيبر حضور نداشت جابربن عبدالله انصاري بود. بيست نفر زن نيز از جمله صفيه، امسلمه و امعماره در جنگ خيبر شركت كردند. پيامبر صلي الله عليه و آله پرچم را به دست اميرالمؤمنين سپرد و به روايتي پرچمي هم به حُباب بن مُنذر و پرچمي ديگر به سعد بن عباده داد.
واقدي 2/660 از ابورُهْم غفاري نقل ميكند كه گفت ما هنگام خوشه بستن خرما به خيبر رفتيم كه گويا اوايل فصل بهار بوده و هنوز گرماي شديد شروع نشده بود، زيرا سرزمين خيبر بسيار گرم و سوزان است.
واقدي 2/638 گويد: پيامبر همراه سپاه از مدينه خارج شد و از راهنماهاي خود خواست تا از راهي آنان را ببرد كه بين غطفان و خيبر جدايي بيفتد. سپاه پيش رفت تا به منطقه خيبر رسيد. ديار بكري در تاريخ الخميس 2/43 گويد: عبدالله بن اُبي شخصي را نزد يهود خيبر فرستاد و به آنان اطلاع داد كه محمد به سوي شما ميآيد، در برابر وي مقاومت كنيد. چون اين خبر به خيبر رسيد كنانة بن ابيالحُقيق و هَوْذَة بن قيس را نزد غطفان كه همپيمان آنان بودند فرستادند و از آنان خواستند تا
|
|
خيبريان را در مقابل پيامبر ياري دهند و اگر بر مسلمانان غلبه پيدا كردند نصف خرماي خيبر را به ايشان بدهند ولي غطفان از ترس مسلمانان نپذيرفتند. به روايتي ديگر پذيرفتند و به سوي خيبر حركت كردند اما در بين راه از بيم مسلمانان بر اموال و خانوادهشان پشيمان شدند و بازگشتند.
محاصره خيبر
به نقل واقدي 2/640 رسول خدا عَبّاد بن بشر را پيشاپيش سپاه فرستاد. عَبّاد به يكي از جاسوسان يهود كه از قبيله اشجع بود برخورد، او پس از تهديد گفت يهوديان خيبر سخت از شما ترسيدهاند و وحشتزده و بيمناكند. سپاه اسلام به خيبر رسيد و شب هنگام در آنجا موضع گرفت. با اينكه يهوديان از حركت رسول خدا صلي الله عليه و آله اطلاع داشتند ولي متوجه ورود وي نشدند. صبح در حالي كه براي كار روزانه خود از قلعهها خارج ميشدند ناگهان با لشكر اسلام مواجه شده و فرياد كشيدند: محمد و لشكر! آنگاه وحشتزده گريختند و وارد حصارهاي خود شدند. پيامبر تكبير گفت و فرمود: «خيبر ويران شد!». يهوديان به رئيس خود سَلاّم بن مِشْكم خبر دادند كه سپاه محمد آنان را غافلگير كرد. سَلاّم گفت: سخن مرا نشنيديد و در لشكركشي به سوي او كوتاهي كرديد، اكنون در جنگ با او كوتاهي نكنيد. آنان اموال و زن و فرزندان خود را در قلعه كتيبه و ذخائرشان را در قلعه ناعم جاي دادند. مردان جنگجو نيز در قلعه نَطات موضع گرفتند. قرار شد از برجها سپاه اسلام را تيرباران كنند و هرگاه نياز بود در خارج قلعهها نيز به مبارزه بپردازند.
|
|
پيامبر چون تصميم يهود را بر جنگ ديد اصحاب خود را موعظه و آنان را تشويق به جهاد كرد و بشارت داد به اينكه پيروزي از آن ايشان است.
آغاز جنگ
ابن اسحاق 3/343 گويد: پيامبر طبق سيره هميشگي خود شبانه جنگ را شروع نكرد. به روايت سبل الهدي 5/187 دستورالعمل جنگي بسيار مهم ذيل را براي سپاه خود صادر كرد و فرمود: «برخورد با دشمن را آرزو نكنيد، از خداوند متعال عافيت را بخواهيد، چرا كه شما نميدانيد بهچه چيز از ناحيه آنان مبتلا ميشويد. هنگامي كه با آنان برخورد كرديد بگوييد بار خدايا تو پروردگار ما و ايشاني، پيشاني ما و اينان به دست توست، همانا تو آنان را ميكشي. سپس روي زمين بنشينيد، آنگاه كه شما را محاصره كردند براي نبرد برخيزيد و تكبير بگوييد». آنگاه پيامبر دو زره بر تن كرد، كلاه خود بر سر گذاشت، سوار بر اسب شد و نيزه و سپر به دست گرفت. سپس فرمان جنگ را صادر و مسلمانان را تشويق به صبر و پايداري كرد.
نبرد در روز اول از قلعه نطات آغاز شد. يهوديان چون ميدانستند كه سقوط خيبر پايان حيات يهود حجاز است سرسختانه به دفاع از كيان خود پرداختند و در همان روز اول با تيراندازي گسترده حدود پنجاه نفر از مسلمانان را مجروح ساختند. به اين سبب سپاه اسلام شبانگاه به منطقه رجيع تغيير مكان و آنجا را لشكرگاه خود قرار داد. مسلمانان به مدت يك هفته روزها كنار قلعهها ميجنگيدند و شبها به اردوگاه خود