بخش 5

دلاورمردی حیدر کرار کشته شدن مرحب و فتح خیبر تسلیم شدن یهودیان کاروانی از سرزمین خاطره‏ها تقسیم غنایم صندوق جنگ اسیران علی فاتح خیبر خیانت بزرگ یهود فـدک غزوه وادی القری عمرة القضاء اسلام عمرو و خالد خلاصه درس غزوه وادی القری خود آزمایی


101


بازمي‏گشتند. اما پس از فتح نطات اردوگاه را تغيير داده و در نزديكي قلعه‏ها موضع گرفتند.

در ترتيب فتح قلعه‏هاي خيبر بين مورخان اختلاف زياد است. ابن اسحاق 3/344 نوشته است: ناعم نخستين قلعه‏اي بود كه فتح شد و پس از آن قَمُوص. واقدي 2/645 گويد: اولين قلعه كه فتح شد نطات بود و سپس شقّ. قسطلاني در المواهب اللدنيه 1/286 گويد: قلعه‏ها يكي پس از ديگري گشوده مي‏شد و فتح آن‌ها به ترتيب ذيل بود، نطات، ناعم، زُبير، شِقّ، اُبَي، بَراء، قَمُوص، وَطيح و سُلالم. البته برخي از اين اقوال با هم قابل جمع است، چون تعدادي از اين حصارها داخل يك قلعه بزرگ قرار داشته است، مانند قلعه ناعم، صَعْب و زبير كه داخل نطات بوده است.

يهوديان جرأت آن را نداشتند كه وارد ميدان شوند و به جنگ بپردازند بلكه طبق شيوه ديرين خود در كنار قلعه‏هاي‏شان مي‏جنگيدند. فتح قلعه‏ها به لحاظ استحكام آن‌ها و غيرقابل نفوذبودن به كندي صورت مي‏گرفت. به روايت واقدي 2/659 پيامبر صلي الله عليه و آله پرچم را به حباب بن منذر سپرد. او همراه سپاهيان اسلام پس از سه روز جنگ بسيار سخت قلعه صَعْب را كه پانصد جنگجو داشت فتح كرد. پس از فتح قلعه صعب يهوديان به قلعه زبير كه برفراز كوهي قرار داشت راه يافتند. پيامبر صلي الله عليه و آله آنان را سه روز محاصره و سرانجام آن‌جا را نيز فتح كرد و پس از فتح حصارهاي نطات به محاصره قلعه شقّ پرداخت. اين قلعه با رشادت ابودجانه انصاري و كمك حباب بن منذر فتح شد. روزي در اثناي جنگ مسلمانان تيرباران شدند، تيري هم به لباس رسول خدا



102


اصابت كرد. چون فتح حصارهاي نطات و شقّ به پايان رسيد، يهودياني كه جان سالم به در برده بودند به حصارهاي كتيبه كه سخت‏ترين قلعه‏هاي آن قموص بود پناه بردند.

قموص به تصريح حِمْيَري در الرَّوْضُ الْمِعْطار /228 از بزرگ‌ترين و مستحكم‏ترين دژهاي خيبر به‏شمار مي‏رفت كه سرانجام به‏دست تواناي قهرمان بي‏بديل اسلام اميرالمؤمنين عليه السلام فتح گرديد.

دلاورمردي حيدر كرار

كار فتح قلعه قموص كه دژ نفوذناپذير خيبر به شمار مي‏آمد دشوار شد، پهلوانان بزرگ يهود به فرماندهي مرحب خيبري سرسختانه از

قلعه خود دفاع كردند. به روايت احمد حنبل 5/333، بيهقي 4/205 و

طبرسي /99 در همين ايام پيامبر سردرد داشت و نمي‏توانست در جنگ شركت كند. از اين‏رو فرماندهي را به ابوبكر سپرد و پرچم را به دست او داد. ابوبكر همراه سپاه رفت ولي نتوانست كاري انجام دهد و رو به هزيمت گذاشت. روز بعد فرماندهي و پرچم را به عمر سپرد او نيز مانند ابوبكر كاري از پيش نبرد و فرار كرد. آن‌گاه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:

«لأُعْطِيَنَّ الرّايَةَ غَداً رَجُلاً يُحِبُّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَيُحِبُّهُ اللهُ وَرَسُولُهُ، يَفْتَحُ اللهُ عَلي يَدَيْهِ، كَرّاراً غَيْرَ فَرّارٍ».



103


فردا پرچم را به مردي خواهم سپرد كه خدا و رسولش را دوست دارد خدا و رسولش نيز او را دوست دارند، خداوند به دست وي فتح مي‏كند، او پي‏درپي حمله مي‏برد بدون آن‌كه فرار كند.

مردم چشم انتظار ديدن اين شخص بودند و آرزو مي‏كردند كه فرد مورد نظر پيامبر باشند. رسول خدا صلي الله عليه و آله بامداد فردا فرمود: «علي بن ابي‏طالب كجاست؟». مردم فرياد زدند: او چشم‏درد دارد به‏طوري كه جلوي پاي خود را نمي‏بيند. سپس سَلَمَة بن اَكْوَع و يا عمار ياسر را دنبال وي فرستاد و آنان او را آوردند. پيامبر صلي الله عليه و آله با آب دهان خود چشم ايشان را درمان كرد و فرمود: «خدايا او را از گرما و سرما نگهدار». آن‌گاه زره آهنين خود را به وي پوشاند و ذوالفقار را به آن بست و پرچم را به دستش داد و به روايت شيخ مفيد /66 فرمود: «پرچم را بگير و آن را پيش ببر، جبرئيل همراه توست و پيروزي پيش رويت. ترس در سينه‏هاي آنان ريخته شده و بدان‌كه آن‌ها در كتابشان يافته‏اند آن‏كس كه اينان را نابود مي‏كند نامش ايليا (علي) است. پس هنگامي كه آن‌ها را ديدي بگو من علي هستم كه ان‏شاءالله‏ خوار خواهند شد».

به روايت صحيح مسلم 4/1872 و امالي شيخ طوسي /380 سپس فرمود: «پيش برو بي‏آن كه به پشت سر خود توجه كني تا آن‌كه خداوند پيروزت گرداند». اميرالمؤمنين كمي پيش رفت، آن‌گاه بدون آن‌كه سرش را برگرداند صدا زد: «اي رسول خدا! بر چه چيز با آنان جنگ كنم؟». فرمود: «با آنان جنگ كن تا گواهي دهند كه خدايي جز خداي



104


يكتا نيست و محمد فرستاده اوست. هنگامي‏كه چنين كردند جان و مال خود را حفظ نموده‏اند. به خدا سوگند اين‌كه خدا يك نفر را به دست تو هدايت كند بهتر از آن است كه شتران سرخ موي داشته باشي» و به روايت علامه مجلسي 21/29 فرمود: «به يكي از سه چيز آنان را فرا بخوان؛ يا مسلمان شوند يا جزيه بپردازند و يا آماده جنگ شوند».

كشته شدن مرحب و فتح خيبر

اميرالمؤمنين عليه السلام هروله‏كنان با سپاه خود به كنار قلعه قموص آمد. به روايت تاريخ‏الخميس 2/46 يك نفر يهودي از بالاي قلعه پرسيد تو كيستي؟ فرمود: «من علي بن ابي‏طالبم». يهودي گفت: سوگند به آن‌چه بر موسي نازل شد پيروز شديد! به روايت علامه مجلسي 2/29 نخست يهوديان را به اسلام فراخواند ولي نپذيرفتند، سپس به پرداخت جزيه دعوت كرد آن را نيز قبول نكردند. آن‌گاه آماده پيكار شد.

واقدي 2/654 مي‏نويسد: نخست حارث كه پدر مرحب و به روايتي برادر او بود و از پهلوانان بزرگ يهود به‏شمار مي‏آمد از قلعه بيرون آمد، تا مسلمانان او را ديدند فرار كردند. علي عليه السلام ايستاد و او را با يك ضربت كشت، ياران حارث به قلعه گريختند.

آن‌گاه به نقل شيخ مفيد /66، ابن شاكر كُتْبي 1/266 و ديگران قهرمان بسيار بزرگ عرب و جنگاور نامدار يهود مرحب خيبري به سرعت از قلعه خارج شد در حالي كه دو زره بر تن و دو شمشير همراه و كلاهخود سنگي بر سر داشت، اين رجز را مي‏خواند:


105


قَدْ عَلِمَتْ خَيْبَرُ أَنِّي مَرْحَبُ

شاكِي السِّلاحِ بَطَلٌ مُجَرَّبُ

أَطْعَنُ أَحْياناً وَحِيناً أَضْرِبُ

خيبر مي‏داند كه من مرحبم، غرق در سلاح و پهلواني كارآزموده، گاهي نيزه فرو كوبم و گاهي شمشير مي‏زنم!

اميرالمؤمنين عليه السلام بي‏درنگ در پاسخ او فرمود:

أَنَا الَّذِي سَمَّتْنِي أُمِّي حَيْدَرَة

كَلَيْثِ غاباتٍ كَرِيهِ الْمَنْظَرَة

أَكِيلُكُم بِالسَّيْفِ كَيْلَ السَّنْدَرَة

من آنم كه مادرم مرا شير مرد ناميده است، همانند شير بيشه‏ها داراي چهره‏اي مهيبم، بي‏درنگ شما را با شمشير نيست و نابود خواهم كرد!

آن‌گاه دو پهلوان نامي عرب به نبرد برخاستند، مرحب خواست علي عليه السلام را با شمشير بزند كه آن حضرت پيشي جست و با ذوالفقار ضربتي بس محكم بر سر او نواخت كه به روايت طبري 3/12 تمامي لشكريان اسلام صداي آن را شنيدند. مرحب با اين‌كه سپر بر سر گرفته بود ولي شمشير سپر را بريد و كلاهخود را نيز پاره كرد و سرش را شكافت و به دندان‏ها رسيد و مرحب نقش بر زمين گرديد! به روايت ابن اسحاق 3/349 و حلبي 3/37 در ابتداي درگيري مرحب ضربه‏اي به اميرالمؤمنين زد سپر آن حضرت از دستش افتاد، بي‏درنگ به طرف در قلعه رفت و آن را از پاشنه كند و به جاي سپر به كار برد. يعقوبي 2/506 گويد: براي گشودن قلعه در را از جاي كند. پس از آن‌كه مرحب را كشت، در را روي خندقي كه اطراف قلعه بود انداخت، سپاه اسلام از روي آن عبور كرده و وارد قلعه شدند. بعد كه كار فتح قلعه تمام شد



106


علي بن ابي‏طالب در را به پشت سر خود پرت كرد كه هشتاد وجب فاصله را پيمود. به روايت يعقوبي 2/56 درِ قلعه سنگي به طول چهار ذرع و عرض دو ذرع و ضخامت يك ذرع بود.

ابورافع آزاد شده رسول خدا صلي الله عليه و آله گويد با هفت نفر كه من هشتمينِ آنان بودم كوشيديم تا آن در را از جاي بلند كنيم نتوانستيم. قسطلاني در المواهب اللدنيه 2/286 گويد: هفتاد نفر به راحتي نتوانستند آن را از جاي بلند كنند. به نقل شيخ مفيد /68 علي عليه السلام فرمود: «براي من وزن آن در به اندازه سپرم بود و هيچ تفاوتي با آن نداشت» و نيز به روايت كشف المراد /383 و تاريخ الخميس 2/51 فرمود:

«وَاللهِ ما قَلَعْتُ بابَ خَيْبَرَ بِقُوَّةٍ جِسْمانِيَّةٍ ولَكِنْ بِقُوَّةٍ رَبّانِيَّة».

به خدا سوگند! من درِ خيبر را با نيروي جسماني از جاي نكندم، بلكه با نيروي الهي از جاي درآوردم.

واقدي 2/657 گويد: چون مرحب و ياسر كشته شدند پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «مژده باد شما را! همانا خيبر به شما خوش‏آمد مي‏گويد و كار آن آسان گرديد». طبرسي /100 از امام باقر عليه السلام نقل كرده است: «شخصي نزد پيامبر آمد و مژده ورود علي را به قلعه داد. پيامبر صلي الله عليه و آله به سوي قلعه حركت كرد، علي در راه به آن حضرت برخورد نمود. پيامبر فرمود: هرآينه خبر قابل تشكر و كار زبانزد تو به من رسيد. همانا خداوند از تو خشنود است و من نيز از تو خشنودم. اميرالمؤمنين گريست! پيامبر صلي الله عليه و آله پرسيد: براي چه مي‏گريي؟ عرض كرد: از شادي اين‌كه خدا و رسولش از من خشنودند».



107


تسليم شدن يهوديان

چون پهلوانان نامدار خيبر و در رأس آنان مرحب به دست علي عليه السلام كشته شدند و قلعه قموص كه مهم‌ترين و بزرگ‌ترين قلعه خيبر بود سقوط كرد. كنانة بن ابي‏الحُقيق از رسول خدا درخواست صلح نمود و حضرت هم پذيرفت. در نتيجه قلعه‏هاي وَطيح و سلالم بدون جنگ و خونريزي تسليم سپاه اسلام گرديد. واقدي 2/670 گويد: كنانة شَمّاخ يهودي را براي انعقاد صلح نزد پيامبر فرستاد. حضرت ضمن مصالحه بر يهوديان منت گذاشت، تمامي مردان، زنان و كودكان را بخشيد و آزاد كرد و از اسارت و كشتن آنان به اين شرط صرف نظر كرد كه كليه اموال خود را بگذارند و فقط با لباسي كه بر تن دارند از خيبر كوچ كنند. ابن اسحاق 3/352 گويد: يهوديان به رسول خدا صلي الله عليه و آله عرض كردند ما صاحبان اين نخل‏ها هستيم و به اصلاح امور و آبادي آن‌ها آگاه‌تريم، حاضريم در اين‌جا بمانيم و براي شما كار كنيم. پيامبر به اين شرط پذيرفت تا هر زماني كه حضرت بخواهد بمانند و هر وقت كه آنان را نخواست كوچ كنند و بروند.

بي‏شك اداره سرزمين وسيع خيبر و اصلاح امور كشاورزي و باغداري آن با توجه به فاصله زيادي كه با مدينه داشت براي پيامبر صلي الله عليه و آله مشكل بزرگي بود. لذا سپردن آن به دست يهوديان هم از اين جهت صلاح بود و هم از آواره‏شدن هزاران انسان جلوگيري مي‏كرد. به اين ترتيب با عفو و رحمت بي‏كران پيامبر ديگر بار سرزمين خيبر در دست يهود قرار گرفت.



108


كارواني از سرزمين خاطره‏ها

به نقل ابن‏اسحاق 4/3 و ديگران چون رسول خدا صلي الله عليه و آله عازم خيبر گرديد و مصمم شد آخرين خطري كه حكومت اسلامي را تهديد مي‏كند از سر راه بردارد و با فتح خيبر ديگر نيازي به نگهداشتن پايگاهي در خارج جزيرة العرب ديده نمي‏شد، عمرو بن اُميّه ضَمْري را نزد نجاشي فرستاد و از او خواست تا جعفر بن ابي‏طالب و ديگر مهاجراني را كه در حبشه اقامت داشتند به مدينه گسيل دارد. نجاشي خواسته حضرت را اجابت كرد و اسباب و وسايل سفر مهاجران را آماده و با احترام كامل آنان را با دو كشتي روانه مدينه نمود. جعفر و يارانش زماني به مدينه رسيدند كه پيامبر و مسلمانان در منطقه خيبر در حال پيكار با يهود بودند. بي‏درنگ راهي خيبر شدند و زماني به سرزمين خيبر رسيدند كه تازه فتح شده بود. يكي از مسلمانان فرياد زد و به حضرت مژده داد كه جعفر آمد! پيامبر صلي الله عليه و آله كه پانزده سال پسر عمو و سفير خود را نديده بود بي‏نهايت خوشحال شد، دوازده گام به استقبال جعفر شتافت، او را در آغوش كشيد و پيشانيش را بوسيد.

آن‌گاه به نقل واقدي 2/683 و يعقوبي 2/56 و تمامي مورخان و محدثان، جمله تاريخي خود را چنين فرمود:

«ما أَدْرِي بِأَيِّهِما أَنَا أَشَدُّ سُرُوراً، بِقُدُومِ جَعْفَرٍ، أَمْ بِفَتْحِ خَيْبَرَ؟».

نمي‏دانم به كدام‌يك خوشحال‏ترم، به آمدن جعفر يا به فتح خيبر؟!



109


و از شادي ديدار وي گريست. آن‌گاه نماز بسيار ارزشمند جعفر طيّار را به عنوان جايزه و پاداش پانزده سال هجرت و تبليغ اسلام به جناب جعفر عليه السلام اهدا و تعليم كرد. اين نماز كه كيمياي سعادت و كليد رستگاري است، بين مسلمين مشهور و معروف است و پيشوايان و امامان شيعه همواره به آن اهتمام ورزيده، خود اقامه مي‏نمودند و ياران خويش را نيز به خواندن آن سفارش مي‏كردند.

تقسيم غنايم

به گفته ابن عبدالبر در الدرر /201 سرزمين خيبر عَنْوَةً، يعني با جنگيدن و قدرت نظامي فتح شد، جز دو قلعه وَطيح و سلالم كه بدون درگيري تسليم شدند تا جانشان در امان بماند.

به روايت واقدي 2/671 غنيمت خيبر علاوه بر سرزمين حاصلخيز، نخلستان‏ها، قلعه‏ها و بناها عبارت بود از مقدار بسيار زيادي اثاث، قماش، قطيفه، سلاح، خوراكي، شتر، گاو، گوسفند و غير آن. فقط در قلعه كتيبه صد زره، چهارصد شمشير، هزار نيزه و پانصد كمان عربي و تيردان به دست آمد. تعدادي از نسخه‏هاي تورات نيز در بين غنايم بود كه رسول خدا طبق درخواست يهوديان به آنان بازگرداند.

ابن اسحاق 3/364 و واقدي 2/689 گويند: رسول خدا صلي الله عليه و آله پس از جدا كردن خمس غنايم آن‌ها را به هزار و هشتصد سهم تقسيم كرد، چون هزار و چهارصد جنگجو و دويست اسب بود. به هر اسب دو سهم تعلق مي‏گرفت كه جمع آن هزار و هشتصد سهم مي‏شد.



110


اين هزار و هشتصد سهم به هجده قسمت صد نفري تقسيم گرديد كه هر گروه يك نماينده براي اخذ محصولات و عايدات آن داشت.

به روايت عيون الاثر 2/144 و زاد المعاد 3/575 مهاجران حبشه نيز از غنيمت خيبر سهم بردند. بيست زن در جنگ خيبر شركت داشتند، پيامبر به آنان نيز هدايايي بخشيد. غنايم قلعه كتيبه در خمس رسول خدا صلي الله عليه و آله قرار گرفت و غنايم قلعه‏هاي وَطيح و سلالم چون بدون درگيري فتح شده بود از خالصه حضرت به‏شمار مي‏رفت و متعلق به خود ايشان بود. پيامبر صلي الله عليه و آله از سهم خود خرما، جو و گندم و مقداري اثاث و لباس و مهره‏هاي جيبي در بين بني‏هاشم و فرزندان عبدالمطلب تقسيم كرد. هم‌چنين از سهام خود به مستمندان، فقيران و يتيمان نيز پرداخت. به روايت يعقوبي 2/56 چون از بيچارگي و نيازمندي و سختي و قحطي اهل مكه باخبر شد براي آنان نيز به‏وسيله عمرو بن اميه ضَمْري مقداري طلا فرستاد. شگفتا كه در انديشه ياري رساندن به همان كساني بود كه او را از سرزمين و خانه و كاشانه خويش بيرون راندند!

صندوق جنگ

به روايت واقدي 2/671 يهوديان مدينه به‏ويژه بني‏نضير يك صندوق و خزانه ملي از پوست شتر داشتند كه به آن «كنز» مي‏گفتند و در آن طلا، نقره و اشياء گرانبها و زيورآلات نگهداري مي‏شد و معمولاً آن را در عروسي‏ها به اهل مكه عاريه مي‏دادند و گاهي به مدت يك ماه در دست مكيان بود و در حوادث غيرمترقبه و هزينه‏هاي جنگي و خونبها و غيره نيز از آن استفاده



111


مي‏شد. پس از اخراج آنان از مدينه اين صندوق نيز به خيبر منتقل شد. گويا رسول خدا صلي الله عليه و آله براي آن‌كه توان مالي يهود را تضعيف كند تا ديگر به فكر حمله به مدينه نباشند در شرايط صلح خيبر قيد كرد كه هيچ چيزي از اموال خود را نبايد از پيامبر پنهان كنند، از جمله اين صندوق را از آنان مطالبه كرد. كنانة بن ابي‏الحقيق كه خزانه‏دار آن بود گفت آن گنج را در جنگ خرج كرديم و چيزي از آن نمانده است، چون ما آن را براي چنين روزي نگهداري مي‏كرديم. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «اگر آن گنج نزد شما باشد ذمه خدا و رسولش از شما برداشته خواهد شد». يهوديان پذيرفتند. آن‌گاه با اطلاعاتي كه از برخي يهوديان به دست آمد صندوق مذكور كه در خرابه‏اي پنهان شده بود پيدا شد و كنانه به سزاي خود رسيد.

اسيران

به روايت واقدي 2/700 در جنگ خيبر نود و سه نفر از يهوديان و پانزده نفر از مسلمانان كشته شدند ولي نويري 17/259 مي‏گويد: از مسلمانان بيست نفر به شهادت رسيدند. در باره تعداد اسراي يهود اطلاعي در دست نيست، زيرا مورخان و سيره‏نگاران درباره اسيران خيبر توضيحي نداده‏اند. گويا جز صفيه و دختر عمويش و چند زن فرد ديگري اسير نشد. يهوديان زنان و كودكان را در قلعه‏اي جاي دادند و جنگجويان در قلعه‏هاي ديگر به جنگ پرداختند. در پايان هم كه كار به مصالحه انجاميد پيامبر بر آنان منت گذاشت و همگي را بخشيد و آزاد كرد. گزارشي كه واقدي 2/669 درباره صفيه نقل مي‏كند مؤيد همين مطلب است. او مي‏نويسد عبدالرحمن بن محمد بن



112


ابي‌بكر برايم نقل كرد كه به جعفر بن محمود گفتم چرا صفيه در حصن نزار در قلعه شقّ بود و حال آن‌كه قلعه خاندان ابوالحُقيق در منطقه سلالم است و چگونه شد كه جز در نزار در قلعه‏هاي نطات و شقّ هيچ زن و بچه‏اي اسير نشد با آن‌كه در آن‌جا نيز بايد زن و بچه بوده باشد. او گفت يهوديان زنان و كودكان خود را به قلعه كتيبه منتقل كردند و قلعه نطات را براي جنگ آماده نمودند. بني‏كنانه تصور مي‏كردند كه قلعه نَزار، استوارترين قلعه‏هاست به همين جهت در شبي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرداي آن آهنگ ناحيه شقّ نمود صفيه و دختر عمويش و چند زن ديگر را به آن‌جا منتقل كردند كه بعد اسير شدند. از اين‏رو كسي جز صفيه و دختر عمويش و چند زن ديگر كه همراه او در نزار بودند اسير نگشت. طبرسي در اعلام الوري /100 گويد: علي عليه السلام صفيه را اسير كرد و نزد رسول خدا فرستاد.

صفيه دختر حُيي بن اَخْطَب نخست همسر سَلاّم بن مِشْكَم بود. پس از او با كنانة بن ابي‏الحقيق ازدواج كرد. كنانه در خيبر كشته شد و صفيه اسير گشت. صفيه چون اشراف‏زاده و پدرش از رؤساي يهود بود و رسول خدا به نقل طبراني در المعجم الكبير 2/304 مي‏فرمود: «إِذَا جَاءَكُمْ كَرِيمُ قَوْمٍ فَأَكْرِمُوهُ» هرگاه شخصيت بزرگوار طايفه‏اي نزدتان آمد به او احترام بگذاريد و نيز به روايت حلبي 2/45 مي‌فرمود: «اِرْحَمُوا عَزِيزَ قَوْمٍ ذُلَّ» به شخصت بزرگوار طايفه‌اي كه خوار شده مهرباني كنيد، به وي بسيار احترام گذاشت و از ايشان دلجويي كرد و او را براي خود برگزيد و فرمود: «اگر خواسته باشي به دين خود بماني آزادي و من تو را به ترك آن مجبور نمي‏كنم و اگر خدا و رسولش و اسلام را برگزيني براي



113


تو بهتر است». صفيه گفت من خدا و رسولش و اسلام را برمي‏گزينم. آن‌گاه حضرت او را آزاد و با او ازدواج نمود و مهرش را آزاديش قرار داد.

علي فاتح خيبر

به گواهي متون مستفيض و متواتر تاريخي و حديثي يگانه قهرماني كه خط دفاعي خيبر را در هم شكست و دژ پولادين و افسانه‏اي مرحب را گشود اميرالمؤمنين علي عليه السلام بود. او با كشتن پهلوانان نامدار خيبر يهوديان را شكست داد و افتخار فتح خيبر در تاريخ اسلام به نام او ثبت شد تا آن‌جا كه همواره از او با عنوان فاتح خيبر ياد مي‏شود و چون پي در پي و كرارا به دشمن حمله كرد، بدون آن‌كه فرار كند به «حيدر كرّار» معروف گرديد. احمد حنبل 5/333، بخاري 3/144، مسلم 1/12، يعقوبي 2/56، طبري3/12، حاكم نيشابوري 2/437، بيهقي 8/209، ابن‏قيّم 3/569، ابن‏اثير 2/149، ديار بكري 2/50، حلبي 3/38 و عده‏اي ديگر از محدثان اهل سنت و تمامي محدثان و مورخان شيعه نوشته‏اند علي عليه السلام مرحب را كشت و همو بود كه خيبر را فتح كرد. اين‌كه در برخي روايات محمد بن مَسْلَمَه را شريك در قتل مرحب دانسته و يا كشتن مرحب به وي نسبت داده شده به هيچ وجه صحيح و قابل پذيرش نيست و با گزارشي كه بين مورخان و محدثان متواتر است تاب تعارض ندارد. قبلاً خود پيامبر پيروزي علي را نويد داد و فرمود: «يَفْتَحُ اللهُ عَلي يَدَيْهِ» خداوند به دست او خيبر را فتح مي‏كند و اين فتح بدون كشته شدن



114


پهلوان بزرگ آنان چون مرحب ممكن نبود.

حاكم در مستدرك 3/437 مي‏گويد: اخبار بسياري با سندهاي متواتر دلالت دارد بر اين‌كه قاتل مرحب علي بن ابي‏طالب بود. ابن‏عبدالْبَرّ در الدرر /200 مي‏گويد: به روايت ابن‏اسحاق مرحب را محمد بن مسلمه كشت ولي غير او مي‏گويند علي بن ابي‏طالب او را به قتل رساند و همين قول نيز نزد ما صحيح است.

ابن‏اثير در كامل 2/149 نوشته است: گفته‏اند كسي كه مرحب را كشت و در قلعه را گشود علي بن ابي‏طالب بود، همين قول نيز مشهورتر و صحيح‏تر است. ابوالفداء در المختصر في اخبار البشر /140 گويد: علي ضربتي بر سر مرحب زد نقش بر زمين گشت و كشته شد. از ابن اسحاق خلاف اين نقل شده ولي آن‌چه ما ذكر كرديم صحيح‏تر است و خيبر به دست علي رضي‏الله‏ عنه گشوده شد. ابن‏شاكر كُتْبي نيز در عيون التواريخ 1/266 گويد: قول صحيح‏تر آن است كه علي بن ابي‏طالب مرحب را كشت و پيروزي به دست علي بود.

مؤلف بهجة المحافل 1/350 گويد: در سيره ابن‏هشام از ابن‏اسحاق نقل كرده كه قاتل مرحب محمد بن مسلمه انصاري بود ولي اين صحيح نيست، آن‌چه در اخبار صحيح ثابت شده كه علي بن ابي‏طالب او را كشت صحيح‏تر است. ديار بكري نيز در تاريخ الخميس 2/50 گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله ، علي را به فرماندهي سپاه گمارد و خيبر به دست او فتح شد و اين قول كه علي مرحب را كشت صحيح است، اشعار ذيل را كه برخي از شعرا در اين‏باره سروده‏اند مؤيد آن است:


115


عَلِيٌّ حَمَي الإِسْلامَ مِنْ قَتْلِ مَرْحَب

غَداةَ اعْتَلاهُ بِالحُسامِ الْمِضْخَم

علي با كشتن مرحب اسلام را ياري كرد در صبحگاهان نبرد كه شمشير بزرگ و برّان را بر سر او فرود آورد.

مَقْدِسي در البدء و التاريخ 2/226 نوشته: اين‌كه محمد بن مسلمه قاتل مرحب باشد روايت اهل سنت است ولي شيعه اجماع دارند كه علي او را كشت و اين مطلب در اشعارشان مشهود است. از همه گوياتر فرمايش خود حضرت است كه به روايت شيخ صدوق در خصال /561 فرمود: «شما را به خدا سوگند آيا جز من كسي در بين شما هست كه در مبارزه با پهلوان يهود مرحب يهودي را كشته باشد؟ گفتند: نه».

طرفه اين‌كه محمد حسين هيكل مصري در كتاب حياة محمد /358 بي‏پروا تاريخ را تحريف كرده و گفته محمد بن مسلمه مرحب را كشت و حتي اشاره‏اي هم به نام علي عليه السلام نكرده است!

خيانت بزرگ يهود

يهوديان كه پيمان‏شكني و تزوير و خيانت طبيعت ثانوي آنان شده بود، به جاي آن‌كه از رسول خدا به پاس عفو و گذشت از آنان و آزادي اسيران و اسكان دادن آنان در سرزمين مسلمانان تشكر و قدرداني كنند، طي توطئه‏اي خطرناك و ناجوانمردانه طرح قتل حضرت را ريختند و سم كشنده تب‏آوري تهيه كرده و آن را در غذايي ريخته و به وسيله زني براي ايشان فرستادند.



116


ابن‏سعد 2/115، بخاري 7/32، بيهقي 2/256 و ديگران روايت كرده‏اند كه چون خيبر فتح شد يهوديان گوسفند برياني را مسموم كرده و براي رسول خدا صلي الله عليه و آله هديه آوردند، آن حضرت با بِشْر بن بَرا مشغول خوردن شد. بشر اولين لقمه را كه برداشت متوجه مسموميت آن شد ولي به جهت مراعات ادب در محضر پيامبر صلي الله عليه و آله لقمه را فرو برد. رسول خدا تا لقمه را در دهان گذاشت بيرون انداخت و فرمود: «اين گوشت به من خبر مي‏دهد كه مسموم است». آن‌گاه دستور داد سران يهود را جمع كردند، از آنان پرسيد: «سؤالي از شما مي‏كنم آيا پاسخ آن را صادقانه مي‏گوييد؟» گفتند: آري. فرمود: «آيا در اين گوسفند سم ريختيد؟» گفتند: آري. فرمود: «چه چيز باعث شد كه چنين كنيد؟» گفتند: ما گفتيم اگر دروغگو باشي از دست تو راحت مي‏شويم و اگر پيامبر باشي زياني به شما نمي‏رساند! عده‏اي از مورخان و سيره‏نويسان نوشته‏اند اين كار به دست زينب زن سَلاّم بن مِشْكَم، دختر حارث و خواهر مرحب و يا به قولي برادرزاده او انجام شد.

باري، رسول خدا صلي الله عليه و آله سريع حِجامت كرد تا از اثر زهر كاسته شود. با اين وصف بعدها مي‏فرمود اثر آن سم در بدن من عود مي‏كند.

عبدالمعطي قَلْعَجِي در پاورقي دلائل النبوه بيهقي 4/258 نوشته است: استاد منير عَجْلاني مدير مجله العربية الغرّاء طي مطالعات خود به سند بسيار قديمي دست يافته كه در آن به حادثه مسموم كردن پيامبر در خيبر اشاره و گفته شده اين كار از ناحيه رؤساي يهود بوده است. آري، بسيار



117


بعيد به نظر مي‏رسد كه يك زن خودسرانه و به تنهايي و بدون مشورت و صلاحديد بزرگان قوم خود جرأت كار بس خطرناكي را داشته باشد.

شايان ذكر است درباره جنگ خيبر كه از بزرگ‌ترين جنگ‏ها و غزوات رسول خدا به شمار مي‏رود و در هيچ يك از جنگ‏هاي پيامبر دشمن اين تعداد كشته نداد آياتي نازل نشد، فقط قبل از وقوع آن در سوره فتح كه در باره صلح حديبيه است در يكي دو آيه به آن اشاره شده است.

فـدك

فدك دهكده‏اي آباد و داراي سرزمين حاصلخيز و نخلستان‏ها و باغ‏هاي زيبا بود كه در نزديكي خيبر قرار داشت. معجم ما استعجم 3/1015 گويد: از فدك تا مدينه دو روز راه فاصله است. و ساكنان آن همه يهودي بودند. به روايت واقدي 2/706 هنگامي كه پيامبر صلي الله عليه و آله به نزديك خيبر رسيد مُحَيِّصَة بن مسعود را به فدك فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت كند و بيم دهد كه اگر مسلمان نشوند با آنان جنگ خواهد شد. محيّصه نزد يهوديان فدك ماند. آنان به محيّصه گفتند در قلعه نطات عامر، ياسر، اُسَيْر و حارث سالار يهوديان هستند، گمان نمي‏كنيم محمد بتواند به سرزمين آنان نزديك گردد تا آن‌كه خبر كشته شدن بزرگان و پهلوانان خيبر به اطلاع ايشان رسيد، اين موضوع آنان را به وحشت انداخت و اركانشان را از هم پاشيد. سرانجام مردي از سران يهود به نام نون بن يوشع همراه تني چند از آنان با محيّصه نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله رفتند و صلح كردند و از او



118


خواستند تا با اينان نيز همانند خيبريان رفتار شود. ايشان نيز پذيرفت. به روايت طبرسي در اعلام الوري /100 كار فتح و مصالحه فدك به دست اميرالمؤمنين عليه السلام انجام شد.

سرزمين فدك چون بدون لشكركشي و جنگ فتح شده بود از اموال خالصه پيامبر به‏شمار مي‏آمد و متعلق به خود ايشان بود. رسول خدا صلي الله عليه و آله كه همواره عنايت خاصي داشت تا هر كسي كه به آن حضرت خدمت كرده آن را جبران كند، به روايت علامه مجلسي در بحار الانوار 29/115 فدك را در قبال مهر حضرت خديجه كه بنا بر قول مشهور خود خديجه پرداخته بود به دخترش حضرت فاطمه بخشيد و فرمود: «دخترم همانا مادرت خديجه بر گردن من مهر داشت، پدرت فدك را به عوض آن براي تو قرار داد و به تو و پس از تو به فرزندانت بخشيد». به روايت كليني 1/543 به عنوان حق ذوي‏القربي و خويشاوندان به او بخشيد. برخي احتمال داده‏اند فدك را براي اين به فاطمه بخشيد كه اميرالمؤمنين در آينده براي اداره حكومت اسلامي از آن استفاده كند. فدك بعدها پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله رنگ سياسي به خود گرفت و در طول تاريخ فراز و نشيب‏هاي زيادي پيدا كرد.

غزوه وادي القري

رسول خدا صلي الله عليه و آله پس از فتح خيبر و فراغت از كارهاي آن رهسپار وادِي الْقُريَ شد. وادي القري منطقه‏اي بود متشكل از



119


روستاهاي زياد و نزديك به هم در حدود پنجاه فرسخي شمال مدينه كه ساكنان مناطقي از آن يهودي بودند. واقدي 2/710 گويد: آنان با شنيدن خبر آمدن سپاه اسلام آماده جنگ شدند. رسول خدا صلي الله عليه و آله ايشان را محاصره كرد و گويند پرچم را به سعد بن عباده يا حباب بن منذر، يا سهل بن حنيف يا عَبّاد بن بشر داد و سپس اهل وادي القري را به پذيرش اسلام فرا خواند و اعلام كرد اگر اسلام بياورند خونشان مصون و اموالشان محفوظ خواهد ماند و حساب اعمالشان نيز با خداست.

يهوديان وادي القري نپذيرفتند و روز نخست به جنگ با مسلمانان پرداختند كه طي آن ده نفر از جنگاورانشان به ميدان آمدند و به دست علي عليه السلام و ابودجانه انصاري و زبير بن عَوّام كشته شدند. هر يك از آنان كه كشته مي‏شدند پيامبر بقيه را به اسلام دعوت مي‏كرد، پس از نماز نيز آنان را به اسلام دعوت كرد. سرانجام اوايل روز دوم كه تازه آفتاب طلوع كرده بود تسليم شدند. حضرت چند روز در آن‌جا ماند و بر يهوديان ترحم كرد، زمين‏ها و نخلستان‏هاي آنان را همانند خيبر در اختيار خود آنان گذاشت و ايشان را عامل حكومت اسلامي مدينه در آن سرزمين قرار داد. چون خبر سرگذشت خيبر، فدك و وادي القري به يهوديان تَيْماء رسيد آنان نيز با رسول خدا صلي الله عليه و آله صلح كردند و متعهد شدند كه جِزْيَه بپردازند. بدين‏سان بود كه يهود در جزيرة العرب سركوب شد و ديگر چندان خطري از ناحيه آنان احساس نمي‏شد. پس از فتح خيبر، فدك و مناطق وابسته به آن و تنظيم امور آنان رسول خدا و



120


سپاه اسلام به مدينه بازگشتند.

عمرة القضاء

همان‏گونه كه در صلح حديبيه گذشت مشركان قريش در ذي‏القعده سال ششم هجرت مانع انجام دادن عُمره پيامبر و مسلمانان شدند. به روايت واقدي 2/731 رسول خدا صلي الله عليه و آله در ذي‏القعده سال هفتم تصميم گرفت عمره سال گذشته را قضا كند. به دستور آن حضرت تمامي كساني كه در حديبيه شركت داشتند در اين سفر حاضر شدند تا عمره خود را قضا نمايند. گروهي غير ازآنان نيز براي عمره آماده شدند كه تعداد مسلمانان به دو هزار نفر رسيد. پيامبر ابورُهْم غفاري و يا عُوَيْف بن اَضْبط دِيلي را در مدينه به جانشيني خود گماشت و شصت شتر قرباني، صد اسب و تعدادي سلاح از قبيل زره، نيزه و كلاهخود همراه برداشت. عده‏اي گفتند: اي رسول خدا صلي الله عليه و آله قريش شرط كرده‏اند كه بر آنان جز

با سلاح مسافر وارد نشويم و شمشيرها نيز بايد در غلاف باشد.

حضرت فرمود: «ما آن‌ها را وارد حرم نخواهيم كرد ولي نزديك ما خواهد بود كه اگر حمله‏اي از قريش صورت گرفت سلاح به ما نزديك باشد».

نزديك مكه كه رسيدند سلاح‏ها را در درّه يَأجَج گذاشت و اوس بن خولي را مأمور محافظت آن‌ها كرد. چند نفر از قريش با ديدن اسبان و سلاح‏هاي مسلمانان شتابان خود را به مكه رساندند و سران قريش را از



121


اين امر مطلع كردند. قريش بي‏درنگ مِكْرَز بن حَفْص را همراه تني چند نزد پيامبر فرستادند و گفتند: اي محمد به خدا سوگند هيچ‏گاه، نه در دوران كودكي و نه در دوران بزرگي به حيله معروف نبودي، با سلاح وارد حرم و قوم خود مي‏شوي و حال آن‌كه شرط كرده بودي كه جز با سلاح مسافر داخل نشوي و شمشيرها نيز در غلاف باشد. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «ما وارد مكه نخواهيم شد مگر به همان‏گونه».

آن‌گاه قريش مكه را خالي گذاشتند و به كوه‏ها رفتند و گفتند به محمد و يارانش نگاه هم نخواهيم كرد. رسول خدا صلي الله عليه و آله در حالي كه بر شتر قَصْوا سوار بود و مسلمانان شمشير بسته اطراف آن حضرت را گرفته بودند وارد مكه شد. سواره طواف كرد و با عصاي خود حجرالاسود را استلام نمود، مسلمانان هم همراه آن حضرت طواف كردند. سپس سعي بين صفا و مَرْوَه نمود و در مَرْوَه قرباني كرد و سرش را تراشيد و از احرام خارج شد. به روايت دياربكري 2/63 پس از گذشت سه روز ظهر روز چهارم سهيل بن عمرو و حُويطب بن عبدالعزي نزد علي عليه السلام آمدند و گفتند به رفيقت بگو از نزد ما برود، مدت تمام شد. رسول خدا و مسلمانان از مكه خارج شدند. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «نبايد تا شب احدي از مسلمانان در مكه بماند».

اسلام عمرو و خالد

پس از جنگ احزاب و عقيم ماندن لشكركشي ده هزار نفري قريش و كشته شدن پهلوان نامدار عرب عمرو بن عبدِوُدّ، براي كساني كه بينش



122


سياسي داشتند به خوبي آشكار بود كه از اين پس ديگر كار قريش رو به وخامت گراييده و اقتدار آن رو به تحليل است و از آن سوي دين اسلام و حكومت آن رو به گسترش و تثبيت است. عمرو عاص كه در عرصه تزوير و شيطنت بسيار قوي و زبانزد عرب بود آينده‏نگري نمود و خود را براي تسليم به رسول خدا صلي الله عليه و آله آماده ساخت.

او به روايت واقدي 2/742 همراه گروهي از دوستان خود به حبشه رفت تا به نجاشي پناهنده شود. در آن‌جا به توصيه نجاشي به حجاز بازگشت و مستقيماً راهي مدينه شد. در بين راه به خالد بن وليد برخورد كه او هم براي تسليم شدن و پذيرش اسلام به مدينه مي‏رفت. واقدي 2/745 گويد: هر دو در صفر سال هشتم هجرت وارد مدينه شدند و با سرافكندگي و شرمساري خدمت رسول خدا رسيدند و آن اقيانوس عفو و بخشش تمامي جنايات، ستمگري‏ها، اذيت‏ها، كينه‏توزي‏ها، هتك حرمت‏ها و بي‏مهري‏ها را از آنان ناديده گرفت و با كرامت و رحمت بي‏انتهاي خود فرمود:

«اَلإِسْلامُ يَجُبُّ ما كانَ قَبْلَهُ».

اسلام گذشته‏ها را قطع مي‏كند.

آن‌گاه عمرو و خالد شهادتين بر زبان جاري كردند و در جرگه مسلمانان قرار گرفتند.

خلاصه درس

پيامبر صلي الله عليه و آله به تصريح قرآن «رحمة للعالمين» و «خاتم



123


النبيّين» بود. دين او به جزيرة العرب اختصاص نداشت بلكه براي همه مردم دنيا بود.

نامه به نجاشي پادشاه حبشه: پيامبر در سال پنجم بعثت هنگام اعزام جعفر بن ابي‏طالب و مهاجران به حبشه نجاشي را به پذيرش دين اسلام دعوت كرد و نيز نامه‌اي در سال هفتم هجرت براي نجاشي پادشاه حبشه نوشت. نجاشي دعوت پيامبر را پذيرفت و مراتب ايمان خود را به استحضار رسول خدا رساند.

نامه به قيصر روم: قيصر نامه را برداشت و مترجم را طلبيد تا نامه را براي او بخواند. پس از اطلاع از مضمون آن از بزرگان و مردم روم خواست تا دعوت پيامبر را بپذيرند ولي ناگهان با مخالفت شديد مردم روبه‏رو شد. براي آرام كردن آنان گفت من هم با شما هم‏عقيده هستم، فقط خواستم شما را امتحان كنم.

نامه به پادشاه ايران: چون مترجم نامه را خواند، خسرو پرويز آن را گرفت و پاره كرد و گفت اين كيست كه نام خود را بر نام من مقدم داشته است.

نامه به پادشاه مصر: پادشاه مصر با آن‌كه نبوت آن حضرت برايش محرز بود ولي همان‏گونه كه خود او تصريح كرد براي حفظ تاج و تخت و رياست خود از پذيرش اسلام سرباز زد.

نامه به زمامداران شام و يمامه: حارث بن ابي‏شمر غَسّاني فرمانرواي شام پس از خواندن نامه بي‏حرمتي كرد و آن را كنار انداخت و گفت من به



124


جنگ او خواهم رفت. بعد كه قيصر او را از اين كار منصرف ساخت، روش خود را تغيير داد و هدايايي به شجاع اهدا كرد و گفت سلام مرا به رسول خدا برسان. هَوْذَة بن علي حاكم يمامه با دعوت پيامبر برخوردي ملايم داشت و از سفير آن حضرت پذيرايي كرد و به او هدايايي نيز بخشيد.

رسول خدا صلي الله عليه و آله در طي سال‏هاي بعد نيز نامه‏هايي براي حاكمان و زمامداران جهان نوشت و آنان را به اسلام دعوت كرد.

جنگ خيبر: خيبر سرزمين حاصلخيز و جلگه سرسبزي بود كه در حدود بيست و پنج فرسنگي شمال مدينه در سر راه شام قرار داشت.

قبلاً رسول خدا نامه‏اي به يهود خيبر نوشته و آنان را به اسلام دعوت كرده بود ولي آنان نپذيرفته بودند. چون خبر اعدام بني‏قريظه به خيبر رسيد يهوديان گرد هم آمدند، گفتند با او به جنگ برخيزيم. مشكل بزرگ يهوديان خيبر اين بود كه پس از انعقاد صلح حديبيه فقط مجاز بودند از قبايلي مانند بني‏سعد و غطفان كه با قريش پيمان نداشتند كمك نظامي بگيرند.

رسول خدا نُميلة بن عبدالله‏ ليثي و يا سِباع بن عُرْفُطه غفاري را در مدينه به جانشيني خود گذاشت و با هزار و چهار صد نفر و دويست اسب رهسپار خيبر گرديد. سپاه اسلام به خيبر رسيد. يهوديان صبح در حالي كه براي كار روزانه خود از قلعه‏ها خارج مي‏شدند ناگهان با لشكر اسلام مواجه شده و فرياد كشيدند: محمد و لشكر! آن‌گاه وحشت‏زده گريختند و وارد حصارهاي خود شدند. پيامبر تكبير گفت و فرمود: «خيبر ويران شد!». يهوديان به رئيس خود سَلاّم بن مِشْكم خبر دادند كه سپاه محمد



125


آنان را غافلگير كرد. سَلاّم گفت: سخن مرا نشنيديد و در لشكركشي به سوي او كوتاهي كرديد، اكنون در جنگ با او كوتاهي نكنيد. پيامبر چون تصميم يهود را بر جنگ ديد اصحاب خود را موعظه و آنان را تشويق به جهاد كرد و بشارت داد به اين‌كه پيروزي از آن ايشان است. نبرد در روز اول از قلعه نطات آغاز شد.

در ترتيب فتح قلعه‏هاي خيبر بين مورخان اختلاف زياد است. پيامبر صلي الله عليه و آله زره آهنين خود را به اميرالمؤمنين پوشاند و ذوالفقار را به آن بست و پرچم را به دستش داد و فرمود: «پرچم را بگير و آن را پيش ببر، جبرئيل همراه توست و پيروزي پيش رويت. ترس در سينه‏هاي آنان ريخته شده و بدان‌كه آن‌ها در كتابشان يافته‏اند آن‏كس كه اينان را نابود مي‏كند نامش ايليا (علي) است. پس هنگامي كه آن‌ها را ديدي بگو من علي هستم كه ان‏شاءالله‏ خوار خواهند شد».

پهلوانان نامدار خيبر و در رأس آنان مرحب به دست علي عليه السلام كشته شدند و قلعه قموص كه مهم‌ترين و بزرگ‌ترين قلعه خيبر بود سقوط كرد.

يهوديان به رسول خدا صلي الله عليه و آله عرض كردند ما صاحبان اين نخل‏ها هستيم و به اصلاح امور و آبادي آن‌ها آگاه‌تريم، حاضريم در اين‌جا بمانيم و براي شما كار كنيم. پيامبر به اين شرط پذيرفت تا هر زماني كه حضرت بخواهد بمانند و هر وقت نخواست كوچ كنند و بروند.

يهوديان كه پيمان‏شكني و تزوير و خيانت طبيعت ثانوي آنان شده بود، به


| شناسه مطلب: 78378