بخش 6

درس دوازدهم: سریه کعب ، و مجازات نشدن خالد سریه کعب جنگ موته شورای نظامی پیکار در صحرای موته فرار خالد فرماندهی نبرد موته نگاهی به جنگ موته سریه ذات السلاسل فتح مکه نگرانی قریش لغزش حاطب تجهیز و حرکت سپاه پشیمانی دو گناهکار بزرگ اطلاع ابوسفیان از سپاه اسلام سقوط مکه و تسلیم قریش منشور رأفت در عین قدرت تطهیر کعبه از بت‏ها


126


جاي آن‌كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله به پاس عفو و گذشت و آزادي اسيران و اسكان دادن آنان در سرزمين مسلمانان تشكر و قدرداني كنند، طي توطئه‏اي خطرناك و ناجوانمردانه طرح قتل حضرت را ريختند و سم كشنده تب‏آوري تهيه كرده و آن را در غذايي ريخته و به وسيله زني براي ايشان فرستادند. رسول خدا صلي الله عليه و آله سريع حِجامت كرد تا از اثر زهر كاسته شود. با اين وصف بعدها مي‏فرمود اثر آن سم هر سال در بدن من عود مي‏كند.

فدك دهكده‏اي آباد و داراي سرزمين حاصلخيز و نخلستان‏ها و باغ‏هاي زيبا بود كه در نزديكي خيبر قرار داشت. سرزمين فدك چون بدون لشكركشي و جنگ فتح شده بود از اموال خالصه آن حضرت به‏شمار مي‏آمد و متعلق به خود ايشان بود. رسول خدا صلي الله عليه و آله فدك را در قبال مهر حضرت خديجه كه بنا بر قول مشهور خود خديجه پرداخته بود به دخترش حضرت فاطمه عليها السلام بخشيد. فدك بعدها پس از رحلت رسول خدا رنگ سياسي به خود گرفت و در طول تاريخ فراز و نشيب‏هاي زيادي پيدا كرد.

غزوه وادي القري: رسول خدا صلي الله عليه و آله پس از فتح خيبر و فراغت از كارهاي آن رهسپار وادِي الْقُريَ شد. وادي القري منطقه‏اي بود متشكل از روستاهاي زياد و نزديك به هم در حدود پنجاه فرسخي شمال مدينه كه ساكنان مناطقي از آن يهودي بودند. رسول خدا صلي الله عليه و آله ايشان را محاصره كرد و سپس به پذيرش اسلام فرا خواند. يهوديان وادي القري نپذيرفتند و روز نخست به جنگ با مسلمانان پرداختند كه



127


طي آن ده نفر از جنگاورانشان به ميدان آمدند و به دست علي عليه السلام و ابودجانه انصاري و زبير بن عَوّام كشته شدند. سرانجام اوايل روز دوم كه تازه آفتاب طلوع كرده بود تسليم شدند. بدين‏سان بود كه يهود در جزيرة العرب سركوب شد و ديگر چندان خطري از ناحيه آنان احساس نمي‏شد. پس از فتح خيبر و مناطق وابسته به آن و تنظيم امور آن‌ها رسول خدا و سپاه اسلام به مدينه بازگشتند.

همان‏گونه كه در صلح حديبيه گذشت مشركان قريش در ذي‏القعده سال ششم هجرت مانع انجام عُمره پيامبر و مسلمانان شدند.

رسول خدا صلي الله عليه و آله در ذي‏القعده سال هفتم تصميم گرفت عمره سال گذشته را قضا كند. رسول خدا در حالي كه بر شتر قَصْوا سوار بود و مسلمانان شمشير بسته اطراف آن حضرت را گرفته بودند وارد مكه شد. سواره طواف كرد و با عصاي خود حجرالاسود را استلام نمود، مسلمانان هم همراه آن حضرت طواف كردند. سپس سعي بين صفا و مَرْوَه نمود و در مَرْوَه قرباني كرد و سرش را تراشيد و از احرام خارج شد.

پس از جنگ احزاب عمرو عاص كه در عرصه تزوير و شيطنت بسيار قوي و زبانزد عرب بود آينده‏نگري نمود و خود را براي تسليم به رسول خدا آماده ساخت. او در بين راه به خالد بن وليد برخورد كه او هم براي تسليم شدن و پذيرش اسلام به مدينه مي‏رفت.

خود آزمايي



128


1. جهاني بودن دين اسلام را با آوردن چند دليل توضيح دهيد.

2. حضرت محمد صلي الله عليه و آله جهت دعوت به پذيرش اسلام براي چه كساني نامه نوشت؟

3. علت وقوع جنگ خيبر را شرح دهيد.

4. نقش حضرت علي عليه السلام در فتح خيبر چه بود؟

5. خيانت بزرگ يهوديان خيبر را بر ضد پيامبر توضيح دهيد.

6. حضرت رسول صلي الله عليه و آله فدك را به چه كسي بخشيد؟

7. غزوه وادي القري را توضيح دهيد.


129


درس دوازدهم

سريه كعب ، ...و مجازات نشدن خالد

هدف‌هاي آموزشي

انتظار مي‌رود با مطالعه اين درس:

ـ داستان سريه كعب را بدانيم.

ـ علت وقوع جنگ موته را بررسي كنيم.

ـ موقعيت مكاني و چگونگي حوادث جنگ موته را بدانيم.

ـ فرمانده نبرد موته را بشناسيم.

ـ ماجراي سريه ذات السلاسل را بدانيم.

ـ به علت فتح مكه پي ببريم.

ـ چگونگي اسلام آوردن ابوسفيان را بدانيم.

ـ به نحوه سقوط مكه پي ببريم.

ـ با جريان سريه خالد بن وليد آشنا شويم.

در اين درس به سريه كعب، جنگ موته، علت وقوع و عدم پيروزي مسلمانان در اين جنگ، ماجراي سريه ذات السلاسل، پشيماني دو



130


گناهكار بزرگ يعني ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب عمو زاده پيامبر و عبدالله بن ابي اميه پسر عمه پيامبر و برادر ام سلمه و اسلام آوردن آن ها، اسلام آوردن ابوسفيان، سقوط مكه و تسليم قريش، تطهير خانه خدا از لوث شرك، ماجراي سريه خالد بن وليد و كشته شدن عده‌اي از مسلمانان بي‌گناه بني‌جذيمه و بيزاري پيامبر از عمل زشت او خواهيم پرداخت.

سريه كعب

پس از عمرة القضاء چند سريه رخ داد كه مهم‌ترين آن‌ها سريه كعب بن عُمير غفاري است. واقدي 2/752 گويد: پيامبر صلي الله عليه و آله كعب را در ربيع‏الاول سال هشتم همراه پانزده نفر به سرزمين ذات اَطْلاح از اراضي شام فرستاد. مسلمانان به گروه زيادي از مردم آن‌جا برخوردند و آنان را به اسلام دعوت كردند ولي آنان نپذيرفتند و به جنگ با مسلمانان پرداختند. مسلمانان مردانه جنگيدند و سرانجام همه آنان شهيد شدند، جز يك نفر كه در بين مجروحان افتاده بود، شبانه برخاست و خود را با رنج و زحمت فراوان به مدينه رساند و پيامبر را از اين واقعه باخبر ساخت.

جنگ موته

در اوايل سال هشتم هجرت در بسياري از مناطق حجاز امنيت برقرار شد. پيامبر تصميم گرفت دعوت و تبليغ اسلام را در مرزهاي شمال و



131


سرزمين روم شرقي متمركز كند. به روايت واقدي 2/752 و ابن سعد 2/128 حارث بن عمير اَزْدِي را همراه نامه‏اي نزد شُرَحْبِيل بن عمرو غَسّاني فرمانرواي بُصْريَ فرستاد و او را به پذيرش اسلام فرا خواند. حارث به دهكده موته كه رسيد شُرَحبِيل بن عمرو او را دستگير كرد و گردن زد. اين كار بر رسول خدا صلي الله عليه و آله سخت آمد و در جمادي الاولي سال هشتم هجري سپاهي متشكل از سه هزار نفر به فرماندهي جعفر بن ابي‏طالب و معاونت زيد بن حارثه و عبدالله‏ بن رَواحه بسيج كرد. پس از اقامه نماز ظهر در اردوگاه جُرْف در شمال شهر مدينه حاضر شد و

به نوشته يعقوبي 3/65، شرح الاخبار 3/206، تلخيص الشافي 2/227 و

اعلام الوري /102 جعفر بن ابي‏طالب را به‏عنوان فرمانده سپاه معرفي كرد و مقرّر فرمود اگر او كشته شود زيد بن حارثه فرمانده باشد و اگر او نيز كشته شد عبدالله‏ بن رَواحه فرمانده باشد و اگر وي نيز كشته شود مسلمانان فردي را به عنوان فرمانده انتخاب كنند.

سپس سپاه اسلام را تا ثنية الوداع مشايعت كرد و در آن‌جا در حالي‏كه مجاهدان اسلام دور حضرت حلقه زده بودند، به روايت واقدي 2/757 خطبه بسيار مهم ذيل را در باره رعايت مسائل و قوانين جنگ بيان كرد: «شما را به پرهيزكاري و نيكي به مسلمانان كه همراهتان هستند سفارش مي‏كنم. به نام خدا در راه خدا به پيكار بپردازيد. با كسي نبرد كنيد كه به خدا كفر مي‏ورزد. خيانت نكنيد، مكر نورزيد و زنان و كودكان شيرخوار و پيران فرتوت را نكشيد. درختان را از جاي نكنيد و



132


خانه‏ها را ويران نكنيد. وقتي با دشمنان مشرك برخورد كرديد به يكي از سه چيز آنان را فرا خوانيد؛ نخست به پذيرش اسلام دعوت كنيد، اگر نپذيرفتند به پرداخت جزيه فرا خوانيد و اگر قبول نكردند از خداوند ياري جوييد و با آنان به نبرد برخيزيد».

شوراي نظامي

ابن‏اسحاق 4/16 و واقدي 2/759 گويند: آن‌گاه سپاه اسلام به سوي شام حركت كرد. خبر حركت مسلمانان به فرمانروايان روم رسيد. آنان نيز به گردآوري و بسيج سپاه پرداختند. سپاهيان اسلام به راه خود ادامه داده تا به منطقه مَعان در سرزمين اردن رسيدند. در آن‌جا مطلع شدند كه روميان همراه سپاهي گران در مآب از توابع بَلْقا اردو زده‏اند. مسلمانان دو روز در مَعان توقف كردند و در اين انديشه بودند كه مشكل نابرابري سپاه را چگونه حل كنند. طي رايزني خود به اين نتيجه رسيدند كه نامه‏اي همراه يك پيك به مدينه اعزام و از رسول خدا صلي الله عليه و آله كسب تكليف كنند كه آيا به مدينه بازگردند و يا منتظر نيروي كمكي بمانند. نزديك بود اين نظريه پذيرفته شود اما عبدالله‏ بن رواحه معاون دوم سپاه كه با روحيه شهادت‏طلبي از مدينه بيرون آمده بود با خطابه آتشين خود آن را دگرگون ساخت و گفت ما هيچ گاه با فزوني سپاه و كثرت سلاح و زيادي اسب نجنگيديم. به خدا سوگند ما در جنگ بدر دو اسب و در احد يك اسب داشتيم. بدون شك يكي از دو نيكي است؛ يا پيروزي يا شهادت.



133


سخنان پسر رَواحه چنان روحيه مجاهدان را تقويت كرد كه همگي يك صدا فرياد زدند پسر رواحه راست مي‏گويد و تصميم گرفتند به راه خود ادامه داده و به نبرد بپردازند. سپاه اسلام حركت كرد تا به بَلْقاء رسيد و در آن‌جا با سپاه روم رو به رو شد و سرانجام در دهكده موته اردو زد و لشكر روم نيز در مَشارف فرود آمد.

پيكار در صحراي موته

ابن اسحاق 4/20 گويد: جعفر بن ابي‏طالب سردار سپاه اسلام نيروهاي خود را تنظيم و فرماندهان جناح‏ها را تعيين كرد. قُطبة بن قَتاده عُذْري را بر ميمنه و عِباية بن مالك انصاري را بر ميسره گمارد و پرچم را خود به دست گرفت و چنين رجز مي‏خواند:

يا حَبَّذَا الْجَنَّةُ وَاقْتِرابُها

طَيِّبَةً وَبارِداً شَرابُها

وَ الرُّومُ رُومٌ قَدْ دَنا عَذابُها

كافِرَةً بَعِيدَةً أَنْسابُها

عَلَيَّ إِذْ لاقَيْتُها ضِرابُها

اي خوشا بهشت و نزديك شدن آن! نوشيدني‏هايش پاكيزه و خنك است. روم رومي است كه عذابش فرا رسيده است، رومياني كه كافرند و بيگانه. بر من است وقتي با آنان روبرو شوم ضربت خود را بر سرشان فرود آورم.

جعفر نبرد سنگيني كرد و آن‌گاه كه در محاصره دشمن واقع شد و دانست شهادتش قطعي است، براي آن‌كه دشمن از اسب او استفاده نكند و هم‌چنين سپاهيان خود را تشجيع و تحريض بر جنگ نمايد و نيز به آنان



134


بفهماند كه هيچ‏گونه خيال عقب‏نشيني و فرار در سر ندارد، از اسب پياده شد و آن را پي كرد و بي‏درنگ به پيكار ادامه داد تا آن‌كه دست راست او جدا شد، پرچم را به دست چپ گرفت و با يك دست به نبرد ادامه داد تا دست چپ او نيز قطع شد. آن‌گاه پرچم را با باقي‏مانده بازوانش نگهداشت. سرانجام روميان او را محاصره كردند و در حالي كه دست در بدن نداشت تا بتواند از خود دفاع كند او را كشتند. جعفر هيچ‏گاه به دشمن پشت نكرد. از اين‏رو هنگامي كه شهيد شد نود زخم در قسمت جلوي بدن داشت.

پس از شهادت فرمانده كل معاون اول سپاه زيد بن حارثه پرچم را به دست گرفت و قهرمانانه جنگيد تا آن‌كه با نيزه‏اي كه به او زدند به شهادت رسيد. سپس عبدالله‏ بن رَواحه معاون دوم سپاه پرچم را برداشت و مردانه به نبرد پرداخت تا سرانجام شهيد شد.

فرار خالد

واقدي 2/763 گويد: پس از كشته شدن فرماندهان ارشد، انسجام و نظم سپاه اسلام به هم ريخت و شيرازه آن از هم گسست. ثابت بن اَقْرَم انصاري پرچم را به دست گرفت و مجاهدان را سوي خود فرا خواند، مسلمانان گرد او جمع شدند. آن‌گاه ثابت پرچم را به خالد بن وليد داد، اما خالد آن ايثار و رشادت فرماندهان قبلي را نداشت.

از اين‏رو بدون آن‌كه كاري انجام دهد از ميدان نبرد گريخت! مسلمانان وقتي ديدند فرمانده سپاه در حال فرار است، آنان نيز پا به فرار



135


گذاشتند و سپاه روم به تعقيب آنان پرداخت. قُطبة بن عامر فرياد مي‏زد: اي مردم! اگر جوانمرد در حال مصاف با دشمن كشته شود بهتر از آن است كه در حال فرار وي را بكشند. او يارانش را صدا مي‏زد ولي كسي به‏سوي او نمي‏آمد. فقط فرار بود، مسلمانان پشت سر پرچمدار خود مي‏گريختند! وقتي مردم مدينه شنيدند خالد گريخته و مسلمانان را نيز فراري داده، در جُرْف به استقبالشان رفتند و به صورتشان خاك مي‏پاشيدند و مي‏گفتند: اي فراريان! آيا در راه خدا فرار كرديد؟! آن‌گاه سپاهيان سريع به خانه‏هاي خود رفتند و از شرمساري از منزل بيرون نمي‏آمدند. واقدي 2/769 تعداد كشته‏هاي سپاه اسلام را در موته هشت نفر نوشته و به روايت ابن‏هشام 4/30 دوازده تن بوده‏اند. از كشته‏هاي احتمالي سپاه روم اطلاعي در دست نيست.

واقدي 2/761 گويد: پيش از آن‌كه خبر شهادت جعفر و معاونانش به مدينه برسد رسول خدا صلي الله عليه و آله از آن آگاه شد و مردم را مطلع ساخت. حضرت بسيار غمگين شد تا آن‌جا كه به روايت اسدالغابه 1/289 جبرئيل به پيامبر فرمود:

«إِنَّ اللهَ قَدْ جَعَلَ لِجَعْفَرٍ جَناحَيْنِ مُضَرَّجَيْنِ بِالدَّمِ يَطِيرُ بِهِما مَعَ الْمَلائِكَةِ».

اي رسول خدا همانا خداوند براي جعفر دو بال آغشته به خون آفريد كه با آن‌ها همراه فرشتگان در بهشت پرواز مي‏كند.

اين خبر موجب تسلّي پيامبر شد و از اين‌جا بود كه به «جعفر ذوالجناحين» و «جعفر طيّار» معروف گرديد. آن‌گاه به نقل يعقوبي 2/65



136


به منزل جعفر آمد كودكانش را نوازش كرد و به اسماء بنت عميس تسليت گفت و فرمود:

«عَلي مِثْلِ جَعْفَرٍ فَلْتَبْكِي الْبَواكِي».

زنان گريه‌كننده بايد براي همچون جعفر بگريند.

آن‌گاه به حضرت زهرا عليها السلام فرمود غذايي فراهم سازد و براي خانواده جعفر ببرد و اين كار در بين بني‏هاشم رسم شد. به روايت محاسن برقي 2/419 و كليني 3/217 امام صادق عليه السلام فرمود: «از آن پس سنت شد كه براي خانواده داغديده تا سه روز غذا فراهم سازند».

به نقل واقدي 2/766 اسما به پيامبر صلي الله عليه و آله گفت: اي كاش مردم را جمع مي‏كردي و فضايل جعفر را به آگاهي آنان مي‏رساندي تا آن‌كه فراموش نشود. رسول خدا صلي الله عليه و آله به مسجد رفت و فضايل جعفر را به آگاهي مردم رساند.

فرماندهي نبرد موته

گويا در صدر اسلام اختلافي وجود نداشته كه فرماندهي سپاه موته با جعفر بن ابي‏طالب بوده است، شعرا در آن روز در اشعار خود به اين موضوع تصريح كرده‏اند. اما بعدها اين مطلب دستخوش مسائل سياسي گشته و اختلاف شده است. در اين‌كه عبدالله‏ بن رواحه معاون دوم سپاه موته بوده است اختلافي نيست بلكه اختلاف درباره فرمانده كل و معاون اول است. عموم مورخان اهل سنت نوشته‏اند فرمانده سپاه زيد بن حارثه و جعفر بن ابي‏طالب معاون اول بوده است. بيشتر مورخان و محدثان شيعه



137


نوشته‏اند سردار سپاه جعفر بن ابي‏طالب و معاون اول او زيد بوده است. دلايل و شواهد زيادي نظر شيعه را تأييد مي‏كند.

الف. طبرسي در اعلام الوري /102 گويد: ابان بن عثمان اَحْمَر از امام جعفر صادق عليه السلام روايت مي‏كند كه حضرت فرمود: «رسول خدا صلي الله عليه و آله جعفر بن ابي‏طالب را به فرماندهي آنان گمارد و فرمود: اگر او كشته شد زيد فرمانده و اگر وي نيز كشته شد عبدالله‏ بن رواحه فرمانده است».

ب. عده‏اي از مورخان و محدثان بزرگ همچون يعقوبي2/65، قاضي نعمان 3/206، طبرسي /102، ابن‏شهر آشوب 1/205، ابن ابي‏الحديد 15/62، علامه مجلسي 2/55 و ديگران گفته‏اند جعفر عليه السلام فرمانده سپاه بوده است.

ج. به روايت ابن‏سعد در طبقات 2/130 ابوعامر كه خود شاهد پيكار موته بوده است مي‏گويد نخست جعفر بن ابي‏طالب پرچم را به دست گرفت و پيكار كرد تا كشته شد، آن‌گاه زيد بن حارثه پرچم را برداشت و به نبرد پرداخت تا آن‌كه كشته شد.

د. در اشعار شعرا تصريح شده كه فرماندهي سپاه موته با جعفر بن ابي‏طالب بوده است. به روايت ابن اسحاق 4/26 حسان بن ثابت گويد:

فَلا يُبْعِدَنَّ اللهُ قَتْلي تَتابَعُوا

بِمُؤتَةَ مِنْهُمْ ذُوالْجَناحَيْنِ جَعْفَرُ

غَداةَ مَضَوْا بِالْمُؤمِنِينَ يَقُودُهُم

إِلَي الْمَوْتِ مَيْمُونُ النَّقِيبَةِ أَزْهَرُ



138


خدا از رحمت خود دور نگرداند كشتگاني را كه به ترتيب در سرزمين موته به ميدان شتافتند كه از آنان است جعفر ذوالجناحين. در آن بامدادي كه همراه مؤمنان حركت كردند و سپيد چهره‏اي ايشان را به سوي مرگ رهبري مي‏كرد.

كعب بن مالك نيز سروده است:

إِذْ يَهْتَدُونَ بِجَعْفَرٍ وَلِوائِهِ

قُدَّامَ أَوَّلِهِم فَنِعْمَ الأَوَّلُ

چون از جعفر و پرچمش پيروي كردند، جعفري كه پيشاپيش آنان در حركت بود، وه چه نيكو سرداري بود.

نگاهي به جنگ موته

دو مطلب در جنگ موته حائز اهميت است؛ يكي اين‌كه گويا مسلمانان همانند ديگر جنگ‏ها از خود رشادت نشان نداده و جانانه نجنگيدند. مؤيد اين مطلب اين است كه اگر آنان استوار و پابرجا پيكار مي‏كردند نبايد در همان درگيري نخست فرماندهان ارشد سپاه كشته مي‏شدند. اما مطلب دوم، اين‌كه در سيره ابن هشام 4/16 تعداد سپاه روم دويست هزار و در تذكرة الخواص /189 چهارصد هزار نفر آمده است، احتمالاً ذكر اين رقم براي توجيه فرار خالد بوده است، زيرا براي مقابله با سه هزار نيرو به دويست هزار نفر احتياج نيست! در روايت ابان از امام صادق عليه السلام آمده كه پادشاه روم سپاه زيادي بسيج كرد. تعدادي از محققان معاصر از روي برخي قراين و شواهد حدس زده‏اند كه سپاه روم حدود بيست هزار نفر و بعضي ديگر گفته‏اند حدود چهار تا پنج هزار نفر بوده است. از اين‏روست كه برخي از دانشمندان متأخر اهل سنت در مقام



139


توجيه برآمده‏اند، عبدالوهاب نجّار در السيرة النبويه /259 نوشته است: استاد خِضْري مي‏گويد اين تعداد را كه مورخان ذكر مي‏كنند مبالغه‏آميز است، مسلمانان فقط عده زيادي را در مقابل خود مشاهده كردند و به هيچ وجه ممكن نبود كه تعداد حقيقي آنان را بدانند. محال است سپاه عظيمي با يك لشكر كوچك برخورد كند آن‌گاه در ميدان نبرد بيش از دوازده نفر كشته نشود.

عباس عَقّاد نيز به نقل الحركات العسكريه /394 گويد: قول ارجح اين است كه اين سپاه براي جنگ در آن‌جا نيامده بود بلكه هِرَقْل با سپاهيان خود كه براي زيارت شكرانه به بيت‏الْمَقْدِس مي‏رفت در آن‌جا به‏سر مي‏برد. سيف‏الدين سعيد هم در الحركات العسكريه /394 نوشته است: بي‏شك هرقل و فرماندهان بزرگ او آن‏قدر از فنون نظامي بيگانه نبودند كه دويست هزار مرد جنگي را براي رويارويي با سه هزار نفر عرب بياورند.

سريه ذات السلاسل

چند سريه در فاصله عُمرة القضاء و فتح مكه واقع شد كه مهم‌ترين آن‌ها سريه ذات السَّلاسِل است. اهل سنت اين سريه را به گونه‏اي و شيعيان به نوع ديگر ذكر كرده‏اند. گويند سلاسل نام آبگاهي بوده كه در پشت وادي القري قرار داشته و تا مدينه ده روز راه بوده است. مؤلف معالم الاثيره /142 گويد: از منطقه ذات السلاسل اطلاع دقيقي در دست نيست و هيچ‏كس نمي‏تواند مكان آن را معيّن كند، به احتمال قوي در



140


شمال مدينه در منطقه تبوك و يا مرزهاي شام بوده است. واقدي 2/770 گويد: خبر رسيد كه از قبايل بَلِي و قُضاعه مرداني جمع شده و قصد شبيخون به مدينه دارند پيامبر صلي الله عليه و آله ، عمروعاص را كه از ناحيه مادر با قبيله بَلِي خويشاوندي داشت همراه سيصد نفر به آن ديار گسيل داشت. او را به آن جهت انتخاب فرمود تا به اين وسيله دل‏هاي آنان را جلب و به اسلام متمايل گرداند. عمرو تا نزديكي منطقه آنان رفت، در آن‌جا از بيم دشمن توقف كرد.

آن‌گاه رافع بن مَكيث جُهَني را نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله فرستاد و درخواست كمك كرد. حضرت دويست نفر از جمله ابوبكر و عمر را به فرماندهي ابوعبيده جرّاح به كمك عمرو فرستاد و توصيه كرد با هم اختلاف نكنند. آنان تا آخرين نقطه سرزمين دشمن رفتند و ساعتي با آنان درگير شدند و مقداري تيراندازي كردند، دشمن فرار كرد و سپاه اسلام به مدينه بازگشت.

محدثان شيعه از جمله شيخ مفيد /60 و علامه مجلسي 21/66 گفته‏اند پس از آن‌كه خبر رسيد تعدادي از اعراب هم‏پيمان شده‏اند كه با تمام نيرو و توان به مدينه يورش برند، پيامبر صلي الله عليه و آله نخست ابوبكر را با گروهي اعزام كرد، او بدون آن‌كه بتواند كاري كند به مدينه بازگشت. سپس عمر را فرستاد، او نيز مانند ابوبكر بدون نتيجه بازگشت. عمروعاص كه تازه مسلمان شده بود عرض كرد يا رسول الله‏ جنگ نيرنگ است، مرا بفرست تا كار را اصلاح كنم. او نيز رفت اما سرنوشت فرماندهان قبلي را داشت. سرانجام پيامبر صلي الله عليه و آله ، اميرالمؤمنين



141


را به فرماندهي منصوب كرد، علي عليه السلام به خانه رفت و پارچه مخصوصي را كه هنگام سختي‏ها و دشواري‏هاي جنگ بر سر مي‏بست بر سر خود بست. سپس به سوي دشمن حركت كرد. او با كاربرد اصول دقيق نظامي از قبيل استتار و اختفا، دشمن را غافلگير كرد و با كشتن هفت نفر از دلاوران و جنگاوران آنان از جمله سعيد بن مالك عِجْلي عده‏اي را اسير كرد و دست بسته به مدينه آورد. طبرسي در مجمع البيان 10/528 گويد: به همين لحاظ كه اسيران را به صف كشيده و با طناب دست‏هاي‏شان را مانند اين‌كه به زنجير كشيده باشند بستند، به اين‏جنگ ذات السَّلاسِل گويند.

شيخ مفيد /88 گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله همراه صحابه در خارج مدينه به استقبال علي عليه السلام رفت. هنگامي كه چشم علي به آن حضرت افتاد از اسب پياده شد. پيامبر فرمود:

«اِرْكَبْ فَإِنَّ اللهَ وَرَسُولَهُ رَاضِيَانِ عَنْكَ».

سوار شو كه همانا خدا و رسولش از تو خشنود هستند.

اميرالمؤمنين از شادي گريست. آن‌گاه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «اي علي اگر بيم آن را نداشتم كه طوايفي از امتم آن‌چه را كه نصارا درباره عيسي بن مريم گفته‏اند بگويند امروز درباره‏ات سخني مي‏گفتم كه هيچ‌گاه بر گروهي نگذري مگر آن‌كه خاك زير پاي تو را (براي تبرك) برگيرند». در تفسير فرات كوفي /598 آمده است: پيامبر صلي الله عليه و آله با رداي خود غبار از صورت علي عليه السلام پاك كرد و پيشانيش را بوسيد و در حالي كه مي‏گريست به اصحاب فرمود:



142


«مَعاشِرَ أَصْحابِي لا تَلُومُونِي فِي حُبِّي عَلِيَّ بْنَ أَبِي طالِبٍ، فَإِنَّما حُبِّي عَلِيّاً مِنْ أَمْرِ اللهِ وَاللهُ أَمَرَنِي أَنْ أُحِبَّ عَلِيّاً وَأُدْنِيَهُ».

اي ياران من مرا براي علاقه‏ام به علي بن ابي‏طالب سرزنش نكنيد، همانا علاقه من به علي از ناحيه خداست، خداوند مرا فرمان داد تا علي را دوست داشته باشم و مقرّب بدارم.

بسياري از مفسران و محدثان شيعه نوشته‏اند سوره العاديات درباره اين سريه نازل شده است.

فتح مكه

واقدي 2/780 گويد: پيش از اسلام بين قبيله خزاعه و بني‏بكر اختلاف و درگيري بود، با آمدن اسلام و درگير شدن با مسائل دين جديد دست از اختلاف برداشتند تا آن‌كه صلح حديبيه پيش آمد. بني‏بكر هم‏پيمان قريش و خزاعه كه در جاهليت با عبدالمطلب پيمان داشتند هم‏پيمان رسول خدا صلي الله عليه و آله شدند. بعدها اَنس بن زُنَيْم دِيْلي از قبيله بني‏بكر رسول خدا صلي الله عليه و آله را در شعري هجو كرد، نوجواني از خزاعه به او حمله كرد و سرش را شكست و با اين حادثه بين دو قبيله دوباره فتنه برپا شد.

به روايت واقدي 2/783 بيست و دو ماه كه از انعقاد صلح حديبيه گذشت، بني‏نُفاثه كه تيره‏اي از بني‏بكر بودند نزد قريش رفتند و از آنان خواستند تا ايشان را در جنگ با بني‏خزاعه با نيرو و سلاح ياري دهند. قرار



143


شد قريش اين كار را پنهاني انجام دهند، آن‌گاه گروهي از سران قريش در حالي كه چهره خود را با نقاب پوشانده بودند، همراه جمعي از ياران خود به كمك بني‏بكر شتافتند و شبانه به اتفاق آنان به گروهي از خزاعه كه در سر آب وَتِير در نزديكي مكه خواب بودند حمله بردند و حدود بيست و سه نفر از آنان را كه بيشترشان زن و كودك و افراد ضعيف بودند كشتند. بامدادان شركت قريش در اين حمله برملا شد و آنان از كار خود پشيمان شدند و دريافتند كه عهد و پيمان خود را با رسول خدا شكستند. عمرو بن سالم خزاعي از تيره بني‏كعب همراه چهل نفر براي شِكوه و دادخواهي و طلب ياري رهسپار مدينه شد و در حالي كه پيامبر با اصحاب در مسجد نشسته بودند به حضور ايشان رسيد. آن‌گاه از قريش كه بني‏بكر را كمك كرده بودند شكايت كرد و ظلم و مصائبي را كه بر آنان وارد شده بود، در ضمن اشعاري جانسوز بيان نمود. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «ياري نشوم اگر همان‏گونه كه خودم را ياري مي‏دهم بني‏كعب را ياري نكنم».

سپس بُديل بن وَرْقاء خزاعي نيز با مرداني از خزاعه رهسپار مدينه شد و آن‌چه را بر سرشان آمده بود به رسول خدا صلي الله عليه و آله گزارش دادند و از قريش شكايت كردند.

نگراني قريش

واقدي 2/785 گويد: حارث بن هشام و عبدالله‏ بن ابي ربيعه نزد ابوسفيان آمدند و گفتند اين كاري است كه به ناچار بايد اصلاح گردد و اگر اصلاح نشود محمد با اصحاب خود به سراغ ما خواهد آمد. با آن‌كه



144


ظاهرا ابوسفيان در اين ماجرا شركت نداشت و به روايت اعلام الوري /105 از امام صادق عليه السلام او در اين هنگام در شام بود و به روايت واقدي 2/785 خود او تصريح كرد كه در اين كار حضور نداشته و با وي مشورت هم نشده است. با اين حال براي جلوگيري از سقوط مكه و سروري قريش صلاح در اين ديد كه براي تحكيم و تمديد پيمان به مدينه برود، زيرا ابوسفيان مي‏دانست پس از سقوط خيبر كه پشتوانه خوبي براي قريش به شمار مي‏آمد و رفتن سياستمداران و سرداراني چون عمرو عاص و خالدبن وليد به مدينه، ديگر قريش چندان توان مقابله

با سپاه اسلام را ندارد. ابوسفيان سرانجام نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و

در باب تمديد عهدنامه سخن گفت. به روايت ابن‏اسحاق 4/38 و

شيخ مفيد /96 حضرت به او پاسخي نداد ولي به روايت واقدي 2/792 و

اعلام الوري /105 پرسيد: «مگر از ناحيه شما حادثه‏اي رخ داده است؟». ابوسفيان گفت: نه، به خدا پناه مي‏برم. حضرت فرمود: «پس ما هم‌چنان بر صلح حديبيه و مدت آن پايبنديم».

آن‌گاه ابوسفيان از ابوبكر و عمر خواست تا در مورد تمديد و تحكيم عهدنامه با پيامبر گفتگو كنند، آنان نپذيرفتند. از آن‌جا به منزل حضرت علي عليه السلام آمد و از ايشان خواست تا نزد رسول خدا از وي شفاعت كند. اميرالمؤمنين فرمود: «رسول خدا بر كاري تصميم گرفته و ما را ياراي آن نيست كه با وي سخن بگوييم». سپس از حضرت فاطمه عليها السلام درخواست كرد تا كودكانش را كه در حال بازي بودند دستور



145


دهد قريش را پناه دهند. ايشان فرمود: «فرزندانم هنوز خردسال هستند. وانگهي احدي برخلاف رسول خدا پناه نمي‏دهد». ابوسفيان به علي عليه السلام گفت كار بر من دشوار شده است، چاره چيست؟ حضرت فرمود: «چيزي كه برايت فايده داشته باشد نمي‏دانم ولي تو سرور بني‏كنانه‏اي، برخيز و بين مردم يك‏جانبه تمديد پيمان را اعلام كن». پرسيد اين كار فايده‏اي دارد؟ فرمود: «نه به خدا، گمان نمي‏كنم ولي چاره‏اي جز اين نداري». ابوسفيان برخاست به مسجد رفت و گفت: اي مردم من پيمان را تمديد كردم و سپس بر شتر خود سوار شد و به مكه بازگشت.

شيخ مفيد /70 مي‏گويد: ابتكاري كه اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ابوسفيان انجام داد بهترين تدبير بود، زيرا هم با نرمي و ملايمت ابوسفيان را از مدينه خارج كرد به‏طوري كه او گمان مي‏كرد كاري انجام داده است و با بيرون راندن ابوسفيان اين خطر دفع شد كه اگر او در مدينه مي‏ماند و فكر خود را دنبال مي‏كرد و كار را بر پيامبر دشوار مي‏ساخت، حداقل كار فتح مكه به تعويق مي‏افتاد و چنان‌چه ناراحت و دست‏خالي به مكه بازمي‏گشت قريش را بر ضد رسول خدا صلي الله عليه و آله تحريك و انديشه جنگ را در سر مي‏پروراند.

وقتي ابوسفيان به مكه رسيد و شرح مسافرت خود را به قريش گفت او را ملامت كردند و فهميدند كه نتوانسته است كاري انجام دهد.

لغزش حاطب

با پيمان‏شكني قريش مانع فتح مكه برطرف و راه آن باز شد.



146


رسول خدا صلي الله عليه و آله تصميم گرفت خانه خدا را از لوث شرك پاك كند و

به شيطنت چندين ساله ماجراجويان قريش خاتمه دهد. بنابراين بدون

آن‌كه مقصد خود را بيان كند دستور داد تا مسلمانان آماده شوند.

ابن اسحاق 4/40 و واقدي 2/796 گويند: ابوقَتادة بن رِبْعي را همراه هشت نفر به منطقه اِضَم اعزام كرد تا چنين تصور شود كه پيامبر آهنگ آن ناحيه را دارد و از خدا خواست اخبار جنگ به قريش نرسد. چون سپاه اسلام براي حركت آماده شد برخي از مردم به هر نحوي كه بود از حقيقت امر مطلع گرديدند. حاطب بن ابي‏بَلْتَعَه كه از بدريون و پيك رسول خدا صلي الله عليه و آله نزد پادشاه مصر بود، نامه‏اي به سه نفر از سران قريش نوشت و آنان را از حركت پيامبر مطلع ساخت. آن‌گاه نامه را به زني به نام ساره داد تا آن را از بيراهه به قريش برساند. ساره نامه را در ميان بافته موهاي خود پنهان كرد و راه مكه را در پيش گرفت. جبرئيل اين ماجرا را به رسول خدا خبر داد و ايشان علي عليه السلام و زبير يا به روايتي مِقْداد را امر فرمود تا در بين راه نامه را از او بگيرند.

اميرالمؤمنين و زبير در بين راه به ساره رسيدند و او را از شتر پياده و بارهايش را جستجو كردند ولي چيزي نيافتند. حضرت علي عليه السلام فرمود: «به خدا سوگند نه به رسول خدا دروغ گفته شده و نه به ما، يا خودت نامه را بيرون بياور يا اين‌كه ما تفتيشت مي‏كنيم». همين كه جديت اميرالمؤمنين را ديد گفت كنار برويد و روي خود را برگردانيد آن‌گاه نامه را از ميان موهاي خود درآورد و به آنان داد. علي بن



147


ابي‏طالب نامه را گرفت و نزد پيامبر آورد. حضرت از حاطب پرسيد: «چه چيز تو را به اين كار واداشت؟». گفت: اي رسول خدا من به خدا و رسول ايمان دارم و هيچ گونه تغيير و تبديل هم در عقيده‏ام نداده‏ام. چون در ميان قريش عشيره‏اي ندارم و خانواده‏ام بين آنان تنها هستند، خواستم به سبب اين كار خانواده‏ام را حمايت كنند. پيامبر صلي الله عليه و آله ، حاطب را عفو كرد و سه آيه نخست سوره مُمْتَحَنَه در برائت او نازل شد.

تجهيز و حركت سپاه

رسول خدا صلي الله عليه و آله به اعراب باديه‏نشين پيام داد كه هر كس به خدا و روز قيامت ايمان دارد بايد ماه رمضان در مدينه باشد. ده هزار نفر از قبايل مختلف آماده شدند. پيامبر ابورُهْم غفاري و يا ابن ام‏مكتوم را به جانشيني خود گذاشت و با سپاه اسلام عصر چهارشنبه و يا جمعه دهم و به روايت يعقوبي 2/158 و طبرسي /106 دوم ماه رمضان سال هشتم هجرت به سوي جنوب مدينه حركت كرد. در بيست فرسنگي مكه به قُديد كه رسيد در بِئر ابن‏عِنَبَه اردو زد و پرچم‏ها را برافراشت و پرچم مهاجران را به علي بن ابي‏طالب سپرد.

عباس بن عبدالمطلب كه در مكه مي‏زيست و هنوز هجرت

نكرده بود، به نقل جوامع السيره /180 مقارن حركت پيامبر به قصد هجرت از مكه خارج شد و در ذي‏الحُلَيْفَه به رسول خدا صلي الله عليه و آله برخورد، بار و بنه خود را به مدينه فرستاد ولي خودش همراه آن حضرت به مكه بازگشت.



148


پشيماني دو گناهكار بزرگ

به روايت ابن اسحاق 4/42 ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب عموزاده پيامبر كه حضرت را هجو مي‏كرد و در تمامي جنگ‏ها بر ضد رسول خدا شركت داشت تا آن‌جا كه حضرت خونش را هدر شمرده بود، همراه عبدالله‏ بن ابي اميّه مخزومي پسر عمه پيامبر و برادر ام سلمه كه او نيز از مخالفان و دشمنان سرسخت آن حضرت بود، در همين ايام براي پذيرش اسلام راهي مدينه شدند. در بين راه به سپاه اسلام برخوردند و خواستند با واسطه شدن عباس بن عبدالمطلب خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله برسند، ولي حضرت نپذيرفت. ام سلمه نزد حضرت شفاعت آنان را نمود و گفت يكي پسر عمو و ديگري پسر عمه و برادر همسرت است. پيامبر فرمود: «مرا به آنان نيازي نيست، پسر عمويم آبرويم را ريخت، پسر عمه و برادر همسرم هم گفت آن‌چه را كه گفت!». ابوسفيان بن حارث كه فرزند خردسالش را به همراه داشت گفت به خدا سوگند يا مرا مي‏پذيرد يا دست اين پسرم را مي‏گيرم و سرگردان در بيابان‏ها مي‏گردم تا هر دو از گرسنگي و تشنگي جان دهيم! هنگامي كه اين مطلب به پيامبر رسيد بر آنان دلسوزي و مهرباني نمود و به حضور پذيرفت و آن دو نزد حضرت مسلمان شدند.

ابن اثير در كامل 2/164 گويد: علي عليه السلام به ابوسفيان گفت از

روبرو نزد رسول خدا برود و در مقابل آن حضرت بايستد و آن‌چه

را برادران يوسف به او گفتند به پيامبر بگويد. ابوسفيان سرافكنده

در مقابل رسول خدا ايستاد و گفت: به خدا سوگند كه همانا خداوند



149


تو را بر ما برتري داد گر چه ما گناهكاريم! پيامبر با يك دنيا بزرگواري

و رحمت تمام جنايات و بي‏مهري‏ها را ناديده گرفت و فرمود: «امروز

بر شما سرزنشي نيست!». گويند ابوسفيان بن حارث از

خجالت و شرمندگي تا آخر عمر هيچ گاه به چهره رسول خدا صلي الله عليه و آله نگاه نكرد.

اطلاع ابوسفيان از سپاه اسلام

واقدي 2/814 مي‏نويسد: تا هنگامي كه مسلمانان در مَرُّ الظَّهْران فرود آمدند هيچ‏گونه اطلاعي به قريش نرسيده بود ولي آنان بيم داشتند كه شايد رسول خدا صلي الله عليه و آله به جنگ ايشان بيايد. پيامبر در مَرُّ الظَّهْران دستور داد هر فردي شبانگاه آتشي برافروزد، مجموعا ده هزار شعله آتش افروخته شد. ابوسفيان، حكيم بن حزام و بُدَيل بن وَرْقاء خزاعي براي به دست آوردن اخبار از شهر خارج گشتند و با ديدن آتش سپاه اسلام وحشت‏زده شدند. عباس بن عبدالمطلب براي جلوگيري از خونريزي به‏سوي مكه آمد و در نزديكي شهر ابوسفيان را ديد. ابوسفيان از او پرسيد چه خبر است؟ عباس گفت واي بر تو اين رسول خداست با ده هزار نفر از مسلمانان، اگر بر تو ظفر يابد گردنت را مي‏زند. بيا به دنبال من بر همين استر سوار شو تا تو را نزد او ببرم و برايت امان بگيرم. عباس با شتاب ابوسفيان را نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آورد و عرض كرد من او را امان داده‏ام. عمر اصرار داشت كه ابوسفيان بايد كشته شود. پيامبر به عباس فرمود: «او را داخل خيمه خود ببر و صبح نزد من بياور».



150


عباس صبحگاهان ابوسفيان را آورد. هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله او را ديد فرمود: «واي بر تو اي ابوسفيان! آيا وقت آن نرسيده كه بداني خدايي جز خداوند يگانه نيست؟» گفت پدر و مادرم فداي تو باد چقدر بردبار و بزرگوار و خويشاوند دوستي. به خدا سوگند من هم گمان كردم اگر همراه خداوند خدايي ديگر وجود داشت تا كنون مرا ياري كرده بود. حضرت فرمود: «واي بر تو هنوز وقت آن نرسيده كه بداني من پيامبرم؟». گفت: اما درباره اين مطلب هنوز در دل من ترديدي است! ابن‏شهر آشوب 1/207 گويد: علي عليه السلام خواست با شمشير او را بكشد، اما پيامبر مانع شد. عباس گفت: واي بر تو! اسلام بياور قبل از آن‌كه گردنت زده شود. مقصود عباس اين بود كه با اظهار اسلام مصونيت پيدا كند نه اين‌كه در پذيرش اسلام مجبور باشد. ابوسفيان در اين هنگام از روي اضطرار شهادتين را بر زبان جاري كرد و به روايت طبرسي /108 با لكنت زبان آن را ادا نمود و اسلام آورد. عباس به رسول خدا صلي الله عليه و آله عرض كرد ابوسفيان مردي است خواهان فخر، براي او مزيتي قائل شويد. حضرت فرمود: «هر كس وارد خانه ابوسفيان شود، يا در خانه خود را ببندد و يا داخل مسجدالحرام شود در امان است». روشن است دارالامان بودن خانه ابوسفيان هيچ گونه فضيلتي براي وي به حساب نمي‏آمد، زيرا به گفته ابن‏حزم در جوامع السيره /182 خانه هر فرد مكي چنين حكمي داشت. ابن اسحاق 4/46 گويد: چون ابوسفيان خواست برود حضرت به عباس دستور داد او را در تنگناي دره نگهدارد تا سپاهيان خدا بر وي بگذرند و او عظمت و شُكوه آنان را ببيند تا مبادا به فكر مقاومت بيفتد. عباس چنان كرد و واحدهاي سپاه


| شناسه مطلب: 78379