بخش 7

دریای بی‏ساحل رحمت سریه خالد بن ولید مجازات نشدن خالد خلاصه درس خود آزمایی درس سیزدهم: جنگ حنین ، و سریه امیر المؤمنین به فلس جنگ حنین حرکت سپاه کفر به سوی حنین فرار سپاه اسلام پیکار امیرالمؤمنین زنان شیردل


151


اسلام يكايك از تنگناي دره عبور مي‏كردند تا آن‌كه نوبت به كتيبة الخضراء رسيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در بين آنان بود. ابوسفيان با ديدن اين صحنه باطن خود را آشكار كرد و به عباس گفت: پادشاهي برادرزاده‏ات بالا گرفته است! عباس گفت: اين پادشاهي نيست بلكه پيامبري است.

سقوط مكه و تسليم قريش

ابوسفيان با شتاب به مكه آمد و دستور امان را به مردم ابلاغ كرد و قريش را از مخالفت و مقاومت و سرسختي برحذر داشت. به روايت يعقوبي 2/59 او به مردم مكه گفت اگر اسلام نياورند نابود خواهند شد. به نقل ابن اسحاق 4/47 و نويري 17/302 ابوسفيان گفت: اي گروه قريش اين محمد است، با سپاهي آمده كه شما توان مقابله با آن را نداريد! همسرش هند او را توبيخ كرد و گفت گوش به سخن اين پير خرفت ندهيد و مردم را به پايداري و قتل شوهرش فرا خواند. ابوسفيان گفت به حرف اين زن مغرور نشويد كه كار از كار گذشته است، هر كس وارد خانه من شود درامان است. مردم گفتند خدا تو را بكشد، خانه‏ات كه مشكلي از ما حل نمي‏كند، مگر خانه تو چقدر وسعت دارد؟! ابوسفيان گفت: هر كس داخل خانه خويش بماند و يا وارد مسجد الحرام شود در امان است. مردم در اين هنگام متفرق شدند، عده‏اي به خانه‏هاي خود و گروهي به مسجدالحرام رفتند.

رسول خدا صلي الله عليه و آله در ذي‏طُويَ سپاه خود را به چهار دسته تقسيم و شهر مكه را از چهار سو محاصره كرد و به روايت طبرسي /110



152


دستور اكيد صادر كرد جز با كساني كه سر جنگ دارند جنگ نشود. مقصود حضرت اين بود تا جايي كه ممكن است از جنگ و خونريزي اجتناب شود و مكه بدون خونريزي فتح گردد. به روايت ابن اسحاق 4/49 و شيخ مفيد /71 سعد بن عباده بزرگ انصار كه پرچم انصار را حمل مي‏كرد بر مشركان قريش خشم برد و فرياد زد:

أَلْيَوْمُ يَوْمُ الْمَلْحَمَة

أَلْيَوْمُ تُسْبَي الْحَرَمَة

امروز روز كشتار و انتقام است، امروز زنان اسير خواهند شد!

آن‌گاه گفت: اي گروه اوس و خزرج انتقام روز احد را بگيريد! عباس به پيامبر گفت: يا رسول الله‏ آيا نمي‏شنوي سعد بن عباده چه مي‏گويد؟ پيامبر به اميرالمؤمنين فرمود: «خودت را به سعد برسان و پرچم را از او بگير و با ملايمت وارد مكه شو». علي پرچم را از سعد گرفت. به روايت ابن‏شهر آشوب 1/208 سعد به علي عليه السلام گفت اگر جز تو كس ديگري بود هرگز نمي‏توانست پرچم را از من بگيرد. اميرالمؤمنين به جاي شعار تهديدآميز سعد فرياد زد:

«أَلْيَوْمُ يَوْمُ الْمَرْحَمَة».

امروز روز مهرباني است.

آن‌گاه به نقل واقدي 3/722 همان گونه كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرموده بود با پرچم وارد مكه شد و آن را در كنار حجرالاسود برافراشت.

منشور رأفت در عين قدرت



153


پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در آستانه ورود به مكه و فتح اُمّ القريَ فرماني بسيار مترقي و بشر دوستانه كه در بردارنده حقوق كامل و حرّيت و آزادي انسان و آسيب‌ديدگان جنگي است و تا انقراض عالم پيشرفته و قابل اجرا بوده صادر كرد و با يك دنيا مهر و محبت به روايت الاموال ابوعبيد / 141 و فتوح البلدان بلاذري / 53 چنين فرمود:

«أَلا لا يُجْهَزَنَّ عَلي جَرِيحٍ وَلا يُتْبَعَنَّ مُدْبِرٌ وَلا يُقْتَلَنَّ أَسِيرٌ، وَمَنْ أَغْلَقَ بابَهُ فَهُوَ‌ آمِنٌ».

هان اي سپاهيان! هيچ مجروحي نبايد از پا درآيد، هيچ گريزاني نبايد دنبال گردد، هيچ اسيري نبايد كشته شود و هر كس داخل خانه‌اش بماند در امان است.

علاوه بر اين به روايت ابن اسحاق 4/147 مسجدالحرام و خانه ابوسفيان را نيز امانگاه قرار داد و از همه جالب‌تر اين‌كه به روايت امتاع الاسماع / 379 پرچم اماني بست و به دست ابورُوَيْحَه عبدالله بن عبدالرحمن خثعمي داد و دستور فرمود فرياد بزند: «هر كس زير پرچم ابورُوَيحه درآيد در امان است».

رسول خدا روز جمعه بيستم ماه رمضان سال هشتم هجرت نزديك ظهر همراه سپاهيان اسلام به‏گفته مقريزي در امتاع الاسماع /377 در حالي‏كه بر شتر قصواي خود سوار و به نشانه تواضع و فروتني در برابر الله‏ سر خود را پايين افكنده بود و سوره «إِذَا جَاءَ نَصْرُالله» را كه در همان وقت نازل شد زمزمه مي‏كرد، وارد مكه گرديد و شهر بدون مقاومت تسليم او شد. حضرت در اين هنگام نگاهي به مسلمانان افكند، كثرت و



154


شوكت آنان هيچ‏گونه تأثيري در او نگذاشت و فرمود: «لا عَيْشَ إِلاّ عَيْشُ الآخِرَة» زندگي جز زندگي آخرت نيست.

آن‌گاه سر بر جهاز شتر گذاشت و خدا را سجده كرد. شگفتا! اين لحظه حضرت كه آشكارا و در اوج قدرت وارد مكه مي‏شد با آن لحظه كه در نهايت ضعف و پنهاني از مكه خارج مي‏گشت هيچ تفاوتي نداشت!

صفوان بن اُميَّه، عِكْرِمَة بن ابي‏جهل و سهيل بن عمرو عده‏اي را براي جنگ و مقاومت در مقابل مسلمانان در خَنْدَمَه گرد آوردند. اينان با خالد بن وليد درگير شدند. به روايت ابن‏اسحاق 4/50 دوازده يا سيزده نفر و به روايت واقدي 2/875 بيست و چهار نفر از مشركان كشته و دو يا سه نفر از مسلمانان شهيد شدند.

سپاهيان اسلام از چهار سو وارد شهر شدند و در ميعادگاه خود كه مسجدالحرام بود به هم رسيدند و پيرامون كعبه حلقه زدند. به روايت واقدي 2/825 پيامبر دستور داد فقط ده نفر، شش مرد و چهار زن كه جرمشان بسيار سنگين بود مجازات شوند گرچه زير پرده كعبه پنهان شده و يا به آن چنگ زده باشند. اينان عبارت بودند از عِكْرِمَة بن ابي‏جهل، هَبّار بن اَسْوَد، عبدالله‏ بن سعد، مِقْيَس بن صُبابه، حُوَيْرِث بن نُقَيْذ، عبدالله‏ بن هلال، هند بنت عُتبه، ساره آزاد شده عمرو بن هاشم، قُرَيْنا و قُرَيْبَه كنيزان ابن خَطَل كه در آوازه‏خواني خود رسول خدا را هجو مي‏كردند. از اين عده چهار نفر كشته و بقيه بخشوده شدند.

پيامبر صلي الله عليه و آله در اين مدت كه در مكه بود به خانه كسي نرفت، ابورافع در حَجُون كنار قبر حضرت ابوطالب و خديجه خيمه‏اي از



155


چرم براي ايشان برپا ساخت. حضرت در حَجُون اقامت داشت و براي نماز به مسجدالحرام مي‏رفت.

تطهير كعبه از بت‏ها

واقدي 1/831 گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله پس از شستشو و ساعتي استراحت در خيمه خود بر ناقه قصوا سوار شد و در حالي‏كه سپاهيان در برابرش صف كشيده بودند راهي مسجدالحرام گرديد. سوار بر شتر طواف و با چوبدستي خود حجرالاسود را استلام كرد و تكبير گفت. مسلمانان همه با تكبير آن حضرت تكبير گفتند، آن‌چنان كه مكه از صداي تكبير آنان به لرزه درآمد! در اين هنگام مشركان بر فراز كوه‏ها ايستاده و نظاره‏گر اين صحنه بودند.

بيهقي در دلائل النبوه 5/71 گويد: آن‌گاه با چوبدستي خود اشاره مي‏كرد به هر يك از سيصد و شصت بتي كه پيرامون خانه كعبه نصب شده بود و آن‌ها واژگون مي‏شدند و حضرت آيه هشتاد و يك سورة اسراء را قرائت مي‏فرمود: (جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً).

چند بت بزرگ از جمله هُبَل در موضع بلند قرار داشت كه دست به آن‌ها نمي‏رسيد. دياربكري 2/86 و ديگران از اميرالمؤمنين نقل كرده‏اند كه گفت: «پيامبر به من فرمود كنار كعبه بنشين، نشستم. آن‌گاه رسول خدا صلي الله عليه و آله بر شانه‏هايم بالا رفت و فرمود برخيز. من برخاستم. وقتي ديد من از نگهداري وي ناتوانم فرمود بنشين، نشستم و



156


آن حضرت از شانه من پايين آمد سپس او نشست و به من فرمود بر شانه من بالا برو. بر شانه‏هاي حضرت بالا رفتم، بعد مرا بلند كرد. در اين هنگام تصور كردم اگر بخواهم مي‏توانم به افق آسمان برسم، آن‌گاه بر بام كعبه رفتم و رسول خدا صلي الله عليه و آله كنار رفت. بت بزرگ قريش را فرو افكندم سپس از طرف ناودان خودم را به زمين پرتاب كردم چون زمين خوردم لبخندي زدم. پيامبر پرسيد چرا لبخند مي‏زني؟ گفتم چون خودم را از مكان مرتفع پرتاب كردم و هيچ گونه دردي احساس نكردم. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: چگونه بدنت دچار درد شود در حالي‏كه محمد تو را بالا برد و جبرئيل فرود آورد».

درياي بي‏ساحل رحمت

قَسْطَلاني در المَواهِبُ اللَّدُنِّيَّه 1/323 گويد: پيامبر صلي الله عليه و آله ، اميرالمؤمنين را دنبال عثمان بن طلحه عَبْدَرِي فرستاد تا كليد كعبه را بگيرد اما او از دادن كليد امتناع ورزيد. علي فرمود: «اگر مي‏دانستي او فرستاده خداست از دادن كليد امتناع نمي‏كردي». آن‌گاه كليد را به زور از دست عثمان گرفت و آورد و در كعبه را گشود. پيامبر داخل كعبه شد و دستور داد تصاوير و صورت‏هايي را كه مشركان در آن‌جا حك كرده بودند محو كردند و شستند. آن‌گاه در كعبه را گرفت و در حالي كه مردم اطراف آن حضرت را گرفته بودند بر در كعبه ايستاد و با چشماني كه بارقه رحمت و عطوفت از آن‌ها ساطع بود قريش را نظاره مي‏كرد.

قريش كه بيست سال بزرگ‌ترين جنايت‏ها را در حق آن حضرت



157


روا داشته و از هيچ آزار و اذيتي دريغ نورزيده و او را مجبور به ترك وطن كرده بودند، اينك زندگي و مرگ خود را زير لبان مبارك

رسول خدا صلي الله عليه و آله مي‏ديدند. نفس‏ها در سينه‏ها حبس شده و همه منتظر بودند تا ببينند پيامبر پس از آن همه بدي كه از قريش ديده اكنون با

آنان چه مي‏كند. رسول خدا صلي الله عليه و آله كه هر چه قدرتش فزوني مي‏يافت فروتني و مهربانيش بيشتر مي‏شد، نگاهي به قريش كرد و به روايت

ابن اسحاق 4/54 و واقدي 2/835 سخنان خود را چنين آغاز كرد: «سپاس خدايي را كه وعده خويش را انجام داد و بنده خود را ياري كرد و به تنهايي گروه‏ها را شكست داد. شما چه مي‏گوييد و چه مي‏پنداريد؟» گفتند: نيك مي‏گوييم و نيك مي‏پنداريم، برادري بزرگوار و فرزند برادري بزرگوار هستي كه قدرت يافته‏اي. در اين هنگام درياي رحمت تمام آزارها، بدي‏ها، كينه‏توزي‏ها، ددمنشي‏ها و جنگ‏هاي بي‏رحمانه قريش را ناديده گرفت و در حالي كه اشك در چشمان مباركش حلقه زده بود و مردم نيز همه گريان بودند، با يك دنيا مهرباني و عطوفت و رحمت فرمود:

«فَإِنِّي أَقُولُ لَكُمْ كَمَا قَالَ أَخِي يُوسُفُ: لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ».

من همان را مي‏گويم كه برادرم يوسف گفت. امروز بر شما ملامتي نيست خداوند بيامرزدتان، او مهربان‌ترين مهربانان است.



158


«اِذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقاء».

برويد كه شما آزادشدگان هستيد.

از اين‏رو به اهل مكه «طُلَقاء» مي‏گويند.

بي‏شك اين عفو و گذشت حيرت‏انگيز رسول اكرم صلي الله عليه و آله از زيباترين و درخشان‏ترين جلوه‏هاي مهر و محبت بود كه به دست مهرپرور آن پيام‏آور رحمت تجلي كرد تا آن‌جا كه در طول تاريخ بشر نمونه‏اي براي آن نمي‏توان يافت و جدا قلم و زبان از تحرير و بيان آن عاجز و درمانده است! باري، حضرت كليد كعبه را دوباره به عثمان بن طلحه عَبْدَرِي داد. مردم گروه گروه، كوچك و بزرگ، زن و مرد خدمت آن حضرت مي‏رسيدند و به روايت يعقوبي 2/60 خواسته يا ناخواسته ايمان مي‏آوردند.

به روايت عيون التواريخ 1/306 مردم بر سر كوه صفا جمع شدند تا با پيامبر صلي الله عليه و آله بر پذيرش اسلام بيعت كنند، رسول خدا با مردان بر اين موضوع بيعت كرد كه در حد توان پيرو و گوش به فرمان خدا و رسولش باشند و سپس از زنان نيز بيعت گرفت. واقدي 2/850 گويد: در اين هنگام هند همسر ابوسفيان از بين زنان برخاست خدمت پيامبر آمد و گفت اي رسول خدا با شما دست بيعت بدهم؟ حضرت فرمود:

«إِنِّي لا أُصَافِحُ النِّسَاءِ».

من با زنان دست نمي‏دهم.

به روايت ابن عبدالبر در الدرر /221 روز دوم فتح مكه رسول خدا صلي الله عليه و آله خطبه بسيار مهمي براي مردم ايراد فرمود و پاره‏اي از احكام اسلام را بيان كرد.



159


در پايان اين بحث تذكر چند نكته ضروري است:

الف. گرچه تمامي قريش صلح حديبيه را نقض نكرده بودند ولي سكوت آنان دال بر رضا بود و به همين لحاظ رسول خدا صلي الله عليه و آله پيمان‏شكني را از سوي همه آنان تلقي كرد. همان‏گونه كه در اخراج يهود بني‏قينقاع و بني‏نضير و كشتن بني‏قريظه همه آنان نقض عهد نكرده بودند ولي با سكوتشان به اين امر راضي بودند.

ب. پس از كشته شدن سران قريش در جنگ بدر، از جمله ابوجهل و عتبه رياست قريش به ابوسفيان رسيد و او جنايتكارترين فرد قريش و

امّ الفساد بود، كليه جنگ‏هاي قريش بر ضد رسول خدا صلي الله عليه و آله را او فرماندهي كرد و شكي نيست كه اگر قرار بود كسي از قريش مجازات شود و تاوان جنايت‏هاي چندين ساله خود را بر ضد پيامبر و مسلمانان بپردازد به طور قطع شخص ابوسفيان بود. با اين وصف چرا عباس بن عبدالمطلب آن‌قدر در حفظ جان و نگهداري او كوشيد معلوم نيست و اما اين‌كه امان به ابوسفيان داد، عباس در مقامي نبود كه بتواند به او امان بدهد. منتهي با اصرار زياد اين امان را تا حدي بر گردن پيامبر گذاشت. به راستي ابوسفيان كه برادرزاده عباس را آنقدر آزار داده و برادرش حمزه را به فجيع‏ترين وجه كشته و مثله كرده بود، چرا در نگاه عباس محترم بود؟ روشن نيست. شايد مقصود عباس اين بود كه اگر ابوسفيان كشته شود ديگر كسي نمي‏تواند قريش را يك دست متقاعد به تسليم كند و اين باعث هرج و مرج و خونريزي زياد مي‏گردد. هر چه بود كوشش بي‏دريغ وي در سالم نگهداشتن ابوسفيان مؤثر افتاد و آن



160


عنصر خون‏آشام از اين معركه جان سالم به در برد. البته بايد حق داد كه با تسليم شدن او راه براي تسليم شدن قريش هموار گشت.

ج. بين علما اختلاف است كه آيا مكه عَنْوَةً، يعني با قهر و غلبه فتح شد و يا صلحاً؟ ابن قَيِّم در زادالمعاد 3/623 مي‏نويسد: اكثر اهل علم مي‏گويند عَنْوَةً فتح شد، چرا كه گروهي از مكيان با خالد جنگيدند و پيامبر فرمود جنگ در آن حرام است فقط چند ساعتي براي من حلال شد و چون خداوند حرمت مكه را بزرگ شمرده پيامبر صلي الله عليه و آله به احترام و حرمت مكه اهالي آن را اسير نگرفت و اموال آنان را قسمت نكرد و اهل مكه را به عنوان اسير آزاد كرد. شافعي و برخي ديگر مي‏گويند مكه با صلح فتح شد، چون پيامبر به اهل مكه امان داد به همين جهت خانه و اموالشان را هم قسمت نكرد. برخي هم مانند ابن‏حزم در جوامع السيره /182 گفته‏اند كه مكه مُؤَمَّنَةً فتح شد. به اين معني كه حضرت به مكيان و زنان و فرزندانشان امان داد، آنان را اسير نكرد و اموالشان را نيز به غنيمت نگرفت.

د. رسول خدا صلي الله عليه و آله تمامي مردم مكه را بخشيد و با اصل «اَلإِسْلاَمُ يَجُبُّ ما كانَ قَبْلَهُ» قلم عفو بر جرائم آنان كشيد و تمامي دشمني‏ها و كينه‏توزي‏هاي سابق را ناديده گرفت.

ه‍ . همان‏گونه كه قبلاً متذكر شديم با فتح مكه ديگر راه هجرت بسته و تعطيل شد. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

«لا هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْح».

بعد از فتح مكه ديگر هجرت نيست.

كساني كه مانند اكثر امويان پس از فتح مكه به مدينه مي‏آمدند،



161


مهاجر محسوب نمي‏شدند و آيات قرآن دربارة فضيلت مهاجران شامل آنان نمي‏شد.

و. پيامبر صلي الله عليه و آله در فتح مكه هيچ كس را بر پذيرش اسلام اجبار نكرد، همه را آزاد گذاشت تا به دلخواه و انتخاب خود مسلمان شوند. حتي ابوسفيان را هم مجبور نساخت تا آن‌جا كه وقتي ابوسفيان بي‏حرمتي كرد و گفت من همواره در رسالت تو شك داشته‏ام و دارم او را تهديد نكرد، خود او به توصيه دوستش عباس به صورت ظاهر اسلام را پذيرفت. به روايت ابن اسحاق 4/60 صفوان هم وقتي خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله رسيد گفت دو ماه به من مهلت بدهيد تا درباره پذيرش اسلام فكر كنم. حضرت فرمود: «چهار ماه به تو مهلت مي‏دهم». به همين جهت بود كه عده زيادي پس از فتح مكه تا سال نهم، يعني نزديك يك سال بر شرك خويش باقي بودند.

ز. «طُلَقاء» جمع طَليق به معناي اسيران آزاد شده است، اين لقب نشان دهنده سوء پيشينه قريش است كه براي هميشه بر پيشاني آنان نقش بست. «مُسْلِمَه» نيز جمع مسلم است، به كساني كه در فتح مكه مسلمان شدند «مُسْلِمَةُ الْفَتْح» مي‏گويند. اين لقب هم تعريضي دارد به اين‌كه اينان كساني هستند كه تا زمان فتح مكه بر شرك خود باقي بوده‏اند و پس از فتح مكه مسلمان شدند.

ح. فتح مكه كه فتح الفتوح و فتح اعظم نام گرفت، به سيادت و سروري قريش و سلطه آنان در حجاز پايان داد. طوايفي كه زير سلطه فكري و سياسي قريش بودند همواره چنين مي‏پنداشتند كه اگر مكيان بر



162


باطل بودند و دين اسلام بر حق بود قريش شكست مي‏خورد. ابن‏سعد در طبقات 1/336 از عمرو بن سَلَمَه جَرْمي نقل مي‏كند كه گفت: مردم منتظر بودند كه اگر مكه فتح شود مسلمان شوند و مي‏گفتند منتظر بمانيد اگر محمد بر قريش پيروز گردد پس او راستگو و پيامبر است و چون خبر فتح مكه رسيد همه اقوام اقدام به پذيرش اسلام نمودند. مسعودي در التنبيه و الاشراف /239 گويد: هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله مكه را فتح كرد و قريش تسليم او شد عرب به اسلام روي آورد.

سريه خالد بن وليد

رسول خدا صلي الله عليه و آله پس از فتح مكه سرايا و دسته‏هايي به اطراف مكه اعزام كرد تا مردم را به اسلام دعوت كنند ولي فرمان جنگ به آنان نداد. ابن‏اسحاق 4/70 از امام باقر عليه السلام روايت مي‏كند كه خالد بن وليد را همراه سيصد و پنجاه نفر از مهاجر و انصار و قبيله بني‏سُليم به سوي بني‏جَذيمه در غُمَيْصا درنزديكي مكه فرستاد تا آنان را به اسلام فرا خواند. خالد برخلاف دستور پيامبر بر بني‏جَذيمه هجوم برد، آنان از ترس مسلح شدند. خالد از ايشان پرسيد در چه حالي به سر مي‏بريد؟ گفتند ما مسلمان هستيم، نماز مي‏گزاريم و محمد را تصديق كرده و در محله خودمان مسجد ساخته‏ايم و اذان مي‏گوييم. گفت چرا سلاح به دست گرفته‏ايد؟ گفتند بين ما و گروهي از اعراب دشمني است ترسيديم شما از آنان باشيد بدين لحاظ سلاح برداشتيم. خالد گفت سلاح را كنار بگذاريد. آنان سلاح خود را بر زمين گذاشتند. آن‌گاه



163


دستور داد همه آنان را به اسارت گرفتند. خالد سپس خيانت كرد و به سبب عداوت و دشمني ديرينه‏اي كه از دوران جاهليت با آنان داشت، سحرگاه فرمان قتل‏عام مسلمانان را صادر كرد و بانگ زد هر كس اسيري در دست دارد او را بكشد! بني‏سليم به لحاظ دشمني كه از قديم با بني‏جَذيمه داشتند اسيران خود را كشتند ولي مهاجر و انصار از فرمان خالد سرباز زدند و اسيران خود را آزاد كردند. واقدي 3/884 گويد: نزديك سي نفر از آنان كشته شدند.

چون خبر جنايت هولناك خالد به پيامبر صلي الله عليه و آله رسيد بسيار غمگين

شد و گريست. سپس رو به قبله ايستاد و دست‏هاي خود را به سوي آسمان بلند نمود و سه مرتبه فرمود: «خدايا من از كرده خالد نزد تو بيزاري مي‏جويم!». آن‌گاه به نقل يعقوبي 2/61 اموالي كه از يمن رسيده بود و يا به روايت واقدي 3/882 اموالي از صفوان بن اميه، عبدالله‏ بن ابي‏ربيعه و حُويطب بن عبدالعزي قرض كرد به اميرالمؤمنين داد و فرمود: «نزد بني‏جذيمه برو و خونبها و غرامت اموالشان و خسارت آن‌چه خالد از بين برده پرداخت كن و كارهاي دوران جاهليت را زير پاي خود قرار ده».

علي عليه السلام نزد بني جَذيمه رفت و از آنان دلجويي و كارشان را به بهترين وجه اصلاح و همه آنان را راضي كرد تا آن‌جا كه چون هزينه پرداخت غرامت كم آمد ابورافع را نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله فرستاد و مال بيشتري درخواست كرد. پيامبر نيز موافقت كرد. حضرت



164


علي تمام خونبهاي آنان و بهاي اموالشان را كه از بين رفته بود پرداخت، حتي خسارت ظروف غذاي سگ‏ها و حيواناتشان را هم پرداخت و مقداري مال نيز در اختيار آنان گذاشت كه اگر بعدها برخي از اموال نابود شده يادشان آمد از آن برداشته و به زيان‏ديدگان بپردازند. هنگامي كه نزد رسول خدا بازگشت حضرت از او پرسيد: «يا علي چه كار كردي؟» عرض كرد: «اي رسول خدا صلي الله عليه و آله نزد گروهي رفتيم كه مسلمان بودند و در ديار خود مساجدي ساخته بودند. پس خونبهاي تمام كساني را كه خالد آنان را كشته بود پرداختم، حتي تاوان ظروف سگ‏هاي‏شان را هم دادم». حضرت فرمود: «آفرين! كار صحيحي انجام دادي. من به خالد دستور جنگ نداده بودم، همانا فرمان دادم آنان را به اسلام فرا خواند».

به روايت علامه مجلسي در بحارالانوار 21/143 فرمود:

«أَرْضَيْتَنِي رَضِيَ اللهُ عَنْكَ. يا عَلِيُّ أَنْتَ هادِي أُمَّتِي، أَلا إِنَّ السَّعِيدَ كُلَّ السَّعِيدِ مَنْ أَحَبَّكَ وَأَخَذَ بِطَرِيقَتِكَ، أَلا إِنَّ الشَّقِيَّ كُلَّ الشَّقِيِّ مَنْ خالَفَكَ وَرَغِبَ عَنْ طَرِيقَتِكَ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ».

مرا خشنود كردي خداوند از تو خشنود باد. اي علي! تو راهنماي امت مني، تا روز قيامت خوشبخت واقعي كسي است كه تو را دوست بدارد و به راه تو برود و بدبخت واقعي كسي است كه با تو مخالفت ورزد و از راه تو روي گرداند.

و به نقل شيخ صدوق در خصال /562 فرمود: «به خدا سوگند اگر به



165


جاي اين كاري كه كردي شتران سرخ‏موي نصيب من مي‏شد اين چنين شادمان نمي‏شدم». يعقوبي 2/61 مي‏نويسد: در آن روز بود كه پيامبر صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام فرمود:

«فِداكَ أَبَوايَ».

پدر و مادرم فداي تو باد!

مجازات نشدن خالد

در اين‌جا پرسش مهمي كه مطرح است و به صورت مشكل و معضل بسيار بزرگي در سيره رسول خدا صلي الله عليه و آله درآمده اين است كه چرا خالد پس از اين جنايت هولناك مجازات و قصاص نشد؟ بلكه دوباره در جنگ طائف به فرماندهي رسيد! جواب نخست كه از علماي اهل سنت بوده اين است كه مي‏گويند خالد در اين كار اشتباه كرده او قصد ياري و نصرت اسلام را داشت ولي به خطا عده‏اي از مسلمانان را كشت و به همين لحاظ بود كه پيامبر ديه آنان را پرداخت. پاسخ دوم مطلبي است كه محقق بزرگ استاد سيد جعفر مرتضي عاملي از لبنان به درخواست نگارنده ارسال داشته و خلاصه آن اين است، گرچه جنايت خالد قابل انكار نيست ولي همين كه او مدعي كفر بني جَذيمه شد شبهه ايجاد شد و با وجود شبهه حد ساقط مي‏گردد و بديهي است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله از روي موازين عادي و عرفي حكم مي‏كرده است نه از روي علم غيب.

پاسخ سوم كه گويا دقيق‏تر باشد اين است كه احكام اسلام، اعم از



166


عبادي، اجتماعي و قوانين جزايي تابع مصالح و مفاسد است، با اين حال در مواردي كه اضطرار پيش آيد به گونه‏اي كه در اداي واجبات مفسده و در ارتكاب محرّمات مصلحت عرضي عارض شود، حكم اولي رفع و حكم ثانوي جايگزين مي‏گردد، مانند خوردن مردار و نوشيدن شراب در حين اضطرار. در قوانين جزايي نيز حكم چنين است، يعني اگر در اجراي حدي كه داراي مصلحت بوده مفسده آن فزوني يابد، مانند اين‌كه اغتشاش و اختلال نظم پيش بيايد، از باب اهم و مهم و دفع افسد به فاسد آن حد ساقط مي‏گردد. ماجراي خالد از مصاديق بارز همين موضوع بوده است.

كفار قريش در آن ايام به تازگي و از روي بي‏ميلي در زمره مسلمانان درآمده بودند و سران آنان در پي فرصتي مي‏گشتند تا كفر خود را آشكار كنند و بر ضد پيامبر صلي الله عليه و آله و مسلمانان بشورند. لذا رسول خدا ديد اگر بخواهد خالد را با آن موقعيت قبيله‏اي و اجتماعي كه در بين سران شرك دارد قصاص كند، شورش و اغتشاش بزرگي بر پا مي‏شود كه به هيچ وجه نتوان آن را مهار كرد و صدها مشكل كوچك و بزرگ براي دين نوپاي اسلام به دنبال دارد تا آن‌جا كه مفسده اجراي حد به مراتب بيش از مصلحت آن است. به اين علت بود كه از اجراي حد خودداري كرد و به پرداخت ديه و خسارت اكتفا نمود و در عين حال از فعل خالد نيز نزد خداوند سه‏بار بيزاري جست. در سيره حلبي 3/199 و دلائل الصدق 3/33 هم به اين نكته اشاره‏اي شده است. فرماندهي يافتن مجدد او نيز گويا در همين راستا بوده است و حضرت مي‏خواسته به نوعي او را مهار كند.



167


خلاصه درس

سريه كعب: پس از عمرة القضاء چند سريه رخ داد كه مهم‌ترين آن‌ها سريه كعب بن عُمير غفاري است كه در آن مسلمانان مردانه جنگيدند و سرانجام همه آنان شهيد شدند، جز يك نفر كه در بين مجروحان افتاده بود.

جنگ موته: در اوايل سال هشتم هجرت در بسياري از مناطق حجاز امنيت برقرار شد. پيامبر صلي الله عليه و آله تصميم گرفت دعوت و تبليغ اسلام را در مرزهاي شمال و سرزمين روم شرقي متمركز كند. حارث بن عمير اَزْدِي را همراه نامه‏اي نزد شُرَحْبِيل بن عمرو غَسّاني فرمانرواي بُصْريَ فرستاد و او را به پذيرش اسلام فرا خواند. حارث به دهكده موته كه رسيد شُرَحبِيل بن عمرو او را دستگير كرد و گردن زد. اين كار بر رسول خدا صلي الله عليه و آله سخت آمد و در جمادي الاولي سال هشتم هجري سپاهي متشكل از سه هزار نفر به فرماندهي جعفر بن ابي‏طالب و معاونت زيد بن حارثه و عبدالله‏ بن رَواحه بسيج كرد. آن‌گاه مسلمانان به سوي شام حركت كردند تا به منطقه مَعان در سرزمين اردن رسيدند. در آن‌جا مطلع شدند كه روميان همراه سپاهي گران در مآب از توابع بَلْقا اردو زده‏اند. سپاه اسلام حركت كرد تا به بَلْقاء رسيد و در آن‌جا با سپاه روم رو به رو شد و سرانجام در دهكده موته اردو زد و لشكر روم نيز در مَشارف فرود آمد.

پس از شهادت فرمانده كل معاون اول سپاه زيد بن حارثه پرچم را به دست گرفت و قهرمانانه جنگيد تا آن‌كه با نيزه‏اي كه به او زدند به



168


شهادت رسيد. سپس عبدالله‏ بن رَواحه معاون دوم سپاه پرچم را برداشت و مردانه به نبرد پرداخت تا سرانجام شهيد شد. پس از كشته شدن فرماندهان ارشد انسجام و نظم سپاه اسلام به هم ريخت و شيرازه آن از هم گسست. ثابت بن اَقْرَم انصاري پرچم را به دست گرفت و مجاهدان را سوي خود فرا خواند، مسلمانان گرد او جمع شدند. آن‌گاه ثابت پرچم را به خالد بن وليد داد، اما خالد آن ايثار و رشادت فرماندهان قبلي را نداشت. از اين‏رو بدون آن‌كه كاري انجام دهد از ميدان نبرد گريخت! مسلمانان وقتي ديدند فرمانده سپاه در حال فرار است، آنان نيز پا به فرار گذاشتند و سپاه روم به تعقيب آنان پرداخت. پيش از آن‌كه خبر شهادت جعفر و معاونانش به مدينه برسد رسول خدا صلي الله عليه و آله از آن آگاه شد و مردم را نيز مطلع ساخت. حضرت از شهادت جعفر بسيار غمگين شد. جعفر پس از شهادت به لحاظ آن‌كه خدا دو بال به او داد تا در بهشت به هر كجا كه مي‌خواهد پرواز كند، به «جعفر ذوالجناحين» و «جعفر طيّار» معروف گرديد.

سريه ذات السلاسل: چند سريه در فاصله عُمرة القضاء و فتح مكه واقع شد كه مهم‌ترين آن‌ها سريه ذات السَّلاسِل است. اهل سنت اين سريه را به گونه‏اي و شيعيان به نوع ديگر ذكر كرده‏اند.

فتح مكه: پيش از اسلام بين قبيله خزاعه و بني‏بكر اختلاف و درگيري بود، با آمدن اسلام و درگير شدن با مسائل دين جديد دست از اختلاف برداشتند تا آن‌كه صلح حديبيه پيش آمد. بيست و دو ماه كه از انعقاد صلح حديبيه گذشت، بني‏نُفاثه كه تيره‏اي از بني‏بكر بودند نزد قريش



169


رفتند و از آنان خواستند تا ايشان را در جنگ با بني‏خزاعه با نيرو و سلاح ياري دهند. گروهي از سران قريش همراه جمعي از ياران خود به كمك بني‏بكر به گروهي از خزاعه حمله بردند و حدود بيست و سه نفر از آنان را كشتند. مرداني از خزاعه رهسپار مدينه شدند و آن‌چه را بر سرشان آمده بود به رسول خدا صلي الله عليه و آله گزارش دادند و از قريش شكايت كردند. با پيمان‏شكني قريش مانع فتح مكه برطرف و راه آن باز شد. ابوسفيان براي جلوگيري از سقوط مكه و سروري قريش و تحكيم و تمديد پيمان به مدينه رفت ولي كاري نتوانست بكند. وقتي بازگشت به مكه و شرح مسافرت خود را به قريش گفت او را ملامت كردند و فهميدند كه نتوانسته است كاري انجام دهد. حاطب بن ابي‏بَلْتَعَه كه از بدريون و پيك رسول خدا نزد پادشاه مصر بود، نامه‏اي به سه نفر از سران قريش نوشت و خواست آنان را از حركت پيامبر مطلع سازد.

پيامبر از حاطب پرسيد: «چه چيز تو را به اين كار واداشت؟» گفت: اي رسول خدا من به خدا و رسول ايمان دارم و هيچ گونه تغيير و تبديل هم در عقيده‏ام نداده‏ام. چون در ميان قريش عشيره‏اي ندارم و خانواده‏ام بين آنان تنها هستند، خواستم به سبب اين كار خانواده‏ام را حمايت كنند. پيامبر حاطب را عفو كرد و سه آيه نخست سوره مُمْتَحَنَه در برائت او نازل شد.

رسول خدا صلي الله عليه و آله به اعراب باديه‏نشين پيام داد كه هر كس به خدا و روز قيامت ايمان دارد بايد ماه رمضان در مدينه باشد. عباس بن عبدالمطلب كه در مكه مي‏زيست و هنوز هجرت نكرده بود،



170


مقارن حركت پيامبر به قصد هجرت از مكه خارج شد و در ذي‏الحُلَيْفَه به رسول خدا برخورد، بار و بنه خود را به مدينه فرستاد ولي خودش همراه آن حضرت به مكه بازگشت. ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب عموزاده پيامبر كه حضرت را هجو مي‏كرد همراه عبدالله‏ بن ابي اميّه محزومي پسر عمه پيامبر و برادر ام سلمه كه او نيز از مخالفان و دشمنان سرسخت آن حضرت بود خواستند با واسطه شدن عباس بن عبدالمطلب خدمت پيامبر برسند ولي حضرت نپذيرفت. علي عليه السلام به ابوسفيان گفت از روبرو نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله برود و در مقابل آن حضرت بايستد و آن‌چه را برادران

يوسف به او گفتند به پيامبر بگويد. پيامبر با يك دنيا بزرگواري و رحمت تمام جنايات و بي‏مهري‏ها را ناديده گرفت و فرمود: «امروز بر شما سرزنشي نيست!»

تا هنگامي كه مسلمانان در مَرُّ الظَّهْران فرود آمدند هيچ‏گونه اطلاعي به قريش نرسيده بود. با اين حال، آنان بيم داشتند كه شايد رسول خدا صلي الله عليه و آله به جنگ ايشان بيايد. عباس بن عبدالمطلب براي جلوگيري از خونريزي به‏سوي مكه آمد و در نزديكي شهر ابوسفيان را ديد. ابوسفيان از او پرسيد چه خبر است؟ عباس گفت: واي بر تو! اين رسول خداست با ده هزار نفر از مسلمانان، اگر بر تو ظفر يابد گردنت را مي‏زند.

عباس با شتاب ابوسفيان را نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آورد و عرض كرد من او را امان داده‏ام. ابوسفيان از روي اضطرار شهادتين را بر



171


زبان جاري كرد. ابوسفيان با شتاب به مكه آمد و دستور امان را به مردم ابلاغ كرد و قريش را از مخالفت و مقاومت و سرسختي برحذر داشت.

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در آستانه ورود به مكه و فتح آن شهر فرمان و منشور بسيار مترقي و بشر دوستانه‌اي صادر كرد و چنين فرمود: هان اي سپاهيان! هيچ مجروحي نبايد از پاي درآيد، هيچ گريزان نبايد دنبال گردد، هيچ اسيري نبايد كشته شود و هر كس داخل خانه‌اش بماند در امان است. جالب اين‌كه پرچم اماني نيز بست و آن را به دست ابورُوَيْحَه داد و دستور فرمود فرياد بزند: «هر كس زير پرچم ابورُوَيحه درآيد در امان است».

رسول خدا صلي الله عليه و آله روز جمعه بيستم ماه رمضان سال هشتم هجرت نزديك ظهر همراه سپاهيان اسلام وارد مكه گرديد و شهر بدون مقاومت تسليم او شد. سپاهيان اسلام از چهار سو وارد شهر شدند و در ميعادگاه خود كه مسجدالحرام بود به هم رسيدند و پيرامون كعبه حلقه زدند. رسول خدا صلي الله عليه و آله سوار بر شتر طواف و با چوبدستي خود حجرالاسود را استلام كرد و تكبير گفت. مسلمانان همه با تكبير آن حضرت تكبير گفتند، آن‌چنان كه مكه از صداي تكبير آنان به لرزه درآمد! در اين هنگام مشركان بر فراز كوه‏ها ايستاده و نظاره‏گر اين صحنه بودند. آن‌گاه با چوبدستي خود اشاره مي‏كرد به هر يك از سيصد و شصت بتي كه پيرامون خانه كعبه نصب شده بود و آن‌ها واژگون مي‏شدند. رسول خدا تمام بدي‌هاي قريش را ناديده گرفت و ايشان را عفو كرد و با يك دنيا مهرباني و عطوفت و رحمت فرمود:



172


«اِذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقاء».

برويد كه شما آزادشدگان هستيد.

از اين‏رو به اهل مكه «طُلَقاء» مي‏گويند.

سريه خالد بن وليد: رسول خدا صلي الله عليه و آله پس از فتح مكه سرايا و دسته‏هايي به اطراف مكه اعزام كرد تا مردم را به اسلام دعوت كنند ولي فرمان جنگ به آنان نداد. خالد برخلاف دستور پيامبر بر بني‏جَذيمه هجوم برد، آنان از ترس مسلح شدند. خالد گفت سلاح را كنار بگذاريد. آن‌گاه دستور داد همه آنان را به اسارت گرفتند. سپس به سبب عداوت ديرينه‏اي كه از دوران جاهليت با آنان داشت، سحرگاه فرمان قتل‏عام مسلمانان را صادر كرد ولي مهاجر و انصار از فرمان خالد سرباز زدند و اسيران خود را آزاد كردند. چون خبر جنايت هولناك خالد به پيامبر صلي الله عليه و آله رسيد بسيار غمگين شد و گريست. سپس علي عليه السلام به دستور پيامبر صلي الله عليه و آله نزد بني‌جَذيمه رفت و از آنان دلجويي كرد و تمام خونبهاي كشتگانشان و بهاي اموالشان را پرداخت.

خود آزمايي

1. سريه كعب را توضيح دهيد.

2. به نظر شيعيان چه كسي فرمانده جنگ موته بوده است؟

3. سريه ذات السلاسل را توضيح دهيد.

4. آيه نخست سورة ممتحنه در برائت چه كسي نازل شده است؟



173


5. چگونگي سقوط مكه و تسليم‌شدن قريش را شرح دهيد.

6. منشور رأفت پيامبر را در آستانه فتح مكه توضيح دهيد.

7. سريه خالد بن وليد را شرح دهيد.


174


درس سيزدهم

جنگ حنين ، ...و سريه امير المؤمنين به فلس

هدف‌هاي آموزشي

انتظار مي‌رود با مطالعه اين درس:

ـ به چگونگي وقايع جنگ حنين پي ببريم.

ـ با نقش اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ حنين آشنا شويم.

ـ نقش زنان در جنگ حنين را بدانيم.

ـ به نقش فرشتگان در ياري سپاه اسلام پي ببريم.

ـ چگونگي محاصره طائف را بدانيم.

ـ با نقش حضرت علي عليه السلام در محاصره طائف آشنا شويم.

ـ با چگونگي اسلام آوردن شعراي بزرگ جاهليت آشنا شويم.

ـ چگونگي سريه اميرالمؤمنين به فلس را بدانيم.

در اين درس به توضيح جنگ حنين، علت وقوع آن، فرار سپاه اسلام



175


از ميدان جنگ، رشادت حضرت علي عليه السلام در اين جنگ، پايداري زنان شيردل، ياري فرشتگان، جنگ طائف، اسلام آوردن دو تن از شعراي بزرگ جاهليت، درگذشت زينب دختر پيامبر، تولد ابراهيم فرزند پيامبر، سريه اميرالمؤمنين به فلس و اسلام آوردن عدي فرزند حاتم طايي رئيس قبيله طي خواهيم پرداخت.

جنگ حنين

جغرافي‏نويسان و مورخان قديم در تعيين مكان حُنَيْن اختلاف دارند و به خوبي نتوانسته‏اند جايگاه آن را نشان بدهند. مسعودي در التنبيه والاشراف /234 گويد: حنين در كنار ذي‏المجاز و فاصله آن تا مكه سه شب راه است. مؤلف معجم ما استعجم 1/471 گويد: دره‏اي است نزديك طائف. مؤلف معالم الاَثيره /104 مي‏گويد در حدود چهار فرسنگي شرق مكه قرار دارد. محمد حميدالله‏ حيدرآبادي كه چندين بار به آن مناطق سفر و از نزديك آن‌جا را مشاهده كرده و حتي يك بار با چارپا آن سرزمين را گشته در كتاب رسول اكرم در ميدان جنگ /150 گويد: حنين در نزديكي مكه نيست، زيرا وي بعيد مي‏داند كه دشمن اين‏قدر به مكه نزديك شده باشد و نيز مي‏گويد اين مكاني كه من ديدم نمي‏تواند سپاه دوازده هزار نفري اسلام را در خود جاي داده باشد. او معتقد است كه حنين در ده يا سيزده فرسنگي مكه بوده است. مؤيد نظر وي نصوصي است كه مي‏گويد فاصله حنين تا مكه سه شب راه بوده است.

باري، پس از شكست و تسليم قريش كه سروري و رهبري سياسي


| شناسه مطلب: 78380