بخش 8
فرمان عمومی در حفظ جان اسیران علی قهرمان حنین حضور فرشتگان بزرگواری پیامبر جنگ طائف محاصره طائف عظمت امیرالمؤمنین بازگشت از طائف آزادی اسیران تقسیم غنایم خردهگیری کوتهنظران اسلام کعببن زهیر درگذشت زینب تولد ابراهیم سریه امیرالمؤمنین به فلس خلاصه درس
|
|
ساير گروهها را با خود داشت و طوايف و قبايل اطراف مكه تحت سلطه فكري و سياسي آنان بود، نبايد تحركاتي از ناحيه ديگران صورت ميگرفت، با اين حال تحركاتي از سوي قبيله هَوازِن و ثَقِيف كه معروف به شجاعت و جنگاوري بودند شكل گرفت. به روايت طبري 3/70 قبايل هوازن و ثقيف هنگامي كه شنيدند پيامبر از مدينه حركت كرده گمان كردند به جنگ آنان ميآيد، از اينرو نيروهاي خود را جمع كردند. قبيلههاي نَصْر، جُشَم، سَعْد و گروهي از بنيغَيْلان با هَوازِن و ثَقِيف همراه شدند. بَغَوي در معالم التنزيل 2/261 و نويري در نهاية الارب 17/324 گويد: سپاه هوازن و ثقيف چهار هزار نفر بوده است. فرمانده كل آنان مالك بن عوف جوان مغروري بود كه بيش از سي سال نداشت.
حركت سپاه كفر
به روايت ابناسحاق 4/80 قبايل هوازن و ثقيف با كليه اموال و خانمان خود حركت كردند و در درّه اَوْطاس فرود آمدند، دُريد بن صِمَّه پيرمرد باتجربه و بزرگ طايفه بني جُشَم كه نابينا بود پرسيد چرا صداي شتران و خران و گريه كودكان و آواز گوسفندان به گوشم ميرسد؟ گفتند مالك بن عوف مردم را با اموال و زنان و كودكان كوچانده است. پرسيد مالك كجاست؟ گفتند اين مالك است. گفت اي مالك چرا من صداي شتر و خر و گاو و گوسفند و گريه كودكان را ميشنوم؟ مالك گفت مردم را با اموال و زنان و فرزندانشان آوردهام. پرسيد چرا؟ گفت زن و فرزند و اموال هر مردي را پشت سر وي قرار دادم تا از آن دفاع كنند.
|
|
دُريد دست بر هم زد و گفت اين بزچران را چهكار به جنگ! مگر چيزي ميتواند فراري را برگرداند؟!
آنگاه رو كرد به مالك و گفت اينان را به جايگاهشان بازگردان سپس با كمك مردان اسبسوار با مسلمانان جنگ كن، اگر پيروز شدي كساني كه پشت جبهه هستند به تو ملحق خواهند شد و اگر شكست خوردي خاندان و اموالت محفوظ خواهد ماند. مالك از اين گفتار خشمگين شد و گفت به خدا قسم اين كار را نميكنم، تو پير شدهاي و عقلت هم فرتوت گشته است. سپس گفت اي گروه هوازن يا از من اطاعت كنيد يا بر اين شمشير تكيه ميكنم تا از پشتم به در آيد! گفتند همگي از تو اطاعت ميكنيم. گفت هرگاه مسلمانان را ديديد شمشيرها را از غلاف بكشيد و يكباره هماهنگ و دستهجمعي حملهور شويد. سپس حركت كردند تا به درّه حنين رسيدند و در آنجا موضع گرفتند.
به سوي حنين
به روايت ابن اسحاق 4/82 و واقدي 3/889 رسول خدا صلي الله عليه و آله چون خبر تحركات هوازن را شنيد عبدالله بن ابيحَدْرَد اَسْلَمي را براي كسب خبر فرستاد. او بهطور ناشناس به ميان آنان رفت و گفتگوهاشان را شنيد و پس از بررسي و تحقيق نزد حضرت بازگشت و صحت اخبار جنگ را تأييد كرد. رسول خدا صلي الله عليه و آله پس از فتح مكه كه در روز جمعه بيستم رمضان رخ داد پانزده روز در آنجا توقف كرد، آنگاه تصميم به سركوبي هوازن و ثقيف گرفت. عَتّاب بن
|
|
اَسيد را به عنوان امير مكه و معاذ بن جَبَل را براي تعليم احكام در مكه گذاشت و تعدادي زره از صفوان و تعدادي نيزه از نوفل بن حارث عاريه گرفت و با دوازده هزار نيرو كه دو هزار نفر آنان از مشركان تازهمسلمان بودند با دويست اسب روز شنبه ششم شوال به سوي حنين حركت كرد. ابوبكر از فزوني سپاه دچار شگفت و غرور شد و گفت امروز از كمي سپاه شكست نخواهيم خورد. آيه بيست و پنج سوره توبه به اين مطلب اشاره دارد. گروهي از سران قريش نيز همراه پيامبر حركت كردند تا ببينند كدام گروه پيروز ميشود كه در هر صورت از غنايم بهرهمند شوند، در عين حال بدشان نميآمد كه محمد و يارانش شكست بخورند.
فرار سپاه اسلام
به روايت امتاع الاسماع /404 پيامبر شب سهشنبه دهم شوال به حنين رسيد، شب را درآنجا بهسر برد. واقدي 3/895 گويد: سحرگاهان سپاهيان اسلام را صفآرايي كرد و پرچمها را به پرچمداران داد و پرچم بزرگ را به دست علي عليه السلام سپرد. سپس بر استر سفيد خود دُلْدُل سوار شد و دو زره پوشيد و كلاهخود بر سر گذاشت. مالك شبانگاه نيروهاي خود را در كمينگاههاي دره حنين پنهان كرد و آماده جنگ ساخت. نيروهاي او در تنگناهاي دره حنين موضع گرفتند. در تاريكي صبح كه سپاهيان اسلام داخل دره حنين شدند ناگهان نيروهاي مالك از كمينگاههاي خود خارج شده و بر مسلمانان يورش برده و بيدرنگ همه را تيرباران كردند. سپاه اسلام با حمله غيرمنتظره و غافلگيرانه مواجه شد
|
|
و نتوانست تعادل و ثبات خود را حفظ كند. نخست بنيسُليم كه به فرماندهي خالد بن وليد در مقدمه سپاه بودند پا به فرار گذاشتند، پس از آن اهل مكه و سپس عموم مسلمانان گريختند.
مؤلف سبل الهدي 5/473 گويد: عدهاي تا مكه گريختند و مردم را از جنگ رسول خدا مطلع ساختند. عَتّاب بن اَسيد و معاذ بن جَبَل غمگين و عدهاي از مردم مكه خوشحال شدند و اظهار شماتت كردند. برخي نيز گفتند عرب به دين پدران خود برميگردد.
ابن ابيشيبه در المصنّف 8/553 گويد: جز چهار نفر همه مسلمانان گريختند. بسياري از مورخان از جمله شيخ مفيد در ارشاد /74 نوشته است همه فرار كردند جز ده نفر، نه نفر از بنيهاشم و دهمين آنان اَيْمَن بن اُمّاَيْمَن بود كه شهيد شد. مالك بن عُباده غافغي گويد:
لَمْ يُواسِ النَّبِيَّ غَيْرُ بَنِي
هاشِمٍ عِنْدَ السُّيُوفِ يَوْمَ حُنَيْن
هَرَبَ النّاسُ غَيْرَ تِسْعَةِ رَهْطٍ
فَهُمُ يَهْتِفُونَ بِالنَّاسِ أَيْن
روز حنين در مقابل شمشيرها جز بنيهاشم كسي در برابر پيامبر ايثار نكرد. جز يك گروه نه نفري همه مردم گريختند، آنان به مردم بانگ ميزدند كجا ميرويد؟!
عباس بن عبدالمطلب نيز گفته است:
نَصَرْنا رَسُولَ اللهِ في الْحَرْبِ تِسْعَةٌ
وَ قَدْ فَرَّ مَنْ قَدْ فَرَّ عَنْهُ فَأَقْشَعُوا
وَ عاشِرُنا لاقَي الْحَمامَ بِنَفْسِهِ
لِما مَسَّهُ فِي اللهِ لا يَتَوَجَّعُ
|
|
ما نه نفر رسول خدا را در جنگ ياري كرديم، در حالي كه گريختند آنان كه از نزد او گريختند و پراكنده شدند، دهمين ما (ايمن ابن امايمن) مرگ را ديدار كرد و از آنچه در راه خدا به او رسيده بود اظهار درد نميكرد.
نه نفر استوار و ثابتقدم عبارت بودند از عليبن ابيطالب، عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، ابوسفيان بن حارث، نوفل بن حارث، ربيعة بن حارث، عبدالله بن زبير بن عبدالمطلب، عُتْبَه و مُعَتِّب پسران ابولهب.
ابناسحاق 4/86 گويد: در اين هنگام گروهي از سران قريش زبان به شماتت گشودند، ابوسفيان بن حرب كه تيرهاي قمار را در تيردان خود پنهان كرده و همراه داشت ميگفت اين فراريان تا كنار دريا ميگريزند. كَلَدَة بن حَنْبَل برادر مادري صفوان گفت امروز سحر باطل شد. صفوان به او تندي كرد و گفت خاموش باش خدا دهانت را بشكند! شيبة بن عثمان عَبْدَرِي كه پدرش در جنگ احد كشته شده بود گفت امروز انتقام خون پدرم را ميگيرم، امروز محمد را ميكشم! رسول خدا صلي الله عليه و آله چون فرار مردم را ديد به عباس كه صداي بلندي داشت دستور داد تا آنان را صدا بزند. عباس فرياد ميزد: اي اهل پيمان شجره! اي اصحاب بقره! كجا فرار ميكنيد؟!
پيكار اميرالمؤمنين
به روايت شيخ مفيد /75 مرد بيباك و متهوّري از قبيله هوازن به نام ابوجَرْوَل سوار بر شتر سرخموي شده و پرچم سياهي را بر سر نيزه بلندي زده بود و بيمحابا پيشاپيش سپاه دشمن ميآمد. هرگاه بر مسلمانان چيره
|
|
ميشد آنان را رها نميكرد و هرگاه يارانش از اطراف وي كنار ميرفتند پرچم را براي كساني كه پشت سرش بودند بلند ميكرد و آنان به دنبالش ميآمدند و چنين رجز ميخواند:
أَنا أَبُوجَرْوَلَ لا بَراحَ
حَتّي نُبِيحَ الْيَوْمَ أَوْ نُباحَ
من ابوجرولم، ميدان جنگ را رها نخواهم كرد تا آنكه امروز اينان را نابود كنيم و يا خود نابود شويم.
علي عليه السلام به سوي او رفت و ضربتي به پشت شتر زد و او را به
زمين انداخت. سپس با ضربتي ديگر او را به دو نيم كرد و چنين رجز خواند:
قَدْ عَلِمَ الْقَوْمُ لَدَي الصَّباحِ
أَنِّي فِي الْهَيْجاءِ ذُو نِصاحِ
همانا اين گروه در صبحگاهان نبرد ميدانند كه من در ميدان جنگ خيرخواه هستم.
با كشته شدن ابوجَرْوَل سپاه دشمن رو به هزيمت گذاشت و مسلمانان فراري به سوي رسول خدا بازگشتند. به روايت كليني 8/376، شيخ مفيد /76 و مقريزي /408 علي عليه السلام به تنهايي چهل نفر از قهرمانان دشمن را كشت. به روايت شيخ طوسي در امالي /575 و مقريزي در امتاع الاسماع /408 فضل بن عباس گويد: پدرم در آن روز كه مردم پراكنده شده بودند نگاهي كرد علي را در بين ثابت قدمان نديد، با ناراحتي گفت آيا در مثل اين موقع بايد پسر ابوطالب جان خويش را از رسول خدا صلي الله عليه و آله دريغ ورزد و حال آنكه او در مواقع سخت و بحراني تنها ياور پيامبر بود؟! گفتم اين چه سخناني است كه درباره برادرزادهات
|
|
ميگويي، آيا او را نميبيني كه در ميان گرد و غبار جنگ است؟! عباس گفت پسرم نشاني او را برايم بگو. گفتم او چنان و چنين است. گفت آن برق چيست؟ گفتم آن برق شمشير اوست كه در بين پهلوانان ميچرخد. عباس گفت خود جوانمرد است و پسر جوانمرد، عمو و دايي فدايش باد! فضل گويد علي بن ابيطالب در آن روز چهل مرد جنگجو را از ميان به دو نيم كرد و ضربات او سخت كشنده بود.
زنان شيردل
واقدي 3/903 گويد: امعُماره، امسُليم، امسَليط و امحارث زنان قهرماني بودند كه شمشير به دست گرفته و قهرمانانه پايداري كردند. امعماره (نُسَيْبَه) با فرياد به انصار ميگفت: اين چه كار زشتي است، شما را چه به فرار؟! آنگاه يكي از مردان هوازن را كشت و شمشيرش را برداشت. به روايت قمي 1/287 نسيبه بر صورت فراريان خاك ميپاشيد و ميگفت: كجا فرار ميكنيد؟! آيا از خدا و رسولش فرار ميكنيد؟! عمر از كنار او گذشت. نسيبه به او گفت: واي بر تو اين چه كاري بود كه انجام دادي؟ عمر گفت اين كار خداست. به روايت واقدي 3/904 اين مطلب را امحارث به عمر گفت.
با پايداري رسول خدا صلي الله عليه و آله و دعوت سپاه اسلام به بازگشت، مسلمانان يكي پس از ديگري بازگشتند تا آنكه شمار آنان به صد نفر رسيد و جنگ ديگر بار شدت گرفت. پيامبر روي ركاب زين ايستاد و فرياد زد:
|
|
«اَلآنَ حَمِيَ الْوَطِيسُ».
هم اكنون تنور جنگ داغ شد!
بيهقي 5/142گويد: پيامبر در آن روز مشتي خاك از روي زمين برداشت و يا به روايت روضة الصفا 4/1540 علي به دست او داد و آن را به صورت مشركان پاشيد و فرمود:
«اِرْجِعُوا شاهَتِ الْوُجُوهُ!».
بازگرديد صورتهايتان زشت باد!
همه پا به فرار گذاشتند و كسي نماند جز آنكه از چشمدرد ميناليد و چشمهاي خود را ميماليد. با صلابت و استواري رسول خدا و رشادت اميرالمؤمنين و نزول فرشتگان مشركان زن و فرزندان و اموال خود را
در ميدان جنگ برجاي گذاشته و رو به هزيمت نهادند و به گفته
سبل الهدي 5/473 هنوز شب فرا نرسيده بود كه خبر پيروزي پيامبر به مكه رسيد.
فرمان عمومي در حفظ جان اسيران
شيخ مفيد /76 گويد: روز كه بالا آمد و مشركان شكست سختي متحمل شدند رسول خدا صلي الله عليه و آله دستور توقف جنگ را صادر كرد و با فرياد رسا اعلام كرد: «هيچ اسيري از دشمن نبايد كشته شود».
مردي به نام ابن اَكْوَع كه قبلاً در فتح مكه جاسوس طايفه هُذَيل بر ضد مسلمانان بود اسير شد. او كه براي پناه گرفتن به سوي مردي از انصار روانه بود، عمر وي را ديد و به مرد انصاري گفت: اين دشمن خدا
|
|
بر ضد ما جاسوسي ميكرد، هماينك اسير است پس او را بكش. مرد انصاري نيز بيدرنگ گردن وي را زد! اين خبر به پيامبر رسيد. حضرت سخت ناراحت شد و فرمود:
«أَلَمْ آمُرْكُمْ أَلاّ تَقْتُلُوا أَسِيراً؟!».
مگر به شما دستور ندادم كه هيچ اسيري را نكشيد؟!
پس از اين حادثه ناگوار جَميل بن مَعْمَر بن زُهَير نيز كه اسير بود به دست انصار كشته شد. رسول خدا صلي الله عليه و آله در حالي كه خشمناك بود كسي را نزد انصار فرستاد و فرمود: «چه چيز شما را بر آن داشت كه او را بكشيد با آنكه فرستاده من نزد شما آمد كه هيچ اسيري را نكشيد؟!»
گفتند: همانا ما او را بنابر گفته عمر كشتيم. رسول خدا از ايشان روي برگرداند تا آنكه عُمَيْر بن وَهْب با آن حضرت سخن گفت و خواهش كرد تا از ايشان درگذرد.
از مسلمانان چهار نفر شهيد و از مشركان بنابر قول مشهور هفتاد نفر و به روايت مسعودي در التنبيه و الاشراف /235 يك صد و پنجاه نفر كشته شدند. به روايت واقدي 3/943، ابنسعد 2/152 و ديگران غنيمت جنگ حنين عبارت بود از ششهزار اسير، بيست و چهار هزار شتر، بيش از چهل هزار گوسفند و چهار هزار اوقيه نقره. پيامبر آنها را به جِعرِّانه فرستاد و بُديل بن وَرْقاء خُزاعي يا مسعود بن عمرو غفاري را بر غنايم گمارد. اسيران در آنجا براي خود سرپناهي برپا كردند. رسول خدا به بُسر بن سفيان دستور داد براي اسيران از شهر مكه لباس و پوشاك تهيه
|
|
كند. بُسر براي تمامي آنان لباس و جامه تهيه كرد. واقدي 3/955 گويد: پيامبر فرمان داد خانواده مالك بن عوف فرمانده سپاه هوازن را در شهر مكه نزد عمهشان امعبدالله دختر ابواميه نگهداري كنند.
علي قهرمان حنين
همانگونه كه گذشت يگانه سردار دلير و ثابتقدم كه بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله از همه بيشتر پايداري و استقامت كرد اميرالمؤمنين عليه السلام بود. تكسوار نامدار اسلام رشادت را تا به آنجا رساند كه عباس عمويش ناخودآگاه گفت عمو و دايي به فدايت باد! او بود كه ابوجَرْوَل پرچمدار و پهلوان بيباك و متهوّر هوازن رابه خاك مذلت نشاند و با كشته شدن وي سپاه هوازن از هم پاشيد و رو به هزيمت نهاد.
علي عليه السلام به تنهايي چهل نفر از جنگاوران دشمن را كشت. يعني از هفتاد تن كشته دشمن بيش از نصف آنان به دست آن حضرت به قتل رسيدند. مؤلف سبل الهدي 5/478 گويد: علي در آن روز از همه مردم قهرمانانهتر در كنار پيامبر ميجنگيد. جنگ بدر نخستين جنگ رسول خدا صلي الله عليه و آله با مشركان بود كه منجر به درگيري شد، حنين نيز آخرين جنگي بود كه پيامبر با مشركان داشت و در آن زد و خورد رخ داد. اين دو جنگ شباهتهاي ديگري نيز به هم داشتند، از جمله اينكه در حنين نيز همانند بدر كشتههاي دشمن هفتاد نفر بود. در حنين نيز مثل بدر بيشتر آن هفتاد تن به دست علي بن ابيطالب كشته شدند. از اين
|
|
روست كه اين دو جنگ را با هم ذكر ميكنند و آن حضرت را نيز قهرمان هر دو جنگ قلمداد مينمايند. اصولاً در تاريخ، فرهنگ و ادبيات اسلام و مسلمانان لقب قهرمان بدر و حنين به اميرالمؤمنين عليه السلام اختصاص دارد.
حضور فرشتگان
بدون شك در جنگ حنين فرشتگان به ياري مسلمانان شتافتند. قرآن در سوره توبه آيه 26 ميفرمايد: در روز حنين خداوند سپاهياني را فرستاد كه شما آنان را نميديديد. مفسران گويند مراد از سپاهيان ناپيدا فرشتگان است. نويري در نهاية الارب 17/334 مينويسد: سعيد بن جُبير گويد خداوند در جنگ حنين پنج هزار فرشته به كمك پيامبرش فرستاد.
به روايت واقدي 3/906 و ديگران بسياري از مشركان گفتهاند پس از آنكه مسلمانان فرار كردند و ما به قصد كشتن رسول خدا صلي الله عليه و آله نزديك اسب وي رسيديم، ناگهان مردان سفيدپوش خوشچهره كه عمامههاي سرخ بر سر داشتند، بر اسبان ابلق سوار و اطراف پيامبر را گرفته بودند، به ما گفتند صورتهايتان زشت باد، بازگرديد! ما وحشتزده فرار كرديم و جمع ما به هر سوي پراكنده شد، گروهي به طائف رفته و داخل قلعه شدند ولي باز هم وحشتزده بودند و گمان ميكردند كه مردان سفيدپوش آنان را تعقيب ميكنند.
بزرگواري پيامبر
|
|
به روايت واقدي 3/903 امسُليم به پيامبر صلي الله عليه و آله گفت: يا رسول الله ديدي اينان چگونه تو را تسليم دشمن كرده و فرار كردند و شما را تنها گذاشتند؟! هنگامي كه به آنان دسترسي پيدا كردي عفوشان مفرما و آنان را همانند مشركان بكش. حضرت فرمود: «خداوند خود كفايت ميكند و عافيت الهي گستردهتر از اين است». نيز واقدي 3/904 گويد: سعد بن عباده طايفه خزرج را فرا خواند و اُسيد بن حُضير طايفه اوس را. مسلمانان از هر سوي جمع شدند و به دشمن غضب نموده و قصد كشتن زن و بچههاي ثقيف و هوازن را نمودند. چون اين خبر به پيامبر صلي الله عليه و آله رسيد سه مرتبه فرمود: «اينان را چه ميشود كه كودكان را ميكشند! كودكان نبايد كشته شوند». اسيد گفت: اي رسول خدا مگر اينان بچههاي مشركان نيستند؟ فرمود: «مگر خوبان شما فرزندان مشركان نبودهاند؟! هر نوزادي بر فطرت توحيد متولد ميشود».
خالد اينجا نيز مرتكب جنايت شد و پيرزني را كشت! مردم گرد جسد او جمع شده بودند. حضرت پرسيد: «چه خبر است؟» گفتند: خالد زني را كشته است. پيامبر صلي الله عليه و آله مردي را فرمان داد تا خود را به خالد برساند و بگويد كه پيامبر تو را از كشتن زنان، پيرمردان و بردگان منع ميكند. آري، اينجا نيز پيامآور رحمت با تمهيد خردمندانه و جديت خود از كشتار و قتلعام هزاران زن و كودك جلوگيري كرد.
در پايان اين بحث تذكر دو نكته مفيد بهنظر ميرسد؛ نكته اول اينكه از ديرباز افرادي مانند ابن سيد الناس در عيون الاثر 2/227، صالحي شامي در سبل الهدي 5/514 و ديگران به توجيه فرار مسلمانان در جنگ حنين
|
|
پرداختهاند كه در حقيقت چيزي جز اجتهاد در مقابل نص نبوده و مخالف صريح قرآن است كه در آيه بيست و پنج سوره توبه ميفرمايد: (ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ). رشيد رضا مصري نيز در تفسير المنار 10/262گويا براي آنكه از فضيلت و رشادت اميرالمؤمنين عليه السلام بكاهد، به توجيه فرار مسلمانان در جنگ حنين پرداخته و گفته است: اين فرار گسترده به لحاظ ترس و وحشت از دشمن نبوده است، مسلمانان چون يك مرتبه بهطور ناگهاني با هجوم سپاه دشمن مواجه گرديدند مضطرب شدند و موضع خود را رها كردند و اين براي انسان يك امر طبيعي است! علامه طباطبايي در الميزان 9/221 شبهات او را عنوان كرده و پاسخ آنها را داده است.
نكته دوم اينكه اين خالد ديگر آن خالد قهرمان مشركان در جنگ احد و خندق و صلح حديبيه نيست، اين خالد از اين پس كارش در جنگها فرار و يا انزواست. فرار او در موته كه شهره آفاق شد و در حنين نيز هيچ كاري نكرد و اندك تحركي از خود نشان نداد. او كه با مردان بنيسُليم به عنوان طلايهدار سپاه رفت گويي خواب او را ربوده بود! در طائف هم هيچ نقش قابل توجه و ابتكار نظامي نداشت. اين در حالي است كه وي بعدها در دوران خلافت ابوبكر بيباكانه و متهورانه جنگيد و عده زيادي، از جمله بيگناهان و مسلمانان را به خاك و خون كشيد! آري، خالد ديگر كارش بيشتر كشتن اسيران مسلمان و پيرزنان و ارتكاب برخي مسائل خلاف شرع و اخلاق بود. گويا او ديگر به اين جنگها معتقد نبود و به اصطلاح دل خوشي نداشت.
|
|
جنگ طائف
شهر طائف بهگفته ياقوت در معجم البلدان 4/9 در حدود پانزده فرسنگي شرق مكه كنار رود وَجّ قرار دارد، منطقهاي است حاصلخيز داراي نخلستانها، باغهاي انگور و مزارع سرسبز. اين شهر نيز مانند ديگر شهرهاي حجاز در قديم شامل چند دهكده و هر يك از آنها داراي قلعهها و برجهاي مراقبت بود و اطراف شهر نيز با ديوار محصور شده بود. كلمه طائف نيز يعني حصاردار. طائف پس از خيبر دومين شهر حصارداري بود كه سپاه اسلام با آن مواجه شد. عموم ساكنان طائف را قبيله ثقيف تشكيل ميداد ولي برخي از اشراف قريش نيز در آنجا داراي خانه و املاك بودند و طائف شهر ييلاقي آنان به حساب ميآمد.
ابناسحاق 4/95 گويد: فراريان هَوازِن و ثقيف سه دسته شدند؛ گروهي از جمله مالك فرمانده سپاه شرك به طائف، دستهاي به اوطاس و عدهاي هم به نَخْلَه رفتند. رسول خدا سواراني را براي سركوبي آنان به نخله فرستاد. دُريد بن صِمَّه به دست ربيعة بن رُفَيْع در نخله كشته شد. سپاهي را نيز به فرماندهي ابوعامر اشعري، عموي ابوموسي اشعري به اوطاس اعزام كرد. ابوعامر ضمن جنگ سختي كشته شد. او قبل از شهادت ابوموسي را به جاي خود نصب كرد. ابوموسي جنگ را ادامه داد و پس از شكست دشمن نزد پيامبر بازگشت. تعداد زيادي از ثقيفيان كه همراه فرمانده شورشيان مالك بن عوف به طائف رفته بودند داخل قلعه بسيار مستحكم آن شهر شده و موضع گرفتند. درون قلعه چاه آب و غذاي يك سال وجود داشت و نيازي به خارج شدن از قلعه نبود.
|
|
مؤلف سبل الهدي 5/556 گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله نخست خالد بن وليد را همراه هزار نفر به سوي طائف فرستاد، خالد آمد كنار قلعه طائف اردو زد و قلعه را محاصره كرد. حلبي 3/117 گويد: خالد مبارز طلبيد ولي كسي پاسخ نداد. او سخن خود را تكرار كرد. عَبْدياليل از سران ثقيف گفت: احدي از ما براي جنگ نزد تو بيرون نميآيد، ما داخل حصار خود ميمانيم، چرا كه غذاي سالياني نزد ما وجود دارد، اگر تا هنگامي كه اين غذاها تمام شود تو اين جا ماندي آنگاه ما دستهجمعي با شمشيرهايمان به جنگ تو ميآييم تا آنكه آخرين نفر ما كشته شود.
محاصره طائف
به روايت واقدي 3/924 رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز همراه سپاه اسلام به قصد محاصره طائف حركت كرد، در بين راه به قلعه مالك بن عوف فرمانده شورشيان برخورد. براي آنكه مبادا دشمن پشت سر به عنوان پايگاهي از آن استفاده كند دستور داد قلعه را تخريب كردند.
پيامبر صلي الله عليه و آله كنار قلعه شهر طائف اردو زد و شهر را محاصره كرد. ثقيفيان كه ديدند تاب و توان مبارزه با سپاه اسلام را ندارند داخل قلعههاي خود موضع گرفتند و بيرون نيامدند. آنان صد نفر تيرانداز ماهر داشتند، از همان داخل قلعه مسلمانان را تيرباران كردند و عدهاي از سپاه اسلام به شهادت رسيدند. حضرت دستور داد تا لشكر اسلام با راهنمايي حباب بن منذر عقبنشيني كند و از تيررس دشمن
|
|
خارج گردد. واقدي 3/927 مينويسد: به فرمان پيامبر صلي الله عليه و آله اطراف شهر را پر از بوتههاي خاردار كردند و راههاي خروجي و نفوذي را مسدود نمودند. گويا اين كار براي قطع ارتباط دشمن با خارج بوده تا مانع رسيدن تداركات از بيرون قلعه گردد و نيز جلوي حمله شبانه آنان گرفته شود. بلاذري 1/367 ميگويد: پيامبر با اين خارها اطراف سپاه خود را محصوركرد. براي فتح طائف به پيشنهاد سلمان فارسي از منجنيق كه با آن سنگ پرتاب ميكردند و همانند توپهاي كنوني بود استفاده شد ولي نتيجهاي نداد. از ارّابههاي جنگي هم كه شبيه زرهپوشها و نفربرهاي امروزي بود و آنها را از چوب ميساختند و پوست ضخيم روي آن ميكشيدند استفاده شد اما ثقيفيان مفتولهاي گداخته را روي ارّابهها ريختند و نيروهاي اسلام را مجروح كردند.
پيامبر صلي الله عليه و آله براي آنكه بتواند با كمترين كشته و خونريزي دشمن را به تسليم وادار سازد، به نقل واقدي 3/928 دستور داد تاكها را قطع كنند و بسوزانند. در اين هنگام التماس و استغاثه دشمن شروع شد. سفيان بن عبدالله ثقفي گفت درختان را قطع نكن، يا پيروز ميشويد كه از آن شما ميگردد و يا آنكه براي خدا و خويشاوندي اين كار را ترك كن. پيامبر فرمود: «من براي خدا و خويشاوندي قطع كردن آنها را رها ميكنم».
قبيله ثقيف از قبايل ثروتمند جزيرة العرب بهشمار ميآمد و غلامان
و كنيزان زيادي در اختيار داشت. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمان داد اعلان كنند هر بردهاي از دژ طائف خارج گردد و به مسلمانان پناهنده
|
|
شود آزاد خواهد شد. حدود بيست نفر از بردگان از جمله ابوبكره از طائف گريختند و به مسلمانان پيوستند، آنان به پيامبر صلي الله عليه و آله گفتند: اگر تا يك سال هم محاصره ادامه پيدا كند ثقيف از نظر آب و غذا در مضيقه قرار نخواهد گرفت.
عظمت اميرالمؤمنين
به روايت شيخ مفيد در ارشاد /80 و ميرخواند در روضة الصفا 4/1534 رسول اكرم صلي الله عليه و آله در ايام محاصره طائف، اميرالمؤمنين را براي شكستن بتها و ويران كردن بتخانهها به اطراف گسيل داشت. حضرت در بين راه به گروه زيادي از طايفه خَثْعَم برخورد، در تاريكي سپيدهدم مرد جنگجويي از آنان به نام شهاب بن عِيس پيش آمد و هماورد طلبيد. اميرالمؤمنين فرمود: «چه كسي به جنگ او ميرود؟» هيچ كس حاضر نشد. خود به مبارزه با وي برخاست. ابوالعاص بن ربيع گفت من به جاي شما ميروم. حضرت نپذيرفت و فرمود: «اگر من كشته شدم امير سپاه تو خواهي بود». سپس به ميدان رفت و او را به قتل رساند. آنگاه همچنان به راه خود ادامه داد تا بتها را شكست و آن مناطق را از لوث بتها پاكسازي كرد. پس از آن نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله كه هنوز در حال محاصره طائف به سر ميبرد بازگشت. پيامبر كه نگران سلامت اميرالمؤمنين بود تا او را ديد خوشحال شد و براي پيروزي او در اين مأموريت تكبير گفت. سپس دست وي را گرفت به كناري برد و با او خلوت كرد و مدتي طولاني به گفتگوي خصوصي و رازگويي
|
|
پرداخت. در اين هنگام عمر نزد پيامبر آمد و به اعتراض گفت آيا جدا از ما به تنهايي با او راز ميگويي؟ حضرت فرمود:
«يَا عُمَرُ ما أَنَا اِنْتَجَيْتُهُ بَلِ اللهُ اِنْتَجاهُ».
اي عمر من با او راز نگفتم بلكه خداوند بود كه با او راز گفت.
ترمذي 5/597 نيز اين روايت را نقل كرده جز آنكه گفته مردم به پيامبر صلي الله عليه و آله اعتراض كردند.
شيخ مفيد در ارشاد /81 گويد: روزي نافع بن غيلان با گروهي از سواران ثقيف از قلعه طائف خارج شد. اميرالمؤمنين در وادي وَجّ با آنان برخورد و نافع را كشت. مشركان فرار كردند و اين باعث وحشت ثقيف شد. بدين جهت گروهي از آنان نزد پيامبر آمدند و اسلام آوردند.
بازگشت از طائف
رسول خدا صلي الله عليه و آله براي گشودن دژ طائف از تمامي شيوههاي جنگي استفاده كرد ولي با سرسختي كه ثقيف از خود نشان داد موفق به فتح طائف نشد. شرايط هم اجازه نميداد كه بيش از اين سپاه اسلام در آنجا توقف كند، زيرا اولاً فتح طائف به زمان بيشتري نياز داشت. ثانياً ماه شوال سپري ميشد و با فرا رسيدن ماه ذيالقعده داخل ماه حرام ميشدند كه جنگ در آن ممنوع و حرام بود. ثالثاً نگهداري انبوه اسيران و غنايم در جِعرّانه مشكلات زيادي داشت و بايد هر چه زودتر تكليف آنها روشن ميگشت. رابعاً مراسم حج نيز فرا ميرسيد و بايد براي نظارت آن برنامهريزي ميشد. خامساً تنها گذاشتن مدينه بيش
|
|
از اين صلاح نبود.
از اينرو پيامبر دستور داد سپاه اسلام محاصره طائف را ترك و به
سوي جعرّانه حركت كند. به روايت ابنهشام 4/131، احمد حنبل 3/343 و ديگران هنگامي كه سپاه اسلام خواست طائف را ترك كند
مسلمانان از پيامبر صلي الله عليه و آله خواستند بر قوم ثقيف نفرين كند ولي حضرت فرمود:
«اَللّهُمَّ اهْدِ ثَقِيفاً وَأْتِ بِهِمْ مُسْلِمِينَ».
بار خدايا ثقيف را هدايت كن و آنان را مسلمان نزد ما
بفرست.
گفتني است كه بيش از ده سال قبل از جنگ طائف در دوراني كه پيامبر صلي الله عليه و آله در مكه به سر ميبرد وقتي براي تبليغ اسلام به اين شهر سفر كرد، مردم به جاي مهماننوازي او را سخت آزردند و به شدت مجروح ساختند به طوري كه ناي و توان حركت نداشت. اما امروز كه با چندين هزار سپاه آنان را محاصره كرد سابقه سوء آنان را ناديده گرفت، حتي وقتي مسلمانان از آن حضرت خواستند آنان را نفرين كند فرمود: «خدايا ثقيف را هدايت كن». اين است معناي «رَحْمَةً لِلْعالَمِين» بودن رسول اكرم صلي الله عليه و آله .
به روايت ابن اسحاق 4/129 و واقدي 3/938 در جنگ طائف دوازده نفر از مسلمانان شهيد شدند. گويا از كفّار كسي كشته نشد.
آزادي اسيران
|
|
پيامبر صلي الله عليه و آله از طائف رهسپار جعرّانه شد و پنجم ذيالقعده به آنجا رسيد. به روايت واقدي 3/950 در همين ايام هيئت چهارده نفري هوازن كه مسلمان شده بودند به رياست زُهير بن صُرَد همراه ابوبُرْقان عموي رضاعي پيامبر خدمت آن حضرت رسيدند و از ايشان خواستند تا بر آنان منت گذاشته اسيرانشان را آزاد كند. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «من مدتها منتظر شما ماندم و گمان كردم كه ديگر نميآييد، همانا اسيران تقسيم و داخل سهمها شدهاند». آنگاه از آنان پرسيد: «زنان و فرزندان خود را بيشتر دوست داريد يا اموالتان را؟». گفتند اگر زنان و فرزندانمان را به ما بازگرداني براي ما بهتر است. حضرت فرمود: «پس از نماز ظهر برخيزيد و بگوييد ما رسول خدا را نزد مسلمانان و مسلمانان را نزد رسول خدا درباره آزادي زنان و فرزندانمان شفيع قرار ميدهيم». آنان نيز پس از نماز ظهر چنين كردند. پيامبر فرمود: «آنچه حق من و فرزندان عبدالمطلب است به شما بخشيدم». مهاجران هم گفتند حق ما هم از آن رسول خداست. انصار نيز چنين گفتند. بدينسان تمامي شش هزار اسير آزاد شدند و به محل زندگي خود بازگشتند.
واقدي 3/913 گويد: شيما خواهر رضاعي پيامبر صلي الله عليه و آله نيز بين
اسيران بود، او نزد حضرت آمد و نشاني داد، رسول خدا صلي الله عليه و آله به محض اينكه او را شناخت اشكهايش جاري شد و عباي خود را براي وي پهن كرد. آنگاه به او فرمود: «اگر دوست داري با اكرام و احترام نزد ما بمان و اگر مايلي چيزي به تو عطا كنم و به سوي قبيلهات
|
|
باز گرد؟» شيما پيشنهاد دوم را پذيرفت و پس از آنكه اسلام آورد نزد عشيره خود بازگشت.
رسول خدا صلي الله عليه و آله از هيئت هوازن پرسيد: «مالك بن عوف كجاست؟» گفتند در طائف. فرمود: «به او بگوييد اگر مسلمان نزد من بيايد
خانواده و مالش را به او پس ميدهم و صد شتر نيز به او ميبخشم». مالك چون اين سخن را شنيد شبانه پنهاني از طائف گريخت و در جعرّانه به حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيد و اسلام آورد. حضرت خانواده و اموالش را با صد شتر به او داد و وي را بر مسلمانان قبيلهاش فرمانروا ساخت.
تقسيم غنايم
ابناسحاق 4/134 گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله پس از آزاد كردن اسيران هوازن شتر خود را سوار شد. در اين هنگام مردم دور آن حضرت را گرفته و به سوي او هجوم بردند و گفتند: اي رسول خدا غنايم، شتران و گوسفندان را قسمت فرما. چنان اطراف ايشان را احاطه كردند كه ناچار به درختي تكيه داد و عبا از دوشش كشيده شد و فرمود: «اي مردم عباي مرا بدهيد! به خدا سوگند اگر به شماره درختان تهامه شتر و گوسفند داشته باشيد همه آنها را ميان شما تقسيم ميكنم». آنگاه به ابوسفيان، حكيم بن حِزام، سهيل بن عمرو، حُويطب بن عبدالعزي، صفوان بن اميّه صد شتر و چهل اوقيه نقره داد. به افرادي ديگر نيز مانند
|
|
مَخْرَمة بن نوفل، عُمير بن وَهْب، هشام بن عمرو هر يك پنجاه شتر داد. به روايت ابنهشام 4/137 اين افراد حدود سي نفر و به روايت سبل الهدي 5/582 بيش از پنجاه نفر بودند. ابنسعد 2/153 گويد: تمامي اين بخششها را از خمس كه سهم خود حضرت بود پرداخت و اين ثابتترين قول نزد ماست. واقدي 3/948 نيز گويد: ثابتترين دو قول اين است كه اين بخششها از خمس بوده است. سپس غنايم را تقسيم كرد، سهم هر نفر چهار شتر و چهل گوسفند شد. به هركس كه اسب داشت دوازده شتر و صد و بيست گوسفند رسيد و اگر بيش از يك اسب داشت براي آن اسبان اضافي ديگر سهمي تعلق نميگرفت.
خردهگيري كوتهنظران
واقدي 3/948 گويد: پس از تقسيم غنايم سعد بن ابيوقّاص به پيامبر اعتراض كرد و گفت: اي رسول خدا به عُيَيْنَة بن حِصْن و اَقْرَع بن حابس صد تا صد تا شتر بخشيدي ولي جُعيل بن سراقه را رها كرده و چيزي به او ندادي. حضرت فرمود: «من خواستم دل آن دو را به دست بياورم تا مسلمان شوند ولي جُعيل بن سراقه را به اسلامش واگذاشتم». ذوالخُوَيْصِرَه تميمي نيز نزد حضرت آمد و گفت به عدالت رفتار كن. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:
«وَيْلَكَ! فَمَنْ يَعْدِلُ إِذا لَمْ أَعْدِلْ؟!».
واي بر تو! اگر من به عدالت رفتار نكنم پس چه كسي به عدالت رفتار ميكند؟!
انصار نيز از بابت بخششهايي كه به طوايف عرب شد ناراحت شدند.
|
|
آنگاه به روايت ابن اسحاق 4/141 سعد بن عباده گلايه آنان را به پيامبر رساند. حضرت دستور داد تمامي انصار را در مكاني جداي از ديگر مردم جمع كنند. سپس همراه علي بن ابيطالب نزد آنان رفت و ابتدا گمراهي انصار و هدايت آنان را به وسيله خدا و نيز تصديق و كمك آنان را به رسول خدا گوشزد كرد و در پايان فرمود: «اي گروه انصار آيا به سبب مختصر مال دنيا كه من خواستم با آن دل گروهي را به دست بياورم تا مسلمان شوند و شما را به اسلامتان واگذاشتم ناراحت شديد؟ آيا راضي نيستيد مردم با گوسفند و شتر بروند و شما رسول خدا را ببريد. سوگند به آنكه جان محمد در دست اوست اگر هجرت نبود من هم يك نفر از انصار بودم. اگر مردم همگي به راهي بروند و انصار به راه ديگر هرآينه من راه انصار را ميروم. بار خدايا انصار و فرزندان انصار و فرزندان فرزندانِ انصار را بيامرز». در اين هنگام انصار همگي گريستند و گفتند ما راضي شديم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در سهم ما باشد.
مقريزي در امتاع الاسماع /432 گويد: پيامبر سيزده روز در جعرّانه ماند و چون از كار تقسيم غنايم و آزادي اسيران فراغت يافت شب چهارشنبه دوازده روز مانده به پايان ذيالقعده راهي مكه شد و با احرام عمره وارد شهر گرديد و مناسك عمره را انجام داد و همان شب به جعرّانه بازگشت. آنگاه شب پنجشنبه از راه سَرَف و مر الظهران رهسپار مدينه گرديد و در روز جمعه بيست و هفتم ذيالقعده پس از دو ماه و شانزده روز وارد مدينه شد. پيش از آن دو نفر از بنيعبدالاشهل مژده فتح و پيروزي حنين را به مدينه برده بودند.
|
|
در پايان اين بحث چند نكته را بايد يادآور شويم، اول اينكه آيا آزادي اسيران هوازن پس از تقسيم آنان و يا قبل از آن بوده، اختلاف است. همانگونه كه گذشت واقدي 3/950 در يك گزارش از پيامبر نقل ميكند كه حضرت به هيئت هوازن فرمود اسيران تقسيم شدهاند. اما
ابن اسحاق 4/134 تصريح دارد كه آزادي اسيران پيش از تقسيم
غنايم بوده است. ظواهر امر نيز بر صحت گزارش ابن اسحاق دلالت دارد. گويا هجوم گسترده مردم به سوي رسول خدا و درخواست اكيد و صريح آنان درباره تقسيم غنايم به اين جهت بوده كه مسلمانان از آن بيم داشتند كه مبادا پيامبر اموال هوازن را نيز مانند اسيرانشان به آنان باز گرداند.
دوم اينكه پس از فتح مكه موسم حج فرا رسيده بود. از اينرو انتظار ميرفت كه خود پيامبر در مراسم حج شركت كند و آن را هدايت نمايد ولي چنين نكرد و به مدينه بازگشت. علت اين امر روشن نيست، آيا درباره امنيت مدينه نگراني داشته و يا مطلب ديگري بوده است، خدا ميداند.
سوم اينكه در تقسيم غنيمت اگر به تمامي دوازده هزار نيرو
سهام تعلق گرفته باشد كه معمولاً هم همينگونه بايد باشد و با توجه به اينكه پيامبر خمس غنايم را برداشت و مقدار زيادي از آن را به عدهاي به عنوان تأليف قلوب داد، سهام كم ميآيد و به هر نفر اين مقدار كه ذكر شده تعلق نميگيرد و تعداد غنايم كمتر از سهامي است كه ذكر كردهاند.
|
|
چهارم با توجه به اينكه رسول خدا صلي الله عليه و آله پس از جنگ حنين اسيران را تقسيم نكرد و نيز به هيئت هوازن فرمود: «من مدتها منتظر شما ماندم» معلوم ميشود كه به گفته ابن عبدالبرّ در الدرر / 230 حضرت از اول در اين فكر بوده كه اسيران آزاد شوند و بر سر زندگي خويش بازگردند.
اسلام كعببن زهير
زُهَيْر بن ابي سُلْميَ از شعراي بزرگ جاهليت و از سرايندگان
معلَّقات هفتگانه مشهور عرب بود. دو پسر او به نام بُجَيْر و كعب نيز از شاعران نامدار عرب بودند. به روايت ابن اسحاق 4/144 و ابن اثير در كامل 2/186 روزي بجير به كعب گفت اين گوسفندان را نگهدار من
نزد اين مرد بروم و ببينم چه ميگويد. بجير نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد
و اسلام آورد. چون خبر به كعب رسيد اشعاري در سرزنش و ملامت برادر خود و بر ضد رسول خدا صلي الله عليه و آله سرود و براي بجير فرستاد و بعدها
در اشعار خود نام يكي از زنان بزرگ و با شخصيت مسلمان را ميبرد
و او را هتك حرمت مينمود! رسول خدا صلي الله عليه و آله به ناچار خون او را هدر اعلام كرد.
بجير در جنگ طائف همراه پيامبر صلي الله عليه و آله بود، چون از طائف بازگشت نامهاي به كعب نوشت و گفت بدانكه هر كس در حال