بخش 9

خود آزمایی درس چهاردهم: جنگ تبوک ، و سریه علی بن ابی طالب در یمن جنگ تبوک بسیج سپاه هزینه جنگ امیرالمؤمنین جانشین پیامبر صف‏آرایی سپاه شبهه‏افکنی منافقان اقامت در تبوک اعزام خالد به دومة الجندل بازگشت به مدینه بوسه بر دست کارگر مسجد ضرار تأدیب سه متخلف جنگ تبوک در قرآن دستاوردهای جنگ تبوک اعلام برائت ارسال معاذ به یمن اعزام امیرالمؤمنین به یمن سریه علی بن ابی‏طالب در یمن خلاصه درس


201


توبه و پشيماني نزد رسول خدا بيايد او را مي‏بخشايد. پس هنگامي كه نامه‏ام به دستت رسيد اسلام بياور و نزد پيامبر بيا، زيرا هركسي مسلمان شود حضرت گذشته وي را ناديده مي‏گيرد. كعب اسلام آورد و چكامه بسيار زيبايي در مدح رسول خدا صلي الله عليه و آله سرود و راهي مدينه شد. ابتدا بر مردي از جُهينه كه با او آشنا بود وارد شد، آن‌گاه صبح همراه آن مرد به مسجد رفت. پس از نماز دوستش به او گفت اين رسول خداست برخيز و از او امان بخواه. كعب برخاست پيش رفت و روبروي پيامبر نشست. آن‌گاه به طور ناشناس دست در دست آن حضرت گذاشت و گفت: اي رسول خدا كعب بن زهير توبه كرده و مسلمان شده، حال آمده تا از شما امان بگيرد، اگر او را نزد شما بياورم توبه‏اش را مي‏پذيري؟

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «آري». گفت: اي رسول خدا من كعب بن زهيرم! در اين لحظه مردي از انصار خواست گردن او را بزند، حضرت فرمود: «رهايش كن، زيرا در حال توبه و پشيماني از كار خويش آمده است». سپس كعب چكامه شيوا و پرآوازه خود را براي رسول خدا صلي الله عليه و آله قرائت كرد كه از جمله آن اين دو بيت است:

نُبِّئْتُ أَنَّ رَسُولَ الله‏ِِ أَوْعَدَنِي

وَ الْعَفْوُ عِنْدَ رَسُولِ اللهِ‏ِ مَأْمُولُ

إِنَّ الرَّسُولَ لَنُورٌ يُسْتَضاءُ بِهِ

مُهَنَّدٌ مِنْ سُيُوفِ الله‏ِِ مَسْلُولُ



202


خبر يافتم كه رسول خدا مرا تهديد به مرگ كرده است و حال آن‌كه از رسول خدا اميد عفو و بخشش مي‏رود! پيامبر نوري است كه مردم در پرتو آن هدايت مي‏شوند و او بهترين شمشير خداوند است كه از غلاف بيرون كشيده شده است.

آن‌گاه پيامبر صلي الله عليه و آله عبايي به او بخشيد كه بعدها معاويه آن را از وارثان وي به بيست هزار درهم خريد.

درگذشت زينب

به روايت عيون التواريخ 1/340 در سال هشتم حضرت زينب دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله همسر ابوالعاص بن ربيع بر اثر جراحت و بيماري كه از ضربت هَبّار به او رسيده بود درگذشت و رحلت او موجب تأثر شديد پيامبر گرديد. زينب عليها السلام دو فرزند داشت يك پسر به نام علي كه در دوران نوجواني درگذشت و يك دختر به نام اُمامه كه اميرالمؤمنين عليه السلام پس از رحلت حضرت زهرا به وصيت خود ايشان با او ازدواج كرد. قبلاً نيز ام‏كلثوم و رقيه دو دختر ديگر رسول خدا درگذشته بودند. از اين پس از دختران پيامبر فقط فاطمه زهرا عليها السلام در قيد حيات بود.

تولد ابراهيم

به روايت يعقوبي 2/87 در ذي‏الحجه سال هشتم ابراهيم از ماريه قبطيه كه هديه زمامدار مصر به پيامبر بود متولد شد. پيامبر صلي الله عليه و آله



203


گويا به ياد جدش ابراهيم خليل نام فرزندش را ابراهيم گذاشت. آن‌گاه جبرئيل نازل شد و گفت: سلام بر تو اي ابوابراهيم. روز هفتم ولادتش گوسفندي براي او عقيقه كرد، موي سر نوزاد را تراشيد و به وزن آن نقره در راه خدا انفاق كرد. زنان انصار در شيردادن او به رقابت برخاستند و رسول خدا صلي الله عليه و آله او را به اُم‏بَرْدَه دختر مُنذر بن زيد سپرد.

ولادت ابراهيم سبب شد تا ماريه از كنيزي به مقام همسري ارتقا يابد و مقام و موقعيت بيشتري نزد پيامبر پيدا كند. چون پس از حضرت خديجه او تنها زني بود كه افتخار فرزند داشتن از ايشان را پيدا كرد. به روايت بلاذري /450 و قمي 2/318 اين امور باعث حسادت عايشه گرديد، او زبان به شماتت و تهمت و سخنان ناشايست و ناروا گشود تا ماريه را از چشم حضرت بيندازد.

سريه اميرالمؤمنين به فلس

بتخانه فُلْس در سرزمين نَجْد و متعلق به قبيله طَي بود، رياست اين طايفه را سخاوتمند شهير جهان عرب حاتم طايي برعهده داشت. عَدي فرزند حاتم كه كيش مسيحيت را برگزيده بود، پس از درگذشت پدرش رئيس و فرمانرواي قبيله طي شد. به روايت واقدي 3/984 رسول خدا صلي الله عليه و آله علي عليه السلام را همراه صد و پنجاه مرد انصاري كه در بين آنان بزرگان اوس و خزرج بودند با صد شتر و پنجاه اسب به‏سوي قبيله طي در سرزمين نَجْد فرستاد و دستور داد بتخانه فُلْس را ويران كند. اميرالمؤمنين رايت سپاه را به سهل بن حُنيف و پرچم را به جبّار بن صخر



204


داد. سپاهيان اسلام به سوي نَجْد حركت كردند. به نزديكي سرزمين آنان كه رسيدند حباب بن منذر، ابوقَتاده و ابونائله براي جمع‏آوري اطلاعات به اطراف رفتند، آنان غلامي را كه جاسوس قبيله طي بود دستگير كرده و نزد اميرالمؤمنين آوردند و حضرت از او به عنوان راهنما استفاده كرد. نيروهاي اسلام صبحگاهان بر سر قبيله طي هجوم بردند و در يك درگيري بيشتر آنان را اسير كردند و تعدادي شتر و گوسفند را به غنيمت گرفتند. از خاندان حاتم سَفّانه خواهر عدي و چند دختر بچه ديگر اسير شدند. اسيران خاندان حاتم جداگانه نگهداري مي‏شدند. رئيس قبيله طي عدي بن حاتم نيز طبق برنامه‏اي كه از قبل تدارك ديده بود با خانواده خود به سوي شام گريخت. آن‌گاه علي عليه السلام به بتخانه فُلْس رفت و آن را ويران كرد و از خزانه آن سه شمشير و سه زره و مقداري پارچه و لباس همراه آورد. در يكي از مناطق غنايم و اسيران را تقسيم كردند ولي از تقسيم اسيران خاندان حاتم خودداري شد.

به روايت ابن اسحاق 4/225 سفّانه دختر حاتم نزديك مسجد پيامبر در خانه رَمْلَه دختر حارث با احترام نگهداري مي‏شد. هرگاه رسول خدا از آن‌جا عبور مي‏كرد او مي‏گفت: اي رسول خدا صلي الله عليه و آله پدرم درگذشته و ياورم گريخته است، بر من منت گذار خداوند بر تو منت گذارد. در هر مرتبه حضرت مي‏پرسيد: «ياورت كيست؟». مي‏گفت: عدي بن حاتم. حضرت مي‏فرمود: «همان كه از خدا و رسولش گريزان است!». خواهر عدي نااميد شد. روز چهارم پس از آن‌كه پيامبر عبور كرد ديگر سخني نگفت. علي عليه السلام به او اشاره كرد برخيز و سخن بگو.



205


سفّانه برخاست و سخن هر روز خود را تكرار كرد. رسول خدا سفّانه را آزاد كرد و به او لباس، مركب و خرجي راه داد و همراه كارواني از قوم خودش كه مورد اعتماد بودند به شام فرستاد. سفّانه از مردم پرسيد آن مردي كه به من اشاره كرد سخنت را تكرار كن كيست؟ گفتند: علي است و همو است كه شما را اسير كرد. مگر او را نمي‏شناسي؟ گفت نه به خدا سوگند از آن هنگام كه اسير گشتم تا زماني كه وارد اين خانه شدم جامه خود را بر صورتم كشيدم و گوشه چادرم را بر روبندم افكندم نه چهره او و نه چهره هيچ يك از يارانش را نديدم.

عدي گويد من به توصيه خواهرم به مدينه رفتم و در مسجد خدمت رسول خدا رسيدم. حضرت پرسيد: «كيستي؟» گفتم عدي بن حاتم. پيامبر مرا به خانه خويش برد. در بين راه به پيرزني ضعيف برخورد، او در باره مشكلات خود به تفصيل سخن گفت و حضرت گوش مي‏داد. با خود گفتم به خدا سوگند اين مرد پادشاه نيست. سپس وارد خانه حضرت شديم تشكي از ليف خرما براي من پهن كرد و فرمود: «روي اين بنشين». گفتم شما روي آن بنشين، نپذيرفت. آن‌گاه من روي آن نشستم و خودش روي زمين نشست. با خود گفتم به خدا اين رفتار پادشاهان نيست. سپس حضرت از عقيده و امور شخصي من خبر داد. در اين‏هنگام فهميدم كه او پيامبر مرسل است، اسلام آوردم و نزد خانواده خويش باز گشتم.

خلاصه درس



206


جنگ حنين: قبايل هوازن و ثقيف هنگامي كه شنيدند پيامبر از مدينه حركت كرده گمان كردند به جنگ آنان مي‏آيد، از اين‏رو نيروهاي خود را جمع كردند. قبيله‏هاي نَصْر، جُشَم، سَعْد و گروهي از بني‏غَيْلان با هَوازِن و ثَقِيف همراه شدند. به دره حنين رسيدند و در آن‌جا موضع گرفتند. رسول خدا صلي الله عليه و آله پس از فتح مكه كه در روز جمعه بيستم رمضان رخ داد پانزده روز در آن‌جا توقف كرد، آن‌گاه تصميم به سركوبي هوازن و ثقيف گرفت. سپاه اسلام با حمله غيرمنتظره و غافلگيرانه مواجه شد و نتوانست تعادل و ثبات خود را حفظ كند. نخست بني‏سُليم كه به فرماندهي خالد بن وليد در مقدمه سپاه بودند پا به فرار گذاشتند، پس از آن اهل مكه و سپس عموم مسلمانان گريختند. نه نفر استوار و ثابت‏قدم عبارت بودند از علي‏بن ابي‏طالب، عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، ابوسفيان بن حارث، نوفل بن حارث، ربيعة بن حارث، عبدالله‏ بن زبير بن عبدالمطلب، عُتْبَه و مُعَتِّب پسران ابولهب. مرد بي‏باك و متهوّري از قبيله هوازن به نام ابوجَرْوَل سوار بر شتر سرخ‏موي شده و پرچم سياهي را بر سر نيزه بلندي زده بود و بي‏محابا پيشاپيش سپاه دشمن مي‏آمد. علي عليه السلام به سوي او رفت و ضربتي به پشت شتر زد و او را به زمين انداخت. با كشته شدن ابوجَرْوَل سپاه دشمن رو به هزيمت گذاشت و مسلمانان فراري به سوي رسول خدا بازگشتند.

علي عليه السلام به تنهايي چهل نفر از قهرمانان دشمن را كشت. ام‏عُماره، ام‏سُليم، ام‏سَليط و ام‏حارث زنان قهرماني بودند كه شمشير به



207


دست گرفته و قهرمانانه پايداري كردند. با پايداري رسول خدا و دعوت سپاه اسلام به بازگشت، مسلمانان يكي پس از ديگري بازگشتند تا آن‌كه شمار آنان به صد نفر رسيد و جنگ ديگر بار شدت گرفت. با صلابت و استواري رسول خدا صلي الله عليه و آله و رشادت اميرالمؤمنين عليه السلام و نزول فرشتگان مشركان زن و فرزندان و اموال خود را در ميدان جنگ برجاي گذاشته و رو به هزيمت نهادند و هنوز شب فرا نرسيده بود كه خبر پيروزي پيامبر به مكه رسيد. يگانه سردار دلير و ثابت‏قدم كه بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله از همه بيشتر پايداري و استقامت كرد اميرالمؤمنين عليه السلام بود. بدون شك در جنگ حنين فرشتگان به ياري مسلمانان شتافتند. قرآن در سوره توبه آيه بيست و شش مي‏فرمايد: در روز حنين خداوند سپاهياني را فرستاد كه شما آنان را نمي‏ديديد.

ام‏سُليم به پيامبر گفت: يا رسول الله‏ صلي الله عليه و آله ديدي اينان چگونه تو را تسليم دشمن كرده و فرار كردند و شما را تنها گذاشتند؟! هنگامي كه به آنان دسترسي پيدا كردي عفوشان مفرما و آنان را همانند مشركان بكش. حضرت فرمود: «خداوند خود كفايت مي‏كند و عافيت الهي گسترده‏تر از اين است».

جنگ طائف: طائف پس از خيبر دومين شهر حصارداري بود كه سپاه اسلام با آن مواجه شد. فراريان هَوازِن و ثقيف سه دسته شدند؛ گروهي از جمله مالك فرمانده سپاه شرك به طائف، دسته‏اي به اوطاس و عده‏اي هم به نَخْلَه رفتند. رسول خدا سواراني را براي سركوبي آنان به نخله فرستاد. سپاهي را نيز به فرماندهي ابوعامر اشعري، عموي ابوموسي



208


اشعري به اوطاس اعزام كرد. ابوعامر ضمن جنگ سختي كشته شد. او قبل از شهادت ابوموسي را به جاي خود نصب كرد. ابوموسي جنگ را ادامه داد و پس از شكست دشمن نزد پيامبر بازگشت. تعداد زيادي از ثقيفيان كه همراه فرمانده شورشيان مالك بن عوف به طائف رفته بودند داخل قلعه بسيار مستحكم آن شهر شده و موضع گرفتند. درون قلعه چاه آب و غذاي يك سال وجود داشت و نيازي به خارج شدن از قلعه نبود. رسول خدا نيز همراه سپاه اسلام به قصد محاصره طائف حركت كرد. پيامبر كنار قلعه شهر طائف اردو زد و شهر را محاصره كرد. ثقيفيان كه ديدند تاب و توان مبارزه با سپاه اسلام را ندارند داخل قلعه‏هاي خود موضع گرفتند و بيرون نيامدند.

پيامبر صلي الله عليه و آله براي آن‌كه بتواند با كمترين كشته و خون‏ريزي دشمن را به تسليم وادار سازد، دستور داد تاك‏ها را قطع كنند و بسوزانند. در اين هنگام التماس و استغاثه دشمن شروع شد. روزي نافع بن غيلان با گروهي از سواران ثقيف از قلعه طائف خارج شد. اميرالمؤمنين عليه السلام در وادي وَجّ با آنان برخوردند و نافع را كشت. مشركان فرار كردند و اين باعث وحشت ثقيف شد. بدين جهت گروهي از آنان نزد پيامبر آمدند و اسلام آوردند. رسول خدا براي گشودن دژ طائف از تمامي شيوه‏هاي جنگي استفاده كرد ولي با سرسختي كه ثقيف از خود نشان داد موفق به فتح طائف نشد.

زُهَيْر بن ابي سُلْميَ از شعراي بزرگ جاهليت و از سرايندگان معلَّقات هفتگانه مشهور عرب بود. دو پسر او به نام بُجَيْر و كعب نيز از شاعران



209


نامدار عرب بودند. بجير نزد رسول خدا آمد و اسلام آورد. چون خبر به كعب رسيد اشعاري در سرزنش و ملامت برادر خود و بر ضد رسول خدا سرود. بجير در جنگ طائف همراه پيامبر بود، چون از طائف بازگشت نامه‏اي به كعب نوشت و گفت بدان‌كه هر كس در حال توبه و پشيماني نزد رسول خدا بيايد او را مي‏بخشايد. كعب نيز اسلام آورد و چكامه بسيار زيبايي در مدح رسول خدا سرود و راهي مدينه شد.

در سال هشتم حضرت زينب دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله همسر ابوالعاص بن ربيع بر اثر جراحت و بيماري كه از ضربت هَبّار به او رسيده بود درگذشت و رحلت او موجب تأثر شديد پيامبر گرديد.

در ذي‏الحجه سال هشتم ابراهيم از ماريه قبطيه متولد شد. پيامبر گويا به ياد جدش ابراهيم خليل نام فرزندش را ابراهيم گذاشت.

سريه اميرالمؤمنين به فلس: نيروهاي اسلام صبحگاهان بر سر قبيله طي هجوم بردند و در يك درگيري بيشتر آنان را اسير كردند و تعدادي شتر و گوسفند را به غنيمت گرفتند. علي عليه السلام به بتخانه فُلْس رفت و آن را ويران كرد. در يكي از مناطق غنايم و اسيران را تقسيم كردند ولي از تقسيم اسيران خاندان حاتم خودداري شد.

عدي گويد: من به توصيه خواهرم به مدينه رفتم و در مسجد

خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيدم. پيامبر صلي الله عليه و آله مرا به خانه خويش برد. از كارهاي حكيمانه وي فهميدم كه او پيامبر مرسل است، اسلام آوردم و نزد خانواده خويش بازگشتم.



210


خود آزمايي

1. علت فرار سپاه اسلام در جنگ حنين چه بود؟

2. ابوجرول چگونه و به دست چه كسي كشته شد؟

3. قهرمان جنگ حنين چه كسي بود؟

4. حضور فرشتگان را در جنگ حنين توضيح دهيد.

5. چگونگي محاصره طائف را شرح دهيد.

6. شعراي بزرگ جاهليت را كه اسلام آوردند نام ببريد.

7. نام پسر پيامبر صلي الله عليه و آله از ماريه قبطيه چه بود؟

8. داستان اسلام آوردن عدي پسر حاتم طايي را توضيح دهيد.


211


درس چهاردهم

جنگ تبوك ، ...و سريه علي بن ابي طالب در يمن

هدف‌هاي آموزشي

انتظار مي‌رود با مطالعه اين درس:

ـ علت وقوع جنگ تبوك را بدانيم.

ـ به چگونگي حوادث جنگ تبوك پي ببريم.

ـ با داستان اعزام خالد به دومة الجندل آشنا شويم.

ـ به علت ساختن مسجد ضرار پي ببريم.

ـ ديدگاه قرآن را دربارة جنگ تبوك بدانيم.

ـ با دستاورد هاي جنگ تبوك آشنا شويم.

ـ ماجراي اعلام برائت از مشركين را بدانيم.

ـ اقدامات پيامبر را براي مسلمان كردن مردم يمن بدانيم.

در اين درس به جنگ تبوك، علت وقوع و موقعيت مكاني آن، امضاي قرارداد صلح مبني بر پرداخت جزيه با يوحنّا بن رؤبه حاكم ايله و اكيدر بن عبدالملك كندي پادشاه دومة الجندل، اقدامات منافقين و



212


ساختن مسجد ضرار به عنوان پوششي براي توطئه بر ضد رسول خدا و مسلمانان، نگاه قرآن به جنگ تبوك، دستاوردهاي جنگ تبوك، نزول آيات آغازين سوره برائت درباره قوانين جديد، قرائت آيات در روز عيد قربان در سرزمين مني به وسيله حضرت علي عليه السلام ، ارسال معاذ از سوي پيامبر به يمن براي گسترش اسلام، اعزام خالد بن وليد به يمن و عدم پذيرش اسلام از سوي قبيله همدان و اسلام آوردن قبيله همدان به دست حضرت علي عليه السلام به يمن از سوي پيامبر، سريه اميرالمؤمنين در يمن و اسلام آوردن قبيله مذحج خواهيم پرداخت.

جنگ تبوك

سرزمين تبوك بنابر تصريح مسعودي در التنبيه والاشراف/235 و مقدسي در البدء والتاريخ 2/239 در نود فرسنگي شمال مدينه در نزديكي مرز شام قرار داشته است. مؤلف معالم الاثيره /69 گويد: تبوك در حدود صد و سي فرسنگي شمال مدينه قرار دارد. بنابراين حدود چهل فرسنگ بيشتر از آن فاصله‏اي است كه قدما گفته‏اند. در جمع بين اين دو قول شايد بتوان اين نكته را بيان داشت كه مقصود پيشينيان منطقه تبوك بوده و محل مورد نظر معاصرين خود تبوك است و يا آن‌كه راه قديم و جديد متفاوت است.

درباره علت جنگ تبوك اختلاف است. به‏روايت واقدي 3/990 رسول خدا صلي الله عليه و آله خبر يافت كه هِرَقْل (هراكليوس) امپراتور روم سپاه عظيمي گرد آورده و جيره يك سال آنان را پرداخته و قبايل لَخم،



213


جُذام، عامله، غسّان و غير آنان از عرب‏هاي نصراني آماده جنگ با مسلمانان شده‏اند و طلايه سپاه خود را تا بَلْقاء پيش فرستاده و خود هِرَقْل در حِمْص اقامت گزيده است. اين خبر به وسيله بازرگانان كه روغن و آرد به مدينه حمل مي‏كردند انتشار يافت.

يعقوبي 2/67 نوشته است: علت جنگ تبوك براي خونخواهي جعفر بن ابي‏طالب عليه السلام بوده است كه به دست سپاه روم در سرزمين موته شهيد شد. در سبل الهدي 5/626 علت‏هاي ديگري نيز ذكر شده است.

بسيج سپاه

گرچه حلبي 3/129 گفته جنگ تبوك در فصل پاييز بوده و اين با تقويم وُوسْتِنْفِلْد نيز مطابقت دارد ولي به نظر مي‏رسد كه در فصل تابستان بوده، چون ابن اسحاق 4/159 مي‏گويد: جنگ تبوك در شدت گرما و در فصل برداشت محصول بود. گرمي هوا و خشكسالي و تا حدودي قحطي از طرفي و دوري راه و نگراني از سپاه عظيم روم از طرفي ديگر بسيج اين سپاه را دشوار ساخته بود.

اين سپاه را با الهام از قرآن جيش العسره (سپاه سختي) ناميدند، زيرا مسلمانان در اين جنگ سختي و دشواري زيادي متحمل شدند. زمخشري در كشّاف 2/318 گويد: هواي بسيار گرم، خشكسالي و قحطي اين سپاه را در شدت گرفتاري قرار داده بود و از نظر مركب و غذا و آب بسيار در مضيقه بودند. هر ده نفر به نوبت بر يك شتر سوار مي‏شدند و از خرما و



214


جوي كرم‏زده و روغن مانده بدبو استفاده مي‏كردند. شدت گرسنگي تا به آن‌جا رسيد كه به هر دو نفر يك دانه خرما تعلق مي‏گرفت كه آن را با هم تقسيم مي‏كردند و از تشنگي گاهي شتر مي‏كشتند و آب‌هاي داخل شكم او را مي‏نوشيدند. ابن اسحاق 4/159 گويد: با اين‌كه پيامبر در اكثر جنگ‏ها براي غافلگيري دشمن مقصد و مقصود خود را براي سپاهيان نمي‏گفت و از راه غير معمولي حركت مي‏كرد ولي در جنگ تبوك به لحاظ قدرت و عظمت سپاه روم و بُعد مسافت از همان ابتدا مقصد و هدف خود را بيان داشت و به مسلمانان دستور داد تا خود را براي جنگ با امپراتور روم مجهز و آماده كنند.

واقدي 3/990 گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله از تمام قبايل كمك خواست و افرادي را براي بسيج تيره‏ها به طوايف مختلف گسيل داشت و از مكه نيز درخواست نيرو كرد. سرانجام سپاهي بزرگ متشكل از سي هزار نفر، دوازده هزار شتر و ده هزار اسب آماده شد.

در اين جنگ منافقان به‏طور گسترده و برنامه‏ريزي شده در ميان مردم كارشكني مي‏كردند، آنان به مردم مي‏گفتند در اين گرماي شديد به جنگ نرويد اين فصل براي جنگ مناسب نيست.

هزينه جنگ

سپاه اسلام نياز به هزينه و مخارج زيادي داشت، پيامبر در اين مورد بسيج عمومي كرد و از همه خواست در تأمين سپاه تبوك شركت كنند. مسلمانان با شوق و رغبت در جهاد مالي شركت كردند، حتي فقيران و



215


نيازمندان در حد توان خود كمك مي‏كردند. به روايت زمخشري در كشّاف 2/294 ابوعقيل انصاري يك صاع خرما آورد و گفت: اي رسول خدا در نخلستان كار مي‏كردم دو صاع خرما اجرت گرفتم، يكي را براي خانواده‏ام و ديگري را براي هزينه جنگ آوردم. بسياري از زنان مسلمان نيز زيورآلات خود را تقديم كردند تا در كار تجهيز سپاه مصرف شود. هزينه اساسي و عمده سپاه بر دوش ثروتمندان و متمكّنان بود. به روايت طبرسي /122 و مقريزي /446 عباس بن عبدالمطلب، سعد بن عباده، عثمان بن عَفّان، عبدالرحمن بن عوف، طلحه، زبير و عده‏اي ديگر بيشتر مخارج جنگ را تأمين كردند. برخي از منافقان نيز از روي ريا و خودنمايي كمك‏هايي كردند.

اميرالمؤمنين جانشين پيامبر

هنگام حركت پيامبر مدينه ملتهب و بحراني بود، ماندن عده زيادي از منافقان در شهر و دوري مسافت تبوك اوضاع نگران‏كننده‏اي پديد آورده بود. از اين‏رو رسول خدا صلي الله عليه و آله تصميم گرفت فرد لايقي را به عنوان جانشين خود در مدينه بگذارد تا او بتواند امنيت شهر را در غياب حضرت حفظ كند. اين فرد جز اميرالمؤمنين كس ديگري نمي‏توانست باشد. به روايت شيخ مفيد /83 به علي عليه السلام فرمود:

«يا عَلِيُّ إِنَّ الْمَدِينةَ لاتَصْلُحُ إِلاَّ بِي أَوْ بِكَ».

اي علي مدينه جز با ماندن من يا تو سامان نخواهد گرفت.

منافقان كه ديدند با وجود علي عليه السلام نقشه‏هاي آنان عملي



216


نخواهد شد، براي بيرون كردن او به شايعه‏پراكني پرداخته و گفتند پيامبر، علي را براي تجليل و احترام و دوستي به جانشيني خود نگذاشته بلكه از او آزرده خاطر گشته و از روي بي‏اعتنايي بوده است. اميرالمؤمنين براي تكذيب و رسوايي آنان سلاح خود را برداشت و در جُرْف به سپاه اسلام پيوست و گفت: «اي رسول خدا! منافقان گمان مي‏كنند كه از من رنجيده‏خاطر گشته‏اي و مرا از روي ناراحتي و بي‏اعتنايي در مدينه گذاشته‏اي؟». حضرت فرمود: «دروغ گفته‏اند بلكه تو را جانشين خود در دار هجرتم و بين اهل بيت و اقوامم مي‏گذارم. برادرم به جاي خود بازگرد كه مدينه جز با ماندن من يا تو سامان نخواهد گرفت». سپس به روايت ابن اسحاق 4/163 و ديگران جمله تاريخي خود را بيان داشت و فرمود:

«أَفَلا تَرْضَي يا عَلِيُّ أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسَي إِلاّ أَنَّه لا نَبِيَّ بَعْدِي؟».

اي علي آيا راضي نيستي كه نسبت به من همانند منزلت هارون نسبت به موسي را داشته باشي، جز آن‌كه پس از من پيامبري نيست؟

عرض كرد «همانا راضي شدم» و در پي آن به مدينه بازگشت.

صف‏آرايي سپاه

رسول خد صلي الله عليه و آله در ثنية الوداع اردو زد و به صف‏آرايي و تنظيم سپاه خود پرداخت. يعقوبي2/67 و طبرسي/122 نوشته‏اند: رسول



217


‏خدا پرچم مهاجران را به‏ زبير داد و طلحه را بر ميمنه سپاه و عبدالرحمن بن عوف را بر ميسره گمارد. ديار بكري در تاريخ الخميس2/125 گويد: پرچم اوس و پرچم خزرج را به ابودُجانه و يا حُباب بن مُنذر سپرد. آن‌گاه به سوي سرزمين تبوك حركت كرد. راهنماي آن حضرت در اين سفر علقمة بن فَغْواء خزاعي بود.

ابن‏اسحاق 4/167 گويد: ابوذر به لحاظ ناتواني شترش از پيوستن به پيامبر عقب ماند و در ذي‏المَرْوَه شترش از حركت بازايستاد. ناچار بار خود را به دوش گرفت و تنها و پياده به راه افتاد. در نيمروزي بود كه برخي از مسلمانان او را از دور ديدند و به رسول خدا صلي الله عليه و آله گفتند مردي تنها در راه مي‏آيد. فرمود: «كُنْ أَباذَرّ» اميدوارم ابوذر باشد. چون دقت كردند گفتند: يا رسول‏الله‏ به خدا سوگند ابوذر است. حضرت فرمود:

«رَحِمَ اللهُ‏ أَباذَرٍّ، يَمْشِي وَحْدَهُ وَيَمُوتُ وَحْدَهُ وَيُبْعَثُ وَحْدَهُ».

خدا ابوذر را رحمت كند، تنها مي‏رود و تنها مي‏ميرد و تنها برانگيخته مي‏شود.

شبهه‏افكني منافقان

به روايت ابن اسحاق 4/166 در اين غزوه عده‏اي از منافقان نيز شركت كردند و اندك مناسبتي كه پيش مي‏آمد به شبهه‏افكني و ايجاد شك و ترديد در عقايد مسلمانان و زخم‏زبان به رسول خدا مبادرت مي‏ورزيدند.



218


از جمله وقتي شتر آن حضرت در بين راه گم شد و اصحاب به جستجوي آن پرداختند، يكي از منافقان به نام زيد بن لُصَيْت گفت مگر نمي‏پندارد كه پيامبر است و از آسمان خبر مي‏دهد، پس چگونه اكنون نمي‏داند شترش كجاست؟! پيامبر صلي الله عليه و آله از گفتار زيد خبر داد و فرمود: «به خدا

قسم من چيزي جز آن‌چه خدا به من تعليم مي‏دهد نمي‏دانم.

اكنون خداوند مرا به محل آن راهنمايي كرد. شتر در اين دره است

و مهارش به درختي گير كرده است، برويد آن را بياوريد». رفتند و

شتر را آوردند. منافقان نفاق‏پراكني‏هاي ديگري نيز مرتكب شدند كه در سوره توبه بيان شده است.

اقامت در تبوك

رسول اكرم صلي الله عليه و آله و مسلمانان پس از تحمل دشواري‏ها و پيمودن بيابان‏هاي مخوف و راه‏هاي سخت سرانجام به سرزمين تبوك رسيدند و به روايت واقدي 3/1019 مطلع شدند خبري كه درمورد اعزام نيرو از طرف امپراتور روم به مناطق مرزي داده بودند دروغ بوده است. برخي نيز معتقدند كه حضور مقتدرانه پيامبر در تبوك و كثرت سپاه آن حضرت موجب نگراني امپراتور روم شد و به اين جهت او صلاح ديد كه سپاه خود را به مركز فرا خواند و به جنگ با مسلمانان نپردازد. رسول خدا صلي الله عليه و آله بيست روز در تبوك توقف كرد و در اين مدت با فرمانروايان مرزي كه همگي تحت سلطه پادشاه روم بودند معاهدات و



219


قراردادهايي بست و سريه‏هايي به اطراف اعزام كرد. يُوحَنّا بن رُؤبه حاكم اَيْلَه (بندر عقبه) نزد پيامبر آمد و حضرت قطعه‏اي پارچه به او بخشيد و با وي قرارداد صلح و پرداخت جزيه امضا كرد.

اعزام خالد به دومة الجندل

به نقل ابن‏اسحاق 4/169 پيامبر صلي الله عليه و آله در همان زمان كه در تبوك به سر مي‏برد خالد بن وليد را با چهارصد و بيست سوار در ماه رجب به سوي اُكَيْدِر بن عبدالملك كِنْدي كه نصراني و پادشاه دَوْمَةُ الجندل بود فرستاد. خالد گفت عده سپاه من اندك است. حضرت فرمود: «در حالي كه پي شكار گاو است بر او دست خواهي يافت» و نيز فرمود: «اگر به او دست يافتي او را نكش و نزد من بياور، مگر آن‌كه از تسليم شدن خودداري كند». خالد با سپاه خود به دومة الجندل رفت و در يك شب مهتابي كه اكيدر با چند نفر از خاندان خود از جمله برادرش حسّان در حال تعقيب و شكار گاو بودند بر آنان يورش برد، برادر او را كشت و خودش را اسير كرد. خالد به اكيدر به اين شرط امان داد كه قلعه دومة الجندل را بر وي بگشايد. آن‌گاه خالد او و برادر ديگرش مُضاد را نزد رسول خدا آورد. حضرت آن دو را امان داد و قرارداد صلحي مبني بر پرداخت جزيه با آنان امضا كرد.

بازگشت به مدينه

واقدي 3/1019 گويد: پيامبر صلي الله عليه و آله با اصحاب خود درباره



220


پيشروي به سوي شام و روم شرقي مشورت كرد. عمر گفت اگر مأمور به حركت هستي حركت كن. حضرت فرمود: «اگر مأمور به حركت بودم هيچ گاه با شما مشورت نمي‏كردم». عمر گفت روم سپاهيان زيادي دارد و در سرزمين آنان حتي يك نفر مسلمان هم نيست و شما به آنان نزديك شده‏اي و اين نزديك شدن شما آنان را ترسانده است. اگر صلاح مي‏داني امسال بازگرديم تا ببينيم بعد چه مي‏شود. دوري راه و كمبود تداركات، خستگي مسلمانان و فزوني سپاه روم شايد اموري بود كه باعث شد رسول خدا تصميم به بازگشت به مدينه بگيرد و فتح شام را به زماني ديگر واگذارد. در بازگشت به مدينه دوباره سپاهيان اسلام دچار مشكلات تداركاتي شدند و از نظر غذا و آب به شدت در مضيقه قرار گرفتند و اين بار هم با دعاي پيامبر و عنايات الهي از اين مشكلات نجات پيدا كردند.

واقدي 3/1042، طبرسي /123 و ديگران نوشته‏اند گروهي از منافقان توطئه كردند تا شتر رسول خدا صلي الله عليه و آله را در گردنه‏اي ميان تبوك و مدينه رم دهند و ايشان را به ميان دره پرتاب كرده و بكشند. حضرت به وسيله وحي از توطئه آنان باخبر شد. وقتي سپاه اسلام به گردنه رسيد پيامبر به مسلمانان فرمود اگر بخواهند مي‏توانند از پايين گردنه نيز عبور كنند، چون هم آسان‏تر و هم وسيع‏تر است ولي خود حضرت از بالاي دره حركت كرد. به عمار دستور داد مهار شتر را بگيرد و به حذيفه فرمود از پشت سر شتر را براند.

شب هنگام بود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به بالاي دره رسيد.



221


منافقان كه از قبل خود را آماده كرده و صورت‏هاي‏شان را با پارچه پوشانده بودند خود را به نزديك شتر حضرت رساندند تا توطئه قتل را عملي كنند. پيامبر بي‏درنگ نهيبي به آنان زد و به حذيفه فرمود: «با عصايي كه در دست داري بر روي شترانشان بزن». حذيفه چنان كرد.

حلبي 3/143 در يك نقل گويد: شتر پيامبر رم كرد و قسمتي از

بار خود را انداخت. منافقان كه حدس زدند پيامبر از طريق وحي

از توطئه آنان مطلع گشته دچار وحشت شدند و گريختند. رسول خدا صلي الله عليه و آله اسامي آنان را به عمار و حذيفه فرمود و دستور داد مكتوم دارند

و به ديگران نگويند. به روايت واقدي 3/1043، اُسيد بن حُضير صبح نزد پيامبر آمد و از ايشان خواست اجازه دهد تا منافقاني را كه به

جان حضرتش قصد سوء داشتند گردن بزند. رسول خدا كه همواره نسبت به افكار عمومي توجه خاصي داشت فرمود: «دوست ندارم

مردم بگويند همين كه محمد از جنگ با مشركان فراغت يافت دست به كشتن ياران خود زد». تعداد اين منافقان را دوازده، چهارده و پانزده نفر هم گفته‏اند. اما درباره اين‌كه اينان چه كساني بودند بين اهل سنت و تشيع اختلاف زياد است تا آن‌جا كه در برخي گزارش‏ها شيعه و سني روي يك نفر هم توافق ندارند. گويا بعدها دست سياست اين موضوع را دگرگون و تحريف كرد، نام بعضي را حذف و نام اشخاصي را به جاي آنان ثبت نمود.



222


بوسه بر دست كارگر

به روايت ابن اثير در اسدالغابه 2/269 در بازگشت از جنگ تبوك سعد انصاري از رسول خدا صلي الله عليه و آله استقبال كرد. پيامبر با او مصافحه نمود و سپس فرمود:

«ما هذَا الَّذِي أَكْتَبَ يَدَيْك؟».

چه باعث شده دستت اين قدر زبر شده است؟

گفت: يا رسول الله بيل مي‌زنم و طناب مي‌كشم و با اين كار خرجي عائله‌ام را در مي‌آورم. رسول خدا دست او را بوسيد و فرمود:

«هذِهِ يَدٌ لاتَمَسُّهَا النّارُ».

اين دستي است كه آتش جهنم به‌آن نمي‌رسد.

مسجد ضرار

به روايت ابن‏اسحاق 4/173 عده‏اي از منافقان در محله قبا مسجدي ساختند و زير پوشش آن به توطئه بر ضد رسول خدا صلي الله عليه و آله و مسلمانان پرداختند. دياربكري 2/130 گويد: ابوعامر راهب پدر حنظله غسيل الملائكه از مدينه به مكه رفت و همواره بر ضد حضرت فعاليت مي‏كرد. بعد از فتح مكه به طائف فرار كرد و پس از شكست هوازن و ثقيف در جنگ حنين و طائف به شام گريخت. هنگام فرار به شام به منافقان مدينه پيغام فرستاد كه براي مقابله با پيامبر مسجدي بسازند و در پوشش آن نيرو و سلاح جمع كنند و به آنان گفت من در حال رفتن نزد قيصر پادشاه روم هستم و از آن‌جا با سپاهي از روميان به مدينه مي‏آيم.



223


آن‌گاه محمد و يارانش را از آن شهر اخراج خواهم كرد. منافقان مسجدي ساختند و هنگامي كه رسول خدا عازم تبوك بود عده‏اي به نمايندگي از آنان خدمت ايشان رسيدند و گفتند ما براي افراد پير و ضعيف و نيز شب‏هاي زمستاني و باراني مسجدي بنا كرده‏ايم، دوست داريم نزد ما بياييد و با ما در آن‌جا نماز بگزاريد. پيامبر فرمود: «من آماده سفرم و سرگرم تهيه مقدمات آن هستم، اگر به خواست خداوند بازگشتم پيش شما خواهم آمد و با شما نماز خواهم گزارد».

ابن اسحاق 4/174 گويد: در بازگشت از تبوك وقتي به منزل ذي اَوان رسيد به وسيله وحي از اغراض شوم آنان مطلع گشت. سپس بي‏درنگ چند نفر از اصحاب خود را فرستاد و فرمود: «برويد اين مسجدي را كه اهل آن ستمگرند ويران كنيد و سپس بسوزانيد». آنان مسجد ضرار را ويران كردند و سوزاندند و جايش را به مزبله تبديل كردند.

تأديب سه متخلف

در ابتداي غزوه تبوك اشاره كرديم كه به جز منافقان عده‏اي از مؤمنان نيز بدون عذر موجه به لحاظ گرفتاري شخصي و سهل‏انگاري و ترس از گرما و دوري راه از رفتن به جنگ خودداري كردند. واقدي 3/1049 گويد: وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله به مدينه بازگشت طبق معمول به مسجد رفت دو ركعت نماز خواند و سپس با مردم به گفتگو پرداخت. در اين هنگام هشتاد و چند نفر از منافقان كه از جنگ تخلف ورزيده بودند عذر و بهانه‏اي براي كار خود تراشيدند. حضرت



224


ظاهر گفتارشان را پذيرفت و باطن كارشان را به خدا واگذار نمود. اما سه نفر از شخصيت‏هاي سرشناس مدينه كعب بن مالك شاعر رسول خدا، مُرارة بن ربيع و هلال بن اميّه كه مسلمان مؤمن بودند نزد پيامبر آمده حقيقت را اظهار داشته و گفتند ما بدون عذر در مدينه مانديم. حضرت سخنانشان را تصديق كرد و از آنان خواست فعلاً بروند تا ببيند خدا درباره ايشان چه مي‏فرمايد. بعد دستور داد كه كسي با آنان ارتباط نداشته باشد، حتي با ايشان سخن هم نگويند. چندي كه گذشت زنانشان نيز مأمور شدند كه از آميزش با آنان خودداري كنند. با اِعمال اين محدوديت‏ها كار به جايي رسيد كه زمين بر ايشان تنگ شد و ناچار سر به بيابان گذاشتند. روزها روزه مي‏گرفتند و كارشان گريه و توبه و استغفار بود. پس از پنجاه روز خداوند رحمان توبه‏شان را پذيرفت و آنان به اجتماع مسلمين و آغوش خانواده بازگشتند.

جنگ تبوك در قرآن

خداوند در سوره توبه از آيه سي و هشت تا اواخر اين سوره سرگذشت جنگ تبوك و سستي مسلمانان و كارشكني منافقان را بيان نموده و كيد و نفاق منافقان را افشا كرده است. آيه سي و هشت اشاره به عدم بسيج مسلمانان در امر جهاد و سهل‏انگاري آنان دارد. در آيه هشتاد و يك درباره كارشكني منافقان فرموده است: «گفتند در گرما رهسپار جنگ نشويد بگو آتش دوزخ گرم‌تر است اگر مي‏فهميديد». در آيه نود و يك مي‏فرمايد بر ضعيفان و بيماران و مستمندان جهاد واجب نيست و



225


نيز در آيه نود و دو به نيازمنداني كه وسيله سواري و توشه سفر نداشتند و به «گريه‏كنندگان» مشهور شدند اشاره كرده و جهاد را از آنان ساقط مي‏داند و مي‏فرمايد: «و نيز ايرادي نيست بر آنان كه چون نزد تو آمدند تا سوارشان كني گفتي چيزي نمي‏يابم تا به آن سوارتان كنم و در حالي از نزد تو رفتند كه از اندوه آن‌كه چيزي براي انفاق ندارند ديدگانشان اشكبار بود». در آيات صد و هفت تا صدو ده ماجراي مسجد ضرار آمده و نيت سوء و نفاق منافقان را افشا كرده و فرموده است: «كساني كه مسجد براي زيان رساندن و كفر ورزيدن و تفرقه انداختن و پناهگاه براي كسي كه پيش از اين با خدا و رسولش به جنگ ايستاده است بنا كردند، قسم مي‏خورند كه ما جز نيكي نخواسته‏ايم و حال آن‌كه خدا گواهي مي‏دهد كه آنان دروغگو هستند». سرانجام در آيه صد و هجده پذيرش توبه سه نفر از مسلماناني را كه از شركت در جنگ تبوك تخلف ورزيدند بيان مي‏كند.

دستاوردهاي جنگ تبوك

با آن‌كه جنگ تبوك درگيري نظامي نداشت ولي دستاوردهاي مثبتي براي مسلمانان در برداشت. مهم‌ترين نتايج اين جنگ موارد ذيل است:

1. اين لشكركشي گسترده و آهنگ نبرد با امپراتور بزرگ روم به منزله يك قدرت‏نمايي بزرگ نظامي بود كه عظمت و اقتدار مسلمانان را به امپراتوري كبير روم نشان داد و صلابت حكومت اسلام براي هِرَقْل و


| شناسه مطلب: 78382