بخش 11
دفن پیامبر و آغاز اختلاف سرانجام برترین انسان خلاصه درس سرانجام برترین انسان خود آزمایی منابع
|
|
دشمني كند، ياري فرما كسي را كه وي را ياري كند و خوار ساز كسي را كه او را خوار سازد.
تهنيت و سرود غدير
شيخ مفيد /94، طبرسي /132 و ميرخواند در روضة الصفا 4/1615گويند: آنگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله از جايگاه پايين آمد و دو ركعت نماز خواند، سپس ظهر شد مؤذن اذان گفت و حضرت نماز ظهر را خواند. بعد در خيمه خود نشست و فرمان داد اميرالمؤمنين نيز در خيمهاي كه مقابل خيمه حضرت بود نشست. سپس به دستور حضرت مسلمانان گروه گروه به علي عليه السلام به عنوان امام تبريك گفتند و به او با لقب «اميرالمؤمنين» سلام دادند. به نقل مصنف ابن ابي شيبه 7/503، احمد حنبل 45/281، تذكرة الخواص/29 و ديگران عمر از همه بيشتر در تبريك گفتن مبالغه نمود، او خطاب به آن حضرت گفت: به به! خوشا به حال تو اي علي، هم اينك مولاي من و مولاي تمامي مردان و زنان مسلمان گشتي. همسران و ديگر زنان مسلمان نيز به دستور پيامبر صلي الله عليه و آله نزد علي عليه السلام آمدند و به او با عنوان «اميرالمؤمنين» سلام دادند. آنگاه به روايت شيخ مفيد /94، مناقب خوارزمي /136 و تذكرة الخواص سبط ابن جوزي /33، حسّان بن ثابت با كسب اجازه از محضر پيامبر درباره اين حادثه بزرگ چنين سرود:
يُنادِيهِمُ يَوْمَ الْغَدِيرِ نَبِيُّهُمْ
بِخُمٍّ وَأَسْمِعْ بِالرَّسُولِ مُنادِيا
وَ قالَ فَمَنْ مَوْلاكُمُ وَوَلِيُّكُمْ
فَقالُوا و لَمْ يُبْدُوا هُناكَ التَّعادِيا
إِلهُكَ مَوْلانا وَأَنْتَ وَلِيُّنا
وَ لَنْ تَجِدَنْ مِنّا لَكَ الْيَوْمَ عاصِيا
|
|
فَقالَ لَهُ قُمْ يا عَلِيُّ فَإِنَّنِي
رَضِيتُكَ مِنْ بَعْدِي إِماماً وَهادِياً
فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا وَلِيُّهُ
فَكُونُوا لَهُ أَنْصارَ صِدْقٍ مُواليا
هُناكَ دَعا اَللَّهُمَّ والِ وَلِيَّهُ
وَ كُنْ لِلَّذِي عادَي عَلِيّاً مُعادِيا
روز غدير در سرزمين خم پيامبرشان ندا درداد، وه چه نيكو پيام ميرساند رسول خدا هنگامي كه ندا سر ميدهد.
فرمود كيست فرمانروا و سرپرست شما؟ بدون آنكه اظهار دشمني كنند پاسخ دادند.
خدايت فرمانرواي ما و تو سرپرست مايي، تو هرگز امروز از ما كسي را نافرمان نخواهي يافت.
آنگاه فرمود اي علي برخيز كه همانا من راضي شدم پس از من پيشوا و راهنما باشي.
هر كه را من فرمانروايم اين علي سرپرست اوست، پس شما ياور صميمي و دوست وي باشيد.
در آنجا دعا كرد بار خدايا دوست دار دوستانش را و با كسي كه دشمن علي است دشمن باش.
مهر كمال اسلام
به روايت اعلام الوري طبرسي /133و مناقب ابن مغازلي /19 پس از انجام مراسم تعيين جانشين و امام مسلمين پيك وحي فرود آمد و آيه سه سورة مائده را (اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً) براي پيامبر صلي الله عليه و آله آورد. با نزول اين آيه
دين مقدس اسلام تكميل گشت و مُهر كمال بر آن خورد. در اين
|
|
وقت حضرت بيدرنگ بانگ زد: «الله اكبر! سپاس خداي را بر كامل شدن دين و اتمام نعمت و رضاي خدا بر رسالتم و ولايت علي پس از من».
نكتهاي كه در اينجا توضيح آن بسيار حائز اهميت بوده اين است كه نگراني و ترس پيامبر از چه بود؟ چون صريح قرآن اين است كه خدا به رسول خود ميفرمايد ما تو را از شر مردم نگه خواهيم داشت. سؤال اين است كه چرا رسول خدا از تبليغ اين امر خوف داشت؟ آيا از به خطر افتادن جان علي نگران بود يا بيم آن داشت كه سخنش را نپذيرند و بر حضرتش خرده بگيرند كه چرا پسرعمو و داماد خود را به جانشيني برميگزيند، يا اينكه ترس از منافقان فرصتطلب داشت كه مبادا فرصت را مغتنم شمرده و يكباره بر وي بشورند و آشوبي برپا سازند كه مهار آن ممكن نباشد. تمامي اين امور را محتمل دانستهاند. اما به احتمال زياد نگراني حضرت بيشتر از شورش و آشوب بوده است، چرا كه خود ايشان به روايت علامه مجلسي در بحار الانوار 37/165 درباره علت تأخير ابلاغ به جبرئيل فرمود: «همانا مردم تازه مسلماناند ميترسم نپذيرند
و شورش كنند». اين مضمون را حَسْكاني نيز در شواهد التنزيل 1/300 نقل كرده است. بدين لحاظ بود كه به روايت ابن مغازلي /25
و ابن بطريق /107وقتي از آنان خواست گرد هم آيند تا امر مهمي را با آنها در ميان بگذارد، ابتدا نپذيرفتند و كنارهگيري كردند. حضرت بسيار ناراحت شد و پس از آنكه علي عليه السلام مردم را جمع كرد پيامبر صلي الله عليه و آله از آنان گله نمود. مسلمانان نيز گريستند و عذرخواهي
|
|
نمودند و حتي ابوبكر از حضرت خواست تا براي آنان طلب مغفرت كند.
آخرين اعزام
در اين دوران رسول خدا صلي الله عليه و آله دشمنان و جنگافروزان داخلي را مهار كرده بود و بيشتر مردم به اسلام گرويده بودند. از اين پس ديگر تهديدات بيشتر از ناحيه شمال و روم شرقي بود. از اينرو حضرت به روايت واقدي 3/1117، سبل الهدي /3786 و حلبي 3/207 در اواسط ماه صفر سال يازدهم هجرت سپاهي فراهم كرد تا روانه روم كند. فرماندهي آن را به اسامة بن زيد سپرد و مهاجر و انصار از جمله ابوبكر، عمر و ابوعبيده جرّاح در بين اين سپاه بودند. چون اسامه جوان بود و بيش از هجده سال نداشت اين كار بر عدهاي گران آمد و گفتند نوجواني را به فرماندهي بزرگان صحابه نصب كرده است.
در اين ايام بود كه پيامبر بيمار شد و در بستر افتاد. اما همواره براين تأكيد داشت كه سپاه اسامه حركت كند. يعقوبي 2/113 و شيخ مفيد 98 گويند: پيوسته ميفرمود: «فَأَنْفِذُوا جَيْشَ أُسامَة» سپاه اسامه را بفرستيد. به نقل شهرستاني در الملل والنحل 1/23 و ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه 6/52 ميفرمود:
«لَعَنَ اللهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ».
خدا لعنت كند كسي را كه از سپاه اسامه تخلف ورزد.
شيخ مفيد /196 و ابن ابي الحديد 1/261 گويند: مقصود رسول خدا
|
|
صلي الله عليه و آله از اين همه تأكيد اين بود كه مدينه از وجود كساني كه طمع خلافت و رياست داشتند و مخالف امامت حضرت بودند خالي شود و كار امامت بدون مشكل به ايشان منتقل گردد. خود علي عليه السلام نيز به روايت خصال شيخ صدوق /371 به اين امر تصريح كرده است.
ابن سعد 2/191 گويد: اسامه به جُرْف لشكرگاه سپاه اسلام آمد و درصدد حركت بود كه پيك امايمن رسيد و خبر داد حال پيامبر دگرگون شده و رحلت آن حضرت نزديك است. از اينرو اسامه و سپاه او توقف كردند و افراد بهانهجو از اين مأموريت سرباز زدند و آرزوي رسول خدا صلي الله عليه و آله با آن همه تأكيد جامه عمل نپوشيد.
سفارش قرآن و اهل بيت
به نقل شيخ مفيد /96 و قُنْدُوزي در ينابيع الموده /40 رسول خدا صلي الله عليه و آله در بستر احتضار پيوسته ميفرمود: «اي مردم آگاه باشيد كه من در ميان شما دو چيز گرانبها را به جاي گذاشتم؛ كتاب خدا و عترت و اهل بيتم را، بر ايشان پيشي نگيريد كه پراكنده خواهيد شد و در حق آنان كوتاهي نكنيد كه هلاك ميشويد و به ايشان چيزي نياموزيد، زيرا آنان از شما داناترند. شيخ مفيد ميافزايد سپس فرمود: «آگاه باشيد كه علي بن ابيطالب برادر و وصي من است. بعد از من درباره تأويل قرآن ميجنگد چنانكه من درباره تنزيل قرآن جنگيدم». پيامبر پيوسته اين گفتار را در مجالس متعدد تكرار ميكرد.
|
|
آخرين نماز جماعت
به روايت شيخ مفيد /97، روضةالصفا 4/1621 و ديگران روزي پيامبر صلي الله عليه و آله با كمك اميرالمؤمنين به قبرستان بقيع رفت و براي اموات طلب آمرزش نمود و رو كرد به علي عليه السلام و فرمود:
«إِنَّ جَبْرَئِيلَ عَلَيْهِ السَّلامُ كَانَ يَعْرِضُ عَلَيَّ الْقُرْآنَ كُلَّ سَنَةٍ مَرَّةً وَقَدْ عَرَضَهُ عَلَيَّ الْعَامَ مَرَّتَيْنِ وَلا أَرَاهُ إِلاَّ لِحُضُورِ أَجَلِي».
همانا جبرئيل هر سال قرآن را يك بار بر من عرضه ميداشت و در اين سال دو مرتبه بر من عرضه كرد، اين جز آن نيست كه اجل من فرا رسيده است.
شيخ مفيد/97 و طبرسي/134 گويند: صبح بلال اذان گفت و مردم را به نماز فرا خواند. پيامبر فرمود: «امروز شخص ديگري با مردم نماز بخواند كه من دچار بيماريم». عايشه گفت به ابوبكر بگوييد برود. حفصه گفت به عمر بگوييد برود. چون حضرت اين سخنان را شنيد برخاست، علي بن ابيطالب و فضل بن عباس دستهاي آن حضرت را گرفتند و او با تكيه به آنان در حالي كه پاهايش به زمين كشيده ميشد به مسجد رفت، با اشاره دست خود ابوبكر را از محراب به عقب راند و نماز را از اول شروع كرد و چون به پايان رساند به خانه بازگشت. آنگاه ابوبكر و عمر را خواست و به آنان فرمود: «مگر من به شما نگفتم با لشكر اسامه بيرون برويد؟». گفتند آري. فرمود: «پس چرا نرفتيد؟». ابوبكر گفت من رفتم ولي دوباره آمدم تا ديدار با شما را تازه كنم. عمر گفت اي رسول خدا من اصلاً نرفتم زيرا
|
|
دوست نداشتم كه احوال شما را از مهاجران بپرسم.
اين نظر علماي شيعه دربارة آخرين نماز رسول خدا صلي الله عليه و آله بود. اما گروهي از اهل سنت از جمله ابن اسحاق 4/301 و مَقْريزي در امتاع الاسماع/548 نقل كردهاند كه ابوبكر به دستور پيامبر بر مردم نماز گزارد. تعداد زيادي از ايشان نيز از جمله مالك بن انس در مُوَطَّأ 1/136، بخاري در صحيح 1/162 و ترمِذِي در سنن 2/197 روايت كردهاند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله نشسته نماز جماعت را اقامه كرد و ابوبكر ايستاد و به آن حضرت اقتدا نمود، يعني ابوبكر واسطه اتصال بين پيامبر و مردم بود. در بين اهل سنت دربارة اينكه خود پيامبر آخرين نماز جماعت را اقامه كرد و يا آنكه ابوبكر به دستور آن حضرت و يا با تمهيدات عايشه، بر مردم نماز خواند اختلاف زياد است. ولي ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه 9/198 از استاد خود شيخ ابويعقوب يوسف بن اسماعيل لَمْعاني معتزلي نقل ميكند كه علي عليه السلام فرموده است: تعيين ابوبكر براي امامت نماز با تمهيدات و زمينهسازي عايشه بود ولي رسول خدا صلي الله عليه و آله متوجه و از منزل خارج شد و با كنار گذاردن ابوبكر از محراب جلوي انجام اين كار را گرفت.
وصيتي كه نوشته نشد
ابنسعد 2/242، مسلم 3/1259، طبرسي /135 و ديگران روايت كردهاند كه روز پنجشنبه بيماري رسول خدا صلي الله عليه و آله سخت شد، فرمود:
|
|
«اِئتُونِي بِدَاوِةٍ وَصَحِيفَةٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتاباً لا تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَد».
برايم دوات و ورقي بياوريد تا براي شما مطلبي بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد.
عمر مانع شد و گفت:
«إِنَّ رَسُولَ اللهِ قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ و عِنْدَكُمُ الْقُرآنُ، حَسْبُنا كِتابُ الله».
همانا درد بر رسول خدا چيره گشته، قرآن نزد شماست و كتاب خدا براي ما كافي است.
خَفاجي در نسيم الرياض في شرح الشفاء للقاضي عياض 4/278 گويد عمر گفت:
«إِنَّ النَّبِيَّ يَهْجُرُ!».
همانا پيامبر هذيان ميگويد!
شيخ مفيد /98، طبرسي /135 و ديگران روايت كردهاند عمر به كسي كه ميخواست دوات و ورق بياورد گفت:
«اِرْجِعْ فَإِنَّهُ يَهْجُر!».
برگرد، چرا كه او هذيان ميگويد!
به روايت ابن سعد 2/242 و ابن ابي الحديد 6/51 افرادي كه نزد پيامبر بودند اختلاف كردند، گروهي گفتند دوات و ورق بياوريد بنويسد، سخن همانا سخن پيامبر است، برخي گفتند حرف همان حرف عمر است. چون اختلاف زياد شد و رسول خدا صلي الله عليه و آله اندوهگين
|
|
گشت فرمود:
«قُومُوا عَنِّي، إِنَّهُ لا يَنْبَغِي لِنَبِيٍّ أَنْ يَختَلِفَ عِنْدَهُ هكَذ».
برخيزيد از نزد من برويد كه سزاوار نيست نزد پيامبر اينگونه منازعه شود.
ابن سعد 2/242، شيخ مفيد /98 و طبرسي /135 گويند: سپس كساني كه در خانه بودند پشيمان شدند و خود را سرزنش كردند و به حضرت گفتند: آيا دوات و ورقي كه خواستيد برايتان بياوريم؟ فرمود:
«أَبَعْدَ الَّذِي قُلْتُمْ! لا، وَلَكِنِّي أُوصِيكُم بِأَهْلِ بَيْتِي خَيْر».
آيا پس از اين سخنان كه گفتيد؟! نه، ولي شما را به نيكي به اهلبيتم سفارش ميكنم.
آنگاه روي خود را از آنان برگردانيد و مردم برخاسته و رفتند و فقط نزديكان حضرت ماندند. به روايت مسلم 3/1259 ابنعباس از آن پس همواره با چشم گريان ميگفت: روز پنجشنبه چه روز پنجشنبهاي؟! تمامي مصيبت از آنجا شروع شد كه با سر و صدا و جنجال مانع از نوشتن رسول خدا شدند. آري، اين بزرگترين اسائه ادب و بياحترامي به ساحت مقدس خاتم پيامبران بود.
شيخ مفيد /99 گويد: سپس اميرالمؤمنين عليه السلام را نزد خود فرا خواند و انگشتري خويش را درآورد به او داد و فرمود:
«خُذْ هذا فَضَعْهُ فِي يَدِكَ».
اين را بگير و به دستت كن.
شمشير، زره و تمامي سلاح جنگي و نيز دستمالي را كه هنگام جنگ
|
|
بر كمر خود ميبست به آن حضرت داد.
در فكر فقيران
به روايت ابن سعد 2/237 عايشه گويد: در دوران بيماري رسول خدا صلي الله عليه و آله مقداري دينار به دست آن حضرت رسيد، آنها را بين فقرا تقسيم كرد جز شش دينار كه به دست يكي از همسران خود سپرد ولي فكر آن دينارها خواب را از چشمان آن حضرت ربود تا آنكه سرانجام فرمود: آن شش دينار چه شد؟ گفتند: به فلان همسرت سپردهاي. فرمود: آنها را بياوريد. وقتي آوردند پنج دينار آن را بين پنج خانوار فقير انصاري تقسيم كرد و فرمود: اين يك بر جاي مانده را نيز انفاق كنيد. آنگاه فرمود: «اَلآنَ اسْتَرَحْتُ» هم اينك آسودهخاطر شدم و سپس به خواب رفت.
همچنين به نقل ابن سعد 2/237 و 239 رسول خدا صلي الله عليه و آله چند سكه طلا نزد عايشه داشت، يك روز به عايشه فرمود: آن طلاها چه شد؟ عايشه گفت: آنها نزد من است. فرمود: آنها را انفاق كنيد. سپس از هوش رفت! چون به هوش آمد پرسيد: عايشه آن طلاها را انفاق كردي؟ عايشه گفت: نه به خدا اي رسول الله! حضرت، طلاها را خواست و در كف دست خود نهاد و شمرد، شش سكه بود. سپس فرمود:
«ما ظَنَّ مُحَمَّدٌ بِرَبِّهِ أَنْ لَوْ لَقِيَ اللهَ وَهذِهِ عِنْدَهُ؟!».
محمد چه گماني به پروردگارش دارد اگر خدا را ملاقات كند و اينها نزد او باشد؟!
|
|
آنگاه در بحبوحة دشواري بيماري خويش فرمود: اي عايشه! اين دينارها را نزد علي بفرست و از هوش برفت. چون عايشه گرفتار بيماري حضرت بود و اين كار به تعويق افتاد، حضرت سه مرتبه اين درخواست خود را تكرار كرد تا آنكه عايشه طلاها را نزد علي عليه السلام فرستاد و حضرت علي آنها را صدقه داد.
رحلت آخرين پيامبر
چند روز ديگر حال رسول خدا صلي الله عليه و آله دگرگون و ملاقات با او محدود شد. ابن ابي الحديد 10/267 از سلمان نقل ميكند كه گفت: صبح روز قبل از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله خدمت حضرت رسيدم. فرمود:
«يا سَلْمانُ أَلا تَسْأَلُ عَمّا كابَدْتُهُ اللَّيْلَةَ مِنَ الأَلَمِ وَالسَّهَرِ أَنَا وَعَلِيٌّ؟!».
اي سلمان! آيا از شدت درد و سختي بيخوابي كه ديشب من همراه علي كشيدم نميپرسي؟!
عرض كردم: يا رسول الله! اجازه بدهيد من امشب را به جاي علي بمانم و همراه شما بيخوابي بكشم. فرمود:
«لا، هُوَ أَحَقُّ بِذِلِكَ مِنْكَ».
نه، او به اين كار از تو سزاوارتر است.
شيخ مفيد /99 گويد: علي عليه السلام در دوران بيماري همواره كنار بسترش بود و جز براي كار ضروري آن حضرت را ترك نميكرد. يك
|
|
بار كه براي كاري بيرون رفته بود حال پيامبر دگرگون شد و از هوش رفت به هوش كه آمد علي را نديد، فرمود:
«اُدْعُوا لِي أَخِي وَصاحِبِي».
برادر و دوست مرا نزد من فراخوانيد.
و دوباره دچار ضعف گرديد. عايشه و حفصه به ترتيب ابوبكر و عمر را حاضر كردند ولي حضرت از آنان روي برتافت. آنگاه با راهنمايي امسلمه، اميرالمؤمنين را فرا خواندند. همين كه آن حضرت آمد پيامبر صلي الله عليه و آله به او فرمود:
«ضَعْ رَأسِي يا عَلِيُّ فِي حُجْرِكَ، فَقَدْ جاءَ أَمْرُاللهِِ عَزَّوَجَلَّ، فَإِذا فَاضَتْ نَفْسِي فَتَوَلَّ أَمْرِي وَصَلِّ عَلَيَّ أَوَّلَ النَّاسِ وَلا تُفارِقْنِي حَتَّيَ تُوَارِيَنِي فِي رَمْسِي وَاسْتَعِنْ بِاللهِِ تَعاليَ».
يا علي سرم را بر دامنت بگذار كه امر خدا فرا رسيد، هنگامي كه جان از تنم رفت خودت كار تجهيز مرا برعهده گير و پيش از همه مردم بر من نماز گزار و تا مرا در قبرم دفن نكردي از من جدا مشو و از خداوند تعالي ياري جوي.
اميرالمؤمنين سر مبارك حضرت را روي زانو گذاشت و گوش خود را نزديك لبهاي او برد. رسول خدا صلي الله عليه و آله مدت طولاني با علي عليه السلام راز گفت و اسرار و ودايع الهي را به وي سپرد. وقتي پرسيدند پيامبر چه فرمود؟ به روايت شيخ مفيد/99، ابن عساكر در تاريخ دمشق 42/385 و ابن كثير در البدايه والنهايه 7/359 پاسخ داد:
|
|
«عَلَّمَنِي أَلْفَ بابٍ فَتَحَ لِي كُلُّ بابٍ اَلْفَ بَابٍ و وَصّانِي بِما أَنَا قائمٌ بِهِ إِنْ شاءَ الله».
هزار باب دانش به من آموخت كه هر باب هزار باب ديگر ميگشود و به چيزي وصيت كرد كه انشاءالله به آن عمل خواهم كرد.
ابن عساكر نيز در تاريخ دمشق 42/387 نقل كرده كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام وصيت كرد پس از مرگم تو مرا غسل بده و دفن كن و مشكلات و اختلافات مردم را حل نما. به روايت طبرسي /137 و ديار بكري 2/166 جبرئيل براي آخرين بار بر زمين فرود آمد و گفت: «يا رسول الله ميخواهي به دنيا بازگردي؟ فرمود:
«لا، بَلِ الرَّفِيقَ الأَعْليَ».
نه، بلكه ميخواهم نزد يار برتر بروم.
يا نزد ياران برتر بروم، يعني به جمع پيامبران بپيوندم.
جبرئيل گفت: «يا محمد اين آخرين بار فرود آمدن من به دنياست، زيرا من فقط براي شما به دنيا فرود ميآمدم». سكوتي آميخته با حزن و نگراني همه جا را فرا گرفته بود. مهاجران و انصار در بيرون خانه اجتماع كرده و بيصبرانه نگران حال رسول خدا بودند كه چه خواهد شد؟! ناگهان اميرالمؤمنين سر برداشت و در حالي كه اشك از چشمانش جاري و بغض گلويش را گرفته بود فرمود:
«عَظَّمَ اللهُ أُجُورَكُمْ فِي نَبِيِّكُمْ».
|
|
خداوند پاداش شما را در مصيبت پيامبرتان زياد گرداند.
بنابر قول مشهور بين علماي شيعه روز دوشنبه بيست و هشتم ماه صفر سال يازدهم هجرت و بنابر قول مشهور در بين دانشمندان اهل سنت دوازدهم ربيعالاول در حاليكه سر مبارك پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله بر دامن علي عليه السلام بود آخرين سفارش خود را نمود و فرمود:
«اَلصَّلاة! اَلصَّلاة!»
نماز! نماز!
آري، به روايت ديار بكري 2/166 نخستين سخني كه در اين جهان فرمود: «الله أَكبر» و آخرين سخني كه از دو لب مباركش خارج شد «الرَّفِيقَ الأَعْلي» بود. به روايت احمد حنبل 6/315 ام سلمه گويد: بيشتر وصيت رسول خدا صلي الله عليه و آله هنگام رحلت سفارش به نماز و نيكي به بردگان بود. آنگاه دنيا را وداع نمود و با رحلت خاتم انبيا محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله جريان وحي براي هميشه قطع شد.
به نقل شيخ مفيد /100 اميرالمؤمنين طبق وصيت پيامبر صلي الله عليه و آله به كمك فضل بن عباس بدن حضرت را غسل داد و حنوط و كفن كرد و اولين بار به تنهايي بر او نماز گزارد. چون مسلمانان درباره اينكه چه كسي در نماز بر پيكر مطهر حضرت امامت را به عهده گيرد و بدن مقدس كجا دفن شود اختلاف كردند، اميرالمؤمنين عليه السلام بيرون آمد و خطاب به مردم فرمود: «همانا رسول خدا در زندگي و مرگ پيشواي ماست، دسته دسته بياييد و بدون امام بر او نماز بگزاريد و
|
|
خداوند پيامبري را در مكاني قبض روح نميگرداند، جز آنكه ميخواهد همانجا مرقد او باشد، من او را در همان اتاقي كه در آن رحلت نموده دفن ميكنم». مردم اين را پذيرفتند و راضي شدند. مضمون برخي از اين مطالب در طبقات ابن سعد 2/281 و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد 10/185 ـ 186 نيز آمده است.
دفن پيامبر و آغاز اختلاف
اميرالمؤمنين عليه السلام روز سهشنبه بدن مطهّر رسول خدا صلي الله عليه و آله را در منزل خود حضرت دفن كرد. يعقوبي 2/114 و طبرسي /138 گويند: انصار هنگام دفن فرياد زدند: تو را به خدا سوگند حق ما را نسبت به رسول خدا مراعات كن! مردي از انصار را نيز به كمك خود بگير كه ما را هم در دفن پيامبر سهمي باشد. با راهنمايي حضرت، اَوْس بن خولي انصاري كه مردي اهل فضل و از بدريون بود داخل قبر شد و در امر داخل كردن جنازه مطهر به قبر كمك كرد و سپس بيرون آمد.
شيخ مفيد /101 گويد: بيشتر مردم به لحاظ نزاعي كه بين مهاجران و انصار درباره خلافت درگرفت در نماز بر پيكر رسول خدا صلي الله عليه و آله حاضر نشدند. حضرت فاطمه عليها السلام فرياد زد: «چه آينده بدي است!». آنگاه مردم در آن هنگام كه علي عليه السلام و بنيهاشم درگير مصيبت پيامبر بودند از فرصت استفاده كرده دنبال تصاحب خلافت رفتند و در پي آن ابوبكر به خلافت رسيد. هنگامي كه اميرالمؤمنين سرگرم اصلاح قبر پيامبر بود مردي آمد و عرض كرد اين گروه با ابوبكر بيعت
|
|
كردند و انصار به سبب اختلافشان شكست خوردند و طُلَقا از ترس آنكه مبادا شما به خلافت برسيد به بيعت با ابوبكر مبادرت ورزيدند. حضرت بيلي را كه در دست داشت بر زمين نهاد و دسته آن را در دست گرفت و اوايل سوره عنكبوت را قرائت فرمود:
(أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لاَ يُفْتَنُونَ).
آيا مردم پنداشتهاند همين كه بگويند ايمان آورديم به حال خود رها ميشوند و ديگر امتحان نخواهند شد؟!
سرانجام برترين انسان
بدين سان اين شخصيت بينظير و برترين فرد بشر، يعني رسول خدا، خاتم انبيا، گل سرسبد آفرينش، عصاره هستي و بهترين و شريفترين فرد بشر شصت و سه سال عمر مبارك و پربركت خود را در خدمت به بندگان خدا سپري كرد، پنجاه و سه سال آن را در مكه و ده سال آن را در مدينه و با زحمات فراوان و جانفشاني شالوده بزرگترين دين و تمدن جهان هستي را با دست باكفايت خود بنا نهاد و چراغي را براي هدايت و راهنمايي بشر فرا روي تاريخ برافروخت كه روز به روز بر شعاع و پرتو آن افزوده ميشود و تاريكيها را روشن، گمراهان را هدايت، انسانهاي تشنه حقيقت را سيراب نموده و عدالت، شرافت و كرامت را در بين جوامع انساني گسترده و از ارزشهاي الهي و انساني پاسداري ميكند.
رسول خدا صلي الله عليه و آله در طول عمر مبارك خويش به فرموده اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه /229 براي خود سنگي روي سنگي
|
|
نگذاشت و به نقل امالي صدوق /398 از امام صادق عليه السلام نان گندم به لب مبارك خود نزد و نان جو نيز سير نخورد. ابن سعد 1/403 نيز گويد: رسول خدا از دنيا رفت ولي نان جو سير نخورد. و به روايت قرب الاسناد /91 و شفاء قاضي عياض 1/124 هنگامي كه از دنيا رفت زره او براي مخارج خانوادهاش درگرو بود، نه ديناري از خود به جاي گذاشت و نه درهمي، اين در حالي بود كه در اوج اقتدار بهسر ميبرد و صدها شتر به نيازمندان و مستمندان ميبخشيد. و در رفتار پسنديده، حسن سلوك و اخلاق نيك به آنجا رسيد كه خداوند در سوره قلم آيه چهارم فرمود:
(إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ).
تو داراي اخلاق بس بزرگي هستي.
آري، سرانجام آخرين قافلهسالار بزرگ بشر، قافله عظيم بشري را به منزل مقصود و سرحد تكامل رساند و بهترين و جامعترين برنامه زندگي و طرح مقدسترين و عادلانهترين حكومت بينظير ديني را در جهان هستي پيريزي كرد كه براساس عدل و داد و مهر و رحمت پايهگذاري شده بود، عدل و داد در قانونگذاري مراعات ميشد و مهر و رحمت در اجراي آن. حكومت از ديدگاه پيغمبر خاتم وسيله بود نه هدف، وسيله بود براي اجراي احكام رهاييبخش الهي و گسترش عدالت همگاني و ارزشهاي انساني. حكومت اسلامي مدينه نه حكومت فرد بر مردم بود و نه حكومت مردم بر مردم بلكه حكومت الله بر مردم بود. حكومت اسلامي رسول خدا صلي الله عليه و آله كاملترين، مترقيترين و دادگسترترين نوع حكومت در جهان هستي است، زيرا كه اين حكومت
|
|
مشروعيت خود را با نص و انتصاب از جانب خداوند گرفته و مقبوليتش را با بيعت و پذيرش مردم به دست آورده بود، نيمي از آن الهي بود و نيمي ديگر مردمي، يك روي آن خدا و روي ديگر مردم بودند. از اين جهت حقوق تمامي گروهها مراعات ميشد و همه اقليتها و قبيلهها از آزادي و حقوق كامل برخوردار بودند. مخالفان حكومت اسلامي و حتي محاربان ديدگاه مخالف و انتقادات تند خود را صريح و بدون هيچ گونه ترسي بيان ميكردند. اين آزادي تا آنجا پيش رفت كه عبدالله بن اُبَي رئيس بزرگترين گروه مخالف حكومت اسلامي رسول خدا صلي الله عليه و آله كه همواره كارشكني و مخالفت ميكرد و در جنگ بنيمصطلق آتش فتنه افك را روشن كرد و سران صحابه اعدام صحرايي او را خواستار شدند، مورد عفو و بخشش آن حضرت قرار گرفت و شگفتا كه بعدها رسول خدا بر جنازه عبدالله بن اُبَي نماز خواند!
رسول خدا صلي الله عليه و آله براي نخستين بار در طول تاريخ حكومتها ظلم و زور را كنار گذاشت و عدل و داد را سرلوحه كار خويش قرار داد و قوه قهريه را فقط و فقط در دفع ظلم و جور و اجراي حق و عدالت به كار گرفت و در عين اينكه درياي مهر و محبت بود ولي در مقابله با ستمگران، ياغيان و برهمزنندگان نظم و امنيت عمومي برخوردي قاطعانه داشت و با آنان به هيچ وجه انفعالي مقابله نميكرد. خاتم پيامبران همه مردم را به آشتي و صلح دعوت مينمود چنانكه قرآن در آيه دويست و هشت سورة بقره ميگويد: (اُدْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً) همگي در صلح و آشتي درآييد و از جنگ و پيكار نيز فقط براي دفع فتنه
|
|
و آشوب استفاده ميكرد. همچنان كه در اين مورد نيز در سورة بقره آيه صد و نود و سه آمده است:
(وَقَاتِلُوهُم ْحَتَّي لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ).
با آنان نبرد كنيد تا فتنهاي نماند.
آري، كليه جنگهاي آن حضرت براي دفع فتنه و آشوب و جلوگيري از ظلم و تجاوز و دفاع از حق و تأمين امنيت و آسايش و صيانت از حقوق مردم و پاسداري از كيان دين بود و چرا اينگونه نباشد و حال آنكه وجود نازنين حضرتش رحمة للعالمين، يعني «پيامآور رحمت» بود!
خلاصه درس
ثقيفيان پس از كشتن بزرگ قوم خود عروة بن مسعود كه مسلمان شده بود به نوعي در حصار مسلمانان قرار گرفتند، زيرا امنيت مراتع و راههاي آنان از سوي مسلمانان تهديد ميشد. سران ثقيف براي حل اين مشكل به رايزني پرداختند. در پايان جلسه تصميم بر آن شد كه هيئتي راهي مدينه گردد تا خدمت رسول خدا شرفياب و مسلمان شوند. هيئت ثقيف مسلمان شدند و پيامبر صلي الله عليه و آله صلحنامهاي براي آنان نوشت و به سرزمين خود بازگشتند. سپس ابوسفيان و مغيره را به طائف فرستاد و آنان بتخانه ثقيف را ويران كردند.
سرزمين نَجْران در جنوب شرقي مكه در نزديكي مرز يمن قرار دارد. سرزمين نجران در صدر اسلام منطقه مسيحينشين جزيرة العرب بود.
|
|
هيئت نصاراي نجران رهسپار مدينه شد. حضرت با احترام خاصي پاسخ سلامشان را داد و آنان را به اسلام دعوت كرد ولي نصارا از پذيرش اسلام امتناع ورزيده و با ايشان به احتجاج برخاستند. خداوند به پيامبر دستور داد تا با آنها مباهله كند. اسقفهاي نجران وقتي اين صحنه ساده و با معنويت و در عين حال با جديت كامل را ديدند از مباهله پشيمان شدند. قرار شد با حضرت صلح كنند و جزيه بپردازند. صلحنامه نوشته شد و سپس نصاراي نجران به سرزمين خود بازگشتند.
نمايندگان قبيله طَي به سرپرستي زيد الخيل بن مُهَلْهَل در سال نهم هجرت در مسجد به حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيدند، حضرت اسلام را بر آنان عرضه كرد، اسلام آوردند. همچنين هيئتهاي زيادي از ديگر قبايل به حضور رسول خدا شرفياب و مسلمان شدند.
در سال دهم هجرت موسم حج فرا رسيد، پيامبر از جانب خداوند مأمور شد كه مسائل مهم و مباني دين اسلام و احكام آن را براي مردم جزيرة العرب بازگو و تكميل نمايد و برنامه جهاني و اساسي اين دين را به گوش همگان برساند، از تمامي طوايف اطراف و ساير مردم خواست تا در مراسم حج شركت كنند.
رسول خدا صلي الله عليه و آله در عرفات در خيمهاي فرود آمد و بعد سوار بر ناقه قَصْوا شد و خطبهاي ايراد فرمود. در آن خطبه حرمت خانه كعبه و ماه حرام را بيان و نيز بر حرمت خون، مال و آبروي مردم تأكيد كرد و اشاره فرمود كه ارتحال وي نزديك است. مسلمانان اعمال و مناسك حج را زير نظر رسول خدا انجام داده و سپس به دستور آن
|
|
حضرت راهي مدينه و سرزمين خود شدند. كاروان بزرگ حج به غدير خم كه رسيد پيامبر مأمور ابلاغ رسمي جانشين خود گرديد.
با نزول آيه شصت و هفت سورة مائده (يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ) رسول خدا مأمور شد در غدير خم توقف كند و ولايت اميرالمؤمنين را بهطور رسمي و آشكار ابلاغ نمايد.
به دستور حضرت مسلمانان گروه گروه به علي عليه السلام به عنوان امام تبريك گفتند و به او با لقب «اميرالمؤمنين» سلام دادند. عمر از همه بيشتر در تبريك گفتن مبالغه نمود.
در اين دوران رسول خدا صلي الله عليه و آله دشمنان و جنگافروزان داخلي را مهار كرده بود و بيشتر مردم به اسلام گرويده بودند. از اين پس ديگر تهديدات بيشتر از ناحيه شمال و روم شرقي بود. از اينرو حضرت در اواسط ماه صفر سال يازدهم هجرت سپاهي فراهم كرد تا روانه روم كند. فرماندهي آن را به اسامة بن زيد سپرد و مهاجر و انصار از جمله ابوبكر، عمر و ابوعبيده جرّاح در بين اين سپاه بودند. چون اسامه جوان بود و بيش از هجده سال نداشت اين كار بر عدهاي گران آمد و گفتند نوجواني را به فرماندهي بزرگان صحابه نصب كرده است.
اسامه به جُرْف لشكرگاه سپاه اسلام آمد و درصدد حركت بود كه پيك امايمن رسيد و خبر داد حال پيامبر دگرگون شده و رحلت آن حضرت نزديك است. از اينرو اسامه و سپاه او توقف كردند و افراد بهانهجو از اين مأموريت سرباز زدند و آرزوي رسول خدا با آن همه
|
|
تأكيد جامه عمل نپوشيد.
رسول خدا صلي الله عليه و آله در بستر احتضار پيوسته ميفرمود: «اي مردم آگاه باشيد كه من در ميان شما دو چيز گرانبها را به جاي گذاشتم؛ كتاب خدا و عترت و اهل بيتم را، بر ايشان پيشي نگيريد كه پراكنده خواهيد شد و در حق آنان كوتاهي نكنيد كه هلاك ميشويد. آگاه باشيد كه علي بن ابيطالب برادر و وصي من است. يك روز رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:
«اِئتُونِي بِدَاوِةٍ وَصَحِيفَةٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتاباً لا تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَد».
برايم دوات و ورقي بياوريد تا براي شما مطلبي بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد.
عمر مانع شد و گفت:
همانا درد بر رسول خدا چيره گشته، قرآن نزد شماست و كتاب خدا براي ما كافي است.
يك روز قبل از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله سلمان به آن حضرت عرض كرد اجازه بدهيد من به جاي علي امشب نزد شما بمانم. حضرت فرمود: نه، علي به اين كار از تو سزاوارتر است.
رسول خدا صلي الله عليه و آله ، اميرالمؤمنين عليه السلام را نزد خود فرا خواند و انگشتري خويش را درآورد به او داد و فرمود: «اين را به دستت كن». شمشير، زره و تمامي سلاح جنگي و نيز دستمالي را كه هنگام جنگ بر كمر خود ميبست به آن حضرت داد و فرمود: يا علي
|
|
سرم را بر دامنت بگذار كه امر خدا فرا رسيد، هنگامي كه جان از تنم رفت خودت كار تجهيز مرا برعهده گير و پيش از همه مردم بر من نماز گزار و تا مرا در قبرم دفن نكردي از من جدا مشو و از خداوند تعالي ياري جوي. اميرالمؤمنين سر مبارك حضرت را روي زانو گذاشت و گوش خود را نزديك لبهاي او برد. رسول خدا مدت طولاني با علي راز گفت و اسرار و ودايع الهي را به وي سپرد. وقتي پرسيدند پيامبر چه فرمود؟ پاسخ داد:
«عَلَّمَنِي أَلْفَ بابٍ فَتَحَ لِي كُلُّ بابٍ أَلْفَ بَابٍ وَوَصّانِي بِما أَنَا قائمٌ بِهِ إِنْ شاءَ اللهُ».
هزار باب دانش به من آموخت كه هر باب هزار باب ديگر ميگشود و به چيزي وصيت كرد كه انشاءالله به آن عمل خواهم كرد.
ناگهان اميرالمؤمنين عليه السلام سر برداشت و در حالي كه اشك از چشمانش جاري و بغض گلويش را گرفته بود فرمود: «عَظَّمَ اللهُ أُجُورَكُمْ فِي نَبِيِّكُمْ!» خداوند پاداش شما را در مصيبت پيامبرتان زياد گرداند.
اميرالمؤمنين طبق وصيت پيامبر صلي الله عليه و آله به كمك فضل بن عباس بدن حضرت را غسل داد و حنوط و كفن كرد و اولين بار به تنهايي بر او نماز گزارد. اميرالمؤمنين روز سهشنبه بدن مطهّر رسول خدا را درمنزل خود حضرت دفن كرد. بيشتر مردم به لحاظ نزاعي كه بين مهاجران و انصار درباره خلافت درگرفت در نماز بر پيكر رسول خدا حاضر نشدند. حضرت فاطمه صلي الله عليه و آله فرياد زد: «چه آينده بدي است!». آنگاه مردم در آن هنگام كه علي عليه السلام و بنيهاشم درگير مصيبت پيامبر بودند از فرصت استفاده كرده دنبال تصاحب خلافت رفتند
|
|
و در پي آن ابوبكر به خلافت رسيد. حضرت بيلي را كه هنگام دفن و اصلاح قبر رسول خدا در دست داشت بر زمين نهاد و دسته آن را در دست گرفت و اوايل سورة عنكبوت را قرائت فرمود:
(أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لاَ يُفْتَنُونَ).
آيا مردم پنداشتهاند همين كه بگويند ايمان آورديم به حال خود رها ميشوند و ديگر امتحان نخواهند شد؟!
سرانجام برترين انسان
بدينسان اين شخصيت بينظير و برترين فرد بشر شصت و سه سال عمر پربركت خود را در خدمت به بندگان خدا سپري كرد، پنجاه و سه سال آن را در مكه و ده سال آن را در مدينه و با زحمات فراوان و جانفشاني شالودة بزرگترين دين و تمدن جهان هستي را بنا نهاد.
رسول خدا صلي الله عليه و آله در طول عمر مبارك خود به فرموده اميرالمؤمنين عليه السلام براي خود سنگي روي سنگي نگذاشت و به فرموده امام صادق عليه السلام نان گندم به لب مبارك خود نزد و نان جو نيز سير نخورد و هنگامي كه رحلت فرمود زره او براي مخارج خانوادهاش در گرو بود، اين در حالي بود كه در اوج اقتدار به سر ميبرد و صدها شتر به نيازمندان و مستمندان ميبخشيد.
آري، آخرين قافلهسالار بزرگ بشر قافله عظيم بشري را به منزل مقصود رساند و بهترين و جامعترين برنامه زندگي و طرح عادلانهترين حكومت ديني را پيريزي كرد كه بر اساس عدل و داد و مهر و رحمت پايهگذاري شده بود، عدل و داد در قانونگذاري مراعات ميشد و مهر و
|
|
رحمت در اجراي آن. حكومت از ديدگاه پيغمبر خاتم وسيله بود نه هدف، وسيله بود براي اجراي احكام و گسترش عدالت. حكومت رسول خدا مشروعيتش را با نص از جانب خدا گرفته و مقبوليت خود را با بيعت مردم به دست آورده بود. از اين جهت حقوق تمامي مردم مراعات ميشد و همه اقليتها و قبايل و حتي مخالفان حكومت حضرت مانند عبدالله بن ابيّ از آزادي كامل برخوردار بودند.
رسول خدا صلي الله عليه و آله قوه قهريه را فقط و فقط در دفع ظلم و جور و اجراي حق و عدالت به كار گرفت و در عين اينكه درياي مهر و محبت بود ولي در مقابله با ستمگران، ياغيان و برهمزنندگان نظم و امنيت عمومي برخوردي قاطعانه داشت. خاتم پيامبران همه مردم را به صلح و آشتي دعوت مينمود و از جنگ و پيكار نيز فقط براي دفع فتنه و آشوب استفاده ميكرد، كليه جنگهاي آن حضرت براي جلوگيري از ظلم و تجاوز و دفاع از حق و عدالت و تأمين آسايش و امنيت و پاسداري از كيان دين و ملت بود و چرا اينگونه نباشد و حال آنكه وجود نازنين حضرتش رحمة للعالمين، يعني پيامآور رحمت بود!
خود آزمايي
1. هيئت ثقيف چگونه اسلام آوردند؟
2. ماجراي مباهله را شرح دهيد.
3. آيه شصت و هفت سورة مائده به چه مطلبي اشاره دارد؟
4. محتواي آخرين سفارش پيامبر را توضيح دهيد.
5. وقتي سلمان از پيامبر صلي الله عليه و آله خواست اجازه دهد به جاي