بخش 2

3 . جرقه های قیام حسینی ( علیه السلام ) صفحه های آغازین قیام نامه نگاری های کوفیان افزایش نامه نگاری ها مسلم ، سفیر امام حسین ( علیه السلام ) آغاز مأموریت مسلم ( علیه السلام ) 4 . تلاش های آغازین مسلم بن عقیل ( علیه السلام ) ورود مسلم ( علیه السلام ) اقدامات اولیه مسلم ( علیه السلام ) 1 . گسترش دامنه بیعت ها 2 . جلب کمک های مردمی 3 . خریداری اسلحه عزل نعمان بن بشیر از فرمان داری کوفه سخن چینی جاسوسان و امویان پذیرش فرمان داری کوفه توسط عبیدالله ورود عبیدالله به کوفه 5 . اوج گیری قیام مسلم بن عقیل ( علیه السلام ) مکاتبه مسلم ( علیه السلام ) مسلم ( علیه السلام )


25


مسلم ( عليه السلام ) در اين دوران به دليل پيروي از امام و سكوت امام مجتبي ( عليه السلام ) و انزواي سياسي ايشان حركتي ننمود و سكوت اختيار كرد . ازاين رو ، در فاصله سال هاي چهل تا شصت هجري ؛ يعني از شهادت اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) تا آستانه قيام حسيني ( عليه السلام ) ، آگاهي زيادي از او نداريم .


27


3

جرقه هاي قيام حسيني ( عليه السلام )

صفحه هاي آغازين قيام

هنگامي كه امام مجتبي ( عليه السلام ) به شهادت مي رسد ، جماعتي از كوفيان در خانه سليمان بن صُرَد خُزاعي جمع مي شوند و براي عرض تسليت و كسب تكليف ، براي امام حسين ( عليه السلام ) ، نامه اي با اين مضمون مي نويسند :

اما بعد ، شيعيان شما كه اينجايند ، مشتاق شما هستند و جان هايشان هواي تو دارد . آنان هيچ كس را با تو هم سنگ نمي دانند و همگي به درست بودن صلاحديد برادرتان در كناره گيري از جنگ پي برده اند و نيز مي دانند كه شما نسبت به دوستان ، مهربان و نسبت به دشمنان ، سخت گير هستيد . اكنون اگر دوست داري كه خلافت را در دست گيريد ، به سوي ما بيا كه ما جان خود را براي فداكاري در راه شما ، تا دم مرگ آماده ساخته ايم . ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الأخبار الطّوال ، ص 223 .


28


امام آنان را دعوت به صبر نمود و نوشت :

از پروردگار مي خواهم آنچه را كه برادرم انجام داد ، مورد قبول خود قرار دهد ، اما من امروز چنين انديشه اي ندارم ؛ پس درنگ كنيد و در خانه هايتان بمانيد و تا هنگامي كه معاويه زنده است ، آنچه در سينه داريد ، پنهان كنيد و از اينكه مورد بدگماني آنان قرار بگيريد ، بپرهيزيد . پس اگر چنين شد و براي او پيش آمدي رخ داد و من نيز زنده بودم ، رأي خود و تكليف شما را برايتان خواهم نوشت . والسّلام . ( 1 )

سال ها گذشت و شيعيان در انزوا و سختي به سر بردند تا اينكه معاويه در نيمه رجب سال شصت هجري ( 2 ) ؛ آن گاه كه 82 سال داشت ، از دنيا رفت و پسرش يزيد به خلافت رسيد . ( 3 )

نامه نگاري هاي كوفيان

با انتشار خبر مرگ معاويه و هجرت امام از مدينه به مكه ، شيعيان براي كسب تكليف به امام نامه نوشتند . از جمله آنها ، شيعيان امام در كوفه بودند . آنها دوباره در خانه سليمان بن صرد خزاعي جمع شدند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الأخبار الطوال ، ص 227 ؛ مقتل الحسين بحرالعلوم ، ص 107 .

2 . احمد بن ابي يعقوب بن جعفر بنوهب بنواضح اليعقوبي ، تاريخ اليعقوبي ، ج 2 ، ص 213 .

3 . جمل من أنساب الاشراف ، ج 3 ، ص 368 .


29


قرار گذاشتند براي امام نامه بنويسند و ايشان را از آمادگي خود براي قيام آگاه سازند . نخستين نامه را سليمان بن صرد و تني چند از بزرگان كوفه نوشتند . بخشي از نامه آنها بدين شرح است :

به نام خداوند بخشايش گر مهرورز .

به حسين بن علي ( عليه السلام ) از سليمان بن صرد ، مسيّب نجيبة ، رُفاعة بن شداد بجلي ، حبيب بن مظاهر و تعدادي از شيعيان و مسلمانان كوفه .

درود خدا بر شما باد ! ما به شكرانه وجود شما ، خداي يكتا را سپاس مي گوييم و او را شكر مي گزاريم كه دشمن ستم كار شما [ معاويه ] را هلاك گردانيد . . . . ما [ در كوفه ] رهبر و پيشوايي نداريم ؛ پس به سوي ما بيا كه اميد است خدا به واسطه تو ، ما را بر كانون حق گرد آورد .

اين نامه توسط عبدالله بن مسمع هَمْداني و عبدالله بنوال ، به سوي مكه فرستاده شد و در دهم رمضان به دست امام رسيد . ( 1 )

افزايش نامه نگاري ها

پس از ارسال نخستين نامه كه در دهم رمضان به دست امام رسيد ، سيل مكاتبات با امام آغاز شد ؛ به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الارشاد ، ج 2 ، ص 34 ؛ الاخبار الطوال ، ج2 ، ص 34 .


30


گونه اي كه دو روز پس از وصول اولين نامه ، تعداد 53 نامه ديگر به دست امام رسيد . برخي تعداد اين نامه ها را تا 150 نامه نيز برشمرده اند . ( 1 )

هنوز دو روز از ارسال سِري دوم نامه ها نگذشته بود كه نامه هاي ديگري نيز به امام نوشته مي شود . در اين ميان افرادي محافظه كار و فرصت طلب ، دست به قلم بردند و نامه نوشتند . آنان كه به شدت از دگرگوني اوضاع و از بين رفتن موقعيت خود هراسان بودند ، تلاش نمودند با نگاشتن اين نوع نامه ها ، خويشتن را جزو هواداران امام جا بزنند .

كوفيان در فاصله دو ماه ، بالغ بر دوازده هزار نامه براي امام نوشتند ( 2 ) كه گاه در يك روز ششصد نامه به دست ايشان مي رسيد . ( 3 )

مسلم ، سفير امام حسين ( عليه السلام )

كثرت نامه ها و پافشاري كوفيان مبني بر شتاب ورزيدن امام براي آمدن به كوفه ، باعث تصميم گيري شتاب زده نگرديد . بدين منظور امام با حفظ جنبه هاي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مناقب آل ابي طالب ، ج 4 ، ص 89 ؛ مقتل الحسين للخوارزمي ، ج 1 ، ص 195 .

2 . الموسوي الزنجاني ، وسيلة الدارين في انصار الحسين ، ص 32 ؛ مقتل الحسين بحرالعلوم ، ص 151 ؛ الشيخ محمد السماوي ، ابصارالعين في انصار الحسين ، ص4 .

3 . السيد محسن الامين العاملي ، اعيان الشيعة ، ج 4 ، ص 159 ؛ علي بن طاووس ، اللهوف علي قتلي الطفوف ، ص 35 ؛ مقتل الحسين بحرالعلوم ، ص 151 .


31


امنيتي ، از دادن پاسخ نهايي دوري گزيد و در چنين شرايط حساسي از اينكه خود شخصاً به طرف كوفه حركت نمايد ، پرهيز نمود و صلاح را در آن ديد تا ابتدا فردي امين را از جانب خود به سوي آنان بفرستد تا از دعوت و پشتيباني آنان مطمئن گردد . امام حسين ( عليه السلام ) ، عموزاده خود مسلم بن عقيل ( عليه السلام ) را به عنوان سفير خود برگزيد تا به سوي كوفيان برود . ( 1 ) امام نخست نامه اي به اهل كوفه نوشت كه در آن آمده بود :

به نام پروردگار بخشايش گر مهرورز .

از حسين بن علي ( عليه السلام ) به مؤمنين و مسلمانان كوفه .

امّا بعد ، هاني [ بن هاني ] و سعيد [ بن عبدالله حنفي ] ، نامه هاي شما را به من رساندند و اين دو آخرين فرستادگان شما بودند . من همه آنچه داستان كرده ايد و يادآور شده ايد ، دانستم . سخن شما بيش تر اين بود كه براي ما امام و پيشوايي نيست و من هم اكنون برادرم و پسر عمويم و فرد مورد اطمينان و وثوق خود و خاندانم ، مسلم بن عقيل ( عليه السلام ) را به سوي شما مي فرستم تا اگر مسلم ( عليه السلام ) براي من نوشت كه رأي و انديشه گروه شما و خردمندان و دانايانتان همانند سخن فرستادگان شما و آنچه من در نامه هايتان خواندم ، مي باشد ، به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تاريخ الطبري ، ج 5 ، ص 347 ؛ عمدة الطالب ، ص 158 ؛ تاريخ اليعقوبي ، ج 2 ، ص 215 .


32


خواست خدا به سوي شما مي آيم . به جان خويش سوگند ! امام و پيشوا كسي است كه با كتاب خدا حكم كند ، به عدالت به پاخيزد ، حق دين را ادا كند و خود را در آنچه مربوط به خداست ، نگهداري نمايد و پرهيزگاري باشد . والسلام . ( 1 )

آن گاه مسلم ( عليه السلام ) را فراخواند و پس از توجيه او ، نامه را تسليم وي كرد و قيس بن مسهّر صيداوي و عمارة بن عبدالله سَلُّولي و عبدالله و عبدالرحمن ، پسران شداد ارحبي را با او همراه نمود . سپس آنان را به رعايت پرهيزگاري پروردگار دعوت كرد و گوشزد نمود كه در كوفه تلاش كنند امر بيعت گرفتن از مردم را مخفيانه و به دور از چشم مأموران حكومتي انجام داده و نيز با مردم مدارا نمايند تا آن گاه كه از حمايت كوفيان مطمئن شدند ، به سرعت امام را در جريان كار قرار دهند . سپس آنان را روانه كوفه ساخت . ( 2 )

آغاز مأموريت مسلم ( عليه السلام )

مسلم ( عليه السلام ) ، حكم مأموريت خود را از امام ستاند و در نيمه ماه رمضان سال شصت هجري ( 3 ) به انگيزه بيعت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الارشاد ، ج 2 ، ص 37 ؛ تاريخ الطبري ، ج 5 ، ص 353 .

2 . الارشاد ، ج 2 ، ص 37 ؛ تاريخ الطبري ، ج5 ، ص354 .

3 . مروج الذهب ، ج 3 ، ص 64 .


33


ستادن از مردم كوفه ، مخفيانه از مكه خارج شد . ( 1 )

مسلم ( عليه السلام ) و همراهانش به سوي مدينه حركت كردند . وقتي به مدينه رسيدند ، ابتدا به مسجد النبي ( صلّي الله عليه وآله ) رفته و پس از نماز و دعا ، با برخي نزديكان خود خداحافظي كردند . آن گاه از قبيله قيس ، دو نفر راه بلَد انتخاب كردند تا بتوانند به وسيله آنان از راهي مخفيانه خود را به كوفه برسانند . ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الفتوح ، ج 5 ، ص 53 ؛ مقتل الحسين للخوارزمي ، ج 1 ، ص 196 .

2 . تاريخ الطبري ، ج 5 ، ص 354 ؛ مقتل الحسين للخوارزمي ، ج 1 ، ص 196 .


35


4

تلاش هاي آغازين مسلم بن عقيل ( عليه السلام ) در كوفه

ورود مسلم ( عليه السلام ) به كوفه

مسلم ( عليه السلام ) در پنجم شوال سال شصت هجري به كوفه رسيد ( 1 ) و براي رعايت تدابير امنيتي ، به طور مخفيانه وارد شهر شد . ( 2 ) او پس از ورود به كوفه به خانه مختار ابوعبيده ثقفي رفت . ( 3 ) پس از مدتي شيعيان نزد او آمدند و استقبال گرمي از وي نمودند . مسلم ( عليه السلام ) ، نامه مولاي خود امام حسين ( عليه السلام ) را براي آنان خواند .

كوفيان ، سراپا گوش شده و با اشتياق به نامه امام گوش مي دادند . اشك در چشمان همگي آنان حلقه زده بود . پس از اتمام نامه ، مردي از قبيله بني همْدان به نام عابس بن ابي شبيب شاكري كه بعدها در كربلا به شهادت رسيد ، از جايش برخاست و پس از خوش آمدگويي دوباره به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مروج الذهب ، ج 3 ، ص 64 .

2 . سير اعلام النبلاء ، ج 3 ، ص 201 ؛ الحسين ، ص 65 .

3 . الأخبار الطوال ، ص 232 ؛ الارشاد ، ج 2 ، ص 38 .


36


مسلم ( عليه السلام ) ، اذعان داشت :

من در مورد ديگران نمي خواهم سخني بگويم و از سوي آنها به تو وعده دروغين نمي دهم ؛ زيرا از آنچه در دل آنهاست ، آگاهي ندارم . مي خواهم از آنچه در دل خودم هست ، تو را باخبر سازم . به خدا سوگند اگر مرا فرا بخوانيد ، به دعوتتان پاسخ مي گويم و دوشادوش شما با دشمنتان مي جنگم و با شمشيرم در حمايت از شما بر مي خيزم تا پروردگار خويش را ديدار كنم و در اين كارم ، جز از خداي خويش پاداشي نمي خواهم .

پس از او ، حبيب بن مظاهر ، پير سربلند عاشورا ايستاد و رو كرد به عابس و گفت : « خداي تو را رحمت كناد كه آنچه در دل داشتي ، با بياني شيوا و كوتاه بيان كردي » . سپس رو به مسلم ( عليه السلام ) گفت : « و من نيز به پروردگاري كه جز او ، ديگري را شايستگي پرستش نيست بر همين كه او گفت ، استوار هستم » . سپس پيش آمدند و با مسلم ( عليه السلام ) بيعت كردند . به دنبال آن ، حاضران نيز با مسلم ( عليه السلام ) هم پيمان شدند . ( 1 )

با شنيدن خبر رسيدن فرستاده امام حسين ( عليه السلام ) به كوفه ، مشتاقان به سوي خانه مختار هجوم آوردند و كم كم خبر ، بين تعدادي از شيعيان انتشار يافت و بيعت با

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الفتوح ، ج 5 ، ص 57 .


37


مسلم ( عليه السلام ) شروع شد و در اندك زماني ، تعداد بي شماري به او گرويدند ؛ به گونه اي كه در روزهاي نخستين حضور مسلم ( عليه السلام ) در كوفه ، هجده هزار نفر به گونه حضوري و غيرحضوري ، با سفير امام بيعت نمودند . ( 1 )

اقدامات اوليه مسلم ( عليه السلام ) در كوفه

1 . گسترش دامنه بيعت ها

مسلم ( عليه السلام ) براي تسريع در كار بيعت گيري و استفاده هر چه بيش تر از وقت ، با سران قبايل ديدار كرد و آنان را مأمور به بيعت گرفتن از افراد تحت نفوذشان كرد تا اين كار سريع تر انجام شود . ( 2 )

2 . جلب كمك هاي مردمي

پس از استقرار مسلم ( عليه السلام ) در كوفه ، مردم هدايا و كمك هاي زيادي براي وي آوردند ، اما او هرگز چيزي از آن را براي خود برنمي داشت ( 3 ) و همه آن را براي زمينه سازي قيام مي اندوخت . در اين برهه ، لازم بود تا مسلم ( عليه السلام ) به عنوان نماينده امام در كوفه ، به اين كمك ها ساماني بدهد .

بدين منظور او ، ابوثمامه صائدي را كه بعدها در كربلا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سير اعلام النبلاء ، ج 3 ، ص 206 ؛ البداية و النهاية ، ج 8 ، ص 152 .

2 . مبعوث الحسين ، ص 122 .

3 . الفتوح ، ج 5 ، ص 57 ؛ مقتل الحسين للخوارزمي ، ج 1 ، ص 197 .


38


به شهادت رسيد ، متولي اين كار كرد . او اين كمك ها را جمع آوري مي كرد تا در صورت لزوم از آنها براي پيشبرد اهداف قيام استفاده شود . در اين مسئوليت ، هاني بن عروة نيز او را ياري مي داد . ( 1 )

3 . خريداري اسلحه

مسلم ( عليه السلام ) با بيعت گرفتن از تعداد بسياري از كوفيان ، قواي نظامي لازم را تا حدي كه ممكن بود ، گرد آورد و در گام دوم براي تجهيز افرادي كه بيعت نموده بودند ، به خريد سلاح مشغول شد . او توانست با كمك هايي كه از طريق مردم جمع آوري كرده بود ، اين كار را عملي سازد .

او ابوثمامه و هاني را به لحاظ زُبدگي شان در اسلحه شناسي ، مأمور خريدن اسب و اسلحه نمود . ( 2 ) مسلم ( عليه السلام ) ، سلاح ها را بين چند خانه تقسيم و جاسازي مي نمود تا مأموران و خبرچينان ، از اجتماع آن همه اسلحه حساس نشده و به شيعيان مشكوك نشوند . ( 3 )

مسلم ( عليه السلام ) از اين طريق توانست تعداد قابل توجهي اسب و سلاح خريداري كند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الاخبار الطوال ، ص 234 .

2 . همان ، ص 235 .

3 . مبعوث الحسين ، ص 126 .


39


عزل نعمان بن بشير از فرمان داري كوفه

در زمان ورود مسلم به كوفه ، نعمان بن بشير فرمان دار كوفه بود . آن گونه كه نوشته اند ، او مردي بردبار و مسالمت جوي بود ( 1 ) و بيش تر به دنبال سازش بود . ( 2 ) وقتي خبر زمينه سازي كوفيان براي قيام امام حسين ( عليه السلام ) به گوشش رسيد ، گفته بود : « فرزند دُخت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نزد ما ، بهتر از فرزند دختر بحدل ( يزيد ) است » . ( 3 )

روزي يكي از هواخواهان امويان نزد نعمان بن بشير رفته و به خاطر عدم تحرك او در سركوبي مسلم ( عليه السلام ) ، به او گفت : « تو هم ضعيفي و هم ضعيف نما كه اين چنين ولايت كوفه را تباه نمودي » . نعمان پاسخ داد : « اينكه ضعيف باشم ، ولي از پروردگار خويش پيروي نمايم ، بهتر از آن است كه در سركشي و طغيان نسبت به خداي خود ، قوي باشم . من كسي نيستم كه پرده اي را كه خدا پوشانيده ، بدَرم » . ( 4 )

او براي ترساندن كوفيان از مخالفت و قيام و نيز راضي نمودن هواخواهان خاندان اميه كه از سازش كاري او به تنگ آمده بودند ، راه مسجد كوفه را در پيش گرفت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تاريخ ابن خلدون ، ج 3 ، ص 22 .

2 . جمل من أنساب الاشراف ، ج 2 ، ص 334 .

3 . ابن قتيبه الدينوري ، الامامة و السياسة ، ج 2 ، ص 4 .

4 . تاريخ الطبري ، ج 5 ، ص 348 .


40


و بالاي منبر رفت و مردم را به اطاعت از حكومت و پرهيز از فتنه جويي فراخواند . ( 1 )

سخن چيني جاسوسان و امويان

پس از سخن راني نعمان بن بشير در مسجد كوفه ، برخي از هواخواهان بني اميه مانند عمر سعد و محمد بن اشعث ، از فرجام سازش كاري و مسالمت جويي نعمان در هراس افتادند . از اين رو ، وقايع كوفه را طي مكاتباتي به اطلاع حكومت مركزي شام رسانيدند و يزيد را از بي كفايتي نعمان در سركوب مخالفان آگاه ساختند . ( 2 )

يزيد كه از همه جا بي خبر بود ، پس از آگاهي از اخبار كوفه برآشفته و پريشان شد . او كه جواني سبك سر و ناپخته بود ، هيچ اقدامي را بهتر از سركوبي سريع و شديد بيعت كنندگان با مسلم بن عقيل ( عليه السلام ) نديد . او براي اين كار با مشاور خود ، سرجون مسيحي مشورت كرد .

سرجون كه پيش تر در دربار معاويه خدمت مي كرد ، از وي پرسيد : « اگر معاويه زنده بود ، از او مي پذيرفتي ؟ » يزيد پاسخ داد : « آري ! » سرجون گفت : « پس ، از من نيز بپذير كه كسي جز عبيدالله بن زياد ، درخور اين كار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الارشاد ، ج 2 ، ص 38 ؛ تاريخ الطبري ، ج5 ، ص355 .

2 . الاخبار الطوال ، ص 233 ؛ تاريخ الطبري ، ج 5 ، ص 356 .


41


نيست . او را فرمان دار كوفه كن » .

عبيدالله در اين هنگام فرمان دار بصره بود . يزيد ضمن نامه اي ، فرمان داري كوفه را نيز به او سپرد و نعمان را از ولايت كوفه عزل كرد .

او به عبيدالله نوشت :

اما بعد ، پيروان من در كوفه برايم نامه اي نوشته اند مبني بر اينكه پسر عقيل در كوفه به جمع آوري سپاه مشغول شده تا در ميان مسلمانان اختلاف بيندازد . چون نامه مرا خواندي ، رهسپار كوفه شو و پسر عقيل را همچون درّي كه در ميان خاك گم شده باشد ، جستوجو و پيدا كن و او را در بند نما و يا بكش و يا از شهر بيرون كن .

سپس نامه را به مسلم بن عمرو باهلي داد تا به او برساند . ( 1 )

پذيرش فرمان داري كوفه توسط عبيدالله

مسلم بن عمرو باهلي ، نامه يزيد را به عبيدالله رساند . عبيدالله از سپرده شدن فرمان داري كوفه به او ، بسيار ذوق زده و خوشحال شد و تصميم گرفت فرداي همان روز خود را به كوفه برساند . ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تاريخ الطبري ، ج5 ، ص356 ؛ الارشاد ، ج2 ، ص39 .

2 . تاريخ الطبري ، ج 5 ، ص 357 ؛ الارشاد ، ج 2 ، ص 40 .


42


ورود عبيدالله به كوفه

عبيدالله تلاش زيادي كرد تا پيش از آنكه امام وارد كوفه شود ، زمام امور را در آنجا به دست گيرد . ( 1 )

اگرچه مي دانست در بصره ، عده زيادي هواخواه امام هستند ، ولي ترجيح داد آنها را واگذاشته و خود را با چند نفري كه همراهش بودند ، زودتر به كوفه برساند .

عبيدالله پيش از ورود به شهر ، دست به نيرنگي پليد زد . او عمامه اي سياه بر سر گذاشت و صورت خود را پوشانيد و خود را به نوعي شبيه هاشميان كرد تا همگان خيال كنند او امام حسين ( عليه السلام ) است كه به كوفه آمده . ( 2 )

وقتي عبيدالله گام در شهر نهاد ، دسته اي از مردم به استقبالش آمدند و گرد او جمع شدند و به او سلام كردند . آنان مي گفتند : « خوش آمدي اي پسر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) . درود بر تو باد ! » رفته رفته جمعيت بيش تر مي شد . عبيدالله سرعت خود را براي رسيدن به قصر دارالاماره بيش تر مي كرد .

سربازان نيز شك نداشتند كه او امام حسين ( عليه السلام ) است . از اين رو ، به او سلام كردند و احترام نمودند ، ولي عبيدالله با هيچ يك از آنها سخني نگفت . سر و صداي سربازان و سلام و خوش آمدگويي هاي آنها به گوش نعمان بن بشير

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الكامل في التاريخ ، ج 3 ، ص 268 ؛ نهاية الارب ، ج 20 ، ص 389 .

2 . تاريخ حبيب السّير ، ج 2 ، ص 41 .


43


رسيد . او درب هاي ورودي كاخ را بست و بالاي بالكُن رفت و پشت در را نگريست . او نيز فكر مي كرد امام حسين ( عليه السلام ) به كوفه آمده و خطاب به عبيدالله گفت :

تو را به خدا سوگند مي دهم به سوي ديگر برو كه من امانت ( امارت ) خويش را تسليم تو نمي كنم و به كشتنت هم حاجتي ندارم .

عبيدالله سر او فرياد كشيد : « در را بگشاي كه اميدوارم خدا بر تو گشايش قرار ندهد » .

نعمان بخت برگشته ، به ناچار در را گشود و عبيدالله جستي زد و وارد كاخ شد و در را از پشت به روي مردم سرگردان بست . ( 1 )

پس از ورود عبيدالله به كوفه ، در حالي كه چند روزي از ورودش سپري نشده بود ، اعلام كرد تا جارچيان مردم را به مسجد فرا خواندند . او بالاي منبر نشست و گفت :

اميرالمؤمنين ( يزيد ) مرا بر شهر شما و مرزهاي شما و بهره هايتان از بيت المال فرمان روا ساخته و به من دستور داده با ستم ديدگان با انصاف رفتار كنم و به محرومين بخشش نمايم و به آنان كه گوش شنوا دارند و پيروي از دستورات نمايند ، مانند پدري مهربان نيكي كنم . اما تازيانه و شمشير ( شكنجه و قتل ) من ، براي كساني كه از دستورات سر باز زنند ، آماده است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تاريخ الطبري ، ج 5 ، ص 358 ـ 360 ؛ الارشاد ، ج2 ، ص 41 .


44


پس بايد هر كس بر خود بترسد و مواظب [ رفتار ] خود باشد . بدانيد اين راستي و درستي است كه انسان را نجات مي دهد .

آن گاه از منبر پايين آمد . ( 1 ) نعمان بن بشير نيز با ديدن وضع موجود ، بار سفر بست و دست از پا درازتر به وطن خود ( شام ) بازگشت . ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الارشاد ، ج 2 ، ص 42 ؛ مثير الاحزان ، ص 16 .

2 . الاخبار الطوال ، ص 234 .


45


5

اوج گيري قيام مسلم بن عقيل ( عليه السلام )

عبيدالله با در پيش گرفتن سياست ايجاد رعب و وحشت ، فضاي سنگين و خفقان زده اي براي كوفه حاكم نمود .

در اين مقطع ، مسلم بن عقيل ( عليه السلام ) تصميم گرفت كه محل استقرار خود را تغيير دهد ؛ چرا كه در جريان بيعت گيري از مردم و ديدار با بزرگان و سران كوفه ، محل اختفاي او شناسايي شده بود . به همين دليل او شب هنگام ، محل اقامت خود را كه خانه مختار بود ، ترك نمود و به خانه يكي ديگر از بزرگان كوفه ، به نام هاني بن عروه رفت . ( 1 )

هاني از صحابه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و شيعيان راستين اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) بود كه در جنگ هاي گوناگوني ، شانه به شانه علي ( عليه السلام ) در دفاع از حق شمشير زده بود . ميدان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الارشاد ، ج 2 ، ص 42 ؛ تاريخ الطبري ، ج 5 ، ص 348 .


46


كارزار جمل ، صفين و نهروان ، رشادت هاي بسياري از او بر لوح سينه دارد .

مكاتبه مسلم ( عليه السلام ) با امام

هنگامي كه مسلم ( عليه السلام ) مقرّ خود را تغيير داد و به خانه هاني بن عروه آمد ، بهتر ديد رويدادهاي اخير كوفه را به اطلاع امام برساند و امام را از انتصاب عبيدالله بن زياد به فرمان داري كوفه آگاه نمايد .

از اين رو ، طي نامه اي به امام نوشت :

قافله سالار هرگز به كاروانيان خود دروغ نمي گويد . هجده هزار نفر از كوفيان با من بيعت كرده اند . وقتي نامه ام به دست شما رسيد ، در آمدنِ خود شتاب كنيد ؛ زيرا در اينجا ، دل بيش تر مردم با شماست و كسي به خاندان معاويه علاقه و عقيده اي ندارد . ( 1 )

اين نامه ، 28 روز پيش از شهادت مسلم ( عليه السلام ) توسط او نوشته شد . ( 2 ) پسر عقيل نامه خود را به عابس بن ابي شبيب شاكري داد تا هر چه زودتر آن را به دست امام برساند . ( 3 )

مسلم ( عليه السلام ) در دو راهي سرنوشت

در نخستين روزهاي استقرار مسلم ( عليه السلام ) در خانه هاني

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الارشاد ، ج 2 ، ص 38 ؛ تاريخ الطبري ، ج 5 ، ص 375 .

2 . تاريخ الطبري ، ج5 ، ص 395 ؛ البداية و النهاية ، ج 5 ، ص 168 .

3 . تاريخ الطبري ، ج 5 ، ص 375 ؛ مقتل الحسين المقرم ، ص 168 .


47


بن عروه ، اتفاق مهمي افتاد . ماجرا از اين قرار بود كه روزي شريك بن اعور كه او نيز مهمان هاني بن عروه بود و به همراه مسلم ( عليه السلام ) در خانه او به سر مي برد ، بيمار شد و در بستر افتاد . شريك بن اعور از دوستان قديم هاني و از شيعيان اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) در بصره بود . ( 1 )

هنگامي كه شريك در بستر بيماري افتاد ، عبيدالله كسي را نزد او فرستاد و گفت براي عيادت به ديدار او خواهد آمد .

شريك ، اين فرصت را بسيار مناسب ديد تا عبيدالله را هنگام عيادت به قتل برساند . از اين رو ، به مسلم ( عليه السلام ) گفت :

امشب عبيدالله به عيادت من مي آيد . وقتي كنار من نشست به او حمله كن و او را به قتل برسان ، آن گاه به دارالاماره كوفه برو و زمام امور را به دست گير ! با كشته شدن او تو ديگر مشكلي در كوفه نخواهي داشت . من نيز اگر از اين بيماري جان به در بردم ، به بصره خواهم رفت و آنجا را براي تو سامان خواهم داد . اگر اين كار را بكني ، ديگر نيازي به جنگ نخواهي داشت .

شب هنگام ، پيش از ورود عبيدالله به خانه هاني ، دوباره شريك بن اعور به مسلم گفت : « مبادا اين فرصت را از دست بدهي » ، اما هاني چندان از اين نقشه راضي نبود . او گفت : « خوش ندارم كه خون عبيدالله در خانه من

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تاريخ الطبري ، ج 5 ، ص 359 ؛ الارشاد ، ج2 ، ص40 .


48


ريخته شود » .

سرانجام عبيدالله به همراه نديمش ، مهران وارد خانه هاني شد . مسلم ( عليه السلام ) نيز مسلح شد و به پَستوي خانه رفت و در كمين فرصتي مناسب نشست . عبيدالله در كنار بالين شريك نشست و با او مشغول صحبت شد . در اين لحظه شريك براي اشاره به مسلم ( عليه السلام ) گفت : « به من آب بدهيد » . زني ، ظرفي آب پر كرد تا براي شريك ببرد ، اما با ديدن مسلم ( عليه السلام ) كه دست بر قبضه شمشير برده بود ، يكّه خورد و بازگشت .

شريك بار ديگر گفت : « به من آب بدهيد » و باز تكرار كرد . او كه دليل درنگ مسلم ( عليه السلام ) را نمي دانست ، گفت : « واي بر شما ! به من آب بدهيد ؛ حتي اگر موجب مرگم شود » .

عبيدالله كه منظور شريك را از اين جملات نمي فهميد ، از هاني پرسيد : « منظورش چيست ؟ آيا دارد هذيان مي گويد ؟ » هاني گفت : « آري ! از پيش از غروب تا كنون هذيان مي گويد » .

در اين هنگام ، مهران به جريان مشكوك شد و به عبيدالله اشاره كرد كه برويم . عبيدالله برخاست برود كه شريك گفت : « اي امير ! اندكي ديگر بنشين مي خواهم با تو وصيت كنم » . عبيدالله گفت : « دوباره پيش تو خواهم آمد » و مهران او را با عجله بيرون برد و به او گفت : « به


49


خدا قسم كه قصد جانت را داشتند » . ( 1 )

عبيدالله با شنيدن اين سخن ، چندان خشمگين شد كه گفت : « به خدا سوگند بر جنازه احدي از مردم عراق نماز نخواهم گذاشت » . ( 2 )

شريك از اينكه نقشه اش پياده نشده بود ، بسيار نارحت گرديد . وقتي مسلم ( عليه السلام ) از پستوي خانه بيرون آمد ، شريك با ناراحتي از او پرسيد : « چرا او را نكشتي ؟ » اينجا بود كه مسلم ( عليه السلام ) ، ايمان و پاي بندي خود را به سنت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نشان داد و گفت :

به دو دليل ؛ نخست اينكه من ميهمان هاني بودم و اين كار خوشايند او نبود . دوم آنكه اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) از پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) نقل فرموده : « اِنَّ الاِْيمانَ قَيَّدَ الْفَتْكَ فَلا يَفْتِكُ مُؤْمِنٌ » ؛ « ايمان مانع حمله غافل گيركننده است و مؤمن ، ديگري را با غافل گيري نمي كشد » .

شريك ، آه حسرتي از خيال بر باد رفته كشيد و گفت : « اما به خدا قسم ، اگر او را مي كشتي ، يك كافر ، فاسق ، سركش و پرده در را كشته بودي » . ( 3 )

شريك بن اعور ، سه روز بعد از دنيا رفت و عبيدالله بر جنازه او نماز خواند و او را به خاك سپردند . ( 4 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الكامل في التاريخ ، ج 3 ، ص 269 ؛ مناقب آل ابي طالب ، ج 4 ، ص 91 .

2 . تاريخ الطبري ، ج 5 ، ص 363 ؛ مقتل الحسين بحر العلوم ، ص 224 .

3 . مقاتل الطالبيين ، ص 65 ؛ بحارالانوار ، ج 44 ، ص 344 .

4 . حبيب السير ، ج 2 ، ص 42 ؛ تاريخ الطبري ، ج 5 ، ص 363 .


| شناسه مطلب: 78386