بخش 1

دیباچه مقدمه نکته‌هایی در مورد اهمیت موضوع کتاب همچو سلمان فصل اول: در آغوش اسلام 1. به سوی شام 2. در راه موصل 3. به سوی نصیبین 4. در عمّوریه 5. زمان اسلام آوردن سلمان


7


ديباچه

به يقين بخشي از سعادت واقعي انسان‌ها و شرط پويايي جوامع بشري در سايه شناخت و كار آمد كردن سيره اولياي الهي است. شناخت واقعي مردان بزرگي چون سلمان فارسي كه مدال «مّنا اهل البيت» را از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و مدال پرافتخار «لقمان حكيم» را از زبان گوياي امير بيان علي بن ابي‌طالب ( عليه السلام ) دريافت كرد، مي‌تواند روشنگر راه انسانهايي باشد كه در مسير كمال و تعالي انسان كامل گام بر‌مي‌دارند و دنبال الگوي دست يافتني و صاحب فضائل انكارناپذيرند.

سلمان فارسي صحابي مشهور و مخلص رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بعد از معصومان از بلند‌ مقام‌ترين افراد امت اسلامي، داراي دانش فراوان، ايمان سرشار و مورد توجه خاص خاندان وحي بود و بر پيمان خود با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ثابت و استوار ماند و تا آخرين لحظات عمرش در ركاب امام علي ( عليه السلام ) صادقانه خدمت كرد و وقتي دار فاني را وداع گفت، امام ( عليه السلام ) از مدينه به مدائن رفت تا بر جنازه او نماز بخواند.



8


جايگاه ويژه سلمان نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و اهل بيت گراميش اقتضا دارد كه شرح حال مناسبي از احوال او ارائه شود تا سالكان طريق هدايت و معرفت بتوانند با بهره‌گيري از روش و منش او زمينه‌هاي تعالي خويش را فراهم سازند.

گروه تاريخ و سيره مركز تحقيقات حج در راستاي ايفاي رسالت خود براي ترويج فرهنگ اصيل ديني دست به انتشار شرح حال عده‌اي از مردان و زنان انسان‌ساز زده است كه از جمله آنان شرح حال سلمان محمدي اين يار وفادار و صاحب سرّ اميرمؤمنان علي بن ابي‌طالب ( عليه السلام ) است.

در پايان مركز تحقيقات حج لازم مي‌داند از تلاش‌هاي پژوهشگر محترم جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاي احمد صادقي اردستاني و همه كساني كه در به ثمر رسيدن اين اثر تلاش كردند سپاسگزاري كند.

انه ولي التوفيق

گروه تاريخ و سيره

مركز تحقيقات حج


9


مقدمه

نكته‌هايي در مورد اهميت موضوع كتاب

1. نام كتاب را، به توصية امام صادق ( عليه السلام ) برگزيده‌ايم، زيرا وقتي منصور بن بزرج، به آن حضرت عرض كرد كه: «اي مولاي من! شما بسيار از سلمان فارسي، سخن نيك به زبان مي‌آوري؟»، حضرت فرمود: «مگو سلمان فارسي، بلكه بگو: سلمان محمدي...».(1)

2. سلمان، اولين فرد ايراني‌اي بوده كه براي دست يافتن به آيين حق، سال‌هاي بسياري را در سفر سپري كرده و سختي‌ها و رنج آوارگي‌هاي بسياري را به جان خريده است.

روزي در مدينه به حضور پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) رسيد. آن حضرت؛ با توجّه به فضيلت‌هاي درخشان و كمالات نوراني وي و نيز، به دليل مبارزه با قوميت گرايي، با بيان: «سَلمانُ مِنّا أهلَ البَيتِ» ( 2 ) او را از اعضاي خاندان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. الدرجات الرفيعة، ص 209؛ تنقيح المقال، ج 32، ص 245.

2. اسدالغابه، ج 2، ص 331؛ نفس الرحمن في فضائل سلمان، ص 149.


10


خويش برشمرد. عالمان بزرگ شيعي هم، پس از معصومان ( عليهم السلام ) سلمان را بلند مقام‌ترين افراد امّت اسلامي دانسته‌اند.(1)

3. دانش و معرفت و تصميم‌گيري‌هاي خردمندانه براي شناخت وظيفه در شرايط مختلف، ويژگي‌هايي هستند كه سلمان را از نظر شخصيتي از ديگران ممتاز ساخته است. به اين معنا كه از يك سو، به هنگام دفاع از كيان اسلام، در ركاب پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در جبهه‌هاي جنگ شركت مي‌كرد، و از سويي ديگر، براي حفر خندق بيل و كلنگ مي‌زد و طرح ساختن منجنيق را مي‌داد و نيز آنجا كه هدايت‌گري و اعتراض كردن را لازم مي‌ديد، به مسجد مي‌رفت و با كمال جرأت و شجاعت، در مقام دفاع از امامت علي ( عليه السلام ) فرياد برمي‌آورد و خطابه ايراد مي‌كرد و بدينسان از علم و دانش خويش بهره مي‌گرفت، و آن هنگام كه ضرورت اقتضا مي‌كرد با اذن مولاي خود، از سوي خليفه، استانداري مدائن را مي‌پذيرفت و با ايماني استوار، ساده‌زيستي چشمگير، و داشتن شيوه‌هاي آگاهانه و مديريت مؤثر عاقلانه، رسالت الهي خويش را با سرفرازي و شرافت‌مندي به سامان مي‌رسانيد.

4. علاوه بر اينكه خداوند به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دستور داده بود كه سلمان را دوست بدارد2 و امام علي ( عليه السلام ) او را نيز، براي امّت لقمان حكيم دانسته است3، پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در برابر برخي كارشكني‌هاي نژادپرستانه، وقتي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. نفس الرحمن، ص 242.

2. الدرجات الرفيعة، ص 208؛ نفس الرحمن، ص 173.

3. شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد، ج 18، ص 36.


11


اين آيه را تفسير مي‌كرد:

اگر نعمت دين را پاس نداريد و از آن روي‌گردان شويد، خداوند اين مأموريت را به گروه ديگري واگذار مي‌كند كه مانند شما نخواهند بود.(1)

دست خود را روي شانه (يا زانوي) سلمان گذاشت و فرمود: به خدايي كه جانم در اختيار اوست، «لَو كانَ الايمانُ مَنوطاً بالثُّرَيّا، لَتَناوَلَه رِجالٌ مِن فارس» ( 2 )؛ «اگر ايمان، به ثريا بسته باشد3 گروهي از مردم فارس آن را به چنگ خواهند آورد».

و اين‌گونه از سلمان و فارس و ايران، تجليل به عمل آورد.

5. اين كتاب، تلخيصي از كتاب سلمان فارسي، استاندار مدائن است كه سال‌ها پيش، آن را در شانزده فصل و چهارصدوبيست صفحة قطع وزيري به نگارش درآوردم كه تاكنون شش بار تجديد چاپ شده است، اكنون با دوازده فصل در اختيار شما خوانندة عزيز قرار مي‌گيرد كه البته هركس خواهان تفصيل بيشتري پيرامون زندگاني جناب سلمان است،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. محمد: 38.

2. الدرالمنثور، ج 6، ص 67. در برخي از روايت‌ها آمده: "لو كان العلم..."، قرب الاسناد، ص 106؛ الغدير، ج 6، ص 188 و در برخي هم اين‌گونه نوشته شده: "لو كان الدين"، سفينة البحار، ج 2، ص 707؛ نفس الرحمن، ص 137.

3. ثريّا (پروين): چند ستاره كوچك در آسمان، به صورت خوشه انگور كه به شكل يك ستاره ديده مي‌شود، فرهنگ فارسي معين، ج 1، ص 1189؛ عميد، تاريخ ـ جغرافيا، ص 282.


12


مي‌تواند به آن كتاب مراجعه كند.


13


همچو سلمان

بندگي كن، تا كه سلطانت كنند

تن رها كن، تا همه جانت كنند

خوي حيواني، سزاوار تو نيست

ترك اين خو كن، كه انسانت كنند

چون نداري درد، درمان هم مخواه

درد پيدا كن، كه درمانت كنند

بندة شيطاني و داري، اميد

كه ستايش، همچو يزدانت كنند

سوي حق نارفته، چون داري طمع؟

همسر موسي بن عمرانت كنند؟

از چَِِهِ شهوت، ‌قدم بيرون گذار

تا عزيز مصر و كنعانت كنند

بگذر از فرزند و جان و مال خويش

تا خليل الله دورانت كنند

سربِِنه در كف، برو در كوي دوست

تا چو اسماعيل، قربانت كنند

جسم لاهوتي اگر داري، بيا

تا به بزم قرب، مهمانت كنند

چون علي ( عليه السلام ) در عالم مردانگي

فرد شو، تا شاه مردانت كنند

همچو سلمان در مسلماني بكوش

اي مسلمان تا كه سلمانت كنند

تا تواني در گلستان جهان

خار شو تا گل به دامانت كنند

همچو خاك افتادگي كن پيش از آن

كه به زير خاك



14


پنهانت كنند1ن كآن آن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. كليات خزائن الاشعار، سيّدعباس حسيني جوهري، ص 28.


15


فصل اول

در آغوش اسلام

عبدالله بن عبّاس، مي‌گويد: «من از زبان خود سلمان فارسي شنيدم كه مي‌گفت: من مردي از سرزمين فارس، اهل اصفهان و از قريه‌اي كه جَي ناميده مي‌شد، بودم».

پدرم، رئيس و بزرگ آن روستا بود و من، محبوب‌ترين بندگان خدا نزد او بودم، تا جايي كه وي مرا مانند دختري در خانه نگه‌داري مي‌كرد و از شدت علاقه نمي‌گذاشت بيرون بروم. من هم در حفظ آيين خويش كه مجوسيّت بود، سخت كوشا و از آتش كه مورد احترام آن آيين بود، مراقبت مي‌كردم تا خاموش نشود! به خاطر اين محدوديت از جايي خبر نداشتم، تا اينكه روزي كه پدرم مشغول كار ساختمان سازي بود، براي رسيدگي به وضع كارگران مزرعة بزرگ كشاورزي خود مرا فرستاد و سفارش كرد هر چه زودتر نزد او برگردم. در راه، به يكي از كليساهاي مسيحيان برخورد كردم. صداي نماز خواندن آنها را شنيدم، از آن عبادت



16


خوشم آمد و پس از پرس و جو متوجّه شدم، دين آنها از دين من بهتر است. بدين جهت، از رفتن به مزرعه صرف نظر كردم و همراه آنها به عبادت پرداختم، تا اينكه آفتاب غروب كرد. از آنها مركز آن آيين را جويا شدم، شام را معرفي كردند.آخرهاي شب كه به خانه برگشتم، به پدرم كه از غيبت طولاني من سخت نگران شده بود، علّت آن را شرح دادم و گفتم كه آييني بهتر از آيين خويش يافته‌ام. امّا پدرم با ناراحتي گفت: چگونه مي‌خواهي از دين خود و دين پدرانت دست برداري؟! ولي من، بر عقيدة خود ثابت قدم ماندم و پدرم نيز، پس از تهديد مرا به بند كشيد و در خانه زنداني كرد!

1. به سوي شام

براي مسيحيان، پيغام فرستادم هر‌گاه كارواني به شام مي‌رود، به من اطّلاع دهند. يك روز پيكي محرمانه خبر داد كه يك كاروان تجاري از مسيحيان از شام آمده است. من نيز، به پيك گفتم كه هر وقت آنها پس از انجام كارشان، آمادة بازگشت به شام شدند، به من اطّلاع دهند. روز موعود فرا رسيد و من، بند را از پاي خود باز كردم و به آنها پيوستم. پس از آنكه به شام وارد شديم، نزد عالم‌ترين و معروف‌ترين پيشواي مسيحيان آن مركز رفتم و پس از آنكه داستان خود را شرح دادم، به عبادت و خدمت در كليسا در كنار اُسقُف كه عالم‌ترين پيشواي مسيحي بود، مشغول شدم.

ولي، با تأسف آن اسقف عالم صالحي نبود، زيرا وي به بهانة كمك



17


به تهي دستان اموال بسياري از مردم مي‌گرفت و آنها را براي خود ذخيره مي‌كرد. بدين جهت، هنگامي كه مسيحيان پس از مرگ اسقف، از اين تخلف بزرگ او مطّلع شدند، به جاي انجام مراسم مذهبي، جنازة او را به دار كشيدند! پس از مرگ اسقف، عالم وارسته‌اي جانشين او شد. من نيز، سالياني در خدمت او بودم تا اينكه وي بيمار شد و در آستانة مرگ قرار گرفت، به ناچار از او راهنمايي خواستم كه پس از او چه كنم؟ وي مرا به عالمي كه در موصل زندگي مي‌كرد، هدايت نمود.

2. در راه موصل

راه موصل1 را پيش گرفتم و بدان‌جا وارد شدم. پس از معرّفي خود و سفارش اسقف شام، آن عالم مسيحي ـ كه وي را مردي عابد و پرهيزگار يافتم ـ مرا پذيرفت و در محضر او در كليسا، سال‌ها معارف آموختم و به عبادت پرداختم. با گذشت روزگار، عمر او نيز به پايان نزديك شد. پس، از او ياري خواستم تا مرا به عالم ديگري معرفي كند تا بتوانم مراحل عبادت و بندگي خويش را به مراحل بالاتري برسانم. بدين ترتيب، مرا به حضور عالمي مسيحي كه در نَصِيبين2 مي‌زيست راهنمايي كرد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. از شهرهاي كنوني كشور عراق، واقع در ساحل دجله است.

2. شهري در بين النهرين بود، كه بر سر راه موصل به شام و نُه فرسنگي سبخار قرار داشت و تا موصل، شش روز راه پيمودن بوده است. معجم البلدان، فرهنگ فارسي معين، ج 6، ص 2126.


18


3. به سوي نصيبين

پس از درگذشت عالم موصل، طبق سفارش وي، راهي شهر نصيبين شدم. زماني كه به حضور كشيش آنجا رسيدم، سرگذشت خود را شرح دادم. او نيز با شنيدن شرح حالم، از من استقبال خوبي كرد.

او عالم وارسته‌اي بود كه حتي به عالم پيشين نيز، برتري داشت. در نتيجه، از حضور وي و كليسايي كه پيشوايي آن را بر عهده داشت، بهره‌ها بردم. اما مرگ وي فرا رسيد، در لحظه‌هاي آخر عمرش در مورد وضعيت و تكليفم پرسيدم، او نيز گفت: «فرزندم! به خدا سوگند، در

اين سرزمين پيشواي شايسته‌اي سراغ ندارم، كه بتواني از وجود او بهرة لازم را ببري، ناچار بايد به سرزمين روم و به شهر عمّوريه1 مسافرت كني».

4. در عمّوريه

راه دور و دراز عموريه را پيش گرفتم و هنگامي كه به كليساي آن شهر رسيدم سرگذشت خود را براي كشيش آنجا شرح دادم، او نيز كه عالم صالحي بود، مرا پذيرفت تا بتوانم در كنارش و در عبادتگاهي كه داشت، به آموزش و عبادت بيشتر و جدي‌تري بپردازم، او نيز من و ساير

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. از شهرهاي قديم روم در آسياي صغير بود كه در زمان معتصم عباسي فتح و در سال 838 م. ويران شد و فقط آثاري از آن به جاي مانده است. معجم البلدان، فرهنگ فارسي معين، ج5، ص 1215.


19


شاگردان خويش را به خوبي راهنمايي مي‌كرد. علاوه بر اين، در مقابل خدمتي به كليسا مي‌كردم حقوقي هم برايم تعيين كرد كه توانستم به وسيلة آن تعدادي گوسفند و گاو بخرم و زندگي بهتري داشته باشم. ولي طولي نكشيد كه به خاطر كهن‌سالي آثار مرگ در او هم نمايان شد و آنگاه كه از وي پرسيدم: پس از مرگ او، وضعيت من با اين همه آوارگي و سختي چه مي‌شود و تكليف چيست؟ آن عالم پارسا گفت: «امروز من كسي را نمي‌شناسم كه عقيدة درستي داشته باشد، اما به زودي پيامبري بر‌ اساس دين ابراهيم خليل‌ ( عليه السلام ) در سرزمين عرب، ميان دو نقطة گرم سنگلاخي مبعوث خواهد شد. او به مكاني كه محصول آن خرماست هجرت مي‌كند و نشانه‌هايش بدين شرح است: هديه را مي‌خورد، صدقه نمي‌خورد، ميان دوكتف او مهر نبوّت قرار دارد. اگر مي‌تواني خود را به آن سرزمين و آن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) برسان».

پس از مرگ آن عالم مسيحي، درآن شهر ماندم. اما روزي از يك كاروان عرب خواستم تا در ازاي دريافت گوسفندان و گاوهايم، مرا به سرزمين عرب برسانند. وقتي به وادي القري رسيديم، با ديدن درختان خرما خيلي خوشحال شدم، ولي كاروانيان در حق من ستم كردند و مرا به عنوان برده، به يك مرد يهودي فروختند. اما پس از چند روز، مردي از قبيلة بني‌قريظه، به آنجا آمد و مرا خريد و به مدينه آورد.

در مدينه، نشانه‌هايي كه عالم عموريه برايم بيان كرده بود را مشاهده كردم. چند روزي از اقامتم در مدينه گذشته بود كه فهميدم پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم )



20


در مكه به رسالت مبعوث شده و در آنجا اقامت دارد، امّا من چون در قيد بردگي گرفتار بودم، كاري از دستم ساخته نبود. تا اينكه آن حضرت، به مدينه هجرت كرد. روزي در نخلستان ارباب خود، بالاي درخت مشغول چيدن خرما بودم و او در پايين درخت، مشغول جمع كردن خرما بود كه پسر عمويش با عجله آمد و گفت: «خدا بني‌قيله1 را بكشد، آنها اكنون در قبا2 دور مردي جمع شده‌اند كه از مكّه آمده و خود را پيامبر خدا مي‌داند».

با شنيدن اين خبر، چنان بر‌خود لرزيدم كه نزديك بود از بالاي درخت سقوط كنم، با عجله پايين آمدم و پرسيدم: «چه رخ داده

است؟!»

ولي اربابم با عصبانيت مشت محكمي به سينه‌ام كوبيد و گفت: «تو را به اين حرف‌ها چه؟ مشغول كار خود باش». من هم با گفتن اين سخن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مسلمانان به ياراني از كه در مدينه، گرد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) جمع شده بودند، انصار مي‌گفتند، اما يهوديان آنها را بني‌قيله مي‌خواندند؛ زيرا انصار از دوگروه اوس و خزرج تشكيل مي شدند كه مادربزرگ آنها قيله نام داشت، و قيله دختر كاهل بن عذرة بن سعد بن زيد ليث بن سود بن اسلم بن الحاف بن قضاعه بود. السيرة النبوّية، ج1، ص 232.

2. نام محلة قبا، از نام چاهي كه بدين نام موسوم بود، برگزيده شد. آنجا محل سكونت بني‌عمرو بن عَوف بود و براي كسي كه از مسير مكه به مدينه وارد مي‌شد، در سمت چپ او قرار داشت و از آنجا تا مدينه دو ميل (چهار هزار متر) فاصله بود. السيرة النبوية، ج 1، ص 232.


21


كه مي‌خواستم از منظور پسرعموي تو باخبر شوم، به ناچار به كار خود ادامه دادم. همين كه شب فرا رسيد و كارم تمام شد، از ارباب خود تقاضاي مقداري خرما كردم و چون روز شد، آن را برداشتم و در قبا، به حضور رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) رسيدم و گفتم: شنيده‌ام تو مرد صالحي هستي و همراه تو افراد نيازمندي هستند، اين خرما صدقه است، آن را ميل كنيد. اما وقتي ظرف خرما را جلو آن حضرت گذاشتم، خطاب به ياران فرمود: «شما بخوريد»، ولي خود به آنها دست نزد!

با خود گفتم: اين يك علامت.

زماني كه آن حضرت به مدينه وارد شد، باز ظرف خرمايي نزد او بردم و گفتم: «مشاهده كردم تو صدقه نمي‌خوري اكنون اين ظرف خرما هديه است». آن حضرت با شنيدن اين سخن هم خود ميل كرد و هم به ياران خويش گفت كه از آن خرما بخورند. پس با خود گفتم: اين دو علامت.

سومين بار كه آن حضرت در مدينه، در تشييع جنازة مردي از ياران خود به سوي قبرستان بقيع شركت داشت، از پشت سر او تلاش كردم كه وقتي عباي او كنار مي‌رود، بتوانم مهر نبوّت را مشاهده كنم. آن حضرت با فراست متوجه منظور من شد و عباي خود را كنار زد و من مهر نبوّت را مشاهده كردم، آن را بوسيدم و اشك شوق ريختم. پس از آن، سرگذشت خود را براي آن حضرت بازگو كردم، وي بسيار



22


خوشحال شد و آنگاه من اسلام آوردم.(1)

5. زمان اسلام آوردن سلمان

پيامبراسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دوشنبه دوازدهم ربيع الاول سال اول هجرت، پس از دست كم سه روز توقف در قبا، وارد مدينه شد2 و سلمان كه معروف‌ترين نام گذشتة وي روزبه، فرزند خشنودان، از فرزندان منوچهر پادشاه ايران3 بود، در جمادي الاول همان سال4 يعني حدود دو ماه پس از ورود رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به مدينه، اسلام آورد. او به اين دليل كه در قيد بردگي بود نتوانست در جنگ بدر در هفدهم يا نوزدهم رمضان سال دوم هجرت و نيز، در جنگ اُحد كه شنبه هفتم شوال سال سوم هجرت رخ داد، شركت كند و از اين جهت، بسيار افسوس مي‌خورد.

زماني كه سلمان اسلام آورد، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به او تبريك گفت و برايش آرزوي موفقّيت كرد و به او مژده داد كه نگران نباش و شكيبايي كن زيرا به زودي خداوند براي تو، راه نجات و آزادي از اسارت آن مرد يهودي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. السيرة النبوّية، ج 1، صص 228 ـ 234؛ اسدالغابة، ج 2، ص 330؛ شرح نهج البلاغة ابن ابي‌الحديد، ج 18، ص 39؛ بحارالانوار ج 19، ص 106.

2. تاريخ پيامبر اسلام، محمد ابراهيم آيتي، صص 225 ـ 227.

3. تنقيح المقال، ج 32، ص 236؛ اكمال الدين و اتمام النعمة، ج 1، ص 165؛ الدرجات الرفيعة، ص 119.

4. الدرجات الرفيعة، ص 199؛ نفس الرحمان، صص 97ـ 119.


23


را فراهم خواهد كرد.(1)

در برخي روايت‌ها آمده: «آخرين ارباب سلمان، زني بوده است».(2) ولي در بيشتر روايت‌ها، ارباب او را همان عثمان بن اشهل يهودي دانسته‌اند كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به سلمان دستور داد: «براي آزادي خويش با ارباب مكاتبه كند كه بر اين اساس عهدنامه‌اي تنظيم و مقرر شد كه سلمان براي آزادي خود، سيصد درخت خرما و چهل اوقيه يعني حدود هفت مثقال و نيم طلا پرداخت كند».

آن‌گاه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به ياران فرمود: «برادر خود سلمان را ياري كنيد». يكي از آنها سي نهال، ديگري بيست نهال، شخص سوم پانزده نهال، چهارمي ده نهال و به همين ترتيب، هركسي بر اساس توانايي خويش، تعدادي نهال كه در نهايت به سيصد نهال درخت خرما رسيد، را تهيه كردند و براي كاشتن آنها نيز، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، علي ( عليه السلام ) و ديگران به سلمان ياري رساندند.

نهال‌ها كاشته شدند، فردي هم يك قطعه طلا به سلمان داد و او آنها را به ارباب خود پرداخت كرد. و سرانجام از قيد بردگي آزاد شد!3 اما در اين باره اين مسئله‌ مبهم است كه چنانچه به اعجاز رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نهال‌هاي خرما سبز شدند و به بار نشستند و سلمان به طور كامل از قيد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. بحارالانوار، ج 19، ص 106.

2. همان، ج 22، ص 358.

3. السيرة النبوية، ج1، ص 235، بحارالانوار، ج 22، ص 359.


24


بردگي آزاد شده باشد1، پس بايد مي‌توانست در جنگ بدر و احد شركت كند، در صورتي كه هيچ مورخي، حضور سلمان را در اين دو جنگ گزارش نكرده است. بنابراين به ناچار بايد بگوييم كه: آزادي سلمان، به صورت مكاتبه‌اي و تدريجي بوده و سلمان در اين مدت‌ها يعني از سال اول هجرت تا سال پنجم كه در جنگ خندق شركت داشته، در تدارك آزادي خويش بوده و به پرورش درختان خرما مي‌پرداخته است، تا با به بار نشستن درختان، خود نيز به طور كامل آزاد شود و بتواند در جنگ خندق شركت كند.

به هر حال سلمان از آزادي خويش بسيار خوشحال شد و از اين تاريخ بود كه به جاي روزبه كه نام پيشين او بود، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) او را سلمان ناميد.(2)

در اين بحث، نكتة بسيار مهم، سخن امام صادق ( عليه السلام ) دربارة وضع ايمان و اعتقادي سلمان، پيش از اسلام آوردن است كه آن حضرت، پس از برشمردن فضيلت‌هاي اخلاقي وي مي‌فرمايد:

اِنَّ سَلمانَ كانَ عَبداً صالِحاً، حَنيفاً مُسلِماً، وَما كانَ مِنَ المُشرِكين...(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. همان.

2. بحارالانوار، ج22، ص 359.

3. همان، ص 327.



| شناسه مطلب: 78389