بخش 4

زینب، دختر جحش شأن نزول آیه‌ها زینب بنت جحش کیست؟ زید کیست؟ ازدواج زید و زینب جریان طلاق زینب و زید ازدواج پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) نزول آیة «حجاب» مناقب فضیلت‌ها جزو نخستین گروندگان به پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) وفات کلام آخر زلیخا، همسر عزیز مصر شأن نزول آیه زلیخا کیست؟ یوسف ( علیه السلام ) یوسف در نزد عزیز مصر همسر عزیز و یوسف مهمانی زلیخا


75


زينب، دختر جحش

{وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَي اللهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِيناً * وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَي النَّاسَ وَاللهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمَّا قَضي زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَكانَ أَمْرُ اللهِ مَفْعُولاً * ما كانَ عَلَي النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيما فَرَضَ اللهُ لَهُ سُنَّةَ اللهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَكانَ أَمْرُ اللهِ قَدَراً مَقْدُوراً * الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللهِ

وَيَخْشَوْنَهُ وَلا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللهَ وَكَفي

بِاللهِ حَسِيباً * ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ

وَلكِنْ رَسُولَ اللهِ وَخاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكانَ اللهُ بِكُلِّ



76


شَيْ‏ءٍ عَلِيماً} (احزاب: 36ـ40)

هيچ مرد و زن با ايماني حق ندارد هنگامي كه خدا و پيامبرش امري را لازم بدانند، اختياري [در برابر فرمان خدا] داشته باشد، و هر كس نافرماني خدا و رسولش را كند، به گمراهي آشكاري گرفتار شده است. [به خاطر بياور] زماني را كه به آن كس كه خداوند به او نعمت داده بود و تو نيز به او نعمت داده بودي [به فرزند خوانده‌ات زيد] مي‌گفتي: همسرت را نگاه دار و از خدا بپرهيز. [و پيوسته اين امر را تكرار مي‌كردي] و در دل چيزي را پنهان مي‌داشتي كه خداوند آن را آشكار مي‌كند و از مردم مي‌ترسيدي در حالي كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسي. هنگامي كه زيد نيازش را از آن زن به سرآورد [و از او جدا شد]، ما او را به همسري تو درآورديم، تا مشكلي براي مؤمنان در ازدواج با همسران پسر خوانده‌هايشان [هنگامي كه طلاق گيرند] نباشد و فرمان خدا انجام شدني است [و سنت اشتباه تحريم اين زنان، بايد شكسته شود]. هيچ‌گونه منعي بر پيامبر در آنچه خدا بر او واجب كرده نيست، اين سنت الهي در مورد كساني كه پيش از اين بوده‌اند نيز جاري بوده و فرمان خدا روي حساب



77


و برنامه دقيقي است. [پيامبران پيشين] كساني بودند كه تبليغ رسالت‌هاي الهي مي‌كردند و [تنها] از او مي‌ترسيدند و از هيچ كس جز خدا، بيم نداشتند و همين بس كه خداوند حساب‌گر [و پاداش‌دهنده اعمال آنها] است. محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، پدر هيچ يك از مردان شما نبوده و نيست، ولي رسول خدا و ختم‌كننده و آخرين پيامبران است و خداوند به همه چيز آگاه است.

شأن نزول آيه‌ها

اين آيه‌ها، دربارة زيد (پسر خواندة پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ) و همسرش زينب بنت جحش است. قضا و قدر الهي بر آن قرار گرفته بود كه زينب به ازدواج پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) درآيد، در احاديث آمده كه خداوند نام زنان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در دنيا و آخرت را به ايشان الهام فرموده بود و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي‌دانست كه زينب همسر زيد به همسري او درخواهد آمد، اما از ترس تهمت و افتراي مردمان و بدگماني ايشان، اين امر را فاش نمي‌فرمود.

زيد پس از آنكه مدتي با زينب زندگي كرد، نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آمد و به ايشان گفت كه قصد دارد همسرش را طلاق گويد، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به زيد فرمود: «همسرت را نگه دار» و خداوند طبق آيه‌ 37 سورة



78


احزاب، به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود كه چرا گفتي همسرت را نگه دار؟ تو از سخن مردمان مي‌ترسي در صورتي كه خداوند به ترس از همگان شايسته‌تر است. سپس در آيه بعدي، از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) رفع مسئوليت مي‌كند كه بر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) حرجي نيست اگر ملزم به ارادة پروردگار شده است.

خداوند در اين آيه‌ها، حكمي از احكام ازدواج را نيز بيان مي‌كند و آن اين است كه همسر پسرخواندگان، جزء محارم نيستند و اگر فردي از مسلمانان با همسر پسرخوانده‌اش ازدواج كرد، خود را گناه‌كار نداند. سپس با تأكيد مي‌فرمايد: «پيامبر پدر هيچ كدام از مردان شما نيست».

زينب بنت جحش كيست؟

زينب زني است كه به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) گفت: «من به حق از بزرگ‌ترين زنان توام و به اين افتخار مي‌كنم، زيرا از بهترين و مكرم‌ترين آنها هستم. خداوند در عرش، مرا به عقد تو درآورد و جبرييل خواستگار من بود. من دختر عمه تو هستم و هيچ كدام از زنان، به اندازة من به تو نزديك نيست».

زينب بنت جحش بن رياب بن يعمر بن صبرة بن مرة بن كبير بن غنم بن داودان بن اسد بن خزيمه بود. اسم او ابتدا «بره» بود كه بعدها



79


پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) او را زينب ناميد.1

مادرش اميمه، بنت عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصي، عمه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بود. زينب و تمامي آل جحش، در صدر اسلام ايمان آوردند. زينب همراه خانواده‌اش، هنگامي كه در سنين بلوغ بود، به سوي مدينه مهاجرت كرد. بسياري از جوانان عرب، از بزرگان و اشراف خواستار او بودند. او علاوه بر شأن والاي خانوادگي، داراي جمال نيز بود، زيبايي او به اندازه‌اي بود كه در بين زن و مرد، مثال گشته بود.

زيد كيست؟

زيد بن حارثة بن شراحيل بن كعب كعبي (بندة رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) )، از نزديك‌ترين افراد به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بود. اين جوان دانا، از سرچشمة وحي محمد مصطفي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) سيراب مي‌شد. او در خانه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پرورش يافته و از نخستين مسلمانان بود.

در زمان جاهليت، هنگامي كه كودك بود، او را از خانواده‌اش ربودند و در بازار مكه فروختند. حكيم بن حزام او را براي خديجه بنت خويلد همسر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) خريد و خديجه نيز او را به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بخشيد. زيد در آن هنگام هشت ساله بود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. نساء في القرآن الكريم (زينب بنت جحش).

پدرش، مدت طولاني به دنبال او گشت، تا اينكه او را در مكه يافت. پدر و عمويش نزد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) رفته و خواستار بازگشت او شدند و حتي حاضر شدند او را بخرند و فدية آزادي او را بپردازند. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از روي سخاوت به ايشان فرمود: «او مختار است كه بماند يا با شما بيايد، چنانچه با شما بيايد، پولي از شما نخواهم گرفت».

پس به نزد زيد آمد و از او پرسيد: «آيا اينان را مي‌شناسي؟» زيد گفت: «بله، ‌ايشان را شناختم، اما دوست دارم كنار شما بمانم، تا اينكه با آنها بروم». پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دست زيد را گرفت و گرد خانه گردانيد و به همه اعلان فرمود: «زيد پسر من است، از من ارث مي‌برد و من نيز، از او ارث مي‌برم». پس از آن روز، همه او را «زيد بن محمد» ناميدند و اقوام او نيز، به اين افتخار راضي شدند كه زيد پسر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) باشد و بماند.

ازدواج زيد و زينب

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از زماني كه در مدينه مستقر شد، دريافت كه زيد، قصد ازدواج دارد و چون رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي‌خواست به زيد كرامت ببخشد، دختري از بزرگان قريش، يعني دختر عمه‌اش زينب بنت جحش را براي او خواستگاري كرد.

زينب، به اين خواستة رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اعتراض كرده و گفت: «من به اين ازدواج راضي نيستم». رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به او فرمود: «ولي من



81


دوست دارم تو اين كار را بكني». زينب مي‌خواست با مردي از خانواده‌اي بزرگ ازدواج كند، در حالي كه زيد بنده‌اي بيش نبود، تا اينكه اين آيه نازل شد:

{وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَي اللهُ وَرَسُولُهُ اَمْراً اَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ اَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِيناً} (احزاب: 36)

زينب پس از نزول اين آيه، به اين ازدواج راضي شد، زيرا او و خانواده‌اش دريافتند كه اين امر، از طرف خدا و رسول اوست. بدين ترتيب، زينب به ازدواج اين بنده درآمد.

طبق دستور خدا و رسولش زيد نيز اين ازدواج را پذيرفت. اسلام صفحه‌اي جديد و نوراني در شناسنامه بشريت بود؛ اسلامي كه بين مردم تفاوتي قائل نمي‌شد، مگر به خاطر تقواي ايشان.

در اين ازدواج بيشترين تأكيد اسلام بر اين بود كه مشخص كند مردم همچون دندانه‌هاي يك شانه با هم برابراند. عرب بر عجم، سفيد بر سياه و آزاد بر بنده برتري ندارد، مگر در تقوا.

جريان طلاق زينب و زيد

زينب هيچ احساس محبتي نسبت به زيد نداشت و در خانة جديد خود، احساس خوشبختي نمي‌كرد، تا اينكه زيد نيز، كم‌كم از او دل‌زده شد، زيرا هر دوي آنها، اين ازدواج را تنها براي امتثال امر خدا و



82


رسولش انجام داده بودند. زيد به اين نتيجه رسيد كه كرامت او، ارتباطي به زينب ندارد و در اصل هيچ نيازي به اين نوع كرامت ندارد. از اين‌ رو، نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) رفت و اجازه خواست تا زينب را طلاق دهد. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پرسيد: «چه شده زيد؟ آيا به همسرت سوء‌ظن داري؟» زيد جواب داد: «به خدا قسم نه يا رسول الله، به او سوء‌ظن ندارم، ولي از او خيري نديده‌ام، او بر من فخر مي فروشد و اين بسيار بر من گران است».

رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به او فرمود: «با همسرت بساز». از طرفي زينب هم دوست نداشت كه ديگر با زيد زندگي كند و خداوند هم مي‌خواست كه به زينب منت نهد. پس به رسولش فرمود: «ارادة خداوند بر اين قرار گرفته كه تو زينب را به همسري برگزيني». حكمت و اراده خداوند بر آن بود كه اين كار انجام شود، پس اين آيه را بر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نازل فرمود:

{وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي اَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ اَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَي النَّاسَ وَاللهُ اَحَقُّ اَنْ تَخْشاهُ} (احزاب: 37)

پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي‌خواست كه اين تقدير الهي را مخفي كند، زيرا بيم داشت كه ديگر شفاعتش سودمند نباشد و مي‌ترسيد كه مردم به سبب معترض بودن به اين امر، گمراه شوند، زيرا آنها اين موضوع را درك نمي‌كردند، اما خداوند هر كسي را بخواهد، هدايت مي‌كند و هر



83


كه گمراه شود، براي او راهنمايي نخواهد بود و خداوند شايسته‌تر است به اينكه از او بترسند و او را بر غير ترجيح دهند، زيرا عرف مردم و عادت ايشان در شريعت مهم نيست و مبناي قانون قرار نمي‌گيرد. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بايد در اولين قدم، عادت‌هاي فاسد آنها را براندازد و خرافات آنها را از بين ببرد.

طلاق در عرب، امري ناپسند محسوب مي‌شود. فرزندان اعراب، اگر چنين كاري مي‌كردند، از ارث محروم مي‌شدند. اين باور در ذهن‌هاي آنها رسوخ كرده و برايشان بسيار سخت بود كه ريسمان سنگين اين اعتقاد را از گردن بازكنند.

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اولين كسي بود كه اقدام به اين كار كرد. ايشان از طريق اين آيه، كه حجتي قاطع بود، آن‌قدر بر اين اعتقاد ايستاد، تا آن را ملكة ذهن آنها كرد، همچون زماني كه حرام بودن ربا را اعلام كرد و در اين مورد حتي بر نزديكان خود نيز، سخت گرفت.

ازدواج پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با زينب

خداوند در اين باره اين آيه روشن را نازل فرمود:

{فَلَمَّا قَضي زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي اَزْواجِ اَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَكانَ اَمْرُ اللهِ مَفْعُولاً} (احزاب: 37)

رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اعلام فرمود كه خداوند به ايشان دستور داده



84


است كه با زينب بنت جحش، پس از اتمام عده‌اش ازدواج كند. مردم اين سخن را دهان به دهان نقل كردند كه محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي‌خواهد با مطلقة پسرش ازدواج كند. او را زيد بن محمد مي‌خواندند، زيرا شاهد بودند كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در بين مردم زيد را پسر خود خواند و گفت كه او از محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ارث مي‌برد.

در عرب رسم بر اين بود كه وقتي كسي، يتيمي را تحت تكفل خود مي‌گرفت، او را فرزند خود مي‌خواند. از ديگر حكمت‌هاي اين ازدواج آن بود كه خداوند براي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و مؤمنان، آيه‌هاي روشني را بفرستد مبني بر اينكه در شرع خدا، مجاز نيست كه كسي، مردي را كه از روي بخشندگي او را بزرگ مي‌كند، پدر بنامد. خداوند اين رسم جاهلي را تحريم و آن را به صراحت اعلام فرمود:

{ما كانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَلكِنْ رَسُولَ اللهِ وَخاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكانَ اللهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيماً} (احزاب: 40)

ثابت بناني مي‌گويد، «از انس بن مالك پرسيدم: چند سال در خدمت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بودي؟ گفت: ده سال. گفتم: عجيب‌ترين چيزي كه در اين ده سال ديدي، چه بود؟ گفت: ماجراي ازدواج رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با زينب بنت جحش. مادرم گفت: اي انس! رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) شب عروسي را به صبح مي‌آورد در حالي كه طعامي ندارد، آن خيك خرماي آغشته به روغن و پنير را بيار و به اندازه‌ خوراك ايشان براي آنها ببر. چنين كردم و يك ظرف سفالين آوردم و به اندازة پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و همسرش در



85


آن ريختم. سپس گفت: آن را نزد ايشان ببر. پس بر ايشان وارد شدم و آن زمان هنوز آية حجاب نازل نشده بود. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود: آن ظرف را كنار ديوار بگذار و برو علي ( عليه السلام ) ، عمر، ابوبكر و عثمان ـ و برخي از صحابه را كه به نام فرمودند ـ دعوت كن. انس مي‌گويد: من از تعداد زياد مهمانان و كمي غذا تعجب كردم، اما نمي‌خواستم فرمان ايشان را اطاعت نكنم. پس رفتم و آنها را دعوت كردم. سپس رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) گفت: هر كسي كه در مسجد هست را نيز دعوت كن، امروز روز عروسي است و اين خانه بايد پر شود. سپس به من فرمود: آيا كسي در مسجد مانده؟ گفتم: نه. فرمود: هر رهگذري كه از اينجا مي‌گذرد را نيز دعوت كن. انس گفت: همه را دعوت كردم تا اينكه خانه پر شد. پس فرمود: آيا كسي باقي‌مانده؟ گفتم: نه يا رسول الله. فرمود آن دبه را بياور، پس آن را ميان دستانش گرفت و انگشتش را در آن برد و به مردم گفت: بخوريد به نام خدا و من به خرما نگاه مي‌كردم كه مدام زياد مي‌شد و به روغن كه گويي مي‌جوشيد، تا جايي كه هر كسي كه در خانه بود، از آن تناول كرد و مقدار بسياري هم در دبه ماند. پس آن را نزد همسرش نهادم، سپس خارج شدم و به سوي مادرم رفتم و آنچه را ديده بودم گفتم. مادرم گفت: تعجب نكن اگر خدا مي‌خواست كه همة اهل مدينه از آن طعام بخورند، مي‌خوردند».

نزول آية «حجاب»



86


انس بن مالك مي‌گويد: «من داناترين مردم هستم به آيه حجاب، زيرا روزي كه خدا، زينب را به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) هديه كرد، اين آيه نازل شد و علت آن اين بود كه وقتي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) همه را براي خوردن طعام عروسي دعوت كرد، پس از اتمام مهماني، تعدادي رفتند و برخي همچنان نشسته بودند و با هم صحبت مي‌كردند و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) منتظر بود كه ايشان خارج شوند، ولي چنين نشد. رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از خانه بيرون آمد و دوباره پس از مدتي بازگشت و آنها همچنان نشسته و بحث مي‌كردند. رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز به علت رعايت حجب، حيا و احترام چيزي نمي‌گفت، تا اينكه خداوند جهت رعايت آداب اجتماعي و نيز وجوب حجاب زنان پيامبر اين آيه را نازل فرمود:

{يا اَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاَّ اَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلي طَعامٍ غَيْرَ ناظِرِينَ إِناهُ وَلكِنْ إِذا دُعِيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَلا مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ إِنَّ ذلِكُمْ كانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيِي مِنْكُمْ وَاللهُ لا يَسْتَحْيِي مِنَ الْحَقِّ وَإِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ} (احزاب: 53)

اي كساني كه ايمان آورده‌ايد در خانه‌هاي پيامبر داخل نشويد، مگر به شما براي صرف غذا اجازه داده شود، در حالي كه [قبل از موعد نياييد و] در انتظار وقت غذا ننشينيد، اما هنگامي كه دعوت شديد، داخل شويد و وقتي غذا خورديد، پراكنده شويد و [بعد از صرف غذا] به بحث و صحبت ننشينيد، اين عمل، پيامبر را ناراحت مي‌كند،



87


ولي از شما شرم مي‌كند [و چيزي نمي‌گويد]، اما خداوند از [بيان] حق شرم ندارد. و هنگامي كه چيزي از وسايل زندگي را [به‌عنوان عاريت] از آنها [همسران پيامبر] مي‌خواهيد، از پشت پرده بخواهيد.

انس مي‌گويد: پس از نزول آيه، مردم برخاستند و حجاب‌ها آويختند».

مناقب

در مناقب او گفته‌اند كه پس از وفات حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) هرگز به حج نرفت. او و سوده بنت زمعه هر دو مي‌گفتند: «از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در حجةالوداع شنيديم كه فرمود: پس از اين حج، ماندن در خانه الزامي است». [پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در حجةالوداع همة همسرانش را با خود برده بود].

فضيلت‌ها

زينب بنت جحش مي‌خواست دوازده هزار درهم را ببخشد، پس گفت: «خداوندا! اين مال را از من بپذير، چرا كه آن براي من فتنه‌اي بيش نيست، سپس آن را بين نيازمندان و اهل حاجت بذل كرد».

جزو نخستين گروندگان به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم )

رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) گفت: «هر كه دستش گشاده‌تر باشد، زودتر به من



88


مي‌پيوندد». زينب از زنان اشرافي قريش و داراي جواهرات و زينت‌آلات بسياري بود كه همة آنها را فروخت و بين فقرا تقسيم كرد. عايشه مي‌گويد: «پس از فوت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) گاهي از اوقات در منزل يكي از همسران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) جمع مي‌شديم و زينت‌آلات خود را به رخ هم مي‌كشيديم، او اين كار را نمي‌كرد. تا اينكه پس از مدتي او درگذشت، در حالي كه بسيار جوان بود. آن روز بود كه فهميديم منظور رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از گشاده‌دستي، انفاق و صدقه دادن بوده است».

وفات

زينب در سال 20 هجري و در زمان خلافت عمر در مدينه درگذشت و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.

كلام آخر

زينب، به امر خدا و رسولش با زيد ازدواج كرد. ازدواج او با پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پس از طلاق از زيد و پس از انقضاي عده‌اش نيز، به امر خدا و رسولش بود. حكم اجازه‌خواهي و تنظيم ديدارهاي مسلمانان با پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در خانة او به مناسبت ازدواج او با پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نازل شد. همچنين واجب‌شدن حجاب بر زنان و مسلمانان، هنگام ازدواج او با پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نازل شد. همة اينها نشان‌دهندة شأن والاي اين زن صالحه



89


است كه به تمامي اوامر خدا و رسولش گردن نهاد.


90


زليخا، همسر عزيز مصر

{وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الاَبْوابَ وَقالَتْ هَيْتَ لَكَ قالَ مَعاذَ اللهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ} (يوسف: 23)

و آن زن كه يوسف در خانه او بود از او تمنّاي كامجويي كرد، درها را بست و گفت: بيا [به سوي آنچه براي تو مهياست]. [يوسف] گفت: پناه مي‌برم به خدا! او [عزيز مصر]، صاحب نعمت من است، مقام مرا گرامي داشته، [آيا ممكن است به او ظلم و خيانت كنم]، مسلماً ظالمان رستگار نمي‌شوند.

شأن نزول آيه

از آيه‌هاي 23 تا 34 سوره يوسف،‌ داستان عشق زليخا بر حضرت يوسف ( عليه السلام ) را بيان مي‌كند كه چگونه اين زن براي دست‌يابي به نيت خود،‌ به هر حيله‌اي متوسل شد، ‌اما يوسف كه نبي خدا و بنده‌اي



91


پرهيزگار بود، به اين خواسته تن نداد و عاقبت، آن عاشق زخم خورده او را گرفتار زندان كرد.

زليخا كيست؟

اين زن «راعيل» دختر «رعاييل» بود. گفته شده كه لقب او زليخا بوده است. در قرآن از زليخا با نام همسر عزيز ياد شده است. او همسر عزيز مصر، «أطفيرو» يا «قطفيرو»، حاكم مصر و ‌در زمان ريان بن وليد فرمانرواي «عماليق»، حاكم مطلق مصر بود.1

يوسف ( عليه السلام ) در چاه

هنگامي كه برادران يوسف او را به چاه انداختند، ‌تاريكي و سكوت او را فراگرفت. خداوند او را به‌وسيله اين مصيبت بزرگ، امتحان كرد. خداوند، بندگان مخلص خود را با انواع سختي‌ها مي‌آزمايد تا تحمل آنها را در امور مهم و دشواري‌ها بالا ببرد. خداوند در بن چاه به او وحي كرد كه صبر داشته باش كه من تو را از غم و غصه نجات خواهم داد و من در آينده در برابر برادرانت ياور و پشتيبان تو هستم. با شنيدن اين كلام غم‌هاي يوسف از بين رفت و او منتظر امر الهي بود، ‌تا اينكه از دور صداهاي درهم آدمياني را شنيد.‌ صداها هر لحظه نزديك و نزديك‌تر مي‌شد. ديگر كم‌كم صداي راه


2. نساء في القرآن الكريم (امرات العزيز).


92


رفتن آنها و صداي سگ‌هايشان به وضوح شنيده مي‌شد. يوسف دانست كه قافله‌اي به نزديكي چاه رسيده و در همان‌جا منزل كرده است. يوسف دانسته بود كه رهايي او نزديك است. كاروانيان براي رفع تشنگي، ‌دلوهاي خود را در چاه انداختند و هنگامي كه دلوها را بيرون كشيدند، ‌ديدند كه يوسف به دلو آويزان است. آنها با ديدن او فرياد زدند: «مژده، ‌مژده،‌ پسري در چاه بود».

همه دور او جمع شدند و از آنچه مي‌ديدند، تعجب كردند. آنها ‌تصميم گرفتند كه او را با خود ببرند و در مصر بفروشند. بدين ترتيب، او را در ميان كالاهايشان پنهان كردند، تا كسي ادعاي مالكيت نكند. لطف و آگاهي خداوند با يوسف همراه بود:

{وَ جاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلي دَلْوَهُ قالَ يا بُشْري هذا غُلامٌ وَاَسَرُّوهُ بِضاعَةً وَاللهُ عَلِيمٌ بِما يَعْمَلُونَ} (يوسف: 19)

هنگامي كه كاروانيان دريافتند برادران يوسف در حق او چه كرده‌اند، به او محبت نمودند. يوسف نيز، در طول مسير با همه آنها الفت گرفت. هنگامي كه به مصر رسيدند، او را در بازار برده‌فروشان براي فروش عرضه كردند. كاروانيان او را به بهاي اندكي فروختند تا كسي شك نكند كه او را چگونه و از كجا به دست آورده‌اند. به يقين، يوسف به اندازه تمام طلاهاي زمين ارزش داشت، زيرا او داراي روحي بزرگ و متعالي بود:



93


{وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ} (يوسف: 20)

و او را به بهاي ناچيزي، چند درهمي فروختند و نسبت به او بي‌رغبت بودند.

يوسف در نزد عزيز مصر

عزيز مصر، ‌اطفيرو (بوتيفار) يوسف را خريد و به همسرش گفت: «به گمانم اين پسر، طبع بلند و ذاتي بزرگوار دارد و داراي اخلاق نيكويي است. ‌اين را از چهره زيبا و نوراني او مي‌خوانم».

{اَكْرِمِي مَثْواهُ عَسي اَنْ يَنْفَعَنا اَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَكَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الأَحادِيثِ وَاللهُ غالِبٌ عَلي اَمْرِهِ وَلكِنَّ اَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ} (يوسف: 21)

جايگاه او را گرامي بدار شايد او در آينده به ما سود رساند يا او را به فرزندي بپذيريم، و اين‌چنين ما در آن سرزمين به يوسف ( عليه السلام ) مكنت داديم و به او علم تعبير خواب آموختيم،‌ و خداوند بر كار خويش غالب است، ‌ولي بيشتر مردم نمي‌دانند.

يوسف را همچون فرزندي در خانه عزيز، گرامي داشتند و

يوسف، بسيار از اين بابت خدا را شكر مي‌كرد كه پس از تنگناي

چاه، او را به خانه‌اي فرستاد كه مانند فرزند خودشان با او رفتار مي‌كردند.



94


همسر عزيز و يوسف

يوسف از سختي‌هاي چاه رهايي يافت و زندگي خود را با خوشبختي در خانه عزيز آغاز كرد. اما اين شادي او چندان طول نكشيد، طوري كه او در سختي بزرگ‌تري افتاد، آن هم به علت زيبايي و اخلاق نيكويي كه داشت و و همين زيبايي صورت و سيرت، يوسف ( عليه السلام ) را در بلايي بزرگ انداخت.

به دليل حسن خلق و رفتار عاقلانه يوسف، عزيز مصر بسيار به او اعتماد داشت و به راحتي در ميان خانواده عزيز مصر، رفت و آمد مي‌كرد، زيرا يوسف ( عليه السلام ) به منزله فرزندي عزيز براي آنها بود و عزيز مصر و خانواده‌اش او را از صميم قلب دوست مي‌داشتند.

زيبايي حضرت يوسف ( عليه السلام ) در سن جواني، به اوج خود رسيد. به همين دليل، ‌همسر عزيز (زليخا)، عاشق يوسف شد. زليخا، تمامي كارهاي يوسف را زير نظر داشت و يك لحظه چشم از او برنمي‌داشت و حتي هنگامي كه يوسف ( عليه السلام ) مي‌خوابيد، چهره او را در خواب تماشا مي‌كرد و در نظر او هر لحظه زيبايي يوسف، بيشتر و شعله عشق او فروزان‌تر مي‌شد.

روزي زليخا وسوسه شد تا يوسف ( عليه السلام ) را به جاي خلوتي دعوت كند و بدين ترتيب، آرزوي دلش را با او در ميان گذارد، ولي نمي‌دانست چگونه اين كار را انجام دهد. ‌او همسر عزيز مصر بود و مقام والايي داشت. از يك سو عشق يوسف و از سويي ديگر همسر عزيز مصر بودن، جسم و جان او را مي‌فشرد و فكرش را مشغول



95


مي‌كرد. سردرگم بود و نمي‌دانست چه كند؟ به انواع و اقسام حيله‌ها و نقشه‌ها روي آورد، ‌تا به يوسف ( عليه السلام ) بفهماند كه او را دوست مي‌دارد، تا اينكه بتواند توجه يوسف ( عليه السلام ) را به خود جلب كند، اما يوسف كه به رشد و قوت رسيده و از جانب خداوند علم و حكمت دريافت كرده بود،‌ بسيار كريم‌تر از آن بود كه به اين اشاره‌ها توجهي نشان دهد و البته اينها همه جزاي نيكوكاري‌اش بود.

{وَ لَمَّا بَلَغَ اَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ} (يوسف: 22)

و چون به حدّ رشد رسيد، او را حكمت و دانش عطا كرديم و نيكوكاران را چنين پاداش مي‌دهيم.

حضرت يوسف ( عليه السلام ) انسان بزرگواري بود. ‌فرزند يعقوب نبي ( عليه السلام ) و انبيا، هرگز گِردِ حرام و معصيت نمي‌گشتند و هيچ‌گاه در امانت خيانت نمي‌كردند. يوسف ( عليه السلام ) نيز، نمي‌توانست در برابر نعمت عزيز كه او را در زير بال و پر خود گرفته بود، ناسپاسي كند. او با خانواده عزيز، از سر صداقت و امانت رفتار مي‌كرد. يوسف ( عليه السلام ) اشارات زليخا را مي‌ديد، اما از آنها چشم‌ مي‌پوشيد و وانمود مي‌كرد كه نمي‌داند او چه مي‌گويد و چه مي‌خواهد، تا اينكه يك روز عزيز مصر، از شهر بيرون رفت و يوسف ( عليه السلام ) به عادت هميشه مشغول خدمت بود. زليخا نيز، روي تخت نشسته و به مخده تكيه داده بود و يوسف را تماشا مي‌كرد. زليخا همه خدمت‌كاران را مرخص كرد و تنها از يوسف خواست كه بماند. سپس



96


از جايش برخاست و درها را بست و به يوسف گفت: «اكنون من تسليم توام، هر كاري كه بخواهي مي‌تواني انجام دهي».

ولي يوسف ( عليه السلام ) كه جواني برومند و نيكو خصال بود و خداوند به او علم و حكمت داده و او را براي رسالت برگزيده بود، قلب و انديشة خود را متوجه خدا كرد و به او پناه برد و جواب داد: «پناه مي‌برم به خدا از آنچه تو مي‌خواهي.‌ حاشا كه من به عزيز، كه پرورندة من بوده، خيانت كنم و نسبت به خدايي كه مرا گرامي داشته، نافرماني روا دارم. من ناسپاس نيستم و اين كار تو در اصل كار خوب و پسنديده‌اي نيست. بانو! اگر من و تو درها را ببنديم تا كسي ما را نبيند، يقين داشته باش كه خداوند مي‌بيند و اين خيانت را درمي‌يابد، هر چند كه از چشم‌ها پنهان باشد. خداوند كساني را كه معصيت مي‌كنند، دوست ندارد و آنها را عذاب مي‌دهد.

{قالَ مَعاذَ اللهِ إنَّه رَبِّي أحسَنَ مَثوايَ إنَّهُ لا يُفلِحُ الظّالِمُونَ} (يوسف: 23)

[يوسف] گفت: پناه بر خدا! او پروردگار من است. جايگاه مرا نيكو داشته است، قطعاً ستمكاران رستگار نمي‌شوند.

همسر عزيز، كه زن سخت‌گير و زيبايي بود، عاشق يكي از خدمت‌كارانش شده بود، حال آنكه اين خدمت‌كار، دست رد به سينه او زده بود. زليخا، هرگز انتظار چنين برخوردي را نداشت؛ زني كه همواره هر چه خواسته بود،‌ برايش فراهم شده بود، مسلماً تحمل اين



97


رفتار برايش دشوار بود كه خدمت‌كاري او را به خاطر عشقش، تحقير كند. با اين وجود، او خشمش را فرو خورد و خواست كه يوسف ( عليه السلام ) را به زور به طرف خود بكشاند و به يقين، اگر يوسف برهان پروردگارش را نمي‌ديد، بر اساس غريزه به سوي او تمايل پيدا مي‌كرد، اما خداوند به او با برهان كمك كرد، تا بدي و فحشا را از او دور كند، زيرا او بندة‌ برگزيدة خدا بود.

{وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِها لَوْ لا اَنْ رَأي بُرْهانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ} (يوسف: 24)

بدين ترتيب، به يوسف كه از طرف خداوند، براهيني مبني بر انجام‌ندادن اين كار ابلاغ مي‌شد، وحي آمد كه فرار كند، زيرا فرار از قتل بهتر و رفتار مسالمت‌آميز بهتر از رفتار خشن است.‌ يوسف ( عليه السلام ) كه قصد زليخا را دريافته بود، به سمت در فرار كرد و زليخا نيز، در پي او دويد. لحظه‌اي كه نزديك در رسيدند، زليخا از پشت پيراهن يوسف را گرفت و كشيد و پيراهن يوسف پاره شد.

يوسف ( عليه السلام ) ، در را گشود، در حالي كه پشت در و مقابل خود، عزيز مصر را ديد كه با تعجب به هر دوي آنها نگاه مي‌كرد، زن كه حرفي براي گفتن نداشت،‌ براي انتقام از يوسف ( عليه السلام ) و يا شايد براي بي‌گناه جلوه دادن خود، با چهره‌اي حق به جانب و از روي مكر و حيله گفت: «اي عزيز! يوسف، حريم خانواده تو را رعايت نكرده و از



98


شرافت تو محافظت ننموده، او مي‌خواست از من كام بگيرد».

{ما جَزاءُ مَنْ اَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلاَّ اَنْ يُسْجَنَ اَوْ عَذابٌ اَلِيمٌ} (يوسف: 25)

جزاي كسي كه قصد بدي به خانوادة تو كرده جز اينكه زنداني با كيفر دردناكي شود، چه خواهد بود؟

يوسف هم كه چاره‌اي جز گفتن حقيقت نداشت، همة اتفاق‌هاي پيش‌آمده را براي عزيز تعريف كرد. عزيز مصر، نمي‌دانست كه كدام‌يك راست و كدام‌يك دروغ مي‌گويند. اما يكي از بستگان همسر عزيز مصر گفت:

{إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكاذِبِينَ *

وَإِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ} (يوسف: 26و27)

اگر پيراهن او [يوسف] از جلو پاره شده باشد، زليخا راست مي‌گويد و او [يوسف] دروغگوست و چنانچه از پشت پاره شده ‌باشد يوسف راست مي‌گويد و زن دروغگــويي بيش نيست.

عزيز مصر، دريافت كه وي، حكم درستي داده است. پيراهن را براي عزيز آوردند و او ديد كه پيراهن از پشت پاره شده است. بدين‌وسيله يوسف ( عليه السلام ) بي‌گناه دانسته شد. عزيز مصر، به سمت زليخا رفت و او را براي اين خواسته از يوسف،‌ ملامت كرد و به او گفت: «اين از حيله شما زنان است، البته حيله شما شگرف است»، عزيز



99


مصر از يوسف خواست كه در مورد اين موضوع، با هيچ كس سخن نگويد، زيرا رسوايي بزرگي بود و به همسرش نيز گفت:

{وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخاطِئِينَ} (يوسف: 29)

و اي زن! تو نيز براي خلاف خود استغفار كن كه تو از خطاكاران بوده‌اي.

در شهر و قصر، شايع شد كه زن عزيز مصر، عاشق غلامش يوسف شده است. زنان، زبان به ملامت او گشودند و او را سرزنش كردند. زليخا، كه همچنان در آتش عشق يوسف ( عليه السلام ) مي‌سوخت، نمي‌دانست چه كند، از طرفي هم، شماتت زنان او را آشفته‌تر مي‌كرد.

{وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ} (يوسف: 30)

[اين جريان در شهر منعكس شد]؛ گروهي از زنان شهر گفتند: همسر عزيز، غلامش را به سوي خود دعوت مي‌كند. عشق [اين جوان]، در اعماق قلبش نفوذ كرده؛ ما او را در گمراهي آشكاري مي‌بينيم.

مهماني زليخا

زليخا، بدگويي زنان را شنيد. به همين دليل، مهماني ترتيب داد و همه زنان را دعوت كرد و براي آنها محفل و تكيه‌گاهي آماده نمود و براي آنكه به چيزي شك نكنند، ‌انواع و اقسام ميوه‌ها و خوراكي‌ها را براي آنها تدارك ديد و به دست هر يك، چاقويي داد و به يوسف گفت: «بيا و از


| شناسه مطلب: 78412