بخش 7
فاطمه زهر(سلام الله علیها) شأن نزول آیه فاطمه، فاطمه است هجرت به مدینه ازدواج فاطمه(سلام الله علیها) خانه حضرت فاطمه زهر(سلام الله علیها) فرزندان حضرت فاطمه(سلام الله علیها) رازی که پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) وفات حضرت فاطمه(سلام الله علیها) خاتمه ماریه قبطیه شأن نزول آیات ماریه کیست؟ سفیر پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) ماریه و هاجر تولد ابراهیم وفات ابراهیم حدیث افک
|
|
ترسيد، اما پرسيد: «آيا نشانه ديگري داري؟» موسي ( عليه السلام ) دست در گريبانش فرو برد و چون بيرون آورد، دستش چنان ميدرخشيد كه درخشش آن چشمها را خيره ميكرد تا جايي كه نور آن افق را روشن كرده بود، اما فرعون نپذيرفت و ايمان نياورد، بلكه گمراهياش افزون شد و دستور داد تا تمامي ساحران جمع شوند و سحر موسي ( عليه السلام ) را باطل كنند!
آنها آمدند، طنابهايي را كه در دست داشتند، انداختند و تبديل به مار شدند، آنگاه موسي عصايش را انداخت و عصايش تبديل به اژدها شد و همه مارها را بلعيد. ساحران چون چنين ديدند، در برابر موسي ( عليه السلام ) به سجده افتادند و گفتند: «به خداي موسي ايمان آورديم». فرعون بر آنها خشم گرفت و دستور داد كه همه را دستگير كنند. فرعون گفت: «دستور خواهم داد تا دستها و پاهايتان را برخلاف هم قطع كنند، مگر آنكه از ايمان خود بازگرديد». اما آنها گفتند: «هر چه ميخواهي بكن كه ما از ايمان خود دست برنخواهيم داشت».
فرعون با ساحران چنين كرد و هر چه موسي ( عليه السلام ) برهان آورد، نتوانست او را به راه راست هدايت كند. سرانجام خداوند او و سپاهيانش را در دريا افكند و اينگونه فرجام ستمگران را به مردمان نشان داد.
صفورا در راه دين موسي ( عليه السلام ) ، سختيهاي بسياري را تحمل كرد و او ياور بسيار نيكويي براي پيامبر و دين خدا بود.
|
|
|
|
فاطمه زهر(سلام الله عليها)
{إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً} (احزاب: 33)
خداوند فقط ميخواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد.
شأن نزول آيه
به سند معتبر شيعه و سني، اين آيه درباره فاطمه زهرا، حضرت علي و حسنين ( عليهم السلام ) بر پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نازل شد. خداوند، با اين آيه به همه مسلمانان نشان داد كه پيامبري كه جاهلان او را ابتر ميخواندند، خانوادهاي به بزرگي و باشكوهي خانواده فاطمه زهر(سلام الله عليها) دارد و او فرزند رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) است و اولاد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از نسل حسين ( عليه السلام ) ادامه مييابد و به قائم آل محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ميرسد كه اگر حتي يك روز از عمر جهان باقي مانده باشد، ظهور و جهان را پر از عدل و داد خواهد
|
|
كرد، همانگونه كه از ظلم وجور پر شده است و اينچنين خداوند زمين را به مستضعفان خواهد داد و آنها را امامان و وارثان زمين خواهد كرد.1
فاطمه، فاطمه است
فاطمه(سلام الله عليها) دختر محمد رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، پسر عبدالله بن عبدالمطلب و دختر خديجه بنت خويلد بن اسد بن عبدالعزي بن قصي بود.
به روايت علماي شيعه، ايشان در سال پنجم بعثت و به روايت اهل تسنن، پنج سال پيش از بعثت در مكه، مهبط وحي، منزل رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) متولد شدند و سنين رشد خود را در زمانهاي گذراندند كه پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به نبوت مبعوث شده و سرگرم دعوت همگان به اين دين الهي بودند. فاطمه(سلام الله عليها) همپاي اسلام، گام به گام بزرگ و بزرگتر ميشدند. فاطمه(سلام الله عليها) در اين راه به اندازه سن خود سهيم بودند. هنگامي كه پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در نزديكي كعبه به نماز و دعا و نيايش ميايستاد و بر سجده ميرفت، ديوانه مكه، عقبة بن ابي معيط ميآمد و بر سر ايشان فضولات شتر ميريخت و صداي قهقهه قريش و تمسخر ايشان به هوا برميخاست.
رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) سر از سجده برنميداشتند تا اينكه فاطمه(سلام الله عليها) كه
2. نساء في القرآن الكريم (فاطمه الزهرا3).
|
|
در آن هنگام كمتر از ده سال سن داشتند، ميآمدند و آن فضولات و خاكسترها كه نشانه جهل و بغض و كينه جاهليت بود را از روي سر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) برميداشتند. آنگاه پيامبر سر از سجده برداشته با نگاهي نافذ و پر خشم به سوي اهل قريش مينگريست و به آنها ميفرمود: «لعنت خدا بر شما قريش! لعنت بر تو اي اباجهل، اي عتبه، اي شيبه و اي عقبه و اي ابي بن خلف!» و خواست خدا اينگونه بود كه همگي آنها غير از ابي بن خلف ـ كه بعدها در غزوه احد به دست پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به هلاكت رسيد ـ در غزوه بدر به درك واصل شوند و فاطمه(سلام الله عليها) ديد كه چگونه نفرين پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آنها را به سزاي اعمال زشت و جهلآميزشان رسانيد.
پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، فاطمه(سلام الله عليها) را بسيار دوست ميداشت، زيرا تنها ايشان تا هنگام وفات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در قيد حيات بودند و البته ايشان اولين كسي بود كه به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پس از وفات پيوستند. زينب، رقيه، امّ كلثوم، قاسم، عبدالله و فاطمه، فرزندان پيامبر از خديجه بودند. قاسم در دو سالگي و پيش از بعثت و عبدالله در مكه پيش از هجرت وفات يافتند. اما دختران به مدينه هجرت كردند و همگي پيش از فاطمه(سلام الله عليها) زندگي را بدرود گفتند. فاطمه(سلام الله عليها) تنها ياور پدر، پس از مرگ مادر و خواهران بود و امور ايشان را به تنهايي انجام ميداد. هرگاه كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ميخواستند دوستداشتنيترين فرد را مثال بزنند، فاطمه را نام ميبردند و كمكم در بين مسلمانان همين مسئله به ضربالمثل
|
|
تبديل شده بود. از اين رو، هرگاه ميخواستند بگويند كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فلان چيز يا كس را چقدر دوست دارد، ميگفتند: «دوست دارد به اندازه فاطمه».
در عصري كه قريش دختران خود را زنده به گور ميكردند، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نه تنها اين كار را نكرد، بلكه بارها و بارها در برابر ديدگان قريش، بر دست فاطمه بوسه زد تا همگان بدانند كه فاطمه(سلام الله عليها) چه ارزشي نزد پدر دارد و در اصل، زن چه پايگاهي در خلقت دارد. فاطمه با ارزشترين انسان در زندگي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بود و قريش اين را به خوبي ميدانستند. هرگاه درباره امري از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) شفاعت ميخواستند، از اين بانوي گرامي ميخواستند، تا اين كار را انجام دهد.
تربيت فاطمه(سلام الله عليها)، تربيتي قرآني است و از شخصيتهاي برجسته اسلامي به شمار ميآيد، زيرا ايشان با وجود كمي سنش، همه چيز را ميديد و ميشنيد و در حوادث بزرگ شركت ميكرد. در زمان حيات پدر نيز، از جايگاه ويژهاي برخوردار بود تا جايي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در مورد ايشان فرمود: «فاطمه پاره تن من است، هر كس او را بيازارد، مرا آزرده و هركه به او نيكويي كند، به من نيكويي كرده است».
همچنين درباره ايشان فرمودهاند: «بهترين زنان عالم چهار تناند: مريم، آسيه، خديجه و فاطمه ( عليهم السلام ) ». فاطمه يكي از چهار زن نمونه جهان است كه امتياز ويژة ديگري كه دارد اين است كه تنها دختر
|
|
بهترين خلق جهان و اشرف مخلوقات است، زيرا هيچ كس در اين امتياز به پاي او نميرسد و او از همه والاتر و برتر است.
هجرت به مدينه
آزار و اذيت مسلمانان در مكه بالا گرفته و قريش تلاش خود را براي خاموش كردن نور دين، شدت بخشيده بود، اما خداوند توجه خود را شامل حال پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و مسلمانان كرد. هرچه مسلمانان بيشتر ميترسيدند، آنها مسلمانان را بيشتر ميآزردند. تا جايي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تصميم گرفت از سرزميني كه بسيار دوستش ميداشت، به سمت مدينه منوره هجرت كند. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به مدينه هجرت كرد و فاطمه(سلام الله عليها) در مكه منتظر ماند تا علي ( عليه السلام ) كارهاي پيامبر را در مكه سامان دهد، آنگاه به همراه ايشان به سمت مدينه هجرت كرد و در محله قبا به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پيوست.
ازدواج فاطمه(سلام الله عليها)
حضرت فاطمه(سلام الله عليها) در سايه حمايت پدر بزرگوارش رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) زندگي ميكرد. او بانوي خانه نبوت و داراي شأن و شوكت بسيار والايي بود. فاطمه(سلام الله عليها) خواستگاران بسياري از جمله ابوبكر و عمر داشت. هنگامي كه آنها جهت خواستگاري فاطمه به منزل پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آمدند، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با لحني آرام و لطيف آنها را رد كرد.
|
|
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به هر دوي آنها فرمود: «بايد ديد كه خواست خدا و قضا و قدر الهي چه خواهد بود». پس از اين دو نفر، حضرت علي ( عليه السلام ) به خواستگاري فاطمه(سلام الله عليها) آمد. پيامبر نزد فاطمه رفت و گفت: «علي به خواستگاري تو آمده، چه ميگويي؟» فاطمه(سلام الله عليها) سكوت كرد و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اين سكوت را علامت رضايت دانست و با ازدواج آن دو موافقت كرد و حضرت فاطمه(سلام الله عليها) را به عقد علي ( عليه السلام ) درآورد.
هنگامي كه علي ( عليه السلام ) به خواستگاري فاطمه(سلام الله عليها) آمد، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از ايشان پرسيد: «چه چيز مهر دخترم ميكني؟» علي ( عليه السلام ) فرمود: «چيزي جهت مهر دختر شما ندارم». پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود: «زره جنگيات كجاست؟» علي ( عليه السلام ) فرمود: «همين جاست». پيامبر فرمود: «همين را مهر دخترم كن». علي ( عليه السلام ) نيز همان زره را مهر دختر پيامبر كرد و با ايشان ازدواج نمود.
علي ( عليه السلام ) زره را به 480 درهم فروخت. پيامبر به علي ( عليه السلام ) فرمود: «اين پول را به دو قسم كن، قسمي را بوي خوش و عطر و قسمي را كالاهاي ضروري براي عروس بخر». پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) عطر و بوي خوش را بسيار دوست ميداشتند و مردم را به استفاده از بوي خوش، تشويق ميكردند. به علي ( عليه السلام ) نيز توصيه كردند كه در روز عروسي بسيار از بوي خوش استفاده كند.
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به علي ( عليه السلام ) فرمودند: «اي علي جان! بايد براي اين عروسي وليمهاي ترتيب دهيم». تعدادي از اصحاب، برخي از تكاليف
|
|
انجام اين عروسي را به عهده گرفتند. سعد بن عباده رفت و گوسفند نري آورد و آن را سر بريد. تعدادي از انصار هم، چندين صاع ذرت آوردند و از آن، غذايي جهت وليمه عروسي آماده كردند.
پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) جهيزيه فاطمه(سلام الله عليها) را به اين صورت آماده كردند: يك فرش، يك مخده يا پشتي از پوست كه كنارههاي آن از ليف خرما بافته شده بود، يك ظرف آبخوري و كوزهاي براي نگهداري آب. پس تعدادي آمدند و آن وسايل را در خانه فاطمه(سلام الله عليها) چيدند. فاطمه زهر(سلام الله عليها) هنگام ازدواج به روايتي نه ساله و به روايتي هجده ساله بودند.
چون شب عروسي فاطمه(سلام الله عليها) رسيد، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به علي ( عليه السلام ) گفت: «بايستيد تا من بيايم». رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به سوي عروس و داماد رفت، سپس در ظرف پاكيزهاي دعا كرد. سپس آن را به روي علي ( عليه السلام ) پاشيد و فرمود: «خدا اين عروسي را مبارك گرداند و فرزندان پاك به شما عطا كند». سپس به طرف دخترش رفت و او را نيز دعا كرد. فاطمه(سلام الله عليها) در لباس عروسي نزد پدر از شدت حيا ميلرزيد. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) قدري از آن آب را هم به روي فاطمه(سلام الله عليها) پاشيد و براي ايشان هم دعا كرد و او را به مباركي اين ازدواج خبر داد: «وَ اَكّد لَها انَّهُ اجتَهَدَ فِي الإختِْيارِ وَاَنَّهُ اختارَ لَها خَيْرَ اَهْلِهِ».
ازدواج فاطمه(سلام الله عليها) و علي ( عليه السلام ) يك حادثه بزرگ تاريخي بود، طوري كه در تاريخ، ازدواجي همچون ازدواج اين دو بزرگوار صورت
|
|
نگرفته است و صفحههاي تاريخ اسلام، پر از آثاري است كه در سراسر زمين، از اين ازدواج پر شده و از ثمرههاي اين ازدواج، استمرار نسل خاندان نبوي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) است.
امّ سلمه ميگويد: «پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در خانه او و فاطمه(سلام الله عليها) مشغول پخت غذا بود. پيامبر به فاطمه(سلام الله عليها) فرمود: همراه همسر و فرزندانت به نزد من بيا. علي ( عليه السلام ) و حسنين8 داخل شدند و نشستند و از آن غذا خوردند. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) خوابيد در حالي كه يك كساء (عباء) روي ايشان بود».
امّ سلمه ميگويد كه من در اتاق اصلي بودم كه خداوند بر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اين آيه را نازل كرد:
{إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً} (احزاب: 33)
خداوند فقط ميخواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد.
امّ سلمه گويد: «پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) گوشه كساء را گرفت و روي خود كشيد. سپس دستش را بيرون آورد و به طرف علي ( عليه السلام ) و فاطمه(سلام الله عليها) و حسنين8 اشاره كرده و فرمود: خداوند شما را كه اهل بيت من و نزديكان من هستيد، از هرگونه آلودگي پاك گرداند، پاكِ پاك».
امّ سلمه در ادامه گويد: «سرم را داخل اتاق كردم و گفتم: من هم يا رسول الله؟ پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فقط فرمود: تو خوبي».
|
|
راويان شيعه و سني روايت ميكنند كه پس از نزول اين آيه، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اغلب اوقات در برابر خانه فاطمه زهر(سلام الله عليها) ميايستاد و
پس از آنكه به اهل خانه سلام ميداد، اين آيه را با صدايي بلند ميخواند و به همگان ميفرمود: «فاطمه و همسر و فرزندانش، اهل بيت مناند».
خانه حضرت فاطمه زهر(سلام الله عليها)
خانه فاطمه(سلام الله عليها) خانه نمونه اسلام بوده و هست. فاطمه(سلام الله عليها) و علي ( عليه السلام ) در خانهاي زندگي ميكردند كه داراي كمترين امكانات زندگي بود. ايشان تمامي كارهاي خانه را خود انجام ميدادند، بدون آنكه كنيز يا خدمتگزاري داشته باشند. فاطمه(سلام الله عليها) آنقدر با دستهايش آسياب دستي را چرخانده بود كه زخم شده بود. روزي علي ( عليه السلام ) به او فرمود: «نزد پدرت برو و از او بخواه تا خادمي به تو بدهد تا در كارهاي خانه كمكت كند».
فاطمه(سلام الله عليها) به خانه پدرش رفت و نزد او نشست و حرفي نزد. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود: «چيزي شده، دخترم؟» فاطمه(سلام الله عليها) شرمش آمد از پدر چيزي بخواهد. پس فرمود: «خير، براي عرض سلام آمدم». فاطمه به خانه بازگشت. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دانست دخترش براي كاري نزد او آمده است. فرداي آنروز به خانة فاطمه(سلام الله عليها) رفت. به سنت هميشه، سه بار سلام گفت. (سنت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آن بود كه جهت ورود، سه بار سلام
|
|
مي گفت و اگر جوابي نميشنيد، ميرفت). فاطمه(سلام الله عليها) و علي ( عليه السلام ) در خانه بودند. در سومين بار، پاسخ سلام پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را دادند و از ايشان دعوت كردند تا به داخل خانه بروند. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) داخل خانه شدند و نزد دختر و داماد گراميشان نشستند و خطاب به فاطمه(سلام الله عليها) فرمودند: «فاطمه جان! ديروز از پدرت چه ميخواستي؟»
فاطمه(سلام الله عليها) ساكت بود و علي ( عليه السلام ) چون شرم حضور فاطمه(سلام الله عليها) را ديد، دانست كه روز گذشته فاطمه از مشكلهاي خود با پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) حرف نزده است. بنابراين، در پاسخ پرسش پيامبر فرمود: «اي رسول خدا! سختي كار خانه، فاطمه را رنجور نموده است. از او خواستم نزد شما بيايد و خدمتكاري بخواهد».
پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود: «آيا چيزي به شما نياموزم كه از خدمتگزار بهتر است؟ هرگاه به بستر خواب رفتيد، سي و چهار بار تكبير (الله اكبر)، سي و سه بار خدا را تسبيح (سبحان الله) و سي و سه بار حمد (الحمدلله) بگوييد».
فاطمه زهر(سلام الله عليها) فرمودند: «از خدا و پيامبرش راضيام».
رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به جاي خدم و حشم و مال، اين هديه را به دختر و دامادش داد و به آنها ريسمان پيوسته الهي را هديه كرد تا چون به نماز ميايستند و چون به رختخواب ميروند، به آن تمسك جويند و راه رستگاري را بيابند. رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) هنگامي كه نشانههاي شادي و سرور را در چهره دختر و دامادش ديد، خشنود
|
|
شد و از خانه آنها بازگشت، در حالي كه به خوشبختي خانهاي كه بدان عشق ميورزيد، اطمينان داشت. آري! خوشبختي بر اين خانه مقدس خيمه زده بود، زيرا رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) براي بركت اين خانه و نسلش دعا كرده بود.
فرزندان حضرت فاطمه(سلام الله عليها)
فاطمه(سلام الله عليها) صاحب چهار فرزند نيك گهر به ترتيب به نامهاي حسن، حسين، زينب و امّ كلثوم ( عليهم السلام ) . شد. علي و فاطمه8 به داشتن اين دختران و پسران شاد بودند، همانطور كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به وجود آنها شاد بود. روزها ميگذشتند و اسلام در سراسر جهان منتشر ميشد و مسلمانان پشت سر هم به پيروزيهايي دست مييافتند. با فتح مكه نيز، اسلام در سراسر شبه جزيره عربستان گسترده شد. فاطمه(سلام الله عليها) به جهت اين پيروزيها شاد بود. هرگاه يكي از كودكان زهر(سلام الله عليها) متولد ميشد، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به خانه آنها ميآمد و تهنيت ميگفت. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به قدوم فرزندان فاطمه(سلام الله عليها) شاد و به ديدار آنها خشنود ميشد. ايشان ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با آنها بازي و به آنها محبت بسيار ميكرد.
رازي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) براي فرزندش فاش ساخت
عايشه ميگويد: «نزد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نشسته بودم، هنگامي كه ايشان به شدت بيمار بود. فاطمه(سلام الله عليها) آمد. راه رفتن او بسيار به پيامبر شبيه بود.
|
|
رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) گفت: خوش آمدي دخترم، بيا و كنار من بنشين. فاطمه نشست. پيامبر در گوش او نجوايي كرد و فاطمه گريست. سپس بار ديگر در گوش او نجوا كرد و فاطمه خنديد».
عايشه ميگويد: «پرسيدم اي فاطمه! پدرت به تو چه گفت كه اول گريستي و سپس خنديدي؟ فاطمه گفت: هرگز آنچه پدر گفته است را نخواهم گفت».
عايشه ميگويد: «رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) وفات يافت. بار ديگر از فاطمه پرسيدم. فاطمه گفت: پدرم فرمود: جبرييل هر سال يكبار قرآن را بر من ميخواند و امسال آنرا دوبار بر من خواند و من فكر ميكنم مرگ من نزديك است. فاطمه فرمود: بر آنچه گفت، گريستم. سپس پيامبر فرمود: بهترين بازمانده من تو هستي و تو اولين فرد از خاندان من هستي كه به من ميپيوندي، نميخواهي سيده زنان بهشت و امت من باشي؟ گفتم: آري! و بر آنچه شنيدم، خنديدم».
وفات حضرت فاطمه(سلام الله عليها)
گفته شده كه فاطمه(سلام الله عليها) پس از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) سه ماه يا كمتر زندگي كرد و در سال 11ه .ق هنگامي كه به روايتي 18 ساله و به روايتي 29 ساله بود، وفات يافت و به طبق وصيتشان امير مؤمنان علي ( عليه السلام ) او را شبانه غسل داده و كفن كرد و در مكان نامعلومي به خاك سپرد.
خاتمه
|
|
هيچ زني در تاريخ، در حسن اخلاق و سيرت، به پاي فاطمه نميرسد و تمامي محدثان، مورخان و اصحاب شعر و ادب، شيفته چنان سيرتاند. او يكي از چهار زن برتر عالم است، چرا كه فضيلت و شرفي والاتر از فضيلت و شرف او وجود ندارد. مادرش خديجه(سلام الله عليها)، يكي از چهار زن برتر جهان و پدرش محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، بهترين خلق عالم و نبي خاتم است.
|
|
ماريه قبطيه
{يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ وَاللهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ * قَدْ فَرَضَ اللهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ وَاللهُ مَوْلاكُمْ وَهُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ} (تحريم: 1ـ2)
اي پيامبر! چرا چيزي را كه خدا بر تو حلال كرده، به خاطر جلب رضايت همسرانت بر خود حرام ميكني؟ و خداوند آمرزنده و رحيم است. خداوند راه گشودن سوگندهايتان را [در اينگونه موارد] روشن ساخته و خداوند مولاي شماست و او دانا و حكيم است.
شأن نزول آيات
اين آيهها دربارة يكي از همسران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به نام ماريه است كه بر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نازل شد. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با سوگند خوردن، او را بر خود حرام كرده بود. خداوند در اين آيه، به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) عتاب فرمود كه چرا
|
|
حلال خدا را براي بهدست آوردن رضايت همسرانت (حفصه و عايشه) حرام كردي، كفاره سوگندت را بده و به سوي همسرت بازگرد.1
ماريه كيست؟
ماريه قبطيه، دختر شمعون در يكي از روستاهاي مصر، از پدري قبطي و مادري مسيحي رومي متولد شد.
سفير پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در دربار مقوقس
پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، حاطب بن ابي بلتعه را همراه نامهاي به سوي مقوقس، بزرگ مصر فرستاد؛ نامهاي به اين مضمون: «به نام خداوند بخشنده مهربان. از محمد بن عبدالله به مقوقس، بزرگ مصر، سلام بر پيروان راستي، اما بعد من تو را به تسليم در برابر دين اسلام ميخوانم. چنانچه بپذيري، خداوند اجر شما را دو چندان گرداند، در غير اين صورت گناه قبط به گردن تو خواهد بود».
مقوقس نامه را خواند و مهر و امضاي آن را ديد. سپس آن را در ظرفي از عاج قرار داد و از حاطب بن ابي بلتعه خواست كه درباره پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و سيره و صفات ايشان سخن بگويد. حاطب چنين كرد. مقوقس كمي فكر كرد و سپس گفت: «من فكر ميكردم پيامبر آخرين،
2. نساء في القرآن الكريم (ماريه القبطيه).
|
|
از شام برخيزد كه آنجا محل ظهور پيامبران بوده، حال ميبينم كه او از جزيرة العرب برخاسته، قبط از او اطاعت نخواهد كرد».
سپس به كاتبش گفت چنين بنويس: «اما بعد، نامهات را خواندم و آنچه را كه در آن نوشته بودي، دريافتم و دعوتت را نيز شنيدم، ولي من فكر ميكردم پيامبر آخرين از شام برخيزد. من فرستاده تو را گرامي ميدارم و همراه او دو كنيز از سرزمين قبط بزرگ ميفرستم با لباس و مركب، والسّلام».
مقوقس، نامه را به حاطب داد و عذرخواهي كرد از اينكه قبط نميتواند دعوت آنها را به دينشان بپذيرد و به او توصيه كرد كه پنهان دارد آنچه را در قبط ديده و شنيده است. حاطب به سوي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بازگشت، در حالي كه دو كنيز به نامهاي ماريه و سيرين و خواجهاي به همراه هزار مثقال طلا و بيست دست لباس از بافتههاي مصري و قاطري خاكستري و مقداري عسل و عود و مشك و عطر همراه او بود.
ماريه و سيرين، از دوري وطنشان بسيار اندوهگين بودند و اشك حسرت و وداع با سرزمينشان در چشمان آنها حلقه زده بود. آنها فكر ميكردند كه ديگر دنيا به آخر رسيده و هرگز روي خوشبختي را نخواهند ديد. حاطب احساس اندوه دختران جوان را دريافت. به همين دليل، قصههايي از اساطير و داستانهاي مكه و حجاز را براي آنها بازگو كرد. سپس از اسلام و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) گفت. آنها با شنيدن
|
|
صفات پيامبر و خوبيهاي اسلام، احساس شادي كردند و از اسلام و پيامبر خوششان آمد. پس به اسلام ايمان آوردند و در فكر يك زندگي جديد، غرق شدند. آنها در سال هفتم هجرت به مدينه رسيدند و آنزمان تازه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از حديبيه بازگشته بود.
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، نامه مقوقس و هداياي او را ديد، ماريه را به عقد خود درآورد و سيرين را به حسان بن ثابت ـ شاعر اهل بيت ـ داد و باقي هدايا را بين صحابه تقسيم كرد.
اين خبر به همسران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) رسيد كه زني از سرزمين نيل به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اهدا شده و پيامبر او را در منزل حارثة بن نعمان، نزديك مسجد جا داده است.
عايشه، بسيار سعي ميكرد كه به آن زن حسادت نكند، ولي نميتوانست جلوي خود را بگيرد. عايشه بسيار عصباني ميشد، وقتي ميديد كه پيامبر به خانه ماريه ميرود.
يك سال گذشت و ماريه از اينكه جايگاهي نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) يافته بود، بسيار شاد بود. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز از اين زن بسيار راضي بود، زيرا او تمام سعي خود را براي جلب رضايت پيامبر به كار ميبرد و در برابر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، زني مخلص، فداكار و پرهيزگار بود و اوامر پيامبر را به طور كامل اطاعت ميكرد، زيرا پيامبر براي او هم همسر و هم صاحب و مولا بود.
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ميدانست كه عايشه و ساير هووهاي ماريه، به او
|
|
حسادت ميكنند. در نتيجه، تصميم گرفت منزل او را به سه كيلومتري مدينه، در محلي به نام مشربه، انتقال دهد. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بيشتر اوقات به ديدار ماريه در مشربه ميرفت.
ماريه و هاجر
ماريه به قصه هاجر، ابراهيم و اسماعيل ( عليهم السلام ) بسيار علاقه داشت و آن را بارها و بارها شنيده بود، زيرا هاجر هم مثل او، از سرزمين نيل به «حجاز» و «وادي غير ذيزرع» آمده بود. ماريه بارها شنيده بود كه خداوند چگونه به هاجر هنگامي كه در حجاز تنها بود و ياوري نداشت، كمك كرد. خداوند با دادن چاه زمزم به او، زندگي جديدي را به سرزمين حجاز بخشيده بود، او ميدانست كه زندگي هاجر در تاريخ ماندگار و هروله او در بين صفا و مروه به يكي از مناسك حج تبديل شده است.
ماريه به شباهتهاي خود و هاجر بسيار ميانديشيد؛ اينكه هر دو مصري بودند، هر دو كنيز بودند، هاجر به دست ساره به ابراهيم بخشيده شد و ماريه از طريق مقوقس به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اهدا شد. هاجر به تير حسادت ساره گرفتار آمد و ماريه نيز، گرفتار حسادت هووهايش شد. ولي تنها تفاوت ماريه و هاجر آن بود كه هاجر، مادر اسماعيل بود و ماريه، فرزندي از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نداشت.
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پس از وفات خديجه، با ده زن ازدواج كرد و از
|
|
هيچكدام صاحب فرزندي نشد، تنها از خديجه صاحب شش فرزند به نامهاي: قاسم، زينب، رقيه، امّ كلثوم، فاطمه و عبدالله ( عليهم السلام ) شد كه فرزندان پسر حضرت، در همان خردسالي درگذشتند.
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بسيار دوست داشت كه صاحب فرزندي شود و خداوند او را از هيچ كدام از همسرانش به فرزند نرساند، زيرا اراده و قدرت خداوند بر آن قرار گرفته بود كه پيامبر را چونان اسلافش ابراهيم و زكريا، از كنيز مصري (ماريه) صاحب فرزند كند.
تولد ابراهيم
در شبي از شبهاي سال هشتم هجرت، ماريه دريافت كه باردار است. اين خبر به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) رسيد و ايشان بسيار شاد شد و شكر خداوند را بسيار به جاي آورد. خبر در مدينه پيچيد. اين خبر به هووهاي ماريه چون حفصه و عايشه رسيد و آنها بسيار اندوهگين شدند، زيرا دوست داشتند خودشان ميتوانستند به اين كرامت دست يابند كه براي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرزندي به دنيا آورند.
ابراهيم، در ماه ذيحجه به دنيا آمد. قابله او «سلمي» اين مژده را به شوهرش «ابو رافع» داد و او نيز، نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) رفت و مژده مولود جديد را به آن حضرت داد. پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به خاطر اين مژده بندهاي به او بخشيد و نام مولود را ابراهيم گذارد كه نام جدش ابراهيم خليل ( عليه السلام ) بود. چون روز هفتم ولادتش شد، گوسفندي براي ابراهيم
|
|
عقيقه كرد و موي سر نوزاد را تراشيد و به وزن آن نقره در راه خدا انفاق كرد.
زنان انصار، براي شير دادن به ابراهيم با هم رقابت ميكردند، زيرا ميخواستند با اين كار به ماريه نزديكتر شوند، زيرا از ميزان علاقه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به او اطلاع داشتند. دايگي ابراهيم، به «ام بردة خولة بنت منذر بن زيد» رسيد. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) با شادماني، شاهد بزرگ شدن ابراهيم بود. ولادت ابراهيم سبب شد تا ماريه از عنوان كنيزي به مقام همسري پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ارتقا يابد و مقام بالاتري نزد آن حضرت پيدا كند. همين امر سبب حسادت برخي از زنان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) همچون عايشه و حفصه شد و براي اينكه ماريه و فرزندش را از چشم پيامبر بيندازند، به كارهاي ناشايست و سخنان ناروايي دست زدند. اين دو، به دنبال اين داستان مسائل و توطئههايي را به وجود آوردند و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را بسيار آزار دادند تا جايي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مدتي از آنها دوري كرد كه سرانجام ابوبكر و عمر دخالت كردند و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را با آنها آشتي دادند.
وفات ابراهيم
اما خوشبختي ماريه طولي نكشيد، زيرا ابراهيم در سن هجده ماهگي سخت بيمار شد. ماريه بسيار بر او ميگريست. سيرين خواهر ماريه، كودك را در آغوش گرفت و به سوي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آورد، ولي
|
|
چراغ عمر كودك لحظه به لحظه رو به خاموشي ميرفت. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كودك را از سيرين گرفت و از شدت اندوه او را به عبدالرحمان بن عوف سپرد، تا او را از خانه ماريه بيرون ببرد. كودك را بيرون بردند. پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ميدانست كه كودك لحظههاي آخر عمر را ميگذراند. سرانجام كودك درگذشت و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بسيار اندوهگين شد و بسيار در فراق او گريست و اين جملهها را بر زبان آورد:
يا إبراهِيم! لَو لا اَنَّهُ اَمْرٌ حَقٌّ وَوَعْدٌ صِدقٌ، وَأنَّ آخِرَنا سَيَلْحَقُ بِأوَّلِنا، لَحَزِنّا عَلَيْكَ حُزْناً هُوَ اَشَدُّ مِنْ هذا، تَدْمَعُ الْعَيْنُ وَيَحْزَنُ الْقَلْبُ وَلا نَقُولُ إلاّ ما يَرضي رَبَّنا وَاللهُ يا إبْراهِيم، إنّا بِكَ لَمَحْزُونُون.
اي ابراهيم! اگر مرگ امري حق و وعده صادق خداوند نبود
و ما در آخر به همان چيزي كه در اول بوديم، نميپيوستيم، بيش
از اين بر تو اندوهگين ميشديم، چشم گريان و دل محزون و اندوهناك است، ولي سخني كه جز رضايت و خشنودي پروردگار را فراهم كند، بر زبان جاري نخواهيم ساخت، اما بدان اي ابراهيم كه ما در فقدان و مرگ تو، اندوهناك و محزون هستيم.
برخي به آن حضرت اعتراض كردند كه «اي رسول خدا! مگر شما ما را از گريه نهي نكردي؟» فرمود: «نه، من نگفتم در مرگ عزيزانتان گريه نكنيد، زيرا گريه نشانه ترحم و مهرباني است و كسي كه دلش به حال ديگران نسوزد و مهر و محبت نداشته باشد، مورد رحمت الهي
|
|
قرار نخواهد گرفت».
به هر ترتيب، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دستور داد تا ابراهيم را غسل داده، حنوط و كفن كنند. سپس جنازه او را برداشته به قبرستان بقيع آوردند و در جايي كه اكنون به نام «قبر ابراهيم» معروف است، دفن كردند.
در آن روز كه ابراهيم از دنيا رفت، خورشيد گرفت و مردم مدينه گفتند: «خورشيد به خاطر مرگ ابراهيم گرفته است!» رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) براي رفع اين اشتباه و مبارزه با اين خرافهها، به منبر رفت و خطاب به مردم فرمود:
اَيُّهَا النّاس إنَّ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ آيَتانِ مِنْ آيات ِاللهِ لاتَخْسِفانِ لِمَوْتِ اَحَدٍ وَلا لِحَياتِهِ.
اي مردم! همانا خورشيد و ماه دو نشانه از نشانههاي قدرت حق تعالي هستند كه تحت اراده و فرمان اويند و براي مرگ و حيات كسي نميگيرند.
و در روايت ديگر آمده است كه فرمود:
إنَّ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لايَنْكَسِفانِ لِمَوْتِ اَحَدٍ وَلا لِحَياتِهِ فَإذا رَأيْتُمْ فَصَلُّوا وَادْعُوا الله.
به راستي كه خورشيد و ماه براي مرگ و حيات كسي نميگيرند، پس هر زمان ديديد [آن دو يا يكي از آنها گرفت]، نماز بگزاريد.
ماريه نيز در اين مصيبت بسيار اندوهگين بود و اينگونه براي ابراهيم مرثيه ميخواند: «اي ابراهيم! تو پسر من بودي كه هنوز تو را
|
|
از شير نگرفته بوديم و فرشتگان در بهشت به تو شير خواهند داد».
ماريه پس از اين مصيبت، خانهنشين شده بود و پيامبر خدا هرگاه بهديدار او ميرفت، ميديد كه او مدام ميگويد: {اِنّا لِلّه وَاِنّا اِلَيهِ راجِعُون}.
حديث افك
مورخان و راويان اهل سنت، عموماً در بازگشت از جنگ بنيالمصطلق، داستان افك و نزول آيه افك را از عايشه با مختصر اختلافي از عروة بن زبير، سعيد بن مسيب، علقمة بن وقاص و عبيدالله بن عتبه و برخي ديگر نقل كردهاند. البته همه سندها به عايشه منتهي ميشود كه او خود داستان را نقل كرده است. ما در ابتدا، قسمتهايي از آن را از روي نقل ابن هشام كه از ابن اسحاق و او به چند واسطه از عايشه روايت كرده را نقل ميكنيم و سپس دربارة آن نظر ميدهيم.
عايشه گويد: «هرگاه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ميخواست سفر كند، ميان زنان خود قرعه ميزد و هر كدام قرعه به نامش اصابت ميكرد او را همراه ميبرد. در غزوه «بنيمصطلق» نيز ميان زنان خود قرعه زد و قرعه به نام من اصابت كرد و مرا با خود همراه برد. در سفرهاي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) قرار بر اين بود كه هر گاه شتر براي سواري زني كه همراه بود، آماده ميشد، زن در ميان كجاوه مينشست، آن گاه مرداني ميآمدند و پايين كجاوه را ميگرفتند و آن را بلند ميكردند و بر پشت