بخش 1
دیباچه مقدمه فصل اول: عبدالله بن سبا کیست؟ فصل دوم: ‹ابن السوداء› کیست؟ 1. ‹ابن السوداء› در منابع شیعی الف) بلال بن رباح ب) مردی ناشناس به نام ابن السوداء ج) عبدالله بن وهب راسبی (سرکردة خوارج) د) اُسامة بن زید ه ) عمار بن یاسر 2. ‹ابن السوداء› در منابع اهل سنت الف) عمار بن یاسر ب) بلال بن رباح
|
|
ديباچه
از شخصيتهاي مجعول و ساختگي كه درباره آن سخنهاي فراواني نقل و در رد يا اثبات آن كتابهاي زيادي نوشته شده است، شخصيت اساطيري عبدالله بن سبأ است. داستان عبدالله بن سبأ در اوايل قرن دوم هجري تنها از طريق سيف بن عمر كذاب طرح و از طريق طبري
نقل شده و مورخان بعدي نيز از طريق طبري نقل آن را گسترش دادند. اين مسئله سبب گرديد عدهاي داستان عبدالله بن سبأ را مستمسك دروغپردازيهاي خود عليه شيعه قرار دهند و پيدايي شيعه را به وي نسبت داده و فرقه سبئيه را به شيعه تطبيق كرده و سعي در ايجاد شبهات واهي بر ضد مذهب حقه شيعه مينمودهاند، در حالي كه كتب و منابع شيعه عبدالله بن سبأ را از خيالپردازي و ساختههاي سيف بن عمر دانسته و علماي رجال نيز او را زنديق، دروغگو و متروكالحديث دانستهاند.
متني را كه پيش رو داريد، ترجمه كتاب عبدالله بن سبأ از محقق و دانشمند سعودي، جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاي شيخ علي آل محسن است كه با ترجمه جناب آقاي سيد ابوالقاسم غضنفري به زيور طبع آراسته است. مباحث كتاب در دوازده فصل تنظيم شده است
|
|
كه در واقع هر فصلي ناظر بر پاسخ به شبههاي است كه وهابيان عليه شيعه مطرح كردهاند و محقق محترم عالمانه و با استناد به منابع كهن ملل و نحل، تاريخ، حديث و تراجمنگاري سعي در پاسخگويي به شبهات داشته است.
اميد است كه اين اثر در معرفي انديشههاي ناب شيعي و مذهب حق موفق بوده و چشمهاي خفته را كه با دلايل واهي سعي در ايجاد اختلاف بين امت اسلامي دارند، بيدار نمايد، و دل شيفتگان حقايق را با شميم دلانگيز معارف اهل بيت ( عليهم السلام ) سيراب نمايد.
در پايان مركز تحقيقات حج بر خود لازم ميداند كه از دانشمند گرانمايه حضرت حجت الاسلام و المسلمين آقاي آل محسن و مترجم محترم جناب آقاي غضنفري و تمام كساني كه در به ثمر رسيدن اين اثر تلاش كردهاند، سپاسگزاري نمايد.
انه ولي التوفيق
مركز تحقيقات حج
گروه تاريخ و سيره
|
|
مقدمه
امروزه داستان عبدالله بن سبأ در نزد مذاهب اسلامي اهميت يافته است و او ديگر آن مرد يهودي نيست كه در حوادث و فتنة روزگار عثمان بن عفان تأثير گذارد و حتي كمتر كسي از شخصيتهاي مؤثر در تاريخ اسلام، به اندازه او از اهميت برخوردار شده است؛ چنانكه نويسندگان شيعه و اهل سنت، در ردّ يا اثبات شخصيت او، كتابها نوشتهاند.
اين اهميت از اينجا سرچشمه ميگيرد كه عبدالله بن سبأ را برپاكنندة غائلة زمان عثمان و محرّك اصلي در حوادثي دانستهاند كه به قتل خليفه و فتنهها و جنگهاي پس از آن انجاميد؛ فتنههايي كه هزاران تن از صحابه و تابعين در آنها كشته شدند.
افزون بر اين، دشمنان تشيع، عبدالله بن سبأ يهودي را مؤسس حقيقي مذهب شيعه و بنيادگذار باورهاي آن، مانند رجعت و وصايتِ اميرمؤمنان ( عليه السلام ) و... ميدانند.
از اينرو، به پرسشهاي زير درباره او بايد پاسخ گفت:
آيا داستان عبدالله بن سبأ، حقيقت است يا خرافه؟
|
|
آيا وي در آن حوادث و فتنهها تأثير گذارده است؟
آيا او بنيادگذار مذهب شيعة اماميه است؟
چه پيوندي ميان تشيع با وي وجود دارد؟
اين پرسشها در بحثهاي آينده پاسخ خواهند يافت.
|
|
فصل اول:
عبدالله بن سبأ كيست؟
بر پايه بيشتر منابع شيعي و اهل سنت، نام او ‹عبدالله بن سب› است و هيچ افزودهاي كه نشان دهنده وي باشد، در نام او نيست.
شايد ‹سب› نام پدر او يا اسمي باشد كه بر انتسابش به ‹سبأ بن يشجب بن يعرب بن قحطان› دلالت ميكند؛ كسي كه بيشتر قبيلههاي يمن، به وي نَسب ميبرند.
بلاذري در ‹انساب الاشراف› و ذهبي در ‹المشتبه› و مقريزي در ‹الخطط› و ديگران، گفتهاند كه او ‹عبدالله بن وهب سبائي› است، اما به گمان آنان ‹عبدالله بن سب› را به دليل هم نامياش با سبا و انتسابش به او، به جاي ‹عبدالله بن وهبِِ راسبيِ سبائي› سركردة خوارج گرفتهاند كه در نهروان كشته شد.
روشن نيست كه مادر وي كيست؟ از چه سرزميني است؟ و نامش چيست و از كدام قبيله است؟ تنها گفتهاندكه او سياهپوست بوده؛ زيرا روايات سيف بن عمر از عبدالله بن سبأ به ‹ابن السوداء› ( 1 ) ياد كرده است.
جز آنچه در اعتقادات صدوق درباره فرزندان او آمده است، چيزي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. فرزندِ زنِ سياه.
در مصادر تاريخي و آثار نقل شده دربارة عبدالله بن سبأ درباره زن و فرزندان يا برادران [و خواهران] و عموها [و عمهها] و داييها [و خالهها] يا خويشاوندان ديگرش يافت نشد. صدوق از ‹زرارة› چنين نقل كرده است:
به امام صادق ( عليه السلام ) گفتم: شخصي از فرزندان عبدالله بن سبأ به تفويض باور دارد. امام ( عليه السلام ) فرمودند: [مقصود او از] تفويض چيست؟ گفتم: او ميگويد خداوند عزّوجلّ محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و علي ( عليه السلام ) را آفريد، سپس امر را به آن دو واگذارد؛ پس آن دو آفريدند و روزي دادند و زنده كردند و ميراندند. امام ( عليه السلام ) فرمود: دروغ ميگويد دشمن خدا. هنگامي كه به سوي او بازگشتي، آية سورة رعد را برايش بخوان:
{أَمْ جَعَلُوا لِلّهِ شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ الْواحِدُ الْقَهّارُ} (رعد: 16)
آيا آنها همتاياني براي خدا قرار دادند به خاطر اينكه آنان همانند خدا آفرينشي داشتند و اين آفرينشها بر آنها مشتبه شده است؟ بگو: خدا خالق همه چيز است و اوست يكتا و پيروز.
پس به سوي آن مرد بازگشتم و او را به فرموده امام صادق ( عليه السلام ) آگاه ساختم؛ گويي حجت بر او تمام شد و او ساكت شد. يا گفت: گويي لال شد.(1)
باري، اين روايت مرسَل است و بدان نميتوان اعتماد كرد. كمابيش همه تاريخ نگاراني كه درباره عبدالله بن سبأ نوشتهاند، برايناند كه وي از قبيله سبا بوده است؛ جز ابن حزم در ‹الفصل في الملل و الأهواء و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الاعتقادات، شيخ صدوق، چاپ سنگي، ص 39.
النحل› كه او را ‹حِمْيَري› ( 1 ) ميداند و بلاذري و سعد أشعري او را به ‹هَمْدان› منسوب ميكنند.(2)
طبري در تاريخ خود از سيف بن عمر روايت كرده كه ‹ابن سب› از يهودِ يمن بوده است. گفتهاند كه بغدادي در ‹الفَرق بينَ الفِرَق› آشكارا ميگويد وي از يهود حيره در عراق بوده است3 كه البته اين ادعا درست نيست؛ زيرا بغدادي ميگويد: ابن السوداء در اصل يهودي، از يهودِ حيره به شمار ميرود و مقصود وي از ابن السوداء بر پايه ظاهر كلامش، فرد ديگري جز عبدالله بن سبأ است. وي ميگويد:
آنگاه كه اميرمؤمنان ترسيد از كشتن ابن سوداء و ابن سبا فتنهاي بپا شود؛ فتنهاي كه ابن عباس آن حضرت را از وقوعش ترسانيد، امام آن دو را به مدائن تبعيد كرد و پس از شهادت علي مردم سفله مفتون4 اين دو شدند.(5)
اين گفتار به روشني نشان ميدهد كه بغدادي، ابن سوداي يهودي را از پيروانِ عبدالله بن سبأ ميداند كه علي ( عليه السلام ) آن دو را با هم به مدائن تبعيد كرد.
سليمان عودة در كتاب ‹عبدالله بن سب› به نقل از ابن كثير چنين مينويسد: ‹وي در اصل رومي بود سپس اظهار اسلام نمود و بدعتهايي را در گفتار و رفتار بنا نهاد. خدا زشت دارد او ر›.(6)
باري، در نسخهاي از ‹البداية والنهايه› چنين آمده است: ‹اصل وي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الفصل في الملل و الاهواء و النحل، ج 2، صص 90 و 274؛ ج 5، صص 36 و 46.
2. انساب الاشراف، ص 372؛ المقالات والفرق، ص 20.
3. عبدالله بن سبأ، سليمان العوده، ص 39.
4. "گرفتار".
5. الفرق بين الفرق، ص 235.
6. عبدالله بن سبأ، ص 40.
ذمّي بوده، سپس اظهار اسلام كرده است›.(1)
به هر روي، ابن كثير اين سخن را از سيف بن عمر نقل ميكند و هيچ دليل درستي بر يهودي بودن وي در دست نيست. سخنان پيشگفته شده نيز در اين باره نادرستاند؛ زيرا به روايات سيف بن عمر نميتوان اعتماد كرد.
او در روايات خود، عبدالله بن سبأ را مردي يهودي، سياه چهره و از مردم يمن ميخواند كه در اواخر خلافت عثمان، اسلام آورد و در بصره، كوفه، حجاز، شام و مصر ميگشت و مردم را در برابر عثمان ميشوراند، و به خلع وي از خلافت برميانگيخت و آشكارا از او و فرماندارانش بدگويي ميكرد. او توانست با نيرنگهاي خود، مردم را بفريبد و براي خويش ياراني گرد آورَد و سفيرانش را براي ايجاد فتنهاي كه به قتل عثمان انجاميد، به شهرهاي گوناگون بفرستد. سپس بر اثر خباثتش توانست ميان اصحاب علي ( عليه السلام ) رخنه كند و در پوشش اظهار تشيع و پيروي از علي و اهلبيت وي ( عليهم السلام ) پنهان شود تا خود و پيروانش را از بازخواست دربارة قتل عثمان بركنار دارد. وي آشكارا از ابوبكر و عمر بدگويي ميكرد و بر رجعت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و اميرمؤمنان علي بن ابيطالب ( عليه السلام ) پس از مرگشان، و بر وصايت علي ( عليه السلام ) از رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و ‹دابّة الارض› ( 2 ) بودن او تأكيد ميكرد.
گروهي از راويان گفتهاند كه او دربارة علي ( عليه السلام ) غلوّ ميكرد و او را
1. البداية والنهايه، ج 7، ص 181.
2. اين اصطلاح در آية 82 سوره نمل است: {وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ}؛ "و چون قول [عذاب] بر ايشان واجب گردد، جنبندهاي را از زمين براي آنان بيرون ميآوريم كه با ايشان سخن گويد كه مردم [چنانكه بايد] به نشانههاي ما يقين ندارند". (مترجم)
|
|
خدا ميانگاشت و ميپنداشت كه ‹جزء الهي› در اوست و او در ابرها جاي دارد و رعد صداي اوست! علي ( عليه السلام ) در ميان گروهي از يارانش از او خواست كه توبه كند، اما او و يارانش از اين كار سرتافتند و علي ( عليه السلام ) آنان را سوزاند و طومارشان را درهم پيچيد.
گفتهاند كه ابن عباس يا كس ديگري براي عبدالله بن سبأ شفاعت كرد و او توبه كرده و علي ( عليه السلام ) وي را رها ساخت و به مدائن تبعيد كرد. وي در آنجا ماند تا اميرمؤمنان ( عليه السلام ) كشته شد. هنگامي كه اين خبر به او رسيد، چنين گفت: ‹به خدا سوگند اگر مغز او را در هفتادكيسه نزد ما آوريد، هرگز مرگ او را باور نميكنيم. او نميرد تا اينكه عرب را با عصايش براند›.
همچنين در منابع تاريخي يا ديگر منابع هيچ سخني درباره او يا چيزي از اخبار او يا زمان و مكانِ مرگش، يا چيزي از حوادث مربوط به وفاتش يافت نشده است.
عبدالله بن سبأ و حكايت وي در آثار و گفتار چنين است و تناقضها و اختلافها و نابسامانيها و افزودنيهاي بسياري در آنها ديده ميشود كه بر اثر اختلافات مذهبي و انگيزهها و تعصّبات پديد آمده و اختلافنظر كساني را كه درباره شخصيت وي به پژوهش پرداختهاند در پي داشته است. كساني معتقدند كه شخصيت وي جعلي و ساخته و پرداخته دشمنان شيعه براي سستكردن تشيّع و نسبت دادن مذهب شيعيان و پارهاي از عقائد آنان به وي است، اما كساني براينند كه ابن سبأ، با تأثير فراوان خود در انگيزشِ فتنة زمان عثمان بن عفان چهرة تاريخ اسلام را دگرگون ساخت.
اين نوشتار، دربارة تضارب گفتار اين دو گروه و اختلاف ديدگاههاي
|
|
دانشمندان در اين باره سخن خواهد گفت. البته اختلاف روايات و تضارب آثار، گفتارهاي ناسازگار و آراي ناهمگون بر پيچيدگي و تاريكي مسئله افزوده است. و از اين رو زمينة بحث درباره او به بياباني پر خار و خسي ميمانَد كه فرورفتن در آن و بيرون آمدن از آن با دست پُر، بسيار دشوار مينمايد.
|
|
فصل دوم:
‹ابن السوداء› كيست؟
سيف بن عمر در روايات خود، عبدالله بن سبأ را گاهي با همين نام و گاهي به ‹ابن السوداء›؛ يعني فرزندِ مادرِ سياه چهره و گاه به ‹عبدالله بن السوداء› ياد ميكند. ديگران نيز پس از او اين نامها را بهكار بردهاند، چنانكه ابن سبأ با اين سه نام شناخته ميشود.
آيا مقصود از ابن السوداء در احاديث همان عبدالله بن سبأ است؟
تركيب ابن السوداء در مصادر حديثي شيعه و سني فراوان آمده و فرزند مادر سياه چهره، نكوهش شده است. برخي از صحابه و ديگران نيز به اين لقب توصيف شدهاند، اما جز روايت تاريخ طبري به نقل از سيف بن عمر، حتي يك روايت نيز يافت نشد كه مقصود از ابنالسوداء در آن، عبدالله بن سبأ باشد.
1. ‹ابن السوداء› در منابع شيعي
اين لقب در منابع شيعي، درباره افراد گوناگوني بهكار رفته است:
الف) بلال بن رباح
ابوذر صحابياي را به علت انتساب به مادرش نكوهش ميكرد. بر پايه
|
|
برخي از اخبار او ‹بلال بن رباح› بوده است؛ چنانكه از مصادر اهل سنت نيز چنين ميتوان فهميد. ‹حسين بن سعيد اهوازي› از امام باقر و امام صادق(هما) نقل ميكند كه در زمان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، ابوذر مردي را به علت انتساب به مادرش نكوهيد و به وي گفت: ‹يا ابن السوداء› و مادر وي سياه بود.
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به او فرمودند: ‹او را بدين سبب ملامت ميكني اي ابوذر؟!› وي ميگويد: ‹ابوذر پيوسته سر و صورت خود را به خاك ميماليد تا اينكه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از او راضي شد›.(1)
ب) مردي ناشناس به نام ابن السوداء
نعماني در ‹الغيبة› از كسي كه ‹مسيب بن نجبة› را ديده است، چنين نقل ميكند:
مردي نزد اميرمؤمنان ( عليه السلام ) آمد، در حالي كه همراه وي مردي ديگر بود كه او را ‹ابن السوداء› ميخواندند. وي گفت: اي اميرمؤمنان، اين مرد بر خدا و پيامبر دروغ ميبندد و تو را به گواهي ميگيرد. امير مؤمنان ( عليه السلام ) فرمود: ‹لَقَد اَعْرَضَ وَاَطْوَلَ، يَقولُ ماذا؟›؛ ‹سخن طول و درازي دارد، چه ميگويد؟› گفت: از لشكر غضب سخن ميگويد. گفت: با او كاري نداشته باش. آنان [لشكر غضب] مردمي هستند كه در آخرالزمان ميآيند. از هر قبيله يك نفر و دو نفر و سه نفر تا نُه مرد جمع شده و مانند قطعههاي ابر پاييزي [دسته دسته] جمع ميشوند. آگاه باشيد! به خدا كه من سركردة آنان را ميشناسم و نام او را ميدانم. سپس در حالي كه ميگفت: ‹باقرا باقرا باقر›؛ [شكافنده، شكافنده،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الزهد، ص 60؛ بحارالانوار، ج 22، ص 411؛ ج 75، ص 146؛ مستدرك الوسائل، ج 9، ص 112.
شكافنده]، از جا برخاست. سپس گفت: او مردي از دودمان من است كه حديث را آنچنان [كه بايد] ميشكافد.(1)
ج) عبدالله بن وهب راسبي (سركردة خوارج)
شيخ مفيد در ‹الكافئة› و مجلسي از وي در ‹بحارالانوار› به سند خود از امام باقر ( عليه السلام ) نقل كرده است:
هنگامي كه امير مؤمنان ( عليه السلام ) از بصره به كوفه ميرفت، مردم با قرظة بن كعب› در كنار نهرِ ‹نضر بن زياد› به پيشواز وي رفتند تا اينكه به نزدش رسيده، پيروزي او را تبريك گفتند، در حالي كه او عرق از جبينش پاك ميكرد.
قرظة بن كعب به وي گفت: اي امير مؤمنان، سپاس خداي را كه دوستِ تو را عزيز داشت و دشمنت را خوار ساخت و تو را بر قومِ سركشِ نافرمانِ ستمگر، ياري كرد. عبدالله بن وهبِ راسبي نيز به وي گفت: آري به خدا. آنان قومي سركش، كافر و مشركند. اميرمؤمنان ( عليه السلام ) بدو فرمود: مادرت به عزايت نشيند؛ چه چيز تو را بر باطل نيرومند ساخت و بدانچه نميداني جرئت سخن داد؟! به ناحق سخن گفتي اي ابنالسوداء. آن قوم، آنچنان كه تو گفتي، نيستند. اگر مشرك بودند، اسيرشان ميكرديم و اموالشان را به غنيمت ميبرديم و با آنان ازدواج نميكرديم و از يكديگر ارث نميبرديم.(2)
د) اُسامة بن زيد
عمرو بن عثمان بن عفان، او را با لقبِ ‹ابنالسوداء› سرزنش كرد؛ چنانكه شيخ طوسي در ‹امالي› به سند خود از ‹شرقي بن قطامي› به نقل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الغيبه، محمد بن ابراهيم نعماني، ص 212؛ بحارالانوار، ج 52، ص 247.
2. الكافئة في ابطال توبة الخاطئه، ص 31؛ بحارالانوار، ج 32، ص 353.
از پدرش آورده است:
هنگامي كه معاويه به مدينه آمد، عمرو بن عثمان بن عفان از اسامة بن زيد به نزد وي شكايت كرد. دعوا ميان آن دو بالا گرفت تا به دشمني و دشنام [يا سرزنش] انجاميد. عمرو به او گفت: آيا مرا سرزنش ميكني در حالي كه تو غلام مني؟! اسامه پاسخ داد: به خدا كه من غلام تو نيستم و خويشاوندي با تو موجب خشنودي من نيست. مولاي من رسولالله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) است. [عمرو] گفت: آيا نميشنويد كه اين برده با من چگونه رفتار ميكند؟
سپس رو به اسامه كرد و گفت: يا ابن السوداء، تو چقدر سركشي! اسامه گفت: تو سركشتر از مني و پستتر. تو مرا به مادرم سرزنش ميكني؛ در حالي كه مادرم ـ به خدا سوگند ـ از مادر تو بهتر است. او امّ ايمن، كنيز رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) است كه پيامبر او را بارها به بهشت نويد داد. پدرم نيز نيكوتر از پدر تو است؛ زيد بن حارثه، صحابي رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و يار و دوست او كه در موته در راه خدا و پيامبر به شهادت رسيد. پيامبر در حالي وفات كرد كه من امير پدر تو بودم و نيز اميرِ كسي كه بهتر از پدر تو بود؛ ابوبكر و عمر و ابوعبيدة و مهاجران و انصار. پس به چه بر من فخر ميورزي اي پسر عثمان...(1)
ه ) عمار بن ياسر
عثمان بن عفان، او را به [نام] ‹ابن السوداء› سرزنش كرد. قمّي در تفسيرش آورده است:
عمار بن ياسر به كندن خندق سرگرم بود كه عثمان بر وي گذشت. غبار از حفره برخاست و عثمان، آستينش را به دهان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. امالي، شيخ طوسي، ص 212.
گرفت و رفت. عمّار، اين ابيات را خواند:
لا يَستَوي مَن يَعمُرُ المَساجِدا فيها يُصَلّي راكِعاً وَساجِدا
كَمَن يَمُرُّ بِالغُبارِ حايِرا يُعرِضُ عَنهُ جاحِداً مُعانِدا
آن كس كه مساجد را آباد ميكند و در آن نماز ميگزارد و در ركوع و سجود است، با كسي كه از غبارِ [برخاسته از آن] متكبرانه ميگذرد و با انكار و دشمني روي ميگرداند، برابر نيست.
عثمان به او روي كرد و گفت: يا ابن السوداء، آيا مقصودت
منم.(1)
2. ‹ابن السوداء› در منابع اهل سنت
در منابع اهلسنت، نيز ‹ابن السوداء› را به شماري از مردم گفتهاند:
الف) عمار بن ياسر
يعقوبي در تاريخش ميگويد:
ابن مسعود از عثمان خشمناك بود تا اينكه از دنيا رفت و عمار بن ياسر بر وي نماز گزارد؛ در حالي كه عثمان حضور نداشت، پس امر او را پوشيده داشت. روزي عثمان ميگذشت و قبر وي را ديد. پرسيد: اين قبر كيست؟ گفتند: قبرِ عبدالله بن مسعود. گفت: چگونه پيش از آنكه من خبردار شوم دفن شد؟! گفتند: كار او به عمار بن ياسر مربوط است. ميگويند خودِ او وصيت كرده است كسي باخبر نشود. زماني نگذشت كه مقداد نيز درگذشت و عمار بر وي نماز گزارد. عثمان گفت: اي واي از دست اين پسرِ زن سياه. بر [كار] وي آگاه بودم.(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تفسير قمي، ج 2، ص 322.
2. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 160.
ابن عبد ربّه اندلسي در ‹العقد الفريد› مينويسد:
هنگامي كه سپاهيان در صفين رويارو شدند، معاويه به ‹هاشم بن عتبه› نگريست. پيامبر او را ‹ارقل› يا ‹ميمون› ميخواند و از اين رو، مرقال خوانده ميشد.
وي دوبين بود و پرچم را به دست داشت... معاويه به عمرو بن عاص گفت: اي عمرو، اين [هاشم] مرقال است. به خدا سوگند اگر او پرچم به دست گيرد و به جنگ بيايد، براي شام طولانيترين روز خواهد بود، اما ميبينم كه ابن السوداء [عمار ياسر] در كار اوست و بر جنگ شتاب دارد. من اميد دارم كه او را بكشي.(1)
ب) بلال بن رباح
ابوذر او را با نامِ ابن السوداء سرزنش كرد. بيهقي در ‹شُعَبُ الايمان› به سند خود از ابيامامة آورده است:
ابوذر، بلال را به مادرش سرزنش كرد و به او گفت: يا ابن السوداء. بلال نزد پيامبر آمد و ماجرا را گفت. پيامبر خشمگين شد. ابوذر كه از همهجا بيخبر بود، نزد پيامبر رفت. پيامبر از وي رويگرداند. ابوذر عرض كرد: مگر دربارة من خبري به شما رسيده كه از من روي ميگردانيد؟ پيامبر فرمود: آيا تو بلال را به مادرش سرزنش كردهاي؟ سپس فرمود: قسم به كسي كه كتاب را بر محمد نازل كرده و يا قسم به هر چيز كه او ميپسندد، هيچكس بر ديگري جز به عمل، برتري ندارد. شما هيچيك پيمانة پُري نداريد.(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. العقدالفريد، ج 5، ص 88.
2. شُعَب الايمان، ج 4، ص 288.
ج) مردي در زمان امير مؤمنان ( عليه السلام )
دارقطني در جزء 23 از حديث ابيطاهر چنين آورده است:
محمد بن عبدوس براي ما نقل كرد كه محمد بن عباد از سفيان، از عبدالجبار بن عباس همداني، از سلمة بن كهيل از حجية بن عدي كندي نقل ميكند: علي ( عليه السلام ) را بر منبر ديدم كه ميگفت: در مورد اين ديگچة1 سياه؛ يعني ابن السوداء كه بر خداوند ـ عزّوجلّ ـ و پيامبرش ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دروغ ميبندد، چه كسي عذر من را خواهد خواست [اگر او را بكشم] اگر همانگونه كه خون جماعت نهروان را بر گردن من انداختند، گروهي به خونخواهي اينان در برابر من خروج نميكردند، از [اجساد] آنان پشتهاي فراهم ميكردم.
مصنف گويد كه اين روايت تنها بر اين دلالت دارد كه مردي سياهچهره بر خدا و پيامبر، دروغ ميبسته و مادرش نيز سياه بوده است و بر اين دلالت نميكند كه ‹ابن السوداء› همان عبدالله بن سبأ است. بنابراين، نميتوان يقين كرد كه مقصود از ابن السوداء در اين روايت، عبدالله بن سبأ يا ديگري باشد.(2)
از سوي ديگر، اين حديث از حجية بن عدي كندي روايت شده است كه در وثاقت وي اختلاف شده و برخي از رجال جرح و تعديل، وي را ضعيف دانستهاند؛ چنانكه ابن ابيحاتم ميگويد:
از پدرم دربارة او پرسيدم. جواب داد: نميتوان به حديث او احتجاج كرد و شبيه مجهول است؛ مانند شريح بن عمان صائدي و هبيرة بن يريم.(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. حَميت، ظرف يا مَشكي را گويند كه در آن روغن يا عسل و... ميريزند و مقصود در اينجا تشبيه است.
2. جزء23 از حديث ابوطاهر، ص 52.
3. الجرح والتعديل، ج 3، ص 314؛ نيز ر.ك: تهذيب التهذيب، ج 2، ص 190؛ تهذيب الكمال، ج 5، ص 485. كلام ابوحاتم در آنجا آمده است.