بخش 5
فصل دهم: تضارب و تناقض گفتارها در مورد شخصیت عبدالله بن سبأ اختلاف در اصل وجود عبدالله بن سبأ 1. علامه سید محمد حسین طباطبایی ( رحمه الله ) 2. دانشمند محقق سید مرتضی عسکری ( رحمه الله ) 3. دکتر طاها حسین 4. دکتر عبدالعزیز هلابی 5 و 6. دکتر علی الوردی و دکتر کامل مصطفی الشیبی 7. احمد عباس صالح نویسندة مصری اختلاف در تبعید و یا سوزانیدن او تناقضهای آشکار در این گفتارها
3. تاريخنويسان و راوياني كه پيش از سيف بن عمر يا با او همروزگار بودهاند، در احاديث و مصنفاتشان از عبدالله بن سبأ نام نميآورند و براي او در حوادث و فتنهها تأثيري ذكر نميكنند.
دكتر عبدالعزيز هلابي در اين باره ميگويد:
راويان و اخباريون گذشته مانند عروة بن زبير (94ه.ق) و محمد بن مسلم بن شهاب زهري (124ه.ق) و ابن اسحاق (150ه .ق) و واقدي (207ه.ق) و خليفة بن خياط (240ه.ق) در ‹تاريخ› خود، و ابنسعد (230ه.ق) در ‹طبقات› و ابنحكم (257ه. ق) در ‹فتوح مصر و اخباره› و ابو [كذا] حنيفه دينوري (282ه. ق) در ‹الاخبار الطوال› و كندي (283ه.ق) در ‹الولاة والقضاة› و يعقوبي (292ه.ق) در ‹تاريخ› خود و مسعودي (346ه.ق) در آثار خود و ديگر تاريخنگاران قرن سوم و چهارم هجري، هيچيك در روايات يا كتبشان از ابن سبأ و تأثير او در حوادث [تاريخي] ياد نكردهاند.(1)
اينكه مورخان پيش گفته، از شخصيتي نام نبردهاند كه پنداشته ميشود در شكلگيري فتنهها و تغيير تاريخ اسلامي بسيار تأثير گذارده، خود دليل گويايي بر اين مسئله به شمار ميرود كه حوادث منسوب به وي در دورهاي پس از عصر فتنه و حوادث آن زمان ساخته و پرداخته شده است.
4. تاريخنگاران به ويژه طبري، پس از عصر عثمان، از عبدالله بن سبأ نام نياوردهاند؛ چنانكه در وقايع زمان اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب ( عليه السلام ) و جنگهايي كه علي ( عليه السلام ) با دشمنان خود داشت (جمل، نهروان و صفين)، نامي از عبدالله بن سبأ ديده نميشود، اما بر پايه آن ادعا وي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. عبدالله بن سبأ، هلابي، ص13.
ميبايست در اين دوره ظاهر ميشد و آتش جنگ را ميان مسلمانان ميافروخت و مسلمانان را بر يكديگر ميشوراند، به ويژه اينكه وي تا آن هنگام نفوذ و ياراني داشت كه به كمك آنان ميتوانست در سرزمينهاي اسلامي به تاخت و تاز بپردازد؛ چنانكه در زمان عثمان چنين كرد!
[دكتر] طاها حسين در ‹علي و بنوه› مينويسد:
اينكه تاريخنگاران در جريان جنگِ صفين از سبئيه و ابن سوداء نامي نميبرند، به كمترين مسئلهاي كه دلالت دارد اين است كه امر سبئيه و صاحبشان ابن سوداء، اساساً ساختگي و [از آغاز] تا پايان، جعلي است. هنگامي كه منازعة بين شيعه و ساير فرقههاي اسلامي جريان داشت، دشمنان شيعه خواستند در پايههاي اين مذهب، يك عنصر يهودي را وارد سازند تا نيرنگ خود بر ضد آنان را به حدّ اعلي برسانند و آنان را شماتت نمايند؛ چرا كه در جنگ گرهدار و پيچيدهاي كه در صفين واقع شد، و نيز هنگامي كه ياران علي بر سر امر حكومت به اختلاف پرداختند و به ويژه در شكلگيري حزب جديدي كه از صلح اكراه داشت و آن را بر نميتافت و هر كه را به صلح تمايل داشت يا در آن شركت ميكرد، تكفير مينمود، [در اين اوضاع] اگر قضيه ابنسوداء بر پاية حق و تاريخ صحيح تكيه داشت، طبيعي بود كه اثر او و نيرنگهايش آشكار گردد.
در صورتي كه ما در قضية خوارج، كوچكترين يادي از ابنسوداء نمييابيم. توجيه اين اعمال [از سوي تاريخنگاران] چگونه ممكن است؟ و يا غيبت ابن سبأ در جنگ صفين و پيدايش حزب حكميت چگونه توجيه ميشود؟ من سبب اين دو
|
|
امر را تنها در يك چيز ميبينم، و آن اين است كه ابن سبأ، چيزي بيش از يك توهم نيست؛ و اگر همچنين شخصي وجود داشته، آنچنانكه [برخي] تاريخنگاران او را با اهميت جلوه دادهاند و فعاليتهاي او را در روزگار عثمان و سال اول خلافت علي به تصوير كشيدهاند، نبوده است، بلكه فردي بوده كه دشمنان شيعه وي را تنها براي [كوبيدن] شيعه ذخيره كرده بودند و نه [حتي] براي خوارج.(1)
5. احاديث و اقوال درباره شخصيت ابن سبأ، با يكديگر بسيار اختلاف دارند. گاه از او به نام ‹عبدالله بن سب› و گاهي به نام ‹ابن السوداء› ياد شده است. از ظاهر كلام عبدالقاهر بغدادي در ‹الفَرق بَينَ الفِرَق› ميتوان فهميدكه اين دو نام، براي دو نفر است نه يك نفر2، اما بيشتر بر اين باورند كه عبدالله بن سبأ همان ابن السوداء است. ظاهر كلام بلاذري در ‹انساب الاشراف›، و سمعاني در ‹الانساب› و مقريزي در ‹الخطط والآثار› نيز بر اين دلالت ميكند كه ابن سبا همان عبدالله بن وهب راسبي همداني از سركردگان خوارج است كه در نهروان كشته شد.(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الفتنة الكبري، ج2، صص98 ـ 99.
2. عبدالقاهر بغدادي در "الفرق بين الفرق"، ص235 مينويسد: "ابن السوداء در اصل يهوديي از اهل حيره بود كه اظهار اسلام نمود، و خواست تا نزد كوفيان پايگاه و رياستي داشته باشد. پس به آنان گفت كه در تورات چنين يافته كه هر پيامبري را وصيّي است، و علي بهترين اوصياست؛ چنانكه محمّد بهترين پيامبران است. پس آنگاه كه شيعيانِ علي اين را شنيدند، به علي گفتند: او از دوستداران توست. پس علي او را گرامي داشت و او را پائين پلههاي منبر خويش نشانيد. پس خبر غلوّ او دربارة علي به وي رسيد و كمر به قتل او بست.... پس وقتي از فتنة قتل او و ابن سبا بيمناك شد،... آن دو را به مدائن تبعيد نمود، و توده مردم پس از قتل علي ( عليه السلام ) توسط آنان دچار فتنه شدند...". ر.ك: نخستين فصل همين كتاب.
3. ر.ك: انساب الاشراف، ج 2، ص 383؛ فصل ششم همين كتاب.
بيشتر افراد، وي را از يهوديان يمن دانستهاند.(1) نيز گفتهاند كه از يهود حيره بوده است، اما بغدادي ميگويد: ‹فردي كه او را از يهود حيره ميدانند، ابن السوداء است نه عبدالله بن سب›.
بر پايه برخي از روايات، سبب تبعيد وي به مدائن، ادعاي خدايي درباره اميرمؤمنان ( عليه السلام ) بود كه البته ابنعساكر و ديگران گفتهاند علي ( عليه السلام ) او را بر اثر بدگويياش درباره ابوبكر و عمر به مدائن تبعيد كرد. كساني نيز گفتهاند كه سبب تبعيد وي اين بود كه به علي ( عليه السلام ) ميگفت: تويي ‹دابة الارض›. همچنين گفتهاند وي دربارة علي ( عليه السلام ) مبالغه ميكرد و او را پيامبر و سپس خدا ميپنداشت و روايت كردهاند كه وي ميگفت:
در تورات آمده است كه هر پيامبري را وصيّي است و علي وصيّ رسول الله است و وي بهترين اوصيا است؛ چنانكه محمد بهترين انبيا بود.(2)
اين اختلافات بسيار درباره شخصيت كسي كه به پندار برخي از افراد در فتنه زمان عثمان تأثير گذارد، نشانه روشني است بر اينكه او زمينهاي براي افترائات گوناگون و دروغپردازيهاي ضدّ و نقيض فراهم كرده بود وگرنه، در اصل ميبايست همه حركاتش را رصد ميكردند و كارهايش به روشني در تاريخ بيان ميشد تا حقيقت كارش آشكار شود.
6. چرا عبدالله بن سبأ كه خود عربي اصيل از اهل يمن بوده و در فتنه زمان عثمان بسيار تأثير گذارده، و پيروان و مريدان فراواني در سراسر سرزمينهاي اسلامي داشته است، نسبي ناشناخته دارد و نه تنها سلسله اجدادش، كه جدّش ناشناخته است و تنها نام پدرش را ميآورند؟! او
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تاريخ دمشق، ج 34، ص 1؛ لسان الميزان، ج 3، ص 289.
2. الفَرق بين الفِرَق، ص235؛ تاريخ دمشق، ج29، ص7؛ البداية والنهايه، ج7، ص174.
برادران و خواهران و خانواده پدري و مادرييا زن و فرزندان يا عروس و داماد يا خويشاونديِ دور يا نزديك نداشته است يا همه آنان ناشناختهاند؟ مورخان، هر كس را كه در آن زمان و پس از آن تأثير گذارده است، با سلسلة نسب و قبيله و همه خويشاوندانش، ياد و ثبت و ضبط كردهاند. هر كس در كتب رجال و تراجم نظري افكنده باشد، اين نكته را تأييد ميكند. پس چرا درباره اين مرد به رغم تأثير تاريخياش، چنين نكرده و همه شرح حال نويسان، از همة اين مسائل غافل مانده و هيچ يك از اينها را درباره او نياوردهاند؟!
اين، خود دليل روشني بر نادرستي انتساب تأثير تاريخي به وي است. او تنها يكي از مردم عادي بود و تاريخ نگاران، براي كشف و تدوين زندگي وي انگيزهاي نداشتهاند.
7. مردي سياه و ناشناخته از اهل يمن كه نسب وي روشن نيست و يهودي الاصل و تازه مسلمان است، درباره علي ( عليه السلام ) غلوّ ميكند. چگونه چنين شخصي ميتواند خِرَد همه مردم به ويژه صحابة پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را به بازي بگيرد و آنان را بر عثمان بشوراند تا اينكه آنان دست از ياري خليفه بردارند و حتي بر وي حمله آورند؟!...
او چگونه توانست در جامعة اسلاميِ آن روزگار، هر نظر فاسد و عقيدة باطلي را آشكارا بگويد و به صراحت و بدون هيچ معارض و مانعي درباره علي ( عليه السلام ) غلوّ كند؟
بنابراين، يهوديتِ عبدالله بن سبأ ثابت نيست و نسبت دادن تأثيرگذاري در فتنة زمان عثمان به او، دروغي بيش نيست كه آن را سيف بن عمر يا ديگران ساختهاند تا از سويي از عثمان دفاع كنند و از سوي ديگر بر علي و شيعيانش بتازند، يا در پي چيزهاي ديگري بودهاند.
|
|
بيگمان كساني كه اين تأثير را به عبدالله بن سبأ نسبت دادهاند، در پسِ ساختن چنين اخبار و وقايعِ دروغين و گنجاندن آن در كتب و احاديث، انگيزهها و منويّاتي داشتهاند. خوانندگان محترم و پژوهنده اسباب پشت پردة اين ماجرا را در احاديث سيف بن عمر و ديگران ميتوانند بيابند.
دكتر عبدالعزيز هلابي درباره ‹عبدالله بن سب› ميگويد:
موضع سيف بن عمر در رواياتي كه دربارة وقايع فتنه آورده است را ميتوان چنين خلاصه كرد:
1. دفاع از عثمان و امّ المؤمنين عائشه و طلحه و زبير و فرمانداران عثمان و تبرئه و توجيه مواضع آنان، حتي به قيمتِ ساختنِ روايات و تحريف آنها؛
2. بدگويي و كاستن منزلت خليفه، علي ( عليه السلام ) به شكل غير مستقيم؛
3. ناعادل دانستن همة منتقدان خليفه عثمان، يا كساني كه از فرمانداران او در شهرهاي مختلف بدگويي ميكردهاند يا در بصره [در واقعة جمل] در كنار خليفه، علي ( عليه السلام ) بودهاند؛ چه از ميان صحابه و چه غير صحابه؛
4. مقابله با رواياتي از شيعه كه در آنها از عثمان و عائشه و طلحه و زبير بدگويي شده، به وسيلة [جعل] روايات متناقض و مخالف....(1)
از ديگر عوامل پشت پرده براي جعل افسانههايي درباره او ميتوان اين انگيزه را نيز برشمرد:
1. سرپوش گذاشتن بر انگيزههاي حقيقي كه مردم را به محاصره و كشتن عثمان در منزلش واداشت. مورخان آوردهاند كه كارگزاران عثمان كه بيشترشان از بنياميه بودند، به فساد و تباهي در سرزمينهاي گوناگون
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. عبدالله بن سبأ، هلابي، ص40.
پرداخته، بيت المال را ميان خود به گردش انداخته و بندگان خدا را به بردگي گرفته بودند. مردم بركناريِ آنان يا كنارهگيري خليفه و جايگزيني فردي نيرومندتر را خواستار بودند. هنگامي كه آنان سرپيچي خليفه را از كنارهگيري و سستي او را در بركناري و بازخواست كارگزارانش ديدند، بر وي شوريدند و او را كشتند.
طبري در تاريخ خود به سند خويش در اين باره چنين آورده است:
محمد بن مسلمه ميگويد: روزي كه [اهالي مصر] آمدند و به خليفه به عنوان خليفه سلام نكردند، دانستم كه اين به تمام معنا شرّ است.
وي گفت: سلام عليكم، گفتيم، و عليكم السلام. گفت: مردم براي سخن گفتن [و داد خواست] آمدند و ابن مديس را به عنوان سخنگو پيش فرستادند. او از آنچه ابنسعد بر سر مردم مصر آورده بود، سخن گفت و سختگيريهاي وي را بر مسلمين و اهل ذمه بر شمرد و تبعيضات وي در غنائم و بيت المال را بازگو كرد و گفت كه هرگاه در مورد اين امور با وي سخن گفته ميشود، ميگويد: [اين نامه [و فرمان] اميرالمؤمنين خطاب به من است]؛ سپس مردم از حوادث مدينه و آنچه مردم با آن درگيرند را ذكر كرد. سپس ابنعديس گفت: ما از مصر آمديم و چيزي جز خون تو و يا كنارگيريات را نميخواستيم، ولي علي و محمدبن مسلمه ما را باز گرداندند و محمد برطرف شدن تمام آنچه دربارهاش سخن گفتيم را براي ما ضمانت كرد. سپس مردم رو به محمد بن مسلمه كرده، گفتند: آيا تو ضمانت نكردي؟ محمد ميگويد من گفتم: آري. [گفتند] بعد از آن، ما به ديار بازگشتيم و از خدا برتو ياري جستيم، در حالي كه حجتها يكي
|
|
پس از ديگري به ما ظاهر ميگشت، تا اينكه در ‹بويب› غلام تو را دستگير كرديم و انگشتري و نامه تو را به عبدالله بن سعد [والي مصر] از وي گرفتيم كه او را به شلاق زدن و زنداني كردن ما به زمانهاي دراز، امر نموده بودي. اين نامة توست. [محمد بن مسلمه] ميگويد: عثمان خداوند را حمد وثنا كرد و گفت: به خدا سوگند كه من ننوشته و امر نكردهام، و كسي نيز در اين كار با من مشورت نكرده است و اصلاً از آن خبري ندارم. وي ميگويد: من و علي گفتيم: راست ميگويد. پس عثمان نفس راحتي كشيد. مصريان گفتند: پس چه كسي نوشته است؟ گفت: نميدانم. [ابنعديس] گفت: آيا بر تو چنين جرأتي ميرود كه غلامت را با شتري از اموال مسلمين روانه كنند و همراه با نقش انگشتريِ تو، نامهاي به كارگزارت بنويسند كه اين كارهاي بزرگ را مرتكب گردد؛ در حالي كه تو خبر نداري؟! گفت: آري. گفتند: [الحق كه] تو بينظيري! از امر خلافت كنارهبگير آنچنانكه خداوند تو را بركنار داشته است. گفت: پيراهني را كه خداوند ـ عزّوجلّ ـ بر من پوشانيده است، بر نخواهم كند.
[محمد] ميگويد: سر و صدا بلند شد و من گمان نداشتم كه قبل از هجوم بر عثمان، آنجا را ترك كنند. علي ( عليه السلام ) برخاست و خارج شد. در پي او من نيز برخاستم. وي به مصريان گفت: بيرون شويد. و آنان نيز چنين كردند. من به خانهام بازگشتم. علي نيز به منزل خويش رفت. طولي نكشيد كه محاصرهكنندگان عثمان، وي را كشتند.(1)
آنان كه چنان تأثيري را به ابن سبا نسبت دادهاند، قتل عثمان را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تاريخ طبري،ج3، ص407.
دسيسه فردي يهودي دانستهاند كه درباره مسلمانان كينه داشت و به دنبال ايجاد شرّ و فتنه ميان آنان بود. از همين رو،وصايت اميرمؤمنان ( عليه السلام ) و اولويت او را بر عثمان، خلافت ميخواند و از عثمان و عمّالش بدگويي ميكرد و به اندازهاي مردم را بر وي شوراند تا اينكه او را كشتند.(1)
2. ستايش آشكار اهل شام و مدح معاويه و اينكه دسايس ابن سبا در شاميان تأثير نگذارده است و آنان مردماني زيرك و باهوش بوده و به نيتهاي پليد وي پي برده، او را از شام بيرون راندهاند تا به ديگر شهرهاي مسلمانان پناهنده شود.
طبري از طريق سيف، از يزيد فقعسي چنين نقل ميكند:
عبدالله بن سبأ يهودي از اهل صنعا [و] مادرش سياه پوست بود. وي در زمان عثمان مسلمان شد؛ سپس در سرزمينهاي مسلمانان ميگشت و سعي در گمراه ساختن آنان داشت. از حجاز شروع كرد. سپس كوفه و شام. در شام بدانچه ميخواست نرسيد، تا اينكه او را راندند. وي به مصر رفت و در ميان مصريان عمامه بر سر بست.(2)
3. سياه نمايي درباره برخي از عقايد صحيح اسلامي مانند رجعت و وصايت اميرمؤمنان ( عليه السلام ) و اينكه وي ‹دابّة الارض› و سزاوارتر از عثمان بر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. طبري در تاريخ خود (ج2، ص647) به نقل از سيف با سندش كه يزيد فقعسي ميرسد، آورده است: "ابن سبا به آنان گفت: هزار پيامبر آمده كه هر يك را وصيي بوده است. و علي، وصي محمد بود و گفت: محمد، خاتم النبيين و علي خاتم الاوصياء است و نيز گفت: چه كسي ستمكارتر از آن است كه وصيت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را جايز ميداند، ولي بر وصّي پيامبر ميشورد و امر امت را به دست ميگيرد؟. وي همچنين گفت: عثمان خلافت را به ناحق به دست گرفت در حالي كه اين [علي] وصيّ پيامبر است. پس برخيزيد و اين امر را از جاي خود حركت دهيد [و به موضع خويش باز گردانيد] و بر فرمانروايانتان خرده بگيريد و امر به معروف و نهي از منكر را ظاهر سازيد...".
2. الفتنة و وقعة الجمل، ج2، ص48؛ تاريخ طبري، ج2، ص647.
خلافت است و نسبت دادن اين عقايد به ابن سبأ يهودي كه هدفش از اين كارها، گمراه كردنِ مسلمانان و تفرقه افكني ميان آنان بود تا اينكه مردم از اين معتقدات بيزاري جويند و آنها را نپذيرند.
آنان ميخواستند در همين زمان نيز اين مسئله را نزد مردم بگسترند كه بدگويي و انتقاد از اُمرا جايز نيست؛ زيرا ابن سبأ با بدگويي از حاكمان براي نابودي دولت اسلامي ميكوشيد. از اينرو، احاديث فراواني جعل كردند كه مردم را از بدگويي حاكمان حتي ستمگران و فاسقانشان نهي ميكرد.
4. دگرگون كردن حقايق و درآميختن صحيح و ناصحيح با يكديگر با جعل حوادث تاريخي و مردان و راويان و صحابه و مكانها و قبايلِ ساختگي كه هيچيك وجود نداشتهاند تا آنكه حقايق تاريخي ميان خاكستري از انبوهِ دروغهاي ساختگي ناپديد شوند. مانند ماجراي جنگ ‹ذات السلاسل›.
شايد هدفها و انگيزههاي ديگري نيز براي انتساب اين تأثيرگذاري به عبدالله بن سبأ بتوان يافت.
|
|
|
|
فصل دهم:
تضارب و تناقض گفتارها در مورد
شخصيت عبدالله بن سبأ
گفتار صاحبان مقالات و كارشناسان ملل و علماي رجال و نويسندگان و پژوهشگران درباره عبدالله بن سبأ، به تضاربات و تناقضات بسياري دچار است؛ چنانكه جمع آنها با يكديگر و دستيابي به نتيجهاي يكسان امكانناپذير نيست.
اختلاف در اصل وجود عبدالله بن سبأ
گروهي از دانشمندان و پژوهشگران، اصل وجود عبدالله بن سبأ را منتفي ميدانند و وي را در شمار افسانههاي ساختگي ميشمرندكه به انگيزههاي گوناگوني پديد آمدند:
1. علامه سيد محمد حسين طباطبايي ( رحمه الله )
وي در تفسير ‹الميزان› ميگويد:
اين دو نفري كه [طبري] از آنان حديث نقل ميكند و بسياري از جريانات زمان عثمان را از آن دو روايت ميكند؛ يعني شعيب و سيف، هر دو از دروغگويان و دروغپردازانِ مشهور هستند كه علماي رجال آنان را ذكر كرده و نكوهش نمودهاند. داستاني را
|
|
كه دربارة ابنسوداء كه وي را عبدالله بن سبأ مينامند، و حديث آن نيز به همين دو نفر برميگردد، از احاديث جعلي است و محققانِ پژوهشگر [به تازگي] به اين مسئله يقين پيدا كردهاند كه اين ابن السوداء از جعليات خرافي است كه اصل و اساسي ندارد.(1)
2. دانشمند محقق سيد مرتضي عسكري ( رحمه الله )
وي در كتاب دو جلدي خود ‹عبدالله بن سبأ و أساطير أخري› ثابت كرده است كه ابن سبأ افسانهاي ساختگي است. وي در كتاب خود مينويسد:
سيف، اين افسانه را در اوايل قرن دوم هجري قمري ساخته است و در نقل آن، تنها و متفرّد است و فقط پس از آنكه دانشمندان بزرگي مثل طبري (310ه.ق) در تاريخ خود، اين روايات را از وي نقل كردند، شيوع پيدا كرد.(2) پس از آنكه افسانة سيف در همه جا مشهور شد، عبدالله بن سبأ در جرگه قهرمانان اسطورهاي كه مردم از كنار آن، افسانههاي بيشمار ديگري ميسازند، قرار گرفت.(3)
3. دكتر طاها حسين
وي در ‹علي و بنوه› ميگويد:
اينكه تاريخنگاران در جريان جنگِ صفين از سبئيه و ابن سوداء نامي نميبرند، به كمترين مسئلهاي كه دلالت دارد اين است كه امر سبئيه و صاحبشان ابن سوداء، اساساً ساختگي و [از آغاز] تا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الميزان في تفسير القرآن، ج9، ص260.
2. عبدالله بن سبأ و أساطير أخري، ج2، ص315.
3. همان، ص423.
پايان، جعلي است. هنگامي كه منازعه بين شيعه و ساير فرقههاي اسلامي جريان داشت، دشمنان شيعه خواستند در پايههاي اين مذهب، يك عنصر يهودي را وارد سازند تا نيرنگ خود بر ضدّ آنان را به حدّ اعلي برسانند و آنان را شماتت نمايند.(1)
4. دكتر عبدالعزيز هلابي
وي در ‹عبدالله بن سب› ميگويد:
خلاصه چيزي كه در پژوهش خويش بدان ميرسيم اين است كه ابن سبأ يك شخصيت وهمي است كه وجود نداشته و اگر نيز شخصي به اين اسم وجود داشته است، به طور قطع بايد گفت كه نقشي را كه سيف و صاحبان كتابهاي فِرَق به او نسبت دادهاند، نه از ناحية سياسي و نه از ناحية عقيدتي، چنين نقشي را نداشته است.(2)
5 و 6. دكتر علي الوردي و دكتر كامل مصطفي الشيبي
اين دو معتقدند كه عبدالله بن سبأ، همان صحابي جليل القدر، عمار بن ياسر است. دكتر علي الوردي در ‹وعاظ السلاطين› ميگويد:
ابن سبأ كسي جز عمّار ياسر نيست؛ چرا كه قريش عمار را در رأس قيام عليه عثمان ميدانند، ولي در اوايل امر، تصريح نام او را خوش نميداشتند و از وي با نامِ رمزيِ ‹ابن سب› يا ‹ابنسوداء› ياد ميكردهاند، و راويان نيز از اين امر غفلت ورزيده، همينكار را ادامه دادند؛ در حالي كه نميدانستند در پشت پرده چه بوده است.(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الفتنة الكبري، ج2، ص98.
2. عبدالله بن سبأ (دراسة للروايات التاريخية عن دوره في الفتنه)، ص71.
3. وعاظ السلاطين، صص274 ـ 278، به نقل از الصلة بين التصوف والتشيع، ج1، ص36.
دكتر شيبي در ‹الصلة بين التصوف والتشيع› ميگويد:
... بر اين اساس سبئيه فرقهاي است كه عمار، آن را رهبري كرد. همو كه قريش وي را با آن لقب رمزي ميخواندند و به انديشههاي وي دربارة علي، مبالغات و گزافههايي را افزودند تا به افكار عمومي، چيزي القا شود كه از عقلها بيرون است و قدرت امتناع را از آن سلب ميكند، و آن را با پوششي از شك و بطلان ميپوشاند تا مردم از او و نظراتش و مبنا[ي انديشه]اش در اولويت و احقيت علي [در امر خلافت] و برتري او بر ساير مسلمين معاصر خود در زمان عثمان، روي گردان شوند.(1)
7. احمد عباس صالح نويسندة مصري
وي در ‹اليمين واليسار في الاسلام› ميگويد:
در اينجا نام عبدالله بن سبأ آورده ميشود. وي ابتدا يهودي بود و مسلمان شد. كتابهاي تاريخ، وي را وسوسهگر اصلي در پس پردة فتنههايي معرفي ميكنند كه به قتل عثمان انجاميد؛ و بلكه او را فتنهگر اصلي تمام وقايع ميدانند.
نويسندگان نسبت به وي مواضع گوناگون و ضدّ و نقيضي دارند. كساني اساساً وجود وي را منكرند و عدّهاي ديگر او را ريشة همة ماجراها و حتي منشأ ورود مذاهب منحرف و بيگانه در اسلام ميدانند. بدون شك عبدالله بن سبأ شخصيتي موهوم است. او كجا و اين همه ماجرا؟! و او كجا و اين درگيريها و جنگها در اين دنياي بزرگ و متكثّر كجا؟... يك شخص به هر اندازه كه مهم باشد، چگونه ميتواند به تنهايي در كشاكش اين جريانات متعارض و كوبنده، نقش بازي كند؟ جريانات سريع و خشن و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الصلة بين التصوف والتشيع، ج1، ص89.
پيدرپي كه وقوع آن وابسته به يك شخص نيست، هر چند كه آن يك شخص، خودِ شيطان باشد؛ چرا كه ريشههاي آن بسيار عميق است و شدّت وقوع آن به حدّي است كه كسي نميتواند آن را مهار و يا هدايت نمايد؛ چه اينكه اين قضايا چنان پيچيده و درهم است كه پيچيدگي بيشتر آن ممكن نيست. بيترديد، از سرِ سادگي است فكري كه بخواهد شخصيتي خيالي و موهوم مانند اين شخصيت بيافريند كه تأثيري [هرچند كوچك] براي وي در حادثهاي از حوادث قائل باشد. و سادهلوحتر كسي است كه براي وي تأثيري بر بزرگان صحابه همچون ابوذر غفاري بپندارد؛ كسي كه مناقشهاي از محدّث معروف ابوهريره نپذيرفت و او را زد و سر او را شكست و با لحني تحقيرآميز به او گفت: اي يهوديزاده، تو دين ما را به ما ميآموزي؟! تمام قصههايي كه دربارة عبدالله بن سبأ بافته شده، چيزي نيست جز ساختة متأخرين و در منابع قديمي دليلي بر وجودِ وي نيست. به علاوه اينكه انديشه در احتمال وجود او نيز ناشي از سبكيِ خِرد است.(1)
كلام استاد محقق آيت الله العظمي سيد ابوالقاسم خوئي ( رحمه الله ) در ‹معجم رجال الحديث› در ساختگي بودن شخص وي صريح نيست؛ هرچند موهمِ اين معنا است. ظاهر عبارت ايشان چنين گماني را ايجاد ميكند كه به دروغين بودنِ سخنان دربارة او معتقد بوده و افسانهها و فتنه انگيزيها و ساختههاي سيف بنعمر را راست نميپنداشتهاند.
افسانة عبدالله بن سبأ و داستانهاي فتنهانگيزيهاي هولناك او جعلي و ساختة سيف بنعمرِ جاعلِ دروغگو است و ما در مقام بيان مفصّل و استدلال بر اين موضوع نيستيم؛ چرا كه علامة
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اليمين واليسار في الاسلام، ص95.
بزرگوار و پژوهشگر محقق سيد مرتضي عسكري از كاوشهاي ژرف و دقيق خويش، درباره اين داستانهاي خرافي و نيز دربارة سيف و جعليّات او كه در دو مجلّد مفصل با عنوان ‹عبدالله بن سب› به چاپ رسيده است و همچنين در كتاب ديگر خود به نام ‹خمسون و مائة صحابي مختلق›؛ [يكصد و پنجاه صحابيِ ساختگي]، ما را از بحث بيشتر در اين مورد بينياز ساخته است.(1)
عبارت ايشان مانند گفتار برخي از بزرگان ديگر، اصل وجود عبدالله بن سبأ را نفي نميكند، بلكه افسانهها و داستان فتنهانگيزيهاي او را دروغ ميداند.
اختلاف در تبعيد و يا سوزانيدن او
گروهي از دانشمندان بر اين باورند كه اميرمؤمنان به سبب ادعاي عبدالله بن سبأ درباره الوهيت آن حضرت، وي را سوزاند.
علامة حليّ در ‹خلاصة الاقوال› ميگويد: ‹اميرمؤمنان ( عليه السلام ) عبدالله بن سبأ، اين غلوكننده ملعون را به آتش سوزاند. وي چنين ميپنداشت كه علي ( عليه السلام ) خدا و او پيامبر است›.(2)
همين عبارت را سيد احمد بنطاووس در ‹حل الإشكال في معرفة الرجال› آورده و در ‹تحرير طاووسي› نقل شده است.(3) ابو عمرو كشّي ميگويد:
وي ادّعاي نبوت داشت و علي ( عليه السلام ) را خدا ميانگاشت. علي ( عليه السلام ) به او سه روز مهلت داد تا توبه كند، ولي وي امتناع كرد. بنابراين،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. معجم رجال الحديث، 11، ص207.
2. رجال علامه حلّي، ص237.
3. التحرير الطاووسي، ص173.
او را به همراه هفتاد مرد ديگر كه همان ادعا را درباره او داشتند، در آتش سوزاند.(1)
شيخ يوسف بحراني ميگويد: ‹ابن سبا همان است كه ميپنداشت اميرمؤمنان ( عليه السلام ) خداست. اميرمؤمنان سه روز وي را مهلتِ توبه داد و او توبه نكرد. پس او را سوزاند.› ( 2 )
اين احتمالات و مانند آنها، در روايات كشي در ‹رجال› او آمده است. شايد اين بزرگان نيز با توجه به روايات وي، اين مطالب را گفته باشند.
ابنحزم نيز در ‹الفصل في الملل والاهواء والنحل› چنين مينويسد:
از فرقههاي غالي كه قائل به ربوبيتِ غيرِ خداوند ـ عزّوجلّ ـ هستند، اولشان فرقهاي از ياران عبدالله بن سبأ حميري ـ لعنه الله ـ هستند كه نزد علي بنابيطالب آمده رو در روي وي گفتند: تو همويي. گفت: او كيست؟! گفتند: تو خدايي. اين امر بر وي سنگين آمد و دستور داد آتش فراهم آوردند و آنان را بدان سوزاند. هنگامي كه در آتش افكنده ميشدند، گفتند: الآن يقين پيدا كرديم كه تو خداي ـ تعالي ـ هستي؛ چرا كه هيچ كس به آتش عذاب نميكند جز پروردگار آتش.(3)
ذهبي در ‹ميزان الاعتدال› ميگويد: ‹عبدالله بن سبأ از غاليان زنادقه است. او گمراه و گمراهكننده است. گمان دارم كه علي او را به آتش سوزاند›.(4)
ديگران بر اين عقيدهاند كه اميرمؤمنان ( عليه السلام ) وي را به آتش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. رجال ابن داود، ص30 از بخش دوم؛ تنقيح المقال، ج2، ص184. اين سخن كشي در اختيار معرفة الرجال معروف به رجال كشي نيامده است.
2. الحدائق الناضره، ج8،ص511.
3. الفصل في الملل والاهواء والنحل، ج5، ص46.
4. ميزان الاعتدال، ج4، ص105.
نسوزاند، بلكه وي را به مدائن تبعيد كرد؛ زيرا وي آشكارا اميرمؤمنان ( عليه السلام ) را خدا ميخواند يا به صراحت از ابوبكر و عمر بدگويي ميكرد... .
شهرستاني در ‹ملل و نحل› ميگويد:
سبائيه اصحاب عبدالله بن سبأيند كه به علي ( عليه السلام ) گفت: تو تويي؛ يعني تو خدايي. پس [علي] او را به مدائن تبعيد نمود.
پنداشتهاند كه وي يهودي تازهمسلمان بود و درباره يوشع بننون وصيّ موسي ( عليه السلام ) نيز چنين ميگفت. او نخستين كسي بود كه آشكارا منصوص بودن امامت علي ( عليه السلام ) را به زبان آورد. ديگر رستههاي غاليان نيز از وي سرچشمه گرفتند. وي ميپنداشت كه علي، زندهاي بدون مرگ و ‹جزء الهي› در اوست و بر او دست نتوان يافت و اوست كه در ابر ميآيد و رعد صداي اوست و برق لبخندش و او به زودي بر زمين نازل خواهد شد و زمين را پس از آنكه پر از ظلم و جور شد، پر از عدل و داد ميكند.(1)
عبدالقاهر بغدادي در ‹الفرق بين الفرق› ( 2 )، و مناوي در ‹ التوقيف علي مهمّات التعاريف› ( 3 ) و جرجاني در ‹تعريفات› ( 4 ) كمابيش چنين گفتهاند.
سعد بنعبدالله اشعري در ‹المقالات والفرق› مينويسد:
سبائيه اصحاب عبدالله بن سبأاند. وي عبدالله بنوهب راسبي همداني است... او اولين كسي است كه آشكارا ابوبكر و عمر و عثمان و ساير صحابه را بدگويي ميكرد و از آنان بيزاري ميجست و مدّعي بود كه علي ( عليه السلام ) او را بدين كار امر نموده است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الملل والنحل، ج1، ص174.
2. الفرق بين الفرق، ص233.
3. التوقيف علي مهمات التعاريف، ج2، ص394.
4. التعريفات، ص117.
و نيز مدّعي بود كه تقيه جايز و حلال نيست. علي او را گرفت و در اين مورد از او باز خواست كرد. او نيز اقرار نمود. علي فرمان داد تا او را بكشند. مردم از هر سو فريادكنان به سويش آمدند كه اي اميرمؤمنان، آيا مردي را كه مردم را به دوستيِ شما اهلبيت فراميخواند و آنان را به ولايت تو و بيزاري از دشمنانت دعوت ميكند ميكشي؟! پس علي او را روانة مدائن كرد.
گروهي از اهل علم نقل كردهاند كه عبدالله بن سبأ يهودي بوده و سپس مسلمان شده و علي را دوست ميداشته. در زمان يهوديت خويش نيز در مورد يوشع بن نون وصي موسي همين را ميگفتند و در زمان اسلامش پس از رحلت رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز در مورد علي همان را گفته. او اولين كسي است كه با عقيده وجوب امامتِ علي بن ابيطالب مشهور شد و از دشمنان وي برائت جست و مخالفين وي را رسوا و تكفير كرد. و از همينجاست كه مخالفين شيعه گفتهاند: اصل رفض از يهوديت گرفته شده است. خبر كشته شدن علي، در مدائن به ابن سبأ و يارانش رسيد. ... سواري به مدائن وارد شد، مردم از او پرسيدند: از اميرمؤمنان چه خبر؟ او گفت: شقيترينِ امّت، ضربتي به وي زد كه چه بسا انسان از سختتر از آن جان به در بَرَد و چه بسا از سستتر از آن بميرد.
سپس خبر مرگ وي رسيد. [عبدالله بن سبأ و يارانش] خبررسان را گفتند: دروغ ميگويي اي دشمن خدا. اگر مغز او را در كيسهاي [ريخته] نزد ما آوري و هفتاد مرد عادل را بر كشته شدن وي به شهادت بگيري، هرگز [سخنت را] باور نميكنيم و ميدانيم كه وي نمرده و كشته نشده است و او نميميرد تا عرب را به شمشير
|
|
و تازيانهاش براند و مالك زمين گردد. سپس همان روز به راه افتادند تا به خانة علي رسيدند. اجازه ورود خواستند؛ چنانكه گويي به زنده بودن او يقين دارند و اميد دارند او را ملاقات نمايند. حاضرين خانه، آنان را گفتند: سبحان الله مگر نميدانيد كه اميرمؤمنان به شهادت رسيده؟
گفتند: ما ميدانيم كه او كشته نميشود و نميميرد تا آنكه عرب را به شمشير و تازيانة خود رهبري كند آنچنانكه با حجت و برهان خويش رهبريشان كرد. او نجوا[ي آهسته] را ميشنود و آنچه را در زير خانههاي گِلي [مدفون] است ميداند. در تاريكي چون شمشيري برّنده و برّاق ميدرخشد. مذهب سبائيه و مذهب حربيه كه اصحاب عبدالله بنعمر بنحرب كندي هستند، درباره علي ( عليه السلام ) اين است. آنان سپس در مورد علي ( عليه السلام ) معقتد شدند كه وي خداي جهانيان است و به سبب خشم بر خلائق از آنان متواري و غائب شده و به زودي ظاهر خواهد شد.(1)
نوبختي نيز در ‹فرق الشيعة› كمابيش همين را آورده است.(2)
شايد چاپي كه از ‹المقالات والفرق› در دست است، همان ‹فرق الشيعة› باشد نه كتابي ديگر؛ زيرا آغاز و پايان هر دو كتاب يكسان است؛ جز اينكه از كتاب اول، مقدمه افتاده است و زيادت و نقصان رايج در بين نسخههاي مختلف هر كتاب، ميان آنها تفاوت ايجاد ميكند.
به هر روي، گفتارهاي نقل شده از اين دو كتاب بر اين نكتهها تأكيد ميكنند:
1. عبدالله بن سبأ همان عبدالله بنوهب راسبي همداني از سركردگان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. المقالات والفرق، ص20.
2. فرق الشيعه، ص22.
خوارج است. نادرستيِِ اين سخن در فصل ششم آمد.
2. اميرمؤمنان به سبب دشنام گويي ابن سبأ دربارة ابوبكر و عمر به كشتن وي، فرمان داد و هنگامي كه مردم آن مطلب را دربارة وي گفتند [و برايش شفاعت كردند]، آن حضرت او را به مدائن روانه كرد.
اگر دشنام دادن به ابوبكر و عمر وي را مستحق مرگ كرده باشد، رهاكردن او حتي به رغم فراخوان او به دوستي اهل بيت ( عليهم السلام ) كار درستي نبوده است؛ زيرا اين دعوت موجب اسقاط حدود نميشود و اگر دشنام دادن موجب كيفري نشده باشد، چرا [علي ( عليه السلام ) ] به قتل او فرمان داد؟ اين اشكال مهمي است كه گريزي از آن نيست.
3. هيچ دليل صحيحي در احاديث و اخبار بر تبعيد ابن سبأ به فرمان علي ( عليه السلام ) به مدائن نيست. اين مطلب در فصل هشتم گذشت.
4. اين كتاب از شماري از دانشمندان نقل ميكند كه ابن سبأ بعد از رحلت رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مسلمان شده و از آن زمان، آشكارا درباره وصايت اميرمؤمنان ( عليه السلام ) سخن ميگفته است، اما اين سخن با ديدگاه همة كساني كه اسلام آوردن وي و بيان عقايدش را در زمان عثمان ميدانند، سازگار نيست؛ زيرا اگر وي مسألة وصايت را پس از رحلت رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مطرح نكرده باشد، هرگز عمر بنخطاب وي را رها نميكرد. همين عمر بود كه ابوهريره را از نقل روايات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) حتي درباره مسائل كوچكتر از وصايت نهي ميكرد. پس چگونه ممكن است ابن سبا يهودي را از گفتارهايي نهي نكرده باشد كه پايههاي مشروعيّت خلافت ابوبكر و خودِ او را سست ميكردند.
5. اينكه ميگويد: ‹وي اولين كسي بود كه وجوب امامت علي بنابيطالب را آشكارا بيان كرد و به صراحت از دشمنان او بيزاري
|
|
جست و آنان را رسوا و تكفير كرد›، سخني نادرست است؛ زيرا نخستين كسي كه اين مسائل را آشكارا گفت، خود پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بود و انبوه احاديث آن حضرت بر همين مطلب دلالت ميكند.
آنچه ابن ابيالعز در شرح عقيدة طحاويّه ميگويد، بسيار شگفتيبرانگيز است. وي ميگويد:
ريشة اصلي رفض را منافقي زنديق بنيان نهاد كه قصد او ابطال دين اسلام و مذمّت پيامبر بود؛ چنانكه دانشمندان نيز همين را گفتهاند و عبدالله بن سبأ از اين رو اسلام آورد كه با حيله و خباثت خويش، آن را به فساد و تباهي بكشاند؛ همان كاري كه پولس با دين نصرانيت كرد. وي اظهار تديّن مينمود و آشكارا امر به معروف و نهي از منكر ميكرد، تا اينكه كار را به فتنة [زمانِ] عثمان و قتل او كشانيد. سپس وقتي كه علي به كوفه آمد، در مورد وي اظهار مبالغه نمود و مدّعيِ ياريِ وي شد تا به اين وسيله به اهداف خود برسد. وقتي خبر به علي رسيد، خواستار قتل وي شد، ولي او به سوي قرقيس گريخت و داستانش در تاريخ، معروف است.(1)
سند داستان گريختن ابن سبأ به سوي قرقيس روشن نيست. با اينكه هيچيك از كساني كه دربارة ابن سبأ چيزي گفته فرار او را به سوي قرقيس بازگو نكرده است و شايد آن را از پيشِ خودش ساخته باشد (چنانكه در تاريخ معروف است).
تناقضهاي آشكار در اين گفتارها
بيگمان جمع كردن گفتهها با يكديگر ممكن نيست؛ زيرا يا وجود كسي به نام ابن سبأ راست و درست يا خرافه و افسانه است و چنانچه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. شرح العقيدة الطحاويه، ص490.
درست باشد، يا اميرمؤمنان ( عليه السلام ) وي را در كوفه سوزاند يا به مدائن تبعيدش كرد و او تا شهادت اميرمؤمنان ( عليه السلام ) در آنجا بود. سبب تبعيد وي به مدائن نيز يا بدگويي درباره ابوبكر و عمر و بازگويي برخي از اعتقاداتش بوده يا ادعاي خدايي اميرمؤمنان ( عليه السلام ) بوده است.
گفته شده نام ‹عبدالله بن سب› براي دو نفر به كار ميرفت: كسي كه اميرمؤمنان ( عليه السلام ) او را سوزاند و ديگري كه آن حضرت او را به مدائن تبعيد كرد. با اين فرض، روايات را با يكديگر ميتوان جمع كرد.
پاسخ اين است كه اين قول دليل و اعتباري ندارد و با نظر دانشمندان و مورّخان تشيع و اهل سنت سازگار نيست و كسي از گذشتگان چنين نگفته است.
بسيار بعيد و حتي شايد در عمل ناممكن باشد كه دو نفر از شيعه در زمان اميرمؤمنان ( عليه السلام ) يك نام داشته؛ و هر دو اهل يمن و ساكن كوفه و مجهول الهويه باشند، چهره هر دوي آنان سياه و مادر هر دو نيز سياه پوست و نسب هر دو ناشناخته باشد؛ يكي از آنان اميرمؤمنان ( عليه السلام ) را خدا بداند و ديگري خلفا را بدگويي كند و به گفتن برخي از عقايد تشيع بپردازد و هيچ روايت يا مقالهاي به اين موضوع اشاره نكرده باشد و ميان دو مردي كه مورّخان و دانشمندان رجال و صاحبان مقالات ذكرشان كردهاند، هيچ وجه تمايزي ديده نميشود؛ كساني كه كارهايشان در دين و مردم مسلمان تأثيرگذارده است!
وجود دو نفر با اين شباهتهاي بسيار؛ چنانكه علما و تاريخنگاران را به اشتباه بيندازد و آنان اين دو را از زمان ظهورشان تا به امروز، يك فرد بپندارند، بسيار ناپذيرفتني است، بلكه گزاف بزرگي بيش نيست.
افزون بر اينكه مدعي دو نفر بودن آنان، براي اثبات دعوي خويش،
|
|
دليل يا شاهدي بيش از جمعپذير شدن روايات گوناگون و اقوال ضدّ و نقيض بايد بياورد؛ به ويژه اينكه اين ادعا، خود پيآمد جمع روايات و گفتهها با يكديگر و جمعِِ نادرستي است؛ زيرا بر پايه قواعد جمع دلالت دو گفتار با يكديگر آن گفتارها بايد حجت باشند. اين مسئله در بحث تعادل و ترجيح1 روشن شده است.
از اين رو، علماي اصول، قواعدترجيح را در سنجش روايات ائمه با گفتههاي بدون سند دانشمندان به كار نميگيرند؛ زيرا اقوال دانشمندان حجيت ندارند و به اين دليل هر قولي كه با روايات صريح و صحيح ناسازگار باشد و مستند درستي براي آن يافت نشود، حتي گفتار بزرگان قوم رد خواهد شد.
از سوي ديگر، مستندي براي نوبختي و سعد بنعبدالله در اين باره نيست؛ زيرا نوبختي كمابيش در سال 300ه .ق ميزيست و سعد بن عبدالله در سال 301ه.ق درگذشت و ميان اين دو نفر با عبدالله بن سبأ ـ با فرض وجودش ـ بيش از سال 260ه .ق سال فاصله است و زمان دراز باعث ارسالِ حديث ميشود و براي اثبات گفته اين دو به كار نميآيد.
افزون بر اينكه چنين جمعي،با نصّ روايات و گفتههاي صريح درباره يكي بودن ابن سبأ سازگار نيست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. از مباحث مهم در علم اصول فقه است.