بخش 6

فصل یازدهم: سخن برگزیده درباره عبدالله بن سبأ فصل دوازدهم: بیزاری شیعه امامیه از عبدالله بن سبأ خاتمه کتابنامه

فصل يازدهم:

سخن برگزيده درباره عبدالله بن سبأ

احاديثي كه آشكارا بر وجود عبدالله بن سبأ دلالت مي‌كند و پيرامون دچار شدن او به غلو دربارة اميرمؤمنان ( عليه السلام ) و خدا پنداشتن آن حضرت سخن مي‌گويند، در منابع شيعي جز ‹اختيار معرفة الرجال› معروف به رجال كَشّي، يافت نمي‌شود. اين كتاب برگزيدة شيخ الطائفه محمد بن‌حسن طوسي ( رحمه الله ) از كتاب رجال ابي‌عمرو كَشّي است و علماي شيعه، مصنّفات و كتب خويش را به نقل از همين كتاب سامان داده‌اند. چنان‌كه هر يك از علماي شيعه كه از عبدالله سبا نام آورده، او را به گونه‌اي توصيف كرده است كه اين روايات بر آن دلالت مي‌كنند.

اين روايات، مستقيم يا غيرمستقيم به يهودي بودن او، اسلام آوردنش در زمان عثمان يا تأثير او در تحريك مردم بر ضد عثمان يا ديگر كاري منسوب به وي هيچ اشارتي ندارد. حافظان حديث اهل‌سنّت، در منابع حديثي خود اخباري را آورده‌اند كه چنين درون مايه‌اي دارد: ‹اميرمؤمنان گروهي از غاليان را كه در مورد او ادعاي خدايي كردند، سوزانيد›. اين اخبار با روايات كشّي سازگارند جز اينكه به نام عبدالله ‌بن ‌سبأ در جرگه غاليان سوزانده شده تصريح نمي‌شود.



126


ديگر روايات و اخبار منابع شيعه و اهل‌سنت كه نام عبدالله بن سبأ در آنها آمده است، هر چند به ضعف دچارند، وي را يهودي نمي‌خوانند و به وي غلو را نسبت نمي‌دهند و از تأثيرگذاري او در حوادث فتنة [زمان عثمان] ياد نمي‌‌كنند، بلكه تنها او را به دروغ‌گويي نكوهش مي‌كنند.

همه رواياتي كه بر يهوديت وي و تأثيرش در حوادث فتنه زمان عثمان دلالت مي‌كنند، در شماري از منابع اهل‌سنّت و از سيف بن‌عمر كذّاب و جاعل منقولند و از اين رو، به هيچ روي پذيرفتني نيستند.

حافظان حديث اهل‌سنت، دسته‌اي از روايات در اين باره آورده‌اند كه اميرمؤمنان ( عليه السلام ) گروهي از غُلات (مدعيان الوهيت) دربارة خودش را سوزاند. براي نمونه، ‌ابن‌حجر در ‹فتح الباري› از عبدالله بن ‌شريك عامري به نقل از پدرش چنين مي‌آورد:

به علي ( عليه السلام ) گفته شد: اينجا مقابل درب مسجد، جماعتي هستند كه ادعا مي‌كنند تو پروردگار آناني. حضرت آنان را خواست و گفت: واي بر شما، چه مي‌گوييد؟ گفتند: تو پروردگار و خالق و رازق مايي. گفت: واي بر شما، من نيز چون شما بنده‌ام. غذا مي‌خورم آنچنان‌كه شما مي‌خوريد، و مي‌آشامم؛ آن‌چنان‌كه شما مي‌آشاميد. اگر خدا را اطاعت كنم، اگر بخواهد مرا پاداش مي‌دهد، و اگر او را نافرماني كنم، بيم دارم كه عذابم نمايد. بپرهيزيد از خدا و برگرديد، اما آنان امتناع كردند. فرداي آن روز نيز نزد وي آمدند. قنبر آمد و گفت: به خدا كه آنان بازگشته و همان سخنان را تكرار مي‌كنند.

گفت: بگو داخل شوند. آنان [آمدند و] همان را گفتند. وقتي بار سوم نيز همان را گفتند، علي گفت: اگر [ديگر بار] بگوييد، به



127


بدترين شكل شما را خواهم كشت. آنان نيز جز همان سخن را نگفتند. گفت: اي قنبر، چند كارگر را با كلنگ‌هايشان نزد من بياور. سپس بين درب مسجد و قصر، گودالي براي ايشان حفر كن: گفت: زمين را بكنيد و دور شويد. و هيزم آورد و آن را آتش زد و در گودال انداخت و گفت: اگر باز نگرديد، شما را در آن خواهم افكند. آنان از بازگشتن [از سخن خويش] خودداري كردند. پس آنان را در آن افكند تا سوختند. [علي] گفت:

إِنّي اِذا دَعَوتُ اَمراً مُنكَراً اَوقَدتُ ناري وَدَعَوتُ قَنبَراً

من هرگاه امر مُنكري را ببينم، آتشم را بر مي‌افروزم و قنبر را فرا مي‌‌خوانم.

ابن‌حجر مي‌گويد: ‹اين سندي حَسَن است›.(1)

عثمان بن ‌ابي‌عثمان انصاري مي‌گويد:

مردمي از اهل شيعه نزد علي ( عليه السلام ) آمدند و گفتند: اي اميرمؤمنان! تو، او هستي. گفت: من كيستم؟! گفتند: تو همويي. گفت: واي بر شما، [مگر] من كيستم؟! گفتند: تو پروردگار مايي. گفت: واي بر شما. باز‌گرديد و توبه كنيد. آنان امتناع كردند و علي گردن‌هايشان را زد. سپس گفت: اي قنبر، چند پُشته هيزم برايم بياور. سپس گودال‌‌هايي در زمين كند و آنان را در آتش سوزاند و گفت:

لمّا رايتُ الاَمْرَ اَمراً مُنكراً أجَّجتُ ناري و دعوتُ قنبراً2

بزرگان گفته‌اند كه عبدالله بن سبأ و گروهي ديگر دربارة

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. فتح الباري، ج12، ص227.

2. التمهيد، ابن عبدالبر، ج5، ص317؛ شرح زرقاني بر موطّأ، ج4، ص18؛ ميزان الاعتدال، ج2، ص404؛ طبقات المحدثين بأصبهان، ج2، ص343.

اميرمؤمنان ( عليه السلام ) ادّعاي خدايي كردند و او آنان را به آتش سوزاند. براي نمونه، ذهبي در ‹ميزان الاعتدال› مي‌گويد: ‹عبدالله بن سبأ از غاليانِ زنادقه، گمراه و گمراه‌‌كننده بود كه مي‌پندارم علي او را به آتش سوزاند›.(1)

ابن‌حجر نيز در ‹لسان الميزان› همين را مي‌گويد و مي‌افزايد:

او را پيرواني است كه سبائيه خوانده مي‌شوند. آنان معتقد به خداييِ علي بن‌ابي‌طالب هستند. علي در زمان خلافتِ خويش آنان را به آتش سوزانيد.(2)

شهرستاني نيز در ‹ملل و نحل› مي‌گويد: ‹سبائيه ياران عبدالله بن سبأ هستند كه به علي گفتند: ‹تو تويي؛ يعني تو خدايي›.(3)

عبدالقاهر بغدادي در ‹الفرق بين الفرَق› مي‌گويد:

سبئيه پيروان عبدالله بن سبأ هستند كه دربارة علي غلو كرد و او را پيامبر پنداشت. سپس بار ديگر غلو كرد تا او را خدا انگاشت و گروهي از گمراهان كوفه را به همين عقيده فرا خواند. كار ايشان به علي كشانده شد و او فرمان داد جمعي از آنان را در دو حفره بسوزانند.(4)

ابن قتيبه نيز در ‹تأويل مختلف الحديث› مي‌گويد:

عبدالله بن سبأ براي علي ادعاي ربوبيت كرد. علي ياران او را به آتش سوزاند و در اين باره گفت:

لمّا رايتُ الاَمْرَ اَمراً مُنكراً أجَّجتُ ناري وَدَعَوتُ قَنبَراً5

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. ميزان الاعتدال، ج4، ص105.

2. لسان الميزان، ج3، ص290.

3. الملل والنحل، ج1، ص174.

4. الفرق بين الفرق، ص233.

5. تأويل مختلف الحديث، ص69.

ابن‌حجر در ‹فتح الباري› مي‌گويد:

ابو مظفر اسفرايني در ملل و نحل چنين پنداشته كه كساني را كه علي سوزاند، گروهي از روافض بودند كه دربارة او ادعاي الوهيت كردند و سبائيه نام دارند. بزرگ آنان عبدالله بن سبأ يهودي بود كه اظهار اسلام نمود و اين بدعت را بنيان نهاد.(1)

همچنين حافظ، ابراهيم بن‌ يعقوب جوزجاني در ‹احوال الرجال› مي‌گويد:

... و سبئيه هنگامي كه در كفر پيش رفتند و پنداشتند علي خداست تا اينكه به آتش سوزانيدشان تا آنان را زشت شمارد و مردم را در امر آنان روشن نمايد. چه اينكه گويد:

لمّا رايتُ الاَمْرَ اَمراً مُنكراً أجَّجتُ ناري وَدَعَوتُ قَنبَراً

و عبدالله بن سبأ را زد. چون او مي‌پنداشت كه قرآن جزئي از نُه قِسم است و علم آن نزد علي است. و او پس از آنكه كمر به [قتل] او بسته بود، تبعيدش نمود.(2)

شايد آنچه را حافظان حديث روايت كرده‌اند كه اميرمؤمنان ( عليه السلام ) مردماني را سوزاند كه از اسلام، مرتد شده بودند به عبدالله بن سبأ و يارانش اشاره داشته باشد كه درباره وي ادعاي خدايي كردند؛ زيرا ادعاي الوهيت براي يكي از مردم، هر اندازه هم كه بلند مرتبه باشد، ارتداد از اسلام به شمار مي‌رود.

بخاري در ‹صحيح› خود، و ابو داود در سنن و نسائي و بيهقي و احمد بن‌حنبل و حاكم و دار‌قطني و ديگران به سندهاي خود از عكرمه چنين نقل كرده‌اند:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. فتح الباري، ج12،‌ص227.

2. احوال الرجال، ص38.

علي ( عليه السلام ) مردمي را كه از اسلام مرتد شده بودند، سوزانيد. خبر به ابن‌عباس رسيد. گفت: [اگر من بودم] آنان را به آتش نمي‌سوزاندم؛ چرا كه پيامبر فرمود: با عذاب خدا كسي را عذاب نكنيد؛ ولي آنان را مي‌كشتم؛ چون پيامبر فرمود هر كه دين خدا را تبديل كرد، او را بكشيد. اين خبر به علي ( عليه السلام ) رسيد و گفت: بيچاره ابن عباس.(1)

و اين حادثه را برخي از شاعران به شعر در آورده‌اند. حميري مي‌گويد:

قومٌ غَلوا في عليٍّ لا اُبالهُمُ وَ أُجْشَمُوا اَنفُساً في حُبِّهِ تَعَبا

قالوا هُوَ اللهُ جَلَّ اللهُ خالِقُنا مِن اَن يَكونَ لَهُ ابنٌ اَو يَكونَ اَبا2

مردماني در مورد علي غلو كردند و مردماني را با اين عقيده در دوستي او به زحمت‌انداختند.

آنان گفتند كه او خداست. [نستغفرالله] خداوند بزرگ‌تر از آن است كه پسر يا پدري داشته باشد.

بنابراين، روايات صحيحه‌در منابع شيعه و سنّي، بر چيزي بيش از اين دلالت نمي‌كند كه گروهي دربارة اميرمؤمنان ( عليه السلام ) غلو كردند و او آنان را به آتش سوزاند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. صحيح بخاري، ج2، ص927؛ ج4، ص2161؛ سنن ابي‌داود، ج4، ص126؛ سنن نسائي، ج7، ص120؛ السنن الكبري، بيهقي، ج8، ص202؛ السنن الكبري، نسائي، ج2، ص301؛ المستدرك، ج3، ص537؛ ذهبي در تلخيص با عبارت بِشرط بخاري به آن اشاره كرده است؛ مسند احمد، ج1، صص217 و 282؛ سنن دارقطني، ج3، ص108؛ دارقطني مي‌گويد: "اين ثابت و صحيح است". الباني در صحيح سنن ابي‌داود، ج3، ص822، آن را صحيح دانسته است؛ صحيح سنن نسائي، ج3، ص851؛ المصنف، عبدالرزاق، ج5، ص213؛ مسند بزار، ج2، ص190؛ المعجم الاوسط، طبراني، ج7، ص140؛ المعجم الكبير، طبراني، ج10، ص272؛ المصنف، ابوشيبه، ج5، صص558 و 559.

2. العقد الفريد، ج2، ص245

شايد عبدالله بن سبأ از اين گروه بوده باشد؛ چنان‌كه برخي از روايات شيعه برآنان دلالت مي‌كنند و شايد روشن نباشد كه او در ميان آنان بوده است؛ چنان‌كه روايات اهل سنت مي‌گويند.

باري؛ در ميان اين روايات، اثري از اين موضوع يافت نمي‌شود كه عبدالله بن سبأ يا همراهان او در غلو، يهودي بوده يا در رويدادهايي دست داشته‌اند كه به قتل عثمان انجاميد. احاديث ديگري را كه نام عبدالله‌ بن ‌سبأ در آنها آمده است، به دو دسته مي‌توان تقسيم كرد:

1. رواياتي از طريق غير سيف بن‌عمر تميمي كه تنها بر كذّاب بودن ابن سبا دلالت مي‌كنند.

2. روايات منقول از طريق سيف بن‌عمر كه تنها روايات دال بر يهودي بودن عبدالله بن سبأ، مسلمان شدنش در زمان عثمان و تأثيرگذاري‌اش در فتنه زمان عثمان و پس از اويند.

سندهاي هر دو دستة اين روايات، ضعيف است و براي اثبات يا ردّ چيزي نمي‌توان بدان‌ها استناد كرد. بنابراين، تنها احاديث معتبري مهمند كه بر اين گفتار دلالت مي‌كنند: اميرمؤمنان ( عليه السلام ) جماعتي را سوزاند كه دربارة او ادعاي خدايي مي‌كردند و ابن سبا نيز از آنان بود؛ كسي كه در احاديث ديگر ـ با فرض درستي آنها ـ كذّاب خوانده شده است.

بنابراين،‌احاديث صحيح برخي از منابع شيعه براين دلالت مي‌كنند كه مردي در زمان اميرمؤمنان ( عليه السلام ) به نام عبدالله بن سبأ دربارة ايشان غلو كرد و مدعيِ خدا بودن وي شد. اميرمؤمنان ( عليه السلام ) از او و هم‌فكرانش خواست كه توبه كنند، اما آنان توبه نكردند و او آنان را به آتش سوزاند و كارشان به پايان رسيد.

در اواخر سال دوم هجري قمري، سيف بن ‌عمر تميميِ (180ه‍ ‍.ق)



132


جاعل، درباره عبدالله بن سبأ دروغ‌پردازي و او را به افسانه‌اي بدل كرد. وي او را مردي يهودي و سياه‌پوست خواند كه در روزگار عثمان از يمن آمده و اسلام آورد تا بتواند دسيسه‌هايش را اجرا كند و بر پايه زشتي درونش،‌توانست خِرَد صحابه را به بازي بگيرد و كساني را پيرامون خويش گردآورد تا به كمك آنان، سخن خويش را بپراكند و مردم را در برابر عثمان بشوراند و نقشه‌اي را طراحي كند كه به محاصره عثمان در خانه‌اش و كشته شدن وي انجاميد.

سيف بن‌عمر همچنين سرفصل‌هايي را مانند رجعت و اينكه علي ‌بن ‌ابي‌طالب ( عليه السلام ) وصيّ پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و نزديك‌ترين مردم به او و ‹دابّة الارض› است را از باورهاي شيعيان گرفت و آنها را به عبدالله بن سبأ نسبت داد و به سببِ نسبت دادنِ اين عقايد به او، وي را مؤسس مذهب تشيّع و پايه‌گذار باورهاي آنان دانست؛ عقايدي كه او از دين يهود برگرفته بود.

چيره‌دستي سيف بن‌عمر تميمي در ساختن همة اين حوادث و صورت‌بندي آنها سبب شد كه شيخ المورخين محمد بن‌ جرير طبري (310ه‍.ق) اين داستان‌ها را از سيف روايت كند و آنها را در كتاب خود ‹تاريخ طبري› بياورد؛ اثري كه اهل سنت آن را از مهم‌ترين منابع تاريخي خويش مي‌دانند. سپس برخي از تاريخ‌نويسان پس از او مانند ابن‌عساكر (571ه‍.ق)، ذهبي (748ه‍.ق)، ابن‌كثير (774ه‍.ق) و ديگران، افسانة عبدالله بن سبأ را در كتاب‌هاي خود آوردند و از اين‌رو، داستان ابن سبأ و فتنه‌انگيزي‌هاي او به حقيقتي تاريخي بدل شد كه هيچ شكي در آن راه ندارد. ابن سبأ نيز به دست‌مايه‌اي براي عيب‌جويي از شيعه بدل شد و برخي از باورهاي شيعيان مانند وصايت و رجعت و... كه بر دلايل متقن استوارند، از عقايدي به شمار رفت كه براي هيچ مسلماني اعتقاد به آنها



133


روا نيست؛ زيرا برگرفته از عقايد يهودند كه به كوشش مردي يهودي و كينه‌توز درباره اسلام ميان مسلمانان رخنه كرده است!!

با اينكه سراينده اين داستان و سازندة آن سيف بن ‌عمر است و همه حافظان حديث به جاعل و دروغ‌گو بودن وي معتقدند،‌برخي از دانشمندان اهل‌سنت وي را در داستان‌سرايي‌هايش همراهي كردند يا به شكل تقليدي و بدون تحقيق و بررسي يا به اين دليل كه اين داستان به سبب جهت‌گيري خاص ضد شيعي آن، با هواي نفس آنان سازگار بود، دروغ او را بازگفتند تا در دعواي شيعه و سني، بدان خشنود ‌شوند. دعوايي كه آتش آن ميان شيعه و سني شعله‌ور بوده و مذهب و عقايد شيعه را به يهود منسوب مي‌كرد.

اين مسئله بدون هيچ بررسي همچون حقيقتي انكارناپذير، نسل به نسل نقل شد و حتي منكران آن از اهل‌سنت، به تشيع يا نصرت شيعيان متهم شدند.

حاصل كلام آنكه نقشي را كه براي عبدالله بن سبأ در حوادث فتنه در زمان عثمان بن‌عفان برشمرده‌اند، با هيچ دليل درستي ثابت نمي‌شود. و همچنين است آن چه دربارة او مي‌گويند كه بذر اول تشيع را وي پاشيده است و اولين كسي بوده كه علي را وصّي پيامبر دانسته و او را ‹دابّة الارض› خوانده و قائل شده كه وي پس از مرگ به دنيا باز خواهد گشت. همة اين نسبت‌ها دروغ است و مبتني بر هيچ دليل صحيحي نمي‌باشد.

اينكه عبدالله بن سبأ كذّاب بوده و او دربارة اميرمؤمنان ( عليه السلام ) ادعاي خدايي داشته و علي ( عليه السلام ) او را به آتش سوزانده و كارش پايان يافته است، برپايه دلالت روايات معتبر، درست مي‌نمايد.



134


اين خلاصه‌اي بود از آن چه در خلال بررسي نظرات راجع به عبدالله بن سبأ بدان رسيديم، و اين نظر بزرگان شيعة اماميه است كه نام و كلامشان را در آنچه گذشت از نظر گذرانديم.

از اينجا روشن مي‌شود كساني كه قائلند كه عبدالله بن سبأ سازندة [افكار و عقايد شيعه] بوده، اخبار معتبر را بدون هيچ حجت و دليلي رد كرده‌اند، و كساني كه گفته‌اند ابن سبا يهوديي است كه نقش مهمي در حوادث فتنه داشته، بر رواياتي ضعيف و دروغ‌ها و تلبيسات تكيه كرده‌اند و اين دروغ‌ها را حجت خويش در اين مسئله قرار داده‌اند.



135


فصل دوازدهم:

بيزاري شيعه اماميه از عبدالله بن سبأ

روشن شد يهودي بودن عبدالله بن سبأ و تأثيرگذاري او در حوادث زمان عثمان و نسبت دادن انگيزش فتنه‌اي كه به قتل عثمان انجاميد به وي، همگي دروغ و ساختگي بوده و اغراض ديگري را در بر داشته است. عبدالله بن سبأ اهل غلوّ بود و درباره اميرمؤمنان ( عليه السلام ) ادعاي خدايي مي‌كرد و در آتش سوزانده شده و كارش به سرانجام رسيد. بنابراين، چه او يهودي بوده و چه تأثيري در فتنه‌ها گذارده باشد، در مذهب شيعة اماميه بي‌تأثير است؛ زيرا مذهب تشيع هيچ ارتباط مستقيم يا غيرمستقيمي با وي ندارد. هر كس بپندارد كه شيعة اماميه ساختة ابن سبأ است، دروغ‌پرداز و دروغ‌گو خواهد بود و به گناه بزرگي آلوده خواهد شد و بايد بر اين مطلب، برهان بياورد كه البته هرگز نخواهد توانست؛ زيرا اين كار مانندِ آن است كه كسي از صخره‌اي سخت، آب بخواهد و در زمين بي‌آب و علف، در پي‌سراب رود.

دلايل زير بر بركناري شيعة اماميه از ابن سبا دلالت مي‌كنند:

1. حتي يك حديث از عبدالله بن سبأ يا گفته‌اي و سيره يا فتوايي و چيزي از مذهب تشيع كه ارتباط سستي با وي داشته باشد، در كتاب‌هاي



136


اماميه يافت نشد. اگر مذهب شيعه را عبدالله بن سبأ ساخته باشد، اثرات وي در آن روشن و اخبارش نمايان و برجسته و گفته‌هايش نقل و فتاوايش مدون و نظراتش در فروع و اصول، در كتب و مصنفات شيعه ضبط و ثبت مي‌شد.

چيزهايي از عقايد اماميه كه دشمنان شيعه به عبدالله بن سبأ نسبت مي‌دهند؛ مانند اينكه علي ( عليه السلام ) وصي پيامبر و ‹ دابّة الارض› است يا اعتقاد به رجعت و... نسبت مي‌دهند، دروغ و ساختگي و براي اين است كه اين دروغ‌پردازي درباره شيعيان كامل شود و با دروغ‌هاي ديگر سازگار آيد. اين نسبت‌ها يا در روايات سيف بن ‌عمر آمده كه بدان‌ها نمي‌توان اعتماد كرد يا در سخنان برخي از علماي اهل سنت ذكر شده كه جز احاديث سيف بن‌عمر مستند و مأخذي نداشته است.

اما احاديث كشي تنها بر اين دلالت مي‌كنند كه ابن سبأ اميرمؤمنان را خدا مي‌دانست. روشن است كسي كه او را خدا مي‌داند، به ‹دابّة الارض› بودن او و وصيّ پيامبر بودنش باور ندارد.

از سوي ديگر، اعتقاد به وصايت اميرمؤمنان، تنها در شيعة اماميه نيست، بلكه همة صحابه چنين باوري دارند و بسياري از گفته‌ها و شعرهاي‌شان بر همين دلالت مي‌كند. اعتقاد به ‹دابّة الارض› بودن آن حضرت نيز چنين است.

2. او در احاديث آمده در برخي از كتب اماميه، از سوي امامان اهل‌بيت ( عليهم السلام ) نكوهش و لعنت مي‌شود و امامان از او بيزاري مي‌جويند. هيچ فرقه‌اي در ميان فرقه‌هاي مسلمانان يافت نمي‌شود كه در كتب خود ـ حتي با سندهاي ضعيف ـ درباره پايه‌گذار آن فرقه، بدگويي و لعن كند تا چه رسد به آمدن حديثي با سند صحيح در اين باره.



137


3. آن دسته از دانشمندان اماميه كه معتقدند ابن سبا شخصيتي حقيقي بوده و اميرمؤمنان را خدا مي‌دانسته است، به كفر و غلوّ و بدي وي تصريح كرده‌اند. از سوي ديگر، حتي يك نفر از علماي شيعه اماميه (گذشتگان و معاصران) از ابن‌ سبأ دفاع و وي را تبرئه يا مدح نكرده و كمال و خصلت ويژه‌اي براي وي برنشمرده‌اند. اگر مذهب شيعة اماميه ساختة او بوده باشد، مدّاح و ثناگو يا مدافعِ او در ميان آنان وجود مي‌داشت.

4. مذهب شيعة اماميه، مذهبي كامل است؛ هم در اصول و هم در عبادات و معاملات و احكام و همة اينها به نقل‌هاي صحيح از ائمة اهل‌بيت ( عليهم السلام ) آمده است. كتب كلامي و حديثي شيعيان بر اين دعوي گواهي مي‌دهند. هر كس نظري در اين كتاب‌ها بيفكند، به يقين خواهد دانست كه چيزي از اين اصول و فروع از عبدالله بن سبأ [يا كس ديگري] گرفته نشده است.

برپايه روايت سيف بن ‌عمر، ابن سبأ نخستين كسي بود كه درباره وصايت علي ( عليه السلام ) از رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) سخن گفت و او را $‌دابّة الارض› و برترين صحابي پيامبر ‌دانست، و نخستين كسي بودكه به رجعت باور يافت. همه اين نسبت‌ها ساختگي و جعلي‌اند، اما در ميان هزاران مسئله اصلي و فرعي كه مذهب شيعه دارد، اين نسبت‌ها از چهار مسئله نمي‌گذرند.

بنابراين، چگونه مي‌توان سراسر مذهب شيعه اماميه را به كسي نسبت داد كه چهار مسئله را آشكارا بازگو مي‌كرد و همين چهار مسئله نيز در اصل پيش از او مطرح بوده و شيعيان بر درستي آنها، دلايل فراوان آورده‌اند. از سوي ديگر، نمي‌توان مذاهب اهل‌سنت را به يهود نسبت



138


داد؛ با اينكه آنان مسائل فراواني را در اصول و فروع، مستقيم يا با واسطه، از برخي از يهوديان مانند كعب الاحبار و ديگران گرفته‌اند!

بنابراين،‌مذهب شيعه اماميه از عبدالله بن سبأ بيزاري مي‌جويد و هيچ ارتباطي با وي ندارد و هيچ چيز را از اصول و فروع از وي برنگرفته است، بلكه شيعيان از وي دورند، وي را و همه پيروانش را لعن مي‌كنند و هر كس چيزي جز اين به آنان نسبت دهد، دروغ‌گويي است كه به آنان افترا مي‌بندد.

استاد محمد كرد علي در ‹خطط الشام› زيبا مي‌گويد:

آنچه برخي از نويسندگان برآنند كه اصل مذهب تشيع، بدعت عبدالله بن سبأ معروف به ابن سوداء است، وهم و حاصل كميِ علم و حقيقتِ مذهب آنان است. هركس جايگاه اين مرد را نزد شيعيان و برائت آنان از او و گفتار و كردارش را بداند و سخن دانشمندانشان را كه همگي بدون اختلاف از وي بدگويي كرده‌اند بشنود، ميزان صحّت اين گفته را درخواهد يافت.1

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. خطط الشام، ج6، ص246.

خاتمه

روشن شد كه داستان عبدالله بن سبأ چيزي جز اوهام و خيالاتِ نادرست نيست و پشتوانه‌اي از دليل و برهان ندارد، اما به هر روي،‌قصة عبدالله بن سبأ از زمان پيدايي آن در قرن دوم هجري تا امروز، همچنان چون شمشيري بر شيعة اماميه، آخته شده است. از اين‌رو، نخستين واكنش برخي از علما و نويسندگان اهل‌سنت در برابر شيعيان بازگو كردن اين گفته است كه بنيادگذار مذهب آنان، مردي يهودي [و] حيله‌گر است كه به اسلام و مسلمانان كينه مي‌ورزيد.

بسي افسوس كه گروهي از مسلمانان با چيزي موهوم و خيالي محكوم و به چيزي دروغين و ساختگي متهم مي‌شوند، و از همين رو، نه گفته‌اي را از آنان مي‌پذيرند و نه كلمه‌اي را از ايشان مي‌شنوند.

وَدَعوَي القَويِّ كَدَعوَي السَّبا عِ مِنَ النّابِ وَالظُفِر بُرهانُها

ادعاي قوي مانند ادعاي درندگان است كه برهانش دندان و پنجة تيز است!

مسئلة عبدالله بن سبأ، تنها مسئله‌اي نيست كه شيعة اماميه بدان متهم مي‌شود، بلكه امثال آن بسيارند و اين پديده شگفتي نيست؛ ‌زيرا هرگاه انسان ناتوان، بر پايه دليل و حجت نتواند بر انسان نيرومند چيره شود، به



140


اتهام زدن و دروغ بستن پناه مي‌برد تا باور خود را پيروز بنمايد و خويش را تقويت كند. اتهامات دروغين و باور نكردني و شگفتي‌آفرين ابن‌تيميه و ديگران گواه روشن چنين واكنشي است.(1)

برخي از مخالفان ـ كه خداوند به رضاي خويش هدايتشان كند ـ به اندازه توان خود دروغ بافته‌اند تا شيعه اماميه را گاه محكوم و گاه تكفير كنند و گاه، گمراهشان بخوانند و با همين دروغ‌ها براي ضديت با شيعه استدلال مي‌كنند تا مذهب آنان را تخطئه و معتقداتشان را ابطال كنند. چه دروغ‌هاي ساختگي و افترائات آراسته و اتهامات طراحي شده كه در قالب اوصاف مسلّم و قطعي به آنان نسبت داده‌و آنها را با برهاني همراه نكرده‌اند!

باري، همه اينها به سرابي در دشت‌ها مي‌ماند كه تشنگان، آن را آب مي‌پندارند، اما چون نزد آن مي‌روند، چيزي نمي‌يابند.

مسئلة عبدالله بن سبأ ـ چه آن را اثبات و چه نفي كنيم ـ نزد شيعيان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. ابن تيميه در "منهاج السنه"، ج2، صص143ـ 145 مي‌گويد: "هيچ طائفه‌اي را متعصب‌تر بر باطل از رافضه نمي‌شناسم تا بدان‌جا كه آنان برخلاف ساير طوائف شهادت باطل براي دوستانشان بر ضد دشمنانشان معروفند و در تعصب چيزي بزرگ‌تر از دروغ نيست. آنان در تعصب تا جايي پيش رفته‌اند كه تمام ميراث را براي دختر قرار داده‌اند كه بگويند: فاطمه(ها) وارث پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بود و نه [حتي] عمويش عباس. حتي در ميان آنان كساني هستند كه گوشت شتر را حرام مي‌دانند؛ چون عائشه سوار بر جمل [با علي] جنگيد. آنان [به اين سبب] با كتاب خدا و سنت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و اجماع صحابه و نزديكانِ [پيامبر] با امري نامناسب مخالفت كردند... از تعصب آنان است كه نام [عددِ] دَه را نمي‌برند و مي‌گويند: نُه و يك. و هرگاه ستون‌هايي يا غير آن بنا مي‌كنند، تعداد آن را دَه قرار نمي‌دهند. آنان همين مطلب را در بسياري از كارهايشان دنبال مي‌كنند.

آنان از فرط ناداني و تعصب، حيواني چارپا را گرفته و به ناحق آزار مي‌‌دهند، چرا كه آن را به منزلة كسي كه دوستش ندارند قرار مي‌دهند. چنان‌كه گوسفندي قرمز را گرفته و آن را عائشه مي‌نامند و موي آن را مي‌كنند، آنان چارپايان خويش را ابوبكر و عمر مي‌نامند و به ناحق مي‌زنند. آنان با خرماي تُرشيده صورتي از انسان مي‌سازند و آن را عمر مي‌دانند؛ شكمش را مي‌درند و مي‌پندارند كه گوشتش را مي‌خورند و خونش را مي‌آشامند".

اهميتي ندارد و خواه اهل‌سنّت به بيزاري شيعيان از وي قانع شوند و يا نشوند؛ مسئله دگرگون نخواهد شد.

يهوديان به بازي دادن برخي از مذاهب اسلامي دست زده‌اند تا اين مذاهب با دروغ‌پردازي، مشكلات خويش را به ديگران نسبت دهند. شيعة اماميه باورهاي خويش را از ائمة اهل‌بيت ( عليهم السلام ) برگرفته‌است؛ آنان كه همه مسلمانان به تمسك به ايشان و ترك ديگران فرمان داده شده‌اند.

متهم كردن و دروغ بستن،‌نيرومند‌ترين سلاح دشمنان شيعه است كه براي مقابله با اهل حق، و تضعيف جبهه آنان، از آن بهره مي‌گيرند. و اين هنگامي رخ مي‌دهد كه از يافتنِ دليل ناتوان بمانند.

لي حيلةٌ فيمَن يَنُمُّ وَ لَيسَ في الكَذّابِ حيلَةٌ

مَن كانَ يَخلُقُ ما يَقو لُ فحيلتيِ فيهِ قَليلَةٌ

آن كس كه سخن آشكار و روشن مي‌گويد، من را درباره او چاره و راه گزيري هست، ولي كسي كه دروغ مي‌گويد، از او گزير و گريزي نيست.

آن كس كه گفته‌هايش دروغ و ساختگي است، چارة من نزد او ناچار مي‌شود.

هر چند اين روش، در برابر دلايل روشن و برهان‌هاي درخشان، شكست خورده است و به همين دليل، دانشمندان برجستة شيعه به ردّ گزافه‌هاي مخالفان و تهمت‌ها و دروغ‌هاي آنان پرداخته و كتاب‌هاي گران‌بها و آثار سودمندي فراهم آورده‌اند تا پرده از چهرة حقيقت برگيرند و باطل را خوار و رسوا سازند. خداوند آنان را از اسلام و مسلمانان پاداش عالمانِ عامل عنايت فرمايد.

برخي از عالمان نوخاسته نيز در اين روزگار،‌نوشته‌هاي كينه‌توزان



142


گذشته را درباره شيعه مانند ابن تيميه، ذهبي، ابن جوزي، ابن كثير، ابن حجر هيثمي، ابوبكر بن ‌عربي و... پي‌گرفته‌اند و گويي كار و انديشه‌اي جز تكفير شيعه و گمراه خواندن آنان ندارند!

آيا بهتر نبود كه به جاي اين كار، به ايستادگي در برابر دشمناني بپردازند كه مقدّرات امّت را به بازي گرفته، بر ثروت‌هاي مسلمانان دست انداخته‌اند يا چيزي بنويسند كه جوانان گمراه و جوياي طريق را در عصري آلوده به انواع وسايل گمراهي و فساد و تباهي سود بخشد؟!

آنان عمر خويش را براي فردي يهودي صرف مي‌كنند كه حتي اگر بوده باشد، كارهايي كرده و مرده و رفته و دورانش پايان يافته است، اما هزاران يهودي را نمي‌بينند كه هنوز دين و دنياي آنان را به فساد و تباهي مي‌‌كشانند!

خداوند، پيامبر خويش را چنين فرمان داد:

(قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلي كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ) (آل عمران: 64)

بگو: اي اهل كتاب، بياييد به سوي سخني كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم كه: جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزي را همتاي او قرار ندهيم، و بعضي از ما بعضي ديگر را ـ غير از خداي يگانه ـ به ربوبيت نپذيرد. هرگاه (از اين دعوت) سرباز زنند، بگوييد: گواه باشيد كه ما مسلمانيم.

پس هان اي گويندگانِ ‹لااله الاّ الله› بياييد تا به كلام مشترك بين خويش چنگ زنيم و جز خدا نپرستيم و بدو شرك نورزيم.

مشتركات ما بيش از اختلافات ماست. و آنچه ما را گرد هم مي‌آوَرَد



143


بيش از چيزي است كه ما را مي‌پراكَنَد. خداي ما يكي، پيامبرمان يكي، كتابمان يكي و قبله‌مان يكي ا‌ست. نماز [روزانه] همه ما پنج بار و روزه‌مان در ماه رمضان است. حجّمان به سوي بيت الله الحرام و... و... و... .

ما با وفاق و دوستي، قوي‌تريم تا با اختلاف و سستي و با پيوستگي سترگ‌‌تريم تا با گسستگي و دشمني؛ زيرا كه خداوند ما را به الفت و دوري از تفرقه فرا خوانده است:

(وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَلا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً) (آل عمران: 103)

و همگي به ريسمان خدا (قرآن و هرگونه وسيله وحدت الهي) چنگ زنيد و پراكنده نشويد و نعمت (بزرگ) خدا را بر خود به ياد آوريد. آن‌گونه كه دشمن [يكديگر] بوديد و او ميان دل‌هاي شما الفت برقرار ساخت و به بركت نعمت او برادر شديد...

از اين‌رو، برادران اهل‌سنت را در مناظراتشان با شيعيان و در داوري درباره آنان، به انصاف فرا مي‌خوانيم و از آنان مي‌خواهيم كه منابع معتبر شيعه را در عقائد و حديث و فقه و تفسير و... به نيكي بنگرند و به درستي بخوانند تا با انديشه شيعي به دور از تعصبّات كينه‌توزانه و هوا‌پرستي‌هاي مغرضانه، آشنا شوند و دشمني موهومي را كه ريسمان انسجام امت را مي‌گسلد و طاقتش را مي‌فرسايد و كوشش دانشمندانش را به باد مي‌دهد، از خود بزدايند و در راه تحقق عزّت مسلمانان و كرامت آنان بكوشند.

از خداوند بزرگ مي‌خواهيم كه گفتار همه مسلمانان را پسنديده



144


سازد و دل‌هاي آنان را با صميميت و الفت به يكديگر نزديك و صفوفشان را متحد كند و آنان را همچون كوهي پولادين، پشت به پشت يكديگر، نفوذناپذير گرداند و بدي و زشتي را بر دشمنان آنان فرود آورد كه او نزديك است و پاسخ مي‌گويد.

وَآخِرُ دَعوانا اَنِ الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمينَ وَصَلَّي اللهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ.


145


كتابنامه

1. الاحاديث المختاره، ابوعبدالله محمد بن ‌عبدالواحد الضياء القديسي، مكة المكرمه، مكتبة النهضة الحديثه، 1410ه‍.ق.

2. احوال الرجال، ابراهيم بن ‌يعقوب الجوزجاني، بيروت، مؤسسة الرساله، 1405ه‍.ق.

3. اختيار معرفة الرجال (رجال الكشي)، الشيخ محمد بن‌الحسن الطوسي، جامعة مشهد بإيران، 1348ه‍.ش.

4. الاستيعاب، يوسف بن‌عبدالله بن ‌عبدالبر الأندلسي، بيروت،‌دار الجيل، 1412ه‍.ق.

5. أُسد الغابة، عزالدين علي بن ‌محمد ابن الأثير، بيروت،‌دار الكتب العلميه.

6. إسعاف المبطأ، جلال الدين السيوطي، مصر، المكتبة التجارية الكبري، 1389ه‍.ق.

7. الإصابة في تمييز الصحابه، ابن حجر العسقلاني، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415ه‍ .ق.

8. الاعتقادات، محمد بن‌ علي بن‌ الحسين بن‌بابويه (الشيخ الصدوق)، چاپ سنگي.

الإكمال، علي بن‌هبة الله بن ‌ماكولا، بيروت، دارالكتب العلميه، 1411ه‍ .ق.



146


1.

أمالي، محمد بن ‌الحسن الطوسي، نجف، المطبعة الحيدريه.

2. الإمامة و السياسه، عبدالله بن‌مسلم بن‌قتيبة الدينوري، مصر، مطبعة مصطفي البابي الحلبي، 1377ه‍ .ق.

3. أنساب الأشراف، أحمد بن‌يحيي بن ‌جابر البغدادي البلاذري، بيروت، مؤسسة الأعلمي، 1394ه‍ ‍.ق.

4. بحارالانوار، محمدباقر مجلسي، بيروت، دار إحياء التراث العربي، 1403ه‍.ق.

5. البداية والنهايه، ابن كثير الدمشقي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1405ه‍ .ق.

6. تاج العروس من جواهر القاموس، السيد محمد مرتضي الحسيني الزبيدي، بيروت، چاپ وزارة الارشاد و الانباء، 1385ه‍.ق.

7. تاريخ ابن خلدون، عبدالرحمان بن‌محمد بن‌خلدون، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، 1391ه‍.ق.

8. تاريخ الإسلام، شمس‌الدين محمد بن‌ أحمد الذهبي، بيروت، دارالكتاب العربي، 1407ه‍.ق.

9. تاريخ بغداد، احمد بن‌علي الخطيب البغدادي، بيروت، دارالكتب العلميه.

10. تاريخ الامم والملوك، محمد بن ‌جرير الطبري، موسسة الاعلمي للمطبوعات 1403ه‍.ق.

11. التاريخ الكبير، محمد ‌بن إسماعيل البخاري، بيروت، ‌دارالكتب العلميه.

12. تاريخ مدينة دمشق، ابوالقاسم علي بن ‌الحسن بن‌هبة الله بن ‌عبدالله الشافعي (ابن عساكر)، بيروت، دارالفكر، 1415ه‍.ق.

13. تاريخ اليعقوبي، أحمد بن ‌ابي‌يعقوب بن‌ جعفر، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، 1413ه‍.ق.

تأويل مختلف الحديث، محمد بن ‌عبدالله بن ‌قتيبة الدينوري، بيروت، دار و مكتبة الهلال، 1409ه‍.ق.



147


1.

التحرير الطاووسي، الشيخ حسن بن ‌زين الدين (صاحب معالم الدين)، قم، دارالذخائر، 1408ه‍.ق.

2. تحفة الأحوذي، محمد بن‌عبدالرحمان المباركفوري، بيروت، دارالكتب العلميه.

3. تذكرة الحفاظ، شمس الدين الذهبي، بيروت، دار احياء التراث العربي.

4. الترغيب و الترهيب، عبدالعظيم بن ‌عبدالقوي المنذري، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ه‍.ق.

5. التعديل و التجريح، سليمان بن‌ خلف بن ‌سعد الباجي، تحقيق ابي‌لبابة حسين، الرياض، داراللواء، 1406ه‍.ق.

6. التعريفات، الشريف علي بن‌محمد الجرجاني، بيروت، دارالكتب العلميه، 1403ه‍.ق.

7. تفسير ابن كثير (تفسير القرآن العظيم)، إسماعيل بن‌كثير الدمشقي، بيروت، دارالفكر، 1401ه‍.ق.

8. تفسير القمّي، علي بن ‌إبراهيم القمّي، قم،‌مؤسسة دار الكتاب، 1404ه‍ .ق.

9. تقريب التهذيب، أحمد بن ‌علي بن‌حجر العسقلاني، حلب، دارالرشيد، 1406ه‍.ق.

10. تلخيص المستدرك، شمس‌الدين الذهبي، چاپ شده در حاشيه ‹المستدرك› حاكم نيسابوري، چاپ حيدر آباد هند.

11. التمهيد، يوسف بن ‌عبدالله بن ‌محمد بن‌عبدالبر القرطبي، المغرب، وزارة عموم الاوقاف والشئون الاسلاميه، 1387ه‍.ق.

12. تنقيح المقال في علم الرجال، الشيخ عبدالله المامقاني، نجف، المطبعة المرتضويه.

تهذيب الاحكام، الشيخ محمد بن‌الحسن الطوسي، بيروت، افست دار صعب و دارالتعاريف للمطبوعات، 1401ه‍.ق.



148


1.

تهذيب التهذيب، احمد بن‌علي بن ‌حجر العسقلاني، بيروت، دارالفكر، 1404ه‍.ق.

2. تهذيب الكمال في أسماء الرجال، جمال الدين يوسف المزي، بيروت، مؤسسة الرساله، 1406ه‍.ق.

3. التوقيف علي مهمّات التعاريف، محمد بن ‌عبدالرّئوف المناوي، بيروت، دارالفكر، 1410ه‍.ق.

4. الثقات، محمد بن ‌حبان ابوحاتم البستي، هند، چاپ حيدرآباد دكن، 1393ه‍.ق.

5. الجرح والتعديل، هند، عبدالرحمان بن ‌ابي‌حاتم الرازي.

6. الجزء23 من حديث ابي‌طاهر محمد بن ‌احمد بن‌عبدالله، علي بن‌ عمر الدارقطني، الكويت، ‌دار الخلفاء للكتاب الاسلامي، 1406ه‍.ق

7. جمهرة انساب العرب، علي بن ‌احمد بن حزم الاندلسي، بيروت، دارالكتب العلميه، 1403ه‍.ق.

8. الجواهر المضية في طبقات الخفيه، عبدالقادر بن‌أبي‌الوفاء، كراچي، چاپ مير محمد كتب خانه.

9. الحدائق الناضره، الشيخ يوسف البحراني، بيروت، دارالأضواء، 1405ه‍ .ق.

10. حلية الاولياء، ابونعيم الاصفهاني، بيروت، دارالكتاب العربي، 1405ه‍.ق.

11. الخصائص الكبري، جلال الدين السيوطي، حيدر آباد هند، 1320ه‍.ق.

12. الخصال، محمد بن‌علي بن ‌بابويه (شيخ صدوق)، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1410ه‍.ق.

13. خطط الشام، محمد كردعلي، دمشق، مكتبة النوري، 1403ه‍.ق.

درّ السحابة في مناقب القرابة والصحابه، محمد بن‌ علي الشوكاني، بيروت، دارالفكر، 1411ه‍.ق.



149


1.

رجال ابن داود، الحسن بن ‌علي بن‌داود الحلي، دانشگاه تهران، 1342ه‍ .ش.

2. رجال العلامة (خلاصة الاقوال)، الحسن بن ‌يوسف بن ‌المطهر الحلي، النجف الاشرف،‌المطبعة الحيدريه، 1381ه‍.ق.

3. رجال النجاشي، احمد بن ‌علي بن‌احمد بن‌العباس النجاشي، چاپ سنگي، ايران.

4. رجال صحيح مسلم، احمد بن ‌علي بن‌منجويه، بيروت، دارالمعرفه، 1407ه‍ .ق.

5. الزهد، الحسين بن ‌سعيد الأهوازي، قم، المطبعة العلميه، 1399ه‍.ق.

6. سلسلة الاحاديث الصحيحه، محمد ناصرالدين الألباني، رياض، مكتبة المعارف، 1415ه‍.ق.

7. سنن ابن ماجه، محمد بن ‌يزيد القزويني، بيروت، دارالفكر.

8. سنن ابي‌داود، سليمان بن ‌الأشعث ابو داود السجستاني، بيروت، دارالفكر.

9. سنن الترمذي، محمد بن ‌عيسي الترمذي، بيروت، دار احياء التراث.

10. سنن الدارقطني، علي بن ‌عمر ابوالحسن الدارقطني، بيروت، دارالمعرفه، 1386ه‍.ق.

11. سنن الدارمي، عبدالله بن ‌عبدالرحمان الدارمي، بيروت، دارالكتاب العربي،‌1407ه‍.ق.

12. السنن الكبري، احمد بن‌الحسين ابوبكر البيهقي، مكة المكرمه، مكتبة دارالباز، 1414ه‍.ق.

13. السنن الكبري، احمد بن‌شعيب النسائي، بيروت، دارالكتب العلميه، 1411ه‍ .ق.

سنن النسائي بشرح جلال الدين السيوطي، احمد بن ‌شعيب النسائي، بيروت، دارالمعرفه، 1414ه‍‍ .ق.



150


1.

سير اعلام النبلاء، شمس الدين الذهبي، بيروت، مؤسسة الرساله، 1410ه‍ .ق.

2. شرح اصول اعتقاد اهل السنة والجماعه، هبة الله بن ‌الحسن بن ‌منصور اللالكائي، الرياض، دارطيبه، 1420ه‍.ق.

3. شرح الزرقاني علي الموطأ، محمد بن ‌عبدالباقي بن‌يوسف الزرقاني، بيروت، دارالكتب العلميه، 1411ه‍.ق.

4. شرح العقيدة الطحاويه، محمد بن ‌علي بن ‌ابي‌العز الحنفي، بيروت، المكتب الاسلامي، 1404ه‍.ق.

5. شرح النووي علي صحيح مسلم، محي الدين بن ‌شرف النووي، چاپ افست بيروت، دارالفكر، 1401ه‍.ق.

6. شرح معاني الآثار، احمد بن ‌محمد بن ‌سلامة الطحاوي الحنفي، بيروت، دارالكتب العلميه، 1407ه‍.ق.

7. شرح نهج البلاغه، عبدالحميد هبة الله المدائن (معروف به ‹ابن ابي‌الحديد›)، مصر، دارالكتب العربية الكبري، 1329ه‍.ق.

8. شعب الايمان، ابوبكر احمد بن ‌الحسين البيهقي، بيروت، دارالكتب العلميّه، 1410ه‍.ق.

9. صحيح ابن حبّان، محمد بن‌حبان ابوحاتم البستي، بيروت، مؤسسة الرساله، 1414ه‍.ق.

10. صحيح البخاري، محمد بن‌اسماعيل البخاري، بيروت وصيدا، المكتبة العصريه، 1418ه‍.ق.

11. صحيح سنن ابن ماجه، محمد ناصرالدين الألباني، الرياض، مكتب التربية العربي لدول الخليج، 1408ه‍.ق.

صحيح سنن أبي‌داود، محمد ناصر الدين الألباني، الرياض، مكتب التربية العربي لدول الخليج، 1409ه‍.ق.



151


1.

صحيح سنن النسائي، محمد ناصرالدين الألباني، الرياض، مكتب التربية العربي لدول الخليج، 1409ه‍.ق.

2. صحيح مسلم، مسلم بن ‌الحجّاج القشيري، بيروت، دار احياء التراث.

3. الصلة بين التصوف والتشيع، كامل مصطفي الشيبي، بغداد، مطبعة الزهراء، 1382ه‍.ق.

4. الضعفاء الصغير، محمد بن ‌اسماعيل البخاري، بيروت، دارالمعرفه، 1406ه‍ .ق.

5. الضعفاء والمتروكون، علي بن ‌عمر الدارقطني البغدادي، الرياض، مكتبة المعارف، 1404ه‍.ق.

6. الطبقات، خليفة بن ‌خياط الليثي العصفري، الرياض، دارطيبه، 1402ه‍ .ق.

7. الطبقات الكبري، محمد بن ‌سعد، بيروت، چاپ افست دار صادر.

8. طبقات المحدّثين بأصبهان، عبدالله بن ‌محمد بن ‌جعفر بن‌حيان، بيروت، مؤسسة الرساله، 1412ه‍.ق.

9. طبقات المدلّسين، احمد بن‌علي بن ‌حجر العسقلاني، عمّان، مكتبة المنار، 1403ه‍.ق.

10. عبدالله بن سبأ، السيد مرتضي العسكري، تهران، المكتبة الإسلامية الكبري، 1392ه‍.ق.

11. عبدالله بن سبأ، دراسات للروايات التاريخية عن دوره في الفتنه، عبدالعزيز صالح الهلابي، چاپ دوم، لندن، صحاري للطباعة والنشر، 1989م.

12. عبدالله بن سبأ و أثره في أحداث الفتنة في صدر الإسلام، سليمان بن‌ حمد العوده، الرياض، دار طيبه، 1420ه‍.ق.

العقد الفريد، احمد بن ‌محمد بن ‌عبد ربه الأندلسي، القاهره، ‌مطبعة لجنة التأليف والترجمة والنشر، 1363ه‍.ق.



152


1.

علل الشرائع، محمد بن ‌علي بن ‌بابويه (مشهور به ‹شيخ صدوق›)، بيروت،‌مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، 1408ه‍.ق.

2. علي و بنوه، طه حسين (در ضمنِ مجموعه كامل تأليفات دكتر طه حسين)، بيروت، دارالكتاب اللبناني، 1973م.

3. عيون المعجزات، الشيخ حسين بن‌عبدالوهاب، النجف، المطبعة الحيدريه، 1369ه‍.ق.

4. الغيبه، محمد بن ‌ابراهيم النعماني، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، 1403ه‍.ق.

5. فتح الباري، احمد بن ‌علي بن ‌حجر، القاهره،‌المطبعة البهية المصريّه، 1348ه‍.ق.

6. الفتنة و وقعة الجمل، سيف بن ‌عمر الضبّي الأسدي، بيروت، دارالنفائس، 1391ه‍.ق.

7. الفردوس بمأثور الخطاب، شيرويه بن ‌شهردار الديلمي، بيروت، دارالكتب العلميه، 1406ه‍.ق.

8. فِرَقُ الشيعه، الحسن بن ‌موسي النوبختي، النجف، المكتبة المرتضويّه، 1355ه‍.ق.

9. الفَرقُ بينَ الفِرَق، عبدالقاهر بن ‌طاهر البغدادي، بيروت، چاپ افست دارالمعرفه.

10. الفصل في الملل والاهواء والنِّحَل، محمد بن ‌علي بن ‌حزم، بيروت، ‌دارالجيل، 1405ه‍.ق.

11. فضائل الصحابه، أحمد بن ‌محمد بن ‌حنبل، مكة المكرمه، جامعة امّ القري، 1403ه‍.ق.

فضائل الصحابه، أحمد بن‌شعيب النسائي، بيروت، دارالكتب العلمية، 1405ه‍.ق.



153


1.

الفهرست، محمد بن ‌عيسي بن ‌النديم، بيروت، دارالمعرفه، 1398ه‍.ق.

2. قطف الازهار المتناثرة في الاخبار المتواتره، جلال‌الدين السيوطي، بيروت، المكتب الاسلامي، 1405ه‍.ق.

3. الكاشف، محمد بن احمد بن‌عثمان الذهبي، بيروت، دارالفكر، 1418ه‍ .ق.

4. الكافئة في إبطال توبة الخاطئه، محمد بن‌محمد بن ‌النعمان (الشيخ المفيد)، ايران.

5. الكامل في ضعفاء الرجال، عبدالله بن ‌عدي الجرجاني، بيروت، دارالفكر، 1409ه‍.ق.

6. كتاب السنّه، عمرو بن ‌أبي‌عاصم الضحاك، بيروت، المكتب الاسلامي، 1418ه‍.ق.

7. كتاب الضعفاء والمتروكين، احمد بن ‌علي بن ‌شعيب النسائي (در ذيل كتاب ‹الضعفاء الصغير› بخاري)، بيروت، دارالمعرفه، 1406ه‍.ق.

8. كتاب الضعفاء والمتروكين، عبدالرحمان بن ‌علي بن ‌محمد بن ‌الجوزي، بيروت، دارالكتب العلميه، 1406ه‍.ق.

9. كتاب المجروحين، محمد بن‌حبان ابوحاتم التميمي البستي، بيروت، چاپ افست دارالمعرفه، 1412ه‍.ق.

10. الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ابوبكر عبدالله بن‌ محمد بن‌ابي‌شيبه، الرياض، مكتبة الرشد، 1409ه‍.ق.

11. لسان الميزان، احمد بن ‌حجر العسقلاني، چاپ حيدر آباد هند، 1331ه‍ .ق.

12. لقط اللئالئ المتناثرة في الاحاديث المتواتره، محمد مرتضي الحسيني الزبيدي، بيروت،‌دارالكتب العلميه، 1405ه‍ .ق.

مجمع الزوائد، علي بن‌ابي‌بكر الهيثمي، قاهره، دارالريان للتراث،



154


1.

1407ه‍‌ .ق.

2. مستدرك الوسائل، الميرزا حسين النوري الطبرسي، بيروت، مؤسسة آل‌البيت لإحياء التراث، 1408ه‍.ق.

3. المستدرك علي الصحيحين، محمد بن ‌عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيسابوري، چاپ حيدر آباد.

4. المسند، احمد بن ‌محمد بن ‌حنبل، چاپ افست دار صادر، بيروت از روي چاپ بولاق.

5. مسند ابي‌داود الطيالسي، سليمان بن ‌داود ابوداود الطيالسي، بيروت، دارالمعرفه.

6. مسند ابي‌عوانه، يعقوب بن ‌اسحاق الإسفرايني، بيروت، دارالمعرفه.

7. مسند إبي‌يعلي، احمد بن ‌علي ابويعلي الموصلي، دمشق، دارالمأمون للتراث، 1404ه‍.ق.

8. مسند إسحاق بن ‌راهويه، اسحاق بن‌ابراهيم بن‌راهويه، المدينة المنوّره، مكتبة الايمان، 1412ه‍.ق.

9. مسند البزار، ابوبكر أحمد بن ‌عمرو بن ‌عبدالخالق البزار، بيروت، مؤسسة علوم القرآن، 1409ه‍.ق.

10. مشاهير علماء الأمصار، ابوحاتم محمد بن ‌حبان البستي، المنصورة،‌دارالوفاء، 1411ه‍.ق.

11. مشكاة المصابيح، محمد بن ‌عبدالله الخطيب التبريزي، بيروت، المكتب الاسلامي، 1405ه‍.ق.

12. المصنف، ابوبكر عبدالرزاق بن ‌همام الصنعاني، بيروت، المكتب الإسلامي، 1403ه‍.ق.

المعجم الاوسط، سليمان بن‌احمد الطبراني، القاهره، دارالحرمين،



155


1.

1415ه‍ .ق.

2. المعجم الكبير، سليمان بن ‌احمد الطبراني، الموصل، دارالعلوم والحكم، 1404ه‍.ق.

3. معجم رجال الحديث، السيد ابوالقاسم الخوئي، النجف الأشرف، مطبعة الآداب، 1398ه‍.ق.

4. معجم ما استعجم، عبدالله بن ‌العزيز البكري، بيروت، عالم الكتب، 1403ه‍ .ق.

5. المغني في الضعفاء، شمس الدين محمد بن ‌احمد الذهبي، بيروت، دارالكتب العلميه، 1418ه‍.ق.

6. المقالات والفِرَق، سعد بن ‌عبدالله الأشعري، تهران، حيدري، 1341ه‍ .ش.

7. مقباس الهداية في علم الدرايه، الشيخ عبدالله المامقاني، قم، مؤسسة آل البيت لإحياء التّراث، 1411ه‍.ق.

8. الملل و النحل، محمد بن ‌عبدالكريم بن‌احمد الشهرستاني، بيروت،‌دارالمعرفه.

9. من لايحضره الفقيه، محمد بن ‌علي بن ‌بابويه (شيخ صدوق)، بيروت،‌مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1406ه‍ .ق.

10. منهاج السنة النبويه، احمد بن ‌عبدالحليم بن‌تيمية الحراني، مصر، المطبعة الكبري الأميريّه، 1322ه‍.ق.

11. موارد الظمآن إلي زوائد ابن حبان، علي بن ‌ابي‌بكر الهيثمي، بيروت، مؤسسة الرساله، 1414ه‍.ق.

12. ميزان الاعتدال، شمس الدين الذهبي، بيروت،‌دارالكتب العلميه، 1416ه‍ .ق.

الميزان في تفسير القرآن، السيد محمد حسين الطباطبايي، بيروت،



156


1.

مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1393ه‍.ق.

2. نظم المتناثر من الحديث المتواتر، جعفر بن ‌إدريس الشهير بالكتاني، بيروت، دارالكتب العلميه، 1403ه‍.ق.

3. نوادر المعجزات، محمد بن ‌جرير الشيعي، بيروت، دار الإرشاد الإسلامي.

4. وسائل الشيعه، محمد بن ‌الحسن الحر العاملي، بيروت، دار إحياء التراث، 1403ه‍.ق.

5. وعاظ السلاطين، الدكتور علي الوردي.

اليمين و اليسار في الاسلام، احمد عباس صالح، بيروت، المؤسسة العربية للدراسات والنشر، 197



| شناسه مطلب: 78431