فرمان رهاسازي حرمين شريفين
[ استيلاي وهّابيان بي فرهنگ بر حرمين شريفين از سويي ، اعمال زور و فشار بر اهالي حرمين از ديگر سو ، گستاخي ها و همچنين اهانتهاي آنان بر روضه مطهّره و ديگر مشاهد مشرّفه ، همه مسلمانان جهان را متأثّر ساخت ] .
وقوع اين جنايات همه مسلمانان را در اقطار و اكناف جهان در اندوهي عميق فرو برد .
درهاي فيوضات بيكران حج كه از عهد حضرت ابراهيم خليل ( عليه السلام ) به روي همه مسلمانان در طول قرون و اعصار گشاده بود ، در سال 1222 هـ . بر اثر تمرّد و سركشي سعود ، به روي همگان بسته شد و ديگر حج خانه خدا و زيارت حرمين شريفين به صورت غير ممكن درآمد . آنگاه از طرف مركز خلافت اسلامي « محمّد علي پاشا » والي مصر ، براي قلع و قمع وهّابيان از سرزمين حجاز تعيين گرديد و فرمان عالي براي اين منظور به نام ايشان صادر گرديد .
محمّد علي پاشا پس از دريافت فرمان در سال 1224 هـ . به تهيّه و تجهيز نيروي لازم پرداخت و اين خدمت بزرگ را به نيكوترين وجه انجام داد . او با يك حركت شايان تحسين و مستوجب غفران ، با عنايات بي پايان خداوند منّان ، شجره خبيثه وهّابيت را در سرزمين حجاز و تهامه ، از ريشه و بن بركند و حرمين شريفين را از وجود شقاوت آلود خوارج پاك و پاكيزه ساخت . و سرانجام روز 26 محرّم الحرام 1228 هـ .
كليد سعادت قرين مدينه منوّره را به مركز خلافت ارسال كرد و در غرّه ربيع المولود همان سال كليد فيض بخش خانه خدا را به مركز فرستاد . و آنگاه سركردگان وهّابي ، چون
« شيخ جديده » را با گروه ديگري از اشقيا به زنجير كشيد و تحت الحفظ به استانبول فرستاد .
سلاطين عثماني از نخستين روزهاي پيدايش ، با شعار « عدل گستري » جهاد را پيشه خود ساخته ، اجراي احكام اسلام را در رأس كارنامه خود قرار داده بودند . آنان پس از اين حادثه ، با احراز عنوان « خادم الحرمين » و افزودن آن بر ديگر القاب خود ، شوكت و احتشام بيشتري را در جامعه اسلامي به دست آوردند ، و در ميان ديگر سلاطين عنوان
« خليفه » و مركز حكومتشان عنوان « قبّة الاسلام » را پيدا كرد .
و لذا مسدود شدن راه حج ، و زيارت حرمين شريفين در عهد خلافت آنان ، براي جهان اسلام مصيبت جانفرسايي به شمار مي آمد .
بسيار شگفت انگيز است كه در نخستين روزهاي استيلاي وهّابيان بر سرزمين مقدّس حجاز با ارسال لشكري در صدد قلع و قمع آنان برنيامدند .
عذر سلاطين عثماني اين بود كه در آن ايّام گرفتار يك سلسله مسائل داخلي بودند و با داشتن چنين بحرانهايي ديگر نمي توانستند با مسائلي چون مسأله وهّابيّت درگير شوند ؛ زيرا ابتداي ظهور محمّدبن عبدالوهّاب با اوّلين روزهاي جلوس عبدالحميد خان اوّل مصادف بود و در آن ايّام لشكر عثماني با
لشكر روسيّه در نبردي تنگاتنگ درگير بود .
به دنبال اين درگيري ، معاهده : « قاينارجه » واقع شد ( 1 ) .
در اين معاهده با استقلال طوايف تاتار و سواحل رودخانه قوبان ( 2 ) ، مناطقي چون : قيلبورون ( 3 ) ، يني قلعه ( 4 ) ، آزاق ( 5 ) ، ممالك قبارطاي ( 6 ) و گرجستان در دست دشمن ديرينه باقي ماند و با دادن امتيازات فراواني به دشمن ، دولت و ملّت با مشكلات طاقت فرسايي رو به رو گرديد .
بعدها نيز بر قلعه عكّا ، ممالك صعيد ( 7 ) و برّ الشّام ( 8 ) هجومهاي وحشتناكي انجام گرفت و به دنبال آنها اهالي موره ( 9 ) و آرنا ؤدلوق ( 10 ) بر دولت عثماني شوريدند ، آنگاه خانهاي تاتار با يكديگر به منازعه برخاستند و در نتيجه قطعه
1 ـ « قاينارجه » نام قصبه اي است در 70 كيلومتري جنوب سلستره بلغارستان ، كه معاهده دولت عثماني با روسيه در سال 1774 م . در آنجا به امضا رسيد .
2 ـ « قوبان » نام رودخانه اي است كه از سلسله جبال قفقاز سرچشمه مي گيرد و نام شهري است در دامنه كوه قفقاز .
3 ـ « قيلبورون » نام قلعه اي است در جنوب روسيّه ، در ساحل درياي سياه ، در انتهاي غربي دماغه اي به همين نام .
4 ـ « يني قلعه » نام قلعه اي است در ميان درياي سياه و درياي آزاق .
5 ـ « آزاق » نام شهري است در جنوب روسيه ، از ايالت
« يقترينوسلاو » و درياي آزاق در شمال درياي سياه به همين جهت موسوم است .
6 ـ ممالك « قبارطاي » از ايالتهاي شوروي سابق ، مركّب از اقوام : تاتار ، چركس و روس ، در دامنه كوههاي قفقاز زندگي مي كنند .
7 ـ به سرزمين مصر از قاهره تا حدود نوبه « صعيد » يا
« صعيد مصر » مي گويند .
8 ـ « برّ الشّام » منطقه وسيعي در شرق دمشق است كه قسمت اعظم سوريّه امروزي را در بر مي گيرد .
9 ـ « موره » بخش جنوبي يونان است كه در عهد سلطان مرادخان دوّم به دست مسلمانان گشوده شد .
10 ـ « آرنا ؤدلوق » كشور فعلي آلباني است .
« كريم » ( 1 ) به دست روسها افتاد و از اين رهگذر زبوني ديگري دامنگير دولت عثماني شد .
در جنگي كه به حكم ضرورت بر عليه روسيّه ، آلمان و اطريش اعلام گرديد ، قلعه
« اوزي » نيز از دست رفت و 25000 نفر مسلمان با انواع شكنجه ها و تحقيرها از دم تيغ گذشت و بر مشكلات دولت افزوده گشت .
با شورش « يني چري ها » ( 2 ) و مرگ سلطان عبدالحميد خان اوّل « بلگراد » و قلعه هاي بندر اسماعيل نيز از دست رفت و به دنبال آن براي مقابله با شورشهاي « ودين » ( 3 ) و « صِرب » نيز نياز مبرمي به لشكر كشيهاي پياپي پديد آمد .
سپس تصرّف كشور مصر از سوي فرانسوي ها و جسارت يافتن برده داران بر ادّعاي استقلال ، شورش جزّار ـ نگهبان عكّا ـ قيام علي پاشا ـ دپه دلنلي ـ و خيزش اهالي موره ، هيئت دولت را دچار سر در گمي نمود .
سيطره فرانسويها بر مصر ، گسيل نيروي دريايي انگلستان به سوي استانبول ، سپس به طرف مصر ، موجب شد كه بر عليه انگلستان اعلام جنگ شود .
آنگاه حركت يني چري ها و مخالفت آنها با نظام جديد و كشته شدن اغلب رجال دولتي و بيشتر كساني كه لباس نظام جديد به تن داشتند ، و در نهايت كشته شدن سلطان سليم ، توان كوچكترين حركت را از دولت عثماني سلب نمود .
1 ـ « كريم » و يا « قريم » شبه جزيره بزرگي است ميان درياي سياه و درياي آزاق .
2 ـ « يني چري » لشكر نامي عثماني ، كه در عهد سلطان اورخان غازي تشكيل يافته بود .
3 ـ « ودين » نام قصبه اي است در 160 كيلومتري شمال « صوفيا » پايتخت بلغارستان .
در عين حال ممكن بود كه به غائله وهّابيت اجازه ندهند كه اين قدر گسترده شود و مشكل آفرين گردد . ولي وكلاي آن زمان فتنه وهّابيت را كوچك شمردند و همواره گفتند :
« اين غائله اعراب بلاي بزرگي براي ما شده ، هر سال اين حوادث مكّه و مدينه آسايش ما را سلب مي كند ، ديگر اين اعراب از حد گذشتند ! »
با اين مهمل بافي ها از كنار مسائل مربوط به وهّابيت گذشتند و اعتنايي به اين فجايع از خود نشان ندادند ! و هنگامي كه نمايندگان مردم مدينه رنج سفر بر خود هموار كرده ، نزد هر كدام از وكلا و وزرا رفتند و اوضاع سرزمين خود را شرح دادند و از آنها استمداد جستند ، در پاسخ فقط يك جمله شنيدند و آن اينكه : « من گوش استماع ندارم ، اين حرفها را به چه كسي مي گويي ؟ ! »
با اين تعبيرات زشت و ناشايست دادخواهي مجاوران هجرتسراي پيامبر و مهمانان درگاه الهي را پشت گوش انداختند .
كارگزاران پايتخت عثماني با اين برخورد ناهنجار نمايندگان را باز مي گرداندند و نمي گذاشتند كه مشروح جنايات وهّابيان به گوش سلطان سليم برسد و در نتيجه سرزمين مقدّس حجاز به دست يغماگران چپاولگر افتاد .
همين ها بودند كه سالها براي شريف غالب مهمل بافتند و در مقابل استمدادهايش گفتند :
« به هنگام لزوم براي تحقيق در مورد وهّابيان ، از استانبول پژوهشگراني را به منطقه اعزام خواهيم كرد و به هنگام لزوم براي نشان دادن شوكت و صولت دولت عثماني به واليان جدّه ، مصر ، بغداد و شام دستورات لازم را خواهيم نوشت ! »
اگر اين سفسطه بازيها را كنار مي گذاشتند و به سخنان نمايندگان گوش جان مي سپردند و براي دفع ستم ، به موقع تصميم مي گرفتند ، هرگز قتل عام طائف پيش نمي آمد و حرمين شريفين به دست نامحرمان نمي افتاد .
استرداد مدينه پيامبر از دست وهّابيان
سعودبن عبدالعزيز ، شيخ درعيّه ، در آن ايّامي كه پسرش « عبدالله » را به عنوان والي مدينه برگزيد و خود به سوي درعيّه بازگشت ، محمّد علي پاشا ـ والي مصر ـ پسرش « احمد طوسون پاشا » را به عنوان والي جدّه تعيين كرد و لشكري را تحت فرماندهي او به سوي مدينه منوّره گسيل داشت و فرمان واجب الاطاعه همايوني را براي او تشريح كرد كه بايد به سوي مدينه حركت كرده ، حرمين شريفين را از وجود پليد اشقياي وهّابي پاك و پاكيزه نمايد .
احمد طوسون پاشا از مصر حركت كرد و در « وادي حمرا » واقع در تنگه جديده به آرايش نظامي پرداخت . او در مسير خود با هر چريك وهّابي مصادف شد از دم تيغ گذرانيد ، همه قرا و قصباتي را كه در مسيرش قرار داشت به تحت اطاعت و انقياد دولت عثماني درآورد .
عبدالله بن سعود از دريافت گزارش اين حركت ، پريشان شده ، اهالي مدينه را در يك نقطه گرد آورد و خطابه پرشوري را به اين مضمون ايراد كرد :
« از رسيدن لشكر مصر به قريه حمراء آگاه شدم ، به سوي آنها حمله كرده ، به نبردي سخت خواهم پرداخت . شما را در اين سفر به همراه
خود خواهم برد . رخت سفر بربنديد و در محلّ . . . در رأس ساعت . . . همگي گرد آييد . »
اهالي مدينه به ناچار موافقت كرده ، در نقطه موعود گرد آمدند و به طور ناگهاني بر لشكر احمد طوسون پاشا شبيخون زدند .
نبرد و درگيري پنج روز تمام به صورت شبانه روزي ادامه يافت و سرانجام لشكر مصر شكست خورد و همه مهمّات جنگي و وسايل رزمي به دست عبدالله افتاد ، آنگاه عبدالله مصمّم شد تا باروي محكمي را كه احمد طوسون پاشا به هنگام وصول به وادي حمراء در يك نقطه سوق الجيشي ساخته و 70 نفر جنگجوي آلباني تبار بر آن گمارده بود ، به تصرّف در آورد ، از اين رو 5000 جنگجوي وهّابي بدانجا فرستاد .
هفتاد دلاور آلباني تبار ، 16 روز تمام در مقابل يك اردوي خون آشام 5000 نفري مقاومت كردند و سينه هاي خود را آماج تيرهاي دشمن نمودند . تا اينكه پس از 16
روز نبرد بيوقفه ، ابن سعود دريافت كه با قدرت نظامي هرگز به تسخير بارو قادر نخواهد بود ، و لذا دستور داد كه اطراف بارو را با فاصله پرتاب يك تير محاصره كنند .
دلاوران آلباني تبار به اميد اينكه از مصر نيرو و امداد خواهد رسيد ، مدّتي طولاني در ميان محاصره دشمن مقاومت نمودند و از سنگر خود محافظت كردند .
با طولاني شدن ايّام محاصره ، اندوخته هاي خوراكي و مهمّات نظامي به پايان رسيد و سه شبانه روز هم با گرسنگي دمساز شدند و در مقابل دشمن سر تسليم فرود نياوردند و با يكديگر گفتند :
« ما با ادّعاي مردانگي ، نگهباني اين بارو را برعهده گرفتيم و شاعر
گفته است :
« شرط هنر اين است كه انسان به ادّعايي كه كرده جامه عمل بپوشاند ، كسي كه از اثبات ادّعايش عاجز باشد رسواي جهان گردد . »
بنابر اين اگر تسليم شويم ، اظهار عجز و ناتواني كرده ايم و اگر با ترك سلاح ، امان نامه اي به دست آورده تسليم شويم ، باز هم به جهت اينكه چندين برابر خود ، وهّابي كشته ايم ما را خواهند كشت . حتّي اگر ما را نكشند ، زندگي در زير سلطه دشمن براي سربازي سلحشور جز ننگ و عار نيست .
اگر واقعاً به امن و امان برسيم ، باز هم ذلّت صفّه نشيني در طول زندگي هر روزش برابر هزاران مرگ است . به تعبير شاعر :
« اين جهان ناپايدار ، اگر با دقّت محاسبه شود ، يك لحظه اش با هزاران سال آن يكسان است . »
براي همه ما مرگ مقدّر است و سرانجام بايد آماج تير اجل شويم . به تعبير شاعر :
« تير فلك اگر از آهن هم باشد ، آن را بر خود هموار ساز ، كه پذيرش تير فلك كج مدار ، از تحمّل منّت مردم پست و سفله آسانتر است . »
پس بياييد همگي در صفهاي فشرده سلاح بركشيم و به روي دشمن بدسگال حملهور شويم و مردانه شاهد زيباي شهادت را در آغوش كشيم و تا آخرين قطره خون از شرف دين و آيين دفاع كنيم و تا آخرين تير ، سينه دشمن را نشانه رويم . »
با اين عهد و پيمان ، با يكديگر توديع نموده ، تكبير گويان بر صفهاي دشمن هجوم بردند . صفهاي به هم فشرده بيش از 5000 دشمن مسلّح را درهم كوبيدند . بيش از 200 نفر از سپاه دشمن را بر خاك مذلّت ريختند و از كشته ها پشته ساختند و ميدان كار زار را براي آنان به صورت مسلخ در آوردند .
اشقياي وهّابي كه خود را در برابر صولت مردانه سلحشوران آلباني باخته بودند ، تلاش فراوان كردند كه آنها را وادار به تسليم كنند و لذا به آنها مي گفتند :
« اي سلحشوران قهرمان ! اي يلان بيشه شجاعت ، حيف است كه دلاوراني چون شما كشته شوند . بياييد دست از نبرد بر داريد و در زير حمايت ابن سعود قرار بگيريد . مطمئن باشيد كه عبدالله بن سعود به شما قهرمانان نامدار نياز دارد . هرگز در حق شما اراده سوء نخواهد كرد . »
با اين سخنان سعي فراوان كردند كه روحيّه آنها را تضعيف كنند و به ترك كارزار وادار نمايند . ولي آنها ديگر تصميم خود را گرفته بودند و بر سر پيمان خود از سر و جان گذشته بودند . از اين رهگذر همچون شير ژيان حمله كردند و وهّابيان روباه صفت را بر خاك مذلّت انداختند .
اين نبرد خونين 12 ساعت ديگر ادامه يافت ، ولي در اثر گرسنگي قدرت بازوهايشان را از دست دادند و تير و كمانشان تمام شد و شمشيرهايشان شكست و نيزه ها از كار افتاد ، سرانجام همگي شربت شهادت نوشيدند و يكي ديگر از صفحات زرّين تاريخ را ورق زدند . خداوند از همه شان خشنود باد !
عبدالله بن سعود از اين پيروزي غير مترقّبه اي كه نصيبش گرديد ، فوق العاده مسرور شد و با نخوت و غرور به سوي مدينه باز گشت . وي به هنگام ورود به مدينه ، همه نگهبانان بومي قلعه را بركنار كرد و به جاي آنها نگهبانان وهّابي گمارد .
ابن سعود براي مقابله با لشكري كه قرار بود تحت فرماندهي احمد طوسون پاشا به مدينه منوّره يورش آورد ، همه برجها و باروهاي مدينه را استحكام بخشيد و اهالي مدينه را مورد سرزنش و نكوهش قرار داد و گفت :
« شما براي اينكه من در مقابل احمد طوسون پاشا شكست بخورم يكي پس از ديگري ، در وسط راه فرار كرديد . »
ابن سعود از آن پس اهالي مدينه را به شدّت مورد آزار و اذيّت قرار داد .
اهالي مدينه از روي ناچاري به سپاهيان ابن سعود پيوسته بودند و لذا در اثناي راه يكي پس از ديگري گريخته بود و به هنگام وصول به وادي حمرا حتّي يك نفر هم از اهالي مدينه با او نمانده بود .
احمد طوسون پاشا براي اين شكست ، دليلي جز جواني و ناپختگي خود ، نبايد جستجو مي كرد . همزمان با حركت احمدطوسون از مصر از راه خشكي ، كاتب ديوان مصري طاهر افندي با سپاه و ادوات جنگي از راه دريا به منطقه اعزام شده بود . و ينبع دريايي را بدون جنگ و ينبع خشكي را با نبرد و درگيري تسخير نمود ، سپس با احمد طوسون متّحد شد .
هجوم دليرانه طاهر افندي به ينبع برّي بسيار مردانه و خونين بود ، او 600 سر بريده را با 2000 اسير به بند كشيده بود .
احمد طوسون پاشا به دنبال اين نبرد خونين ، به سوي قلعه « شويق » كه توسّط « ابن جبّاره » يكي از سركرده هاي وهّابي در روستاي شويق به صورت بسيار مستحكمي ساخته شده بود ، هجوم برد و پس از تسخير اين قلعه در فاصله چهار ساعتي ينبع برّي ، تنگه
« جديده » را براي عبور خود برگزيد .
طوسون پاشا به جهت داشتن غرور جواني ، در اين تصميم گيري ، با كوماندوهاي مصري كه تحت فرمانش بودند ، مشورتي به عمل نياورد و لذا از تدابير لازم ، براي عبور دادن يك سپاه ، از يك تنگه غفلت نمود .
وي به هنگام ورود به تنگه ، سپاهيان پياده را در قسمت جنوبي و شمالي تنگه ، از پشت كوهها سوق داده بود و به آنها گفته بود كه در جاهاي
لازم سنگر ايجاد كنند ، و جاهاي سوق الجيشي را به هر شكل ممكن در دست بگيرند و خود ، سپاهيان سواره را به همراه خود برداشت و تا وادي حمراء پيش تاخت .
اين تدبير از نظر سوق الجيشي تا حدّي درست بود ، ولي هنگامي كه در سمت مدينه تنگه ، با سپاه عبدالله بن سعود مصادف شد ، آنها را دنبال كرد و وادار به عقب نشيني نمود .
در اين اثنا پيادگان مصري ، وهّابياني را كه در پشت كوههاي جنوبي تحصّن كرده بودند فراري داده ، سنگرهايشان را ضبط كردند و آنها را از نقطه ورودي تنگه تا نقطه خروجي آن تعقيب نمودند .
وهّابيان فراري هنگامي به نقطه خروجي تنگه رسيدند كه پيشاهنگان احمد طوسون پاشا براي شناسايي و بررسي راهها از كوههاي جنوبي سرازير شدند و راه فرار وهّابيان را بستند و آنها را وادار به عقب نشيني نمودند . و آن گروه از وهّابيان كه در ميان دو شاخه لشكر مصر محصور شدند ، از ترس جانشان به سوي احمد طوسون حملهور گشتند .
گرچه در واقع قلع و قمع وهّابيان امكان پذير بود ، ولي نظر به اينكه تعداد سوارياني كه همراه احمد طوسون پاشا بودند ، اندك بود و قدرت مقاومت در برابر وهّابيان را نداشتند و هنگام رو در رويي با لشكر انبوه وهّابيان فرار را بر قرار ترجيح دادند و تنها 9 نفر همراه او ، پا برجا ماند . سرانجام پيادگاني از كوه سرازير شده ، آنها را از دست وهّابيان نجات دادند و به ينبع بحري رساندند .
مطابق تحقيق ، تعداد وهّابياني كه در اين نبردِ نابرابر شركت داشتند ، بالغ بر پنجاه هزار نفر بود .
احمد طوسون پاشا سرگذشت تلخ شكست خود را از ينبع بحري به
پدرش محمّد علي پاشا گزارش داد و از او به مقدار كافي لشكر و مهمّات مطالبه كرد .
والي مصر سپاه و مهمّات لازمه را تدارك ديد و لشكر جرّاري تحت فرمان : حسين بيك ، زعيم او غلو ، بناپارت و عثمان كاشف از طريق دريا گسيل داشت .
احمد طوسون پاشا سپاه اندكي همراه برداشت و از پيش تاخت ، بدون برخورد با هيچ مانعي به سرزمين بدر رسيد و در منطقه بدر چادر زد و به انتظار رسيدن فرماندهان چهارگانه نشست . آنگاه با مشورت نامبردگان ، نامه زير را نوشت و براي شيوخ منطقه فرستاد :
« سلطان محمود غازي از فاجعه مولمه تسخير مدينه منوّره به دست وهّابيان و محروميّت مسلمانان از زيارت روضه مطّهر نبوي آگاه شده ، براي قلع و قمع گروه ستمگر وهّابيان از سرزمين مقدّس حجاز به پدرم محمّد علي پاشا ـ والي مصر ـ فرمان صادر كرده است .
پدرم انفاذ و اجراي اين فرمان همايوني را به عهده من نهاده و براي اين منظور سپاه انبوهي به اين منطقه ارسال نموده است . و هر قدر لشكر ايجاب كند تجهيز نموده ، ارسال خواهد كرد .
براي بازگشايي حرم مطهّر نبوي ، هر قدر لشكر و مهمّات لازم باشد ، پدرم وعده قطعي داده كه تهيّه و ارسال نمايد .
در اين زمينه توصيه هاي لازم را براي من به صورت مؤكّد بيان فرموده و من تا آخرين قطره خون در اين راه تلاش خواهم نمود .
اگر موافقت صريح خود را با من ، و ـ در صورت لزوم ـ مساعدت و پشتيباني خود را از لشكر مصري اعلام كنيد ، عايدات ديرينه را به رسم مألوف به شما تقديم نموده ، جوايز ملوكانه را به شما اعطا
مي كنم و با عواطف خاصّ پادشاه اسلام پناه شما را مورد عنايت قرار مي دهم .
اگر كسي خيال كند كه من چون يكبار در وادي حمراء شكست خورده ام ، پس هميشه وهّابيان پيروز خواهند شد ! سخت در اشتباه است .
در اين حادثه تنها تعداد اندكي از سپاهيان مصري در كنار من بودند ، كه آنها نيز با منطقه آشنا نبودند و در برابر سيل دشمن فرار كرده ، موجب شكست من شدند .
اگر يك سپاه در يك نقطه شكست بخورد ، پادشاه جهان پناه از ارسال سپاهيان ديگر ناتوان نيست .
نظر به اين كه اين وظيفه را پدرم بر عهده من نهاده ، به هر حال در اين كار توفيق يافته ، وهّابيان را قلع و قمع و از سرزمين مقدّس حجاز اخراج خواهم نمود .
يكتا پرستان مصري با دستياري ديگر مسلمانان ، به ويژه مسلمانان تركستان ، به نبردي سخت با وهّابيان آماده خواهند شد و سرزمين مقدّس حجاز را از دست وهّابيان باز پس خواهند گرفت .
براي شما نيازي نيست كه بيش از اين اطاله كلام شود . با درايت و دور انديشي گام برداريد و پاسخ قطعي و روشن خود را سريعاً به من اطّلاع دهيد .
اگر احدي در ميان شما در صدد عدم انقياد به فرمان مطاع همايوني باشد ، بر عليه همه شما شمشير آبدار مقرّر خواهد شد . »
طوسون پاشا نامه هاي ديگر به اين مضمون نوشت و به هر يك از شيوخ قبايل ارسال نمود .
وصول نامه هاي وي به شيوخ قبايل ، تأثير نيكو گذاشت و آنان پس از
تشكيل شوراي بزرگ به دو گروه تقسيم شدند :
گروهي تصميم گرفتند كه نسبت به دولت عليه عثمانيّه اظهار اطاعت و انقياد نموده ، بر عليه سعود نامسعود قيام كنند .
گروه ديگري تصميم گرفتند كه نه از دولت عثماني طرفداري كنند و نه از سعود ، بلكه به كناري رفته ، بي طرفي را شعار خود سازند و منتظر نتايج حوادث باشند .
هر فرقه اي بر اساس ايده و عقيده شيوخ خود ، نامه اي به احمد طوسون پاشا نوشتند و موضع خود را اعلام كردند .
همه قبايل « احامده » جزو كساني بودند كه تا آخرين قطره خون اعلام حمايت و طرفداري از دولت عثماني و نبرد بي امان با سعود نامسعود كردند .
بزرگترين شيخ احامده « شيخ جزا » نام داشت . او با همه مشايخي كه از او پيروي مي كردند ، به صورت دسته جمعي به منطقه بدر رفتند و با احمد طوسون پاشا ديدار نمودند و به او اطمينان دادند كه تا آخرين قطره خون وفادار خواهند ماند .
احمد طوسون پاشا نيز به هر يك از آنها يك خلعت قيمتي و يك شال سرخ كشميري هديه كرد .
در يك شوراي نظامي بنا به پيشنهاد و صلاحديد شيخ جزا ، مقرّر شد كه نامه اي بنويسد و براي « حسن قلعي چاوش » بفرستد . حسن قلعه تنها سرلشكري بود كه مورد اعتماد كامل سعود و مورد توجّه او بود .
اين نامه به صورت ناصحانه و مشفقانه تحرير شد و توسّط محمود عبدالعال و حسين [ كه هر دو اهل مدينه بودند و از جمله كساني بودند كه به لشكر مصر پيوسته ، آماده فداكاري و جانبازي بودند ] به حسن قلعي چاوش ارسال گرديد .
متن نامه چنين بود :
« جناب حسن قلعي مهربان ، بدانيد كه پدر گرانقدرم محمّد علي پاشا ، بر حسب اراده همايوني ، براي رهاسازي نواحي مقدّسه حجاز از دست وهّابيان غدّار و بازگشايي حرمين شريفين به روي حجّاج و زائران مسلمان مأموريّت يافته است .
او براي اجراي اين فرمان همايوني ، مرا با لشكر انبوهي به اين سامان گسيل داشته و شخص ايشان نيز با لشكري بي شمار در آينده اي نزديك به اين منطقه خواهد آمد .
با شيوع اين خبر در ميان اعراب ، همگان بر شكست قطعي عبدالله ابن سعود اعتقاد راسخ پيدا كرده و قبايل بدوي دسته دسته به حضور مي آيند و اعلام اطاعت و انقياد مي كنند .
حضرت عالي كه از شخصيّتهاي برجسته مدينه منوّره و از رجال مشهور و صاحب عقل و كياست مي باشيد و ظاهراً به همين دليل ناگزير شديد با وهّابيان اظهار اتّحاد كنيد و اين تدبير شما كاملاً حكيمانه ، دور انديشانه و شايان تحسين بود .
امّا اكنون كه سرور معظّم و رهبر مفخّم ، پادشاه جهان پناه ، اهتمام نموده اند كه با تدبير شاهانه و غيرت ملوكانه ، حرمين شريفين را ، به هر قيمتي كه تمام شود ، از دست اشقيا مسترد نمايند و خوارج بدفرجام را از اين سرزمين قلع و قمع نمايند ، البته كه اراده همايوني جامه عمل خواهد پوشيد .
در مورد اعلام اطاعت و انقياد در برابر اراده الهام بخش ملوكانه و اجتناب از هر گونه غفلت و مخالفت ، كه عواقب و خيمي به دنبال دارد ، منتظر پاسخ نامه هستيم كه در آن با فكر صائب خود براي استرداد سريع شهر مقدّس مدينه ، تدبيرهاي مفيد و ارزشمندي را
ارائه نماييد و با تسريع در پاسخ نامه ، خيرخواهي خود را نسبت به اهالي در بند و مبتلاي مدينه به اثبات برسانيد كه از سوابق درخشان و درايت و كياست شما جز اين انتظار نمي رود . »
محمود عبدالعال و حسين ، دو تن از اهالي مدينه كه پيشتر از آنها ياد كرديم ، به عهده گرفتند كه اين نامه را به « حسن قلعي » برسانند .
يك نفر بدوي از قبيله شيخ جزا نيز براي راهنمايي به همراه آنان به راه افتاد .
نامبردگان هنگامي به مدينه منوّره رسيدند كه همه درها بسته بود و راهي براي ورود به شهر وجود نداشت . و لذا منتظر ماندند و پس از نيمه شب از مجراي چشمه زرقا وارد شدند و از آبشخور ميدان مناحه ـ واقع در داخل حصار ـ بيرون آمدند و آنگاه مأموريّت خود را به انجام رسانيدند .
حسن قلعي چاوش ، نامه احمد طوسون پاشا را دريافت كرد و با دقّت مورد مطالعه قرار داد و با جمله : « اين نهايت خواسته و آرزوي ماست » موافقت خود را اعلام كرد .
حسن قلعي همان شب يكي دو نفر از افراد فهميده و كار آزموده هر محلّه را احضار كرد و پس از تأكيد فراوان بر اخفاي راز و تشريح راههاي مكتوم داشتن آن ، اينگونه سخن آغاز نمود :
« من اين نوشتار را از احمد طوسون پاشا دريافت نمودم ، انفاذ و اجراي آن گرچه بسيار سخت است ولي براي منو شما بشارت بزرگو نعمت غيرمترقّبه اي است .
بياييد همه دست در دست هم داده ، تلاش خود را به كار بريم و از قيد اسارت رهايي يابيم و زندگي شرافتمندانه زن و بچّه خود را فراهم نماييم . »
پس از بيان اين مقدّمه ، نامه را در آورده ، متن آن را براي حاضران قرائت نمود .
حاضران از شنيدن اين خبرِ مسرّت بخش ، غرق در شادي شدند و اشك شوق ريختند و گفتند :
« وه چه سعادت بزرگ و بشارت فرخنده اي به سراغ ما آمده است ! »
آنگاه براي پوشيده داشتن اين راز سوگند خوردند و ابراز داشتند :
« ما در مورد يك چنين موضوع پيچيده و حسّاسي ، از هر گونه اظهار نظر و ارائه طرح ناتوانيم ، شما هر تصميم و تدبيري اتّخاذ كنيد ، ما تا آخرين قطره خون براي اجراي آن تلاش و فداكاري مي كنيم . »
حسن قلعي چاوش گفت :
« طرحي كه من در اين رابطه ارائه مي دهم اين است كه وقت خاصّي را با احمد طوسون پاشا تعيين مي كنم و در آن وقت مقرّر بر فراز همين خانه اي كه الآن در آن هستيم تيري را شليك مي كنم .
شما كه الآن از اينجا برگرديد ، همسايگان خود را مخفيانه دعوت كنيد و اين راز را با آنها در ميان بگذاريد . آنان در لحظه اي كه صداي شليك از پشت بام خانه من شنيده شد سلاحهاي خود را بر دارند ، به وهّابيان موجود در برجها و باروهاي حصار حملهور شوند و هر وهّابي را هر جا يافتند بكشند . سعي كنند كه در داخل حصار حتّي يك نفر وهّابي زنده نماند . آنچه براي مردم ضرورت دارد كه حساب شده و دقيق انجام دهند ، همين است و بس .
اگر اين وظيفه را به نحو احسن انجام بدهند به مقصد و مقصود خود نايل مي شوند و براي هميشه از اين غم و اندوه رهايي مي يابند . »
آنگاه نامه اي به شرح زير نوشت و توسّط نامبردگان از طريق مجراي عين الزرّقا براي احمد طوسون پاشا فرستاد .
متن نامه حسن قلعي چاوش به احمد طوسون پاشا
« ولي نعمت بزرگوارم ، سرورم و پيشواي مقتدرم ! فرمان مسرّت بخش شما به دست چاكرتان واصل شد .
اهالي مدينه از دير زمان نمك پرورده دولت عليّه عثمانيّه و شرمنده الطاف بيكران آن پادشاه اسلام پناه هستند . و چون از اعماق دل و صميم قلب به دولت عثماني عشق ميورزند ، خروج از تابعيّت افتخار آميز دولت عثماني و گرفتاري در بند اسارت و جنايت ديگران ، خود فاجعه بزرگي است .
از اين رهگذر ما در عهد سلطان سليم خان چندين بار از دربار شوكت اقتران ايشان استمداد جستيم و نماينده ها فرستاديم ، كه متأسّفانه در عهد ايشان شرايط رو در رويي با فرقه طغيانگر وهّابيان فراهم نشد .
اهالي نيز بيش از آن قدرت تحمّل محاصره و تضييقات را نداشتند ، بنابر اين ناچار در مقابل آنان تسليم شدند .
پيروي از اين فرمان گرامي براي ما نعمت بزرگ و قرين امتنان است . تلاش براي بيرون راندن دشمنان بدكردار از هجرتسراي پيامبر ، وظيفه فرد فرد اهالي مدينه است و طبعاً ما بيش از سپاه مصري فداكاري و جانبازي خواهيم نمود .
و لذا از شما مي خواهيم كه در فلان روز وفلان ساعت سپاه مصري در منطقه « بئر علي » گرد آيند .
در لحظه اي كه از داخل مدينه صداي شليك تنفگ شنيده شد ، از آن دربِ حصار كه به روي آنها باز خواهد شد به داخل حصار
سرازير شوند .
اين جانب هنگامي كه لشكر همايوني را در منطقه آبار علي مشاهده كنم ، پشت بام رفته به شليك تفنگ مي پردازم . اهالي مدينه بر اساس قراري كه مخفيانه مقرّر گشته ، گروهي به برجها و باروها رفته ، وهّابيها را قتل و قمع خواهند نمود و گروهي ديگر دروازه هاي حصار را گشوده ، لشكر همايوني را به داخل حصار هدايت خواهند كرد .
اين تدبير با افراد لازم در ميان نهاده شده و توسّط آنها به فرد فرد اهالي تفهيم گرديده است . آنچه مهمّ است اين است كه لشكر همايوني همه همّ خود را صرف كرده ، در سر ساعت تعيين شده در روز مقرّر در آبار علي حضور پيدا كنند .
در غير اين صورت پيامدهاي بسيار خطرناكي براي اهالي مدينه در پي خواهد بود . با تأكيد بر اين نكته ، عريضه را خاتمه مي دهم . »
احمد طوسون پاشا از اين پاسخ صريح و تدبير صحيح حسن قلعي بيش از حد مسرور شده ،
73 نفر سواره و 400 نفر پياده از اعراب شيخ جزا و تحت فرماندهي « عثمان كاشف » از سركرده هاي لشكر مصري ، به سوي آبار علي گسيل داشت ، تا در روز مقرّر و ساعت معين به نقطه از پيش تعيين شده بر سند .
عثمان كاشف كه از افسران كار آزموده و آشنا با فنون رزمي بود ، 473 تن سرباز سلحشوري را كه در تحت فرماندهي او بود حركت داده ، در روز معيّن و ساعت مقرّر به منطقه « آبار علي » ( 1 ) كه در فاصله سه ساعتي مدينه منوّره به
1 ـ آبار علي ( عليه السلام ) همان « ذوالحليفه » يا « مسجد شجره » است كه يكي از ميقاتهاي حج مي باشد .
سمت مكّه معظّمه قرار داشت واصل گرديد .
وهّابيان مدينه از وصول سپاه عثمان كاشف به آبار علي مطّلع شدند ، اهالي مدينه را احضار نموده ، اينگونه اوليتماتوم دادند :
« به جهت اينكه ممكن است شما از كنار ما فرار كنيد ، اين دفعه شما را با خود نمي بريم ، لازم است همه شما مسلّح شويد ، با كمال بيداري و هشياري در خانه هاي خود گوش به زنگ بمانيد .
اگر ما ـ بر فرض محال ـ در مقابل سپاه مصري شكست خورديم ، شما بايد بي درنگ به ياري ما بشتابيد . و اگر در ياري ما كوتاهي كنيد پيامد بسيار سختي برايتان خواهد داشت . »
اهالي مدينه در پاسخ آنها اظهار داشتند :
« زن و فرزند ما در اين شهر زندگي مي كنند ، اموال و اشياي ما در اين حصار است ، و لذا ما وظيفه داريم كه با همه توان در محافظت از شهر و حصار تلاش كنيم . شما فقط در فكر خودتان هستيد ، ولي ما در انديشه زن و بچّه خود هستيم .
اگر قلعه به دست تركها بيفتد ، ما با زبان آنها آشنايي نداريم ، آنها نيز زبان ما را نمي دانند . اموال ما را به يغما مي برند ، مردان ما را مي كشند و زنان ما را به اسارت مي برند ؛ زيرا نژاد آنها از نژاد ديگري است . »
وهّابيان با شنيدن اين پاسخ مصلحتي از قلعه خارج شدند ، گروهي سيل آسا به سوي
« آبار علي » روان گشتند و گروهي براي محافظت از سنگرهاي قُبا و عَوالي تعيين شدند و گروه ديگري مسلّح در داخل حصار باقي ماندند .
وهّابياني كه به سوي آبار علي حملهور شدند ، چهار هزار نفر بودند كه بداي بن مضيان و نيز برادرش در سپاه سعود بي ايمان بودند .
عثمان كاشف در ابتداي امر احساس كرد كه يك سپاه 473 نفري نمي تواند با يك لشكر جرّار رويا روي شود و لذا صلابت و شجاعت سپاهش را به آنها گوشزد مي كرد و سربازي و جانبازي آنان را در برابر دين و دولت مي ستود و مي گفت :
« دوستان ! مادران ما ، ما را براي چنين روزي به دنيا آورده اند . امروز تنها كاري كه ما بايد انجام دهيم رهاسازي هجرت سراي رسول گرامي اسلام از دست پليد دشمنان خارجي است .
گرچه تعداد دشمنان ما زياد است ولي به حكم « الخائن خائف » آنها بزدل و ترسو هستند . اگر يار و ياور آنها شيطان است ، پشتيبان ما عنايات خاصّ پيامبر خدا و الطاف بيكران خالق منّان مي باشد .
ما اگر صلابت و پايمردي خود را حفظ كنيم و جان ناقابل خود را در طبق اخلاص نهاده ، به سوي دشمن بزدل حملهور شويم ، بي گمان پرچم پيروزي را به اهتزاز درآورده ، دشمن دين و ايمان را از ريشه و بن برخواهيم كند .
اهالي مظلوم مدينه اينك در كنار حرم رسالت پناهي ، براي غلبه و پيروزي ما دست به نيايش برداشته ، سيل اشك بر رخسار خود روان مي سازند و از محضر رسول خدا ( صلي الله عليه وآله ) تقاضاي ياري مي كنند .
كساني كه در اين نبرد شربت شهادت بنوشند ، همانند كسي هستند كه در ركاب رسول خدا به شهادت رسيده باشند . بي گمان رحمت و مغفرت پروردگار شامل حالشان خواهد بود .
ارواح طيّبه شهدا و ساكنان ملأ اعلا به تماشاي شما برخاسته اند . توجّهات معنوي و عنايات روحاني آنها براي نصرت و پيروزي ما بس است . هان ! اي همرزمان ، با اتّكا به عنايات الهي دلگرم شويد ، با شمشيرهاي آخته به سوي دشمن زبون بتازيد . يكدل و يك صدا بانگ تكبير برآوريد و
دمار از روزگار دشمن در آوريد .
اينك من پيشاپيش شما حركت مي كنم ، شما شيفتگان خدا و پيامبر به دنبال من روان شويد . اي عاشقان به پيش . »
عثمان كاشف با اين نصايح حماسي ، دلاوران مصري را تشويق نمود و لشكر توحيد با گلبانگ تكبير ، چون شير ژيان به سوي دشمن بي ايمان حمله بردند . 5 ساعت تمام آتش جنگ را برافروخته نگه داشتند و دشت روح افزاي آبار علي را با خون دشمن زبون گلگون ساختند . كه شاعر گفته است :
« اين پيامد نبرد است كه دشت و هامون را به جاي لاله هاي سرخ با خون دشمنان خود بياراستيم . »
لشكر بد آيين دشمن در مقابل اين حمله هاي دليرانه و يورشهاي شجاعانه تاب مقاومت نياورد و همگي فرار را بر قرار ترجيح داده ، به سوي مدينه منوّره عقب نشيني كردند . چون درب هاي حصار را بسته ديدند به خاكريزهاي عوالي و قربان پناه بردند و همانند جوجه كبوتر به سوي دهكده قبا پراكنده شدند .
سپاهيان مصري به مقدار زيادي آنها را دنبال كردند و هر كدام را يافتند از پا در آوردند و به قرارگاه خود در آبار علي با فتح و غلبه بازگشتند .
رؤساي اشقيا از مشاهده شجاعت و صلابت سپاهيان مصري و از تنگتر شدن محاصره مدينه توسّط « احامده » به پشتيباني از سپاه مصري ، از رويارويي با سپاه عثمان سخت برآشفتند .
از اين رهگذر سران اهل مدينه ، چون : محمّد فلاح ، محمّد طيّار و حسن قلعي را فرا خواندند و به آنها اولتيماتوم دادند كه :
« ما با يك سپاه نيرومند متشكّل از چهارده هزار مرد جنگي به سوي
سپاه ترك حملهور خواهيم شد . اگر براي همكاري نكردن با ما به عذرهاي واهي متوسّل شده ، تعلّل بورزيد ، نخست شما را از دم تيغ مي گذرانيم ، سپس به سوي آبار علي حملهور مي شويم .
شما در ابراز اطاعت و همكاري كوتاهي نمي كنيد ولي برخي از اعمال شما ما را به شك و ترديد در مذهب و آيين شما وا مي دارد .
شما بايد يكايك در مقابل ما سوگند ياد كنيد و همه خواسته هاي ما را برآورده سازيد . »
آنگاه يك پيمان همكاري به صورت ظاهر منعقد شد و در مورد همكاري و همراهي اهالي مدينه اطمينان خاطر حاصل گرديد . اين قول همكاري از طرف اهالي مدينه به صورت جبري و از روي مماشات بود .
پس از آن دو نامه به رشته تحرير در آمد ؛ يكي را به « عثمان كاشف » و ديگري را به
« شيخ جزا » كه تا آن موقع به آبار علي رسيده بود ، ارسال نمودند .
اين دو نامه كه توسّط دو تن از اهالي مدينه از طريق مجراي عين زرقا فرستاده شد ، هر دو به يك مضمون بود ، جز اينكه يكي به عربي و ديگري به زبان تركي بود .
متن نامه اي كه به زبان تركي خطاب به عثمان كاشف ارسال شده بود ـ پس از حذف القاب ـ چنين بود :
« فردا فلان ساعت درهاي قلعه مدينه منوّره به روي لشكر شما ، بر اساس قرار دادي كه در ميان ما مقرّر شده ، گشوده خواهد شد .
اگر مسامحه و تأخير روا داريد ، اين قرار داد توسّط جاسوسهاي وهّابيان معلوم خواهد شد و همه اهالي مدينه را قتل عام خواهند كرد ؛ زيرا هنوز در ميان ما از طرفداران آنها كم و بيش هست و ممكن است ما برخي از آنها را نشناسيم و در بزم خود جاي دهيم .
در اين زمينه كوچكترين مسامحه روا نداريد ، دار الهجره پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله ) را از دست پليد دشمن رها ساخته ، ساكنان دارالسّكينه و زنان و فرزندانشان را دلشاد كنيد . »
اين نامه در حوالي نيمه شب به دست عثمان كاشف رسيد ، پس از اطّلاع از مضمون آن به نامه رسانها گفت :
« انشاءالله فردا رأس ساعت تعيين شده ، ما را در مقابل درهاي قلعه خواهيد ديد و به ياري حضرت حق از بند اسارت رهايي خواهيد يافت . »
و تأكيد كرد كه در وقت معيّن سپاهيان مصري و سپاهيان شيخ جزا را بي درنگ گسيل خواهد داشت .
آنگاه نمايندگان اهل مدينه از طريق مجراي عين زرقا به مدينه بازگشتند و به اهالي مدينه بشارت دادند و اهالي مدينه همگي در خانه هاي خود مسلّح گشته ، ديدگان خود را به سوي آبار علي دوختند و تا صبح ترك خواب و استراحت نمودند .
سپاه عثمان كاشف به هنگام سپيده دم با شليك توپ و تفنگ كماندوهاي وهّابي را تار و مار ساختند و سركرده هاي اشقيا را فراري دادند و سرانجام به يكي از درب هاي حصار مدينه كه « عنبريّه » نام داشت نزديك شدند .
سپاه پادشاهي مصري با شجاعت و صلابت بي نظير در برابر حصار قلعه قرار گرفتند و حسن قلعي چاوش در ساعت مقرّر بر فراز بام خانه اش تيري شليك كرد . بر اساس تعليمات قبلي ، اهالي مدينه به صورت دسته جمعي با ادوات جنگي حركت نموده ، نگهبانان وهّابي قلعه را از رو در رويي با سپاه
مصري منع كردند . در اين ميان جوانمردي كه جان بر كف نهاده ، دل به دريا بزند و دروازه عنبريّه را بگشايد يافت نشد ، و لذا مدّتي سپاه مصري در پشت ديوارهاي حصار سنگر گرفتند و در انتظار باز شدن دروازه نشستند .
در اين اثنا اگر سپاهيان وهّابي موجود در نواحي عوالي و قبا گرد مي آمدند و به طرف سپاه عثمان كاشف حملهور مي شدند ، بي گمان سپاه ـ مصري به دليل كمي نفرات ـ شكست مي خوردند و همه اهالي مدينه از زن و مرد و خُرد و كلان كشته مي شدند .
نگهبانان وهّابي براي جلوگيري از نزديك شدن سپاه مصري به قلعه و گشوده شدن دروازه ، از برجها و باروها پيوسته توپ و تفنگ پرتاب مي كردند .
گروهي از ايثارگران مدينه جان خود را بر طبق اخلاص نهادند و بدون اعتنا به توپ و تفنگ ، كه چون رگبار باران فرو مي ريخت ، به سوي دروازه شتافتند و دروازه را گشودند و سپاهيان مصري را به داخل قلعه هدايت نمودند و به ميدان مناحه آوردند .
آنگاه براي محافظت آنان از خطر دشمن ، سواران مصري و بدويان شيخ جزا را در پناهگاههاي مستحكم جاي دادند و دروازه عنبريّه را بستند و از احمد طوسون پاشا درخواست نيرو كردند .
احمد طوسون از شنيدن خبر ورود سپاهيان به درون حصار مدينه ، بيش از حدّ مسرور گرديد و لشكري متشكّل از سه هزار مرد جنگي تحت فرماندهي زعيم اوغلو ، حسين بيك ، شراره و بناپارت ، از سركرده هاي نامدار ارتش مصر ترتيب داد و به ياري عثمان كاشف فرستاد .
سپاهيان ياد شده با سرعتي شگفت طيّ مسافت نمودند و در مدّتي كوتاه به ناحيه مدينه رسيدند و آنگاه چادر ستاد فرماندهي را در بيرون حصار مدينه نصب كردند .
ورود خضرگونه و پيش بيني نشده لشكر مصري ، از طرفي موجب قوّت قلب سپاهيان عثمان كاشف و شيخ جزا شد ـ كه چندي قبل وارد مدينه شده و با كمبود آذوقه مواجه بودند ـ و از طرفي موجب تشويش خاطر و نگراني شديد وهّابياني شد كه در خاكريزهاي اطراف قربان ، عوالي و قبا سنگر گرفته بودند ، كه همگي از منطقه گريختند .
وهّابياني كه در داخل قلعه متحصّن بودند ، هنگامي كه مشاهده كردند همه اطراف حصار توسّط سربازان سلحشور مصري محاصره شده ، بداي بن مضيان ، برادرش سعود و عبدالله بن سعود و ديگر سركرده هاي وهّابي ، سنگر نشينان عوالي و قربان را برداشتند و از منطقه فرار كردند . آنان حتّي وقتي مطمئن شدند كه ديگر نيرويي به كمكشان نخواهد آمد .
در اثر عناد و لجاجتي كه داشتند باز هم به جنگ و نبرد ادامه دادند و اهالي مدينه و سپاه مصري را با شليك مداوم توپ و تفنگ مورد ايذاء قرار دادند .
يكي از فرماندهان مدبّر مصري به نام « احمد آغا » كه در اثر شجاعت و صلابتش به
« بناپارت » شهرت يافته بود ، توپهاي غول پيكر را بر فراز قلّه كوه « سلع » در جنوب مدينه مستقر نمود و قلعه را مدّتي متمادي زير رگبار توپها قرار داد . او وقتي متوجّه شد كه از اين طريق نيز كار پيش نمي رود با حسن قلعي چاوش مشورت كردند و تصميم گرفتند كه كانالي حفر كرده ، قلعه را منفجر نمايند .
آنگاه شخصي به نام « عودالحيدري » را نزد وهّابيان فرستادند و پيغام دادند كه اگر سلاحهاي خود را بر زمين بگذارند ، مورد عفو و امان قرار خواهند گرفت و به هر جا كه مايل باشند مي توانند بروند .
عودالحيدري كه در نهان از طرفداران ابن سعود بود ، وهّابيان را به ادامه نبرد تشويق كرد و نقطه حفر كانال را به آنها معرّفي نمود و تأكيد كرد كه آن
نقطه را بخصوص مورد پرتاب توپ قرار دهند .
هنگامي كه احمد آغا بناپارت از اين واقعه مطّلع شد ، دستور داد كه حفر كانال تعطيل شود و كانال ديگري به سوي برج مستحكم واقع در كنار حمّام محمّد پاشا حفر گردد .
حفر اين كانال نيز با صلاحديد حسن قلعي چاوش انجام گرفت و به قدري مخفيانه انجام يافت كه حتّي احمد آغا نيز از آن مطّلع نشد .
انفجاري كه در اين كانال انجام گرفت ، برج مستحكم وهّابيان را به هوا فرستاد و حفره وسيعي ايجاد كرد كه يك ستون ده نفري به راحتي توانست از ميان آن بگذرد .
در حدود هزار نفر از ايثارگران سپاه پادشاهي مصري از اين كانال عبور كردند و به داخل قلعه راه يافتند ، ولي يك گروه دو هزار نفري از وهّابيان راه را بر آنها بستند و در پشت ساختمانها سنگر گرفتند و با تفنگ و تپانچه از پيشرفت آنها جلوگيري كردند .
با تشجيع و تشويق فداييان بومي ، ايثارگران ياد شده توانستند جاليز محمّد پاشا را به تصرّف خود در آورند و در آنجا سنگر بگيرند . در اين درگيري شجاعانه ، فقط يك نفر شهيد و يك نفر زخمي شد .
گرچه تصرّف اين جاليز وحشت و اضطراب عجيبي در دل وهّابيان انداخت ، ولي اين جاليز به يك كوچه تنگ و باريك ختم مي شد كه هر دو طرف اين كوچه با سدّهاي محكم مسدود بود و در دو طرف اين گذرگاه برج و باروي بسيار مستحكمي قرار داشت كه توسّط نگهبانان حفاظت مي شد .
از اين رهگذر ايثارگران جانبازي كه تا جاليز محمّد پاشا پيش رفته بودند ، در يك موقعيّت بسيار خطرناكي قرار گرفتند . اين فدائيان جان بر كف مدّتي در اين نقطه مخاطره انگيز درنگ كردند و به دنبال راه چاره بودند ، كه يك
قهرمان جان بركف با صولت حيدري خيز برداشت و با يك خيز خود را به باروي اوّل رسانيد و نگهبانان بارو را در دم به هلاكت رسانيد .
نگهبانان ديگر باروها با مشاهده رشادت اين قهرمان ، كه « درويش دشيشه » نام داشت ، به وحشت افتاده ، از منطقه گريختند .
ديگر فدائيان ايثارگري كه در جاليز محمّد پاشا حيران و سرگردان مانده بودند ، به غيرت آمده ، با يك بسيج عمومي بر وهّابيها هجوم برده ، همه آنها را چون گوسفند سر بريدند .
آتش جنگ با ورود سپاهيان بعدي مصري و امدادگران بدوي ، آنچنان شعلهور شد ، كه تشخيص اهالي مدينه از تجاوزگران وهّابي براي مصريها و بدويها غير ممكن شد . و لذا اهالي رزمجوي مدينه كلاه سربازي بر سر نهادند تا از وهّابيها باز شناخته شوند .
وهّابيان پليد در عناد و لجاجت خود اصرار ورزيده ، از روي سفاهت و حماقت خواستار عفو و امان نشدند .
پس از مدّتي متمادي جنگ و خونريزي ، وهّابيان ديدند كه هرگز قدرت مقاومت در برابر سپاه توحيد را ندارند ، و لذا به برجها پناه برده ، تقاضاي عفو و امان نمودند .
همه جاي داخل حصار با لاشه هاي وهّابيان بدكردار پر شده بود و طبعاً به جهت وحشت و اضطرابي كه بر زنان و كودكان عارض مي شود ، به عفو و امان پناه بردند .
اين تقاضا از طرف اهالي پذيرفته شد و مقرّر گرديد كه آنها را تا فاصله چند ساعتي مدينه تحت الحفظ ببرند ، به طوري كه از تير رس اهالي مدينه خارج شوند . در ميان فرماندهان مصري اين مأموريّت بر عهده عثمان كاشف نهاده شد و او به مقدار لازم سواره به همراه خود برداشت و وهّابيان پناهنده و خلع سلاح شده را تحت الحفظ از مدينه بيرون برد .
وهّابيان هنگامي كه به منطقه « عرَيض » رسيدند ، علي رغم بي سلاح بودنشان ، در صدد برآمدند كه با كشتن عثمان كاشف آتش درون خود را خاموش نمايند .
عثمان كاشف پس از برملا شدن افكار پليد آنان ، با سپاهياني كه در تحت اختيارش بود ، با وهّابيان به جنگ و نبرد پرداخت و همه آنها را از دم شمشير گذرانيد . تنها هفت نفر از آنها موفّق به فرار شدند . [ 1227 هـ . ] .
تعداد وهّابياني كه سعود براي نگهباني قلعه مدينه گمارده بود به چهارده هزار نفر مي رسيد ، كه همه آنها در اثناي جنگهاي پياپي به هلاكت رسيدند ، به جز هفت نفر ، كه يكي از آنها به : « احمد حنبلي » موسوم بود .
احمد حنبلي از مجاوران مدينه منوّره بود و مدّت زمان طولاني با تدريس علم فقه در داخل مسجدالنّبي امرار معاش مي كرد . ولي در نهايت بلاي حبّ جاه بر جانش افتاد و با بيعت سعودبن عبدالعزيز ، دين و ايمانش را بر باد داد و راه كفر و الحاد را در پيش گرفت .
اين خائن پليد گرچه از محاربه « عرَيض » جان سالم به در برد و به وضع بسيار ناهنجاري خود را به درعيّه رسانيد ، ولي در آنجا خود را لو داد و به شرحي كه در زير بيان مي كنيم به هلاكت رسيد .
احمدطوسون پاشا پس ازاين پيروزيِ درخشان ، از منطقه بدر حركت نمود و به قصد زيارت حرم مطهّر و روضه معطّر پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله ) به سوي مدينه منوّره عزيمت كرد و كليد مبارك شهر مقدّس مدينه را به حضور پدرش محمّد علي پاشا فرستاد . همزمان با اين حركت ، محمّد علي پاشا نيز با 28 كشتي حامل نيرو ، ادوات جنگي و ابزار نظامي به بندر جدّه وارد شد . او آنگاه بي درنگ وصول كليدوكيفيّت استردادشهرمقدّس مدينه منوّره رااز دست خوارج بي فرهنگ با شرح و بسط ، به مركز خلافت عثماني ـ به استانبول ـ گزارش داد .
استرداد كعبه معظّمه از دست اشقياي بي فرهنگ
محمّد علي پاشا در لحظه ورود به جدّه ، از خبر مسرّت بخش قلع و قمع فرقه هاي تجاوزگر وهّابي و اخراج آنان از خاك پاك هجرت سراي پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) آگاه شد و اين خبر بهجت انگيز موجب شد كه در صدد استرداد مكّه معظّمه نيز برآيد ، از اين رو لشكر جرّاري به فرماندهي مصطفي بيك از جدّه گسيل داشت و به اعزام لشكري از مدينه و بسيج كردن بقاياي سپاه مصري به سوي مكه معظّمه فرمان داد .
لشكري كه به فرماندهي احمد طوسون پاشا از مدينه منوّره حركت نمود ، در اثناي راه با سپاه « بداي بن مضيان » و برادرش سعود مواجه شده ، طي نبرد سختي همه آنها را از ريشه و بن بركند . آنگاه با سپاهي كه توسّط پدرش از جدّه گسيل شده بود ، متّحد شد و با يك حمله دليرانه گروههاي اشقيا را مجبور به فرار و عقب نشني كرد كه سرانجام بقاياي وهّابيهاي مكّه به قرارگاه مستحكم « زعميم » پناه بردند .
هدف وهّابيان از پناه بردن به قرارگاه زعميم اين بود كه راههاي اين قرارگاه سوق الجيشي را ببندند و در پناه موقعيّت طبيعي اين قرارگاه از هجوم لشكر پيروز محمّد علي پاشا در امان باشند . و هر از چندي به لشكر همايوني شبيخون زده ، در موقع مناسب با وهّابيان درعيّه متّحد شوند و مكّه معظّمه را باز پس گيرند .
مصطفي بيك فرمانده لشكر مصريِ اعزام شده به جدّه ، با شجاعت و دلاوري بي نظير خود سوگند ياد كرد كه تا وهّابيان پليد را از قرارگاه زعميم قلع و قمع نكنم از مركب خود پياده نخواهم شد .
آنگاه چهل تن فدايي جان بركف با خود برداشت و با حمله دليرانه خود تعداد هفت هزار وهّابي زبون را ، كه مشغول تحكيم موقعيّت خود بودند ، از
قرارگاه زعميم فراري داد و اين قلعه مستحكم را ضبط و تسخير نمود .
|