بخش 9
فاطمه زهرا ( علیها السلام ) مشارکت زهرا با علی ( علیهما السلام ) مرگ ابراهیم حَجة الوداع و گریه فاطمه زهرا ( علیها السلام )
213 |
فاطمه زهرا ( عليها السلام ) سرسلسله اهل بيت
خداي متعال فرمود :
« همانا ، خدا مي خواهد آلودگي را از شما خاندان بزدايد و پاك و پاكيزه تان گرداند . »
{ إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً }
در شأن نزول اين آيه گفته اند كه درباره پنج تن نازل شده است : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ، علي ( عليه السلام ) ، فاطمه ( عليها السلام ) ، حسن و حسين ( عليهما السلام ) و برخي از ابن عباس نقل كرده اند كه اين آيه درباره همسران پيغمبر نازل شده ( ؟ ! ) عكرمه گويد : « حاضرم مباهله كنم كه آيه فقط درباره هسمران آن حضرت نازل شده است ! »
اگر مقصود اين است كه همسران پيامبر سبب نزول آيه اند صحيح است و اگر مراد اين باشد كه تنها درباره آنها نازل شده ، اين جاي مناقشه و ايراد است ؛ زيرا رواياتي وجود دارد ، دالّ بر اينكه مرادِ آيه فراتر از آنها است .
ترمذي از انس بن مالك روايت مي كند كه گفت :
پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به مدت شش ماه هنگامي كه براي نماز صبح به مسجد مي رفتند ، به خانه فاطمه ( عليها السلام ) سر مي زدند و مي گفتند :
« الصلاة الصلاة يا اهل البيت { إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً } » .
« اي اهل بيت ، نماز ، نماز . همانا خداوند مي خواهد آلودگي را از شما خاندان بزدايد و پاك و پاكيزه تان گرداند . »
ابن جرير از سعد نقل كرده كه گفت : هنگامي كه بر رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) وحي نازل شد ، به پا خاست و دست علي و فرزندانش و فاطمه دخترش را گرفت و آنها را زير عباي خود برد و آنگاه گفت :
« بار خدايا ! اينها خاندان من و اهل بيت من اند » .
214 |
در صحيح مسلم از قول « يزيد بن حبان » آمده كه گفت :
« من و حصين بن سرة و عمربن مسلمه ، نزد زيدبن ارقم رفتيم همينكه نزد وي نشستيم حصين به او گفت : اي زيد ! تو خير فراواني برده اي ، پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را ملاقات كردي . حديث او را شنيدي . در ركاب او نبرد كردي و پشت سرش نماز خواندي . پس براي ما روايت كن ، آنچه را كه از پيامبر خدا شنيده اي . زيد گفت : اي پسر برادر ! به خدا من پير شده ام ، زماني بر من گذشته و بعضي چيزها را كه از پيامبر شنيدم فراموش كرده ام . پس آنچه را حديث كردم بپذيريد و آنچه را نگفتم تكليف نكنيد ، سپس گفت : « روزي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در نقطه اي بنام « خُمّا » بين مكه و مدينه ، براي ما خطبه اي ايراد كردند ، حمد و ثناي الهي گفته و به موعظه و تذكر پرداختند و آنگاه فرمودند : اما بعد ، مردم آگاه باشيد كه من هم انساني هستم كه بزودي فرمان پروردگارم مي رسد و دعوت او را اجابت خواهم كرد ، من در ميان شما دو چيز گرانقدر را مي گذارم ، نخستين آنها كتاب خداوند بزرگ است و به قرآن توصيه وترغيب فرمود ، سپس فرمود : و اهل بيت من ، خدا را درباره اهلبيت من بياد داشته باشيد ، خدا را درباره اهلبيت من بياد داشته باشيد ، خدا را درباره اهلبيت من بياد داشته باشيد ! »
حصين گفت : « اي زيد ! اهلبيت آن حضرت كيانند ؟ آيا همسران او اهل بيت او نيستند ؟ ! زيد گفت : همسران او هم از بستگان او هستند . اما اهلبيت آن حضرت كساني اند كه صدقه پس از او بر آنها حرام است . حصين پرسيد : آنها چه كساني هستند ؟ زيد در پاسخ گفت : « آنها آل علي ( عليه السلام ) و آل عقيل و آل جعفر و آل عباس اند . گفت : « بر همه اينها صدقه پس از او حرام است ؟ پاسخ داد : آري » .
در روايت ديگر است كه حصين پرسيد : « اهلبيت او كيانند آيا همسرانند ؟ زيد گفت : « نه ، به خدا سوگند ، زن مدتي با مرد است ، آنگاه او را طلاق مي دهد و پيش پدر و خويشان خود بر مي گردد . اهل بيت او نسل او هستند كه از او پديد آمده اند ؛ كساني كه صدقه بر آنها پس از وي حرام شده است » .
ابن كثير گويد : « در اين روايت چنين آمده ، ولي روايت اول ترجيح دارد . و آن را بايد اخذ كرد . و روايت دوم محتمل است كه خواسته باشد اهل را ، كه در حديث از آن سخن
215 |
گفته شده ، تفسير كند كه مقصود از آنها خاندان او هستند ؛ يعني آنها كه صدقه بر ايشان حرام است . يا اينكه خواسته بگويد : مقصود از « اهل » فقط همسران نيست ، بلكه آنها هستند و « آل او » و اين احتمال ارجح است ؛ چراكه ميان اين دو روايت جمع مي كند . »
همچنين ابن كثير آورده است كه : « حسن بن علي ( عليهما السلام ) بر منبر رفت و چنين گفت : اي اهل عراق ، از خدا بهراسيد در حق ما ، ما فرمانروايان شما و ميهمانان شماييم ، ما اهلبيت پيامبريم ، آنها كه خداوند درباره ايشان فرمود : { إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً } و اين سخن را حسن بن علي ( عليهما السلام ) همواره گفت تا احدي از اهل مسجد نماند مگر آنكه فرياد به شيون و گريه بر آورد ! »
و نيز ابن كثير آورده است كه : « علي بن الحسين ( عليهما السلام ) به مردي از اهل شام فرمود : « آيا در سوره احزاب نخوانده اي { إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً } پاسخ داد : چرا ، شما همان ها هستيد ؟ امام فرمود : آري . » ( 1 )
در « اسباب النزول » واحديِ نيشابوري ، از قول عطاءبن ابي رباح ، آمده كه گفت : كسي كه از امّ سلمه شنيده بود حديث كرد كه مي گفت : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در خانه من بود ، فاطمه ( عليها السلام ) نزد او آمد و با خود ظرفي از غذا داشت . آن را نزد پيامبر برد . آن حضرت به فاطمه ( عليها السلام ) گفت : شوهر و دو فرزندانت را نزد من فراخوان . امّ سلمه گويد : علي و حسن و حسين آمدند و داخل شدند و نشستند و از آن غذا تناول كردند . پيامبر بر بستر خود آرميده و زير بدن مباركش عباي خيبري بود . من در حجره نماز مي خواندم كه خداوند اين آيه را نازل فرمود :
{ إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً } .
امّ سلمه گويد : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) كنار آن عبا را گرفته و آنان را بهوسيله آن پوشانيد ، سپس دست هاي خود را به سوي آسمان بلند كرد و گفت : بار خدايا ! اينها اهلبيت من و خواص من هستند ، پس آلودگي ها را از آنها برطرف ساز و آنان را پاك و پاكيزه گردان .
امّ سلمه مي افزايد : من سرم را داخل خانه كرده و گفتم : يا رسول الله ! من هم با شما
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ نكـ : التفسير القرآن العظيم ابن كثير ، ج3 ، تفسير آيه 33 سروه احزاب .
216 |
هستم ؟ فرمود : تو هم خوبي ، تو هم خوبي » . ( 1 ) نظير اين روايت از « عايشه » نيز نقل شده است .
حاصل اين روايات اين است كه : فاطمه زهرا ( عليها السلام ) و شوهر و فرزندانش از اهل بيت گرامي پيامبرهستند و همسران آن حضرت از خاندان او . ( 2 )
مشاركت زهرا با علي ( عليهما السلام ) جهت آمادگي براي نخستين حج در اسلام
مشاركت زهرا با علي ( عليهما السلام ) جهت آمادگي براي نخستين حج در اسلام
سال نهم هجري ، فريضه حج مقرر گرديد ، پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ابوبكر را به امارت حج گماردند تا در اين سال شعائر حج را براي مردم بپا دارد . اين هنگامي بود كه مردم به رسم جاهليت حج مي كردند . ابوبكر با گروهِ حج گزاران كه به سيصد نفر مي رسيدند ، رهسپار مكه شدند . در اَثناي حركتِ آنها سوره برائت ( توبه ) نازل شد . رسول خدا كسي را به دنبال علي بن ابي طالب فرستاد ، او در خانه نبود . فاطمه زهرا ( عليها السلام ) كسي را به دنبال علي ( عليه السلام ) فرستاد . او براي يكي از مردان مدينه كارگري مي كرد تا مخارج خانواده خود را تأمين كند ! علي ( عليه السلام ) به خانه آمد ، فاطمه به او گفت پيامبر در طلب شماست . علي به سرعت نزد پيامبر آمد . مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) علي ( عليه السلام ) را دستور داد كه بخشي از آيات سوره برائت را بر دارد و به مكه رود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اسباب النزول نيشابوري ، ص203 ، نكـ : ابن كثير ، ج3 ، ص484
2 ـ اهل بيت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) كه در آيه كريمه از آنها ياد شده است ، جز علي ( عليه السلام ) و زهرا ( عليها السلام ) و فرزندان گرامي و معصوم آنها ( حسن و حسين ) نمي تواند باشد ، چنانكه در روايات متن ، به ويژه حديث امّ سلمه بدان تصريح شده و در متون اسلامي بالأخص منابع شيعي اين روايات و صريح تر از آنها ، به حدِّ تواتر مي رسد . و اما همسران پيامبر مخاطب آيه نيستند ؛ چراكه اگر آنها مقصود بودند در آيه « عنكنّ » تعبير مي شد نه « عنكم » چنانكه بر اهل ادب پوشيده نيست . افزون بر اين ، در ميان همسران پيامبر كساني بودند كه به طور آشكار به جنك امام زمان خود قيام كردند كه به طور قطع گناهي عظيم و نابخشودني است ! چنين كساني چگونه مصداق تطهير از رجس خواهند بود ؟ ! « مترجم » .
217 |
و در روز عيد قربان براي مردم كه در منا اجتماع مي كنند بخواند و قطعنامه اي را قرائت كند : مفاد قطعنامه اين بود :
« كافر به بهشت نمي رود . از اين سال به بعد مشركان حج نخواهند كرد . هيچ كس نبايد برهنه طواف كند . هركس با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) عهد و پيماني دارد تا مدت مقرر پابرجاست . »
زهرا ( عليها السلام ) ، لوازم سفر را براي شوهرش فراهم ساخت . علي ( عليه السلام ) با ناقه رسول الله به نام « العضباء » راهي سفر شد تا به ابوبكر رسيد . ابوبكر گفت : « اميري يا مأمور ؟ » در پاسخ فرمود : « مأمورم » . رفتند و حج را برگزار كردند ، چون روز قربان فرارسيد ، علي ( عليه السلام ) بپا خاست و فرمان رسول الله را به مردم اعلام كرد . ( 1 ) فرماني كه مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) صادر كرد ، به اجمال در آغاز سوره توبه آمده است . خداي تعالي فرمود :
{ بَرَاءَةٌ مِنْ اللهِ وَرَسُولِهِ إِلَي الَّذِينَ عَاهَدتُّمْ مِنْ الْمُشْرِكِينَ * فَسِيحُوا فِي الاَْرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُر وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُمُعْجِزِي اللهِ وَأَنَّ اللهَ مُخْزِي الْكَافِرِينَ * وَأَذَانٌ مِنْ اللهِ وَرَسُولِهِ إِلَي النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الاَْكْبَرِ أَنَّ اللهَ بَرِيءٌ مِنْ الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌلَكُمْ وَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللهِ وَبَشِّرْ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذَاب أَلِيم * إِلاَّ الَّذِينَ عَاهَدتُّمْ مِنْ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنقُصُوكُمْ شَيْئاً وَلَمْ يُظَاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَي مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ * فَإِذَا انسَلَخَ الاَْشْهُرُالْحُرُمُ فَاقْتُلُواالْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَد فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوْا الزَّكَاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ * وَإِنْ أَحَدٌ مِنْ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ يَعْلَمُونَ * كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ } .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ نكـ : سيره ابن هشام .
218 |
« اين اعلام برائت خدا و پيامبر اوست براي آن عده اي از مشركان كه با آنان عهدي داشتيد . چهارماه در زمين آزاد باشيد و بدانيد كه شما خدا را ناتوان نتوانيد كرد و خدا كافران را زبون خواهد ساخت . اين اعلام برائت خدا و پيامبر اوست ـ به مردم در روز حجّ اكبر ـ كه خدا و پيامبرش از مشركان بيزارند . پس اگر توبه كنيد براي شما بهتر است و اگر رخ برتابيد ، بدانيد كه شما خدا را ناتوان نكنيد و بشارت بده آنان را كه كافر شدند به عذابي دردناك ، مگر آنان كه از مشركان همپيمان شما هستند و به هيچ وجه نقض عهد نكرده اند و كسي را عليه شما به ياري نطلبيده اند . پس عهد آنان را تا مدتي كه تعهّد دارند به آخر برسانيد ، كه خدا پرهيزكاران را دوست مي دارد . »
زهرا ( عليها السلام ) به خوبي منزلتِ شوهر خود را بيش از پيش دريافت . مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) او را از ميان همه مردم برگزيد و چنان شرافتي را تنها به او ارزاني داشت كه چنين پيامي را به همه مردم اعلام نمايد . آنچه علي ( عليه السلام ) به انجام رسانيد ، نيابتي بود از محمد مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) . برق شادماني در سيماي زهرا مي درخشيد كه چنين نيابتي را مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) به علي ( عليه السلام ) داده است و اين با شادماني ديگري همراه بود و آن اينكه رسول الله ، خداي را سجده شكر كرد كه قبيله هَمدان اسلام آوردند و اين به دنبال نامه اي بود كه علي ( عليه السلام ) از سوي پيامبر براي آنان برده بود و نيز در همين سال ( نهم هجري ) بود كه « وفود » و نمايندگان قبايل پس از فتح مكه و بازگشت از تبوك يكي پس از ديگري به مدينه مي آمدند و گروه گروه به اسلام مي گرويدند ! از جمله : وفد ، اشعريان و اهل يمن كه اين رجز را بر زبان ترنم مي كردند :
« غداً نلقي الأحبّة * * * محمداً ( صلّي الله عليه وآله ) و حزبه »
« فردا دوستان را ديدار مي كنيم محمد ( صلّي الله عليه وآله ) و حزب او را . »
و رسول خدا درباره آنان فرمود : « اهل يمن آمدند . آنها قلب رقيق تر و دل هاي نرم تري دارند ايمان يمن و حكمت يماني » ( 1 ) ـ اين در حالي بود كه پيامبر قبلاً خالدبن وليد را با جمعي از مسلمين به يمن فرستاده بود و آنها شش ماه در آنجا مانده بودند و كسي اسلام اختيار نكرده بود ! ـ در اين زمان بود كه طايفه هَمدان عموماً مسلمان شدند ، علي ( عليه السلام )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بخاري ، باب قدوم الاشعريين و اهل اليمن . نكـ : زاد المعاد ، ج2 ، ص23
219 |
نامه اي خدمت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرستاد و خبر اسلام آوردن آنها را به اطلاع حضرتش رسانيد و چون رسول خدا نامه را خواندند ، به خاك افتاده و سجده كردند و بعد سر از سجده برداشته ، گفتند : « سلام بر همدان ، سلام بر همدان » ( 1 ) زهرا ( عليها السلام ) از اين دو افتخار بزرگي كه از سوي پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نصيب شوهرش شده بود ، بسيار خوشوقت بود و بر اين خوشوقتي مي افزود كه فزونيِ وفود و آمدن نمايندگان قبايل را مي ديد و داخل شدن مردم را فوج فوج در دين خدا مشاهده مي كرد و به اين گونه ، هر روز بر شمار مسلمانان افزوده مي شد و اين آيين الهي را به رغبت مي پذيرفتند و اراده خداي بزرگ بر اين قرار گرفته بود . در اين باره آيات سوره نصر نازل شد :
{ إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللهِ وَالْفَتْحُ * وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللهِ أَفْوَاجاً * فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّاباً }
« هنگامي كه نصرت خداوند آمد و فتح و ظفر قرين شد . و ديدي كه مردم گروه گروه به دين خدا درمي آيند . پس پروردگارت را تسبيح گوي و ستايش كن و از او آمرزش طلب ، كه او توبه پذير است . »
مرگ ابراهيم
در ماه ربيع الأول سال دهم هجري ، آثار بيماري در بدن نازك ابراهيم نمودار شد . ابراهيم . هنوز دو سالش نشده بود كه خبر بيماري او در مدينه پيچيد ! شبي را با بيماري به سر مي برد و مادرش ماريه و خاله اش سيرين و تنها خواهرش فاطمه زهرا در اطراف بسترش حلقه زده و همسر ابويوسف دايه ابراهيم نيز با آنان بود .
برخي گفته اند اين جمع در خانه دايه او بوده است . همه شب را در كنار بستر ابراهيم بيدار بودند و او را پرستاري مي كردند . اندوه و اضطراب همه را گرفته بود و آثار حيات رفته رفته رو به خاموشي مي رفت . پدرش مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) در حالي كه از شدّت اندوه بر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ زادالمعاد ، ج2 ، ص33
220 |
دست عبدالرحمان بن عوف تكيه داشت ، آمد و كودك محتضر را از دامن مادر برداشت و در دامن خود نهاد . اندوه ، قلبِ حضرتش را مي فشرد و اشگ از ديدگانش مي ريخت ؛ زيرا مي ديد كه تنها فرزندش با سكرات مرگ دست به گريبان است و ناله هاي احتضارش را مي شنيد كه با اشگ ها و ناله هاي اطرافيان از مادر و خواهر و خاله و دايه در آميخته بود !
انس بن مالك گويد : « همراه با رسول خدا بر ابو يوسف وارد شديم ، او پيامبر را گرفت و بوسيد و بوييد . سپس بر ما وارد شد و ابراهيم در حال جان دادن بود ، از ديدگان رسول الله اشگ مي ريخت . عبدالرحمان بن عوف عرض كرد : « شما اي پيامبر خدا ( وگريه ) ؟ ! » فرمود : « اي پسر عوف ، اين رحمت خداوند است ! » سپس ادامه دادند : « ديده اشگ مي ريزد و دل اندوهگين است و جز رضاي پروردگارمان چيزي نمي گوييم ؛ اي ابراهيم ! ما ، در فراق تو غصه داريم . » ( 1 ) پدر خم شد و درحالي كه اشگ مي ريخت فرزندِ راحلِ خود را بوسه داد ! و دستِ مبارك بر بدنش كشيد و گفت : « اي ابراهيم ، اگر نبود امر حق و وعده صادق او و پيوستن آيندگان به گذشتگان ، بيش از اين بر تو اندوهگين مي شديم . اي ابراهيم ما را غصّه دار كردي ! چشم مي گريد و دل اندوهگين مي شود و چيزي كه خدا را به خشم آورد نمي گوييم ! » ( 2 )
آنگاه پيامبر مادر داغديده ابراهيم را دلداري داد و سخنان حكيمانه همسرِ مهربان از آلام او كاست . به ماريه گفت : « ابراهيم فرزند من است . او لب از شير نگرفته مُرد ، و او را دو دايه است در بهشت كه دوران شير خوارگي اش را كامل كنند ! » با گفته پيامبر تبسّمي بر لب هاي اهل مجلس از مرد و زن ـ كه در جوار پيامبر و مادر ابراهيم ماريه از مرد و زن ، گريان بودند ـ نقش بست . بانگ اذانِ سپيده دَم به گوش رسيد و همگي به نماز رفتند و به مناجات ايستادند و صبر و آرامش از خدا طلبيدند ! خبر مرگ ابراهيم در شهر مدينه پيچيد . با طلوع آفتاب ، همه براي تشييع گردآمدند . « فضل بن عباس » كودك راحل را غسل داد و پدرش نشسته بود و مي ناليد و اشگ مي ريخت . ابراهيم از خانه دايه اش بر تابوت كوچكي حمل شد و پدرش رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بر او نماز خواند . او را تا بقيع تشييع كردند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ نكـ : لولؤ و مرجان ، كتاب الفضائل ، حديث ، 1495
2 ـ الاستيعاب ، الاصابه ، ترجمه ابراهيم .
221 |
پدرش مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) با دست خود او را در قبر نهاد و بر او خاك ريخت و بر قبرش آب پاشيد . ( 1 ) تشييع كنندگان برگشتند و تأثر و اندوه بر چهره هايشان نقش بسته بود . افق تيره شد و خورشيد گرفت ! برخي از مردم گفتند : « گرفتن خورشيد به جهت مرگ ابراهم است . » اين سخنان به گوش پيامبر رسيد . نمازِ كسوف را خواند و طيّ خطبه اي فرمود : « ماه وخورشيد دو نشانه از آيات خدا هستند براي مرگ يا زندگي كسي تيره نمي شوند . پس هرگاه چنين چيزي مشاهده كرديد ، به پيشگاهِ خدا دعا كنيد و تكبير گوييد و نماز بخوانيد و صدقه دهيد » . ( 2 )
فاطمه پس از تشييع جنازه برادرش به خانه برگشت و با ماريه همدردي كرد . اشگ مي ريخت و قلبش اندوهگين بود ! از يكسو در فراقِ برادر و از سوي ديگر به جهت اندوهي كه در سيماي پدر مي ديد ! خطاب به پدر گفت : « اي پدر ، كاش اينها فرزندان تو بودند ! » آنگاه دخترهايش را بغل كرد و در حالي كه حسن و حسين را همراه داشت به خانه مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) رفتند . آري ، اينها عزيزترين خَلقِ خدا در نظر پيامبرند ! زهرا با فرزندانش آمده و مي داند كه وجود اينها پدرش را عميقاً خشنود مي سازد ؛ زيرا خداوند فاطمه را برتري داده و به فضايلي آراسته كه بدان وسيله محبّت پدر را به طور كامل به خود اختصاص داده اند . تقدير خداوندي بر اين قرار گرفته كه فاطمه با دو دختر خردسالش ، زينب و امّ كلثوم باقي بمانند و يادآورِ دخترانِ پيامبر باشند ؛ همچنين اراده نموده كه فرزندان رسول الله و دو سبط او ؛ حسن و حسين از فاطمه باشند و جاي خالي فرزندش را پر كنند .
آري ، خداي متعال اين مقدار از نعمت پدري را براي پيامبر گرامي خود حفظ كرد و او را به مصيبت هيچيك از فرزندان زهرا مبتلا نساخت تا اينكه به رفيق اعلي پيوست . فرزندانش قاسم و عبدالله در كودكي درگذشتند و در سن كهولت او ، خدا ابراهيم را به حضرتش عنايت نمود و بيش از شصت سال داشت كه ابراهيم نيز بدرود حيات گفت . سه دخترش زينب و رقيّه و امّ كلثوم در ميانساليِ پدر فوت كردند و مصطفي آنان را يكي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ طبقات ابن سعد ، ج1 ، ص141
2 ـ حديث مورد اتفاق است .
222 |
پس از ديگري در زمين مدينه طيبه به خاك سپرد . آنجا كه جنازه پدرش عبدالله را در آغوش داشت و فاطمه و فرزندانش باقي ماندند .
و اينها دنيايش را از نشاط و انس و نيروي زندگي پرمي كنند و عاطفه ؛ پدري را كه در مرگ فرزندان پسر و دختر آماج اندوه شده بود ، ارضا مي نمايند . اين حبيبه فاطمه زهرا ( عليها السلام ) باقي مانده تا براي پدر يادگار از دست رفتگان و تسلاّ بخش قلب او در فراق عزيزانِ از دست رفته اش باشد . زهرا ( عليها السلام ) ماند و فرزندانش نيز باقي ماندند تا پدرش كساني را داشته باشد كه او را پدر خطاب كنند .
دو فرزندش باقي ماندند تا مصطفي همواره پدر باشد و خوشوقت از اينكه آنان را « پسرم ! » خطاب كند . دو دختر زهرا ؛ زينب و امّ كلثوم ماندند تا آن پدر مهربان آنان را به نام دختران فقيدش صدا بزند .
تمام تاريخ بشري همواره در برابر پيامبر ـ آن انسان برگزيده ـ و مهر پدري او كه از چشمه فيّاض و صافي قلب پاكش مي جوشد و رقيق ترين محبت و عاليترين شعور را به نمايش مي گذارد ، بهت زده و خيره است ! و اِنسانيّت با فخر و غرور گوش به روايات متواتري دارد كه در باره آن محبّت شكوهمند و فياض كه نشانگر عظمت پدرانه مردي چون محمد ( صلّي الله عليه وآله ) است ، سخن مي گويد ! محبّت مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) به فاطمه زهرا و فرزندانش به پايه اي از عظمت رسيده بود كه قلب مباركش را تسخير نموده و زواياي دلش را پر كرده بودند . زهرا فراموش نمي كند و اهل مدينه از ياد نمي برند منظره اي را كه در يكي از بازارها مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) راه مي رفت و يكي از دو نوادگان خود را بر شانه نهاده تا به مسجد رسيد و به آرامي او را بر پهلو نهاد و به امامت نماز ايستاد و مردم دستخوش حيرت و شگفتي شدند آنگاه ديدند بر خلاف معمول سجده خود را طول مي دهد ! و چون نماز تمام مي شد ، مي گفتند : يا رسول الله آنقدر سجده را طول داديد كه گمان كرديم حادثه اي رخ داده يا بر شما وحي مي رسد و آن حضرت مي فرمود : « هيچكدام از اينها نبود . اما پسرم بر من سوار شده بود و من نخواستم شتاب كنم تا او به خواسته خود برسد ! » احدي اين منظره با شكوه را كه نشانه عظمت محبّت و رقّت قلب است ، از ياد نمي برد .
223 |
آنگاه كه مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) براي مسلمانان سخنراني مي كرد وحسن وحسين آمدند ، در حالي كه پيراهن قرمز بر تن داشتند ، راه مي رفتند تا به زمين خوردند ، پيامبر از منبر به زير آمد و آنها را بغل گرفت و جلو خود نشاند و سپس برخاست و به خطبه ادامه داد و گفت :
« صدق الله : { وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ } ( 1 ) من اين دو كودك را ديدم كه راه مي روند و به زمين مي خورند ، نتوانستم تحمل كنم ، رشته سخن را بريده و آنان را برداشتم ! »
آيا سيماي مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) آن جدّ و پدر مهربان از ياد زهرا ( عليها السلام ) مي رود آنگاه كه شانه هاي حسين را گرفته بود و پاهايش را روي پاهاي خود نهاده و او را مي جنبانيد و با او بازي مي كرد و مي گفت : « بالا بيا ، بالا بيا » و كودك بالا مي رفت تا اينكه پاهايش را بر سينه جدش مي نهاد و آن حضرت به او گفت : « دهانت را بازكن » و او را مي بوسيد و مي گفت : « بار خدايا ! من او را دوست دارم پس تو نيز او را دوست بدار و دوست بدار كسي را كه او را دوست دارد . » ( 2 ) و آيا آن منظره از خاطر مردم مدينه محو مي شود و از ياد زهرا مي رود هنگامي كه حضرتش با جمعي از صحابه به غذايي دعوت شدند و همينكه حسين ( عليه السلام ) را در راه ديدند كه با كودكان هم سن و سال خود بازي مي كند ، مصطفي پيش روي جمعيّت جلو مي آيد و دستهايش را مي گشايد تا حسين را بگيرد و او فرار مي كند و به اين سو و آن سو مي دود و پيامبر را به خنده مي آورد تا او را گرفته و يكي از دو دست خود را بر گردن او مي نهد و دست ديگر را زير چانه اش و او را مي بوسد و مي گويد : « حُسَينُ مِنِّي وَأَنَا مِنْ حُسَين ، أَحَبَّ الله مَنْ أَحَبَّ حُسَيْناً » ؛ ( 3 ) « حسين از من است و من از حسينم ، خدا دوست بدارد آنكه حسين را دوست مي دارد . »
ابوهريره گويد : « اقرع بن حابس پيامبر را ديد كه حسن بن علي يا حسين بن علي ( عليهما السلام ) را مي بوسد . عرض كرد : « من ده پسر دارم و هيچكدام را تا كنون نبوسيده ام . » پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به او فرمود : « آنكس كه رحم ندارد مورد ترحم قرار نگيرد ! »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ « خدا راست مي گويد : همانا ثروت ها و فرزندانتان وسيله آزمايش اند . »
2 ـ صحيح مسلم ، كتاب الفضائل ، ج4 ، ص1882
3 ـ ترمذي ، ابن ماجه ، حاكم و ذهبي .
224 |
حجة الوداع و گريه فاطمه زهرا ( عليها السلام )
حضرت محمد ( صلّي الله عليه وآله ) رسالت را ابلاغ كرد . امانت را ادا نمود . امّت را نصيحت كرد و در راه خدا جهاد نمود . دعوت به پايان رسيد و جامعه نوين بر توحيد خالص ، اثبات الوهيت خداوند و نفي ساير خدايان ، بر پايه رسالت محمد ( صلّي الله عليه وآله ) بنيان نهاده شد . گويا هاتفِ غيبي بر قلب رسول الله چنين ندا داد كه اقامت او در دنيا رو به پايان است ! از اين رو هنگامي كه در سال دهم هجرت « معاذ » را براي يمن مأموريت داد ، فرمود : « اي معاذ ! شايد با گذشتن اين سال ديگر مرا نبيني و شايد بر اين مسجد و قبر من گذارت افتد ! » و معاذ با شنيدن اين سخن به جهت فراق ( آخرين ديدار ) رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) گريست و برخي مردم اين سخن پيامبر را زبان به زبان نقل كردند تا به گوش فاطمه زهرا ( عليها السلام ) رسيد و اندوه و درد فاطمه ( عليها السلام ) را برانگيخت و فهميد كه سفر آخرتِ پدرش نزديك است ؛ زيرا مي دانست هر سخني كه پدرش بگويد حق است ، با اين حال با خود مي گفت چه بسا اين سخن از روي جزم نباشد و خود را دلداري مي داد .
مشيّت خداي متعال بر اين بود كه پيامبرش ثمرات دعوتي را كه در راه آن انواع سختي ها را ـ طي بيست و سه سال ـ كشيده بود ، ببيند . در اطراف مكه با افراد و قبايل عرب و نمايندگانشان مي نشست تا احكام و شرايع دين را به آنها بياموزد و از آنان گواهي طلبد كه امانت را ادا نموده و رسالت را تبليغ فرموده و به نصيحت امّت پرداخته است . مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) اعلام نمود كه قصد دارد حج مَبرور ، كه همگان مشاهده كنند ، انجام دهد ! مردم بسياري در مدينه گرد آمدند تا افتخار حضور پيامبر و رهبري وي را در اين فريضه داشته باشند .
چهار روز از ماهِ ذي قعده مانده بود ، كه آن حضرت براي حركت آماده شد و ( بعد از ظهر ) آن روز ، رهسپارِ مكه گرديد و بيشتر اعضاي خانواده اش و از جمله فاطمه زهرا ( عليها السلام ) با او حركت كردند . همينكه پيامبر در سال دهم عزم حج كرد ، به مردم اعلام شد كه پيامبر آماده حج است . نخستين كساني كه از اين خبر آگاهي يافتند ، طبعاً اهل مدينه و حوالي آن
225 |
بودند كه براي اين منظور تجمّع كردند . مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) براي آنان خطابه اي ايراد فرمود و مناسك حج را بيان نمود تا پيروي آن حضرت در مناسك براي مردم آسان شود و در عمل ، يكي پس از ديگري مناسك حج را مشاهده كنند . روز پنج شنبه بيست و چهارم ذي قعده چهار ركعت نماز ظهر را خواندند و به اتّفاق جمعيّت حركت كردند و رهسپار ذوالحليفه ( مسجد شجره ) شدند . مردم از همه نواحي ، گروه گروه و تك تك آمدند تا شمارِ آنها به حدي رسيد كه جز خدا نداند . از شهر و ديارِ خود جدا شدند و با فرزندان و خاندانشان خدا حافظي كردند و راحت و آسايش را به كناري نهادند و آماده پذيرش مشقت هاي اين سفر الهي شدند . گروهي پياده و گروهي بر شتران لاغر سوار ، مشتاقانه در انتظار ديدار بيت عتيق بودند ، از غارِ حرا لمعات نور مي درخشيد ! و فرشتگان از هرسو آنان را بدرقه مي كردند ، تا به حريم كبريايي بار يابند و با مشاهده سيماي نوراني و جبين انور سيد المرسلين ، با رسول خدا دمساز سوند . گردن ها كشيده مي شد . تا آن وجودِ گرامي را كه خدايش به رسالت برگزيده و برهمه خلق برتري داده است ، مشاهده كنند و ديدگان از نور جمالش لبريز گردانند .
بدينگونه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) حركت كرد و آن كاروان عظيم ـ كه ديده از مشاهده انتهايش ناتوان بود ـ به راه افتاد . گويي امواجي است خروشان در اقيانوسي بي كران ! آنگاه كه كاروان بر پستي و بلندي بيابان ها حركت مي كرد . زمين زير گامهاي پاك موحّدان مي لرزيد ، گويي خورشيد از سيمايشان طلوع مي كرد ، ! آنگاه كه در پيرامون پيامبر بزرگوار از هر طرف حلقه زده و دلهايشان بدو پيوسته و قلب ها از محبتش شكفته مي شد و اگر مي توانستند حضرتش را بر سرو گردن ها بلكه بر ديدگان مي نهادند و اگر قادر بودند رنج هاي سفرش رابه جان مي خريدند ، تا هرچه بيشتر رضايِ حضرت دوست را به دست آورند و شكرِ نعمتش را ادا كنند . اين نعمت بزرگ و رحمتِ بي پايان كه خدا پيامبري در ميان آنها ، از خودشان بر انگيخت تا آيات الهي را بر آنها آشكار سازد و آنها را پيراسته گرداند و كتاب و حكمت تعليم دهد و از ظلمات به روشنايي آورد . پاكيزه ها را حلال كند و پليدي ها را حرام نمايد و بار گراني را كه بر گُرده آنها نهاده شده بود بردارد و زنجيرهاي اسارتشان را بُگسلد ؛ آري ، خدا بهوسيله او كساني را به راه هاي سلامت و سعادت هدايت
226 |
كرد كه در طلب رضاي او باشند و از تاريكي ها به روشنايي آيند و به راه مستقيم رهنمون گردند . راه آن خداوندي كه هرچه در آسمان و زمين است از آنِ اوست . بار خدايا ! بر پيامبر گرامي ات درود فرست و صلوات و سلام و بركت بدرقه راهش گردان .
آن كاروان مبارك به « ذوالحُلَيفه » رسيد . اين محل ، ميقاتِ اهل مدينه است . عايشه گويد : « رسول خدا « ذوالحُليفه » را براي مردم مدينه ، « جُحفه » را براي مردم شام و مصر ، « ذات عِرق » را براي مردمِ عراق و « قرن المنازل » را براي مردم نجد و « يَلَمْلَم » را براي مردم يمن ميقات قرار داد و فرمود : اينها ميقاتِ مردم اين شهرها و هر مسافري است كه از اين مواقيت عازم حج و عمره باشد . » بخاري و مسلم بر اين حديث اتفاق نظر دارند و تمام اهل علم به آن فتوي داده اند .
پيامبر و كاروان حج ، آن شب را در ذوالحليفه ماندند و پس از نماز صبح ، هنگامي كه آفتاب دميد براي اعمال حج آماده شدند ، پيامبر لباس احرام پوشيدند و در حالي كه بر ناقه قصوي سوار بودند به مسجدي كه در ذوالحليفه بود رفتند و دو ركعت نماز گزاردند آنگاه تلبيه حج گفتند .
عايشه گويد : « ما همراه پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بوديم كه فرمود : « هر آنكه مي خواهد براي حج و عمره مُحرِم شود و هركه خواهد براي حج و آنكه مي خواهد براي عمره . » ( 1 ) عايشه گويد : « پيامبر و جمعي از مردم براي حج محرم شدند ( 2 ) و جمعي براي حج و عمره و جمعي براي عمره و من از كساني بودم كه قصد عمره كردم . » پيامبر سوار بر ناقه قصوي حركت كرد ، جمع انبوهي به دنبال آن حضرت به راه افتادند و همواره مي گفتند : « لَبَّيك أَلّلهُمَّ لَبَّيك ، لَبَّيكَ لاشَرِيكَ لَكَ لَبَّيك ، اِنَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَالْمُلْكُ لاشَرِيكَ لَك » اطراف و جوانب دشت آن نغمه هاي آسماني را كه از حلقوم هزاران تن از حج گزاران شنيده مي شد ، پاسخ مي دادند ؛ آري نغمه هايي كه از قلبهاي با ايمان مي جوشيد .
كاروان مي رفت و طنين تلبيه ها آفاق را مي لرزاند و شميم مُشگفامش فضا را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ناگفته نماند : كه حج بدون عمره وجود ندارد ، خواه حج تمتع باشد يا قِران و افراد و اكتفا به حج تنها ، بدعت است ، چنانكه در فقه و حديث بيان شده است . نكـ : تهذيب ، ج5 ، ص24 به بعد ، « مترجم » .
2 ـ به پاورقي پيشين توجه شود ، « مترجم » .
227 |
عطرآگين مي ساخت ! از دل ها نور متجلّي بود و نور به دل ها باز مي گشت : « لَبَّيك أَلّلهُمَّ لَبَّيك ، لَبَّيكَ لاشَرِيكَ لَكَ لَبَّيك . . . »
گذار كاروان به « ابواء » افتاد ؛ جايي كه به قولي ميعاد آمنه مادر گرامي سيدالمرسلين ( صلّي الله عليه وآله ) ( با مرگ ) بود ، آن روز كه پس از ديدار بني نجّار در مدينه به مكه باز مي گشت و اين بانو ، همسرش عبدالله را ـ كه هنوز محمد ( صلّي الله عليه وآله ) در شكم مادر بود ـ از دست داده بود و از آن پَس ، تربيت محمد ( صلّي الله عليه وآله ) را با عنايت الهي ، تحت كفالتِ عبدالمطلب و سپس عمويش ابوطالب ، عهده دار گرديد و خود در اين باره چنين فرمود :
« أَدَّبَنِي رَبِّي فَأَحْسَنَ تَأْدِيبي . . . »
« آفريدگارم مرا تربيت كرد و چه نيكو تربيت كرد . . . »
سپس راه آن كاروان عظيم به « عسفان » افتاد و اين تنها پيامبر ما نبود كه گذارش به اين نقطه افتاده است ، بلكه پيش از آن با نَفَس هاي پيامبراني چون هود و صالح در طريق بيت الله الحرام و تشرّف به حج ، خانه نخستين مردم ، مُعطّر شده بود ! { فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ . . . } خانه اي كه شاهد آيات روشن توحيد و مقام ابراهيم خليل بود كه در امتثال امر حق ، لحظه اي درنگ نكرد و براي ذبح جگر گوشه اش اسماعيل كه نمونه بِرّ و تقوي و طهارت بود ، مُصمّم گرديد و او را بر جبين ، به خاك افكند و پيش از آنكه كارد بر گلوي فرزند بگذارد ، بر قلب و جگر خود نهاد تا امر خدا را امتثال كند و به حكمت رؤيايي كه ديده بود رضا دهد و نداي : { وَنَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ * إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلاَءُ الْمُبِينُ * وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْح عَظِيم * وَتَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الاْخِرِينَ * سَلاَمٌ عَلَي إِبْرَاهِيمَ } را شنيد و از اين امتحان سخت و ذبح فرزند ، سربلند بيرون آمد و مستوجبِ سلام و ثناي الهي گرديد .
درحالي كه كاروان مبارك ره مي نورديد ، از گفتن تلبيه دست كشيد آنگاه كه ديد سيد ما محمد ( صلّي الله عليه وآله ) ديگر تلبيه نمي گويد ؛ چرا كه به حرم رسيده بود و او و كاروان همراهش به « ذي طوي » اُتراق كردند و شب يكشنبه را كه چهارمين شب ذي حجه بود ، بيتوته نمودند و نماز صبح را با پيامبر خواندند و براي ورود به حرم و حريم كبريايي و زيارت بيت الله ،
228 |
بي قرار بودند ؛ آنجا كه ملجأ و پناهگاه خلق و حريم امن است و از همه اماكنِ زمين به جز نقطه اي كه جسد مطهر سيدالمرسلين را دربردارد ، برتر است . اشتياق ورود به بيتِ عتيق و طواف كعبه همچون تندبادي آنان را به پيش مي راند و اين شگفت نيست ؛ زيرا از قديم گفته اند :
و أعظم ما يكون الشوق يوماً * * * إذا دنت الخيام من الخيام
« بيشترين اشتياق آن روزي است كه خيمه ها به خيمه ها نزديك شود ! »
ديري نگذشت كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) غسل كردند و كاروان با تأسّي به آن حضرت و نيز فراگيري مناسك ، غسل نمودند و حركت كردند . مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) پيشاپيش جمعيّت بود كه از راه كوهستاني بالا واقع در بطحاء كه مُشرف به قبرها بود وارد مكه مكرّمه شدند تا مردم بتوانند آن حضرت را ببينند . ظهر بود كه پيامبر با همراهي كاروان عظيم حج ، به طرف مسجدالحرام آمدند . شتر خود را خُسباندند و از درِ بني شيبه داخل مسجد شدند و همينكه با بيت الله الحرام روبرو گرديدند ، تكبير گفته و اين دعا را خواندند :
« ألّلهمّ أَنْتَ السَّلامُ وَمِنْكَ السَّلامُ حينا ربّنا بِالسَّلام أَلّلهمّ زِدْ هذا الْبَيت تَشْرِيفاً وَتَعظِيماً وَتَكْرِيماً وَمَهابَةً وَزِدْ مَنْ حَجَّهُ أَو اعْتَمَرَهُ تَكْريماً وَتَشْرِيفاً وَتَعْظِيماً وَبِرّاً » .
« خدايا تويي سلام و از تو است سلام ؛ پروردگارا ! ما را به سلام تحيّت گوي . بار خدايا ! اين خانه را شرافت و عظمت و كرامت و هيبت بيش از پيش عنايت كن و آنكه را به اين خانه حج يا عمره بجا آرد كرامت و شرافت و عظمت و خير عطا فرما . »
پيامبر به گونه اي ايستاد كه خانه را در سمت چپ خويش قرار دهد تا طواف كند ، از حجرالأسود آغاز فرمود و تكبير گفت و آن را بوسيد ، حضرتش را مزاحمت نكردند . داخل بيت عتيق شد تا تحيت مسجد و تحيت بيت را ادا كند ، بهترين تحيّت بيت طواف است . پيامبر وياران سه شوط طواف رابه سرعت پيمودند و بقيّه را با آرامش به پايان بردند . فقها ، در بيان علّت اين امر گفته اند : « هدف آن حضرت از سرعت ، اظهار قدرت در برابر دشمنان اسلام و قريشيان بود كه طبق معمول در دارالندوه گرد آمده و طواف كنندگان
229 |
مسلمان را نظاره مي كردند » هفت شوط طواف به پايان رسيد ، هر بار كه به ركنِ يماني مي رسيدند « بسم الله . . . » و « تكبير » گفته و آن را اِستلام مي كردند ، همچنين در بوسيدن حجرالأسود به آن حضرت اقتدا مي كردند و ميان اين دو رُكن مي گفتند :
{ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الاْخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ }
آري ، خداي تعالي پروردگار دنيا و آخرت است و گنجينه هاي آسمان و زمين و خير دنيا و آخرت در دست قدرت اوست و ما انسان ها از جسم و روح ، تركيب يافته ايم و براي جسم ، خيرِ دنيا و براي روح ، خير آخرت را مي خواهيم و در عطاي الهي بُخل نيست . آنگاه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) پشت مقام ابراهيم رفت و با صداي بلند كه مردم بشنوند ، اين آيه را خواندند : { وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلّيً } مقام ابراهيم همان سنگي است كه هنگام بناي ديوارهاي كعبه بر آن ايستاد و او و فرزندش اسماعيل خانه را بنا كردند و اين سنگ چنين شرافتي را از آنجا به دست آورد كه ابراهيم بر آن قيام كرد ! آنگاه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) دو ركعت نماز خواند . در ركعت اول حمد و سوره { قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ . . . } و در ركعت دوم حمد و سوره اخلاص ، كه اين دو سوره اركان توحيد را مشتمل اند و سوره حمد ، قلّه بلندِ انقطاع و مناجات است . در اين اعمال ياران نيز از پيامبر پيروي كردند . پس از طواف ، رسول خدا رو به حجرالأسود آورد ، آن را استلام نمود و ميان ركن حجر و در كعبه ايستاد و سينه و صورت و بازوان خويش را بر ديوارِ خانه نهاد و دستهاي مبارك را گشود و تمامِ بدن خود را به خانه چسبانيد تا مردم بدانند چگونه در تعظيم شعائر الهي مبالغه كنند و در برابر خداي يگانه ادب را نگهدارند و مرضاتِ خداوندي را در حدودي كه خدا تشريع فرموده و پيامبر محبوبش سنت قرار داده طلب كنند .
آنگاه به سوي زمزم آمد ، ـ چاهي كه خدا براي حضرت هاجر و فرزندش اسماعيل جوشانيد و چشمه خير براي آنها بود ـ پيامبر از زمزم نوشيد و به مردم اعلام كرد كه در اين آب خير و بركت است .
سپس رو به سعي آورد و از باب صفا آمد و از آنجا آغاز سعي كرد و اين آيه را خواند : { إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِاللهِ . . . } و همينكه سعي در مروه به پايان رسيد ، دستور داد آنها كه قرباني نياورده اند ؛ چه آنانكه قصد حج قِران كرده يا آنها كه قصد حج
230 |
افراد نموده اند ، مُحل شوند و آن را عمره قرار دهند . آنگاه پيامبر و ياران در ابطح اُتراق كرده و از روز يكشنبه تا پنجشنبه را ماندند تا اين كه روز هشتم ، « يوم الترويه » فرا رسيد . و از آن رو « ترويه » گفتند كه مردم آب فراهم مي ساختند تا در ايّام حج از آن استفاده كنند . روز هشتم رهسپار منا گرديدند و نمازهاي پنجگانه ظهر ، عصر ، مغرب ، عشا و فجر را در آنجا خواندند و اندكي درنگ كردند تا آفتاب دميد سپس رهسپار عرفات شدند و براي آن حضرت قُبّه اي در « نَمِرَه » به پا كردند و آنجا توقف كردند تا ظهر شد و سپس فرمان دادند « ناقه قصوي » را آماده سازند و رهسپار وادي عرفات شدند ، در حالي كه پيرامون حضرتش يكصد و بيست و چهار يا يكصد و چهل و چهار هزار . از مردم گرد آمده بودند ! در اين حال پيامبر براي ايراد خطابه ايستادند و خطبه وداع را ، كه خطبه جامعي است ، ايراد كردند .
در اين خطبه آمده است :
« اي مردم ! به سخن من گوش فرا دهيد . نمي دانم ، شايد بعد از اين سال در اين موقف مرا نبينيد . خون هاي شما و اموال شما همانند حرمت اين روز و اين ماه و اين شهر براي شما بايد محترم باشد . بدانيد ، هرآنچه از آثارِ جاهليت است ، زير پاي خود نهادم . خونهاي جاهليت ارزشي ندارد و نخستين خوني كه زير پاي خود مي نهم ، خونِ « پسر ربيعه بن حارث » است كه در قبيله بني سعد شير خورد و قبيله هُذيل او را كشتند ، رباي جاهليت پايمال است و نخستين ربا ، رباي عباس پسر عبدالمطلب است كه تمام آن از شما برداشته مي شود .
از خدا پروا كنيد . در باره زنان ؛ زيرا آنها را به عنوان امانت خداوند گرفته ايد و به نام خدا به همسري برگزيده ايد و حقِّ شما بر آنهاست كه اَحَدي را كه شما رضا ندهيد به خانه تان نياورند ، پس اگر چنين كنند ، آنان را تنبيه كنيد آن گونه اي كه آنها را نيازاريد . و حق آنها بر شماست كه خوراك و پوشاك در حد متعارف به آنان بدهيد . من در ميان شما چيزي را نهادم كه اگر به آن چنگ زنيد هرگز گمراه نشويد و آن كتاب خدا است . اي مردم ! پس از من پيامبري نيست و پس از شما امتي وجود ندارد . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ الرحيق المختوم ، ص443 ، از صحيح مسلم . ناگفته نماند كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) هرگاه از كتاب خدا سخن مي گفتند ، عترت و اهلبيت را نيز ياد مي كردند و حديث ثقلين مورد اتفاق شيعه و سني است ، « مترجم » .
231 |
پس خدا را بندگي كنيد . نمازهاي پنجگانه را بخوانيد . ماه صيام را روزه بداريد . زكات مالتان را با طيبِ نفس بدهيد . خانه پروردگارتان را حج كنيد و اولي الأمرتان را اطاعت نماييد تا به بهشت خدايتان درآييد .
مردم ! از شما در باره من خواهند پرسيد . در پاسخ چه خواهيد گفت ؟
و مردم پاسخ دادند : گواهي دهيم كه رسالت را ابلاغ فرموديد و امانت را ادا كرديد و نصيحت نموديد .
آنگاه پيامبر دو انگشت سبابه را به آسمان برداشت و با اشاره به مردم سه بار فرمود : « أَلّلهمّ اشْهَد » « خدايا ! تو گواه باش . »
سخنان پيامبر را در عرفه ، « ربيعة بن اميّه بن خلف » ميان مردم با صداي بلند تكرار مي كرد ؛ پس از آنكه پيامبر از خطبه فارغ شدند آيه : { الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمْ الاِْسْلاَمَ دِيناً } نازل شد . ( 1 )
عمر چون اين خطبه را شنيد ، گريست . به او گفتند : چرا گريه مي كني ؟ گفت پس از كمال جز نقصان نيست . ( 2 ) پس از يك روز كه ميهمان خدا در عرفات بسر بردند به استراحت گاه خود بازگشتند تا براي دومين روز مباركِ حج آماده شوند . زهرا نيز به جايگاه خود آمد اما خواب با ديدگانش دمساز نشد ، هر كلمه اي را كه مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) گفته بود ، در صفحه خيال مرور مي كرد ، اما نه به كوتاهيِ كلمه ، بلكه به گستره معاني كه در آن حروف نهفته باشد ، از هر حرفي ، به دنبالِ معاني و مفاهيمِ نهاني مي گشت و اين جمله را بيشتر مورد توجه قرار مي داد ، كه مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) خطاب به « معاذ » گفت ـ آنگاه كه او را به يَمَن اعزام نمود ـ پيامبر فرمود : « شايد بعد از اين سال ديگر مرا نبيني » و همچنين به خاطر مي آورد اين جملات را كه در اين خطابه به حُجّاج فرمود : « سخن مرا بشنويد ، من
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ همان . مؤلف به همين مقدار از خطبه وداع بسنده كرده است . ولي مي دانيم كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در حَجّة الوداع خطبه اي بس طولاني و جامع ايراد كردند و اين هنگامي بود كه به غدير خم رسيدند و طي آن خطابه تاريخي بر مسأله ولايت و وصايت اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) تأكيد فراوان نمودند و آنگاه آيه فوق نازل گرديد . تفصيل اين واقعه بسيار مهم در منابع شيعي و بسياري از منابع اهل سنت آمده است ، « مترجم » .
2 ـ بخاري ، به نقل منبع پيشين ، ص443
232 |
نمي دانم ، شايد در سال هاي بعدي در اين موقف شما را ديدار نكنم . » و همچنين آنگاه كه گواهي مردم بر اين كه : « او رسالت را ابلاغ و امانت را ادا و اُمّت را نصيحت كرده است . » به ياد مي آورد و بعد گفتار خداوند را كه فرمود : { الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ . . . } « امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود بر شما اتمام نمودم و اسلام را به عنوان دين برايتان پسنديدم . » و گريه عمر و گفتارش را گفت كه پس از كمال نقص است ؛ در ياد اوزنده مي شد .
آري فاطمه گريست و از خود پرسيد : آيا به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) وحي شده كه به زودي به حضرت دوست خواهد پيوست ؟ ! اگر وحي شده بود در ملأ عام اعلام مي كرد . او چيزي را كه خدا بدو وحي كند پنهان نمي دارد . آيا اين امر را واقعاً احساس كرده و آنگاه آن را معلّق رها ساخته ، زيرا علمِ آن نزد خداوند است . از اين رو ، خبر از مرگ را بر زبان مي راند ، بدون اينكه به صورت قطعي مطرح سازد . راز گريه عمر چه بود آنگاه كه آيه : { الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ . . . } را شنيد ؟
علي ( عليه السلام ) نيز نگراني فاطمه ( عليها السلام ) را احساس مي كرد . بي خوابي و بي قراري زهرا و آنگاه گريه هاي مدوام او را بازگو كننده نگراني و اضطراب او مي دانست . از زهرا پرسيد : « امّ الحسن ! تو را چه مي شود ؟ » و او پاسخ داد : « اي اباالحسن ! جدايي پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را احساس مي كنم و مي ترسم اين سال ، آخرين سالِ زندگي او باشد ، همانگونه كه از خِلالِ سخنان پدرم درك مي شود » علي ( عليه السلام ) ساكت شد و نتوانست پاسخي روشن بدهد ؛ زيرا آنچه در ذهن زهرا ( عليها السلام ) مي گذشت در ذهن علي نيز جريان داشت .
با اين حال ، قلب زهرا را آرامشي داد ، كه پدرش در خير و سعادت است و هرگز بدي به او نرسد و هرچيزي نزد خداي تعالي ، قدر و اندازه اي دارد .
روز سيزدهم ذي حجه پيامبر خانه را طواف وداع نمود ، و چون مناسك حج به پايان رسيد ، مردم را ترغيب كرد كه راهي مدينه طيّبه شوند ( 1 ) نه به منظور آسايش بلكه براي از سرگيري جهادي مُجدّد براي خدا و في سبيل الله .
در ماه صفرِ سال يازدهم هجرت مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) سپاهي عظيم ترتيب داد و اسامة بن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ چه خوب بود مؤلف محترم كه با اين صراحت به قضايا اشاره مي كند ، اشاره اي هم ولو مختصر ، به واقعه تاريخيِ « غدير خم » مي كرد تا انصاف و شهامت وي به حدّ كمال رسد . « مترجم » .
233 |
زيد را به فرماندهي گماشت تا با روم نبرد كنند . اما اين سپاه ، به جهت بيماري آن حضرت ، راهي مقصد نشد جز هنگامي كه پيامبر گرامي بدرود حيات گفت . سپاه به « جرف » يك فرسخي مدينه رسيد و با شنيدن خبر بيماري رسول خدا توقّف كرد . بسيجِ اين سپاه براي فاطمه زهرا ( عليها السلام ) اطمينان بخش بود كه عمر مباركِ پيامبر هنوز ادامه دارد و دعوت به دين خدا پايان نيافته است . قلب زهرا ( عليها السلام ) تا اندازه اي آرام گرفت و بيشترِ اوقات خود را ، در كنار پدر سپري مي كرد .