بخش 3
در خانه شوهر مرگ پدر بازیگران سقیفه
51 |
در خانه شوهر
زندگاني فاطمه ( عليها السلام ) در خانه شوهر نيز در سادگي و بي تكلّف بودن ، نظير عهدي بود كه در خانه پدر به سر مي برد . او در خانه علي نيز از خوراك و پوشاك ، به همان مقدار كه يك فرد از طبقه چهارم بايد داشته باشد ، اكتفا مي كرد ولي در پرستش و اطاعت خدا از برجسته ترين زهاد و مرتاضين جلو افتاد . بيشتر شب را به نماز مي ايستاد و گاهي از سر شب تا صبح مشغول عبادت بود .
فرزندش حسن ( عليه السلام ) مي گويد : مادرم شب هاي جمعه تا سپيده صبح را در ركوع و سجود به سر مي برد و گريه مي كرد . من مي شنيدم ، پيوسته براي مؤمنان از خدا آمرزش مي خواست و به خصوص در حق همسايگان بيشتر دعا مي كرد و نام آنها را يك به يك مي برد . مي پرسيدم : مادر ! چرا براي خود دعا نمي كني ؟ مي گفت : پسر جان ! همسايه بر خانه مقدم است . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بحار ، ج10 ، ص25
52 |
بي دليل نيست كه پس از صدها سال ، چندين ميليون جمعيت در مقابل عظمت روحي و اخلاقي دختر پيغمبر اسلام سر تعظيم خم مي كنند . او در مدت زندگاني كوتاهش ، آثاري از كردار و گفتار خود به جا گذاشت كه از عهده مردان بزرگ خارج است . نُه سال در خانه علي بود و در اين مدت ، چيزي از او خواهش و درخواست نكرد و كوچك ترين ايراد بر وي نگرفت ، با اين كه اتفاق مي افتاد ، دو روز و سه روز گرسنه مي ماندند . علي از او مي پرسيد : چه داريم ؟
ـ به خدا قسم سه روز است چيزي در خانه مان يافت نمي شود .
ـ پس چرا به من اطلاع ندادي ؟ !
ـ پدرم گفته است چيزي از علي نخواه تا خودش براي تو بياورد .
سلمان به خانه وي وارد مي شود و مي بيند چادرش از چند جا وصله خورده ، ابراز تأسف مي كند و به گريه مي افتد ، كه چطور شده دختران پادشاهان ايران و روم بايستي لباس هاي ابريشمي بپوشند ولي لباس دختر پيغمبر اينگونه باشد ! فاطمه به پدرش مي گويد : سلمان از ديدن
53 |
چادر من تعجب كرد ، به خدا قسم پنج سال است در خانه علي هستم ، فقط پوست گوسفندي داريم كه شب بر آن مي خوابيم و روزها شترمان را روي آن علف مي دهم .
تعجب اينجاست كه با چنين زندگي كوچك و محقرانه ، باز علي و زهرا در تمام كارهاي خانه شركت مي كردند .
علاوه بر اين ، فاطمه به دستور پدرش كارهاي خانه را با كنيز خود تقسيم كرده بود . سلمان ديد فاطمه آرد دستاس مي كند و كف دست هايش زخم شده ، خون پس مي دهد . . . مي گويد تو دست خود را زخم مي كني ، بهتر است فضّه اين كار را عهده دار شود . مي گويد : پدرم دستور داده است ، يك روز من كارهاي خانه را اداره كنم و يك روز فضّه . ديروز نوبت او بود امروز نوبت من است .
امكان ندارد كه ادامه چنين روشي ميان زن و شوهر توليد كدورت و نقاري كند .
و آن هايي كه گفته اند ، گاهي ميان فاطمه و علي گفتگويي مي شد و رواياتي را مدرك خود قرار داده اند ، اشتباه نموده اند . از آن حديث ها يكي اين است :
علي به حالت قهر از خانه بيرون آمد و به مسجد رفت ،
54 |
در آنجا روي خاك خوابيد . محمد ( صلّي الله عليه وآله ) هم به بالين وي رفت و به او گفت برخيز اي « ابوتراب » .
اين حديث با دنباله اي كه دارد ، اگر بزرگي و عظمت اين زن و شوهر و فداكاري آنها را نسبت به يكديگر ثابت نكند ، هيچوقت معني اش اين نيست كه ميان علي و فاطمه كدورتي رخ داده و علي از خانه بيرون رفته و در مسجد خوابيده است .
و بايد ديد كدورت هايي كه در داخل خانواده ها ميان زن و شوهر رخ مي دهد ، از كجا سرچشمه مي گيرد :
يا بايستي زن از شوهر توقعات بي جايي داشته باشد و چون شوهر قادر به انجام آن نيست ميان آن ها به هم بخورد . در اين موردگفتيم ، فاطمه حتي آنچه راكه ضروري زندگي اش بود از علي مطالبه نمي كرد تا آن كه خود او حاضر كند .
يا ناشي از قصوري است كه زن در انجام كارهاي شوهر و خانه داري مي نمايد كه اينها هم در ميان نبوده . بلي ، كساني كه مي خواهند براي اجراي مقاصد پست خود به خانواده هاي مقدس نسبت ناروا بدهند ، ناچار ، به دلايل سست و غير قابل قبولي نيز چنگ خواهند زد .
55 |
فاطمه ( عليها السلام ) در آن چه كه بايد يك زن در زندگاني شوهرش شريك شود ، شركت داشت و چنانكه گفتيم علي نيز در كارهاي داخلي با او همراه و شريك مي شد . تربيت فاطمه بگونه اي نبود كه شوهر را آلتي براي اجراي مقاصد خود بداند و از او متوقع باشد بهترين لباس ها را برايش بخرد و مدرن ترين لوازم خانه را به ميل او تهيه نمايد . او مي دانست كه زن مدير و سامان دهنده خانه شوهر است ، نه فرمانفرما بر وي . در اين صورت جاي ترديد نيست كه هيچگاه غبار نقاري در خاطر چنين زن و شوهري از يكديگر نخواهد نشست .
فاطمه ( عليها السلام ) همانطور كه در خانه پدر جلب محبت او را كرده و به گفته عمر ابوالنصر و ديگران مقام مادرش را به عهده گرفته بود ، در خانه علي نيز همان محبت را در دل پدر داشت . بگونه اي رفتار مي كرد كه پدرش از كار او دلگير نشود .
مي گويند روزي پيغمبر تازه از مسافرت برگشته بود كه به خانه فاطمه رفت . دخترش را ديد كه پرده اي به در آويخته و دستبندي « و به قولي گوشواره اي » از نقره براي خود ساخته است ، چهره پيغمبر گرفته شد و بر خلاف
56 |
هميشه ، در خانه فاطمه زياد توقّف نكرد ، بلكه فوري به طرف مسجد رفت . فاطمه ( عليها السلام ) فهميد ، سبب گرفتگي خاطر پدرش ، پرده و دست بندها بوده است ، آن ها را براي وي فرستاد و پيام داد : دخترت به تو درود مي فرستد و مي گويد : اينها را در راه خدا نثار كن .
محمد ( صلّي الله عليه وآله ) از اين اقدام بسيار خشنود شد ؛ به طوري كه سه مرتبه گفت : پدرش فداي او باد ، آنچه بايد بكند كرد !
از اين حكايت همچنانكه محبت و اطاعت زهرا ( عليها السلام ) نسبت به پدرش معلوم شده و مي توان فهميد كه فاطمه حاضر نبوده است پدرش كوچك ترين كدورتي از او و كردارش داشته باشد ، اندازه مهرباني و مساوات محمد ( صلّي الله عليه وآله ) نيز با مسلمانان ظاهر مي شود . شايد اين واقعه پس از جنگ احزاب و يا جنگ خيبر رخ داده باشد و شايد در موقعي بوده كه مسلمانان تا حدي از گرسنگي و بيچارگي نجات يافته بودند ، ولي با اين همه پيغمبر حاضر نمي شد دخترش به در خانه پرده بياويزد و يا براي خود دستبند بسازد ، يا براي فرزندش گوشواره تهيه كند .
چرا ؟ شايد بعضي از زنان مسلمان تا اين درجه از تجمّل
57 |
هم محروم باشند ، تجملي كه شايد مخارج آن از بيست درهم ؛ يعني يكصد ريال تجاوز نمي كرده است .
در صورتي كه بارها اتفاق مي افتاد ، يك يا دو روز در خانه علي ( عليه السلام ) خوردني يافت نمي شد .
درهر صورت اينجا نمي توان كردار پيغمبر را نشانه بي مهري وي به دخترش يا به علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) دانست بلكه با هردرجه محبتي كه محمد ( صلّي الله عليه وآله ) نسبت به آن ها داشت راضي نمي شد ، خانواده او با ساير مسلمانان مساوي نباشند و همچنانكه خود گرسنه به سر مي برد و ديگران را بر خويش مقدم مي داشت ، مي خواست اهل بيت او نيز پيروش باشند ؛ چنانكه وقتي اتفاق افتاد ، اسيراني براي پيغمبر آورده بودند فاطمه و علي ( عليه السلام ) پس از مشاوره با يكديگر تصميم گرفتند با پيغمبر مذاكره كنند و براي اينكه از زحمت كارهاي خانه مقداري بكاهند ، اسيري براي خدمتگزاري بگيرند . فاطمه نزد پدر رفت ولي خجالت كشيد مقصد خود را بيان كند . تا اينكه محمد ( صلّي الله عليه وآله ) خودش به خانه آن ها آمد و پس از آنكه مطلب دخترش را فهميد ، گفت : آيا نمي خواهيد به شما چيزي ياد دهم كه از خادم بهتر باشد ؟ گفتند چرا . آنوقت به آن ها آموخت هنگامي كه
58 |
در بستر خواب مي رويد سي و سه بار خدا را تسبيح كنيد و پس از تسبيح ، سي و سه بار حمد نماييد و آنگاه سي و چهار بار تكبير بگوييد . علي ( عليه السلام ) مي گويد : هيچ شبي من اين تسبيحات را ترك نكرده ام .
ابن سعد در طبقات اين داستان را با مختصر تفاوتي نوشته است . او مي گويد : پس از اينكه فاطمه درخواست خود را گفت و از پدرش خادمي خواست ، پيغمبر به او گفت ـ نه ـ تا وقتي كه مسلمانان گرسنه هستند من به شما چيزي نمي دهم ، من اين اسيران را مي فروشم و بهاي آن ها را ميان مسلمانان تقسيم مي كنم .
يكي از نويسندگان به اين حديث ايراد گرفته ، مي نويسد : چگونه ممكن است محمد ( صلّي الله عليه وآله ) كه به هيچ كس پاسخ منفي نمي داد ، درخواست فاطمه را نپذيرد و او را دست خالي برگرداند ، پس اين داستان دروغ است .
بايد گفت : محمد ( صلّي الله عليه وآله ) به فاطمه ( عليها السلام ) نيز پاسخ منفي نداد و آن ها را با تعليم ذكر راضي ساخت ولي علت اينكه خادمي در اختيارشان نگذاشت ، همان شفقتي بود كه پيوسته درباره مسلمانان اعمال مي نمود و آن ها را بر خود و خانواده اش مقدم مي داشت .
59 |
فرزندان علي و فاطمه ( عليهما السلام )
فاطمه ( عليها السلام ) از شوهرش علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) سه پسر و دو دختر آورد . دانشمندان شيعه تولد محسن را نوشته اند .
مسعودي و ابوالفدا ، از مورخان سنّي نيز مي گويند : فاطمه به جز حسن و حسين ( عليهما السلام ) فرزند ديگري به نام محسن داشتند . ابن حجر در كتاب الصواعق المحرقه مي نويسد : محسن در كودكي از دنيا رفته است .
زينب و امّ كلثوم ، دو دختر فاطمه ( عليها السلام ) هستند ، كه هر دو در واقعه كربلا شاهد مناظر دلخراشي بوده اند .
60 |
مرگ پدر
سخت ترين و جانگدازترين روز در تاريخ زندگاني فاطمه ، روزي است كه پدرش از دنيا رفت .
فاطمه ( عليها السلام ) اثري را كه اين فاجعه بزرگ در وي گذاشت ، در خطبه و اشعارش متذكر شده است .
از آن ساعت كه محمد ( صلّي الله عليه وآله ) در بستر بيماري افتاد تا هنگامي كه چشم از دنيا بست ، زهرا كمتر از بالين پدر جدا مي شد .
گرفتگي و تأثر او وقتي شدت يافت ، كه پدرش خبر مرگ خود را به او داد . ولي گويا محمد ( صلّي الله عليه وآله ) در اين لحظه هم نمي خواست دخترش را اندوهگين و دلشكسته ببيند ؛ زيرا به او مژده داد كه تو بيش از هفتاد و دو روز و نصف زنده نخواهي بود .
عايشه مي گويد : فاطمه در ايام بيماريِ پدر ، نزد وي آمد ، محمد ( صلّي الله عليه وآله ) آهسته به او چيزي گفت كه به گريه افتاد ، باز چيز ديگري در گوشش گفت كه خندان شد .
من پيش خود گفتم ، خيال مي كردم كه اين دختر بر ساير زن ها برتري دارد ولي اكنون معلوم شد كه او نيز در رديف
61 |
ديگران است ! اين گريه و خنده پشت سر هم چه بود ؟ از خودش پرسيدم ، ولي فاطمه در پاسخ گفت : راز پدر را فاش نخواهم كرد . پس از مرگِ پيغمبر ، ما را از آن راز خبر داد كه پدرم گفت : من خواهم مرد ، از اين رو گريان شدم ، سپس گفت تو نخستين كسي هستي كه به من خواهي پيوست ، لذا خندان گشتم . ( 1 )
روز مرگ پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) بر فاطمه چه گذشت ؟ اين موضوع چيزي نيست كه قلم بتواند جزئيات آن را به خوبي شرح دهد .
پدري مهربان و رؤوف ، مانند محمد ( صلّي الله عليه وآله ) را ، كه پشتيبان او و مايه اطمينان همه مسلمانان بود ، از دست داده است ، اكنون چگونه مي تواند جاي او را خالي ببيند و پس از مرگ پيغمبر به چه چيز و كدام كس دل خوش كند . لذا اغراق نيست كه بعضي نوشته اند ، فاطمه پس از مرگ پدر تا روزي كه زنده بود خنده بر لب نياورد .
اين مصيبت گرچه در روح وجسمش اثر عميقي بخشيد ولي گرفتاري شوهر و اهانت هايي كه از طرف دولت جديد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بحار الأنوار ، ج10 ، ص9 ، زندگاني محمد ، ترجمه ابوالقاسم پاينده ، ص492 ، ج2 ( با اندك تفاوت ) .
62 |
نسبت به وي وارد شد ، بيشتر آزرده خاطرش ساخت .
اجتماع سقيفه بني ساعده و محروميت علي بن ابي طالب ، شايد بيشتر از مرگ پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) در فاطمه اثر كرد و يا تأثيرش كمتر از آن نبود .
بازيگران سقيفه
پس از آن كه بازيگران سقيفه هريك نقش خود را با مهارت و زبردستي بازي كردند و خلافت را به نفع خود به پايان بردند و سعدبن عباده رييس طايفه انصار در مبارزه سياسي خود از ابوبكر و طرفدارانش شكست خورد و نزديك بود جان خود را هم روي مطالبه خلافت بگذارد ، ابوبكر و عمر و پيروان آن ها مظفرانه به مسجد پيغمبر مراجعت كردند .
گروهي از بني هاشم و زبيربن عوام گرد علي را گرفتند ، بني اميه هم ، در اطراف عثمان بن عفان حلقه زده و بني زهره پيرامون عبدالرحمن بن عوف بودند . عمر وقتي وارد مسجد شد ، حضار را مخاطب قرار داده ، گفت : چرا چنين حلقه حلقه و پراكنده نشسته ايد ! برخيزيد و با ابوبكر بيعت كنيد ؛ زيرا من و انصار با او بيعت كرديم !
عثمان بن عفان و كساني كه از بني اميه در مسجد حاضر
63 |
بودند ، با ابوبكر بيعت كردند . سعد و عبدالرحمن بن عوف نيز بيعت ابوبكر را پذيرفتند ولي علي ( عليه السلام ) و عباس و زبير و بني هاشم بيعت نكرده ، مراجعت نمودند . ( 1 )
مخالفان ابوبكر در خانه فاطمه ( عليها السلام ) تشكيل جلسه دادند . خليفه جديد ، اينجا دچار موقعيت سخت و باريكي شده بود . او گرچه در سقيفه پيروزي يافت و سعدبن عباده حريف بزرگ خود را از ميدان به در برد ، ولي اينجا بيش از هرچيز از طرف دختر پيغمبر نگران است و شايد آنقدر كه از مخالفت فاطمه وحشت داشت به مخالفت علي ( عليه السلام ) اهميت نمي داد ، چون فاطمه حتي نزد اشخاصي هم كه به جهاتي از علي گرفته خاطر بودند ، محبوبيتي فوق العاده داشت .
علاوه بر اين ، اگر فاطمه بر ابوبكر خشمگين مي شد ، خيلي براي وي زيان داشت ؛ چرا كه پيغمبر گفته بود هركس زهرا را خشمگين كند ، مرا به خشم آورده است .
ساعاتي كه در آن بحران ، بر خليفه تازه مي گذشت ، بسيار طولاني و ناگوار بود .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ الامامة والسياسه ، صص17 و 18
64 |
زبير و علي بن ابي طالب و بني هاشم بيعت نكرده اند ، به علاوه ، مركز آن ها خانه فاطمه است ، چه بايد كرد ؟ به فكرش رسيد كه عمر را براي مذاكره با مخالفان به خانه فاطمه بفرستد . ابوبكر اينجا مرتكب اشتباهي شد و شايد تشويش زيادي كه از وقوع پيش آمدهاي ناگوار داشت به وي مهلت نداد تا در اين مورد نيز فكر درستي بكند ، فقط تمام حواسش در اطراف مخالفان دور مي زد كه به هر قيمتي ، هرچه زودتر بيعت كنند .
عمر مردي تندخو و عجول بود ، به عكس ابوبكر ، كه مشكل ترين و دشوارترين حادثه ها را با خونسردي كامل پشت سر مي گذاشت و خود را نمي باخت ، عمر مي خواست در هرجا با خشونت و درشتي كار را پيش ببرد ؛ از اين رو ، گاهي نزديك مي شد كه با تندخوييِ خود ، رشته هاي ابوبكر را نيز پنبه نمايد .
و چنانكه در ماجراي سقيفه بني ساعده گفته شده ، عمر در پايان كار ، خود را به روي سعدبن عباده ، رييس طايفه انصار انداخت و مي خواست او را بكشد اما ابوبكر آگاه شد و به وي گفت : اكنون زمان مداراست نه موسم خشونت و تند خويي .
65 |
عمر در اين مأموريت نيز نتوانست ، آنگونه كه لايق يك ديپلمات مجرّب است ، وظيفه خود را انجام دهد يا لا اقل با مخالفان به زبان خوش سخن بگويد و همينكه خود را به خانه فاطمه رسانيد ، از پشت در صدا زد : بيرون بياييد . ولي بني هاشم و علي ( عليه السلام ) اعتنايي نكردند ، عمر هيزم خواست و فرياد كرد : اگر بيرون نياييد خانه را با هركه در آن است آتش خواهم زد . گفتند : فاطمه در اين خانه است . گفت : چه عيب دارد . ( 1 ) در اثر تهديد عمر ، آنان كه در خانه بودند بيرون آمدند و به مسجد رفته ، با ابوبكر بيعت كردند ولي علي در خانه ماند .
عمر گرچه با اين تهديد توانست چند تن از مخالفان را از خانه فاطمه ( عليها السلام ) بيرون كند و در صف بيعت كنندگان درآورد ولي اهانتي را كه به دختر پيغمبر كرد براي خودش و خليفه بسيار گران تمام شد .
پيشتر اشاره شد كه در آن روزگار اشخاصي پيدا مي شدند كه خاطرشان از علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) گرفته بود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ الإمامة والسياسه ، ص10
66 |
ولي دختر پيغمبر نزد همه مسلمانان احترام داشت ، لذا حتّي امروز هم آنهايي كه جانشيني پيغمبر را به نصّ آسماني و فرمان خدايي ندانسته و به رأي اكثريت موكول مي نمايند ، رفتار عمر را نپسنديده و آن را كاري زشت و گناهي بزرگ مي شمارند و به همين نظر است كه بعضي از دانشمندان سنّي وقتي به اين داستان مي رسند ، دست و پا مي كنند و اغلب وقوع حادثه را به شدّت انكار مي كنند .
از خشونت و فرياد عمر فاطمه ( عليها السلام ) ناگزير عقب در خانه آمد و گفت :
چه مردم بي چشم و بي آبرويي هستيد ! هنوز جنازه پيغمبر در خانه ماست ، شما تهيه كار خود را ديده و اكنون به قصد فرمانفرمايي به سر وقت ما آمده ايد ؟ ! ( 1 )
شايد در آن هنگام عمر متوجه شد كه چه دسته گلي به آب داده ، لذا ديگر توقف در آنجا را صلاحِ خود نديد و به مسجد برگشت و درصدد برآمد ديگري را براي احضار علي ( عليه السلام ) بفرستد كه اگر پيش آمد بدي رخ داد مسؤوليت آن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ الامامة والسياسه ، صص10 و 11
67 |
به گردن خليفه و خودش نباشد . ( 1 )
عمر پس از رسيدن به مسجد ، از ابوبكر درخواست كرد كه تكليف علي را يكسره كند و از او بيعت بگيرد . ابوبكر به قنفذ ، خادم عمر دستور داد علي را احضار كند . قنفذ به خانه فاطمه رفت و به علي گفت : خليفه پيغمبر تو را مي خواهد . علي ( عليه السلام ) فرمود : چه زود به پيغمبر دروغ بستيد ، قنفذ برگشت و پاسخي را كه شنيده بود ، رساند ، ابوبكر مدتي گريان شد ولي عمر دوباره فشار آورد كه اين مرد نافرمان را مهلت نده و از او بيعت بگير . ابوبكر به قنفذ گفت : اين مرتبه برو و به علي بگو امير المؤمنين مي خواهد بيايي و با او بيعت كني قنفذ دوباره پيام ابوبكر را به علي ( عليه السلام ) ابلاغ كرد ولي علي با صداي بلند گفت : سبحان الله ! چيزي را كه درخور آن نيست ادعا نمود .
فرستاده خليفه اوّل برگشت و پاسخي را كه شنيده بود به او گفت و خليفه هم براي مرتبه دوم گريه سر داد . عمر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ما اين واقعه را طبق نقل دانشمندان سنّي نوشتيم ، در صورتي كه روايات شيعي مي گويد : عمر در خانه را سوزاند و فاطمه هم كه پشت در بود ، از فشار در و جمعيت صدمه ديد و مي گويند كودكي هم كه در شكم داشت ، در اثر اين حادثه سقط گرديد .
68 |
اين بار خودش برخاست و با عده اي رو به خانه فاطمه آمدند و در زدند ، فاطمه كه صداي آن ها را شنيد ، با بانگي بلند پدرش را مخاطب ساخت و گفت : « پدر ! پس از تو ، چه ها از پسر خطاب و پسر ابي قحافه ديديم . »
از شنيدن ناله فاطمه ، افرادي كه همراه عمر بودند ، به گريه افتادند و به عقب رفتند ، اما بالأخره علي را از خانه بيرون آورده ، به مسجد بردند ( 1 ) و در مقابل ابوبكر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ الامامة والسياسه ، ص10
چنانكه ملاحظه مي كنيد ، شرح اين حادثه از روي نوشته ابن قتيبه دينوري نوشته شده كه يكي از مورّخان و دانشمندان سني بوده و در سال 322 هجري مرده است . خود نويسنده تا اين مقدار اعتراف كرده است ، در صورتي كه تاريخ شيعه فجايع بيشتري را از عمر و همراهانش ذكر مي كند و به خصوص كتاب سليم بن قيس هلالي كه نزد علماي شيعه معتبر بوده و مرحوم مجلسي و ديگران از روي نوشته آن نقل مي كنند ، متذكّر است كه ميان فاطمه و فرستادگان ابوبكر كه عمر نيز جزو آن ها بود ، كار به مرحله بالاتر كشيد و فاطمه كه مي خواست از خروج شوهرش جلوگيري كند ، با تازيانه يا غلاف شمشير عقب رانده شد .
قطع نظر از گفته هاي طرفين ، هيچ بعيد نيست كه چنين حوادثي پيش آمده باشد ؛ زيرا اگر جانشيني محمد ( صلّي الله عليه وآله ) حق رسمي علي بوده و كارگردان هاي سقيفه با نيرنگ او را از حق خود محروم ساخته اند ، مسلماً خود را براي ارتكاب جنايات بعدي نيز حاضر نموده بودند . كسي كه به چنين كار نامشروعي دست مي زند و گفته پيغمبر را زير پا مي گذارد ، از آزار دختر پيغمبر نيز باكي نخواهد داشت .
و اگر فرض كنيم صحبت جانشيني و خلافت در ميان نبوده و چنانكه طنطاوي مي گويد : انتخاب خليفه حكم انتخاب رييس جمهور را دارد و رأي اكثريت در آن قاطع است ، كار آسان تر مي شود ؛ زيرا هر رييس جمهوري كه به دلخواه و دسيسه تعزيه گردان ها انتخاب شود و بخواهد مخالفان خود را مرعوب سازد و با فشار و تهديد تحصيل اكثريت نمايد ، از چنين تبه كاري هايي ناگزير خواهد بود .
69 |
نگاهداشته به وي گفتند : بيعت كن .
ـ اگر بيعت نكنم چه . . . ؟ !
ـ به خدا قسم اگر بيعت نكني گردنت را مي زنيم !
ـ در اين صورت ، بنده خدا و برادر پيغمبر را كشته ايد .
عمر خطاب به آن حضرت گفت : بنده خدا درست ، اما برادر پيغمبر نه ( 1 ) ابوبكر در تمام اين مدت ساكت بود .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ او فراموش كرده است ، موقعي كه پيغمبر ميان ياران خود عقد برادري مي بست ، علي را برادر خود خواند و باز فراموش نموده هنگامي را كه پيغمبر خويشاوندان خود را ميهماني كرد و به آن ها اطلاع داد : من از جانب خدا مأمور دعوت شما هستم و كسي جز علي به او نگرويد و در آن حال پيامبر خطاب به آنان گفت : اين برادر من و وصيّ من و خليفه من در ميان شماست ، حرف او را گوش كنيد و از او پيروي نماييد . تاريخ ابوالفدا ، ج1 ، ص119 ؛ تاريخ طبري ، ج2 ، ص217 ؛ كامل ابن اثير ، ج2 ، ص22 ؛ حيات محمد ، طبع اول ، ص104
70 |
علي گفت : من از شما به خلافت سزاوارترم ، شما بايد با من بيعت كنيد : شما به اتكاي خويشي پيغمبر و سبقت در اسلام ، انصار را از ميدان دركرديد ، حالا خلافت را به زور و ستم از ما مي گيريد ؟ ( 1 ) اي گروه مهاجر ، ما از همه كس لايق تريم . ما اهل بيت پيغمبريم ، كسي كه قرآن را بداند و از احكام خدا آگاه باشد و خوبي رعيت را بخواهد و بدي را از آن ها برطرف سازد ، ميان ماست .
بشربن سعد در پاسخ گفت : اگر انصار سخنان تو را شنيده بودند ، با غير تو بيعت نمي كردند . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ص 18 الامامة والسياسه .
2 ـ الامامة والسياسه ، ص20
اگر ما گاهي در نوشته هاي خود از ابوبكر و عمر يا ابوعبيده جراح به مرد سياسي تعبير مي كنيم ، يا مي گوييم بازيگران سقيفه فلان كار را كردند يا فلان نيرنگ را زدند كسي به ما حق اعتراض ندارد و نسبت به مقام هيچ يك از اينها توهيني نشده است ؛ زيرا پس از آنكه خلافت به سلطنت مادي تبديل گرديد و بناشد نص آسماني در ميان نباشد و از رأي اكثريت پيروي شود ، مدعي سلطنت ناچار است به وسايل مختلف متشبث شده و موفقيت حاصل نمايد و در اين صورت روحانيت و جنبه معنوي خود را از دست داده و حكم يك مرد سياسي را پيدا خواهد كرد .
علي طنطاوي در پيامي ، كه به علماي شيعه داده ، مي گويد : « هر شهري كه انتخابات عمومي در آنجا صورت مي گيرد و حكومت به نظريه ملت است ـ نه به نص آسماني و حق خدايي ـ از اين حزب بازي ها و دسته بندي ها خالي نيست » و باز در جاي ديگر نامه خود مي گويد : آيا هنوز نمي خواهيم مسأله خلافت را از لباس دين خارج كرده تا بدون كم و زياد به مسأله سياسي و مناقشات حزبي و انتخاباتي برگردد .
و باز مي نويسد : احزاب سياسي مي جنگند و به جان هم مي افتند و گاهي هم يكديگر را دشنام داده ، بعضي بر ديگري تعدي مي كنند و هر دسته اي براي پشتيباني از رييس خود به مداحي وي برخاسته و بر دشمن ورقيب او افترا مي بندد ولي همين كه جنجال انتخابات خوابيد ، همه با يكديگر برادر شده ، براي وطن و بلندي نام وطن مي كوشند . اين نويسنده معاصر مي گويد : خلافت يك مسأله سياسي است و مردان سياسي از دسته بندي ناچارند و بلكه گاهي افترا مي بندند و دشنام مي دهند ، پس ما حق داريم از چنين مردماني آنطور تعبير كنيم .
71 |
عمر سعي داشت هرچه زودتر كار را تمام كند و از علي ( عليه السلام ) بيعت بگيرد ، ولي ابوبكر مي خواست كاري كند كه به ظاهر بيعت علي جنبه مسالمت داشته و گوياي ميل و رغبت او باشد نه اينكه به زور و تهديد از وي بيعت بگيرند ، لذا در پاسخ عمر ، كه گفت درباره علي چه حكمي مي كني ؟ گفت : تا فاطمه با اوست به وي فشار نمي آوريم . ( 1 )
و شايد به اتكاي همين نوشته ، آنهايي كه مي گويند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ الامامة والسياسه ص11
72 |
فاطمه شش ماه پس از مرگ پدر زنده بود ، معتقدند ، علي نيز تا شش ماه از بيعت با ابوبكر خودداري كرد .
علي ( عليه السلام ) پس از آنكه اين بار هم بيعت نكرد و از مسجد مراجعت نمود ، خواست آخرين اتمام حجت را نموده و تا آنجا كه مي تواند از حق خود دفاع كند و راه عذر براي كساني كه بيعت غدير را زير پا نهاده اند باقي نگذارد . از اين رو تصميم گرفت به كمك فاطمه ، كه موقعيتش چنانكه نوشتيم ، نزد همه مسلمانان بسيار خوب بود ، مردم را به خود دعوت كند ولي ديگر كار از كار گذشته و دنيا طلبان بر خرشان سوار شده بودند .
مهاجر و انصار در جواب دختر پيغمبر مي گفتند : اگر پسرعمويت زودتر ما را خبر مي كرد ، با ابوبكر بيعت نمي كرديم ! علي فرمود : شما توقع داشتيد من پيغمبر را در خانه بگذارم و دفنش نكنم و بر سر خلافت با شما بجنگم ؟
يكي از نويسندگان تازه به دوران رسيده خارج كشور ، به اينجا كه مي رسد ، احساساتش گل كرده و مي نويسد :
علي فاطمه را بر مركب سوار مي كرد و به در خانه مهاجر و انصار مي برد تا به كمك او ، براي خود پشتيبان بتراشد . راستي اگر مردم هم دعوت او را مي پذيرفتند ، چه
73 |
خونريزي هايي به پا مي شد و چه فسادي برمي خاست ! ؟
گويا وي درست توجه نكرده است كه اگر منظور علي ايجاد فتنه و انقلاب بود ، همان وقت كه ابوسفيان به منزل وي آمد و او را بر ضدّ ابوبكر و عمر تحريك نمود و حتي وعده داد كه براي ياري تو مدينه را پر از سواره و پياده خواهم كرد و . . . بر ضدّ خليفه جديد قيام مي كرد و كار را از پيش مي برد ولي علي ( عليه السلام ) چون منظور ابوسفيان را مي دانست و از انقلاب و خونريزي تنفّر داشت ، به او روي موافق نشان نداد ، ليكن در مورد استمداد به وسيله دختر پيغمبر ، چنانكه نوشتيم ، بر علي ( عليه السلام ) لازم بود تا آنجا كه مي تواند از تضييع حق خود جلوگيري نمايد .
با اين گفتارهاي متناقض و روايت هاي ضدّ و نقيض ، به طور دقيق نمي توان فهميد كه علي بن ابي طالب چه روزي با ابوبكر بيعت كرد ، ولي اين اندازه مسلم است كه بيعت او در روزهاي نخست خلافت صورت نگرفته ؛ زيرا ، چنانكه نوشتيم ، اوتامدّتي با كمك دختر پيغمبر از حقوق خود دفاع مي كردواگرهمان روزهاي نخست بيعت نموده بود هيچوقت به چنين كاري اقدام نمي كرد و شايد ، همانطور كه ابن قتيبه نوشته است ، پس از مرگ فاطمه با ابوبكر بيعت كرده باشد .
74 |
برخي نيز كه معتقدند فاطمه ( عليها السلام ) تا ششماه پس از وفات پدر زنده بود و مي گويند : علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) و بني هاشم نيزدر اين مدت بيعت نكردند « چنانكه ابن عبد ربه در كتاب العقدالفريد ( 1 ) و طبري در التاريخ ( 2 ) از زهري نقل كرده اند .
از طرفي در چگونگي آمدن عمر به خانه فاطمه ( عليها السلام ) باز هم گفته ها يكسان نيست ؛ چنانكه نوشتيم ابن قتيبه مي گويد : وقتي عمر آهنگ آتش زدن خانه را كرد ، فاطمه خودش عقب درآمد و بر او آشفت . ابن عبد ربه نيز همينطور نوشته ( 3 ) ولي طبري مي گويد : هنگامي عمر به درِ خانه علي رسيد كه طلحه و زبير و گروهي از مهاجرين نيز آنجا بودند .
عمر گفت : بيرون بياييد ! وگرنه به خدا قسم همه شما را آتش مي زنم ! زبير شمشير كشيده ، به طرف او دويد ولي پايش لغزيد و به زمين افتاد و شمشير از دستش بيرون شد . اطرافيان به او هجوم آورده و دستگيرش نمودند . ( 4 )
گر چه داستان سقيفه بني ساعده بسيار پيچيده و مبهم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ الامامة والسياسه ، ج2 ، ص253
2 ـ الامامة والسياسه ، ج4 ، ص1825
3 ـ عقد الفريد ، ج2 ، ص253
4 ـ تاريخ طبري ، ج4 ، ص 1218
75 |
بوده و گفته ها و نوشته هاي گوناگون در اطراف آن به اندازه اي است كه انسان نمي تواند نظر قطعي خود را اظهار كند ، ولي از مجموع آنها مي توان نتيجه گرفت كه : پس از پايان كار سقيفه ، هنگامي كه ابوبكر و عمر با حالتي پيروزمندانه مراجعت كردند ، چون عجله داشتند كه كار را تمام كنند و نگذارند بچه نوزاد سرزا بميرد و از طرفي علي ( عليه السلام ) و بني هاشم هم نقطه مقابل آن ها بوده و تسليم نمي شدند ؛ تمام نيروي خود را در جبهه مخالفين متمركز نموده و مي كوشيدند به زودي كار بيعت را يكسره كنند ، از اين رو به اقداماتي هم دست زدند كه از جمله آن ها جمع هيزم و آتش زدن خانه بود و همينقدر كه ابن قتيبه و ابن عبد ربه اعتراف مي كنند كه عمر دستور داد آتش بياورند و وقتي كه طبري مي گويد عمر بر سر آنهايي كه در خانه بودند داد زد كه اگر بيرون نياييد همه شما را خواهم سوخت ، بايد مطلب را تا آخر خواند .
به هرحال ، چون تفصيل اين فجايع خواننده را آزرده مي سازد ، دنباله مطلب را بريده كيفر را با خدا و قضاوت را با اهل تاريخ مي گذاريم .