بخش 4

زهرا ( علیها السلام ) شکایت به مجمع عمومی


76


زهرا ( عليها السلام ) در مسجد

جاي ترديد نيست كه ابوبكر به بهانه اينكه محمد ( صلّي الله عليه وآله ) گفته است « پيغمبران ارث نمي گذارند » دهكده فدك و باغستان هاي آن را از فاطمه ( عليها السلام ) گرفته و جزو بيت المال كرده است ولي تصور مي رود اين اقدام ، ساده و بدون سابقه و با نقشه قبلي نبوده بلكه پاپوش ضبط فدك ، زودتر دوخته شده و شايد همان هنگام كه عمر و ابوبكر دو نفري و يا با شركت ابوعبيده جراح مقدمات اشغال مركز خلافت را مي چيده اند ( 1 ) تصرف باغستان فدك نيز از نظرشان دور نبود . اين نظريه به خصوص زماني قوّت مي گيرد كه ما به اجتماع مسلمانان در روز غدير ( 2 ) نيز توجه داشته و همچنين به مخالفت علي و بني هاشم با هر مدّعي مقام خلافت نيز متوجه باشيم . پس از مرتب ساختن اين چند موضوع و ارتباط آن ها با يكديگر ، به اين نتيجه مي رسيم كه :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ جنايات تاريخ ، ج1 ، صص47 ـ 45

2 ـ جنايات تاريخ ، ج1 ، ص 63 ـ 58


77


1 ـ عمر و ابوبكر مدت ها پيش از مرگ محمد ( صلّي الله عليه وآله ) در ايام بيماري او به خلافت نظر داشته اند .

2 ـ مخالف بزرگ آن ها اول علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) است كه به موجب گفته پيغمبر ، بايد خليفه باشد و مخالف دوم طايفه انصار است كه رييس آن ها سعدبن عباده نيز از طرفداران جدّي علي است .

3 ـ فدك درآمد معتنابهي داشته ؛ به اندازه اي كه بني هاشم مي توانستند با تأمين زندگي از محل عوايد و درآمد آن ، از استفاده بيت المال چشم پوشيده و به هيچ وجه نيازي به خليفه نداشته باشند و همچنان به مخالفت با مركز خلافت ادامه دهند و بلكه دل ها را نيز متوجه خود سازند .

4 ـ اين درآمد مستقيماً به دست فاطمه ( عليها السلام ) دختر پيغمبر مي رسيده و موقعيت وي ، چنانكه نوشتيم ، نزد همه مسلمانان بزرگ و مورد تجليل بوده است .

اين دورانديشي ها ابوبكر را وادار نموده تا ملك مسلّم دختر پيغمبر را از چنگ وي گرفته و ضميمه بيت المال نمايد تا ديگر بني هاشم نتوانند با مركز خلافت مخالفت نموده و در اثر تنگدستي و فشار معيشت تسليم شوند .


78


شكايت به مجمع عمومي

آن روز مسلمانان ، مركز اجتماعي جز مسجد نداشتند . دادخواهي ، دادستاني ، ابلاغ فرمان همگاني ، شوري و بالأخره اتخاذ هرگونه تصميم اجتماعي در مسجد عملي مي شد . مسجد پيغمبر محل حضور طبقات مختلف مدينه بود و هركس شكايتي يا ادعايي داشت كه طرف بدان اعتنا نمي كرد ، به مسجد مي آمد و در مجمع عمومي مسلمانان حرف هاي خود را مي زد و توجه عامه را به سخنان خود جلب مي كرد .

اهانت هايي كه يكي پس از ديگري به دختر پيغمبر وارد شد ، سبب گرديد كه او نيز شكايت خود را به مجمع همگاني مسلمانان تقديم دارد و از ظلم و تعدّي حكومت جديد شكايت كند .

ولي بايد متوجه بودكه آن چه فاطمه آن روزمي خواست در مجمع همگاني طرح نمايد ، تنها دفاع از حق شخصي خودوشكايت از تصرّف فدك نبود ، اين تصور ، مولودِ فكرِ كوتاهي است كه هنوز به عظمت اين خانواده پي نبرده است .


79


اگر منظور فاطمه فقط استرداد فدك بود و هدفي جز منافع مادي نداشت ، چگونه است كه وقتي ابوسفيان به كمك علي آمد و خواست وي را بر ضدّ ابوبكر تحريك كند ، فاطمه نپذيرفت و به شوهرش اعتراض نكرد و چرا در ضمن خطابه خود پيوسته حكومت و طرفداران آن را از خطر انقلاب و شورش مي ترساند ، با آن كه در آن وقت نه علي و نه فاطمه ، ياوراني نداشتند كه بر ضدّ حكومت قيام كنند .

فاطمه از اين نطق آتشين ، نظرِ مهم تر و دقيق تري داشت . او بزرگ تر و بالاتر از اين است كه به مردم شكايت نموده ، از آن ها دادخواهي كندكه چرا نان و خورش بچه هاي وي را گرفته اند !

فاطمه مي خواست به مردم آن روزگار بگويد كه شما در پناه اسلام و در نتيجه بزرگ شمردن دستورهاي آن ، از ذلّت رهايي يافته و به اين مقام رسيديد كه دنيا را متوجه خود ساختيد و اگر پشت پا به دين و دستور پيغمبر بزنيد ، ديگران نيز در شما طمع مي كنند . وقتي مردم فهميدند كه مي توان با همه سفارشات پيغمبر درباره دخترش ، خانه او را طعمه آتش ساخت و اموال وي را ضبط نمود و . . . از ديگران چه باكي دارند .

وقتي مردم بفهمند ياران ديرين پيغمبر و پيشينيان اسلام پشت پا به حكم خدا زده و براي رسيدن به كرسي پادشاهي


80


از هيچ عملي خودداري نمي كنند ؛ پيش خود خواهند گفت : نه خدايي بوده است ، نه ديني و بلكه حكومت بوده و بس و اگر اين فكر مسموم در دماغ ها راه يافت ، كاخ سعادت مسلمانان به لرزه درمي آيد و بنيان خلافت سست شده ، ريشه تمدّن اجتماع مي خشكد و مسلمانان دوباره به همان حال توحّش و بربريّت مي افتند و پس از مدتي آقايي و عزّت به خاك مذلّت خواهد نشست .

اين نتيجه قهريِ بي اعتنايي هر هيئت حاكمه اي نسبت به قوانين مملكت است . وقتي ملّت ببيند قانون در نظر حاكمان جز عبارت جامد و الفاظ منقوش نيست ، كجا براي قانون ارزش قائل خواهد شد و چه وقت رفتار و كردار خود را با آن خواهد سنجيد ؟ بلكه او نيز از موقعيت سوء استفاده كرده و به فكر آزردن زيردست خود مي افتد ، آنگاه در نتيجه غفلت در اجراي يك حكمِ كوچك ، اجتماع بزرگي در مسير فنا و اضمحلال قرار مي گيرد .

آن روز فاطمه ( عليها السلام ) مي خواست به ابوبكر و عمر و مسلمانان ديگر تذكر دهد كه براي نفع شخصي ، منافقان و مخالفان را نسبت به خود و احكام دين گستاخ نكنند و با پشت پا زدن به گفتار پيغمبر ، دشمن را چيره نسازند ، اين بود كه چادر پوشيد و به همراهي چندتن از زنان خويشاوندش


81


به مسجد آمد .

وقتي فاطمه وارد مسجد شد ، ابوبكر با عده زيادي از مهاجر و انصار در مسجد بودند . نخست پرده اي ميان دختر پيغمبر و مردم كشيدند ؛ آن گاه پيش از آنكه فاطمه نطق خود را آغاز كند ، ناله اي از دل كشيد كه در اثر آن ، مردم به گريه افتاده و جلسه به تشنج سختي درافتاد .

فاطمه اندكي ساكت شد تا جوش و خروش حضّار آرام گرفت و همهمه مردم فرو نشست ؛ آنگاه شروع به صحبت كرد .

خدا را سپاسگزاري نمود كه بر بندگانش نعمت بيكران داده و گيتي را بي هيچ ، آفريده و بر پدرش درود فرستاد كه خدا وي را برگزيد و به راهنمايي مردم مأمور ساخت . سپس گفت :

مردم ! بدانيد من فاطمه دختر محمّدم از نو مي گويم و بر آنچه مي گويم بينا هستم ، بيهوده نمي گويم و بيجا رفتار نمي كنم . { لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ


82


رَحِيمٌ } ( 1 ) آن پيغمبر پدر من است نه پدر شما . برادرِ پسر عمويِ من است نه پسر عموي مردان شما .

محمد ( صلّي الله عليه وآله ) حق پيغمبري را ادا كرد ، سرپيچان را بيم داد و از راهي كه كفار و مشركين پيش گرفته بودند رخ برتافت و سرهاي آن ها را كوفت .

مردم را با منطق قوي و اندرزهاي سودمند به خداشناسي و حق پرستي خواند . آنقدر گلوي مشركين را فشرد و بت ها را درهم شكست تا شب تاريك كفر ، رخت بر بست و صبح درخشان اسلام پديد گرديد ، تا وقتي كه پرده از چهره حقيقت به كنار رفت و پيشواي دين به سخن آمد و زبان شياطين گنگ شد تا اينكه بر سراسر منطقه كفر كلمه « لا اِلهَ اِلاَّ الله » حكومت نمود .

مردم ! شما بر كنار مغاكي جاي داشتيد ، طعمه هر طمع خوار و مزه هر آشامنده و شراره اي بي دوام و لگدكوب طوايف بوديد .

از گودال هايي كه به آب روان و ادرار شتران پر شده بود ، مي نوشيديد . گياه بيابان و برگ درخت ها را مي خورديد ، پست و زبون بوديد . اطرافيان بر شما

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ توبه : 128


83


چيره شده ، همچون صيدتان مي ربودند .

پس از اين همه سختي ها كه كشيديد و شكنجه ها كه ديديد ، خدا شما را به دست محمداز بدبختي نجات داد . محمد بر دزدان و گردنكشان عرب دست يافت ، هرگاه آن ها آتش جنگ افروختند ، خدا خاموشش ساختوگاهي كه ، گردنفرازي سربرداشت يا مشركي به طغيان برخاست ، محمد ( صلّي الله عليه وآله ) علي را به سركوبي او فرستاد . علي هم تا سر و مغزش را با مشت نكوفت دست از وي برنداشت و تا آتش كينه او را به آب شمشير خاموش نكرد ، به جاي خود ننشست .

شما در خوشي و آسودگي غرق شده بوديد ، شاد و خندان به سر مي برديد و علي را مي ديديد كه در راه خدا و براي خشنودي پروردگار هر رنج و سختي را بر خود هموار مي سازد .

همين كه خدا محمد را به جايگاه پيغمبران خواند و او را نزد خود برد ، كينه هاي پنهان آشكار شد ، تا جايي كه جامه دين فرسوده گشت و ميدان به دست گمراهان افتاد و رشته گفتار را فرومايه ها به دست گرفتند و پيروان دنيا نغمه هاي ناهنجار را سر داده ، دم را از چپ و راست به حركت درآوردند .

در اين وقت شيطان كه در انتظار فرصت بود ، گردن


84


افراشت و شما را به طرف خود خواند ، شما نيز دعوتش را پذيرفتيد و فريب وي را خورديد .

شما را جنبش داد ، شما هم چالاك و چابك جنبيديد و از شما خواست كه خشمگين شويد شما نيز خشمگين شديد .

شتري را كه از آنِ شما نبود داغ زديد ! و در آبشخور ديگران فرود آمديد ! ( خلافت را به ناحق گرفتيد ) با اين كه هنوز عهدتان با پيغمبر نزديك است و زخم دل ما بهبودي نيافته و جراحتمان سر به هم ننهاده ، همه اين زشت كاري را مرتكب شديد .

گمان مي كنيد براي جلوگيري از فتنه و اختلاف كلمه ، باچنان سرعتوچابكي به تعيين خليفه اقدام نموديد ؟ !

آگاه باشيد كه خود را در فتنه انداختيد و آتش دوزخ شما را فرا خواهد گرفت .

آوه . . . چه شده است . . . در چه حاليد . . . خيال كجا را داريد . . . كتاب خدا ميان شماست ، امر و نهي آن معلوم است . دستورهايش هويداست . آيا به قرآن پشت پا مي زنيد ؟ آيا بر خلاف قرآن حكم مي رانيد ؟ اين نعل وارونه زدن براي مردم ستمكار بد است .

هركسي ديني جز اسلام بپذيرد از او قبول نمي شود و در آن جهان از زيانكاران است . اين اندازه درنگ


85


نكرديد كه اين حيوان رميده آرام شود ! ( 1 )

حق را باطل و باطل را حق جلوه داديد ، كره را با شير مخلوط نموديد . ما بر اين مصيبت كه مانند كارد تيزي صدمه مي زند صبر مي كنيم .

شما گمان مي كنيد ما از محمد ( صلّي الله عليه وآله ) ارث نمي بريم ، چه حكمي ! مگر به قانون جاهليت حكم مي كنيد .

براي كساني كه ايمان آورده و يقين داشته باشند ، چه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در سال هاي آخر زندگاني پيامبر ، دسته هاي كوچك و بزرگي از داخل و خارج مدينه چشم طمع به حكومت اسلامي دوختند و خيال هاي خامي در سر مي پختند . قبايل بسياري نيز كه اجراي مقررّات ، اسلام را به زيان مالي و يا مقامي خود مي دانستند ، پيوسته منتظر فرصت بودند و لذا پس از مرگ پيغمبر بسياري از دادن زكات ، كه نوعي باج حساب مي شد ، خودداري كردند و چند تن نيز به پيغمبري برخاستند ، به طور كلي در مردم سست ايمان ، نوعي رميدگي پيدا شده بود و هرگاه مركز خلافت نيز دستخوش اغراض شخصي و رياست طلبي مي گشت ، احكام اسلام آشكارا پايمال مي شد و در ميان ياغيان و مخالفان ، كه تازه سر برداشته بودند ، انعكاس بدي داشت . اينجاست كه فاطمه اثر سوء شتابزدگي كارگردان هاي سقيفه را خاطرنشان ساخته و آن ها را به كردار زشتشان سرزنش مي نمايد و مي گويد : شما لااقل صبر مي كرديد ، آن ها كه از دين رميده اند ، رام شوند سپس خودتان اين خلاف قانون ها را مرتكب مي شديد ، نه اينكه با رفتار برخلاف دين خود ، آن ها را بيشتر جري كنيد .


86


كسي بهتر از خدا حكم مي كند ؟ ( 1 )

پسر ابي قحافه ! تو از پدرت ارث مي بري ولي من از پدرم ارث نمي برم ! ( 2 )

بسيار خوب ، پسر ابي قحافه ! حالا فدك مانند شتر مهار كرده و پالان شده به تو ارزاني باد ، ولي روز رستاخيز ملاقاتت مي كند . آن روز خدا بهترين داور و محمد ( صلّي الله عليه وآله ) نيكوترين پيشواست . . .

در اين هنگام فاطمه از شدت سوز و گداز به روي قبر پدر افتاد و با گفتن دو شعر ، رنج خويش را با پدر مهربان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بركسي كه تا اندازه اي دقيق بوده و در گفتار فاطمه ( عليها السلام ) تأمل كند ، كاملا معلوم مي شود كه تأثّر دختر پيغمبر بيشتر از تغيير نامشروعي بوده است ، كه خليفه جديد در قانون ارث داده و موجب مي شد دوباره كردار شوم دوره سياه جاهليت تجديد گردد و مردم رفتار خليفه را سرمشق قرار دهند و دختران را از ارث محروم سازند .

گرچه ابوبكر روايتي را از محمد ( صلّي الله عليه وآله ) نقل مي كرد كه او فرموده است : « ما پيمبران ارث نمي گذاريم » ولي مسلماً اين اقدام در اذهان عمومي اثر ديگري مي بخشيد ؛ يعني همان عقيده كهنه و فرسوده اي را كه در مغز عده اي باقي بود زنده مي ساخت . اين نيز يك نكته حساسي است كه در نطق پرمغز و آتشين فاطمه ( عليها السلام ) نهفته است .

2 ـ اينجا اشاره مي كند كه در دين اسلام دخترها نيز ارث مي برند و محروميت دختر از ارث ، كار عرب هاي پيش از اسلام است .


87


درميان نهاد :

« پس از تو مصيبت ها و سختي هايي بود ، اگر تو حاضر بودي دشواري ها زياد نمي شد

ما تو را از دست داديم ، همچنانكه باران درشت از زمين گرفته شود . ياران تو با ما از در مكر درآمدند ، گواه باش و از نظر دور مدار » ( 1 )

در حالي كه از شنيدن اين خطبه آتشين ، زن و مرد به سختي گريان شده بودند ، فاطمه ( عليها السلام ) اندكي بعد ، انصار را مخاطب ساخت و گفت :

. . . اي جوانان ، اي پشتيبانان دين ، اي نگاهبانان اسلام ، چرا در ياري ام سستي مي كنيد ؟ چرا به كمكم نمي شتابيد ؟ چرا در حقّم كوتاهي مي كنيد ؟ پدرم نگفت احترام مرد را به فرزندان او حفظ كنيد ؟ چه زود فتنه به پا كرديد ! چه شتاب زده پيروي هوي و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ، ج6 ، ص43 ؛ بلاغات النساء ، ص26 ؛ اعلام النساء ، ص1207 و1209 ؛ بحارالأنوار ، ج10 ؛ احتجاج طبرسي .

قد كان بعدك أنباء و هنبثة * * * لوكنت شاهدهالم تكثرالخطب

إنّا فقدناك فقد الأرض وابِلَها * * * فاختلّ قومُك فَاشْهَدْهُمْ وَلا تَغِبُ


88


هوس را نموديد ! پيغمبرتان تازه از دنيا رفته است به همين زودي دينش را لگدكوب كرديد ! ؟ آگاه باشيد ! قسم به جان زهرا مرگ محمد ( صلّي الله عليه وآله ) بسيار دردناك است ، اين شكاف هرآن گشاده تر و اين گشادگي هرآن سهمناك تر مي شود . ( 1 )

زمين به مرگ محمد تاريك گرديد . كوه ها متزلزل شد كاخ آرزو فرو ريخت . ( 2 )

پس از محمد ( صلّي الله عليه وآله ) خانواده او خوار گرديد ، احترام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در اينجا نيز مردم را از پراكندگي بيم مي دهد ، مبادا دشمن باز از موقعيت استفاده كند .

2 ـ ايجاد وحدت حقيقي و تساوي ميان افراد مسلمان و برهم زدن امتيازات پوچ كه در نظر ( محمد ) بود به منزله اولين سنگ كاخ سعادت مسلمانان محسوب مي شد ولي افسوس كه منفعت پرستان حفظ رياست خود را بر همه چيز مقدم داشتند و براي طبقه اشراف برتري هاي مخصوصي قائل شدند بيست و سه سال اين روش زشت ادامه داشت . در سال سي و پنج هجري هنگامي كه علي خواست همان مساوات حقيقي را كه در زمان محمد ( صلّي الله عليه وآله ) بود از نو برقرار سازد و بيت المال را برهمه يكسان تقسيم كرد ، سروصدا بلند شد و سرمايه داران و قدرت مداران مانند طلحه و زبير مخالف شدند . به حدي اين سيره زشت ميان مسلمانان كار عادي محسوب مي شد كه در همان جلسه مرد پارسايي مانند سهل بن حنيف به اعتراض برخاست و به علي ( عليه السلام ) گفت : اين مردي كه تو او را با من به يك چشم مي نگري و به من و او يك اندازه بهره مي دهي ، تا ديشب غلام من بود !


89


آن ها از ميان رفت ، حدودشان شكسته شد .

اين مصبيتي است كه خدا در قرآن از آن خبر داده و محمد ( صلّي الله عليه وآله ) هم پيش از مرگش شما را مطلع ساخت . خدا مي گويد :

{ وَما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلي عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِي اللهُ الشّاكِرِينَ } . ( 1 )

پسران قيله ! ( 2 ) ميراث پدر را از من بگيرند و شما پيش روي من هستيد ؟ ! صداي مرامي شنويد ، دادخواهي ام را گوش مي دهيد و مرا وا مي گذاريد ! ؟ در صورتي كه سپاه داريد ، تجهيزات داريد ، خانه داريد ، پسر داريد ، خدا شما را برگزيده است . چقدر با عرب جنگيديد ! چقدر خود را به سختي ها و مشقت ها افكنديد ! چقدر با مشكلات روبرو شديد تا آسياي اسلام را به گردش انداختيد ، تا آتش جنگ فرو نشست ، تا جوش

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ آل عمران : 144

2 ـ گفته اند « قيله » نام زني است . او مادر نخستين انصار و قبائل اوس و خزرج بوده است . ولي متأخران گفته اند قيله به منعي اشراف و بزرگان است كه سمت هاي مهمّ را در دوران حكومت عباسيان عهده دار بوده اند .


90


و خروش كفر ساكت شد ، تا هرج و مرج تخفيف يافت و ريشه دين محكم گشت .

آيا پس از اين همه پيشروي ، عقب نشيني كرديد ؟ و پس از سختگيري سست شديد ؟ با اين همه نيرومندي از مردمي كه دين را زير پا نهاده و ايمان را بازيچه خود نموده اند ترسيديد !

بكشيد پيشروان كفر را چون آن ها ايمان ندارند ! شايد باز گردند . مي بينم به تن آسايي گراييده و به خوشي خوگرفته ايد . آنچه را فهميديد انكار كرديد و آن را كه آشاميده بوديد بيرون ريختيد . اگر شما و همه مردم روي زمين كافر شوند خدا از همه بي نياز است .

من گفتني ها را گفتم ، مي دانم كه زبون شده ايد ، مي دانم سستي شما را فرا گرفته است ، مي دانم ايمان شما ضعيف شده ، حالا فدك را رام و فرمانبردار بگيريد ولي اين ننگ هميشه به دامان شما چسبيده است تا شما را به آتش خدا بكشاند ، آتشي كه دل ها را فرا مي گيرد . خدا بر آنچه مي كنيد نگران است {  وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَب يَنقَلِبُونَ } ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ شعراء : 227


91


خطبه فاطمه در اينجا پايان مي يابد . بعضي از دانشمندان عبارت را بيش از اين مقدار نوشته اند ولي اين اندازه در كتاب هاي دو تيره ( شيعه و سني ) موجود است كه البته در پاره اي كلمات اختلاف دارند .

در تمام اين خطبه ، سخني از حق شخصي نيست . آنجا هم كه نام فدك را به زبان مي آورد ، نظرش به پامال ساختن حكم قرآن است ؛ حكم ارث دختر ، كه ابوبكر با حديثي كه خود گوينده اش بود مي گفت : فاطمه از پدر ارث نمي برد چون پيغمبر گفته است : ما پيامبران ارث نمي گذاريم . فاطمه تمام فكرش متوجه تغييري بود كه در احكام اسلام وارد مي شود . امروز حق مالكيت شخصي را نسبت به دختر پيغمبر لغو مي كنند ، فردا بدعتي ديگر پديد مي شود و كم كم دشمنان دين كه منتظر فرصت اند سر برمي دارند .

اين بود هدف بزرگي كه فاطمه ( عليها السلام ) از نطق آتشين خود داشت و البته غير از او هيچكس نمي توانست در مجمع عمومي ، در حضور خليفه و طرفداران او ، كه خود را براي مقاومت هاي شديدي در برابر مخالفان حاضر كرده بودند اينگونه حقايق را آشكار سازد و به مردم بگويد كه اينها اسلام را نفهميده و دين را بازيچه خود ساخته اند و هدفي جز پادشاهي ندارند .

همچنانكه روزگار به تدريج گفته هاي آن روز زهرا را


92


ثابت كرد و وقتي نوبت خلافت به عثمان رسيد ، مقدمات امپراتوري آغاز شد و اسلام را كه ابتدا آييني بود به منظور پرورش افكار و تربيت عمومي و درس توحيد ، به سلطنتي مستبدانه و جابرانه تبديل نمودند . اينجاست كه فاطمه ( عليها السلام ) مي گويد : گمان مي كنيد براي جلوگيري از فتنه و اختلاف كلمه ، با چنان سرعت و شتابي به تعيين خليفه اقدام نموديد ؟ ! ولي اشتباه مي كنيد امروز روز اول بدبختي شماست .

همينكه زهرا ( عليها السلام ) خطبه جانگداز خود را پايان داد و مردم را از عواقب وخيم دين شكني و حق كشي ترساند ، مهاجر و انصار به اشتباه خود پي بردند ، گويي در خواب گران بوده و اكنون بيدار شده اند و خود را در مقابل كار انجام شده اي مي بينند .

گريه ها شديد شد ، همهمه و جنجال فضاي مسجد را پر كرد ، حاضران همه از اين پيش آمد متأثر بودند ، شايد در آنوقت خدمات محمد ( صلّي الله عليه وآله ) را به نظر آورده و سختي هايي را كه در راه هدايت و ارشادشان متحمل شده بود يادآور مي شدند .

سخنان فاطمه خاطرات تلخ دوره جاهليت را يك لحظه ديگر به ياد آن ها آورد و متوجه شدند ؛ چنانكه فاطمه ( عليها السلام ) مي گويد : روزي طعمه هر صياد و مزه هر آشامنده


93


بودند ، دشمنان بر آن ها چيره شده ، همچون بازي كه به شكار خود پنجه مي افكند ، آن ها را صيد مي كردند ، ولي محمد ( صلّي الله عليه وآله ) با كوشش هاي فراوان از بدبختي و زيردستي و زبوني نجاتشان داد .

شايد نطق فاطمه آن ها را به ياد محمد ( صلّي الله عليه وآله ) و سفارش هاي وي درباره دختر و پسرعموش انداخت ؛ به خصوص آنجا كه ابوبكر را مخاطب ساخت و گفت : پسر ابي قحافه ! تو از پدرت ارث مي بري و من از پدرم ارث نمي برم ، چه افترايي !

يا آن جا كه به مسلمانان طعنه زده ، گفت : شما از ترس فتنه در سقيفه جمع شده و با ابوبكر بيعت كرديد ولي به دست خود ايجاد فتنه نموديد .

تشنج جلسه ، انقلاب روحي حضار ، ايستادن دختر پيغمبر در مقابل مهاجر و انصار ، ممكن بود به دنبال اين سخنراني حوادث تازه اي رخ دهد . احتمال مي رفت ياران پيغمبر تغيير رأي داده و بر خليفه جديد بشورند ولي ابوبكر ابداً خود را نباخت و از ميدان به در نرفت همين كه سخنان فاطمه پايان يافت رشته بيان را به دست گرفت و گفت :

دختر پيغمبر ! پدرت بر مسلمانان رحمت و بر كفار


94


عذاب بود . شوهرت او را در تمام سختي ها ياري كرد و با او مساوات و مساعدت نمود . هر مرد پاكنهادي شما را دوست مي دارد و به جز بدنهاد با شما دشمني نمي كند . شما خانواده پيغمبريد ، خانواده برگزيده و پاكيزه هستيد ، شما راه خير را به ما نشان داديد . شماييد كه ما را به سوي بهشت مي بريد .

تو اي دختر پيغمبر ، تو اي بهترين زنان ، در گفتار خود راستگويي ، عقل و دانش تو معلوم است كسي تو را دروغگو نمي داند و مالت را از دستت نمي گيرد .

به خدا من پيروي پدرت را نمودم . من به دستور او رفتار كردم ( قافله سالار به قافله دروغ نمي گويد ) من خدا را شاهد مي گيرم ، از پيغمبر شنيدم كه مي گفت :

ما پيغمبران طلا ، نقره و خانه ميراث نمي گذاريم . ميراث ما دانش پيمبري و كتاب آسماني است . هرچه از ما باقي بماند آنكه پس از ما سر رشته كار را به دست مي گيرد براي خود و به صلاحديد خود به هر مصرفي كه بخواهد مي رساند .

من آنچه تحويل گرفتم به مصرف سلاح و اسب و تجهيزات مي رسانم كه مسلمانان با كفار بجنگند و سركشان را به اطاعت خود درآورند . خودم تنها به اين كار اقدام نكردم ، بلكه مسلمان ها نيز چنين صلاح


95


ديدند . اين حال من است كه مي بيني ، من هرچه دارم مال تو و در اختيار تو است ، نه كسي را بر تو ترجيح مي دهم ، نه براي ديگري ذخيره مي كنم . تو سيّده و سرور امت پدرت هستي ! نه از حقوقت كاسته مي شود نه حقت گرفته خواهد شد . تو در آنچه من در دست دارم و مالك آن هستم ، اختيار مطلق داري ، ولي آيا راضي مي شوي ، من با پدرت مخالفت كنم و به حكم او رفتار نمايم ؟ !

* * *

خوب در اين گفتار دقت كنيد و مضمون آن را به خاطر بسپاريد و اين كلمات را كه پاسخ اعتراض فاطمه است ، با خطبه زهرا و آن چه او در صدد تذكر آن بوده تطبيق دهيد ، به خوبي معلوم مي شود ابوبكر ـ بر خلاف آنچه درباره او شايع است كه مرد ساده و نرم و رقيق القلب بوده ـ بسيار فكر دقيق و باريكي داشته و موانع را به خوبي تشخيص مي داده و از ناداني و عاطفه مردم بيشترين استفاده را مي كرده است ؛ چنانكه گفتيم هدف اصلي فاطمه از نطق خود ، پرداختن به دو موضوع بود :

* مسأله انتخاب خليفه و اجتماع سقيفه بني ساعده .


96


* منع دختر پيغمبر از ارث .

ولي ابوبكر با همين جملات مختصر به طوري اذهان را تغيير داد و دعوي فاطمه را وارونه جلوه كرد كه اگر وي اندكي بيشتر در ادعاي خود پافشاري مي كرد ، حاضران با او مخالفت مي كردند . ابوبكر به مردم اينگونه نماياند كه فاطمه مي خواهد پولي را كه بنا است به مصرف جهاد با كفار برسد براي خودش بگيرد ، در صورتي كه اين مال اختصاص به پيغمبر نداشته و بايستي در مصالح عامه مسلمانان صرف شود . پس برگشت ادعاي فاطمه به اين بود كه جهاد و جنگ با كفار و تنبيه سركشان تعطيل شود و بودجه اين كار به مصرف شخصي او برسد !

و نكته ديگري را كه در سخنان خود گنجانيد ، اين بود كه من در اين صلاحديد تنها به رأي خودم اكتفا نكردم بلكه مجمع همگاني نيز با اين تصميم موافقت كرد .

اين يك زيركي و تيزهوشي بود كه به خرج داد ؛ زيرا حضار پس از اين مقدمه نمي توانستند ادعاي او را تكذيب كنند و الاّ آن ها هم جزو مخالفين با مصالح عامه مسلمانان محسوب مي شدند !

فاطمه ( عليها السلام ) براي اينكه اين اشتباه را از خاطر مردم


97


برطرف سازد ، دوباره رشته سخن را به دست گرفت و گفت :

پدرم از حكم قرآن تجاوز نكرد . شما پس از وي به او دروغ مي بنديد . مگر قرآن نمي گويد : سليمان از داود ميراث برد ؟ مگر حكم ارث دختر و پسر را معين نكرده است .

ابوبكر اين اعتراض را نشنيده فرض نمود و گفت :

تو درست مي گويي ، پدرت از حكم قرآن تجاوز ننمود ولي آخر اين مسلمان ها رشته خلافت را به گردن من انداختند و من به صلاحديد آن ها كار كردم . من از خودم چيزي نياورده ام آن ها گواه من هستند !

زهرا ( عليها السلام ) باز حضار را مخاطب ساخت و به آن ها گفت :

شما چرا قرآن را نفهميده و چشم و گوش بسته به اين كار زشت دست زديد ؟ اگر پرده بالا رفت مي فهميد چه بار سنگين و پرمسؤوليتي را به دوش گرفته ايد ؟

اينجا ابن ابي الحديد پاسخ ابوبكر را به عبارتي ديگر نوشته است . او مي نويسد : ابوبكر گفت :


98


تو سخن گفتي و به جا گفتي ، آن گاه خشمگين شده ، بيهوده گويي آغاز نمودي ، خدا ما و تو را بيامرزد ، من اسب و نعلين پدرت را به علي دادم ، اما در مورد بقيه ، از پدرت شنيدم كه مي گفت : ما گروه پيغمبران ارث نمي گذاريم ، ميراث ما دانش و حكمت است . من به دستور پدرت رفتار نمودم . ( 1 )

و باز افزود :

اين زمين ملك پيغمبر نبوده و به همه مسلمان ها تعلق دارد ، مدتي در دست پيغمبر بود حالا كه او نيست خليفه وقت بايد حقوق مسلمان ها را حفظ كند . ( 2 )

اگر اين جملات گفته ابوبكر است ، غرضش اين بوده كه ديگ طمع حضار را به جوش آورد تا به اميد اين كه آن ها هم از اين نمد كلاهي ببرند ، از مساعدت با فاطمه ( عليها السلام ) خودداري نمايند .

و گويا به همين ملاحظه ، فاطمه ( عليها السلام ) پس از پايان سخنان ابوبكر به حال اعتراض جلسه را ترك كرد و به خانه رفت ؛

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ شرح نهج البلاغه ، ص 79 ج 4

2 ـ شرح نهج البلاغه ، ج4 ، ص79


99


زيرا برفرض هم كه باز مطالبي مي گفت پاسخ هاي وارونه اي مي شنيد . تا اينجا نقشه ها به خوبي عملي شد و احتياج به ايراد نطق ديگري از طرف خليفه نبود .

ولي باز ابن ابي الحديد ، خطبه اي را از خليفه « در همان روز » نقل مي كند كه اگر گفته او باشد ، معلوم مي شود خليفه پس از اين موفقيت تصميم گرفته است مخالفان خود را كاملا مرعوب نموده و روزنه استيضاح هاي بعدي را مسدود سازد .

مي گويد : ابوبكر چون خطبه فاطمه را شنيد ، عصباني و خشمگين شد و به منبر رفته ، گفت : مردم ! چرا به سخن هركس گوش مي دهيد .

اگر در زمان پيغمبر اين صحبت ها در ميان بوده ، هركس شنيده بگويد و هركه حضور داشته حرف بزند او ( علي ) مانند روباهي است كه شاهدش دمش مي باشد . او مردي آشوب طلب است ، مي خواهد از نو فتنه خوابيده را بيدار كند . از ضعفا كمك مي خواهند از زنان ياري مي طلبند . او مانند امّ طحال ( 1 ) ناپارسايي را از هرچيز بيشتر دوست

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ زني است كه در جاهليت به زناكاري معروف بوده .


100


مي دارد . من اگر مي خواستم بگويم مي گفتم و اگر مي گفتم اسرار را فاش مي كردم ولي تا وقتي كه با من كاري ندارند ساكتم . ( 1 ) ابن ابي الحديد مي افزايد : من وقتي اين كلمات را از نقيب خود جعفربن يحيي بصري شنيدم ، گفتم : ابوبكر به كه گوشه مي زند ؟

گفت ـ گوشه نمي زند پوست كنده مي گويد !

ـ اگر اينطور واضح بود نمي پرسيدم !

ـ به علي بن ابي طالب !

ـ روي همه اين پرخاش ها به علي است ! ؟

ـ بله پسرجان پادشاهي است !

ـ انصار چه گفتند ! ؟

ـ اسم علي را بردند ، ابوبكر ترسيد شورش به پا شود . آن ها را منع كرد . ( 2 )

باز ابن ابي الحديد در جاي ديگر كتاب ( 3 ) آورده است : از علي بن فارقي مدرس مدرسه غربي بغداد پرسيدم : ابوبكر فاطمه را راستگو مي دانست ! ؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ شرح نهج البلاغه ، ج4 ، ص80

2 ـ شرح نهج البلاغه ، ج4

3 ـ شرح نهج البلاغه ج 4 ص 79


101


ـ بله !

ـ چرا فدك را به او نداد ؟

ـ اگر فدك را به او مي داد ، فردا گريبانش را گرفته خلافت را براي شوهرش مطالبه مي كرد . ابوبكر هم چون راستگويي او را تصديق كرده بود ، ناچار مي شد بپذيرد و دست از خلافت بكشد .



| شناسه مطلب: 78470