بخش 5

در بستر بیماری ملاقات سیاسی در آغوش مرگ وصیت نامه آینده ؟


102


در بستر بيماري

پس از اينكه فاطمه ( عليها السلام ) از مذاكرات خود در مجمع همگاني نتيجه نگرفت ، جلسه همگاني را به حالت تعرّض ترك كرد و به خانه رفت .

بعضي نوشته اند ، از شدّت تأثري كه به او دست داده بود ، به شوهرش گفت :

پسر ابوطالب ! چه شده است كه مانند كودكِ در شكم مادر ، خود را پنهان ساخته و همچون متهم در خانه نشسته اي ؟ !

بازهاي شكاري را سرشكستي ولي مرغ بي پر و بالي تو را شكست داد !

پسر ابي قحافه ملكي را كه پدرم به من داده ، از كفم بيرون مي آورد و آشكارا با من دشمني كرد و دانستم كه در كينه توزي با من سخت استوار است . طوري صحبت كرد ، كه مهاجر و انصار از من ياري نكرده چشم فرو بستند . نه جلوگيري هست نه بلاگرداني ، خشمگين بيرون رفتم و شكست خورده برگشتم . . .


103


من از گفتن خودداري نكردم و بيهوده نگفتم ، ولي چه كنم كه قدرت و توانايي ندارم . كاش پيش از اين حادثه مرده بودم ! در هرحال خدا عذرخواه من نزد تو است .

واي بر من ، پشتيبانم مرد و بازويم خرد شد . به پدرم شكايت مي كنم به خدا تظلّم مي نمايم .

علي ( عليه السلام ) دلداري اش داد و به او گفت : در اين كناره گيري مصلحتي است ، من از دين رو نگردانده ام و كاري را كه از دستم برآيد ترك ننموده ام . واي بر تو نيست ، بر طعنه زننده هاي تو است . آنچه در آخرت براي تو آماده شده بهتر است از آن چه از تو گرفته اند . كار را به خدا واگذار فاطمه ! خدا براي من بس است ، ديگر حرف نمي زنم .

* * *

عبارات بالا ترجمه گفتاري است كه از زبان فاطمه ، هنگامِ ورودش به خانه نقل نموده اند ولي ما به دلايلي نمي توانيم اين مطلب را بپذيريم و معتقديم كه يا اين سخنان ابداً در ميان نبوده و يا گفته دختر پيغمبر در لباس عبارت نويسنده ( هركس بوده ) درآمده است .

آنچه ما را در پذيرفتن اين داستان دچار ترديد مي سازد عبارت است از :

1 ـ اينكه در چند جا فاطمه علي را سرزنش نموده است


104


به خصوص آنجا كه مي گويد : « چه شده است ، مانند كودكي كه در شكم مادر نهفته ، خود را پنهان ساخته و همچون متهم در خانه نشسته اي » صريحاً به وي اعتراض مي كند .

در صورتي كه فاطمه ( عليها السلام ) آن وقت كه پدرش زنده بود ، به شوهرش ايرادي نگرفت و چيزي از او نمي خواست تا خودش مي آورد . ( 1 ) اكنون كه علي امام وقت و جانشين محمد ( صلّي الله عليه وآله ) است ، چگونه ممكن است دختر پيغمبر به اين سختي به او اعتراض كرده و به اين تندي با وي سخن بگويد ، اگرچه بعد هم از او عذرخواهي كند ! ؟

2 ـ آنجا كه مي گويد : « من از گفتن خودداري نكردم و بيهوده نگفتم » علي ( عليه السلام ) را متهم مي كند كه از مطالبه حق خودداري كرده ، تصريح مي نمايد كه علي ( عليه السلام ) مسامحه كرده و بعد علي ( عليه السلام ) در پاسخ او مي گويد : من از دين رو نگردانده ام و كاري را كه از دستم بر مي آيد ترك ننموده ام ، مگر فاطمه از علي بيگانه بود ؟ مگر او از وصيت هاي پيغمبر خبر نداشت ؟ مگر نمي دانست علي ( عليه السلام ) براي حفظ دين مقدس اسلام و جلوگيري از اختلاف كلمه ، از مطالبه حق خود ساكت شده است ؟ با دانستن اين مطالب ، چگونه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همين كتاب ، ص50


105


ممكن است بر او اعتراض كند .

3 ـ چنانكه پيشتر نوشتيم ، منظور اصلي فاطمه ( عليها السلام ) از اين سخنراني ، رفع توهّمي بود كه شايد از دوره سياه جاهليت مانده و دختران را از ارث محروم مي نمودند . وي خواست مردم را از اشتباه بيرون آورد و به آن ها بفهماند ، حكم خدا تغيير نكرده و پيغمبر بر خلاف قرآن دستور نداده ولي ابوبكر به دلخواه خود از زبان او نقل مي كند كه : پيامبران ارث نمي گذارند .

او هيچوقت چشم طمع به درآمد فدك نداشت و اصلا نمي توان پذيرفت كه دختر پيغمبر در مجمع عمومي مسلمانان از گرسنگي خود و بچه هايش شكايت كند و فدك را براي نان و خورش فرزندانش بطلبد .

خانواده اي كه مردم را در بينوايي به خدا پشت گرمي داده و روزي ده جهانيان را خدا مي داند ، چگونه ممكن است در اين پيش آمد ، فقط به خاطر ارتزاق روزانه متأسف شده و آنچنان سخن بگويد !

4 ـ سبك عبارت اينجا با سبك خطبه هاي فاطمه ( عليها السلام ) در مسجد بسيار تفاوت دارد .

با اينكه در آنجا قصد سخنراني داشته و به خصوص


106


سخنرانِ بليغ سعي دارد عبارات و تشبيهات و استعارات مناسب را به كار ببرد ، معهذا آنقدر كه در اين چند سطر تصنع به كار رفته در خطبه ، مشاهده نمي شود .

هنگامي كه فاطمه ( عليها السلام ) از مسجد به خانه آمد ، دل آزرده بود و برفرض كه مي خواست با شوهرش حرفي بزند غرضش درد دل كردن بوده ، نه خطابه خواندن و با سجع و قافيه صحبت كردن .

مرتبه و جلال و دانش و كمال فاطمه فوق آن بوده است كه براي عبارتي فكر كند تا جمله متناسب و بليغ بگويد ولي زمان هم بايد اقتضا داشته باشد . آيا فاطمه ( عليها السلام ) مي خواسته است قوت منطق و قدرت سخنراني خود را بر شوهرش معلوم كند ؟ كه تا در جملات كوتاه درد دل آميزي اين اندازه تشبيه و استعاره به كار برده و بگويد : « افترست الذئاب و افترشت التراب » و يا بگويد « يَا ابن أَبِي طالب عليك السلام ، اشتملت شملة الجنين ، و قعدت حجرة الظنين » ، يا رعايت قافيه را تا آخرين حد نموده و بگويد : « نقضت قادمة الأجدل ، فخانك ريش الأعزل » و يا خطاب


107


به علي بگويد : « أضرعت خدّك يوم أضعت حدّك » . ( 1 )

به دلايل فوق و به خصوص به دليل 1 و 3 ، انتساب اين مقاله و سخنراني به فاطمه ( عليها السلام ) مشكوك مي شود و خدا داناست كه اين گفته ها از دختر پيغمبر باشد يا نه . مسلماً در آن روز زهرا ( عليها السلام ) بي حد متأثر بوده است . اين حوادث و مصيبت هاي پي در پي روح زهرا را افسرده ساخته و كم كم در جسمش نيز تأثير نمود و بلكه به گفته دانشمندان و مورخان شيعي و شايد از گفته ابن قتيبه و ابن عبد ربه نيز بتوان پي برد ، روزي كه نماينده ابوبكر به در خانه اش آمده ، آسيب هاي بدني نيز به او وارد شده است .

طبري مي نويسد : سبب مرگ فاطمه ( عليها السلام ) بنا به گفته ابوبصير از امام ششم ( عليه السلام ) ، آسيب ته شمشيري بوده است كه از قنفذ غلام عمر ديده و بر اثر آن كودكي هم كه در شكم داشت سقط شد . ( 2 )

دردناك تر و مؤثرتر از تمام اين مصيبت ها مرگ محمد ( صلّي الله عليه وآله ) بود كه بالأخره دخترش را بستري كرد .

در روزهايي كه در بستر خوابيده بود ، دسته اي از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحارالأنوار ، ج29 ، ص234

2 ـ محدث قمي ( رحمه الله ) ، بيت الأحزان ، ص 82


108


زنان مهاجر و انصار براي احوال پرسي به بالينش رفتند و پرسيدند : حال دختر پيغمبر چگونه است ؟ فاطمه در پاسخ گفت :

مي بينم دنياي شما را دوست نمي دارم و از زندگاني به تنگ آمده ام . از مردان شما بيزارم ، آن ها را آزمايش كردم . درونشان را ديدم و دانستم كه به درد نمي خورند ، از اين رو دورشان انداختم .

چه زشت است شمشيري كه دندانه شده و نيزه اي كه سست گشته و انديشه اي كه تيره گرديده باشد !

نفس بد انديش آن ها چه چيز زشتي جلوي پايشان نهاد ، خشم خدا بر آنان هموار شد و در عذاب هميشگي جاي گرفتند .

من چنبره فدك را به گردنشان انداختم و ننگ غصب خلافت را بر آن ها بار نمودم ، نابود و زشت باد ستمكاران !

واي بر آن ها ، خلافت را از مركز ثابت خود ، از پايگاه نبوت ، از فرودگاه جبرئيل به كدام نقطه بردند ؟

چه زيان آشكاري !

آن ها از علي چه كينه اي در دل داشتند ؟ به خدا پرخاش جويي شان از ضرب شمشيري بود كه وي در راه خدا مي زد و از حمله هاي گراني بود كه در راه


109


رضاي خدا مي نمود .

به خدا اگر علي را در كاري كه محمد ( صلّي الله عليه وآله ) سر رشته آن را به دستش داده بود ، آزاد مي گذاشتند ، چنان آرام و بي حركت سيرشان مي داد ، كه نه سوار زحمت كوفتگي و خستگي ببيند و نه مركب آزار مهار را احساس كند .

اگر زمام خلافت را به علي مي دادند ، آن ها را در آبشخوري صاف و پهناور و سرشاري فرود مي آورد ، تا سيراب شده و از سوز تشنگي و زحمت گرسنگي برهند .

اگر علي رشته كار را به دست گرفته بود ، درهاي بركت از آسمان و زمين به رويشان گشوده مي شد ولي سرپيچي كردند و نگذاشتند و چه زود خدا به كيفر كار زشتشان خواهد رسانيد .

حالا گوش بده ، چند كه زنده باشي روزگار به تو شگفتي ها خواهد نماياند و حوادث تو را به تعجب خواهد آورد .

به كدام نوشته تكيه كردند ! ؟ و به كدام ريسمان محكم چنگ زدند كه مهتر را گذاشته كهتر را گرفتند و سر را نهاده به دم چسبيدند ؟ !

اي دماغ آن ها به خاك بمالد ، كه مي پندارند


110


كار نيك مي كنند ، آن ها مفسده جو هستند و خود نمي دانند . واي بر آن ها ، آيا كسي كه مردم را به شاهراه هدايت مي خواند شايسته رهبري است يا آنكه راه نمي داند ! ؟

قسم به جان زهرا ، آن حيواني كه به كمند انداختيد آبستن شد ، اندكي درنگ كنيد تا شيرده شود ، سپس از پستان آن ، خون تازه و مرگ كشنده بدوشيد و ظرف هاي خود را پر سازيد .

آن وقت است كه پيروان باطل زيان مي بينند و آيندگان از عاقبت كار گذشتگان آگاه مي شوند .

ما را از دنياي خود دور سازيد ولي خود براي آماج گشتن بلا آماده شويد .

مژده باد شما را !

به شمشير برنده و فقر عمومي و خود مختاري ستمكاران ، كه منافع شما را پامال مي سازند و مردانتان را از دم شمشير مي گذرانند .

چه بدبختي گريبان گيرتان شد ؟ ما مي خواهيم به راه راستتان بداريم ولي شما سرپيچي مي كنيد .

مي گويند زنان مهاجر و انصار آن چه از دختر پيغمبر


111


شنيده بودند به شوهران خود گفتند و آن ها براي عذرخواهي به نزد وي رفته گفتند : اگر شوهرت پيش از آنكه كار ابوبكر در سقيفه محكم شود با ما وارد مذاكره مي شد ، به جز او با كسي بيعت نمي كرديم ولي فاطمه ( عليها السلام ) چون مي دانست دروغ مي گويند ، گفت پس از اين خطاي بزرگ ، ديگر عذر شما پذيرفته نيست . ( 1 )

از جمله كساني كه هنگام بيماري فاطمه براي دلجويي وعذرخواهي نزد او رفتند ، عمر و ابوبكر بودند . اين دو نفر پس از گرفتن اجازه وارد شدند ، ابتدا ابوبكر گفت :

تو در باره من چگونه مي انديشي ؟ آيا من با اينكه تو را مي شناسم و قدر تو را مي دانم ، حقّت را از تو مي گيرم ؟ و ارثي كه از پيغمبر مي بري به تو نمي دهم ؟ من از پدرت شنيدم مي گفت : ما پيمبران ارث نمي گذاريم هرچه گذاشتيم صدقه است .

فاطمه ( عليها السلام ) گفت :

اگر سخني از پدرم بگويم كه خودتان آن را مي دانيد به آن رفتار خواهيد كرد ؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ احتجاج طبرسي ، نقل از بيت الأحزان ، ص75


112


ـ بله

ـ شما را به خدا آيا از پيغمبر نشنيديد ، خوشنودي فاطمه خشنودي من است و خشم او خشم من ، هركه دخترم فاطمه را دوست بدارد مرا دوست داشته و هركه او را خشنود نمايد ، مرا خشنود نموده و هركه آزرده اش سازد ، مرا آزرده است ؟

ـ بله ! ما اين سخن را از پيغمبر شنيده ايم .

ـ من خدا و ملائكه را گواه مي گيرم كه شما مرا خشمگين نموده ، خشنودم نكرديد . من اگر پيغمبر را ببينم از شما شكايت خواهم كرد .

ابوبكر ـ فاطمه ! من تو را خشمگين ساختم ؟ من به خدا پناه مي برم « ابوبكر با گريه خارج شد » .

فاطمه ـ من پس از هر نماز تو را نفرين مي كنم ! ( 1 )

پس از اينكه ابوبكر با حالت گريه از خانه فاطمه ( عليها السلام ) بيرون آمد ، به آنهايي كه دورش جمع شده بودند ، گفت :

هركس شب ها با خاطر آسوده به خانه برود و با

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اعلام النساء ، ج3 ، ص1215 ؛ الامامة والسياسه ، ص23


113


خيال راحت در آغوش خانواده خود قرار گيرد و شما مرا به اين حال گذاشته ايد ، من هرگز به بيعت شما احتياج ندارم ، استعفاي مرا بپذيريد !

مردم گفتند : خليفه ! تو از همه داناتري ، اگر بخواهي اين گونه كار كني ، دين پايمال و حكومت دچار ضعف مي شود . با اين سستي كه تو نشان مي دهي ، كشور را به هرج و مرج خواهي انداخت . ( 1 )

ابوبكر : به خدا اگر به خاطر جلوگيري از هرج و مرج و گسستن ريسمان دين نبود ، پس از آنچه از فاطمه شنيدم حاضر نبودم ، يك شب بر مردم حكومت كنم . ( 2 )

گويا خليفه از اين پيش آمد بسيار متأثر شده و از اينكه فاطمه دختر پيغمبر هم از وي خوشنود نبود ، آزرده خاطر گرديده است ، به حدّي كه حاضر شده ، دست از خلافت بكشد ولي دلسوزي براي مردم و دين جلوگيرش شد و مردم نيز راضي نمي شدند ابوبكر استعفا دهد .

ليكن ما از كتاب ابن قتيبه دينوري در ذيل همين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اين گفته مردمي است كه به فاطمه و علي پيام دادند ، اگر زودتر ما را آگاه مي ساختي با ابوبكر بيعت نمي كرديم !

2 ـ الامامة والسياسه ، ص10


114


مذاكرات ، داستان عجيبي را مي خوانيم ، كه معلوم مي شود به عكس جنبه سياسي خلافت ابوبكر ، بسيار قوي تر از جنبه ديني آن بوده است .


115


ملاقات سياسي

چنانكه پيشتر نوشتيم ، ابوبكر با مخالفت سخت علي بن ابي طالب و عباس و بني هاشم مواجه شده بود . در اين وقت مغيرة بن شعبه ، سياستمدار معروف عصر ، با او ملاقات كرد و گفت : صلاح در اين است كه عباس را ببيني و بهره اي از خلافت به او بدهي ، به اين شرط كه بعداً هم دست فرزندانش باشد ، اگر عباس با شما همكاري كند بر علي و بني هاشم چيره خواهي شد .

ابوبكر اين نظريه را پسنديد و به اتفاق عمر و ابوعبيده جرّاح به خانه عباس رفتند ، ابتدا ابوبكر شروع به صحبت كرد و گفت :

خدا محمد ( صلّي الله عليه وآله ) را به پيامبري فرستاد و او را بر مؤمنان حكومت داد . برما هم منت گذاشت كه وي ميان ما اقامت كرد . محمد ( صلّي الله عليه وآله ) از جهان رفت و كار مردم را به خودشان واگذاشت تا يك دل و يك زبان يك نفر را براي حفظ مصلحت انتخاب كنند .


116


مردم هم مرا به سلطنت گزيدند . سر رشته كار را به دستم دادند ، من بحمدالله از كسي نمي ترسم . در كار خودم هم درمانده نيستم . خدا مرا كمك خواهد كرد . من هم به خدا توكّل كرده ام .

ولي پي در پي چيزهايي مي شنوم ، بعضي شما را سپر خود كرده و از كاري كه همه مسلمانان در آن شريك بوده اند ، انتقاد مي كنند . شما خودتان را وجه مصالحه قرار ندهيد ؛ يا با مردم ديگر همكاري كرده و بيعت مرا بپذيريد يا سعي كنيد مردم را از بيعت من برگردانيد .

( اي عباس ) ، ما اينجا آمديم كه براي تو سهمي در خلافت قائل شويم ، بعد از تو هم دست فرزندانت باشد . . . آخر ما مي دانيم تو عموي پيغمبري ( ما مانند مردم ديگر نيستيم ) كه تو و همكارانت را مي شناختند ولي ديگري را انتخاب كردند .

آخر پسران عبدالمطّلب كمي مهلت بدهيد ( 1 ) پيغمبر همانطور كه مال شماست ، مال ما هم هست .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عَلي رسلكم بني عبدالمطلب . . .


117


عمر : آري ، والله به ما بهتر مي چسبد ! ( 1 ) ما كه اينجا آمده ايم احتياجي به شما نداريم ولي نمي خواهيم با ما مخالف باشيد ، حالا كه مردم كاري كرده اند ، اگر شما مخالفت كنيد كار هم به شما و هم به آن ها مشكل مي شود . درست فكر كنيد بعد جواب بدهيد و اگر خيلي ميل داشتيد بپذيريد . ( 2 )

عباس : راست مي گويي خدا محمد ( صلّي الله عليه وآله ) را به پيغمبري فرستاد و او را بر مسلمانان حاكم ساخت . به ما هم منت گذاشت كه پيغمبر تا زنده بود در ميان ما اقامت كرد . وقتي پيغمبر از دنيا رفت ، مردم را به حال خودشان گذاشت كه با چشم باز ، يك دل و يك زبان يك نفر را انتخاب كنند و مرد حق را خليفه سازند .

نه اينكه به ميل و هوس خود كاري انجام دهند .

حالا ابوبكر ! اگر تو نظر به نزديكي پيغمبر ، خليفه شده اي ! حق ما را گرفته اي . اگر به صلاحديد مؤمنان حكومت يافته اي ما در دادن رأي بر همه مقدميم و نمي پذيريم و آنگاه بر فرض هم كه با نظر مؤمنان به اين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اي والله و اخري .

2 ـ فانظروا لأنفسكم ولعاً مِنْكُم .


118


مقام رسيده باشي مخالفت ما چه عيبي دارد ( 1 ) اما آن چيزي را كه ميل داري به ما بدهي ، اگر حق تو است ، ما نمي خواهيم ، اگر مال مردم است ، حق نداري بي اجازه مردم تصرف كني . اگر مال ماست حاضر نيستيم نصف حقمان را بگيريم و نصفش را ببخشيم . ( 2 )

گفتي پيغمبر همانطور كه مال شماست مال ما هم هست . نه ؛ پيغمبر درختي بود كه ما شاخه آن درختيم و شما همسايه اش .

زمامداران از اين ملاقات هم نتوانستند نتيجه مطلوبي بگيرند و عباس حاضر نشد با ابوبكر و يارانش همكاري كند . از طرفي دختر پيغمبر هم ؛ چنانكه نوشتيم روي خوش به آن ها نشان نداد . اگر نقشه اي را كه اين دو كشيده بودند درست اجرا شده بود و مي توانستند دختر پيغمبر را راضي كنند ، موقعيتشان خيلي تفاوت مي كرد ولي فاطمه ( عليها السلام ) تنها ابوبكر و عمر را در آن مجلس مأيوس نكرد ، بلكه تا پايان زندگاني اين بي اعتنايي را درباره آن ها ادامه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ و اِن كان هذا الأمر انّما يجب لك بالمؤمنين فما وجب ان كنّا كارهين .

2 ـ الامامة والسياسه ، صص15 و 16


119


داد و نتوانستند رضايت دختر پيغمبر را جلب كنند . بسياري از دانشمندان سني ؛ مانند بخاري ( 1 ) و ابن كثير ( 2 ) و زرقاني ( 3 ) و ابن قتيبه ( 4 ) و ابن سعد ( 5 ) و ابن ابي الحديد معتزلي ( 6 ) و سهمودي ( 7 ) مي نويسند : تا فاطمه زنده بود ، با ابوبكر سخن نگفت . اين مسأله نظر به ارتباط خاصي كه با موفقيت ابوبكر دارد ، از نظر هيچكدام از دانشمندان و مورخان دو تيره دور نمانده و هريك در باره آن قلمفرسايي كرده اند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ صحيح ، ج5 ، ص139

2 ـ البداية والنهايه ، ج5 ، ص249

3 ـ شرح المواهب ، ج7 ، ص8

4 ـ الامامة والسياسه ، ص23

5 ـ طبقات الكبري ، ص18 ، ج8 ، « در اين كتاب نوشته است فاطمه خشمگين شد » .

6 ـ شرح نهج البلاغه ، ج4 ، ص81

7 ـ وفاء الوفا ، ص157


120


در آغوش مرگ

فاطمه روزهاي آخر زندگاني را طي مي كرد . او در اين اوقات چنانكه خودش گفته ، كوچك ترين توجهي به جهان و جهانيان نداشت و گاهي به حدي به ملاقات خدا اشتياق پيدا مي كرد كه مرگش را از خدا مي خواست ، بسيار شگفت است ! چقدر فاطمه از زندگاني در ميان چنان مردمي خسته شده بود كه در عنفوان جواني مرگ را بر حيات ترجيح مي داد .

در روزهاي آخر با خدا راز و نيازهايي داشت :

اي خداي زنده ، اي خدايي كه آغاز و پايان نداري ، به آمرزش تو پناهنده مي شوم . پناهم ده .

خدايا ! مرا از آتش دوزخ دور ساز و در بهشت جايگزينم كن .

خدايا ! مرا به پدرم برسان .

علي مي گفت : خدا تو را شفا مي دهد و زنده مي ماني . ولي او ديگر به زندگي اميدي نداشت و در مقابل دلداري هاي شوهر ، مي گفت : چه زود به ديدار خدا خواهم


121


رسيد .

همين كه عباس عموي پيغمبر فهميد ، بيماري فاطمه ( عليها السلام ) شدت يافته ، براي عيادت به در خانه اش رفت ولي موفق به ملاقات نشد ؛ زيرا گفتند مرض فاطمه خيلي سخت شده ، عباس برگشت و به علي ( عليه السلام ) پيام داد : من از مرض دختر پيغمبر خيلي اندوهگينم . گمان مي كنم او نخستين كسي باشد كه از طايفه ما ، به محمد ( صلّي الله عليه وآله ) مي پيوندد . پيغمبر زهرا را از همه كس بيشتر دوست داشت . اگر روزي حادثه ناگواري براي او پيش آمد ، مرا مطّلع كن تا مهاجر و انصار را خبر دهم ، حاضر شوند و اجر خود را ببرند .

علي ( عليه السلام ) پاسخ داد : ما مهرباني عموي بزرگوار را فراموش نمي كنيم و نظريه او را تقديس مي نماييم ولي فاطمه مظلوم بود ، ارثش را گرفتند و حقش را غصب كردند و وصيت پيغمبر را درباره او رعايت ننمودند .

او نيز به من سفارش كرد ، مرگش را پنهان كنم از اين رو از موافقت با درخواست تو معذورم .


122


وصيت نامه

وصيت نامه فاطمه ( عليها السلام ) به عبارت هاي مختلفي كوتاه و طولاني نقل شده ولي آنچه مسلم است اينكه : از جمله سفارش هاي دختر پيغمبر اين بوده است كه جنازه او شب دفن شود .

بخاري درصحيح ضمن روايتي ازعايشه نقل مي كندكه :

علي جنازه فاطمه را شب به خاك سپرد و بر او نماز گزارد و به ابوبكر اجازه حضور نداد . ( 1 )

اين وصيت نامه نيز در كتب معتبر شيعه از دختر پيغمبر نقل شده است :

« پس از نام خدا » فاطمه دختر محمد ( صلّي الله عليه وآله ) گواهي مي دهد :

« خدايي جز خداوند يگانه نيست و محمد بنده و فرستاده او است . فاطمه گواهي مي دهد : بهشت و دوزخ راست است و بي هيچ گماني قيامت خواهد آمد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ البداية والنهايه ، ج5 ، ص285


123


و خدا مردگان را از گور خواهد برانگيخت . علي ! من فاطمه دختر محمدم ، خدا مرا به تو تزويج كرد ، تا در دنيا و آخرت از آنِ تو باشم ، تو از هركس به من نزديك تري . مرا شب غسل بده و كفن كن و شب به خاكم بسپار . هيچ كس نبايد از اين موضوع باخبر شود . تو را به خدا مي سپارم و به فرزندانم تا روز رستاخيز سلام مي رسانم . »

وصيت نامه هايي طولاني تر از اين نيز نوشته اند . شيخ كليني ( رحمه الله ) كه از بزرگان علماي شيعي است مي گويد : فاطمه ( عليها السلام ) هنگام مرگ وصيت كرد : هفت قطعه زمين ملك او كه « دلال » و « مبيب » و « حسنا » و « برقه » و « صافيه » و « عواف » و « مشربه امّ ابراهيم » نام داشت در تصرف علي ( عليه السلام ) و پس از او در تصرف حسن ( عليه السلام ) و پس از او در تصرف حسين ( عليه السلام ) باشد و پس از او با ارشد اولادش . او خدا و مقداد و زبير را شاهد گرفت و علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) نيز وصيت نامه را نوشت .

اين هفت قطعه زمين را مردي يهودي ، مخيريق نام ، به پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) بخشيد و خودش در جنگ احد كشته شد ولي پس از مرگ پيغمبر ، ابوبكر به عنوان اينكه من از محمد ( صلّي الله عليه وآله )


124


شنيده ام ما پيغمبران ارث نمي گذاريم ، اين اراضي و ساختمان هاي آن را تصرف كرده ، جزو بيت المال نمود و به فاطمه ( عليها السلام ) و زن هاي پيغمبر بهره اي نداد و چون فاطمه ( عليها السلام ) خود را مالك آن ها مي دانست از اين رو سهم ملكي خود را به علي ( عليه السلام ) و به اولادش واگذار كرد .

فاطمه ( عليها السلام ) شايد مقارن ظهر از دنيا رفت ولي طبق وصيت نامه اش ، غسل او تا شب به تأخير افتاد . علي ( عليه السلام ) در دل شب با چشم گريان و دل پردرد با كمك چند نفر از خويشان و ياران وفادارش بدن دختر پيغمبر را در خاك تيره پنهان نمود . در آن حال محمد ( صلّي الله عليه وآله ) را مخاطب ساخت و به وي گفت : پيغمبر گرامي ! سلام من بر تو باد . اي محمد ( صلّي الله عليه وآله ) ! اي فرستاده خدا ! از طرف دخترت زهرا كه به زيارتت مي آيد ، از دخترت كه در خاك تيره ، در بقعه تو ( 1 ) مي آرمد ، از فاطمه كه خدا او را خيلي زود به تو ملحق ساخت ، به حضرتت درود مي فرستم .

صبرم در مصيبت فاطمه بسيار كم است و فاجعه سيده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ به جاي اين لفظ كلمه « ببقيعك » نيز نقل شده كه اگر درست باشد مقصود گورستان بقيع است و شايد هم اصل كلمه « معك » بوده و در موقع استنساخ اشتباه شده است .


125


زنان نيروي شكيب را از علي گرفته .

چه كنم ، ناچارم به پيروي از سيره نيكوي تو در اين مصيبت شكيبايي را پيشه خود سازم . چه مصيبت از اين بزرگ تر ! پيكر تو در آغوش من جان داد ، من تو را در گور خواباندم ، من صبر مي كنم تا خدا چنانكه فرموده بهترين پاداش را به من دهد . { إِنَّا للهِِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ } .

امانت برگشت ، گرو گرفته شد ، زهرا از دستم رفت . چه قدر زندگاني بعد از دختر پيغمبر سخت و ناگوار است ! و چه اندازه گيتي در نظرم پست و زشت مي نمايد .

اندوهم بي پايان و خوابم اندك است . اين غصه تا هنگامي كه خدا مرا به تو برساند ، از دلم بيرون نخواهد آمد .

چه زود دست قدرت كردگار ميان ما جدايي انداخت ، من به خدا درد دل مي كنم .

اي پيغمبر محبوب ! از دخترت بپرس تا از جفايي كه امتت به او و به من كرده اند به تو خبر دهد . چه غصه ها كه در دل زهرا پنهان بود و نمي توانست اظهار كند ولي حالا كه به تو پيوسته ، حالا كه به خدا ملحق شده ، دردهاي پنهان را خواهد گفت . مي بينم در اين هنگام شكيبايي


126


پسنديده تر است .

اگرملاحظه ازكساني كه بر ما دست يافتند ، در ميان نبود ، براي هميشه در كنار قبر تو جا گرفته و بر اين مصيبت بزرگ چون زن بچه مرده مي گريستم . خدا بيناست ، پيكر دخترت پنهاني به خاك مي رود ولي حقش را به زور گرفته و آشكار از ارث پدر محرومش مي سازند ، با اينكه فاطمه يگانه فرزند تو است و ديري نيست كه تو از اين جهان رفته اي . ( 1 )

همچنانكه در تاريخ تولد و سال زناشويي و مدّت عمر دختر پيغمبر اختلاف است ، روز مرگ وي نيز نزد همه يكي نيست . در چند صفحه پيش نوشتيم ، بعضي مي گويند تا ششماه پس از مرگ پدر زنده بود .

طبق نوشته كليني ، هفتاد و پنج روز پس از پدرش زنده بود ( 2 ) ودر صورتي كه پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) دربيست و هشتم ماه صفر رحلت نموده باشد ، بايدگفت در دوازدهم تا چهاردهم ماه جمادي الأول سال يازدهم هجري بدرود زندگاني گفته است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اصول كافي ، صص185 و 186

2 ـ اصول كافي ، ج1 ، ص458


127


ابن شهر آشوب معتقد است ، در سيزدهم ربيع الآخر سال يازدهم هجري وفات يافته ( 1 ) به هرحال زندگاني او را بعد از پدر از چهل روز تا شش ماه نوشته اند .

آينده ؟

پيشتر نوشتيم كه سال ولادت دختر پيغمبر را با اين همه گفتارهاي متناقض ، كه از دانشمندان و مورخان شيعه و سني نقل شده ، نمي توان به طور تحقيق و دقيق معلوم كرد ، از اين رو نمي دانيم ، دختر پيغمبر چندساله از دنيا رفته است .

عمر او را هنگام وفات از هيجده سال تا سي و پنج سال نوشته اند .

ولي بين تمام اين گفته ها دو عقيده بيشتر از ساير عقايد طرفدار دارد .

* وي در سال بناي خانه كعبه ( پنج سال قبل از بعثت پدرش ) به دنيا آمده ، در آنوقت محمد ( صلّي الله عليه وآله ) سي و پنج ساله بود . بنابراين ، سن او هنگام مرگ بيست و هشت سال و چند ماه بوده است .

طرفداران اين عقيده فقط مورخان سني هستند و عقيده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار الأنوار ، ج3 ، ص9


128


ديگر مخصوص مورخان و دانشمندان شيعي ( به استثناي معدودي از آن ها ) است كه مي گويند : وي پنج سال پس از بعثت محمد ( صلّي الله عليه وآله ) به دنيا آمده و طبق اين گفته ، هنگام وفات هيجده ساله بوده است .

گفتيم سرچشمه اين عقيده روايت كليني ( رحمه الله ) است . يك حديثي هم مرحوم مجلسي از منصور ديلمي نقل مي كند كه :

روزي عبدالله محض ( پسر حسن مثني و پدر محمد نفس زكيه ) در مجلس هشام بن عبدالملك بود كه سخن از سن فاطمه ( عليها السلام ) به ميان آمد ، ( محمدبن سائب ) كلبي نسب دان معروف هم در آن جلسه حضور داشت .

هشام از عبدالله پرسيد :

فاطمه وقتي از دنيا رفت چند سال داشت :

ـ سي سال

ـ كلبي ! تو چه مي گويي ؟

ـ خير ، سي و پنج ساله بود .

ـ عبدالله كلبي چه مي گويد ؟

ـ حال مادرم را از من بپرس ، بهتر مي دانم و از كلبي احوال مادرش را بپرس ، بهتر مي داند . حالا با اين اختلاف


129


عقيده ، دادنِ رأي قطعي ممكن نيست . و اين مسأله براي شيعه و تمام مسلمين بسيار مايه تأسف است كه سال ولادت و مرگ يگانه دختر پيغمبرشان را درست نمي دانند ، در صورتي كه ملل ديگر به جزئي ترين چيزي كه با شخصيت هاي بزرگ آن ها بستگي داشته باشد ، بسيار اهميت مي دهند .

سال ولادت و مرگ به جاي خود . آن چه بيشتر موجب تأثر است ، اينكه قبر دختر پيغمبر نيز معلوم نيست كجا است .

گروهي از دانشمندان مي گويند در خانه خودش و يا در بقعه پدرش دفن شده . ابن شهر آشوب صاحب كتاب مناقب پيرو اين عقيده است .

پيدايش اين باور از حديثي است كه از پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) رسيده است به اين مضمون : ميان گور و منبر من باغي است از باغ هاي بهشت ( 1 ) و بنا به نقل بخاري فرموده است ميان خانه و منبر من باغي است از باغ هاي بهشت .

مرحوم مجلسي مي گويد : قبرش در گورستان بقيع است . سيد مرتضي ( رحمه الله ) نيز همين عقيده را دارد ولي از روي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ من لايحضره الفقيه ، ج2 ، ص572 ، « مَا بَيْنَ قَبْرِي وَمِنْبَرِي رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ » .


130


قرائن گمان مي كنيم در خانه دفن شده باشد ؛ زيرا با تأكيدي كه دختر پيغمبر در پنهان داشتن دفن خود داشت و به اين منظور به علي ( عليه السلام ) وصيت كرد ، جنازه او را شب دفن كند احتمال كلي مي رود علي ( عليه السلام ) براي اينكه كسي از چگونگي آگاه نشود و جسد دختر پيغمبر از آسيب احتمالي بامداد مرگ محفوظ بماند ، وي را در خانه به خاك سپرده باشد چون اگر مي خواست او را به بقيع ببرد ، هنگام پيمودن مسافت ميان خانه و گورستان بقيع ممكن بود كساني كه علي ( عليه السلام ) و فاطمه ( عليها السلام ) نمي خواستند از واقعه مطلع شوند ، آن ها را ببينند و اگر اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) هم صورت گورهاي متعددي در بقيع درست كرده ، فقط براي گم كردن نشاني بوده است ، در هرحال خدا دانا است .

بامداد مرگ هنگامي كه خليفه و همكارانش فهميدند كه علي شبانه دختر پيغمبر را به خاك سپرده ، با عصبانيتِ زياد او را ملاقات نموده و به وي گفتند : تو هيچوقت دست از مخالفت با ما برنمي داري . چرا نگذاشتي صبح شود و ما هم بر جنازه دختر پيغمبر نماز بخوانيم ؟ علي ( عليه السلام ) براي آن ها قسم خورد كه فاطمه وصيت كرده بود او را شب دفن كنم ، آن ها هم گفته او را پذيرفتند .


131


اين مقدار نوشته مورخين سني است ، در صورتي كه تاريخ شيعه مي گويد : بامداد مرگ وقتي مردم فهميدند دختر پيغمبر شبانه دفن شده ، يكديگر را سرزنش كردند كه چه مردمي هستيد ! يك دختر از پيغمبر شما باقي ماند او هم مرد . شما نه بر بالينش حاضر شديد ، نه بر او نماز خوانديد ، نه مي دانيدقبرش كجاست . گفتنداهميتي ندارد . مي فرستيم زني بيايدقبرهارابشكافدواورابيرون بياوردتابروي نماز بخوانيم !

واقعاً اين نمونه از مسلمان ها هم نوبر است ! آن ها نظير مردمي هستندكه براي انجام يك مستحب و تظاهر نمودن به يك شعار ديني حاضرمي شوندبه ننگين ترين كار كه شكافتن قبر دختر پيغمبر است تن دهند ، فقط براي اينكه جلوي مردم بگويند ما هم بر دختر پيغمبر نماز خوانديم ـ بله ـ آنوقت دين پيغمبر هم پامال بشود اهميتي ندارد .

گفتيم ياران پيغمبر براي درك ثواب نماز حاضر شدند قبر دختر پيغمبر را بشكافند ، عمر هم با آن ها هم عقيده بود ولي از طرفي علي ( عليه السلام ) مطلع شده و به شتاب خود را به آن ها رساند و سوگند خورد كه اگر نيش كلنگي به يكي از اين گورها بخورد ، زمين را از خونتان سيراب مي كنم .

با اين حال معلوم است ، روزهاي نخست مخصوصاً


132


تصميم داشته اند ، جاي قبر معلوم نباشد ولي متأسفانه امروز هم نشان درستي از قبر فاطمه ( عليها السلام ) در دست نيست .

فرض كنيم ، قبر فاطمه ( عليها السلام ) در بقيع بود مگر آن چهار نفر پيشوا كه در گورستان بقيع به خاك رفته اند چه نشاني بر قبرشان باقي است ؟


| شناسه مطلب: 78471