بخش 3

در روز عاشورا یک فراز دیگر عصر عاشورا روز یازدهم محرم به#160;سوی کوفه در کوفه

در روز عاشورا

شاهد گفتار بالا رفتار دختر شجاع علي ( عليه السلام ) در روز عاشوراست ، زيرا همان زينب كه با شنيدن چند شعر كه حكايت از مرگ برادر مي كرد آن گونه بيتاب مي شود در فرداي همان مي كوشد برادر بزرگوارش را در برابر كشته جوان عزيزش دلداري دهد و فكر او را به خود متوجه سازد همان بانوي محترمي كه آن شب از خبر شهادت و
كشته شدن برادر بيهوش مي شود ، روزهاي بعد از آن ، در


48


چند مورد با متانت و شكيبايي خود سبب شد تا جان برادرزاده اش حضرت علي بن الحسين ( عليه السلام ) امام وقت را از مرگ حفظ كند .

و در متون تاريخي مربوط به ماجراي غم انگيز روز عاشورا چند جا نام زينب ( عليها السلام ) مذكور است يكي در هنگام به زمين افتادن علي اكبر حسين ( عليه السلام ) كه پدر را به بالين خود طلبيد ، نقل شده است كه زينب خود را به ميدان رسانيد و روي كشته علي اكبر انداخت و صدا را به « يا اُخَيّاهُ ، وَيَا ابْنَ اُخَيَّاهُ ، وَوامُهْجَةَ قَلْباه » و امثال اين جملات بلند كرد . همان طور كه اشاره شد به گفته برخي از اهل دانش ، اين كار زينب ، به خاطر جلب توجه برادرش حسين ( عليه السلام ) به خود و كاستن از شدت اندوهي بود كه با ديدن پيكر آغشته به خون و قطعه قطعه علي اكبر به آن حضرت دست داده بود .

در موقعيتهاي ديگر روز عاشوراء هم نام بانوي بزرگوار ما ذكر شده است . او همه جا به عنوان كمك كاري از جان گذشته و حامي و ياوري سربركف نهاده از هدف مقدس برادرش حمايت مي كرد و چهره مجاهد فداكاري را داشت كه يكسره مصيبتهاي سهمگين بر خودرا به ديار فراموشي مي سپرد و داغ آن همه كشتگان و عزيزان و نوجوانان سرواندام و زيباي خود را از ياد مي برد و خود را براي انجام فرمان امام ( عليه السلام ) و مأموريتهاي خطرناكي كه به نام او صادر مي شد مهيا مي كرد .

يك جا مي بينيم عبدالله فرزند كوچك امام حسن ( عليه السلام ) كه با ديدن عموي عزيزش كه روي خاك افتاده و ددمنشان كوفه


49


و شام اطراف بدن مطهرش را گرفته اند و هركدام مي خواهند خون پاك آن حضرت را بريزند ، از خيمه بيرون مي دود تا خود را به عمو برساند شايد بتواند آن پليدان را از پيرامون بدن آن حضرت پراكنده كند ، در اينجا امام ( عليه السلام ) خواهر را مخاطب مي ساز دو صدا مي زند :

« يا اُخْتاهُ اِحْبِسيهِ » !

[ خواهر جان ! اين كودك را نگهدار . ]

زينب فوراً مي دود و عبدالله را مي گيرد ، اما آن كودك معصوم دست خود را از دست عمه مي كشد و بالاخره خود را به عمو مي رساند و روي بدن نازنين آن حضرت به دست آن سنگدلان شربت شهادت مي نوشد .

در جاي ديگر مشاهده مي كنيم ، در آخرين لحظات كه امام ( عليه السلام ) براي وداع و خداحافظي به نزد زنها مي آيد باز زينب را مخاطب مي سازد و مي گويد :

« ناوِليني وَلَديَ الصَّغيرَ حَتَّي اُوَدِّعَهُ » !

[ خواهرم فرزند ! كوچكم را بياور تا با او وداع كنم . ]

چون زينب ، علي اصغر را به دست آن حضرت مي دهد « حرملة بن كاهل » تيري به گلوي نازك آن طفل مي زند و آن كودك معصوم را در بغل پدر شهيد مي كند و امام ( عليه السلام ) بدن خون آلود آن طفل را به زينب مي سپارد .

هچنين در تاريخ مي نويسند : امام ( عليه السلام ) هنگامي كه به نزد بانوان حرم مي آيد محرم اسرار خود زينب را مي طلبد و از او جامه كهنه اي مي خواهد تا زير لباسهاي خود بپوشد و به


50


خواهر عزيز خود مي گويد :

« يا اُخْتاهُ اِيتيني بِثَوْب عَتيق لا يَرْغَبُ اَحَدٌ فيهِ مِنَ القَوْمِ اَجْعَلْهُ تَحْتَ ثِيابي لِئَلاّ اُجَرَّدَ مِنْهُ بَعْدَ قَتلي » !

[ خواهرم ! جامه كهنه اي برايم بياور تا آن را زير لباسهايم بپوشم كه احدي از اين مردم در آن طمع نكند شايد پس از كشته شدن بدنم را برهنه نكنند ! ]

زينب نيز چنين جامه اي مي آورد و به دست برادر مي دهد و روي همان نشانه صبح روز بعد به سراغ بدن مطهر برادر مي رود اما بدن را برهنه مي بيند و آن جامه كهنه را هم در تن آن حضرت مشاهده نمي كند .

خلاصه ، زينب ( عليها السلام ) همه جا همچون كوهي استوار خود را آماده مي كرد تا فرمان مطاع امام زمان خود را انجام دهد و بي دريغ در راه اطاعت او فرمانبرداري كند ، خدا مي داند آن لحظه آخري كه برادر را براي رفتن به ميدان شهادت بدرقه مي كرد با چه نيروي شگفتي خود را نگه مي داشت ، و چگونه چنان استقامت و بردباري از خود نشان داد كه امام ( عليه السلام ) اسراري به او مي گويد و وصايايي به او مي كند و بهتر است اين ماجراي غم انگيز را از زبان شاعر خوش قريحه و دلسوخته پارسي زبان عمّان ساماني بازگو كنيم :

خواهرش برسينه و برسرزنان * * * رفت تا گيرد برادر را عنان

سيل اشكش بست بر شه ، راه را * * * دود آهش كرد حيران ، شاه را


51


شه سراپا گرم شوق و مست ناز * * * گوشه چشمي بدانسوكرد باز

ديد مشكين مويي از جنس زنان * * * بر فلك دستي و دستي بر عنان

زن مگو ، مرد آفرين روزگار * * * زن مگو ، بنت الجلال ، اخت الوقار

زن مگو ، خاك درش نقش جبين * * * زن مگو ، دست خدا در آستين

از قفاي شاه رفتي هر زمان * * * بانگ مهلاً مهلاًش بر آسمان

كي سوار سرگران ! كم كن شتاب * * * جان من ! لختي سبكتر زن ركاب

تا ببويم آن شكنج موي تو * * * تا ببوسم آن رخ دلجوي تو

* * *

پس زجان برخواهر استقبال كرد * * * تا رخش بوسد الف را دال كرد

شد پياده بر زمين زانو نهاد * * * برسر زانو سربانو نهاد

همچو جان ، خود را در آغوشش كشيد * * * اين سخن آهسته در گوشش دميد

كي عنان گير من آيا زينبي * * * يا كه آه دردمندان درشبي


52


پيش پاي شوق زنجيري مكن * * * راه عشق است اين ، عنان گيري مكن

در فراقت از تو جانم عذر خواه * * * رو كه رفتم ، حق تو را پشت و پناه

رو يتيمان مرا غمخوار باش * * * در بلا و درشدايد يارباش

رو كه هستم من به هرجا همرهت * * * آگهم از حال قلبِ آگهت

چون شوي بر ناقه عريان سوار * * * در به در گردي به هر شهر و ديار

نيستم غافل دمي از حال تو * * * آيم از سر هركجا همراه تو

رو كه سوي شام خواهي شد روان * * * با علي آن قبله گاه عارفان

و شاعر ديگر ، « محزون رشتي » دراين باره گفته است :

خواهرا ! ناموس حقّ داوري * * * بر يتيمانم تو جاي مادري

زينبا ! غارت شود چون خيمه ها * * * جمع كن اطفال حيران مرا

پيكرم بيني چو اندر خاك و خون * * * پامنه از نقطه طاقت برون

خواهرا ! در ماتمم افغان مكن * * * موي سراندر غمم افشان مكن


53


خواهرا ! چون برسنان بيني سرم * * * بردباري كن به حق مادرم

در تاريخ آمده است كه چون زينب مشاهده كرد امام ( عليه السلام ) روي زمين افتاد و لشكر بي شرم و مأموران ننگين پسر مرجانه و يزيد اطراف بدن مطهرش را براي به شهادت رساندن آن حضرت گرفته اند از خيمه بيرون آمد و خطاب به پسر سعد با سرزنش و ملامت و به صورتي تحقيرآميز فرمود :

« يَا ابْنَ سَعْد ! اَيُقْتَلُ اَبُوعَبْدِاللهِ وَاَنْتَ تَنْظُرُاِلَيهِ » ؟

[ اي پسر سعد ! آيا ابوعبدالله الحسين كشته مي شود و تو مي نگري ؟ ]

يعني چگونه تن به اين ننگ و پستي مي دهي كه فرزند عزيز فاطمه و پسر پيغمبر خدا را در پيش روي تو بكشند و تو كه ادعاي مسلماني مي كني و خود را يك انسان مي داني و از نظر قرابت و ارتباط با آن حضرت نيز هر دو از تيره قريش و هر دو از شهر مكه و اهل حجاز هستيد هيچ گونه دفاعي از او نمي كني و اين گونه بي تفاوت هستي ؟

ابن سعد كه تا به آن ساعت سرمست پيروزي و مغرور امارت و رياست برلشكر پسر زياد بود و جز تملق و چاپلوسي و اظهار ذلت و خواري چيزي نديده بود ، و در فكر بود تا غائلة هر چه زودتر پايان پذيرد و او به حكومت ري ـ كه همه اين ننگها را براي رسيدن به آن برخود خريده بود ـ برسد و پيوسته خوابهاي طلايي رفتن به استان ري و


54


تكيه زدن بر تخت حكومت و فرمانروايي آن خطّه را
مي ديد ، چنان از اين جمله كوتاه كه در آن موقع حساس از دهان دختر شجاع اميرالمؤمنين  ( عليه السلام ) خارج شد يكّه خورد و چنان اين جمله كوتاه چون پتك محكم و آهنين بر مغز او كوبيده شد و افكار طلايي و پايه هاي كاخ غرور او را در هم فروريخت كه بي خود و بي اختيار شروع به گريه كرد و سيلاب اشك از ديدگانش فرو ريخت و برريشهايش سرازير شد و براي تيره روزي و بدبختي فراواني كه براي خود خريده بود زار زار گريستن آغاز كرد ، اما صورت خود را از بانوي قهرمان كربلا برگرداند تا زينب آثار شكست را در چهره اش نبيند و احياناً هدف جملات ديگري از سخنان كوبنده و ملامت آميز دختر فداكار و باشهامت زهرا ( عليها السلام ) كه نقش تيرهاي كاري را داشت قرار نگيرد ! با اين حال دختر علي از پاي ننشست و نگاهي به سمت آن قوم بي شرم كرد و صدا زد :

« اَما فيكُم مُسْلِم »

[ آيا در ميان شما يك نفر مسلمان نيست ؟ ]

باري زينب ( عليها السلام ) با همين يكي دو جمله كوتاه چنان تزلزلي در اركان لشكر دشمن و روحيه آنها افكند كه تا پايان عمر ننگينشان اثر گذارد . حتّي برخي از تواريخ نقل كرده اند كه از همانجا گروهي را به فكر قيام بر ضدّ بني اميه و حكومت دست نشانده آنها در كوفه انداخت و خود را از معركه كنار كشيدند و بعدها به « توّابين » معروف شدند و به دستياري مختار حكومت عبيدالله بن زياد را در كوفه


55


سرنگون كردند .

حتي مي توان گفت مرثيه هاي زينب بربالين برادرش ، رو كردن به سوي مدينه و سخن گفتن با جدّ و مادرش ، رفتار و كردارش در عصر روز عاشورا و صبح روز بعد جنبه تبليغي داشته و كاملا حساب شده و دقيق بوده است و به وسيله همان سخنان و اعمال خود ، زمينه انقلاب برضدّ ستمگران را در ميان مردم فراهم كرده و از فرصت كه پيش آمده حدّ اكثر استفاده را براي به ثمر رساندن قيام مقدس امام ( عليه السلام ) كرده است ، چنانكه مادرش فاطمه ( عليها السلام ) نيز گاهي از چنين فرصتها و وسايلي استفاده مي كرد و انحرافات پيش آمده و ظلمهايي را كه به او شده بود به گوش فريب خوردگان مي رسانيد .

* * *

براي نمونه برخي از مرثيه هاي نقل شده در تاريخ را ذكر مي كنيم .

مرحوم سيد ( رحمه الله ) در كتاب « لهوف » از « حميد بن مسلم » چنين روايت مي كند :

عصر عاشورا زنان را از خيمه ها بيرون ريختند و آن خيمه ها را آتش زدند ، در اين وقت زنان صيحه مي زدند و چون چشمشان به كشتگان افتاد لطمه به صورت زدند .

راوي مي گويد : به خدا سوگند دختر علي ( عليه السلام ) را فراموش نمي كنم كه در مرثيه برادرش حسين ( عليه السلام ) با صوتي حزين و دلي غمگين مي گفت :

« وا مُحَمّداه ! صَلّي عَلَيْكَ مَليكُ السَّماءِ ، هذا حُسَينٌ


56


بالعراءِ ، مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ ، مُقَطَّعُ الاَعْضاءِ ، واثَكْلاهُ وَبَناتُكَ سَبايا ، اِلَي اللهِ المُشْتَكي ، وَاِلي مُحَمَّدِ المُصْطَفي ، وَاِلي عَلِيّ المُرْتَضي ، وَاِلي فاطِمَةَ البَتُولِ ، وَاِلي حَمْزَةَ سَيّدِالشُهَداءِ .

وا مُحَمَّداهُ ! وهذا حُسَينٌ بِالعَراءِ تسْفي عَلَيهِ ريحُ الصَّباءِ ، قَتيلُ اَوْلادِ البَغايا ! واُحزْناه وَاكُرْباه ! عليكَ يا أباعبدِاللهِ ! اَليَوْم ماتَ جَدّي رَسُولُ اللهِ ، يا اَصْحابَ مُحَمَّداه ، هؤُلاءِ ذُرَيّةُ المُصْطَفي يُساقُونَ سَوْقَ السَبايا » ( 1 ) !

[ اي محمد ! درود فرستند بر تو فرشتگان آسمان ، اين كه به خون آغشته و اعضاي بدنش از هم جدا ، و دخترانت اسير شده اند حسين است ، شكوه ما به درگاه خداست و به پيشگاه محمد مصطفي و علي مرتضي و فاطمه زهرا و حمزه سيدالشهداء .

اي محمد ! اين حسين است كه در اين دشت روي زمين افتاده و بادصبا بر پيكر او گرد و غبار مي افشاند ، يعني كشته دست اولاد زنا ! .

اي دريغا ! و اي افسوس كه امروز ( براستي ) جدّم رسول خدا كشته شد ! اي اصحاب و ياران محمد ! آخر اينان فرزندان حضرت مصطفي هستند كه همچون اسيران آنان را مي برند ! ]

* * *

با دقّت و تأمّل در همين چند جمله كوتاه شكوه آميزبانوي شجاع و قهرمان كربلا در آن صحنه پر از رعب و وحشت و پيش روي سربازان بي فضيلت عمر ابن سعد و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نفس المهموم ، ص 199


57


سرلشكران مغرور و سرمست ، او بخوبي مي توان احساس كرد كه دختر اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) با چه شجاعت و شهامتي جنايات آنها را افشا و اعمال وحشيانه آنان را محكوم مي كند و چه بذري براي انقلابهاي آينده در دل آنها و ديگراني كه آن سخنان به گوششان مي رسيد مي پاشد و چگونه ضد اسلام بودن حكومت و عمّال جنايتكار او را به گوش لشكرياني كه هر گروه آنها از شهر و دياري جداگانه بودند مي رساند ! تا آنجا كه مي فرمايد « امروز جدم رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) كشته شد . . . » !

گويا مي خواهد بگويد : امروز با كشتن حسين  ( عليه السلام ) در حقيقت پيغمبر را كشتيد ! قرآن و احكاموشريعت مقدس او راكشتيد ! زحمات ورنجهاي چندين ساله او را از بين برديد ! و . . . چرا كه حسين ( عليه السلام ) در اين قيام و نهضت ، هدفي جز احياي احكام اسلام و شريعت مقدّس جدّش نداشت در حقيقت حسين ( عليه السلام ) براي دفاع از حريم اسلام كشته شد .

سپس آن حضرت خطاب به اصحاب پيغمبر مي فرمايد : « اي اصحاب محمد . . . » !

با اينكه معلوم نيست حتي يكي از اصحاب و ياران پيغمبر در كربلا حضور داشته و شاهد آن ماجرا و مخاطب سخنان زينب بوده باشند ، اما زينب مي داند كه اين سخنان او در آنجا يادداشت و ضبط مي شود و به گوش مردم مي رسد و آنها كه در آنجا حضور دارند و هرگروه و دسته اي كه از شهر و دياري به آنجا آمده اند هركدام اين جملات را به خاطر مي سپارند و احياناً به عنوان خبرنگار


58


آنها را يادداشت مي كنند و پس از مراجعت به شهرهاي خود بازگو مي كنند . . . و سر انجام در تاريخ ثبت مي شود .

آري زينب ( عليها السلام ) با بصيرت و بينايي كامل خود اينها را مي دانست و به جاي آنكه از ديدن اجساد به خون آغشته برادرها و برادرزاده ها و جوانان خويش ، شكيبايي و توان خود را از دست بدهد و صدا را به گريه و شيون بلند كند و مانند زنان عاجز از زمين و زمان شكايت كند و از بدبختي خود بنالد و احياناً از شدت ناراحتي سخنان ناروايي بر زبان جاري سازد ، از اين فرصت زودگذر در جهت اهداف دين و مكتب و برادر شهيدش استفاده مي كند و براي به ثمر رساندن آن نهضت مقدس در آن موقعيت حساس تا حدّ توان از نيرو وامكاناتش از كمال بهره برداري را مي كند .

يك فراز ديگر

در يكي از مقاتل به نقل از حضرت زينب ( عليها السلام ) چنين آمده است :

« يا مُحَمَّداه ! بَناتُكَ سَبايا وَذُرِّيَّتُكَ مُقَتَّلة ، تُسْفي عَلَيهِم ريحُ الصَّبا ، وَهذا حُسَينٌ مَحْزُوزُ الرَأس مِنَ القَفا ، مَسْلُوبُ العِمامَةِ وَالرِّداء ، بَأَبي مَنْ اَضْحي عَسْكَرُه في يَوْمِ الاِثنينِ نَهْباً ، بِأَبِي مَنْ فُسْطاطُهُ مُقَطَّع العُري ، بَأَبِي مَنْ لا غائِبَ فَيُرتَجي ، وَلاجَريح فَيُداوي ، بَأَبي مَنْ نفسي له الفِداءُ ، بأبي المهمومُ حَتّي قَضَي ، بأبي العَطْشَان حَتّي مَضَي ، بأبي من شَيبتُه تَقْطُرُ بِالدِماءِ ، بِأَبي مَنْ جَدُّهُ مُحَمَّد اَلمُصْطَفي ، بِأَبي مَنْ جَدُّهُ رَسُولُ اِله السَّماءِ ، بِأَبي مَنْ هُوَ سِبْطُ نَبِيِّ الهُدي ، بِأَبيِ مُحَمَّد


59


المُصْطَفي ، بِأَبِي خَديجَة الكُبْري ، بِأبي عَلِي المُرْتَضي ، بِأبِي فاطِمَةَ الزَهْراءِ سَيِّدة النِّساءِ ، بِأَبي مَنْ رُدَّتْ لَهُ الشَّمسُ حَتّي صَلَّي ( 1 ) » .

[ يا محمد ! ( بنگر كه ) كه دختران تو اسير و فرزندانت مقتول و كشته شده اند ، و باد صبا بر آنان ميوزد و اين حسين ( تو ) است كه سرش را از قفا بريدند و عمامه وردايش را ربودند . پدرم به فداي آن كس كه روز دوشنبه ( 2 ) سپاهش به تاراج رفت ، پدرم به فداي آن كس كه بندهاي خيمه هاي او را گسستند ، پدرم به فداي كسي كه به سفر نرفته است تا اميد به بازگشت او باشد و مجروح و زخمدار نيست تا بتوان او را مداوا كرد ! پدرم به فداي آن كس كه از محاسن او خون مي چكد ! پدرم به فداي آن كس كه جدش محمد مصطفي است ، پدرم به فداي آن كس كه جدش پيغمبر خداست ، پدرم به فداي محمد مصطفي و خديجه كبرا و علي مرتضي و فاطمه زهرا بانوي زنان جهانيان ، پدرم به فداي آن كس كه خورشيد براي او بازگشت تا نماز بگذارد ! ]

در اين سخنان نيز دختر با شهامت علي و زهرا ( عليهم السلام ) سخن خود را در قالب مرثيه و به عنوان گريهو زاري بركشته برادر ، از اسارت دختران پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) و كشته شدن فرزندان آن حضرت شروع مي كند ، و اين جنايات غيرقابل جبران را كه به دست همان شنوندگان و تماشاچيان صورت گرفته بود به يادشان مي آورد و رسوايي و ننگي كه با كشتن فرزند
دلبند پيغمبر براي خود خريد بودند به رُخِشان مي كشد و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نفس المهموم ، ص 199

2 ـ پاورقي صفحه بعد را ملاحظه كنيد .


60


ضمناً براي ثبت در تاريخ ، جزئيات اين جنايت عظيم را
يادآوري مي كند ، و حتي تاريخ آن را با ذكر روز ، بيان وكار موّرخان را آسان مي كند . او اين مسؤوليّت را نيز خود انجام مي دهد و در پايان نيز يكي از فضايل و كرامات بزرگ پدرش علي ( عليه السلام ) را نيز كه شايد به دست فراموشي سپرده شده بود و يا به دست بني اميه و دشمنان ازبين رفته بود در خاطره ها زنده و تجديد مي كند و اجر و پاداش نقل
حديث در فضايل پدرش را نيز كه يكي از عبادتهاي
بزرگ ، بخصوص در آن محيط و زمان بوده به دست مي آورد ! و . . . ( 1 )

و خلاصه كاري مي كند كه راوي حديث مي گويد :

« فَأَبْكَت وَاللهِ كُلَّ عَدُوٍّ وَصَديق . . . » !

[ به خدا سوگند زينب كاري كرد كه هر دشمن و دوستي را به گريه انداخت . ]

راوي نگفته است كه خود زينب هم در هنگام بيان آن سخنان گريه مي كرد يا نه ! و معلوم نيست آن بانوي پرتحمل و شكيبا درآن فرصت حساس تحت تأثير آتش سوزان دل قرار گرفته و اشك و گريه او را بي تاب كرده باشد ، اما آنچه براي او اهميت داشت همان گريه تماشاچيان و بخصوص دشمناني بود كه سخنان او را مي شنيدند و اين گونه تحت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ موّرخان در تعيين روز عاشورا وشهادت امام حسين ( عليه السلام ) و اين كه آن روز دوشنبه بوده است اختلاف دارند اما استاد ما مرحوم شعراني در پاورقي ترجمه « نفس المهموم ، ص 202 بتفصيل روي اين موضوع بحث كرده و از روي حساب دقيق تاريخي وزيجها ثابت كرده است كه عاشورا در روز دوشنبه بوده است ، و براي اطلاع بيشتر به كتاب مزبور مراجعه كنيد .


61


تأثير سخنان او قرار گرفته بودند !

زينب مي دانست كه اين گريه ها انقلاب هايي را به دنبال دارد و همين قطرات اشك دير يا زود به صورت سيل بنيان كني در مي آيد و كاخ بيداد يزيد و عمّال ننگينش را ويران خواهد كرد ، بلكه همين سخنان به صورت حماسه هايي در خواهد آمد كه با ذكر آنها در مجالس و محافل هميشه و در طول تاريخ مانع ظلم و تجاوز و طغيان و سركشي ستمگران ديگري همچون يزيد خواهد بود !

با دقت و بررسي در اين سخنان و گفتارهاي ديگري كه در گوشه و كنار تاريخ از زينب ( عليها السلام ) نقل شده است مي توان به شخصيت والاي اين بانوي بزرگ پي برد و راز آن همه عظمت را كه سبب شده است تا نويسندگان و مورخان نامي جهان اسلام و ديگران در برابر اين بانو سر تعظيم فروآوردند ، درك كرد .

عصر عاشورا

محدث قمي ( رحمه الله ) در ضمن وقايع عصر عاشورا از كتاب « اخبارالدول » قرماني نقل مي كند كه وقتي آن بي شرمان به خيمه هاي امام ( عليه السلام ) ريختند و غارت خيمه ها و سوزاندن آنها را آغاز كردند شمربن ذي الجوشن پيش آمد و آهنگ قتل حضرت علي بن الحسين ( عليه السلام ) را كه آن زنان بيمار و مريض بود كرد ، در اين هنگام زينب دختر علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) بيرون آمد و گفت : به خدا سوگند نمي گذارم او را بكشيد مگر اينكه من هم كشته شوم ! شمر كه چنان ديد از كشتن آن


62


حضرت صرف نظر كرد . ( 1 ) اين هم يك فضيلت ديگر از فضايل بانوي شجاع و دلير كربلا ( عليها السلام ) است كه بدينوسيله جان امام زمان خود را حفظ كرد و آن حضرت را از كشته شدن به دست آن ناپاكان بي شرم نجات داد .

يكي از شاعران پارسي زبان درباره زينب گويد :

آنكه بعد ازشاه مظلومان قيام عام كرد * * * وز قيامش روزگار كفر كيشان شام كرد

روز عاشورا به پاس حرمت خون حسين * * * ياري از دين خدا و مظهر علاّم كرد

عترت آل عبا را كرد محفوظ از خطر * * * سرنگون چتر و لواي مردم بدنام كرد

روز يازدهم محرم

بر اساس نظر مورّخان ، پسر سعد عصر عاشورا سر مقدس حضرت اباعبدالله ( عليه السلام ) و جوانان و ياران شهيدش را از بدن جدا كرد و به وسيله « خولي اصبحي » و شمر و ديگران در دو نوبت به كوفه فرستاد و خود و جمعي از لشكريانش آن شب را در كربلا ماند و روز ديگر نزديك ظهر پس از دفن كشتگان خود ، كودكان و خواهران امام ( عليه السلام ) و زنان بازمانده ديگر را برداشت و به سمت كوفه حركت كرد .

كيفيت حركت دادن آن بانوان محترم و سواركردن آنان بر شتران بي جهاز و محمل هاي بي روپوش و بي فرش و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نفس المهموم ، ص 200


63


طرز رفتار سنگدلانه و تندخويانه مردمي كه همه چيز حتي
شرف و انسانيت خود را دربرابر چند سكه پول سياه و يا وعده هاي توخالي پسر زياد ازدست داده بودند ، با آن كودكان بي گناه و معصوم و . . . قابل توصيف و شرح نيست . نه نويسنده نيروي نوشتن آن را دارد و نه خواننده تاب خواندنش را ، بخصوص كه آنها را در هنگام رفتن ، از كنار كشتگان عزيز خود عبوردادند ، ديگر خدا مي داند چه روزي بر آنها گذشت و چه حالي داشتند و چه صحنه دلخراشي پديد آمد . . . كه بازهم در تاريخ آمده است كه دوست و دشمن به حال آنان گريستند . شاعر مي گويد :

چو بر مقتل رسيدند آن اسيران * * * به هم پيوست نيسان و حزيران ( 1 )

يكي مويه كنان گشتي به فرزند * * * يكي شد موكنان بر سوك دلبند

يكي از خون به صورت غازه مي كرد * * * يكي داغ علي را تازه مي كرد

به سوك گلرخان سرو قامت * * * به پا گرديد غوغاي قيامت

نظرافكند چون دخت پيمبر * * * به جان خلد نار دوزخي زد

ز نيرنگ سپهر نيل صورت * * * سيه شد روزگار آل عصمت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ يعني اشك و خون ، چون « نيسان » ماه ريزش باران « وحزيران » موسم جوشش خون و حجامت است .


64


تو را طاقت نباشد از شنيدن * * * شنيدن كي بود مانند ديدن

در كتاب « كامل الزيارت » از امام سجاد ( عليه السلام ) روايت شده است كه در حديثي به مردي به نام « زائده » فرمود : در آن حال كه ما را از كنار كشتگان عبور دادند ، من به اجسادي كه روي زمين افتاده و كسي آنها را به خاك نسپرده بود چشم دوخته بودم و مشاهده آن منظره سخت بر من ناگوار آمد و سينه ام را درهم فشرد و اضطراب و نگرانيم از ديدن آن اجساد شديد شد و چيزي نمانده بود كه جان از تنم بيرون برود ! عمه ام زينب كبرا دختر علي ( عليه السلام ) كه حال مرا ديد گفت : « مالِي اَراكَ تَجُوُد بِنَفْسِكَ يا بَقِيَّةَ جَدّي وَاَبي وَاِخْوَتي ؟ » ؛ [ اي بازمانده جد و پدر و برادرم ! تو را چه شده كه مي بينم جان خود را به كف گرفته و مي خواهي قالب تهي كني ؟ ]

در پاسخ گفتم : چگونه بي تاب نشوم و شكيبايي از دست ندهم در حالي كه به چشم خود سرور خود و برادران و عموها و عموزادگان خود را مي بينم كه بدنهاي به خون آغشته شان روي زمين افتاده و جامه هاشان را از تنشان ربوده و كسي نيست كه آنها را كفن و دفن كند ؟ نه كسي به سوي آنان مي رود و نه انساني به ايشان نزديك مي شود گويا اينان از خانواده « ديلم » و « خزر » ( غيرمسلم ) هستند ؟

عمه ام زينب كه اين سخنان را شنيد به من گفت : مبادا آن چه مي بيني تو را بي تاب كند كه به خدا سوگند اين ماجرا روي عهد و پيماني بود كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) كه از جد و پدر و


65


عمويت گرفته ، و همانا خداي تعالي ازگروهي ازاين
امت ـ كه سركشان و فرعونان امت آنان را نمي شناسند اما در ميان اهل آسمانها شناخته شده و معروف هستند ـ پيمان گرفته كه بيايند و اين اعضاي پراكنده ( و بدنهاي قطعه قطعه و جسدهاي به خون آغشته ) را جمع آوري كنند و به خاك بسپارند و در اين سرزمين براي قبر پدرت « سيدالشهدا ( عليه السلام ) » نشانه و علامتي نصب خواهند كرد كه با گذشت زمانها و شب و روزها از بين نخواهد رفت . . .

پيشوايان كفر و پيروان ضلالت و گمراهي كوشش زيادي خواهند كرد تا آن قبر مطهر را محو كنند و آثار آن را ويران كرده و از بين ببرند ، اما از اين تلاش و كوشش هيچ نتيجه اي نگرفته و بلكه روزبه روز اين اثر آشكارتر شود و كار او برتر و بالاتر رود !

امام سجاد فرمايد : از عمه ام پرسيدم : اين عهد و پيمان را از كجا دانستي و اين خبر را از كجا شنيدي ؟ پاسخ داد : اين مطلب را « امّ ايمن » از پيغمبر براي من نقل كرد .

و سپس به دنبال آن حديث مفصلي را از « ام ايمن » نقل مي كند . ( 1 )

از اين جالبتر آن كه در برخي از كتابها نقل شده است كه چون زينب ( عليها السلام ) خواست از آن سرزمين برود كنار بدن مطهر برادر آمد ، دستهاي خود را زير آن جسد قطعه قطعه و بي سرانداخت و آن را روي دست بلند كرد و گفت :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كامل الزيارات ، ص 266-261


66


« اَللّهُمَّ تَقَبَّل مِنّا هذَا القَليلَ مِنَ القُرْبان » !

[ خدايا اين قرباني كوچك را از ما خاندان قبول فرما ( 1 ) ! ]

براستي اگر اين نقل معتبر و صحيح باشد دليل بزرگ ديگري بر عظمت روح و نيروي فوق العاده دختر بزرگوار علي ( عليه السلام ) است كه گذشته از اين كه با ديدن آن منظره جانسوز خود را نباخته بلكه با اين عمل و گفتار خود درس شجاعت و شهامت و استقامت و پايداري در راه دين به همه مردان و زنان آزاده مسلمان مي دهد ، و خود اين عمل و گفتار در شكست روحيه دشمن تأثيري شگفت انگيز دارد و حقانيت گوينده را به ثبوت مي رساند كه بر اهل بصيرت پوشيده نيست و در تاريخ نمونه هاي فراواني دارد .

به سوي كوفه

بدين ترتيب اسيران و حرم آل عصمت را از كربلا به سوي كوفه حركت دادند و دختر اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) نيز همچون سپهسالاري جديد كه با شهادت رهبر عاليقدر و فرمانده فاتح جنگ مأموريت يافته بود تا پيگير فتح و پيروزي گذشته او باشد و براي فتح سنگرهاي تازه به منطقه اي ديگر برود و به منظور شكست كامل دشمن تا پايتخت وي به تعقيب او برود ، با دلي سرشار از ايمان و قلبي لبريز از اطمينان و اميد به شكست قطعي و نابودي حتمي دشمن حركت كرد و هيچ كدام از آن مصيبتهاي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بانوي شجاع زينب كبرا ، ص 142


67


جانكاه و منظره هاي دلخراش و گرسنگي ها و تشنگي ها و خستگي ها نتوانست تزلزلي در روح با عظمت او ايجاد كند او همچون كوهي استوار به سرپرستي يتيمان و دلجويي بازماندگان و انجام مأموريت خطيري كه به عهده اش گذاشته شده بود ، پرداخت .

يكي از شاعران پارسي زبان اين موضوع را به صورت زيبايي به نظم درآورده ، و از زبان بانوي قهرمان كربلا اين گونه مي گويد :

گر به خون قانون ، آزادي نوشتي در جهان * * * من هم آن را با اسيري رفتنم امضا كنم

تا شود ثابت كه حق جاويد و باطل فاني است * * * زين زمين تا شام غم ، برنامه ها اجرا كنم

تا يزيد دون نگويد فتح كردم زين عمل * * * مي روم تا آن جنايت پيشه را رسوا كنم

و شاعر ديگر مي گويد :

پرچم تبليغ بر دوش من از امروزشد * * * بهر تبليغ رسالت با يتيمان مي روم

من به دنبال سرت چون سايه تا شام خراب * * * بهر اثبات حق و تفسير قرآن مي روم

در كوفه

بر اساس متون تاريخي ، ابن سعد روز يازدهم محرم اهل بيت را به سمت كوفه حركت داد و تا شب خود را


68


به كوفه رسانيد و فرداي آن روز يعني دوازدهم محرّم ، پسر زياد مجلسي به عنوان جشن پيروزي در دارالاماره و قصر حكومتي خود تشكيل داد و اهل بيت را به آن مجلس وارد كردند . . .

با توجه به فاصله ده فرسنگي ميان كربلا تا كوفه مي توان فهميد كه برروي آن مركبهاي تندرو و بدون جهازبر سر آن مصيبت رسيدگان و زنان داغديده و كودكان پدر و برادر از دست داده ، آن هم با حال گرسنگي و تشنگي و بي خوابي چه گذشته است . بخصوص آنكه نوشته اند : مأموران شمربن ذي الجوشن مراقب زنان و كودكان بودند تاگريه و زاري نكنند و اگر صداشان به گريه بلند شد و با كمال خشونت با آنها رفتار كنند .

براستي هنگامي كه انسان از دايره انسانيت پا بيرون نهد و بخواهد غرايز حيواني خود را اشباع كند حيوان درنده و خطرناكي مي شود كه براي رسيدن به اميال نفساني خود ، به صغير و كبير و پيرزن و كودك خردسال و خلاصه به هيچ كس رحم نمي كند و هيچ منطقي او را آرام نمي سازد .

باري به نقل ازبرخي . مقاتل ، آن شب كه شب دوازدهم محرم بود خاندان پيغمبر را در كنار شهركوفه در بياباني فرود آوردند و صبح فرداي آن روز وارد شهر كردند ، حالا خدا مي داند كه آيا در آن شب كسي بود كه براي اين كودكان معصوم و بي گناه خيمه اي بزند يا جامه مناسبي داشتند كه آنها را از سرما حفظ كند و آيا آب و غذايي به آنها دادند و آيا خواب به چشم آنها رفت ؟


69


در هر صورت فردا صبح پس از كنترل شهر كوفه وبر قراري عملي يك حكومت نظامي وگماشتن سربازان ومأموران مسلّح بر سرهر كوي و برزن و محله ، مجلس پسر زياد را آراستند . نويسنده كتاب « زينب بنت علي » نوشته است : چهار هزار سرباز مسلح در شهر پراكنده شدند تا كوفه را زير كنترل شديد خود درآورند و همه اين كارها را از ترس شيعيان علي ( عليه السلام ) و طرفداران اهل بيت كه در كوفه سكونت داشتند انجام دادند تا جلوي خطر و تهديد احتمالي را بگيرند .

خاندان پيغمبر را در ميان اين مراقبتها وارد شهر كردند ، سرهاي بر سرنيزه كشتگان نيز كه شب و روز قبل ـ يعني شب و روز يازدهم ـ به كوفه رسيده بود را مقابل آنها گرفتند و اهل بيت را به صورت اسيران رومي و زنگي ، به دنبال سرها سوار بر شتران و محمل هاي بي روپوش و جهاز كردند و اطراف آنها را سربازان مسلح گماشتند و از كوچه و بازار تا قصر حكومتي و دارالاماره عبور دادند .

بيشتر مردم كوفه بجز همان سركردگان وجنايتكاراني كه اين جنايت هولناك و بي نظير تاريخي را انجام داده بودند و بجز افراد كمي از مردم شهر كه از ماجرا مطلع بودند ، نمي دانستند اين اسيران چه كساني هستند و از كجا مي آيند ؟

نقل مي كنند زني از اهل كوفه سر خود را از پشت بام خانه بيرون آورد و از آنها پرسيد : « مِنْ اَيِّ الاُساري اَنتُنَّ ؟ » ؛ [ شما از كدام اسيران و از چه شهر و دياري هستيد ؟ ]


70


گفتند : « نَحْنُ اُساري آلِ مُحَمّد » ! [ ما اسيران از خاندان پيغمبريم ! ]

آن زن كه چنان ديد از بام خانه به زير آمد و مقداري جامه و لباس تهيه كرد و به نزد آنها آورد و به ايشان داد و آنها بهوسيله آن جامه ها خود را پوشاندند ( 1 ) .

هچنين مي نويسند مردم كوفه از روي ترحم و دلسوزي نان و خرما به دست كودكاني كه در ميان اسيران بودند مي دادند ، و ام كلثوم آنها را مي گرفت و بر زمين مي افكند و فرياد مي زد : اي اهل كوفه ! صدقه بر ما حرام است ! ( 2 )

مردم ، با اين گفت وگوها بتدريج دانستند كه اينها خاندان امام حسين ( عليه السلام ) هستند و سرهاي بر نيزه هم سر آن حضرت و جوانان و ياران اوست .

هياهو در شهر پيچيد و مردم گريه كنان و بسرعت ، خود را به مسيري كه آنان را به سوي دارالاماره مي بردند رساندند و مشغول تماشا شدند و آن مناظر رقّت بار و باور نكردني را از نزديك ديدند .

يكي از شاعران پارسي زبان آن منظره را به نظم در آورده ، و از زبان زينب چنين مي سرايد :

ديد چه زينب به كوفه غارت دين است * * * شور قيامت چه روز بازپسين است

شهر پرآشوب و مرد و زن به تماشا * * * برسرني شاهباز ، صدرنشين است

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ لهوف ، ص85

2 ـ نفس المهموم ، ص 213


71


خلق به انگشت مي كنند اشارت * * * برسر ني كاين سر امام مبين است

كرد برون چه سر خود ز محمل عريان * * * گفت : يا للعجب حسين من اين است

خواند « هلالاً لَمَّا اسْتَتَمَّ كَمالا » ( 1 ) * * * ديد قمر منخسف در ابر نشين است

گفت كه اي ماه من ! چهوقت غروب است ؟ * * * رخ بنما دل ز فُرقت تو غمين است

نيزه بلند است و دست كوته و دل خون * * * صبركنم دل مگر به بصر عجين است

در اين ميان دختر بزرگوار علي ( عليه السلام ) و قافله سالار اين زنان و بازماندگان داغديده و اسير ، آن مناظر رقّت بار را مشاهده مي كند و آن صحنه هاي جانخراش را مي بيند ، و جرعه هاي غمواندوه را فرومي دهد و در دل مي ريزد .

از يكسو يادگار برادرش حضرت علي بن الحسين را دست بسته و سوار بر شتر برهنه به صورت يك اسير دستگيرشده در غل و زنجير مشاهده مي كند ! و از سوي ديگر سر بريده برادر عزيز و محبوب خود را كه عشق و علاقه به او ، زينب را به اين سفر كشانده است ، برفراز نيزه مي نگرد !

خواهران و برادرزادگان و زنان ديگري را كه آنها را با سروصورت باز و به شكل اسيران خارج از دين اسلام در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ترجمه و شرح بر اين جمله در صفحات آينده خواهد آمد .


72


آورده و در ميان آن مردمي كه آن همه محبت و بزرگواري از پدرش علي ( عليه السلام ) ديده و نسبت بدو ارادت ميورزيدند با آنوضع مي بيند ! كودكان بي پناه و معصومي را كه آن همه گرسنگي و تشنگي و رنج و تعب ديده و آن همه كتك از اين سربازان و مردم بي شرم خورده با قيافه هاي لاغر و رنگ هاي زرد و پريده نگاه مي كند !

با اين همه دربرابر همه اين مناظر دلخراش و مصيبتهاي كمرشكن ، رسالت تاريخي خود را به ياد دارد ، همان رسالتي كه خداي تعالي به دوشش نهاده و عشق به حق و ايمان به خدا وي را به قبول اين مسؤوليّت پرخطر واداشته ، و براي رساندن اين بار سنگين كمر همت بسته و به همه اين مصيبت ها تن داده و در ميان اين درياي پرتلاطم و خروشان گام نهاده است ؛ رسالت هايي چون بيداركردن مردم فريب خورده ، بيان مظالم و جنايتهاي دستگاه جبّار و طاغوتي يزيد بن معاويه ، رساندن پيام امام ( عليه السلام ) به گوش مردم كوفه و شام ، رسالت مبارزه با خودكامگي و ستم و بي عدالتي و فساد تا سرحد شهادت و اسارت و . . .

باري انجام اين مسئوليّت ها ، و انديشه به ثمر رساندن همين رسالت ها بود كه زينب ( عليها السلام ) را همچون كوهي محكم دربرابر آن حوادث دلخراش پابرجا نگاه داشت و دربرابر آن طوفانهاي سهمگين همانند سدّي آهنين به مقاومت واداشت و درصدد بهره برداري از اين اجتماع عظيم كه بسرعت فراهم شده برآمد . اجتماع عظيم مردمي كه با شناختن آن اسيران صداها را به گريهوزاري بلند كرده بودند .


73


او بي درنگ براي انجام اين منظور دست به كار شد . تنها وسيله اي كه دراختيار داشت زبان گويا و بيان فصيح و بليغ و شجاعت و شهامت او بود كه از پدرش اميرمؤمنان ( عليه السلام ) و مادرش فاطمه ( عليها السلام ) به ارث برده بود و اكنون مي توانست با استفاده از آنها بهترين بهره برداري را از اين فرصت بكند و هدف مقدس برادر بزرگوارش را دنبال نمايد .



| شناسه مطلب: 78477