بخش 3
2 . علی بن ابی طالب(علیه السلام) در جنگ اُحد پرچم به دست علی(علیه السلام) است امیر مؤمنان و پرچمداران کفر ای علی، به پیش! لا فَتی إلاّ عَلِیّ علی(علیه السلام) و بیش از هفتاد زخم مأموریت پس از جنگ 3 ـ طلحة بن عبید الله 4 ـ عبدالرحمان بن عوف فراریان و اما فراریان: تعداد فراریان جنگ احد نقد کلام ابن ابی الحدید: درباره عثمان بن عفان درباره عمر بن خطاب: درباره ابوبکر: تلاش برای رفع این اشکال: سه اشکال در این حدیث: حسان بن ثابت در قلعه فارِعْ شهدای جنگ اُحد و شهاد
|
102 |
|
2 . علي بن ابي طالب ( عليه السلام )
در جنگ اُحد ، دوّمين كسي كه به شدّت مجروح شد و تا آخر استقامت كرد و از جان پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) حمايت و حراست نمود ، امير مؤمنان علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) بود .
روشن است كه نقش آن حضرت در اين جنگ بيش از همه صحابه بود و ما اكنون به نقل بخشي از آنچه كه مورّخان و محدّثان در اين زمينه آورده اند ، مي پردازيم و گفتني است كه بيشترين استناد ما در اين زمينه ، به منابع اهل سنّت مي باشد .
در جنگ اُحد پرچم به دست علي ( عليه السلام ) است
در جنگ اُحد ، پرچمِ لشكر در دست امير مؤمنان ( عليه السلام ) بود ، ليكن در اثناي جنگ ، چون پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) ديد كه پرچم كفر در دست شخصي از قبيله بني عبدالدار است ، فرمود : « نَحْنُ اَوْفي مِنْهُم » ؛ « ما ، در وفاي به عهد اولي از آنان هستيم . » ولذا پرچم را به مُصعب بن عمير ، كه او هم از قبيله « بني عبدالدار » بود ، تحويل داد و چون او به شهادت رسيد ، پرچم مجدداً در دست اميرمؤمنان ( عليه السلام ) قرار گرفت . ( 1 )
امير مؤمنان و پرچمداران كفر
همانگونه كه پيشتر اشاره كرديم ، در مرحله اوّل
جنگ ، كه ابتدا به صورت تن به تن بود ، تعداد هشت يا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ابن هشام ، سيره ، ج3 ، ص23 ؛ ابن كثير ، تاريخ ، ج4 ، ص20 ؛ ابن اثير ، تاريخ ، ج2 ، ص108
|
103 |
|
نُه تن از پرچمداران جبهه شرك ، يكي پس از ديگري
به هلاكت رسيدند و همين موضوع موجب ضعف روحيّه
و شكست مشركان گرديد وطبق نظريه مورّخان و
محدّثان ، همه اين پرچمداران به وسيله امير مؤمنان ( عليه السلام ) كشته
شدند .
ابن اثير مي گويد : « وَكانَ الَّذِي قَتَل أصحاب اللّواء عَلِيّ » ؛ « كسي كه در جنگ تن به تن ، همه پرچمداران را به قتل رسانيد ، علي بود . »
او تعداد اين پرچمداران را مشخص نكرده ، ولي در تفسير علي بن ابراهيم تعداد آنها نُه تن آمده و هر يك به نام مشخّص گرديده و چگونگي كشته شدنشان به دست آن حضرت ، به طور مشروح ذكر شده است . ( 1 )
اوّلين و شجاعترين پرچمدار مشركان كه وارد صحنه شد ، طلحة بن عثمان بود . او فرياد برآورد :
« اي اصحاب محمّد ، به زعم شما ، خدا ما را با شمشيرهاي شما وارد دوزخ و شما را با شمشيرهاي ما وارد بهشت مي كند ، آيا در ميان شما كسي هست كه به شمشير من وارد بهشت شود يا مرا به دوزخ بفرستد ؟ »
در اين هنگام علي ( عليه السلام ) از صف بيرون آمد و در پاسخ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . قمّي ، تفسير ، ج1 ، ص113
|
104 |
|
وي گفت :
« به خدا سوگند اين من هستم كه تو را به جهنّم خواهم فرستاد ! »
آنگاه به طلحه حمله كرد و جنگ در ميان آنان درگرفت . علي ( عليه السلام ) شمشير طلحة بن عثمان را با سپر رد كرد و بلافاصله پاي او را قطع نمود . طلحه به روي خاك افتاد ، او كه مرگ را با چشم خود مي ديد ، عورتش را آشكار ساخت و با عجز و لابه ، به علي ( عليه السلام ) گفت : اي پسر عم ، ( 1 ) تو را به خدا سوگند دست از من بدار ! علي ( عليه السلام ) به سوي لشكر برگشت و پيامبرخدا بر اين پيروزي تكبير گفت ، آنگاه فرمود : اي علي ، چرا دشمنت را نكشتي ؟ عرض كرد : چون او عورتش را آشكار كرد و مرا سوگند داد ، من هم شرم كردم به سوي او برگردم . ( 2 )
ابن كثير دمشقي پس از نقل اين ماجرا مي گويد : در دوران زندگي امير مؤمنان ( عليه السلام ) اين عملكرد مكرّر اتّفاق مي افتاد ؛ زيرا در جنگ صفين ، آن حضرت وقتي به بسربن ارطاة حمله كرد ، او هم عورتش را هويدا ساخت و علي ( عليه السلام ) از كشتن وي منصرف گرديد و همچنين از كشتن عمروبن عاص هم آنگاه كه عورتش را آشكار كرد ، خودداري نمود . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تعبير پسر عمّ براي جلب ترحّم بوده است .
2 . ابن هشام ، سيره ، ج3 ، ص24 ؛ طبري ، تاريخ ، ج2 ، ص374 ؛ ابن اثير ، تاريخ ، ج2 ، ص106
3 . ابن كثير ، تاريخ ، ج4 ، ص20
|
105 |
|
اي علي ، به پيش !
علي در مقابل دشمن بود كه پيامبرخدا از كنار پرچم انصار بدو پيام فرستاد : « أن قدّم الراية » ، به پيش بتاز . علي ( عليه السلام ) در حالي كه اين شعار حماسي را مي داد ، خود را به صفوف دشمن زد : « أنا ابوالقُصّم مَن يُبارزني » ؛ « منم دشمن شكن ، كيست كه به مبارزه من آيد ؟ » در اين هنگام ابوسعيد كه پرچم دشمن به دست او بود ، فرياد زد : « اي دشمن شكن ، اگر مبارز مي خواهي من ! » مبارزه آن دو ، در ميان دو صف آغاز شد و شمشيرها بالا رفت و سرانجام علي ( عليه السلام ) او را از پاي درآورد . ( 1 )
لا فَتي إلاّ عَلِيّ
از حوادث مهمّ و نادر ، كه محدّثان و مورّخان اهل سنّت و شيعه از جنگ احد نقل كرده اند ، اين است كه در وضعيّت سخت و آنگاه كه عقب نشيني و فرار اصحاب پيامبر به وقوع پيوست ، گروهي از مشركان به قصد جان رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) به آن حضرت يورش بردند . پيامبر به امير مؤمنان دستور داد « احمل عليهم فَفَرِّقهم » ؛ « بر آنان يورش ببر و پراكنده شان كن » . امير مؤمنان حمله كرد ، تعدادي از آنها را كشت و برخي را مجروح كرد و بقيّه متواري شدند . بلا فاصله گروهي ديگر حمله كردند . باز پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « يا عَلِي احمل عَلَيهم فَفَرِّقهم » . اين موضوع
تكرار شد و امير مؤمنان ( عليه السلام ) در هر حمله گروهي را مي كشت يا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ابن هشام ، سيره ، ج3 ، ص24 ؛ ابن كثير ، تاريخ ، ج4 ، ص20
|
106 |
|
مجروح مي ساخت . در اين ميان شمشير آن حضرت شكست و
به سوي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) برگشت و عرض كرد : يا رسول الله انسان با شمشير مي جنگد و اكنون شمشير من شكست ! پيامبرخدا شمشير خود « ذوالفقار » را به علي ( عليه السلام ) داد و او با همين شمشير از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) دفاع مي كرد و دشمن را پراكنده مي ساخت ، تا اينكه جراحات فراواني بر پيكرش وارد شد ، به حدّي كه قيافه اش شناخته نمي شد . جبرئيل نازل شد و به پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) عرض كرد : « هذه المواسات » ؛ اين است عاليترين نمونه مواسات كه علي انجام داد . پيامبرخدا فرمود : « إنَّهُ مِنِّي وَأَنَا مِنْهُ » ؛ « او از من است و من از او . » جبرئيل عرض كرد : « وَأَنَا مِنْكُما » ؛ « من هم از شمايم . »
در اينجا بود كه صداي منادي در فضا پيچيد : « لا سَيفَ اِلاّ ذُوالْفِقار وَلا فَتي اِلاّ عَلِيّ » . ( 1 )
طبري اين حادثه را در مرحله اوّل جنگ اُحد دانسته است ، ولي متن روايت كه صدوق از امام صادق ( عليه السلام ) نقل كرده صريح است كه اين حادثه در مرحله دوّم جنگ و پس از آنكه عدّه اي از صحابه گريختند ، واقع شده است .
مرحوم صدوق پس از نقل اين روايت ، مي گويد : گفتار جبرئيل « وَأَنَا مِنْكُما » تمنّي و آرزو است از سوي جبرئيل كه او
هم با پيامبر و علي ( عليهما السلام ) باشد واگر او در مقام و فضيلت بالاتر از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابن هشام ، سيره ، ج3 ، ص43 ؛ ابن اثير ، تاريخ ، ج2 ، ص107 ؛ طبري ، تاريخ ، ج2 ، ص377
|
107 |
|
آن دو بزرگوار بود ، چنين آرزويي نمي كرد و نمي خواست از
مقام والا و ارجمندش تنزّل كند . ( 1 )
ابن ابي الحديد پس از نقل اين حادثه تاريخي مي گويد : اين خبر از اخبار و احاديث مشهور است كه عدّه زيادي از محدّثان « اهل سنّت » آن را نقل نموده اند و من از استاد خودم عبدالوهاب در باره صحّت و سقم آن پرسيدم . او پاسخ داد : « هذا خَبَرٌ صَحِيحٌ » ؛ بدو گفتم اگر اين خبر صحيح است ، چرا مؤلفان صحاح ششگانه نياورده اند ؟ ! در پاسخ من گفت : « كَمْ قَدْ أهمَلَ جامِعوا الصِّحاح مِنَ الأخبار الصَّحِيحة » ؛ « صاحبان صحاح ششگانه ، خبرهاي صحيح بي شماري را در كتابهاي خود نياورده اند ، اين خبر هم يكي از آنها است . » ( 2 )
علي ( عليه السلام ) و بيش از هفتاد زخم
طبيعي است كسي كه مانند علي بن ابي طالب وارد مبارزه شود و به مصاف پهلوانان و پرچمداران دشمن برود و امواج خروشانِ نيزه داران و تيراندازان و شمشير زنان را در هم بشكند ، از آسيب دشمن در امان نخواهد بود ، گرچه اشجع الناس ، علي باشد !
پيشتر اشاره شد كه به هنگام دفع حملات مكرّر دشمنان ،
آنگاه كه جان پيامبرخدا را هدف قرار داده بودند ، چنان مجروح شد كه لخته هاي خون ، چهره اش را گرفت ؛ به طوري
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . علل الشرايع ، ص7
2 . ابن ابي الحديد ، شرح نهج البلاغه ، ج14 ، باب 9 ، ص251
|
108 |
|
كه قيافه اش شناخته نمي شد .
و لذا خود آن بزرگوار در پاسخ يكي از سران يهود ، كه از تحمّل حوادث و سختي هايش در دوران پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) سخن مي گفت ، چنين فرمود :
« وَقَدْ جُرِحْتُ بَينَ يَدَي رَسُولِ الله ( صلّي الله عليه وآله ) نَيِّفاً وَسَبْعِينَ جُرْحَةً . . . » . ( 1 )
در جنگ احد ، آنگاه كه گروهي از مهاجرين و انصار با فرياد « محمّد كشته شد » به مدينه عقب نشيني كردند ، من در كنار پيامبرخدا بودم و « بيش از هفتاد زخم بر پيكرم وارد شد . » در آن حال پيراهن خود را كنار زده ، دست به جاي زخمها گذاشت و فرمود : اين از آن زخمها است ، اين اثر زخم ديگر است . . . .
مأموريت پس از جنگ :
از ويژگي هاي امير مؤمنان ( عليه السلام ) ، در كنار جانفشاني و مبارزه با دشمن ، مراقبت شديد آن حضرت از جان پيامبرخدا و انجام وظايفي بود كه خود آن حضرت تشخيص مي داد و يا از ناحيه پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) به انجام آن مأمور مي گرديد .
اين موضوع را مي توان در موارد متعدّد ؛ از جمله در
جريان تلخي كه براي پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) پيش آمد ، مشاهده كرد ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . صدوق ، خصال ، ج2 ، ابواب السبعه ؛ بحار ، ج38 ، ص170 ، ح1
|
109 |
|
آنگاه كه امير مؤمنان سرگرم جنگ با دشمن بود و متوجّه
گرديد پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) با بدن مجروح به داخل گودالي كه دشمن تعبيه كرده بود افتاد . بي درنگ خود را به كنار آن حضرت رسانيد و دست و بازويش را گرفت و زبير هم به كمك او شتافت تا پيامبرخدا را به پشت جبهه منتقل كردند .
و آنگاه كه جنگ آرام شد با سپر خود از فاصله دور ( مهراس ) آب آورد تا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) پس از جنگِ سخت و خونريزي شديد ، رفع تشنگي كند و چون پيامبر در آن آب احساس كهنه بودن كرد و از خوردن آن امتناع ورزيد ،
امير مؤمنان ( عليه السلام ) به كمك همسرش زهرا ( عليها السلام ) سر و صورت پيامبر را با آن شستوشو داد و لخته هاي خون را از چهره اش
زدود ( 1 ) و آنگاه كه دشمن قصد حركت كرد ، پيامبرخدا به امير
مؤمنان مأموريت داد تا آنها را تعقيب كند و حركتشان را زير
نظر بگيرد و خطاب به وي فرمود : اي علي ، مراقب دشمن
باش ، اگر ديدي كه آنها به شترها سوار شده و اسبها را يدك
مي كشند ، معلوم است كه مي خواهند به مكّه برگردند و اگر
ديدي كه سوار اسبها شده و شترها را به همراه مي برند ، قصد
حمله به مدينه را دارند و به خدا سوگند در اين صورت آنها را ريشه كن خواهم كرد !
امير مؤمنان در آن وضعيت حسّاس و با بدن مجروح و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . صحيح بخاري ، كتاب المغازي ، ح3874 ؛ صحيح مسلم ، كتاب الجهاد ، باب غزوة اُحد ، ح1790
|
110 |
|
خسته ، اين مأموريت را انجام داد و به سوي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) برگشت و
گفت : اي فرستاده خدا ، دشمن سوار بر شترها در حركت است و معلوم شد كه مي خواهند به مكّه برگردند . ( 1 )
3 ـ طلحة بن عبيد الله
در منابع تاريخي آمده است : طلحة بن عبيدالله از صحابه و ياران معروف پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نيز در جنگ احد جانفشاني كرد و مجروح گرديد .
از انس بن مالك نقل شده است كه به هنگام هزيمت
و عقب نشيني گروهي از مسلمانان كه مشركين جرأت يافتند و حملات خود را شدّت بخشيدند و به پيكر پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) جراحات متعّددي وارد گرديد ، دشمن مجدّداً شخص آن حضرت را هدف تير قرار داد . در اين هنگام
در كنار پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) تنها دو نفر از صحابه بودند كه دفاع
از وجود آن حضرت را به عهده گرفتند و آنها عبارت بودند
از سهل بن حنيف و طلحه كه خود را سپر وجود پيامبرخدا
قرار دادند و تيرها را به جان خريدند و مانع اصابت تير به پيكر
پيامبر شدند . در اين حال تيري به دست طلحه اصابت كرد و
رگ او را بريد و تا آخر عمر از كار افتاد ؛ « فَرُميَ بِسَهْم فِي يَدِهِ
فَيَبُتَ » . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابن هشام ، سيره ، ج3 ، ص38
2 . طبري ، تاريخ ، ج2 ، ص381 ؛ ابن كثير ، تاريخ ، ج4 ، ص23 ؛ ابن اثير ، تاريخ ، ج2 ، ص110
|
111 |
|
4 ـ عبدالرحمان بن عوف
ابن هشام مي گويد : يكي از تاريخ دانان نقل كرد كه در جنگ احد بيش از بيست زخم بر عبدالرحمان بن عوف وارد گرديد و در اثر تيري كه بر دهانش اصابت نمود ، دندانش شكست و همچنين در اثر زخمها و تيرهايي كه به پاهايش وارد گرديد ، يكي از پاهايش فلج شد و از كار افتاد . ( 1 )
فراريان
{ إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَي أَحَد . . . }
همانگونه كه پيشتر اشاره كرديم ، در مرحله دومِ جنگ احد و در اثر شكستي كه بر جبهه اسلام وارد گرديد و خبر كشته شدن پيامبرخدا در ميان هر دو جبهه پيچيد ، مسلمانان به سه گروه تقسيم شدند :
الف : مجروحان ب : فراريان ج : شهيدان .
در صفحات گذشته بر اساس نقل مورّخان ، تعدادي از مجروحان را معرّفي كرديم .
و اما فراريان :
مسأله فرار تعدادي از مسلمانان ، يكي از نقاط مهمّ و حساس و از عوامل شكست مسلمانان در جنگ اُحد به شمار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابن هشام ، سيره ، ج3 ، ص20
|
112 |
|
مي آيد ؛ زيرا اگر آنان هم مانند مجروحان و شهيدان ، مقاومت
مي كردند و همانند تيراندازان ، ميدان را در اختيار دشمن قرار نمي دادند ، شكست مسلمانان جبران و سرنوشت جنگ عوض مي شد و پيروزي را به دست مي آوردند . و لذا مي توان گفت ضربه اي كه از ناحيه آنها بر سپاه اسلام وارد آمد ، كمتر از ضربه تيراندازان نبود كه در اثر تخلّف از دستور پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) و سرپيچي از فرمان عبدالله بن جبير به مسلمانان وارد گرديد .
از اين جهت است كه قرآن مجيد اين موضوع را با عنايت خاصّي و با لحن نكوهش آميزي مطرح نموده است : { إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَي أَحَد وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ } ؛ ( 1 ) « به خاطر بياوريد هنگامي را كه از كوه بالا مي رفتيد و در بيابان پراكنده مي شديد و از شدّت وحشت به عقب ماندگان نگاه نمي كرديد و پيامبر از پشت سر ، شما را صدا مي زد . . . » : « إِلَيَّ يا عِبادَ اللهِ ، إِلَيَّ يا عِبادَ اللهِ » .
گرچه خداوند در كنار اين نكوهش و ملامت ، آنان را از رحمت خويش به كلّي مأيوس نساخته و مشمول فضل و عفو خويش قرار داده است ؛ { وَلَقَدْ عَفَا عَنْكُمْ وَاللهُ ذُو فَضْل عَلَي الْمُؤْمِنِينَ } ( 2 ) ولي به هر حال همانگونه كه قرآن اشاره مي كند ، آنچنان ترس و وحشت و اضطراب و نگراني بر فراريان حاكم
بود كه به چپ و راست و پشت سرشان توجّهي نداشتند ، و فقط
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . آل عمران : 153
2 . آل عمران : 152
|
113 |
|
در فكر جايي بودند تا خود را از دسترس دشمن به دور نگهدارند و لذا بعضي از آنان به داخل مدينه و بعضي ديگر به تپه ها ودرّه هاي اطراف اين شهر گريختند . همانگونه كه عده اي به دره هاي كوه اُحُد و يا شيارها و زير سنگهاي آن پناه بردند .
و در ميان كساني كه به زير سنگهاي كوه احد فرار كرده بودند ( اصحاب الصخره ) ، كساني بودند سست ايمان و ضعيف العقيده و اين حالت خود را آشكار نمودند و چنين گفتند : « ليتَ لَنا رَسُولا اِلي عَبدالله بنِ أُبَيّ فيأخُذَ لَنا أمَنَة مِن أبي سفيان » ؛ ( 1 ) « كاش كسي داشتيم و به نزد عبدالله بن اُبيّ ، سردسته منافقين ، در مدينه مي فرستاديم تا از ابوسفيان براي ما امان بگيرد . »
و بعضي از آنها ، همراهان مهاجر خود را اينچنين مورد خطاب قرار دادند : « يا قَوم إِنَّ مُحمداً قَد قُتلَ فَارْجِعُوا إِلي قَومِكُم قَبلَ أن يَأتُوكُم فَيَقْتُلُوكُم » ؛ ( 2 ) « دوستان ! اكنون كه محمّد كشته شد ، شما هر چه زودتر به سوي قوم و قبيله خود ، قريش ، برگرديد ! پيش از آنكه شما را از دم شمشير بگذرانند . »
طبق نظريه دانشمندان تفسير آيه شريفه { وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَي أَعْقَابِكُمْ } ( 3 ) در همين زمينه و در نكوهش اين گروه نازل گرديد . ( 4 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . طبري ، تاريخ ، ج2 ، ص382 ؛ ابن كثير ، تاريخ ، ج4 ، ص23
2 . طبري ، تاريخ ، ج2 ، ص382 ؛ ابن كثير ، تاريخ ، ج4 ، ص23
3 . آل عمران : 144
4 . طبرسي ، مجمع البيان ، ج2 ، ص512 ؛ سيوطي ، درّ المنثور ، ج2 ، ص80
|
114 |
|
اينجا بود كه انس بن نضر ، با اينكه در كنار فراريان بود ، هيجان زده مورد خطابشان قرار داد : « يا قَومِ إن كانَ مُحمّد قَدْ قُتِل فَإنّ رَبّ مُحَمّد لَم يقتل » ؛ « اگر محمّد كشته شد خداي او كه زنده است . » برخيزيد و در راه او با دشمنان بجنگيد ! آنگاه گفت : خدايا ! من از آنچه اينها مي گويند تبرّي مي جويم و در پيشگاهت اعتذار مي كنم . « أللّهمَّ إنّي أَعْتذر مِمّا يَقُولُ هؤلاء وَأبْرَءُ إلَيكَ مِمّا جاء بِهِ هؤلاء » .
تعداد فراريان جنگ احد
مورّخان درباره تعداد فراريان ، نظريات مختلفي آورده اند :
1 ـ ابن واضح يعقوبي مي نويسد : به هنگام فرار مسلمانان ، در نزد پيامبرخدا ، تنها سه نفر باقي ماند : علي ، طلحه و زبير . ( 1 )
2 ـ ابن كثير دمشقي مي نويسد : بعد از فرار مسلمانان ، در كنار پيامبرخدا تنها دو نفر ماندند ، ليكن با شنيدن صداي آن حضرت : « اِلَيَّ عِبادَ الله » ، سي نفر به سويش برگشتند . ( 2 )
3 ـ ابن ابي الحديد از واقدي نقل مي كند : « وَالْعصابَة التي ثبتت مع رسول الله أربعة عَشَر رَجُلا . . . » چهارده نفر جزو فراريان نبودند ، آنها استقامت ورزيدند و در كنار پيامبرخدا ماندند .
وي آنگاه توضيح مي دهد كه از اين چهارده نفر ، هفت تن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . يعقوبي ، تاريخ ، ج2 ، ص47
2 . ابن كثير ، ج4 ، ص23
|
115 |
|
از مهاجران و هفت تن ديگر از انصار بودند ؛ علي ، ابوبكر ، عبدالرحمان بن عوف ، سعد بن ابيوقّاص ، طلحه ، زبير ، وابوعبيده جرّاح از مهاجرين بودند و خباب ، ابودجانه ، عاصم ، حارث ، سهل بن حنيف ، سعدبن معاذ و اُسيدبن حضير در شمار انصار بودند . ( 1 )
ابن ابي الحديد پس از نقل گفتار واقدي مي نويسد : با اينكه همه مورّخان درباره فرار عثمان اتفاق نظر دارند ، امّا درباره عمر بن خطاب به اختلاف سخن گفته اند . واقدي نوشته است : او هم از فراريان است ولي ابن اسحاق وبلاذري او را از كساني شمرده اند كه ثابت ماندند ، امّا درباره ابوبكر ، همه راويانِ اهل سنّت متّفق القولند كه او جزو فراريان نبوده گرچه درباره او نه جنگي نقل شده و نه كشتن يك نفر از دشمنان ولي به هر حال ، خود ثبات قدم و عدم فرار يك نوع جهاد است و به تنهايي كافي است ؛ « وَإنْ لَم يَكُن نُقِلَ عَنه قتلٌ أو قتالٌ والثبوتُ جهادٌ و فيه وحده كفاية » .
ابن ابي الحديد مي افزايد : وامّا راويان و مورّخان شيعه معتقدند كه از صحابه در نزد پيامبرخدا ثابت نمانده است مگر شش نفر : علي ، طلحه ، زبير ، ابودجانه ، سهل بن حنيف و عاصم بن ثابت و بعضي از مورّخان شيعه هم نقل كرده اند كه از صحابه ؛ اعمّ از مهاجر و انصار چهارده نفر ثابت ماندند و ابوبكر و عمر را از اين چهارده نفر به شمار نياورده اند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابن ابي الحديد ، شرح نهج البلاغه ، ج14 ، ص20
|
116 |
|
او همچنين مي افزايد : اكثر اصحاب حديث نقل كرده اند كه عثمان سه روز بعد از جنگ ؛ به حضور پيامبرخدا آمد ، آن حضرت سؤال كرد : عثمان ! تا كجا رسيديد ؟ ( تا كجا فرار كرديد ) عرض كرد : تا أعْرَض ، پيامبرخدا فرمود : « لَقَدْ ذَهَبْتُم فِيها عُريضه » ؛ « خيلي گشاد رفتيد ! » . ( 1 )
نقد كلام ابن ابي الحديد :
خلاصه كلام ابن ابي الحديد درباره فرار و ثبات خلفاي سه گانه چنين است : « فرار عثمان از مسلّمات تاريخ است و فرار عمر در ميان مورّخان اهل سنّت مورد اختلاف است و امّا ابوبكر از نظر شيعيان جزو فراريان است ولي از نظر اهل سنّت جزو كساني است كه فرار نكرده و استقامت ورزيده است . »
گفتار ابن ابي الحديد در مورد هر سه خليفه نيازمند نقد و توضيح است و ما به همان ترتيبي كه او مطرح كرده ، به بيان و توضيح مي پردازيم :
درباره عثمان بن عفان
او در باره عثمان مي نويسد : همه راويان تاريخ و حديث ، بر اين نظريه هستند كه : عثمان در جنگ اُحد جزو فراريان بوده است ؛ « مَعَ اِتِّفاق الرّوات إنّ عُثمان لَم يثبت » .
در تأييد گفتار وي ، نظريه بعضي از محدّثان و مورّخان را مي آوريم :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابن ابي الحديد ، همان ، صص21 ـ 20
|
117 |
|
1 . امام المحدّثين ، بخاري ، در ضمن حديث مفصّلي مي نويسد : يك نفر مصري در مسجدالحرام به عبدالله بن عمر گفت : من از شما سؤالي دارم و آن اينكه : آيا اين مطلب درست است كه عثمان در جنگ احد فرار كرد و در جنگ بدر غايب بود و در بيعت رضوان حضور نداشت ؟ !
عبدالله بن عمر نسبت به هر سه سؤال جواب مثبت داد و عدم حضور عثمان را اينگونه توجيه كرد : « أمّا فراره يَومَ أُحد فَأَشْهَدُ أنَّ اللهَ عَفي عَنْهُ وَغَفَرَ . . . » ؛ ( 1 ) « اما فرار او در جنگ اُحُد را شهادت مي دهم كه خدا آن گناه او را عفو كرد و او را بخشيد . »
جالب اين است كه : بخاري اين حديث را در باب « مناقب عثمان » و جزو فضائل او نقل كرده است .
2 . امام المورّخين ، طبري نوشته است : عثمان بن عفّان به همراه دو نفر از انصار ، به نام عقبه و سعد گريختند تا به « جعلب » ـ كه كوهي است در نزديكي مدينه ـ رسيدند و پس از سه روز كه در آنجا بودند ، نزد پيامبرخدا آمدند ؛ ( وفرّ عثمان ابن عفّان و عقبة و سعد حتّي بلغوا الجعلب و أقاموا بها ثلاثاً ثمّ رجعوا » . ( 2 )
3 و 4 . همين مطلب را ابن اثير ( 3 ) و ابن كثير دمشقي ( 4 ) نيز نقل كرده اند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بخاري ، الصحيح ، باب « مناقب عثمان » ، ح3495
2 . طبري ، تاريخ ، ج2 ، ص383
3 . ابن اثير ، كامل التواريخ ، ج2 ، ص110
4 . ابن كثير ، تاريخ ، ص28
|
118 |
|
درباره عمر بن خطاب :
ابن ابي الحديد مي نويسد : « قد اختلف في عمربن
الخطاب هل ثبت يومئذ أم لا ؟ ! أمّا محمّدبن اسحاق والبلاذري فجعلاه مع من ثبت و لم يفرّ . . . » ( 1 ) يعني تنها دو نفر از
مورّخان ، بلاذري و ابن اسحاق ، معتقدند كه عمربن خطاب در
جنگ احد فرار نكرد و بقيه مورّخان او را جزو فراريان
شمرده اند .
جاي تعجّب است كه ابن ابي الحديد با آن غور و دقّتي
كه در حوادث تاريخي و اقوال گذشتگان دارد ، چگونه در اين مورد غفلت كرده و اين مطلب را با اين وضوح
ناديده گرفته است ! زيرا بر اساس نقل ابن هشام ، ابن اسحاق
هم مانند ديگر مورّخان فرار عمر را به صراحت بيان كرده
است .
ابن هشام از ابن اسحاق نقل مي كند كه : انس بن نضر ، كه از كوه سرازير شد و قصد حمله به مشركين را داشت ، ديد كه عمربن خطاب به همراه گروهي از مهاجران و انصار ، سلاح را بر زمين گذاشته و در گوشه اي نشسته اند ؛ يعني از ميدان جنگ فرار كرده اند . انس از آنها پرسيد : چرا در اينجا نشسته ايد ؟ ! گفتند : چه كنيم كه پيامبر كشته شده است ! انس گفت : پس از پيامبر زندگي به چه درد مي خورد ؟ ! برخيزيد شما هم در راه هدفي كه پيامبرخدا كشته شد ، بميريد . اين بگفت و به دشمن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابن ابي الحديد ، شرح نهج البلاغه ، ج15 ، ص20
|
119 |
|
حمله كرد تا به شهادت رسيد . ( 1 )
اين متن را كه مورّخان معروف ، ابن اثير ( 2 ) و ابن كثير ( 3 ) هم نقل كرده اند ، گوياي اين واقعيت است كه بر خلاف آنچه ابن ابي الحديد گفته ، ابن اسحاق فرار عمر را به صراحت بيان نموده است و به طوري كه در كلام واقدي پيشتر آمد ، او تعداد كساني را كه استقامت نموده اند ؛ اعمّ از مهاجرين و انصار ، چهارده نفر معرفي مي كند كه نام عمر در ميان آنها ديده نمي شود .
شواهد تاريخي ديگر نيز عدم پايداري عمر در جنگ اُحد را تأييد مي كند ؛ از جمله اين شواهد اين است كه در دوران خلافتِ وي زني مراجعه كرد و از بردهاي بيت المال كه در نزد وي بود ، درخواست نمود ، همزمان ، يكي از دختران عمر نيز بر وي مراجعه نمود و از بُردهاي بيت المال خواست . عمر به درخواست آن زن جواب مثبت داد ولي دختر خويش را رد كرد . اطرافيان عمر از عملكرد او تعجّب كرده ، اعتراض نمودند كه دختر تو نيز در اين بيت المال داراي سهم بود ، چرا او را مأيوس كردي ؟ !
عمر به اعتراض آنها چنين پاسخ داد :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « قال ابن اسحاق انتهي انس بن النضر الي عمربن الخطاب في رجال من المهاجرين والأنصار وقد القو بأيديهم فقال ما يُجلبكم قالوا : قتل رسول الله ، قال : فماذا تصنعون بالحياة بعده . . . »
سيره ابن هشام ، چاپ داراحياءالتراث العربي ، بيروت ، ج3 ، ص88
2 . ابن اثير ، تاريخ ، ج1 ، ص383
3 . ابن كثير ، تاريخ ، ج4 ، ص28
|
120 |
|
« إنَّ أبا هذه ثبت يوم أُحد وأبا هذه فرّ يوم أُحد ولم يثبت » . ( 1 )
« آن زن بر دختر من ترجيح و امتياز دارد ؛ زيرا پدر او در جنگ اُحد فرار نكرد و استقامت ورزيد ولي پدر دختر من گريخت و پايدار نماند . »
با اين توضيح روشن شد كه از مورّخان مورد اعتماد اهل سنّت تنها يك نفر ( بلاذري ) آن هم بنا به نقل ابن ابي الحديد ثبات و پايداري عمر را تأييد نموده است ولي مورخان ديگر او را جزو فراريان مي دانند اگر مورّخ ديگري با بلاذري هم عقيده بود ، در منابع منعكس مي گرديد و خود ابن ابي الحديد از نقل آن امتناع نميورزيد .
درباره ابوبكر :
ابن ابي الحديد درباره او مي نويسد : در ميان راويان اهل سنّت ، در پايداري او اختلاف نيست ، گرچه هيچ جنگي و يا قتل يكي از دشمنان به دست وي نيز نقل نشده است .
و مي افزايد : امّا راويان شيعه مي گويند : تنها شش نفر و يا تنها چهارده نفر بودند كه فرار نكردند . به هر حال آنان ابوبكر و عمر را جزو فراريان مي دانند .
گفتني است در اثبات نظريه شيعه ، كه ابوبكر را از فراريان مي دانند ، گذشته از دلايل تاريخي ، همان جمله اي كه خود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ابن ابي الحديد ، شرح نهج البلاغه ، ج15 ، ص32
|
121 |
|
ابن ابي الحديد نقل كرد و آن برگرفته از نظريه مورخان
ومحقّقان اهل سنّت است ، كفايت مي كند ؛ زيرا اگر كسي در چنان وضعيت حساس و در اوج حمله دشمن ، در ميدان جنگ و در دسترس و در مرئي و منظر دشمن باشد ، عاقلانه نيست كه در معرض هيچ حمله و دفاعي قرار نگيرد ، نه كسي را به قتل برساند و نه خودش به قتل برسد و نه بر كسي زخمي وارد كند و نه زخمي بر او وارد شود ؟ !
تلاش براي رفع اين اشكال :
به نظر مي رسد براي رفع همين اشكال بوده كه روايتي بدين مضمون جعل و نقل كرده اند :
« در جنگ اُحد عبدالرحمان بن ابوبكر كه در ميان مشركين بود ، به ميدان آمد . ابوبكر آماده شد كه به مبارزه فرزندش برود ولي پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) مانع او شد و خطاب به وي چنين فرمود : « شَمِّ سَيْفَكَ وَاَمْتِعْنا بِكَ » ؛ ( 1 ) « شمشيرت را غلاف كن و ما را از وجودت بهره مند گردان ! » و لذا او تا آخر جنگ و طبق دستور پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) سلاح را كنار گذاشت ، نه تيري به سوي دشمن رها كرد و نه شمشيري به دست گرفت ! »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابن اثير ، كامل ، ج2 ، ص108 ؛ ابن ابي الحديد ، شرح نهج البلاغه ، ج14 ، ص256
|
122 |
|
سه اشكال در اين حديث :
اگر اين حديث صحيح باشد ، به نظر ما با سه اشكال عقلي مواجه مي شود و اين اشكالات جعلي بودن آن را به اثبات مي رساند :
1 . در آن هنگامه جنگ و شدّت حمله دشمن ، كه جز برانداختن اسلام و ريشه كن ساختن درخت نوپاي توحيد هدفي نداشت و با وجود آنهمه شهيد و مجروح و با به خطر افتادن جان رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) ، متصوّر نيست كه پيامبر اسلام به يكي از يارانش دستور دهد سلاح را كنار بگذارد و ساكت و آرام تماشاگر صحنه جنگ شود و هيچ واكنشي از خود نشان ندهد ، در صورتي كه هر يك از صحابه ديگر را به نحوي تشجيع و بر حمله و دفاع ترغيب مي نمود .
2 . در چنان وضعيتي كنار گذاشتن سلاح و دور ساختن وسيله دفاع ، ناقض غرض و عامل تضعيف شخص و تشديد خطر و موجب تجرّي دشمن و منافي با حفظ جان وي خواهد شد .
3 . به فرض كه ابوبكر طبق دستور پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) از هر حركتي امتناع ورزيد و به حكم « شمّ سيفك » قتل و قتالي از وي سر نزد ، ولي اگر او در صحنه جنگ حضور داشت ، دشمن خونخوار از چه كسي دستور گرفته بود كه « شيموا سُيُوفَكُم » ؛ « چون به ابوبكر رسيديد شمشيرها را غلاف كنيد و بر وي آسيبي نرسانيد ؟ ! »
|
123 |
|
خلاصه اينكه : گذشته از دلايل حديثي ـ تاريخي ، اين دلايل و شواهد عقلي موجب شده است كه شيعه بگويد : ابوبكر هم مانند عثمان و عمر در جبهه جنگ حضور نداشت و از فراريان بود .
حسان بن ثابت در قلعه فارِعْ
يكي ديگر از فراريانِ معروف در جنگ احد ، حسان بن ثابت شاعر مخصوص پيامبرخدا است كه مورّخان درباره او ، افزون بر اصل فرارش ، نكته ظريفي نقل كرده اند و آن اينكه :
او به هنگام فرار از جبهه ، كه قصد مدينه را داشت ، در ميانه راه به قلعه اي كه « فارع » ناميده مي شد رسيد و متوجّه شد كه گروهي از زنان مدينه نيز در اين قلعه گرد آمده اند و منتظر نتيجه جنگ هستند . حسان وارد اين قلعه شد . در اين هنگام مردي يهودي كه از آنجا مي گذشت و اجتماع زنان مسلمان مدينه را ديد ، در كنار دروازه قلعه ايستاد و با صداي بلند فرياد زد : « اَلْيَومَ بَطَلَ السِّحْر » ؛ « امروز سحر محمّد باطل شد . » اين بگفت و به داخل قلعه هجوم برد . صفيه عمّه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خطاب به حسان گفت : جواب اين يهودي را بده و از ورود وي جلوگيري كن . حسان گفت : « رَحِمَكِ الله يا بِنْتَ عَبْدِ الْمُطَّلِب » ، اگر از من مبارزه ساخته بود ، در كنار پيامبر مي ماندم و مي جنگيدم و به درون اين قلعه پناه نمي آوردم .
صفيه با شنيدن اين سخن ، خود شمشير برداشت و مرد يهودي را از پاي درآورد ، آنگاه به حسان گفت : لباس و سلاح
|
124 |
|
او را برگير ، حسان گفت من نه نيازي به لباس او دارم و نه به سلاح او !
و بنا به نقلي ، پيامبرخدا در مقابل اين عمل صفيه ، سهمي بر وي اختصاص داد . ( 1 )
سمهودي اين جريان را از طبراني نقل كرده ، مي گويد : طبراني و ديگر مورّخان اين حادثه را دليل اين مي دانند كه حسّان بن ثابت آدم فوق العاده جبون و ترسو بوده است . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . يعقوبي ، تاريخ ، ج2 ، ص48
2 . سمهودي ، وفاء الوفا ، ج1 ، ص302
|
125 |
|
شهداي جنگ اُحد و شهادت حضرت حمزه
شهداي جنگ اُحد و شهادت حضرت حمزه
تعداد شهداي احد
مشهور در ميان مورّخان اين است كه مجموع شهداي احد هفتاد نفر بوده است و اقوال غير مشهوري هم وجود
دارد كه تعداد آنان را بيشتر و يا كمتر دانسته اند . به هر حال ، چهار نفر از آنها ؛ يعني حضرت حمزه ، عبدالله بن جحش ، معصب بن عمير و شماس مخزومي از مهاجرين و بقيه از انصار بودند .
به حقيقت ، شهداي احد و بازماندگانشان ، صبر و استقامت و وفاداري و اخلاص را به حدّ اعلا رساندند و درس صداقت و شهامت را به همه مسلمانان در پهنه گيتي ، آموختند .
اكنون به چند نمونه اشاره مي كنيم :
1 . به هنگام فروكش كردن شعله جنگ ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به كساني كه در كنارش بودند ، فرمود : آيا در ميان شما كسي هست
كه ما را از سرنوشت سعدبن ربيع ( 1 ) آگاه كند و بگويد كه او در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . از انصار ، قبيله بني خزرج .
|
126 |
|
ميان زنده ها است يا در ميان كشته شدگان ؟ ! ( 1 )
اُبيّ بن كعب عرض كرد : اي پيامبرخدا ، من اين خبر را براي شما مي آورم . وي مي گويد : من خود را با سرعت تمام به ميدان و به كنار پيكرهاي شهدا رساندم ، پيكر خون آلود سعد را ، كه آخرين دقايق زندگي اش را سپري مي كرد ، در ميان آنها يافتم و او را صدا كردم ، چشمانش را باز كرد . به او گفتم : سعد ! مرا پيامبرخدا فرستاد تا خبر تو را به او برسانم ، اكنون چگونه اي ؟ به آرامي پاسخ داد : من ديگر از مردگانم ، سلام مرا به پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) برسان و از قول من بگو : « جَزاكَ الله عَنّا خَيرَ ماجَزي نَبِيّاً عَنْ اُمَّتِهِ » ؛ « خداوند تو را از بهترين پاداش هايي كه بر ديگرپيامبران ، درراه هدايت امّتشان خواهد داد ، برخوردار نمايد . » و نيز سلام مرا به قبيله ام برسان و به آنان بگو : مبادا پيمان شكني كنيد ، اگر يك نفر از شما زنده باشد و دشمن به پيامبرخدا راه پيدا كند ، نزد خداوند هيچ عذري نخواهيد داشت .
اُبيّ مي گويد : اين خبر را به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آوردم ، آن حضرت فرمود :
« رَحِمَ اللهُ سَعْداً نَصَرَنا حَيّاً و أَوصي بِنا مَيِّتاً » ؛ ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « هَلْ مَن رَجُلٌ يَنظُرُ لي ما فَعَلَ سَعْدُ بن الربيع ، أ في الأحياء هو أمْ في الأموات ؟ »
2 . سيره ابن هشام ، ج 3 ، ص 39 ؛ كامل ابن اثير ، ج 2 ، ص 112 ؛ طبري ، ج 2 ، ص 388 ؛ تاريخ الخميس ، ج 1 ، ص 440 ؛ تاريخ ابن كثير ، ج 3 ، ص 39 ؛ اُسد الغابه ، ج 2 ، ص 249 .
|
127 |
|
« خدا رحمت كند سعد را ، كه در زنده بودنش ما را ياري رسانيد و در مرگش هم ياري بر ما را توصيه نمود . »
2 . يكي ديگر از شهداي جنگ احد ، « انس بن نَضْر » است . او هنگامي كه فرار عده اي از صحابه را ديد ، گفت :
« أَللّهُمَّ اِنِّي اَعْتَذِرُ اِلَيْكَ مِمّا صَنَعَ هؤُلاءِ وَاَبرَأُ اِلَيْكَ مِمّا جاءَ بِهِ هؤُلاءِ » .
« خدايا ! من از آنچه اينها ( فراريان از صحابه ) انجام دادند ، در پيشگاهت اعتذار و از آنچه اينان ( مشركين ) آورده اند ، تبرّي مي جويم . »
آنگاه وارد جنگ شد و به شهادت رسيد . نوشته اند كه در پيكرش بيش از هشتاد زخم بود و كسي نتوانست او را بشناسد ، مگر خواهرش « ربيّع » آن هم از طريق انگشتانش كه از زيبايي خاصي برخوردار بود . ( 1 )
3 . به هنگام مراجعت پيامبرخدا و اصحابش از احد ، زنان مدينه به استقبال آمدند ، بانويي از قبيله « بني دينار » پيش آمد و از كشته شدگان در جنگ پرسيد . به او گفتند همسر ، پدر و برادرت ، هر سه از كشته شدگانند . او به اين خبر توجهي نكرد و پرسيد : پيامبر چه شد ؟ ! گفتند : به سلامت برگشته است . گفت او را به من نشان دهيد و چون پيامبرخدا را ديد گفت :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . كامل ابن اثير ، ج2 ، ص109 ؛ اسدالغابه ، ج1 ، ص154
|
128 |
|
« كُلُّ مُصيبة بَعْدَكَ جَلَلٌ » ؛ ( 1 ) « همه مصيبت ها با سلامتي تو كوچك است ! » و بدين گونه در مصيبت و فراق سه تن از عزيزانش ، صبر و بردباري را پيش گرفت . ( 2 )
حمزه سيد الشهدا
آري ، اينان تنها چند نمونه بود از شهداي احد و اصحاب و ياران فداكار پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) كه در راه ايمان و عقيده و در دفاع از توحيد و مبارزه با شرك و بت پرستي ، جان خود را در طبق اخلاص گذاشتند و صداقت و وفاداري و شهامت را به اوج رساندند .
اما مي توان گفت كه اگر همه اين بزرگواران و همه اين شهداي عزيز و همه شهداي اوّلين و آخرين ، در يك صف و حمزه سيد الشهدا به تنهايي در يك صف قرار گيرد ، طبق گفته پيامبرخدا ، او بر همه اين شهيدان ، بجز انبيا و اوصيا ، فضيلت و برتري خواهد داشت ؛ « سَيّدُ شُهَداءِ اْلأَوَّلين وَالآخِرين ما خَلا الأَنبياءِ وَالأَوصياء » . ( 3 )
آري ، تنها او است كه با لقب « افضل الشهدا » و « اسدالله و اسد رسوله » و « سيد الشهدا » مفتخر و ملقّب گرديد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . جَلَل ، هم در كثرت و هم در قلّت به كار مي رود كه در اينجا معناي دوم منظور است .
2 . سيره ابن هشام ، ج2 ، ص43 ؛ طبري ، ج2 ، ص392
3 . كمال الدين ، ج1 ، ص263
|
129 |
|
« عَلَي قَائِمَةِ الْعَرْشِ مَكْتُوبٌ حَمْزَةُ : أَسَدُ اللَّهِ وَأَسَدُ رَسُولِهِ وَسَيِّدُ الشُّهَدَاءِ » . ( 1 )
حضرت حمزه در آستانه جنگ
« وَالَّذِي أَنْزَلَ عَلَيكَ الكِتابَ لَنُجادِلَنَّهُمْ »
به هنگام عزيمت پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) به احد ، هر يك از ياران آن حضرت در استقامت و پايداري و حمايت خود از پيامبر مطلبي مي گفت و در وفاداري خويش و تشجيع ديگران جمله اي به كار مي برد ، آنانكه در جنگ بدر حضور نداشتند ، مي گفتند : اي پيامبرخدا ، ما براي جبران جنگ بدر در انتظار چنين روزي به سر مي برديم .
بعضي ديگر مي گفتند : اگر ما امروز در مقابل مشركان مقاومت نكنيم پس كي اين مقاومت را نشان خواهيم داد و . . .
و بدين گونه به سوي احد حركت كردند و به طوري كه پيشتر گفتيم ، گروهي از آنها نتوانستند بر وعده خويش استوار بمانند و در لحظات سخت جنگ ، جبهه را ترك كردند . اما در مقابل آنان ، گروهي بر گفتارشان پايدار ماندند و بر وعده خويش عمل نمودند و در اين راه به شهادت رسيدند و يا با تن مجروح برگشتند . از جمله اين شهدا ، حمزه سيد الشهدا است . او به هنگام حركت عرض كرد :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بصائر الدرجات ، ص 34 ؛ بحار الأنوار ، ج27 ، ص7
|
130 |
|
« يا رَسُول الله ، وَالَّذي اَنْزَلَ عَلَيكَ الكِتابَ لُنُجادِلَنَّهُمْ » ( 1 )
« اي پيامبر خدا ، سوگند به خدايي كه قرآن را بر تو فرستاد ، در مقابل دشمن تا آخرين نفس مبارزه سختي خواهيم كرد . »
رؤياي پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله )
پيامبر خدا به هنگام عزيمت به احد ، خطاب به يارانش فرمود : « ديشب ، در عالم خواب ديدم كه گاوي در نزد من ذبح گرديد و قبضه شمشيرم شكست و تعبير من از اين خواب اين است كه گروهي از يارانم كشته مي شوند و يك نفر از اهل بيت من هم به شهادت مي رسد » ؛ « أَمّا الْبَقَرُ فَهِيَ ناسٌ مِن أَصحابي يُقَتَلُونَ وَأَمّا الثّلمُ الَّذي رَأيتُهُ في ذُبابِ سَيفي فَهُوَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيتي يُقْتَل » ( 2 )
و در بعضي از روايات به جاي « رَجُلٌ مِنٌ اَهْلِ بَيْتي » ، « رَجُلٌ مِنْ عِتْرَتي » آمده است .
شهادت با دهان روزه
واقدي مي نويسد : « وَيُقالُ كانَ حَمْزةُ يَومَ الْجُمُعَةِ صائِماً وَيَوم السَّبت صائماً فلاقاهُمْ وَهُو صائِم » . ( 3 ) « مورخان نوشته اند :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ ابن كثير ، ج 4 ، ص 12
2 . الروض الاُنُف ، ج 3 ، ص 139 ؛ تاريخ ابن كثير ، ج 3 ، ص 12 ؛ سيره ابن هشام ، ج 3 ، ص 16
3 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ، ج1 ، ص243 و ج14 ، ص223 ؛ بحارالأنوار ، ج20 ، ص125
|
131 |
|
حمزه روز جمعه ، ( يك روز قبل از جنگ ) ، و روز شنبه كه جنگ واقع شد ، روزه دار بود و با دهان روزه با دشمن مواجه گرديد و به شهادت رسيد . »
چگونگي شهادت حمزه ( عليه السلام )
گرچه حضرت حمزه به دست غلامي شقي ، به نام وحشيِ حبشي به شهادت رسيد ، ليكن در انجام اين جنايت هولناك ، او را دو نفر تشويق و ترغيب نمود و در واقع در اجراي اين عمل فجيع ، دو عامل نقش اساسي را ايفا نموده است :
1 . جُبيربن مُطعِم
ابن ابي الحديد در اين باره مي گويد : « وَكانَ حَمْزَةُ بْن عَبدِالْمُطَّلِب مغامراً غَشَمْشَماً لا يَبْصُر أَمامَهُ » ؛ « حمزة بن عبدالمطلب بسيار نترس و جسور بود و در جنگ ها پيش پاي خود را نمي ديد . » سپس مي گويد : در جريان جنگ احد ، جبربن مطعم به غلام خويش وحشي چنين گفت :
« وَيلَكَ اِنَّ عَلِياً قَتَلَ عَمِّي طُعَيمَة و . . . » ؛ « واي بر تو ! مي داني كه علي در جنگ بدر ، عمويم طعيمه را كشت و . . . » پس اگر در اين جنگ او را بكشي آزادت مي كنم و اگر محمد و يا حمزه را هم بكشي آزاد خواهي شد ؛ زيرا بجز اين سه تن كسي با عموي من هم سنگ نيست .
وحشي پاسخ داد : اما محمّد ، يارانش دور او را مي گيرند و راهي بر او نيست و اما علي به هنگام جنگ آن چنان چابك و فرزانه است كه بر كسي اجازه تحرّك نمي دهد و اما حمزه چرا ؛
|
132 |
|
زيرا او به هنگام جنگ آن چنان به خشم مي آيد كه زير پاي خود را نمي بيند ! ( 1 )
جبير بن مطعم به وعده اش وفا نمود و پس از مراجعت وحشي به مكه او را آزاد كرد .
2 . و ديگر كسي كه وحشي را بر اين جنايت تشويق كرد و در به شهادت رسانيدن حمزه نقش اساسي داشت ، هند همسر ابوسفيان بود .
او كه در چرب زباني و زيبايي زبانزد مردم مكه بود ( 2 ) و از فتاكي و بي باكي وحشي و از پيمانش با جبير آگاهي داشت ، با وي ملاقات نمود و بر انجام مأموريتي كه برعهده گرفته بود تأكيد و ترغيب كرد و در مقابل قتل يكي از سه نفر كه جبير پيشنهاد داده بود ، جايزه بزرگي را بر وي وعده داد . پاسخ وحشي به هند همان بود كه به جبير داده بود ، ولي در قتل حمزه او را اميدوار ساخت و لذا در طول راه هر وقت وحشي و هند به همديگر مي رسيدند هند او را با اين جمله خطاب مي كرد و بر تصميمش تشويق مي نمود : « وَيهاً يا أَبا دسمة اِشْفِ وَاسْتشْفِ » ؛ ( 3 ) « به هوش باش اي ابا دسمه ( كنيه وحشي است ) تا دل ما را آرام و خودت را آزاد كني . »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شرح نهج البلاغه ، ج1 ، ص243 ؛ تاريخ ابن كثير ، ج3 ، ص 11 ؛ الروض الأُنُف ، ج3 ، ص 138 ؛ بحار الأنوار ، ج2 ، ص83
2 . مجالس المؤمنين ، ج1 ، ص178
3 . طبري ، ج 2 ، ص 368 ؛ كامل ، ج 2 ، ص 103 ؛ البداية و النهايه ، ج 3 ، ص11 .
|
133 |
|
و امّا از وحشي بشنويم :
بر اساس نقل مورّخان ، وحشي خود گفته است كه : در اثر اين تشويق ها ، به همراه مشركان وارد منطقه احد گرديدم و مترصد بودم تا به آزادي خويش و به جوايز هند نايل گردم . او كه در « حربه » ( 1 ) اندازي فن آور بود و در اصابت هدف كمتر خطا مي كرد ، مي گويد : در اوج درگيري جنگ ، براي دست رسي به حمزه وارد ميدان شدم و در پي فرصت مناسب لحظه شماري مي كردم و در پشت هر درخت و قطعه سنگي مخفي مي شدم تا بلكه حمزه در تير رس من قرار گيرد ؛ « . . . اَسْتَتِرُ مِنْهُ بِشَجَرة أَوْ بِحَجر لِيْدنُو مِنّي . . . » .
در اين هنگام حمزه در ميدان ظاهر گرديد كه با هر كس روبه رو مي شد يا او را فراري مي داد و يا با ضربتي از كار مي انداخت . حمزه در ميدان با دو علامت شناخته مي شد ؛ يكي آنكه با دو دست و با دو شمشير مي جنگيد و ديگر اينكه پَرِ شتر مرغي به كلاه خودش نصب مي كرد .
وحشي مي گويد : در اين ميان « سباع بن عبدالعزّي » از سران سپاه شرك به مصاف حمزه درآمد و حمزه فرياد مي زد : « هَلُمَّ إِليَّ ، يا ابنَ مُقَطَّعَهِ البُظور » ، « اي پسر زن پست ، به سوي من آي » ، آنگاه به وي حمله نمود . در اين درگيري و جنگ و گريز
بود كه به كمين گاه من نزديك شد . او كه مانند شير ژيان به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . حربه به فارسي زوبان و آن نيزه كوتاهي است كه با آن دشمن را از چند قدمي نشانه مي روند .
|
134 |
|
كسي مجال تحرك نمي داد ، در موقعيت مناسبي در مقابل من قرار گرفت و من به « حربه » ام تكان سختي وارد كردم و حمزه
را نشانه گرفتم حربه به زير شكم ( 1 ) حمزه اصابت كرد و از
پشتش سر درآورد ! او هم به من هجوم آورد ولي توانش را
از دست داده بود و در چند قدمي بر زمين افتاد . و اين در
حالي بود كه در اثر درگيري شديد ، هيچ يك از مسلمانان
متوجه اين جريان نبودند و لذا من در گوشه اي صبر كردم و
مطمئن شدم كه حمزه ديگر زنده نيست . به سويش برگشتم و
حربه را برگرفتم و مژده قتل او را كه هدفي جز آن نداشتم ، بر
لشكريان رسانيدم . ( 2 )
در روايتي از امام صادق ( عليه السلام ) آمده است كه حربه وحشي به زير گلوي حمزه اصابت كرد و چون بر زمين افتاد ، دشمن از هر طرف بدو حمله آورد و با ضربه هاي متعدّد و كاري و به صورت قتل صبر او را به شهادت رساندند . در اينجا بود كه وحشي سينه آن حضرت را شكافت و كبدش را براي گرفتن جايزه نزد هند برد ، هند كبد را در دهان گذاشت و خواست آن را بجود و ببلعد ولي كبد در دهانش مانند قطعه استخواني شد و آن را بيرون انداخت . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در بعضي از متون « فَأَصابت لِيَّتهُ » و در بعضي ديگر « فَأَصابت ثنيّته » ضبط شده است كه اوّلي به معناي زير شكم و دوّمي به معناي زير گلو است .
2 . تاريخ ابن كثير ، ج4 ، ص19 ؛ كامل ابن اثير ، ج2 ، ص108
3 . ارشاد مفيد ، ص92
|
135 |
|
پيكر حمزه پس از شهادت
پس از شهادت حضرت حمزه تا دفن آن حضرت ، چند حادثه نسبت به پيكر پاكش رخ داد كه به نقل آنها مي پردازيم :
1 . هند و پيكر حمزه ( عليه السلام )
اوّلين حادثه پس از شهادت حضرت حمزه ، مُثله شدن پيكر آن حضرت به وسيله هند بود .
طبري در اين باره مي گويد : پس از شهادت حمزة بن عبد المطّلب و خاموش شدن شعله جنگ ، زنان قريش ، به سوي ميدان جنگ هجوم بردند و به مُثله كردن اعضاي ياران پيامبر پرداختند ؛ يكي از آنها هند بود كه خود را به پيكر حمزه رسانيد و آن را قطعه قطعه كرد و گوش و بيني و ساير اعضايش را بريد و از آنها براي خود خلخال و گردن بند ساخت و زيور آلات خود را به وحشي بخشيد و هم او سينه حمزه را شكافت و كبدش را درآورد و خواست آن را ببلعد كه نتوانست . ( 1 )
در تفسير قمي آمده است : « فَجاءَتْ إِلَيهِ هِند فَقَطَعَتْ مَذاكِيره ! وَقَطَعَتْ اُذُنَيه . . . وَقَطَعَت يَدَيهِ وَرِجْلَيهِ » ؛ ( 2 ) « هند آنگاه كه در كنار پيكر حمزه قرار گرفت ، تمام اعضاي او . . . و دست و پايش را قطع كرد . »
طبري مي نويسد : هند پس از انجام اين جنايت ، در بالاي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . طبري ، ج2 ، ص385 ؛ كامل ، ج2 ، ص111 ؛ سيره ابن هشام ، ج3 ، ص36
2 . تفسير قمي ، ج 1 ، ص 17
|
136 |
|
سنگ بزرگي قرار گرفت و مسلمانان را مورد خطاب قرار داد و اشعار معروف خود را با صداي بلند خواند .
اشعار هند ، كه بيشتر مورّخان آن را نقل كرده اند چنين است :
نَحنُ جَزَيناكُم بِيَوم بَدر * * * وَالحَربُ بَعدَ الحَرب ذات سعْر
ما كان عَن عُتْبَـةَ لي مِن صَبر * * * وَلا أخي وَعَمِّهِ وَبَكْري
شَفَيتُ نَفْسي وَقَضَيتُ نَذْري * * * شَفيت وَحشي غَليل صَدري
فَشُكر وَحشيّ عَلَيَّ عُمري * * * حتّي تَرم أَعْظمي في قبري ( 1 )
« اين كشتار ، پاداش ما بود بر شما از جنگ بدر ؛ زيرا جنگ پس از جنگ است كه ارزش دارد . »
« در مصيبت عتبه و برادرم و عمويم و بكر صبرم به آخر رسيده بود . »
« و اكنون شفا يافتم و نذرم را ادا كردم ؛ وحشي ! تو بودي كه بر عهد خود با من وفا كردي و غم را از سينه ام زدودي . »
« بر من است كه تا زنده ام شكرگزار وحشي باشم بلكه تا پوسيدن استخوان هايم در درون قبرم سپاسگزارش گردم . »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الروض الأُنُف ، ج 3 ، ص 169 ؛ كامل ابن اثير ، ج 4 ، ص 37
|
137 |
|
ابن اسحاق مي گويد : از جمله اشعاري كه هند پس از مثله كردن پيكر حمزه مي خواند ، اين بود :
شَفَيتُ مِنْ حَمْزَةَ نَفسي بأُحُد * * * حَتّي بَقَرتُ بَطْنَهُ عَنْ الكَبِد
اَذْهَبَ عَنّي ذاكَ ماكنتُ أَجِدُ * * * مِن لَذعة الْحُزْنِ الشَّدِيد الْمُعْتَمد
« من از كينه اي كه از حمزه در دل داشتم ، در احد تشفّي يافتم ، آنگاه كه شكم او را تا كبد شكافتم . »
« اين عمل ناراحتي مرا از ميان برد كه مدام به صورت اندوه شديد بر من فرود مي آمد . » . ( 1 )
2 . ابوسفيان و پيكر حمزه ( عليه السلام )
ابن اسحاق مي نويسد : پس از مثله شدن حمزه « حُلَيس بن زبّان » ، از سران سپاه شرك ، ديد كه ابوسفيان با نوك نيزه به شقيقه آن حضرت فشار مي دهد و مي گويد : « ذُق يا عُقَق ( 2 ) » ؛ « بچش اي كسي كه بر بت ها عاق شدي ! » حُليس گفت : ببين ، عجب كار شرم آوري ! كسي كه خود را رييس قومش مي داند ، با پسر عمويش كه تكه گوشتي بيش نيست ، با چه خشونت و تحقير برخورد مي كند !
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الروض الأُنُف ، ج3 ، ص107
2 . عقق با ضم اول و فتح ثاني از عاق گرفته شده و صيغه مبالغه است مانند فُسَق .
|
138 |
|
ابوسفيان گفت : « وَيحَك اكتمها عَنّي فَإِنَّها كانَتْ زلّةً » ؛ « لغزشي بود روي داد ، فاش نكن ! » ( 1 )
3 . پيامبرخدا و پيكر حمزه
بنا به نقل بعضي از مورّخان ، پيامبرخدا ( صلي الله عليه وآله ) با اينكه مجروح بود و حالي به شدت آزرده داشت ، ولي شخصاً در جستجوي پيكر حضرت حمزه برآمد .
ابن اسحاق مي گويد : « وَخَرَجَ رَسولُ الله فيما بَلَغَني يَلْتَمِسُ حمزة بن عبدالمطّلب فَوَجَدَهُ ببطن الوادي قَدْ يقرّ بطنه » . ( 2 )
ولي در تفسير قمي آمده است : پس از فروكش كردن شعله جنگ ، پيامبرخدا به يارانش فرمود : آيا در ميان شما كسي هست كه از عمويم حمزه خبري بياورد ؟ ! « حدث بن اميه » عرض كرد : من محلي را كه او افتاده است مي شناسم و خود را به كنار پيكر حمزه ( عليه السلام ) رسانيد اما چون او را با وضع فجيع و دلخراش ديد ، نتوانست خبر را به پيامبرخدا برساند و چون دير كرد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به امير مؤمنان ( عليه السلام ) فرمود : « يا عَلِي اُطْلُب عَمّك » ؛ « اي علي ، به سراغ عمويت برو » آن حضرت نيز چون وضع حمزه ( عليه السلام ) را ديد ، به خود اجازه نداد كه پيامبرخدا را آگاه سازد و لذا خود پيامبر با چند تن از صحابه حركت كرد و چون پيكر پاره پاره و مثله شده عمويش را ديد ، گريه كرد و فرمود :
« لَنْ أصابَ بِمِثْلِكَ أبداً » ؛ « براي من مصيبتي بالاتر از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سيره ابن هشام ، ج3 ، ص37 ؛ الروض الأُنُف ، ج3 ، ص170
2 . البداية ، ج3 ، ص39 ؛ تاريخ طبري ، ج2 ، ص388
|
139 |
|
مصيبت تو نيست . »
و نيز فرمود : « وَالله ما وَقفتُ مَوقِفاً أغيَظ عَلَيَّ مِن هذا الْمَكان » ؛ ( 1 ) « به خدا سوگند تا كنون چنين مصيبت سختي بر من روي نداده بود . »
در آن حال بود كه فرمود : هم اكنون جبرئيل نازل شد و اين مژده را به من داد : « إِنَّ حَمزةَ مَكْتُوبٌ في السَّماوات السَّبْعِ حَمْزَةَ بْنَ عَبْدالمُطَّلب أَسَد الله وَأَسَدُ رَسُولِه » ؛ ( 2 ) « در آسمان هاي هفتگانه نوشته شده است كه حمزه شير خدا و شير پيامبرخدا است . »
و در روايت ديگر از جابر بن عبدالله انصاري نقل شده است كه چون رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) جسد عمويش را ديد گريه كرد و چون ديد او را مثله كرده اند ، « شَهِق » ، با صداي بلند گريست . ( 3 )
باز روايت شده است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) چون بدن مثله شده حمزه ( عليه السلام ) را ديد ، فرمود : « رَحِمَكَ الله يا عَمّ فَقَد كُنتَ وَصُولا لِلرَّحِم فَعُولاً بِالْخَيْرات » ؛ ( 4 ) « اي عمو ، خداوند تو را رحمت كند كه در زندگي ات نسبت به ارحام خود ايفاي وظيفه كردي و آنچه نيكي بود انجام دادي . »
ظاهراً منظور آن حضرت از اين جمله ، اين است كه تو در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تفسير قمي ، ج 1 ، ص 123 ؛ كامل بن اثير ، ج 2 ، ص 112 ؛ تاريخ الخميس ، ج 1 ، ص 331
2 . تاريخ ابن ابي كثير ، ج 4 ، ص 40
3 . اسد الغابه ، ج2 ، ص54
4 . همان .
|
140 |
|
دوران زندگي و تا آخرين نفس وظيفه خود را نسبت به رحم ، كه من هستم انجام دادي ؛ « وَصُولاً لِلرَّحِم » ؛ و آنچه خير و نيكي و فداكاري براي حفظ اسلام در مقابل كفر و الحاد بود ، از خود نشان دادي ؛ « فَعُولا بِالْخَيرات » .
آنگاه عباي خويش را به روي پيكر حمزه انداخت و چون عبا كوتاه بود و تمام پيكر را پوشش نمي داد ، روي پاهاي او را با علف هاي بيابان پوشانيد .
دو مطلب قابل بحث :
در منابع حديثي و تاريخي از پيامبرخدا ( صلي الله عليه وآله ) به هنگام مشاهده پيكر عمويش حضرت حمزه ، دو مطلب نقل شده است كه هر دو جاي بحث و بررسي و در نهايت جاي شك و ترديد است .
مطلب اول : چون آن حضرت پيكر عمويش را با آن وضع فجيع و دلخراش ديد ، گفت : « اَلّلهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ وَاِلَيكَ الْمُشْتَكي وَأَنْتَ الْمُسْتَعان عَلي ما أَري » . سپس فرمود : « لَئِنْ ظَفَرتُ لأمثلنّ و لأمثلنّ » ؛ « اگر بر قريش دست يابم از آنان مثله ها خواهم كرد ! »
در بعضي نقلها آمده است : « لَئِنْ ظَفَرتُ بِقُرَيش لأمثلنّ مِنْهُم بِسَبْعِين رَجُلاً » ؛ ( 1 ) « اگر به قريش پيروز شوم ، هفتصد نفر از آنان را مثله خواهم كرد . »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ الخميس ، ج 1 ، ص 441 ؛ سيره ابن هشام ، ج 3 ، ص 40
|
141 |
|
اينجا بود كه اين آيه شريف نازل گرديد : { وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَلَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ } ؛ ( 1 ) « اگر مجازات كرديد ، به همان اندازه كه بر شما ضربه وارد شده است مجازات كنيد و اگر صبر كنيد براي صبر كنندگان بهتر است . »
بخش دوم اين نقل « لَئِنْ ظَفَرتُ لأمثلنّ . . . » و نزول آيه { وَإِنْ عَاقَبْتُمْ . . . } از جهاتي مورد سؤال و قابل بحث است ؛ زيرا :
اولاً : لازم مي آيد كه گفتار آن بزرگوار ، با عملش منافات داشته باشد ، بدين جهت كه در همان حال كه پيامبر در كنار پيكر عمويش قرار گرفته بود و مي فرمود « لئن ظفرت . . . » تعداد بيست و هشت نفر از اجساد مشركين را مي ديد كه به روي خاك افتاده اند و اگر بنا بود از قريش كسي را مثله كند ، دستور مي داد همان اجساد را مثله مي كردند .
ثانياً : نزول آيه شريفه در جنگ احد و درباره شخص پيامبرخدا از نظر محقّقان پذيرفته نيست ؛ مثلا مرحوم قمي از قدماي مفسران مي گويد : اين آيه شريفه { وَإِنْ عَاقَبْتُمْ . . . } ، از آيات سوره نحل است و اين سوره مكّي است و اگر آيه به جنگ احد و به موضوع مثله مربوط مي شد ، بايد در سوره آل عمران ، كه بيشتر آيات مربوط به جنگ احد در اين سوره آمده است ، قرار مي گرفت ؛ « فَهذِهِ الآية في سُورة النّحْل وَكانَ يَجِبُ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نحل : 126
|
142 |
|
أنْ يَكُونَ فِي هذِهِ السّورَة » . ( 1 )
علاّمه طباطبايي از آيه شريفه ، يك مفهوم عام استفاده كرده و مخاطبان را همه مسلمانان دانسته است . اين مفسّر بزرگ آيه را به طور اجمال چنين معني مي كند و مي گويد : سياق آيه شريفه ، نشان گر آن است كه مخاطب آن ، همه مسلمانان هستند و مفهوم آيه اين است كه شما مسلمانان اگر در مقابل آزار و اذيت مشركان خواستيد مجازاتشان كنيد ، چون آزار آنها نسبت به شما ، در جهت ايمان شما و در جهت مخالفت شما با خدايان آنها بود ، پس مجازات شما هم بايد در همين جهت و فقط بر اساس شرك و الحاد آنها باشد و عمل شما خالص براي خدا انجام گيرد و هيچ شائبه ديگري بر آن راه نيابد . ( 2 ) به طوري كه ملاحظه مي كنيد از نظر مرحوم علاّمه ، آيه شريفه داراي جنبه عمومي است و به موضوع مُثله ارتباطي ندارد و اگر مربوط به مثله هم باشد ، باز هم جنبه عمومي دارد و مخاطب آن ، همه مسلمانان حاضر در جنگ هستند نه شخص پيامبرخدا و بعضي شواهد تاريخي هم آن را تأييد مي كند ؛ از جمله در سيره حلبيه آمده است كه « ابو قتاده » يكي از ياران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) با مشاهده مثله شدن حضرت حمزه تصميم گرفت اجساد مشركان را مثله نمايد و رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) خود از اين عمل نهي كرد . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تفسير قمي ، ج1 ، ص123
2 . الميزان ، ج12 ، ص402
3 . شرح نهج البلاغه ، ج15 ، ص17
|
143 |
|
و در بعضي منابع آمده است كه وقتي اصحاب پيامبرخدا حزن شديد آن حضرت را نسبت به عمويش حمزه ديدند ، گفتند : « به خدا سوگند اگر روزي بر قريش پيروز شويم از آنان چنان مثله خواهيم كرد كه در تاريخ عرب سابقه نداشته باشد ؛ « لَئِنْ اَظْفَرَنا اللهُ بِهِم يَوماً مِنَ الدّهر نمثّلنّ بهم مُثلة لم يُمثّلها أحد مِنَ العرب » ( 1 ) و اين نقل نيز مؤيد عمومي بودن آيه شريفه است كه آيه در واقع پاسخي است بر اين نوع افكار قومي و تعصب قبيله اي .
مطلب دوم : نقل مي كنند پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) با مشاهده بدن مثله شده عمويش فرمود :
« لَولا أَنْ تَحْزَنَ صَفيّة وَيَكُون سُنَّة مِن بَعدي لَتَرَكْتُهُ حَتّي يَكُونَ فِي بطون السباع و حواصل الطير » و به نقل ديگر : « لَتَرَكْتُهُ حَتّي يُحشَر مِن بطون الطير و السباع » . ( 2 )
« اگر نبود حزن و اندوه صفيه و اگر نبود اينكه در ميان مسلمانان سنت عملي باشد ، پيكرحمزه را دفن نمي كردم تا در شكم وحوش و طيور قرار گيرد يا از شكم وحوش و طيور محشور شود . »
و اين گفتار پيامبرخدا نيز جاي ترديد است و بايد صحّت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الاكتفا ، به نقل از تاريخ الخميس ، ج 1 ، ص 441 ؛ سنن ابي داود ، ج 2 ، ص 174 ؛ تاريخ طبري ، ج 2 ، ص 389
2 . اُسدالغابه ، ج2 ، ص53 ؛ سنن ابي داود ، ج2 ، ص174
|
144 |
|
آن مورد بحث قرار گيرد زيرا :
اولاً : گذاشتن پيكر شهيدي در روي خاك هاي گرم و در مقابل آفتاب سوزان و قرار دادن آن در معرض هجوم طيور و درندگان ، با تدبير و حكمت پيامبرخدا سازگار نيست ؛ زيرا اين عمل نه تنها انتقام گرفتن از دشمن و اداي حق آن شهيد بزرگوار نيست ، بلكه با توجه به اينكه طبق دستور اسلام و سنت پيامبرخدا ، تجليل ميّت هر مسلمان و تكريم پيكر هر شهيد در دفن او است ، اين عمل نسبت به حمزه ( عليه السلام ) نوعي وهن و تحقير هم تلقّي مي شود .
ثانياً : اخلاق كريمه پيامبر در جنگ بدر ، اجازه نداد اجساد مشركين در بيابان رها شود و لذا دستور داد همه آنها را در چاه بريزند و مستور نمايند ، پس چگونه متصوّر است كه شهيد بزرگواري مانند حمزه سيد الشهدا در مقابل وحوش و روي خاك هاي سوزان بيابان احد بماند ؟ !
ولي به هرحال ، چون اين دو مطلب ازطريق غير شيعي نقل گرديده است ، ما در نقد آنها به همين اندازه بسنده مي كنيم .
4 . صفيه و پيكر حضرت حمزه ( عليه السلام )
ابن اسحاق مي نويسد : صفيه ، خواهر حمزه ، خود را به اُحد رسانيد تا پيكر برادرش را ببيند ، چون خبر به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) رسيد ، به زبير دستور داد كه « أَلْقِها فأرجعها ، لا تَري ما بِأَخيها » ؛ « برو و مادرت را برگردان تا برادرش را با اين وضع نبيند . » زبير به جانب مادر شتافت و گفت مادر ! پيامبرخدا دستور مي دهد
|
145 |
|
كه برگردي ، صفيه گفت : چرا برگردم ؟ من شنيده ام كه برادرم را
مثله كرده اند و مي خواهم با پيكر مثله شده اش ديدار كنم ولي بدان كه تحمل همه اين مصائب در راه خدا سهل است و به هر چه در اين راه پيش آيد راضي ام و از خدا صبر و پاداش مي طلبم .
زبير چون گفتار صفيه را به رسول الله عرض كرد ،
حضرت فرمود : « خَلِّ سَبيلَها » ؛ « پس او را آزاد بگذار ! » چون چشم صفيه به بدن قطعه قطعه شده برادرش افتاد ، گفت : { اِنّا للهِِ وَاِنّا اِلَيهِ راجِعُون . . . } ، آنگاه درباره او دعا و استغفار كرد . ( 1 )
ابن ابي الحديد از واقدي نقل مي كند كه چون صفيه به اُحد آمد ، انصار مانع شدند كه نزد پيامبرخدا بيايد ولي آن حضرت فرمود « دَعُوها » ؛ « مانعش نشويد . » و صفيه نزد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نشست و شروع به گريه كرد . او كه گريه مي كرد ، پيامبرخدا هم مي گريست و چون صدايش به گريه بلند مي شد پيامبرخدا هم بلند مي گريست ؛ « فجعلت اذا بكت يبكي رسول الله و اذا نشجت ينشج رسول الله » . فاطمه زهرا ( عليها السلام ) هم در كنار آنان بود و گريه مي كرد و پيامبرخدا هم به همراه او گريه مي كرد . آنگاه فرمود : « لَنْ أَصاب بمثل حمزة أبداً » ، سپس خطاب به صفيه و فاطمه زهرا ( عليها السلام ) فرمود : بشارت مي دهم بر شما كه جبرئيل ، نازل گرديد و به من خبر داد :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الروض الأُنُف ، ج3 ، ص172 ؛ سيره ابن هشام ، ج3 ، ص 41 ؛ اُسدالغابه ، ج7 ، ص 172 ؛ كامل ابن اثير ، ج2 ، ص112
|
146 |
|
« إِنَّ حمزةَ مكتوبٌ في أَهْلِ السّماواتِ السَّبْع حَمزة بْن عبدالمطلّب اَسَدُالله وَاَسَدُ رَسُولِهِ » . ( 1 )
5 . گريه شديد پيامبرخدا به هنگام نماز بر عمويش حمزه
در ذخائر العقبي آمده است كه پيامبر خدا چون در كنار پيكر حمزه براي اقامه نماز ايستاد ، با صداي بلند گريست ، سپس آه عميقي كشيد و خطاب به پيكر او گفت :
« يا حَمزَةَ ، يا عَمّ رسول الله و أَسَدالله وَأَسَد رسوله ، يا حَمزَة ، يا فاعلَ الْخَيْرات ، يا حَمْزَة يا كاشِفَ الكُرُبات ، يا حَمْزَةَ يا ذابَّ عن وجه رَسُول الله » .
باز هم گريه طولاني كرد ، آنگاه به نماز پرداخت . ( 2 )
6 . هفتاد نماز بر پيكر حمزه ( عليه السلام )
بيشتر مورّخان و محدّثان ، از عبدالله بن عباس نقل كرده اند كه پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) بر تمام شهيدان ، مانند مسلمانان ديگر ، يك نماز مي خواند ، امّا بر پيكر عمويش حمزه هفتاد نماز يا هفتاد و دو نماز گزارد . بدين ترتيب كه : ابتدا پيكر عمويش را با يك
قطعه لباس سفيد پوشاند ، سپس با هفت تكبير بر او نماز خواند . پس از آن هر يك از شهدا را آوردند كه بر وي نماز بخواند ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شرح ابن ابي الحديد ، 15 ، ص17
2 . ذخائر العُقبي ، ص181
|
147 |
|
در كنار پيكر حمزه قرار داد و به هر دو نماز خواند و سرانجام بر پيكر عمويش هفتاد و دو نماز گزارد . ( 1 )
7 . دفن حضرت حمزه با كفن
آنچه مسلّم است ، اين است كه بر پيكر شهدا كه در جبهه و ميدان جنگ به شهادت مي رسند ، نه غسل مي كنند و نه كفن ، بلكه با همان پيكر و لباس خون آلود به خاك مي سپارند . عمل پيامبرخدا درباره شهداي احد هم ، چنين بوده است . در منابع حديثي ، از جمله در سنن ابي داود آمده است كه در جنگ اُحد رسول خدا دستور داد سلاح را از پيكر شهدا برگيرند و با لباس خون آلودشان دفن كنند . ( 2 )
كليني ( رحمه الله ) از امام صادق ( عليه السلام ) نقل مي كند : « چون مشركان لباس از تن حمزه برگرفته بودند و پيكرش برهنه بود ، پيامبرخدا دستور داد بر عمويش كفن بپوشانند و لذا او را درميان نمدي قرار دادند و دفن كردند ؛ « إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ( صلّي الله عليه وآله ) صَلَّي عَلَي حَمْزَةَ وَكَفَّنَهُ لاَِنَّهُ كَانَ جُرِّدَ » . ( 3 )
دفن حضرت حمزه
به هنگام دفن شهدا ، پيكر چند تن از آنان براي دفن شدن ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سيره ابن هشام ، ج3 ، ص30 ؛ الروض الأُنُف ، ج3 ، ص17 ؛ سنن أبي داود ، ج2 ، ص174
2 . سنن ابي داود ، ج3 ، ص274
3 . فروع كافي ، ج1 ، ص58
|
148 |
|
به مدينه منتقل گرديد ، چون اين خبر به پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) رسيد ،
از اين عمل منع كرد و فرمود : « ادفنُوهُم حَيثُ صُرِعُوا » ؛
« در همانجا كه به شهادت رسيده اند ، دفن كنيد . » و چون دستور
پيامبر به مدينه رسيد و جنازه « شماس مخزومي ) هنوز دفن
نشده بود ، او را به اُحُد برگرداندند و در همانجا به خاك
سپردند . ( 1 )
پيامبرخدا در بالاي سر هر يك از شهدا قرار مي گرفت ، جمله اي در مقام ارجمند شهادت و رتبه و درجه والاي شهدا در قيامت بيان مي كرد ؛ از جمله اينكه مي فرمود :
« أَنَا شَهيدٌ عَلي هؤُلاءِ أَنَّهُ ما مِن جَريح يُجْرَحُ في الله إِلاّ وَاللهُ يَبعَثُهُ يَومَ القِيامَة و جُرحه يَدمي اللَّونُ لَونُ دَم وَالرِّيحُ ريحُ مِسك » .
« من شهادت مي دهم كه كسي در راه خدا مجروح نمي شود مگر اينكه خداوند در روز قيامت او را در حالي محشور مي كند كه از جراحت او خون جاري است ، رنگ آن رنگ خون و بويش بوي مشك است . »
آنگاه مي فرمود :
« اُنْظُرُوا أَكثر هؤُلاءِ جمعاً لِلقرآن ، فَاجْعَلُوه أَمام اَصحابه في الْقَبر » . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سيره ابن هشام ، ج3 ، ص42 ؛ سنن ابي داود ، ج2 ، ص180
2 . فروع كافي ، ج1 ، ص58
|
149 |
|
« هر يك از اين شهدا بيشتر قرآن بلد است ، در داخل قبر ، پيش روي همقبرش قرار دهيد . »
حمزه به تنهايي در يك قبر
در منابع حديثي آمده است : در جنگ اُحُد انصار نزد پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) آمدند و گفتند : يا رسول الله ، بدنها خسته و مجروح و قبر كندن بر تك تك شهدا طاقت فرسا است ، فرمود :
« إِحفِرُوا وَأَوسِعُوا وَاجْعَلُوا الَّرجُلَين في القَبْرِ الواحد » .
« قبر را وسيع تر حفر كنيد و هر دو نفر را در يك قبر به خاك بسپاريد . »
پرسيدند : « أَيُّهُم يُقَدَّم » ؛ « كدام را در سمت قبله قرار دهيم ؟ » فرمود : « اَكْثَرُهُم قرآناً » ؛ « آنكه بيشتر قرآن بلد است . » و بدين گونه ، دو نفر و گاهي سه نفر در يك قبر دفن مي شدند . ( 1 )
ازجمله پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) دستور داد خارجة بن زيد با سعدبن ربيع و نعمان بن مالك با عبده در يك قبر دفن شدند و همچنين
عمرو بن جموح و عبدالله بن عمرو بن حزام كه با هم دوست صميمي بودند ، در يك قبر دفن گرديدند . ( 2 ) ولي حمزه به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سنن ابي داوود ج 2 ، ص 174 ؛ ابن كثير ج 4 ، ص 42 ؛ ابن اثير ج2 ، ص113
2 . طبقات واقدي ، ج2 ، ص31
|
150 |
|
تنهايي در يك قبر دفن گرديد و در دفن او چند نفر شركت داشتند ؛ از جمله امير مؤمنان ( عليه السلام ) و ابوبكر و عمر و زبير داخل قبر شدند و اين در حالي بود كه پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) با حالت تأثر در كنار قبر نشسته بود و بر خاكسپاري او نظارت مي كرد . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . كامل ابن اثير ، ج2 ، ص113