و : از بني مخزوم بن يقظة بن مره .
1 ـ ابـوجـهـل , 2 ـ عـاص بن هشام (برادر ابوجهل ), 3 ـ وليد بن مغيرة بن عبداللّه , 4 ـابوقيس بن
وليد, 5 ـ ابوقيس بن فاكه بن مغيره , 6 ـ زهير بن ابي اميه (پسر عمه رسول خدا), 7 ـ اسود بن عبد
الا سد, 8 ـ صيفي بن سائب 74 74
.
ز : از بني سهم بن هصيص بن كعب بن لؤي .
1 ـ عاص بن وائل , 2 ـ حارث بن عدي 75 75
, 3 ـ منبة بن حجاج , 4 ـ نبيه (برادرحجاج ).
ح : از بني جمح بن هصيص .
1ـ امـيـه بـن خـلف , 2 ـ ابي بن خلف (برادر اميه ), 3 ـ انيس بن معير, 4 ـ حارث بن طلاطله , 5 ـ
عـدي بن حمرا 76 76
, 6 ـ ابن اصدي هذلي 77 77
, 7 ـ طعيمة بن عدي , 8 ـحارث بن عامر, 9 ـ
ركانة بن عبد, 10 ـ هبيرة بن ابي وهب , 11 ـ اخنس بن شريق ثقفي .
پيشنهادهاي قريش به رسول خدا(ص )
روزي عـتـبـة بـن ربـيـعـة بـن عـبـد شمس كه يكي از اشراف مكه بود, رسول خدا را ديد كه در مسجدالحرام نشسته است , پس به قريش گفت : مي خواهم نزد محمد بروم وپيشنهادهايي بر وي
عـرضـه كـنـم بـاشـد كه قسمتي از آنها را بپذيرد گفتند: اي ابووليد! برخيزو با وي سخن بگوي
عـتـبـه
عـتـبـه
نزد رسول خدارفت و گفت : برادرزاده ام ! تو با امري عظيم كه آورده اي , جماعت قوم
خود را پراكنده ساختي و خدايان و دينشان را نكوهش كردي و پدران مرده ايشان را كافر ناميدي ,
اكـنـون پـند مرا بشنو و آنها را نيك بنگر, باشد كه قسمتي از آنها را بپذيري رسول خدا گفت : اي
ابووليد! بگو تا بشنوم گفت : اگر منظورت از آنچه مي گويي مال است , آن همه مال به تو مي دهم
تـا از هـمـه مـالـدارتـر شـوي
78 78
و اگر به منظور سروري قيام كرده اي , تو را بر خود سروري
مـي دهـيم و هيچ كاري را بي اذن تو به انجام نمي رسانيم و اگر پادشاهي بخواهي , تو را بر خويش
پـادشـاهـي دهـيم و اگر چنان كه پيش مي آيد يكي از پريان برتو چيره گشته و نمي تواني او را از
خويشتن دورسازي , پس تو را درمان مي كنيم و مالهاي خويش بر سر اين كار مي نهيم .
رسـول خـدا گفت : اكنون تو بشنو, گفت : مي شنوم رسول خدا آياتي از قرآن مجيد
79 79
بر وي
خـوانـد و عـتـبه با شيفتگي گوش مي داد تا رسول خدا به آيه سجده رسيدو سجده كرد و سپس
گفت : اي ابووليد! اكنون كه پاسخ خود را شنيدي هر جا كه خواهي برو عتبه برخاست و با قيافه اي
جـز آنـچه آمده بود نزد رفقاي خويش بازگشت و گفت : به خدا قسم گفتاري شنيدم كه هرگز
مـانند آن نشنيده بودم اي گروه قريش ! از من بشنويد ودست از محمد
محمد
بازداريد, زيرا گفتار
وي داسـتـانـي عـظـيم در پيش دارد و اگر پيروز شود,سربلندي او سربلندي شماست و شما به
وسيله او از همه مردم خوشبخت تر خواهيدبودگفتند: اي ابووليد, به خدا قسم كه تو را هم با زبان
خويش سحر كرده است , گفت :نظر من همين است كه گفتم .
قريش به رسول خدا گفتند, اي محمد! اكنون كه از پيشنهادهاي ما چيزي رانمي پذيري , با توجه
بـه كـمـي زمـين و كم آبي , از پروردگارت بخواه تا اين كوهها را از مادور كند و سرزمينهاي ما را
هـمـوار سـازد و رودخـانـه اي پديد آورد و پدران مرده ما را زنده كند تا از آنها بپرسيم كه آيا آنچه
مـي گـويـي حق است يا باطل
80 80
؟ و اگر آنها تو راتصديق كردند, به تو ايمان مي آوريم رسول
خـدا گفت : براي اين كارها بر شما مبعوث نشده ام و آنچه را بدان مبعوث گشته ام از طرف خدا
براي شما آورده ام و رسالتي را كه برعهده داشتم به شما رساندم , اكنون اگر آن را بپذيريد در دنيا
و آخرت بهره مند خواهيدشد و اگر هم آن را رد كنيد, براي امر خدا شكيبايي مي كنم تا ميان من و
شما داوري كند
براي اين كارها بر شما مبعوث نشده ام و آنچه را بدان مبعوث گشته ام از طرف خدا
براي شما آورده ام و رسالتي را كه برعهده داشتم به شما رساندم , اكنون اگر آن را بپذيريد در دنيا
و آخرت بهره مند خواهيدشد و اگر هم آن را رد كنيد, براي امر خدا شكيبايي مي كنم تا ميان من و
شما داوري كند
به اين ترتيب قريش از رسول خدا تقاضاهاي ديگري كردند از قبيل نزول فرشته
وبـاغ و زر و سـيـم و نـزول عـذابـهـاي آسـمـانـي و امـثـال آن , و گفتند تا چنين نكني ما به تو
ايمان نمي آوريم رسول خدا گفت : اين كارها با خداست , اگر بخواهد خواهد كرد
اين كارها با خداست , اگر بخواهد خواهد كرد
.
رسـول خـدا افـسرده خاطر برخاست و از نزد ايشان رفت و ابوجهل بعد از سخنراني كوتاه تصميم
خود را براي كشتن رسول خدا اعلام داشت و قريش هم آمادگي خود رابراي پشتيباني وي اظهار
داشـتـنـد فـردا كـه رسـول خـدا بـه عادت هميشه ميان ركن يماني
ركن يماني
و حجرالاسود
حجرالاسود
رو به
بـيـت الـمـقدس به نماز ايستاده و كعبه را نيز ميان خود وشام قرارداده بود, ابوجهل در حالي كه
سـنـگـي به دست داشت با تصميم قاطع رسيد و هنگامي كه رسول خدا به سجده رفت , فرصت را
غـنـيـمـت شـمرده , پيش تاخت , اما خدا نقشه وي رانقش برآب ساخت و با رنگ پريده , به نتيجه
نارسيده بازگشت
81 81
.
نـضـربن حارث و عقبه از طرف قريش به مدينه رفتند و از دانايان يهود راهنمايي خواستند دانايان
يـهـود گـفـتـنـد: سـه مساله از وي بپرسيد تا صدق و كذب وي معلوم شود: ازاصحاب كهف , از
ذوالقرنين و روح .
نضر و عقبه به مكه بازگشتند و هر سه موضوع را از رسول خدا پرسش كردند ورسول خدا هر سه
پرسش را پاسخ گفت
82 82
, اما در عين حال ايمان نياوردند.
شكنجه هاي طاقت فرسا
شـكنجه و آزار قريش نسبت به مسلمانان بي پناه و بردگان شدت يافت و آنان را به حبس كردن و زدن و گـرسـنگي شكنجه مي دادند, از جمله : عماربن ياسرعنسي كه مادر اوسميه
سميه
نخستين
كـسي است كه در راه اسلام با نيزه ابوجهل
ابوجهل
به شهادت رسيد وهمچنين برادرش عبداللّه
عبداللّه
و
نيز پدرش ياسر
ياسر
در مكه زير شكنجه قريش به شهادت رسيدند.
بـلال بـن ربـاح را امية بن خلف
امية بن خلف
گرفت و او را در گرماي شديد نيمروز (در بطحاي مكه ) به
پـشـت خـواباند و سنگي بزرگ بر سينه اش نهاد تا به محمد
محمد
كافر شود, ولي اوهمچنان در زير
شكنجه احد احد
احد احد
مي گفت .
ديگر كساني كه با وسايل و عناوين مختلف مورد شكنجه هاي شديد قرار گرفتند به نامهاي زيرند:.
1 ـ عـامـر بـن فهيره , 2 ـ خباب بن ارت , 3 ـ صهيب بن سنان رومي , 4 ـ ابو فكيهه , 5ام عبيس (يا
ام عنيس ), 6 ـ زنيره (كنيز رومي ), 7 ـ تهديه و دخترش , 8 ـ لبيبه .
فـشـار طـاقـت فـرسـاي قـريـش بـه جايي رسيد كه پنج نفر از اسلام برگشتند و بت پرستي را از
سـرگـرفـتـنـد, آنان عبارتند از: 1 ـ حارث بن زمعه , 2 ـ ابوقيس بن فاكه , 3 ـابوقيس بن وليد, 4 ـ
عـلـي بـن اميه , 5 ـ عاص بن منبه , كه اينان در بدر كشته شدند و خداي متعال درباره ايشان آيه اي
نازل كرد
83 83
.
چـون رسـول خدا(ص ) ديد كه اصحاب بي پناهش سخت گرفتار و درفشارند ونمي تواند از ايشان
حـمايت كند به آنان گفت : كاش به كشور حبشه مي رفتيد, چه در آن جا پادشاهي است كه نزد
وي بـر كـسي ستم نمي رود, باشد كه از اين گرفتاري براي شمافرجي قرار دهد
كاش به كشور حبشه مي رفتيد, چه در آن جا پادشاهي است كه نزد
وي بـر كـسي ستم نمي رود, باشد كه از اين گرفتاري براي شمافرجي قرار دهد
, پس جمعي از
مسلمانان رهسپار حبشه گشتند و اين نخستين هجرتي بود كه در اسلام روي داد.
نخستين مهاجران حبشه
درمـاه رجـب سـال پـنـجـم بـعـثـت جـمـعـا 15 نـفـر مـسـلـمـان (11 مـرد و 4 زن ) بـه سـرپـرستي عثمان بن مظعون
عثمان بن مظعون
پنهاني از مكه رهسپار كشور مسيحي حبشه شدند
84 84
, آنها
عبارت بودند از:.
1 ـ ابوسلمة بن عبدالاسد, 2 ـ ام سلمه دختر ابي اميه , 3 ـ ابوحذيفه , 4 ـ سهله دخترسهيل بن عمرو,
5 ـ ابـو سـبـرة بـن ابـي رهـم , 6 عـثـمان بن عفان , 7 ـ رقيه , دختر رسول خدا,همسر عثمان , 8 ـ
زبيربن عوام , 10 ـ عبدالرحمن بن عوف , 11 ـ عثمان بن مظعون جمحي ,12 ـ عامربن ربيعه , 13 ليلي
دختر ابوحشمه , 14 ـ ابوحاطب , 15 ـ سهيل بن بيضا.
اينان ماه شعبان و رمضان را در حبشه ماندند و چون شنيدند كه قريش اسلام آورده اند درماه شوال
به مكه بازگشتند, ولي نزديك مكه خبر يافتند كه اسلام اهل مكه دروغ بوده است , ناچار هر كدام
به طور پنهاني در پناه كسي وارد مكه شدند
85 85
و بيش از پيش به آزار و شكنجه عشيره خويش
گرفتار آمدند و رسول خدا ديگر بار آنان را اذن داد تا به حبشه هجرت كنند.
مهاجران حبشه در نوبت دوم
مـهـاجـران حـبـشه در اين نوبت كه به گفته بعضي : پيش از گرفتار شدن بني هاشم درشعب ابـي طالب
شعب ابـي طالب
و به قول ديگران : پس از آن به سرپرستي جعفربن ابي طالب
جعفربن ابي طالب
جعفربن ابي طالب
جعفربن ابي طالب
رهسپار كشور حبشه
گشته اند, هشتاد وسه مرد بودند و هجده زن
86 86
.
كـساني كه عماربن ياسر را جز مهاجران ندانسته اند هشتاد و دو مرد گفته اند, پانزده نفر مهاجران
اولـيـن كه دوباره نيز هجرت كردند, ظاهرا در اين نوبت هم پيش از ديگران رهسپار كشور حبشه
شـدند و هشتادو شش نفر ديگر كه جعفربن ابي طالب
جعفربن ابي طالب
جعفربن ابي طالب
جعفربن ابي طالب
سرپرست آنان بود بتدريج بعد از آنان به
حبشه رفتند.
مبلغان قريش
چـون قـريش از رفاه و آسودگي مهاجران در حبشه خبر يافتند بر آن شدند كه دو مردنيرومند و شكيبا از قريش نزد نجاشي فرستند تا مسلمانان مهاجر را از كشور حبشه براند وبه مكه بازگرداند
تـا دسـت قـريـش در شـكـنـجـه و آزار آنـان بـازشـود بـديـن مـنظورعبداللّه بن ابي ربيعه
عبداللّه بن ابي ربيعه
عبداللّه بن ابي ربيعه
عبداللّه بن ابي ربيعه
و
عمروبن عاص بن وائل
عمروبن عاص بن وائل
را با هديه هايي براي نجاشي و وزراي او فرستادند.
ابوطالب
ابوطالب
با خبر يافتن از كار قريش اشعاري براي نجاشي فرستاد و او را برنگهداري و پذيرايي و
حمايت از مهاجران ترغيب كرد
87 87
.
عـبداللّه و عمرو به حبشه آمدند و دستور قريش را اجرا كردند و هداياي نجاشي راتقديم داشتند و
بـه وي گـفتند: پادشاها! جواناني بي خرد از ما كه كيش قوم خود را رهاكرده و به كيش تو هم در
نـيامده و ديني نو ساخته آورده اند كه نه ما مي شناسيم و نه تو, به كشورت پناه آورده اند كه اكنون
بـزرگـان قوم يعني پدران و عموها و اشراف طايفه شان مارا نزد تو فرستاده اند, تا اينان را به سوي
آنان بازگرداني , چه آنان خود به كار اينان بيناترو به كيش نكوهيدهشان آشناترند نجاشي گفت :
نـه به خدا قسم , آنان را تسليم نمي كنم تااكنون كه به من پناه آورده و در كشور من آمده و مرا بر
ديـگـران بـرگزيده اند, آنان رافراخوانم تا از گفتارتان پرسش كنم نجاشي اصحاب رسول خدا را
فـراخـواند و كشيشها رانيز فراهم آورد, رو به مهاجران مسلمان كرد و گفت : اين ديني كه جدا از
قوم خودآورده ايد و نه كيش من است و نه كيش ديگر ملل جهان , چيست ؟.
جـعـفـربـن ابي طالب سخن خود آغاز كرد و گفت : پادشاها! مخالفت ديني ما باايشان به خاطر
پيغمبري است كه خدا در ميان ما مبعوث كرده است و او ما را به رهاكردن بتها و ترك بخت آزمايي
دستور داده و به نماز و زكات امر فرموده و ستم و بيداد وخونريزي بي جا و زنا و ربا و مردار و خون
را بـر مـا حـرام فرموده , و عدل و نيكي باخويشاوندان را واجب ساخته و كارهاي زشت و ناپسند و
زورگويي را منع كرده است
پادشاها! مخالفت ديني ما باايشان به خاطر
پيغمبري است كه خدا در ميان ما مبعوث كرده است و او ما را به رهاكردن بتها و ترك بخت آزمايي
دستور داده و به نماز و زكات امر فرموده و ستم و بيداد وخونريزي بي جا و زنا و ربا و مردار و خون
را بـر مـا حـرام فرموده , و عدل و نيكي باخويشاوندان را واجب ساخته و كارهاي زشت و ناپسند و
زورگويي را منع كرده است
.
نجاشي گفت : خدا عيسي بن مريم را هم به همين امور برانگيخته است , سپس جعفربن ابي طالب به
درخـواسـت نجاشي به تلاوت سوره مريم مشغول شد و چون به اين آيه رسيد: و هزي اليك بجذع
النخلة تساقط عليك رطبا جنيا فكلي واشربي و قري عينا اي مريم ! شاخ درخت را حركت ده تا از
آن بـراي تـو رطـب تـازه فروريزد (و روزي خودتناول كني ) پس , از اين رطب تناول كن و از اين
چـشـمـه آب بياشام
88 اي مريم ! شاخ درخت را حركت ده تا از
آن بـراي تـو رطـب تـازه فروريزد (و روزي خودتناول كني ) پس , از اين رطب تناول كن و از اين
چـشـمـه آب بياشام 88
نجاشي گريست و كشيشهاي او نيز گريستند, آنگاه نجاشي رو به
عـمـرو
عـمـرو
و عـبداللّه
عـبداللّه
كرده گفت : اين سخن و آنچه عيسي آورده است هر دو از يك جا فرود
آمده است , برويد كه به خدا قسم : اينان را به شما تسليم نمي كنم و هداياي آنان را پس فرستاد و به
مسلمانان گفت : برويد كه شما درامانيد
89 89
.
نگراني شديد قريش
مـوجبات نگراني و برآشفتگي قريش از چند جهت فراهم گشته بود, از يك سومهاجران حبشه در كـشـوري دور از شكنجه و آزار قريش آسوده خاطر و شاد و آزاد زندگي مي كردند و فرستادگان
قريش هم از نزد نجاشي افسرده و سرشكسته بازگشته بودند, ازسوي ديگر اسلام در ميان قبايل ,
انتشار مي يافت و روز بروز بر شماره مسلمانان افزوده مي گشت و هر روز شنيده مي شد كه يكي از
دشـمـنـان سـرسـخت رسول خدا به دين مبين اسلام درآمده است خواندن قرآن علني گشت و
عـبداللّه بن مسعود نخستين كسي بود كه پيشنهاد اصحاب رسول خدا را براي آشكار خواندن قرآن
در انـجـمـن قـريـش پـذيـرفـت و درمـسجدالحرام نزد مقام ايستاد و با صداي بلند تلاوت سوره
الرحمن
الرحمن
را شروع كرد وچون قريش بر سر او ريختند و او را مي زدند, همچنان تلاوت خويش را
دنبال مي كرد
90 90
.
پيمان بي مهري و بيدادگري
بـعد از بازگشتن عمروبن عاص
عمروبن عاص
و عبداللّه بن ابي ربيعه
عبداللّه بن ابي ربيعه
عبداللّه بن ابي ربيعه
عبداللّه بن ابي ربيعه
از كشور حبشه , رجال قريش فراهم آمـدنـد وبـر آن شدند كه عهدنامه اي عليه بني هاشم
بني هاشم
و بني مطلب
بني مطلب
بنويسند كه از آنان زن
نگيرند, به آنان زن ندهند, چيزي به آنها نفروشند و چيزي از آنهانخرند.
عـهدنامه را نوشتند و نويسنده آن منصوربن عكرمه
منصوربن عكرمه
(و به قولي : نضربن حارث )بود كه دست او
فلج شد, آنگاه عهدنامه را در ميان كعبه آويختند.
كـار بـنـي هاشم
بـنـي هاشم
و بني مطلب
بني مطلب
كه در شعب ابي طالب
شعب ابي طالب
محصور شده بودند, به سختي و
مـحـنـت مـي گـذشـت , زيـرا قريش خواربار را هم از ايشان قطع كرده بود و جز موسم حج (ماه
ذي الـحـجه ) و عمره (ماه رجب ) نمي توانستند از شعب
شعب
بيرون آيند رسول خدادر موسم حج و
عمره بيرون مي آمد و قبايل را به حمايت خويش دعوت مي كرد, اماابولهب
ابولهب
پيوسته مي گفت :
گول برادرزاده ام را نخوريد كه ساحر و دروغگوست .
در اين هنگام قريش نزد ابوطالب
ابوطالب
كه پيوسته حامي رسول خدا بود, پيام فرستادند كه محمد را
براي كشتن تسليم كن تا تو را بر خويش پادشاهي دهيم ابوطالب در پاسخ قريش قصيده لاميه خود
را گـفـت و اعـلام داشـت كـه بـنـي هـاشـم
بـنـي هـاشـم
در حـمـايت رسول خدا تا پاي جان ايستادگي
دارند
91 91
.
گشايش خدايي
رسـول خدا(ص ) با همه بني هاشم و بني مطلب سه سال در شعب
شعب
ماندند تا آن كه رسول خدا و ابـوطالب و خديجه , تمام دارايي خود را از دست دادند و به سختي و ناداري گرفتار آمدند, سپس
جـبـرئيـل بـر رسـول خدا فرود آمد و گفت : خدا موريانه را بر عهدنامه قريش گماشته تا هر چه
بـي مهري و ستمگري در آن بود بجز نام خدا, همه را خورده است رسول خدا ابوطالب را از اين امر
آگـاه سـاخت و ابوطالب همراه رسول خدا و كسان خود بيرون آمد تا به كعبه رسيد و در كنار آن
نـشـسـت و قـريـش هـم آمـدند و گفتند: اي ابوطالب ! هنگام آن رسيده كه از سرسختي درباره
برادرزاده ات دست برداري .
ابـوطـالب گفت : اكنون عهدنامه خود را بياوريد, شايد گشايشي و راهي به صله رحم و رهاكردن
بـي مـهري پيدا كنيم , عهدنامه را بياوردند و همچنان مهرها برآن باقي بودابوطالب گفت : آيا اين
هـمـان عـهـدنـامه اي است كه درباره هم پيماني خود نوشته ايد؟گفتند: آري و به خدا قسم هيچ
دسـتي به آن نزده ايم ابوطالب گفت : محمد از طرف پروردگار خويش چنين مي گويد كه : خدا
موريانه را بر آن گماشته و هر چه جز نام خدابرآن بوده , خورده است
92 92
.
جماعتي از قريش از در انصاف درآمدند و خود را بر آنچه در اين سه سال انجام داده بودند, نكوهش
كردند و سران قوم با يكديگر به مشورت پرداختند و قرار گذاشتندكه فردا بامداد در نقض صحيفه
قريش اقدام كنند و ابتدا زهير
زهير
سخن بگويد زهير پس از انجام طواف رو به قريش كرد و آنان را
بـر ايـن بـي مـهـري و ستمگري نكوهش كرد وگفت : به خدا قسم از پاي ننشينم تا اين عهدنامه
شـكسته شود, زهير مسلحانه با چندنفرديگر, نزد بني هاشم رفت و گفت از شعب
شعب
درآييد و به
خانه هاي خود بازگرديد اين پيشامد در نيمه رجب
93 93
سال دهم اتفاق افتاد
94 94
.
ابـوطالب در مدح كساني كه براي اين كار دست به كار شده بودند قصيده اي گفت كه ابن اسحاق
آن را ذكر كرده است
95 95
.
اسلام طفيل بن عمرو دوسي
طفيل گويد: هنوز رسول خدا در مكه بود كه وارد مكه شدم و مرداني از قريش به من گفتند: اين مـرد كـه در شـهر ماست (رسول خدا) كار ما را دشوار و جمعيت ما را پراكنده ساخته است , گفتار
وي سـحـرآمـيـز است و ميان خويشان و بستگان جدايي افكنده و ما برتو و قوم تو از آنچه بر سر ما
آمده بيم داريم و به من گفتند كه گوش به گفتار وي ندهم و بااو سخن نگويم تا آنجا كه از بيم
شـنـيـدن گفتار وي درموقع رفتن به مسجد گوشهاي خود راپنبه گذاشتم , چون وارد مسجد
شـدم , رسـول خـدا را نـزد كـعـبـه ايـسـتـاده به نماز ديدم ونزديك وي ايستادم , از آنجا كه خدا
مي خواست , سخني دلپذير به گوشم رسيد و با خودگفتم : خداي مرگم دهد چه مانعي دارد كه
گـفتار دلپذير اين مرد را بشنوم تا اگر نيك باشدبپذيريم و اگر زشت باشد رها كنم چون رسول
خـدا بـه خانه خويش بازگشت , از پي اورفتم تا به خانه وي درآمدم و گفتم : اي محمد! قريش با
من چنين و چنان گفته و مرا بر آن داشتند تا سخنت را نشنوم , اما خدا خواست تا سخنت را شنيدم
و آن را دلپذير يافتم , پس امر خويش را بر من عرضه دار.
رسـول خـدا اسـلام بـر من عرضه داشت و قرآن بر من تلاوت كرد, اسلام آوردم وشهادت بر زبان
رانـدم و چـون بـه پـدرم و نيز همسرم رسيدم اسلام را بر آنها عرضه داشتم وآنها پذيرفتند, سپس
قـبيله دوس
دوس
را به اسلام دعوت كردم و به دعاي رسول خدا به اين كار توفيق يافتم پس از فتح
مـكه گفتم : يا رسول اللّه , مرا بر سر بت ذوالكفين
ذوالكفين
بفرست تا آن را آتش زنم طفيل رفت و آن را
آتش زد و نزد رسول خدا برگشت و در مدينه ماندتا رسول خدا وفات يافت .
داستان اعشي
ابـوبـصير: اعشي , معروف به اعشي قيس
اعشي قيس
و اعشاي كبير
اعشاي كبير
كه قصيده لاميه اش ازمعلقات عـشر
معلقات عـشر
است , قصيده اي نيز در مدح رسول خدا(ص ) گفت و رهسپار مكه شد تاشرفياب شود, اما
در مـكه يا نزديك مكه كسي از مشركان قريش با وي ملاقات كرد و به او گفت : محمد زنا را حرام
مـي دانـد گفت : با زنا سري ندارم گفت ميگساري را هم حرام مي داند اعشي
اعشي
گفت : به خدا
قسم , به اين كار هنوز علاقه مندم , اكنون بازمي گردم وسال آينده دوباره مي آيم و اسلام مي آورم
وي بازگشت و همان سال مرد و توفيق اسلام آوردن نيافت .
نمايندگان نصاري
رسـول خـدا(ص ) هنوز در مكه بود كه در حدود بيست مرد از نصاري كه خبر بعثت وي را شنيده بـودنـد, از مـردم حـبـشه و به قولي از مردم نجران به مكه آمدند و درمسجدالحرام رسول خدا را
ديـدند و با او سخن گفتند و پرسش كردند و چون رسول خداآنان را به اسلام دعوت كرد و قرآن
بـرايـشان تلاوت كرد, گريستند و دعوت وي را اجابت كردند و به وي ايمان آوردند و چون از نزد
رسـول خـدا برخاستند, ابوجهل بن هشام باگروهي از قريش به آنها گفتند: چه مردان بي خردي
هستيد مردم حبشه شما را براي رسيدگي و تحقيق امري فرستادند, اما شما بي درنگ دين خود را
رهـا كرديد و دعوت وي را تصديق كرديد! نمايندگان در پاسخ قريش گفتند: ما را با شما بحث و
جـدالـي نـيست , مابه كيش خود و شما به كيش خود, ما از اين سعادت نمي گذريم درباره ايشان
آياتي ازقرآن مجيد نازل گشت
96 96
.
نزول سوره كوثر
عاص بن وائل سهمي
عاص بن وائل سهمي
هرگاه نام رسول خدا(ص ) برده مي شد, مي گفت : دست برداريد, مردي است بي نسل و هرگاه بميرد نام وي از ميان مي رود و آسوده مي شويدپس خداي متعال سوره كوثر
را فرستاد
97 97
.
وفات ابوطالب و خديجه
در حـدود دو مـاه پس از خروج بني هاشم از شعب
شعب
و سه سال پيش از هجرت ,وفات ابوطالب و سپس به فاصله سه روز وفات خديجه در ماه رمضان سال دهم بعثت روي داد خديجه در اين تاريخ
65 سـالـه و ابوطالب هشتاد و چند ساله بود و از عمر رسول خدا (ص ) 49 سال و هشت ماه و يازده
روز مـي گـذشـت ابـوطالب و خديجه در حجون
حجون
مكه دفن شدند وفات اين دو بزرگوار براي
رسول خدا مصيبتي بزرگ بود و خودش فرمود: تا روزي كه ابوطالب وفات يافت دست قريش از
آزار من كوتاه بود
98 تا روزي كه ابوطالب وفات يافت دست قريش از
آزار من كوتاه بود 98
.
ازدواج رسول خدا با سوده و عايشه
رسول خدا(ص ) چند روز بعد از وفات خديجه سوده
سوده
دختر زمعة بن قيس
زمعة بن قيس
را درماه رمضان و سپس در ماه شوال همان سال عايشه
عايشه
دختر ابي بكر
ابي بكر
را به عقد خويش درآورد
99 99
.
سفر رسول خدا به طائف
پس از وفات ابوطالب , گستاخي قريش در آزار رسول خدا(ص ) به نهايت رسيد تاآنجا كه چند روز بـه آخـر شـوال سال دهم ناچار با زيدبن حارثه
100 زيدبن حارثه 100
به طائف
طائف
رفت تا ازقبيله ثقيف
ثقيف
كمك بخواهد و آنان را به دين مبين اسلام دعوت كند.
رسـول خـدا با سران قبيله تماس گرفت و از آنان كمك و ياري خواست , ولي آنان استهزا كردند و
دعوت او را نپذيرفتند و بر خلاف خواسته رسول خدا سفيهان و بردگان خود را وادار كردند كه آن
حـضـرت را دشـنـام دهـنـد و سـنـگـبـاران كـنند و در نتيجه پاهاي رسول خدا و چند جاي سر
زيدبن حارثه
زيدبن حارثه
كه وي را حمايت مي كرد مجروح شد.
رسول خدا كه به اين بيچارگي گرفتار آمده بود به سوي پروردگار دست به دعابرداشت و به او
پـنـاه بـرد, چـون عـتـبه
عـتـبه
و شيبه
شيبه
پسران ربيعه
ربيعه
رسول خدا را در آن حال ديدند با غلام
مـسـيـحـي خود عداس
عداس
كه از مردم نينوا بود مقداري انگور براي وي فرستادند, عداس
عداس
از
آنچه از رسول خدا ديده و شنيده بود, چنان فريفته شد كه بيفتاد وحضرت را بوسه زد.
رسول خدا پس از ده روز توقف در طائف
طائف
و نااميدي از حمايت قبيله بني ثقيف
بني ثقيف
راه مكه در
پـيـش گـرفـت و از چـنـد نـفـر امان خواست كه فقط در ميان آنهامطعم بن عدي
مطعم بن عدي
او را امان
داد
101 101
.
زيدبن حارثه
حـكـيم بن حزام
حـكـيم بن حزام
برادرزاده خديجه
خديجه
از سفر شام بردگاني آورد, از جمله پسري نابالغ به نام زيـد بـن حـارثه
زيـد بـن حـارثه
بود, حكيم
حكيم
به عمه اش خديجه
خديجه
كه در آن تاريخ همسررسول خدا بود,
گفت : اي عمه , هر كدام از اين غلامان را مي خواهي انتخاب كن ,خديجه
خديجه
, زيد
زيد
را برگزيد
و او را بـا خويش برد رسول خدا از خديجه خواست تا او رابه وي ببخشد, خديجه نيز او را به رسول
خـدا بـخـشـيـد و رسول خدا آزادش كرد و پسرخوانده خويش ساخت و هنوز بر وي وحي نيامده
بود
102 102
.
رسـول خـدا ام ايـمـن
ام ايـمـن
را به زيدبن حارثه تزويج كرد و اسامة بن زيد
اسامة بن زيد
از وي تولديافت , سپس
دختر عمه خود زينب
زينب
را نيز به وي تزويج كرد.
واقعه اسرا
صـريـح قـرآن مجيد است كه خداي متعال بنده خود محمد
محمد
(ص ) را شبانه ازمسجدالحرام به مسجد اقصي بيت المقدس
بيت المقدس
برد تا برخي از آيات خود را به وي نشان دهد
103 103
.
برحسب روايات صاحب طبقات , اسرا در شب هفدهم ربيع الاول , يك سال پيش از هجرت و شعب
ابي طالب
شعب
ابي طالب
و آن نيز از خانه ام هاني
ام هاني
دختر ابوطالب
ابوطالب
بوده است
104 104
.
واقعه معراج
واقـعـه مـعـراج و رفتن رسول خدا(ص ) به آسمانها در شب هفدهم ماه رمضان , هجده ماه پيش از هجرت روي داد و بسياري از مورخان , واقعه اسرا و معراج را در يك شب دانسته اند
105 105
.
فـخـر رازي و عـلا مـه مجلسي مي نويسند: اهل تحقيق برآنند كه به مقتضاي دلالت قرآن و اخبار
متواتر خاصه و عامه , خداي متعال روح و جسد محمد(ص ) را از مكه به مسجد اقصي و سپس از آن
جا به آسمانها برد و انكار اين مطلب , يا تاويل آن به عروج روحاني , يا به وقوع آن در خواب , ناشي از
كمي تتبع يا سستي دين و ضعف يقين است
106 106
.
واقعه شق القمر
تاريخ اين واقعه كه ظاهر قرآن مجيد بر آن گواهي مي دهد نيز به درستي معلوم نيست فخر رازي در ذيـل آيـه اول سـوره قـمر
قـمر
مي نويسد: همه مفسران برآنند كه مراد به آيه آن است كه ماه
شـكـافته شد
ماه
شـكـافته شد
و اخبار هم بر واقعه شق القمر دلالت مي كند و حديث آن در صحيح مشهور است و
جمعي از صحابه آن را روايت كرده اند
107 107
.
دعوت قبايل عرب
رسول خدا(ص ) پس از آن كه در سال چهارم بعثت دعوت خويش را آشكارساخت , ده سال متوالي در مـوسـم حـج بـا قـبايل مختلف عرب تماس مي گرفت و بريكايك قبايل مي گذشت و به آنان
مي گفت : اي مردم ! بگوييد: لااله الااللّه
لااله الااللّه
تا رستگارگرديد و عرب را مالك شويد و عجم رام شما
گـردد و بـر اثـر ايـمـان پادشاهان بهشت باشيد, اما چنان كه سابقا گفتيم , عمويش ابولهب
ابولهب
مـي گـفـت : مـبادا سخن وي را بشنويد,چه از دين برگشته و دروغگوست در نتيجه هيچ يك از
قبايل , دعوت وي را نپذيرفتند
108 108
وپاسخ زشت مي دادند و به گفته ابن اسحاق , بيش از همه ,
قبيله بني حنيفه
بني حنيفه
در پاسخ وي بي ادبي و گستاخي كردند.
مقدمات هجرت و آشنايي با اهل يثرب
دو قـبـيـلـه بـت پرست به نام اوس
اوس
و خزرج
خزرج
از عرب قحطاني , در يثرب سكونت داشتند و پـيـوسـتـه جنگهايي ميان اين دو قبيله روي مي داد, تا آنجا كه به ستوه آمدند ودانستند كه نابود
مي شوند و نيز بني نضير و بني قريظه و ديگر يهوديان يثرب بر آنان گستاخ شدند, جمعي از ايشان
بـه مـكـه رفـتـند تا از قريش ياري بخواهند, اما قريش شرايطي پيشنهاد كرد كه براي ايشان قابل
پـذيـرش نـبود, ناچار آنها به طائف رفتند و ازقبيله ثقيف
ثقيف
كمك خواستند و از آنها نيز مايوس
شدند و بي نتيجه بازگشتند
109 109
.
سـويدبن صامت اوسي
سـويدبن صامت اوسي
براي حج يا عمره از يثرب به مكه آمد ورسول خدا راملاقات كرد, رسول
خـدا او را به اسلام دعوت و قرآن بر وي تلاوت كرد, آنگاه به يثرب بازگشت و اندكي بعد, پيش از
جنگ بعاث به دست خزرجيان كشته شد
110 110
.
ابولحيسر
ابولحيسر
با عده اي از جمله اياس بن معاذ
اياس بن معاذ
اياس بن معاذ
اياس بن معاذ
به منظور پيمان بستن با قريش ,عليه خزرجيان
از يثرب به مكه آمدند اياس
اياس
اظهار تمايل به اسلام كرد و اسلام آورد,سپس به يثرب بازگشت و
جنگ بعاث ميان اوس و خزرج روي داد و اندكي بعداياس بن معاذ
اياس بن معاذ
اياس بن معاذ
اياس بن معاذ
در حالي كه تهليل و تكبير و
تحميد و تسبيح پروردگار مي گفت از دنيارفت
111 111
.
نخستين مسلمانان انصار
در سـال يـازدهم بعثت رسول خدا در موسم حج با گروهي از مردم يثرب ملاقات كردو با آنها به گفتگو پرداخت و نيز اسلام را بر آنان عرضه داشت و قرآن را برايشان تلاوت كرد, اهل يثرب دعوت
رسول خدا را اجابت كردندو اسلام آوردند و گفتند اكنون , به يثرب بازمي گرديم و قوم خود را به
اسلام دعوت مي كنيم , باشد كه خدا به اين دين هدايتشان كند.
ابن اسحاق گويد: اينان شش نفر از قبيله خزرج بودند كه به يثرب بازگشتند و امررسول خدا را با
مـردم درميان گذاشتند و آنان را به دين اسلام دعوت كردند و چيزي نگذشت كه اسلام در يثرب
شـيـوع يـافـت و نـخـسـتين مسلمانان انصار اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
وذكوان بن عبدقيس
ذكوان بن عبدقيس
بودند و
ابوالهيثم
ابوالهيثم
نيز در حالي كه رسول خدا را نديده بود اسلام آورد و او را به پيغمبري شناخت .
نخستين مسجدي كه در مدينه در آن قرآن خوانده شد, مسجد بني زريق
بني زريق
بود.
نخستين بيعت عقبه
در سال دوازدهم بعثت , 12 نفر از انصار در موسم حج , در عقبه مني
مني
با رسول خدا بيعت كردند, آنـهـا عبارت بودند: 1 ـ اسعدبن زراره , 2 ـ عوف بن حارث , 3 ـ رافع بن مالك , 4 ـ قطبة بن عامر, 5 ـ
عـقـبـة بـن عامر, 6 ـ معاذبن حارث (برادر عوف بن حارث ),7 ـ ذكوان بن عبدقيس , 8 ـ عبادة بن
صامت , 9 ـ ابوعبدالرحمان , 10 ـ عباس بن عباده , 11ـ ابوالهيثم , 12 ـ عويم بن ساعده .
ايـن دوازده نـفـر پـس از انـجـام بـيـعت به مدينه بازگشتند و رسول خدامصعب بن عمير
مصعب بن عمير
مصعب بن عمير
مصعب بن عمير
را
هـمـراهـشان فرستاد تا به هر كس كه مسلمان شد قرآن بياموزد,مصعب
مصعب
بر اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
وارد شد و براي مسلمانان مدينه پيشنمازي مي كرد و او رادر مدينه مقري
مقري
مي گفتند.
اسلام آوردن سعدبن معاذ و اسيدبن حضير
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
همراه مصعب بن عمير
مصعب بن عمير
مصعب بن عمير
مصعب بن عمير
به محله بني عبدالاشهل
بني عبدالاشهل
بني عبدالاشهل
بني عبدالاشهل
و بني ظفر
بني ظفر
رفتند تا سـعـدبـن مـعـاذ
سـعـدبـن مـعـاذ
و اسيد بن حضير
اسيد بن حضير
را كه هر دو مشرك و از اشراف قوم خودبودند به اسلام
دعـوت كـنـنـد اسـيـد
اسـيـد
حـربـه خود را برداشت و به سوي آن دو رهسپار شد,به آنان دشنام و
نـاسزاگويي آغاز كرد, ولي مصعب
مصعب
به او گفت چه مانعي دارد كه بنشيني تا با تو سخن گويم
اسيد
اسيد
نشست و با شنيدن دعوت مصعب
مصعب
و آياتي از قرآن مجيد, گفت : براي مسلمان شدن
چه بايد كرد؟ آنگاه به دستور مصعب
مصعب
برخاست وغسل كرد و جامه پاكيزه ساخت و شهادت حق
بـر زبـان رانـد و سـپـس به آن دو گفت , اگرسعدبن معاذ
سعدبن معاذ
هم به اسلام درآيد, ديگر كسي از
بني عبدالاشهل
بني عبدالاشهل
بني عبدالاشهل
بني عبدالاشهل
نامسلمان نخواهدماند, هم اكنون او را نزد شما مي فرستم .
سـعـد
سـعـد
هـم بـه هـمـان ترتيب , پس از شنيدن دعوت اسلام و آياتي از قرآن مجيد,تطهير كرد
وشـهـادت حـق بر زبان جاري ساخت گفته اند كه : در آن شب , يك مرد يا زن نامسلمان در ميان
بـنـي عبدالاشهل
بـنـي عبدالاشهل
باقي نماند به اين ترتيب , كار انتشار اسلام در مدينه به جايي رسيد كه در هر
محله از محله هاي انصار, مردان و زناني ملسمان بودند.
دومين بيعت عقبه
مـصـعـب بـن عـميربن هاشم
مـصـعـب بـن عـميربن هاشم
به مكه بازگشت و اسلام اهل مدينه را به عرض رسول خدا(ص ) رسـانيد و آن حضرت شادمان گشت , سپس جمعي از انصار در موسم حج به مكه رفتند و بيعت
دوم عقبه
بيعت
دوم عقبه
به انجام رسيد بيعت دوم عقبه در ذي حجه سال سيزدهم بعثت اتفاق افتاد.
جريان بيعت
پـس از فـراهـم آمدن 77 نفر (75 مرد و زن انصار و رسول خدا وعباس بن عبدالمطلب ) نخستين كسي كه سخن گفت , عباس بود, ضمن حمايت از رسول خدا, گروه خزرج را مخاطب قرار داد و
آنچه لازمه بيعت و ياري و وفاداري نسبت به رسول خدا بود برايشان بيان داشت و حجت را بر آنان
تمام كرد.
برابن معرور
برابن معرور
گفت : آنچه گفتي شنيديم , مابرآنيم كه از روي وفا و راستي خونهاي خود را در
راه رسول خدا(ص ) فدا كنيم .
عـبـاس بـن عـباده
عـبـاس بـن عـباده
گفت : اي گروه خزرج ! دست از دامن وي برمداريد, اگر چه اشراف شما
كـشـتـه شـوند, به خدا قسم , خير دنيا و آخرت در همين است , پس همگي همداستان در پاسخ او
آري
آري
گفتند و با فداكردن جان و مال و كشته شدن اشراف خويش تن به اين بيعت دادند.
عباس بن عبدالمطلب (عموي پيامبر) از آنان عهد و پيمان گرفت كه به اين پيمان وفادار بمانند,
آنـان نـيـز پذيرفتند و گفتند: چنان كه از ناموس و زنان خويش دفاع مي كنيم از رسول خدا دفاع
خواهيم كرد.
نخستين كسي كه با رسول خدا (ص ) بيعت كرد برابن معرور
برابن معرور
و به قولي ابوالهيثم
ابوالهيثم
و به قولي
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
بود, سپس بقيه دست به دست رسول خدا دادند وبيعت كردند
112 112
.
زناني كه در اين بيعت شركت داشتند عبارت بودند از:.
1 ـ ام عماره : نسيبه , دختر كعب بن عمروبن عوف
كعب بن عمروبن عوف
از بني مازن بن نجار
بني مازن بن نجار
.
2 ـ ام منيع : اسما, دختر عمروبن عدي بن نابي
عمروبن عدي بن نابي
از بني كعب بن سلمه
بني كعب بن سلمه
.
دوازده نفر نقيب انصار
چـون بـيـعت اين 75 نفر به انجام رسيد, رسول خدا(ص ) گفت : دوازده نفر نقيب ازميان خود برگزينيد تا مسؤول و مراقب آنچه در ميان قومشان مي گذرد باشند
113 دوازده نفر نقيب ازميان خود برگزينيد تا مسؤول و مراقب آنچه در ميان قومشان مي گذرد باشند 113
.
به هر صورت , دوازده نفر نقيب به شرح ذيل برگزيده شدند:.
1 ـ ابـوامـامـه : اسعدبن زراره , 2 ـ سعدبن ربيع , 3 ـ عبداللّه بن رواحه , 4 ـ رافع بن مالك , 5 ـ برابن
مـعرور, 6 ـ عبداللّه بن عمرو (پدر جابر انصاري ), 7 ـ عبادة بن صامت ,8 ـ سعدبن عباده , 9 ـ منذر
بـن عـمـرو (ايـن 9 نـفـر از قـبـيـلـه خزرج بودند), 10 ـ اسيدبن حضير,11 ـ سعدبن خيثمه , 12 ـ
رفاعة بن عبدالمنذر
114 114
(اين 3 نفر از قبيله اوس بودند).
رسـول خدا(ص ) به دوازده نفر نقيب انتخاب شده گفت : چنان كه حواريون براي عيسي ضامن
قـوم خـود بـودند, شما هم عهده دار هر پيشامدي هستيد كه در ميان قوم شماروي مي دهد و من
خود كفيل مسلمانانم
115 چنان كه حواريون براي عيسي ضامن
قـوم خـود بـودند, شما هم عهده دار هر پيشامدي هستيد كه در ميان قوم شماروي مي دهد و من
خود كفيل مسلمانانم 115
.
آغاز هجرت مسلمين به مدينه
پـس از بـازگشتن 75 نفر اصحاب (بيعت دوم عقبه ) به مدينه و آگاه شدن از دعوت وبيعتي كه اوس
اوس
و خـزرج
خـزرج
با رسول خدا انجام داده بودند سختگيري قريش نسبت به مسلمانان شدت
يـافـت و آنها را آزار مي دادند و ديگر زندگي در مكه براي مسلمين طاقت فرسا گشت تا آن كه از
رسـول خـدا اذن هجرت خواستند
116 116
و رسول خدا آنان رافرمود تا رهسپار مدينه شوند و نزد
برادران انصار خود روند
117 117
.
مسلمانان دسته دسته رهسپار مدينه شدند و رسول خدا به انتظار اذن پروردگارش در هجرت از
مـكه و رفتن به مدينه باقي ماند هجرت مسلمانان به مدينه از ذي الحجه سال سيزدهم بعثت آغاز
شـد نـخستين كسي كه از اصحاب رسول خدا به مدينه وارد شد, پسرعمه رسول خدا ابوسلمه :
عـبـداللّه بـن عبدالاسدبن هلال بن عمربن مخزوم
ابوسلمه :
عـبـداللّه بـن عبدالاسدبن هلال بن عمربن مخزوم
بود كه ازحبشه بازگشت و به مكه آمد, چون
قريش به آزار او پرداختند و خبر يافت كه مردمي درمدينه به دين اسلام درآمده اند, يك سال پيش
از بـيـعـت دوم عقبه
بـيـعـت دوم عقبه
به مدينه هجرت كردابن اسحاق گويد: عمربن خطاب و برادرش زيدبن
خـطـاب بـا چـنـد نـفـر ديـگـر, بـررفـاعـة بـن عـبدالمنذر
رفـاعـة بـن عـبدالمنذر
وارد شدند طلحة بن عبيداللّه و
صـهـيـب بـن سـنـان , در خانه حبيب بن اساف
حبيب بن اساف
(و به قولي يساف ) و يابعضي گفته اند در خانه
اسـعـد بن زراره
اسـعـد بن زراره
منزل گزيدندساير ميزبانان كه دسته دسته مهاجران بر آنان وارد مي شدند,
عـبـارت بـودنـد از:عـبـداللّه بـن سلمه
عـبـداللّه بـن سلمه
(در محله قبا), سعدبن ربيع
سعدبن ربيع
, منذربن محمد
منذربن محمد
,
سـعدبن معاذ
سـعدبن معاذ
,اوس بن ثابت
اوس بن ثابت
و نيز سعدبن خيثمه
سعدبن خيثمه
كه چون مجرد بود, مهاجران مجرد بر
او فرودآمدند.
كـار هجرت به آن جا كشيد كه مرد مسلماني جز رسول خدا و علي بن ابي طالب وابوبكر, يا كساني
كه گرفتار حبس و شكنجه قريش بودند در مكه باقي نماند.
سوره هاي مكي قرآن
در ميزان و نيز در شماره سوره هاي مكي و مدني و نيز در ترتيب نزول سوره هااختلاف است , ما در اين جا فقط روايت يعقوبي را ذكر مي كنيم و شماره هر سوره را درترتيب فعلي قرآن مي نگاريم .
به روايت محمدبن حفص از ابن عباس , 82 سوره از قرآن در مكه نازل شد
118 118
نخستين سوره اي
كـه بـر رسول خدا(ص ) فرود آمد اقرا باسم ربك الذي خلق
اقرا باسم ربك الذي خلق
(96) بود و سپس به ترتيب شماره
سوره از اين قرار است :.
(68), (93), (73), (74), (1), (111), (81), (87), (92), (89), (94),(55), (103), (108), (102),
(107), (105), (53), (80), (97), (91), (85),(95), (106), (101), (75), (104), (77), (50),
(90), (86), (54), (38), (7),(72), (36), (25), (35), (19), (20), (26), (27), (28), (17),
(10), (11),(12), (15), (6), (37), (31), (40)
119 119
, (41), (42), (43), (34), (39),
(44),(45), (46), (51), (88), (18), (16), (71), (14), (21), (23), (13), (52),(67), (69),
(70), (78), (79), (82), (30), (29),.
در غـيـر روايت ابن عباس , مردم در اين ترتيب اختلاف دارند, ليكن اختلافشان اندك است و نيز از
ابـن عباس روايت شده كه قرآن جداجدا نازل مي شد, نه اين كه سوره سوره نازل شود, پس هر چه
آغازش مكه نازل شده بود, آن را مكي مي گفتيم , اگر چه بقيه اش در مدينه نازل شود و همچنين
آنچه در مدينه نازل شد
120 120
.
شوراي دارالندوه
دارالـنـدوه
دارالـنـدوه
همان بناي مجلس شوراي مكه
مجلس شوراي مكه
بود كه جد چهارم رسول خدا(قصي بن كلاب ) آن را ساخت , بعد معاويه آن را خريد و دارالاماره قرار داد, سپس جزمسجدالحرام شد
121 121
.
پس از انجام بيعت دوم عقبه و هجرت اصحاب رسول خدا به مدينه , رجال قريش دانستند كه يثرب
به صورت پايگاه و پناهگاهي در آمده و مردم آن براي جنگيدن بادشمنان رسول خدا آماده اند, چند
نفر از اشراف قريش براي جلوگيري از هجرت رسول خدا از مكه به مدينه , در دارالندوه
دارالندوه
فراهم
گـشتند و به مشورت پرداختند (آخر صفرسال 14 بعثت ) بعضي شماره شركت كنندگان در اين
مجلس را از 15 نفر تا 100نفرنوشته اند
122 122
.